بخش دوم: عرفان
درس اول: عرفان و تصوف
يكى از علومى كه در دامن فرهنگ اسلامى زاده شد و رشد يافت و تكامل پيدا
كرد علم عرفان است.
درباره عرفان از دو جنبه مىتوان بحث و تحقيق كرد: يكى از جنبه اجتماعى،
و ديگر از جنبه فرهنگى.
عرفا با ساير طبقات فرهنگى اسلامى از قبيل مفسرين، محدثين، فقهاء،
متكلمين، فلاسفه، ادبا، شعرا، يك تفاوت مهم دارند و آن اينكه علاوه بر
اينكه يك طبقه فرهنگى هستند و علمى به نام عرفان به وجود آوردند و
دانشمندان بزرگى در ميان آنها ظهور كردند و كتب مهمى تاليف كردند، يك فرقه
اجتماعى در جهان اسلام به وجود آوردند با مختصاتى مخصوص به خود، برخلاف
ساير طبقات فرهنگى از قبيل فقهاء و حكماء و غيرهم كه صرفا طبقه فرهنگى
هستند و يك فرقه مجزا از ديگران به شمار نمىروند.
اهل عرفان هرگاه با عنوان فرهنگى ياد شوند با عنوان «عرفا» و هرگاه با
عنوان اجتماعى شان ياد شوند غالبا با عنوان «متصوفه» ياد مىشوند.
عرفا و متصوفه هر چند يك انشعاب مذهبى در اسلام تلقى نمىشوند و خود نيز
مدعى چنين انشعابى نيستند و در همه فرق و مذاهب اسلامى حضور دارند، در عين
حال يك گروه وابسته و به هم پيوسته اجتماعى هستند. يك سلسله افكار و انديشه
ها و حتى آداب مخصوص در معاشرتها و لباس پوشيدنها و احيانا آرايش سر و صورت
و سكونت در خانقاهها و غيره، به آنها به عنوان يك فرقه مخصوص مذهبى و
اجتماعى رنگ مخصوص داده و مىدهد.
و البته همواره - خصوصا در ميان شيعه - عرفائى بوده و هستند كه هيچ
امتياز ظاهرى با ديگران ندارند و در عين حال عميقا اهل سير و سلوك عرفانى
مىباشند. و در حقيقت عرفاى حقيقى اين طبقهاند، نه گروههايى كه صدها آداب
از خود اختراع كرده و بدعتها ايجاد كردهاند.
ما در اين درسها كه درباره كليات علوم اسلامى بحث مىكنيم، به جنبه
اجتماعى و فرقهاى، و درحقيقت به جنبه «تصوف» عرفان كارى نداريم، فقط از
جنبه فرهنگى وارد بحث مىشويم، يعنى به عرفان به عنوان يك علم و يك شاخه از
شاخههاى فرهنگ اسلامى نظر داريم نه به عنوان يك روش و طريقه كه فرقهاى
اجتماعى پيرو آن هستند.
اگر بخواهيم از جنبه اجتماعى وارد بحثشويم ناچار بايد اين فرقه را از
نظر علل و منشا و از نظر نقش مثبتيا منفى، مفيد يا مضرى كه در جامعه
اسلامى داشته است، فعل و انفعالهائى كه ميان اين فرقه و ساير فرق اسلامى رخ
داده است، رنگى كه به معارف اسلامى داده است، تاثيرى كه در نشر اسلام در
جهان داشته است مورد بحث قرار دهيم. ما فعلا به اين مطالب كارى نداريم. بحث
ما فقط درباره عرفان به عنوان يك علم و يك بخش فرهنگى است.
عرفان به عنوان يك دستگاه علمى و فرهنگى داراى دو بخش است: بخش عملى و
بخش نظرى.
بخش عملى عبارت است از آن قسمت كه روابط و وظايف انسان با خودش و با
جهان و با خدا بيان مىكند و توضيح مىدهد. عرفان در اين بخش مانند اخلاق
است، يعنى يك «علم» عملى است با تفاوتى كه بعدا بيان مىشود. اين بخش از
عرفان علم «سير و سلوك» ناميده مىشود. در اين بخش از عرفان توضيح داده
مىشود كه «سالك» براى اينكه به قله منيع انسانيت، يعنى «توحيد» برسد از
كجا بايد آغاز كند و چه منازل و مراحلى را بايد به ترتيب طى كند و در منازل
بين راه چه احوالى براى او رخ مىدهد و چه وارداتى بر او وارد مىشود. و
البته همه اين منازل و مراحل بايد با اشراف و مراقبتيك انسان كامل و پخته
كه قبلا اين راه را طى كرده و از رسم و راه منزلها آگاه است صورت گيرد و
اگر همت انسان كاملى بدرقه راه نباشد خطر گمراهى است.
عرفا از انسان كاملى كه ضرورتا بايد همراه «نوسفران» باشد گاهى به
«طاير قدسى» و گاهى به «خضر» تعبير مىكنند:
همتم بدرقه راه كن اى «طاير قدس» كه دراز است ره مقصد و من «نوسفرم»
ترك اين مرحله بى همرهى خضر مكن ظلمات است بترس از خطر گمراهى
البته توحيد كه از نظر عارف، قله منيع انسانيت به شمار مىرود و آخرين
مقصد سير و سلوك عارف است، با توحيد مردم عامى، و حتى با توحيد فيلسوف،
يعنى اينكه واجب الوجود يكى است نه بيشتر، از زمين تا آسمان متفاوت است.
توحيد عارف، يعنى موجود حقيقى منحصر به خدا است، جز خدا هر چه هست
«نمود»است نه «بود». توحيد عارف يعنى «جز خدا هيچ نيست» توحيد عارف، يعنى
طى طريق كردن و رسيدن به مرحله جز خدا هيچ نديدن.
اين مرحله از توحيد را مخالفان عرفا تاييد نمىكنند و احيانا آن را كفر
و الحاد مىخوانند ولى عرفا معتقدند كه توحيد حقيقى همين است و ساير مراتب
توحيد خالى از شرك نيست. ازنظر عرفا رسيدن به اين مرحله كار عقل و انديشه
نيست، كار دل و مجاهده و سير و سلوك و تصفيه و تهذيب نفس است.
به هر حال اين بخش از عرفان، بخش عملى عرفان است از اين نظر مانند علم
اخلاق است كه درباره «چه بايد كرد»ها بحث مىكند با اين تفاوت كه:
اولا عرفان درباره روابط انسان با خودش و با جهان و با خدا بحث مىكند و
عمده نظرش درباره روابط انسان با خدا است و حال آنكه همه سيستمهاى اخلاقى
ضرورتى نمىبينند كه درباره روابط انسان با خدا بحث كنند، فقط سيستمهاى
اخلاقى مذهبى اين جهت را مورد عنايت و توجه قرار مىدهند.
ثانيا سير و سلوك عرفانى - همچنانكه از مفهوم اين دو كلمه پيداست - پويا
و متحرك است، برخلاف اخلاق كه ساكن است. يعنى در عرفان سخن از نقطه آغاز
است و از مقصدى و از منازل و مراحلى كه به ترتيب سالك بايد طى كند تا به
سرمنزل نهايى برسد.
از نظر عارف واقعا و بدون هيچ شائبه مجاز، براى انسان «صراط» وجود دارد
و آن صراط را بايد بپيمايد و مرحله به مرحله و منزل به منزل طى نمايد و
رسيدن به منزل بعدى بدون گدز كردن از منزل قبلى ناممكن است.
لهذا از نظر عارف روح بشر مانند يك گياه و يا يك كودك است و كمالش در
نمو و رشدى است كه طبق نظام مخصوص بايد صورت گيرد. ولى در اخلاق صرفا سخن
از يك سلسله فضائل است از قبيل راستى، درستى، عدالت، عفت، احسان، انصاف،
ايثار و غيره كه روح بايد به آنها مزين و متجلى گردد. از نظر اخلاق، روح
انسان مانند خانهاى است كه بايد با يك سلسله زيورها و زينتها و نقاشيها
مزين گردد بدون اينكه ترتيبى در كار باشد كه از كجا آغاز شود و به كجا
انتها يابد؟ مثلا از سقف شروع شود يا از ديوارها و از كدام ديوار؟ از بالاى
ديوار يا از پايين؟
در عرفان برعكس، عناصر اخلاقى مطرح مىشود اما به اصطلاح به صورت
ديالتيكى،يعنى متحرك و پويا.
ثالثا عناصر روحى و اخلاقى محدود است به معانى و مفاهيمى كه غالبا آنها
را مىشناسد، اما عناصر روحى عرغانى بسى وسيعتر و گستردهتر است. در سير و
سلوك عرفانى از يك سلسله احوال و واردات قلبى سخن مىرود كه منحصرا به يك
«سالك راه» در خلال مجاهدات و طى طريقها دست مىدهد و مردم ديگر از اين
احوال و واردات بىخبرند.
بخش ديگر عرفان مربوط است به تفسير هستى، يعنى تفسير خدا و جهان و
انسان.عرفان در اين بخش مانند فلسفه است و مىخواهد هستى را تفسير نمايد،
برخلاف بخش اول كه مانند اخلاق است و مىخواهد انسان را تغيير دهد همچنانكه
در بخش اول، با اخلاق تفاوتهايى داشت، در اين بخش با فلسفه تفاوتهايى دارد.
در درس بعد اين مطلب را توضيح خواهيم داد.