حكايت دوم :
از مرحوم آية الله سيد جمال الدين گلپايگانى نقل شده است كه مىفرمود : «اساتيد
اخلاق و سير و سلوك من به من دستور داده بودند كه شبهاى پنجشنبه و جمعه بروم در
قبرستان تخت فولاد اصفهان و در عالم مرگ وارواح تفكر كنم . عادت من اين بود كه شب
پنجشنبه و جمعه مىرفتم و مقدار يكى دو ساعت بين قبرها و در مقبرهها حركت مىكردم و
تفكر مىنمودم و بعد چند ساعت استراحت نموده ، وسپس براى نماز شب و مناجات بر
مىخاستم و نماز صبح را مىخواندم و پس از آن به اصفهان مىآمدم .
مىفرمود : شبى از شبهاى زمستان هوا سرد بود و برف مىآمد ، من به قبرستان تخت فولاد
رفتم ، به يك حجرهاى رفتم تا چند لقمهاى غذا بخورم و استراحت كنم ، در اين حال
جنازهاى را از
اصفهان آورده در آن مقبره گذاردند ، وشخصى مشغول تلاوت قرآن شد تا اينكه صبح آمده و
جنازه را دفن نمايند .
من همين كه دستمال را باز كرده و مىخواستم مشغول غذا خوردن شوم ، ديدم كه ملائكه
عذاب آمدند و مشغول عذاب كردن شدند ، چنان گرزهاى آتشين بر سر او مىزدند كه آتش به
آسمان زبانه مىكشيد ، وفريادهائى از اين مرده بر مىخاست كه گوئى تمام اين قبرستان
عظيم را متزلزل مىكرد ، وقارى قرآن هيچ اطلاع نداشت و آرام بر سر جنازه نشسته و به
تلاوت مشغول بود .
من از مشاهده اين منظره از حال رفتم ، بدنم لرزيد ، رنگم پريد ، اشاره كردم به صاحب
مقبره كه در را باز كن من مىخواهم بروم ، زبانم قفل شده بود ، گفت : آقا هوا سرد
است ، در بين راه گرك هست . به ناچار خارج شده و با سختى زياد خود را به اصفهان
رساندم و تا يك هفته مريض بودم»(1).
اين دو نمونه براى تذكر و عبرت كافى است . واز اين داستانها درباره كسانى كه مقيّد
به زيارت قبور بوده و عبرتهاى بزرگى بدست آوردهاند در طول تاريخ و در كتابهاى مربوط
به معاد بسيار زياد وجود دارد .
سعدى گويد :
نشاط جوانى ز پيران مجوى***كه آب روان باز نايد به جوى
چو دوران عمر از چهل در گذشت***مزن دست و پا كآبت از سر گذشت
ببايد هوس كردن از سر بدر***كه دور هو سبازى آمد بسر
كسانى كه ديگر به غيب اندرند***بيايند و بر خاك ما بگذرند
دريغا كه فصل جوانى برفت***به لهو و لعب زندگانى برفت
دريغا كه مشغول باطل شديم***ز حق دور مانديم و غافل شديم
جوانا ره طاع امروز گير***كه فردا جوانى نيايد ز پير
دو بيتم جگر كرد روزى كباب***كه مىگفت گويندهاى با رَباب:
دريغا كه بى ما بسى روزگار***برويد گل و بشكفد نوبهار
بسى تير ودى ماه و ارديبهشت***بر آيد كه ما خاك باشيم و خشت(2)
الثانى : أنّ الإنسان يرى من كان ...
يكى ديگر از فايدههاى بسيار مهم زيارت قبور كه به زائر برمىگردد ايجاد رغبت در دين
است . زيرا وقتى زائر به قبرستان مىرود مىبيند افراد ثروتمند و كسانيكه پادشاهان
دنيا بودهاند هيچ كس نزد قبر آنان نمىرود ، و قبر آنان مندرس بوده و كسى براى آنان
دعا يا ترحمى ندارد . اما قبور علما و افراد صالح و متدين مورد توجه و رغبت مردم
بوده و به زيارت آن مىروند . پس معلوم مىشود كه دين و عمل صالح حتى در اين دنيا بر
حكومت و پادشاهى دنيا ترجيح دارد تا چه رسد به آخرت . و نتيجه آنكه شخص زائر رغبت
به دين و علم پيدا كرده و علاقه به دنيا از دل او كنده مىشود .
فخر رازى نيز در تفسير خود گويد : «إنّ الناس يزورون قبور الشهداء ويعظمونها...»(3)
مردم هميشه قبور شهداء را زيارت نموده و آنها را تعظيم مىنمايند .
سعدى گويد :
خبر دارى اى استخوانى قفس***كه جان تو مرغى است نامش نَفَس
چو مرغ از قفس رفت و بگسست قيد***دگر ره نگردد به سعى تو صيد
نگه دار فرصت كه عالَم دمى است***دمى پيش دانا به از عالَمى است
سكندر كه بر عالَمى حكم داشت***در آن دم كه بگذشت وعالم گذاشت
ميسّر نبودش كز و عالَمى***ستانند و مهلت دهندش دمى
برفتند و هركس درود آنچه كِشت***نماند بجر نام نيكو و زشت(4)
الثالث : أنّ الإنسان قد يعرف ...
سومين فايدهاى كه فخر رازى براى زيارت قبور ذكر نموده است يك فايده اعتقادى است .
توضيح اين فايده آنست كه انسان با دليلهاى عقلى مىداند كه خداوند متعال واجب الوجود
و علت بر تمام موجودات بوده و قدرت او عام است و شامل تمام موجودات مىشود بطورى كه
«لا مؤثّر فى الوجود الا الله تعالى» . وتمام
موجودات ديگر ممكن الوجود و معلول او هستند ، و هر معلولى ربط محض و كاملاً وابسته
به خداى متعال است . پس دليل عقلى مىگويد تمام موجودات مقهور قدرت و ربوبيت الهى
هستند . ولى مىبيند بسيارى از مردم فريفته مال و قدرت و حكومتهاى دنيا شده و در
برابر خداوند متعال هيچگونه تواضع و فروتنى ندارند ، وآنچه را انسان مىبيند بر خلاف
آن چيزى است كه دليل عقلى بر آن راهنمائى مىكرد . اما وقتى انسان به زيارت قبور
مىرود مىبيند همه طاغوتها و پادشاهان و ظالمان كه خود را تحت قدرت الهى ندانسته و
مطلق العنان بودهاند اكنون اسير خاك شده و همه آنان مقهور قدرت الهى هستند .
پس زيارت قبور باعث مىشود كه آنچه را انسان با دليل عقلى بدست آورده بود تقويت شود
، وحسّ انسان به كمك و تأييد دليل عقلى و اعتقادات بشتابد . در اينجا اين نكته قابل
توجه است كه فايده اول و دومى كه فخر رازى ذكر نمود جنبه اخلاقى داشتند اما اين
فايده سوم جنبه اعتقادى دارد . واين سؤال به ذهن مىآيد كه اعتقاد از اهميت بيشترى
برخوردار است ، پس لازم بود كه فايده سوم به جاى فايده اول ذكر مىشد وفايده اخلاقى
پس از آن ذكر مىشدند . اما نبايد از ياد برد كه اعتقادات گرچه مقدم بر اخلاق هستند
اما اخلاق مقدمه براى اعتقادات مىباشد ، واز طريق اخلاق به اعتقادات مىتوان پى برد
. واگر شخصى واقعاً به تمام مسائل اخلاقى پاى بند
باشد حتماً اعتقادات او مستحكم خواهد شد ، و اگر كسى در مسائل اخلاقى دچار ضعف و
فتور و سستى گردد حتماً اعتقادات او نيز متزلزل خواهد شد. بهرحال رابطه اخلاقى با
اعتقادات يك رابطه متقابل مىباشد به همين جهت مقدم داشتن مسائل اخلاقى بر مباحث
اعتقادى اشكالى نداشته بلكه عين صواب است .
الأول : أنّ نفس الزائر ...
فخر رازى در اينجا سه فايده براى اموات ذكر كرده است . با زيارت قبور علاوه بر
فايدهها و نتايجى كه متوجه زيارت كننده مىگردد سه فايده نيز شامل ميت يا شخص زيارت
شده مىگردد .
فايده اول : آنست كه هنگامى كه زائر مشغول دعا و تضرع به خدا است همه حجابهاى
ظلمانى از او برطرف مىگردد و نور جمال و جلال الهى را مشاهده مىكند . و چون اين دعا
و تضرع زائر نزد قبر ميت مىباشد پس نفس زيارت كننده ارتباط محكمى با نفس آن ميت
پيدا مىكند و در اينصورت انوارى كه از عالم قدس الهى به روح زائر مىرسد به روح آن
ميت نيز منعكس شده و او نيز از آن بهره مىبرد ، مثل آنكه نور خورشيد به آينه بتابد
و از آن آينه به محل خاصى از سقف منعكس گردد . ودر حديث آمده است كه : «إنّ اعمالكم
تعرض
على عشائركم وأقاربكم من الموتى»(5) اعمال شما بر اموات از خويشاوندان شما عرضه
مىگردد . بنابر اين وقتى زائر نزد قبر يك ميت مشغول دعا باشد حتى اگر چه براى خودش
دعا كند نه براى ميت باز هم آن دعا براى ميت مفيد بوده و او از آن دعا بهرهمند
خواهد شد .
الثانى : انّ النفس المفارقة ...
فايده دوم : وقتى نفس زائر با نفس ميت ارتباط پيدا كرد همانند دو آينه متقابل
خواهند بود كه شعاع از هر كدام در ديگرى منعكس خواهد شد و هر چه كه در يكى از آنها
تجلى كرده است در ديگرى نيز متجلى خواهد شد .
در فايده اول بحث درباره كمال نفس زائر بود و اينكه هنگام دعا و تضرع شعاع از نفس
زائر به نفس ميت افاضه مىشود ، ومقصود از شعاع همان شعاعى است كه بر اثر دعا و تضرع
در نفس زائر پديد آمده است . اما در فايده دوم بحث درباره كمال نفس زائر و مزور هر
دو مىباشد ، وآنها مثل دو آينه صيقلى متقابل مىباشند كه هر چه در هر كدام نقش بسته
است به ديگرى سرايت مىكند . در فايده اول تنها بحث از انعكاس شعاع از زائر به مزور
بود ، ولى در اين فايده بحث از
انعكاس شعاع از هر كدام به ديگرى است . ودر فايده اول فقط هنگام تضرع و دعاى زائر
را مورد بحث قرارداده است اما در اين فايده دوم بحث از هنگام زيارت نيست بلكه هر
شعاع و علمى كه در هر كدام هست به ديگرى سرايت مىكند .
بيضاوى در تفسير خود مىگويد : «انّ الجواهر القدسية كالمرايا المتقابلة»(6)،
جوهرهاى مجرد و غير جسمانى مثل آينههاى متقابل مىباشند . زيرا معناى مقابله آنست كه
بين باصر و مبصر حجاب نباشد(7) و بين مجردات هيچ حجابى نيست و هيچكدام از مجردات
حجاب ديگرى نمىشوند(8). بنابر اين هنگام زيارت و وقوع ارتباط بين نفس زائر و مزور
هر دو از يكديگر استفاده خواهند نمود .
سپس فخر رازى به آيه شريفه «وأما إن كان من أصحاب اليمين فسلام لك من أصحاب
اليمين»(9) استناد جسته است ، ومقصود اين است افرادى كه از اصحاب اليمين هستند از
هر كدام به ديگرى سلام مىرسد ، وآنان را مقابل يكديگر قرار داده بطوريكه هر يك از
آنان از ديگرى بهره مىجويند مثل آيه شريفه «الا قيلاً سلاماً سلاماً»(10). ودر تفسير
اين آيه شريفه اختلاف است كه هنگام اين سلام وقت مردن
است يا وقت قيامت ، ونيز خطاب در «لك» به پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم)
است يا به همان شخصى كه از اصحاب اليمين بوده است . واز آيه استفاده مىشود كه
پيامبر اكرم ما فوق اصحاب اليمين است(11).
فخر رازى ذيل اين آيه شريفه در تفسير خود بصورت مفصل به بحث از آن نپرداخته است ،
ولى در تفسير سوره والفجر گويد : «انّ اللارواح الشريفة القدسية تكون كالمرايا
المصقولة ، فإذا انضم بعضها إلى البعض حصلت فيما بينها حالة شبيهة بالحالة الحاصلة
عند تقابل المرايا المصقولة من انعكاس الأشعة من بعضها على بعض ، فيظهر فى كلّ واحد
منها ما ظهر فى كلّها ، وبالجملة فيكون ذلك الانضمام سبباً لتكامل تلك السعادات ،
وتعاظم تلك الدرجات الروحانية ، وهذا هو المراد من قوله تعالى (وأمّا إن كان من
أصحاب اليمين فسلام لك من أصحاب اليمين)(12) وذلك هو السعادة الروحانية»(13).
يعنى روحهاى شريف قدسى مثل آينههاى صيقلى مىباشند ، بطورى كه وقتى بعضى از آنها
ضميمه به بعض ديگر شود حالتى شبيه آينههاى متقابل پديد مىآيد ، كه شعاع از هر كدام
به ديگرى سرايت مىكند پس در هر كدام ظاهر مىشود همه آنچه در ديگرى ظاهر شده
است . خلاصه آنكه اين انضمام سبب تكامل آن سعادتها شده و درجات روحانى هر كدام بالا
مىرود و همين مقصود از آيه شريفه (وأمّا إن كان من أصحاب اليمين فسلام لك من أصحاب
اليمين)(14) «پس اگر از اصحاب يمين باشد پس درود اصحاب اليمين بر تو باد» مىباشد و
اين همان سعادت روحانى است .
الثالث : انّ النفس المفارقة قد حصل ...
سومين فايدهاى كه فخر رازى ذكر كرده اين است كه : نفس مزور (ميت) مفارق از ماده است
، ونفس زائر مقارن ماده مىباشد . وهركدام از اين دو نفس از جهتى كاملتر از ديگرى
مىباشد .
اما نفس مفارق از اين جهت كه ديگر مشغول به تدبير بدن نمىباشد هيچ مانعى از فراگيرى
همه علوم و معارف ندارد و معارف در آن نفس نقش مىبندند ، ودر آن تجلى مىنمايند . در
اين دنيا ماده حجاب مىباشد اما وقتى كه نفس از بدن جدا مىشود ديگر حجابى نداشته و
لذا معارف در آن متجلى مىشوند .
واما نفس مقارن با بدن (نفس شخص زائر) چون همراه با ماده است هنوز مىتواند تكامل
پيدا كند ، زيرا تكامل نوعى حركت است و هر حركتى احتياج به قوه و استعداد و حامل
حركت دارد و اين از
خصوصيات ماده است و لذا در عالم قيامت اگر ماده به معناى حامل قوه و استعداد وجود
نداشته باشد حركت نيز نخواهد بود ، گر چه تكامل برزخى از مسلمات بوده و آنهم به جهت
اينكه نوعى بدن مثالى يا برزخى كه حامل قوه باشد در آنجا قابل تصور است . بهر حال
چون نفس زائر مقارن با ماده است مىتواند تكامل پيدا كند و يك كمالات كسبى را بدست
آورد كه نفس مزور نمىتواند بدست آورد ، زيرا نفس مزور مفارق از ماده بوده و اين
تكاملى را كه نفس زائر دارد او ندارد هر چند شايد تكامل ديگرى براى او قابل تصور
باشد .
وقبلاً در فصل دوم ثابت شد كه نفس عالم به جزئيات است ، بنابر اين نفس مفارق حتى پس
از مرگ نوعى ارتباط با ماده بدن داشته و عالِم به آن مىباشد . پس وقتى كه زائر
نزديك آن قبر برود آن نفس مفارق از آمدن اين شخص زائر با خبر شده و اين دو نفس هر
دو با اين اجزاء خاكى داخل قبر ارتباط پيدا مىكنند ، وبدن ميتى كه در قبر است وسيله
ارتباط و جمع شدن اين دو نفس مىباشد ، پس كمالات هر كدام به ديگرى سرايت مىكند .
پىنوشتها:
1) «معاد شناسى» ج1 ، ص140 . آنچه نقل شد همراه با تلخيص بود ، در آن كتاب چند
نمونه ديگر شبيه به حكايت فوق نيز وجود دارد .
2) «بوستان سعدى» ص186 .
3) «التفسير الكبير» ج4 ، ص165 .
4) «بوستان سعدى» ص188 .
5) «التذكرة فى احوال الموتى واُمور الآخرة» ج1 ، ص79 .
6) «أنوار التنزيل» ج2 ، ص559 .
7) «مجموعه مصنفات شيخ اشراق» ج2 ، ص134 .
8) همان مدرك ، ج2 ، ص140 .
9) سوره واقعه : آيه 90و91 .
10) سوره واقعه : آيه 26 .
11) رجوع شود به «تفسير ابو الفتوح رازى» ج11 ، ص29 ; «الجامع لاحكام القرآن»
ج17، ص233 ; «التفسير الكبير» ج29 ، ص202 .
12) سوره واقعه : آيه 90و91 .
13) «التفسير الكبير» ج31 ، ص179 .
14) سوره واقعه : آيه 90و91 .