تفسير سوره حمد

محي الدين حائری شیرازی

- ۵ -


نماز و عضويت در سفينه ولايت

روايتي داريم كه خيلي سنگين است. «‌اِنَّ اَمرَنَا صَعِبٌ مُستَصعَبٌ لاَ يَحتَمِلُهُ اِلاَّ مَلَكٌ مُقَرَّب اَو نَبِيٌّ مُرسَلٌ اَو عَبدٌ مُؤمِنٌ؛ اِمتَحَنَ اللهُ قَلبَهُ لِلاِيمَانِ» :"ولايت ما سخت است و كار برمي دارد و جز فرشته اي مقرب يا پيامبري مرسل و يا بنده مؤمني كه خدا قلب او را با ايمان امتحان كرده باشد، آن را تحمل نخواهد كرد" قرآن در اين رابطه خيلي بالا دست‌تر از روايت اما راحت و ساده حرف مي زند. مي‌گويد حركت مسلمان ولايت‌مدار، حركت كسي است كه در كشتي نشسته است. خود شخص ممكن است از حركت خبر نداشته باشد، اما در همان حالي كه خبر ندارد، در حال حرکت به سمت مقصد است. اگر هزينه‌ي صندلي سفينه ‌ولايت را بپردازد و حركتي مغاير آن انجام ندهد، كشتي ولايت او را به مقصد خواهد رساند.

ورع و اطاعت از خدا، شرط رسيدن به ولايت و هزينه صندلي آن است. «‌مَا تُنَالُ وِلاَيَتُنَا اِلاَّ بِالعَمَلِ وَالوَرَعِ ‌»:"به ولايت ما جز با  با عمل و پرهيزكاري كسي نمي رسد". امام صارق (ع) مي فرمايد: «‌لاَتَذهَبْ بّكُمُ المذَاهِبُ فَوَاللهِ مَا شِيعَتُنَا اِلاَّ مَن اَطَاعَ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ »:"راه هاي مختلف شما را با خود نبرد! بخدا قسم كه شيعه ما نيست مگر كسي كه اطاعت خداي عزو جل را بنمايد". شيعيان گاهي كه كارد به استخوانشان مي‌رسيد، مي‌آمدند پيش امامان ما عليه السلام و درد دل مي‌كردند. مي‌گفتند به خاطر محبت شما ما را بيرون كردند، بچه‌مان را كشتند، مالمان را بردند، ذليلمان كردند و توهين به ما كردند و... امام (ع) به آن ها مي‌گفت: هيچ مشكلي نداريد، تا وقتي كه جان شما به اين‌جا (اشاره مي‌كردند به گلو) برسد. از آن به بعدش با ما! مي‌گفتند تا زنده هستيد، مواظب باشيد از ولايت عدول نكنيد و اين ولايت از شما گرفته نشود و ديگر هيچ كاري نمي‌خواهد بكنيد، بقيه‌اش با ما! اين است كه مي‌گوييم. «‌اَلَلهُمَّ اجعَلِ المَوتَ اَوَّلَ رَاحَتَنَا»، اين راحتی، همان اهل ولايت شدن است تا بعد از موت سرمان در دامن اهل بيت باشد.

شما نظرتان در مورد ساحران كه با موسي‌(ع) مقابله كردند چيست؟ اين‌ها از اوليا هستند يا نيستند؟ حتماً مي‌گوييد اين‌ها از اولياءالله هستند. «‌فَاُلقِيَ السَّحَرَهُ سَجَّداً، قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ مُوسَي وَ هَارُونَ۱»:"ساحران به سجده افتادند و گفتند به پروردگار موسی و هارون ایمان آوردیم" فرعون هم گفت«لَاُ قَطِّعَنَّ اَيِديَكُم وَ اَرجُلَكُم مِن خَلاَفٍ..... و َلَتَعلَمُنَّ اَيُّنا اَشَدُّ عَذَاباً وَ اَبقَي»:"بي شك دست‌ها و پاهای شما را يكي از راست و يكي از چپ قطع می‌کنم... و خواهید فهمید که عذاب چه کسی شدید‌تر و ماندگارتر است" اين‌ها هم گفتند: «‌فَاقضِ مَا اَنتَ قَاضٍ، اِنَّمَا تَقضِي هَذِهِ الحَيَوهِ الدُّنيَا..... ‌وَ اللهُ خَيرٌ وَ اَبقَي»:"هر حكمي كه می‌خواهی بکن، تو فقط در این حیات دنیا امر می‌رانی..... و خدا بهتر و ماندگارتر است" نهايتاً اين‌ها را شهيد كرد. شما چه نظري داريد؟ آن‌ها چند ركعت نما‌ز خواندند؟ چقدر روزه گرفتند؟ چقدر زكات دادند؟ چقدر امر به معروف و نهي از منكر كردند؟ هيچ! نيم ساعته با صبری که بر ولایت کردند، به موسي(ع) متصل شدند؛ به هر مقامي كه موسي‌(ع)رسيد، اين‌ها هم رسيدند، كهاتين! (مثل دو انگشت وسطي و سبّابه). امامان ما هم به ما گفته‌اند:"كسي كه منتظر ما باشد و اعمالش را انجام دهد، ما با او كَهاتَين هستيم؛ مثل دو انگشت وسطي و سبّابه هستیم. فرق اين دو انگشت این است که «‌لِآَنَّ هَذَا اَطوَلُ مِن هَذَا»، انگشت وسطي از ديگري بلند‌تر است ولی كنار ما هستند. قرآن مي‌گويد «‌فاُُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ اَنعَمَ اللهُ عَلَيهِم مِنَ النَّبِيِّينَ...و حَسُنَ اَُولَئِكَ رَفِيقاً‌۱»:"پس ایشان با کسانی که خداوند بر ایشان انعام کرده، از پیامبران و صدیقین...، هستند و آنان چه نيكو رفيقانند" رفيق يعني "مَعَ"، يعني هم رتبه.

عضويت ولايت اين‌طوري است. وقتی محبت اهل‌بیت پیدا شد، انسان در حال خواب و بيداري و هر كاري که باشد، در حال سير الي الله است؛ محبت و سفينه‌ي اهل بيت او را پيش می‌برد. فقط كاري كه مي خواهد بكند اين است كه بر ولايت و مشقات آن صبر كند و وقتي صبر كرد، عروج و قرب پيدا مي‌كند. انسان فكر می‌كند که نماز او را به سمت خداوند بالا مي‌برد، در حالي كه اين طور نيست! نماز موجب مي‌شود كه انسان مسافر كشتي ولایت شود، اما سير و قرب به وسيله‌ي ولايت صورت مي گيرد. خداي تعالي نماز را شرط قبولی عضويت فرد در شبكه‌ي ولايت قرار داده است. وقتي فرد عضويت در ولايت را پيدا كرد، بقيه‌ي راه را خودش نمي‌رود، ولايت است كه او را مي‌برد.

شرك؛ خروج از ولايت است

ورود در ولايت يعني توحيد و خروج از ولايت يعني شرك اما نه شرك شايع که به اين‌ها مشرك گویند، بلکه شرك خَفِّي كه مربوط به باطن است. در آيات «وَ مَن یُشرِك بِاللهِ فَكَاَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ۱»:"هر كس به خدا شرك ورزد، چنان است كه گويي از آسمان فرو افتاده باشد" و «اِنَّ اللهَ لاَ يَغفِرُ اَن يُشرَكَ بِهِ۲»:"خداوند اين كه به او شرك آورده شود، نمي آمرزد» منظور خروج از ولايت است و منظور از آيه «‌وَ يَغفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاءُ۳»:"و فروتر از آن را  مي آمرزد" وعده به عهد ولايت است.

تمام سجده‌هايي كه ملايكه كرده بودند و تمام عبادت شيطان در طول شش هزار سال، قبولش مشروط به يك سجده‌ی بر انسان شد؛ معني خليفه هم همين است. «‌اِنِّي جَاعِلٌ فِي الاَرضِ خَلِيفَهٌ» يعني انسان جانشين من است و اتصال به او را در حكم اتصال به خودم است. در آيه: «‌اِنَّ اللهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفَّاً كَأَنَّهُم بُنيَانٌ مَرصُوصٌ»:"در حقيقت خداوند دوست دارد كه در راه او صف اندر صف جون بنايي ريخته شده از سرب جهاد كنند" تعجبي نيست كه در ذيل آيه‌ی فوق علي عليه السلام بگويد «‌انا السبیل»: سبیل(راه) من هستم. ولايت اين قدر مهم است كه خداي تعالي نماز را، دعاي رسيدن به ولايت قرار داده است.

ولايت؛ هماهنگي انسان با دين

اساس سیر و سلوک، علاقه و محبت است. کسی از امام صادق علیه السلام سؤال کرد که آیا حُب و دلبستگي جایگاهی در دین دارد؟"حضرت گفتند «‌هَلِ الدِّینُ اِلاَّ الحُبُّ وَ البُغض »:"آیا دین چيزي جز حب و بغض است؟"حب و بغض آداب حکومت است و حکومت هم از آثار حب وبغض است. امام ره در بحث ولایت فقیه در جواب کسانی که می‌گفتند آیا ولایت فقیه، جزء اسلام است یا نه؟ عبارت بلندی آورده‌اند: « بَل یُمکِنُ اَن یُقَالَ اِنَّ الاِسلاَمَ هُوَ الحُکُومَه»:"بلكه ممكن است گفته شود كه اسلام جز حکومت و حاکمیت چیز دیگری نیست" اسلام همان ولایت است و حلال و حرام و مستحب و واجب و این‌ها، قوانین حکومت خدا بر انسان و برای حفظ آن حکـــومت و آداب نگهداری و تحصیل آن است.

می‌گوید اگر محب و دلبسته «انعمت عليهم» نشــــدی، اسیر «‌مغضوب عليهم» يا «ضالين» خواهي شد. نخورد ندارد! انسان بدون ولایت و حکومت نمي‌شود. اگر اهل بیت باید مورد علاقه و تعلق و دلبستگی و اتصال باشند و به‌عبارت ديگر بر انسان ولایت داشته باشند، باید حکومت آن‌ها هم باشد. حکومتی که به اهل‌بیت متصل است، مصداق «‌اهدنا الصراط المستقيم» است.  هیچ تعجبی نیست که مردم امام(ع) را به‌عنوان محبوب و ولیّ و حاکم، نگاه کنند. چرا به امام عشق بورزند؟ برای این‌که خدا دین را جوری ساخته که هماهنگ با انسان باشد و انسان را جوری ساخت که بادین هماهنــگ باشد. اســلامیت و انســانیت عبارت الاخرای یکدیگرند؛ انسانیت بدون اسلامیت و اسلامیت بدون انسانیت، حاصل نمی‌شود.

ولايت؛ دل بستن به چیزهای بزرگ

معناي صراط این است که دل به چیزهای بزرگ ببندید تا به خدا نزدیک شوید. چیزهای کوچک و فانی قابل دل بستن نیستند. «‌لَعَلَّکَ بَاخِعُ نَفسَکَ عَلَی آثَارِهِم اِن لَم یُؤمِنُوا بِهَذَا الحَدِیثِ اَسَفاً، اِنَّا جَعَلنَا مَا عَلَی الاَرضِ زِینَهً لَهَا لِنَبلُوَهُم اَیُّهُم اَحسَنُ عَمَلاً »:"شايد اگر به اين سخن ايمان نياورند،تو جان خود را از اندوه، در پي گيري كارشان تباه كني.در خقيقت ما آنچه را كه بر زمين است، زيوري براي آن قرار داديم تا آنان را بيازماييم كه كدام يك از ايشان نيكوكارترند"

« ‌ما علی الارض» یعنی ریاست و قدرت و شهرت و زخارف دنیايی و مال و مکنت و آنچه كه زینت دنيايي است. خدای تعالی می‌گوید همه‌ی این‌ها و آثارشان را كه انسان بدنبال آن و توسعه آن است محو می‌کنیم. حال كه اينطور است، پس چه كار بايد كرد؟ «‌اَحسَنُ عَمَلاً» چیست؟

گر برکنم دل از تو و بردارم ازتو مهر
این مهر بر که افکنم این دل کجا برم؟

انسان وقتي كه به كم و به چيزهاي حقير تعلق گرفت؛ اين حقير چون از لحاظ مقام و منزلت از عظيم دور است، باعث مي شود انسان با متعلقش اتحاد پيدا كرده و يكي شود و از ساحت قدس دور بماند. در بين فيلم‌ها، امام(ره) از فيلم گاو تعريف كردند. در زندان، كتاب اين فيلم را آورده بودند و ما از آن ناراحت بودیم. سنه‌ي 54 بود. كتاب از وَرز یا گاو نري كه مال شخصي به‌نام مش حســـن بود، صحبت می‌کـــرد. فیلم ظاهراً در چكسلواكي هم مدال گرفته بود. كتاب مطالبي داشت كه ما را ناراحت مي‌كرد. مثلاً وقتي گاو مرده بود و مي‌خواستند آن‌را در چاه بياندازند، مي‌گفتند يا امام غريب يا ... و اسامي مقدسه را با بعضي كارها تحقير مي‌كردند. گرو‌هك‌ها اين اسمـــاء را از اين كه انســان در حين كار استفاده بكند جزء خرافات مي‌دانستنـــد و ما اين چيــزهـا را مي‌ديديــم و ناراحت مي‌شديم.

امام(ره) در اين كتاب يك خوبي ديده بود كه من متوجه نشده بودم. بخشي از فیلم اين بود كه وقتي گاو از حسن گرفته شد، ماليخوليا گرفت و رفت توي آخور و چيزي جز كاه نمي‌خورد و صدا مي كرد و مي‌گفت بياييد اين گاو را بكشيد! امام از اين قسمت فيلم خوشش آمده بود و آن را از اين نظر برجسته مي دانست و گفتند:" انسان وقتي به چيزي خيره و دلبسته شد، با آن متحد مي‌شود؛ انسان‌هايي كه به دنيا دل مي‌بندند، خود دنيا مي‌شوند، به فاني كه دل ببندند؛ فاني مي‌شوند. به خبيث دل ببندند، خبيث مي‌شوند. به رياست دل ببندند، نفس رياست مي‌شوند و... "

بُعد و قُرب، بستگي به ميزان دلبستگي انسان دارد؛ دلبستگي و علاقه و عشق به چيزي، اتحاد با آن مي‌آورد. اين به گاوش وابسته شد؛ شد گاو. گاو تجسّم دلبستگي اوست. كسي به درخت دل مي‌بندد مي‌شود درخت، به سنگي دل ببندد مي‌شود سنگ، به انساني دل ببندد مي‌شود او. از اين جهت اتحاد عاشق‌ها و معشوق‌ها زياد مطرح مي‌شود كه چون به او علاقه‌مند شده، با او يكي شده است.

من كي‌ام ليلي و ليلي كيست من
ما يكي جانيم، اندر دو بدن

عرفا مي‌گويند كه انسان به‌دليل تعلقش به بدن، اين بدن را خودش و خودش را اين بدن مي‌داند. اگر مدتي كار كند و حقيقت خودش را بهتر بشناسد، مرتبه‌ي تخليه برايش حاصل مي‌شود و مي‌بيند كه خودش، بدنش نيست. اما عارف این طور نیست که بدنش با خودش و خودش با آن متحد باشد، می‌تواند از خودش بیرون بيايد و خودش را در حال کار ببیند! با مرگ، انسان متوجه می‌شود که خودش این نبوده است؛ بدن را می‌آورند و می‌شورند و این همراه بدنش هست و همه‌ی مراحل را می‌بیند تا باورش بشود كه مرده است و غير از بدنش مي باشد. کسانی که مقداری در این راه کار کرده باشند، خوابیده‌ی خودشان را هم روی زمین می‌بینند! این که انسان خودش را همین هیکل می‌بیند، به‌خاطر شدّت علاقه‌اش به بدن است که با آن متحد شده است.

قُرب و بُعد بر مبنای تعلق به متعلق است. تعلق به کم و فانی، انسان را کوچک می‌کند. یعنی نفس متعلق انسان هر ‌چه باشد این هم هست. مثلاً در ادبیات عرب عنوان می‌کنند که آیا لفظ کُلّ، مذکر است یا مؤنث؟ می‌گویند مذکر و مؤنث نیست، مضافٌ الیه است و در حال اضافه مشخص می‌شود که مذکر یا مؤنث است. مثلاً در «‌کلُّ رجالٍ جاؤُوا و کلُّ نساءٍ جِئنَ»، کلّ اول مذکر و کلّ دوم مؤنث است. این‌جا هم انسان، نقش مضافٌ الیه دارد! به هر چه تعلق پیدا کرد، همان می‌شود؟

«‌اهدنا الصراط المستقیم» مي گويد بهترين عمل اين است كه دل به چيزهاي بزرگ ببنديد. چطور وقتي كه دنيا در نظر كسي بزرگ بود، درنظر علی‌(ع) کوچک می‌شود! اگر علی‌(ع) هم در نظر کسی بزرگ شد، او در نظر خدا بزرگ مي شود. خدای تعالی می‌خواهد انسان را ترقی دهد و می‌گوید دل به دنیا نبنديد و با آن متحد نشويد و به «‌الذین انعمت علیهم» دل ببنديد. برای این کار هم می‌گوید این كار شما نيست! باید از خدا بخواهید که شما را عاشق آن‌ها قرار دهد و به راه آنها هدایت کند.

3- صراط مستقیم؛ امتحان پيشِ رو

ازآيه‌ی «اهدنا الصراط المستقيم» مطالب زیر استنباط مي‌شود:

1 – مسلمان در امتحان قرار دارد و مشخص نيست كه در انتخاب صراط مستقيم، كدام به سرنوشت انعمت علیهم، کدام به سرنوشت «‌مغضوب عليهم» و كدام به سرنوشت «‌ضالين» مبتلا شوند؟

2 – مسلمان بايد بررسي كند كه در كدام راه قرار دارد و در جامعه در مسير كدام يك از سران اين سه طايفه حرکت می‌کند؟

3 - مسلمان تا موقعي كه در قيد حيات است و در هر قدمي كه بر‌مي‌دارد، امتحان صراط هميشه پيش روي اوست. ممكن است در يك امتحان مغضوب عليهم یا ضالین از آب در‌آيد و خيال نكند كه امتحان را پشت سر گذاشته‌است.

در توضيح مورد سوم، بسياري از مفسرين «اهدنا» را به معناي ادامه‌ي هدايت گرفته‌ و مي‌گويند منظور اين است كه ما در نماز "استمرار در هدايت"را درخواست می‌كنيم! اين برداشت به خاطر ثابت فرض كردن شرايط و عدم توجه به شرايط جديد و حوادث پيش‌رو، غلط مي باشد. هيچ ملازمه‌اي نيست كه كسي به‌طور دايم در صراط مستقيم باشد؛ صراط مستقيم خودش براي خودش شاكله و ضابطه دارد. معناي صريح آيه اين است كه اين تقسيم بندي جلوی انسان است نه پشت سر او! مي‌گويد تا انسان زنده است، جلويش اين تقسيم وجود دارد. زیرا عالَم، عالَم امتحان است و ممكن است تا لحظات آخر وضع به صورت ديگري درآيد. از اين جهت در روايت داريم كه از بدترين فرد اين امت مأيوس نباشيد و به بهترين فرد اين امت هم مفتون نشويد. براي هر دو مطلب یعنی نهي از غرور به اشخاص و ياس از اشخاص، حضرت دو آيه شاهد مي آورند:

1 - «‌اَفَاَمِنُوا مَكرَاللهِ، فَلاَ يَامَنُ مَكرَاللهِ اِلاَ القَومُ الخَاسِرُونَ »:"آيا از مكر خدا خود را ايمن دانستند؟در حالي كه جز مردم زيانكار خود را از مكر خدا ايمن نمي داند"

2 - «‌يَا بُنَّيَ اِذهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن يُوسُفَ وَ اَخِيهِ، فَلاَ تَيأَسُوا مِن رَوحِ اللهِ، اِنَّهُ لاَيَيأَسُ مِن رَوحِ اللهِ اَلاَّ القَومُ الكَافِرُونَ »:"اي پسران من، برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خدا مايوس نباشيد، زيرا جز گروه كافران كسي از رحمت خدا نااميد نمي شود" انسان بين «لاَيَأمَنُ» در آيه‌ي اول و «لاَيَيأَسُ» در آيه‌ي دوم قرار گرفته است! يعني اگر انسان در امتحانات بسياري موفق شد، نبايد از مكر الهي ايمن باشد. چون يكباره سه راهي دیگري پيش مي‌آيد و ممكن است راهش عوض شود. به همین ترتیب اگر هم عمل بدي از او سر زد، نبايد از رحمت الهي مأيوس باشد؛ چون امتحانی پيش مي‌آيد و ممكن است راهش عوض شود. در عالَم واقع هم مي‌بينيم كه انسان‌هايي خوبند و بعد خراب مي‌شوند و انسان‌هايي فاسدند اما بعد صالح مي‌شوند.

هر دوره امتحان خود را دارد

آن‌چه که بعد از رحلت حضرت رسول صلی الله علیه و آله در مسأله خلافت واقع شد، به‌خاطر کناره‌گیری مردم از صراط مستقيم بود. آنان مجموعاً در«‌اياك نعبد و اياك نستعين» پخته وجا افتاده و خالص نشده بودند و در نتيجه گرفتار مغضوب عليهم یا ضالین شدند.

الان درست نیست ما بگويیم خدا را شکر که در امتحاني که بعد از رحلت رسول(ص) واقع شد، ما شرکت نداشتیم. زيرا اين‌طور نیست که خداي تعالي امتحان شاقي براي يك دوره داشته باشد و براي نسلهاي بعد چنين امتحاني نداشته باشد! خداي تعالي تبعيض قايل نمي‌شود؛ امتحان مشابهي پیش می‌آورد تا مشخص شود که فرد تصادفي به این راه نيامده باشد. مثلاً در همین زمان خودمان، فشار جرياناتي را كه شاهديم، براي اين است كه اگر کسی صادق نیست، به خاطر فشار امتحان، خارجش كنند؛ این فشارها معادل همان فشار قبلي‌هاست. فشار پشت سر هر پيروزي، موجب مي‌شود كه عده‌ي زيادي که وارد میدان شده‌اند، غربال شوند. هر چه پیروزی شديد‌تر باشد، امتحان هم شديد‌تر است.

بعضي می‌گویند درجات انبيا و امامان علیه‌السلام، بخاطر عصمت وتقوايي است كه خداي تعالي به آن ها عطا كرده است. باید گفت که امتحانات ائمه و انبيا، به مراتب از امتحانات ديگران شديد‌تر و مشكل‌تر است. خداي تعالي تا چيزي ندهد، چیزی نمي‌خواهد. آن‌چه به آن‌ها داده به دليل اين است كه آن‌ها را شناخته است و آن چه به ما نداده، دليل ارفاق و رحم اوست؛ مقدورات ما را محدود كرده تا مؤاخذاتمان هم محدود باشد.

« َولاَ تَتَمَنَّوا مَا فَضَّلَ اللهُ بِهِ بَعضََكُم عَلَي بَعضٍ »:"آن‌چه را خدا از فضلش به بعضی از شما بر بعضی دیگر داده تمنا نکنید!" اگرآن عناياتی كه به آن‌ها شده به شما هم شود، متعاقباً امتحاناتي كه براي آن‌ها بوده، براي شما هم پيش مي‌آید و کارخيلي مشكل مي‌گردد!

اگر آن‌چه را كه به انبيا دادند، به کسی بدهند که ناشكري كند، عذابي مي‌بيند كه هيچ كس آن عذاب را ندیده باشد! بنابراین آن‌چه خدا به انبیا داده از باب لطف داده و آن‌چه را هم که به ما نداده از باب لطف نداده است. خدا را بايد هم به داده‌ها و هم به نداده‌هایش شكر كرد. فرض كنيد براي كسي پرده بالا زده شود و افراد را با صورت برزخيشان ببيند. براي اين انسان زندگي چقدر  صعب و سخت مي‌شود؟! شاگرد يكي از اساتید اخلاق، با دعاي استاد، چند روزي چشم برزخي‌اش باز شد. بعد از چند روز آمد و به مرحوم استاد قاضي  التماس كرد كه اين را از من پس بگيرید زیرا نمي‌توانم خودم را حفظ كنم و رفتارم با افراد فرق کرده است. اما افرادی که خدا به آن‌ها اين نعمت را داده، پرده که بالا زده شود، هيچ ظهوری در رفتار و برخورد آن ها مشاهده نمي شو.د. مثلاً اگر انسان عادی بفهمد که فردا مسموم خواهد شد و بعد مي‌ميرد، چقدر برای او سخت است؟ امام رضا (ع) به همین صورت مسموم شدند. بعضي سؤال مي‌كنند این کار امام با توجه به آیه‌ی «‌ وَلاَ تُلقُوا بِاَيدِيكُم اِلَي التَّهلُكَه »:"خود را با دست خود به هلاكت ميافكنيد" چطور سازگار است؟ جواب این است که خداي تعالي تكليف را براي آن‌ها عوض مي‌كند؛ تكليف آن‌ها با تكليف مردم كاملاً فرق مي‌كند. مثلاً براي امام موسي بن جعفر‌(ع) در بار اول كه مي خواستند ايشان را از بين ببرند،يك رطب مسموم آوردند. حضرت آن را جلوي سگ تربيت شده‌ي آن‌ها انداخت. سگ خورد و مرد. اين سگ پيش آن‌ها خیلی عزيز بود. بعدها كه عمّال هارون براي مرتبه دوم آوردند، حضرت گفتند: خدايا تا حال براي من حلال نبود، اما الان تكليف ديگري دارم؛ يعني تا حالا امر نرسيده بود، اما حالا مرك من رسيده است.

در جبهه آن‌هايي كه خيلي مخلص بودند، سفر آخر كه خداحافظي مي‌كردند مي گفتند من از سفر بر‌نمي‌گردم. آن‌هايي هم كه خالص‌تر بودند، هفته‌شان را پيش‌بيني مي‌كردند. بعضی كه از اين‌ها خالص‌تر بودند، روز و ساعتش را هم مي‌دانستند! آقاي خزعلي تعريف كرد كه طلبه‌اي به جبهه رفته بود. در جبهه رزمنده‌اي از او سؤال کرد كه اگر كسي در جبهه تشنه باشد و يك ظرف آب بيشتر نداشته باشد، بهتر است با آن وضو بگيرد يا آن را براي خوردن بگذارد؟ گفت حفظ بدن واجب تر است زيرا بعداً می‌تواند تيمم بكند؛ بهتر است آب را براي خوردن بگذارد. بعد از چند دقيقه ديد كه با آن آب دارد وضو مي‌گيرد. به او گفت مومن! مگر مسأله‌اش را از من نپرسيدي؟ مگر نگفتم كه اين آب را براي خوردن بگذار، تو كه داري آب را صرف وضو مي‌كني! گفت اگر طرف بداند تا آن موقع نمي‌ماند چطور؟ گفت منظورت چيست؟ گفت مثلاً بداند که ساعت 5/10 شهيد مي‌شود! تا آن موقع يك ساعت بيشتر نمانده بود. طلبه چون ديد از اين حرف‌ها مي‌زند، ديگر با او حرف نزد و منتظر بود که ساعت 5/10 بیاید و به او بگويد كه اين چه حرفي بود زدي؟ همين‌طور كه به ساعت نگاه مي‌كرد، رأس 5/10خمپاره‌اي آمد و آن رزمنده شهيد شد. حال بعضی تعجب مي‌كنند که چطور امامان ما از شهادتشان خبر داشته اند؟ كسي که ايمانش بالاتر برود، امتحانش هم شديدتر مي‌شود. هر چه مرگ تصادفي‌تر باشد، سبك تر است. هر چه لحظه‌ي مرگ مشخص‌تر باشد، استقامتش هم سخت‌تر است.

امتحان مردی و نامردی

در شب و صبح عاشورا عده‌اي جابجا شدند. حرّ كه از اركان قشون يزيد بن معاويه بود، با همان درجه و رتبه از اركان قشون حسين بن علي‌(ع) گرديد. حرّ در دستگاه حسين بن علي‌(ع)، عنوان سرباز صفر ندارد، به عنوان يك افسر ارشد پذيرفته شده است. حسين بن علي(ع)، سرتيپ در بدي را به‌عنوان سرتيپ در خوبي قبول كرد. اين «فَاُولَئِكَ يُبَدِّلُ اللهُ سَيِّئَاتِهِم حَسَنَاتٍ۱» است. يعني همان‌طور كه افسر سيئه بود، در همان درجه به افسر حسنه تبديل شد!

در جریان 15 خرداد 42 و شروع انقلاب اسلامی، حاج طيب رضايي يكي از ميدان داران تره بار تهران و مردي چهل تا پنجاه ساله بود. به خاطر قولي كه كنار قبر حسين بن علي‌(ع) به برادرش داد، هيچ كس نتوانست او را از آن به بعد به چاقو كشي قانع كند و ديگر چاقو نكشيد! او در جريان 15 خرداد زير شكنجه شهيد شد، زيرا  تن به خواسته هاي رژيم ستمشاهي نداد و از ولي فقيه و رهبر زمان خود، امام خميني ره حمايت كرد و حاضر نشد به ايشان توهين كند. او افسري بزرگ براي امام حسين (ع) گرديد. چرا؟ چون آن موقع در آن كارها از سران بود، حالا هم كه اين طرف آمده، از سران است. «....‌فَمَن كَانَ لَهُ فِي الجَاهِلِيَّهِ اَصلٌ فَلَهُ فِي الاِسلاَمِ اَصلٌ »:"محترمين و بزرگواران در جاهليت، محترمين و بزرگواران در اسلام هستند"

مطلب فوق اتفاقي نيست. كسي كه در دوره‌ي جاهليت، كريم النفس و بزرگوار و با حيا بود، همين فرد اگر اسلام مي آورد از بزرگان مي‌شد. تمام مسلمان‌هايي كه در دوره‌ي جاهلي نامرد نبودند، بعد از اسلام آوردن، منشأ خدماتي شدند. اما آن‌هايي كه در دوره‌ي شرك نامرد بودند، وقتي به اسلام آمدند، بيشتر از قبل نامردي كردند. حضرت ابا عبدالله‌(ع) در روز عاشورا به لشکر ابن سعد توصيه كرد كه حداقل به اندازه‌ي اجدادشان نامرد باشند و ركورد آن‌ها را در نامردي نشكنند! «یَا شِيعَهَ آلِ اَبِي سُفيَان! اِن لَم يَكُن لَكُم دِينٌ وَ كُنتُم لاَ تَخَافُونَ المَعَاد، فَكُونُوا اَحرَارَاً فِي دُنيَاكُم »:اي پيروان ابو سفيان، اگر دين نداريد و از معاد نمي ترسيد، لااقل در زندگي خود آزاد مرد باشيد!" لااقل مثل اجدادتان نامرد باشيد! اجداد شما اين حركتي كه شما امروز مي‌كنيد نكردند كه تا طرف زنده است به طرف خيمه‌هايش بروند! ابن سعد چون شنيد گفت: «عَلَيكُم بِالرَّجُل، فَاِنَّهُ كُفوٌ كَرِيمٌ»:"راست مي‌گويد، اجداد ما اين كارها را نمي‌كردند، پس نكنيم. برويد سراغ خود اين مرد و خلاصش كنيد!" و به اين ترتيب از طرف خیمه‌ها برگشتند.

بعد از جنگ خندق، خواهر عمروبن عبدوُد آمد بالاي سر برادرش و ناراحت بود كه افتخار خانواده‌ي آن‌ها كشته شده است. رو به جسد برادرش كرد و گفت: از اين‌كه كشته شده‌اي خيلي ناراحتم، اما يك تسلي دارم و آن اين است كه به‌دست شخص بي بته اي كشته نشده‌اي! «وَمَا قَتَلَهُ اِلاَّ الكَرِيم»:"مرد بزرگواري او را كشته است!" گفتند از كجا مي‌گويي؟ گفت وقتي سر او را بريده، برهنه‌اش نكرده و لباسش را به غنیمت نبرده است!

در حقيقت، امتحان مردي و نامردي، ما فوق امتحان نماز و روزه است. انسان مي‌تواند نماز شب بخواند و گريه‌ها بكند، ولی نامرد باشد. امام ره هم در آن نامه‌اش خیلی جالب نوشت. وقتی به ايشان گفتند که همه‌ی مسايل از آمریکاست و جنگیدن با عراق با هیچ منطقی درست نیست، گفت: جنگ ما با آمریکا و شوروی و عراق نیست؛ جنگ ما، جنگ مردی‌ها و نامردی‌ها است. براي امام خیلی گران تمام می‌شد که مردم درمنطقی بودن جنگ تردید کنند!

آن روایت هم که می‌گوید «لاَ تَنظُر اِلَی طُولِ رُکُوعِ الرَّجُلِ وَسُجُودِِهِ فَاِنَّ ذَلِكَ شَيئٌ اِعتَادَهُ فَلَو تَرَكَهُ اِستَوحَشَ لِذَلِكَ وَ لَکِن اُنظُرُوا اِلَی صِدقِ حَدِیثِهِ وَ اَدَاءِ اَمَانَتِهِ »:"به طول رکوع و سجود كسي نگاه نکنید، چون ممكن است به اين كار عادت كرده باشد ولکن به راستگويی و به امانت‌داری او نگاه کنید" دارد مرد و نامرد را تفکیک می‌کند. امانت‌داری، دقيقاً معنی مردانگی می‌دهد.

انوشیروان تعبیری در معنی مروّت دارد و می‌گوید: "مرد کسی است که اگر حرفی را در چهره‌ي کسی نمی‌تواند بزند، پشت سرش هم نزند"! بعضی‌ها اگر پشت سر کسی حرفی زدند، همین‌طور ناراحتند تا این‌که جلو او هم بگویند. زیرا در خود احساس کمبود و افت و کوچکی می‌کنند.

مروت مسأله‌ی بالايي است. هر وقت ديديد كه در جامعه مروت زیاد شد، موقعِ ظهور نزديك است. مروت در لسان روايت به وفا تعبیر شده است. هیچ چیز بهتر از احياي وفا در مردم نيست.

حمران بن اعين از امام موسي بن جعفر‌(ع) سؤال كرد:"حكومت‌ها مي‌آيند و مي‌روند، حكومت شما چه زماني مي‌آيد؟" حضرت فرمودند:"وقتي كه وفا را در مردم ديديم!"

4- صراط مستقيم؛ فرج بعد از شدت

مصداق عملی «‌ایاک نعبد و ایاک نستعین» را خدا در حج معین کرده است. حج مُعَرِّف نماز است و انگشت روي «‌اياك نعبد و اياك نستعين» گذاشته است. عمل ابراهيم(ع) که زن وبچه‌اش را بدون هيچ آب و غذايي در وسط بیابان گذاشت و برگشت و هاجر که در طلب آب بين صفا و مروه می‌دوید و جوشيدن چشمه‌ي آب زمزم، همه و همه، حالات «انعمت علیهم» را مشخص می‌کند. خدا با نشان دادن این اعمال، وعده مي‌دهد اگر به شرايط « اياك نعبد و اياك نستعين» عمل شود، فرج در «‌صراط المستقيم» حاصل می‌گردد. يعنی اگر شما در «‌اياك نعبد و اياك نستعين» صادق شوید، بدون شك در «اهدنا الصراط المستقيم» موفق خواهید بود. «اهدنا الصراط المستقيم»، فرج بعد از شدت است. عمل حسين بن علي (ع) در عاشورا که خانواده‌اش را در آن مشقّت‌ها نگاه داشت، دقيقاً بیان «‌اياك نعبد واياك نستعين» است. اکنون اسم ايشان حالتي پيدا كرده كه با شنیدن آن، اشك جاري مي‌شود؛ چشمه‌ي زمزمی است كه خدا در قلب‌ها گذاشته است.

5- صراط مستقيم؛ قرب به خدا

دوري و نزديكي به خدا، مكاني نيست. اگر كسي همه‌ي طاعات و فرمان‌ها را به كار گيرد و انجام دهد ولي با «انعمت عليهم» هماهنگ و متحد نباشد، اعمالش متصل به دستگاه ربوبي نمي شود و اتحادي بين او و اعمالش بوجود نمي آيد و اثري براي او  ندارد. زيرا راه آن‌چنان دقيق است كه اگر همه‌ي خصوصيات راه را هم بگويند، باز رسيدن به مقصود بدون انعمت عليهم محال است. راه از قبيل راه‌هاي كارواني نيست كه از وسط كوه و بيابان بگذرد. اختلاف و تفاوت بين مخلوق و خالق اين طوري نيست كه مثلاً بگوييم خالق در آسمان است و مدتي مخلوق مسافت طي كند تا به او نزديك‌تر شود؛ خالق همه‌جا هست و از همه به مخلوقش نزديك‌تراست، مسافت مكاني نيست كه بگوييم صراط يعني راه بين مخلوق و خالق و اين منازل هم بين مخلوق و خالق وجود دارد! انسان از «نَفَختُ فِيهِ مِن رُوحِي» ساخته شده است و منتهايش هم آن‌جا است؛ « اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّا اِلَيهِ رَاجِعُونَ‌».

بنابراين دوري و نزديكي انسان نسبت به خدا مكاني نيست؛ بستگي به هويت انسان دارد. انسان وقتي كه به كم و به چيزهاي حقير تعلق گرفت؛ اين حقير چون از لحاظ مقام و منزلت از عظيم دور است، باعث بعد و دوری می‌شود. علي‌(ع) تعبير قشنگي دارد: «‌كَانَ لِي فِي مَا مَضَي اَخٌ فِي اللهِ وَ كَان يُعَظِّمُهُ فِي عَينِي صِغَرُالدُّنيَا فِي عَينِهِ۱»:"در گذشته برادري ديني داشتم كه آن‌چه او را در چشم من بزرگ مي‌كرد، كوچك بودن دنيا در چشم او بود!" معنايش اين است كه انساني كه دنيا در چشم او بزرگ شده است، در چشم من كوچك است. خدا هم همين وضعيت را دارد؛ بنده‌اي پيش خدا عزيز است كه دنيا در نظرش خوار باشد. پس مسأله‌ي قُرب و بُعد به اين است كه چيز كوچك وقتي در نظر انسان بزرگ مي‌شود، چون از ساحت قدس دور است؛ انسان را هم دور مي‌كند. انسان وقتي به چيز كم و فاني تعلق پيدا ‌كند، قيمت و ارزشش پايين مي‌آيد. بچه وقتي براي چيز كم گريه ‌كرد، از چشم مي‌افتد اما اگر براي چيز كم گريه نكرد، مي‌گويند اين ارزشمند است. بعد و قرب، بستگي به ميزان دلبستگي انسان دارد.

اهل قبله در برابر سه راه

«اهدنا الصراط المستقیم» یک تقسیم بندی در اهل قبله  را نشان می‌دهد؛ سه راهی که اهل قبله در آن تقسیم می‌شوند. از عجايب است که اين سه راهي در داخل اسلام و داخل اهل قبله است! آیه عنایت دارد که «مغضوب علیهم» و «ضالین» اهل قبله را بشناساند. زیرا همه‌ی اهل قبله در صراط مستقیم نیستند؛ بعضی «مغضوب علیهم» و بعضی «ضالین» هستند. اين سه راه را بايد مسلمان در جامعه‌ي خودش كشف كند؛  اهل بيت را به عنوان مصاديق «الذين انعمت عليهم» و دشمنانشان را به عنوان «مغضوب عليهم» و گول خورده ها را بعنوان «ضالّين» بشناسد. مثلاً منافقین اهل قبله هستند و لااله الاالله می‌گویند. آیه‌ي قرآن می‌گوید: «اِذَا جَاءَکَ المُنَافِقُونَ قَالُوا نَشهَد اِنَّکَ لَرَسُولُ اللهِ۱»:"وقتی منافقین نزد تو می‌آیند، می‌گویند که تو رسول خدايی..." قرآن، کافرين و ضالین را با دو سه آیه مشخص می‌کند، ولی وقتی که به منافقین می‌رسد، چون خطر آن‌ها بیشتر است، توضیح می‌دهد و قانع نمی‌شود! قرآن بر شناساندن منافقين خیلی تأکید می‌کند.

علم و تقوا؛ دو شرط هدايت

كسي كه مي‌خواهد از سه راهی "ضالّين و مغضوب عليهم و انعمت عليهم "خودش را به هدايت «انعمت علیهم"برساند، نیاز به علم و تقوا دارد. تقواي خالي كافي نيست، بايد علم هم داشته باشد تا بتواند از دام‌هاي دو گروه دیگر عبور كند. بازيگر نبودن كافي نيست، بازي خور هم نبايد بود. خيلي مشكل است كه انسان نه بازيگر و نه بازي خور باشد. معمولاً آن‌هايي كه بازيخور نيستند، روش‌هاي بازي را خوب بلدند و چون بلدند، بازي نمي‌خورند ولي  مؤمن به‌خاطر تعهدي كه دارد آن را اِعمال نمي‌كند. امام ره نوع بازي را بلد بود. خوب مي‌فهميد كه بازيگرها چه مي‌كنند و چه برنامه‌هايي دارند! جاهايي كه ديگران حمل بر صداقت مي‌كردند، مي‌گفت: بازي است. درباره‌ي مهدي هاشمي و گريه‌هایش که خيلي‌ها می‌گفتند مهدي هاشمي دگرگون شده و برگشته است، امام گفتند خيلي عجله نكنيد! بعضي از گروهكي‌ها از فرط گريه غش مي‌كردند اما امام  مي گفت بازي است! بعد كه معلوم مي‌شد و مسؤولين مي‌آمدند خدمت امام، مي‌گفتند ما نمي‌دانستيم كه انسان اين قدر مي‌تواند بازيگر باشد! امام(ره) انسان را وسيع‌تر از اين‌ها مي‌شناخت.