درس چهاردهم: ارزش قياس(2)
مفيد يا غير مفيد بودن منطق
گفتيم كسانى كه ارزش منطق ارسطوئى را نفى كردهاند، يا فائدهاش را نفى
كردهاند و يا صحتش را. ما نخست به منشاء مفيد بودن منطق مىپردازيم ايرادهائى
كه از اين راه وارد كردهاند عبارت است از:
1- اگر منطق مفيد بود مىبايست علماء و فلاسفهاى كه مجهز به اين منطق
بودهاند اشتباه نكنند و خودشان هم يكديگر اختلاف نداشته باشند و حال آنكه
مىبينيم همه آنها اشتباهات فراوان كردهاند و به علاوه آراء متضاد و متناقضى
داشتهاند.
پاسخ اين است كه اولا منطق عهدهدار صحت صورت و شكل قياس است نه بيشتر، منشا
خطاى بشر ممكن است مواد اوليهاى باشد كه قضايا از آنها تشكيل مىشود و ممكن
است آن مواد اوليه درست باشد و منشا خطا نوعى مغالطه باشد كه در شكل و نظم و
ساختمان فكر به كنار رفته است.
منطق - همانطورى كه از تعريفش كه در درسهاى اول گفتيم پيدا است - ضامن درستى
فكر از نظر دوم است. اما از نظر اول هيچ قاعده و اصلى نيست كه صحت فكر را تضمين
كند. تنها ضامن، مراقبت و دقتشخص فكر كننده است. مثلا ممكن است از يك سلسله
قضاياى حسى يا تجربى قياساتى تشكيل شود اما آن تجربهها به عللى ناقص و غير
يقينى باشد و خلاف آنها ثابت بشود. اين جهت بر عهده منطق ارسطوئى كه آن را به
همين لحاظ منطق صورت مىنامند نيست، آنچه بر عهده اين منطق است اين است كه اين
قضايا را به صورت صحيحى ترتيب دهد كه از نظر سوء ترتيب منشاء غلط و اشتباه
نگردد.
ثانيا مجهز بودن به منطق كافى نيست كه شخص، حتى از لحاظ صورت قياس نيز،
اشتباه نكند، آنچه ضامن حفظ از اشتباه است به كار بستن دقيق آن است. همچنان كه
مجهز بودن به علم پزشكى براى حفظ الصحة يا معالجه كافى نيست، به كار بردن آن
لازم است. اشتباهات منطقى علماى مجهز به منطق به علت نوعى شتابزدگى و تسامح در
بكار بستن اصول منطقى است.
2- مىگويند منطق ابزار علوم است. اما منطق ارسطوئى به هيچ وجه ابزار خوبى
نيست، يعنى مجهز بودن به اين منطق به هيچ وجه بر معلومات انسان نمىافزايد.
هرگز منطق ارسطوئى نمىتواند مجهولات طبيعت را بر ما معلوم سازد. ما اگر
بخواهيم ابزارى داشته باشيم كه واقعا ابزار باشد و ما را به كشفيات جديد نائل
سازد آن ابزار «تجربه» و «استقراء» و مطالعه مستقيم طبيعت است نه منطق و قياس.
در دوره جديد كه منطق ارسطو به عنوان يك ابزار طرد شد و به جاى آن از ابزار
استقراء و تجربه استفاده شد موفقيتهاى پى در پى و حيرت انگيز حاصل گرديد.
كسانى كه اين ايراد را ذكر كردهاند و در واقع اين مغالطه را آوردهاند چند
اشتباه كردهاند. گمان كرده - و يا چنين وانمود كردهاند - كه معنى اينكه منطق
ابزار علوم است اين است كه «ابزار تحصيل علوم» استيعنى كار علم منطق اين است
كه براى ما اطلاعات و علومى فراهم مىكند و به عبارت ديگر گمان كردهاند كه
منطق براى فكر بشر نظير تيشه است براى هيزم شكن كه مواد را جمع و تحصيل مىكند
و حال آنكه منطق صرفا «آلتسنجش» استيعنى درست و نادرست را باز مىنمايد، آن
هم آلتسنجش صورت و شكل فكر، نه ماده و مصالح فكر، لهذا آن را به شاقول و طراز
بنا تشبيه كردهاند. بنا وقتى كه ديوارى را بالا مىبرد عمودى آن را با شاقول و
افقى بودن را با طراز تشخيص مىدهد. شاقول و طراز نه ابزار تحصيل آجر و خاك و
آهك و سيمان و غيره مىباشند و نه وسيله سنجش درستى و نادرستى اين مصالح كه فى
المثل سالمند يا ناسالم و معيوب.
وسيله تحصيل مواد فكرى همانهاست كه قبلا گفتيم يعنى قياس، استقراء، تمثيل، و
چنانكه قبلا اشاره كرديم اينها هيچ كدام جزء منطق نيستند. منطق قواعد اينها را
بيان مىكند و ارزش شان را تاييد مىنمايد.
اينجا ممكن است گفته شود كه كسانى كه منكر منطق ارسطوئى به عنوان ابزار
تحصيل علم شدهاند مقصودشان انكار ارزش قياس است و همچنانكه قبلا گفته شد اگر
مسائل منطق، قواعد مربوط به قياس است پس هر چند خود منطق ارسطوئى ابزار سنجش
است نه ابزار تحصيل، ولى ابزار سنجش قياس است و قياس را به عنوان يگانه ابزار
تحصيل علوم مىشناسد، اما قياس به دلائل خاصى كه بعدا خواهيم گفت هيچگونه
كارآئى در تحصيل علم جديد ندارد، يگانه ابزار كسب و تحصيل علم تجربه و استقراء
است.
اين بيان بهترين توجيه سخن معترضين است ولى همچنان كه قبلا گفتيم منطق ارسطو
قياس را يگانه ابزار كسب تحصيل علوم نمىداند بلكه يكى از ابزارها مىشناسد،
همچنانكه در درس پيش گفتيم و در درسهاى آينده نيز روشنتر خواهد شد. ابزار كسب
و تحصيل بودن قياس غير قابل انكار است.
از نظر طرفداران قياس ارزش قياس ارزش تعيينى است، يعنى قياس در حوزه خود
نتيجه جديد بار مىآورد آنهم به صورت تعيينى.
ارزش تمثيل ارزش ظنى است و ارزش استقراء اگر كامل باشد يقينى است و اگر ناقص
باشد ظنى است. و اما تجربه كه غالبا آن را با استقراء اشتباه مىكنند ارزش
يقينى دارد. هر تجربه متضمن قياسى است. تجربه از مقدمات قياسهاى آشكار است و
خود متضمن قياسى پنهان است. تجربه همچنان كه بوعلى در شفا تصريح كرده است
(1) آميختهاى است از عمل حس و مشاهده مستقيم و عمل فكر كه از نوع قياس
است نه از نوع استقراء و يا تمثيل، نوع چهارمى هم عليرغم ادعاى منطقييون رياضى
وجود ندارد.
منطق ارسطوئى ارزش تجربه را به هيچ وجه منكر نيست تجربه كه متظمن نوعى قياس
است، مانند خود قياس گرچه جزء منطق نيست ولى منطق ارسطوئى بر اساس ارزش تجربه
بنا شده است. همه منطقيين تصريح كردهاند كه تجربه جزء مبادء يقينى است و يكى
از مبادء شش گانه برهان است. (2)
موفقيت علماء جديد مولود طرز منطق ارسطوئى نبود، مولود حسن انتخاب روش
استقرائى به جاى روش قياسى و روش تجربى (كه آميختهاى است از روش حسى، استقرائى
و روش قياسى خالص) در شناخت طبيعيت بوده، آنچه موجب ركود كار علماى پيشين شده
است اين بود كه در شناخت طبيعت نيز مانند مسائل ماوراء الطبيعى از روش قياسى
خالص استفاده مىكردند نه روش قدما، طرد روش استقرائى و تجربى به پيروى از منطق
ارسطوئى بود، نه روش متاخران طرد منطق ارسطوئى است. زيرا منطق ارسطوئى يگانه
روش صحيح را در همه علوم، روشى قياسى نمىداند تا رو آوردن به روش استقرائى و
تجربى طرد منطق ارسطوئى به شمار آيد. (3)
3- در منطق ارسطوئى ارزش عمده از آن قياس است، و قياس از دو مقدمه تشكيل
مىگردد، مثلا قياس اقترانى از صغرا و كبرا تشكيل مىشود. قياس مفيد فائدهاى
نيست، زيرا اگر مقدمتين قياس معلوم باشد نتيجه خود به خود معلوم است و اگر
مقدمتين مجهول باشد نتيجه مجهول است پس فائده قياس چيست؟ جواب اين است كه صرف
معلوم بودن مقدمتين كافى نيست براى معلوم بودن نتيجه، نتيجه آنگاه معلوم
مىگردد كه مقدمتين «اقتران» پيدا كنند اقتران كه مولد نتيجه است نظير آميزش
جنسى نر و ماده است كه بدون آميزش، فرزند پديد نمىآيد. چيزى كه هست اگر اقتران
به طرز صحيحى صورت گيرد نتيجه درست است و اگر به طرز ناصحيحى صورت گيرد نتيجه
غلط بدست مىآيد، كار منطق اين است كه اقتران صحيح را از اقتران نا صحيحى باز
نمايد.
4- در قياس اگر مقدمتين درست باشد نتيجه درست است، و اگر مقدمتين غلط باشد
نتيجه خواه ناخواه غلط است، پس اين منطق نمىتواند تاثيرى در تصحيح خطاها داشته
باشد زيرا درست و نادرست بودن نتيجه صرفا تابع درست و ناد ست بودن مقدمتين است
و نه چيز ديگر.
جواب اين است كه ممكن است مقدمتين صد در صد درست باشد اما نتيجه به واسطه
غلط بودن شكل و نادرست بودن اقتران غلط باشد. منطق جلو اينگونه خطاها را
نمىگيرد. اين ايراد نيز مانند ايراد پيش از اين، از عدم توجه به نقش صورت و
شكل و ساختمان فكر در درست و نادرست بودن نتيجه پيدا شده است. ايراد سوم و
چهارم همانها است كه از كلمات دكارت فرانسوى استفاده مىشود. (4)
5- حداكثر هنر منطق اين است كه جلو خطاى ذهن را در صورت قياس بگيرد. اما
منطق ضابطه و قاعدهاى براى جلوگيرى از خطا در ماده قياس ندارد. پس منطق، فرضا
بتواند از نظر صورت قياس به ما اطمينان بدهد، قادر نيست كه از نظر ماده قياس ما
را مطمئن سازد، پس راه خطا باز است و منطق بىفايده. درست مثل اين است كه در
فصل زمستان خانهاى دو در داشته باشيم و ما فقط يك در را ببنديم. بديهى است كه
با باز بودن در ديگر سرما همچنان خواهد آمد و بستن يك در به كلى بى فائده است.
اين ايراد همان است كه سيرافى نحوى متكلم به متى بن يونس گرفت و امين استر
آبادى در فوائد المدينه آن را به خوبى تشريح كرده است.
جواب اين است كه جلوگيرى از خطاى در صورت قياس، خود يك فائده نسبى است.
جلوگيرى از خطاى در ماده قياس هر چند با قواعد و ضوابط منطقى ميسر نيست ولى با
دقت و مراقبت زياد مىتوان نسبت به آن مطمئن شد. پس با مراقبت كامل در مواد
قياسات و با رعايت قواعد منطق در صورت قياسات، مىتوان از وقوع در خطا مطمئن
گشت. تشبيه راه يافتن خطا از طريق صورت و ماده به راه يافتن سرما از دو در، به
نوبه خود يك مغالطه است، زيرا هر يك از دو در به تنهائى مىتواند به قدر دو در
هواى اطاق را سرد كند يعنى هواى اطاق را تقريبا همسطح هواى فضاى مجاور قرار دهد
پس بستن يك در فائده ندارد، ولى محال است كه خطاهاى صورت از راه ماده راه يابند
و يا خطاهاى ماده از راه صورت وارد گردند. پس فرضا ما به هيچ وجه قادر به
جلوگيرى از خطاهاى ماده نباشيم، از راه جلوگيرى خطاهاى صورت، از يك فائده نسبى
بهرهمند مىگرديم.
3- اين نكته نيز ناگفته نماند كه رو آوردن به روش تجربى و خارج شدن از
انحصار قياسى قرنها قبل از دوره جديد به وسيله مسلمين آغاز گشت و به وسيله
علماء اروپا تكميل شده. پيشروان روش تجربى نظير را جر بيكن كه سه چهار قرن قبل
از فرنسيس بيكن اين راه را پيش گرفت به اعتراف خودش مديون معلمان مسلمان اندلسى
خودش است. نكته ديگر اينكه علماء جديد اولين بار كه به روش تجربى رو كردند از
افراط به تفريط گرائيدند. گمان كردند كه جز استقراء و تجربه راهى براى كسب و
تحصيل معلومات نيستيعنى راه قياس را به كلى نفى كردند ولى بعد از دو سه قرن
روشن شد كه هر يك از قياس و استقراء و تجربه (كه به قول ابن سينا مخلوطى است از
اين دو) در جاى خود مفيد و لازم است و آنچه مهم استشناخت موارد استفاده از
اينها است. اينجا است كه علمى بسيار مفيد به وجود آمد به نام «متودولوژى» يا
«روش شناسى» كه محل استفاده هر يك از اين روشها را روشن مىكند اين علم هنوز
مراحل اوليه خود را طى مىكند.