درك حقيقى اصول كلى قرآن
همان گونه كه قبلا بيان كردم، آدمى بعضى
چيزها را مىداند، خوب هم مىداند. در مورد آن بحث هم كرده و مىكند، ممكن است
موضوع را هم خوب تشريح كند، خيلى دل چسب، اما در مقام عمل، در مقام خود را
ساختن به گونهاى است كه مىبينى به شكل ديگرى است، بر خلاف عملش، عمل مىكند و
بر خلاف دانستهاش، مشى مىكند. انسان بايد اين دو اصل و همچنين اصول ديگر قرآن
را، اصول كلى اش را ،با عمق جان لمس كند و درك كند و آنها را حقيقت بداند و
حقيقت بشناسد. ما ممكن است در پارهاى از امور مادى خيلى دقت كنيم و خيلى اطراف
يك موضوع مادى را بررسى كنيم و سبك و سنگين كنيم. چون اينها را در زندگى جدى
گرفتهايم و بررسى هم مىكنيم، خيلى هم دقت مىكنيم. اما امور روانى، امور
معنوى، امورى كه مربوط به ذات و مربوط به حقيقت خودمان است، اينها را مىشنويم،
در كتابها مطالعه مىكنيم و مىخوانيم و براى يكديگر مىگوييم، گويى از اين حد
تجاوز نمىكند. حال آن كه بايد از اين حد تجاوز كند، به عمق جان و دل برسد. آن
كسى كه در حضور على بن ابيطالب سلام الله يا در حضور پيامبر (صلى الله عليه و
اله و سلم) مىگويد :يا رسول الله! من حالت يقين پيدا كردم، حالت يقين(138).
يا وقتى كه امير المومنين سلام الله عليه در اوصاف مردان خدا مىفرمايد:
فهم و الجنة كمن قد رآها(139)،
به اين شكل آدم حقيقت را دريابد كه گويى بهشت را مىبيند، گويى جهنم را
مىبيند. صحبت بهشت و جهنم را خيلى شنيدهايم، اما تا چه حد باور كردهايم؟
واقعا وقتى مقدارى پول بر مىداريم و از مغازه نانوايى نان مىخريم، اين مقدار
پول را مىدهيم و در ازاى آن نان مىگيريم، چگونه يقينى داريم؟ پول را مىبينيم
و آشكارا نان را هم مىبينيم، پخته شده و مرتب و خوب هم پخته، موافق با طبع
است. با چه اطمينان و شوق و رغبتى پول مىدهى، نان مىگيرى! البته اين يك امر
مادى است، محسوس است. با اطمينان كامل اين عمل را انجام مىدهى و اين معاوضه و
معامله هر چه مهمتر، دقت در اطرافش بيشتر. آيا احيانا اگر مالى را در راه خدا
و براى خدا انفاق مىكنى، يعنى با اين مال معاملهاى با خدا مىكنى، مقدارى دقت
و بررسى مىكنى؟ معامله با مقدارى پول با يك نانوا روى چه اطمينانى است، با چه
جديتى است، نياز خود را هم به اين نان درك كردهايم، پول را مىدهيم و نان را
مىگيريم. آيا در معامله با خدا و پولى را در راه او، براى خشنودى او بدهيم كه
در ازاى آن عوضش را در جهان ديگرى بگيريم، آيا با آن اطمينان با آن آرامش، با
خدا معامله مىكنيم؟ اين گونه با اطمينان، با اشتياق، با خواستن طبع، با ميل
درونى؟ آيا واقعا نياز خود را احساس كردهايم؟ آيا احساس كردهايم كه در جهان
ديگر به ازاى اين پول و عوض اين پول نياز داريم و واقعاً احساس نياز كنيم و با
شوق اين پول را بدهيم كه آنجا در حال شدت نياز، عوض آن به ما داده شود؟ آيا با
اين اطمينان معامله مىكنيم؟ حالا حساب كنيد كه اين جور هست يا نه؟ اگر اين طور
باشيم، در معامله با خداوند اين احساس و درك و شعور را داشته باشيم بايد به يك
شكل خاصى، با يك روحيهاى در راه خدا انفاق كنيم كه واقعاً از آن انفاق لذت
ببريم و دل مان بخواهد انفاق كنيم. كوشا باشيم و حريص در انفاق كردن. ولى
متأسفانه اكثر انفاقها به زور است، در اثر رو دربايستى است يا روى حسابهاى
ديگر. انفاق به اين شكل نيست. پس در معامله با همنوع خودمان، در معاملات مادى
كه براى نيازهاى روزمره مان معامله مىكنيم يك شكلى معامله مىكنيم، روحيه يك
نوع روحيهاى است، اما در معاملات با پروردگار جهان براى هنگامه قيامت، براى
جبران نيازها و احتياجات آن روز، نه، معامله به شكل ديگرى است. بنا بر اين جداً
بايد از خدا خواست، بايد خيلى به جد به خدا التماس كرد و زارى و تضرع و انابه
كرد كه خدا آن حالت يقين و درك را نسبت به اين حقايق به ما بدهد تا در انسان يك
دريافت و شعور درونى نسبت به اين حقايق ايجاد شود. آن وقت انسان حالت مخصوصى
پيدا مىكند، كارها براى آدم بسيار آسان مىشود. انسان با خداوند، آسان، با
نشاط و با كمال خشنودى معامله مىكند. اما ما اين طور رفتار نمىكنيم. آنهايى
كه خيلى خيلى مطلب را جدى گرفته باشند، مىگويند اين معامله و انفاق را
مىكنيم. ممكن است شايد در روز مبادا، شايد در روز نيازمان براى ما سودمند
باشد. شايد يا ممكن است، مثلا، اگر قيامتى باشد نتيجهاى عايدمان بشود. اين
درست نيست. اين انفاق هم ارزش ندارد و به يقين براى انسان در آن جهان هم سودمند
نيست. درباره دعا شايد بدانيد، شنيده باشيد، مىگويند انسانى كه دعا مىكند، از
خدا چيزى مىخواهد، بايد طورى از خدا چيز بخواهد كه گويى حاجتش نزديك است، حاضر
است، با يقين، قوت قلب و قوت نفس از خدا چيز بخواهد(140).
آيا ما به اين شكل دعا مىكنيم؟ يا نه، همين طورى، با سهلانگارى دعا مىكنيم.
خدا، ان شاء الله، به لطف و كرمش اين حالت يقين و باور را عطا فرمايد، البته
خيلى كم است. از روايت استفاده مىشود چيزى چون يقين، در ميان مردم كم توزيع
نشده است(141).
چون خواهانش كم است. كسى روى كارها، درست دقت نمىكند كه برود دنبال چيز و
قهراً از طرف خدا هم به او لطف نمىشود و به مقام يقين نمىرسد. بايد خواست، با
جديت و كوشش.
هدايت و مالكيت خدا
راهنمايى و هدايت به تعبير ديگر همان تربيت
است. هدايت، راهنمايى و تربيت خداوند بر جهان هستى و موجودات جهان از غيب و
شهادت، شامل و محيط است. رواياتى هم در اين زمينه در بحار است كه به مناسبت
گاهى عرض خواهيم كرد. شأنى از شئون تربيت و هدايت پروردگار جهان مژده دادن و
بيم دادن است كه در تربيت و تهذيب و رشد انسان نيز بسيار مؤثر است. در اين آيه
كريمه، آيه مورد بحث، پروردگار جهان انذار مىكند و بيم مىدهد:
فانذرتكم نارا تلظى، لا يصليها الا الاشقى، الذى كذب و
تولى جبرى هم نيست الذى كذب و تولى. آدم
بدبخت و شقى در اين آتش داخل مىشود آتشى كه زبانه مىكشد و زبانههاى سخت و
عجيب! آن اشقى، آن انسان بديخت و خيلى بدبخت و شقى، چرا خيلى بدبخت و شقى؟ زيرا
اين شخص كه در اين سوره مورد بحث بود و سوره در مورد او نازل شد، شخصاً مورد
صحبت رسول اكرم واقع شد اما وعده پيامبر را و وعده الهى را تكذيب كرد. شخص رسول
اكرم (صلى الله عليه و اله و سلم) با بيانى خاص با او مواجه شدند و به او
فرمودند: بيا اين درخت خرما را به من بده و من از جانب پروردگار جهان به تو
وعده درخت خرمايى در بهشت مىدهم.
يك وقت خطابى عمومى است: مردم اين گونه
رفتار كنيد. اما يك وقت نه: خطاب عمومى نيست، خطاب خاص است، آن هم با يك شخص
خاص، آن هم از طرف يك شخص خاص. آيات قرآن كه خطاب به مردم است، يك شكل است اما
يك وقت شخص رسول اكرم (صلى الله عليه و اله و سلم) به خانه شخصى مىرود، با او
شخصاً رو به رو و مواجه مىشود و با صراحت مىفرمايد: اين درخت خرما را در راه
خدا بده، خداوند به تو در عوض، در بهشت درخت خرمايى مىدهد. او مىگويد: نه خوب
اين ديگر خيلى شقاوت مىخواهد. لايصليها، در
نمىآيد اين آتش مگر اشقى، اين آدم بدبخت و شقاوتمند.
الذى كذب و تولى آن شقى كه وعده پيامبر و وعده الهى را تكذيب كرد و از
اين كه رسول گرامى را اطاعت كند و آن عمل را انجام بدهد، اعراض كرد البته سبب
خاص در نزول سوره يا آياتى خصوصيتى به آن سوره نمىدهد. سوره در عين حال عام
است، گرچه سبب نزولش يك سبب خاصى باشد. پس نتيجه اين گونه اعمال اين است. اين
هم قرار دادى است، قرار داد الهى كه هر كس به اختيار خود پيروى از فرامين الهى
نكرد، ايمان به وعدههاى او نياورد مطيع و فرمانبردار او نبود، عاقبتش جهنم است
و آتش. و سيجنبها الاتقى. سيجنبها يعنى البته زود
است، مسلم است كه دور داشته مىشود از آن آتش، چه كسى؟
اتقى. آدمى كه با تقواست و در تقوا قدمى راسخ و ثابت دارد مثل
ابوالدحداح كه رسول اكرم (صلى الله عليه و اله و سلم) صحبتى با وى نكردند همين
كه خبر به گوشش رسيد كه آرى، پيامبر پيش فلانى رفته و چنين در خواستى فرموده و
چنان وعده فرموده است و او حاضر نشده، تكذيب كرده و اين كار را نكرده،
ابوالدحداح خود بدون اين كه پيغمبر به او چيزى بفرمايند، يك دانه درخت خرما،
بنا به رواياتى به چهل درخت، خريد و خرم و شاد و خوشحال خدمت رسول اكرم آمد و
درخت را در اختيار آن حضرت قرار داد. اين اتقى است، اين آدم پرهيزكارى است، در
شدت پرهيزكارى، ثبوت قدم دارد. در تقوا رسوخ دارد.
سيجنبها آن آتش از آدم باتقوا دور داشته مىشود.
الذى يؤتى ماله يتزكى كه مال خود را مىدهد آن هم براى چه؟ روى هوى و
هوس؟ براى خوشايند رسول اكرم؟ يا براى اين كه مردم بگويند اوه، چه كار مهمى
كرده! نه !براى اين حرفها نبوده، يؤتى ما له يتزكى،
براى اين كه مطهر بشود، رشد پيدا كند، پاكيزه شود. از چه پاكيزه شود؟ از
خباثت از دنائت و پستى بخل، از رذيله و صفت ناپسند بخل شح نفس و امساك، خود را
پاك كند و تطهير كند از علاقه به دنيا، چون اين يك راه پاك كردن خود از علاقه
به دنياست. چون در نتيجه انفاق مال دنيا و متاع دنيا نزد انسان بى ارزش مىشود.
علاقه دل و محبت دل از آن كنده مىشود. اين اتقى است.
يؤتى ما له يتزكى براى تزكى و تطهير و پاك شدن است نه روى هوا و هوس، نه
روى حب شهرت و خود را به جود و كرم شناساندن نه اين حرفها نيست.
و ما لاحد عنده من نعمة تجزى الا ايتغاء وجه ربه الاعلى و
لسوف يرضى.
جلسه پانزدهم : ارتباط دو جهان با يكديگر
اعوذ بالله من
الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن
الرحيم * ان علينا للهدى (12) و ان لنا للاخرة و الاولى (13) فانذرتكم ناراً
تلظى (14) لا يصليها الا الاشقى (15) الذى كذب و تولى (16) و سيجنبها الاتقى
(17) الذى يوتى ماله يتزكى (18) و ما لا حد عنده من نعمة تجزى (19) الا ابتغاء
وجه ربه الاعلى (20) ولسوف يرضى (21)
ارتباط دو جهان
از مجموع آيات قرآن مجيد و آيات مورد بحث
مان با كمال صراحت و در نهايت روشنى و وضوح استفاده مىشود كه جهان دنيا و جهان
آخرت كاملا به يكديگر مربوطند، و سخت و عجيب، اعمال انسان در اين جهان با جهان
ديگر مربوط است. خوب است انسان به اين حقيقت درست توجه كند و واقعا زندگى خود
را يك زندگى ممتد و دراز و بى پايان بشناسد. نه اين كه فكر كند منحصرا زندگى
انسان، همين چند صباح زندگى در اين دنياست و بعد تمام مىشود، نه، اين طور
نيست. زندگى انسانى يك زندگى ممتد و دراز است. يعنى اين زندگى بى آخر و بى
نهايت است و كاملا با زندگى در جهان ديگر ارتباط داد. به اين معنا كه آنچه
انسان سعى و كوشش كرده و هر گونه خود را ساخته و زندگى كرده، به تمام معنا در
آن جهان جلوه مىكند و زندگى ابديش در گرو زندگى اين جهان اوست و اين كه چگونه
زندگى كرده باشد.
برهان آوردن پروردگار در آيات گوناگون
پروردگار جهان ما را از هر جهت روشن كرده و
براى ما هر گونه دليل و برهان و بينه ذكر كرده كه مبادا شخصى در جهالت و نادانى
بماند و در قيامت در پيشگاه حضرت حق براى خود عذر و بهانهاى داشته باشد.
خداوند براى ما هر گونه حجت و بينه را ذكر كرده، چه در وجودمان و چه در بيرون
وجودمان. و لو انا اهلكناهم بعذاب من قلبه لقالوا ربنا
لولا ارسلت الينا رسولا فنتبع آياتك من قبل ان نذل و نخزى(142)
. ديگر بيانى از اين روشنتر؟ اگر پيش از
اين پيامبر صلى الله عليه و اله سلم فرستاده شود و براى آن مردم كاملا ادله
روشن بيان كند، ما اينها را به خشم خود گرفته بوديم و به عذاب خود هلاك
مىكرديم، اينها مىگفتند: ربنا لولا ارسلت الينا رسولا،
چرا يك پيامبرى به سوى ما نفرستادى كه براى ما حقايقى كه لازم است بيان
كند و در نتيجه، ما متابعت كنيم و پيش از آن كه به اين ذلت و خزى و خوارى برسيم
از آيات و براهين تو پيروى كنيم. خداوند جلوى اين حرفها و اين عذرها و
بهانهها را سخت گرفته است. قل فلله الحجة البالغة(143)،
براى خداست حجت رسا و حجت قوى و نيرومند.
البته يك موضوعى است كه شايد ما تا در اين
جهان هستيم و گرفتار اين عالم طبع و در قيد و بند هوى و هوس و زرق اين جهان
ماده، خوب و درست درك كنيم ولى هنگامهاى مىرسد كه انسان بر اين غفلت خود
افسوس مىخورد و نتيجهاى برايش ندارد. كلما القى فيها
فوج سألهم خزنتها الم يأتكم نذير، هرگاه گروهى به جهنم انداخته مىشوند،
خزينه داران دوزخ از اين گروه مىپرسند: الم يأتكم نذير
مگر شماها را بيم دهندهاى نيامد؟ كسى در دنيا به شما نگفت كه بعد از
اين دنيا يك چنين خبرهايى هست؟ هر چه در دنيا كردهايد، نتيجهاش را در اين
جهان مىبينيد؟ اگر خوب است خوب و اگر بد است، بد؟ الم
يأتكم نذير، آيا براى شما بيم دهندهاى نيامد؟ از اين حقايق شما را
آگاهتان نكرد؟ قالوا بلى قد جاء نا نذير، در جواب
مىگويند: چرا ما را بيم دهنده آمد، منتها ما روى هوى و هوس، روى محبت به دنيا
و روى حب جاه و مقام، فكذبنا، تكذيبشان كرديم، و قلنا ما
نزل الله من شىء. ما گفتيم نه، اينهايى كه شما مىگوييد از طرف خدا
نيست، خدا نه كتابى نازل كرده و نه پيامبرى فرستاده، ما
نزل الله من شىء ان انتم الا فى ضلال كبير شما كه دعوت رسالت و نبوت
مىكنيد و در گمراهى هستيد، شما هم روى يك حساب هايى اين دعوىها را داريد و
اين حرفها را مىزنيد. اين گروه به اين شكل جواب مىدهند، ولى خوب روشن است كه
اين جواب از روى چه سوز دلى است و با چه ناراحتى بيان مىكنند و تا چه حد افسوس
مىخورند، و قالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب
السعير فاعترفوا بذنبهم فسحقا لاصحاب السعير(144).
ببينيد مطلب طورى ذكر شده كه گويى انسان مىبيند، الان جلوى انسان مجسم
است. مىگويند: اگر ما در دنيا به نصايح انبيا و مواعظ آنها گوش مىداديم و
قدرى فكر مىكرديم، در حال انبيا و در حقيقت دعوت انبيا درست مىانديشيديم،
حالا از ياران آتش نمىشديم و جايگاه مان دوزخ نبود.
فاعترفوا بذنبهم پس خود به گناه خود اعتراف كردند پس هلاكت باد آنها را
و دور از رحمت خدا باشند كه هستند. قالوا ربنا غلبت علينا
شقوتنا و كنا قوماً ضالين(145).
در جاى ديگر خداوند مىفرمايد در قيامت به گروهى مىگويند كه چرا شما
اين طور كرديد؟ مىگويند: پروردگارا، شقاوت ما بر ما غالب آمد و بر ما پيروز شد
و ما را به اينجا كشاند. امام ششم سلام الله عليه در ذيل اين آيه در روايتى
فرمودند: شقوا باعمالهم(146)،
به سبب كارهايشان به اين درجه از شقاوت رسيدند كه جايگاهشان دوزخ است.
دنيا و آخرت اين طور به هم مربوط است و پيوند دارد و در حقيقت يك جهان بيشتر
نيست. منتها دو شكل دارد، در دو صورت است، در دو حالت است. يك حالتش دنياست و
يك حالتش آخرت است و ما از جهانى به جهانى مىرويم. انما
نتحول من دار الى دار(147)،
ما مىگرديم از جهانى به جهان ديگر، از خانهاى به خانه ديگر. يك حقيقت
است، به هم پيوسته است، سخت به هم مربوط است. بدا به حال كسى كه در اين زندگى
حسابى براى آن زندگى باز نكند و اعمال و كارهايى كه انجام مىدهد كلا به حساب
آن زندگى نياورد و در كارهايش آن زندگى را منظور نكند، بدا به حال چنين
بندهاى. در كليه اعمال و حركات و سكنات بايد انسان آن دار و آن جهان را منظور
بگيرد. اگر آن جهان را منظور گرفتيم و زندگى در آن جهان را به حساب آورديم،
كارهايمان اينجا روبه راه مىشود و كارهايمان درست و مستقيم مىشود. آدم هايى
مستقيم وراست مىشويم، آدم هايى درست، صاف و خوب. اگر آن زندگى را در اين
كارمان و در اين زندگى مان منظور نگرفتيم، اينجا شقاوت است، كارهايمان روبه راه
نمىشود، آدم هايى با استقامت نخواهيم بود و هرچه اينجا بكنيم و هر چه بگوييم
همهانگيزه و هدف مان اين جهان خواهد بود و اين بد است، حيف است. مطلب، مطلب
مهمى است. اگر انسان در آن جهان چندى بيش نمىماند، خوب طورى نبود، اينجا آدم
يك كيفى مىكرد، اينجا هر شكلى دلش مىخواست زندگى مىكرد، به خواهش و به
دلخواه خودش، آنجا هم چند روزى عذاب مىكشيد. يك ناراحى و غمى بود و تمام مىشد
ولى مطلب اينجورى نيست تمام شدنى نيست.
ابدى بودن جهان دگر
انسان همين كه قدم به عرصه هستى گذاشت و
جزو عالم وجود شد ديگر فنا و نيستى برايش تصور نمىرود. هست، ديگر براى هميشه،
تا خدا هست، انسان هم هست. فنا برايش نيست. زوال برايش نيست. به بقاى خداوند،
انسان باقى است. خلقنا للبقاء، ما خلقنا للفناء(148)،
براى فنا و نيستى آفريده نشدهايم، براى بقا و ماندن آفريده شدهايم.
خوب است انسان ذرهاى درست فكر كند، قدرى درست بينديشد، كارهايى كه انجام
مىدهد، درست انجام بدهد. چيزى كه مىكارد، دانه و بذرى كه كشت مىكند، مواظب
باشد دانه و بذرى باشد كه حاصل خوب و نتيجه موافق با طبع و ميلش از آن بگيرد.
الدنيا مزرعة الاخرة(149).
اينها براى تربيت انسان مطالبى اصولى است، فوق العاده مؤثر است و بر رشد
و نمو انسان عجيب تأثير مىگذارد.
لطف پروردگار در انتخاب انسان
اى كاش زندگى همين بود و انسان به كلى
نابود مىشد، معدوم صرف مىشد. يا اى كاش مثلا انسان، يك نوع حيوانى بود، زندگى
حيوانى مىكرد و مىخورد، مىآشاميد و مىگذشت و تمام مىشد. شاخهاش از اين
درخت وجود به طور كلى قطع مىشد و نابود مىشد. خوب است انسان اين طور بگويد؟
نه، مسئله بسيار مهم است. پروردگار جهان بسيار لطف و عنايت كرده كه به ما نعمت
هستى داده و به ما وجود داده و ما را حيوان خلق نكرده و ما را گياه خلق نكرده و
ما را درنده نيافريده، ما را انسان آفريده، آدميزاد آفريده با اين لياقت و
استعداد و قابليتى كه به ما داده و اگر اين وجود انسانى، به وجود انسانى واقعى
ساخته شود، آن قدر لذت دارد، كيف دارد، آن قدر انسان برخوردار مىشود كه هر چه
بگوييم، نمىتوانيم آن طور كه هست مطلب را درك كنيم. شما ببينيد يك انسان در
همين زندگى كه سراسر ناملايمات، حوادث سخت و ناگوار است، در عين حال اگر ذرهاى
زندگى آدم روبه راه بشود و به گونهاى كه دلش مىخواهد و هوايش اقتضا مىكند،
اوضاع با او موافقت كند و به آنچه مىخواهد تا حدودى برسد، چقدر از زندگى لذت
مىبرد! چقدر كيف مىكند! اين چنين آدمى امكان دارد بگويد اى كاش من نمىبودم
يا اى كاش من حيوان بودم؟ گياه بودم؟! نه، از زندگى حظ مىبرد، كيف مىكند و
لذت مىبرد. حالا اگر انسانى از لحاظ معنا و حقيقت، انسان باشد كيفها دارد،
لذتها مىبرد. خداوند نعمت هستى، نعمت وجود داده، مشاعر و حواس داده، يك نگاه
مىكنيد، يك دنيا از يك نگاه كردن لذت مىبريد، يك دنيا كيف مىكنيد. يك صدايى
را مىشنويد، استماع مىكنيد، آن قدر لذت مىبريد، غذاى مطبوعى تناول مىكنيد،
لذت مىبريد، خوشتان مىآيد، نشاطى برايتان پيدا مىشود. اينها خوب است،
نعمتهاى خداست و بهتر اين است كه انسان اين نعمتهاى الهى، اين لذتها، اين
برخوردارىها را طورى درست و تربيت كند كه اين لذت، برخوردارى، كيف نشاط و
شادابى ادامه پيدا كند و منتهى شود به لذت، كيف، نشاط و شادابى قوىتر و
نيرومندترى. اگر اينجا پشت سر لذت و خوشى گاهى الم و درد و ناراحتى است، اما
بهتر است لذت را طورى ببرد كه در پشت آن به هيچ وجه درد، و رنج و ناراحتى
نداشته باشد. چه كنيم كه ذرهاى درك كنيم؟ به راستى چه كنيم؟ دست به دامن كه
شويم كه اين حالت را در ما به وجود بياورد كه ما اين چيزها را بفهميم و شعورمان
به اين چيزها برسد و درست اين حقايق را درك كنيم. نمىدانم چه بايد كرد و كجا
بايد رفت و دست به دامن چه كسى بايد شد؟ ولى مطلب، به خدا قسم، غير از اين
نيست. حقيقت مطلب، همين طور است، واقعيت است. منتها چطور است كه ما صرفاً آن را
مىگوييم، اما به عمق وجدان مان اين حقايق را لمس نكردهايم و نمىكنيم. بگوييد
چه شده و چه عملى انجام داديم؟ مشى مان چه مشى اى است كه اين توفيقات از ما سلب
شده؟ معارف و حقايق را نمىتوانيم آن طور كه هست درك كنيم و لمس كنيم،
نمىتوانيم. بودهاند اشخاصى كه وراى اين لذايذ مادى، لذتهاى معنوى داشتند.
گاه و بيگاه ممكن است انسان آن لذت معنوى را حس بكند، ولى با يك بى خبرى، با يك
غفلتى به سرعت از كنارش مىگذرد. درست در اطرافش فكر نمىكند. گاهى انسان شوق
دارد مطلب مجهولى را بيابد، دانش مخصوصى را بياموزد، مسئله مشكلى برايش حل شود،
كاوش مىكند، زحمتى مىكشد، آن مسئله مشكل و مطلب مجهول برايش روشن مىشود.
مسئله برايش آشكار مىشود، كيف مىكنيد، لذت مىبرد. اما اين لذت و كيف زود گذر
است، اين را غفلت ماست كه زود از آن مىگذريم، توجهى به آن نمىكنيم، اما اگر
توجه كنيم، مىگوييم: اين موضوع كه يك مطلب معنوى است، اين، نه خوردن بود، نه
آشاميدن، نه چهره زيبايى بود، نه صداى زير و بم دار و آهنگ دار خوبى بود كه من
لذت ببرم. نه، اين مطلب مربوط به فكر من، جان من و نفس و دل من بود. چقدر مرا
با نشاط كرد، شاداب شدم، اينها كيف دارد، از اينجا دنبالش را كه بگيريم، معلوم
مىشود اين طور چيزها هم يك لذايذى دارد، معنويات هم يك كيفى دارد، اينها هم يك
طور شادابى دارد، دنبالش را بگيريم.
توجه به لذتهاى معنوى
لذتهاى معنوى گاه و بيگاه براى انسان حاصل
مىشود. اما انسان نسبت به لذتهاى معنوى، بى تفاوت است. سهل انگارى است، دقت
نمىكند، زود از كنارش مىگذرد، دنبال لذتهاى ديگر مىرود حقيقت اين است.
انسان خيلى دعا مىكند، مناجات با خدا خيلى دارد، عبادت هم مىكند. ولى، اكثراً
با غفلت، بدون توجه بدون حضور قلب انجام مىشود. ولى گاهى در لحظاتى ممكن است
انسان در حالتى واقع بشود، در يك نشاطى عالمى، خيلى با لذت و خيلى پر كيف و با
نشاط. اما، آن لحظهاى بيش نيست و مىگذرد، انسان به آن توجهى نمىكند. انسان
توجه كند كه همان لحظههاى كم كه در نشاط و شادابى معنوى است و كيف و لذتهاى
معنوى مىبرد، آن لحظات را افزايش دهد، يك لحظه را چند لحظه و چند لحظه را
بيشترش كند. ساعتها، روزها و شبها، هفتهها و ماهها و سالها، پس هست.
نمىشود منكر لذتهاى معنوى شد. لذت معنوى چيست؟ آيا لذت، همين لذتهاى جسمانى
و مادى است؟ نه، اين شكلى نيست. واقعا اگر توجه كنى، خودت حس كنى، وجودت لذايذ
معنوى را درك مىكند. منتها، در يك لحظه هايى زود گذر، خودت هم بى خبر از آن
مىگذرى. دنبال آن نمىگيرى كه اين لذتهاى معنوى را ادامه بدهى و برايت ادامه
پيدا كند. اينها هست، ولى بايد به دنبالش رفت و خواست تا ادامه پيدا كند و
لحظهاى و گاهى نباشد و بگذرد و برود و انسان بى نتيجه بماند.
عوامل سلب لذائذ معنوى
منتها چيزهايى هست كه لذايذ معنوى را از
انسان سلب مىكند. يك عامل خيلى نيرومند و قوى است كه ايجاب مىكند انسان از
لذايذ معنوى محروم بماند. روايتش هم بارها بيان شده: ما
من شىء افسد للقلب من الخطيئة(150)،
چيزى و عاملى براى فساد دل و سياه كردن دل از گناه قوىتر نيست. گناه دل
آرام را فاسد مىكند. لذت معنوى مربوط به دل است. دل انسان است كه لذايذ معنوى
را احساس مىكند و درك مىكند و از آن كيف مىبرد و گناه، دل را فاسد مىكند،
دل را مريض مىكند. قهراً، وقتى كام دل مريض شد، شيرينى را تلخى احساس مىكند.
آدم مريض گاهى طورى است كه يك غذاى شيرينى را مىگويد به دهانم تلخ مزه است. در
حقيقت اين غذا شيرين و خيلى مطبوع است، ولى مىگويد اين غذا در دهانم تلخ است،
نمىتوانم بخورم. وقتى دل انسان مريض و فاسد شد، آن مناجات با خدا و عبادت با
او و لذايذ ديگر معنوى به كام جان انسان شيرين نمىآيد، تلخ است. آدم منزجر و
ناراحت است. وقتى هم به نماز ايستاد، تمام همتش اين است كه اين نمازش زود تمام
بشود: السلام عليكم و رحمة الله و بركاته به مسجد
كه رفت، تمام همتش اين است كه كى بشود اين نماز تمام شود و از مسجد بيرون برود.
در مجلس دعا و ذكرى كه نشست، تمام همتش اين است كه مجلس دعا و ذكر زود تمام
بشود و خلاص بشود.لذت كه مىبرد، بلكه ناراحت و متألم هم مىشود و در احاديث
قدسى و غير قدسى هم هست كه در نتيجه گناه و بعضى كارها، پروردگار جهان فرموده:
من لذت مناجات با خودم را از دل هايشان مىگيرم كه ديگر در مناجات با من لذت
نبرند و كيف نكند(151).
و لذا حال و حوصله مان نمىرسد عبادت كنيم، ذكر خدا كنيم، دعا و قرآن بخوانيم و
از اين قيبل، و به دنبال كارهايى برويم كه بر جان و انسانيت مان اثر داشته باشد
و اگر فعاليت و كوششى هم داريم، هدفها هدفهاى ديگرى است، هدفها معنوى نيست.
اكثرا كوشش و تقلاست، اما براى پست و مقام، براى سر و سامان دادن به زندگى
مادى، براى رسيدن پول، زندگى مرفقه و بهتر و لذا خيلى كارها برايمان دشوار است.
مخصوصاً كارهايى كه بنا بشود خرج داشته باشد، كارهايى كه يك مقدارى مئونه داشته
باشد، آن كارها برايمان سخت و دشوار است. خدا، ان شاء الله، همه را از خواب
غفلت بيدار كند و به ما توفيق بدهد.
جهان پاداش
پس اين جهان با جهان ديگر مربوط است و خيلى
ارتباطش قوى و محكم است. ما را از اين جهان به جهانى ديگر انتقال مىدهند و آن
جهان، جهان پاداش است و جهان جزاى عمل است، كه هر چه انسان اينجا عمل كرده و
انجام داده آنجا به نتيجهاش مىرسد. فانذرتكم ناراً
تلظى. اينها مربوط است به آن جهان ديگر. اما خدا اينجا فرموده:
فانذرتكم نارا تلظى. خدايا به مقام بزرگ قرآن
مجيد، به مقام محمد و آل محمد تو را قسم مىدهيم ما از قبيل اين اشخاص نباشيم
كه فرداى قيامت به ما خطاب كنند مگر به شما نگفتند؟ مگر در مورد آتشى كه زبانه
مىكشد برايتان شرح ندادند؟ نگفتند كه چنين آتشى هست؟ آن وقت ما با يك حسرتى
بگوييم كه چرا، به ما گفتند. اما، غلبت علينا شقوتنا و
كنا قوماً ضالين(152).
اين طورى نباشد. فانذرتكم نارا تلظى،
انذارتان كردم، بيمتان دادم. بيمتان مىدهم به شما مىگويم چشم و گوشتان را باز
كنيد، آتشى است كه زبانه مىكشد، و اختيار با خودت است.
لا يصليها الا الاشقى، الذى كذب و تولى. آدم شقى، آدم بدبخت، آدمى كه به
اختيار خود دعوت حق را تكذيب مىكند و از اطاعت پروردگار جان روبر مىگرداند آن
است كه داخل اين آتش مىشود و او را به دوزخ مىبرند، و
سيجنبها الاتقى، تحقيقاً آدمهاى با تقوا دور داشته مىشوند از آتش.
ان الذين سبقت لهم
منا الحسنى اولئك عنها مبعدون(153).
آنهايى كه كار خوب كردند، آدمهاى خوبى بودند، اينها از آتش دور داشته
مىشوند، و سيجنبها الاتقى الذى يؤتى ما له يتزكى،
آن كس كه مال خود را براى تطهير خود، تزكيه و پاك كردن خود مىدهد. خدا ان شاء
الله روحيهاى بدهد كه انسان انفاق بكند. چون انفاق كرد كار دشوارى است. پول و
مال ،خانه زندگى ،لباس و ماشين است، ساده نيست، دشوار است. آدم خودش در زندگى
نياز داشته باشد، هر چه بيشتر مال داشته باشد، رفاه و آسايش اش زيادتر شود، اما
اين مال را انفاق كند و منظورى جز خدا نداشته باشد.
همان طور كه آيه مىگويد:
يؤتى ماله يتزكى و ما لاحد عنده من نعمة تجزى يعنى
شخصى كه انفاق مىكند و در اين آيات مورد بحث است، شخصى است كه هيچ كس نسبت به
او و نزد او يدى ندارد، نعمتى ندارد كه به دليل مكافات آن نعمت و احسانى كه به
او كرده اين كار را مىكند و اين انفاق را مىكند. نه، اين طور نيست. گاهى
انسان مثلا كاسه آشى را براى كسى مىبرد. مىگويد: فلان روز، او يك كاسه كاسه
حلوا براى ما آورده بود، حالا ما اين آش را برايش مىبريم. يا كمكى به كسى
مىكند و از او مىپرسند: حالا چطور كه شما ايشان را انتخاب كرديد؟ مىگويد بله
ايشان خيلى شخص مؤدبى است، هر وقت در كوچه با هم مواجه مىشويم، ايشان تعظيم
مىكند، سلام گرمى مىدهد، خيلى خرم و شاد است. چرا به فلانى كمك نمىكنى؟ چون
خلق خوشى ندارد، با هم كه مواجه مىشويم، اخم كرده، تعظيم نمىكند، كرنش
نمىكند، سلام گرم هم نمىكند. ولى اينجا آن فرد امثال اين حسابها را نداشته
است. اصلا اين حرفها نيست. اتفاقا در زندگى ابدا به من هم خوبى نكرده، گاهى
نشده كه با همديگر مواجه بشويم، سلام گرمى هم بكند. نه، ولى من صرفاً براى رضاى
خدا از او دستگيرى كردم و به او كمك كردم، او را يارى دادم.
الا ابتغاء وجه ربه
الاعلى. اين الا را نوع مفسران مىگويند استثناى منقطع است، يعنى لكن
ابتغاء وجه ربه الاعلى. پس وقتى كه اين انفاقش باى
مكافات و پاداش دادن نيست براى چه چيزى است؟ براى طلب كردن و خواستن وجه
پروردگارش كه برتر و اعلى است. يعنى صرفاً براى رضاى اوست و براى تقرب به او.
هيچ انگيزه ديگرى در اين انفاقش، در دستگيرى و كمكش، جز رضاى خدا جز جهت خدايى
نيست. آيا براى چنين شخصى در اين زندگى، در اين دنيا و محيط، نبايد آيه نازل
شود؟ نبايد سوره برايش بيايد؟ خداى رئوف، خداى مهربان كه مىخواهد ديگران هم
تشويق بشوند، راهنمايى شوند اين كار را بكنند، وارد اين راه و معركه و ميدان
شوند، چرا سوره نازل نكند؟ كار بزرگى كرده، درست است كه به توفيق و عنايت اوست،
اما خواستن فرد هم شرط است. بايد بخواهد و خود را در معرض قرار بدهد، تا لطف و
عنايت او دستش را بگيرد و او را گام به گام به جلو ببرد. آدميزاد با اين
خواستهها، هوى و هوشها، حرص و بخل، با اين چيزهايى كه در اين زندگى دارد با
اين سرو صدا با آن زرق و برقها، در عين حال اين گونه كه آيه مىگويد از ديگران
دستگيرى كند، به ديگران كمك كند، اين شكل حب دنيا را از دلش بيرون كرده باشد و
براى خدا اين كارها را انجام دهد، خيلى هم ارزشمند است.
آخر آيه جملهاى است،
الا ابتغاء وجه ربه الاعلى و لسوف يرضى. اين خيلى مهم است نمىدانم چطور
بيانش كنم. حالا كه اين بنده پارسا و با تقوا اين كار را كرده براى رضاى خدا،
و لسوف يرضى. لام ظاهراً لام جواب قسم است كه قسم
آن محذوف است. يعنى به عزت و جلال و جبروت پروردگار جهان، البته حتماً اين بنده
خشنود و راضى مىشود. در برابر، مواجه با چه چيزى مىشود و چه مىبيند، چه به
وى مىدهند كه راضى شود؟ انسان به چه چيزى راضى و قانع مىشود تا چه به آدم
بدهند كه آدم بگويد بس است، حالا ديگر راضى وقانع شدم. من نمىدانم به اين آدم
چه مىدهند و پروردگار جهان با اين آدم تقى و اتقا چه مىكند كه مىگويد:
و لسوف يرضى چقدر لطيف! عين قريب، بدون ترديد،
مسلماً، خشنود مىشوى؛ كه شرحش را بعداً عرض مىكنيم.
جلسه شانزدهم : انجام عمل تنها براى رضاى خدا
اعوذ بالله من
الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن
الرحيم * ان علينا للهدى (12) و ان لنا للاخرة و الاولى (13) فانذرتكم ناراً
تلظى (14) لايصليها الا الاشقى (15) الذى كذب و تولى (16) و سيجنبها الاتقى
(17) الذى يؤتى ماله يتزكى (18) و ما لا حد عنده من نعمة تجزى (19) الا ابتغاء
وجه ربه الاعلى (20) و لسوف يرضى (21)
تاكيد مجدد بر شأن نزول سوره
انفاق كردن صد در صد در راه خدا و براى خدا
و براى رضا و خشنودى او مهم است. گرچه از نظر ظاهر، انفاق يك چيز سطحى و كار
سادهاى باشد، يا خيلى جزئى و كم به نظر بيايد، ولى چون از نظر معنا و حقيقت
بزرگ است، اين سوره يا آياتى از اين سوره در مورد انفاقى جزئى ،و با اين همه
اهميت و تاكيد نازل شده است كه بيان كردم. از آغاز نزول اين سوره تا هنگامى كه
روى اين سياره خاكى انسانى زندگى كند، اين سوره مورد قرائت و تلاوت و بحث و
گفتگوست و از درسهاى فوق العاده بزرگ و عاليش استفاده كردهاند و مىكنند، و
خدا مىداند كه مردم از خواندن اين سوره و تأمل و تدبر در معانى اين سوره چه
نتيجههاى خواهند گرفت. اين كه سبب نزول اين سوره از جانب پروردگار جهان، از
مبدأ اعلى به وسيله جبرئيل امين به رسول اكرم (صلى الله عليه و اله و سلم) كه
رحمت للعالمين است، چه بوده، به مقتضاى روايات بيان شد. يك دانه درخت خرما
خريدن و آن را در راه خدا دادن و انفاق كردن، اين همه سرو صدا راه انداخته،
سوره نازل شده، سوره ليل با اين مطالب فوق العاده بلند و عالى با اين حقايق
بزرگ، چرا؟ چه چيز ،اين عمل كوچك و اين كار به ظاهر خرد را تا اين اندازه عظمت
داده كه خداى بزرگ اين گونه به اين عمل عنايت و توجه كرده است، مردم در دنيا
خيلى چيزها مىخرند و انفاق مىكنند، به مراتب صدها، هزارها برابر بيش از اين
عملى كه اين شخص انجام داده، يك درخت خرما، آن هم در مدينه منوره كه درخت خرما
يك چيز چندان مطلوب و خيلى چنگ به دل زدن و خيلى چشمگير نيست. اگر در مدينه آن
روز مثلا درخت پرتقال يا درخت سيب بسيار عالى يا درخت گلابى بود كه خيلى مورد
علاقه باشد و بسيار چشمگير، باز قابل توجه بود، نه يك درخت خرما كه در مدينه
عالىترين درخت و ميوهاش هم كه خرماست، براى همه در دسترس است و همه تودههاى
مردم از آن برخوردار مىشدند، چه شد كه اين عمل تا اين اندازه اهميت پيدا كرد.
فكرش را بكنيد، شوخى نيست! چهارده قرن است، مسلمانان جهان سوره ليل را قرائت
مىكنند، مىخوانند هزارها تفسير برايش نوشته شده، با چه شرحها، بحثها، چه
طول و تفصيلى. اشخاصى كه مىخواهند خود را واقعاً تربيت كنند، بسازند، اين قدر
اين سوره را تلاوت كردند و در معانى اش تأمل كردند و انديشيدند و با رياضتها و
مجاهدت هايى، خواستهاند خود را با حقايق اين سوره وفق بدهند و خود را مصداقى
از مصاديق آيات كلى اين سوره قرار بدهند.
چه عاملى تا اين حد به مطلب اهميت بخشيده؟
خود سوره بيان مىكند. مىگويد: شخصى كه اين انفاق را كرد، بدون هيچ گونه چشم
داشتى اين كار را كرد. چون كسى نزد او يدى نداشت، كسى براى او كارى انجام نداده
بود كه وى بخواهد به پاداش احسان آن طرف و به پاداش كار او اين درخت خرما را
داده باشد. ابداً، روى اين حسابها نبود، ابداً. و ما
لاحد عنده من نعمة تحزى. اين از اين جهت، جهت ديگر
الا ابتغاء وجه ربه الاعلى. اين شخص، منظورى و هدفى جز خواستن رضاى خدا
و پروردگار اعلايش نداشت. براى خدا و رضاى او اين كار را كرد. اين موضوع كوچك و
عمل به ظاهر ناچيز اين همه اهميت دارد. اگر ميليونها برابر اين كار از كسى
صادر شده بود، ولى بر اين اساس نبود، ذرهاى سر و صدا در عالم حقيقت پيدا
نمىكرد. يك كلمه آيات قرآن، از رب اعلى در موردش نازل نمىشد، ابداً. اين كار
كوچك چون براى خدا انجام شد، اين گونه اهميت پيدا كرد.
خشنودى انفاق كننده
آخرين آيه: ولسوف
يرضى، و بدون شك، عن قريب، اين شخصى كه اين انفاق را كرده، خشنود
مىشود. يرضى، راضى مىشود. اين ديگر خيلى مهم است. پروردگار جهان با اين شخص
متقى چه خواهد كرد و با او چه مىكند، چه چيز به او مىدهد در عوض اين كار او،
يرضى، انسانى راضى شود، به تمام معنا خشنود و قانع بشود. يعنى به حدى برسد كه
ديگر برايش بس باشد، در درون و در حقيقت خود درك كند كه بس است. به معنى واقعى
اشباع بشود و، ولسوف يرضى. به خدا سوگند، به عزت
او قسم، اين لام همان گونه كه قبلا بيان شد، لام جواب قسم است. به عزت خدا قسم،
به جلال و جبروت او سوگند كه اين بنده خدا به زودى راضى و خشنود مىشود. من
ديگر نمىدانم كه خداوند با اين بنده چه مىكند و چه به او مىدهد كه به او به
اين شكل خوشحال مىشود، راضى مطلق، خشنود مطلق. يعنى به حدى مىرسد كه ديگر او
را بس است، در تمام ابعاد، يعنى ديگر هيچ گونه خواهش و خواسته و تمنايى براى او
نمىماند كه در نتيجه ماندن آن تمنا و در اثر ماندن آن خواهش و نرسيدن به آن
خواهش و خواسته و آرزو، او راضى نباشد. به تمام، به آنچه مىخواهد و آرزو و
تمنا دارد مىرسد، لذا مطلقا راضى است. چه كرده؟ يك درخت خرما در راه خدا انفاق
كرده است.
انفاق تنها براى رضاى خدا
كارى را كه انسان براى خدا و رضا و خشنودى
او به جا بياورد تا اين اندازه مورد توجه و عنايت اوست، واقعاً چرا انسان اين
گونه كار نكند؟ چرا براى اين و آن كار كند؟ چرا براى پست و مقام، براى دنيا كار
كند؟
روايتى است از وجود مقدس امام يازدهم،
قسمتى از آن را بيان مىكنم. امام يازدهم، والد بزرگوار امام زمان عجل الله
فرجه الشريف، فرمود: اگر من جهان را لقمهاى كنم و در دهان يك بندهاى نهم كه
خالصانه براى خدا كار مىكند، لرايت انى فى حقه مقصر(154)،
البته من در اين كارى كه با اين بنده خدا كردم، خود را مقصر مىبينم،
يعنى كوتاه آمدم، حقش را ادا نكردم. اين از باب مثال است، براى نزديك كردن مطلب
به ذهن ماست. يعنى يك عمل كوچك براى خدا، آنقدر ارزشمند و بزرگ است كه جهان را
اگر يك لقمه كنى و در دهان اين شخص بگذارى، كوتاه آمدهاى و حق اين شخص را ادا
نكردهاى. انسان بايد كارى كند كه به اين حساب گذاشته شود و اين گونه ارزشمند
گردد. اگر براى پول كارى انجام دهد، فرضا براى يك ميليون تومان يا دو ميليون
تومان، يا يك ميليارد دلار، ارزش دارد؟ خوب است؟ نهايت پست همتى و خيلى چشم
تنگى و فرو مايگى است. گاهى انسان نمىتواند به اين شكل كار كند، اين يك حرفى
است. اما يك وقت نه، مىشود انسان ذرهاى پيش از انجام كار بينديشد و آن وقت
بعد از انديشيدن و فكر كردن درست، كار انجام دهد در چند لحظه، عملى از نظر صورت
ناچيز انجام بدهد، اما از نظر معنا اين قدر اهميت پيدا كند و بزرگ بشود.
تذكر به خود
لطف و عنايت خدا را بشناس. ولى نعمت بودن
او را بشناس. احساس او را بشناس. در تمام شئون زندگى، چشمداشتى را كه به او
دارى حساب كن، در كارهايت مىخواهى چه كسى به تو كمك كند؟ مىخواهى چه كسى تو
را مورد لطف قرار بدهد؟ دست تو را بگيرد؟ تو را سالم از مشكلات و حوادث عبور
دهد؟ گره از كارت بگشايد؟ تو را به خدا، جز از خدا مىخواهى؟ جز خدا كسى
نمىتواند؟ بايد خوب فكر كرد. آنچه داشتى و آنچه الان دارى از كه دارى؟ از كجا
به تو رسيده و چه كسى به تو داده؟ در مورد اميد و آرزوهاى آينده ات و آنچه در
آينده مىخواهى، اميدت به كيست؟ از كه مىخواهى در آتيه تو را نگه دارد؟ حفظ
كند، توفيق بدهد، روسفيد كند، رستگار كند؟ از چه كسى مىخواهى جز خدا؟ پس انسان
روى چه ملاكى بخواهد عملى را كه انجام مىدهد اين و آن بدانند، او را بستايند،
از او تعريف كنند، يا مزد از اين و آن بخواهد، چرا؟ اين غلط است، والله، كمال
جهالت و نادانى است. مگر ديگران چه كارهاند؟ مگر آنان نيرويشان از تو بيشتر
است، از تو بى نيازترند؟ آنها هم مثل تو گدايند، فقيرند، ضعيفاند، آنها هم مثل
تو از طرف خدا مدد مىشوند، دستگيرشان خداست. آنها هم آنچه دارند و داشتهاند و
خواهند داشت از اوست. بايد كار را براى او كرد.
جمال ظاهرى پرتوى از جمال مطلق است
امور معنوى و جمال و كمال معنوى نيز براى
اوست. مگر جمال و كمال معنوى هر كجا هست جز اين است كه پرتوى از تجلى جمال و
كمال اوست؟ نه، والله. هر كمالى، هر جمالى در اين جهان مشاهده مىشود، اگر به
ديده حقيقت بنگرى، مىبينى پرتوى از جلوه جمال و كمال مطلق اوست. البته گاهى
ممكن است آن طور كه شاعر گفته انسان اين شكلى باشد:
هر جميلى كه بديديم، بدو يار
شديم |
|
هر جمالى كه شنيديم گرفتار شديم
|
كبرياى حرم حسن تو چون روى نمود
|
|
چار تكبير زديم، از همه بيزار
شديم |
اگر انسان در مراحل اوليه درست نتوانست
بينديشد، فكر كند حقيقت مطلب را بيابد، يا ممكن است طفل و كودك باشد، عقلش نرسد
و دنبال هر جمالى و جميلى رفته، گرفتار شده، پايبند شده باشد، اما موقعى كه پس
از تأمل و تدبر، كبرياى حرم حسن او و جمال و كمال مطلق او براى انسان تجلى كرد
و انسان دانست كه هر جمال و كمالى، پرتوى از جمال و كمال اوست، ديگر بايد بر
همه چهار تكبير بزند. چهار تكبير بر همه زدن، يك مثل است. مىگويند اين مصراع
اخير كه مىگويد چار تكبير زدم، از همه بيزار شدم، اشاره به نماز ميت دارد. چون
در بين اهل سنت چهار تكبير مىگويند و از زمان قديم چون اكثريت با آنها بوده،
در بلاد، آن جور نماز ميت مىخواندند. چهار تكبير زدن يعنى جهان و همه جمال و
كمال جهان را مرده بدان، و چهار تكبير برايش بگو. تمام توجهت به جمال، كمال و
لطف و عنايت او باشد. پس عمل گرچه از نظر ظاهر، حركت و تلاش كوچك است و چيزى به
نظر نمىآيد، اما همين عمل چون براى خداست، بزرگ است و عظيم. روايتى در كتاب
اصول كافى، كتاب ايمان و كفر، باب طاعت و تقوى از امير المومنين سلام الله عليه
نقل شده كه فرمود: لا يقل عمل مع التقوى و كيف يقل ما
يتقبل(155).
البته همين روايت را علامه مجلسى اعلى الله مقامه الشريف در بحار آورده،
البته با سندى ديگر و اندكى تفاوت در بيان، و آن هم از امير المومنين است(156).
فرمود: عمل تقوا، كم به شمار نمىآيد گرچه از نظر ظاهر كم باشد. چون با تقواست،
كم به شمار نمىآيد، زياد و بزرگ است. بعد دليلش را مىآورد:
و كيف يقل ما يتقبل. چگونه مىشود چيزى پذيرفته
مىشود، كم و كوچك شمرد؟ همين عمل كوچك مورد قبول اوست و مىپذيرد و قبول
مىكند و همين عمل كوچك را او سپاسگزارى مىكند. خداوند عمل كم ولى با تقوا را
شكر مىكند و سپاس مىگويد و آن را مدح و ثنا مىگويد.
انفاق در آيات قرآن
آياتى در قرآن مجيد درباره انفاق هست،
مخصوصاً آياتى در اواخر سوره بقره. خداوند انفاق را كار بزرگى بيان فرموده، ولى
آنچه مهم است نكتهاى است كه در اين آيات ذكر شده و آمده است. به آن بايد عنايت
داشت و در مورد انفاق آن نكته خاص بايد مورد نظر باشد و انفاق را بر آن نكته و
اساس انجام داد. اين آيات خيلى آموزنده است، البته اگر انسان بخواهد چيز
بياموزد و از زندگى برخوردار شود و به حقيقت زندگى كند به طورى كه عور، دست
خالى، گدا، فقير و بى چيز از دنيا نرود. كوچك، ناچيز، يك حيوان، يك درنده، از
دنيا نرود و انسانى پر ارزش از دنيا برود. بارها بيان كردهام، خوب است انسان
در زندگى طورى زندگى كند كه هر كارى مىكند، طورى انجام دهد كه آن عمل در ذات
او اثر بگذارد. تلاش و تقلا، جان كندن، زحمت و دوندگى به شكلى انجام شود كه
حقيقت انسان را بزرگ كند، به حقيقت انسان، ارزش بدهد، به جان انسان سعه و
گستردگى و عظمت بدهد. ببينيد، تلاش و تقلا اگر براى دنيا باشد، حالا هر چه هم
دنيا موقعيتش بزرگ باشد، آدم وقتى از اين جهان مىرود، همه چيز تمام مىشود. آن
وقت ذات انسان، حقيقت انسان، يك چيز خرد كوچك ناچيز بى هيچ چيز، عور. نه كمالى
دارد، نه جمالى دارد، نه چيزى دارد، هيچ چيز.اين همه زحمت كشيده، هفتاد سال،
هشتاد سال، نود سال، آن قدر دويده، پول جمع كرده، اين طرف و آن طرف چيزى داشته،
هيچ است. همه مىماند و اين فرد عور و لخت و عارى مىرود. هيچ چيز ندارد. پس
چگونه انسان بايد كار كند؟ انسان بايد به گونهاى كار كند كه آثار و نتايج كارش
با ذاتش آميخته شود، جزو حقيقت و ذات او شود كه ذات رشد پيدا كند، حقيقت، نمو
پيدا كند، حقيقت، بزرگ شود. اين نهايت رستگارى است و هنگامى ممكن است كار با
حقيقت، ربط داشته باشد كه با خدا ربط داشته باشد. والا به شكلى ديگر امكان
ندارد موجب رشد ذات و بزرگى حقيقت شود، نمىشود. فقط در رابطه با خداست كه چنين
مىشود. بايد كار را براى خدا انجام داد. خوب است آدم در مورد اينها درست فكر
كند. البته اين آيات را هم خيلى شنيدهايد و مىشنويد و معروف هم هست:
مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله(157)،
نمونه كسانى كه انفاق كنند مالشان را در راه خدا، ببينيد انفاق مطلق
نيست، مىگويد: انفاق كنند در راه خدا قهراً انفاق در راه خدا، هنگامى محقق
مىشود كه براى او باشد، براى رضاى او. ولى كسى بدون قصد الهى، رضاى او، هيچ
توجهى هم به او ندارد، پولى را خرج مىكند، فرضاً مدرسهاى مىسازد، راهى را
اصلاح مىكند، پلى را مىسازد ،هر چند به نظر مىآيد فى سبيل الله است، اما در
حقيقت، فى سبيل الله نيست. براى اين كه منظور چيز ديگرى بوده، پس هنگامى اين فى
سبيل الله محقق مىشود كه قصد و انگيزهاى جز راه خدا نداشته باشد. اين مىشود
فى سبيل الله به معنى واقعى. انسان گول نخورد! پل ساختى، بيمارستان ساختى، راه
اصلاح كردى، انگيزه ساختن اين بيمارستان در دل تو چه بود؟ بايد خدا باشد تا به
حقيقت انفاق شود، انفاق فى سبيل الله. آن وقت، اين كار،
كمثل حبة انبتت سبع سنابل، فى كل سنبلة ماة حبة، مثل دانهاى است كه هفت
تا سنبله بيرون بدهد و در هر سنبله صد دانه، يعنى يك دانه گندم هفتصد دانه گندم
مىشود. يك درهم داده، از پيش خدا هفتصد درهم به او عوض داده مىشود. همين
مقدار؟ نه، و الله يضاعف لمن يشاء اين يضاعف يك
كلمه مطلق است. هفتصد تا پايينترين آن است. يضاعف هزار برابر، يضاعف يك ميليون
برابر، يضاعف كاتريليون برابر، يضاعف كاتريليون كاتريليون برابر،
يضاعف لمن يشاء، براى هر كه بخواهد.
و الله واسع عليم نگوييد اين همه چيز از كجا
مىآيد. خدا وسيع است، خزنهاش وسعت دارد، بى نهايت است، محدود به حدى نيست، حد
ندارد؛ و داناست. به نيات اشخاص كاملا آگاه است. چون نيت باطن براى رضاى خدا هم
در اشخاص فرق مىكند. عرفان، شناسايى، قوت ايمان، قوت يقين، قوت اطمينان نفس،
در اين كارها فرق مىكند. خدا داناست، يكى را هفتصد برابر، يكى را هزار برابر،
يكى را يك ميليون برابر، يكى را كاتريليون برابر و بيشتر مىكند،
و الله واسع عليم.
الذين ينفقون اموالهم
فى سبيل الله ثم لا يتبعون ما انفقوا منا و لا اذى، لهم اجرهم عند ربهم و لا
خوف عليهم و لا هم يحزنون(158).
اين ديگر عجيبتر است. كسانى كه اموال شان را در راه خدا انفاق مىكنند،
به همان معنا كه بيان شد، ثم لا يتبعون ما انفقوا منا و
لا اذى، انفاق هم كه كردند منت به طرف نمىگذارند، و او را اذيت هم
نمىكنند، هيچ نوع از انواع اذيت را، چون اذيت هم انواع و اقسامى دارد،
لهم اجرهم عند ربهم، پاداش اينها پيش خداست، پيش
رب شان است و ديگر خدا مىداند چه چيز است. ديگر چيزى نيست كه به قلم يا زبان
بيايد و بشود بيان كرد، و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون،
ترسى هم ديگر براى آنها نيست. حزن و اندوهى هم براى آتيه ندارند،
آدمهاى مطمئن و آرام. پاداش شان در پيش خداست كه به موقع مىدهد. آيه ديگر:
و مثل الذين ينفقون اموالهم ابتغاء مرضات الله و تثبيتاً
من انفسهم(159).
هر كدام از اين آيات خصوصياتى دارد، نگوييد تكرارى است. هر كدام يك
خصوصيات عجيبى دارد. مثلا در اين آيه، كسانى كه انفاق مىكنند اموال شان را،
ابتغاء مرضات الله، براى خواستن رضاى خدا، اينها
يك آدمهاى بيدارى هستند. و تثبيتاً من انفسهم يعنى
تمكينا من انفسهم اينها انفاق مىكنند براى رضاى خدا تا كم كم در نفسشان
تمكين و تثبيت و طمأنينه و آرامش پيدا شود كه ديگر هر وقت مىخواهند انفاق كنند
با يك طمأنينه نفس و آرامش دلى، انفاق كنند. گاهى ممكن است، انسان انفاق كند،
راضى است، با رغبت و براى خدا هم انفاق مىكند، ولى در عين حال در عمق دل يك
دلهرهاى دارد، شايد خيلى هم توجهى به آن نمىكند، ولى يك دلهره و وحشتى دارد
كه چطور خواهد شد، پاداش اش چقدر خواهد بود؟ نتيجهاش را كجا خواهم گرفت، چه
چيز خواهد بود؟ يك دلهره خيلى مرموزى در دلشان مىافتد. اما نه، اينها به اين
نكته هم توجه دارند و تثبيتا من انفسهم. اينها
مىخواهند كم كم نفسهاى خودشان را تثبيت كنند و تمكين بدهند به اين كار، كه
وقتى انفاق مىكنند، ذرهاى دلهره، وحشت و دلواپسى نداشته باشند، ابداً، با
طمأنينه نفس و آرامش دل انفاق مىكنند. آن وقت انفاق اين آدمها مثل يك باغى
است كه در يك مكان بلندى است، در يك بيابان خيلى خوش آب و هوا كه بارانهاى به
موقع و فراوان و درشت به آن مىرسد. پس بار خود را در هر موقع دو چندان مىدهد
و اگر بارانهاى درشت هم به آن نرسيد، بارانهاى ريز به آن مىرسد و قهراً باغى
كه در چنين مكانى است بهتر از نور خورشيد، از گرمى خورشيد، از هواى بهتر،
استفاده مىكند و شادابتر است و ميوه هايش رو به راهتر و بهتر خواهد بود. آخر
آيه هم مىفرمايد: و الله بما تعملون بصير. ببينيد
در آيه قبلى فرمود و الله واسع عليم. اينجا چون
كلمه تثبيتاً من انفسهم دارد، مىگويد
والله بما تعملون بصير. خدا بيناست، مىداند كه
اعماق جان چه مىكنيم و چگونه مىخواهيم اين كار را انجام دهيم. جايى ديگر
مىفرمايد: و ما تنفقون الا ابتغاء وجه الله(160).
مثل آيه مورد بحث ماست: الا ابتغاء وجه ربه.
اينجا مىگويند: و ما تنفقون الا ابتغاء وجه الله.
انفاق نكنيد مگر براى رضاى خدا، مگر براى خواستن وجه او، در اين موارد
به معناى رضا و خشنودى اوست. رضا و خشنودى او را بخواه. پس انسان اگر بخواهد از
زندگى اش نتيجهاى بگيرد و خودش را نبازد، دچار خسران و زيان نشود كه قرآن
مىگويد: الذين خسروا انفسهم(161)،
آنهايى كه خودشان را باختند، اينها چه كسانى هستند؟ اينهايى كه در دنيا
كار كردهاند، اما براى دنيا، خودشان را باختند، خودشان را ضايع كردند و در
زيان قرار دادند. اگر مىخواهى چنين نباشى، بكوش و هر چه بكوشى كم كوشيدهاى.
بكوش تا كارهايت بر اساس رضا و خشنودى او باشد و براى خاطر او و نه براى هيچ
چيز ديگرى و نه براى هيچ كس ديگرى. و العمل الخالص الذى
لا تريد أن يحمدك عليه أحد الا الله(162).
عمل خالص و براى خدا، آن عملى است كه نمىخواهى احدى جز خدا، تو را بر
آن كار بستاند. نمىخواهى هيچ كس تو را بستايد، جز خدا. اين عمل خالص است.
العمل الخالص الذى لا تريد ان يحمدك عليه احد الا الله.
انسان مىتواند عمل را انجام بدهد، تا يك شخص خوب، درست و حسابى و پر
ارزش شود. وقتى هم كه از دنيا مىرود با كمال اطمينان و آرامش، با رضايت و
خشنودى برود و براى ابد و هميشه در جوار رحمت پروردگار جهان باشد. شرح آيه
و لسوف يرضى ماند كه به يارى پروردگار جهان بعد آن
را بيان مىكنيم.