جمال شب و روز، قطرهاى از
جمال مطلق
چقدر زيباست، چقدر عالى است كه انسان پى
ببرد كه اين جمال يك جلوهاى از آن جمال مطلق است و از آن جمال بى نهايت.
اشخاصى كه سراسيمه مىشدند، اشخاصى كه سر از پا نمىشناختند، اشخاصى كه براى
جمال حق، كمال و محبت او واله و سرگردان و حيران مىشدند، كسانى بودند كه اين
حسابها را كردند، اين درسها را خواندند. امير المؤمنين سلام الله عليه عرض
مىكند: پروردگارا، و اجعلنى بحبك متيما(20)،
مرا در محبت به خودت واله و حيران و سردگردانم كن. واقعا اگر انسان،
ذرهاى كم استعداد و كم ظرفيت باشد و دريچهاى از اين جهان و اين گونه معارف،
اين گونه حقايق بر قلبش باز شود، به يقين نابود مىشود و از بين مىرود. شوخى
نيست اين جمالى كه من و شما مشاهده مىكنيم، ذرهاى از تجلى جمال مطلق اوست.
اگر پيامبر (صلى الله عليه و اله و سلم) جمال خود را به مردم نشان مىداد، مردم
نمىتوانستند تحمل كنند، همه سكته مىكردند و از بين مىرفتند. آن وجود مقدس در
حد استعداد و قدرت و توانايى مردم، زيبايى و جمالش را نشان مىدهد. همان طور در
سخن گفتن، به اندازه درك مردم سخن مىگفت. نحن معاشر
الانبياء نكلم الناس على قدر عقولهم(21).
اگر انبيا بخواهند به اندارزه عقل و بينش خودشان، با مردم صحبت كنند،
امكان تحملش براى مردم نيست. مردم نابود مىشوند. ابراهيم خليل اين حقيقت را
درك كرده بود كه وقتى ستاره ناهيد را ديد گفت: اين به درد خدايى نمىخورد. من
به سراغ جمال ديگرى مىروم، ماه را ديد، خوب جلوه ماه بيش از ستاره ناهيد است
ولى ماه هم غروب كرد و جلوهاش تمام شد، گفت اين هم به درد من نمىخورد. خورشيد
ظاهر شد با جلوه و جمال و جبروتى عجيب. ولى آن هم وقتى زائل شد و جلال و جبروتش
از بين رفت و جمال و زيبايى اش غايب شد، گفت اين هم به درد من نمىخورد. من
مىروم سراغ جمال مطلق و كمال مطلق كه ديگر از زوال و فنا و غيبت و پنهانى
ندارد. اين جمالها جلوه كوچكى از جمال مطاق اوست(22).
همان طوركه عرض شد شب مىگذرد و روز
مىآيد: و انهار اذا تجلى. آن جهان عجيب رابر ما
مى پوشاند، روز مىآيد، تجلى است، روز پرتو است و نور، روز روشنى است. ولى يك
چيز جزئى زمين و يك پديدههاى زمينى را به ما نشان مىدهد. اوه! چه جهان عظيمى
را از نظر ما پنهان مىكند، با همه روشنى اش باز مىپوشاند. شب با اين كه پرده
است و ظلمت و تاريك، اما چه جهانى را براى ما آشكار و برملا مىكند. اين هم از
آثار و قدرت پروردگار جهان است. اين دو آيه بود و دو سوگند.
آفرينش انسان
و ما خلق الذكر و
الانثى، سوگند به آن قدرت و نيرو و به آن حكمت و علم كه آفريد مذكر و
مؤنث را. البته چون آيات اين سوره مربوط به انسان است و مربوط به من و شماست و
جواب قسم هم خطاب به انسان است ان سعيكم لشتى
بنابراين، ظاهر اين است كه مراد از ذكر و انثى همان مرد و زن است. اين جفت
انسان، مرد و زن. بعضى گفتهاند مراد آدم و حواست. ولى اين خلاف ظاهر آيات است،
بلكه مراد مطلق انسان است، نوع انسان كه زن و مرد است. البته اين زن و مرد گرچه
يك نوعاند، نوع انسان، اما دو گونهاند و دو گونه متقابل، مرد و زن. آن حساب
هايى كه در پديده شب و روز ذكر كرديم، در پديده انسان و در دو بخش متقابلش، مرد
و زن هم وجود دارد. چه فعل و انفعالات چه زد و خوردها، چه تجربه و تحليلها شده
و چه مقدماتى فراهم شده تا ماده يعنى ماده جامد بى حركت به ظاهر مرده، بى جان،
بدون حس و بدون درك، به انسان تبديل شده و به صورتى تركيب شده و معتدل شده و
استقامت پيدا كرده تا به مزاج انسانى رسيده، در كجا؟ در رحم و سرانجام دميدن
نفخه الهى به او ثم أنشاناه خلقا آخر(23).
آن وقت شده يك انسان. در آن حسابى است. ماده بى جان يعنى اكسيژن،
ئيدروژن، كلسيم، مس، آهك، فسفر، سديم. در اين ماده اوليه، در اين عناصر چه
تجزيه و تحليل هايى شده تا يك اسپرم و يك تخمك در اثر پيوستن به هم مبدأ يك
انسان شده، يك آدم. در آنها هم باز فعل و انفعالاتى شده و رشد و نمو كرده و
تكثير شده تا مستعد گرديده. زيرا در وهله اول مستعد نفخه الهى نبوده، بلكه رشد
و نمو كرده و مزاج مستعدتر، تابعتر، لايقتر شده تا قابل شده. حالا نمىدانم
بعد از چهار ماه، چهار ماه و ده روز، كمتر يا بيشتر، تا آن وقتى كه قرآن
مىگويد: ثم انشاناه خلقنا آخر اين نفخه الهى به
او رسيده و شده يك انسان، و بعد در همان جهان هم دو وجود پديد آمده، انسان مرد
و انسان زن، با اين تفاوتهاى جسمى وروحى كه مشاهده مىشود. اين پديده را هم
قرآن مجيد مستقيما استناد مىدهد به خدا: يهب لمن يشاء
انائا و يهب لمن يشاء الذكور، و يزوجهم ذكرانا و اناثا و يجعل من يشاء عقيما(24).
خدا مىبخشد و عطا مىكند به هر كه مىخواهد دختر و به هر كه مىخواهد
پسر و به هر كه مىخواهد هر دو را و هر كه را مىخواهد نازا قرار مىدهد و
عقيم. عواملى كه فكر مىكنيم در پديد آمدن انسان و مذكر ومؤنث بودنش اثر
مىگذارد، همه و همه به اذن خداست و به اراده او. اگراو نخواسته باشد اين عوامل
كمترين اثرى ندارد پس سوگند به اين پديدههاى بديع و عجيب و متقن.
سعى و تلاش انسان
ان سعيكم لشتى
سعى و كوشش شما از كجاست؟ آن هم با همين مقدمات است، سعى و كوشش ما از
پديدههاى اين جهان است. منتها با اين تفاوت كه پديدههاى اين جهان بدون هيچ
گونه اختيار پديد آمدهاند و فعاليت و كوشش و فعل وانفعال شان در اختيار خودشان
نيست. اما، سعى و كوشش و تلاش من و شما به اختيار من و شماست و با يكديگر
متفاوت است. اين تفاوت هم خيلى عجيب است. چرا متفاوت است؟ چون انسان در نوع خود
و در اين دو صنفش، مرد و زن، و در انفعالاتى كه موجب پديد آمدن او شده، متفاوت
است. خود انسان نيز از نظر ذوق، سليقه، استعداد، درك، شعور و معرفت مختلف است.
عجيب مختلف است. در ميان چندين ميليارد انسان روى كره زمين، امكان ندارد دو نفر
از نظر ذوق و استعداد و قابليت و فكر و درك صد در صد مثل هم باشند. قهرا وقتى
ذوق، سليقه، درك، معرفت، شعور و غيره مختلف شد، نتايج آن هم كه سعى و كوشش
باشد، متشتت مختلف، متنوع و گونه گون مىشود.
جلسه سوم : گوناگونى تلاش انسانها(1)
اعوذ بالله من
الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن
الرحيم * و الليل اذا يغشى (1) و النهار اذا تجلى (2) و ما خلق الذكر و الانثى
(3) ان سعيكم لشتى (4)
ظاهر اين آيات اين است كه بعد از قسم و
سوگند خداوند به شب، هنگامى كه فضا را مىپوشاند و تاريكى و ظلمتش جهان را،
جهان مربوط به خودش را، مىگيرد، و بعد از سوگند به روز، هنگامى كه نمايان
مىشود و تجلى مىكند، و سوگند به آن قدرت و نيرو و حكمت باهرهاى كه مرد و زن
را آفريد، جواب قسم ذكر مىشود كه تقريبا همه مفسران يا اكثر مفسران گفتهاند
اين جمله جواب قسم است. منتها شرح و توصيفى براى آن ندادهاند كه چگونه و به چه
معنا جواب قسم است و چگونه مىتوان اين جواب را براى آن سوگندها توجيه كرد.
موضوع سعى و كوشش مردم، موضوع واضح و روشنى
است و تفاوت در سعى وكوشش مردم هم طبيعى است. براى همگان محسوس و آشكار است.
روى چه ملاكى پروردگار جهان اين طور سوگند ياد مىكندكه سعى و كوشش شما مختلف و
گونه گون است. ظاهرا اين طور به نظر مىرسد كه اين مطلب نياز به قسم و سوگند
ندارد، چون مطلبى نيست كه انسان در آن شك يا ترديدى داشته باشد يا كسانى موضوع
اشكالى كرده باشند، شك و ترديدى داشته باشد تا پروردگار جهان براى اثباتش اين
طور با شدت سوگند ياد كند. كسى كه مشغول خوردن غذاست مىداند كه غذا مىخورد و
خود مىداند كه چه مىكند، در صورتى كه بگوييم به فلان و بهمان شما را قسم
مىدهم كه آيا غذا مىخوريد، اين قسم به اين سادگى موردى ندارد و شايد بشود گفت
درست نيست. قسم در موردى ياد مىشود كه موضوعى مورد شك و ترديد است و كسى در آن
اشكالى دارد و برايش محرز و مسلم نيست. در اين موارد انسان قسم ياد مىكند كه
نه، مطلب اين گونه نيست.
تفاوت در سعى و كوشش مردم
شك و ترديدى نيست، سعى و كوشش ما انسانها
با هم تفاوت دارد. هركسى از لحاظ كميت و كيفت به گونهاى تلاش مىكند و به
گونهاى تلاش مىكند. مطلب روشنى است. بر هيچ پوشيده نيست. مبناى قسم خداوند
براى اين موضوع را بعد عرض مىكنيم.
تفاوت در سعى و كوشش مردم مبنا و اساس
دارد. گر چه براى بعضى خيلى روشن و واضح نيست. سعى وكوشش انسان نتيجه اراده
انسان، نتيجه تصميم عزم، ميل ورغبت و هدف و انگيزهاى است كه در انسان وجود
دارد. قهرا عمل انسان و تلاش وكوشش او براساس اين انگيزهها، هدفها،
خواستهها، ارادهها، ذوق و سليقهها، تمايلات، عادات و رسوم زندگى متفاوت است
و اصول و مبانى اين سعى وكوشش، در وجودانسانها مختلف است. بدون شك اين تفاوت،
در عمل و كار مردم است و آن را گوناگون مىكند. علت و سبب كارها، آن انگيزهها
و هدفها و خواستهها و ميل و رغبت هايى است كه در وجود ماست، آن هم موجب
مىشود كه كارها مختلف شود. همان طور كه مىبينيد كسى با سرعت بيشتر و كس ديگر
قدرى كندتر كار مىكند، شخصى روى يك هدف و شخص ديگر روى هدف بر خلاف آن هدف كار
مىكند و هكذا. اين اختلاف اصولا يك اختلاف خلقى و جلبى است. مردم متفاوت و
گوناگون آفريده شدهاند، مثل ساير پديدههاى طبيعى، مثل گياهان و درختان كه
مختلف آفريده شده و مىشوند، حيوانات مختلف آفريده شده و مىشوند و حتى معدنيات
و جمادات هم متفاوتاند و اين اختلاف طبيعى و قهرى است. چون عواملى كه براى به
وجود آمدن اين پديدهها فعاليت مىكنند و كار مىكنند عواملى كه با هم فعل و
انفعال دارند و در نتيجه فعل و انفعالشان پديدهاى به وجود مى آيد، آنها هم
مختلف اند.
شما گياهى را در نقاط مختلف زمين فرض كنيد،
در فصلهاى مختلف از تابش خورشيد و حرارت خورشيد گرفته تا خود زمين و خصوصيات
زمين و آب و هوا و عوامل ديگر متفاوت مىشود بدون شك اين عوامل پديده را در هر
محل به يك صورت پديد مىآورد حال آن كه همين پديده در محل ديگر و در شرايط ديگر
هر چند با تفاوت اندك به صورت ديگر با اثر و خاصيت ديگرى است. اين اختلاف، هم
كمى است و هم كيفى. آيا رشد ونمو و ميوهاى كه يك نوع گياه مىدهد، گلى كه يك
نوع گياه دارد در هر باغچهاى، در هر باغى در هر نقطهاى از زمين يكنواخت است؟
نه، به يقين متفاوت است. گل شمعدانى يا گل داوودى در مناطق مختلف، هر چند
مناطقى كه به هم نزديك باشند و خيلى با هم فاصله نداشته باشند، رشد ونمو،
شادابى، طراوت و گلشان با همديگر متفاوت است. تفاوتهاى فراوانى هم دارد. در
صورتى كه بذر به حسب ظاهر يك بذر است، گر چه خود اين بذرها هم از لحاظ طبيعت
مختلف هستند. همين شرايط متفاوت در به وجود آمدن اين شاخه گل در منطقهها و آب
هواهاى مختلف باعث اختلاف زيادى در اين پديده مىشود كه امرى طبيعى است .
تفاوت انسانها در نتيجه شرايط متفاوت
انسان نيز همين طوراست. تمام حيوانات و
موجودات زنده ديگر هم اين حساب را دارند. انسان هم همين حساب را دارد. انسان در
شرايط فراوانى تكوين پيدا مىكند و به وجود مىآيد واين شرايط فراوان، به طور
شگفت انگيزى با همديگر اختلاف دارند. به مراتب، اختلاف شرايط و محيط پديد آمدن
يك فرد با شرايط و محيط پديد آمدن گياه فرق دارد. شرايط پديد آمدن يك انسان و
محيط پديد آمدنش عجيب حساس است. منطقه، زمين، هوا، گرما، سرما، فصول مختلف،
عادات و رسوم مختلف هرجامعه، خصوصيات تغذيه از لحاظ كم و كيف، عجيب در انسان
اثر مىگذارد و از همه اينها مهم تر، حالات روحى، روانى، فكرى و حتى جسمى پدر و
مادر، طرز تغذيه مادر، موضوع اختلاف مادر در مدتى كه بچه در رحم مادر است، اثر
زياد مىگذارد، اثرهاى متفاوت و مختلف. اينها چيزى است كه امكان ندارد انسان
بتواند روى آن حساب دقيقى بكند. عوامل و شرايط واسباب و مقدماتى كه براى به
وجود آمدن يك انسان مؤثرند و كار مىكنند، عجيب اثر دارند و تفاوتشان از جهات
مختلف در چگونگى پيدايش كودك اثر مىگذارد. در آفرينش، شرايط و مقدماتى كه براى
يك انسان مقرر است و ايجاب مىكند يك فرد انسان، يك زيدى، به وجود بيايد با
شرايط و مقدماتى كه براى ايجاد يك عمرو معتبر است و سبب مىشود عمرو به وجود
بيايد، متفاوت است. نمىتواند بگوييد اين شرايط از هر جهت با هم برابر و مساوى
است، امكان ندارد. خواهناخواه اين اختلاف شرايط، اختلاف اسباب و مقدمات كه
قابل شمارش هم نيست، قهرا سبب اختلاف پديده انسان مىشود. لذا مىبينيد افراد
انسان از لحاظ جسم، از لحاظ سيما، شكل و همه خصوصيات جسمى و همچنين از لحاظ
خصوصيات فكرى، روحى، ذوق و سليقه استعدادهاى درونى، شعور و درك با هم متفاوتند
و تفاوتى عجيب دارند. بدون شك وقتى اين تفاوتها به طور طبيعى در وجودانسان
است، اعمال انسان، سعى و كوشش انسان و كارهاى هم از جهات مختلف با همديگر فرق
مىكند. اين يك امر طبيعى و روشن است.
اراده انسان در تغيير تفاوتها
منتها فرقى ميان انسان و حيوان و گياه و
مثلا فلزات و گوهرها و چيزهاى معدنى است. چه فرقى؟ آن فرق اين است كه اختلاف
شرايط، عوامل، محيط، بذرها و دانه هاست كه پديدهها را مختلف به وجود مىآورد
به طورى كه آن پديده را نمىشود از طبيعت خود و از ذاتش در تغيير داد. اما
انسان مىتواند آن طبيعت و سرشت و اختلاف شرايط در پديد آمدن خود را، به اراده
خدا، به يك شكل خاصى يا به يك طبيعت خاصى تغيير دهد. اين مهم است و اين تغيير
دادن به اختيار و آزادى و اراده خود انسان است.
آدمى بدون ترديد در نتيجه شرايط و عواملى
بخيل مىشود، كه اين صفت در ذات و سرشت و طبيعت اوست اين شرايط يكى دو تا نيست
اين شرايط شامل پدر و مادر، محيط زندگى، و حتى طرز تغذيه مىشوند، ممكن است يك
انسانى با طبيعت و سرشت جبن و ترس تكوين بشود، يك آدمى در نتيجه شرايط و
مقدماتى با سرشت علوطلبى، بزرگىطلبى، تكبر، استعلا آفريده بشود. اما مىتوان
بخل را از وجود كسى كه با سرشت بخل تكوين شده، برداشت. مىتوان با كمك گرفتن از
تربيت، انسانى واقعا جواد، سخى، بذال و كريم ساخت. آدم جبان و ترسويى را كه ترس
جزو سرشتش است مىتوان با تربيت درست، به يك آدم شجاع و به تمام معنى قهرمان
تبديل كرد و هكذا.
استفاده صحيح از اختلافها و تأثير آن بر جامعه
افراد بشر از لحاظ جسم و خصوصيات جسم از
لحاظ روح و خصوصيات روح با يكديگراختلاف دارند. ولى در عين حال، مىتوان اين
اختلافات را جمع و جور كرد. مىتوان اين اختلافات را با يك عامل به هم ربط داد،
به طورى كه اثر بد و سوء در مردم و در جامعه نگذارد. اگر جامعه، جامعه توحيدى
شد، اگر عامل توحيد، يگانه پرستى و ايمان و البته در سايه آنها تربيت درست و
ارشاد صحيح وجود داشت، اگر مردم بر اساس توحيد زندگى كردند و برنامه هايشان بر
اساس توحيد ريخته شد و ارشاد و تعليم تربيت و ساير شئون زندگى اجتماعى و فردى
بر اساس ايمان و گرايش به خدا شد، تعدادى از آن اختلافات طبيعى از بين مىرود و
اختلافات باقيمانده مضر نيست، نه براى افراد و نه براى جامعه. چون اگر اختلافات
بر اساس ايمان و توحيد و گرايش به خدا تصور شود، آن دامنه اختلافات برچيده
مىشود. كسى اگر ذوق و سليقه خاصى داشت، آن ذوق و سليقه خاص را در يك محدودهاى
قرار مىدهد كه با اساس توحيد و گرايش به خدا و مصالح اجتماع و اسلام بسازد و
وفق بدهد، ديگران نيز به همين طريق. قهرا اين اختلاف كه امرى طبيعى است اثر
سوئى نمىگذارد. انسان به اختيار خود مىتوانداين كار را بكند، آزاد است و قدرت
هم دارد. اما اگر اين اختلافات طبيعى و خلقى و قهرى بر اساس ايمان و عامل
يكتاپرستى و تربيت صحيح هدايت نشود، آثار سوء و شوم و نتيجههاى فوق العاده
زشتى در جامعه براى افراد و جامعه به بار مىآورد. مطلب خيلى روشن و بسيار واضح
است. منتها مهم اين است كه انسان با دورانديشى درست و عميق، با هوشيارى كامل و
بينش عرفانى درست به حقايق بنگرد، روى زندگى و نتايج زندگى حساب كند و در نتيجه
حساب و بررسى درست، خود را در آن جرگه اول و وصف اول درآورد. در صدد اصلاح خود
برآيد در صدد تربيت و تزكيه خودو همچنين جامعهاش برآيد تا اختلافات نتيجه سوء
ندهد و اثر بدى نگذارد، نه روى خود او و نه روى جامعه.
خريد و فروش نفس
روايات و مطالب زياد است، ولى خيلى مختصر و
فشرده عرض مىكنيم روايتى نبوى است كه از طريق اهل سنت نقل شده و اگر از طريق
شيعه هم با اين تعبيرى كه عرض مىكنم، نقل شده، بنده تا به حال به آن بر
نخوردهام مبادا اينجااعتراض كنيد كه راوى روايت، سنى است! چون رواياتى كه راوى
سنى دارند، متفاوتند. يك وقت يك روايتى مضمون غير قابل قبولى دارد، البته آن
موقع مىگوييم راوى سنى است و زير بار آن هم نمىرويم. مگر اين كه يك روايت
معتبرى باشد و توجيه كنيم. اما اگر يك روايتى با رواى سنى، مطلب معقول و كاملا
صحيحى دارد كه با مبانى شيعه و روايات شيعه وفق مىدهد، ديگر راوى سنى باشد مهم
نيست. راوى هركس مىخواهد باشد. روايت اين است كه رسول اكرم (صلى الله عليه و
اله و سلم) فرمودند: الناس غاديان فمبتاع نفسه فمعتقها و
بائع نفسه فموبقها(25).
غاديان تثنيه غادى است و غادى اسم فاعل از غذا است. البته يعنى هنگام
صبح به كارى يا عملى مشغول شدن، يعنى هنگام صبح به راهى رفتن و مشغول شدن. غدا
زيد يعنى زيد صبح مشغول فعاليت و كار شد و به دنبال فعاليت و كوشش رفت. اسم
فاعل غذا مىشود غادى. منتها خود غذا براى مطلب رفتن و سعى وكوشش مىآيد. غادى
در اين روايت هم به همين معناست، غادى يعنى كوشا. معناى اجمالى و معروف غادى
مىشود كوشا. الناس غاديان يعنى مردم دو جورند،
مردم در كوشا بودن شان، در كار فعاليت شان و در زندگى شان دو نوعاند،
فمبتاع نفسه فمعتقا و بائع نفسه فموبقها يك گروه،
گروهى هستند كه خريدار نفس خويشند و بنابراين چون نفس خود را خريدند، نفس خود
را آزاد كردند و حرند. گروه ديگر، بائع نفسه، يعنى
نفس خود را مىفروشند و نفسشان را نمىخرند، بلكه مىفروشند.
فموبقها يعنى فمهلكها، پس اين افراد خود را نفس
خود را هلاك كرده و به هلاك انداختهاند. خريدن نفس و در نتيجه آزاد شدن يعنى
چه؟ يعنى نفس را از هوا و هوس و شهوت و دنيا و پيرايههاى دنيا و جمال دنيا و
اين چيزها خريدن. يعنى نفس را خريدن و به اين چيزها نفروختن. بعضى مواقع در
اصطلاح مىگوييم فلانى خودش را به پول فروخته است، فلان دانشمند خود و دانشش را
به دنيا فروخته، به هواو هوس فروخته، به جاه و مقام فروخته، اين طور نمىگوييم؟
در مقابل يك نفر هم خود را خريده، خود را مىخرد. دنيا را به او بدهيم كه در
عوض او را بخريم مىگويد نه، من خود را نمىفروشم. به او مىگوييم فلان پست و
مقام را به تو مىدهيم، مىگويد نه، من خودم را نمىفروشم. من خودم را از اين
چيزها خريدهام. حال آدمى كه خودش را از مال دنيا، از پست و مقام، شهرت، منيت و
نام خريده، خود را از پيرايه و تجملات دنيا خريده، اين آدم چطور آدمى است؟ او
انسانى است كاملا آزاد، پس نفس خود را آزاد كرده است.
مصداق عينى خريد و فروش نفس
غلامى از طرف عثمان، كيسهاى زر را با
شرايطى براى ابوذر غفارى آورد. بسيار تأكيد كرد و قسم خورد كه اين مالها، مال
خالص عثمان است، مال بيت المال نيست مىدانيد على بن ابيطالب به حكامش دستور
مىدهد، وقتى براى من نامه مىنويسيد، با قلمى بنويسيد كه سر قلم هر چه مىشود
نازكتر باشد و هنگامى كه روى كاغذ چيزى مىنويسد، مطالب فضول و مطالب زياد،
توضيح واضحات و كلام زائد ننويسيد همچنين مطالب را فشرده بنويسد، يك خط در ميان
نيز ننويسيد البته طورى كه خوانا و روشن باشد. سطور نزديك هم باشند كه خيلى
كاغذ و مركب و جوهر مصرف نشود. چرا؟ در آخر علتش را مىگويد. على بن ابيطالب
مىفرمايد براى اين كه بيت المال مسلمانان نمىتواند اين گونه ضررهارا تحمل
كند. بيت المال مسلمانان اين نوع ضررها را نمىتواند به دوش بكشد وقتى يك
حاكمى، يكى از عمال، مىخواهد نامه بنويسد، على بن ابيطالب اين گونه به او
دستور مىدهد(26).
عثمان به واسطه اين غلام به ابوذر قسم مىدهد كه اين مال شخصى خودم است. مال
بيت المال نيست كه شمااحتياط كنى تورع كنى و اين شرط را نيز مىگذارد كه اگر
ابوذر اين مال را پذيرفت، تو اى غلام، آزادى! ابوذر هم در آن موقع اتفاقا چيزى
در بساط ندارد. تنها يكى دوتا قرص نان جو خشك، زير يك پلاسى يك گوشه اتاق. غلام
آمد و كيسه زر را جلوى ابوذر نهاد و پيغام را رساند. ابوذر در جواب فرمود من
نيازى به اين كيسه زر ندارم، فعلا دو قرص نان جو در اين سفره دارم و غنى وبى
نيازم. كيسه زر را بردار و ببر. آن را به كسى بدهيد كه احتياج دارد. غلام به
ابوذر گفت: اى ابوذر، اين مال خالص عثمان است، مال شخصىاش است مربوط به بيت
المال نيست. بپذيريد. ابوذر گفت: گفتم نيازى به آن نيست. نمىخواهم، بردار و
ببر. غلام گفت: آقا، عثمان قول داده كه اگر شما اين زر را بپذيريد مرا آزاد
مىكند. بياييد و به اين جهت اين زر را قبول كنيد. ابوذر فرمود: نه اين هم درست
نيست. تو را آزاد كند، آن وقت قيد اسارت و بردگى به گردن من بيفتد، آن وقت من
به يك كيسه زر به عثمان فروخته شوم؟ من اين كار را نمىكنم(27).
اين معناى فروختن خوداست. اما، آدمى كه خود را از اين چيزها خريده، مثل ابوذر
غفارى آزاد است. نمىدانيد آزادى چيست، آزادى نفس، آزادى روح، آزادى فكر، در
بند كسى نبودن در اسارت كسى نبودن البته منظور اسارت به ناحق است. ما اكنون، در
بند ايمان، توحيد، خدا، پيامبران و در اسارت قرآن و احكام اسلاميم. اينها را
نمىگويم. بند و اسارتى كه بر خلاف شئون انسانى باشد، قيد و بندى كه بر خلاف
كرامت انسانى باشد. آخر، تو اى انسان! چرا بايد خود را به فردى بفروشى. چرا
بايد خود را به جاه و مقامى بفروشى. چرا بايد خودرا به هوا و هوس بفروشى. چرا
بايد خود را به دو سه شاهى بفروشى. اينها به كرامت انسان ضربه مىزند، اينها بد
است.
اگر انسان بخواهد چيزهايى كه در سرشتش به
وديعت نهاده شده و در همه افراد هم به اختلاف نهاده شده است درست كند بايد
خريدار خود باشد. خود را بخرد تاانسان آزادى باشد. آزاد مرد باشد و حاضر نشود
خود را به هيچ قيمتى بفروشد. چه كنيم كه چنين روحيهاى پيدا كنيم. روحيهاى
پيدا كنيم كه بتوانيم به اين شكل خودمان را خريدار باشيم و خودمان را خريدارى
كنيم و به تمام معنا بشويم انسان آزاد و از قيد و بندها رسته. همه بدبختىها در
آنجاست كه انسان خود را بفروشد. وقتى كسى خود را فروخت، ذلت و پستى، بردگى،
انحطاط، چاپلوسى، تملق، دروغ، حيله، نيزنگ، كلك، فرومايگى و ديگر هر چه بگوييد
پشت سرش مىآيد. اما، اگر خود را خريدار است و خود را خريده، آزاد است. تمام
صفات پسنديده، شهامت، شجاعت، صداقت، راستى، درستى، صفا، حقيقت و استقامت همه
اينها پشت سرش است. اين كمال بزرگى و شرافت و كرامت براى انسان است. پس مساعى
انسانها، اعمال شان و سعى و كوشش هايشان با يكديگر متفاوت است و اين امرى
طبيعى و خيلى وجدانى و محسوس است. منتها اين كه پروردگار جهان روى اين موضوع به
اين شكل سوگند ياد فرموده كه قسم به شب، و قسم به روز، قسم به آن قدرت و نيرو و
حكمتى كه مرد و زن را آفريده به درستى كه سعى و كوشش شما گونه گون و مختلف است.
اين به چه معناست؟ اينها را بايد چگونه توجيه كرد؟ عرض كردم سوگند براى چيزى
خورده مىشود كه انسان نداند، در آن شكى باشد، ترديدى باشد، اشكالى باشد، براى
اثباتش قسم مىخورند. اين مطلبى ثابت و مسلم است. چرا پروردگار جهان روى اين
موضوع قسم ياد كرده است؟ اين موضوع را انشاء الله بعدا عرض مىكنيم.
جلسه چهارم : گوناگونى تلاش انسانها(2)
اعوذ باالله من
الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن
الرحيم * و الليل اذا يغشى (1) و النهار اذا تجلى (2) و ما خلق الذكر و الانثى
(3) ان سعيكم لشتى (4)
در جلسه قبل درباره اختلاف مردم از لحاظ
استعداد و لياقت، از لحاظ ذوق و سليقه، انگيزههاى انجام كار و از لحاظ هدف
هايى كه دارند، سخن مىگفتيم. اختلافات فاحش و زيادى در بين مردم هست و به حدى
اين اختلاف شديد و قوى است كه بعضى از دانشمندان معتقدند كه هر فردى از افراد
انسان در ذات خود به گونهاى است كه با فرد انسانى ديگر از لحاظ ذات فرق دارد.
هر فردى براى خودش يك طور است و فردى ديگر براى خود طورى ديگر است و همين طور
افراد ديگر. البته اين مطلب دقيق نيست. همه افراد يك نوعند كه نوع انسان باشد.
خلاصه اين اختلاف عجيب است. البته اين اختلاف بر اساس حكمت و مصلحت قرار داده
شده است. گرچه به حسب ظاهر، اختلاف عوامل و اسباب و وسايل براى هر فرد انسان يك
خصوصياتى را ايجاب مىكند، به ظاهر اين گونه ديده مىشود، اما، در حقيقت عامل
اين اختلافات، ذات مقدس اوست.
پاسخ خداوند به پرسش حضرت آدم
خداوند بشر را از جهاتى آفريده است و اين
اختلافات در زمانهاى پيش براى پدر اين انسان، حضرت آدم، نمايانده شده است و در
روايات ميثاق در كافى و غير كافى رواياتى تقريبا به اين مضمون رسيده است. البته
حالا به معناى روايت ميثاق كه چه كسى بوده و چگونه فردى بوده است كار نداريم،
چون از بحث ما خارج است. در روايات ميثاق، آمده است كه هنگامى كه پروردگار
جهان، ذريه آدم را به آدم نشان داد، به قدرت پروردگار جهان، بچههاى آدم در جلو
ديدگان حضرت آدم ظاهر شدند، اما با اختلاف شديد و فراوان. آدم وقتى بچههاى خود
و ذريه خود و آن اختلاف شديد را ديد، عرض كرد: پروردگارا، چگونه است كه من بعضى
از اينها را يا گروهى از اينها را نورانى و روشن مىبينم و بعضى را نورانىتر و
روشنتر. تازه آنهايى را هم كه نورانى و روشنى مىديده، به اختلاف نورانى و
روشن مىديده است. همه از لحاظ روشن بودن و نورانى بودن نيز يكنواخت نبودند.
خدايا، بعضى را ظلمانى و تاريك مىبينم. البته اين هم به تفاوت. خدايا، اگر
اينان را مساوى مىآفريدى از هر جهت، از نظر جسمى و روحى مساوى و برابر، ديگر
بينشان رقابت نبود، حسادت و دشمنى نبود، بغض يكديگر را به دل نمىگرفتند. اين
شر و شور از ميان مىرفت، همه برابر و مساوى بودند. مثلا همچون فرشتگان، نه زد
و خوردى در بينشان است، نه حسدى و نه بغض و كينهاى. ابدا اين حرفها نيست.
درمحيطى كاملا سالم، نورانى، همه به حقيقت، برادروار زندگى مىكنند، ابدا
زمينهاى وجود ندارد كه نسبت به يكديگر بدبين بشوند يا بخواهند يكديگر را از
بين ببرند، به يكديگر تعدى كنند، نسبت به يكديگر حسد ببرند، اين حرفها در
بينشان نيست. پروردگارا، فرزندان مرا نيز اين چنين خلق مىكردى، همه مساوى و
يكسان. خطاب شد: اى آدم، تو به روح من ،به قدرت من، به اراده من، با اين نفس
انسانى و روح انسانى كه در تو دميدم سخن گفتى و توانستى حرف بزنى. اما، اين طرز
سخنى كه گفتى به طبيعت خودت گفتى، با طبيعت نا آشنا، طبيعت ناوارد و ناآگاه به
حكمت آفرينش انسان سخن گفتى. با طبيعتى سخن گفتى كه نمىداند آفرينش انسان با
اين اختلاف شديد داراى چه حكمت و مصلحتى است. اى آدم، من بر اساس مصالحى بشر و
فرزندان تو را از لحاظ جسم و از لحاظ روح به اختلاف آفريدم. استعدادهاى مختلف
در نهادشان نهادم و حتى، در بدن مادى شان اختلافات فراوان قرار دادم. اى آدم،
ميدانى براى چه؟ براى اين كه خواستم اينان را با اين اختلافات آزمايش كنم،
ايشان را بيازمايم و امتحانشان كنم تا در بيرون روشن شود كه كدام خوب كار
مىكنند و كدام بد(28).
از آن زمانها اين اختلاف در جسم و جان، در
ميان بشر پيش بينى شده و نمايانده شده است. مطلب اين گونه است و الان اين موضوع
براى ما هم موضوعى محسوس است. موضوعى اسن هر كس لمس مىكند. اين اختلاف بشر از
لحاظ جسم، از لحاظ روح آن هم در تمام شئون روحى، فكر و انديشه و تمايلات و
خواستهها، ذوق و سليقه و هنر براى همه ملموس است. اختلاف عجيبى ميان بشر هست و
قهرا وقتى اين اختلاف از هر جهت در ميان انسانها بود سعى و كوشش آنها و عملشان
نيز با همديگر مختلف خواهد بود.
توجه به آثار ناشى از سعى و كوشش
اين جواب قسم، ان
سعيكم لشتى بعداز آن سوگندهاى عظيمى كه ياد شده، سوگند به شب آنگاه كه
مىپوشاند و سوگند به روز، آنگاه كه متجلى مىشود و خودنمايى مىكند و قسم به
آن قدرت و نيرويى كه انسان را آفريده آن هم مذكر و مؤنث مرد و زن، دو صنف
متقابل، سوگند به اينها، حقا كه سعى و كوشش شما اى انسانها، متفرق است،
گوناگون است. مطلب نياز به اين قسم ندارد. به حسب ظاهر يك مطلب محسوس، واضح و
روشنى است. مگر براى كسى مورد ترديد است؟ مگر كسى مىتواند بگويد همه كارهاى
آدميان مساوى است؟ چه كسى چنين فكرى مىكند؟ چه كسى مىتواند چنين تصور كند كه
كار همه ما مساوى و برابر است؟ گوناگون نيست؟ خوب، وقتى مطلب، مطلبى است مسلم و
براى كسى قابل ترديد نيست، پس چرا بايد كسى بالاى اين مطلب قسم بخورد، آن هم
پروردگار جهان. اجمالا مىتوان فهميد كه اين سوگندها تنها براى اثبات اين مطلب
نيست كه عمل شما گوناگون و مختلف است. بلكه اينجا مطلب ديگر لحاظ شده است. قسم
به شب، قسم به روز، قسم به خدا و قدرت او كه شما را مرد و زن آفريده، سعى و
كوشش شما متفرق است. متوجه باشيد، اين متفرق بودن سعى و گونه گون بودن كوشش
شما، آثار گوناگون و مختلف و متفرق دارد. به هوش باشيد! اين كوششهاى گوناگون
را بسنجيد، در اين كوششهاى مختلف و متفرق تأمل و تدبير كنيد، آثارش را ببينيد،
آثار خوب براى سعى وكوششهاى خوب، آثار بد براى سعى و كوششهاى بد. در نتيجه
متوجه باشيد سعى و كوشش تان را طورى قرار دهيد كه آثار و نتيجههاى مطلوب داشته
باشد، آثار و نتايج خوبى داشته باشد .
رابطه بين سعى و كوشش و نتايج آن
به دنبال جمله ان
سعيكم لشتى جمله هايى مىآيد كه درباره دو مورد سخن مىگويد: يك مورد
كسانى كه سعى و كوشش آنها خوب است و نتيجههاى خوبى مىگيرند و مورد ديگر كسانى
كه سعى و كوشش آنها و عمل شان بد است و نتيجههاى بد مىگيرند. آنهايى كه سعى و
كوشش خوب دارند، زندگى شان هميشه يسر، آسانى و سهولت است و براى هميشه در يسر و
آسانى زندگى مىكنند. آنهايى كه سعى و كوشش شان بد است، در عسر، در سختى و در
فشارند. آنها در دنيا و در آخرت، براى هميشه در عسر و سختى زندگى مىكنند، پس
اين قسمها در حقيقت براى اثبات آثار سعى و كوشش است و براى توجه دادن مردم كه
ظاهر اين سعى و كوششها را نبينند. اين سعى و كوششها به ظاهر اختلاف دارند و
شايد بعضى از آنها بد است اما، به نظر انسان خوب مىآيد، نه! به اين ظاهر نگاه
نكنيد. آثار اين سعى و كوششها را مشاهده كنيد و ببينيد از لحاظ آثار متفاوت و
مختلفاند. آن هم چه تفاوتى! بعضى از سعى وكوششها، انسان را به سعادت ابدى
مىرساند و بعضى ديگر انسان را به شقاوت و بدبختى ابدى مىكشاند. اين ظاهرا
توجيه آن قسمها و اين جواب قسم است.
مقصد سعى وتلاش انسان
تا اينجاروشن شد كه اين سعى و كوششها
متفاوتند. حالا بايد اين سعى و كوششها را هدايت كرد و پروردگار جهان خود چنين
كرده است: يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا
فملاقيه، فاما من اوتى كتابه بيمينه، فسوف يحاسب حسابا بسيرا، و ينقلب الى اهله
مسرورا، و اما من اوتى كتابه وراء فسوف يدعوا ثبورا و يصلى سعيرا(29).
اينها چند آيه از سوره انشقاق است. اى انسان! تو كوشا هستى و سخت كوشا و در
حركت و جنب و جوش. منتها مىدانى اين كوشايى تو، حركت تو، جنب و جوش تو به سوى
چيست؟ و به سوى چه كسى؟ آيه مورد بحث را هم وقتى ضمينه كنى، معلوم است كه اين
كدح و سعى و كوشش به يك صورت نيست، مختلف است، گوناگون است. اما، سعى و كوشش
براى همه هست. منتها حالا يكى تند، ديگر تندتر، يكى كند و آن ديگر كندتر. ولى
بالاخره، همه در حركت و در تكاپويند. اين حركت و جنب و جوش تو به سوى كيست؟ به
سوى خدا، نهايت، اوست و غايت اوست. اين را بدان! انك كادح
الى ربك كدحا فملاقيه، و در نهايت او را ملاقات خواهى كرد. پس با اين كه
سعى و كوششها گوناگون و مختلف است، ولى بالاخره هر ساعى و كوشايى، به هر شكلى
كه سعى كند و به هر شكلى كه كوشش كند، به سوى او مىكوشد و نهايتش اوست و
ملاقات او. منتها حالا شما ملاقات او را ملاقات پاداش او فرض كنيد كه معنا بهتر
به ذهن بيايد. چون خدا جسم نيست و جسمانى نيست.
دسته بندى مردم بر اساس سعى و تلاش
آن وقت مردم را دو دسته مىكند، كوشيدن
مردم و سعى شان را به اين شكل بيان مىكند: فاما من اوتى
كتابه بيمينه در نهايت و آخر مسير، نامهها را توزيع مىكنند. نامهها
چيست؟ نامهها، نتيجه سعى و كوششها يا خود آن سعى و كوشش هاست، به بيان ديگر
تجسم اعمال و سعى و كوششها از خوب يا بد در كتابها و نامه هايى است. منتها
دستهاى از نامهها، نامههاى اصحاب يمين است و دستهاى نامههاى اصحاب شمال،
اما كسانى كه كتاب شان به دست راست شان داده شود، من اوتى
كتابه بيمينه فسوف يحاسب حسابا يسيرا، به يك حسابى آسان مىرسند و خيلى
ساده و بسيط به حسابشان رسيدگى مى شود. خيلى بر او سخت نمىگيرند،
و ينقلب الى اهله مسرورا، و بسيار شادمان و خوشحال
به اهلش كه در بهشت اند باز مىگردد. اين نتيجه يك دسته از سعى و كوششها.
و اما من اوتى كتابه وراء ظهره، اما كسى كه كتابش
را از پشت مىگيرد، فسوف يدعوا ثبورا، فريادش بلند
مى شود. هلاكت خود را مىخواهد و آرزو مىكند كه كاش مرگ من برسد، هلاكت من
برسد و من نابود بشوم. چون مىفهميد كه در آتيه چه به سرش مىآيد،
و يصلى سعيرا وارد مىشود به دوزخ به آتش فروزان و
سخت، اين دو نتيجه از دو نوع سعى و كوشش.
در آيه مورد بحث آمده است:
ان سعيكم لشتى، چون شتى جمع شتيت است، يعنى سعى و
كوشش تان متفرق است، بسيار تفرق دارد. ولى در عين حال مىتوان آن را در اصل به
دو گونه تقسيم كرد: يكى سعى و كوششها براى خدا، ديگرى سعى و كوششها براى
شيطان منتها سعى و كوششها براى خدا نيز خود مراتبى دارد. سعى و كوشش مردان
باايمان براى خدا، نسبت به يكديگر خيلى تفرق دارد. سعى و كوششها براى شيطان هم
خيلى فرق مىكند. مگر مؤمنان در مراتب و درجات ايمان برابراند؟ مگر تمام كسانى
كه بر اساس يقين، خدا را عبادت مىكنند در يك مرتبه از يقين هستند؟ نه، مگر
كسانى كه بر اساس محبت خدا، خدا را عبادت مىكنند محبت شان در يك مرتبه است؟
نه، اين گونه نيست. مراتب ايمان و مراتب يقين و مراتب محبت بسيار متفاوت و زياد
است. كسانى ادعاى عشق به خدا مىكردند. البته در روايات و دعاهاى ماتعبير عشق
زياد نيست، خيلى نادر و خيلى كم اين لفظ استفاده شده است. شايد اگر در تمام
رواياتى كه در اين همه كتب و روايات شيعه هست بگرديد گمان نمىكنم بتوانيد
واقعا هشت الى ده روايت پيدا كنيد كه لفظ عشق در آن باشد. اين همه دعا و روايت،
اين همه حقايق عرفانى كه در روايات است، در دعاها هست در هيچ يك لفظ عشق به كار
نرفته است. صحيفه سجاديه از اول تا به آخر حقايق عرفانى خيلى بلنداست، شخص
عارفش هم زين العابدين سلام الله عليه است. مىتوانيد كسى را مثل زين العابدين
پيدا كنيد كه محبت به خدا داشته باشد و با خدا به اين شكل مناجات كرده باشد؟
مگر خود ائمه معصومين. در عين حال در همه صحيفه سجاديه يك كلمه عشقى، عاشقى و
معشوقى نيست. در سر تا سر نهج البلاغه كه در بر گيرنده معارف، حقايق عرفانى و
حقايق علمى است، نمىتوان لفظ عشق را پيدا كرد. نمىتوان لفظ عاشق و معشوق پيدا
كرد. فقط يك جا در تمام نهج البلاغه كلمه عشق آمده: و من
عشق شيئا اعشى بصره،(30)
تازه اين هم در مذمت و نكوهش عشق است، و من عشق
شيئا اعشى بصره، راجع به عشق به دنيا و محبت به دنياست كه به آدم چه
مىكند، آدم را كور و كر مىكند. خلاصه مىگفتيم، عاشق هايى كه به خدا عشق
مىورزيدند مگر همه در يك مرتبه بودند؟ نه بسيار متفاوت بودهاند پس درجات
ايمان، درجات يقين و درجات محبت بسيار اختلاف دارد و گوناگون است. ولى همه يك
اصل دارد، همه يك اساس دارد و آن ايمان به خداوند است. لذا سعى و كوشش و عمل
شان در ديوان اصحاب يمين ضبط و ثبت است. در قيامت كتابشان را به دست راستشان
مىدهند. آيا اصحاب يمين شيعيان على بن ابيطالب عليه السلام همه در يك
رتبهاند؟ نسبت به شناخت اهل بيت، نسبت به محبت به على و اولاد على، به اين كه
به روش و سنت شان عمل كنند همه به يك صورت اند؟ نه! از آن طرف هم كسانى كه
ايمان ندارند به دنبال شيطان و اوامر شيطانى مىروند. آنها هم خيلى متفاوت اند
و فرق دارند. ولى بالاخره، يك اساس همه را دور هم جمع مىكند و در نتيجه عملشان
در ديوان اشقيا، در كتاب شمال ثبت و ضبط مىشود و نامه شان هم در قيامت به دست
چپ شان داده مىشود يا آن را از پشت سرشان مىگيرند.
خدا و شيطان: مبناى تقسيم بندى كوشش ها
روايتى در كتاب شريف كافى هست كه از آن
استفاده مىشود كه تمام اعمال متفرق و سعى و كوششهاى گوناگون بر دو اساس و بر
دو محوراست و بالاخره در دو جا جمع خواهد شد. اين روايت از رسول اكرم (صلى الله
عليه و اله و سلم) كه فرمود: يا ايها الناس انما هو الله
و الشيطان، و الحق و الباطل، و الهدى و الظلالة و الرشد و الغى، و العاجلة و
الاجلة و العاقبة، و الحسنات و السيئات، فما كان من حسنات فلله و ما كان من
سيئات فللشيطان(31).
جمله اول روايت براى ما كافى است: انما هو الله و
الشيطان. مرجع اين ضمير هو كه اول كلام است، انما
هو الله و الشيطان چيست؟ هو يعنى چه چيز؟ يعنى چه كسى؟
انما هو الله الشيطان. اين هو يعنى مطلب واقع
حقيقت امر و نفس الامر، يعنى واقع امر اين است: خدا و شيطان.
فعاليتها و سعى و كوششها يا جانب خداست
يا جانب شيطان اين روايت مىخواهد بگويد جهت سومى ندارد. واقع امر يكى از اين
دوتاست: خدا، شيطان. حالا سعى و كوششها هر چه مختلف و متفرق باشد يا به خدا بر
مىگردد يا به شيطان. به حق منتهى مىشود يا به باطل. به هدايت بر مىگردد يه
به ضلالت. به حسنات مىرسد يا به سيئات، شد از آن شيطان است. پس خوب است انسان
ريشه و اساس را درست كند كارها مختلف است و سعى و كوششها گوناگون، نمىتوان
كارى كرد. اما مى توان همه سعى و كوششها را بر يك اساس و بر يك مبنا قرار داد.
آن هم اساس خدايى و مبناى خدايى. نه اساس و مبناى شيطانى.
وجهه ربوبى و شيطانى نفس انسان
همان طور كه قبلا هم اشاره شد، وجود انسان
خود منشا اين اختلاف در سعى و كوشش هاست. چون نفس انسان داراى شئون گوناگونى
است و نفس انسان داراى دو وجهه و به اصطلاح ما دو سو و دو جهت است. يك وجهه و
جهت و سويش به اين جهان ماده و ظلمت است كه همه شرور و همه بدىها را شامل
مىشود، اگر چه اين بدىها در صورت مختلفاند، در شكل گوناگون هستند، ولى همه
بد، ظلمانى و تاريكاند. يك سوى نفس انسان مربوط به اين جهان ماده و به اين
جهان لجن است. نفس، وجهه و جهت و سوى ديگرى نيز دارد و آن به سوى عوالم علوى
است. به تعبير ديگر به سوى پروردگار جهان و وجهه ربوبى. آن سو همه خير است، همه
نور و روشنى است، همه سعادت است. اين دو وجهه براى نفس انسانى و جان انسان مسلم
است. بدون ترديد شيطان، سخت به آن وجههاى كه به طرف ماده و جهان طبيعت است، در
همه شكل هايش توجه دارد و آن سو را سخت نگه داشته است و تلاش مىكند نفس را با
تمام جهاتش به اين طرف بكشد و به طرف خود سوق دهد. آن طرفى كه وجهه ربوبى و
وجهه رحمانى است، تعلق به فرشتگان است و آنها تلاش مىكنند فرد را به آن سو
بكشند و انسان در اين بين مانده است، حالا انسان چه كند؟ اين هم مكرر عرض شده
به خدا قسم، اين يك موضوع سادهاى نيست بتواند بى تفاوت از آن رد شود و بگذرد و
بى اعتنايى به آن نكند. ببينيد در سوره انشقاق بيان شد:
واما من اوتى كتابه وراء ظهره فسوف يدعوا ثبورا، آنجا انسان هلاكت را
آرزو مىكند اما مگر هلاكت برايش هست، و يصلى سعيرا.
اى انسان! تو تمام سعى و كوششت و تمام حركت و فعاليتت به سوى خداست، به
سوى خدا مىروى و سرانجام او را ملاقات مىكنى. انسان بايد در مورد اين موضوع
خيلى حساسيت پيدا كند و واقعا با يك هوشيارى و بيدارى در اين راه قدم بردارد و
كارهايش را به گونهاى انجام دهد و سعى و كوشش را با هدفها، انگيزهها و نيت
هايى انجام دهد كه به سوى رحمت خدا باشد. و به سوى لطف و عنايت خدا برود. به
سوى خشم و غضب پروردگار جهان نباشد.
جهان، جهان آزمايش است و امتحان. اگر چيزى
دارى براى آزمايش است. اگر چيزى ندارى براى آزمايش و امتحان است. اگر بلندى،
اگر كوتاهى، اگر زيبايى، اگر نازيبايى، همه براى آزمايش و امتحان است. پروردگار
جهان آن روز به آدم گفت: اى آدم! به طبيعت خودت كه طبيعتى ناآگاه است، اين سخن
را گفتى كه خدايا خوب بود همه را يكنواخت خلق مىكردى تا اختلاف نباشد. نه! من
اينها را مختلف ايجاد كردم تاآنها را بيازمايم. اين يك موضوع خيلى مهم و قابل
توجه است. خدا ان شاء الله به مقام محمد و آل محمد عليهم السلام به همه توفيق
بدهد و يك هوشيارى خاصى بدهد كه انسان در تمام مراحل زندگى با هوشيارى و بيدارى
زندگى كند.
بيان علت قسم به شب و روز در صحيفه سجاديه
در باب قسم و روز، در پايان اين مطلب را هم
اضافه كنم كه دعايى است در صحيفه سجاديه از امام چهارم سلام الله عليه:
و كانمن دعائه عليه السلام عند الصباح و السماء.
گاهى اگر براى تان فرصتى شد حالى داشتيد هنگام صبح و هنگام غروب اين دعا را
بخوانيد. ده دقيقه به غروب يا بعد از غروب. مطالبى بسيار عالى و خوب دارد كه
اگر انسان با توجه بخواند آگاهى خاصى پيدا مىكند مثلا يكى از جمله هايش نشان
مىدهد كه قسم هايى كه پروردگار جهان در اين گونه موارد مىدهد، بى جهت نيست،
مىخواهد ما را نسبت به اين موضوع هايى كه به آن سوگند ياد شده توجه بدهد.
مىخواهد ما شب و روز را اين چنين ساده نگيريم، فكر نكنيم يك امر طبيعى است،
مىگذرد و ما هم اين شب و روز را بگذرانيم. هر كدام مان به گونهاى، به شكلى.
امام چهارم عرض مىكند: پروردگارا، تو به من توفيق بده كه در شب و روز مواظب
خودم باشم و مواظب كارهاى خودم باشم. مثلا صبح، امام چهارم عرض مىكند:
اللهم هذايوم حادث جديد و هو علينا شاهد عتيد(32)
پروردگارا، امروز، اين روزى كه رسيد، يك پديده تازهاى است. يك پديده
نوى است و اين پديده نو كه روز است، گواه و شاهد بر من و اعمال من است و نيز
عتيد و مهيا و آماده است. به گونهاى نيست كه غفلت كند چيزى را، فراموش كند. شب
اين گونه مىخواند: ان احسنا ودعنا بحمد وان اسانا فارقنا
بذم. اين جمله عجب روحيهاى به آدم مىهد. عرض مىكند پروردگارا، اگر من
در اين روز كار خوب كردم، روز بالاخره به پايان مىرسد آن وقت مىخواهد با من
وداع كند. ببينيد تعبيرها چقدر لطيف است، وقتى روز مىخواهد با من وداع كند
يعنى وقتى كه شب در حال رسيدن است و روز مىگذرد گويى با هر كسى كه در آن روز
بوده وداع مىكند، خداحافظى مىكند، مفارقه مىكند و مىرود. اگر من در اين روز
نو و تازه، كار خوب كرده باشم وقتى روز مىخواهد با من وداع كند به حمد و ستايش
و نيكويى با من وداع مىكند، يعنى مرا مدح و ثنا مىگويد، پسنديده از من جدا
مىشود، و ان اسانا اگر در اين روز بد كرده باشيم
فارقنا بذم ببينيد! در جمله دوم ديگر نمىگويد و
دعنا. در جمله اول كه خوبى است مىگويد ودعنا گويى وداع مىكند وناراحت هم هست
كه حالا مىخواهد از ما جدا بشود. اما اينجا مىگويد
فارقنا مفارقت مىكند گويى خوشش نيامده. لذادورى مىگزيند از آدم جدا
مىشود. و ان اسانا، فارقنا بذم از ما جدا مىشود،
با ما مفارقت مىكند، آن هم به نكوهش و به مذمت وبدگويى. ببينيد يك انسان تا چه
حد حساس و بيدار، زنده و در حال ذكر و هوشيارى. آيا هيچ گاه شده كه وقتى صبح
كرديم با اين هوشيارى و با اين حالت ذكر، اين گونه زنده صبح كرده باشيم؟ تابه
حال شده وقتى شب شد اين گونه با ذكر، هوشيار و حساس و بيدار وارد شب شويم و اين
گونه با خدا صحبت كنيم؟ حالا لازم نيست به زبان عربى و عينا همان جملهاى باشد
كه امام چهارم مىفرموده است. هر كس به صبح و شب وارد شود و به حالت ذكر و
بيدارى و هوشيارى وارد بشود، يك چيزهايى مىگويد، يك جمله هايى ميگويد، اما
امام چهارم سلام الله عليه بسيار زيبا گفته و عجيب با خدا مناجات كرده است،
ان احسنا ودعنا بحمد. در مقدمه نيز عرض مىكند كه
پروردگارا، حمد مىگويم تو را، ثنا مىگويم تو را، حمد و ثنا منحصرا سزاوار
توست كه به قوت خودت شب و روز را خلق كردى و به قدرتت شب و روز را از هم ممتاز
قرار دادى و يكى را در يكى وارد مىكنى ديگرى را از او خارج شب و روز را كوتاه
و بلند آفريدى وبراى هر كدام يك حدى و مدت معلومى قرار دادى، طبق حكم و مصالح
بزرگى و تا آخر دعا.
چه خوب است گاهى كه انسان حالى دارد، نشاطى
دارد، حالا هر روز و هر شب هم نمىتواند، گاهى روزها و شبها، اين دعاى صحيفه
سجاديه را بخواند، اين دعا ظاهرا دعاى ششم است كه و كان
من دعائه عليه السلام عند الصباح و المساء، اگر كتابى هم باشد كه
ترجمهاش را هم داشته باشد ديگر بهتر. بعضى از فرازهايش را با ترجمه ببنيد و
توجه كند كه امام چهارم در صبح و شام با پروردگار جهان چگونه صحبت مىكند.
براى ما اين شب و روز خود دو نعمت بزرگ
الهى است و ما بايد از اين نعمت آن طورى كه شايد قدر دانى كنيم و از اين نعمت
حداكثر استفاده را ببريم. خدا به مقام محمد و آل محمد ما را از خواب غفلت بيدار
كند.