آشنائى با علوم اسلامى جلد ۱
منطق ، فلسفه

علامه شهيد حاج شيخ مرتضى مطهرى

- ۶ -


درس ششم: حدود و تعريفات

مبحث كلى كه ذكر شد مقدمه‏اى است براى حدود و تعريفات، يعنى آنچه وظيفه منطق است اين است كه بيان كند طرز تعريف كردن يك معنى چگونه است و يا بيان كند كه طرز صحيح اقامه برهان براى اثبات يك مطلب به چه صورت است؟ و چنانكه مى‏دانيم قسم اول مربوط مى‏شود به تصورات يعنى به معلوم كردن يك مجهول تصورى از روى معلومات تصورى، و قسم دوم مربوط مى‏شود به تصديقات يعنى معلوم كردن يك مجهول تصديقى از روى معلومات تصديقى.

بطور كلى تعريف اشياء پاسخگوئى به «چيستى‏» آنها است. يعنى وقتى كه اين سؤال براى ما مطرح مى‏شود كه فلان شى‏ء چيست؟ در مقام تعريف آن بر مى‏آئيم. بديهى است كه هر سؤالى در مورد يك مجهول است. ما هنگامى از چيستى يك شى‏ء سؤال مى‏كنيم كه ماهيت و حقيقت آن شى‏ء و لا اقل مرز مفهوم آن شى‏ء كه كجا است و شامل چه حركاتى مى‏شود و شامل چه حركاتى نمى‏شود بر ما مجهول باشد.

اينكه حقيقت و ماهيت‏يك شى‏ء بر ما مجهول باشد به معنى اين است كه ما تصور صحيحى از آن نداريم. پس اگر بپرسيم خط چيست؟ سطح چيست؟ ماده چيست؟ قوه چيست؟ حيات چيست؟ حركت چيست؟ همه اينها به معنى اين است كه ما يك تصور كامل و جامعى از حقيقت اين امور نداريم و مى‏خواهيم تصور صحيحى از آن داشته باشيم و حد كامل يك مفهوم از نظر مرز بر ما مجهول است، يعنى به طورى است كه در مورد بعضى افراد ترديد مى‏كنيم كه آيا داخل در اين مفهوم هست‏يا نيست، مى‏خواهيم آن طور روشن شود كه به اصطلاح جامع افراد و مانع اغيار باشد. و چنانكه مى‏دانيم در همه علوم قبل از هر چيزى نياز به يك سلسهل تعريفات براى موضوعايت كه در آن علم طرح مى‏گردد پيدا مى‏شود و البته تعريفات در هر علمى غير از مسائل آن علم است‏يعنى خارج از علم است، و اضطرارا آورده مى‏شود. كار منطق در بخش تصورات اين است كه راه صحيح تعريفات را به ما ارائه دهد.

سؤالها:

اينجا مناسب است كه به يك مطلب اشاره شود، و آن اين كه سؤالاتى كه بشر در مورد مجهولات خود مى‏كند يك جور نيست، انواع متعدد است، و هر سؤالى فقط در مورد خودش درست است، و به همين جهت الفاظى كه در لغات جهان براى سؤال وضع شده است متعدد است، يعنى در هر زبانى چندين لغت‏سؤالى وجود دارد، تنوع و تعدد لغتهاى سؤالى علامت تنوع سؤالهاى است، و تنوع سئوالها علامت تنوع مجهولات انسان است، و پاسخى كه به هر سئوال داده مى‏شود غير از پاسخى است كه به سئوال ديگر بايد داده شود. اينك انواع سئوالها:

1- سئوال از چيستى «چيست‏» ؟ ما هو؟

2- سئوال از هستى «آيا هست‏» ؟ هل؟

3- سئوال از چگونگى «چگونه‏» ؟ كيف؟

4- سئوال از چندى «چقدر است؟» «چند تا است؟» كم؟

5- سئوال از كجائى «كجا است‏» ؟ اين؟

6- سئوال از كى «چه زمانى‏» ؟ متى؟

سئوال از كسيتى «چه شخصيتى‏» ؟ من هو؟

8- سئوال از كدامى «كداميك » ؟ اى؟

9- سئوال از چرائى «علت چيست‏» ؟ يا فائده چيست؟ و يا به چه دليل؟

پس معلوم مى‏شود وقتى كه درباره يك شى‏ء مجهولى سؤال داريم. مجهول ما به چند گونه مى‏تواند باشد و قهرا پرسش ما چند گونه مى‏تواند باشد; گاهى مى‏پرسيم كه مثلا الف چيست؟ گاهى مى‏پرسيم كه آيا الف هست؟ و گاهى مى‏پرسيم چگونه است؟ و گاه چه مقدار است و يا چند عدد است؟ و گاه كجا است؟ و گاه: در چه زمانى؟ و گاه: كيست و چه شخصى است؟ و گاه: كدام فرد است و گاه: چرا و به چه علتى و يا براى چه فائده‏اى و يا به چه دليلى؟

منطق عهده‏دار پاسخ به هيچ يك از سئولات كه درباره اشياء خارجى مى‏شود نيست، آنكه عهده‏دار پاسخ به اين سئوالات است فلسفه و علوم است، در عين حال منطق با پاسخ همه اينها كه فلسفه يا علوم مى‏دهند سر و كار دارد. يعنى خود به اين پرسشها پاسخ نمى‏گويد، اما طرز پاسخگوئى صحيح را ارائه مى‏دهد در حقيقت منطق نيز به يكى از چگونگى‏ها پاسخ مى‏دهد و آن چگونگى تفكر صحيح است اما اين چگونگى از نوع «چگونه بايد باشد» است نه از نوع «چگونه هست‏» (1) .

نظر به اينكه به استثناى سئوال اول و سئوال هشتم همه سئولات ديگر را با كلمه «آيا» در فارسى و يا «هل‏» در عربى مى‏توان طرح كرد معمولا مى‏گويند همه سئوالات در سه سئوال عمده خلاصه مى‏شود.

چيست؟ ما؟

آيا؟ هل؟

چرا؟ لم؟

حاجى سبزوارى در منظومه منطق مى‏گويد:

مطلب «ما» مطلب «هل‏» مطلب «لم‏» اس المطالب ثلاثة علم

از مجموع آنچه گفته شد معلوم گشت كه اگر چه تعريف كردن يك شى‏ء بر عهده منطق نيست، (بلكه از وظائف فلسفه است) اما منطق مى‏خواهد راه درست تعريف كردن را بياموزد. در حقيقت اين راه را به حكمت الهى مى‏آموزد.

حد و رسم:

در مقام تعريف يك شى‏ء اگر بتوانيم به كنه ذات او پى ببريم يعنى اجزاء ماهيت آن را كه عبارت است از اجناس و فصول آن تشخيص بدهيم و بيان كنيم، به كاملترين تعريفات ست‏يافته‏ايم و چنين تعريفى را «حد تام‏» مى‏گويند.

اما اگر به بعضى از اجزاء ماهيت‏شى‏ء مورد نظر دست‏يابيم نه به همه آنها، چنين تعريفى را «حد ناقص‏» مى‏خوانند. اگر به اجزاء ذات و ماهيت‏شى‏ء دست نيابيم، بلكه صرفا به احكام و عوارض آن دست بيابيم و يا اصلا هدف ما صرفا اين است كه مرز يك مفهوم را مشخص سازيم كه شامل چه چيزهائى هست و شامل چه چيزهائى نيست، در اين صورت اگر دسترسى ما به احكام و عوارض در حدى باشد كه آن شى‏ء را كاملا متمايز سازد و از غير خودش آن را مشخص كند چنين تعريفى را «رسم تام‏» مى‏نامند. اما اگر كاملا مشخص نسازد آن را «رسم ناقص‏» مى‏خوانند.

مثلا در تعريف انسان اگر بگوئيم: «جوهرى است جسمانى (يعنى داراى ابعاد) نمو كننده، حيوان. ناطق‏» حد تمام آن را بيان كرده‏ايم، اما اگر بگوئيم: «جوهرى است جسمانى، نمود كننده حيوان‏» «حد ناقص‏» است. اگر در تعريفش بگوئيم: «موجودى است راهرونده مستقيم القامه. پهن ناخن‏». «رسم تام‏» است و اگر بگوئيم «موجودى است راهرونده‏» «رسم ناقص‏» است.

در ميان تعريفات، تعريف كامل «حد تام‏» است، ولى متاسفانه فلاسفه اعتراف دارند كه بدست آوردن «حد تام‏» اشياء چون مستلزم كشف ذاتيات اشياء است و به عبارت ديگر مستلزم نفوذ عقل در كنه اشياء است، كار آسانى نيست. آنچه به نام حد تام در تعريف انسان و غيره مى‏گوئيم خالى از نوعى مسامحه نيست. (2)

و چون فلسفه كه تعريف بدست دادن وظيفه آن است از انجام آن اظهار عجز مى‏كند، طبعا قوانين منطق در مورد حد تام نيز ارزش خود را از دست مى‏دهد لهذا ما بحث‏خود را در باب حدود و تعريفات به همين جا خاتمه مى‏دهيم.


پى‏نوشتها:

1- اگر بپرسيد كه پاسخ به اين سئوالات بر عهده چه علمى است؟ جواب اين است كه در فلسفه الهى ثابت‏شده است كه پاسخگوئى به سئوال اول و دوم يعنى چيستى و هستى بر عهده فلسفه الهى است.

پاسخگوئى به سئوال نهم يعنى چرائى كه سئوال از علت است اگر از علل اوليه يعنى علتهاى اصلى كه خود آن علتها علت ندارند سئوال شود پاسخ آن با فلسفه الهى است، اما اگر از علل نزديك و جزئى سئوال شود پاسخ آن بر عهده علوم است. اما پاسخ به ساير سئوالات كه بسيار فراوان است‏يعنى سئوال از چگونگى‏ها و چندى‏ها و كجائى‏ها و كى‏ها همه بر عهده علوم است و به عدد موضوعاتى كه درباره چگونگى آن موضوعات تحقيق مى‏شود علوم تنوع پيدا مى‏كند.

2- رجوع شود به تعليقات صدر المتالهين بر شرح حكمة الاشراق قسمت منطق.