ادب کلام، در محضر
امام
سخن گفتن «زائر» در حضور
معصوم(ع)، ويژگي
ممتازي را ميطلبد. زيرا، نه زائر به ديدار يک
انسان عادي رفته است، و نه زيارت يک کار ساده
و کمارج و بيبهاست.
ديدار يک زائر، از مزار
حجت خدا و زبان گشودن به تمجيد و ستايش و عرض
حال و طرح سؤال، ادبي را ميطلبد که اين ادب،
هم در رفتار و سلوک زائر، هم در کلام و متن
گفتارش بروز و جلوه يابد.
در مواجهه با امام معصوم و
هنگام تشرف به زيارت مرقد پاک و نوراني ائمه
اطهار و اولياي دين، چه بايد گفت؟ چه بايد
خواست؟ چگونه بايد شروع کرد؟ با چه تعبيراتي
بايد ستود؟ چگونه بايد آنان را واسطه و شفيع
قرار داد؟ با عنوان کردن چه مطلبي بايد رابطة
روحي برقرار کرد؟ با بيان چه فضيلتي بايد عشق
و ارادت را نشان داد؟ چه کلامي بايد گفت که
شايستة مقام آنان باشد؟
متني که به عنوان
«زيارتنامه» از سوي امامان صادر شده است،
راهگشاي کيفيت ارتباط و شيوة رعايت ادب کلام
در برخورد با معصومين است. زيارتهاي «مأثور»،
که به عنوان يک «اثر» از ائمه نقل شده،
راهنماي ماست که امامان را چگونه مورد خطاب
قرار دهيم و چه نکاتي را عنوان کنيم و چگونه
زيارت کنيم و چه بخواهيم.
گرچه ما ميتوانيم در
زيارتها، به زبان خويش آنچه را ميتوانيم در
ثنا و ستايش حجج الهي بيان کنيم، اما هرگز به
پاي بيان معصومين نميرسد، زيرا آنان، امام
شناستر و به مقامات خويش، واقفتر از مايند و
آنچه را که آنان به پيروان خويش تعليم دهند که
در مزارهاي ائمه خوانده شود، عميقتر،
صحيحتر، غنيتر، زيباتر و متعاليتر است.
همانگونه که در نيايش الهي در «نماز»، متني که
بايد خواند، «سورة حمد» است که کلام خدا بخشي
از «قرآن» است و خدا را با کلام خودش، بهتر
ميتوان ستود و نيايش کرد، در گفتگو با ائمه
نيز، کلامي را که خود آنان القاء کرده و تعليم
نمودهاند شايستهتر است که در حضورشان گفته و
خوانده شود.
از اينرو، بجاست که سيري
در مضمون زيارتنامهها داشته باشيم، تا بدانيم
در اين متون مقدس و شريف، چه مطالب و معارفي
مطرح است و چه نکاتي مورد توجه و عنايتِ ائمه
بوده که بنا به اهميتش، در زيارتنامههاي
تعليمي آنان انعکاس يافته است.
محتواي
زيارتنامهها
آنچه به عنوان متن
«زيارت»، در دسترس ما و در کتب ادعيه و زيارت
است، برخي کلام و انشا و آموزش ائمه است که
سند آنها در کتب حديث نقل شده و بعضي انشاي
علماي بزرگ است.
در اين بحث، عنايت روي
زيارتهاي مأثوره و منقوله از معصومين است.
چرا که کلامشان از فصاحت و بلاغت و جنبة ادبي
بيشتري برخوردار است و مضامينش قابل مقايسه با
کلامِ غيرمعصومين نيست.
راويان و پيروان ائمه،
همانگونه که به نقل سخنانشان در زمينة فقه و
احکام و اخلاقيات و تفسير و عقايد، اهتمام
ميورزيدند، آنچه را هم که به عنوان زيارت از
امامان ميشنيدند، ثبت و نقل ميکردند و به
دست ديگران ميرساندند. و اين، شيوهاي در حفظ
«ميراث امامت» بود.
زيارتنامه، ها برخي لحن
کلي و عام، نسبت به همة ائمه دارد و بعضي
مخصوصِ امامِ خاص يا مناسبت ويژه يا مکانِ
معيني است. از جمله زيارتنامههاي معتبر و
جامع، زيارتِ «امينالله» و زيارت «جامعة
کبيره» است. علامة مجلسي&
پس از نقل زيارت جامعة کبيره و توضيح برخي از
فرازها و شرح لغاتش، مينويسد:
«من در شرح اندکي از
اين زيارت، کلام را گسترده ساختم ـ هرچند
بهخاطر پرهيز از طول دادن، حقّش را ادا نکردم
ـ براي آن جهت بود که متن اين زيارت، از همة
زيارتنامههاي ديگر، از نظر سند صحيحتر و از
نظر مورد و کاربرد، عامتر و از نظر لفظ،
فصيحتر و از نظر معني، بليغتر و رساتر و از
نظر شأن و ارزش، والاتر است و عدة زيادي از
عالمان بزرگ دين، به شرحِ اين زيارت پرداخته و
کتابها تأليف نمودهاند...».[1]
براي درک مفاهيم متعالي و
زيبايي که در زيارتنامهها مطرح شده است، نياز
به کليد خاصّ آن، يعني «آشنايي به زبان عربي»
لازم است. ترجمهها، هرقدر هم که زيبا باشد،
نميتواند بسياري از آن معاني بلند را برساند،
و چهبسا در شرح يک جمله، بايد صفحاتي نوشت تا
مفهوم جملهاي را به صورتي بليغ، نشان داد. و
از همينجاست که کتابهايي در شرح بعضي از
زيارتنامهها، بهخصوص «جامعة کبيره» نگاشته
شده است.
آنچه در مضمون
زيارتنامهها آمده، بسيار گسترده است. اگر
بخواهيم مجموعة آنها را بهصورتي موضوعي و
مدوّن ـ و البته جامع ـ استخراج کنيم، فهرستِ
عظيمي از عنوانها و مفاهيم در زمينههاي
گوناگون خواهد شد. محورهاي کلي اين مباحث را
ميتوان در چند عنوانِ عام، تلخيص کرد. به
قرار زير:
ـ مسائل اعتقادي، توحيد،
نبوت، صفات خدا...
ـ شناخت ائمه، اوصاف و
فضايلشان.
ـ تاريخ زندگي و عملکرد
اولياي دين و مظلوميتهاي آنان.
ـ پيوندهاي «ولايتي» بين
زائر و پيشوا، و همسويي در فکر و موضع و عمل و
اقدام.
ـ افشاگري بر ضدّ ستمگران
حاکم و جنايتهايشان در حق طرفداران «حق» و
طالبان «عدل».
ـ تولّي و تبرّي، شفاعت،
توسل، دعا و... معارفي از اين دست.
ـ طرح آرمانهاي والا و
خواستههاي متعالي و نيازهاي برتر.
ـ و... برخي موضوعات ديگر،
که بهتر است آنها را با ارائه شواهد و
نمونههايي از متن زيارتنامهها بررسي کنيم.
آنچه هنگام مطالعة اين
متون، بهوضوح به چشم ميخورد و به ذهن
ميآيد، اين است که امامان شيعه، با توجه و
عنايت کامل، از اين طريق در صدد بيان «معارف
اسلام» بودهاند و در قالب يک متن زيارتي،
بسياري از آنچه را که جزء عقايد صحيح اسلامي
است، يا ارزشهاي والاي مکتبي يا فضايل برجستة
ائمه دين بهشمار ميرود، يا حقايق مسلّم
تاريخي دربارة اهلبيت پيامبر و ماجراي
زندگيشان در رابطه با حق است، و آنچه را که
جزء تکاليف شيعه و وظايف قلبي و زباني و عملي
آنان نسبت به اولياي دين و حجتهاي خداست،
بيان کردهاند.
به اين صورت، «زيارت»، يک
مکتب تعليمي و تربيتي شيعه است که
زيارتنامهها، به عنوان متن آموزشي و کتاب
درسي، در اين «مکتب معنوي» ميتواند مورد دقت
قرار گيرد.
البته ابعاد سياسي و
اجتماعي هم در آنها وجود دارد که به آنها
اشاره خواهد شد. اين، با شناخت شرايط سياسي و
جوّ حاکم بر عصر ائمه، آسانتر فهميده ميشود.
1. زيارتنامه و
اعلام مواضع
تلاش و تحرک انسانها وقتي
از عقيده و بينشي نشأت گيرد و تابع اصول و
ملاکهايي باشد، اين نشانة «موضع» داشتن انسان
است.
آنکه در مسائل فکري و يا
شيوههاي برخورد عملي، به اصول و مبناهايي
پايبند است و در راه حفظ آنها ميکوشد و حرکات
و سکنات خود را با آن مبنا و اصول، هماهنگ و
منسجم ميکند، او انسانِ «موضعدار» است.
بر خلاف آنان که در کارها
و انديشههايشان، از معيارهاي خاصي تبعيت
نميکنند و به چيزي پايبند نيستند و اصولي بر
خط فکري يا جريان عملي آنان حاکم نيست،
انسانهاي موضعدار، دقيقاً برعکس آنان، سعي
در منطبق ساختن افکار و اعمالشان با آن مباني
و اصول دارند.
پيروي يک شخص از اصول
پذيرفته شدهاش را، داشتن موضع و حفظ موضع
ميگوييم، با اين حساب، «موضع» را ميتوان در
چند قسمت به خاطر سپرد:
1ـ مواضع اعتقادي
2ـ مواضع اخلاقي
3ـ مواضع سياسي
داشتن موضع، در همة
برخوردها و رابطهها و برداشتها تأثير و
انعکاس خود را نشان ميدهد. رعايت آن موضع در
عمل، «موضعگيري» به حساب ميآيد، گرچه
موضعگيري، بهطور عمده در مسائل سياسي و
اجتماعي مطرح است، اما همچنان که اشاره شد، در
ميدانهاي «اعتقاد» و «اخلاق» هم کاربرد
مؤثّري دارد و بايد داشته باشد.
بر پاية آنچه گفته شد،
وقتي بنا باشد که داشتن موضع در افکار و رفتار
انسان تجلي بيابد، با دقت در اثر و عمل اشخاص
ميتوان به «مواضع» آنان دست يافت.
طرفداريها، شعارها،
رابطهها، ديد و بازديدها، مصاحبهها، موافقت
و مخالفتها، استقبال و بدرقهها، پيامها و
نامهها و تلگرافها، تبريکها و تسليتها،
تماسها و حساسيت نشان دادنها و... همه تا
اندازههاي کم و زياد، ميتوانند بيانگر مواضع
اشخاص باشند. از دقت در جهت و مضمون اينها،
ميتوان خط فکري کسي را شناخت و جناح اجتماعي
او را دريافت و به محتواي انديشهاش پي برد.
بهويژه، اگر اين فرد يا اين افراد، کساني
باشند که در سخنها و نوشتهها و برخوردهاي
خود، دقت داشته و روي حساب، حرف بزنند و عمل
کنند، بهنحوي که بتوان افکار و آثار و
رفتارشان را «ملاک» و سند قرار داد.
در زيارتنامهها، از آنجا
که کلام معصومين(ع) و
آموزش امامان شيعه است، ميتوان ملاکيابي و
«موضعشناسي» کرد و در مورد شيعهاي که اين
کلمات را در مزار، از روي عقيده بر زبان
ميراند چنين حسابي گشود.
«اعلام مواضع»، هم به
صورتِ سخن و هم به صورت عملي، قابل اجراست.
گاهي خودِ يک عمل، اعلام موضع است، گاهي نفس
رفتن به جايي و شرکت در جمعي و حضور در
جلسهاي، گوياي مواضع انسان است، هرچند انسان،
کلامي هم نگويد و اظهار نظري هم نکند. گاهي هم
سخنان و آراء، گوياي مواضع انسان است.
در «زيارت»، چهبسا رفتن
به سر مزار شهيدان و زيارت قبور اولياي دين و
امامان معصوم، خود، بيانگر مواضع است. خواندن
زيارتنامهها (با محتواها و شعارهايي که به
آنها خواهيم پرداخت) نشاني ديگر بر آن است.
اعلام و بيان موضع، و نشان
دادن آن در عمل، علاوه بر تأثيري که روي خود
شخص دارد و او را نيرومندتر و دليرتر ميکند و
به ايمانش به مواضع فکري و عملي خود
ميافزايد، به ديگران هم، خطّ و فکر و جهت
ميدهد. چراغ راهنمايي است که هنگام رسيدن به
تقاطع راهها و چهارسوي انديشهها و گذرگاهها
و معرض ديدها و قضاوتها، «خطّ» انسان را نشان
ميدهد و ديگران را در مسير و جريان «حرکت» و
«جهت» خويش قرار ميدهد.
زائر، پويندهاي است که در
گذرگاه زمان و معبر تاريخ، با زيارتش، با
حضورش و با زيارتنامه خواندنش نشان ميدهد که
در چه خطي است و به چه جريانِحقي وابسته است،
و با چه کساني و بر چه کساني است، طرفدار چيست
و مخالف کيست؟
متن زيارتنامهها، بهصورت
مؤکّد و فراوان، شامل اين «اعلام مواضع» و
تصريح به راه و خطّ و رهبري و جناحي است که
زائر امام، در آن قرار دارد و در رابطه با
همان «موضع» هم، به «زيارت» آمده است.
تصريح به قبول يک رهبري،
اعلام نفي رهبريهاي ديگر است. خود را در خطّ
رهبري ائمه دانستن و معرفي کردن، پاسخِ «لا»
به همة داعيهداران و عَلَم افرازان و
طاغوتها و قدرتهاي ضدّخدايي و مخالف حق و
قانونهاي متزلزل و سلطههاي ضدّبشري و
قانونگذارانِ يکسونگر کافر است.
به زيارتِ حجت خدا و امام
معصوم و رهبران الهي رفتن، دربر دارندة همة
اين اهداف و مواضع است. اين همان مسألة
«تولّي» و «تبرّي» را ميرساند که از شاخههاي
اساسي دين و از نشانههاي بارزِ «دينداري» است
و ضرورت پايبندي به آنها، نه به صورت ظاهري و
تنها در شکل، و نه فقط در حدّ «حبّ» و «بغض»
قلبي و دروني، بلکه در متن عمل و رفتار و سلوک
اجتماعي و برخوردهاي سياسي، از مسلّمات «خطّ
مکتبي» يک مسلمان متعهد و «موضعدار» است.
پيگيري اين موضع و موضوع
را در متن زيارتنامهها، با توجه به برخي
تعبيرات و شعارها و شعائر ميتوان روشنتر
انجام داد.
2. سلامها و
لعنها
«سلام»، سکة رايج
زيارتهاست.
معمولترين و بيشترين
تأکيدي که در زيارتنامهها به چشم ميخورد،
«سلام» دادن به امام و پيامبر يا شخصيتي است
که زيارت ميشود.
سلام، شعار اسلام و نشان
ويژة امت محمدي است و تحيت و درودي است که
خاصّ آيين توحيد ميباشد: «السّلام تحيّة
لملتنا...».[2]
مسلمان، هنگام ورود به يک
خانه، شعارش سلام است.[3]
و اگر کسي در خانه نبود،
بايد بر خود سلام داد، که اين سلام، درودي از
سوي خداست «تحيةٌ من عِنْدِ الله».[4]
و چون خداوند و فرشتگانش بر پيامبر، درود
ميفرستند، مؤمنان هم موظّف و مأمورند که بر
آن حضرت صلوات و سلام بفرستند.[5]
آيات ديگر قرآن، سرشار از
اين تحيت و درود است. سلام بر مؤمنان[6]،
سلام بر بهشتيان[7]،
سلام بر مؤمنان پاکي که به بهشت ميروند و اجر
صبرشان سلام الهي است[8]،
سلام بر بندگان برگزيدة خدا[9]
و نيز سلام بر نوح، سلام بر ابراهيم، سلام بر
موسي و هارون، سلام بر الياسين، سلام بر
مرسلين و ديگر سلامها در کتاب خداوند مطرح
است، و سلام، نام خداوند است.[10]
سلام، ابراز دوستي و
خيرخواهي و طلب سلامتي و رمز محبت و علاقه و
پيوند و چراغ سبز آشنايي است و نشان دهندة
پيوند بين زائر و مزور و ارتباط ايماني و فکري
ميان آن دو است.
حضور بر مزار امام، و سلام
دادن، نوعي شعار به نفع جبهة حق است که در
وجود امام، تجلّي يافته و نوعي تقويت جناح
ايمان و هبستگي با خط پاکي و تقواست.
در زيارتنامهها، سلام بر
فرشتگان مقرّب پروردگار، سلام بر انبياي بزرگ
الهي، سلام بر ملائکة موکّل از سوي خداوند بر
مشاهد شريفه، سلام بر آدم و نوح و ابراهيم و..
رسولان ديگر داده ميشود. اين، علاوه بر
اعتقاد به وجود پيوند و ربط، ميانِ «خداـ
انبيا و اوصيا ـ فرشتگان» اعلام ارتباط بين
مسلمان زائر با اين جهان ملکوت و بيان همبستگي
عملي با اين جريانِ حق تاريخي و اسوهيابي و
الگوگيري از آنان است.
در زيارتها، زائر، گاهي
سلام خويش را نثار امام شهيد و حجت پروردگار
ميکند، گاهي هم سلام خدا و رسول و اوليا و
فرشتگان را به عنوان تحيت، تقديم ميدارد.
جملة «السلام عليک»، در خطاب به شخصيتهاي
مورد زيارت، فراوان به چشم ميخورد و به
دنبالِ اين جمله، اوصاف و فضايل و مناقب و
برجستگيهاي آن شخص مطرح ميشود. سلام،
بهانهاي است براي ستايش مقامات بلندِ امام و
پيامبر، سلام، تيتر و سرفصل اشاره به
شايستگيهاي آن بزرگان است.
در پي اين تکيه کلام، که
«ترجيعبندِ» منشورِ عميقِ زيارتنامهها محسوب
ميشود، يک دنيا معارف دين و تاريخ زندگي و
کمالات روحي و فضيلتهاي معروف و شناخته شدة
ائمه ذکر ميشود.
سلام گفتن و درود و تحيت
فرستادن بر چنين وجودهاي ارزشمند و اسوهاي،
زائر را هم در اين خطّ و مدافع اين ارزشها
قرار ميدهد.
وقتي در زيارتنامهها، از
ائمه به عنوانِ: دوستان ويژة خدا و برگزيدگان
بندگان او و ياران خالص پروردگار و کانون
معرفت و محبت خدا و دعوت کنندگان به حق و
اطاعت کنندگان مخلص امر و نهي الهي و... ستايش
مي شود، و به آنان به عنوانِ متقين بزرگ،
سروران پاک، دريچههاي ايمان، امانتداران خدا،
و چراغهاي فروزان در ظلمتها و مشعلهاي
هدايت و پرچمهاي راستي و پناه مردم و نمونة
والا و حجج پروردگار و... سلام داده ميشود،[11]
عشق به اين اوصاف و کشش بهسوي اين فضايل، در
دل و جان زائر هم پديد ميآيد و پيوند او با
ائمه، در اين رابطهها مستحکم ميشود.
اينگونه سلامها، نشانة
علقة دروني و گرايش باطني و توجه به اين
ارزشهاست و نوعي اعلام هبستگي و پيوند و
«ولايت».
در مقابلِ آن، «لعن» هم
وجود دارد. در همين زيارتنامهها که درود به
پاکان و رسولان و امامان و اهل کمال و معنويت
فرستاده ميشود، ننگ و نفرت و نفرين و لعنت هم
بر دشمنان آنان، که دشمنان حق و عدل و نيکي و
پاکي هستند، فرستاده ميشود.
در کنار هم بودنِ
«سلامها»، «لعنها» ميرساند که آن «ولايت» و
اين «برائت» در کنار هماند و مکمل يکديگر.
مخاطبان لعنت در
زيارتنامهها کيستند و چه کساني ملعونند؟خدا و
رسول، در قرآن و سنت، چه کساني را لعنت
کردهاند؟ و چه کساني مستحقّ لعناند؟... بحثي
است مفصل که در اينجا مجال بيانش نيست، کافي
است به آيات قرآن و احاديث پيامبر و ائمه(ع)
مراجعه کنيد.
ولي لعنتي که در
زيارتنامهها آمده است، نوعي نفرين و طرد است.
معني لعن، طرد کردن و
راندن و دور کردن از رحمت است[12]
عربها، هنگام راندن کسي از جمع خويش، تعبير
لعن بهکار ميبردهاند.[13]
لعنت خدا نسبت به مردم، در
آخرت به معني عقوبت است و در دنيا بهمعناي
بريدگي يک انسان از پذيرش رحمت و توفيق الهي.
و لعنت انسان نسبت به ديگري، به مفهوم نفرين و
دعا به زيان اوست.[14]
اين راندن به خشم و
درخواستِ دورباش از رحمت خدا در دنيا و آخرت،
اين نفرت و نفرين مقدّس که در زيارتنامهها از
زبان زائر بيان ميشود، اعلام برائت و بيزاري
و بيان موضع مخالف با ناپاکان و تبرّي نسبت به
اهل ستم و فساد و طغيان است.
لعنت، نشان اوج انزجار و
تنافر است، که در مرحلة عملياش به پيکار و
مبارزه ميانجامد.
گرچه لعن، در زيارتنامهها
هرگز به اندازه «سلام» نميرسد، ليکن در حدّ
خودش فراوان بهکار رفته است. از انبوه فقرات
زيارتنامهها، به چند نمونه که مخاطبانِ لعنت
و متعلقان آن را بيان ميکند، اشاره ميکنيم.
در زيارتي که امامصادق(ع)
به «يونس بن ظبيان» و... آموخته است، خطاب به
سيدالشهداء(ع)
ميخوانيم:
«...لعنت باد بر امتي
که شما را کشتند، و با شما به مخالفت برخاستند
و ولايت شما را انکار کرده، بر شما تاختند، و
امتي که (در صحنة حق و ياري شما) شاهد بودند
ولي به شهادت نرسيدند...».[15]
در زيارت ديگري که
امامصادق(ع) به «حسن
بن عطيه» آموخته است، ميخوانيم:
«...خدايا! لعنت کن
کساني را که فرستادگانت را تکذيب کردند، کعبه
را ويران ساختند، کتابت را سوزاندند، خونهاي
دودمان پيامبرت را ريختند، در سرزمينهايت
فساد کردند و بندگانت را به ذلت نشاندند...».[16]
نمونهايديگر، از
زيارتاميرالمؤمنين7
کهامامصادق به يونسبنظبيانتعليم کرد:
«...خدا لعنت کند آن
کس را که تو را کشت، و آن که را در پي کشتن تو
بود و آن که با تو مخالفت کرد، و آن که بر تو
دروغ بست و بر تو ستم نمود. لعنت خدا بر آن
که حق تو را غصب کرد و بر آن كه اين خبر به او
رسيد و به آن رضا داد... من از آنان به سوي
خدا بيزاري ميجويم. خدا لعنت کند امتي را که
با تو مخالفت نمود و ولايت تو را انکار کرد و
بر ضدّ تو بسيج شد و تو را کشت و خوار نمود و
دشمني کرد... خدايا! با همة لعنتهاي خويش،
کشندگان پيامبرانت و اوصياي آنان را لعنت کن و
سوزش آتش خود را به آنان بچشان، خدايا جِبتها
(قدرتهاي ضد الهي)، طاغوتها، فرعونها، لات
و عُزّي و هر قدرتي را که در مقابل تو به آن
دعوت ميشود، و هر نوآور بدعتگذار و مفتري را
لعنت کن. خدايا، آنان و پيروان و هواداران و
علاقمندان و هبستگان و ياران آنان را فراوان
لعنت کن...».[17]
در مورد «لعن»، به همين
چند فراز بسنده ميکنيم، که اندکي از بسيار
بود و شما خود ميتوانيد در زيارتنامهها دقت
کنيد.
اين برائت و بيزاري که در
قالب «لعن» بروز ميکند، با اين زشتيها،
فسادها، تحريفها، ستمها، گردنکشيها،
صفآرايي در مقابل جناح حق، نپذيرفتن طاعت
ائمه و مخالفت با اين رهبران الهي آميخته است.
لعن آنان، طرد نمايندگان اين خطّ در هميشه و
همهجاي تاريخ است.
آن که آنان را به اين خاطر
لعن ميکند، طبعاً بايد فکر و عمل خود، از
اينگونه کجيها و فسادها پاک باشد. نفي موضع
امويان و عباسيان در دشمني با ائمه و راه درست
آنان، رفض موضع عملي و فکري پيروان آنان در
طول تاريخ است.
ميبينيم که حتي لعن بر
دشمنان ائمه و مخالفان راه خدا و سنت رسول هم،
براي پيروان راستين حق و طرفداران اهلبيت
عصمت(ع) سازنده و
خطدهنده است.
3. ولايت و برائت
موضوع ديگري که در
زيارتنامهها، بهطور گسترده و مکرّر به چشم
ميخورد، «تولّي» و «تبرّي» است. ولايت داشتن
و برائت جستن. اعلام همبستگي نمودن و اظهار
برائت و بيزاري کردن.
سخن ما، از گروه حقپرست و
موحّدي است که ميخواهد معيارهاي مکتب را بر
همة اصول زندگي خويش حاکم سازد. از اينرو، در
ولايت و برائت نيز، بايد نگاهش به کلام خدا و
رهنمود پيامبر و ائمه، و رفتار عملي و سلوک
اجتماعي آنان باشد.
ولايت و برائت، نوعي
«جاذبه» و «دافعه» و پيوستن و گسستن را دربر
دارد. ولايت، بهطور کلي و عام، جهت خدايي
داشتن همة کارها و برنامهها، و نوعي تشکّل و
تحزّب و هم جبههگي در عقيده و عمل، با اولياي
دين و پرچمداران توحيد است. حفظ و پاسداري و
پايبندي به جبهة حقي است که انسان به آن
پيوسته و وابسته است. بعد عملي و خارجي اين
«پيوستگي دروني»، چنان روشن است که نيازي به
بحث و استدلال ندارد.
امام باقر(ع)
در حديث مفصّلي به جابر بن عبدالله،
ميفرمايد:
«مَن کانَ لِلّهِ مطيعاً فهو لنا وليٌّ ومن
کانَ للّه عاصياً فهو لنا عدوٌّ ولا تُنال ولا
يتُنا اِلاّ بالعمل والوَرَع». [18]
آن که مطيع خداست
«وليّ» ماست و آن که نافرماني خدا کند، «دشمن»
ماست، به «ولايتِ» ما، جز با عمل و پرهيزکاري،
نميتوان رسيد.
مبناي مکتبيِ
«برائت»
کفر به طاغوت، مقدمة ايمان
به خداوند است، {فَمَنْ
يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ
بِاللَّهِ...}.[19]
نفي آلهه، زمينة باور به
«الله» است: «لا اله الاّ الله».
کفر و
ايمان قرين يکدگرند |
|
هرکه
را کفر نيست، ايمان نيست |
ابراز برائت و بيزاري از
کافران و جائران و پيروان باطل و مخالفان حق،
هم در «لفظ» و هم در عمل و موضعگيري اجتماعي،
جزء وظايف ديني و تعهّدات مکتبي است.
حضرتابراهيم(ع)
از مشرکان زمان خود، تبرّي ميجويد.[20]
پيامبر از سوي خداوند
دستور ميشنود که از مظاهر شرک، برائت جويد.[21]
خداوند، از مشرکين تبرّي
ميجويد.[22]
رسولخدا از عمل کفار، ابراز تنفر ميکند.[23]
نوح، از جرمهاي قوم خود اظهار برائت ميکند.[24]
و... هود، از عمل مشرکانة قوم عاد، تبرّي
ميجويد.[25]
علي(ع)،
به دستور پيامبر و امر خداوند، سورة برائت را
در مراسم حج، براي همه ميخواند تا برائت خدا
و رسول از مشرکان، به گوش همه برسد.
تاريخ اسلام و مبارزات
شيعه، سراسر آکنده است از برائتهاي لفظي و
عملي از جنايتکاران و غاصبان حق و پيروانِ
باطل. بهعنوانِ مثال، در دورة امويان و اوج
خفقان خلفا و امراي جائر بنياميه و
بنيمروان، تباهي و سيهدلي را به آنجا
رساندند که علي بن ابيطالب(ع)
را سبّ و لعن ميکردند و دشنام به آن حضرت و
سبّ وي، امري رايج شده بود. مرداني مبارز و
آگاه، با فرياد عليه اين بدعت و ستم، اعتراض و
اعلام برائت ميکردند. از جمله «يحيي بن
امطويل»، از اصحاب امامسجاد(ع)
در کُناسه (موضعي خارج از شهر کوفه)
ميايستاد، و با صداي رسا، همفکران و
حقپرستان را مورد خطاب قرار ميداد که: «يا
معشر اولياء الله! انّا بُرَءَاءُ ممّا
تسمعون»... ما از آن چه ميشنويد (يعني سبّ و
لعنِ علي(ع)) بيزار و
متنفريم، هرکس به علي(ع)
دشنام دهد، لعنت خدا بر او باد، ما از آل
مروان، و از آنچه که جز خدا ميپرستند،
بيزاريم...».[26]
مگر ميتوان پيوند با خدا
و ضدّ خدا را در يک زمان برقرار کرد؟ هيچکس
جز يک دل در سينه ندارد. اين دل، يا کانون عشق
به حق و «الله» است، يا مرکز محبت دشمنان خدا.
به تعبير قرآن کريم:
{ما جَعَلَ اللَّهُ
لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ}. [27]
ايمان به خدا، با گرايش به
مخالفان اسلام و توطئهگران بر ضدّ مسلمين،
سازگار نيست. اين تصريح کلام خداوند است که:
«...اي پيامبر، هرگز
نمييابي کساني را که ايمان به خدا و رستاخيز
قيامت دارند، با مخالفانِ خدا مودّت و دوستي
کنند. حتي اگر آنان، پدران و فرزندان و
برادران و قبيلة خودشان باشند...».[28]
باز، از کلام خداوند، شاهد
آورديم، که ميگويد:
«اي کساني که ايمان
آورديد، اگر پدران و برادرانتان، کفر را بر
ايمان برگزيدند، هرگز با آنان دوستي و ولايت
نداشته باشيد».[29]
و نيز، آيهاي که از گرايش
و تمايل به ستمگران نهي ميکند.[30]
و از ولايت و دوستي با دشمنان خود و خدا، و
برخوردِ مودّتآميز با آنان برحذر ميدارد و
دستور ميدهد با قومي که مورد خشم پروردگارند،
دوستي نکنيد.[31]
وقتي امامان شيعه، مظهر حق
باشند و اهلبيت، تبلور توحيد و... وقتي با يک
دل، نشود بيش از دو دلبر داشت، بايد از يکي،
دل برداشت تا به ديگري دل سپرد.
مگر پذيرفتني است ادعاي
«ولايت امام»، از کسي که از دشمنان امام،
«برائت» ندارد؟ اين اعلام موضع نسبت به دوستي
ائمه(ع) و بيزاري از
دشمنانشان، از شعائر مذهب است. عمل يک انسان
بايد شاهد آن ولايت، و دليل اين برائت باشد.
هم تبرّي در لفظ، هم در
عمل. هم در «قلب»، هم در «زبان».
«اسماعيل جعفي»، از
امامباقر(ع)
ميپرسد: مردي اميرالمؤمنين را دوست دارد، ولي
از دشمنانش هم تبرّي و دوري نميکند و ميگويد
که علي، نزد من گراميتر از مخالفانش است.
حضرت فرمود:
«چنين کسي مخلوط است
(آميزة بيگانه در اوست) و دشمن است، پشت سر او
نماز مخوان و براي او هيچ گونه کرامت و ارزشي
نيست».[32]
در مورد ديگر، کسي خدمت
حضرت امير(ع) رسيد و
عرض کرد: يا اميرالمؤمنين! من شما و فلاني را
دوست دارم. (و يکي از مخالفان و دشمنان آن
حضرت را نام برد). حضرت در جواب فرمود:
«امّا الآن فانتَ
اَعْوَرُ، فاِمّا اَنْ تَعْمى واِمّا اَنْ
تُبصرْ». [33]
الآن تو، لوچ هستي،
يا کور باش يا بينا...
يا بيا
پروانة اين نور باش |
|
يا برو
خفّاش باش و کور باش |
عقيده به راه ائمه، شريک
بردار نيست، اگر هست، با غير آن قابل جمع
نيست. به همين جهت است که در فقرههاي متعددي
از زيارتنامهها، خطاب به ائمه گفته ميشود:
«فَمَعکم، مَعکم،
لامَعَ غيرکم» يا... «لامع عدوکم». [34]
با شمايم، با شمايم،
نه با غير شما... نه با دشمنان شما.
تعهد مکتبي و پيوستگي خطّي
و مرامي با اهلبيت عصمت، ايجاب ميکند که با
دوستانشان، دوستي کنيم و با دشمنانشان، دشمن
باشيم و دشمني داشته باشيم. تشابه در عمل و
شعار، ضرورتِ ولايت است. وگرنه آنکس که در
موضعگيريها و برخوردها، همسو و همجهت با
يزيديان است، يزيدي است، هرچند در حرم «حسين»
معتکف باشد و در «عاشورا»، خود را عزادار
«شهادت» بداند و يا در روزهاي عزا، در سوگ
ائمه بگريد... مهم، باطن است نه ظاهر، «عمل»
است نه «ادّعا».
امامصادق(ع)، حبّ
دوستان خدا را واجب ميداند و «ولايت» نسبت به
آنان و «برائت» از دشمنانشان را هم تکليف واجب
ميشمرد و ميفرمايد: ولايت مؤمناني که پس از
پيامبر، در دين او تغييري پديد نياوردند واجب
است، کساني همچون: سلمان فارسي، ابوذر غفاري،
مقداد، عمارياسر، جابر بن عبدالله انصاري، حذيفة
بن يمان، ابوهيثم، سهل بن حنيف، ابوايوب
انصاري، ابوسعيد خدري و... کساني که همانند
اينها بودند و در مسير اينان حرکت کردند و چون
اينان عمل نمودند، و نيز ولايتِ پيروان آنان و
اقتدا کنندگان به راه و عمل و هدايت آنان نيز
واجب است...[35]
اين خطي است که در امتداد نسلها و
زمانها، پيروان راستين ائمه و حق را از
مدعيان جدا ميکند و ولايت و موالات را به
صورت تکليفي واجب در ميآورد.
داشتن محبت و دوستي و ولايت، با انگيزهاي
الهي، شرط ايمان است. در حديث ديگري،
امامصادق(ع)، در
گفتگويي با اصحاب خويش، از آنان ميپرسد
کداميک از دستگيرههاي ايمان، استوارتر است؟
هرکس جوابي ميدهد، روزه، حج، عمره، جهاد،
نماز، زکات... مطرح ميشود. امام، با اينکه
فضيلت هريک را ميپذيرد، اما از قول رسولاکرم (ص)
چنين روايت ميکند که فرمود:
«اِنّ اَوْثَقَ عُرَى
الايمانِ الحُبّ في الله، والْبُغضُ في اللهِ،
وَتوالي وليِّ الله وتعادي عدوِّ الله». [36]
استوارترين دستگيرههاي
ايمان، عبارتست از:
ـ دوستي بهخاطر خدا و در
راه خدا،
ـ دشمني و کينه، براي خدا،
ـ دوستي کردن و ولايت با
دوست خدا،
ـ عداوت داشتن با
دشمن خدا.
خداوند به بعضي از عابدان
بنياسرائيل، که ذرهاي غرور و خودپسندي از
عبادتهايشان، به دل راه داده بود وحي نمود که
عبادت و زهدت، چندان کارساز نيست که براي خود
و راحتي و مقام خويش چنان کردهاي. آيا با
دوستِ من دوستي کردهاي؟ با دشمني از دشمنانم
دشمني کردهاي؟...[37]
جز با داشتن قلبي سرشار از
عشق به نيکان و کينه از ظالمان، ايمان انسان
کامل نيست. اين خصلت مردان خدا و «اولياءالله»
بوده که محبت خداييان را به دل داشته و از
ابليسيان نفرت قلبي داشتهاند و آن را ابراز
هم ميکردهاند. بدون اين حالت، نه ايمان کامل
است، نه معرفت به خدا و راه او، شناختي صحيح و
مطلوب!
باز هم از کلام معصومين(ع)
شاهد بياوريم:
امامباقر(ع)
به «ابوحمزة ثمالي» فرمود: کسي خدا را
ميپرستد که او را بشناسد. و آنکه بدون
خداشناسي، عبادت کند، گويا گمراهانه غيرخدا را
ميپرستد. پرسيدم: «معرفتِ خدا» چيست؟ فرمود:
تصديق به خدا، و تصديق به رسالت محمد (ص) ،
در مورد موالات علي(ع)
و او را امام دانستن و امامت ائمة پس از او را
پذيرفتن و به درگاه خدا از دشمنانشان برائت
جستن.
ابوحمزه از امام ميپرسد:
چه کاري است که اگر انجام دهم، ايمانم به کمال
حقيقي ميرسد؟ فرمود: با دوستان خدا دوستي کن
و با دشمنانش دشمني کن و همانگونه که فرمانِ
خداست، با «راستان» باشي...[38]
پس، ايمان کامل، در ساية
«ولايت» با صالحان است که نمونة اعلا و برجستة
آنان هم، ائمه ميباشند.
نکتة ديگري که از زبان
رسولخدا نقل شده اين است که همين ولايت، جز
با «برائت» پذيرفته نيست. هرکس بيزاري از
دشمنان عترت پيامبر ندارد، در ولايت و
دوستياش بايد شک کرد.
سخن پيامبر (ص)
ـ در ضمن حديثي مفصّل ـ اين است که:
«...ياعلي! سوگند به آنکه
مرا برگزيد و به پيامبري برانگيخت، اگر کسي
هزار سال هم پرستش خدا کند ولي به ولايت و
رهبري تو و امامان ديگر از نسل تو گردن ننهد،
پذيرفته نيست. به تحقيق، ولايت تو هم پذيرفته
نميشود، مگر با «برائت» از دشمنان تو و
دشمنان ائمة ديگر از اولادِ تو...».[39]
و امامرض(ع)
فرموده است:
«کمالُ الدّينِ
ولايَتُنا والبرائَةُ مِنْ عدوِّنا». [40]
تماميت دين، به «ولايت» ما
و «برائت» از دشمنان ما بسته است.
به امامصادق(ع)
گفته شد: فلاني، دوستدار شماست، اما در بيزاري
و برائت از دشمنان شما ضعيف و ناتوان است (يا
ضعف نشان ميدهد). امام فرمود:
«هيهات! دروغ
ميگويد. کسي که مدّعيِ «محبت» ماست، ولي از
دشمن ما «برائت» ندارد».[41]
4. پيوند مکتبي
نشان انسان مؤمن، داشتن
«موضع» در مسائل اجتماعي و سياسي است.
آنجا که «حق» و «باطل»
مطرح است و پاي «ايمان» و «کفر» در ميان است.
موضع، بهصورت «ولايت» و
«برائت» چهره نشان ميدهد. سراغ متون زيارتي
ميرويم، تا از زبان اولياي دين، اين حقيقت را
دريابيم.
وقتي پيوند «دل» و «دين»
بريده شود و رابطة «عقيده» و «ايمان» قطع شود.
پيوندهاي ديگر، سازگار و کارساز و مفيد نيست.
ملاک و ميزان، «حق» است و
اهلبيتِ حق. وقتي با اين خطّ خدايي،
«همخانوادة مکتبي» نباشي، همخانوادگي نسبي و
خويشاوندي چه سودي دارد؟ و تا چه اندازه
استوار و پابرجاست؟
مگر نه اينکه پيوندهاي
قلبي و ديني، استوارترين پيوندهاست؟.. اگر اين
نباشد، ريسمانها گسيخته و دستگيرهها شکسته
است و انسان، تختهپارهاي سرگردان بر امواج
متلاطم اقيانوسهاي کران ناپيداي حيرتها و
سرگشتگيها خواهد بود... و راه به جايي نخواهد
برد و روي ساحل نجات نخواهد ديد.
رابطهها و پيوندهايي
«حبل المتين» نجات است که خالص باشد، و به رنگ
اعتقاد و مکتب آذين يافته باشد، نه بر اساس
خويشاوندي، يا منفعتها، يا لذتها.
زيارتنامهها، تحکيمبخش
اين پيوند مکتبي است و فقرات اين متون
ارزشمند، يادآور اين پيوستگي به جبهة نور و
گسستن از وادي ظلمت است.
و جالب آن است که هر دو را
با هم ميآورد، هم تولّي و هم برائت را. هم
محبت و عشق را، هم نفرت و غيظ را. هم دوستي
کردن با اهلبيت را، هم دشمني داشتن با
مخالفان را. به خصوص، «زيارت عاشورا»، سمبل
اين ولايت و برائت، و تبلور اين «حبّ في الله»
و «بغض في الله» است.
اين اعلام برائت از دشمنان
و ابراز دوستي با اهل حق، هم دل دوستان را
استوار ميسازد، هم دل دشمنان را ميلرزاند.
هم روحيه گرفتنِ خود «زائر» است، هم در هم
شکستن روحية دشمن.
در زيارت «جامعة کبيره»
خطاب به امامان خويش ميگوييم:
«...خداوند را و شما را
شاهد ميگيرم، که من به شما و به آنچه شما به
آن مؤمن هستيد، «ايمان» دارم، به دشمنانتان و
به آنچه شما به آن کفر ورزيديد، کافرم. نسبت
به موقعيت و شأن شما بينايم، به گمراهي
مخالفانتان آگاهم، با شما و دوستان شما دوستم،
عداوت و کينة دشمنان شما را در دل دارم، با
هرکه با شما در صلح باشد در سازشم، و با هرکه
با شما بستيزد، ميجنگم...».[42]
تا دل، نخواهد، تن به بلاي
دوست نميافتد،
تا عشق دروني نباشد، «جهاد
بيروني» هم نيست،
تا نفرتِ قلبي نباشد،
برائت عملي ميسّر نيست،
تا «دل» تسليم محبت و امر
ائمه نباشد، «دست»، به ياري آنان نميچرخد.
از اينرو، در فقرههايي
از زيارتنامهها، روي «تسليم قلب» تأکيد شده
است. يعني ابراز اين نکته، که دل، قلمرو فرمان
آنان است و ميخواهد، آنچه را که آنان
ميخواهند... به قول باباطاهر:
من از
درمان و درد و وصل و هجران |
|
پسندم
آنچه را جانان پسندد |
در زيارت «وارث»
ميخوانيم:
«...خدا و فرشتگانش و رسولانش را شاهد ميگيرم
که قلب من، پيرو و تسليم قلب شماست، و امر من،
تابع امر شما».
«قلبي لقلبکم سِلمٌ
وَأمري لأِمرِکم مُتّبِعٌ». [43]
و در زيارت حضرت اباالفضل(ع)
ميگويي:
«...اي پسر
اميرمؤمنان، بهسوي تو آمدم، در حالي که هم دل
من تابع و تسليم شماست، و هم خودم تابع شمايم،
نصرت و ياريم آماده براي شماست تا آنکه خدا
داوري کند، با شمايم، با شمايم، نه با
دشمنانتان...».
«قلبي مُسلِّمٌ لکم
وتابعٌ واَنا لکم تابعٌ ونُصرَتي لکم
مُعَدّةٌ...». [44]
نظير همين جملات، در
زيارتي که از امامصادق(ع)
روايت شده، خطاب به پيامبر و دودمان پاکش بر
زبان ميآوريم.[45]
اين تذکرها و يادآوريها و
اظهار و ابراز «موضع»ها، براي آنکه در راه
است، تقويت اراده و قوّت قلب ميآورد، زيرا
عوامل تضيعف کننده و فلج کننده و بازدارنده و
وسوسههاي دنيا خواهانة بسياري هست و هر دم
احتياج به تقويت و الهام است، و رسيدن موجي از
پس موج ديگر... و براي آن کس هم که چندان قاطع
و استوار در راه نيست. او را به راه ميکشد و
اين سويي ميسازد.
در زيارت حضرت صديقة طاهره(س)
ميخوانيم:
«خدا و رسولان و فرشتگانش
را شاهد ميگيرم که من راضيام از آنکه تو از
او راضي بودي، خشمگينم، از کسي که تو بر او
خشم گرفتي، بيزارم از آنکه تو از او برائت
نمودي، دوستدار آنم که تو دوستدارش بودي، دشمن
آنم که تو دشمنش بودي، بغض و محبت کساني را
دارم که تو نسبت به آنان، «بغض» يا «محبت»
داشتي».[46]
در اينجا نيز تعبيرهاي
«رضايت»، «ولايت»، «محبت»، از يکسو، و
«سَخَط»، «برائت»، «عداوت» و «بغض» از سوي
ديگر و در مورد کسان ديگر به چشم ميخورد که
اينها همه، خميرماية پيوستن يا گسستن در روابط
اجتماعي و صحنههاي عملي زندگي يک مسلمان
متعهّد است.
استمرار «تولّي» و
«تبرّي»
زمان ميگذرد، اما حق و
باطل باقي است.
دوره عوض ميشود، اما
چهرههاي حقپرست و باطلجو همواره وجود دارد.
به همين دليل، خط ولايت و برائت نيز، در
امتداد زمانها و نسلها استمرار مييابد. حتي
نهتنها در تاريخ دنيا، بلکه در امتداد زماني
تا به قيام قيامت. همانگونه که در زيارت
اميرالمؤمنين(ع)
هنگام وداع ميگويي:
«گواهيميدهمکهآنانکه
باامامان ماجنگيدند، دشمنانماهستند،
مانيزازآنان بيزاريم، آنان حزب شيطانند و
لعنت خدا و فرشتگان و تمامي مردم بر آنان
است».[47]
در اذن دخول حرم
سيدالشهداء هم ميگويي:
«المُوالي لوليّکم
والمعادي لِعَدوّکم». [48]
و در زيارت ائمة سرمنرأي
هم (امامهادي و امامعسکري در سامراء)
ميگويي:
«اِنّي وليٌ لِمَنْ
والاکم وعدوّ لِمنْ عاداکم». [49]
يعني هم در وداع با علي(ع)،
هم هنگام اجازه طلبيدن براي ورود به حرم
امامحسين(ع)، هم
براي نخستين امام، و هم براي امام دهم و
يازدهم، در همه، اين خط جاري و ساري است، و
اين فرهنگ، مستمر و پيوسته است. همين پيوستگي
در رمز ولايت و انگيزة برائت هم، در متون
زيارتي مطرح است. زيرا ائمه، تبلور يک خطّاند
و جلوههايي از يک نورند و چهرههايي مختلف از
حقيقت واحدند.
در زيارت «جامعة کبيره»
ميخواني:
«با شمايم، با شمايم،
نه با جز شما،
آخرينِ شما را به
همان نحو که با اوّلينتان دوستي کردم، دوست
ميدارم.
بهسوي خداوند، برائت ميجويم از دشمنانتان و
از طاغوت و قدرتهاي باطل و شياطين و حزب
ستمگر آنان، برائت ميجويم از آنان که به شما
ستم کردند. حق شما را انکار کردند، از رهبري
شما سر بر تافتند، ميراث شما را غصب کردند، در
شما شک داشتند. از شما منحرف و رويگردان شدند،
و بيزارم از هر وسيله و پيشواي مُطاعي جز شما
و از رهبراني که به آتش دوزخ دعوت ميکنند، تا
زندهام، خداوند مرا در محبت و ولايت و آيين
شما استوار بدارد...».[50]
در زيارت امامسجاد،
امامباقر و امامصادق(ع)
در روز سهشنبه هم چنين مضموني به چشم
ميخورد، آنجا که ميگويي:
«اللهم اِنّي اَتوالى
آخِرَهُم کما توالَيتُ اوّلَهُم». [51]
اين تولّي و تبرّي،
نهتنها در عرصة دنيا، بلکه تا دامنة قيامت هم
ادامه دارد.
در زيارت، خطاب به ائمه(ع)
ميگويي:
«در سازشم با آنانکه با
شما در سازش باشند، در جنگم، با آنانکه با شما
بجنگند، با دشمنانتان دشمن و با دوستانتان
دوستم،... تا قيامت».[52]
و اين را، نهتنها ما نسبت
به اهلبيت ميگوييم، بلکه خود پيامبر اسلام،
معلم اين درس و الهامبخش اين خطّ و راه است.
در روايت است که رسول
گرامي اسلام، به علي و فاطمه و حسن و حسين(ع)
فرمود:
«اَنا حَرْبٌ لِمَنْ
حارَبَکُم وسِلمٌ لِمَنْ سالَمکم». [53]
و اگر چنين سخني را ما
بگوييم، کلام حضرترسول را گفتهايم، و اگر دل
به تولاّي اهلبيت سپردهايم، دل به محمد
دادهايم و اگر دوستيِ آل پيامبر را داريم،
دوستي حضرت رسالت را داريم. مگر نه اينکه مودت
اهلبيت، اجر و مزد رسالت آن رسول عزيز است؟!
پس آنکه با خاندانش بستيزد، با او به ستيز
برخاسته است، و آنکه با عترت او پيوند ولايت
داشته باشد، با آن حضرت، پيوسته است. اين خط
نوراني ماست، که از خود ائمه الهام گرفتهايم.
امامصادق(ع)
در متني که براي زيارت امامحسين(ع)
به ما آموخته است، فرموده که پس از سلام و
درود بر حسين، و لعنت کردن بر قاتلان او و
کساني که در خونش شريک بودند، و آنانکه آن خبر
را شنيدند و راضي شدند، بگوييد: «اَنا اِلى
الله مِن ذلك برئٌ».[54]
در زيارتي ديگر، از قاتلان
آن حضرت، برائت ميجويي، و دستور است که سه
مرتبه بگويي:
«اَنا اِلى الله ممّن
خالفک برئٌ».[55]
و در زيارت آن حضرت در روز
دوشنبه ميگويي:
«اي مولاي من، من هوادار تو و دودمان توام، با
هرکه با شما صلح باشد، صلحم. با هرکه با شما
بجنگد در ستيزم، به پنهان و آشکار شما و به
ظاهر و باطن شما ايمان دارم. خداوند دشمنان
شما را از نخستين آنان تا به پايان لعنت کند،
من به خداي متعال، از همة آنان برائت
ميجويم».[56]
و چنين برائتي، در زيارت
امام موسي بن جعفر، امامرضا، اماممحمدتقي و
امامهادي(ع) در روز
چهارشنبه هم ذکر شده است.[57]
اين، نهتنها شيوه و مرام ما، بلکه سيرة عملي
خود امامان نيز بوده است که همه از رفتار
پيامبر الهام گرفتهاند و رفتار پيامبر، تجسم
اسلام و تبلور آيات قرآني است که به او و
مؤمنان دستور ميدهد با دشمنان قاطع و سختگير
باشند و با مؤمنان، مهربان و نرمخوي.
در متن زيارتي که
امامجواد(ع) به «صغر
بن ابيدلف» آموزش ميدهد، خطاب به رسولالله،
ميگويي:
«...شهادت ميدهم که
تو با مؤمنان، به رأفت و مهرباني رفتار کردي،
و با کافران با غلظت و شدّت».[58]
در زيارتي هم که امامصادق(ع)
به محمد بن مسلم تعليم ميدهد، خطاب به
اميرالمؤمنين(ع) است
که:
«خدا و فرشتگان و
انبياء و فرستادگانش را به گواهي ميطلبم، که
من با آنکه ولايت تو را داشته باشد دوست و
همراهم، و با کسي که با تو دشمني کند، دشمنم».[59]
ولايت «خون» و
برائتِ «شمشير»
از يک واژة حماسي و از يک
تعبير ژرف، که در متون زيارتي است، نبايد به
سادگي و سطحي گذشت. يعني همان جملة: «سِلمٌ
لِمن سالَمکم وحربٌ لِمن حارَبکم».
يک شيعة مرتبط با ائمه،
بايد بر اساس دوستيها و دشمنيهايي که با
امام، شده و ميشود، اهل صلح و جنگ، و در خطّ
«ستيز» يا «سازش» باشد. بيتفاوتي در اين
زمينه، به معناي خروج از خط و برکناري از صحنه
و انحراف از «صراط مستقيم» است. پيرو راه حسين(ع)،
در مسألة دوستي و دشمني و «حرب» و «سِلم»،
بايد موضعدار باشد، نه بيخط و بيطرف و
بينظر!...
اين، خود، دين و آئين است
و مقتضاي زندگي مکتبي است.
بنگريم چگونه اين مفهوم،
در زيارت سيدالشهدا ترسيم شده است:
«با برائت و بيزاري
از کساني که تو را کشتند، يا به جنگ تو آمدند،
يا با دشمنان بر ضدّ تو هماهنگ شدند، و کساني
که نيرو بر ضدّ تو فراهم کردند و آنان که صداي
ـ استغاثة ـ تو را شنيدند و به ياريات
نشتافتند، با بيزاري از اينان، به دين خدا
هستم. ايکاش با تو بودم و در رکابت به فيض
بزرگ شهادت ميرسيدم».[60]
آري... اين برائت، خودش
دينداري و خدا باوري و اسلام پذيري است.
ميزان اين جنگ و صلح ائمه
اند. فلش تعيين کنندة جهتِ سازش و ستيز،
«آنان»اند. دوستي و دشمني با دوستان و
دشمنانشان، تنها به کساني که در زمان ائمه و
معاصر آنان و در کربلا حضور داشتند منحصر
نميشود.
ما فقط دوستِ «عليّ اکبر»
و «مسلم» و «حبيب بن مظاهر» و دشمن «شمر» و
«عمرسعد» و «يزيد» و «خولي» و «سنان» نيستيم.
بلکه با هرکس که در خطّ ائمه باشد و فکر و
ايده و آرمان آنان را بپذيرد و با مرامشان
هماهنگ باشد، با آنان همسو و هماهنگيم و هرکه
با «خطّ اهلبيت» در ستيز باشد، در ستيزيم،
هرجا که باشد، هرکه باشد، هرزمان که باشد.
مسأله از انحصار در عصر و زمان ائمه بايد
بيرون کشيده شود. همهجا و هميشه... «الي يوم
القيامه».
اينک، نه اصحاب حسين(ع)
هستند که با آنان دوستي کنيم، نه لشگريان يزيد
زندهاند که با آنان نبرد کنيم. ولي حسينيان
تاريخ، حضور دارند و يزيديان، به کفر و
شيطينت، در سطح جهاني مشغولند.
هنوز هم عصر حضور ائمه
است، گرچه امام دوازدهم از چشم ما پنهان است.
هنوز هم دورة ستمگري
پيروان خطّ اموي و عباسي است، منتهي در شکل
ديگر، با چهرههاي جديدي از حجاج و يزيد و
متوکّل!
بهعلاوه، دوستي و دشمني،
تنها در محدوة «دل» و مودت و برائت قلبي خلاصه
نميشود. سخن از قتال و حرب است، نهتنها
احساس باطني. وقتي تعبير «جنگيدن» با کساني که
با ائمه ميجنگند مطرح ميشود چه چيزي به ذهن
ميآيد؟ آيا جز شمشير و سلاح و ميدان و خون و
شهادت؟ در زاوية خانه و کنج مسجد و عزلت و
تنهايي و انزواي فردي که صحنة «حرب» وجود
ندارد!...
اين فراز از زيارت، «پيمان
جهاد و شهادت» است، و کلام امام، بيان کنندة
«ولايت خون و شهادت» و «برائت جنگ و شمشير»
است.
در بسياري از اين تعبيرها،
ائمه نفرمودهاند که بگوييد با دشمنانتان
«ميجنگيم»، ـ بهصورت فعل مضارع ـ بلکه با
تعبير مصدري بيان شده است. يعني نفرمودهاند
«نحارب»، يا «محارب» بلکه فرمودهاند: «حَرْب»
و «سِلم» يکپارچه جنگ، يا صلح، ما با
دشمنانتان، «جنگيم» و با دوستانتان «صلح»!
شيعيان ائمه را در عمل، و
در صحنة «تولّي» و «تبرّي»هايشان با همخطّان
آن پيشوايان و با ستيزکنندگان با راه و منطق
آنان بايد شناخت... امروز هم صحنة درگيري
پيامبر و ابوسفيان است و ميدانِ کربلا...
ياران حسين(ع) را از
چه راهي ميتوان شناخت؟!
5. خطّ جهاد و
شهادت
تأکيد بر خط جهاد و شهادت،
از مفاهيم ديگر متون زيارتي است.
زائر، وقتي شعار صلح و
ستيزش را بيان ميکند، جهتِ دوستيها و
دشمنيها هم بر محور ولايت ائمه است؛ و زيارت،
بيانگر آن خطّ حماسي و خونين، که مبتني بر
مباني مکتبي و عقيدتي است. و زائر با زيارتش
جبهة فکري و همبستگي خود را ابراز ميکند.
از عناصر بارز و مهمّي که
در زيارتنامهها به چشم ميخورد، عنصر «جهاد و
شهادت» به عنوان دو نمونه از ارزشهاي قرآني
است. و اين دو نيز، جز در ساية «بيعت»، فراهم
نميآيد. بيعت هم پذيرش عملي ولايت و رهبري
آنان است.
محورهاي اين مسأله متعدد
است و در زيارتها، روي همة آنها تکيه و تأکيد
به چشم ميخورد؛ هم طرح اصل مسأله جهاد و
شهادت در راه خدا، هم اينکه ائمه و اولياي
دين، از صفات برجسته و فضايل درخشان و
والايشان، جهاد در راه خدا و کشته شدن در اين
مسير مقدس است و اين افتخاري براي اين دودمان
است.
و نيز، اين نکته که يک
زائر، زيارتش را به عنوان يک ميثاق و عهد و
وفاي به پيمان بشناسد و مطرح کند.
پيمان و ميثاق زائر با
امام، و اينکه زيارت، وفاي به آن عهد و ميثاق
است، نکتة ارزنده، سازنده و حساسي است. زائر
تنها به ابراز علاقه و محبت و اظهار ولايت
نسبت به ائمه و برائت از دشمنان بسنده
نميکند، بلکه در ميدان عمل هم، پايدار و
استوار و اهل جهاد است و آرزوي جهاد و شهادت
در راهشان و پيش رويشان، از خواستههاي بلندِ
يک شيعة زائر و مؤمن است. طرح اين شعار و آرزو
و اميد، انسان را در همين خط قرار ميدهد و
اين فرهنگ را در دل و جان زائر رسوخ ميدهد.
دري را که خداوند به روي
اولياي ويژة خويش گشوده است، «بابٌ فتحه الله
لخاصة اوليائه»[61]،
به روي ائمه، بيش از ديگران باز کرده است، و
آنان خود، گشايندة اين راه به روي مسلمانانند،
در هر فضيلتي پيشتاز و اسوهاند، از جمله
جهاد. و «جهاد»، تنها به امر آنان و در خطّ
رهبري آنان، قداست و مشروعيت و ارزش مييابد.
از اينرو، پيامبر و ائمه، پيشتازان اين راهند
و اسوة مسلمانان در اين فريضة عزتبخش و
عظمتآفرين.
شما
راه خدا را باز کرديد |
|
شهادت
را شما آغاز کرديد |
به خون
خفتيد تا آيين بماند |
|
فدا
کرديد جان، تا دين بماند
|
در زيارتنامهها، هم
دربارة رسولخد(ص) و
هم ائمه(ع)، موضوع
«جهاد في سبيلالله» يکي از کارهاي برجسته و
فضايل درخشان آنان به حساب آمده است، آن هم به
صورت يک شهادت و گواهي. زائر، باور و اعتقاد و
شناخت خويش را اينگونه بيان ميکند که: گواهي
ميدهم که تو، يا شما ائمه، در راه خدا و با
انگيزة الهي جهاد کرديد، از اسلام و حق دفاع
نموديد، پاسدار دين خدا بوديد، با برخورداري
از ايمان و يقين، در راه خدا کشته شديد، و...
از اينگونه تعبيرات که همه در متن زيارت آمده
است.
در مورد حضرت رسول، و
امامعلي(ع) و حمزة
سيدالشهدا، و امامحسن و امامحسين‘
و شهداي احد، و شهداي کربلا و... تعبير جهاد
بهکار رفته است.
خطابهايي همچون: جاهدتَ
في سبيل الله، جاهدتَ في سبيل ربّك، جاهدتَ في
اللهِ حقَّ جهاده. جاهدتَ الملحدين (دربارة
سيدالشهداء).
دربارة شهداي احد، در
زيارتشان ميخوانيم:
«جاهَدْتُم في الله حقّ جهادِه وذَبَبْتُمْ عن
دينِ اللهِ وعَنْ نَبيّه، واشهدُ انّکم
قُتِلتُم على مِنهاجِ رسول الله...». [62]
شما در راه خدا،
جهادي شايسته و بايسته کرديد و از دين خدا و
پيامبرش دفاع کرديد و شهادت ميدهم که شما بر
راه و سنت پيامبر کشته شديد.
دربارة عباس بن علي(ع)
ميگوييم:
گواهي ميدهم که تو بر آن راهي رفتي که
مجاهدان راه خدا در «بدر» رفتند و با دشمنان
خدا جنگيدند و از دوستان خدا حمايت و ياري و
دفاع کردند...[63]
پيوستگي جهادِ
«عاشوراييان» با «بدريون» بهخوبي نشان داده
شده است. و اين خط، امتداد و استمرار دارد، تا
قيام حضرتمهدي(ع) و
جهاد در رکاب او و به امر او.
همانگونه که «جهاد»، ارزشي
اسلامي است و اولياي دين، پيشگامان اين راه،
«شهادت» هملباس کرامتي جاودان و رتبهاي والا
در مکتب ماست، و ائمه و اصحابشان، پيشاهنگان
اين خطّ خون، از اينرو، عنصر شهادت هم در
زيارتنامهها فراوان به چشم ميخورد. چه با
تعبيرِ «قتل» و کشته شدن در راه خدا، و چه با
صفتِ شهيد و شهداء.
دربارة شهداي احد،
ميخوانيم:
«السّلام عليکم ايّها
الشهداء المؤمنون». [64]
دربارة اميرالمؤمنين(ع)
در زيارتي منقول از امامهادي(ع)
ميگوييم:
«لَقيتَ اللهَ وانتَ
شهيد». [65]
تو درحالي خدا را
ملاقات کردي که شهيد گشتي.
دربارة شهداي کربلا
تعبيراتي از اين قبيل وجود دارد:
يا انصارَ دين الله، يا
انصارَ رسولالله، يا انصار الله، اشهد انّکم
الشهداء السُعَداء، دربارة امامحسن مجتبي(ع):
ايها الشهيد.
دربارة امام حسين(ع):
ايّها الشهيد و ابن الشهيد.
گرچه گفتن اين تعبير،
امروز براي ما عادي است، اما آن زمان، نوعي
مقابله با تبليغات مسموم دشمن و نوعي مبارزه
به حساب ميآمد. در مورد امامحسين(ع)
که حماسة کربلايش و خروش خدايي عاشورايش را به
«خروج از بيعتِخليفه» و شورشي کور و
اخلالگري منتسب کردند و در نتيجه، کشته شدنش
را هم، تاوانِ آن روبرتافتن از خليفه، با چنين
جوّي تأکيد روي «شهيد» شدن آنان، خنثي کردن آن
القاءاتِ مسموم است.
در زيارتي که امامهادي(ع)
آموزش داده است، اين تعبير وجود دارد:
«اشهدُ انّك ومَن
قُتِلَ مَعَك شهداءٌ اَحياء».[66]
ـ گواهي ميدهم که تو
و کساني که با تو کشته شدند، شهيدان زندهايد.
وقتي «جهاد» و «شهادت» در
زيارتنامهها، از فضايلي ارزشمند محسوب ميشود
که زائر، امام را به آن صفات ياد ميکند و بر
تجلي اين ارزشها در حيات و حرکت ائمه پاي
ميفشارد، روشن است که راهِ جهاد و شهادت را
به زائر ميآموزد و «خطّ جهاد» را ترسيم
ميکند و «مکتب خون و شهادت» را و رنگ خدايي و
صبغة الهي دادن به قيام و شهادت را.
اين نيازمند دو عنصر ديگر
هم ميباشد: يکي بيعت با امام در اين راستا،
ديگري اعلام آمادگي براي فداکاري و آرزوي
توفيق براي جانبازي و جهاد و شهادت د رراه و
رکاب آنان، که به اين دو هم اشاره ميکنيم:
6. زيارت و بيعت
زيارت، بيعت زائر با امام
است، در مسير «تولّي» و «تبرّي». در متون
زيارتي، به اين نکته تصريح شده و زائر، خدا و
امام را به گواهي ميگيرد که به اين ميثاق و
عهد، وفا کرده است.
در زيارتي که مرحوم کليني،
از امامهادي(ع) نقل
کرده است، در زيارت سيدالشهداء(ع)،
پس از سلام و درود بر آن حضرت، دستور ميدهد
که نام يکايک ائمه را ياد کن، و بگو:
«اشهَدُ انّکم حُجَجُ
الله... اکتُبْ لي عِندَك ميثاقاً وعهداً انّي
اتيتك مُجدّداً الميثاقَ، فَاشْهَدْ لي عندَ
ربّك...».[67]
پس از شهادت به اينکه
ائمه، حجتهاي پروردگارند، خطاب به حسين(ع)
ميگوييم: اين را براي من، پيش خودت به عنوان
«ميثاق و عهد» بنويس، بنويس اين که من به
زيارت تو آمدم، در حال تجديد ميثاق، نزد
پروردگارت گواه من باش!
در زيارت ديگري براي امام
حسين(ع)، زيارت را يک
گواهي به حساب آورده و ميگويد:
«هذِه شهادةٌ لي عِندَكَ
اِلى يومِ قَبْضِ روحي بِحضرَتِك»[68]
و خواستار اين ميشود که اين گواهي، تا روز
مرگ و جان دادن، نزد آن حضرت به وديعت نهاده
شود. جلوة روشن تر و عيني تر اين تجديد ميثاق
از طريق زيارت،در زيارت هر روزة حضرت مهدي7 و
دعاي عهد آن حضرت ديده مي شود. امامدوازدهم،
پيشواي زنده، اما غايب ماست. در کتب زيارت،
براي گفتگوي هر روزه با آن حضرت زيارتي نقل
شده است که در قسمتي از آن است:
«اللّهم اِنّي
اُجَدِّدُ لهُ في هذا اليومِ وَفي کُلِّ يَومٍ
عَهداً وعَقداً وبَيعةً في رَقَبَتي».
خدايا من امروز، و
همه روزه، با آن حضرت، عهد و پيمان و بيعتي را
که بر گردنم است، تجديد ميکنم.
در آخر همين زيارت، پس از
اعلام آمادگي براي جهاد و شهادت در راه و
رکابِ مهدي(ع)
ميخوانيم:
«اللّهم هذه بيعةٌ له
في عُنقي الى يوم القيامة».[69]
خدايا اين زيارت،
بيعت آن امام بر گردن من است، تا دامنة
رستاخيز.
پايداري بر سر پيمان و
استواري در راه بيعت، ايماني نيرومند
ميخواهد، که جز در ساية پيوند قلبي و رابطة
اعتقادي با رهبر، به دست نميآيد. زيارت،
يادآوري اين پيوند دروني و ايماني است.
امامصادق(ع)
در «دعاي عهد» که به حضرت وليامر#
مربوط ميشود و خوب است چهل صبح، پيدرپي
خوانده شود، به ما آموخته است در اين دعا، که
پيمان و بيعت با امام غايب است بگوييم: خدايا!
من در صبح امروز و تا زندهام، در طول عمرم با
او عهد و پيمان و بيعت استوار خويش را تجديد
ميکنم و از اين ميثاق، هرگز روي بر نميتابم
و دست بر نميدارم.[70]
سنان
ببارد اگر بر عمود قامتِ ما |
|
گمان
مبر، به يمين و يسار برگردد |
عالم بزرگ شيعه، سيّد رضي،
در دستورالعملي که دربارة زيارت پيامبر اسلام9
دارد، با استفاده از همين نکته ميگويد: پس از
زيارت آن حضرت ميگويي:
«خدايا! اين زيارت را، نزد خودت بيعتي پسنديده
و پيماني استوار قرار بده، پيماني که حيات و
مماتم، زندگي و مرگم بر اين پيمان و در
وفاداري به آن باشد و بر همين ميثاق هم مرا در
قيامت برانگيزي».[71]
اين فرازها در
زيارتنامهها، مسلمان را در پيوندي معنوي و
ارتباطي عميق با اولياي دين قرار ميدهد و يک
زائر، احساس ميکند که در مسير حرکت جهادي
ائمه و خطّ سرخ حسين(ع)
و کربلا است.
«بيعت مرضيه» و «عهد
مؤکّد»، که در متن زيارت است، گوياي چه رازي
است؟ زندگي و مرگ، بر مبناي وفا به اين عهد،
يعني چه؟ محشور شدن در رستاخيز بر اساس شناخت
و پايبندي و زيستن با اين بيعت و ميثاق، چه
معنايي دارد؟ و... بالأخره، اين «بيعت»، چه
تعهدات، تکاليف و مسؤوليتهايي را به دوش زائر
بيعتگر ميگذارد؟
آنچه بر ميآيد، وفادار
بودن و استوار ماندن بر اين ميثاقهاي مؤکّد،
نياز به توفيق و امدادي از سوي خداوند دارد و
از اينرو ـ طبق زيارتنامة فوق ـ از خداوند
خواسته شده است که حيات ما را بر محور اين
بيعت و عهد، و بر اساس وفاي به «شرايط» و
«حدود» و «حقوق» و «احکام» آن قرار دهد.
اين بيعت، تنها يک تشريفات
يا احترامگزاري ظاهري نيست، بلکه رسالت
سنگيني را به گردن مينهد، که حدّ و مرز و
قلمرو آن، تا دامنة قيامت هم کشيده ميشود.
وقتي ائمة دين، امام جهاد
و اسوة شهادتند، زيارتي هم که پيمان با اين
پيشوايان مجاهد و شهيد باشد، حضور در ميدان
مبارزه و درگيري و فداکاري را ميطلبد. و اين،
جز در ساية اعلام آمادگي از سوي زائر، براي
جانبازي در اين راه، ميسّر نيست. به همين جهت،
عنصر «شهادت طلبي» را که در پي همين نکات مطرح
است، نبايد از نظر دور داشت.
7. زيارت و
شهادتطلبي
پيروي امامان، «عمل»
ميطلبد. «ادّعا» و «شعار»، بدون پشتوانهاي
از تلاش و آمادگي و اقدام، خريدار ندارد.
«زيارت»، مظهر عشق و علاقه است، و نشانِ پيوند
و رابطه، و سمبل «بيعت» و رمز «ميثاق» و
عنوانِ «عهد».
همچنان که گذشت، امامان،
در ايمان، جهاد و شهادت، ايثار و فداکاري
الگوي مايند. زائر وقتي در ديدار مرقدشان،
اظهار محبت و اعلام مودّت و بيعت و وفاداري و
تبعيت و پيروي و همخطّي و همرأيي ميکند،
يعني حتي تا مرز شهادت هم با آنان است، ثابت و
استوار، مؤمن و معتقد، صبور و شکيبا.
«زائر» چه کند؟ چگونه در
مسير آنان قرار گيرد، هم در مکتب و جهاد، هم
در مبارزه و شهادتطلبي؟...
اگر امروز، حسين(ع)
نيست، «راه» او هست.
اگر زائر، در کربلاي سال
61هجري نبوده است تا در دفاع از امامش جان
ببازد، جبهههاي امروز نبرد و تقابل حق و
باطل، کربلاي ماست. هر روز عاشورا و هرجا
کربلايي است. شهادتطلبي زائر و حرکت در «راه
ائمه»، در حسرت نسبت به نبودن در کربلا اگر
تجلي مييابد، جبرانش با حضور در صحنههاي
مقاومت و دفاع امروز از اسلام، ميسّر است.
در زيارتنامهها، زائر،
حسرت ميخورد که چرا در عاشورا نبود تا حسين
را ياري کند و نسبت به ياران بزرگ و شهيد
اباعبدالله الحسين، با هزار آرزو ميگويد:
«ياليتَني کنتُ
مَعَکم فَأفوزَ مَعکم». [72]
ايکاش با شما بودم و
همراه شما به فوز و کاميابي ميرسيدم.
زائر، خطاب به سيدالشهداء(ع)
ميگويد:
«اِنْ کانَ لَم
يُجِبْك بَدَني عندَ استغاثتك فقد اَجابَك
قلبي وسَمعي وبَصَري ورأيي وَهوايَ على
التّسليم لِخَلَفِ النبيِّ المُرسَل...». [73]
اگر آن هنگام که استغاثه
ميکردي ـ و هل من ناصر ميگفتي ـ بدن من نبود
تا پاسخت دهد، اما دل و گوش و چشمم، فکر و
خواسته و آرمانم، پاسخگوست، و تسليم و پيرو
فرزند پيامبر!...
و نيز:
«قلبي لکم مُسَلِّم،
ورأيي لَکُمْ متبّع، وَنُصرَتي لکم
مُعَدّةٌ... فَمَعکم، معکم، لامَعَ عدوّکم». [74]
دلم تسليم شماست، رأي
و فکرم پيرو شماست. نصرت و ياريام، آماده
براي شما، با شمايم، با شمايم، نه با
دشمنانتان.
اکنون که ائمه حضور و حيات
ندارند، تبعيت از آنان و ياري کردنشان، تلاش
در مسير اهداف و تعاليم و راه آنان است.
فعاليت خالصانه در جهت
اهداف و آرمانهاي آنان، وفا به پيمان با راه
آنان است و حضور در کربلاي حسين(ع)
است و جهاد در رکاب ائمه است و نشان دادن
صداقت در «بيعت» با امامان معصوم. آنکه از مرگ
ميهراسد، از شهادت ترسان است، آنکه عافيتطلب
و رفاهدوست است، آنکه به مکتب «خون و شهادت»
سيدالشهداء ايمان نميآورد، آنکه نداي حسين
زمان را در رابطه با دفاع از اسلام و شرکت در
حماسههاي دفاع پاسخ نميدهد،
آنکه پا روي خون شهيدان ميگذارد و از کنار
اين همه حماسه و ايثار و جانبازي، بيتفاوت و
سرد و بدبينانه ميگذرد،
آنکه حاضر نيست در راه اسلام، خراشي بر
اندامش بيفتد و ريالي از اموالش کاسته گردد و
اندکي از آسايشش کم شود، چگونه ميتواند «شيعة
حسين» باشد؟
مگر حسين بن علي(ع)
هنگام بيرون آمدن از مکه و هنگام عزيمت به
مسلخ عشق ـ کربلا ـ ، در انبوه حجاج و زائران
خانة خدا، آن خطبة پرشور را نخواند، که
«شهادت» را مدال زيباي فرزندان آدم دانست و
پيوستن به راه پاک گذشتگان صالح را به يادها
آورد و فرمود:
«اَلا!... وَمَن کانَ
باذلاً فينا مُهجَتَهُ مُوَطِّناً على لقاءِ
اللهِ نَفْسَه فَلْيَرحَلْ مَعنا، فانّي
راحِلٌ مُصبِحاً ان شاء الله». [75]
هرکه خون قلبش را در
راه ما ميبخشد و خود را آمادة ديدار خدا کرده
است، پس با ما و همراه ما بکوچد، من سپيدهدم
فردا ميروم...
هرکه
دار هوس کرب و بلا، بسم الله |
|
هرکه
دارد سر همراهي ما، بسم الله |
آيا اين، چيزي جز خط و
فرهنگ «شهادتطلبي» است که آموزگار عشق، حسين
بن علي(ع) به ما
ميآموزد؟
آنکه امروز، دل و جرأت، و
ايثار و فداکاري و مردانگي جهاد را ندارد و
«جان» خويش را بر هر چيز مقدم ميدارد و
سلامتي خود را از اسلام هم بيشتر دوست دارد،
از کجا که اگر در صحراي کربلا و در عرصة رزم
عاشورا بود، به کناري نميخزيد و کنج عافيت را
بر ميدان جهاد و شهادت نميگزيد؟!
با اين حساب، «يا ليتَني
کُنْتُ مَعکم» گفتن چنين کسان نسبت به
عاشوراييان، تا چه حدّ ميتواند راست باشد؟
مگر نه اينکه هر مدّعايي، شاهد صدقي ميخواهد؟
جبهههاي نبرد اسلام و کفر
در سطح جهان و در عصر حاضر، مکرّر همان عاشورا
و کربلاست. آرزوي معيّت و همراهي، آرزوي لوازم
آن هم هست. شهداي کربلا در مقابل امام که
فرمود هرکه ميخواهد برود، گفتند:
«بَل نحييٰ بحياتِكَ
ونَموتُ مَعك».
با تو زندهايم و با
تو ميميريم!
8. خونخواهي شهداي
کربلا
از مفاهيم ديگر زيارتنامهها «طلبِ ثار» و
«خونخواهي» است.
نبرد حق و باطل را پاياني نيست، تا حق،
حاکميت مطلقه يابد.
«کربلا»، حلقهاي از حلقات زنجيرة مبارزة
حق و باطل بود. و خون شهيدان کربلا، هنوز بدون
انتقام مانده است، تا آنکه مهدي(ع)
قيام کند، و در رکابش ياراني جان بر کف و
شهادتطلب و قويدل و آهنين اراده و مؤمن و
صبور و بصير، به خونخواهي آن مظلومان برخيزند.
چه توفيقي است جهاد در اين راه، و در رکابِ
امام منتظر.
تعاليم زيارتنامهها، تداوم اين راه را
ميآموزد، و اوج پرشکوه اين خطّ را در عصر آن
موعود نشان ميدهد. زائر هم آرزومند است و هم
خواستار، که آن روزگار درخشان را دريابد و
خونخواه شهيدان کربلا باشد. در «زيارت عاشورا»
زائر چنين ميگويد: (خطاب به حسين و ياران
شهيدش)
«وَاَنْ يَرزُقَني
طلبَ ثارِکم مَع امامٍ هُديً ظاهرٍ ناطقٍ
بالحقّ مِنکم». [76]
از خدا ميخواهم که
خونخواهي شما را، در رکاب امام هدايتگر و
آشکار و حقگويي از شما خاندان، روزيام کند.
و در جاي ديگر ميطلبد:
«اللّهم اجعَلنا مِنَ
الطّالبينَ بِثارِهِ مَعَ اِمامٍ عَدْلٍ
تُعِزُّ بِه الاسلامَ واهلَه». [77]
خدايا ما را از
خونخواهان حسين(ع)
قرار بده، در رکاب پيشواي دادگري که عزّتبخش
اسلام و مسلمين باشد.
و در «زيارت عاشورا»ي
غيرمعروفه، از آن پيشوا، که پرچمدار اين
خونخواهي مقدس است، با اسم و رسم، نام برده
ميشود:
«وَاَنْ يُوفِّقني
للطّلب بثارکم مَع الإمامِ المنتَظَرِ الهادي
مِنْ آلمحمّد». [78]
درخواست توفيق
خونخواهي شهداي کربلا، در رکاب امام منتظر از
آلمحمّد.
اين خونخواهي از کارهاي
مهم آن حضرت است. در «دعاي ندبه» که نوعي
نيايش عاشقانه و پرسوز و گداز و گفتگوي
پراشتياق با مهدي(ع)
است، خطاب به آن امام ميخوانيم:
«اَيْنَ الطّالِبُ
بِذُحول الأنبياء وابناء الأنبياء، اينَ
الطّالب بِدَمِ المقتولِ بکربلا...». [79]
کجاست، خونخواه
پيامبران و پيامبرزادگان؟ کجاست خونخواه کشتة
دشت کربلا؟
او نهتنها خونخواه شهداي
کربلا، بلکه همة خونهاي به ناحق ريختة
حقپويان و حقجويان تاريخ است و پيروانش نيز
راهي اين راهند و سربازان امامزمان#
به فرمودة حضرتصادق(ع)،
خداترس و شهادتطلبند و شعارشان: «يا لثارات
الحسين» است (بياييد به طلب خون حسين).[80]
«اين شعار شورآور، از ظهر
عاشورا، از درون خاک خونين کربلا برخاست و در
جام خورشيد ريخت و به همه چيز رنگ خون زد، شفق
خونبار را بياراست و فجر بيدار را بياکند و در
کوهها و هامونها و دشتها و جنگلها و نهرها
و درياها و در آباديها و شهرها و روستاها و
دِهها، در همهجا و همهچيز بگسترد و همهجا
و همهوقت، خونها را به جوش آورد و نهضتها
را شکل داد. اين اشعار است که همهجا را کربلا
کرده است و همه ماه را محرّم و همه روز را
عاشورا و همين شعار است که بر پرچم شورشيان
دوران شورش بزرگ، شورشِ مهدي(ع)
نيز نقش خواهد بست».[81]
پس دوستداران او هم که در
مقام زيارت ميايستند و او را به اين صفت
ميستايند و آرزومند جهاد در رکاب او براي
خونخواهي سيدالشهدا و همة شهيدان مظلومند،
بايد در موضع و تعهد اجتماعي چنين باشند، يعني
خونآشنا و دشمنستيز و حقطلب و پا در رکاب و
سلاح بر کف!...
9. در رکاب
اماممهدي(ع)
حکومت عدلگستر
حضرتمهدي(ع) زيباست، درک آن دوران
گرانقدر، سعادت است و آرزوي ديدار آن ايام،
ارزشي والاست. آرزوي حضور در عصر ظهور و رجعت
يکي از خواستها و آرمانهاي زائر است که در
زيارتنامهها آمده است، از جمله در زيارتهاي
خاصّ آن امام. انتظار براي آن دوره، عبادت
است، البته انتظاري تعهدآفرين و عملزا و
زمينهساز. در «زيارت جامعه» ميخوانيم:
«معترِفٌ بکم،
مصدِّقٌ بِرَجعتِکم، منتظرٌ لأمرکم، مُرتقبٌ
لِدَوْلَتِکُم...». [82]
من شما را به امامت
ميشناسم، به بازگشت شما باور دارم، منتظر
حکومت شما و چشم به راه دولتِ شمايم.
چشمانتظار تشکيل دولتِ
مهدي(ع) بودن، از
تلاش و جهاد براي زمينهسازي آن حکومت، جدا
نيست. هم بايد زمينهچيني و تمهيد مقدّمات
براي آن روزگار کرد، هم در عصر امام، بايد در
دولتِ او خدمت و فعاليت داشت، و هم در رکابش،
حتي براي بذل جان آماده بود.
انتظار ظهور آن حضرت، بايد
همراه با فراهم کردن اسباب و مُعِدّات و
زمينههاي لازم و ياريها و امکانات شايسته و
بايسته باشد. زائر خطاب به امامزمان(ع)
ميگويد:
«نُصرَتي مُعَدّةٌ
لکم ومَوَدّتي خالصةٌ لکم». [83]
ياريام، آماده براي
شما و دوستيام، خالص براي شماست.
و نيز:
«وَاجْعَلْني اللّهم
مِنْ اَنصاره واعوانِهِ وَاتباعِهِ وشيعته». [84]
خدايا مرا از ياران و
پيروان گوش به فرمان آن حضرت قرار بده.
در زيارت ديگري از
آموزشهاي حضرترض(ع)
در باب زيارت امامغايب ميگوييم:
«خدايا! ما را در حزب
آن حضرت قرار بده، از آنان که فرمان او را
اجرا ميکنند، همراه او مقاومت دارند، با
خيرخواهي براي وي، رضايت تو را ميجويند، تا
آنکه در قيامت، ما را در زمرة ياران و پيروان
و تقويتکنندگان حکومتش برانگيزي...».[85]
باز، در زيارتي ديگر، خطاب
به آن اميد دلها و منجي انسانها ميگوييم:
«اي مولاي من! اگر
پيش از ظهورت مرگم فرا رسد، تو و پدران پاک و
بزرگوارت را در پيشگاه خداوند وسيله و واسطه
قرار ميدهم تا هنگام ظهورت و تشکيل دولتت،
مرا بار ديگر به دنيا برگرداند، تا به خواسته
و آرمان خودم از راه اطاعت تو برسم».[86]
آرزوي بازگشت به دنيا در
روزگار ظهور او، بايد همراه با آمادهسازي روح
و اراده براي آن دوران باشد و زمينهسازي
اجتماعي براي آمدنِ آن عدلگستر و حجت غايب
پروردگار. اينگونه است که ميبينيم انتظار، با
تنبلي و بيحوصلگي و بيتفاوتي و بيعاري
سازگار نيست.
«...انتظار، يک بسيج عمومي
است،
...هميشه آماده، از نظر
قدرتهاي ايماني و روحي، نيروهاي بدني و
سلاحي، تمرينهاي عملي و نظامي، پرورشهاي
اخلاقي و اجتماعي، سازماندهيهاي سياسي و
مرامي.
...و همواره در سنگر،
سنگر مبارزه با تمايلات نفساني، با سستيهاي
تکليفي، با فتورهاي موضعي، سنگر مبارزه با
ذلتپذيري و استعمارزدگي، مبارزه با تطاول و
ستم و انحراف، مبارزه با زير بار کفر رفتن و
بردة ديگران شدن و سلطة يهود و نصاري و ملحدان
را پذيرفتن و قدرتهاي ناحق را تحمل کردن. اين
آمادگي عمومي و هميشگي، جوهر اصلي انتظار
است...».[87]
زائري که مشتاق حضور و
جهاد در رکاب مهدي(ع)
است، بايد لياقتهاي موردنياز را از هماکنون
در خود فراهم آورد، وگرنه اين شوق، به تنهايي
او را به جايي نميرساند.
شهادت، حدّ اعلاي کمال
انسان است. و چه زيبا که در رکاب «مهدي موعود»
باشد، و در راه احقاق حق و گسترش عدل بر گسترة
زمين!
در زيارتها، روي عنصر
«شهادتطلبي» و آرزوي جهاد و شهادت، پيش روي
امامزمان و در رکاب آن عزيز، تأکيد فراوان
شده است. و اين در پي آن خواستة ارزشمند زنده
شدن و رجعت در روزگار امام عصر است. در اين
مورد هم به فقراتي از متون زيارتي اشاره
ميکنيم.
در زيارتي خطاب به
امامزمان(ع) آمده
است:
«با گذشت زمانها و عمرها،
يقين من دربارة تو بيشتر و عشقم افزونتر
ميشود و منتظر و چشم بهراهم تا در پيش رويت
جهاد کنم و جان و مال و فرزندان و خانواده و
هرچه را دارم، در اطاعتِ فرمانت فدا کنم:
«مُتَوَقّعاً
ومنتظراً وَلِجِهادي بَيْنَ يَدَيْكَ
مُتَرَقّباً فأبذُلُ نفسي ومالي ووَلَدي واهلي
وجميعَ ما خَوَّلَني ربّي بين يديك». [88]
و در ادامه، آروزي شهادت
در رکابش به اين صورت بيان شده است:
«اگر دوران درخشان
حکومت و فرمانروايي تو را درک کردم، در آن
هنگام، من بندة گوش به فرمان تو، به امر و نهي
تو فعاليت ميکنم و اميد شهادت در رکاب تو و
کاميابي نزد تو را دارم».[89]
در زيارت هر روزة آن حضرت
آمده است:
«خديا! مرا از ياران و
پيروان و مدافعان او قرار بده،
خدايا توفيق شهادت
مشتاقانه در پيش روي او را به من ارزاني دار،
در صف و جمعي که در
قرآنت آنان را ستوده و گفتهاي: صفي همچون
بنياني استوار...».[90]
در زيارت آن حضرت در روز
جمعه آمده است:
«ميخواهم که خداوند
مرا از ياريکنندگان تو بر ضدّ دشمنانت قرار
دهد، و در زمرة هوادارانت، مرا از شهيدان در
برابرت قرار دهد».[91]
در دعاي عهد، ميخوانيم:
«خدايا، به هنگام
ظهورش، مرا از قبر، برون آر، در حالي که کفن
پوشيده و شمشير آخته و نيزه برگرفته باشم و
نداي آن دعوتگر در شهر و بيابان را «لبيک»
گفته باشم».[92]
در فرازي ديگر، عاشقانه و
شهادتطلبانه، در زيارت آن موعود امتها و
ذخيرة الهي براي نجات بشريت، ميگوييم:
«اللّهمَ کَما
جَعَلْتَ قلبي بِذِکرِهِ مَعموراً فاجْعَل
سِلاحي بنُصرَتِه مَشهوراً. وَاِنْ حالَ بَيني
وبينَ لقائه الموتُ ـ الذي جَعَلْتَه على
عِبادك حَتماً وَاَقْدَرْتَ به على خَليفَتِك
رغماً ـ فَابعَثني عِند خروجِه ظاهراً مِنْ
حُفرتي مُؤْتَزِراً کَفَني حَتّى اُجاهِدَ
بينَ يَدَيْهِ في الصّفِ الّذي اَثْنَيْتَ على
اهلِهِ في کتابك فَقُلْتَ: )کانّهم بنيانٌ
مَرْصُوصٌ(. [93]
خدايا... همچنانکه دلم را
به ياد مهدي آباد کردي و مرا زندهدل ساختي،
سلاح مرا نيز در راه ياري
او آخته ساز.
اگر مرگ، ـ که براي همه
است و نشانة قدرت توست ـ
ميان من و ديدارش جدايي
انداخت،
خدايا، هنگام ظهورش مرا
زنده کن، تا سر از گور بردارم،
و کفن خود را بر کمر بندم
و در رکاب او پيکار کنم،
در همان صفي که در قرآن
آنان را ستودهاي:
«صفي که اهل آن،
همچون بنياني پولاديناند».
10. نگاه
مجموعهاي به امامان
يکي از نکات محتوايي مهم
که در زيارتنامههاست، «نگاه مجموعهاي» به
شخصيت معصومين است، نه نگاهي به فرد و جدا از
يک منظومه و مجمومي از بندگان شايستة خداوند.
به همين جهت، در کنار ياد و درود و سلام به هر
معصومي در زيارت، به شجرهنامة معنوي، عرفاني
و ملکوتي و به تبار عرشي اين خاندان اشاره
ميشود.
اين نگاه، گاهي به صورت
پرداختن به انبياي الهي در کنار سلام و درود
بر يک امام معصوم است، يا به شکل بيان وراثت
امام نسبت به پيامبران. مثلاً در زيارت
امامحسين(ع)، به او
سلام ميدهيم، به عنوان کسي که وارثِ آدم صفوةالله،
نوح نبيّالله، ابراهيم خليلالله، موسي
کليمالله، عيسي روحالله، و محمد حبيبالله
است. يا در آغاز زيارت حضرتمعصومه(س)،
بر آدم و نوح و ابراهيم و موسي و عيسي هم سلام
ميدهيم. در زيارتنامههاي متعددي اين ويژگي
ديده ميشود.
اين گونه ايجاد پيوند براي
آن است که نشان دهد شجرهنامة معنوي و هدايتي
و رباني اين اولياي الهي به آن بندگان زبدة
خدا ميرسد و بيانگر پيوند و ارتباط خط آنان
با يکديگر است. اشاره به اين است که فضايلي را
که خداوند به آن انسانهاي معصوم و مبشّران
منذر و سفيران آسماني داده است، به اينان هم
عطا کرده است.
در احاديث مربوط به
حضرتامير(ع) آمده
است که: هرکس بخواهد به آدم در علمش، به نوح
در فهمش، به ابراهيم در خُلقش، به موسي در
مناجاتش، به عيسي در سنّتش و به محمد (ص)
در تماميت و کمالش نگاه کند، پس به علي(ع)
نگاه کند:
«مَنْ ارادَ اَنْ
ينظر الى آدم في علمه والى نوحٍ في فهمه...». [94]
علي
احمد، علي موسي و عيسي |
|
که در
اطوار خلقت جز علي نيست |
علي
آدم، علي شيث و علي نوح |
|
که در
دور نبوت جز علي نيست |
نهتنها امامعلي(ع)،
بلکه چهارده معصوم و انوار پاک عترت رسول
چنيناند. يکي از معاني اينکه اين امامان،
وارثِ آدم و نوح و موسي و عيسي و ابراهيم
و...اند، وراثت در علم و کمال و فضايل و
هدايتگري و خوبي است. همة آنان ستارههاي
درخشان يک منظومهاند و با هم ارتباط معنوي
دارند.
بُعد ديگر اين نگاه
مجموعهاي، جرياني و منظومهاي، به اين صورت
است که در زيارت هر يک از معصومين، از
رسولخدا و ائمة ديگر ياد ميشود. در زيارت
حضرترض(ع)، سلام و
درود و تحيت به رسولخد(ص)
و اميرالمؤمنين، حضرتزهرا و امامحسن و
امامحسين و ائمة ديگر(ع)
ديده ميشود، تا نشان دهد که اينها همه نور
واحدند و شاخ و برگ يک درخت و حلقههاي يک
سلسلة نوراني متّصل به عالم ملکوت.
به عنوان مثال، در زيارت
حضرت سيدالشهدا در روز عرفه، سلام بر رسول
خداست و بر اميرمؤمنان و فاطمة زهرا سرور زنان
جهان و حسين و امامان ديگر تا برسد به حضرت
حجت: السلام على الخلف الصالح المنتظر. تا
نشان دهد که معتقدان به اين خاندان ومتمسکين
بهريسمان ولايت اهلبيت، دستشان در دست
رسولخدا و اميرمؤمنان و حضرت زهراست. اينان
هرکدام چراغي برافروخته از آن مشکات
هدايتاند.
اين نگاه جامع و فراگير،
خنثي کنندة تبليغات جبهة معارض و مخالف و
تصحيح کنندة ديدگاه جاهلان نسبت به اين خاندان
نيز هست. حسين بن علي(ع)
در روز عاشورا، خود را معرفي ميکند و بيش از
آنکه در اين معرفي بر امامت و وصايت خود تکيه
کند، خود را پسر پيامبر، پسر فاطمه، پسر علي(ع)
معرفي ميکند و اينکه حمزة سيدالشهداء عموي
جدم و جعفر طيار عموي من است. امامسجاد(ع)
هم در خطبة خويش پس از عاشورا و در جمع
يزيديان، خود را فرزند پيامبر خدا و پسر فاطمه
و علي(ع) معرفي ميکند.
در زيارت حضرترض(ع)
پس از گواهي به يگانگي خدا و رسالت پيامبر،
صلوات بر معصومين است.
صلوات بر پيامبر، بنده و
فرستاده و برگزيدة خدا و سرور همة آفريدهها.
صلوات بر اميرمؤمنان، بندة
خدا و برادر رسول خدا.
صلوات بر فاطمه، دختر
پيامبر و مادر امامحسن و امامحسين.
در ادامة اين صلواتها،
سلام و درود بر حضرت مهدي است. پس از اين
صلواتها، سلام بر خود حضرت رضاست، اما با
پسوند دادن او به پيامبر و خاندانِ وحي:
«السلام عليك يابنَ
خاتم النبيين وابن سيد الوصيين وابن امام
المتقين وابن قائد الغرّ المحجّلين...».
از اين نگاه، زيارت هر
امام، زمينه و بهانهاي براي طرح فضايل و
مناقب عترت نوراني پيامبر خدا و خاندان رسالت
و نگاه مجموعهاي به اينان است.
11. مفهوم «فدا»
از نکات ديگري که در
زيارتنامهها زياد ديده ميشود، موضوع اظهار
فدا شدن زائر در راه و در مسير محبت اهلبيت
عصمت است. اينکه زائر، ابراز فداکاري و آمادگي
براي فدا شدن در راه اولياي خدا داشته باشد،
يا از خدا بخواهد که او را فداي ائمه و
اهلبيت و راه آنان کند، نوعي فرهنگ
شهادتطلبي در آن نهفته است. در فرهنگ
شهادتطلبي هم، گذشتن از جان مطرح است، هم جان
خود، هم عزيزان، عزيزترين افراد.
همان گونه که حسين بن علي(ع)
در کربلا ايثار و فدا را به اوج رساند و هرچه
داشت به صحنه آورد و به نمايش گذاشت و فدا کرد
(بَذَل مُهجَتهُ
فيك) هم خود شهيد شد، هم فرزندان و
برادران و عموزادگان و بستگان و دوستانش و هم
خانوادهاش به اسارت رفتند و امام براي همة
اينها آمادگي داشت، زائر هم همين آمادگيها را
در متن زيارتنامه ابراز ميدارد.
در زيارت حضرت صاحبالأمر(ع)،
پس از بيان شوق زائر به اينکه هرچه عمرها
بگذرد و زمان طول بکشد، يقينش به آن حضرت و
محبتش نسبت به او و تکيه و اعتمادش افزونتر
ميشود وچشم بهراهي نسبت بهظهورش بيشتر
ميشود (ولِظهورِكَ متوقّعاً ومنتظراً
ولِجهادي بينَ يَديكَ مترقّباً)، نتيجة آن
آمادگي را چنين بيان ميکند که:
«فَابْذُلَ نَفسي
ومالي وولدي وَاهلي وجميعَ ما خَوَّلني ربّي
بينَ يَديكَ والتصرّفَ بينَ امرِكَ ونهيِكَ».
بگذر
از فرزند و مال و جان خويش |
|
تا
خليل الله دورانت کنند |
سر بنه
در کف برو در کوي دوست |
|
تا چو
اسماعيل، قربانت کنند |
آنچه در دعاي ندبه مکرر با
تعبير «بِنَفسي اَنتَ» آمده، يعني جانم فدايت
اي امام غايب و پنهان از نظر، اي از تبار پاکي
و عصمت و نجابت، به نوعي ديگر در زيارتنامهها
آمده است. در زيارت سيدالشهداء در روز عرفه
اين تعبير وجود دارد که: «باَبي اَنت وامّي يا
اباعبدالله، باَبي اَنت وامّي ياَبنَ رَسولِ
الله».
اينگونه فقرات در
زيارتنامهها ميآموزد که زائر امام، انسان از
جان گذشتهاي است که آمادگي هرگونه فداکاري و
بذل و نثار و ايثار را در راه مکتب و رهبرش
دارد و خود را در امتداد راه نوراني آنان
ميبيند. رسولخد(ص)
فرمود:
«لا يؤمنُ اَحدُکم
حتى اَکونَ اَحبَّ اليه مِنْ نَفسِه واهلي
احبَّ اِليه مِن اهلِهِ وعِترتي احبَّ اِليه
مِن عترته وذريّتي احبَّ اليه مِن ذُرّيته». [95]
هيچيک از شما ايمان
واقعي نداريد مگر آنکه من در نظر او محبوبتر
از خودش باشم و خانواده و اهلبيت و عترت مرا
بيش از خانواده و عترت خويش دوست بدارد و
ذريّه من را بيش از ذريّه خود دوست بدارد.
عزيز بودن پدر و مادر و
فرزند و بستگان نزد هرکس، فطري است و عشقي است
که خداوند قرار داده است. اما بايد عشق برتري
باشد که انسان حاضر شود فرزند و پدر و مادر
خود را فداي آن عشق و معشوق کند. تعبير «بأبي
انتَ وامّي» در زيارتنامهها همين را
ميرساند، پدر و مادرم فداي تو، اين مضمون در
اغلب زيارتنامهها ديده ميشود. در زيارت موسي
بن جعفر(ع) چنين است:
«بأبي انتَ وامّي ونفسي واهلي ومالي وولدي».
در زيارت جامعه که از معتبرترين زيارتهاست و
از امامهادي(ع) نقل
شده است، مي گوييم: «بأبي انت و أمّي و أهلي و
مالي و أسرتي». و پس از آن چندين نوبت هم همين
مضمون با اندک تفاوتي تکرار شده است و معنايش
اين است که اي امامکاظم، اي ائمه معصومين،
شما در نظر من از همة اينها عزيزتري. اين يک
ارزش است و ابراز اين همه قبول داشتن و
دلدادگي و شيفتگي نسبت به پاکان و اولياي خدا،
زائر را در همين مسير قرار ميدهد.
اين اظهار فدا، نسبت به شهداي کربلا هم
هست، با آنکه امام و معصوم نبودند، در زيارت
سيدالشهداء پس از پايان متن زيارت آن حضرت،
خطاب به اصحاب عاشورا و ستودنِ ايشان به
عنوانِ ياورانِ دين خدا، ياوران پيامبر،
ياوران اميرالمؤمنين، ياوران حضرتزهرا و
امامحسن و امامحسين، گفته ميشود: «بأبي
انتم وامّي، طِبْتُم وطابَتِ الأرضُ الّتي
فيها دُفِنتُم». پاک شديد، هم شما و هم
سرزميني که در آن دفن شدهايد و آرزوي اينکه
کاش من هم با شما بودم و به فوز و رستگاري
ميرسيدم.
اين نقطة اوج روحي انسان در ارتباط با
اهلبيت، شهدا و انسانهاي وارسته و ارج نهادن
به مقام و فضيلت آنان است.
12. گواهي دادن به
ايمان و فضيلت
از جمله نکات محوري در
محتواي زيارتنامهها، شهادت دادنِ زائر به
ايمان و عمل صالح و جهاد و صبر و تسليم و اداي
وظيفه و ثبات در راه حق و ياري دين و... است.
طرح اينگونه ارزشها اولاً ميرساند که زائر
اينها را بهعنوان ارزشهاي مکتبي قبول دارد و
به آنها ارج مينهد و به خاطر همين ارزش
دانستن است که به عنوانِ فضيلت، براي آنان بر
ميشمارد. ثانياً ميرساند که خود زائر هم
ميکوشد در همين مسير گام بر دارد و اين
خوبيها را در وجود و عمل و زندگي خود محقق
سازد. از نظر رواني هم تأکيد بر يک چيز در
گفتارها و شعارها، خود شخص را هم تحت تأثير
قرار ميدهد و به سنخيّت با آن مضامين
ميکشاند.
بهعنوان نمونه در زيارت
قمر بنيهاشم که از امامصادق(ع)
نقل شده، ميخوانيم:
«اَشهدُ لكَ بالتسليم
والتّصديق والوفاء والنصيحةِ لِخَلَفِ
النبي...».
وقتي براي حضرت اباالفضل
اينگونه گواهي ميدهيم که او در برابر
وليّخدا تسيلم بود و او را قبول داشت و اهل
وفا و خيرخواهي براي وصيّ و جانشين پيامبر
بود، يعني اين ارزشها را ارج مينهيم و براي
خودمان هم ماية فخر و ارزش ميدانيم. در ادامة
همين جملات، از خداوند براي او پاداش
ميطلبيم، به خاطر «صبر» و «اخلاص» و «ياري»
(بما صبرتَ
واحتَسبْتَ واَعَنْتَ) و اين سه
عنصر اخلاقي مهم را ياد ميکنيم. در همين
زيارت، او را بهعنوانِ عبدصالح، مطيع خدا و
رسول، مطيع اميرمؤمنان و امامحسن و امامحسين
معرفي ميکنيم که اينها هم معيارهاي ارزشياند
و در زيارت او باز اين تعبيرات وجود دارد:
«اشهد انكّ قد
بالَغْتَ في النصيحة واَعْطَيْتَ غاية
المجهود... اشهدُ انّك لم تَهِنْ ولم تَنْکَلْ
وانّك مَضَيْتَ عَلى بَصيرةٍ مِنْ امرِك،
مُقتدياً بالصّالحينَ ومُتّبِعاً للنبيّين».
گواهي ميدهم که تو
در خيرخواهي (نسبت به امام خود) به نهايت
رسيدي و همة تلاش خود را در اين راه کردي.
شهادت ميدهم که تو سست نشدي و عقب ننشيني و
پيمان نشکني، گواهي ميدهم که در راه خود با
بصيرت پيش رفتي و با صالحان و پيامبران اقتدا
کردي.
اينها حرمتگذاري به
شايستگيها و صفات و اعمال خوبي است که در
سلامهاي زيارت بيان ميشود و بر خود زائر هم
اثر ميگذارد.
در زيارت حسين بن علي(ع)،
آن همه تأکيد بر اينکه: تو نماز را برپا
داشتي، زکات را ادا کردي، امر به معروف و نهي
از منکر کردي، در راه خدا جهاد کردي تا به
شهادت رسيدي، از خدا و رسول اطاعت کردي و...
همة اينها هم يادآور تکليف ديني و تعهد ايماني
يک مسلمان است، هم آموزش اطاعت به پيروان و
پايبندي به تعهّدات ديني است.
13. شاهد گرفتن بر
ايمان و ولايت
نکتة ديگر که در مضمون
زيارتنامهها ديده ميشود، شاهد گرفتن پيامبر
و ائمه بر اين است که زائر، از نظر اعتقادات و
توحيد و نبوت و پذيرش امامت و ولايت و عقيده
به رجعت و معاد و... در خطّ ائمه است و با آن
دوست و با دشمنانشان دشمن است و آرزوي اينکه
بر اين باور و عقيده تا آخر بماند. اين فراتر
از بحث تولّي و تبرّي نسبت به آنان است، گواه
گرفتن آنان بر اين حقيقت و درخواست اينکه در
روز نياز هم شاهد باشند و گواهي دهند.
اين استشهاد و گواهگيري،
به پيامبر و اهلبيت هم خلاصه نميشود. شاهد
گرفتن خدا، فرشتگان، پيامبران و عرشيان، سپس
به وديعت سپردن اين باورها تا ذخيرة آخرت
باشد. در زيارت هفتم امامحسين(ع)
آمده است:
«اُشْهِدُ اللهَ وملائکَتهُ وانبيائَهُ
ورُسُلَهُ اَنّي بِکم مؤمِنٌ وباِيابکم
مؤقِنٌ».
خدا و فرشتگان و
پيامبرانش را گواه ميگيرم که من به شما ايمان
دارم و به بازگشت و رجعت شما يقين دارم.
در زيارت اربعين سيدالشهد(ع)
هم شهادت دادن به اينکه آن حضرت، وليّخدا،
فرزند وليّخدا و پسر برگزيدة خداست که به
کرامت الهي نائل شده و به عهد الهي وفا کرده و
در راه خدا به جهاد پرداخته است ديده ميشود،
هم شاهد گرفتن خداوند نسبت به اينکه زائر، با
او دوست و با دشمنش دشمن است:
«اللّهم اِنّي
اُشهِدُك اَنّي وليٌّ لِمَنْ والاهُ وعَدوٌّ
لِمَنْ عاداهُ.
شاهد گرفتن آنان بر اينکه
زائر به زيارت آمده، عرض ارادت و ابراز ولايت
کرده و سلام داده و دوستدار اين خاندان است،
در اين متون زيارتي ديده ميشود. اين نوعي
اداي حق و انجام وظيفه است. در زيارت
امامحسين(ع) است:
«اُکتُبْ لي عِندكَ
ميثاقاً وعَهداً اَنّي اَتَيتُكَ مُجدِّداً
الميثاقَ، فَاشْهَدْ لي عند ربّك، انّك انتَ
الشاهِدُ».
نزد خودت برايم ميثاق
و عهدي بنويس و ثبت کن که من به زيارتت
آمدهام و تجديد پيمان ميکنم، نزد پروردگارت
براي من گواهي بده، همانا تو گواهي.
پيشتر گفتهايم که زيارت،
وفاي به عهد پيرو با پيشواست، با اين شهادت
دادنها، خط حرکت سياسي و زندگي اجتماعي زائر
در مسير ولايت ائمه تثبيت ميشود، گواه گرفتن
آنان بر اين باور و عقيده، موجب رسوخ اين صفات
و حالات در روح زائر ميشود و تأثير تلقيني
دارد.
٭ ٭ ٭
دقت در متن زيارتنامهها و
محوربندي مطالبي که بر آنها تأکيد شده، نکات
بسياري را روشن ميسازد.
نمونههايي که ياد شد، ميتواند روشنگر راه و
خط پژوهشي در اين مورد باشد و مطالعة اين متون
با اين نگاه و از اين زاوية ديد، بسياري از
معارف را روشن و تبيين ميکند.
پىنوشتها:
[1]. بحارالأنوار (چاپ بيروت)، ج
99، ص 144.
[2]. ميزان الحکمه، ج 4، ص 534،
به نقل از بحارالأنوار، از
امامصادق(ع).
[11]. اشاره به فقراتي از زيارت
جامعة کبيره.
[12]. مجمع البحرين، طريحي، مادة
«لعن».
[13]. مجمع البحرين، مادة لعن.
[14]. المفردات، راغب اصفهاني،
مادة «لعن».
[15]. مفاتيحالجنان، زيارت اول
از زيارتهاي مطلقة امامحسين(ع).
[16]. بحار الانوار، جلد 98، ص
150.
[17]. بحارالأنوار (چاپ بيروت)،
جلد 97، ص 273.
[18]. وسائل الشيعه، ج 11، ص 196.
[26]. قاموس الرجال، شوشتري، ج 9،
ص 339.
[31]. ممتحنه، آيه 1 و 13.
[32]. وسائل الشيعه، ج 5، ص 389،
حديث 3.
[33]. بحارالانوار، ج 27، ص 58،
حديث 17.
[34]. در زيارت جامعة کبيره، و
زيارت حضرت اباالفضل(ع) و
زيارتنامههاي ديگر.
[35]. بحارالانوار، ج 27، ص 52.
[37]. بحار الانوار، ج27، ص 57.
[39]. بحار الانوار، ج27، ص 63.
[41]. بحار الأنوار، ج 27، ص 58.
روايات اين موضوع را، در بحارالأنوار،
ج 27، ص 51 (باب وجوب دوستي با
دوستانشان و دشمني با دشمنانشان) و
همچنين صفحة 64 (باب کيفر آنکه با غير
دوستانشان دوستي ميکنند) و نيز، صفحة
73 (باب محبت و ياري ائمه و پاداش
دوستي و موالات با آنان) و صفحة 166
(باب اينکه جز با «ولايت»، اعمال
پذيرفته نيست) مطالعه کنيد.
[42]. اُشهد
الله و اشهدکم انّي مؤمن بکم و بما
آمنتم به، کافرٌ بعدوّکم وبما کفرتم
به، مستبصرٌ بشأنکم وبضلالةِ مَن
خالفکم موالٍ لکم ولاوليائکم، مبغضٌ
لأعدائکم ومعادٍ لهم، سِلمٌ لِمَن
سالمکم وحربٌ لِمَن حاربکم...
(مفاتيح الجنان، زيارت جامعه).
[43]. مفاتيح الجنان، زيارت وارث.
[44]. همان، زيارت حضرت عباس(ع).
[45]. بحارالأنوار، ج 97 (چاپ
بيروت)، ص 189
(فقلبي لکم مسلّم، ونصرتي لکم معدّة،
حتى يحکم الله لدينه، فمعکم معکم،
لامَعَ عدوّکم...).
[46]. اشهد
الله ورسله وملائکته اني راضٍ عمّن
رضيتِ عنه، ساخطٌ على من سخطتِ عليه،
متبرّءٌ ممّن تبرّئت منه، موالٍ لِمن
واليت، معادٍ لمن عاديتِ مبغضٌ لمن
ابغضتِ محبٌّ لمن احببتِ...
(مفاتيح الجنان، زيارت حضرتزهر(س)).
[47]. اشهد
انّ مَن حاربهم لنا اعداءٌ ونحن منه
براء، وانّهم حزب الشيطان وعلى من
قتلهم لعنةالله والملائکة والناس
اجمعين (بحارالأنوار، ج 97، ص
266).
[48]. مفاتيح الجنان، (اذن دخول
حرم امامحسين(ع)).
[49]. همان، (زيارت ائمة
سرّمنرأي).
[50]. فمعکم
معکم لامع غيرکم، تولّيت آخرکم بما
تولّيت به اولکم و برئت الى الله عز
وجل من اعدائکم و من الجبت والطاغوت
والشياطين وحزبهم الظالمين لکم،
الجاحدين لحقّکم والمارقين من ولايتکم
والغاصبين لارثکم الشاکّين فيکم
المنحرفين عنکم ومن کلّ وليجةٍ دونکم
وکلّ مطاعٍ سواکم ومن الأئمة الذين
يدعون الى النار، فثبّتني الله ابداً
ما حَييت على موالاتکم ومحبّتکم
ودينکم (مفاتيح الجنان، زيارت
جامعة کبيره).
[51]. مفاتيح الجنان، زيارت روز
سهشنبه «ائمة بقيع».
[52]. همان، زيارت جامعة سوم و
نيز در زيارت امامحسين در روز عرفه:
(فلعن الله امة
قتلتك وابرء الى الله واليک منهم في
الدنيا والآخرة).
[53]. بحارالأنوار، ج 27، ص 62.
[54]. مفاتيح الجنان، زيارت
امامحسين(ع).
[55]. مفاتيح الجنان، زيارت
مطلقة امامحسين(ع).
[56]. انا يا
مولاي مولىً لك ولآل بيتك، سلمٌ لمن
سالمکم وحربٌ لمن حاربکم ومؤمنٌ
بسرّکم وجهرکم وظاهرکم وباطنکم، لَعَن
الله اعدائکم من الأولين والآخرين
وانا ابرء الى الله تعالى منهم
(مفاتيح الجنان، زيارت امامحسين(ع)
در روز دوشنبه).
[57]. مفاتيح الجنان، زيارت روز
چهارشنبه.
[58]. اشهد
انك... وانك قد رؤفت بالمؤمنين و غلظت
علي الکافرين (مفاتيح الجنان،
زيارت پيامبر در روز شنبه).
[59]. اشهد
الله وملائکته وانبيائه ورسله انّي
وليّ لمن والاك وعدوّ لمن عاداک...
(بحارالأنوار، ج 97، ص 376).
[60]. ادينُ
الله بالبرائة ممن قتلك و ممن قاتلك
وشايع عليك وممن جمع عليك و ممن سمع
صوتك ولم يُعينك... (بحار، ج 98،
ص 196؛ مفاتيح الجنان، زيارت امام
حسين7).
[61]. نهج البلاغه، خطبه 27.
[62]. من لايحضره الفقيه، صدوق، ج
2، ص 597؛ مفاتيح الجنان، زيارت شهداي
احد.
[63]. ...انك
مضيت على ما مضى به البدريّون
والمجاهدون في سبيل الله...
(مفاتيح الجنان، زيارت حضرت عباس(ع)؛
بحار الأنوار، ج 98، ص 278).
[70]. مفاتيح الجنان،
(اللّهم اني
اجدّد له في صبيحة يومي هذا وما عشت
منْ ايامي عهداً و عقداً وبيعةً له في
عنقي لا اَحُولُ عنها ولا ازولُ
ابداً).
[71]. اللّهم
اجعَلْ ذلك بيعةً مرضيّة لديك، وعهداً
مؤکّداً عندك، تحييني عليه وعلى
الوفاء بشرائطه وحدوده وحقوقه
واحکامه، وتميتُني اذا امتني عليه
وتبعثني اذا بعثتني عليه...
(بحارالأنوار، طبع بيروت، ج 97، ص
162، به نقل از مصباح الزائر).
[72]. مفاتيح الجنان، زيارت
امامحسين(ع).
[73]. کامل الزيارات، ص 230. و در
زيارت جامعه: «قلبي لکم مسلّم، ورأيي
لکم تَبع ونصرتي لکم معدّة». و نيز در
زيارت اربعين امام حسين(ع) «مفاتيح
الجنان».
[75]. کشف الغمه، ج 2، ص 241،
لهوف 53؛ حياة الامام الحسين، ج 3، ص
48.
[76]. مفاتيح الجنان، زيارت
عاشورا.
[77]. مفاتيح الجنان، زيارت
عاشوراي غيرمعروفه.
[80]. بحارالأنوار، ج 52، ص 308
(چاپ بيروت).
[81]. خورشيد مغرب، محمدرضا
حکيمي، ص 410.
[82]. مفاتيح الجنان، زيارت جامعة
كبيره.
[83]. مفاتيح الجنان، زيارت
امامزمان (آداب سرداب مطهر).
[85]. همان، باب زيارتهاي حضرت
وليعصر(ع).
[87]. خورشيد مغرب، ص 366. تأکيد
ميشود فصل زيبا و پرمحتوا و سازندة
«انتظار» را از اين کتاب (صفحات 330
تا 433) مطالعه کنيد.
[88]. مفاتيح الجنان، زيارت آن
حضرت در سرداب مقدس:
«فان ادرکت ايّامک الزاهرة واعلامك
الباهرة فيها فها اناذا، عبدك
المتصرّف بين امرك ونهيك، ارجو به
الشهادة بين يديك يا مولاي والفوز
لديك».
[90].
واجعلني من انصاره و اشياعه والذّابين
عنه واجعلني من المستشهدين بين يديه
طائعاً غير مُکرهٍ في الصّف الذي
نَعَتّ اهله في کتابك فقلت: {صفاً
کأنّهم بنيانٌ مرصوص}؛ (مفاتيح
الجنان).
[91]. اَنْ
يجعلني مِن الناصرين لك على اعدائك
والمستشهدين بين يديك في جملة اوليائك
(مفاتيح الجنان).
[92]. اخرجني
من قبري مؤتزراً کفني شاهراً سيفي
مجرّداً قناتي مُلبياً دعوة الداعي في
الحاضر والبادي (مفاتيح الجنان،
دعاي عهد).
[94]. الغدير، ج 3، ص 355.
[95]. ميزان الحکمه، حديث 3198
(باب المحبّه، حب النبي).