نقش ائمه در احياء دين
جلدهای هشتم ، نهم ، دهم و يازدهم

علامه سيد مرتضى عسكرى

- ۱۰ -


آخرين جلسه تعليم  
عبدالله بن عمرو عاص مى گويد:
رسول خدا صلى الله عليه و آله به هنگام آخرين بيمارى خود فرمود:
((برادرم را نزد من بخوانيد))
.... على نزد آن حضرت حاضر شد. آنگاه پيامبر جامه خود را بر وى افكند و او را پوشانيد و خود را كاملا بدو نزديك نموده و به آهستگى با وى سخن گفت . (267)
ام سلمه نيز همين داستان را به گونه زير نقل كرده است :
قسم به آنكس كه به او سوگند ياد مى كنم ، همانا على آخرين كسى بود كه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گفتگو نمود.
صبحگاهى از آن حضرت عيادت نموديم . ايشان كرارا مى پرسيد: ((آيا على آمد؟ آيا على آمد؟))
فاطمه عليه السلام گفت : گويا او را در پى كارى فرستاده بوديد؟!
مدتى بعد على آمد. من دانستم كه آن حضرت با على كارى دارد، و لذا به همراه ديگران از حجره بيرون آمد و در درگاه نشستيم . من از ديگران به در اتاق نزديكتر بودم .
رسول خدا صلى الله عليه و آله خود را كاملا به على عليه السلام نزديك فرمود و به نجوا كردن و راز نمودن با وى پرداخت .
آن حضرت صلى الله عليه و آله در همين روز وفات يافت . و بنابر اين آخرين كسى كه با وى صلى الله عليه و آله گفتگو نمود على بود. (268)
سرانجام سخن خود امام عليه السلام را در اين باره ملاحظه مى نمائيم :
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آخرين بيمارى خود فرمود:
((برادرم را بگوئيد نزد من بيايد.))
آنگاه فرمود: ((به من نزديك شو.))
نزديك حضرتش شدم . آنگاه خود را به من تكيه داد، و در همين حالت قرار داشت و با من سخن مى گفت - به گونه اى كه گاهى قدرى از آب دهان مباركش به من مى رسيد - تا اينكه سر انجام زمان رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرا رسيد و در بر من وفات يافت .... (269)
در احاديثى كه گذشت ديديم چگونه رسول خدا صلى الله عليه و آله تمامى علوم و معارف اسلامى را به على عليه السلام املاء فرمود و در كتابى مدون نزد ايشان به وديعت نهاد تا به عنوان سندى مكتوب از مجموعه اسلام به امامان از نسل خويش بسپارد.
جامعه يا كتاب امام على عليه السلام  
از احاديث بسيار چنين بر مى آيد كه امام على بن ابى طالب عليه السلام چندين كتاب داشته كه حاوى مجموعه احكام و معارف دين اسلام بوده است . در اينجا به بررسى پيرامون يكى از اين كتب كه در طى احاديثى تحت عنوان ((جامعه )) مطرح شده است ، اكتفا مى نمائيم . اين كتاب به املاء رسول خدا صلى الله عليه و آله و خط حضرت على عليه السلام تدوين شده است ، و ظاهرا مقصود از ((كتاب على عليه السلام )) در پاره اى روايات ديگر نيز همين كتاب مى باشد.
در كتاب اصول كافى ، بصائر الدرجات از قول ابوبصير (270) روايتى نقل شده است كه ما آن را عينا از ((كافى )) (271) نقل مى كنيم .
ابوبصير گفته است :
خدمت امام جعفر صادق عليه السلام رسيدم و گفتم :
فدايت شوم ، سوالى دارم ؛ آيا اينجا كسى هست كه سخنان مرا بشنود؟
امام عليه السلام پرده اى را كه بين آن اتاق و اتاق مجاور آويخته شده بود كنارى زد و در آنجا سر كشيد و سپس به من فرمود:
((اى ابومحمد! هر چه مى خواهى بپرس )).
گفتم : فدايت شوم ، شيعيان تو طى احاديثى مدعييند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بابى از علم را روى على عليه السلام گشوده است كه از آن هزار باب ديگر گشوده مى شود.
تا آنجا كه امام عليه السلام در پاسخ وى مى فرمايد:
((اى ابومحمد، ما جامعه داريم و آنها چه مى دانند كه جامعه چيست .)) پرسيدم :
فداى تو گردم ، جامعه چيست ؟ امام عليه السلام فرمود:
((صحيفه اى است به درازاى هفتاد ذراع به ذراع رسول خدا صلى الله عليه و آله و املاى آن حضرت كه همه مطالب آن يك به يك از دو لب مبارك ايشان بيرون آمده و على عليه السلام آن را به خط خود نوشته است .
در آن صحيفه از هر حلال و حرامى ، و از هر آنچه كه مردم به آن نياز داشته و دارند، سخن رفته است ، حتى ديه يك خراش سطحى بر پوست بدن .))
آنگاه دست خود را به شانه ام زد و فرمود:
((اجازه مى دهى اى ابومحمد؟))
جواب دادم : فداى تو گردم ، تمام وجود من در اختيار تو است ، هر چه مى خواهى انجام بده . پس آن حضرت با دست خود فشارى بر شانه ام وارد كرد و فرمود:
((حتى ديه اين را!)) و اين مطلب را قدرى غضب آلود فرمود.
من گفتم : به خدا سوگند كه اين خود علم است و...
سخن پيرامون ((جامعه )) و كتاب امام على عليه السلام در روايات متعددى آمده است ، و در اينجا ما به ذكر همين يك روايت بسنده مى كنيم .
حال به اين سخن مى پردازيم كه امامان بعد از اميرالمومنين على عليه السلام كتابهاى امام بويژه جامعه را چگونه پس از سپرى شدن ايام خويش به امام پس از خود به وديعت مى سپردند.
كتابهاى امام عليه السلام در دست ائمه اهل البيت عليه السلام  
مواريث امامت و امام حسن و امام حسين و امام سجاد عليه السلام شيخ كلينى در كتاب اصول از قول از قول سليم بن قيس (272) چنين آورده است :
من شاهد و ثيت امر المؤ منين عليه السلام به فرزندش حسن عليه السلام بودم . آن حضرت پس از انجام وصيتت ، حيسن عليه السلام و محمد حنيه و همه ى پسرها و بزرگان شيعيانش و خانواده اش را بر آن گواه گرفت . و آنگاه كتاب و سلاح خود را به فرزندش حسن عليه السلام تحويل داد و گفت :
پسرم ، رسول خدا به من امر فرموده است كه تو را را وصى خود گردانم كتابها و اسلحه ام را به تو تحويل دهم ، همانطور كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا وصى خود قرار داد و كتابها و اسلحه اش را به من سپرد.
و نيز فرمان داده است تا به تو دستور دهم كه چون مرگت فرا رسد، آنها را به برادرت حسين عليه السلام تحويل دهى .
سپس اميرالمومنين عليه السلام روى به جانب حسين عليه السلام كرد و به او فرمود: و رسول خدا صلى الله عليه و آله تو را نيز فرمان داده است كه آنها را بدين پسر خويش (على بن الحسين عليه السلام ) تحويل دهى .
سپس دست على بن الحسين عليه السلام را گرفت و فرمود: و رسول خدا صلى الله عليه و آله تو را نيز فرمان داده است تا آنها را به پسرت محمد تحويل دهى و از جانب رسول خدا صلى الله عليه و آله و من به او سلام برسان . (273)
و باز در كتاب كافى و بصائر الدرجات چنين آمده است :
حمران (274)مى گويد: از ابوجعفر، امام باقر عليه السلام در مورد صحيفه مهر و موم شده اى كه نزد ((ام سلمه )) به وديعت نهاده شده بود و مردم درباره آن سخن مى گفتند سوال نمودم . امام باقر عليه السلام فرمود:
رسول خدا را چون اجل فرارسيد، على عليه السلام علم و اسلحه آن حضرت و هر چه را نزد او بود (از مواريث امامت ) به ارث برد.
(اين علوم و معارف و سلاح رسول خدا صلى الله عليه و آله همچنان نزد اميرالمومنين عليه السلام بود) تا اينكه به حسن عليه السلام و پس از او به حسين عليه السلام رسيد. در اين موقع چون ما از غلبه دشمنان بيم داشتيم ، اين بود كه آنها را (جدم حسين عليه السلام ) نزد ((ام سلمه )) به امانت سپرد و بعد از آن على بن الحسين عليه السلام آنها را از ام سلمه باز ستاند.
من گفتم : بسيار خوب (بنابراين ) سپس به پدرت رسيد، و بعد از آن نزد تو بوده و به تو رسيده است .
امام باقر عليه السلام پاسخ داد: آرى ، همينطور است . (275)
و نيز از عمر بن ابان (276) روايت شده است (277) كه گفت : از حضرت امام جعفر صادق در مورد صحيفه سر بمهرى كه نزد ((ام المومنين ام سلمه )) به امامت نهاده شده بود، و مردم از آن سخن مى گفتند جويا شدم . امام در پاسخ فرمود:
هنگاميكه رسول خدا صلى الله عليه و آله در گذشت ، على عليه السلام دانش و سلاح و هر آنچه را نزد آن حضرت بود (از مواريث امامت ) از او به ارث برد و همچنان نزدش بود تا اينكه به فرزندش حسن عليه السلام و، بعد از او به حسين عليه السلام رسيد.
(در اينجا من صبر نكرده به دنبال سخنان امام ) عرض كردم : بعد از امام حسين عليه السلام آنها به على بن الحسين عليه السلام ، و از او به فرزندش ‍ (امام باقر عليه السلام ) رسيد و از او هم به شما منتقل شده است ؟
امام صادق عليه السلام فرمود: آرى همينطور است .
در كتاب غيبت شيخ طوسى ، و مناقب ابن شهر آشوب و بحارالانوار مجلسى ، از قول فضيل (278) چنين آمده است : ابوجعفر، امام محمد باقر عليه السلام به من فرمود:
در همان هنگام كه حسين عليه السلام عازم حركت به سوى عراق بود، وصيت نامه پيغمبر صلى الله عليه و آله و كتابها و ديگر اشياء آن حضرت را به امانت نزد ((ام سلمه )) گذاشت و به او فرمود: وقتى كه پسر بزرگترم به تو مراجعه كرد، آنچه را كه بتو امانت سپرده ام به او تسليم كن .
پس از اينكه حسين عليه السلام به شهادت رسيد، على بن الحسين نزد ام اسلمه رفت ، و آن بانو هم تمامى اشيائى را كه حسين عليه السلام به امانت نزدش نهاده بود، به امام سجاد عليه السلام تحويل داد. (279)
و نيز در كتاب كافى و اعلام الورى ، و مناقب ابن شهر آشوب ، و بحارالانوار مجلسى ، از ابوبكر حضرمى (280) روايت شده است - لفظ از كافى است - كه امام صادق عليه السلام فرمود:
حسين عليه السلام در آن هنگام كه به سوى عراق عزيمت مى فرمود، كتابها و صيت نامه را نزد ((ام سلمه )) به امانت نهاد.
(اينها همچنان نزد آن بانو بود) تا اينكه على بن الحسين عليه السلام بازگشت و (ام سلمه ) همه آنها را به وى تحويل داد. (281)
و البته اينها بغير از آن وصيتى است كه امام در كربلا به همراه آنچه كه امامى از امام ديگر به ارث مى برد به امانت به دخترش فاطمه سپرد او بعدها به على بن الحسين عليه السلام تحويل داد؛ زيرا در آن ايام ، امام سجاد عليه السلام به سختى بيمار بود.
مواريث امامت و امام محمد باقر عليه السلام  
در كافى ، و اعلام الورى ، و بصائر الدرجات ، و بحار الانوار، از قول عيسى بن عبدالله (282) از پدرش از جدش چنين آمده است :
در بستر مرگ امام سجاد على بن الحسين عليه السلام به فرزندانش كه پيرامون او گرد آمده بودند، نظرى افكند، و سپس چشم به فرزندش محمد به على (اما باقر عليه السلام ) انداخت و به او فرمود: ((محمد! اين صندوق را بگير و به خانه خود ببر))
سپس امام به سخن خود ادامه داده فرمودند:
((در اين صندوق بهيچ عنوان دينار و درهمى وجود ندارد، بلكه آكنده از علوم است )) (283)
و نيز در بصائر الدرجات و بحار الانوار، از همين عيسى بن عبدالله بن عمر روايت شده است كه امام صادق عليه السلام فرمود:
پيش از آنكه على به الحسين عليه السلام بدرود حيات گويد سبد يا صندوق را حاضر كرده به فرزندش فرمود: محمد! اين صندوق را ببر. او نيز صندوق را توسط چهار نفر حمل نمود و برد.
چون امام سجاد درگذشت ، عموهايم براى گرفتن سهم خود از محتويات آن صندوق به پدرم مراجعه كرده گفتند: بهره ما را از آن صندوق بپرداز!
امام باقر در پاسخ آنها فرمود: به خدا قسم كه شما را نصيبى در آن نيست . اگر شما را بهره اى در آن مى بود آن را (پدرم ) به من تحويل نمى داد.
(سپس امام صادق عليه السلام اضافه مى فرمايد:)
در آن صندوق سلاح رسول خدا صلى الله عليه و آله و كتابهاى او قرار داشت .(284)
مواريث امامت و امام صادق عليه السلام  
در بصائر الدرجات از قول زراره (285) آمده است كه از امام صادق عليه السلام فرمود:
هنوز امام باقر عليه السلام حيات داشت كه آن مواريث و كتابها به من منتقل شد.(286)
امام موسى بن جعفر عليه السلام  
در كتاب غيبت نعمانى ، و بحار الانوار مجلسى از قول حماد صائغ آمده است كه گفت :
در آن مجلسى كه مفضل بن عمر مسائلى را از ابوعبدالله امام صادق عليه السلام مى پرسيد حاضر بودم ...
در اين هنگام ابوالحسن موسى (امام كاظم عليه السلام ) وارد شد. امام صادق عليه السلام رو به مفضل كرده پرسيد:
((دوست دارى كه مالك كتاب على (بعد از من ) را ببينى ؟))
مفضل پاسخ داد: چه از اين بالاتر و بهتر!
امام اشاره به امام كاظم كرده فرمود: ((اين وارث و مالك كتاب على است .)) (287)
امام رضا عليه السلام  
در كافى و ارشاد مفيد و غيبت شيخ طوسى و بحارالانوار از امام كاظم عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود:
فرزندم على بزرگترين فرزند من ، و نيكترين آنان در نظر من ، و محبوبترينشان براى من مى باشد. او در كنار من به كتاب جفر نگاه مى كند، و هيچكس جز پيغمبر يا وصى پيغمبر بدان نظر نكرده است .(288)
امامان مكتب اهل البيت به ((جامعه )) مراجعه مى كنند 
نخستين امامى كه به كتاب اميرالمومنين عليه السلام اشاره كرده و از آن سخن گفته است ، امام على به الحسين زين العابدين عليه السلام مى باشد، اين مطلب در كتابهاى كافى ، من لايحضره الفقيه ، تهذيب ، معانى الاخبار، و وسائل آمده است ، و ما آن را از كتاب كافى نقل مى كنيم .
از ابان بن تغلب (289) روايت شده كه مى گفت :
از على بن الحسين عليه السلام در مورد كسى سوال شد كه درباره مقدارى از مال خود وصيت كرده است . (يعنى به طور مبهم وصيت كرده است كه قدرى از مال مرا به فلان مصرف برسانيد، ولى مقدار آن را مشخص نكرده و عبارتى مانند ((شى ء من مالى )) به كار برده است .)
آن حضرت در پاسخ فرمود:
((شى ء)) در كتاب على عليه السلام يك ششم محسوب مى شود.(290)
و نيز در كتابهاى خصال ، و عقاب الاعمال ، و وسائل الشيعه ، از امام باقر عليه السلام روايت شده است كه فرمود:
در كتاب على عليه السلام آمده است :
سه خصلت است كه دارنده آن نمى ميرد مگر اينكه و بال و زيان آنها را در ايام حيات خود ببيند، آنها عبارتند از:
سركشى ، بريدن از بستگان و خويشاوندان و سوگند دروغ ...(291)
امام صادق عليه السلام نيز در مورد اثبات اول ماه با رويت هلال به كتاب اميرالمومنين على عليه السلام اشاره فرموده است . (292)
بجز مواردى كه ذكر شد، ما خود سى و نه مورد ديگر از روايت هائى كه در آنها دو امام بزرگوار، امام باقر و امام صادق عليه السلام از كتاب اميرالمومنين على عليه السلام سخن گفته اند به دست آورده ايم . (293)
گذشته از اينها مواردى نيز بوده است كه همين دو امام بزرگوار عين كتاب اميرالمومنين را بيرون آورده متن آنرا براى برخى از اصحاب خود چون زراره ،، محمد بن مسلم (294)، عمر بن اذينه (295) ابوبصير، و ابن بكير (296)، و عبدالملك بن اعين (297) و معتب (298) خوانده اند. (299)
و نيز گاهى ديده شده است كه امام باقر و امام صادق عليه السلام كتاب اميرالمومنين را در برابر پيروان مكتب خلفا گشوده و مطالبى از آن را به ايشان نشان داده اند. حديث زير مبين همين مطلب است .
نجاشى رويت كرده است كه :
عذافر صيرفى (300)در معيت حكم بن عتيبه (301) به خدمت امام باقر عليه السلام رسيدند. حكم آغاز سخن كرد و مسائلى را مطرح ساخت و امام با اينكه ديدار حكم را خوش نداشت ، او را پاسخ مى داد تا اينكه در مساله اى بينشان اختلاف نظر افتاد (او حكم پاسخ امام را نپذيرفت ) در اين هنگام امام باقر روى به فرزند خود كرده فرمود: ((پسرم بر خيز و آن كتاب على عليه السلام را بياور.))
فرزند امام فرمان برد و كتابى بزرگ كه طومار وار روى هم پيچيده شده بود پيش روى آن حضرت نهاد. امام آن را گشود و به جستجوى مساله مورد بحث پرداخت تا آن را بيافت و سپس فرمود:
((اين املاء رسول خدا صلى الله عليه و آله و خط على عليه السلام است .))
سپس روى به حكم كرده و فرمود:
((اى ابواحمد، تو و سلمه (302) و ابوالمقدام (303)، به هر طرف كه مى خواهيد، به شرق و به غرب برويد، كه به خدا سوگند علمى از اين مطمئن تر كه نزد ما خانواده است و جبرئيل بر ما فرود آورده ، نزد هيچكس ديگر نخواهيد يافت .)) (304)
دوازده امام اهل البيت عليه السلام گاه مى شد كه حكم مساله اى را از كتاب امام على بن ابى طالب عليه السلام مى گفتند و به كتاب امام تصريح مى كردند و گاه نيز همان حكم را بدون اينكه نامى از كتاب امام عليه السلام ببرند مى داشتند كه ما اين مطلب را در كتاب ((معالم المدرستين )) (305) شرح داده ايم .
از همين روست كه تمامى احاديث ائمه اهل البيت عليه السلام را سندى واحد است ، احاديث آنها با هم از يك ريشه برخاسته ، و از يگانگى كامل با هم برخوردارند.
هشام بن سالم (306) حماد بن عثمان (307) و ديگران روايت كرده اند كه ابوعبدالله امام صادق عليه السلام فرمود:
حديث من ، حديث پدرم مى باشد؛ و حديث پدرم ، حديث جدم ، و حديث جدم ، همان حديث حسين است . و حديث حسين ، حديث حسن است ، و حديث حسن ، حديث اميرالمومنين ، و حديث اميرالمومنين ، حديث رسول خدا، و حديث رسول خدا، سخن خداى عزوجل مى باشد. (308)
و از همين جهت بود كه امام باقر عليه السلام در پاسخ جابر بن عبدالله - كه از حضرتش خواسته است : هر وقت برايم حديثى بيان مى فرمائيد، اسناد آن را هم برايم بگوييد - فرمود:
پدرم ، از جدم رسول خدا از جبرئيل ، از جانب خداى عزوجل برايم چنين حديث كرد، و هر حديثى كه من براى تو مى گويم ، به همين اسناد است . (309)
و از همين روى بود كه ابوعبدالله امام صادق عليه السلام به ((حفض بن بخترى )) (310) فرمود:
آنچه از من شنيده اى مى توانى آن را از جانب پدرم روايت كنى . و آنچه را كه از من شنيده اى مجاز تا از جانب رسول خدا روايت كنى . (311)
و شاعر در همين زمينه چه نيكو سروده است كه :

فوال قولهم و حديثهم
روى جدنا عن جبرئيل عن البارى
يعنى : پس دوستى و پيروى كسانى را پيشه كن كه گفتار و حديث آنان چنين است : جد ما، از جبرئيل ، از خداوند متعال روايت كرده است .
تا اينجا مشخص ساختيم كه ائمه اهل البيت عليه السلام عملا چگونه امت اسلامى را آگاه مى ساختند كه ايشان وارثان پيغمبر در علوم و معارف اسلامى هستند و اين علوم را على عليه السلام به خط خود و املاء رسول خدا صلى الله عليه و آله در كتابى ويژه مدون ساخته است .
بازگشت به سر گذشت حديث در مكتب خلفا 
در برابر آن همه محكم كارى ها در مكتب خلفا اهل البيت عليه السلام مساءله مدارك حديث پيامبر در مكتب خلفا به قرار ذيل است :
در مكتب خلفا نوشتن حديث پيامبر صلى الله عليه و آله را تا زمان عمر بن عبدالعزيز تحريم كرده بودند، اما به دستور اين خليفه اين امر حرام ، حلال شد، و به امر وى در ابتداى قرن دوم هجرى پيروان مكتب خلفا تدوين را شروع كردند.
بنابراين آنچه به نام حديث پيامبر در آغاز قرن دوم هجرى نزد پيروان مكتب خلفا وجود داشت ، احاديثى بود كه با چند واسطه از پيامبر به ايشان رسيده بود.
بنا بر نظر محدثين ، حديث در مدت يك قرن توسط چهار طبقه از روات روايت مى شود، براى مثال مى گوئيم :
چنانچه در آن زمان كه خليفه عمر بن عبدالعزيز دستور نوشتن حديث را صادر كرد، محدثى در كتاب خود از شخص خليفه عمر بن عبدالعزيز - كه در سال 101 هجرى وفات كرده - حديثى را از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كند، در اين مورد سلسله سند حديث مى توانست چنين باشد:
1 - خليفه عمر مى توانست آن حديث را از پدرش عبدالعزيز بن مروان روايت كند.
2 - عبدالعزيز بن مروان مى توانست حديث را از پدرش مروان بن حكم روايت كند.
3 - مروان بن الحكم كه در زمان پيامبر طفلى شيرخوار بوده مى توانست آن حديث را از پدرش حكم بن الى العاص روايت كند.
4 - حكم بن ابى العاص كه حضور پيامبر را در بزرگسالى درك كرده بود مى توانست حديث را از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كند.
بنابراين در مثال مذكور آن حديث با چهار واسطه از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است .
در اين صورت حديثى كه در طول صد سال با چهار واسطه از زبانى به گوشى برسد، تا چه اندازه قابل اعتماد است !؟
اينك دليلى روشن از مكتب خلفا بر گفته خود مى آوريم :
ذهبى و ابن كثير از بشرين سعد روايت مى كنند كه مى گفت :
از خدا بترسيد، و خوددار باشيد و در روايت كردن حديث !
به خدا قسم من خود كسانى را ديدم كه با هم در مجلس ابوهريره مى نشستيم و ابوهريره از پيامبر حديث روايت مى كرد، سپس بر مى خاست . من خود مى شنيدم از بعضى كسانى كه با ما - در مجلس ابوهريره - بودند، روايتهائى را كه ابوهريره از پيامبر روايت مى كرد و روايت هائى را كه ابوهريره از كعب روايت كرده بود به پيامبر نسبت داده و از پيامبر روايت مى كرد. (312)
ناگفته نماند آنچه تا بدينجا بيان شد درباره احاديثى مى باشد كه در زمان معاويه جعل نشده ، و يا آنكه به سود خلفا دستكارى نگشته است ؛ چنانكه در كتاب نقش عايشه به خصوص فصل ((با معاويه )) و نيز در بحثهاى گذشته اين كتاب به آن اشاره شد.
سخن آخر  
اگر هيچ دليلى جز آنچه در اين بحث بيان شد - كه پيامبر همه علوم و معارف اسلامى را به دوازده وصى خود كتبا تسليم نموده است - در دست نداشته باشم ، باز هم مسلمانان و به طور كلى همه كسانى كه بخواهند تفسير قرآن و سنت يعنى عقايد و احكام اسلام را از پيامبر صلى الله عليه و آله بياموزند، چاره اى ندارند جز آنكه به دوازده وصى آن حضرت مراجعه كنند و عقايد و احكام اسلامى را در مكتب آنان فرا گيرند.
ولى با وجود اين - چنانكه در بحث آينده آشكار مى شود - پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به فرمان خداوند عزوجل به مسلمانان به صراحت اعلام فرموده كه پس از وى امام و رهبر انسانها دوازده وصى او مى باشند. اينك - بحوله تعالى - به اين بحث مى پردازيم .
بحث دوم : خداوند حافظان و مبلغان اسلام پس از پيامبر خاتم ص تعيين فرموده ، و پيامبرص اين امر را به امت تبليغ نموده است
مقدمه 
در آغاز بحث ، شايسته است اساس تفكرات مكتب خلفا و مكتب اهل البيت عليه السلام را در امر امامت بررسى نمائيم .
اساس تفكرات دو مكتب در امر امامت  
پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله تا به امروز، دو مكتب در عالم اسلام وجود داشته است :
1 - مكتب امامت
2 - مكتب خلافت
مكتب خلافت مى گويد: پيشوا و زمامدار انتخابى است .
اما مكتب امامت مى گويد: پيشوا و زمامدار امت همان اوصياء پيامبر مى باشند؛ و اين امر انتصابى است ، نه انتخابى .
آن گروه كه مى گويند تعيين پيشوا بر اساس انتخاب مى باشد، معتقدند كه اين انتحاب به دست مردم انجام مى گيرد، و بعد از پيامبر اين مردمند كه زمامدار را انتخاب مى نمايند.
اما مكتب امامت مى گويد كه تعيين پيشوا - اوصياء پيامبر - از طريق انتصاب مى باشد، و اين انتصاب از طرف خداست ؛ نه از جانب پيامبر صلى الله عليه و آله و نه از جانب مردم . خداوند متعال پيشوا را نصب مى كند، و پيامبر صلى الله عليه و آله تعيين و انتصاب الهى را به مردم تبليغ مى نمايد.
اينك پيش از آغاز بررسى تفصيلى نظريات دو مكتب ، لازم است دو نكته را در اين مقدمه يادآور گرديم :
1. دانشمندان مكتب خلافت كتاب هائى دارند كه در آن قانون و راه روش ‍ تشكيل حكومت ، واجبات اين كار، وظايف حاكم ، حقوق دولت اسلامى بر مردم ، و حقوق مردم بر دولت اسلامى و اين كه والى و وزير را به چه شكل بايد انتخاب كرد، امام جمعه و قاضى چگونه تعيين مى شود، ماليات به چه نحو گرفته مى شود، زكات و خراج و جزيه چه اندازه است ، و چه كسى بايد بگيرد و چگونه بگيرد، و امثال اين ها را بيان كرده اند. اين كتاب ها، نوشته هاى رسمى علماى معتبر و مشهور و مورد اعتماد مكتب خلفا مى باشد كه ما نظريات مكتب خلفا در مورد تعيين زمامدار مسلمين و چگونگى انتخاب او را، از اين گونه كتب استخراج كرده و ارزيابى مى كنيم .
2. نكته ديگر كه لازم است در اين مقدمه يادآور شويم ، اصطلاح ((خليفه )) است كه در بحثهاى گذشته نيز در مورد آن سخن گفته بوديم ، و اينك به طور ملبسوتر آن را توضيح مى دهيم :
الف - معناى لغوى خليفه  
ابن اثير گويد: خليفه به كسى گفته مى شود كه نيابت و جانشين غير را بر عهده بگيرد. (313)
و نيز راغب اصفهانى گويد: خلافت نيابت از غير است . (314)
در قرآن كريم ، در برخى از آيات ، الفاظ ((خلائف )) و ((خلفاء)) كه جمع ((خليفه )) مى باشند، به همين معناى لغوى استعمال شده است . چنانكه در آيه 69 از سوره اعراف فرموده است :
((و جعلكم خلفاء من بعد قوم نوح ))
شما را پس از قوم نوح جانشينان ايشان قرار داد.
در بعضى از فرمايشات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز استعمال لفظ خليفه در همان معناى لغوى خود مشاهده مى شود. مانند اينكه مى فرمايد:
((اللهم ارحم خلفائى . اللهم ارحم خافائى . اللهم ارحم خلفائى )):
بار خدايا خلفا مرا مورد رحمت خويش قرار بده ... (اين عبارت را سه بار تكرار فرمود)
عرضه داشتند: اى رسول خدا، خلفاى شما كيانند؟ فرمود:
((الذين ياتون بعدى ؛ يروون حديثى و سنتى ...)): (315)
آن كسانى كه بعد از من مى آيند و حديث و سنت مرا بازگو مى نمايند...
ب - خليفه در اصطلاح مسلمين  
در گذشته ياد آور شديم ما در اسلام نامگذارى هائى داريم كه در زمان خود پيامبر انجام شده ، كه البته يا شخص پيامبر اين نام را انتخاب كرده ، و يا از جانب خدا نامگذارى شده و پيامبر آن را تبليغ نموده است . اين گونه نامگذاريها را ((مصطلحات اسلامى )) و ((مصطلحات شرعى )) (316) ناميده اند. يعنى اصطلاحات يا نامهائى كه به وسيله شرع و شارع انتخاب شده است . اما يك دسته از نامگذاريها مى باشند كه مسلمان ها يا علما اسلام كرده اند كه آن ها را ((مصطلحات متشرعه )) و يا ((مصطلهات مسلمين )) ناميده اند.
خليفه در مفهوم كنونى آن - يعنى حاكم و زمامدار مسلمين - يك نامگذارى شرعى نيست . يعنى اين لفظ در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله بر اين معنى قرار داده نشده است ، هر چه هست از مسلمانان مى باشد، و پيروان مكتب خلفا هستند كه چنين نامگذارى كرده اند. اينان در ابتداى امر كسى را كه پس ‍ از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى زمامدارى انتخاب كردند ((خليفه الرسول )) و بعدها به اختصار ((خليفه )) ناميدند. گاهى نيز برخى از پيروان مكتب خلفا از حاكم و سلطان وقت به ((خليفه الله )) تعبير نموده ، اصطلاح خليفه را مختصر شده آن قلمداد مى نمودند.
ج - خليفه در اصطلاح اسلامى  
چنانكه از موارد كاربرد لفظ خليفه در برخى از آيات قرآن و روايات اسلامى استفاده مى شود، ((خليفه الله )) در اصطلاح اسلامى كسى است كه خداى متعال او را معين فرموده تا ((اسلام )) را به اهل زمان خويش تبليغ نمايد؛ اعم از اينكه اين شخص پيامبر باشد يا وصى پيامبر.
بنابراين مقصود از خليفه در آياتى مانند آيه 26 از سوره (317) و نيز آيه 30 از سوره بقره (318) ((خليفه الله )) به معناى مذكور مى باشد.
خلاصه آنكه ((خليفه الله )) امام زمان هر عصرى است كه وظيفه تبليغ و حفظ و حراست دين خدا و احكام الهى را بر عهده دارد و بر مردم است كه خليفه منصوب از جانب خدا را بشناسند و او را مرجع و پناه خود قرار دهند. (319)
امامت در مكتب خلفا 
طرح و دليل نظريه مكتب خلافت را از كتابهائى كه در ابتداى بحث بدانها اشاره داشتيم و موسوم به ((الاحكام السلطانيه )) است ، نقل مى كنيم .
قاضى ماوردى (م : 450 ه‍) و قاضى ابويعلى (م : 458 ه‍) كه هر دو در عصر خويش قاضى القضات بوده اند، در كتابهاى خويش كه هر دو به همين نام است ، مساءله را بدين شكل مطرح مى كنند:
امامت كه همان خلافت بعد از رسول است به سه شكل منعقد مى گردد:
1. خليفه اى جانشين خويش - يعنى خليفه بعد از خود - را تعيين مى كند. به اين معنى كه اگر هارون الرشيد گفت : بعد از من امين و ماءمون خليفه اند، مسلمانان مجبور به پذيرش هستند، و اين خليفه ، خليفه شرعى و اسلامى است ، و پذيرش او وجوب دينى دارد. اين دو دانشمند مى گويند: ((در اين زمينه هيچگونه اختلافى نيست ، و پذيرش خليفه بدين شكل مورد اجماع و اتفاق است .))
استدلاب اين دو در مورد اينگونه منعقد شدن امامت و اصالت و صحت آن به اين است كه ابوبكر بعد از خودش ، عمر را به زمامدارى مردم تعيين نمود و كسى هم با اين نظريه مخالفت نكرد. پذيرش عموم مسلمانان نشان مى دهد كه اين راه و روش را صحيح دانسته اند. لذا اين نوع از انتخاب خليفه كه به دست خليفه قبل انجام مى گيرد، به دليل عمل ابوبكر و عدم اعتراض ‍ مردم صحيح است ، و در اصالت و صحت اين روش در مكتب خلفا اختلافى وجود ندارد. (320)
2. خيلفه به انتخاب مردم تعيين مى شود.
در اين نوع از تعيين خليفه صاحب نظران مكتب خلفا اختلاف دارند. ماوردى مى گويد: ((اكثريت دانشمندان برآنند كه خليفه به وسيله پنج تن از اهل حل و عقد يعنى بزرگان و عقلاى قوم انتخاب مى شود، يا اين كه يك تن انتخاب مى نمايد، و چهار نفر ديگر موافقت مى كنند.)) (321)
دليلى كه ايشان براى اين نظريه نقل مى كنند، اين است كه در خلافت ابوبكر، پنج تن با وى بيعت كردند، و اين بيعت رسميت يافت ، و پذيرفته شد. پنج تن مزبور عبارت بودند از: عمر بن خطاب ، ابوعبيده جراح ، سالم آزاد كرده ابوحذيفه ، نعمان بن بشير و اسيد بن حضير و بدين شكل بيعت در سقيفه منتخب در سقيفه ، به مردم عرضه شد، مردم نيز خواه و ناخواه او زا پذيرفتند. (322)
پس به اين دليل - يعنى عمل اين چند تن - انتخاب خليفه با بيعت و رضاى پنج تن از اهل حل و عقد تماميت مى پذيرد، و انجام مى يابد.
دليل ديگر اين نظريه اين است كه عمر بن خطاب در شورائى كه براى تعيين خليفه پس از خويش معين نمود گفت : اگر پنج تن از اين شش نفر يكى را به خلافت پذيرفتند، او خليفه خواهد بود.
بيشتر دانشمندان اين مكتب در اين عقايد اتفاق نظر دارند.
گروهى ديگرى از دانشمندان مكتب خلافت مى گويند:
خلافت همانند عقد ازدواج است . همانطور كه در عقد نكاح ، يك عاقد لازم است و دو شاهد، در خلافت هم يك نفر بيعت مى كند، و دو نفر اعلام رضايت مى نمايند. و همين تعداد از اهل حل و عقد براى تعيين خليفه و زمامدار كافى است . (323)
دسته سوم معتقدند: تنها اگر يك نفر با خليفه بيعت كند كافى مى باشد. انتخاب يك نفر و بيعت همان يك نفر، خليفه امت بزرگ اسلامى را بر مى گزيند.
دليل اينها اين است كه مى گويند: عباس بن عبدالمطلب به على گفت : ((امدد يدك ابايعك فيقول الناس : عم رسول الله صلى الله عليه و آله بايع ابن عمه ، فلا يختلف عليك اثنان )) : (324)
دست خويش را دراز كن تا با تو بيعت كنم . مردم خواهند گفت :
عموى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با پسر عموى وى بيعت كرده است . و ديگر پس از آن ، دو نفر هم در كار شما مخالفت نخواهند كرد .
دليل دوم اين است كه بيعت مانند حكم و فرمان حاكم شرع است ، و حكم و فرمان يك حاكم شرع ، نافذ مى باشد و مخالفت با آن جايز نيست .
بنابراين دو دليل ، اگر حتى يك نفر با كسى به عنوان خلافت بيعت كرد، خلافت وى بر پا مى شود، و رسميت و شرعيت پيدا مى كند. (325)
3. خيلفه با زور شمشير و پيروزى نظامى خلافت را به دست آورد. بر اساس ‍ اين نظر اگر حكومت بر مسلمانان به وسيله زور و غلبه نظامى بدست آمد، شخص حاكم ، خليفه بر حق است ، و خلافت او رسمى و اسلامى مى باشد، و طبق نقل قاضى ابويعلى :
((آن كسى كه با شمشير و زور بر جامعه اسلامى غلبه يافت ، و خليفه گشت ، و اميرالمومنين ناميده شد، ديگر براى هر كسى كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد جايز و روا نيست كه شبى را به روز آورد و در حالى كه او را امام نداند؛ خواه خليفه آدمى جنايتكار باشد، و خواه پاكدامن .)) (326)
فضل الله بن روزبهان ، فقيه معتبر مكتب خلفا، در كتاب سلوك الملوك در مورد اين قسم از تشكيل خلافت مى نويسد:
((طريق چهارم از اسباب انعقاد پادشاهى و امامت و، شوكت و استيلا است . علما گفته اند كه چون امام وفات كند، و شخصى متصدى امامت گردد بى بيعتى و بى آن كه كسى او را خليفه ساخته باشد و مردمان را قهر كند به شوكت و لشكر، امامت او منعقد مى گردد بى بيعتى ؛ خواه قريشى باشد و خواه نه ، و خواه عرب باشد يا عجم يا ترك ، خواه مستجمع شرايط باشد و خواه فاسق و جاهل ... و امام و خيلفه بر او اطلاق توان كرد.)) (327)
خليفه و مسلمانان  
اگر كسى به يكى از راههاى گفته شده به خلافت رسيد، به زور، يا با بيعت يك تن يا سه تن يا پنج تن ، يا با انتخاب خليفه قبلى ، بر عموم مسلمين واجب است كه او را به شخص و نام بشناسند و به خلافت بپذيرند، همانطور كه واجب است خدا و پيامبرش را بشناسند.
اين خود يك نظر است ؛ اما اكثريت معتقدند به همين اندازه كه مردم بدانند كه چه كسى خليفه است كافى است ، و شناسائى تفصيلى احتياج نيست ، و شناخت اجمالى كافى مى باشد. (328)
پيروان مكتب خلافت يك دسته روايات در معتبرترين كتب خويش از برجسته ترين راويان نقل مى كنند، و براساس آن مى گويند امام و خليفه مسلمانان هر كارى را مجاز است انجام بدهد، جايز نيست بر روى او شمشير كشيد، و با او مخالفت نمود و بر او خروج كرد. اينك نمونه هايى از اين روايات :
1) حذيفه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند:
((يكون بعدى ائمه لايهتدون بهداى ولايستنون بسنتى فيهم رجال قلوبهم كفلوب الشياطين فى جثمان انس .))
قال قلت : كيف اصنع يا رسول الله ان ادرك ذلك ؟
قال :
((تسمع و تطيع للامير، و ان ضرب ظهرك و اخذ مالك ، فاسمع واطع .))
(329)
((پس از من پيشوايانى خواهند آمد كه راه من نمى روند، و به روش من عمل نمى كنند. پاره اى از ايشان دالهائى همچون دل شياطين دارند اگر چه به ظاهر انسانند!))
حذيفه مى گويد: گفتم : يا رسول الله ، اگر من آن زمان را دريابم چه عكس ‍ العملى نشان دهم ؟ فرمود:
شنوائى صد در صد و اطاعت مطلق از امير كن ، و اگر چه بر پشتت بكوبد، و مالت را ببرد تو بايد فرمان ببرى ، و گوش به دستورش بسپارى !)).
2) ابن عباس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى نمايد:
((من راى من امامه شيئا تكرهه فيصبرفانه فارق الجماعه شبرا فمات ، مات ميته جاهليه )) : (330)
اگر كسى از پيشوا و زمامدار خويش چيز ناخوش آيندى مشاهده كرد، بايد كه صبر كند؛ زيرا اگر كسى از دستگاه خلافت و مسلمانان پيرو آنها يك وجب دور شود، بر آن بميرد، مانند مردگان جاهليت مرده است .
3) در روايت ديگر ابن عباس از آن حضرات چنين نقل شده است :
((ليس احد من اللناس خرج من السلطان شبرا فمات عليه ، الا مات ميته جاهليه )) : (331)
هيچكس را نرسد كه بر پادشاه و امام زمان خود قيام كند و حتى وجبى از حكومت او سر پيچى نمايد. و اگر چنان كند و بميرد، بر سنت جاهليت مرده باشد.
يكى از دانشمندان بزرگ مكتب خلفا در ذيل اين احاديث در بابى به عنوان ((لزوم طاعه الامراء)) مى گويد:
عموم اهل سنت يعنى فقهاء و محدثين و متكلمين مى گويند كه حاكم با فسق و ظلم و زير پا گذاشتن حقوق مردم معزول نمى شود، و نمى تواند او را خلع نمود. و اصولا جايز و روا نيست كه عليه او قيام شود، بلكه واجب است كه او را پند و اندرز دهند؛ و او را از خداوند و قيامت بترسانيد؛ زيرا در اين زمينه احاديثى از پيامبر به دست ما رسيده است كه ما را از خروج عليه زمامدار باز مى دارد.
خلاصه سخن اين كه قيام بر ضد پيشوايان و زمامداران به اجماع همه مسلمانان حرام است ؛ اگر چه فاسق و ستمگر هم باشند.
بنابراين عقيده ، خروج بر يزيد بن معاويه شراب خوار و سگ باز و قاتل و جانى ، و قيام عليه عبدالملك بن مروان كه سربازانش خانه كعبه را در زير منجنيق كردند، و جنگ بر ضد وليد كه قرآن كريم را هدف تير قرار داد، جايز نيست ، و حرام مى باشد!!
((نووى )) شارح دانشمند صحيح مسلم به دنبال سخنان بالا مى گويد:
روايات فراوان پشت در پشت هم داده و گفتار بالا را اثبات مى كنند، و از آن گذشته اهل سنت اجماع كرده اند كه زمامدار با فسق و فجور از امامت عزل نمى گردد. (332)
اين دانشمند در اين جا به آيه شريفه ((اطيوالله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم )) (333) استناد كرده و گفته است كه چون زمامداران اولياء امورند، از ايشان بايست اطاعت كرد.
اين بود خلاصه سخنى كه در مكتب علمى و حديثى و شروح كتب خلفا آمده است .
امامت در مكتب اهل البيت عليه السلام 
در مكتب اهل البيت عليه السلام مساله امامت به صورت ديگرى مطرح مى شود، و چنانكه ديديم امامت بر اساس انتصاب الهى شكل مى گيرد. پيشوايان اين مكتب و دانشمندان آن به اين آيه از قرآن كريم استناد مى كنند:
((و اذا ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعك للناس اماما: (334)
خداوند ابراهيم را با كلماتى امتحان فرمود. او با كمك الهى از امتحان با سرافرازى بيرون آمد. در نتيجه خداوند فرمود: من ترا امام مردم قرار دادم .
با كلماتى كه با آن خداوند متعال ابراهيم خليل عليه السلام را امتحان فرمود در چه زمينه اى بوده است ؟ آيا در آن از كشتن فرزند دلبندش اسماعيل سخن رفته بود؟ و يا جنگ با طاغوت بزرگ زمان نمرود؟ و يا در مورد رفتن به آتش نمرود، و سوختن با نهايت خشنودى رسيده است ؟ يا همه اينها بوده است ؟ از كلمات قرآن كريم دقيقا روشن نيست . هر چه بوده حادثه يا حوادثى بس عظيم بوده كه براى ابراهيم خليل امتحانى بزرگ محسوب شده است .
در هر حال آنگاه كه اين پيامبر بزرگ از پيچ و خم اين امتحانات به سلامت جست ، و مانندهميشه عمرش سر بندگى و اخلاص به درگاه ربوبى سائيد، و مقام والاى امامتنايل شد. مقام امامت ، آنهم پس از نيل به نبوت و رتبه اولوالعزمى و خلت ( دوستىخداوند) چه مقامى مى تواند باشد كه نيل بدان ابراهيم عظيم عليه السلام را آنچنان بهوجد مى آورد كه آن را براى فرزندانش نيز درخواست مى كند!...
ابراهيم عليه السلام با شنيدن اين پيام الهى و رسيدن به اين مرتبت عظمى ، به مقتضاى بشريت از خداى خويش تفاضا مى كند كه اين مرتبت در فرزندان وى هم باقى بماند. او به مناسبت طبيعت بشرى دوستدار فرزندان خويش است ، و مى خواهد كه آنها هم به اين سرافرازى باطنى برسند، و لذا عرضه مى دارد:
((و من ذريتى )) آيا از ذريه من نيز؟
خداوند متعال جواب مى فرمايد:
((لاينال عهدى الظالمين )) (335)امامت عهد خاص من است با بنده ام و اين عهد، به اشخاص ستمكار و ظالم نمى رسد.
ظالم كيست ؟ در عرف و فرهنگ قرآن ، گاهى به كسى كه به خودش ظلم مى كند، ستمكار گفته مى شود. مثلا كسى كه بت مى پرستد، يا خود كشى مى نمايد، به خود ستم كرده ، بنابراين اسلام بدو ظلم مى گويد. و گاه به كسى كه ديگران را مورد ستم قرار مى دهد، و به حقوقشان تجاوز مى كند، ستمكار گفته مى شود؛
مانند كسى كه مال مردم را مى برد، يا از ايشان ربا مى گيرد، و يا به ناموس ‍ تجاوز مى كند.
بنابراين به طور كلى هر كسى كه به هر عنوان نافرمانى خداى متعال را مى كند، در بينش قرآن و اسلام ظالم خواهد بود. (336)
آن كسى كه لحظه اى در ستم به خود و ديگران بسر برده است ، بر اساس ‍ موازين دقيق نظام ربوبى ظالم است ، و سزاوار عهد خدائى - يعنى امامت - نيست .
چنانچه مى بينيم ، بر اساس اين استدلال قرآن ، امام مى بايست معصوم باشد.
گذشته از اين آيه كريمه ، در جاهاى ديگرى از قرآن كريم نيز از امامت سخن رفته و در آنها بر اساس جعل قرار داد الهى معرفى شده است ؛ مانند
((و جعلناهم ائمه يعدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلواه و ايتاء الزكوه و كانوا لنا عابدين )) (337)
ايشان را امامان و پيشوايانى قرار داديم كه به امر ما هدايت مى كردند و به ايشان مجموعه كارهاى خوب بويژه بر پا داشتن نماز و اداى زكات را وحى فرموديم و ايشان را براى ما بندگانى مطيع بودند.
((و جعلنا منهم ائمه يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون )) : (338)
برخى از ايشان (بنى اسرائيل ) را امامانى قرار داديم كه به امر ما هدايت مى كردند، آنگاه كه صبر و خويشتن دارى كردند، و در يقين به آيات ما پاى برجا بودند.
بنابراين امامت در اهل البيت عليه السلام بر اساس قرآن كريم بدين شكل معرفى مى گردد كه تنها بر اساس تعيين و جعل و قرارداد الهى امكان پذير است و بس .
مساءله دومى كه در امامت مطرح است ، مساءله عصمت امام مى باشد كه در آيه 124 از سوره بقره - به هنگام سخن گفتن درباره امامت ابراهيم عليه السلام - بدان تصريح شده است و ما آن را به اختصار مورد بحث قرار داريم .
اينك اگر باز به قرآن رجوع كنيم اين آيه شريفه را ملاحظه خواهيم نمود:
((انما يريدالله ليذهب عنكن الرجس اهل البيت و بطهر كم تطهيرا)) : (339)
جز اين نيست كه خدا مى خواهد هر گونه پليدى و گناه را از شما اهل البيت دور كند، و شما را كاملا پاك و منزه گرداند.
كلمه ((اهل البيت )) كه در اين آيه به كار رفته است از اصطلاحات شرعى است كه به وسيله قرآن كريم وضع شده است . پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز با قاطعيت تمام افراد اين گروه را تعيين فرموده است . (340)
حضرتش على و فاطمه و حسن و حسين را در زير كساء خويش جمع فرمود و اين آيه را كه درباره ايشان نازل گشته بود اعلام داشت ، و بدين وسيله دقيقا معين كرد كه زنان وى در شمار اهل البيت نيستند. (341) لذا ((اهل البيت )) نام خاص اين گروه شد، و هر جا در اسلام سخن از اهل البيت گفته شد، اين ها مقصود هستند، و همين ها معصوم مى باشند. اين دومين شرط امامت بود.