درس هشتم: نظريات جديد
در دوره قديم، اعم از دروه اسلامى يا مسيحى يا هندى يا چينى و غيره،
پارهاى نظريات اخلاقى هست كه ما فعلا از ذكر آنها خوددارى مىكنيم. مخصوصا
در نظر داريم فصل مشبعى درباره اخلاق اسلامى در آينده بحث كنيم.
ولى با اينكه اخلاق اسلامى از نظر تاريخى قديم است، نظر به اينكه يك
سيستم بسيار غنى و گستردهاى است، بهتر اين است كه اول لااقل قسمتى از
نظريات اخلاقى جديد را توضيح دهيم و آخر كار به توضيح سيستم اخلاقى اسلامى
بپردازيم. ما در اينجا نمىتوانيم تمام نظريات جديد را در باب اخلاق
بياوريم. اگر بخواهيم به طور مختصر ذكر كنيم باز وقت ما كافى نيست.
همچنانكه از ميان نظريات اخلاقى قديم برخى را انتخاب كرديم، از ميان نظريات
اخلاقى جديد نيز برخى را انتخاب مىكنيم.
نظريه كانت
معروفترين نظريات اخلاقى جديد، در دو قرن اخير، نظريه كانت است. كانت در
صدد تميز فعل اخلاقى از فعل غيراخلاقى بر مىآيد و به اين نتيجه مىرسد كه
فعل انسان گاهى از روى اضطرار و ناگريزى است. مثلا كسى كه مواجه با دزد
خطرناك شده است مجبور است كه پول خود را بدهد و اگر ندهد مجبور است عواقب
خطرنانك آن را تحمل نمايد. اينگونه رفتار آزادانه نيست.
رفتارى كه آزادانه و از روى اختيار باشد دو گونه است: يا ناشى از يك
تمايل است و يا ناشى از احساس وظيفه و تكليف است. اگر از يكى از تمايلات
ناشى شده باشد، آن كار اخلاقى نيست، ولى اگر از احساس تكليف ناشى شده باشد،
اخلاقى است.
پس فعل انسان، ماهيت اخلاقى و يا غير اخلاقى بودن خود را از انگيزهاش
كسب مىكند، يعنى اگر اردهاش از انگيزه احساس تكليف منبعثشده باشد، فعلش
ماهيت اخلاقى دارد، و اگر نه، نه. اخلاقى بودن يك كار، هنگامى است كه
«تمايل» هيچ دخالتى نداشته باشد، بلكه جلوى تمايل گرفته شود.
كانت مىگويد:
«هيچ چيز را در دنيا و حتى خارج از آن نمىتوان تصور كرد كه بتوان آن را
بدون قيد و شرط نيك ناميد مگر خواست و اراده نيك را.»
مقصود كانت از اراده نيك، اراده منبعث از احساس تكليف است.
خلاصه نظريه كانت را اينچنين مىتوان تقرير كرد:
الف. ما ميان كارها فرق مىگذاريم، برخى را اخلاقى و برخى را غير اخلاقى
و يا ضد اخلاقى تشخيص مىدهيم. كار اخلاقى، با ارزش و شايسته ستايش و تحسين
است، كار ضد اخلاقى ارزش منفى و پائين آورنده دارد و شايسته نكوهش و مذمت
است، و كار غير اخلاقى نه شايسته تحسين است و نه شايسته ملامت، نه با ارزش
است نه ضد ارزش. مثلا كاسب كه از صبح تا غروب براى زندگى شخصى خود معامله
مىكند، اگر در بين [كار] يك مشترى به جاى ده تومان اشتباها صد تومان به او
بدهد برود، آن كاسب اگر به دنبال او برود و او را متوجه اشتباهش كند بقيه
پولش را به او بدهد، يك كار با ارزش كرده است، و اگر از غفلت او سوء
استفاده كند و پول را براى خود بردارد يك كار ضد ارزش انجام داده است; اما
كارهاى عادى و معمولى روزانه او نه با ارزش است و نه ضد ارزش.
ب. كار باارزش، آنگاه با ارزش است كه از روى اختيار و آزادى باشد، پس
اگر از روى اجبار و اضطرار باشد، فاقد ارزش است. مثلا اگر كاسب مزبور از
ترس پليس پول را بدهد، ارزشى ندارد.
ج. كار باارزش كه از روى اختيار و آزادى صورت گيرد، آنگاه با ارزش است
كه از اراده نيك ناشى شده باشد، و اراده نيك ارادهاى است كه از انگيزه نيك
پديد آمده باشد، و انگيزه نيك عبارت است از احساس تكليف.
د. مقصود از تكليف چيست؟ مقصود از تكليف فرمانى است كه انسان از ضمير
خود مىگيرد. ولى اين فرمانها دو گونهاند، برخى مطلقند و برخى مشروط.
فرمان مشروط فرمانى است كه ضمير انسان به انسان درباره چيزى مىدهد براى
رسيدن به هدف. مثل اينكه فرمان مىدهد: براى رسيدن به فلان شهر از فلان راه
برو، يعنى اگر مىخواهى به فلان مقصد برسى بايد از فلان وسيله استفاده كنى.
امر مشروط، ارشاد به يك «مصلحت» است، همچنانكه انتخاب هر وسيلهاى براى
رسيدن به غايتخاصى مصلحت است. ولى امر مطلق امرى است كه مشروط به هيچ شرط
نيست، فرمانى است كه ضمير مىدهد به كارى نه به عنوان مصلحت و به عنوان
وسيله و راهى بريا وصول به هدف و غايتى، بلكه صرفا به عنوان يك وظيفه و يك
تكليف و يك مسؤوليت. پس مقصود از «تكليف» عبارت است از فرمان بلاشرط ضمير
به كارى. و هر كارى كه به خاطر احساس اين تكليف انجام گيرد، آن كار اخلاقى
است.
سخن كانت دو مرحله دارد:يك مرحله مربوط به علم النفس و روانشناسى است.
يعنى بايد قبول كنيم كه ضمير انسان دو گونه فرمان به انسان مىدهد: مطلق و
مشروط.
فرمانهاى مشروط همانها است كه انسان را به تلاش معاش وامىدارد.
فرمانهاى مطلق، فرمانهائى است كه دستورهاى اخلاقى صادر مىكند. ضمير انسان
در آن قسمت كه چنين فرمانهائى صادر مىنمايد «وجدان اخلاقى» ناميده
مىشود.
كانت نسبت به ضمير آدمى از جنبه وجدانى اخلاقى سخت اعجاب دارد. مىگويد:
«دو چيز است كه انسان را سخت به اعجاب مىآورد: يكى آسمان پرستاره كه
بالاى سر ما قرار دارد و ديگر وجدانى كه در درون ما جاى دارد.»
گويند همين جمله بر لوح قبر او حك شده است.
مرحله دوم، مربوط به رفتار انسان است. انسان مىتواند از فرمانهاى مشروط
ضميرش اطاعت كند و در حقيقت از تمايلات و غرائز خود پيروى نمايد و مىتواند
از ضمير اخلاقى خود كه ماوراء ميلها است اطاعت نمايد كه در اين صورت،
رفتارش اخلاقى خواهد بود.
ه. از كجا بفهيم كه فرمانى كه از ضمير خود دريافت مىداريم يك فرمان
مطلق است نه مشروط. به عبارت ديگر معيار اينكه فرمانى كه به ما رسيده الهام
وجدان اخلاقى استيا ناشى از تمايلات است چيست؟
كانت معيارهايى بيان مىكند: يكى اينكه: نظر به اينكه كار اخلاقى با كار
مصلحت آميز دو تا است، فرمان اخلاقى، كلى و عمومى است. كانت مدعى است كه
فرمان وجدان اين است كه:
«بنا بر قاعدهاى رفتار كن كه به موجب آن در همان حال بتوانى بخواهى كه
آن قاعده يك قانون كلى باشد.» (1)
پس هر فرمانى كه از ضمير درباره امرى يافتى، بينديش و ببين آيا مىخواهى
اين كار و اين راه يك قاعده عمومى باشد، ميان خود و ديگران در اين جهت فرق
نمىگذارى، پس آن يك دستور اخلاقى است. اما اگر ديدى آن را فقط براى خود
مىخواهى و نمىخواهى يك قاعده عمومى باشد، پس معلوم مىشود كه آن فرمان،
ناشى از يك تمايل شخصى است نه از احساس تكليف.
معيار ديگر اين است كه:
«چنان رفتار كن كه گوئى انسانيت (نوع انسان) را خواه در شخص خودت، خواه
در ديگرى، درهر مورد همچون غايت مىانگارى و نه فقط به عنوان وسيله.»
(2)
نظريه كانت تا حد زيادى دقيق است. در عين حال حاوى جزئى از حقيقت است نه
تمام آن.
نظريه كانت تا آنجا كه به وجود يك سلسله فرمانها و «بايد»هاى غر مشروط و
كانون الهام بخش اين فرمانها مربوط است صحيح است، ولى نواقصى دارد كه ذيلا
توضيح مىدهيم:
الف. كانت كوشش كرده كه رفتارهاى اخلاقى را ناشى از هيچ ميلى نداند. اين
مطلب نمىتواند درست باشد. جاى اين پرسش است كه آيا انجام دهنده تكليف
اخلاقى مايل به انجام تكليف هستيه نه؟ اگر مايل نيست آيا از انجام ندادن
هراس دارد يا نه؟ و آيا ممكن است انسان فرمانى را اطاعت كند كه نه مايل به
اطاعت آن است و نه هراس از مخالفت آن دارد؟
ب. كانت مفهوم «خوبى» و «خير» را از اخلاق حذف كرده است. او كار اخلاقى
را كارى نمىداند كه به دليل خوبى ذاتى و خير ذاتيش انجام يافته باشد، بلكه
كار اخلاقى را كارى مىداند كه تنها به دليل احساس تكليف انجام يافته باشد.
به تعبير ديگر، او خوبى را در اراده مىداند نه در مراد، و خوبى اراده را
به انگيزه آن مربوط مىكند كه اگر از احساس تكليف انگيخته شده باشد خوب
است، و اگر نه، نه.
از اينرو فرمانهاى اخلاقى كانت، تا حد زيادى كوركورانه است. گوئى وجدانى
كه كانت مىشناسد يك فرمانده مستبد است كه بدون دليل فرمان مىدهد، و بدون
دليل بايد فرمان او را اطاعت كرد.
لهذا نظر كسانى كه معتقدند هر فرمانى به دليل تشخيص نوعى خوبى است، چيزى
كه هستخوبيها گاهى نسبى و گاهى مطلقند (چنانكه در درسهاى اول و دوم گفتيم)
بر نظريه كانت ترجيح دارد.
ج. مطابق نظريه كانت، اگر دركارى خير عموم باشد و انسان به حكم عاطفه
انساندوستى و به حكم ميل به خدمت، آن كار را انجام دهد نه به حكم يك تكليف
و يك مسؤوليت، آن كار، اخلاقى نيست. همان وجدان اخلاقى كه كانت آن را ستايش
مىكند از قبول اين مطلب ابا دارد.
د. به طور كلى هر كارى كه زير فشار الزام و تكليف باشد، هر چند آن الزام
از درون خود انسان باشد، از آزادى انسان نسبت به آن كار، و قهرا از جنبه
اخلاقى بودنش مىكاهد. اگر كارى نه به حكم احساس تكليف، بلكه به علت نيكى
ذاتى آن كار و از روى كمال اختيار و انتخاب صورت گيرد، ماهيت اخلاقى بيشترى
دارد.
2- همان كتاب.
3- [پيداست كه بحث ادامه داشته است ولى استاد شهيد فرصت تكميل آن را
نيافتهاند.]