تفسير نمونه جلد ۴

جمعي از فضلا

- ۵ -


يا ايها الذين آمنوا اذا تناجيتم فلا تتناجوا بالاثم و العدوان و معصية الرسول و تناجوا بالبر و التقوى :
اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه نجوا مى كنيد براى گناه و ستم و نافرمانى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نجوا نكنيد و تنها براى كار نيك و پرهيز كارى نجوا داشته باشيد.
اساسا نجوا اگر در حضور جمعيت انجام پذيرد سوء ظن افراد را بر مى انگيزد، و گاهى حتى در ميان دوستان ايجاد بدبينى ميكند، به همين دليل بهتر است
كه جز در موارد ضرورت از اين موضوع استفاده نشود و فلسفه حكم مزبور در قرآن نيز همين است .
البته گاهى حفظ آبروى انسانى ايجاب ميكند كه از نجوا استفاده شود، و از جمله آن كمكهاى مالى است كه در آيه فوق به عنوان صدقه از آن ياد شده است .
و يا امر به معروف كردن كه گاهى اگر آشكارا گفته شود، طرف ، در برابر جمعيت شرمنده مى شود، و شايد به همين علت از پذيرش ‍ آن امتناع ورزد و مقاومت كند، كه در آيه فوق از آن تعبير به معروف شده است .
و يا در موارد اصلاح بين مردم كه گاهى آشكارا گفتن مسائل جلو اصلاح را مى گيرد، و بايد با هر كدام از طرفين دعوا جداگانه و به صورت نجوا صحبت شود تا نقشه اصلاحى پياده گردد.
در اين سه مورد و آنچه مانند آنست ، ضرورت اقتضا مى كند كه كار مثبت در زير چتر نجوا قرار گيرد.
قابل توجه اينكه موارد سه گانه فوق همه در عنوان صدقه مندرج است زيرا آنكس كه امر به معروف مى كند، زكات علم مى پردازد و آن كس كه اصلاح ذات البين مى نمايد زكات نفوذ و حيثيت خود را در ميان مردم ادا ميكند چنانكه از على (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود:
ان الله فرض عليكم زكاة جاهكم كما فرض عليكم زكاة ما ملكت ايديكم :
خداوند بر شما واجب كرده است زكات نفوذ و حيثيت اجتماعى بپردازيد همانطور كه بر شما واجب كرده كه زكات مال بدهيد.
و از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه به ابو ايوب فرمود:
الا ادلك على صدقة يحبها الله و رسوله تصلح بين الناس اذا تفاسدوا و تقرب بينهم اذا تباعدوا :
آيا تو را از صدقه اى آگاه كنم كه خدا و پيامبرش آن را دوست دارند:
هنگامى كه مردم با يكديگر دشمن شوند آنها را اصلاح ده و زمانى كه از هم دور گردند آنها را به هم نزديك كن .
آيه و ترجمه:


و من يشاقق الرسول من بعد ما تبين له الهدى و يتبع غير سبيل المؤ منين نوله ما تولى و نصله جهنم و ساءت مصيرا (115)


ترجمه :
115 - كسى كه بعد از آشكار شدن حق از در مخالفت با پيامبر در آيد و از راهى جز راه مومنان پيروى كند ما او را به همان راه كه مى رود مى بريم و به دوزخ داخل مى كنيم و جايگاه بدى دارد.
شان نزول :
در شان نزول آيات سابق گفتيم كه بشير بن ابيرق ، پس از سرقت از مسلمانى ، شخص بيگناهى را متهم ساخت و با صحنه سازى در حضور پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خود را تبرئه كرد ولى با نزول آيات گذشته رسوا شد، و بدنبال اين رسوائى بجاى اينكه توبه كند و به راه باز گردد، راه كفر را پيش گرفت و رسما از زمره مسلمانان خارج گرديد، آيه فوق نازل شد و ضمن اشاره به اين موضوع ، يك حكم كلى و عمومى اسلامى را بيان ساخت .
تفسير :
هنگامى كه انسان مرتكب خلافى ميشود، پس از آگاهى دو راه در
پيش دارد راه بازگشت و توبه كه اثر آن در شستشوى گناه در چند آيه پيش بيان گرديد، راه ديگر، راه لجاجت و عناد است كه به نتيجه شوم آن در اين آيه اشاره شده و مى فرمايد:
(كسى كه بعد از آشكار شدن حق از در مخالفت و عناد در برابر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آيد و راهى جز راه مؤ منان انتخاب نمايد، ما او را به همان راه كه ميرود مى كشانيم و در قيامت به دوزخ مى فرستيم و چه جايگاه بدى در انتظار او است .)
(و من يشاقق الرسول من بعد ما تبين له الهدى و يتبع غير سبيل المؤ منين نوله ما تولى و نصله جهنم و سائت مصيرا).
بايد توجه داشت كه يشاقق از ماده شقاق بمعنى مخالفت آگاهانه توام با عداوت و دشمنى است ، و جمله من بعد ما تبين له الهدى :
پس از روشن شدن هدايت و راه راست نيز اين معنى را تاكيد مى كند و در واقع چنين افرادى سرنوشتى بهتر از اين نميتوانند داشته باشند، سرنوشتى كه هم عاقبت شوم در اين جهان و هم عاقبت دردناك در آن جهان دارد.
اما در اين جهان همانطور كه قرآن مى گويد: روز به روز در مسير غلط خود راسختر مى شوند و زاويه انحراف آنها از جاده حق ، با پيشروى در بيراهه بيشتر مى شود و اين سرنوشتى است كه خود آنها براى خويشتن انتخاب كرده اند، و بنائى است كه پايه گذارى آن به دست خودشان شده است و بنابراين هيچگونه ستمى درباره آنها به عمل نيامده ، و اين كه مى فرمايد: نوله ما تولى : ما او را به همان راه كه مى رود مى كشانيم اشاره بهمين سلب توفيق معنوى ، و عدم تشخيص حق و پيشروى در بيراهه است (شرح اين موضوع را در تفسير هدايت و ضلالت در جلد اول صفحه 50 بيان كرده ايم ).
و آنجا كه مى گويد نصله جهنم اشاره به سرنوشت آنها در رستاخيز است .
درباره جمله نوله ما تولى تفسير ديگرى نيز هست و آن اينكه : ما چنين افراد را تحت سرپرستى معبودهاى ساختگى كه براى خود انتخاب كرده اند، قرار مى دهيم .
حجيت اجماع
يكى از دلائل چهارگانه فقه ، اجماع بمعنى اتفاق علماء و دانشمندان اسلامى در يك مسئله فقهى است ، در اصول فقه براى اثبات حجيت اجماع دلائل مختلفى ذكر كرده اند، از جمله آيه فوق است كه جمعى آن را دليل بر حجيت اجماع مى دانند، زيرا مى گويد:
هر كس طريقى غير از طريق مؤ منان انتخاب كند، سرنوشت شومى در دنيا و آخرت دارد و بنابراين هنگامى كه مؤ منان راهى را در مسئله اى برگزيدند همه بايد از آن پيروى كنند.
ولى حق اين است كه آيه فوق هيچگونه ارتباطى با مسئله حجيت اجماع ندارد (البته ما اجماع را حجت مى دانيم مشروط به اينكه از آن كشف قول معصوم كنيم و يا معصوم شخصا، ولو بطور ناشناس ، در ضمن اصحاب اجماع باشد، ولى دليل حجت چنين اجماعى همان حجيت سنت و قول معصوم است نه آيه فوق ) زيرا:
اولا مجازاتهائى كه در آيه تعيين شده براى كسانى است كه آگاهانه ، مخالفت با پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كنند و راهى غير راه مؤ منان را انتخاب نمايند، يعنى اين دو بايد دست به دست هم بدهند تا چنان ثمره شومى داشته باشد وانگهى بايد از روى علم و آگاهى صورت گيرد، و اين موضوع هيچگونه ارتباطى با مسئله حجيت اجماع ندارد و اجماع را به تنهائى حجت نمى كند.
ثانيا منظور از سبيل المؤ منين ، راه توحيد و خدا پرستى و اصل اسلام
است نه فتاواى فقهى و احكام فرعى ، همانطور كه ظاهر آيه علاوه بر شان نزول آن به اين حقيقت گواهى ميدهد.
و در حقيقت ، پيروى از غير طريق مؤ منان چيزى جز مخالفت با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيست و هر دو بازگشت به يك مطلب مى كند.
لذا در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم :
هنگامى كه امير مؤ منان على (عليه السلام ) در كوفه بود، جمعى خدمت او آمدند، و تقاضا كردند كه براى آنها امام جماعتى انتخاب كند (تا در ماه رمضان نمازهاى مستحبى معروف به تراويح را كه در زمان عمر به جماعت مى خواندند با او بخوانند) امام از اين كار امتناع ورزيد و از چنين جماعتى نهى كرد (زيرا جماعت در نافله مشروع نيست ) اين جمعيت با اينكه اين حكم قاطع را از امام و پيشواى خود شنيده بودند لجاجت بخرج داده و جار و جنجال بلند كردند كه بيائيد و در اين ماه رمضان ، اشك بريزيد!، جمعى از دوستان على (عليه السلام ) به خدمتش رسيدند و عرض كردند: عده اى در برابر اين دستور شما تسليم نيستند، فرمود: آنها را به حال خود وابگذاريد هر كس را مى خواهند انتخاب كنند تا اين جماعت (نامشروع ) را بجا آورد و سپس آيه فوق را تلاوت فرمود.
اين حديث نيز آنچه را كه در مورد تفسير آيه گفتيم تاييد مى كند.
آيه و ترجمه:


إ ن الله لا يغفر أ ن يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء و من يشرك بالله فقد ضل ضللا بعيدا (116)


ترجمه :
116 - خداوند شرك به او را نمى آمرزد (ولى ) كمتر از آن را براى هر كس بخواهد (و شايسته بيند) مى آمرزد و هر كس براى خدا شريكى قائل شود در گمراهى دورى افتاده است .
تفسير :
شرك گناه نابخشودنى
در اينجا بار ديگر بدنبال بحثهاى مربوط به منافقان و مرتدان يعنى كسانى كه بعد از قبول اسلام به سوى كفر باز مى گردند، اشاره به اهميت گناه شرك مى كند كه گناهى است غير قابل عفو و بخشش و هيچ گناهى بالاتر از آن متصور نيست .
مضمون اين آيه با تفاوت در همين سوره گذشت (آيه 48).
البته اينگونه تكرار در مسائل تربيتى لازمه بلاغت است زيرا مسائل اساسى و مهم بايد در فواصل مختلفى تكرار شود تا در نفوس و افكار، راسخ گردد.
در حقيقت گناهان همانند بيماريهاى گوناگونند، مادام كه بيمارى به مراكز اصلى بدن حمله ور نشده و آنها را از كار نينداخته است نيروى دفاعى تن اميد بهبودى را همراه دارد اما اگر فى المثل بيمارى ، مركز اصلى بدن يعنى مغز را مورد هجوم قرار داد و فلج ساخت درهاى اميد بسته خواهد شد
مرگ حتمى بدنبال آن فرا مى رسد، شرك چيزى است كه مركز حساس روح آدمى را از كار مى اندازد، و تاريكى و ظلمت در جان او مى پاشد و با وجود آن هيچگونه اميد نجات نيست ، اما اگر حقيقت توحيد و يكتاپرستى كه سرچشمه هر گونه فضيلت و جنبش و حركت است ، زنده باشد اميد بخشش در مورد بقيه گناهان وجود دارد.
(ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء)
همانطور كه گفتيم در همين سوره دو بار اين آيه تكرار شده است تا آثار شرك و بت پرستى كه ساليان دراز در اعماق نفوس آن مردم لانه كرده بود، براى هميشه شستشو گردد، و آثار معنوى و مادى توحيد بر شاخسار وجود آنها آشكار شود، منتها ذيل دو آيه با هم تفاوت مختصرى دارد در اينجا مى فرمايد: هر كس براى خدا شريكى قائل شود در گمراهى دورى گرفتار شده .
(و من يشرك بالله فقد ضل ضلالا بعيدا)
ولى در گذشته فرمود: كسى كه براى خدا شريك قائل شود دروغ و افتراى بزرگى زده است .
(و من يشرك بالله فقد افترى اثما عظيما).
در حقيقت در آنجا اشاره به مفسده بزرگ شرك از جنبه الهى و شناسائى خدا شده و در اينجا زيانهاى غير قابل جبران آن براى خود مردم بيان گرديده است ، آنجا جنبه علمى مساله را بررسى مى كند و اينجا جنبه عملى و نتائج خارجى آن را، و روشن است كه اين هر دو به اصطلاح لازم و ملزوم يكديگرند (توضيحات ديگرى در زمينه اين آيه در جلد سوم همين تفسير صفحه 409 داده ايم ).
آيه و ترجمه:


إ ن يدعون من دونه إ لا إ نثا و إ ن يدعون إ لا شيطنا مريدا (117)
لعنه الله و قال لا تخذن من عبادك نصيبا مفروضا (118)
و لا ضلنهم و لا منينهم و لامرنهم فليبتكن ءاذان الا نعم و لامرنهم فليغيرن خلق الله و من يتخذ الشيطن وليا من دون الله فقد خسر خسرانا مبينا (119)
يعدهم و يمنيهم و ما يعدهم الشيطن إ لا غرورا (120)
أ ولئك مأ وئهم جهنم و لا يجدون عنها محيصا (121)


ترجمه :
117 - آنها غير از خدا تنها بتهائى را ميخوانند كه اثرى ندارند و (يا) فقط شيطان سركش و ويرانگر را مى خوانند.
118 - خداوند او را از رحمت خويش بدور ساخته و او گفته است كه از بندگان تو سهم معينى خواهم گرفت .
119 - و آنها را گمراه ميكنم و به آرزوها سرگرم مى سازم و به آنها دستور مى دهم كه (اعمال خرافى انجام دهند و) گوش چهارپايان را بشكافند و آفرينش (پاك ) خدائى را تغيير دهند، (فطرت توحيد را به شرك بيالايند) و آنها كه شيطان را به جاى خدا ولى خود برگزينند زيان آشكارى كرده اند.
120 - شيطان به آنها وعدهها(ى دروغين ) ميدهد و به آرزوها سرگرم ميسازد و جز فريب و نيرنگ به آنها وعده نمى دهد.
121 - آنها (پيروان شيطان ) جايگاهشان جهنم است و هيچ راه فرارى ندارند.
تفسير :
نقشه هاى شيطان
آيه نخست توضيحى است براى حال مشركان ، كه در آيه قبل به سرنوشت شوم آنها اشاره شد و در حقيقت علت گمراهى شديد آنها را بيان مى كند و مى گويد: آنها بقدرى كوتاه فكرند كه خالق و آفريدگار جهان پهناور هستى را رها كرده و در برابر موجوداتى سر تعظيم فرود مى آورند كه كمترين اثر مثبتى ندارند بلكه گاهى همانند شيطان ، ويرانگر و گمراه كننده نيز مى باشند.
(ان يدعون من دونه الا اناثا و ان يدعون الا شيطانا مريدا)
قابل توجه اينكه : معبودهاى مشركان در اين آيه منحصر بدو چيز شناخته شده اناث و شيطان مريد.
اناث جمع انثى از ماده انث (بر وزن ادب ) به معنى موجود نرم و قابل انعطاف است ، و لذا هنگامى كه آهن در آتش نرم شود، عرب مى گويد انث الحديد و اگر به جنس زن اناث و مؤ نث گفته ميشود به خاطر آن است كه جنس لطيفتر و انعطاف پذيرترى است .
ولى در اينجا بعضى از مفسران معتقدند كه قرآن اشاره به بتهاى معروف قبائل عرب مى كند كه هر كدام براى خود بتى انتخاب كرده ، اسم مؤ نثى را بر آن نهاده بودند:
اللات بمعنى الهه مؤ نث الله ، عزى مؤ نث اعز، و همچنين منات و اساف و نائله و مانند آنها - ولى بعضى ديگر از مفسران بزرگ عقيده دارند كه منظور از اناث در اينجا معنى معروف مؤ نث نيست بلكه منظور همان ريشه لغوى آن است ، يعنى آنها معبودهائى را مى پرستيدند كه مخلوق ضعيفى
بيش نبودند و به آسانى در دست آدمى به هر شكل در مى آمدند، تمام وجودشان تاثر و انعطاف پذيرى و تسليم در برابر حوادث بود، و به عبارت روشنتر، موجودهائى كه هيچگونه اراده و اختيارى از خود نداشتند و سرچشمه سود و زيان نبودند.
و اما كلمه مريد از نظر ريشه لغت از ماده مرد (بر وزن زرد) بمعنى ريختن شاخ و برگ درخت است و بهمين مناسبت به نوجوانى كه هنوز مو در صورتش نروئيده امرد گفته ميشود.
بنابراين شيطان مريد، يعنى شيطانى كه تمام صفات فضيلت از شاخسار وجودش فرو ريخته و چيزى از نقاط قوت در او باقى نمانده است .
و يا از ماده مرود (بر وزن سرود) بمعنى طغيان و سركشى است يعنى معبود آنها شيطان طغيانگر و ويرانگر است .
در حقيقت قرآن معبودهاى آنها را چنين دسته بندى كرده كه يك دسته بياثرند و بى خاصيت و دسته ديگر طغيانگرند و ويرانگر و كسى كه در برابر چنين معبودهائى سر تسليم فرود مى آورد در گمراهى آشكار است !.
سپس در آيات بعد اشاره به صفات شيطان و اهداف او و عداوت خاصى كه با فرزندان آدم دارد كرده و قسمتهاى مختلفى از برنامه هاى او را شرح ميدهد و قبل از هر چيز مى فرمايد: خداوند او را از رحمت خويش دور ساخته (لعنه الله ) و در حقيقت ريشه تمام بدبختيها و ويرانگريهاى او همين دورى از رحمت خدا است كه بر اثر كبر و نخوت دامنش را گرفت ، بديهى است چنين موجودى كه بر اثر دورى از خدا از هر گونه خير و خوبى خالى است نمى تواند اثر مفيدى در زندگى دگران داشته باشد و ذات نايافته از هستى بخش چگونه ممكن است هستى آفرين گردد، نه تنها مفيد نخواهد بود، زيانبخش نيز خواهد بود.
سپس ميفرمايد: شيطان سوگند ياد كرده كه چند برنامه را اجرا ميكند:
1 - از بندگان تو نصيب معينى خواهم گرفت :
(و قال لاتخذن من عبادك نصيبا مفروضا).
او ميداند قدرت بر گمراه ساختن همه بندگان خدا ندارد، و تنها افراد هوسباز و ضعيف الايمان و ضعيف الاراده هستند كه در برابر او تسليم ميشوند.
2 - آنها را گمراه ميكنم (و لاضلنهم ).
3 - با آرزوهاى دور و دراز و رنگارنگ آنها را سرگرم ميسازم (و لامنينهم )،
4 - آنها را به اعمال خرافى دعوت مى كنم ، از جمله فرمان ميدهم كه گوشهاى چهار پايان را بشكافند و يا قطع كنند.
(و لامرنهم فليبتكن اذان الانعام ).
و اين اشاره به يكى از اعمال زشت جاهلى است كه در ميان بت پرستان رائج بود كه گوش بعضى از چهارپايان را مى شكافتند و يا بكلى قطع مى كردند و سوار شدن بر آن را ممنوع مى دانستند و هيچگونه از آن استفاده نمى نمودند.
5 - آنها را وادار ميسازم كه آفرينش پاك خدائى را تغيير دهند.
(و لامرنهم فليغيرن خلق الله )
اين جمله اشاره به آن است كه خداوند در نهاد اولى انسان توحيد و يكتاپرستى و هر گونه صفت و خوى پسنديده اى را قرار داده است ولى وسوسه هاى شيطانى و هوى و هوسها انسان را از اين مسير صحيح منحرف مى سازد و به بيراهه ها مى كشاند، شاهد اين سخن آيه 30 سوره روم است .
فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التى فطر الناس عليها لا تبديل
لخلق الله ذلك الدين القيم :
روى خود را متوجه آئين خالص توحيد كن همان سرشتى كه خداوند از آغاز، مردم را بر آن قرار داده و اين آفرينشى است كه نبايد تبديل گردد اين است دين صاف و مستقيم .
از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) نيز نقل شده كه منظور از آن تغيير فطرت توحيد و فرمان خدا است .
و اين ضرر غير قابل جبرانى است كه شيطان بر پايه سعادت انسان ميزند زيرا حقايق و واقعيات را با يك سلسله اوهام و وساوس قلب ميكند و بدنبال آن سعادت بشقاوت تبديل ميگردد.
و در پايان يك اصل كلى را بيان كرده ، مى فرمايد: هر كس شيطان را بجاى خداوند بعنوان ولى و سرپرست خود انتخاب كند زيان آشكارى كرده .
(و من يتخذ الشيطان وليا من دون الله فقد خسر خسرانا مبينا).
در آيه بعد چند نكته كه به منزله دليل براى مطلب سابق است بيان شده : شيطان پيوسته به آنها وعده هاى دروغين مى دهد، و به آرزوهاى دور و دراز سرگرم ميكند ولى جز فريب و خدعه كارى براى آنها انجام نميدهد.
(يعدهم و يمنيهم و ما يعدهم الشيطان الا غرورا).
و در آخرين آيه از آيات مورد بحث ، سرنوشت نهائى پيروان شيطان چنين بيان شده : آنها جايگاهشان دوزخ است و هيچ راه فرارى از آن ندارند.
(اولئك ماويهم جهنم و لا يجدون عنها محيصا).
آيه و ترجمه:


و الذين ءامنوا و عملوا الصلحت سندخلهم جنت تجرى من تحتها الا نهر خلدين فيها أ بدا وعد الله حقا و من أ صدق من الله قيلا (122)


ترجمه :
122 - و كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند بزودى آنها را در باغهائى از بهشت وارد مى كنيم كه نهرها از زير درختان آن جارى است ، جاودانه در آن خواهند ماند، خدا وعده حق به شما ميدهد و كيست كه در گفتار و وعده هايش از خدا صادقتر باشد؟!.
تفسير :
در آيات گذشته چنين خوانديم : كسانى كه شيطان را ولى خود انتخاب كنند، در زيان آشكارى هستند، شيطان به آنها وعده دروغين ميدهد و با آرزوها سرگرم ميسازد، و وعده شيطان جز فريب و مكر نيست ، در برابر آنها در اين آيه سرانجام كار افراد با ايمان بيان شده كه : آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند به زودى در باغهائى از بهشت وارد ميشوند كه نهرها از زير درختان آن مى گذرد.
(و الذين آمنوا و عملوا الصالحات سندخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار).
اين نعمت همانند نعمتهاى اين دنيا زودگذر و ناپايدار نيست ، بلكه مؤ منان براى هميشه آن را خواهند داشت (خالدين فيها ابدا).
اين وعده همانند وعده هاى دروغين شيطان نيست ، بلكه وعده اى است حقيقى و از ناحيه خدا(وعد الله حقا)
بديهى است هيچ كس نميتواند صادقتر از خدا در وعده ها و سخنانش باشد.
(و من اصدق من الله قيلا)
زيرا تخلف از وعده ، يا به خاطر ناتوانى است ، يا جهل و نياز، كه تمام اينها از ساحت مقدس او دور است .
آيه و ترجمه:


ليس بأ مانيكم و لا أ مانى أ هل الكتب من يعمل سوءا يجز به و لا يجد له من دون الله وليا و لا نصيرا (123)
و من يعمل من الصلحت من ذكر أ و أ نثى و هو مؤ من فأ ولئك يدخلون الجنة و لا يظلمون نقيرا (124)


ترجمه :
123 - (فضيلت و برترى ) به آرزوهاى شما و آرزوهاى اهل كتاب نيست ، هر كس كه عمل بد كند كيفر داده ميشود، و كسى را جز خدا، ولى و ياور خود نخواهد يافت
124 - و كسى كه چيزى از اعمال صالح انجام دهد خواه مرد باشد يا زن ، اما ايمان داشته باشد، چنان كسانى داخل در بهشت ميشوند و كمترين ستمى به آنها نخواهد شد.
شان نزول :
در تفسير مجمع البيان و تفاسير ديگر چنين آمده است كه مسلمانان و اهل كتاب هر كدام بر ديگرى افتخار مى كردند، اهل كتاب مى گفتند پيامبر ما قبل از پيامبر شما بوده است ، كتاب ما از كتاب شما سابقه دارتر است ، و مسلمانان مى گفتند پيامبر ما خاتم پيامبران است ، و كتابش آخرين و كاملترين كتب آسمانى است ، بنابراين ما بر شما امتياز داريم .
و طبق روايت ديگرى يهود مى گفتند: ما ملت برگزيده ايم ، و آتش دوزخ جز روزهاى معدودى به ما نخواهد رسيد.
(و قالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودة ).
و مسلمانان مى گفتند ما بهترين امتها هستيم ، زيرا خداوند درباره ما گفته است .
(كنتم خير امة اخرجت للناس )
آيه فوق نازل شد و بر اين ادعاها قلم بطلان كشيد، و ارزش هر كس را به اعمالش معرفى كرد.
تفسير :
امتيازات واقعى و دروغين
در اين دو آيه يكى از اساسى ترين پايه هاى اسلام بيان شده است ، كه ارزش وجودى اشخاص و پاداش و كيفر آنها هيچ گونه ربطى به ادعاها و آرزوهاى آنها ندارد، بلكه تنها بستگى به عمل و ايمان دارد، اين اصلى است ثابت و سنتى است تغييرناپذير، و قانونى است كه تمام ملتها در برابر آن يكسانند لذا در آيه نخست مى فرمايد: فضيلت و برترى به آرزوهاى شما و آرزوهاى اهل كتاب نيست .
(ليس بامانيكم و لا امانى اهل الكتاب ).
سپس اضافه مى كند: هر كس عمل بدى انجام دهد كيفر خود را در برابر آن خواهد گرفت و هيچ كس را جز خدا ولى و ياور خويش ‍ نمى يابد.
(من يعمل سوءا يجز به و لا يجد له من دون الله وليا و لا نصيرا).
و هم چنين كسانى كه عمل صالح بجا آورند و با ايمان باشند اعم از مرد و زن آنها وارد بهشت خواهند شد و كمترين ستمى به آنها نمى شود.
(و من يعمل من الصالحات من ذكر او انثى و هو مؤ من فاولئك يدخلون الجنة و لا يظلمون نقيرا).
و به اين ترتيب قرآن به تعبير ساده معمولى به اصطلاح آب پاك به روى دست همه ريخته است و وابستگيهاى ادعائى و خيالى و اجتماعى و نژادى و مانند آن را نسبت به يك مذهب به تنهائى بيفايده ميشمرد، و اساس را ايمان به مبانى آن مكتب و عمل به برنامه هاى آن معرفى مى كند.
در ذيل آيه اول حديثى در منابع شيعه و اهل تسنن وارد شده كه پس از نزول اين آيه بعضى از مسلمانان آنچنان در وحشت فرو رفتند كه از ترس به گريه افتادند زيرا ميدانستند انسان خطا كار است و بالاخره ممكن است گناهانى از او سرزند، اگر بنا باشد هيچگونه عفو و بخششى در كار نباشد، كيفر همه اعمال بد خود را ببيند كار، بسيار مشكل خواهد شد و لذا به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كردند كه اين آيه چيزى براى ما باقى نگذارده است ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: قسم به آن كس كه جانم به دست او است مطلب همان است كه در اين آيه نازل شده ، ولى اين بشارت را به شما بدهم كه موجب نزديكى شما به خدا و تشويق به انجام كارهاى نيك گردد، مصائبى كه به شما ميرسد كفاره گناهان شما است حتى خارى كه در پاى شما ميخلد!.
سؤ ال :
ممكن است كسانى از جمله و لا يجد له من دون الله وليا و لا نصيرا:
هيچكس را سرپرست و ياور در برابر گناهان نمى بيند چنين استدلال كنند كه با وجود اين جمله مساله شفاعت و مانند آن به كلى منتفى خواهد بود و آيه را دليل نفى مطلق شفاعت بگيرند.
پاسخ :
همانطور كه سابقا هم اشاره كرده ايم ، معنى شفاعت اين نيست كه شفيعان همانند پيامبران و امامان و صالحان دستگاه مستقلى در برابر خداوند دارند، بلكه شفاعت آنها نيز به فرمان خدا است و بدون اجازه او، و شايستگى و لياقت شفاعت شوندگان ، هيچگاه اقدام به شفاعت نخواهند كرد، بنابراين چنين شفاعتى سرانجام به خدا باز مى گردد، و شعبهاى از ولايت و نصرت و كمك و يارى خداوند محسوب ميشود.
آيه و ترجمه:


و من أ حسن دينا ممن أ سلم وجهه لله و هو محسن و اتبع ملة إ برهيم حنيفا و اتخذ الله إ برهيم خليلا (125)
و لله ما فى السموت و ما فى الا رض و كان الله بكل شى ء محيطا (126)


ترجمه :
125 - و دين و آئين چه كسى بهتر است از آن كس كه خود را تسليم خدا كند، و نيكوكار باشد و پيرو آئين خالص و پاك ابراهيم گردد و خدا ابراهيم را بدوستى خود انتخاب كرد.
126 - و آنچه در آسمانها و زمين است از آن خدا است و خداوند به هر چيزى احاطه دارد.
تفسير :
در آيات قبل ، سخن از تاثير ايمان و عمل بود و اينكه انتساب به هيچ مذهب و آئينى ، به تنهائى اثرى ندارد، در عين حال در آيه مورد بحث براى اينكه سوء تفاهمى از بحث گذشته پيدا نشود، (برترى آئين اسلام را بر تمام آئينها به اين تعبير بيان كرده است : چه آئينى بهتر است از آئين كسى كه با تمام وجود خود، در برابر خدا تسليم شده ، و دست از نيكوكارى بر نمى دارد و پيرو آئين پاك خالص ‍ ابراهيم است ).
(و من احسن دينا ممن اسلم وجهه لله و هو محسن و اتبع ملة ابراهيم حنيفا).
البته آيه به صورت استفهام بيان شده ، ولى منظور از آن گرفتن اقرار از شنونده ، نسبت به اين واقعيت است .
در اين آيه سه چيز مقياس بهترين آئين شمرده شده :
نخست تسليم مطلق در برابر خدا (اسلم وجهه لله ).
ديگر نيكوكارى (و هو محسن ) منظور از نيكو كارى در اينجا هر گونه نيكى با قلب و زبان و عمل است ، و در حديثى كه در تفسير نور الثقلين در ذيل اين آيه از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده در پاسخ اين سؤ ال كه منظور از احسان چيست ! چنين مى خوانيم :
ان تعبد الله كانك تراه فان لم تكن تراه فانه يراك :
(احسان (در اين آيه ) به اين است كه هر عملى در مسير بندگى خدا انجام مى دهى آنچنان باشد كه گويا خدا را مى بينى و اگر تو او را نمى بينى او ترا مى بيند و شاهد و ناظر تو است .
و ديگر پيروى از آئين پاك ابراهيم است .
(و اتبع ملة ابراهيم حنيفا).
در پايان آيه دليل تكيه كردن روى آئين ابراهيم را چنين بيان مى كند كه خداوند ابراهيم را به عنوان خليل خود انتخاب كرد.
(و اتخذ الله ابراهيم خليلا).
خليل يعنى چه !
(خليل ) ممكن است از ماده (خلت ) (بر وزن حجت ) به معنى (دوستى ) بوده باشد و يا از ماده (خلت ) (بر وزن ضربت ) به معنى (نياز و احتياج ) و در اينكه كداميك از اين دو معنى به مفهوم آيه فوق نزديكتر است در ميان مفسران گفتگو است ، جمعى معتقدند كه معنى دوم نزديكتر به حقيقت آيه مى باشد، زيرا ابراهيم به خوبى احساس مى كرد كه در همه چيز بدون استثنا نيازمند بپروردگار است .
ولى از آنجا كه آيه فوق مى گويد: خداوند اين مقام را به ابراهيم داد استفاده مى شود كه منظور همان معنى دوستى است ، زيرا اگر بگوئيم خداوند
ابراهيم را بعنوان دوست خود انتخاب كرد بسيار مناسب به نظر مى رسد، تا اينكه بگوئيم خداوند ابراهيم را نيازمند خود انتخاب كرد، به علاوه نيازمندى مخلوقات خدا اختصاصى به ابراهيم ندارد.
(يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله - فاطر - 15)
به خلاف دوستى خداوند كه همگى در آن يكسان نيستند.
در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) چنين مى خوانيم : كه خداوند اگر ابراهيم را به عنوان خليل (دوست ) انتخاب كرد نه به خاطر نياز به دوستى او بود، بلكه به خاطر اين بود كه ابراهيم بنده مفيد پروردگار و كوشا در راه رضاى او بود اين روايت نيز شاهد بر اين است كه خليل در اينجا به معنى دوست مى باشد.
و اما اينكه ابراهيم چه امتيازاتى داشت كه خداوند اين مقام را به او بخشيد، در روايات علل مختلفى براى آن ذكر شده كه همه آنها ميتواند دليل اين انتخاب بوده باشد.
از جمله اينكه : در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده
انما اتخذ الله ابراهيم خليلا لانه لم يرد احدا و لم يسئل احدا قط غير الله :
(خداوند ابراهيم را به عنوان خليل خود انتخاب كرد زيرا هرگز تقاضا كننده اى را محروم نساخت و هيچگاه از كسى نيز تقاضا نكرد) و از بعضى از روايات ديگر استفاده مى شود كه اين مقام بر اثر كثرت سجود و اطعام گرسنگان و نماز در دل شب و يا بخاطر كوشا بودن در راه اطاعت پروردگار بوده است .
سپس در آيه بعد اشاره به مالكيت مطلقه پروردگار و احاطه او به همه اشياء مى كند و مى فرمايد: (آنچه در آسمانها و زمين است ملك خدا است زيرا خداوند به همه چيز احاطه دارد).
(و لله ما فى السموات و ما فى الارض و كان الله بكل شى ء محيطا).
اشاره به اينكه اگر خداوند ابراهيم را دوست خود انتخاب كرد نه بخاطر نياز به او بود زيرا خدا از همگان بى نياز است بلكه به خاطر سجايا و صفات فوق العاده و برجسته ابراهيم بود.
آيه و ترجمه:


و يستفتونك فى النساء قل الله يفتيكم فيهن و ما يتلى عليكم فى الكتب فى يتمى النساء التى لا تؤ تونهن ما كتب لهن و ترغبون أ ن تنكحوهن و المستضعفين من الولدن و أ ن تقوموا لليتمى بالقسط و ما تفعلوا من خير فإ ن الله كان به عليما (127)


ترجمه :
127 - از تو درباره زنان سؤ ال مى كنند، بگو خداوند در اين زمينه به شما پاسخ مى دهد و آنچه در قرآن درباره زنان يتيمى كه حقوق آنها را به آنها نمى دهيد و مى خواهيد با آنها ازدواج كنيد و همچنين درباره كودكان صغير و ناتوان براى شما بيان شده است (قسمتى از سفارشهاى خداوند در اين زمينه مى باشد، و نيز به شما سفارش مى كند كه ) با يتيمان به عدالت رفتار كنيد و آنچه از نيكيها انجام مى دهيد خداوند از آن آگاه است (و به شما پاداش مناسب مى دهد).
تفسير :
باز هم حقوق زنان
آيه فوق به پارهاى از سؤ الات و پرسشهائى كه درباره زنان (مخصوصا دختران يتيم ) از طرف مردم مى شده است پاسخ مى گويد و مى فرمايد: (اى
پيامبر از تو درباره احكام مربوط به حقوق زنان ، سؤ الاتى ميكنند بگو خداوند در اين زمينه به شما فتوا و پاسخ ميدهد).
(و يستفتونك فى النساء قل الله يفتيكم فيهن ).
سپس اضافه مى كند: (آنچه در قرآن مجيد درباره دختران يتيمى كه اموال آنها را در اختيار ميگرفتيد، نه با آنها ازدواج مى كرديد و نه اموالشان را به آنها مى سپرديد كه با ديگران ازدواج كنند، به قسمتى ديگر از سؤ الات شما پاسخ مى دهد و زشتى اين عمل ظالمانه را آشكار مى سازد.
و ما يتلى عليكم فى الكتاب فى يتامى النساء اللاتى لا تؤ تونهن ما كتب لهن و ترغبون ان تنكحوهن ).
سپس درباره پسران صغير كه طبق رسم جاهليت از ارث ممنوع بودند توصيه كرده و مى فرمايد: (خداوند به شما توصيه مى كند كه حقوق كودكان ضعيف را رعايت كنيد).
(و المستضعفين من الولدان ).
بار ديگر درباره حقوق يتيمان به طور كلى تاكيد كرده و مى گويد: (و خدا به شما توصيه ميكند كه در مورد يتيمان به عدالت رفتار كنيد).
(و ان تقوموا لليتامى بالقسط).
و در پايان به اين مسئله توجه مى دهد كه (هر گونه عمل نيكى مخصوصا درباره يتيمان و افراد ضعيف ، از شما سر زند از ديدگاه علم خداوند مخفى
نمى ماند، و پاداش مناسب آن خواهيد يافت ).
(و ما تفعلوا من خير فان الله كان به عليما).
ضمنا بايد توجه داشت كه جمله يستفتونك در اصل از ماده (فتوى )و (فتيا) گرفته شده كه بمعنى پاسخ به مسائل مشكل است و از آنجا كه ريشه اصلى اين لغت (فتى ) بمعنى جوان نورس مى باشد ممكن است نخست در مسائلى كه انسان پاسخهاى جالب و تازه و نورسى براى آن انتخاب كرده به كار رفته باشد و سپس در مورد پاسخ به تمام مسائل انتخاب شده است .
آيه و ترجمه:


و إ ن امرأ ة خافت من بعلها نشوزا أ و إ عراضا فلا جناح عليهما أ ن يصلحا بينهما صلحا و الصلح خير و أ حضرت الا نفس الشح و إ ن تحسنوا و تتقوا فإ ن الله كان بما تعملون خبيرا (128)


ترجمه :
128 - و اگر زنى از طغيان و سركشى يا اعراض شوهرش ، بيم داشته باشد، مانعى ندارد با هم صلح كنند (و زن يا مرد از پارهاى از حقوق به خاطر صلح صرفنظر كنند) و صلح بهتر است ، اگر چه مردم (طبق غريزه حب ذات در اينگونه موارد) بخل ميورزند، و اگر نيكى كنيد و پرهيزگارى پيشه سازيد (و بخاطر صلح ، گذشت نمائيد) خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است (و پاداش شايسته به شما خواهد داد).
شان نزول :
در بسيارى از تفاسير اسلامى و كتب حديث ، در شان نزول آيه چنين نقل شده : كه رافع بن خديج دو همسر داشت يكى مسن و ديگرى جوان (بر اثر
اختلافاتى ) همسر مسن خود را طلاق داد، و هنوز مدت عده ، تمام نشده بود به او گفت : اگر مايل باشى با تو آشتى مى كنم ، ولى بايد اگر همسر ديگرم را بر تو مقدم داشتم صبر كنى و اگر مايل باشى صبر ميكنم ، مدت عده تمام شود و از هم جدا شويم ، زن پيشنهاد اول را قبول كرد و با هم آشتى كردند، آيه شريفه نازل شد و حكم اين كار را بيان داشت .
تفسير :
صلح بهتر است
همانطور كه در ذيل آيات 34 و 35 همين سوره گفتيم نشوز در اصل از ماده (نشز) به معنى (زمين مرتفع ) مى باشد و هنگامى كه در مورد زن و مرد به كار مى رود به معنى سركشى و طغيان است ، در آيات مزبور احكام مربوط به نشوز زن بيان شده بود، ولى در اينجا اشارهاى به مسئله نشوز مرد كرده و مى فرمايد: (هر گاه زنى احساس كند كه شوهرش بناى سركشى و اعراض دارد، مانعى ندارد كه براى حفظ حريم زوجيت ، از پارهاى از حقوق خود صرفنظر كند، و با هم صلح نمايند).
(و ان امراة خافت من بعلها نشوزا او اعراضا فلا جناح عليهما ان يصلحا بينهما صلحا).
از آنجا كه گذشت كردن زن از قسمتى از حقوق خود، روى رضايت و طيب خاطر انجام شده ، و اكراهى در ميان نبوده است ، گناهى ندارد و تعبير به لا جناح (گناهى ندارد) نيز اشاره به همين حقيقت است . ضمنا از آيه با توجه به شان نزول دو مساله فقهى استفاده مى شود: نخست
اينكه احكامى مانند تقسيم ايام هفته در ميان دو همسر، جنبه حق دارد نه حكم ، و لذا زن مى تواند با اختيار خود از اين حق به طور كلى يا به طور جزئى صرفنظر كند، ديگر اينكه عوض صلح ، لازم نيست مال بوده باشد، بلكه مى تواند اسقاط حقى عوض صلح واقع شود.
سپس براى تاكيد موضوع مى فرمايد: (به هر حال صلح كردن بهتر است )
(و الصلح خير).
اين جمله كوتاه و پر معنى گرچه در مورد اختلافات خانوادگى در آيه فوق ذكر شده ولى بديهى است يك قانون كلى و عمومى و همگانى را بيان مى كند كه در همه جا اصل نخستين ، صلح و صفا و دوستى و سازش است ، و نزاع و كشمكش و جدائى بر خلاف طبع سليم انسان و زندگى آرام بخش او است ، و لذا جز در موارد ضرورت و استثنائى نبايد به آن متوسل شد، بر خلاف آنچه بعضى از ماديها مى پندارند كه اصل نخستين در زندگى بشر همانند ساير جانداران ، تنازع بقاء و كشمكش است و تكامل از اين راه صورت ميگيرد، و همين طرز تفكر شايد سرچشمه بسيارى از جنگها و خونريزيهاى قرون اخير شده است ، در حالى كه انسان بخاطر داشتن عقل و هوش ، حسابش از حيوانات درنده جدا است ، و تكامل او در سايه تعاون صورت ميگيرد نه تنازع ، و اصولا تنازع بقاء حتى در ميان حيوانات ، يك اصل قابل قبول براى تكامل نيست .
و بدنبال آن اشاره به سرچشمه بسيارى از نزاعها و عدم گذشتها كرده و ميفرمايد: (مردم ذاتا و طبق غريزه حب ذات ، در امواج بخل قرار دارند، و هر كسى سعى ميكند تمام حقوق خود را بيكم و كاست دريافت دارد، و همين سرچشمه نزاعها و كشمكشها است ).
(و احضرت الانفس الشح )
بنابراين اگر زن و مرد به اين حقيقت توجه كنند كه سرچشمه بسيارى از اختلافات بخل است ، بخل يكى از صفات مذموم است ، سپس در اصلاح خود بكوشند و گذشت پيشه كنند، نه تنها ريشه اختلافات خانوادگى از بين مى رود، بلكه بسيارى از كشمكشهاى اجتماعى نيز پايان ميگيرد.
ولى در عين حال براى اينكه مردان از حكم فوق سوء استفاده نكنند، در پايان آيه روى سخن را به آنها كرده و توصيه به نيكوكارى و پرهيزكارى نموده و به آنان گوشزد ميكند كه مراقب اعمال و كارهاى خود باشند و از مسير حق و عدالت منحرف نشوند، زيرا خداوند از همه اعمال آنها آگاه است .
(و ان تحسنوا و تتقوا فان الله كان بما تعملون خبيرا).
آيه و ترجمه:


و لن تستطيعوا أ ن تعدلوا بين النساء و لو حرصتم فلا تميلوا كل الميل فتذروها كالمعلقة و إ ن تصلحوا و تتقوا فإ ن الله كان غفورا رحيما (129)
و إ ن يتفرقا يغن الله كلا من سعته و كان الله وسعا حكيما (130)


ترجمه :
129 - و هرگز نميتوانيد (از نظر محبت قلبى ) در ميان زنان ، عدالت كنيد، هر چند كوشش نمائيد، ولى به كلى تمايل خود را متوجه يكطرف نسازيد كه ديگرى را به صورت بلا تكليف در آوريد، و اگر راه اصلاح و پرهيزگارى پيش گيريد، خداوند آمرزنده و مهربان است .
130 - و اگر (راهى براى اصلاح در ميان خود نيابند و) از هم جدا شوند، خداوند هر كدام از آنها را از فضل و كرم خود، بى نياز مى كند و خداوند صاحب فضل و كرم و حكيم است .
تفسير :
عدالت شرط تعدد همسر
از جمله اى كه در پايان آيه قبل گذشت و در آن دستور به احسان و تقوى و پرهيزگارى داده شده بود، يك نوع تهديد در مورد شوهران استفاده مى شود، كه آنها بايد مراقب باشند كمترين انحرافى از مسير عدالت در مورد همسران خود پيدا نكنند، اينجا است كه اين توهم پيش ميايد كه مراعات عدالت حتى در مورد محبت و علاقه قلبى امكانپذير نيست ، بنابراين در برابر همسران متعدد چه بايد كرد؟.
آيه مورد بحث به اين سؤ ال پاسخ ميگويد كه (عدالت از نظر محبت ، در ميان همسران امكانپذير نيست ، هر چند در اين زمينه كوشش شود.)
(و لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتم ).
از جمله و لو حرصتم استفاده ميشود كه در ميان مسلمانان ، افرادى بودند كه در اين زمينه سخت كوشش مى كردند و شايد علت كوشش آنها دستور مطلق به عدالت در آيه 3 همين سوره بوده است ، آنجا كه ميفرمايد:
فان خفتم الا تعدلوا فواحدة .
بديهى است يك قانون آسمانى نميتواند بر خلاف فطرت باشد، و يا تكليف به (ما لا يطاق ) كند، و از آنجا كه محبتهاى قلبى ، عوامل مختلفى دارد كه بعضا از اختيار انسان بيرون است ، دستور به رعايت عدالت در مورد آن داده نشده است ، ولى نسبت به اعمال و رفتار و رعايت حقوق در ميان همسران كه براى انسان ، امكانپذير است روى عدالت تاكيد شده است .
در عين حال براى اينكه مردان از اين حكم ، سوء استفاده نكنند بدنبال
اين جمله ميفرمايد: (اكنون كه نميتوانيد مساوات كامل را از نظر محبت ، ميان همسران خود، رعايت كنيد لا اقل تمام تمايل قلبى خود را متوجه يكى از آنان نسازيد، كه ديگرى بصورت بلا تكليف در آيد و حقوق او نيز عملا ضايع شود).
(فلا تميلوا كل الميل فتذروها كالمعلقة ).
و در پايان آيه به كسانى كه پيش از نزول اين حكم ، در رعايت عدالت ميان همسران خود كوتاهى كرده اند هشدار ميدهد كه (اگر راه اصلاح و تقوا پيش گيرند و گذشته را جبران كنند خداوند آنها را مشمول رحمت و بخشش خود قرار خواهد داد).
(و ان تصلحوا و تتقوا فان الله كان غفورا رحيما).
در روايات اسلامى مطالبى درباره رعايت عدالت در ميان همسران نقل شده كه عظمت اين قانون را مشخص مى سازد، از جمله اينكه : در حديثى ميخوانيم على (عليه السلام ) در آن روزى كه متعلق به يكى از دو همسرش بود، حتى وضوى خود را در خانه ديگرى نمى گرفت و درباره پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ميخوانيم كه حتى به هنگام بيمارى در خانه يكى از همسران خود، توقف نميكرد و درباره معاذ بن جبل نقل شده كه دو همسر داشت و هر دو در بيمارى طاعون با هم از دنيا رفتند، او حتى براى مقدم داشتن دفن يكى بر ديگرى از قرعه استفاده كرد، تا كارى بر خلاف عدالت انجام نداده باشد.
پاسخ به يك سؤ ال لازم
همانطور كه در ذيل آيه 3 همين سوره يادآور شديم بعضى از بى خبران از ضميمه كردن آن آيه با آيه مورد بحث چنين نتيجه ميگيرند كه تعدد زوجات
مشروط به عدالت است ، و عدالت هم ممكن نيست ، بنابراين تعدد زوجات در اسلام ممنوع است .
اتفاقا از روايات اسلامى بر ميايد كه نخستين كسى كه اين ايراد را مطرح كرد ابن ابى العوجاء از ماديين معاصر امام صادق (عليه السلام ) بود كه اين ايراد را با هشام بن حكم دانشمند مجاهد اسلامى در ميان گذاشت ، او كه جوابى براى اين سؤ ال نيافته بود از شهر خود كه ظاهرا كوفه بود بسوى مدينه (براى يافتن پاسخ همين سؤ ال ) حركت كرد، و به خدمت امام صادق (عليه السلام ) رسيد ، امام صادق (عليه السلام ) از آمدن او در غير وقت حج و عمره به مدينه تعجب كرد، ولى او عرض كرد كه چنين سوالى پيش آمده است ، امام (عليه السلام ) در پاسخ فرمود: منظور از عدالت در آيه سوم سوره نساء عدالت در نفقه (و رعايت حقوق همسرى و طرز رفتار و كردار) است و اما منظور از عدالت در آيه 129 (آيه مورد بحث ) كه امرى محال شمرده شده ، عدالت در تمايلات قلبى است (بنابراين تعدد زوجات با حفظ شرائط اسلامى نه ممنوع است و نه محال ) هنگامى كه هشام از سفر، بازگشت ، و اين پاسخ را در اختيار ابن ابى العوجاء گذاشت ، او سوگند ياد كرد كه اين پاسخ از خود تو نيست .
معلوم است كه اگر كلمه عدالت را در دو آيه به دو معنى تفسير مى كنيم به خاطر قرينه روشنى است كه در هر دو آيه وجود دارد، زيرا در ذيل آيه مورد بحث ، صريحا مى گويد: تمام تمايل قلبى خود را متوجه به يك همسر نكنيد، و به اين ترتيب انتخاب دو همسر مجاز شمرده شده منتها به شرط اينكه عملا درباره يكى از آن دو ظلم نشود اگر چه از نظر تمايل قلبى نسبت به آنها تفاوت داشته باشد، و در آغاز آيه 3 همين سوره صريحا اجازه تعدد را نيز داده است .
سپس در آيه بعد اشاره به اين حقيقت ميكند: اگر ادامه همسرى براى طرفين طاقت فرسا است ، و جهاتى پيش آمده كه افق زندگى براى آنها تيره و تار است و به هيچوجه اصلاحپذير نيست ، آنها مجبور نيستند چنان ازدواجى را ادامه دهند، و تا پايان عمر با تلخكامى در چنين زندگى خانوادگى زندانى باشند بلكه ميتوانند از هم جدا شوند و در اين موقع بايد شجاعانه تصميم بگيرند و از آينده وحشت نكنند، زيرا (اگر با چنين شرائطى از هم جدا شوند خداوند بزرگ هر دو را با فضل و رحمت خود بى نياز خواهد كرد و اميد است همسران بهتر و زندگانى روشنترى در انتظار آنها باشد.
(و ان يتفرقا يغن الله كلا من سعته ).
زيرا خداوند فضل و رحمت وسيع آميخته با حكمت دارد.
(و كان الله واسعا حكيما)
آيه و ترجمه:


و لله ما فى السموت و ما فى الا رض و لقد وصينا الذين أ وتوا الكتب من قبلكم و إ ياكم أ ن اتقوا الله و إ ن تكفروا فإ ن لله ما فى السموت و ما فى الا رض و كان الله غنيا حميدا (131)
و لله ما فى السموت و ما فى الا رض و كفى بالله وكيلا (132)
إ ن يشأ يذهبكم أ يها الناس و يأ ت باخرين و كان الله على ذلك قديرا (133)
من كان يريد ثواب الدنيا فعند الله ثواب الدنيا و الاخرة و كان الله سميعابصيرا (134)


ترجمه :
131 - آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن خدا است و ما سفارش كرديم به كسانى كه پيش از شما داراى كتاب آسمانى بودند و همچنين به شما كه از (نافرمانى ) خدا بپرهيزيد و اگر كافر شويد (به خدا زيانى نمى رسد زيرا) براى خدا است آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ، و خداوند بى نياز و شايسته ستايش است .
132 - و براى خدا است آنچه در آسمانها و زمين است و خداوند براى حفظ و نگاهبانى آنها كافى است .
133 - اى مردم اگر او بخواهد شما را از ميان مى برد و افراد ديگرى را (به جاى شما ) مى آورد و خداوند توانائى بر اين كار دارد.
134 - كسانى كه پاداش دنيوى بخواهند (و در قيد نتائج معنوى و اخروى نباشند در اشتباهند زيرا) در نزد خدا پاداش دنيا و آخرت است و خداوند شنوا و بينا است .
تفسير :
در آيه قبل به اين حقيقت اشاره شد كه اگر ضرورتى ايجاب كند كه دو همسر از هم جدا شوند، و چارهاى از آن نباشد، اقدام بر اين كار بيمانع است و از آينده نترسند، زيرا خداوند آنها را از فضل و كرم خود بى نياز خواهد كرد، در اين آيه اضافه ميكند: ما قدرت بينياز نمودن آنها را داريم زيرا (آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ملك خدا است .)
(و لله ما فى السموات و ما فى الارض )
كسى كه چنين ملك بى انتها و قدرت بى پايان دارد از بى نياز ساختن بندگان خود عاجز نخواهد بود، سپس براى تاكيد درباره پرهيزگارى در اين مورد و هر مورد ديگر، ميفرمايد: (به يهود و نصارا و كسانى كه قبل از شما داراى كتاب آسمانى بودند و همچنين به شما سفارش كرده ايم كه پرهيزگارى را پيشه كنيد.)
(و لقد وصينا الذين اوتوا الكتاب من قبلكم و اياكم ان اتقوا الله ).
بعد روى سخن را بمسلمانان كرده ، مى گويد: اجراى دستور تقوا به سود خود شما است ، و خدا نيازى به آن ندارد (و اگر سرپيچى كنيد و راه طغيان و نافرمانى پيش گيريد، زيانى به خدا نمى رسد، آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن او است ، و او بى نياز و درخور ستايش است ).
(و ان تكفروا فان لله ما فى السموات و ما فى الارض و كان الله غنيا حميدا).
در حقيقت غنى و بى نياز بمعنى واقعى ، خدا است ، زيرا او (غنى بالذات ) است و بى نيازى غير او به كمك او است و گرنه ذاتا همه محتاج و نيازمندند،
همچنين او است كه بالذات شايسته (ستايش ) است ، چه اينكه كمالاتش كه شايستگى ستايش به او ميدهد، درون ذات او است نه همانند كمالات ديگران كه عاريتى است ، و از ناحيه ديگرى ميباشد.
در آيه بعد براى سومين بار، روى اين جمله تكيه ميكند كه (آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ملك خدا است و خدا آنها را محافظت و نگهبانى و اداره ميكند).
(و لله ما فى السموات و ما فى الارض و كفى بالله وكيلا).
در اينجا اين سئوال پيش ميايد كه چرا در اين فاصله كوتاه ، يك مطلب ، سه بار تكرار شده است ، آيا تنها براى تاكيد است يا اشارات ديگرى در آن نهفته شده دقت در مضمون آيات نشان ميدهد كه هر بار، نكتهاى داشته ، نخستين بار كه به دو همسر وعده ميدهد كه پس از متاركه كردن خداوند آنها را بى نياز ميكند، براى اثبات توانائى بر وفاى به اين عهد، مالكيت خود را بر پهنه زمين و آسمان متذكر ميشود.
بار ديگر پس از توصيه به تقوا و پرهيزگارى براى اينكه توهم نشود كه اطاعت اين فرمان سودى براى خداوند دارد، و يا مخالفت با آن زيانى به او ميرساند، اين جمله را تكرار ميكند.
و در حقيقت اين سخن شبيه همان است كه امير مؤ منان على (عليه السلام ) در نهج البلاغه در آغاز خطبه (همام ) فرموده است :
(ان الله سبحانه و تعالى خلق الخلق حين خلقهم غنيا عن طاعتهم آمنا من معصيتهم لانه لا تضره معصية من عصاه و لا تنفعه طاعة من اطاعه :
(خداوند متعال انسانها را آفريد در حالى كه از اطاعت آنها بى نياز و از نافرمانى آنها در امان بود، زيرا نه معصيت گنهكاران به او زيانى ميرساند ، و نه طاعت مطيعان به او سودى ميدهد) و سومين بار به عنوان مقدمهاى براى
بحثى كه در آيه 133 بيان شده مالكيت خود را بر سراسر جهان هستى يادآور ميشود.
سپس ميفرمايد:( براى خدا هيچ مانعى ندارد كه شما را از بين ببرد، و جمعيتى آماده تر و مصمم تر جانشين شما كند، كه در راه اطاعت او كوشاتر باشند و خداوند توانائى بر اين كار را دارد).
(ان يشا يذهبكم ايها الناس و يات باخرين و كان الله على ذلك قديرا)
در تفسير (تبيان ) و (مجمع البيان ) از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نقل شده است كه وقتى اين آيه نازل شد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دست خود را به پشت (سلمان ) زد و فرمود: (آن جمعيت اينها مردم عجم و فارس ، هستند) ، اين سخن در حقيقت پيشگوئى از خدمات بزرگى ميكند كه ايرانيان مسلمان ، به اسلام كردند.

next page

fehrest page

back page