عملكرد حكومت
ابوبكر با حديث و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله
للّه
با توجه با آنچه بيان شد، مى توان خلاصه
كار حكومت ابوبكر را با حديث و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله به قرار
ذيل بيان داشت :
انصار كه بر خلاف آداب و رسوم اسلامى ، جنازه پيامبر صلى الله عليه و
آله را در خانه اش واگذاشتند و در سقيفه بنى ساعده گرد آمدند تا منصب
حكومت بر مسلمانان را از آن خود گردانند، آنها به هيچ وجه در فكر سنت
پيامبر صلى الله عليه و آله چشم پوشيدند و به سنت پيامبر صلى الله عليه
و آله حتى در امر تجهيز (يعنى غسل دادن و كفن كردن و نمازگزاردن و دفن
كردن ) جسد مبارك خود آن حضرت ، پشت كردند. انصار در همه اين احوال
صلاح كار دنياى خود را در نظر گرفتند و به راى خود عمل كردند.
و با اين كار انصار، اولين بار بود كه در اسلام پس از وفات پيامبر صلى
الله عليه و آله مسلمانان به راى خود و برخلاف سنت پيامبر صلى الله
عليه و آله عمل كردند.
پس از آنها همين كار را مهاجران قريشى نيز انجام دادند؛ و كار مهاجران
قريشى در اين باره هيچ تفاوتى با كار انصار نداشت .
آنها نيز صلاح كار قبيله قريش را در آن ديدند كه جنازه پيامبر صلى الله
عليه و آله را وانهند و در آن سقيفه گرد آيند و خلافت را از آن خود
سازند.
اينها نيز در اين باره ، عمل به راى خود را بر عمل كردن به سنت پيامبر
صلى الله عليه و آله مقدم داشتند. ؛
در اين باره فقط بنى هاشم و در راس آنان على عليه السلام بودند كه به
سنت پيامبر صلى الله عليه و آله عمل كردند و تا اتمام تجهيز جسد مبارك
پيامبر صلى الله عليه و آله هيچ اعتنايى به آنهمه غوغاها نكردند.
پس از آن واقعه مهم در اسلام ((عمل كردن
به راى )) در برابر سنت پيامبر صلى الله
عليه و آله راه و روش مكتب خلفا شد و در جنگ اقتصادى با اهل البيت عليه
السلام نيز به راى خود عمل كردند. ليكم در اين زمينه چاره اى نديدند
مگر آنكه براى ، تاءييد راءى خود از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله
حديثى بر خلاف نص قرآن روايت كنند. و اين كار را نيز چنانكه ديديم ،
انجام داد.
و دليل ما بر اينكه آن حديث بر خلاف نص قرآن كريم بود، همان است كه
دختر پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله
بر ملا فرمود.
و دليل ديگر آن است كه هيچ يك از همكاران قريشى خليفه نتوانستند، خليفه
را در اين مناظره يارى دهند و بگويند: اى دختر پيامبر صلى الله عليه و
آله اين حديث را غير از ابوبكر، فلان صحابى نيز را پيامبر صلى الله
عليه و آله روايت مى كند.
دختر خليفه ((عايشه ))
نيز به اين حقيقت تصريح كرده است ؛ آنجا كه مى گويد:
آگاه پيامبر صلى الله عليه و آله وفات كرد... و در ميراث پيامبر صلى
الله عليه و آله اختلاف كردند (مقصود اختلاف بين دختر پيامبر صلى الله
عليه و آله و دستگاه خلافت است كه قبلا تفضيل آن را بيان داشتيم ) علم
اين حكم را نزد هيچ كس نيافتيم جز نزد او ابوبكر گفت : من از پيامبر
صلى الله عليه و آله شنيدم فرمود: ((از
ما گروه انبيا ارث برده نمى شود. هر چه از ما بازماند، صدقه است .))
(95)
با اين حديث كه منحصرا خليفه آن را از پيامبر صلى الله عليه و آله
روايت كرد، دختر پيامبر صلى الله عليه و آله را از ارث پدر محروم كرد.
و در حديث ديگر كه از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرد، مورد مصرف
ميراث پيامبر صلى الله عليه و آله را چنين تعيين كرد:
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ((خداى
عز و جل اگر چيزى به پيامبرى عنايت كند، آن عنايت شده پس از پيامبر از
آن كسى خواهد بود كه پس از او قيام كند.))
(96)
بنابر اين حديث ، ميراث پيامبر صلى الله عليه و آله پس از پيامبر صلى
الله عليه و آله به ابوبكر مى رسيد، و ابوبكر با اين دليل ميراث پيامبر
صلى الله عليه و آله را به دختر پيامبر صلى الله عليه و آله نداد و خود
تصرف كرد.
به اين سبب بود كه دختر پيامبر به ابوبكر گفت : اگر تو بميرى چه كسى از
تو ارث مى برد!؟
ابوبكر گفت : فرزندانم و خاندانم !
فاطمه فرمود:
پس چه شد كه تو به جاى ما ارث پيامبر صلى الله عليه و آله بردى !؟....(97)
بنابر گفته عايشه كه علم به حديث پيامبر صلى الله عليه و آله درباره
ارث نبردن از پيامبران را مخصوص به ابوبكر دانست ، پيامبر صلى الله
عليه و آله اين حكم را به فاطمه عليه السلام كه وارث پيامبر نبود تبليغ
نفرموده است ! در حالى كه يگانه وارث پيامبر صلى الله عليه و آله فاطمه
عليه السلام بود كه مى بايست تكليف خود را ارث نبردن از پيامبر صلى
الله عليه و آله بداند.
و نتيجه اين گفتار عايشه ، اين است كه - معاذالله - پيامبر در تبليغ
اين حكم تقصير كرده است !
اين يك نوع روايت حديث در تاييد سياست حكومت بود كه در عصر همان حكومت
و از قبل حاكم بود. نوع ديگر اين عمل ، روايت حديثى در تاييد سياست
حكومت بعد از عصر آن حكومت و از قبل غير حاكم مى باشد؛ مانند روايتى كه
در صحيح بخارى و ديگر كتب حديث از ((ابوهريره
)) روايت كرده اند كه گفت :
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ((از
ميراث من به اندازه اى يك دينار هم تقسيم نشود. هر چه (به ارث ) بگذارم
. پس از نفقه دادن به زنهايم و مصرف كارمندانم ، صدقه است .))
(98)
دليل ما بر اينكه ابوهريره اين حديث را پس از عصر ابوبكر روايت كرده ،
همان گفتار عايشه است كه گفت :
پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله در ميراث پيامبر صلى الله عليه
و آله اختلاف كردند. علم اين حكم از نزد هيچ كس نيافتيم جز نزد ابوبكر.
ابوبكر گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ((از
ما گروه انبيا ارث برده نمى شود.))
چنانچه ابوهريره در آن زمان اين حديث را روايت كرد، جاى اين گفتار
عايشه نبود.
روايت ابوهريره نسبت به روايت ابوبكر، در تاييد سياست حكومت ابوبكر،
همچون كاسه داغتر از آش است ! چرا كه ابوبكر گفته بود:
((از پيامبران ارث برده نمى شود. هر چه از ايشان باز
ماند صدقه است )) ليكن ابوهريره گفت :
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ((از
من حتى يك دينار ارث برده نمى شود. هر چه بماند پس از نفقه زنانم و
مصرف كارمندانم ، صدقه است .)) و با
تخصيص حكم در پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله و تعيين اندازه يك
دينار، كار را محكمتر كرد. و نيز با تعيين مصرف آن در
((نفقه زنان و مزد كارمندان ))
اضافه بر محروم كردن دختر پيامبر صلى الله عليه و آله استفاده از آن را
براى زنان پيامبر صلى الله عليه و آله و كارمندان حكومت - به عنوان
كارمندان پيامبر صلى الله عليه و آله - صحيح جلوه داد.
روايتى كه از ابوبكر در تاييد سياست حكومتش آورديم ، به عنوان نمونه
بود. روايتهاى ديگرى نيز مانند آن دارد كه در شرح حال وى در تاريخ
الخلفاء سيوطى ، يكجا مع آورى شده است . و روايتهاى نظير آن را نيز به
هنگام بررسى سياست ساير خلفا نسبت به امر حديث و سنت ، پس از آن - ان
شاء الله تعالى - خواهيم آورد.
همچنين روايتى مانند روايت ابوهريره كه در تاييد سياست حكومت خلفا، پس
از دوران خلافت آنان پديد آمده ، در مكتب خلفا بسيار است . مواردى از
آنها را در جلد دوم معالم المدرسين در پايان بحث ((منعه
الحج )) نشان داده ايم . بدين ترتيب روشن
است كه شناخت حديث صحيح از حديثهاى غير صحيح ، در كتابهاى مكتب خلفا،
بر غير متخصص اين فن ممكن نيست .
جلوگيرى از روايت حديث
پيامبر صلى الله عليه و آله
حديث ياد شده ابوبكر روشنگر يك بخش از سياست حكومتش نسبت به
حديث و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد. بخش ديگر سياست وى در
اين زمينه ، نهى كردن و ممانعت از روايت كردن حديث پيامبر صلى الله
عليه و آله مى باشد. ذهبى در اين باره چنين روايت مى كند:
ابوبكر پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله مردم را جمع كرد و گفت :
شما از پيامبر حديثهايى روايت مى كنيد و در آن اختلاف مى كنيد. و آنها
كه پس از شما مى آيند، اختلافشان بيشتر خواهد شد. از پيامبر هيچ حديثى
روايت نكنيد! هر كس از شما سوالى كند، بگوييد: قرآن در بين ما هست .
آنچه قرآن حلال فرموده : حلال دانيد. و آنچه قرآن حرام كرده ، حرام
دانيد.
(99)
اين فرمايش ابوبكر مخالف با نص صريح قرآن است كه مى فرمايد:
((و انزلنا اليك
الذكر لتبين للناس ما انرل اليهم ))
:
و بر تو قرآن را نازل كرديم تا براى مردم آنچه بر ايشان فرو فرستاديم
شده بيان كنى . (نحل / 44)
همه احكام قرآن ، حلال و حرام قرآن ، شرح و بيانش در حديث پيامبر صلى
الله عليه و آله و تجسمش در سيره آن حضرت مى باشد؛ و دسترسى به اين هر
دو، روايت حديث از پيامبر صلى الله عليه و آله را لازم دارد.
يك ركعت نماز از احكام قرآن را نمى توان بدون رجوع به حديث پيامبر صلى
الله عليه و آله به جاى آورد. پس اين بخش از گفتار خليفه صحيح نيست .
اما آن بخش از سخنش كه گفته است : ((در
آن اختلاف مى كنيد)) صحيح است . چه آنكه
مجاز بودن روايت حديث از پيامبر صلى الله عليه و آله سبب مى شود
احاديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شود كه مخالفت با سياست
حكومت باشد؛ و در آن حال گروهى از مسلمانان پيروى از حديث و سنت پيامبر
صلى الله عليه و آله خواهند كرد و گروهى به راى خلفا عمل مى كنند؛ و در
نتيجه آن ، اختلاف بين مسلمانان شديد خواهد شد.
چنين بود مخالفت اين گفتار و راى ابوبكر با اين آيه قرآن و دهها آيه
ديگر كه دستور به پيروى از گفتار و كردار پيامبر صلى الله عليه و آله
مى دهد و به آنها روايت حديث پيامبر صلى الله عليه و آله را لازم دارد.
از اين گذشته ، اين سخن ابوبكر مخالف با ساير احاديث پيامبر صلى الله
عليه و آله است كه در آنها روايت كردن حديث حضرتش را دستور فرموده و بر
آن تاكيد نموده است .
(100)
به هر حال اين دو گونه سياست خليفه نسبت به حديث و سنت پيامبر صلى الله
عليه و آله مطلع كار خلفا در اين باره بود و خلفاى پس از او همين روش
را با شدت هر چه تمام تر با حديث و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله
انجام دادند. و خود اين فرمايش خليفه ، مانند كارهاى ديگرشان كه به
بعضى از آن در گذشته اشاره داشتيم ، فقط يك دليل داشت و آن
((راى شخص خليفه ))
بود!... و خليفه در آخر عمرش نيز به ((راى
خود))عمل كرد و عمر را به جانشينى خود و
حكومت بر مسلمانان تعيين كرد!
در تاريخ طبرى و ديگر كتب تاريخ چنين روايت كرده اند:
ابوبكر در مرض وفاتش عثمان را به تنهايى خواست و به او گفت : بنويس :
((بسم الله الرحمن الرحيم . اين است عهد
ابوبكر به مسلمانان . اما بعد...))
در اين حال بيهوش شد. عثمان باقى عهد نامه را اينچنين نوشت :
((من عمر بن الخطاب را خليفه خود بر شما
قرار دادم . و خير شما را در اين خواستم .))
در اين حال ابوبكر به هوش آمد و به عثمان گفت :
بر من بخوان چه نوشتى ؟
عثمان نوشته را بر او خواند. ابوبكر گفت : الله اكبر! همانا ترسيدى اگر
در اين بيهوشى بميرم مردم اختلاف كنند؟
عثمان گفت : آرى ؟
ابوبكر گفت : خدا تو را جزاى خير دهد! و همان نوشته را پذيرفت ...
نامه را ((شديد))
آزاد كرده ابوبكر با عمر آورد. در مسجد عمر به مردم گفت : ايها الناس !
خليفه پيامبر را گوش دهيد و فرمان بريد. او مى گويد: خير شما را خواسته
ام .
(101)
در نتيجه آن نوشته ، با عمر بيعت كردند... و عمر خليفه مسلمانان شد!
2 - سنت در عصر عمر
عمر خليفه اى از قريش
عمر بن خطاب در جمادى الثانى سال 13 هجرى ، پس از ابوبكر خليفه
شد، و در 26 ذى الحجه سال 23 هجرى كشته شد. مدت خلافت او ده سال و شش
ماه بود.
(102)
سياست حكومت در عصر عمر
در اين بحث پنج نمونه از سياستهاى حكومت عمر را كه بر حديث و
سنت پيامبر صلى الله عليه و آله اثر گذاشت ، به ترتيب ذيل بررسى مى
نماييم :
1 - سياست برترى جويى براى قبيله قريش
2 - سياست برترى جويى براى نژاد عرب
3 - سياست ايجاد نظام طبقاتى در جامعه اسلامى
4 - سياست حبس صحابه در مدينه
5 - سياست ساختن ذوى القربى و اهل بيت براى پيامبر صلى الله عليه و آله
1 - سياست برترى جويى براى قبيله قريش
سياست برترى جويى قبيله اى در عصر عمر، همان سياست قبيله اى در جامعه
عرب قبل اسلام بود. جامعه عرب در عصر جاهليت ، بر اساس نظام قبيله اى و
برترى خواهى نژاد عرب بنيانگدارى شده بود.
در آن نظام قبيله اى اساس و هر بينش و روش ، قبيله بود و همپيمانان
قبيله
(103)، شيخ قبيله و شاعر قبيله ، و آب قبيله و زمين
قبيله . در آن نظام اگر فردى از يك قبيله به دست فردى از قبيله ديگر
كشته مى شد، همه افراد قبيله مقتول از همه قبيله نائل خونخواهى مى
كردند. و چنانچه در اين راه فردى از افراد قبيله قاتل كشته مى شد،
خونخواهى انجام گرفته بود.
و در پيروى از اصل برترى خواهى نژاد عربى ، يك عرب صحرانشين ، دختر
خويش را به شريفترين مرد غير عرب شوهر نمى داد.
جامعه عرب در عصر جاهليت چنين بود و پيامبر صلى الله عليه و آله آن
جامعه را قولا و عملا در هم شكست . در اين باره از جانب خداوند اين آيه
بر آن حضرت نازل شد:
((يا ايها الناس
انا خلقتا كم من ذكر و انثى و جعلنا كم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان
اكرمكم عند الله اتقاكم )):
اى مردم ما همه شما را از يك مرد و زن آفريديم ؛ و آنگاه شما را شعبه
شعبه و قبيله قبيله قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد. گراميترين شما
نزد خدا با تقواترين شماست . (حجرات / 13)
و پيامبر صلى الله عليه و آله در سال آخر عمر مباركش و در حجه الوداع
فرمود:
ايهاالناس ! پروردگار شما يكى است . و پدر شما يكى است . آگاه باشيد!
هيچ عربى را برترى نيست بر غير عرب ؛ و نه غير عرب را بر عرب ؛ و نه
سرخ پوست را بر سياه پوست ؛ و نه سياه پوست را بر سرخ پوست ؛ مگر به
تقوا. آيا به شما تبليغ كردم ؟
گفتند: آرى اى پيامبر خدا تبليغ كردى .
(104)
پيامبر صلى الله عليه و آله عملا نيز جامعه اسلامى را بر اساس يكسان
بودن نژاد بشر بنيانگذارى فرمود و بلال حبشى را موذن جامعه اسلامى قرار
داد و همچنين دهها و صدها كارهاى ديگر در اين باره انجام داد.
چنين بود حال جامعه اسلامى در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله . و در
عصر عمر سياست حكومت در اين باره مقتضى آن شد كه جامعه اسلامى را به
روش و بينش عرب در عصر جاهليت باز گردانيد. و اينك بيان اين ماجرا:
پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله مبارزه در سقيفه بنى ساعده براى
تعيين خليفه با شعار قبيله اى بر پا شد. انصار كه سعد بن عباده را براى
بيعت به خلافت به آنجا آوردند، به آن دليل نبود كه وى بر ديگران صحابه
فضيلتى دارد، بلكه دليل آنها همان بود كه گفتند: ((خليفه
بايد از قبيله ما باشد)).
مهاجرين در جواب ايشان گفتند: ((پيامبر
از قبيله ما قريش بود. و خلافت بايست در قريش باشد. . عرب خلافت پيامبر
را در غير قريش نمى پذيرد.)) و به همين
دليل در سقيفه با ابوبكر بيعت شد.
پس از آن ابوبكر سرگرم سركوب مخالفان و تحكيم اساس خلافت بود؛ ولى پس
از ابوبكر، در عصر قريشى بودن دستگاه خلافت ، چنانكه بيان مى نماييم ،
آشكار شد.
چگونگى حكومت قبيله قريش بر مسلمانان
در عصر خلافت عمر بن الخطاب حكومت از آن قبيله قريش و همپيمانان قريش
بود، و رياست ارتش مسلمانان و فرماندارى شهرهاى بزرگ اسلامى از آن
افراد قبيله قريش و همپيمانانش بود، به شرط آنكه از بنى هاشم نباشد
در اين باره خلاصه اى از آنچه مسعودى نقل كرده است مى آوريم . وى مى
گويد:
فرماندار حمص وفات كرد. حمص شهرى بزرگ در شام و يكى از مراكز ارتش
اسلام بود. در اين زمان عمر ((ابن عباس
)) را خواست و به او گفت : فرماندار حمص
وفات كرده و مردى نيك بود. و مرد نيك بسيار كم است . اميدوارم تو از
آنها باشى . ليكن در قلب من از تو چيزى هست ، گرچه دليلى بر آن نديدم و
در جستجوى آن در تو خسته شدم . اكنون در مورد فرماندارى شهر حمص شدن چه
گويد؟
ابن عباس گفت : تا آنچه را از من در دل دارى نگويى ، نمى پذيرم .
عمر گفت : براى چه مى خواهى بدانيد!؟
ابن عباس گفت : مى خواهم بدانم تا چنانچه جاى بيم داشتن باشد، من هم از
آن چيز بر خود بيمناك شوم ؛ و چنانچه بى گناه باشم ، بدانم گناهم و
فرماندارى را بپذيرم .
عمر گفت : اى پسر عباس ، بيم دارم مرگ من فرا رسد و تو فراندار باشى و
مردم را به سوى خودتان بخوانى ! نه خير، مردم نبايد به سوى شما بيايند
و ديگران را ترك كنند....
(105)
مقصود عمر اين بود كه مبادا بميرد و در آن حال ابن عباس فرماندار حمص
باشد - كه يكى از مراكز قشون اسلام در آن روز بوده - و با پشتوانه
فرماندارى بر آن قشون ، مردم را به خلافت بنى هاشم - يعنى خلافت على
عليه السلام - دعوت كنند. لذا گفت : نه خير! نمى بايست در كار خلافت ،
مردم در رو به بنى هاشم آورند و قريشيان ديگر را ترك كنند!
بنابر آنچه شرح داديم . خليفه درباره تعيين ابن عباس در پست فرماندارى
شهر حمص مدتها انديشيده بود و با وجود اطمينان به لياقت ابن عباس در آن
پست ، بيم آن داشت كه مبادا مرگ او در رسد و ابن عباس از ارتش زيردست
خود به سود كانديداى بنى هاشم براى خلافت على عليه السلام بود استفاده
نمايد. وى در اين گفتگو در پى آن بود كه از اين جهت مطمئن شود؛ ولى ابن
عباس اين قول را به او نداد و فرماندار حمص نشد!
از اين گفتگو دو امر براى ما روشن مى شود:
يكى آنكه به چه سبب عمر بنى هاشم را در پستهاى حساس نمى گمارد.
دوم آنكه عمر در فكر تعيين خليفه قريشى از غير بنى هاشم براى بعد از
خود بوده است .سياست ديگر خلافت قريشيان بر دور نگاه داشتن انصار از
خلافت و پستهاى حساس بوده است ، مگر در جايى كه هيچ فردى از افراد قريش
و همپيمانانش براى آن پست نباشد، يا آنكه كار دولتى بى اهميتى باشد.
اين سياست تا آخرين روز اين حكومت ادامه داشت . چنانكه در شوراى
فرمايشى شش نفرى براى تعيين خليفه ، عمر يك نفر از انصار را نيز تعيين
نكرد.
اين چنين بود بنيانگذارى حكومت قبيله قريش بر مسلمانان در عصر عمر كه
آثار آن قرنها بر جامعه اسلامى به جا ماند؛ و اثر آن بر حديث و سنت
پيامبر صلى الله عليه و آله تا عصر ما نيز باقى مانده است .
2 - سياست برترى جويى براى نژاد عرب
از سياست برترى جويى براى نژاد عرب در عصر عمر، چهار نمونه ذيل را بيان
مى نماييم :
الف - مرد عجم - غير عرب - از عرب دختر نگيرد. مرد عرب غير قريشى از
قريش دختر نگيرد.
(106)
ب - فرزندى كه مادرش عجم باشد، از پدر ارث نمى برد، مگر آنكه در سرزمين
عرب به دنيا آيد.
(107)
نظير اين قانون در عصر ما در انگلستان معمول است و هر گاه براى مرد
انگليسى از زن غير انگليسى در خود انگلستان فرزندى متولد شد، آن حق
دارد شناسنامه انگليسى بگيرد، و در غير اين صورت خير.
ج - از نصاراى عرب مانند نصاراى غير عجم ماليات به نام جزيه نگيرند،
بلكه مانند مسلمانان از آنها ماليات به نام زكات بگيرند.
(108)؛
د- غير عرب در شهر مدينه سكنا نكند، جز آنها كه از زمان پيامبر صلى
الله عليه و آله در مدينه سكونت داشتند؛ مانند سلمان و بلال .
از اين قانون دو نفر مستثنى شدند: يكى ((هرمزان
)) كه در اصل فرمانرواى شوشتر بود و
خليفه براى مشورتهاى جنگى در فتوحات ايران به او نيازمند بود
(109)، و دوم ((ابولولوه
)) كه كارگر ماهرى بود و مردم مدينه
نيازمند به كار او بودند.
(110)
مسعودى در اين باره مى گويد:
و كان عمر لا يترك احدا من العجم يدخل المدينه .
فكتب اليه المغيره بن شعبه ان عندى غلاما نقاشا نجارا. حدادا فيه منافع
لاهل المدينه . فان رايت تاذن لى فى الارسال به ، فعلت . فاذن له .
(111)
يعنى عمر نمى گذاشت كسى از عجم به شهر مدينه آيد. مغيره بن شعبه به او
نوشت : من غلامى دارم نقاش است و نجار و آهنگر و براى اهل مدينه نافع
است . اگر اجازه فرمايى ، او را به مدينه فرستم .
عمر به او اجازه داد.
وى به مدينه آمد؛ و او همان ابولولوه بود.
در باره مشورت كردن با عمر هرمزان به ذكر يك نمونه اكتفا مى نماييم .
مسعودى گويد:
عمر درباره جنگ فارس و اصفهان و آذربايجان با هرمزان مشورت كرد.
هرمزان گفت : (در ايران ) فارس به منزله سر مى باشد و اصفهان و
آذربايجان به منزله دو بال . چنانچه يك بال را قطع كنيد، سر بال ديگر
را نگاه داريد؛ ليكن اگر سر را ببرى ، دو بال مى افتند.
بنابراين كار سر را آغاز كن .
(112)
3 - سياست بنيانگذار نظام طبقاتى در جامعه
مسلمانان
در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله هر چه از غنايم جنگى بود، پس از
آنكه خمس آن را پيامبر بر مى داشت ، باقيمانده را ميان لشكريان اسلام
كه در آن جنگ شركت داشتند، تقسيم مى فرمود. اين كار پس از پيامبر صلى
الله عليه و آله در تمام عصر خلافت ابوبكر نيز معمول بود، و همچنان در
اوايل خلافت عمر بن الخطاب .
پس از آنكه فتوحات زياد شد و بخشى از كشور ايران فتح شد و غنائم انبوه
شد، خليفه درباره تقسيم غنائم با مسلمانان شور نمود.
امام على عليه السلام به او فرمود: هر ساله آنچه از مال نزدت جمع شود،
تقسيم كن و چيزى از آن نزد خود نگاه مدار. ديگران نيز پيشنهادهاى ديگرى
داشتند. يكى از آنها گفت : ملوك شام را ديدم دفتر نامها دارند و همچنين
ارتش نظامى براى جنگها. شما نيز چنان كن . خليفه او را پذيرفت و دستور
داد نام هاى مردم را بر حسب قبايل آنها نوشتند.
(113).
در فتوحات البلدان بلاذرى كيفيت بيت المال بر افراد را چنين ذكر كرده
است :
به هر يك از بانوان پيامبر صلى الله عليه و آله ساليانه ده هزار درهم
دادند و و به ((عايشه
)) دوازده درهم . و به آنان كه در جنگ بدر شركت داشتند، هر
يك پنج هزار درهم . به آنها كه در بدر نبودند و در احد حضور داشتند،
ساليانه چهار هزار درهم . و همچنان ساليانه ها كم مى شد تا آنجا كه به
بعضى از مسلمانان ساليانه دويست درهم مى دادند. و نامهاى مسلمانان در
دفترها چنين ثبت شد.
(114)
خليفه با اين كار، امتيازهاى طبقاتى را در اسلام پديد آورد و جامعه
مسلمانان به آن خو گرفت و توده مردم آن را جزئى از بينشهاى اسلامى
پنداشتند.
عمر نظام طبقاتى را با گفتارها و كردارهاى ديگر خود نيز مستحكم كرد.
مانند آنكه گفت : ((اين امر (خلافت )
منحصر در اهل بدر است ، تا يكى از ايشان باشد. و آنگاه كه كسى از ايشان
نباشد، در اهل احد مى باشد، تا يك نفر از ايشان هست . و پس از ايشان
در....)) و همچنانكه جنگهاى پيامبر را
نام برد. سپس گفت : ((خلافت به آنها كه
پس از فتح مكه مسلمان شدند نمى رسيد.))
(115)
و نيز در شوراى فرمايشى شش نفرى براى انتخاب خليفه بعد از خودش ، همه
را از اهل بدر قرار داد.
خليفه را در اين كار حكمتى ظريف در امر سياست بود. وى با اين روش
سردمداران صحابه را از خود خشنود كرد و آنها را سر گرم مال اندوزى و
افزون طلبى و دورى از فكر سياسى نموده ، و به گردآورى اموال گزاف از
طريق گله دارى گاو و گوسفند و شتر و اسب و كشت و زراعت ، مشغول ساخت .
اين كار خليفه ، از طرفى در جامعه اسلامى طبقات اشرافى مرفه و مترف
پديد آورد و از طرف ديگر طبقات مستضعف و درمانده . و نيز زيانهاى ديگرى
به بار آورد كه اين رساله گنجايش بررسى آنها را ندارد.
4 - سياست حبس صحابه در مدينه
سياست حكومت عمر در آن بود كه آن دسته از صحابه كه بيم آن داشت كه دور
از چشم او حديث پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كنند، در مدينه حبس
كند. در اين باره عبدالله بن عمر مى گويد:
زبير مردى شجاع و با مهارت بود. وى نزد عمر آمد؛ و عمر به سبب آنچه از
او سر زده بود (يعنى شمشير آماده داشتن براى بيعت گرفتن براى على عليه
السلام ) از او بيم داشت .
زبير به عمر گفت : اجازه بده بروم در راه خدا جهاد كنم .
عمر گفت : تو را كافى است جهادى كه با پيامبر كردى .
زبير رفت در حالى كه با ناراحتى با خود زمزمه مى كرد.
عمر گفت : چه كسى عذر مرا با اصحاب محمد صلى الله عليه و آله مى فهمد!؟
اگر ما دهانه اين فتنه را نبندم ، امت محمد را هلاك مى كند.
(116)
در روايت ديگر مى گويد:
من در اين دره (مقصود دره مدينه است ) را گرفتم كه مبادا اصحاب محمد
صلى الله عليه و آله ميان مردم رفته ، مردم را گمراه كنند.
(117)
و عبدالرحمن بن عوف روايت مى كند كه :
عمر پيش از مردن اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله را از نقاط مختلف
گرد آورد.... و ابوذر را و... و... و به آنها گفت : اين احاديث چيست كه
از پيامبر در جهان پراكنده كرده ايد!؟
گفتند: كار را (از روايت حديث پيامبر صلى الله عليه و آله ) نهى مى كنى
!؟
گفت : نزد من بمانيد! به خدا سوگند تا من زنده ام از من جدا نخواهيد
شد! ما بهتر مى دانيم كدامين حديث را از شما بپذيريم و كدام را رد كنيم
.
و ايشان در مدينه نزد عمر بودند تا عمر مرد.
(118)
و نيز به همين دليل ، عمر بانوان پيامبر صلى الله عليه و آله را از سفر
حج و عمره منع كرد.
(119) چه آنكه در ميان آنان بانويى مانند
((ام سلمه ))
بود كه عمر نمى دانست او را كنترل كند كه حديث مخالف سياست حكومت از
پيامبر صلى الله عليه و آله روايت نكند.
اين منع همچنان در زمان حكومت عمر جارى بود؛ تا اينكه در آخرين سال
حكومتش آنها را تحت نظارت عثمان و عبدالرحمن بن عوف ، با خود به حج
برد؛ و آن دو نمى گذاشتند كسى نزديك آنها بشود.
(120)
5 - سياست ذوى القربى و اهل البيت براى پيامبر
صلى الله عليه و آله
با فتوحات بسيار در عصر عمر، مردمان هزاران شهرها كه با پديده اى تازه
به نام اسلام مواجه شدند، با ولع تمام و اشتياق فراوان خواهان شناسايى
دين اسلام و تاريخ اسلام بودند.
دستگاه خلافت براى شناسايى اسلام ، تلاوت قرآن و آنچه از سنت پيامبر
صلى الله عليه و آله را كه با سياست حكومت موافق بود و آنچه را خود
خلفا مقرر داشته بودند، معرفى مى كرد؛ ولى براى شناسايى تاريخ اسلام با
مشكلى سخت مواجه بود.
اين مشكل از آنجا ناشى مى شد كه : تازه مسلمانان براى شناخت تاريخ
اسلام خواهان شناسايى زندگانى پيامبر اسلام بودند و اينكه اين اسلام
چگونه اينچنين پيش رفته ، و چه كسانى در پيشروى اسلام به پيامبر اسلام
كمك كردند، و چه كسانى كار شكنى كردند، و چه كسانى نزد پيامبر اسلام
مقرب بودند، و اينكه بازماندگان و افراد خاندان پيامبر صلى الله عليه و
آله كيانند.
علاوه بر اين خواسته هاى طبيعى ، آن تازه مسلمانان در آياتى از قرآن
نيز مى خواندند:
((قل لااسلكم اجرا
الا الموده فى القربى )). (شوراء/
23)
((تعالى تعالوا ندع ابناؤ نا و ابناءكم و
نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ...))
(آل عمران / 61)
و چنانكه آن تازه مسلمانان مى فهميدند:
اولين مرد ناصر پيامبر صلى الله عليه و آله از مردان
((ابوطالب )) عموى پيامبر
صلى الله عليه و آله و پدر على عليه السلام بود.
و اولين زن ناصر پيامبر صلى الله عليه و آله ((خديجه
)) مادر زن ((على
)) بود.
و اولين زن مسلمان همان ((خديجه
)) و اولين مرد مسلمان
((على )) بود.
و پس از آن ، بزرگترين ناصر پيامبر در جنگها ((على
)) بود.
و در تفسير آن آيات و دهها آيه ديگر و نيز صدها حديث پيامبر صلى الله
عليه و آله اهل بيت پيامبر و ذوى القرباى پيامبر را
((على )) مى شناختند.
و از زنان فاطمه همسر ((على
)) را مى شناختند.
و از جوانان حسن و حسين دو فرزند ((على
)) را مى شناختند.
در اين صورت در بينش آنان ، همه زيباييهاى اسلام و تمامى فضيلتها در
اسلام ، خلاصه مى شد در على و پدر على و مادر زن على و همسر على و دو
فرزند على ؛ همان معارض خلافت كه شش ماه با خليفه بيعت نكرد و مى گفت :
من وصى پيامبر و جانشين پيامبر هستم .
و اينها جملگى سبب نابسامانى حكومت خلفا مى گشت .
دستگاه خلافت اين نابسامانى ها را با ظرافتى خاص به روشهاى زير علاج
كرد:
1 - معرفى عباس به عنوان ذوى القربى و اهل بيت
پيامبر صلى الله عليه و آله
در گذشته در داستان بيعت گرفتن براى ابوبكر ديديم :
ابوبكر در عمر و همراهانش به منزل عباس به قصد جدا كردن وى از على عليه
السلام رفتند و به او پيشنهاد كردند در اين راه از خلافت به او سهمى
بدهند؛ و او نپذيرفت .
در عصر عمر علاوه بر ادامه اين سياست ، حكومت نيازمند آن بود كه كسانى
جز على عليه السلام را به عنوان ذوى القرباى پيامبر صلى الله عليه و
آله معرفى كند.
عمر در اجراى اين دو سياست ((عباس
)) را كه در جنگهاى بدر و احد و خندق و
خيبر و تبوك با پيامبر صلى الله عليه و آله نبود، بلكه در جنگ بدر لشكر
مشركان بود و اسير مسلمانان شد... همين عباس را مقدم بر بدريها و
احديها و... قرار داد، بلكه در راس آن نظام طبقاتى قرار داد و مقررى او
را ساليانه دوازده هزار درهم تعيين كرد.
(121)
و در سال هجده هجرى كه در مدينه خشكسالى شد، عباس را به عنوان عموى
پيامبر صلى الله عليه و آله در نماز طلب باران به عنوان شفيع به درگاه
خدا برد.
(122)
از سوى ديگر عمر، فرزند او ((عبدالله
)) را به عنوان عموزاده پيامبر به دنبال
خود مى برد و با او در برابر بزرگان صحابه مشورت مى كرد و از او تفسير
آيات قرآن را مى پرسيد و عبدالله نيز كه از اشعار عرب بسيار در حفظ
داشت ، از عهده تفسير لغوى آيات قرآن بر مى آمد.
(123)
خليفه با مانند اين كارها، عباس و فرزندش عبدالله را در جامعه آن روز
سرشناس ساخت و به عنوان ذوى القرباى پيامبر صلى الله عليه و آله معرفى
كرد. و در گذشته نيز ديديم خليفه ميل داشت ابن عباس را فرماندار حمص
كند به شرط آنكه يقين كند او از مقام خودش براى خلافت على عليه السلام
پس از وفات عمر، استفاده نخواهد كرد.
اثر اين سياست با توجه به حكمت دستور الهى در معرفى اهل البيت روشن مى
گردد.
حكمت دستور الهى در معرفى اهل البيت عليه السلام
پيامبر صلى الله عليه و آله اهل البيت عليه السلام را بنا به دستور
الهى ، به مسلمانان معرفى نمود تا آنكه پس از پيامبر صلى الله عليه و
آله عقايد و احكام اسلام را از آنها بگيرد، حديث و سنت پيامبر صلى الله
عليه و آله را از آنها تعليم بگيرند، و گرد آنها جمع شوند و با آنها
بيعت كنند و حكومت اسلامى را تشكيل دهند، و اين كارها را امت اسلام با
معرفت به مقام آنها انجام دهند، و با محبت و شيفتگى به آنها، پيروى از
آنها كنند.
و آنگاه كه دستگاه خلافت به جاى آنها ديگران را معرفى كرد، نقيض آن
آثار را اينچنين به جا گذارد:
در عصر خلفاى سه گانه ، تازه مسلمانان عباس و فرزندانش را مصداق آيات و
احاديثى پنداشتند كه درباره اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله آمده
است و نظر آنها را وصى پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى آنها معطوف
گشت .
و اثر آن در دراز مدت اين شد كه : آنگاه كه مسلمانان از ظلم بنى اميه
به ستوه آمدند و آماده قيام عليه بنى اميه و تشكيل حكومت اسلامى به
رهبرى اهل البيت شدند، بنى عباس توانستند در شهرهاى خراسان - بدور از
مدينه كه مركز اهل البيت بود و بدور از كوفه كه مركز شيعيان بود - خود
را به نام اهل البيت معرفى كنند و از آنجا لشكر كشى كنند و حكومت بنى
اميه را منقرض سازند.
آنان بدين طريق توانستند به نام خلافت و به اين عنوان كه بنى عم پيامبر
و اهل البيت هستند، حكومتى تشكيل دهند كه همانند حكومت بنى اميه ستمگر
باشد و همان شيوه آنها را در پيروى از حديث و سنت روايت شده در مكتب
خلفا پيش گيرد. آن حكومت خود كامه آنها صدها سال مسلمانان را در آزار
داشت ؛ بدانسان كه شرح آن نيازمند كتابها مى باشد.
دوم و سوم : معرفى ابوبكر و عمر به عنوان دو يار
برتر پيامبر صلى الله عليه و آله
دستگاه خلافت ابوبكر و عمر را در مكه و مدينه ، دو يار و همنشين و وزير
و مشير پيامبر و شخص دوم و سوم اسلام معرفى كرد و همچنين در احاديثى آن
دو را پرهيزكارتر از پيامبر صلى الله عليه و آله و فهميده تر از آن
حضرت وانمود ساخت .
نيز ابوبكر را به عنوان اولين فرد اسلام آورده ، به جاى على عليه
السلام معرفى كرد؛ و عمر را دلسوخته تر از پيامبر صلى الله عليه و آله
بر اسلام و مسلمين - دايه دلسوزتر از مادر! - ارائه دهنده بينش صحيح به
پيامبر صلى الله عليه و آله جلوه داد.
و لذا در آن عصر كه همگى صحابه ممنوع بودند حديثى از پيامبر صلى الله
عليه و آله روايت كنند - مگر آنكه خليفه از آنها سوال كند - خليفه عمر
و عايشه هر چه مى خواستند از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كردند.
در نتيجه اين سياست ، علاوه بر اينكه ((عمر))
قهرمان اسلام و مقدم بر على عليه السلام شناخته شد، آثار تغيير دهنده
اى نيز بر سنت پيامبر صلى الله عليه و آله نهاده شد كه تا به امروز نيز
باقى مانده و در آينده - ان شاء الله - آنها را بررسى خواهيم نمود.
چهارم : معرفى عايشه در مقام بانوى نمونه اسلام
دستگاه خلافت عايشه را به عنوان محبوبترين انسان نزد پيامبر صلى الله
عليه و آله و مقرب درگاه پروردگار معرفى كرد. همچنين امتيازات ديگرى
نيز در آن عصر به او عطا كرد. علاوه بر آن او را مصداق مشخص اهل البيت
شناساند و شخصيت خديجه عليه السلام و على عليه السلام و فاطمه عليه
السلام را در جامعه آن روز به دست فراموشى سپرد.
و از آنجا كه خلفا از او استفتا مى كردند و سنت پيامبر صلى الله عليه و
آله را از او مى پرسيدند، عايشه اولين مرجع شناسايى سنت پيامبر صلى
الله عليه و آله معرفى شد و روايتهاى او آثارى سوء در شناسايى سيره و
سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و تقويت و تثبيت سيره ابوبكر و عمر و
عثمان به جا نهاد كه تا ظهور مهدى اهل البيت عليه السلام نيز باقى
خواهد ماند.
(124)
اينكه با توجه با آنچه بيان داشتيم ، مى توانيم بررسى كوتاهى از سياست
حكومت عمر درباره حديث داشته باشيم .
سياست حكومت عمر نسبت به
حديث و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله
در عصر حكومت عمر چهار روش خطرناك نسبت به سنت و حديث پيامبر
صلى الله عليه و آله به شرحى كه بيان مى شود، تثبيت و بنيانگذارى شد:
يكم - نهى از نشر حديث پيامبر صلى الله عليه و آله
(125)
دوم -صدور اجازه رسمى از مقام خلافت بر نشر افكار بنى اسرائيلى بين
مسلمانان
(126)
سوم - عمل كردن خليفه به راى خود و بر خلاف نص صريح كتاب خدا و سنت
پيامبر صلى الله عليه و آله كه خود جزئى از سياست حكومت عمر در برابر
حديث و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله به شمار مى آيد و به دو مورد آن
اشاره داشتيم .
(127)
چهارم - روايت كردن حديث در تاييد سياست حكومت و به ناروا آن را به
پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت دادن
اين چهار كار به شرحى كه بيان مى نماييم انجام گرفت :
1 - سياست جلوگيرى از انتشار حديث و سنت پيامبر
صلى الله عليه و آله
در اين مورد خليفه از هر گونه نقل سنت و حديث
پيامبر صلى الله عليه و آله نهى اكيد فرمود؛ چه از طريق گفتن باشد و چه
از راه نوشتن . همچنين دستور داد هركس سنت پيامبر صلى الله عليه و آله
را نوشته بياورد؛ و آگاه كه همه نوشته ها را آوردند، يكجا همه را
سوزانيد!
و نيز براى اينكه مبادا صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله در شهرهاى
ديگر و دور از چشم خليفه سنت و حديث پيامبر صلى الله عليه و آله را نقل
كنند، بعضى از صحابه را از بيرون رفتن از مدينه منع كرد.
(128)
همچنين زنان پيامبر صلى الله عليه و آله را از سفر به خارج مدينه ، حتى
سفر حج ، منع كرد؛ جز يك بار، آن هم تحت كنترل شديد عثمان و عبدالرحمن
بن عوف ، چنانكه در گذشته بيان داشتيم .
اينك سه نمونه از اثر اين شدت عمل در جلوگيرى از روايت حديث پيامبر صلى
الله عليه و آله را بيان مى نماييم :
1 - سعد وقاص در سفر حج از مدينه به مكه و به هنگام باز گشت از مكه به
مدينه ، حتى يك حديث هم از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت نكرد.
(129)
مولف گويد: با توجه به آنكه در سفر حج ضرورت دارد كه سنت پيامبر صلى
الله عليه و آله در اعمال حج بيان گردد، روشن مى شود سياست عمر در نهى
از روايت حديث تا چه اندازه در اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله اثر
نهاده بود.
2 - عبدالله بن عمر در مدت يك سال ، براى شخص همراه خود، يك حديث هم از
پيامبر صلى الله عليه و آله روايت نكرد.
(130)
3 - عمر آن گاه كه قرطه بن كعب انصارى را براى انجام كارى به كوفه
فرستاد، به او سفارش كرد حديث از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت
نكند. هر گاه از او مى خواستند حديث از پيامبر روايت كند، مى گفت :
((عمر ما را از روايت حديث نهى كرده است
.))
(131)
عمر به جاى نشر حديث پيامبر صلى الله عليه و آله دستور مى داد
((قرآن ))
بخوانند؛ ولى در مورد قرآن نيز، از اينك درباره معنى و تفسير آن پرسش
شود، شديدا نهى و جلوگيرى مى كرد.
زمانى يك نفر از اشراف قبيله تميم ، به نام صبيغ بن عسل تميمى ، از
معناى ((و
الذاريات ذروا...)) سوال مى كرد.
عمر او را به مدينه طلبيد و آنقدر با چوب خوشه خرما بر سرش زد كه خون
از دامن پيراهنش چكيد؛ و سپس او را زندانى كرد! پس از مدتى دوباره او
را طلبيد و صد ضربه چوب بر كمرش زد و كمر وى را مجروح كرد!! و سرانجام
او را به بصره تبعيد كرد و دستور داد كسى با او سخن نگويد! تا آنكه
ابوموسى اشعرى پس از مدتى او را شفاعت كرد و عمر او را آزاد ساخت .
(132)
علت نهى عمر از روايت حديث و پرسش از تفسير قرآن
در بيان سياست ابوبكر با حديث و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله اشاره
مجملى به علت جلوگيرى از نشر حديث پيامبر صلى الله عليه و آله داشتيم .
اكنون آن مجمل را مفصلتر بيان مى نماييم :
قريش از آغاز بعثت در مكه كارشكنيها و آزارها به شخص پيامبر صلى الله
عليه و آله و شكنجه ها به مسلمانان وارد آوردند؛ و پس از هجرت به مدينه
، در جنگهاى بدر و احد و خندق و داستان حديبيه دشمنيها و كشتارها از
مسلمانان داشتند...
و در برابر آنها اولين مسلمان ((على
)) بود، و حامى اسلام پدرش
((ابوطالب ))،
و ياور فداكارش ((خديجه
)) مادر ((فاطمه
))... و در جنگهاى با قريش ، قهرمان
مسلمانان ((على ))
بود و ارتش فداكار اسلام ((انصار))
بودند كه تفصيل آن در سيره پيامبر بيان شد.
و همچنين در آيات قرآن آيه :
((انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ...))
(احزاب / 33) بود و مصداق آن پيامبر و على و فاطمه و حسن و حسين
عليه السلام بودند.
و مصداق آيه مباهله : ((قل
تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم
....)) (آل عمران / 61) على و
فاطمه و حسن و حسين بودند.
و در آيه ((و آت
ذا القربى حقه )) (اسراء/ 26)
دستور اعطاى فدك به فاطمه دختر پيامبر صلى الله عليه و آله وجود داشت
و...
بدين سبب مى بايست دستگاه خلافت از نشر حديث و سنت پيامبر صلى الله
عليه و آله جلوگيرى نمايد و همچنين از سوال از تفسير قرآن منع كند و
بزند و خونين كند و زندانى سازد، تا حقيقت مخالفان على و غصب كنندگان
خلافت او و معارضه كنندگان با خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، و
نيز فداكارى هاى انصار، بر مسلمانان خارج از مدينه روشن نگردد. و از
سوى ديگر براى دستگاه خلافت لازم بود و نيز روايتهايى در تاءييد سياست
خلفا ساخته شود كه بخش كوچكى از آن را در گذشته ديديم و در آينده نيز -
ان شاء الله تعالى - خواهيم ديد.
اين كار در عصر خلافت ابوبكر بنيانگذار شد؛ و در عصر خلافت عمر شدت عمل
در آن فزونى يافت . دستگاه خلافت به جاى سنت و حديث پيامبر صلى الله
عليه و آله در جامعه اسلام بدلهايى براى آن آوردند كه در بحث ذيل
ملاحظه خواهيد فرمود.
2 - نشر اخبار بنى
اسرائيل
دستگاه خلافت از زمان عمر، به جاى حديث و سنت پيامبر صلى الله
عليه و آله كه از انتشار آن بشدت جلوگيرى كردند، كارگزارانى داشتند كه
به جاى آن ((اخبار بين اسرائيلى
)) را ميان مسلمانان نشر مى كردند.
يكى از اين عمال دستگاه خلافت ((كعب
الحبار)) حبر و عالم بزرگ يهود بود كه در
زمان ((عمر))
بظاهر اسلام آورد تا زمان ((عثمان
)) عالم دربار خلافت بود.
نمونه ديگر ((تميم دارى
)) راهب نصارى بود كه او نيز بظاهر اسلام آورده بود و به
دستور ((عمر))
پيش نماز جمعه در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله سخنرانى مى نمود!
ما در بررسى پيامد كار اين افراد، به آنچه در گذشته بيان داشتيم اكتفا
مى نماييم ، و اثر تخريبى آن را در بحثهاى آينده مانند بحثهاى احياء
عقيده توحيد در جزء دوازدهم - ان شاء الله تعالى - بررسى خواهيم كرد.