درس نهم: علت و معلول
كهنترين مساله فلسفه، مساله علت و معلول است. در هر سيستم فلسفى نام علت و
معلول برده مىشود، بر خلاف اصالت وجود يا وجود ذهنى كه در برخى سيستمهاى فلسفى
جايگاه بلندى دارد و برخى از سيستمهاى فلسفى ديگر كوچكترين آگاهى از آن ندارند
و يا بحث قوه و فعل كه در فلسفه ارسطو نقش مهمى ايفا مىكند و يا بحث ثابت و
متغير كه در فلسفه صدر المتالهين مقام شايستهاى يافته است.
عليت نوعى رابطه است ميان دو شىء كه يكى را علت و ديگرى را معلول
مىخوانيم، اما عميقترين رابطهها. رابطه علت و معلول اين است كه علت وجود
دهنده معلول است. آنچه معلول از علت دريافت مىكند تمام هستى و واقعيتخويش
است، لهذا اگر علت نبود معلول نبود. ما چنين رابطهاى در جاى ديگر سراغ نداريم
كه اگر يكى از دو طرف رابطه نبود ديگرى هم نبود. عليهذا نياز معلول به علت،
شديدترين نيازها است. نياز در اصل هستى. بنا بر اين اگر بخواهيم علت را تعريف
كنيم بايد بگوئيم: «آن چيزى كه معلول در كيان و هستى خود به او نيازمند است»
از جمله مسائلى كه در باب علت و معلول هست اين است كه هر پديدهاى معلول است
و هر معلولى نيازمند به علت است پس هر پديدهاى نيازمند به علت است. يعنى اگر
چيزى در ذات خود عين هستى نيست و هستى او را عارض شده و پديد آمده است ناچار در
اثر دخالت عاملى بوده است كه آن را علت مىناميم، پس هيچ پديدهاى بدون علت
نيست. فرضيه مقابل اين نظريه اين است كه فرض شود، پديدهاى بدون علت پديد آيد،
اين فرضيه به نام صدفه يا «اتفاق» ناميده مىشود. فلسفه اصل عليت را مىپذيرد
و به شدت نظريه «صدفه» و «اتفاق» را رد مىكند.
اينكه هر پديدهاى معلول و نيازمند به علت است مورد اتفاق فلاسفه و متكلمين
است ولى متكلمين چنين پديدهاى را به «حادث» تعبير مىكنند و فلاسفه به
«ممكن»، يعنى متكلمين مىگويند هر «حادث» معلول و نيازمند به علت است و
فلاسفه مىگويند هر «ممكن» معلول و نيازمند به علت است و اين دو تعبير مختلف
نتيجههاى مختلف مىدهد كه در بحثحادث و قديم به آن اشاره كرديم.
مساله ديگر در باب علت و معلول اين است كه هر علتى فقط معلول خاص ايجاد
مىكند نه هر معلولى را. و هر معلولى تنها از علتخاص صادر مىشود نه از هر
علتى. به عبارت ديگر ميان موجودات جهان وابستگيهاى خاصى هست پس هر چيز منشاء هر
چيزى نمىتواند بشود و هر چيزى ناشى از هر چيزى نمىتواند باشد. ما در تجربيات
عادى خود به اين حقيقت جزم داريم كه مثلا غذا خوردن علتسير شدن است و آب
نوشيدن علتسيراب شدن و درس خواندن علت با سواد شدن. لهذا اگر بخواهيم به هر يك
از معلولات نامبرده دست بيابيم به علتخاص خودش متوسل مىشويم. هيچگاه براى سير
شدن به آب نوشيدن يا درس خواندن متوسل نمىگرديم و براى با سواد شدن غذا خودرن
را كافى نمىدانيم.
فلسفه ثابت مىكند كه در ميان تمام جريانات عالم چنين رابطه مسلمى وجود دارد
و اين مطلب را به اين تعبير بيان مىكند:
«ميان هر علت با معلول خودش سنخيت و مناسبتخاصى حكمفرما است كه ميان يك علت
و معلول ديگر نيست».
اين اصل مهمترين اصلى است كه به فكر ما انتظام مىبخشد و جهان را در انديشه
ما، نه به صورت مجموعهاى هرج و مرج كه در آن هيچ چيزى شرط هيچ چيزى نيست، بلكه
به صورت دستگاهى منظم و مرتب در مىآورد كه هر جزء آن جايگاه مخصوص دارد و هيچ
جزئى ممكن نيست در جاى جزء ديگر قرار گيرد.
مساله ديگر در باب علت و معلول اين است كه در فلسفه ارسطو علت چهار قسم است:
علت فاعلى، علت غائى، علت مادى، علت صورى در مصنوعات بشرى اين چهار علت به خوبى
صادق است: مثلا اگر خانهاى بسازيم، بنا و عمله علت فاعلى است و سكونت در آن
خانه، علت غائى است و مصالح آن خانه علت مادى است و شكل ساختمان كه متناسب با
مسكن است نه مثلا با انبار يا حمام يا مسجد علت صورى است.
از نظر ارسطو هر پديده طبيعى، مثلا يك سنگ، يك گياه يك انسان هم عينا داراى
چهار علت مزبور هست.
از جمله مسائل علت و معلول اين است كه علت در اصطلاح علماء طبيعى يعنى در
اصطلاح طبيعيات با علت در اصطلاح الهيات علماء علم الهى اندكى متفاوت است از
نظر علم الهى كه اكنون آن را به نام «فلسفه» مىخوانيم علت عبارت است از وجود
دهنده، يعنى فلاسفه چيزى را علت چيز ديگر مىخوانند كه آن چيز وجود دهنده چيز
ديگر بوده باشد و گرنه آن را علت نمىخوانند و احيانا آن را «معد» مىخوانند
ولى علماء علوم طبيعى حتى در موردى كه رابطه ميان دو چيز صرفا رابطه تحريك و
تحرك است كلمه علت اطلاق مىكنند. عليهذا در اصطلاح علماء طبيعى بنا علتخانه
است زيرا بنا به وسيله يك سلسله نقل و انتقالها بالاخره منشا ساختن يك خانه شده
ولى علماء علم الهى هرگز بنا را علتخانه نمىخوانند زيرا بنا به وجود آورنده
خانه نيست، بلكه مصالح خانه قبلا وجود داشته است و كار بنا فقط اين بوده كه به
آنها سازمان داده است. همچنين پدر و مادر نسبت به فرزند بر حسب اصطلاح علماء
علوم طبيعى علتشمرده مىشوند ولى بر حسب اصطلاح فلسفه آنها «مقدمه» «معد» و
«مجرا» ناميده مىشود، علتشمرده نمىشوند.
مساله ديگر در باب علت و معلول اين است كه سلسله علل (البته علل به اصطلاح
فلاسفه نه علل به اصطلاح علماى طبيعى، يعنى علل وجود نه علل حركت) متناهى است و
محال است نامتناهى باشد يعنى اگر وجود يك شىء صادر از علتى و قائم به علتى
باشد و وجود آن علت نيز قائم به علت ديگر، و وجود آن علت نيز قائم به علت ديگر
باشد ممكن است هزارها و ميليونها و يا ميلياردها علت و معلول به اين ترتيب هر
كدام صادر از ديگرى باشد و بالا برود، ولى در نهايت امر به علتى منتهى مىگردد
كه آن علت قائم بالذات است و قائم به علتى ديگر نيست زيرا تسلسل علل غير
متناهيه محال است. فلاسفه براهين زيادى اقامه مىكنند بر امتناع تسلسل علل غير
متناهيه، و اين تعبير را مخفف مىكنند و مىگويند: تسلسل علل محال است. و غالبا
تعبير را از اين هم مخففتر مىكنند و مىگويند تسلسل محال است و البته مقصود
اين است كه تسلسل علل غير متناهيه محال است.
كلمه تسلسل از ماده «سلسله» است كه به معنى زنجير است، پس تسلسل يعنى
زنجيره شدن علل غير متناهيه. فلاسفه نظام و ترتيب علل و معلولات را به حلقات
زنجير كه به ترتيب شتسر يكديگر قرار گرفتهاند، تشبيه كردهاند.