درس چهارم: تاريخچه مختصر (1)
درس گذشته به اين موضوع اختصاص يافت كه منبع و ريشه اصلى عرفان اسلامى
كجاست؟ آيا در تعليمات اسلامى و زندگى عملى رسول اكرم و ائمه اطهار چيزهائى
كه بتواند از جنبه نظرى الهامبخش يك سلسله معانى لطيف و دقيق عرفانى باشد و
از نظر عملى به وجود آورنده يك نشاط روحانى و يك سلسله جوششها و جنبشهاى
عرفانى و معنوى بشود وجود دارد يا نه؟ پاسخ اين پرسش مثبت بود. اكنون
دنباله اين بحث را دامه مىدهيم.
معارف اصيل اسلام و زندگى سرشار از معنويت و تجليات روحانى پيشوايان
اسلامى كه الهامبخش معنويتى عميق در جهان اسلام بوده است منحصر به آنچه
اصلطلاحا به نام عرفان يا تصوف خوانده و شناخته مىشود نيست. بحث درباره
شاخهاى از معارف اسلامى كه اين نام را ندارد از محل بحث اين درسها خارج
است.
ما بحثخود را درباره همان شاخهاى ادامه مىدهيم كه اصطلاحا به نام
عرفان يا تصوف خوانده مىشود، و بديهى است كه حوصله اين درسها اجازه
نمىدهد كه به نقد و تحقيق بپردازم.
ما در اينجا كوشش مىكنيم كه از جنبه فرهنگى، جريانى را كه در اين
شاخهها رخ داده است، آنچنانكه بوده است منعكس سازيم. چنين مناسب مىبينيم
كه براى آشنائى ابتدائى، اول به تاريخ ساده عرفان و تصوف از صدر اسلام
لااقل تا قرن دهم هجرى اشاره كنيم و سپس مسائل عرفان را تا حدودى كه در اين
جا ميسر است مطرح سازم و در آخر كار به تحليل علمى و ريشهيابى آنها
بپردازيم.
آنچه مسلم است اين است كه در صدر اسلام، لااقل در قرن اول هجرى، گروهى
به نام عارف يا صوفى در ميان مسليمن وجود نداشته است. نام صوفى در قرن دوم
هجرى پيدا شده است. مىگويند اولين كسى كه به اين نام خوانده شده است
«ابوهاشم صوفى كوفى» است كه در قرن دوم هجرى مىزيسته است و هم او است كه
براى اولين بار در رمله فلسطين صومعهاى (خانقاه) براى عبادت گروهى از عباد
و زهاد مسلمين ساخت. (1) تاريخ دقيق وفات ابوهاشم معلوم نيست.
ابوهاشم استاد سفيان ثورى متوفاى در 161 بوده است.
ابو القاسم قشيرى كه خود از مشاهير عرفا و صوفيه است مىگويد: اين نام
قبل از سال 200 هجرى پيدا شده است. نيكولسون نيز مىگويد: اين نام در اواخر
قرن دوم هجرى پيدا شده است. از روايتى كه در كتاب المعيشة كافى، جلد پنجم
آمده است ظاهر مىشود كه در زمان امام صادق عليه السلام گروهى - سفيان ثورى
و عدهاى ديگر - در همان زمان يعنى در نيمه اول قرن دوم هجرى به اين نام
خوانده مىشدهاند.
اگر ابوهاشم كوفى اولين كسى باشد كه به اين نام خوانده شده باشد و او
استاد سفيان ثورى متوفا در سال 161 هجرى هم بوده است، پس در نيمه اول قرن
دوم هجرى اين نام معروف شده بوده است نه در اواخر قرن دوم (آنچنانكه
نيكولسون و ديگران گفتهاند) و ظاهرا شبهاى نيست كه وجه تسميه صوفيه به
اين نام پشمينه پوشى آنها بوده است. (2)
صوفيه به دليل زهد و اعراض از دنيا از پوشيدن لباسهاى نرم اجتناب
مىكردند و مخصوصا لباسهاى درشت پشمين مىپوشيدند.
اما اينكه از چه وقت اين گروه خود را «عارف» خواندهاند باز اطلاع
دقيقى نداريم. قدر مسلم اين است و از كلماتى كه از سرى سقطى متوفا در سال
243 هجرى نقل شده است (3) معلوم مىشود كه در قرن سوم هجرى اين
اصطلاح، شايع و رايج بوده است. ولى در كتاب «اللمع» ابونصر سراج طوسى كه
از متون معتبر عرفان و تصوف است جملهاى از سفيان ثورى نقل مىكند كه
مىرساند در حدود نيمه اول قرن دوم اين اصطلاح پيدا شده بوده است.(اللمع ص
427)
به هر حال در قرن اول هجرى گروهى به نام صوفى وجود نداشته است، اين نام
در قرن دوم پيدا شده است و ظاهرا در همين قرن اين جماعت به صورت يك «گروه»
خاص در آمدند نه در قرن سوم آنچنانكه عقيده بعضى است. (4)
در قرن اول هجرى هر چند گروهى خاص به نام عارف يا صوفى يا نام ديگر وجود
نداشته است ولى اين دليل نمىشود كه خيار صحابه صرفا مردمى زاهد و عابد
بودهاند و همه در يك درجه از ايمان ساده مىزيستهاند و فاقد حيات معنوى
بودهاند (آنچنانكه معمولا غربيان و غربزدگان ادعا مىكنند)
شايد بعضى از نيكان صحابه جز زهد و عبادت چيزى نداشتهاند ولى گروهى از
يك حيات معنوى نيرومند برخوردار بودهاند. آنها نيز همه در يك درجه
نبودهاند. حتى سلمان و ابوذر در يك درجه از ايمان نيستند. سلمان ظرفيتى از
ايمان دارد كه براى ابوذر قابل تحمل نيست.
اگر ابوذر (5) آنچه را كه در قلب سلمان است مىدانست او را
(كافر مىدانست و) مىكشت.
اكنون به ذكر طبقات عرفا و متصوفه از قرن دوم تا قرن دهم مىپردازيم.
عرفاى قرن دوم:
الف. حسن بصرى. تاريخ عرفان مصطلح نيز مانند كلام از حسن بصرى متوفا در
110 هجرى آغاز مىشود.
حسن بصرى متولد سال 22 هجرى است، عمر هشتاد و هشتسالهاى داشته و نه
قسمت از عمرش در قرن اول هجرى گذشته است.
حسن بصرى البته به نام «صوفى» خوانده نمىشده است، از آن جهت جزء صوفيه
شمرده مىشود كه اولا كتابى تاليف كرده به نام «رعاية حقوق الله» كه
مىتواند اولين كتابت تصوف شناخته شود. نسخه منحصر به فرد اين كتاب در
اكسفورد است. نيكولسون مدعى است كه«اولين مسلمانى كه روش حيات صوفيانه و
حقيقى را نوشته حسن بصرى است، طريقى كه نويسندگان اخير براى تصوف و وصول به
مقامات عاليه شرح مىدهند: اول توبه، و پس از آن يك سلسله اعمال ديگر، كه
هركدام بايد براى ارتقاء به مقام بالاترى به ترتيب عملى شود.» (6)
ثانيا خود عرفا، بعضى از سلاسل طريقت را به حسن بصرى و از او به حضرت
امير عليه السلام مىرسانند، مانند سلسله مشايخ ابوسعيد ابوالخير. (7)
ابن النديم در «الفهرست» فن پنجم از مقاله پنجم سلسله ابومحمد جعفر
خلدى را نيز به حسن بصرى مىرساند و مىگويد حسن هفتاد نفر از اصحاب بدر را
درك كرده است.
ثالثا بعضى از حكايات كه نقل شده است مىرساند كه حسن بصرى عملا جزء
گروهى بوده است كه بعدها نام متصوفه يافتند. بعدا بعضى از آن حكايات را به
مناسبت نقل خواهيم كرد. حسن بصرى ايرانى الاصل است.
ب. مالك بن دينال. اين مرد اهل بصره است، از كسانى بوده است كه كار زهد
و ترك لذت را به افراط كشانده است. داستانها از او در اين جهت نقل مىشود.
وى در سال 131 هجرى درگذشته است.
ج. ابراهيم ادهم. اهل بلخ است. داستان معروفى دارد شبيه داستان معروف
بودا. گويند در ابتدا پادشاه بود و جرياناتى رخ داد كه تائب شد و در سلسله
اهل تصوف قرار گرفت.
عرفا براى وى اهميت زيادى قائلند. در مثنوى داستان جالبى براى او آورده
است. ابراهيم در حدود سال 161 هجرى درگذشته است.
د. رابعه عدويه. اين زن مصرىالاصل و يا بصرىالاصل و از اعاجيب روزگار
است، و چون چهارمين دختر خانوادهاش بود «رابعه» ناميده شد. رابه عدويه
غير از رابعه شاميه است كه او هم از عرفا است و معاصر جامى است و در قرن
نهم مىزيسته است. رابعه عدويه كلماتى بلند و اشعارى در اوج عرفان و حالاتى
عجيب دارد. داستانى درباره عيادت حسن بصرى و مالك بن دينال و يك نفر ديگر
از او نقل مىشود كه جالب است. رابعه در حدود 135 يا 136 درگذشته است و
بعضى گفتهاند وفاتش در 180 يا 185 بوده است.
ه. ابوهاشم صوفى كوفى. اهل شام است. در آن منطقه متولد شده و در همان
منطقه زيسته است. تاريخ وفاتش مجهول است. اين قدر معلوم است كه استاد سفيان
ثورى متوفى 161 بوده است. ظاهرا اول كسى است كه به نام «صوفى» خوانده شده
است. سفيان گفته است: اگر ابوهاشم نبود من دقايق ريا را نمىشناختم.
و. شقيق بلخى. شاگرد ابراهيم ادهم بوده است. بنابر نقل «ريحانة الادب»
و غيره از كتاب «كشف الغمه» على بن عيسى اربلى و از «نورالابصار» شبلنجى،
در راه مكه با حضرت موسى بن جعفر عليه السلام ملاقات داشته و از آن حضرت
مقامات و كرامات نقل كرده است. در سال 153 يا 174 يا 184 درگذشته است.
ز. معروف كرخى. اهل كرخ بغداد است ولى از اينكه نام پدرش «فيروز» است به
نظر مىرسد كه ايرانىالاصل است.اين مرد از معاريف و مشاهير عرفا است.
مىگويند پدر و مادرش نصرانى بودند و خودش به دستحضرت رضا عليه السلام
مسلمان شد و از آن حضرت استفاده كرد.
بسيارى از سلاسل طريقت، بر حسب ادعاى عرفا، به معروف كرخى و به وسيله او
به حضرت رضا و از طريق آن حضرت به ائمه پيشين تا حضرت رسول مىرسد و بدين
جهت اين سلسله را سلسلةالذهب «رشته طلائى» مىخوانند. ذهبىها عموما چنين
ادعائى دارند. وفات معروف در حدود سالهاى 200 تا 206 بوده است.
ح. فضيل بن عياض. اين مرد اصلا اهل مرو است، ايرانى عرب نژاد است.
مىگويند در ابتدا راهزن بود،يك شب كه براى دزدى از ديوارى بالا رفت، يك
آيه قرآن كه از شب زندهدارى شنيد او را منقلب و تائب ساخت. كتاب «مصباح
الشريعه» منسوب به او است و مىگويند آن كتاب يك سلسله درسها است كه از
امام صادق عليه السلام گرفته است. محدث متبحر قرن اخير، مرحوم حاج ميرزا
حسين نورى در خاتمه «مستدرك» به اين كتاب اظهار اعتماد كرده است. فضيل در
سال 187 درگذشته است.
عرفاى قرن سوم:
الف. بايزيد بسطامى. (طيفور بن عيس) از اكابر عرفا و اصلا اهل بسطام
است. مىگويند اول كسى است كه صريحا از فناء فى الله و بقاء بالله سخن گفته
است. بايزيد گفته است: «از بايزيدى خارج شدم مانند مار از پوست». بايزيد
به اصطلاح شطحياتى دارد كه موجب تكفيرش شده است. خود عرفا او را از اصحاب
«سكر» مىنامند، يعنى در حال جذبه و بى خودى آن سخنان را مىگفته است.
بايزيد در سال 261 درگذشته است. بعضى ادعا كردهاند كه سقاى خانه امام صادق
عليه السلام بوده است ولى اين ادعا با تاريخ جور در نمىآيد، يعنى بايزيد
عصر امام صادق را درك نكرده است.
ب. بشر حفى. اهل بغداد است و پدرانش اهل مرو بودهاند. از مشاهير عرفا
است. او نيز در ابتدا اهل فسق و فجور بوده و بعد توبه كرده است.
علامه حلى در «منهاج الكرامه» داستانى نقل كرده است مبنى بر اينكه توبه
او به ستحضرت موسى بن جعفر عليه السلام صورت گرفته است و چون در حالى تشرف
به توبه پيدا كرد كه «حافى پابرهنه» بود به بشر حافى معروف شد. بعضى علت
«حافى» ناميدن او را چيز ديگر گفتهاند. بشر حافى در سال 226 يا 227
درگذشته است.
ج. سرى سقطى. اهل بغداد است.نمىدانيم اصلا كجايى بوده است. وى از
دوستان و همراهان بشر حافى بوده است. سرى سقطى اهل شفقت به خلق خدا و ايثار
بوده است.
ابن خلكان در «وفيات الاعيان» نوشته است كه سرى گفت: سى سال است كه از
يك جمله «الحمدلله» كه بر زبانم جارى شد استغفار مىكنم. گفتند: چگونه؟
گفت: شبى حريقى در بازار رخ داد، بيرون آمدم ببينم كه به دكان من رسيده يا
نه؟ به من گفته شد به دكان تو نرسيده است. گفتم: الحمدلله. يكمرتبه متنبه
شدم كه گيرم دكان من آسيبى نديده باشد، آيا نمىبايست من در انديشه مسلمين
باشم؟! سعدى به همين داستان (با اندك تفاوت) اشاره مىكند آنجا كه مىگويد:
شبى دود خلق آتشى برفروخت شنيدم كه بغداد نيمى بسوخت يكى شكر گفت اندر
آن خاك و دود كه دكان ما را گزندى نبود جهانديدهاى گفتش آى بو الهوس تو را
خود غم خويشتن بود و بس؟ پسندى كه شهرى بسوزد به نار اگر خود سرايت بود بر
كنار؟
سرى شاگرد و مريد «معروف كرخى» و استاد و دائى جنيد بغدادى است، سخنان
زيادى در توحيد و عشق الهى و غيره دارد، و هم او است كه مىگويد: عارف
مانند آفتاب بر همه عالم مىتابد و مانند زمين بار نيك و بد را به دوش
مىكشد و مانند آب مايه زندگانى همه دلها است و مانند آتش به همه
پرتوافشانى مىكند.
سرى در سال 254 يا 250 در سن نود و هشتسالگى درگذشته است.
د. حارث محاسبى. بصرى الاصل است و از دوستان و مصاحبان جنيد بوده است.
از آن جهت او را «محاسبى» خواندهاند كه به امر مراقبه و محاسبه اهتمام
تام داشت. معاصر احمد بن حنبل است. احمد بن حنبل چون دشمن علم كلام بود او
را به واسطه ورودش در علم كلام طرد كرد و همين سبب اعراض مردم از او شد.
حارث در سال 243 درگذشته است.
ه. جنيد بغدادى. اصلا اهل نهاوند است. عرفا و متصوفه او را «سيد
الطائفه» مىخوانند، همچنانكه فقهاء شيعه، شيخ طوسى را «شيخ الطائفه»
مىخوانند.
جنيد يك عارف معتدل به شمار مىرود. برخى شطحيات كه از ديگران شنيده شده
از او شنيده نشده اشت. او حتى لباس اهل تصوف به تن نمىكرد و در زى علما و
فقها بود. به او گفتند: به خاطر ياران هم كه هستخرقه (لباس اهل تصوف)
بپوش. گفت: اگر مىدانستم كه از لباس كارى ساخته است از آهن گداخته جامه
مىساختم. اما نداى حقيقت اين است كه: ليس الاعتبار بالخرقة انما الاعتبار
بالخرقة انما الاعتبار بالحرقة يعنى از خرقه كارى ساخته نيست، حرقه (آتش
دل)× لازم است. جنيد خواهرزاده و مريد شاگرد سرى سقطى و هم شاگرد حارث
محاسبى بوده است. گويند در سال 297 در نود سالگى درگذشت.
و. ذوالنون مصرى. وى اهل مصر است. در فقه شاگرد «مالك بن انس» فقيه
معروف بوده است. جامى او را رئيس صوفيان خوانده است. هم او اول كسى است كه
رمز به كار برد و مسائل عرفانى را با اصطلاحات رمزى بيان كرد كه فقط كسانى
كه واردند بفهمند و ناواردها چيزى نفهمند. اين روش تدريجا معمول شد، معانى
عرفانى به صورت غزل و با تعبيرات سمبوليك بيان شد. برخى معتقدند كه بسيارى
از تعليمات فلسفه نو افلاطونى وسيله ذوالنون وارد عرفان و تصوف شد.
(8) ذوالنون در فاصله سالهاى 240 - 250 درگذشته است.
ز. سهل بن عبدالله تسترى. از اكابر عرفا و صوفيه و اصلا اهل شوشتر است.
فرقهاى از عرفا كه اصل را بر مجاهده نفس مىدانند به نام او «سهليه»
خوانده مىشوند. در مكه معظمه با ذوالنون مصرى ملاقات داشته است. وى در سال
283 يا 293 درگذشته است. (9)
ح. حسين بن منصور حلاج. اصلا اهل بيضاء از توابع شيراز است ولى در عراق
رشد و نما يافته است. حلاج از جنجالىترين عرفاى دوره اسلامى است. شطحيات
فراوان گفته است. به كفر و ارتداد و ادعاى خدائى متهم شد، فقها تكفيرش
كردند و در زمان مقتدر عباسى به دار آويخته شد. خود عرفا او را به افشاى
اسرار متهم مىكنند. حافظ مىگويد:
گفت آن يار كزو گشتسردار بلند جرمش آن بود كه اسرار هويدا مىكرد.
بعضى او را مردى شعبدهباز مىدانند. خود عرفا او را تبرئه مىكنند و
مىگويند سخنان او و بايزيد كه بوى كفر مىدهد در حال سكر و بىخودى بوده
است.
عرفا از او به عنوان «شهيد» ياد مىكنند. حلاج در سال 306 يا 309 به دار
آويخته شد. (10
3- تذكرة الاولياء شيخ عطار.
4- دكتر غنى، تاريخ تصوف در اسلام.
5- سفينة البحار محدث قمى، ماده سلم.
6- ميراث اسلام ص 85 ايضا رجوع شود به محاضرات دكتر عبدالرحمن بدوى در
دانشكده الهيات و معارف اسلامى در سال تحصيلى 53 - 52. نكته قابل توجه اين
است كه بسيارى از كلمات نهج البلاغه در آن رساله هست. اين نكته با توجه به
اينكه بعضى از صوفيه سلسله اسناد خود را از طريق حسن بصرى به حضرت امير
عليه السلام مىرسانند بيشتر قابل توجه است و مساله قابل تحقيق است.
7- تاريخ تصوف در اسلام ص 462. نقل از كتاب «حالات و سخنان ابوسعيد
ابوالخير».
8- تاريخ تصوف در اسلام ص 55.
9- طبقات الصوفيه ابوعبدالرحمن شلمى ص 206.
10- در مقدمه چاپ هشتم «علل گرايش به ماديگرى» بحث نسبتا مبسوطى درباره
حلاج كردهايم و نظريه بعضى از ماترياليسها معاصر را كه كوشيدهاند او را
«ماترياليست» معرفى كنند رد كردهايم.