شعراء غدير در قرن 08
ابو محمد بن داود حلى
متولد 947
و هر گاه تامل كنى بخطابه و سخنرانى پيامبر"
حضرت محمد" در روز غدير وقتيكه در آنجا منزل
فرمود،
: هر كس من مولا و ولى اويم پس اين" حيدر" ولى
اوست ترديد نكند در آن جوينده اى.
و اگر نظر كنى خواهى دانست تصريح پيامبر را
بخلافت على عليه السلام ازبعد او كه آشكار و روشن
و تاويل بردارنيست.
و براى اين داود ارجوزه طولانى است درباره
امامت و آن منظومه زير است:
حكايت شگفت انگيزى براى من اتفاق افتاده كه
داستان عجيبى ثمره و نتيجه آن بود. : پس پند گيريد
در آن كه در آن پند قابل ملاحظه ئيست كه بيان
ميكند از فرو رفتن در دائره ديدگاه.
: حاضر شدم در بغداديكه خانه دانش و در آن بود
مردان انديشمند و فهميده.
: در هر روز براى ايشان ميدانى بود از بحث و
مذاكره كه بزرگان نزديك بان ميشدند.
: ناگزير در آن ميدان يا زخمى بود كه بشمشير
دليل مجروح شده و يا كشته افتاده و از بين رفته
بود" مقصود اينستكه افرادى در برابر دليل مغلوب
ميشدند".
: هنگاميكه مجلس آرام گرفت بايشان و سواران
لباس جنگ را زمين گذاردند يا در بر نمودند و
مدرسين چهارگانه" حنفى، شافعى، مالكى، حنبلى" جمع
شدند كه در خلوت آرائشان يكيست.
: من در مجلس ايشان حاضر شدم پس گفتند تو
دانشمند هستى و اينجا سئواليست.
: چه كسى راميبينى كه شايسته تر به پيش
افتادنست بعد از فرستاده خدا رهنماى امتها.
:پس گفتم در اين مسئله تامل و دقتيست كه محتاج
به كنار گذاردن لجاجت و سرسختى است.
: و تمام ما صاحبان خردو بينش و انديشه شايسته
و قابل ملاحظه اى هستيم.
: پس اكنون فرض ميكنيم كه پيامبر درگذشته و
مردم دانا و نادان نزديك و دور جمع شده اند.
: و شما در جاى اهل حل و عقد گشودن و بستن بلكه
بالاى آنها در فحص و تحقيق هستيد.
: ملتزم شويد قواعد انصاف و عدالت را كه آن از
اخلاق بزرگان و شريفانست.
: چون پيامبر" ص" درگذشت بيشتر مردم گفتند كه
ابابكر امير و رهبر مردم است.
: و بعضى ديگر گفتند كه امارت مردم براى عباس"
عموى پيامبر" است و آنها شكست خوردند و بقيه مردم
گفتند.
: اين على بن ابيطالب است كه شايسته امارت و
خلافت است و تمامى مدعى بودند كه غير از او ادعاء
محالى ميكنند.
: پس آيا شما ميبينيدكه چون آنحضرت از دنيا رفت
براى خليفه و جانشين بعد از خود وصيتى فرمود يا
واگذار كرد.
: ترتيب آنرا بعد از خودش بامتش كه بر امامى
اجتماع نموده و راى دهند.
: پس يكى از ايشان گفت بلكه در اين موضوع
پيامبر ابى بكر را تعيين كرد و تخصيص بامارت
فرمود.
: ديگران گفتند كه اين مشكل است بانچه كه ما از
عمر نقل مى كنيم.
: چونكه او گفت اگر من خليفه تعيين كنم پس بابى
بكر پيروى كرده و متابعت او را نموده ام.
: و اگر من ترك كنم وصيت وظيفه بعد از خودم را
پس پيامبر عمل وصيت را ترك نمود و حق مشترك ميان
اين دو مرد است
: و عمر گفت بيعت با ابى بكر اشتباه و لغزش
بزرگى بود پس هر كس تكرار كند كشتن او بر شما حلال
است. و گفته سمان بايشان که کرديد و نکرديد زيرا
که خليفه پيامبر علي"ع" را کنار زديد.
: و انصار گفتند ما طلب خير کنيم که اميري ا ز
ما باشد و اميري از شما.
: پس اگر براي عتيق" ابوبکر" وصيتي بود از
پيامبر هر آينه لازم است که بر فاروق اشکال گرفته
و بدگوئي کنيد.
: سپس بر سلمان و انصار اعتراض کنيد و حال آن
که اعتراض بر صحابه مورد اختيار شما نيست.
: يا اينکه خواستن ابوبکر که ميگفت" اقيلوني،
اقيلوني" و اشتباه بودن خلافت او بقول عمر دليل
براين است که بيعت او به اختيار خودشان بوده.
: اگر خلافت ابوبکر بنابر تعيين از پيامبر بود
نبايد در عالم ابوبکر اقاله بخواهد و اقيلوني
بگويد.
: پس ايشان اتفاق بر انکار وصيت کرده و قائل
باختيار امت شدند.
: پس من گفتم: چون امر خلافت واگذار بما شد آيا
باختيار ملزم هستند که اختيار کنند.
: افضل امت را يا برگزيند ناقص و فرومايه را که
استحقاق حکومت و اهليت امارت را ندارد.
: پس اتفاق کردند که نيست براي رعيت و امت مگر
آن که اختيار نمايد فزون تر امت را.
: بايشان گفتم اي قوم بمن خبر دهيد که آيا بر
صفات فضليت و برتري بايد تعيين رهبر نمود. پس مقدم
داريد كسى را كه سبقت در ايمان و مهاجرت از وطن
دارد بر مردميكه فاقد اين دو فضيلت هستند.
تا آنجا كه گويد:
: گفتم بايشان مرا از صفات فضيلت و برترى
واگذاريد شما از تمام آنها آزاد هستيد.
: فرض ميكنيم خلافت را مثل امتى ميان جماعتيكه
اطراف او را احاطه كردهاند و ايشان گروهى هستند.
: و مردم متفرق و پراكنده شده بودند بيشتر بيك
نفر گفتند تو بگير خلافت را كه تو سزاوارترى.
: و باقى بشخص دومى گفتند غير از تو كسى شايسته
امارت و رهبرى نيست:.
: سپس ديديم اولى را كه ولايت يافته انكار
ميكند حكومت را به قولش اقيلونى اقيلونى..
: ميگويد مرا حقى در خلافت نيست و اين ميگويد
آى كنيز من آى برده من.
: و استغاثه ميكند و براى او تظلم است بر كسيكه
غصب كرد حق او را و باو ستم نمود.پ
: و هر يك از آن دو نفر راستگو هستند كه راهى
بتكذيب ايشان نيست.
: پس دانشمندان درباره آن چه ميگويند شرعا آيا
ما بمدعى آن بدهيم خلافت را.
: يا واگذاريم بكسيكه خودش ميگويد مرا حقى در
آن نيست شما را قسم ميدهم بخدا كه حق محض را بما
بگوئيد. : اندكى بعد از اين آن جماعت گفتند بچشم
آنچه را كه يادآور شديد اطاعت ميكنيم.
: ما را در برترى و فزونى على عليه السلام شكى
نيست و اوست كه بكمال رسيده و مويد است.
: لكن ما اجماع و اتفاق امت را رها نميكنيم و
صلاح نميدانيم جدل و نزاع در اين موضوع را.
: و مسلمين هرگز اجتماع بر گمراهى نكردند پس مر
ايشان را ما پيروى ميكنيم.
:: سپس احاديثيكه از پيامبررسيده گويا و تصريح
روشن و آشكاريست.
: بايشان گفتم اما دعواى اجماع شما ممنوع است،
زيرا كه ضد آن شايع و مشهور است.
: و كدام اجماعى در اينجا منعقد شده و حال آنكه
هيچ يك از بزرگان و نيكان در ميان آنها نبودند.
: مانند على كه برادر پيامبر بود و عباس پس از
آن زبيرى كه ايشان بزرگان مردمند.
: و در ميان ايشان سعد بن عباده نبود و نيز
براى قيس پسر سعد هم اراده و نظرى نبود.
: و نه ابوذر بوده نه سلمان و نه ابوسفيان و نه
نعمان.
: يعنى پسر زيد و نه مقداد بود در ميان آنان
بلكه ايشان شكستند و ويران كردند آنچه كه ايشان
بنا كرده بودند.
: و غير ايشان از افراديكه بر ايشان احترام و
بزرگى بود قانع بخلافت آنها نشدند و اختيار هم
نكردند. : پس گفته نشود كه آن اجماع است بلكه
بيشتر مردم اطاعت و پيروى از اونمودند.
: لكن كثرت و اكثريت حجت و دليل نيست بلكه چه
بسا در عكسش كه اقليت باشد حجت و دليل است.
: پس خداوند تعالى در موارد بسيارى تعريف از
اقليت و مذمت از اكثريت نموده است.
:پس يقينا كه اجماع ساقط است مگر وقتيكه در دين
مباحثه نموده و اجماع اقامه كنيد.
: و چگونه شما ادعاء نص نموديد و حال آنكه آنرا
از كمى منع نموديد.
: آيا نبوديد شما كه گفتيد پيامبر بدون وصيت از
دنيا رفت و مذهب من چنين نيست.
: لكن من براى ملزم كردن شما موافقت كردم و
ملتزم باين قول نيستم.
: براى آنكه من مانند خورشيد ميدانم نص پيامبر
را در غدير خم كه بطور وضوح از هر اشتباهى.
: و شما هم نيز حديث غدير را نقل كرده ايد مثل
نقل كردن ما لكن آنرا ترك كرديد.
تا آخر ارجوزه كه قسمت مهم آنرا در اعيان
الشيعه جلد 22 ص 243 ياد نموده است.
شاعر كيست؟
تقى الدين ابو محمد حسن بن على بن داود حلى كه
او برترى و نبوغى در فقه و حديث و رجال و عربيت
ودر عدوم متفرقه داشت و دو نفر درباره او اختلاف
نداشتند كه وى از نوادر و مردان كمياب و بينظير
اين طايفه رستگار و از دانشمندان معروف ايشان بوده
و علماء او را در كتب رجال و اجازات خود بهر نكوئى
ستوده اند هر چند كه بعضى از دانشمندان در مقدار
كتاب رجال او كه معروف است برجال ابن داود سخنى
گفته است: پس بعضى" مانند شيخ حسين بن عبد الصمد
پدر شيخنا البهائى" كه اعتماد كننده بر آن است
براى توجيه كردن آن هم حاضر است و بعضيكه" مانند
شيخ عبد الله شوشترى" نهايت اعراض را آنان كرده
اند لكن بهترين كارها ميانه رويست و آن نظريه
بيشتر علماء ما ميباشد كه كتاب او هم مانند غير آن
از اصول و ريشه هاى علم رجال است كه بر آن اعتماد
شده و گاهى هم انتقاد شده است. و اما شعرا او را
پس حقيقتا نظم آنرا بنهايت خوبى زمانى بعد ازمان
تعريف كرده اند.
وى در پنجم جمادى دوم سال 647 در حله بدنيا آمد
و دانش را از سيد ابو الفضايل احمد بن طاووس حلى
متوفى 673 فرا گرفته و از او روايت نموده و از عده
اى ديگر از بزرگان اماميه روايت ميكند كه از
ايشانست:
1- محقق نجم الدين جعفر بن حسن حلى متوفى 676 و
او يكى از اساتيد قرائت اوست. 2- شيخ نجيب الدين
ابو زكريا يحى بن سعيد حلى پسر عموى محقق ياد شده
متوفى689.
3- فيلسوف بزرگ خواجه نصيرالدين طوسى متوفى
672.
4- سيد غياث الدين عبد الكريم بن سيد ابو
الفضائل احمد بن طاووس حلى ياد شده متوفى 693.
5- شيخ سديد الدين يوسف بن على بن مطهر حلى پدر
علامه حلى.
6- شيخ مفيد الدين محمد بن جهيم" جهم" اسدى كه
او را ابن داود در رجالش از اساتيدش شمرده است.
شاگرادن و راويان از او
1- شيخ رضى الدين ابو الحسن احمد مزيدى حلى
متوفى 757.
2- سيد ابو عبدالله محمد بن قاسم ديباجى حلى
مشهور به ابن معيه متوفى 776.
3- شيخ زين الدين على بن طراد مطار آبادى متوفى
در حله در سال 754.
تاليفات ارزنده او
نامبرده در كتاب رجالش براى خود تاليفات
گرانقدرى ياد كرده كه ما در زير ياد ميكنيم:
"1"تحفه سعد
" 2" عده الناسك در قضاء مناسك منظوم
" 3" تكلمه المعتبر
" 4" المقتصر از مختصر