تفسير نمونه جلد ۵
جمعي از فضلا
- ۲ -
اين احتمال نيز
هست كه آنها مكرر بر مكرر گرفتار اين حالت شدند و نتائج شوم كارهاى خود را كه
ميديدند توبه مى كردند و باز هم توبه را مى شكستند، نه اينكه فقط دو بار تكرار شد.
و در پايان آيه ، با يك جمله كوتاه و پر معنى مى گويد: خداوند هيچگاه از اعمال آنها
غافل نبوده و تمام كارهائى را كه انجام مى دهد ميبيند (و الله بصير بما يعملون ).
آيه و ترجمه
لقد كفر الذين قالوا إ ن الله هو المسيح ابن مريم و قال المسيح يبنى إ سرءيل اعبدوا
الله ربى و ربكم إ نه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنة و مأ وئه النار و ما
للظلمين من أ نصار (72)
لقد كفر الذين قالوا إ ن الله ثالث ثلثة و ما من إ له إ لا إ له وحد و إ ن لم
ينتهوا عما يقولون ليمسن الذين كفروا منهم عذاب أ ليم
(73)
أ فلا يتوبون إ لى الله و يستغفرونه و الله غفور رحيم
(74)
|
ترجمه :
72 - آنها كه گفتند خداوند همان مسيح بن مريم است بطور مسلم كافر شدند (با اينكه
خود) مسيح گفت اى بنى اسرائيل خداوند يگانه اى را كه پروردگار من و شماست پرستش
كنيد چه اينكه هر كس شريكى براى خدا قرار دهد، خداوند بهشت را بر او حرام كرده است
و جايگاه او دوزخ است و ستمكاران يار و ياورى ندارند.
73 - آنها كه گفتند خداوند يكى از سه خدا است (نيز) بطور مسلم كافر شدند با اينكه
معبودى جز معبود يگانه نيست و اگر از آنچه مى گويند دست برندارند عذاب دردناكى به
كافران آنها (كه روى اين عقيده ايستادگى كنند) خواهد رسيد.
74 - آيا توبه نمى كنند و به سوى خدا باز نمى گردند و از او طلب آمرزش نمى نمايند و
خداوند آمرزنده مهربان است .
تفسير:
در تعقيب بحثهائى كه در مورد انحرافات يهود، در آيات قبل ، گذشت ، اين آيات و آيات
بعد از انحرافات مسيحيان سخن مى گويد نخست از مهمترين انحراف مسيحيت يعنى مساءله
الوهيت مسيح و تثليث معبود بحث كرده مى گويد: بطور مسلم آنها كه گفته اند خدا همان
مسيح بن مريم است ، كافر شدند (لقد كفر الذين قالوا ان الله هو
المسيح ابن مريم ).
چه كفرى از اين بالاتر كه خداوند نامحدود از هر جهت را، با مخلوقى كه از هر جهت
محدود است يگانه و متحد بدانند، و صفات مخلوق را براى خالق قرار دهند؟!
در حالى كه خود مسيح (عليه السلام ) با صراحت به بنى اسرائيل گفت : خداوند يگانهاى
را پرستش كنيد كه پروردگار من و شما است (و قال المسيح يا بنى
اسرائيل اعبدوا الله ربى و ربكم ).
و به اين ترتيب بيزارى خود را از هر گونه شرك و غلو در مورد خويش نفى كرد و خود را
همانند ديگران مخلوقى از مخلوقات خدا معرفى نمود.
و نيز مسيح براى تاءكيد اين مطلب و رفع هر گونه ابهام و اشتباه اضافه كرد: هر كس
شريكى براى خدا قرار دهد خداوند بهشت را بر او حرام كرده و جايگاه او آتش است
(انه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنة و ماويه النار).
و باز براى تاءكيد بيشتر و اثبات اين حقيقت كه شرك و غلو يك نوع ظلم آشكار است به
آنها گفت : براى ستمگران و ظالمان هيچگونه يار و ياورى وجود نخواهد داشت (و ما
للظالمين من انصار).
همانطور كه در سابق هم اشاره كردهايم تاريخ مسيحيت مى گويد: تثليث
در قرون نخستين و مخصوصا در عصر مسيح (عليه السلام ) وجود نداشت و حتى در اناجيل
كنونى با تمام تحريفهائى كه در آن به عمل آمده است كمترين سخنى از تثليث ديده
نميشود، و خود محققان مسيحيت به اين امر معترفند، بنا بر اين آنچه در آيه فوق در
مورد پافشارى مسيح (عليه السلام ) و روى مساءله توحيد ديده مى شود مطلبى است كه با
منابع موجود مسيحيت نيز هماهنگ است و از دلائل عظمت قرآن محسوب مى شود.
ضمنا بايد توجه داشت كه آنچه در اين آيه مورد بحث واقع شده مساءله غلو و وحدت مسيح
با خدا و به عبارت ديگر توحيد در تثليث است ، ولى در آيه بعد اشاره به مساءله تعدد
خدايان از نظر مسيحيان يعنى تثليث در توحيد كرده مى گويد: آنها كه گفته اند خداوند
سومين اقنوم از اقانيم سهگانه است به طور مسلم كافر شده اند
(لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلثة )
بسيارى از مفسران مانند طبرسى در مجمع البيان و شيخ طوسى در تبيان و فخر رازى و
قرطبى در تفسير خود چنين تصور كرده اند كه آيه قبل درباره فرقهاى از مسيحيان به نام
يعقوبيه است كه خدا را با مسيح (عليه السلام ) متحد مى دانند، ولى اين آيه در باره
فرقه ديگرى به نام ملكانيه و نسطوريه است كه قائل به خدايان سه گانه اند، اما
همانطور كه سابقا هم گفتيم اين برداشت از مسيحيت با حقيقت تطبيق نمى كند زيرا
اعتقاد به تثليث در ميان همه مسيحيان عموميت دارد، همانطور كه اعتقاد به توحيد و
يگانگى خدا در ميان ما مسلمانان قطعى و مسلم است ، منتها آنها در عين اينكه خدايان
را حقيقتا سه گانه مى دانند، يگانه حقيقى نيز مى دانند و به اعتقاد آنها سه واحد
حقيقى يك واحد حقيقى را تشكيل ميدهند!،
دو آيه فوق ظاهرا به دو جنبه مختلف اين دو قضيه اشاره مى كند: در آيه اول اشاره به
وحدت خدايان سه گانه ، و در آيه دوم اشاره به تعدد آنها است ، و قرار گرفتن اين دو
بيان پشت سر هم در حقيقت اشاره به يكى از دلائل روشن ابطال عقيده آنها مى باشد كه
چگونه خداوند گاهى با مسيح (و روح القدس ) حقيقتا يكى و گاهى حقيقتا سه چيز مى شود
مگر مساوى بودن سه با يك معقول است ؟
آنچه اين حقيقت را تاءييد مى كند اين است كه ما در ميان مسيحيان هيچ طايفهاى را نمى
يابيم كه به خدايان سه گانه قائل نباشند.
سپس قرآن به طور قاطع در پاسخ آنها مى گويد: هيچ معبودى جز معبود يگانه نيست
(و ما من اله الا اله واحد)
مخصوصا ذكر كلمه من قبل از اله تاءكيد بيشترى را در نفى معبودهاى ديگر ميرساند.
دگر بار با لحن شديد و مؤ كد به آنها اخطار مى كند كه اگر دست از اين عقيده
برندارند عذاب دردناكى در انتظار كسانى كه بر اين كفر باقى بمانند خواهد بود
(و ان لم ينتهوا عما يقولون ليمسن الذين كفروا منهم عذاب اليم
).
كلمه من در منهم به عقيده بعضى بيانيه است ولى ظاهر اين است كه براى تبعيض بوده
باشد و در حقيقت اشاره به كسانى است كه بر كفر و شرك خود باقى مى مانند و بعد از
دعوت قرآن به توحيد باز نگشتند، نه آنها كه توبه كردند و بازگشت نمودند.
در تفسير المنار از كتاب اظهار الحق داستانى نقل شده كه ذكر آن در اينجا
بى تناسب نيست و نشان مى دهد كه چگونه تثليث و توحيد نصارى غير قابل درك ميباشند،
نويسنده آن كتاب مى گويد: سه نفر به آئين مسيحيت در آمدند، كشيش ، عقائد ضرورى
مسيحيت از جمله عقيده تثليث را به آنها تعليم كرد.
روزى يكى از علاقمندان مسيحيت نزد كشيش آمد و از كسانى كه تازه به آئين مسيحيت در
آمده بودند سؤ ال كرد، كشيش با كمال خوش وقتى اشاره به آن سه نفر نمود، او بلافاصله
پرسيد: آيا از عقائد ضروريه ما چيزى ياد گرفته اند، كشيش با شجاعت و تاكيد گفت :
آرى سپس به عنوان نمونه يكى از آنها را صدا زد تا او را در حضور ميهمان بيازمايد،
كشيش گفت : درباره تثليث چه ميدانى ؟ او در جواب گفت : شما به من چنين ياد داديد كه
خدايان سه گانه اند يكى در آسمان است و ديگرى در زمين از شكم مريم متولد شد و سومين
نفر به صورت كبوترى بر خداى دوم در سن سى سالگى نازل گرديد! كشيش عصبانى شد و او را
بيرون كرد و گفت چيزى نمى فهمد، و نفر دوم را صدا زد، او در جواب اين سؤ ال در مورد
تثليث ، گفت : شما به من چنين تعليم داديد كه خدايان سه بودند، اما يكى از آنها
بدار آويخته شد بنا بر اين اكنون دو خدا بيشتر نداريم !
خشم كشيش بيشتر شد و او را نيز بيرون كرد و سومى را كه باهوشتر و جديتر در حفظ
عقائد دينى بود، صدا زد و همان مساءله را از او پرسيد او با احترام گفت : پيشواى من
! آنچه را به من آموختيد كاملا حفظ كرده ام و از بركت مسيح به خوبى فهميده ام شما
گفتيد: خداوند يگانه سه گانه است و خداوندان سه گانه يگانه اند، يكى از آنها را
بدار زدند و مرد و بنا بر اين همه مردند زيرا او با بقيه يگانه بود و به اين ترتيب
الان هيچ خدائى وجود ندارد!
در آيه سوم از آنها دعوت مى كند كه از اين عقيده كفر آميز توبه كنند تا خداوند آنها
را مشمول عفو و بخشش خود قرار دهد لذا مى گويد: آيا بعد از
اينهمه ، آنها بسوى خداى يگانه باز نمى گردند و از اين شرك و كفر طلب آمرزش نمى
كنند با اينكه خداوند غفور و رحيم است ؟ (افلا يتوبون الى الله
و يستغفرونه و الله غفور رحيم ).
آيه و ترجمه
ما المسيح ابن مريم إ لا رسول قد خلت من قبله الرسل و أ مه صديقة كانا يأ كلان
الطعام انظر كيف نبين لهم الايت ثم انظر أ نى يؤ فكون
(75)
قل أ تعبدون من دون الله ما لا يملك لكم ضرا و لا نفعا و الله هو السميع العليم
(76)
قل يأ هل الكتب لا تغلوا فى دينكم غير الحق و لا تتبعوا أ هواء قوم قد ضلوا من قبل
و أ ضلوا كثيرا و ضلوا عن سواء السبيل(77)
|
ترجمه :
75 - مسيح فرزند مريم فقط فرستاده (خدا) بود پيش از وى نيز فرستادگان ديگرى بودند
مادرش نيز زن بسيار راستگوئى بود هر دو غذا مى خوردند (با اين حال چگونه دعوى
الوهيت مسيح و عبادت مادرش مريم مى كنيد؟) بنگر چگونه نشانه ها را براى آنها
آشكار مى سازيم سپس بنگر چگونه آنها از حق باز داشته ميشوند؟
76 - بگو آيا جز خدا چيزى را مى رستيد كه نه مالك زيان شماست و نه سود شما، و
خداوند شنوا و دانا است .
77 - بگو اى اهل كتاب در دين خود غلو (و زياده روى ) نكنيد و غير از حق نگوئيد و از
هوسهاى جمعيتى كه پيشتر از اين گمراه شدند و دگران را گمراه كردند و از راه راست
منحرف گشتند پيروى ننمائيد.
تفسير:
به دنبال بحثى كه در آيات گذشته درباره غلو مسيحيان درباره حضرت مسيح (عليه السلام
) و اعتقاد به الوهيت او گذشت ، در اين آيات با دلائل روشنى در چند جمله كوتاه اين
اعتقاد آنها را ابطال مى كند، نخست مى گويد: چه تفاوتى در ميان مسيح و ساير
پيامبران بود كه عقيده به الوهيت او پيدا كرده ايد، مسيح بن مريم نيز فرستاده خدا
بود و پيش از آن رسولان و فرستادگان ديگرى از طرف خدا آمدند
(ما المسيح ابن مريم الا رسول قد خلت من قبله الرسل ).
اگر رسالت از ناحيه خدا دليل بر الوهيت و شرك است پس چرا درباره ساير پيامبران اين
مطلب را قائل نمى شويد؟.
ولى مى دانيم كه مسيحيان منحرف هرگز قانع نيستند كه عيسى (عليه السلام ) را يك
فرستاده خدا بدانند بلكه عقيده عمومى آنها فعلا بر اين است كه او را فرزند خدا و به
يك معنى خود خدا مى دانند كه براى بازخريد گناهان بشريت (نه براى هدايت و رهبرى
آنها) آمده است و لذا به او لقب فادى (فدا شونده در برابر گناهان بشر) مى دهند.
سپس براى تاءييد اين سخن مى گويد: مادر او، زن بسيار راستگوئى بود
( و امه صديقه ).
اشاره به اينكه اولا كسى كه داراى مادر است و در رحم زنى پرورش پيدا مى كند و
اينهمه نياز دارد چگونه ميتواند خدا باشد؟ و ثانيا اگر مادر او محترم است به خاطر
اين است كه او هم در مسير رسالت مسيح (عليه السلام ) با او هماهنگ بود و از رسالتش
پشتيبانى ميكرد و به اين ترتيب بنده خاص خدا بود و نبايد او را همچون يك معبود
همانطور كه در ميان مسيحيان رائج است كه در برابر مجسمه او تا سرحد پرستش خضوع مى
كنند، عبادت كرد.
بعد به يكى ديگر از دلائل نفى ربوبيت مسيح (عليه السلام ) اشاره كرده ، مى گويد: او
و مادرش هر دو غذا ميخوردند (كانا ياكلان الطعام ).
كسى كه اين چنين نيازمند است كه اگر چند روز غذا به او نرسد قادر بر حركت نيست
چگونه مى تواند خدا يا در رديف خدا باشد.
و در پايان آيه اشاره به روشنى اين دلائل از يك طرف و لجاجت و سرسختى و نادانى آنها
در برابر اين دلائل آشكار از طرف ديگر كرده و مى گويد: بنگر چگونه دلائل را به
روشنى براى آنها شرح مى دهيم و سپس بنگر چگونه اينها از قبول حق سرباز ميزنند
(انظر كيف نبين لهم الايات ثم انظر انى يؤ فكون )
بنابراين تكرار انظر در اين دو جمله اشاره به اين است كه از يك سوء در اين دلائل
روشن بنگر كه براى توجه هر كس كافى است و از يك سوء به عكس - العملهاى منفى و
حيرتانگيز آنها بنگر كه براى هر كس تعجب آور است .
در آيه بعد براى تكميل استدلال گذشته مى گويد: شما مى دانيد كه مسيح (عليه السلام )
خود سر تا پا نيازهاى بشرى داشت و مالك سود و زيان خويش هم نبود تا چه رسد به اينكه
مالك سود و زيان شما باشد آيا چيزى را پرستش مى كنيد كه نه مالك زيان شما است ، نه
مالك سود شما است (قل اتعبدون من دون الله ما لا يملك لكم ضرا
و لا نفعا).
و به همين دليل بارها در دست دشمنان گرفتار شد و يا دوستانش گرفتار شدند و اگر لطف
خدا شامل حال او نبود هيچ گامى نمى توانست بردارد.
و در پايان به آنها اخطار مى كند كه گمان نكنيد خداوند سخنان نارواى شما را نمى
شنود و يا از درون شما آگاه نيست خداوند هم شنوا است و هم دانا
(و الله هو السميع العليم ) جالب اينكه مساله بشر بودن
مسيح و نيازهاى مادى و جسمانى او كه قرآن در اين آيات و آيات ديگر روى آن تكيه كرده
است يكى از بزرگترين مشكلات براى مسيحيان مدعى خدائى او شده كه براى توجيه آن بسيار
دست و پا مى كنند و گاهى ناچار مى شوند براى مسيح دو جنبه قائل شوند جنبه لاهوت و
جنبه ناسوت ، از نظر لاهوت فرزند خدا و خود خداست و از نظر ناسوت جسم است و مخلوق
خدا و امثال اين توجيهات كه بهترين نشانه ضعف و نادرستى منطق آنها است .
به اين نكته نيز بايد توجه كرد كه در آيه بجاى كلمه من ما به كار برده شده كه
معمولا براى موجودات غير عاقل ذكر مى شود، اين تعبير شايد به خاطر آن باشد كه ساير
معبودها و بتها از قبيل سنگ و چوب را در عموميت جمله داخل كند و بگويد: اگر پرستش
مخلوقى جايز باشد بايد بت پرستى بت پرستان نيز مجاز شمرده شود زيرا در مخلوق بودن
همه برابر و مساويند و در حقيقت ايمان به الوهيت مسيح (عليه السلام ) يكنوع بت
پرستى است نه خدا پرستى .
و در آيه بعد به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه به دنبال
روشن شدن اشتباه اهل كتاب در زمينه غلو درباره پيامبران الهى با استدلالات روشن از
آنها دعوت كند كه از اين راه رسما باز گردند و مى گويد،
(بگو اى اهل كتاب در دين خود، غلو و تجاوز از حد نكنيد و غير از حق چيزى
مگوئيد)
(قل يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم غير الحق .
البته غلو نصارى روشن است و اما در مورد غلو يهود كه خطاب يا اهل الكتاب شامل آنها
نيز مى شود بعيد نيست كه اشاره به سخنى باشد كه درباره عزير مى گفتند و او را فرزند
خدا مى دانستند.
و از آنجا كه سرچشمه غلو غالبا پيروى از هوا و هوس گمراهان است ، براى تكميل اين
سخن مى گويد: از هوسهاى اقوامى كه پيش از شما گمراه شدند و بسيارى را نيز گمراه
كردند و از راه مستقيم منحرف گشتند، پيروى نكنيد (و لا تتبعوا
اهواء قوم قد ضلوا من قبل و اضلوا كثيرا و ضلوا عن سواء السبيل )
اين جمله در حقيقت اشاره به چيزى است كه در تاريخ مسيحيت نيز منعكس است كه مساله
تثليث و غلو درباره مسيح (عليه السلام ) در قرون نخستين مسيحيت در ميان آنها وجود
نداشت بلكه هنگامى كه بت پرستان هندى و مانند آنها به آئين مسيح (عليه السلام )
پيوستند، چيزى از بقاياى آئين سابق را كه تثليث و شرك بود به مسيحيت افزودند و لذا
ميبينيم كه ثالوث هندى (ايمان به خدايان سهگانه برهما، فيشنو، سيفا) از نظر تاريخى
قبل از تثليث مسيحيت بوده است و در حقيقت اين انعكاسى از آن است ، در آيه 30 سوره
توبه نيز پس از ذكر غلو يهود و نصارى درباره عزير و مسيح (عليه السلام ) مى خوانيم
يضاهئون قول الذين كفروا من قبل : (گفتار
آنها شبيه سخنان كافران پيشين است .)
در اين عبارت دو بار جمله ضلوا درباره كفارى كه اهل كتاب ، غلو را از آنها اقتباس
كردند تكرار شده است ، اين تكرار ممكن است به خاطر تاكيد بوده باشد و يا به خاطر
اينكه آنها قبلا گمراه بودند و بعد كه با تبليغات خود ديگران را نيز گمراه كردند به
گمراهى جديدى افتادند، زيرا كسى كه سعى مى كند ديگران را هم به گمراهى بكشاند در
حقيقت از همه كس گمراهتر است ، چرا كه نيروهاى خود را در مسير بدبختى خويش و ديگران
تلف كرده و بار مسئوليت گناهان ديگران را نيز بر دوش كشيده است .
آيا كسى كه در جاده مستقيم قرار
گرفته هرگز حاضر مى شود كه علاوه بر بار گناه خويش بار گناه ديگران را نيز بر دوش
بكشد.
آيه و ترجمه
لعن الذين كفروا من بنى إ سرءيل على لسان داود و عيسى ابن مريم ذلك بما عصوا و
كانوا يعتدون (78)
كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه لبئس ما كانوا يفعلون
(79)
ترى كثيرا منهم يتولون الذين كفروا لبئس ما قدمت لهم أ نفسهم أ ن سخط الله عليهم و
فى العذاب هم خلدون (80)
|
ترجمه :
78 - آنها كه از بنى اسرائيل كافر شدند بر زبان داود و عيسى بن مريم لعن (و نفرين )
شدند، اين بخاطر آن بود كه گناه مى كردند و تجاوز مى نمودند.
79 - آنها از اعمال زشتى كه انجام مى دادند يكديگر را نهى نمى كردند چه بدكارى
انجام مى دادند.
80 - بسيارى از آنها را ميبينى كه كافران (و بت پرستان ) را دوست مى دارند (و با
آنها طرح دوستى مى ريزند) چه بد اعمالى از پيش براى (معاد) خود فرستادند كه نتيجه
آن خشم خداوند بود و در عذاب (الهى ) جاودانه خواهند ماند.
تفسير:
در اين آيات براى اينكه از تقليدهاى كوركورانه اهل كتاب از پيشينيانشان جلوگيرى كند
اشاره به سرنوشت شوم آنها كرده و مى گويد: كافران از بنى اسرائيل بر زبان داود و
عيسى بن مريم ، لعن شدند و اين دو پيامبر بزرگ از
خدا خواستند كه آنها را از رحمت خويش دور سازد (لعن الذين
كفروا من بنى اسرائيل على لسان داود و عيسى ابن مريم )
در اينكه چرا تنها نام اين دو پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برده شده است
مفسران احتمالاتى داده اند گاهى گفته مى شود، علت آن اين است كه سرشناسترين
پيامبران بعد از موسى (عليه السلام ) اين دو پيامبر بودند، و گاهى گفته مى شود كه
بسيارى از اهل كتاب افتخار مى كردند كه فرزندان داودند، قرآن با اين جمله اعلام مى
كند كه داود از كسانى كه راه كفر و طغيان پيش گرفتند، متنفر بود، و بعضى گفته اند
كه اين آيه اشاره به دو واقعه تاريخى است كه خشم اين دو پيامبر بزرگ را برانگيخت و
جمعى از بنى اسرائيل را نفرين كردند، داود در مورد ساكنان شهر ساحلى ايله كه به
اصحاب سبت معروفند و سرگذشت آنها در سوره اعراف خواهد آمد، و حضرت مسيح درباره جمعى
از پيروان خود كه بعد از نزول مائده آسمانى باز هم راه انكار و مخالفت را پيش
گرفتند لعن و نفرين نمود.
در هر حال آيه اشاره به اين است كه بودن جزء نژاد بنى اسرائيل و يا جزء اتباع مسيح
، مادام كه هماهنگى با برنامه هاى آنها نبوده باشد باعث نجات كسى نخواهد شد بلكه
خود اين پيامبران از اينگونه افراد ابراز تنفر و انزجار كردند.
جمله آخر آيه نيز اين مطلب را تاكيد مى كند و مى گويد: اين اعلام تنفر و بيزارى
بخاطر آن بود كه آنها گناهكار و متجاوز بودند (ذلك بما عصوا و
كانوا يعبدون )
به علاوه آنها بهيچوجه مسوليت اجتماعى براى خود قائل نبودند، و يكديگر را از كار
خلاف نهى نمى كردند، و حتى جمعى از نيكان آنها با سكوت و سازشكارى ، افراد گناهكار
را عملا تشويق مى كردند (كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه )
و به اين ترتيب برنامه اعمال آنها بسيار زشت و ناپسند بود
(لبئس ما كانوا يفعلون )
در تفسير اين آيه رواياتى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه اهل بيت
(عليهم السلام ) نقل شده كه بسيار آموزنده است .
در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم
لتامرن بالمعروف و لتنهون عن المنكر و لتاخذن على يد السفيه و لتاطرنه على الحق
اطرا، او ليضربن الله قلوب بعضكم على بعض و يلعنكم كما لعنهم :)
(حتما بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد و دست افراد نادان را
بگيريد و به سوى حق دعوت نمائيد و الا خداوند قلوب شما را همانند يكديگر مى كند و
شما را از رحمت خود دور مى سازد همانطور كه آنها را از رحمت خويش دور ساخت !)
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير كانوا لا
يتناهون عن منكر فعلوه چنين نقل شده است : اما انهم لم يكونوا يدخلون مداخلهم و لا
يجلسون مجالسهم و لكن كانوا اذا لقوهم ضحكوا فى وجوههم و انسوابهم :
(اين دسته كه خداوند از آنها مذمت كرده هرگز در كارها و مجالس گناهكاران
شركت نداشتند، بلكه فقط هنگامى كه آنها را ملاقات مى كردند، در صورت آنان مى
خنديدند و با آنها مانوس بودند).
و در آيه بعد به يكى ديگر از اعمال خلاف آنها اشاره كرده ،بسيارى از آنان را ميبينى
كه طرح دوستى و محبت با كافران ميريزند (ترى كثيرا منهم يتولون
الذين كفروا) بديهى است كه دوستى آنها ساده نبود، بلكه دوستى آميخته با
انواع گناه و تشويق آنان به اعمال و افكار غلط بود، و لذا در آخر آيه مى فرمايد:
(چه بد.
اعمالى از پيش براى معاد خود فرستادند، اعمالى كه نتيجه آن ، خشم و غضب الهى بود و
در عذاب الهى جاودانه خواهند ماند)
(لبئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله عليهم و فى العذاب هم خالدون )
درباره اينكه منظور از الذين كفروا در اين آيه چه اشخاصى هستند بعضى احتمال داده
اند منظور مشركان مكه اند كه يهود با آنها طرح دوستى ريخته بودند، و بعضى احتمال
داده اند كه منظور جباران و ستمگرانى بوده اند كه يهود در اعصار گذشته طرح دوستى با
آنها مى ريختند حديثى كه از امام باقر (عليه السلام ) در اين زمينه نقل شده نيز اين
معنى را تاييد مى كند آنجا كه مى فرمايد: يتولون الملوك
الجبارين و يزينون لهم اهوائهم ليصيبوا من دنياهم :
(اين دسته كسانى بودند كه جباران را دوست مى داشتند و اعمال هوس آلود
آنان را در نظرشان خوب جلوه مى دادند تا به آنها نزديك شوند و از دنياشان بهره
گيرند!)
هيچ مانعى ندارد كه آيه اشاره به هر دو معنى بلكه اعم از آنها باشد.
آيه و ترجمه
و لو كانوا يؤ منون بالله و النبى و ما أ نزل إ ليه ما اتخذوهم أ ولياء و لكن كثيرا
منهم فسقون (81)
|
ترجمه :
81 - و اگر ايمان به خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و آنچه بر او
نازل شده مى آوردند (هرگز) آنها را بدوستى اختيار نمى كردند، ولى بسيارى از آنها
فاسقند.
تفسير:
در اين آيه راه نجات از اين برنامه غلط و نادرست را به آنها نشان ميدهد
كه اگر راستى ايمان به خدا و پيامبر و آنچه بر او نازل شده است مى داشتند هيچگاه تن
به دوستى بيگانگان و دشمنان خدا در نمى دادند و آنان را به عنوان تكيه گاه خود
انتخاب نمى كردند (و لو كانوا يؤ منون بالله و النبى و ما انزل
اليه ما اتخذوهم اولياء)
ولى متاسفانه در ميان آنها كسانى كه مطيع فرمان الهى باشند كمند و بسيارى از آنها
از دايره فرمان خدا خارج شده ، راه فسق را پيش گرفته اند (و
لكن كثيرا منهم فاسقون )
روشن است كه منظور از (النبى
) در اينجا پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است زيرا در
قرآن مجيد در آيات مختلف اين كلمه به همين معنى به كار رفته است ، و اين موضوع در
دهها آيه از قرآن ديده مى شود.
احتمال ديگرى در تفسير آيه نيز هست كه ضمير كانوا به مشركان و بت پرستان برگردد،
يعنى اگر اين مشركان كه مورد علاقه و اعتماد يهودند به پيامبر (صلى اللّه عليه و
آله و سلّم ) و قرآن ايمان مى آوردند، هيچگاه يهود آنها را دوست خود انتخاب نمى
كردند و اين نشانه روشن گمراهى و فسق آنها است زيرا با ادعاى پيروى از كتب آسمانى
بت پرستان را تا زمانى كه مشركند به دوستى بر مى گزينند و همينكه به سوى خدا و كتب
آسمانى آمدند از آنها فاصله مى گيرند!
ولى تفسير اول با ظاهر آيات سازگارتر است و طبق آن تمام ضمائر به يك مرجع (يعنى
يهود) باز مى گردد.
تفسير نمونه ج : 5 ص : 47 آغاز جزء هفتم قرآن
آيه و ترجمه
لتجدن اءشد الناس عدوة للذين امنوا اليهود و الذين اشركوا و لتجدن اقربهم مودة
للذين امنوا الذين قالوا انا نصرى ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا و اءنهم لا
يستكبرون (82)
و اذا سمعوا ما اءنزل الى الرسول ترى اءعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق
يقولون ربنا امنا فاكتبنا مع الشهدين (83)
و ما لنا لا نومن بالله و ما جانا من الحق و نطمع اءن يدخلنا ربنا مع القوم الصلحين
(84)
فاثبهم الله بما قالوا جنت تجرى من تحتها الانهر خلدين فيها و ذلك جزاء المحسنين
(85)
و الذين كفروا و كذبوا بايتنا اءولئك اءصحب الجحيم (86)
|
ترجمه :
82 - بطور مسلم يهود و مشركان را دشمنترين مردم نسبت به مؤ منان خواهى يافت ، ولى
آنها را كه مى گويند مسيحى هستيم نزديكترين دوستان به مومنان مييابى ، اين به خاطر
آن است كه در ميان آنها افرادى دانشمند و تارك دنيا هستند و آنها (در برابر حق )
تكبر نمى ورزند.
83 - و هر زمان آياتى را كه بر پيامبر نازل شده بشنوند چشمهاى آنها را مى بينى كه
(از شوق ) اشك مى ريزد بخاطر حقيقتى را كه دريافته اند، آنها مى گويند: پروردگارا
ايمان آورديم ، ما را با گواهان (و شاهدان حق ) بنويس .
84 - چرا ما ايمان به خدا و آنچه از حق به ما رسيده نياوريم در حالى كه آرزو داريم
ما را در زمره جمعيت صالحان قرار دهد؟!
85 - خداوند آنها را به خاطر اين سخن باغهائى از بهشت پاداش داد كه از زير درختان
آن نهرها جارى است ، جاودانه در آن خواهند ماند و اين جزاى نيكوكاران است .
86 - و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند آنها اهل دوزخند.
شاءن نزول :
نخستين مهاجران اسلام
بسيارى از مفسران از جمله طبرسى در مجمع البيان و فخر رازى و نويسنده المنار در
تفسيرهاى خود از مفسران پيشين نقل كرده اند كه اين آيات درباره نجاشى زمامدار حبشه
در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ياران او نازل شده است و در حديثى
كه در تفسير برهان نقل شده اين موضوع مشروحا آمده است .
آنچه از روايات اسلامى و تواريخ و گفتار مفسران در اين زمينه استفاده مى شود چنين
است :
در سالهاى نخستين بعثت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و دعوت عمومى او،
مسلمانان در اقليت شديدى قرار داشتند، قريش به قبائل عرب توصيه كرده بود كه هر كدام
،
افراد وابسته خود را كه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايمان آورده است
تحت فشار شديد قرار دهند و به اين ترتيب هر يك از مسلمانان از طرف قوم و قبيله خود
سخت تحت فشار قرار داشت .
آن روز تعداد مسلمانان براى دست زدن به يك جهاد آزاديبخش كافى نبود، پيامبر (صلى
اللّه عليه و آله و سلّم ) براى حفظ اين دسته كوچك ، و تهيه پايگاهى براى مسلمانان
در بيرون حجاز، به آنها دستور مهاجرت داد، و حبشه را براى اين مقصد انتخاب فرمود و
گفت : در آنجا زمامدار صالحى است كه از ستم و ستمگرى جلوگيرى مى كند، شما آنجا
برويد تا خداوند فرصت مناسبى در اختيار ما بگذارد.
منظور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نجاشى بود (نجاشى اسم عامى بود همانند
كسرى كه به تمام سلاطين حبشه گفته مى شد، اما اسم نجاشى معاصر پيامبر (صلى اللّه
عليه و آله و سلّم ) اصحمه كه در زبان حبشى به معنى عطيه و بخشش است بود).
يازده مرد و چهار زن از مسلمانان عازم حبشه شدند و از طريق دريا با كرايه كردن كشتى
كوچكى راه حبشه را پيش گرفتند، و اين در ماه رجب سال پنجم بعثت بود، و اين مهاجرت ،
مهاجرت اول نام گرفت .
چيزى نگذشت كه (جعفر بن ابوطالب
) و جمعى ديگر از مسلمانان به حبشه رفتند و هسته اصلى يك جمعيت متشكل
اسلامى را كه از 82 نفر مرد و عده قابل ملاحظهاى زن و كودك تشكيل ميشد به وجود
آوردند.
طرح اين مهاجرت براى بت پرستان سخت دردناك بود، زيرا بخوبى ميديدند چيزى نخواهد
گذشت كه با يك جمعيت متشكل نيرومند از مسلمانان كه تدريجا اسلام را پذيرفته و به
سرزمين امن و امان حبشه رفته اند روبرو خواهند شد، براى بهم زدن اين موقعيت دست به
كار شدند، و دو نفر از جوانان باهوش و فعال و حيلهگر و پشت هم انداز يعنى عمرو بن
عاص و عمارة بن وليد را براى بهم زدن موقعيت مسلمانان حبشه انتخاب كردند و با
هداياى فراوانى به حبشه فرستادند،
اين دو نفر در كشتى شراب نوشيدند و بجان هم افتادند ولى بهر حال براى پياده كردن
نقشه خود وارد سرزمين حبشه شدند، و با مقدماتى به حضور نجاشى بار يافتند، و قبلا با
دادن هداياى گرانبهائى به اطرافيان نجاشى موافقت آنها را جلب كرده و قول تاييد و
طرفدارى از آنان گرفته بودند.
عمرو عاص سخنان خود را از اينجا شروع كرد، و با نجاشى چنين گفت : ما فرستادگان
بزرگان مكهايم تعدادى از جوانان سبك مغز در ميان ما پرچم مخالفت برافراشته اند و از
آئين نياكان خود برگشته و به بدگوئى از خدايان ما پرداخته و آشوب و فتنه بپا كرده و
در ميان مردم تخم نفاق پاشيده اند، و از موقعيت سرزمين شما سوء استفاده كرده و به
اينجا پناه آوردند، ما از آن مى ترسيم كه در اينجا نيز دست به اخلالگرى زنند، بهتر
اين است كه آنها را به ما بسپاريد و به محل خود باز گردانيم ...
اين را گفتند و هدايائى را كه با خود آورده بودند تقديم داشتند.
نجاشى گفت :
تا من با نمايندگان اين پناهندگان به كشورم تماس نگيرم نمى توانم در اين زمينه سخن
بگويم ، و از آنجا كه اين بحث يك بحث مذهبى است بايد از نمايندگان مذهبى نيز در
جلسهاى در حضور شما دعوت شود.
روز ديگرى در يك جلسه مهم كه اطرافيان نجاشى و جمعى از دانشمندان مسيحى و جعفر بن
ابى طالب به عنوان نمايندگى مسلمانان ، و نمايندگان قريش ، حضور داشتند، نجاشى پس
از استماع سخنان نمايندگان قريش رو به جعفر كرد و از او خواست كه نظر خود را در اين
زمينه بيان كند.
(جعفر)
پس از اداى احترام چنين گفت : نخست از اينها بپرسيد آيا ما جزء بردگان فرارى اين
جمعيتيم ؟! عمرو گفت : نه شما آزاديد.
جعفر - و نيز سؤ ال كنيد آيا آنها دينى بر ذمه ما دارند كه آن را از ما
ميطلبند؟! عمرو - نه ما هيچگونه مطالبهاى از شما نداريم .
جعفر - آيا خونى از شما ريختهايم ؟ كه آنرا از ما ميطلبيد؟! عمرو - نه چنين چيزى در
كار نيست .
جعفر - پس از ما چه مى خواهيد كه اينهمه ما را شكنجه و آزار داديد و ما از سرزمين
شما كه مركز ظلم و بيدادگرى بود بيرون آمديم ؟!
سپس جعفر رو به نجاشى كرد و گفت : ما جمعى نادان بوديم ، بت پرستى مى كرديم ، گوشت
مردار مى خورديم ، انواع كارهاى زشت و ننگين انجام مى داديم ، قطع رحم مى كرديم و
نسبت به همسايگان خويش بدرفتارى داشتيم ، و نيرومندان ما ضعيفان را ميخوردند! ولى
خداوند پيامبرى در ميان ما مبعوث كرد كه به ما دستور داده است هر گونه شبيه و شريك
را از خدا دور سازيم و فحشاء و منكرات و ظلم و ستم و قمار را ترك گوئيم ، به ما
دستور داده نماز بخوانيم ، زكات بدهيم ، عدالت و احسان پيشه كنيم و بستگان خود را
كمك نمائيم .
نجاشى گفت : عيساى مسيح نيز براى همين مبعوث شده بود! سپس از جعفر پرسيد آيا چيزى
از آياتى كه بر پيامبر شما نازل شده است حفظ دارى ؟ جعفر گفت : آرى و سپس شروع به
خواندن سوره مريم كرد.
حسن انتخاب جعفر، در مورد آيات تكان دهنده اين سوره كه مسيح و مادرش را از هر گونه
تهمتهاى ناروا پاك مى سازد، اثر عجيبى گذاشت تا آنجا كه قطره هاى اشك شوق ، از
ديدگان دانشمندان مسيحى سرازير گشت ، و نجاشى صدا زد به خدا سوگند نشانه هاى حقيقت
در اين آيات نمايان است !
هنگامى كه عمرو خواست در اينجا سخنى بگويد و تقاضاى سپردن
مسلمانان را بدست وى كند، نجاشى دست بلند كرد، و محكم بر صورت عمرو كوبيد و گفت :
خاموش باش بخدا سوگند اگر بيش از اين سخنى در مذمت اين جمعيت بگوئى ترا مجازات
خواهم كرد! اين جمله را گفت و رو به مامورين كرد و صدا زد هداياى آنها را به آنان
برگردانيد و آنها را از حبشه بيرون نمائيد، و به جعفر و يارانش گفت آسوده خاطر در
كشور من زندگى كنيد! اين پيش آمد علاوه بر اثر تبليغى عميقى كه در زمينه شناساندن
اسلام به جمعى از مردم حبشه داشت ، سبب شد كه مسلمانان مكه جدا روى اين پايگاه
مطمئن حساب كنند، و مسلمانان تازه وارد را براى آن روز كه قدرت كافى بيابند به آنجا
روانه سازند.
سالها گذشت ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هجرت كرد و كار اسلام بالا
گرفت ، و عهدنامه حديبيه امضا شد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) متوجه
فتح خيبر گشت ، در آن روز كه مسلمانان از فرط شادى به خاطر در هم شكستن بزرگترين
كانون خطر يهود در پوست نمى گنجيدند، از دور شاهد حركت دستجمعى عدهاى بسوى سپاه
اسلام بودند، چيزى نگذشت كه معلوم شد اين جمعيت همان مهاجران حبشه اند كه به آغوش
وطن باز مى گردند در حالى كه قدرتهاى اهريمنى دشمنان در هم شكسته شده و نهال اسلام
به قدر كافى ريشه دوانيده است .
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با مشاهده جعفر و مهاجران حبشه ، اين جمله
تاريخى را فرمود: لا ادرى انا بفتح خيبر اسر ام بقدوم جعفر؟!:
نمى دانم از پيروزى خيبر خوشحالتر باشم يا از بازگشت جعفر؟
مى گويند علاوه بر مسلمانان ، هشت نفر از شاميان كه در ميان آنها يك راهب مسيحى بود
و تمايل شديد به اسلام پيدا كرده بودند، خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم
) رسيدند و پس از شنيدن آيات سوره يس بگريه افتادند و مسلمان شدند و گفتند چقدر اين
آيات به تعليمات راستين مسيح شباهت دارد.
و طبق روايتى كه در تفسير المنار از سعيد بن جبير نقل شده نجاشى سى نفر
از بهترين ياران خود را به عنوان اظهار علاقه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) و آئين اسلام به مدينه فرستاد، و همانها بودند كه با شنيدن آيات سوره يس
گريستند و اسلام را پذيرفتند، آيات فوق نازل شد و از اين مومنان تجليل كرد.
(اين شان نزول منافات با آن ندارد كه سوره مائده در اواخر عمر پيامبر (صلى اللّه
عليه و آله و سلّم ) نازل شده باشد، زيرا اين سخن مربوط به اكثريت آيات سوره است ،
هيچ مانعى ندارد كه بعضى از آيات در حوادث قبل نازل شده باشد و بدستور پيامبر (صلى
اللّه عليه و آله و سلّم ) به مناسبتهائى در اين سوره قرار گيرد).
تفسير:
كينه توزى يهود و نرمش نصارى
در اين آيات مقايسهاى ميان يهوديان و مسيحيانى كه معاصر پيامبر اسلام (صلى اللّه
عليه و آله و سلّم ) بوده اند شده است .
در نخستين آيه يهود و مشركان در يك صف قرار داده شده اند و مسيحيان در صف ديگر، در
آغاز مى گويد: سرسخترين دشمنان مومنان ، يهود و مشركان هستند، و با محبتترين آنها
نسبت به مومنان مدعيان مسيحيتند (لتجدن اشد الناس عداوة للذين
آمنوا اليهود و الذين اشركوا و لتجدن اقربهم مودة للذين آمنوا الذين قالوا انا
نصارى ).
تاريخ اسلام بخوبى گواه اين حقيقت است ، زيرا در بسيارى از صحنه هاى نبردهاى ضد
اسلامى ، يهود بطور مستقيم يا غير مستقيم دخالت داشتند و از هر گونه كار شكنى و
دشمنى خود دارى نمى كردند، افراد بسيار كمى از آنها به اسلام گرويدند، در حالى كه
در غزوات اسلامى ، كمتر مسلمانان را مواجه با مسيحيان ميبينيم و نيز افراد زيادى از
آنها را مشاهده مى كنيم كه به صفوف مسلمين پيوستند.
سپس قرآن دليل اين تفاوت روحيه و خط مشى اجتماعى را طى چند جمله
بيان كرده ، مى گويد: مسيحيان معاصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
امتيازاتى داشتند كه در يهود نبود.
نخست اينكه : در ميان آنها جمعى دانشمند بودند كه به اندازه دانشمندان دنياپرست
يهود در كتمان حقيقت كوشش نداشتند (ذلك بان منهم قسيسين )
و نيز در ميان آنها جمعى تاريك دنيا بودند كه درست در نقطه مقابل حريصان يهود گام
برمى داشتند، هر چند گرفتار انح رافاتى بودند ولى باز در سطحى بالاتر از يهود قرار
داشتند (و رهبانا).
بسيارى از آنها در برابر پذيرش حق خاضع بودند و تكبرى از خود نشان نمى دادند، در
حالى كه اكثريت يهود به خاطر اينكه خود را نژاد برتر مى دانستند، از قبول آئين
اسلام كه از نژاد يهود برنخاسته بود سر باز ميزدند (و انهم لا
يستكبرون ).
به علاوه جمعى از آنان (همانند همراهان جعفر و جمعى از مسيحيان حبشه ) هنگامى كه
آيات قرآن را مى شنيدند، اشك شوق از ديدگانشان بخاطر دست يافتن به حق سرازير مى شد
(و اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى اعينهم تفيض من الدمع مما
عرفوا من الحق ).
و با صراحت و شهامت و بينظرى صدا مى زدند: پروردگارا! ما ايمان آورديم ، ما را از
گواهان حق و همراهان محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ياران او قرار ده
(يقولون ربنا آمنا فاكتبنا مع الشاهدين ).
آنها بقدرى تحت تاثير آيات تكان دهنده اين كتاب آسمانى قرار مى گرفتند كه مى گفتند:
چگونه ممكن است ما به خداوند يگانه و حقايقى كه از طرف او آمده است ايمان نياوريم
در حالى كه انتظار داريم ما را در زمره جمعيت صالحان قرار دهد.
(و ما لنا لا نؤ من بالله و ما جائنا من الحق و نطمع ان
يدخلنا ربنا مع القوم الصالحين ).
البته همانطور كه در بالا اشاره كرديم ، اين مقايسه بيشتر درباره يهود و مسيحيان
معاصر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، زيرا يهود با اينكه داراى
كتاب آسمانى بودند، بخاطر دلبستگى بيش از اندازه به ماديات ، در صف مشركانى قرار
گرفته بودند كه از نظر مذهبى با آنها هيچ وجه اشتراكى نداشتند، در حالى كه در
ابتدا، يهوديان مبشران اسلام محسوب مى شدند و انحرافاتى همانند تثليث و غلو مسيحيت
را نداشتند، اما دنيا پرستى شديد آنها را به كلى از حق بيگانه كرد، در حالى كه
مسيحيان آن عصر چنين نبودند.
ولى تاريخ گذشته و معاصر به ما مى گويد: مسيحيان قرون بعد درباره اسلام و مسلمين ،
مرتكب جناياتى شدند كه دست كمى از يهود نداشت .
جنگهاى طولانى و خونين صليبى در گذشته و تحريكات فراوانى كه امروز از ناحيه استعمار
كشورهاى مسيحى بر ضد اسلام و مسلمين مى شود چيزى نيست كه بر كسى پنهان باشد، بنابر
اين نبايد آيات فوق را به عنوان يك قانون كلى در باره همه مسيحيان دانست جمله هاى
اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ... و ما بعد آن ، گواه بر اين است كه اين
آيات درباره جمعى از مسيحيان معاصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده
است .
در دو آيه بعد به سرنوشت اين دو طايفه و پاداش و كيفر آنها اشاره شد، نخست مى گويد:
آنها كه در برابر افراد با ايمان ، محبت نشان دادند، و در مقابل آيات الهى سر تسليم
فرود آوردند، و با صراحت ايمان خود را اظهار داشتند، خداوند در برابر اين به آنها
باغهاى بهشت را پاداش مى دهد كه از زير درختان آن نهرها جارى است و جاودانه در آن
ميمانند و اين است جزاى نيكوكاران
(فاثابهم الله بما قالوا جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين
فيها و ذالك جزاء المحسنين )(1)
و در مقابل ، آنها كه راه دشمنى را پيمودند و كافر شدند و آيات خدا را تكذيب كردند
اهل دوزخند (و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب الجحيم
).
آيه و ترجمه
ياءيها الذين ءامنوا لا تحرموا طيبت ما اءحل الله لكم و لا تعتدوا إ ن الله لا يحب
المعتدين
(87)
و كلوا مما رزقكم الله حللا طيبا و اتقوا الله الذى اءنتم به مومنون
(88)
لا يؤ اخذكم الله باللغو فى اءيمنكم و لكن يواخذكم بما عقدتم الا يمن فكفرته اطعام
عشرة مسكين من اءوسط ما تطعمون اءهليكم اءو كسوتهم اءو تحرير رقبة فمن لم يجد فصيام
ثلثة اءيام ذلك كفرة اءيمنكم اذا حلفتم و احفظوا اءيمنكم كذلك يبين الله لكم ءايته
لعلكم تشكرون (89)
|
ترجمه :
87 - اى كسانى كه ايمان آوردهايد چيزهاى پاكيزه را كه خداوند براى شما حلال كرده بر
خود حرام نكنيد، و از حد تجاوز ننمائيد، زيرا خداوند متجاوزان را دوست نمى دارد.
88 - و از نعمتهاى حلال و پاكيزهاى كه خداوند به شما روزى داده بخوريد و از (مخالفت
) خداوندى كه به او ايمان داريد بپرهيزيد.
89 - خداوند شما را به خاطر سوگندهاى بيهوده (و خالى از اراده ) مواخذه نمى كند ولى
در برابر سوگندهائى كه (از روى اراده ) محكم كرده ايد مواخذه مى كند، كفاره اين
گونه قسمها اطعام ده نفر مستمند، از غذاهاى معمولى است كه به خانواده خود مى دهيد،
يا لباس پوشانيدن بر آن ده نفر و يا آزاد كردن يك برده ، و كسى كه هيچكدام از اينها
را نبايد سه روز روزه ميگيرد، اين كفاره سوگندهاى شماست به هنگامى كه سوگند ياد مى
كنيد (و مخالفت مينمائيد) و سوگندهاى خود را حفظ كنيد و نشكنيد، اين چنين خداوند
آيات خود را براى شما بيان مى كند تا شكر او را بجا آوريد.
شان نزول
از حد تجاوز نكنيد!
در مورد نزول آيات فوق روايات متعددى نقل شده است ، از جمله اينكه : روزى پيامبر
(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درباره رستاخيز و وضع مردم در آن دادگاه بزرگ الهى
بياناتى فرمود، اين بيانات مردم را تكان داد و جمعى گريستند به دنبال آن جمعى از
ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تصميم گرفتند، پارهاى از لذائذ و
راحتيها را بر خود تحريم كرده و به جاى آن به عبادت پردازند، امير مؤ منان على
(عليه السلام ) سوگند ياد كرد كه شبها كمتر بخوابد و مشغول عبادت باشد، بلال سوگند
ياد كرد كه همه روز روزه باشد، عثمان بن مظعون قسم ياد كرد كه آميزش جنسى را با
همسر خويش ترك گويد و به عبادت پردازد.
روزى همسر عثمان بن مظعون نزد عايشه آمد، او زن جوان و صاحب جمالى بود، عايشه از
وضع او متعجب شد و گفت : چرا به خودت نمى رسى ، و زينت نمى كنى ؟!
در پاسخ گفت : براى چه كسى زينت كنم ؟ همسرم مدتى است كه مرا ترك گفته و رهبانيت
پيش گرفته است ، اين سخن به گوش پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيد، فرمان
داد همه مسلمانان به مسجد آيند، هنگامى كه مردم در مسجد اجتماع كردند، بالاى منبر
قرار گرفت ، پس از حمد و ثناى پروردگار گفت : چرا بعضى از شما چيزهاى پاكيزه را بر
خود حرام كرده ايد؟ من سنت خود را براى شما بازگو مى كنم هر كس از آن روى گرداند از
من نيست ، من قسمتى از شب را مى خوابم و با همسرانم آميزش دارم و همه روزها را روزه
نمى گيرم .
آگاه باشيد من هرگز به شما دستور نمى دهم كه مانند كشيشان مسيحى و رهبانها ترك دنيا
گوئيد زيرا اين گونه مسائل و همچنين ديرنشينى در آئين من نيست ، رهبانيت امت من در
جهاد است (اگر مى خواهيد ترك دنيا گوئيد چه بهتر كه در راه سازندهاى همچون جهاد
باشد...) بر خود سخت نگيريد زيرا جمعى از پيشينيان شما بر اثر سخت گرفتن بر خود
هلاك شدند.
آنها كه سوگند ياد كرده بودند اين امور را ترك كنند، برخاستند و گفتند: اى پيامبر!
ما در اين راه سوگند ياد كرده ايم وظيفه ما در برابر سوگندمان چيست ؟ آيات فوق نازل
شد و به آنها پاسخ گفت .
لازم به تذكر است كه بعضى سوگندهاى فوق مانند سوگندى كه از عثمان بن مظعون نقل شده
چون منافات با حق همسرش داشته است مشروع نبوده ، ولى در مورد سوگند على (عليه
السلام ) درباره بيدار ماندن شب و اشتغال به عبادت ، امر مباح و مجازى بوده است اگر
چه از آيات استفاده مى شود كه اولى و بهتر اين بود كه چنين كارى به طور مستمر ادامه
پيدا نكند و اين موضوع هيچگونه منافاتى با مقام عصمت على (عليه السلام ) ندارد
چنانكه نظير آن را در باره پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز در سوره
تحريم آيه يك مى خوانيم يا ايها النبى لم تحرم ما احل الله لك
تبتغى مرضاة ازواجك : اى پيغمبر! چرا پارهاى از امورى كه بر تو حلال است به
خاطر رضايت همسرانت بر خود حرام ميكنى
تفسير:
سوگند و كفاره سوگند
در اين آيه و آيات بعد يك سلسله احكام مهم اسلامى مطرح شده است ، بعضى براى نخستين
بار، و قسمت مهمى نيز به عنوان تاكيد و توضيح احكامى كه قبلا در.
آيات ديگر قرآن بيان شده است ، زيرا همانطور كه گفتيم اين سوره در اواخر عمر پيامبر
(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل گرديد و ميبايست در آن در باره احكام مختلف
اسلامى تاكيد بيشترى بشود.
در آيه نخست ، اشاره به تحريم قسمتى از مواهب الهى وسيله بعضى از مسلمين شده ، و
آنها را از تكرار اين كار نهى ميكند، و مى گويد: (اى
كسانى كه ايمان آورده ايد (طيبات
)
و امور پاكيزهاى را كه خداوند براى شما حلال كرده بر خود حرام مكنيد،
(يا ايها الذين آمنوا لا تحرموا طيبات ما احل الله لكم )
ذكر اين حكم علاوه بر ملاحظه شان نزول ممكن است اشاره به اين باشد كه اگر در آيات
گذشته مدح و تمجيدى از جمعى از دانشمندان و رهبانان مسيحى شد به خاطر انعطاف و
تسليم آنها در برابر حق بود، نه به خاطر برنامه ترك دنيا و تحريم طيبات ، و
مسلمانان نمى توانند در اين قسمت از آنها اقتباس كنند با بيان اين حكم ، اسلام
صريحا بيگانگى خود را از مساله رهبانيت و ترك دنيا آنچنان كه مسيحيان و مرتاضان
دارند اعلام داشته است ، شرح بيشتر درباره اين موضوع را در ذيل آيه 27 سوره حديد
و رهبانية ابتدعوها مطالعه خواهيد فرمود.
سپس براى تاكيد اين موضوع مى گويد: از حد و مرزها فراتر نرويد، زيرا خداوند تجاوز
كنندگان را دوست ندارد (و لا تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين ).
در آيه بعد مجددا روى مطلب تاكيد كرده ، منتها در آيه گذشته نهى از تحريم بود و در
اين آيه امر به بهره گرفتن مشروع از مواهب الهى كرده مى فرمايد: از آنچه خداوند به
شما روزى داده است حلال و پاكيزه بخوريد)
(و كلوا مما رزقكم الله حلالا طيبا).
تنها شرط آن اين است كه رعايت اعتدال و تقوا و پرهيزگارى در بهره گيرى .
از اين مواهب را فراموش نكنيد، لذا مى گويد: (و اتقوا الله
الذى انتم به مومنون ) يعنى ايمان شما به خدا ايجاب ميكند كه همه دستورات او
را محترم بشمريد، هم بهره گرفتن و هم رعايت اعتدال و تقوى .
در تفسير اين جمله احتمال ديگرى نيز هست ، كه منظور از امر به تقوا اين است كه
تحريم مباحات و طيبات با درجه عالى و كامل تقوا متناسب نيست ، تقوا ايجاب مى كند كه
انسان از حد اعتدال در هيچ طرف خارج نشود.
در آيه بعد درباره سوگندهائى كه در زمينه تحريم حلال و غير آن خورده مى شود، به طور
كلى بحث كرده و قسمها را به دو قسمت تقسيم مى كند: (نخست
مى گويد: خداوند شما را در برابر (قسمهاى
لغو) مواخذه و مجازات نمى كند)
(لا يؤ اخذكم الله باللغو فى ايمانكم ).
همانطور كه در تفسير آيه 225 سوره بقره كه در آن نيز پيرامون عدم مجازات در مقابل
قسمهاى لغو بحث شده بود گفتيم : منظور از سوگند لغو چنانكه مفسران و فقهاء گفته
اند، سوگندهائى است كه داراى هدف مشخص نيست و از روى اراده و تصميم سر نمى زند،
بلكه بدون توجه به عنوان تكيه سخن و الله و بالله يا اينكه لا
و الله و بلى و الله مى گويند و يا در حال شدت هيجان يا غضب بدون اراده و
تصميم گفته مى شود.
بعضى گفته اند اگر انسان به چيزى يقين داشته باشد و بر اساس آن سوگند ياد كند سپس
معلوم شود كه اشتباه كرده است ، آن نيز جزء قسم لغو است ، مثل اينكه كسى بر اثر
سعايت افراد سخن چنين يقين به انحراف همسر خود پيدا كند و سوگند به طلاق او ياد
نمايد، بعدا معلوم شود دروغ بوده است ، اين سوگند اعتبار ندارد.
اين را نيز مى دانيم كه علاوه بر لزوم قصد و اراده و تصميم در سوگندهاى جدى لازم
است كه محتواى قسم نيز كار نامشروع و يا مكروهى نباشد، بنابر اين اگر انسان در حال
اختيار از روى اراده و تصميم سوگند ياد كند كه عمل حرام يا مكروهى
را انجام دهد آن قسم نيز بى ارزش است ، و وفاى به آن لازم نيست - احتمال دارد كه
مفهوم لغو در آيه فوق مفهوم وسيعى باشد و حتى اين گونه قسم را نيز شامل شود -
قسم دوم از سوگندها، سوگندهائى است كه از روى اراده و تصميم و به طور جدى ياد مى
شود، در باره اين نوع قسمها، قرآن در آيه فوق چنين مى گويد: خداوند شما را در برابر
چنين سوگندهائى كه گره آنرا محكم كردهايد مؤ اخذه مى كند و شما را موظف به عمل كردن
به آن ميسازد (و لكن يؤ اخذ كم بما عقدتم الايمان )
|