تفسير نمونه جلد ۴
جمعي از فضلا
- ۶ -
و در آخرين آيه و
سخن از كسانى به ميان آمده كه دم از ايمان به خدا ميزنند، و در ميدانهاى جهاد شركت
ميكنند و دستورات اسلام را به كار مى بندند، بدون اينكه هدف الهى داشته باشند، بلكه
منظورشان بدست آوردن نتائج مادى همانند غنائم جنگى و مانند آن است و ميفرمايد:
(كسانى كه تنها پاداش دنيا مى طلبند، در اشتباهند زيرا در نزد پروردگار
پاداش دنيا و آخرت ، هر دو ميباشد).
(من كان يريد ثواب الدنيا فعند الله ثواب الدنيا و الاخرة ).
پس چرا به دنبال هر دو نمى روند.
(و خداوند از نيات همگان آگاه است و هر
صدائى را مى شنود، و هر صحنهاى را مى بيند و از اعمال منافق صفتان اطلاع دارد).
(و كان الله سميعا بصيرا)
اين آيه بار ديگر اين حقيقت را بازگو ميكند كه اسلام تنها ناظر به جنبه هاى
معنوى و اخروى نيست ، بلكه براى پيروان خود هم سعادت مادى مى خواهد و هم معنوى .
آيه و ترجمه:
يأ يها الذين ءامنوا كونوا قومين بالقسط شهداء لله و لو على أ نفسكم أ و الولدين و
الا قربين إ ن يكن غنيا أ و فقيرا فالله أ ولى بهما فلا تتبعوا الهوى أ ن تعدلوا و
إ ن تلوا أ و تعرضوا فإ ن الله كان بما تعملون خبيرا
(135)
|
ترجمه :
135 - اى كسانى كه ايمان آوردهايد كاملا قيام به عدالت كنيد، براى خدا گواهى دهيد
اگر چه (اين گواهى ) به زيان خود شما يا پدر و مادر يا نزديكان شما بوده باشد، چه
اينكه اگر آنها غنى يا فقير باشند خداوند سزاوارتر است كه از آنها حمايت كند، بنا
بر اين از هوى و هوس پيروى نكنيد كه از حق منحرف خواهيد شد، و اگر حق را تحريف كنيد
و يا از اظهار آن اعراض نمائيد خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است .
تفسير :
عدالت اجتماعى
به تناسب دستورهائى كه در آيات گذشته درباره اجراى عدالت در خصوص مورد يتيمان ، و
همسران داده شده ، در اين آيه يك اصل اساسى و يك قانون كلى درباره اجراى عدالت در
همه موارد بدون استثناء ذكر مى كند و به تمام افراد با ايمان فرمان ميدهد كه قيام
به عدالت كنند.
(يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط).
بايد توجه داشت كه قوامين جمع قوام (صيغه
مبالغه ) به معنى
(بسيار قيام كننده
) است ، يعنى بايد در هر حال و در هر كار
و در هر عصر و زمان قيام به عدالت كنيد كه اين عمل خلق و خوى شما شود، و انحراف از
آن بر خلاف طبع و روح شما گردد.
تعبير به (قيام
) در اينجا ممكن است به خاطر آن باشد كه انسان براى انجام كارها معمولا
بايد بپاخيزد، و به دنبال آنها برود، بنابراين (قيام
) به كار كنايه از تصميم و عزم راسخ و اقدام جدى درباره آن است اگر چه
آن كار همانند حكم قاضى احتياج به قيام و حركتى نداشته باشد، و نيز ممكن است تعبير
به قيام از اين نظر باشد كه قائم معمولا به چيزى ميگويند كه عمود بر زمين بوده باشد
و كمترين ميل و انحرافى به هيچ طرف نداشته باشد، يعنى بايد آنچنان عدالت را اجرا
كنيد كه كمترين انحرافى به هيچ طرف پيدا نكند.
سپس براى تاكيد مطلب مساله شهادت را عنوان كرده ، ميفرمايد:
(به خصوص در مورد شهادت بايد همه ملاحظات را كنار بگذاريد و فقط به خاطر
خدا شهادت به حق دهيد، اگر چه به زيان شخص شما يا پدر و مادر و يا نزديكان تمام شود).
(شهداء لله و لو على انفسكم او الوالدين و الاقربين ).
اين موضوع در همه اجتماعات و مخصوصا در اجتماعات جاهلى وجود داشته و دارد كه معمولا
در شهادت دادن ، مقياس راحب و بغضها و چگونگى ارتباط اشخاص با شهادت دهنده قرار مى
دهند اما حق و عدالت براى آنها مطرح نيست ، مخصوصا از حديثى كه از ابن عباس نقل شده
استفاده ميشود كه افراد تازه مسلمان حتى بعد از ورود به مدينه به خاطر ملاحظات
خويشاوندى از اداى شهادتهائى كه به ضرر بستگانشان ميشد خوددارى ميكردند، آيه فوق
نازل شد و در اين زمينه به آنها هشدار دارد.
ولى - همانطور كه آيه اشاره ميكند - اين كار با روح ايمان سازگار نيست ، مؤ من
واقعى كسى است كه در برابر حق و عدالت ، هيچگونه ملاحظهاى نداشته باشد و حتى منافع
خويش و بستگان خويش را به خاطر اجراى آن ناديده بگيرد.
ضمنا از اين جمله استفاده ميشود كه بستگان مى توانند با حفظ اصول عدالت به سود يا
به زيان يكديگر شهادت دهند (مگر اينكه قرائن اتهام بطرفدارى و اعمال تعصب در كار
بوده باشد).
سپس به قسمت ديگرى از عوامل انحراف از اصل عدالت اشاره كرده ميفرمايد:
(نه ملاحظه ثروت ثروتمندان بايد مانع شهادت به حق گردد و نه عواطف ناشى
از ملاحظه فقر فقيران ، زيرا اگر آن كس كه شهادت به حق به زيان او تمام ميشود،
ثروتمند يا فقير باشد، خداوند نسبت به حال آنها آگاهتر است ، نه صاحبان زر و زور
ميتوانند در برابر حمايت پروردگار، زيانى به شاهدان بر حق برسانند، و نه فقير با
اجراى عدالت گرسنه مى ماند).
(ان يكن غنيا او فقيرا فالله اولى بهما).
باز براى تاكيد دستور مى دهد كه (از هواى
و هوس پيروى نكنيد تا مانعى در راه اجراى عدالت ايجاد گردد).
(فلا تتبعوا الهوى ان تعدلوا)
و از اين جمله به خوبى استفاده ميشود كه سرچشمه مظالم و ستمها، هواپرستى است و اگر
اجتماعى هواپرست نباشد، ظلم و ستم در آن راه نخواهد داشت !
بار ديگر به خاطر اهميتى كه موضوع اجراى عدالت دارد، روى اين دستور تكيه كرده
ميفرمايد: (اگر مانع رسيدن حق به حقدار
شويد و يا حق را تحريف نمائيد و يا پس از آشكار شدن حق از آن اعراض كنيد، خداوند از
اعمال شما آگاه است ).
(و ان تلووا او تعرضوا فان الله كان بما تعملون خبيرا).
در حقيقت جمله ان تلووا اشاره به تحريف حق و تغيير آن است ، در حالى كه جمله تعرضوا
اشاره به خوددارى كردن از حكم به حق ميباشد و اين همان چيزى است كه در حديثى از
امام باقر (عليه السلام ) نقل شده است .
جالب توجه اينكه در ذيل آيه تعبير به خبير شده است نه عليم ، زيرا خبير معمولا به
كسى ميگويند كه از جزئيات و ريزهكاريهاى يك موضوع آگاه است ، اشاره به اينكه خداوند
كوچكترين انحراف شما را از حق و عدالت به هر بهانه و دستاويزى كه باشد حتى در آنجا
كه لباس حق بجانب بر آن مى پوشانيد ميداند و كيفر آن را خواهد داد!
آيه فوق توجه فوق العاده اسلام را به مساله عدالت اجتماعى در هر شكل و هر صورت
كاملا روشن ميسازد و انواع تاءكيداتى كه در اين چند جمله بكار رفته است نشان ميدهد
كه اسلام تا چه اندازه در اين مساله مهم انسانى و اجتماعى ، حساسيت دارد، اگر چه با
نهايت تاسف ميان عمل مسلمانان ، و اين دستور عالى اسلامى ، فاصله از زمين تا آسمان
است !، و همين يكى از اسرار عقبماندگى آنها است .
آيه و ترجمه:
يأ يها الذين ءامنوا ءامنوا بالله و رسوله و الكتب الذى نزل على رسوله و الكتب الذى
أ نزل من قبل و من يكفر بالله و ملئكته و كتبه و رسله و اليوم الاخر فقد ضل ضللا
بعيدا
(136)
|
ترجمه :
136 - اى كسانى كه ايمان آوردهايد، ايمان (واقعى ) به خدا و پيامبرش و كتابى كه بر
او نازل كرده ، و كتب (آسمانى ) كه قبلا فرستاده است بياوريد. و كسى كه خدا و
فرشتگان او و كتابها و پيامبرانش ، و روز بازپسين را انكار كند در گمراهى دور و
درازى افتاده است .
شان نزول :
از (ابن عباس
) نقل شده كه اين آيه درباره جمعى از بزرگان اهل كتاب نازل گرديد مانند
عبد الله بن سلام و اسد بن كعب و برادرش اسيد بن كعب و جمعى ديگر، زيرا آنها در
آغاز خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند و گفتند: ما به تو و كتاب
آسمانى تو و موسى و تورات و عزير ايمان مى آوريم ولى به ساير كتابهاى آسمانى و
همچنين ساير انبياء ايمان نداريم آيه نازل شد و به آنها تعليم داد كه بايد به همه
ايمان داشته باشند.
تفسير :
با توجه به شان نزول ، روى سخن در آيه به جمعى از مومنان اهل كتاب
است كه آنها پس از قبول اسلام روى تعصبهاى خاصى تنها اظهار ايمان به مذهب سابق خود
و آئين اسلام مى كردند و بقيه پيامبران و كتب آسمانى را قبول نداشتند اما قرآن به
آنها توصيه مى كند كه تمام پيامبران و كتب آسمانى را به رسميت بشناسند، زيرا همه يك
حقيقت را تعقيب مى كنند، و بدنبال يك هدف هستند و از طرف يك مبدا مبعوث شده اند
(اگر چه همانند كلاسهاى مختلف تعليم و تربيت سلسله مراتب داشته اند و هر كدام آئينى
كاملتر از آئين پيشين آورده اند). بنابراين معنى ندارد كه بعضى از آنها را بپذيرند
و بعضى را نپذيرند، مگر يك حقيقت واحد تبعيض بردار است ! و مگر تعصبها مى تواند جلو
واقعيات را بگيرد!، لذا آيه فوق مى گويد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد به خدا و
پيامبرش (پيامبر اسلام ) و كتابى كه بر او نازل شده ، و كتب آسمانى پيشين ، همگى
ايمان بياوريد.
(يا ايها الذين آمنوا آمنوا بالله و رسوله و الكتاب الذى نزل على رسوله و الكتاب
الذى انزل من قبل ).
قطع نظر از شان نزول فوق ، اين احتمال نيز در تفسير آيه هست كه روى سخن به تمام
مومنان باشد، مؤ منانى كه ظاهرا اسلام را پذيرفته اند اما هنوز در اعماق جان آنها
نفوذ نكرده است ، اينجا است كه از آنها دعوت مى شود كه از صميم دل و در درون جان مؤ
من شوند، و نيز اين احتمال وجود دارد كه روى سخن به همه مؤ منانى باشد كه اجمالا به
خدا و پيامبر ايمان آورده اند اما به جزئيات و تفاصيل معتقدات اسلامى آشنا نشده
اند، اينجا است كه قرآن دستور مى دهد: مومنان واقعى بايد به تمام انبياء و كتب
پيشين و فرشتگان الهى ايمان داشته باشند، زيرا عدم ايمان به اينها مفهومش انكار
حكمت خداوند است آيا ممكن است خداوند حكيم انسانهاى پيشين را بدون رهبر و راهنما
گذاشته باشد تا در ميدان زندگى سرگردان شوند!!
آيا منظور از ايمان بفرشتگان تنها فرشتگان وحى است ، كه ايمان به آنها از ايمان به
انبياء و كتب آسمانى غير قابل تفكيك است و يا همه فرشتگان ؟
زيرا همانطور كه بعضى از آنان در امر وحى و تشريع دست در كارند، جمعى هم مامور
تدبير عالم تكوين هستند، و ايمان به آنها در حقيقت گوشه اى از ايمان به حكمت خدا
است .
و در پايان آيه سرنوشت كسانى را كه از اين واقعيتها غافل بشوند بيان كرده ، چنين مى
فرمايد: كسى كه به خدا و فرشتگان ، و كتب الهى ، و فرستادگان او، و روز بازپسين ،
كافر شود، در گمراهى دور و درازى افتاده است .
(و من يكفر بالله و ملائكته و كتبه و رسله و اليوم الاخر فقد ضل ضلالا بعيدا).
در حقيقت ايمان به پنج اصل در اين آيه لازم شمرده شده ، يعنى علاوه بر ايمان به
مبدء و معاد ايمان به كتب آسمانى و انبياء و فرشتگان نيز لازم است .
تعبير به ضلال بعيد (گمراهى دور) تعبير لطيفى است يعنى چنين اشخاص آنچنان از جاده
اصلى پرت شده اند كه بازگشتشان بشاهراه اصلى به آسانى ممكن نيست .
آيه و ترجمه:
إ ن الذين ءامنوا ثم كفروا ثم ءامنوا ثم كفروا ثم ازدادوا كفرا لم يكن الله ليغفر
لهم و لا ليهديهم سبيلا
(137)
بشر المنفقين بأ ن لهم عذابا أ ليما
(138)
الذين يتخذون الكفرين أ ولياء من دون المؤ منين اءيبتغون عندهم العزة فإ ن العزة
لله جميعا (139)
|
ترجمه :
137 - آنها كه ايمان آوردند، سپس كافر شدند، باز هم ايمان آوردند، و دگر بار كافر
شدند سپس بر كفر خود افزودند هرگز خدا آنها را نخواهد بخشيد و نه آنها را به راه
(راست ) هدايت مى كند.
138 - به منافقان بشارت ده كه مجازات دردناكى در انتظار آنها است .
139 - همانها كه كافران را، بجاى مومنان ، دوست خود بر مى گزينند، آيا اينها مى
خواهند از آنان كسب عزت و آبرو كنند با اينكه همه عزتها مخصوص خدا است !!
تفسير :
سرنوشت منافقان لجوج
به تناسب بحثى كه در آيه گذشته درباره كافران و گمراهى دور و دراز آنها بود در اين
آيات اشاره به حالت جمعى از آنان كرده كه هر روز شكل تازه اى به خود مى گيرند، روزى
در صف مومنان ، و روز ديگر در صف كفار، و باز در صف مومنان ، و سپس در صفوف كفار
متعصب و خطرناك قرار مى گيرند، خلاصه همچون بت عيار هر لمحه به شكلى و هر روز به
رنگى در مى آيند
و سرانجام در حال كفر و بى ايمانى جان مى دهند!
نخستين آيه از آيات فوق درباره سرنوشت چنين كسانى مى گويد: آنها كه ايمان آوردند
سپس كافر شدند باز ايمان آوردند و بار ديگر راه كفر پيش گرفتند و سپس بر كفر خود
افزودند، هرگز خداوند آنها را نميامرزد و به راه راست هدايت نمى كند.
(ان الذين آمنوا ثم كفروا ثم آمنوا ثم كفروا ثم ازدادوا كفرا لم يكن الله ليغفر لهم
و لا ليهديهم سبيلا).
اين تغيير روشهاى پى در پى ، و هر روز به رنگى در آمدن ، يا مولود تلون و عدم تحقيق
كافى در مبانى اسلام بود، و يا نقشه اى بود كه افراد منافق و كفار متعصب اهل كتاب
براى متزلزل ساختن مومنان واقعى ، طرح و اجرا مى كردند كه با اين رفت و آمدهاى پى
در پى ، مؤ منان واقعى را در ايمان خود متزلزل سازند چنانكه در آيه 72 سوره آل
عمران شرح آن گذشت .
البته آيه فوق هيچگونه دلالتى بر عدم قبول توبه اين گونه اشخاص ندارد، بلكه موضوع
سخن در آيه تنها آن دسته اى هستند كه در حال شدت كفر، سرانجام چشم از جهان مى
پوشند، چنين افرادى به مقتضاى ايمانى و عملشان نه شايسته آمرزشند و نه هدايت ، مگر
اينكه در كار خود تجديد نظر كنند.
سپس در آيه بعد مى گويد: به اين دسته از منافقان بشارت بده كه عذاب دردناكى براى
آنها است .
(بشر المنافقين بان لهم عذابا اليما).
تعبير به عنوان بشارت در موردى كه سخن از عذاب اليم است يا بعنوان استهزاء نسبت به
افكار پوچ و بى اساس آنها است ، و يا به خاطر آن است كه كلمه بشارت كه در اصل از
بشر به معنى صورت گرفته شده ، معنى وسيعى دارد، و هر گونه خبرى را كه در صورت انسان
اثر بگذارد و آن را مسرور يا غم آلود كند، شامل مى شود.
و در آيه اخير، اين دسته از منافقان چنين توصيف شده اند: آنها كافران را به جاى
مومنان دوست خود انتخاب مى كنند.
(الذين يتخذون الكافرين اولياء من دون المؤ منين ).
سپس مى گويد: هدف آنها از اين انتخاب چيست ! آيا راستى مى خواهند آبرو و حيثيتى از
طريق اين دوستى براى خود كسب كنند؟!
(اءيبتغون عندهم العزة ).
در حالى كه تمام عزتها مخصوص خدا است .
(فان العزة لله جميعا).
زيرا عزت همواره از علم و قدرت سرچشمه مى گيرد و اينها كه قدرتشان ناچيز و علمشان
نيز همانند قدرتشان ناچيز است ، كارى از دستشان ساخته نيست كه بتوانند منشا عزتى
باشند.
اين آيه به همه مسلمانان هشدار مى دهد كه عزت خود را در همه شئون زندگى اعم از شئون
اقتصادى و فرهنگى و سياسى و مانند آن ، در دوستى با دشمنان اسلام نجويند، بلكه تكيه
گاه خود را ذات پاك خداوندى قرار دهند كه سرچشمه همه عزتها است ، و غير خدا از
دشمنان اسلام نه عزتى دارند كه به كسى ببخشند و نه اگر مى داشتند قابل اعتماد
بودند، زيرا هر روز كه منافع آنها اقتضا كند فورا صميمى ترين متحدان خود را رها
كرده و به سراغ كار خويش ميروند كه گوئى هرگز با هم آشنائى نداشتند، چنانكه تاريخ
معاصر شاهد بسيار گوياى اين واقعيت است !.
آيه و ترجمه:
و قد نزل عليكم فى الكتب أ ن إ ذا سمعتم ءايت الله يكفر بها و يستهزء بها فلا
تقعدوا معهم حتى يخوضوا فى حديث غيره إ نكم إ ذا مثلهم إ ن الله جامع المنفقين و
الكفرين فى جهنم جميعا (140)
|
ترجمه :
140 - خداوند در قرآن (اين حكم را) بر شما فرستاده كه هنگامى كه بشنويد افرادى آيات
خدا را انكار و استهزا مى نمايند با آنها ننشينيد تا به سخن دگرى بپردازند، زيرا در
اين صورت شما هم مثل آنان خواهيد بود، خداوند منافقان و كافران را همگى در دوزخ جمع
مى كند.
شان نزول :
از ابن عباس درباره نزول اين آيه چنين نقل شده كه جمعى از منافقان در جلسات
دانشمندان يهود مى نشستند، جلساتى كه در آن نسبت به آيات قرآن استهزاء مى شد، آيه
فوق نازل گشت و عاقبت شوم اين عمل را روشن ساخت .
تفسير :
در مجلس گناه ننشينيد
در سوره انعام كه از سوره هاى مكى قرآن است در آيه 68 صريحا
به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داده شده است كه اگر مشاهده كنى
كسانى نسبت به آيات قرآن استهزاء مى كنند و سخنان ناروا مى گويند، از آنها اعراض كن
مسلم است كه اين حكم اختصاصى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ندارد بلكه
يك دستور عمومى است كه در شكل خطاب بپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيان
شده ، و فلسفه آن هم كاملا روشن است ، زيرا اين يكنوع مبارزه عملى به شكل منفى در
برابر اين گونه كارها است .
آيه مورد بحث بار ديگر اين حكم اسلامى را تاكيد مى كند و به مسلمانان هشدار مى دهد
كه : در قرآن به شما قبلا دستور داده شده كه هنگامى بشنويد افرادى نسبت به آيات
قرآن كفر مى ورزند و استهزاء مى كنند با آنها ننشينيد تا از اين كار صرفنظر كرده ،
به مسائل ديگرى بپردازند.
(و قد نزل عليكم فى الكتاب ان اذا سمعتم آيات الله يكفر بها و يستهزء بها فلا
تقعدوا معهم حتى يخوضوا فى حديث غيره ).
سپس نتيجه اين كار را چنين بيان مى كند كه اگر شما در اينگونه مجالس شركت كرديد
همانند آنها خواهيد بود و سرنوشتتان سرنوشت آنها است
(انكم اذا مثلهم ).
باز براى تاكيد اين مطلب اضافه مى كند شركت در اين گونه جلسات نشانه روح نفاق است و
خداوند منافقان و كافران را در دوزخ جمع مى كند.
(ان الله جامع المنافقين و الكافرين فى جهنم جميعا).
از اين آيه چند نكته استفاده مى شود:
1 - شركت در اين گونه جلسات گناه به منزله شركت در گناه است ، اگر چه شركت كننده
ساكت باشد، زيرا اين گونه سكوتها يكنوع رضايت و امضاى عملى است .
2 - نهى از منكر اگر به صورت مثبت امكان پذير نباشد لااقل بايد به صورت منفى انجام
گيرد به اين طريق كه از محيط گناه و مجلس گناه انسان دور شود.
3 - كسانى كه با سكوت خود و شركت در اينگونه جلسات عملا گناهكاران را تشويق مى كنند
مجازاتى همانند مرتكبين گناه دارند.
4 - نشست و برخاست با كافران در صورتى كه نسبت به آيات الهى توهين نكنند و خطر
ديگرى نداشته باشد مانعى ندارد، زيرا جمله حتى يخوضوا فى حديث غيره اين كار را مباح
شمرده است .
5 - مجامله با اين گونه گناهكاران نشانه روح نفاق است زيرا يك مسلمان واقعى هرگز
نمى تواند در مجلسى شركت كند كه در آن نسبت به آيات و احكام الهى توهين مى شود، و
اعتراض ننمايد، يا لااقل عدم رضايت خود را با ترك آن مجلس آشكار نسازد.
آيه و ترجمه:
الذين يتربصون بكم فإ ن كان لكم فتح من الله قالوا اءلم نكن معكم و إ ن كان
للكافرين نصيب قالوا اءلم نستحوذ عليكم و نمنعكم من المؤ منين فالله يحكم بينكم يوم
القيمة و لن يجعل الله للكافرين على المؤ منين سبيلا
(141)
|
ترجمه :
141 - منافقان همانها هستند كه پيوسته انتظار مى كشند و مراقب شما هستند اگر فتح و
پيروزى نصيب شما گردد مى گويند آيا ما با شما نبوديم (پس ما نيز سهيم در افتخارات و
غنائم هستيم !) و اگر بهره اى نصيب كافران گردد مى گويند آيا ما شما را تشويق به
مبارزه و عدم تسليم در برابر مومنان نمى كرديم ! (پس با شما سهيم خواهيم بود!)
خداوند در ميان شما در روز رستاخيز داورى مى كند و هرگز براى كافران نسبت به مومنان
راه تسلطى قرار نداده است
تفسير :
صفات منافقان
اين آيه و آيات بعد قسمتى ديگر از صفات منافقان و انديشه هاى پريشان آنها را بازگو
مى كند، و مى گويد: منافقان كسانى هستند كه هميشه مى خواهند از هر پيش آمدى به نفع
خود بهره بردارى كنند، اگر پيروزى نصيب شما شود فورا خود را در صف مومنان جا زده ،
مى گويند آيا ما با شما نبوديم و آيا كمكهاى ارزنده ما موثر در غلبه و پيروزى شما
نبود! بنابراين ما هم در تمام اين موفقيتها و نتائج معنوى و مادى آن شريك و سهيميم
.
(الذين يتربصون بكم فان كان لكم فتح من الله قالوا ا لم نكن معكم ).
اما اگر بهره اى از اين پيروزى نصيب دشمنان اسلام شود، فورا خود را به آنها نزديك
كرده ، مراتب رضامندى خويش را به آنها اعلام مى دارند و مى گويند: اين ما بوديم كه
شما را تشويق به مبارزه با مسلمانان و عدم تسليم در برابر آنها كرديم بنابراين ما
هم در اين پيروزيها سهمى داريم !
(و ان كان للكافرين نصيب قالوا ا لم نستحوذ عليكم و نمنعكم من المؤ منين ).
به اين ترتيب اين دسته با فرصت طلبى مخصوص خود مى خواهند در صورت پيروزى مومنان در
افتخارات و حتى در غنائم آنان شركت جويند و منتى هم
بر آنها بگذارند، و در صورت پيروزى كفار خوشحالند و با مصمم ساختن آنها در كفرشان و
جاسوسى به نفع آنان ، مقدمات اين پيروزى را فراهم مى سازند، گاهى رفيق قافله اند و
گاهى شريك دزد و عمرى را با اين دو دوزه بازى كردن مى گذرانند!.
ولى قرآن سرانجام آنها را با يك جمله كوتاه بيان مى كند و مى گويد: بالاخره روزى
فرا مى رسد كه پرده ها بالا ميرود و نقاب از چهره زشت آنان برداشته مى شود، آرى در
روز قيامت خداوند در ميان شما قضاوت مى كند.
(فالله يحكم بينكم يوم القيامة )
و براى اينكه مومنان واقعى مرعوب آنان نشوند در پايان آيه اضافه مى كند: هيچگاه
خداوند راهى براى پيروزى و تسلط كافران بر مسلمانان قرار نداده است .
(و لن يجعل الله للكافرين على المؤ منين سبيلا).
آيا هدف از اين جمله تنها عدم پيروزى كفار از نظر منطق بر افراد با ايمان است و يا
پيروزيهاى نظامى و مانند آن را شامل مى شود!.
از آنجا كه كلمه سبيل به اصطلاح از قبيل نكره در سياق نفى است و معنى عموم را مى
رساند از آيه استفاده مى شود كه كافران نه تنها از نظر منطق بلكه از نظر نظامى و
سياسى و فرهنگى و اقتصادى و خلاصه از هيچ نظر بر افراد با ايمان ، چيره نخواهند شد.
و اگر پيروزى آنها را بر مسلمانان در ميدانهاى مختلف با چشم خود مى بينيم به خاطر
آن است كه بسيارى از مسلمانان مومنان واقعى نيستند و راه و رسم ايمان و وظائف و
مسئوليتها و رسالتهاى خويش را به كلى فراموش كرده اند، نه خبرى از اتحاد و اخوت
اسلامى در ميان آنانست و نه جهاد به معنى واقعى كلمه انجام مى دهند، و نه علم و
آگاهى لازم را كه اسلام آن را
از لحظه تولد تا لحظه مرگ بر همه لازم شمرده است دارند، و چون چنانند طبعا چنينند!
جمعى از فقهاء در مسائل مختلف به اين آيه براى عدم تسلط كفار بر مومنان از نظر
حقوقى و حكمى استدلال كرده اند و با توجه به عموميتى كه در آيه ديده مى شود اين
توسعه زياد بعيد بنظر نمى رسد (دقت كنيد).
قابل توجه اينكه در اين آيه پيروزى مسلمانان بعنوان فتح بيان شده در حالى كه از
پيروزى كفار تعبير به نصيب شده است اشاره به اينكه اگر پيروزيهائى نصيب آنان گردد
محدود و موقت و ناپايدار است و فتح و پيروزى نهائى با افراد با ايمان مى باشد.
آيه و ترجمه:
إ ن المنافقين يخادعون الله و هو خادعهم و إ ذا قاموا إ لى الصلوة قاموا كسالى
يراءون الناس و لا يذكرون الله إ لا قليلا
(142)
مذبذبين بين ذلك لا إ لى هؤ لاء و لا إ لى هؤ لاء و من يضلل الله فلن تجد له سبيلا
(143)
|
ترجمه :
142 - منافقان مى خواهند خدا را فريب دهند در حالى كه او آنها را فريب مى دهد و
هنگامى كه به نماز ايستند از روى كسالت مى ايستند، در برابر مردم ريا مى كنند و خدا
را جز اندكى ياد نمى نمايند.
143 - آنها افراد بى هدفى هستند، نه متمايل به اينها هستند و نه به آنها (نه در صف
مومنان و نه در صف كافران ) و هر كس را خداوند گمراه كند راهى براى او نخواهى يافت
تفسير :
در اين دو آيه پنج صفت ديگر از صفات منافقان در عبارات كوتاهى آمده است :
1 - آنها براى رسيدن به اهداف شوم خود از راه خدعه و نيرنگ وارد مى شوند و حتى مى
خواهند: به خدا خدعه و نيرنگ زنند در حالى كه در همان لحظات كه در صدد چنين كارى
هستند در يك نوع خدعه واقع شده اند، زيرا براى بدست آوردن سرمايه هاى ناچيزى سرمايه
هاى بزرگ وجود خود را از دست مى دهند.
(ان المنافقين يخادعون الله و هو خادعهم ).
تفسير فوق از واو و هو خادعهم كه واو حاليه است استفاده مى شود و اين درست شبيه
داستان معروفى است كه از بعضى بزرگان نقل شده است كه به جمعى از پيشهوران مى گفت :
از اين بترسيد كه مسافران غريب بر سر شما كلاه بگذارند، كسى گفت اتفاقا آنها افراد
بى خبر و ساده دلى هستند ما بر سر آنها مى توانيم كلاه بگذاريم ، مرد بزرگ گفت :
منظور من هم همانست ، شما سرمايه ناچيزى از اين راه فراهم مى سازيد و سرمايه بزرگ
ايمان را از دست مى دهيد!
2 - آنها از خدا دورند و از راز و نياز با او لذت نمى برند و به همين دليل : هنگامى
كه بنماز برخيزند سرتاپاى آنها غرق كسالت و بى حالى است
(و اذا قاموا الى الصلوة قاموا كسالى ).
3 - آنها چون به خدا و وعده هاى بزرگ او ايمان ندارند، اگر عبادت يا عمل نيكى انجام
دهند آن نيز از روى ريا است نه به خاطر خدا! (يراؤ ن الناس )
4 - آنها اگر ذكرى هم بگويند و يادى از خدا كنند از صميم دل و از
روى آگاهى و بيدارى نيست و اگر هم باشد بسيار كم است .
(و لا يذكرون الله الا قليلا).
5 - آنها افراد سرگردان و بى هدف و فاقد برنامه و مسير مشخص اند، نه جزء مؤ منانند
و نه در صف كافران !
(مذبذبين بين ذلك لا الى هؤ لاء و لا الى هؤ لاء).
بايد توجه داشت كه كلمه مذبذب اسم مفعول از ماده ذبذب است و در اصل به معنى صداى
مخصوصى كه به هنگام حركت دادن يك شيى آويزان بر اثر برخورد با امواج هوا بگوش مى
رسد و سپس به اشياء متحرك و اشخاص سرگردان و متحير و فاقد برنامه مذبذب گفته شده
است و اين يكى از لطيف ترين تعبيراتى است كه در قرآن درباره منافقين وارد شده است و
يك اشاره ضمنى به اين مطلب دارد كه چنان نيست كه نتوان منافقان را شناخت بلكه اين
تذبذب آنها آميخته با آهنگ مخصوصى است كه با توجه به آن شناخته مى شوند، و نيز اين
حقيقت را مى توان از اين تعبير استفاده كرد كه اينها همانند يك جسم معلق و آويزان
ذاتا فاقد جهت حركتند، بلكه اين بادها است كه آنها را به هر سو حركت مى دهد و به هر
سمت بوزد با خود مى برد!
و در پايان آيه سرنوشت آنها را چنين بيان مى كند آنها افرادى هستند كه بر اثر
اعمالشان خدا حمايتش را از آنان برداشته و در بيراهه ها گمراهشان ساخته و هر كس را
خدا گمراه كند هيچگاه راه نجاتى براى آنان نخواهى يافت .
(و من يضلل الله فلن تجد له سبيلا).
(درباره معنى اضلال خداوند و عدم منافات آن با آزادى اراده و اختيار در جلد اول
همين تفسير در ذيل آيه 26 سوره بقره بحث كرديم ).
آيه و ترجمه:
يأ يها الذين ءامنوا لا تتخذوا الكافرين أ ولياء من دون المؤ منين اءتريدون أ ن
تجعلوا لله عليكم سلطنا مبينا
(144)
إ ن المنفقين فى الدرك الا سفل من النار و لن تجد لهم نصيرا
(145)
إ لا الذين تابوا و أ صلحوا و اعتصموا بالله و أ خلصوا دينهم لله فأ ولئك مع المؤ
منين و سوف يؤ ت الله المؤ منين أ جرا عظيما
(146)
|
ترجمه :
144 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد كافران را بجاى مومنان ولى و تكيه گاه خود قرار
ندهيد آيا مى خواهيد (با اين عمل ) دليل آشكارى بر ضرر خود در پيشگاه خدا قرار
دهيد؟!
145 - (زيرا) منافقان در پائين ترين مرحله دوزخ قرار دارند و هرگز ياورى براى آنها
نخواهى يافت (بنابراين از طرح دوستى با دشمنان خدا كه نشانه نفاق است بپرهيزيد).
146 - مگر آنها كه توبه كنند و جبران و اصلاح نمايند و به (دامن لطف ) خدا چنگ زنند
و دين خود را بارى خدا خالص كنند، آنها با مومنان خواهند بود و خداوند به افراد با
ايمان پاداش عظيمى خواهد داد.
تفسير :
در آيات گذشته اشاره به گوشه اى از صفات منافقان و كافران شد و در اين آيات نخست به
مومنان هشدار داده مى شود كه كافران (و منافقان ) را به جاى مومنان تكيه گاه و ولى
خود انتخاب نكنند.
(يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا الكافرين اولياء من دون المؤ منين ).
چرا كه اين عمل يك جرم و قانون شكنى آشكار و شرك به خداوند است و با توجه بقانون
عدالت پروردگار موجب استحقاق مجازات شديدى است لذا به دنبال آن مى فرمايد: آيا مى
خواهيد دليل روشنى بر ضد خود در پيشگاه پروردگار درست كنيد.
(ا تريدون ان تجعلوا لله عليكم سلطانا مبينا).
در آيه بعد براى روشن ساختن حال منافقانى كه اين دسته از مسلمانان غافل ، طوق دوستى
آنان را بر گردن مى نهند، و يا حال خود اينها كه در عين اظهار اسلام راه نفاق را
پيموده و از در دوستى با منافقان در ميايند، مى فرمايد: منافقان در پائين ترين و
نازلترين مراحل دوزخ قرار دارند و هيچگونه ياورى براى آنها نخواهى يافت .
(ان المنافقين فى الدرك الاسفل من النار و لن تجد لهم نصيرا)
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه از نظر اسلام نفاق بدترين انواع كفر، و
منافقان دورترين مردم از خدا هستند و به همين دليل جايگاه آنها بدترين و پست ترين
نقطه دوزخ است ، و بايد هم چنين باشد، زيرا خطراتى كه از ناحيه منافقان به جوامع
انسانى مى رسد با هيچ خطرى قابل مقايسه نيست ،
آنها با استفاده از مصونيتى كه در پناه اظهار ايمان پيدا مى كنند، ناجوانمردانه ، و
آزادانه به افراد بى دفاع حملهور شده ، از پشت به آنها خنجر مى زنند، مسلما حال
چنين دشمنان ناجوانمرد و خطرناك كه در قيافه دوست آشكار مى شوند از حال دشمنانى كه
با صراحت اعلان عداوت كرده و وضع خود را مشخص ساخته اند بمراتب بدتر است ، در حقيقت
نفاق راه و رسم افراد بى شخصيت و پست ، و مرموز و ترسو، و بتمام معنى آلوده است .
اما براى اينكه روشن شود حتى اين افراد فوق العاده آلوده راه بازگشت بسوى خدا و
اصلاح موقعيت خويشتن دارند، اضافه مى كند: مگر آنها توبه كرده و اعمال خود را اصلاح
نمايند (و گذشته را جبران كنند) و به دامن لطف پروردگار چنگ بزنند و دين و ايمان
خود را براى خدا خالص گردانند.
(الا الذين تابوا و اصلحوا و اعتصموا بالله و اخلصوا دينهم لله ).
چنين كسانى سرانجام اهل نجات خواهند شد و با مومنان قرين مى گردند
(فاولئك مع المؤ منين ).
و خداوند پاداش عظيمى به همه افراد با ايمان خواهد داد.
(و سوف يؤ ت الله المؤ منين اجرا عظيما).
قابل توجه اينكه در ذيل آيه مى فرمايد: اينها همراه مومنان خواهند بود، اشاره به
اينكه مقام مومنان ثابت قدم از آنها برتر و بالاتر است ، آنها اصلند و اينها فرع ،
و از پرتو وجود مومنان راستين نور و صفائى مى يابند.
موضوع ديگرى كه بايد به آن توجه داشت اين است كه سرنوشت منافقان را بطور مشخص بيان
كرده و پائين ترين مرحله دوزخ شمرده است در حالى كه درباره مومنان به اجر عظيم كه
هيچگونه حد و مرزى در آن نيست و وابسته به عظمت لطف پروردگار است اكتفا شده .
آيه و ترجمه:
ما يفعل الله بعذابكم إ ن شكرتم و آمنتم و كان الله شاكرا عليما
(147)
|
ترجمه :
147 - خدا چه نيازى به مجازات شما دارد اگر شكرگزارى كنيد (و نعمتها را بجا
مصرفنمائيد) و ايمان آوريد، خدا شكرگزار و آگاه است(اعمال و نيات آنها را مى داند و
به آنچه نيك است پاداش نيك مى دهد).
تفسير :
مجازاتهاى خدا انتقامى نيست
در تعقيب آيات گذشته كه مجازات شديد كافران و منافقان در آن منعكس بود، در اين آيه
به يك واقعيت مهم اشاره مى شود و آن اينكه مجازاتهاى دردناك الهى نه بخاطر آن است
كه خداوند بخواهد از بندگان عاصى انتقام بگيرد و يا قدرتنمائى كند، و يا زيانى كه
از رهگذر عصيان آنها بدو رسيده است جبران نمايد، زيرا همه اينها لازمه نقائص و
كمبودها است كه ذات پاك خدا از آنها مبرا است ، بلكه اين مجازاتها همگى بازتابها و
نتايج سوء اعمال و عقائد خود انسانها است و لذا مى فرمايد: خدا چه نيازى به مجازات
شما دارد اگر شما شكرگزارى كنيد و ايمان بياوريد!
(ما يفعل الله بعذابكم ان شكرتم و آمنتم ).
با توجه به اينكه حقيقت شكر به كار بردن هر نعمتى است در راهى كه براى آن آفريده
شده ، روشن مى شود كه منظور از جمله بالا اين است : اگر شما ايمان و عمل صالحى
داشته باشيد و مواهب الهى را در مورد شايسته
بكار گيريد و از آن سوء استفاده نكنيد، بدون شك كمترين مجازاتى دامن شما را نخواهد
گرفت .
و براى تاكيد اين موضوع اضافه مى كند: خداوند هم از اعمال و نيات شما آگاه است و هم
در برابر اعمال نيك شما شاكر و پاداش دهنده است .
(و كان الله شاكرا عليما).
در آيه فوق موضوع شكرگزارى مقدم بر ايمان داشته شده است و اين به خاطر آن است كه تا
انسان نعمتها و مواهب او را نشناسد و به مقام شكرگزارى نرسد، نمى تواند خود او را
بشناسد چه اينكه نعمتهاى او وسيله اى هستند براى شناسائى - در كتب عقائد اسلامى نيز
در بحث لزوم شناسائى خدا (وجوب معرفة الله ) جمعى از محققان از طريق وجوب شكر منعم
استدلال مى كنند و مساله وجوب فطرى شكرگزارى را در برابر نعمت بخش طريقى براى لزوم
شناسائى او قرار مى دهند (دقت كنيد).
آيه و ترجمه:
لا يحب الله الجهر بالسوء من القول إ لا من ظلم و كان الله سميعا عليما
(148)
إ ن تبدوا خيرا أ و تخفوه أ و تعفوا عن سوء فإ ن الله كان عفوا قديرا
(149)
|
ترجمه :
148 - خداوند دوست ندارد كسى با سخنان خود بديها را اظهار كند مگر آن كسى كه مورد
ستم واقع شده باشد، خداوند شنوا و دانا است .
149 - (اما) اگر نيكيها را آشكار يا مخفى سازيد و يا از بديها گذشت نمائيد (مجاز
خواهيد بود) خداوند بخشنده و توانا است (و با اينكه قادر بر انتقام است . عفو و
گذشت مى كند)
تفسير :
در اين دو آيه اشاره به بخشى از دستورات اخلاقى اسلام شده ، نخست مى فرمايد: خدا
دوست نمى دارد كه بدگوئى شود و يا عيوب و اعمال زشت اشخاص با سخن بر ملا شود.
لا يحب الله الجهر بالسوء من القول )
زيرا همانگونه كه خداوند ستار العيوب است دوست ندارد كه افراد بشر پرده درى كنند و
عيوب مردم را فاش سازند و آبروى آنها را ببرند - بعلاوه مى دانيم هر انسانى معمولا
نقاط ضعف پنهانى دارد كه اگر بنا شود اين عيوب اظهار گردد يك روح بدبينى عجيب بر
سراسر جامعه سايه مى افكند، و همكارى آنها را با يكديگر مشكل مى سازد، بنابراين
بخاطر استحكام پيوندهاى اجتماعى و هم بخاطر رعايت جهات انسانى ، لازم است بدون در
نظر گرفتن يك هدف صحيح پرده درى نشود.
ضمنا بايد توجه داشت كه منظور از كلمه سوء هر گونه بدى و زشتى است و منظور از
جهر... من القول هر گونه ابراز و اظهار لفظى است ، خواه به صورت شكايت باشد يا
حكايت ، يا نفرين ، يا مذمت ، و يا غيبت ، و به همين جهت از جمله آياتى كه در بحث
تحريم غيبت به آن استدلال شده همين آيه است ، ولى مفهوم آيه منحصر به غيبت نيست و
هر نوع بدگوئى را شامل مى شود.
سپس به بعضى از امور كه مجوز اينگونه بدگوئيها و پرده دريها مى شود اشاره كرده ، مى
فرمايد: مگر كسى كه مظلوم واقع شده (الا من ظلم ).
چنين افراد براى دفاع از خويشتن در برابر ظلم ظالم حق دارند اقدام به شكايت كنند و
يا از مظالم و ستمگريها آشكارا مذمت و انتقاد و غيبت نمايند
و تا حق خود را نگيرند و دفع ستم ننمايند از پاى ننشينند.
در حقيقت ذكر اين استثناء بخاطر آن است كه حكم اخلاقى فوق مورد سوء استفاده ظالمان
و ستمگران واقع نشود، و يا بهانه اى براى تن در دادن به ستم نگردد.
روشن است در اين گونه موارد نيز تنها به آن قسمت كه مربوط به ظلم ظالم و دفاع از
مظلوم است بايد قناعت كرد.
و در پايان آيه - همانطور كه روش قرآن است - براى اينكه افرادى از اين استثناء نيز
سوء استفاده نكنند و به بهانه اينكه مظلوم واقع شده اند عيوب مردم را بدون جهت
آشكار نسازند مى فرمايد: خداوند سخنان را مى شنود و از نيات آگاه است .
(و كان الله سميعا عليما).
در آيه بعد، به نقطه مقابل اين حكم اشاره كرده ، مى فرمايد: اگر نيكيهاى افراد را
اظهار كنيد و يا مخفى نمائيد مانعى ندارد (به خلاف بديها كه مطلقا جز در موارد
استثنائى بايد كتمان شود) و نيز اگر در برابر بديهائى كه افراد به شما كرده اند راه
عفو و بخشش را پيش گيريد بهتر است ، زيرا اين كار در حقيقت يك نوع كار الهى است
كه با داشتن قدرت بر هر گونه انتقام ، بندگان شايسته خود را مورد عفو قرار مى دهد.
(ان تبدوا خيرا او تخفوه او تعفوا عن سوء فان الله كان عفوا قديرا).
در حقيقت آيه دوم از دو جهت در نقطه مقابل آيه اول قرار گرفته ، نخست اظهار نيكيها
در برابر اظهار بديها و سپس عفو و بخشش در برابر كسانى كه به آنها ستم شده است .
آيا گذشت از ستمگر موجب تقويت او نيست ؟!
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه آيا عفو و گذشت از ستمگر در حقيقت موجب امضاى ظلم
او نخواهد بود و آيا اين كار او را تشويق به ادامه ستم نمى كند!! و آيا اين دستور
يك نوع واكنش منفى تخديرى در مظلومان ايجاد نخواهد كرد!
پاسخ سوال اين است كه مورد عفو و گذشت از مورد احقاق حق و مبارزه با ظالم جدا است ،
به همين دليل در دستورهاى اسلامى از يك طرف مى خوانيم نه ظلم كنيد و نه تن به ظلم
دهيد (لا تظلمون و لا تظلمون ) و دشمن ظالم و يا مظلوم باشيد.
(كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا.
با ظالمان پيكار كنيد تا به حكم خدا گردن نهند.
(فقاتلوا التى تبغى حتى تفى ء الى امر الله ).
و از سوى ديگر دستور به عفو و بخشش و گذشت داده شده است همانطور كه مى فرمايد:
(و ان تعفوا اقرب للتقوى ).
(و ليعفوا و ليصفحوا الا تحبون ان يغفر الله لكم ).
گر چه ممكن است بعضى از افراد كم اطلاع ميان اين دو حكم در بدو
نظر تضادى ببينند، ولى با توجه به آنچه در منابع اسلامى وارد شده روشن مى شود كه
مورد عفو و گذشت جاى معينى است كه از آن سوء استفاده نشود و مورد مبارزه و كوبيدن
ظلم ، جاى ديگر.
توضيح اينكه عفو و گذشت مخصوص موارد قدرت و پيروزى بر دشمن و شكست نهائى او است ،
يعنى در موردى كه احساس خطر جديدى از ناحيه دشمن نشود، بلكه عفو و گذشت از او يكنوع
اصلاح و تربيت در مورد او محسوب شود و او را به تجديد نظر در مسير خود وادارد
چنانكه در موارد زيادى از تاريخ اسلام به چنين افرادى برخورد مى كنيم و حديث معروف
اذا قدرت على عدوك فاجعل العفو عنه شكرا للقدرة عليه .
هنگامى كه بر دشمن پيروز شدى گذشت را زكاة اين پيروزى قرار ده .
شاهدى بر اين مدعا است .
اما در مواردى كه خطر دشمن هنوز بر طرف نگشته و احتمالا گذشت ، او را جسورتر و
آماده تر مى كند، يا اينكه عفو و گذشت يكنوع تسليم و رضايت به ظلم محسوب مى شود،
هيچگاه اسلام اجازه چنين عفوى را نمى دهد و هرگز پيشوايان اسلام در چنين مواردى راه
عفو و گذشت را انتخاب نكردند.
آيه و ترجمه:
إ ن الذين يكفرون بالله و رسله و يريدون أ ن يفرقوا بين الله و رسله و يقولون نؤ من
ببعض و نكفر ببعض و يريدون أ ن يتخذوا بين ذلك سبيلا
(150)
أ ولئك هم الكفرون حقا و أ عتدنا للكافرين عذابا مهينا
(151)
و الذين ءامنوا بالله و رسله و لم يفرقوا بين أ حد منهم أ ولئك سوف يؤ تيهم أ جورهم
و كان الله غفورا رحيما
(152)
|
ترجمه :
150 - كسانى كه خدا و پيامبران او را انكار مى كنند و مى خواهند در ميان آنها تبعيض
قائل شوند، و مى گويند به بعضى ايمان داريم و بعضى را انكار مى كنيم و مى خواهند در
ميان اين دو، راهى براى خود انتخاب كنند...
151 - آنها كافران حقيقى اند و براى كافران مجازات توهين آميزى فراهم ساخته ايم .
152 - (ولى ) كسانى كه به خدا و رسولان او ايمان آورده و ميان احدى از آنها فرق نمى
گذارند پاداش آنها را خواهيم داد، خداوند آمرزنده و مهربان است .
تفسير :
ميان پيامبران تبعيض نيست
در اين چند آيه توصيفى از حال جمعى از كافران و مؤ منان و سرنوشت آنها آمده است و
آيات گذشته را كه درباره منافقان بود تكميل مى كند.
نخست بحال كسانى كه ميان پيامبران الهى فرق گذاشته ، بعضى را بر حق و بعضى را بر
باطل مى دانند اشاره كرده ، مى فرمايد: آنها كه به خدا و
پيامبرانش كافر مى شوند و مى خواهند ميان خدا و پيامبران تفرقه بيندازند و اظهار مى
دارند كه ما نسبت به بعضى از آنها ايمان داريم اگر چه بعضى ديگر را به رسميت نمى
شناسيم ، و به گمان خود مى خواهند در اين ميان راهى پيدا كنند، آنها كافران واقعى
هستند.
(ان الذين يكفرون بالله و رسله و يريدون ان يفرقوا بين الله و رسله و يقولون نؤ من
ببعض و نكفر ببعض و يريدون ان يتخذوا بين ذلك سبيلا اولئك هم الكافرون حقا).
در حقيقت اين جمله حال يهود و مسيحيان را روشن مى سازد و يهود، مسيح را به رسميت
نمى شناختند، و هر دو، پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را، در حالى كه
طبق كتب آسمانى آنها نبوت اين پيامبران بر ايشان ثابت شده بود، اين تبعيض در قبول
واقعيتها، كه از هوا و هوس و تعصبات جاهلانه و احيانا حسادت و تنگ نظريهاى بى دليل
سرچشمه مى گيرد، نشانه عدم ايمان به پيامبران و خدا است ، زيرا ايمان آن نيست كه
آنچه مطابق ميل انسان است بپذيرد، و آنچه بر خلاف ميل و هواى او است رد كند، اين
يكنوع هوا پرستى است نه ايمان ، ايمان واقعى آن است كه انسان حقيقت را بپذيرد خواه
مطابق ميل او باشد يا بر خلاف ميل او، و لذا قرآن در آيات فوق اين گونه افراد را با
اينكه دم از ايمان به خدا و بعضى از انبياء مى زدند، بطور كلى كافر دانسته و مى
گويد :
ان الذين يكفرون بالله و رسله ...
بنابراين ايمان آنها حتى در مواردى كه نسبت به آن اظهار ايمان مى كنند، بى ارزش
قلمداد شده است ، چرا كه از روح حقجوئى سرچشمه نمى گيرد.
و در پايان آنها را تهديد كرده ، مى گويد: ما براى كافران عذاب توهين آميز و خوار
كننده اى فراهم ساخته ايم .
(و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا).
توصيف عذاب در اين آيه به مهين (توهين آميز) ممكن است از
اين جهت باشد كه آنها با تفرقه انداختن ميان پيامبران خدا در واقع به جمعى از آنان
توهين كرده اند و بايد عذاب آنان متناسب با عمل آنها باشد.
تناسب گناه و كيفر
توضيح اينكه : مجازات گاهى دردناك است (عذاب اليم ) مانند شلاق زدن و آزار بدنى و
گاهى توهين آميز است (عذاب مهين ) مانند پاشيدن لجن بر لباس كسى و مانند آن و گاهى
پر سر و صدا است (عذاب عظيم ) مانند مجازات در حضور جمعيت ، و نيز گاهى اثر آن در
وجود انسان عميق است و تا مدتى باقى مى ماند (عذاب شديد)، مانند زندانهاى طويل
المدة با اعمال شاقه ... و امثال آن .
روشن است كه توصيف عذاب به يكى از صفات تناسبى با نوع گناه دارد و لذا در بسيارى از
آيات قرآن ، مجازات ظالمان به عنوان عذاب اليم آمده است ، زيرا متناسب با دردناك
بودن ظلم نسبت به بندگان خدا است ، و آنها كه گناهشان توهين آميز است و همچنين آنها
كه دست به گناهان شديد و يا پر سر و صدا مى زنند كيفرى همانند آن دارند ولى منظور
از ذكر مثالهاى فوق نزديك ساختن مطلب بذهن است و گرنه مجازاتهاى آن جهان قابل
مقايسه با مجازاتهاى اين عالم نيست .
سپس به وضع مؤ منان و سرنوشت آنها اشاره كرده و مى گويد: كسانى كه ايمان به خدا و
همه پيامبران او آورده اند و در ميان هيچيك از آنها تفرقه نينداختند و با اين كار،
تسليم و اخلاص خود در برابر حق ، و مبارزه با هر گونه تعصب نابجا را اثبات نمودند،
بزودى خداوند پاداشهاى آنها را به آنها خواهد داد.
(و الذين آمنوا بالله و رسله و لم يفرقوا بين احد منهم اولئك سوف يؤ تيهم اجورهم ).
البته ايمان به پيامبران و به رسميت شناختن آنها منافات با اين ندارد كه بعضى را از
بعضى برتر بدانيم ، زيرا تفاوت در ميان آنها همانند تفاوت ماموريتهاى آنان قطعى است
، منظور اين است كه در ميان پيامبران راستين ، تفرقه اى از نظر ايمان و به رسميت
شناختن نيندازيم .
و در پايان آيه به اين مطلب اشاره مى شود كه اگر اين دسته از مومنان در گذشته مرتكب
چنان تعصبها و تفرقه ها و گناهان ديگر شدند اگر ايمان خود را خالص كرده و به سوى
خدا باز گردند خداوند آنها را مى بخشد و خداوند همواره آمرزنده و مهربان بوده و هست
.
(و كان الله غفورا رحيما).
قابل توجه اينكه در آيات فوق افرادى كه در ميان پيامبران تفرقه مى اندازند به عنوان
كافران حقيقى معرفى شده اند، ولى آنها كه به همه ايمان دارند به عنوان مومنان حقيقى
معرفى نشده اند، تنها به عنوان مؤ من توصيف شده اند، شايد اين تفاوت به خاطر آن
باشد كه مؤ منان حقيقى آنها هستند كه علاوه بر ايمان از نظر عمل نيز كاملا پاك و
صالح باشند، شاهد اين سخن آياتى است كه در آغاز سوره انفال آمده است كه مؤ منان را
پس از ايمان به خدا با يك سلسله اعمال مثبت و زنده مانند نمو و رشد اخلاقى و
اجتماعى و ايمانى ، و نماز و زكات ، و توكل بر خدا، توصيف كرده و به دنبال آن مى
گويد:
اولئك هم المؤ منون حقا (انفال - 4)
آيه و ترجمه:
يسلك أ هل الكتاب أ ن تنزل عليهم كتبا من السماء فقد سئلوا موسى أ كبر من ذلك
فقالوا أ رنا الله جهرة فأ خذتهم الصاعقة بظلمهم ثم اتخذوا العجل من بعد ما جائتهم
البينت فعفونا عن ذلك و ءاتينا موسى سلطنا مبينا
(153)
و رفعنا فوقهم الطور بميثاقهم و قلنا لهم ادخلوا الباب سجدا و قلنا لهم لاتعدوا فى
السبت و أ خذنا منهم ميثقا غليظا
(154)
|
ترجمه :
153 - اهل كتاب از تو تقاضا مى كنند كتابى از آسمان (يكجا) بر آنها نازل كنى (در
حالى كه اين بهانه اى بيش نيست ) آنها از موسى بزرگتر از اين را خواستند و گفتند
خدا را آشكارا بما نشان بده ، و به خاطر اين ستم صاعقه آنها را فرو گرفت ، سپس
گوساله (سامرى ) را پس از آنهمه دلايل روشن كه براى آنها آمد (به خدائى ) انتخاب
كردند ولى ما آنها را عفو كرديم و به موسى برترى آشكارى داديم .
154 - و كوه طور را بر فراز آنها برافراشتيم و در همان حال از آنها پيمان گرفتيم و
به آنها گفتيم (بعنوان توبه ) از در (بيت المقدس ) با خضوع در آئيد و (نيز) به آنها
گفتيم روز شنبه تعدى نكنيد (و دست از كار بكشيد) و از آنها (در برابر همه اينها)
پيمان محكمى گرفتيم .
شان نزول :
در تفسير تبيان و مجمع البيان و روح المعانى در شان نزول اين آيات چنين آمده كه
جمعى از يهود نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و گفتند اگر تو
پيغمبر خدائى
كتاب آسمانى خود را يكجا به ما عرضه كن ، همانطور كه موسى تورات را يكجا آورد، آيات
فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير :
بهانه جوئى يهود
اين آيات نخست اشاره به درخواست اهل كتاب (يهود) مى كند و مى گويد: اهل كتاب از تو
تقاضا مى كنند كه كتابى از آسمان (يكجا) بر آنها نازل كنى .
(يسئلك اهل الكتاب ان تنزل عليهم كتابا من السماء).
شك نيست كه آنها در اين تقاضاى خود حسن نيت نداشتند، زيرا هدف از نزول كتب آسمانى
همان ارشاد و هدايت و تربيت است ، گاهى اين هدف با نزول كتاب آسمانى يكجا تامين مى
شود، و گاهى تدريجى بودن آن به اين هدف بيشتر كمك مى كند، بنابراين آنها مى بايست
از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دليل بخواهند، و تعليمات عالى و ارزنده ،
نه اينكه چگونگى نزول كتب آسمانى را تعيين كنند.
لذا به دنبال اين تقاضا خداوند به عدم حسن نيت آنها اشاره كرده ، و ضمن دلدارى به
پيامبرش ، سابقه لجاجت و عناد و بهانه جوئى يهود را در برابر پيامبر بزرگشان موسى
بن عمران بازگو مى كند.
نخست مى گويد: اينها از موسى چيزهائى بزرگتر و عجيب تر از اين خواستند و گفتند: خدا
را آشكارا به ما نشان بده !
(فقد سالوا موسى اكبر من ذلك فقالوا ارنا الله جهرة ).
اين درخواست عجيب و غير منطقى كه نوعى از عقيده بت پرستان را منعكس ميساخت و خدا را
جسم و محدود معرفى مى كرد و بدون شك از لجاجت و
عناد سرچشمه گرفته بود، سبب شد كه صاعقه آسمانى به خاطر اين ظلم و ستم آنها را فرا
گيرد.
(فاخذتهم الصاعقة بظلمهم )
سپس به يكى ديگر از اعمال زشت آنها كه مساله گوساله پرستى بود، اشاره مى كند و مى
گويد: آنها پس از مشاهده آنهمه معجزات و دلائل روشن ، گوساله را به عنوان معبود خود
انتخاب كردند!
(ثم اتخذوا العجل من بعد ما جائتهم البينات ).
|