آشنائى با علوم اسلامى جلد ۱
منطق ، فلسفه

علامه شهيد حاج شيخ مرتضى مطهرى

- ۲۵ -


درس نهم: علت و معلول

كهن‏ترين مساله فلسفه، مساله علت و معلول است. در هر سيستم فلسفى نام علت و معلول برده مى‏شود، بر خلاف اصالت وجود يا وجود ذهنى كه در برخى سيستمهاى فلسفى جايگاه بلندى دارد و برخى از سيستمهاى فلسفى ديگر كوچكترين آگاهى از آن ندارند و يا بحث قوه و فعل كه در فلسفه ارسطو نقش مهمى ايفا مى‏كند و يا بحث ثابت و متغير كه در فلسفه صدر المتالهين مقام شايسته‏اى يافته است.

عليت نوعى رابطه است ميان دو شى‏ء كه يكى را علت و ديگرى را معلول مى‏خوانيم، اما عميق‏ترين رابطه‏ها. رابطه علت و معلول اين است كه علت وجود دهنده معلول است. آنچه معلول از علت دريافت مى‏كند تمام هستى و واقعيت‏خويش است، لهذا اگر علت نبود معلول نبود. ما چنين رابطه‏اى در جاى ديگر سراغ نداريم كه اگر يكى از دو طرف رابطه نبود ديگرى هم نبود. عليهذا نياز معلول به علت، شديدترين نيازها است. نياز در اصل هستى. بنا بر اين اگر بخواهيم علت را تعريف كنيم بايد بگوئيم: «آن چيزى كه معلول در كيان و هستى خود به او نيازمند است‏»

از جمله مسائلى كه در باب علت و معلول هست اين است كه هر پديده‏اى معلول است و هر معلولى نيازمند به علت است پس هر پديده‏اى نيازمند به علت است. يعنى اگر چيزى در ذات خود عين هستى نيست و هستى او را عارض شده و پديد آمده است ناچار در اثر دخالت عاملى بوده است كه آن را علت مى‏ناميم، پس هيچ پديده‏اى بدون علت نيست. فرضيه مقابل اين نظريه اين است كه فرض شود، پديده‏اى بدون علت پديد آيد، اين فرضيه به نام صدفه يا «اتفاق‏» ناميده مى‏شود. فلسفه اصل عليت را مى‏پذيرد و به شدت نظريه «صدفه‏» و «اتفاق‏» را رد مى‏كند.

اينكه هر پديده‏اى معلول و نيازمند به علت است مورد اتفاق فلاسفه و متكلمين است ولى متكلمين چنين پديده‏اى را به «حادث‏» تعبير مى‏كنند و فلاسفه به «ممكن‏»، يعنى متكلمين مى‏گويند هر «حادث‏» معلول و نيازمند به علت است و فلاسفه مى‏گويند هر «ممكن‏» معلول و نيازمند به علت است و اين دو تعبير مختلف نتيجه‏هاى مختلف مى‏دهد كه در بحث‏حادث و قديم به آن اشاره كرديم.

مساله ديگر در باب علت و معلول اين است كه هر علتى فقط معلول خاص ايجاد مى‏كند نه هر معلولى را. و هر معلولى تنها از علت‏خاص صادر مى‏شود نه از هر علتى. به عبارت ديگر ميان موجودات جهان وابستگيهاى خاصى هست پس هر چيز منشاء هر چيزى نمى‏تواند بشود و هر چيزى ناشى از هر چيزى نمى‏تواند باشد. ما در تجربيات عادى خود به اين حقيقت جزم داريم كه مثلا غذا خوردن علت‏سير شدن است و آب نوشيدن علت‏سيراب شدن و درس خواندن علت با سواد شدن. لهذا اگر بخواهيم به هر يك از معلولات نامبرده دست بيابيم به علت‏خاص خودش متوسل مى‏شويم. هيچگاه براى سير شدن به آب نوشيدن يا درس خواندن متوسل نمى‏گرديم و براى با سواد شدن غذا خودرن را كافى نمى‏دانيم.

فلسفه ثابت مى‏كند كه در ميان تمام جريانات عالم چنين رابطه مسلمى وجود دارد و اين مطلب را به اين تعبير بيان مى‏كند:

«ميان هر علت با معلول خودش سنخيت و مناسبت‏خاصى حكمفرما است كه ميان يك علت و معلول ديگر نيست‏».

اين اصل مهمترين اصلى است كه به فكر ما انتظام مى‏بخشد و جهان را در انديشه ما، نه به صورت مجموعه‏اى هرج و مرج كه در آن هيچ چيزى شرط هيچ چيزى نيست، بلكه به صورت دستگاهى منظم و مرتب در مى‏آورد كه هر جزء آن جايگاه مخصوص دارد و هيچ جزئى ممكن نيست در جاى جزء ديگر قرار گيرد.

مساله ديگر در باب علت و معلول اين است كه در فلسفه ارسطو علت چهار قسم است: علت فاعلى، علت غائى، علت مادى، علت صورى در مصنوعات بشرى اين چهار علت به خوبى صادق است: مثلا اگر خانه‏اى بسازيم، بنا و عمله علت فاعلى است و سكونت در آن خانه، علت غائى است و مصالح آن خانه علت مادى است و شكل ساختمان كه متناسب با مسكن است نه مثلا با انبار يا حمام يا مسجد علت صورى است.

از نظر ارسطو هر پديده طبيعى، مثلا يك سنگ، يك گياه يك انسان هم عينا داراى چهار علت مزبور هست.

از جمله مسائل علت و معلول اين است كه علت در اصطلاح علماء طبيعى يعنى در اصطلاح طبيعيات با علت در اصطلاح الهيات علماء علم الهى اندكى متفاوت است از نظر علم الهى كه اكنون آن را به نام «فلسفه‏» مى‏خوانيم علت عبارت است از وجود دهنده، يعنى فلاسفه چيزى را علت چيز ديگر مى‏خوانند كه آن چيز وجود دهنده چيز ديگر بوده باشد و گرنه آن را علت نمى‏خوانند و احيانا آن را «معد» مى‏خوانند ولى علماء علوم طبيعى حتى در موردى كه رابطه ميان دو چيز صرفا رابطه تحريك و تحرك است كلمه علت اطلاق مى‏كنند. عليهذا در اصطلاح علماء طبيعى بنا علت‏خانه است زيرا بنا به وسيله يك سلسله نقل و انتقالها بالاخره منشا ساختن يك خانه شده ولى علماء علم الهى هرگز بنا را علت‏خانه نمى‏خوانند زيرا بنا به وجود آورنده خانه نيست، بلكه مصالح خانه قبلا وجود داشته است و كار بنا فقط اين بوده كه به آنها سازمان داده است. همچنين پدر و مادر نسبت به فرزند بر حسب اصطلاح علماء علوم طبيعى علت‏شمرده مى‏شوند ولى بر حسب اصطلاح فلسفه آنها «مقدمه‏» «معد» و «مجرا» ناميده مى‏شود، علت‏شمرده نمى‏شوند.

مساله ديگر در باب علت و معلول اين است كه سلسله علل (البته علل به اصطلاح فلاسفه نه علل به اصطلاح علماى طبيعى، يعنى علل وجود نه علل حركت) متناهى است و محال است نامتناهى باشد يعنى اگر وجود يك شى‏ء صادر از علتى و قائم به علتى باشد و وجود آن علت نيز قائم به علت ديگر، و وجود آن علت نيز قائم به علت ديگر باشد ممكن است هزارها و ميليونها و يا ميلياردها علت و معلول به اين ترتيب هر كدام صادر از ديگرى باشد و بالا برود، ولى در نهايت امر به علتى منتهى مى‏گردد كه آن علت قائم بالذات است و قائم به علتى ديگر نيست زيرا تسلسل علل غير متناهيه محال است. فلاسفه براهين زيادى اقامه مى‏كنند بر امتناع تسلسل علل غير متناهيه، و اين تعبير را مخفف مى‏كنند و مى‏گويند: تسلسل علل محال است. و غالبا تعبير را از اين هم مخفف‏تر مى‏كنند و مى‏گويند تسلسل محال است و البته مقصود اين است كه تسلسل علل غير متناهيه محال است.

كلمه تسلسل از ماده «سلسله‏» است كه به معنى زنجير است، پس تسلسل يعنى زنجيره شدن علل غير متناهيه. فلاسفه نظام و ترتيب علل و معلولات را به حلقات زنجير كه به ترتيب شت‏سر يكديگر قرار گرفته‏اند، تشبيه كرده‏اند.