تفسير نمونه جلد ۳
جمعي از فضلا
- ۶ -
ساختن مشاوران به آن شش نفر به يك دسته بندى سياسى شبيه تر است از يك هيئت مشورتى ،
و اگر منظور انتخاب افراد صاحب نفوذ براى مشورت بوده تا راءى آنها مورد قبول ديگران
واقع شود، باز درست نبوده است زيرا شخصيتهائى مانند سعد بن عباده كه رئيس مطلق
طايفه انصار بود و ابو ذر غفارى كه شخصيت بزرگ طايفه بنى غفار بود و مانند آنها از
اين مشورت بر كنار شده بودند.
ثالثا: مى دانيم براى اين مشورت شرائط سخت و سنگينى قرار داده شده بود و مخالفان
تهديد به مرگ شده بودند در حالى كه در برنامه هاى مشورتى اسلام چنين چيزى وجود
ندارد.
سپس قرآن در ادامه مى افزايد: (به هنگام
تصميم نهائى بايد توكل بر خدا داشته باشى ).
(فاذا عزمت فتوكل على الله )
همان اندازه كه به هنگام مشورت بايد، نرمش و انعطاف بخرج داد، در موقع اتخاذ تصميم
نهائى بايد قاطع بود، بنابراين پس از برگزارى مشاوره و روشن شدن نتيجه مشورت ، بايد
هرگونه ترديد و دودلى و آراء پراكنده را كنار زد و با قاطعيت تصميم گرفت و اين همان
چيزى است كه در آيه فوق از آن تعبير به عزم شده است و آن تصميم قاطع مى باشد.
قابل توجه اينكه در جمله بالا مساءله مشاوره بصورت جمع ذكر شده (و شاورهم ) ولى
تصميم نهائى تنها به عهده پيامبر صلى اللّه عليه و آله و بصورت مفرد ذكر شده (عزمت
).
اين اختلاف تعبير، اشاره بيك نكته مهم مى كند و آن اينكه : بررسى و مطالعه جوانب
مختلف مسائل اجتماعى ، بايد بصورت دسته جمعى انجام گيرد، اما هنگامى كه طرحى تصويب
شد بايد براى اجراى آن ، اراده واحدى بكار افتد. در غير اين صورت هرج و مرج پديد
خواهد آمد، زيرا اگر اجراى يك برنامه بوسيله رهبران متعدد، بدون الهام گرفتن از يك
سرپرست صورت گيرد، قطعا مواجه
با اختلاف و شكست خواهد شد و به همين جهت در دنياى امروز نيز مشورت را بصورت دسته
جمعى انجام مى دهند، اما اجراى آن را بدست دولتهائى مى سپارند كه تشكيلات آنها زير
نظر يك نفر اداره مى شود.
موضوع مهم ديگر اينكه جمله فوق مى گويد: (به
هنگام تصميم نهائى بايد توكل بر خدا داشته باشيد)
يعنى در عين فراهم نمودن اسباب و وسائل عادى ، استمداد از قدرت بى پايان پروردگار
را فراموش مكن .
البته معناى توكل اين نيست كه انسان از وسائل و اسباب پيروزى كه خداوند در جهان
ماده در اختيار او گذاشته است ، صرفنظر كند چنانكه در حديثى از پيغمبر اكرم صلى
اللّه عليه و آله نقل شده است كه هنگامى كه يك نفر عرب ، پاى شتر خود را نبسته بود
و آن را بدون محافظ رها ساخته بود و اين كار را نشانه توكل بر خدا مى دانست به او
فرمود: (اعقلها و توكل ؛ يعنى پايش را
ببند و سپس توكل كن .
بلكه منظور اين است كه انسان در چهار ديوار عالم ماده ، و محدوده قدرت و توانائى
خود محاصره نگردد و چشم خود را به حمايت و لطف پروردگار بدوزد، اين توجه مخصوص ،
آرامش و اطمينان و نيروى فوق العاده روحى و معنوى به انسان مى بخشد كه در مواجهه با
مشكلات اثر عظيمى خواهد داشت شرح بيشتر درباره مساءله توكل و چگونگى ارتباط آن با
موضوع استفاده از وسائل جهان طبيعت را بخواست خدا در ذيل آيه
(و من يتق الله يجعل له مخرجا)
(سوره طلاق آيه 3 خواهيد خواند.
در پايان آيه بعد دستور مى دهد كه افراد با ايمان بايد تنها بر خدا تكيه كنند زيرا
(خداوند متوكلان را دوست دارد)
(ان الله يحب المتوكلين ).
و ضمن از اين آيه استفاده مى شود كه توكل بايد حتما بعد از مشورت و استفاده از همه
امكاناتى كه انسان در اختيار دارد قرار گيرد.
نتيجه توكل
در اين آيه كه مكمل آيه گذشته است ، نكته توكل بر خداوند بيان شده است و آن اينكه :
قدرت او بالاترين قدرتهاست ، به حمايت هر كس اقدام كند هيچ كس نمى تواند بر او
پيروز گردد، همانطور كه اگر حمايت خود را از كسى برگيرد هيچ كس قادر بحمايت او نيست
، كسى كه اين چنين همه پيروزى ها از او سرچشمه مى گيرد، بايد به او تكيه كرد، و از
او كمك خواست . (ان ينصركم الله فلا غالب لكم و ان يخذلكم فمن ذا الذى ينصركم من
بعده ).
اين آيه افراد با ايمان را ترغيب مى كند، كه علاوه بر تهيه همه گونه وسائل ظاهرى
باز به قدرت شكست ناپذير خدا تكيه كنند.
و در حقيقت روى سخن در آيه پيش ، به پيامبر اكرم بود، و به او دستور مى داد. و اما
در اين آيه روى سخن به همه مؤ منان است و به آنها مى گويد: همانند پيامبر، بايد بر
ذات پاك خدا تكيه كنند، و لذا در پايان آيه مى خوانيم :
(مؤ منان تنها بر ذات خداوند، بايد توكل كنند)
(و على الله فليتوكل المؤ منون ).
نا گفته پيداست كه حمايت خداوند، يا ترك حمايت او نسبت به مؤ منان بى حساب نيست ، و
روى شايستگى ها و لياقت ها صورت مى گيرد. آنها كه فرمان خدا را زير پا بگذارند، و
از فراهم ساختن نيروهاى مادى و معنوى غفلت كنند هرگز مشمول يارى او نخواهند بود، و
بر عكس آنها كه با صفوف فشرده و نيات خالص و عزمهاى راسخ و تهيه همه گونه وسائل ،
به مبارزه با دشمن برمى خيزند دست حمايت پروردگار پشت سر آنها خواهد بود.
آيه و ترجمه
ما كان لنبى اءن يغل و من يغلل ياءت بما غل يوم القيمة ثم توفى كل نفس ما كسبت و هم
لا يظلمون
(161)
|
ترجمه :
161 - (گمان كرديد ممكن است پيامبر به شما خيانت كند؟! در حالى كه ) ممكن نيست هيچ
پيامبرى خيانت كند! و هر كس خيانت كند، در روز رستاخيز، آنچه را در آن خيانت كرده ،
با خود (به صحنه محشر) مى آورد؛ سپس به هركس ، آنچه را فراهم كرده (و انجام داده )
است بطور كامل داده مى شود؛ و (به همين دليل ) به آنها ستم نخواهد شد (چرا كه محصول
اعمال خود را خواهند ديد).
تفسير :
هر گونه خيانتى ممنوع
با توجه به اين كه آيه فوق به دنبال آيات (احد)
نازل شده و با توجه بروايتى كه جمعى از مفسران صدر اول ، نقل كرده اند، اين آيه به
عذرتراشيهاى بى اساس بعضى از جنگجويان (احد)
پاسخ مى گويد، توضيح اينكه : هنگامى كه بعضى از تيراندازان احد مى خواستند سنگر
حساس خود را براى جمع آورى غنيمت تخليه كنند، امير آنان ، دستور داد، از جاى خود
حركت نكنيد، رسول خدا شما را از غنيمت محروم نخواهد كرد. ولى آن دنياپرستان براى
پنهان ساختن چهره واقعى خود، گفتند: ما مى ترسيم پيغمبر در تقسيم غنائم ما را از
نظر دور دارد، و لذا بايد براى خود دست و پا كنيم ، اين را گفتند و سنگرها را تخليه
كرده و به جمع آورى غنائم پرداختند، و آن حوادث دردناك پيش آمد.
قرآن در پاسخ مى گويد: آيا شما چنين پنداشتيد كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله به
شما خيانت خواهد كرد (در حالى كه هيچ
پيغمبرى ممكن نيست ، خيانت كند) (و ما كان
لنبى ان يغل ).
خداوند در اين آيه ساحت مقدس پيامبران را بطور كلى از خيانت منزه داشته و مى گويد:
اساسا چنين چيزى شايسته مقام ثبوت نيست ، يعنى خيانت با نبوت سازگار نمى باشد، اگر
پيامبرى خائن باشد ديگر نمى توان در اداى رسالت الهى و تبليغ احكام به او اطمينان
كرد.
نا گفته پيداست ، كه آيه هرگونه خيانت را، اعم از خيانت در تقسيم غنائم و يا حفظ
امانت مردم ، و يا در گرفتن وحى و رسانيدن آن به بندگان خدا از پيامبران نفى مى
كند.
عجيب است از كسى كه پيامبر را امين وحى خدا مى داند، چگونه احتمال مى دهد كه مثلا
پيامبر، خداى نكرده در غنايم جنگى حكم ناروائى دهد، و او را از حق خود محروم سازد.
البته روشن است خيانت براى هيچكس مجاز نيست خواه پيامبر باشد يا غير پيامبر ولى از
آنجا كه گفتگوى عذرتراشان جنگ (احد)
درباره پيامبر صلى اللّه عليه و آله بود آيه نيز نخست سخن از پيامبران مى گويد و
سپس اضافه مى نمايد: (هر كس خيانت كند،
روز رستاخيز آنچه را در آن خيانت كرده ، به عنوان مدرك جنايت بر دوش خويش حمل مى
كند و يا همراه خود به صحنه محشر مى آورد)
و به اين ترتيب ، در برابر همگان رسوا مى شود (و من يغلل يات بما غل يوم القيامة )
بعضى از مفسران گفته اند: منظور از حمل كردن بر دوش ، يا همراه خود آوردن اين نيست
كه عين چيزى را كه در آن خيانت كرده بر دوش كشد، بلكه منظور، حمل مسئوليت آنها است
ولى با توجه به مساءله تجسم اعمال آدمى در قيامت ،
هيچ لزومى براى اين تفسير نيست ، بلكه همانطور كه ظاهر آيه فوق گواهى مى دهد، عين
چيزهائى كه در آن خيانت شده به عنوان سند جنايت بر دوش خيانت كنندگان و يا به همراه
آنها خواهد بود.
(سپس بهر كس آنچه انجام داده و بدست آورده
، داده مى شود) (ثم توفى كل نفس ما كسبت و
هم لا يظلمون )
يعنى ، مردم اعمال خود را عينا در آنجا خواهند يافت و به همين دليل ، ظلم و ستمى
درباره هيچ كس نمى شود، چرا كه به هركس آن مى رسد كه خود، تحصيل كرده است ، چه خوب
باشد يا بد.
آيه فوق و احاديثى كه در نكوهش خيانت از پيامبر صلى اللّه عليه و آله صادر شده بود
اثر عجيبى در تربيت مسلمانان گذاشت و آنچنان پرورش يافتند كه غالبا كمترين خيانت ،
مخصوصا در غنائم جنگى و اموال عمومى از آنها سر نمى زد و چنان بود كه غنائم گرانبها
و در عين حال كم حجم را كه خيانت در آن ، چندان مشكل نبود كاملا دست نخورده به خدمت
پيامبر صلى اللّه عليه و آله و يا زمامدارانى كه بعد از آنحضرت روى كار آمدند، مى
آوردند بطورى كه مايه اعجاب هر بيننده اى بود، اينها همان عرب وحشى و غارتگر زمان
جاهليت بودند كه در پرتو تعليمات اسلام به اين درجه از تربيت انسانى رسيده بودند.
گويا صحنه قيامت را در برابر چشم خود مى ديدند در حالى كه مردم خيانتگر اموالى را
كه در آن خيانت كرده اند در برابر چشم همگان بر دوش مى كشند و همين ايمان به آنها
هشدار مى داد كه از فكر خيانت نيز، صرفنظر كنند.
طبرى در تاريخ خود، نقل مى كند هنگامى كه مسلمانان وارد مدائن شدند، و به جمع آورى
غنائم پرداختند يكى از مسلمانان ، غنيمت بسيار گران قيمتى نزد مسئول جمع غنائم آورد
آنها از مشاهده آن تعجب كردند و گفتند: ما هرگز چيزى اين چنين گرانبها نديديم ، سپس
از وى پرسيدند آيا چيزى از آن
برگرفته اى ؟ گفت : به خدا قسم اگر بخاطر (الله
) نبود هرگز آن را نزد شما نمى آوردم ، آنها فهميدند كه اين مرد، شخصيت
معنوى خاصى دارد و از او خواستند كه خود را معرفى كند، او در پاسخ گفت : نه به خدا
سوگند هرگز خود را معرفى نمى كنم كه مرا ستايش كنيد و براى ديگرى نمى گويم كه مرا
تمجيد كند ولى خدا را شكر مى كنم و به پاداش او راضيم .
آيه و ترجمه
فمن اتبع رضون الله كمن باء بسخط من الله و ماءوئه جهنم و بئس المصير
(162)
هم درجت عند الله و الله بصير بما يعملون
(163)
|
ترجمه :
162 - آيا كسى كه از رضايت خدا پيروى كرده ، همانند كسى است كه به سوى خشم و غضب
خدا بازگشته ؟! و جايگاه او جهنم ، و پايان كار او بسيار بد است .
163 - هر يك از آنان براى خود درجه و مقامى در پيشگاه خدا دارند؛ و خداوند به آنچه
انجام مى دهند، بيناست .
تفسير :
آنها كه در جهاد شركت نكردند
در آيات گذشته در جوانب مختلف جنگ (احد)
و نتايج آن بحث شد، اكنون نوبت منافقان و مؤ منان سست ايمانى است كه به پيروى از
آنها در ميدان جنگ حضور نيافتند زيرا در روايات مى خوانيم ، هنگامى كه پيامبر صلى
اللّه عليه و آله فرمان حركت بسوى
(احد)
را صادر كرد جمعى از منافقان به بهانه اينكه يقين به وقوع جنگ ندارند از حضور در
ميدان ، خوددارى كردند و بعضى از مسلمانان ضعيف الايمان نيز به آنها ملحق شدند، آيه
مورد بحث ، سرنوشت آنها را تشريح مى كند و مى گويد: (آيا
كسانى كه فرمان خدا را اطاعت كردند، و از خشنودى او پيروى نمودند، همانند كسانى
هستند كه بسوى خشم خدا بازگشتند و جايگاه آنها جهنم و بازگشت و پايان كار آنها، زشت
و ناراحت كننده است ) (افمن اتبع رضوان
الله كمن رضوان الله كمن بآء بسخط من الله و ماويه جهنم و بئس المصير).
سپس در آيه بعد مى فرمايد (هر يك از آنها
براى خود درجه و موقعيتى در پيشگاه خدا دارند)
(هم درجات عند الله ).
اشاره به اينكه نه تنها منافقان تن پرور و مجاهدان با هم فرق دارند، بلكه هر يك از
كسانى كه در اين دو صف قرار دارند به تفاوت درجه فداكارى و جانبازى و يا نفاق و
دشمنى با حق در پيشگاه خدا درجه خاصى خواهند داشت كه از صفر شروع مى شود و تا ما
فوق آنچه تصور شود ادامه مى يابد.
جالب توجه اينكه : در روايتى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) نقل شده كه
فرمود: هر درجه اى به اندازه فاصله ميان آسمان و زمين است .
و در حديث ديگرى وارد شده كه بهشتيان ، كسانى را كه در درجات عليين (بالا) قرار
دارند آنچنان مى بينند كه ستاره اى در آسمان ديده مى شود منتها بايد توجه داشت كه
درجه معمولا به پله هائى گفته مى شود كه انسان به وسيله آنها به نقطه مرتفعى صعود
مى كند و اما پله هائى كه از آن براى پائين رفتن به نقطه گودى استفاده مى شود
(درك
) (بر وزن مرگ ) مى گويند و لذا درباره
پيامبران در سوره بقره آيه 253 مى خوانيم : (و
رفع بعضهم درجات ) و درباره منافقان در
سوره نساء آيه 145 مى خوانيم :
(ان المنافقين فى الدرك الاسفل من النار)
ولى در آيه مورد بحث ، چون سخن از هر دو طايفه در ميان بوده ، جانب طايفه مؤ منان ،
گرفته شده و تعبير به درجه شده است . (اين طرز بيان را در اصطلاح ادبى تغليب مى
گويند)
و در پايان آيه مى فرمايد: (و الله بصير
بما يعملون ) و بخوبى مى داند هر كسى طبق
نيت و ايمان و عمل خود شايسته كدامين درجه است .
در قرآن مجيد بسيارى از حقايق مربوط به معارف دينى و اخلاقى و اجتماعى در قالب سؤ
ال ، طرح مى گردد و طرفين مساءله در اختيار شنونده گذارده مى شود تا او با فكر خود
يكى را انتخاب كند، و اين روش كه بايد آنرا روش غير مستقيم ناميد، اثر فوقالعاده اى
در تاثير برنامه هاى تربيتى دارد زيرا انسان ، معمولا به افكار و برداشتهاى خود از
مسائل مختلف بيش از هر چيز اهميت مى دهد، هنگامى كه مساءله بصورت يك مطلب قطعى و
جزمى طرح شود، گاهى در مقابل آن ، مقاومت به خرج مى دهد و همچون يك فكر بيگانه به
آن مى نگرد، ولى هنگامى كه بصورت سؤ ال طرح شود و پاسخ را از درون وجدان و قلب خود
بشنود آنرا فكر و تشخيص خود مى داند و به عنوان (يك
فكر و طرح آشنا) به آن مى نگرد و لذا در
مقابل آن مقاومت بخرج نمى دهد، اين طرز تعليم مخصوصا در برابر افراد لجوج و همچنين
در برابر كودكان مؤ ثر است .
در قرآن از اين روش استفاده فراوان شده كه به چند نمونه از آن در اينجا اشاره مى
كنيم .
1 -
(هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون
؛ آيا دانايان با نادانان مساويند)؟
2 - (قل هل يستوى الاعمى و البصير ا فلا
تتفكرون ؛ بگو: آيا نابينا با شخص بينا مساوى است آيا فكر نمى كنيد؟
3 - (قل هل يستوى الاعمى و البصير ام هل
تستوى الظلمات و النور؛ بگو: آيا شخص بينا با شخص نابينا مساوى است آيا تاريكى با
روشنائى يكسان است .
آيه و ترجمه
لقد من الله على المؤ منين اءذ بعث فيهم رسولا من اءنفسهم يتلوا عليهم اءيته و
يزكيهم و يعلمهم الكتب و الحكمة و اءن كانوا من قبل لفى ضلل مبين(164)
|
ترجمه :
164 - خداوند بر مؤ منان منت نهاد ( نعمت بزرگى بخشيد) هنگامى كه در ميان
آنها،پيامبرى از جنس خودشان برانگيخت ؛ كه آيات او را بر آنها بخواند، و كتاب و
حكمت بهآنها بياموزد؛ اگر چه پيش از آن ، در گمراهى آشكار بودند.
تفسير :
بزرگترين نعمت خداوند
در اين آيه ، سخن از بزرگترين نعمت الهى يعنى نعمت (بعثت
پيامبر اسلام ) به ميان آمده است و در
حقيقت ، پاسخى است به سؤ الاتى كه در ذهن بعضى از تازه مسلمانان ، بعد از جنگ احد
خطور مى كرد، كه چرا ما اين همه گرفتار مشكلات و مصائب شويم ؟ قرآن به آنها مى
گويد: (خداوند بر مؤ منان منت گذارد (نعمت
بزرگى بخشيد) هنگامى كه در ميان آنها پيامبرى برانگيخت
) (لقد من الله على المؤ منين اذ بعث فيهم رسولا)
بنابراين اگر در اين راه ، متحمل خسارتهائى شده ايد، فراموش نكنيد كه خداوند،
بزرگترين نعمت را در اختيار شما گذاشته ، پيامبرى مبعوث كرده كه شما را تربيت مى
كند، و از گمراهيهاى آشكار باز مى دارد. هر اندازه براى حفظ اين نعمت بزرگ ، تلاش
كنيد و هر بهائى بپردازيد باز هم ناچيز است .
جالب توجه اينكه ذكر اين نعمت با جمله (لقد
من الله على المؤ منين ؛ شروع شده است كه شايد در بدو نظر تصور شود
نا زيبا است ، ولى هنگامى كه به ريشه اصلى لغت (منت
) باز مى گرديم مطلب كاملا روشن مى شود، توضيح اينكه همانطور كه راغب در
كتاب مفردات مى گويد: اين كلمه در اصل از (من
) به معنى سنگهائى است كه با آن وزن مى كنند و به همين دليل هر نعمت
سنگين و گرانبهائى را (منت
) مى گويند كه اگر جنبه عملى داشته باشد يعنى كسى عملا نعمت بزرگى به
ديگرى بدهد كاملا زيبا و ارزنده است و اما اگر كسى كار كوچك خود را با سخن ، بزرگ
كند و برخ افراد بكشد كارى است بسيار زشت ، بنابراين منتى كه نكوهيده است به معنى
بزرگ شمردن نعمتها در گفتار است اما منتى كه زيبنده است همان بخشيدن نعمتهاى بزرگ
است .
خداوند در آيه فوق مى گويد: پروردگار بر مؤ منان منت گذارد يعنى نعمت بزرگى عملا در
اختيار آنها نهاد.
اما اينكه چرا تنها نام مؤ منان برده شده در حالى كه بعثت پيامبر صلى اللّه عليه و
آله براى هدايت عموم بشر است ، بخاطر اين است كه از نظر نتيجه و تاثير، تنها مؤ
منان هستند كه از اين نعمت بزرگ استفاده مى كنند و آن را عملا بخود اختصاص مى دهند.
سپس مى فرمايد: يكى از مزاياى اين پيامبر صلى اللّه عليه و آله اين است كه
(او از جنس خود آنها و از نوع بشر است )
(من انفسهم ).
نه از جنس فرشتگان و مانند آنها تا احتياجات و نيازمنديهاى بشر را دقيقا درك كنند و
دردها و مشكلات و مصائب و مسائل زندگى آنها را لمس نمايند و با توجه به آن به تربيت
آنها اقدام كنند، بعلاوه مهمترين قسمت برنامه تربيتى انبياء تبليغات عملى آنها است
به اين معنى كه اعمال آنها بهترين سرمشق و وسيله تربيت است زيرا با
(زبان عمل ) بهتر از هر زبانى
مى توان تبليغ كرد و اين در صورتى امكان پذير است كه تبليغ كننده از جنس تبليغ
شونده باشد با همان خصائص جسمى و با همان غرائز و ساختمان روحى اگر پيامبران مثلا
از جنس فرشتگان بودند اين سؤ ال
براى مردم باقى مى ماند كه اگر آنها گناه نمى كنند آيا بخاطر اين نيست كه شهوت و
غضب و نيازها و غرائز گوناگون بشرى ندارند و به اين ترتيب برنامه تبليغات عملى آنها
تعطيل مى شد لذا پيامبران از جنس بشر انتخاب شدند با همان نيازها و غرائز تا
بتوانند سرمشقى براى همگان باشند.
سپس مى گويد: اين پيامبر صلى اللّه عليه و آله سه برنامه مهم را درباره آنها اجرا
مى كند نخست (خواندن آيات پروردگار بر
آنها و آشنا ساختن گوشها و افكار با اين آيات
) (يتلو عليهم آياته ).
و ديگر تعليم ، يعنى وارد ساختن اين حقايق در درون جان آنها و به دنبال آن ، تزكيه
نفوس و تربيت ملكات اخلاقى و انسانى (و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة ).
از آنجا كه هدف اصلى و نهائى تربيت است ، در آيه ، قبل از تعليم ذكر شده ، در حالى
كه از نظر تربيت طبيعى ، تعليم بر تربيت مقدم است .
جمعيتى كه از حقايق انسانى بكلى دورند به آسانى تحت تربيت قرار نمى گيرند بلكه بايد
مدتى گوشهاى آنها را با سخنان الهى آشنا ساخت و وحشتى را كه قبلا از آن داشتند از
آنها دور كرد، سپس وارد مرحله تعليم اصولى شد و به دنبال آن محصول تربيتى آن را
گرفت .
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه منظور از تزكيه ، پاك ساختن آنها از
پليديهاى شرك و عقائد باطل و خرافى و خوهاى زشت حيوانى بوده ، زيرا مادام كه نهاد
آدمى از اين آلودگيها پاك نشود، ممكن نيست كه آماده تعليم كتاب الهى و حكمت و دانش
واقعى شود، همانطور كه اگر لوحى را از نقوش زشت ، پاك نكنى هرگز آماده پذيرش نقوش
زيبا نخواهد شد و به همين جهت تزكيه در آيه فوق بر تعليم كتاب و حكمت يعنى معارف
بلند و عالى اسلامى ، مقدم شده است .
اهميت يك نعمت بزرگ آنگاه روشن مى شود كه زمان برخوردارى از آن را با
زمانهاى قبل مقايسه كنيم ، و فاصله آن دو را بيابيم ، قرآن در جمله فوق مى گويد
نگاهى به دوران قبل از اسلام بكنيد و ببينيد در چه حال و چه روزى بوديد و از كجا به
كجا رسيديد (و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين ). جالب توجه اينكه قرآن از وضع دوران
جاهليت به
(ضلال مبين ؛ گمراهى آشكار)
تعبير كرده است زيرا: ضلال و گمراهى انواع و اقسامى دارد، بعضى از وسائل گمراهى
طورى است كه انسان به آسانى نمى تواند باطل بودن آنها را بفهمد و گاهى چنان است كه
هر كس مختصر عقل و شعورى داشته باشد، فورى پى به آن مى برد.
مردم دنيا به ويژه مردم جزيرة العرب در زمان بعثت پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و
آله در ضلالت و گمراهى روشنى بودند، سيه روزى و بدبختى ، جهل و نادانى ، و
آلودگيهاى گوناگون معنوى در آن عصر، تمام نقاط جهان را فرا گرفته بود، و اين وضع نا
بسامان بر كسى پوشيده نبود.
آيه و ترجمه
اءو لما اءصبتكم مصيبة قد اءصبتم مثليها قلتم اءنى هذا قل هو من عند اءنفسكم اءن
الله على كل شى ء قدير
(165)
|
ترجمه :
165 - آيا هنگامى كه مصيبتى به شما (در ميدان جنگ احد) رسيد در حاليكه دو برابر آن
را ((بر دشمن در ميدان جنگ بدر)) وارد ساخته بوديد گفتيد(
اين مصيبت از كجاست )؟! بگو:(
از ناحيه خود شماست (كه در ميدان جنگ احد،) با دستور پيامبر مخالفت كرديد)! خداوند
بر هر چيزى قادر است (و چنانچه روش خود را اصلاح كنيد در آينده به شما پيروزى مى
كند.)
تفسير :
بررسى ديگرى روى جنگ احد
اين آيه بررسى ديگرى روى حادثه احد است ، توضيح اينكه : جمعى از مسلمانان از نتايج
دردناك جنگ ، غمگين و نگران بودند و اين مطلب را مكرر بر زبان مى آوردند خداوند در
آيه فوق سه نكته را به آنها گوشزد مى كند:
1 - شما نبايد از نتيجه يك جنگ نگران باشيد بلكه همه برخوردهاى خود را با دشمن روى
هم محاسبه كنيد، اگر به شما در اين ميدان ، مصيبتى رسيد در ميدان ديگر (ميدان جنگ
بدر) دو برابر آن را به دشمن وارد ساختيد،(اولما اصابتكم مصيبة قد اصبتم مثليها)
زيرا آنها در احد هفتاد نفر از شما را شهيد كردند، در حالى كه هيچ اسير نگرفتند ولى
شما در بدر هفتاد نفر از آنها را بقتل رسانيديد و هفتاد نفر را اسير كرديد. در
حقيقت ، جمله (قد اصبتم مثليها).
يعنى دو برابر آن بر دشمن ضربه زديد در حكم جوابى است كه بر سؤ ال ، مقدم شده است .
2 -( شما ميگوئيد: اين مصيبت از كجا
دامنگيرتان شد) (قلتم انى هذا) ولى اى
پيامبر! به آنها بگو: اين مصيبت از وجود خود شما سرچشمه گرفته و
عوامل شكست را بايد در خودتان جستجو كنيد (قل هو من عند انفسكم ). شما بوديد كه با
مخالفت فرمان پيامبر صلى اللّه عليه و آله سنگر حساس كوه عينين را رها ساختيد و شما
بوديد كه جنگ را به پايان نرسانيده و سرنوشت آن را يكسره نكرده به جمع آورى غنائم
پرداختيد و نيز شما بوديد كه بهنگام حمله مجدد دشمن ميدان را رها ساخته و از جنگ
فرار كرديد، همين گناهان و سستيهاى شما بود كه باعث آن شكست و آنهمه كشته گرديد.
3 - شما نبايد از آينده ، نگران باشيد(
زيرا خداوند بر همه چيز قادر و توانا است )و
اگر نقاط ضعف خود را جبران كنيد، مشمول حمايت او خواهيد شد (ان الله على كل شى ء
قدير).
آيه و ترجمه
و ما اءصبكم يوم التقى الجمعان فبإ ذن الله و ليعلم المؤ منين
(166)
و ليعلم الذين نافقوا و قيل لهم تعالوا قتلوا فى سبيل الله اءو ادفعوا قالوا لو
نعلم قتالا لاتبعنكم هم للكفر يومئذ اءقرب منهم للايمن يقولون باءفوههم ما ليس فى
قلوبهم و الله اءعلم بما يكتمون
(167)
|
ترجمه :
166 - و آنچه (در روز احد) در روزى كه دو دسته ( مؤ منان و كافران ) با هم نبرد
كردندبه شما رسيد به فرمان خدا (و بر طبق قانون عليت ) بود و براى اين بود كه مؤ
منانشناخته شوند.
167 - و نيز براى اين بود كه كسانى كه راه نفاق پيش گرفتند شناخته شوند آنها كه به
ايشان گفته شد:( بيائيد و در راه خدا نبرد
كنيد يا (لا اقل ) از حريم خود دفاع نمائيد گفتند اگر ما ميدانستيم جنگى واقع خواهد
داد، از شما پيروى مى كرديم (اما مى دانيم جنگى نمى شود) آنها در آن هنگام ، به كفر
نزديكتر بودند تابه ايمان ؛به زبان خود چيزى مى گويند كه در دل هايشان نيست ! و
خداوند از آنچه كتمان مى كنند،آگاهتر است .
تفسير :
بايد صفوف مشخص شود
آيه مورد بحث ، اين نكته را تذكر مى دهد كه هر مصيبتى (مانند مصيبت احد) كه پيش مى
آيد علاوه بر اينكه بدون علت نيست وسيله آزمايشى است براى جدا شدن صفوف مجاهدان
راستين از منافقان و يا افراد سست ايمان ، لذا در قسمت اول آيه مى فرمايد: آنچه در
روز احد آن روز كه جمعيت مسلمانان با بت پرستان به
هم درآويختند بر شما وارد شد بفرمان خدا بود و طبق خواست و اراده او صورت گرفت ،)(و
ما اصابكم يوم التقى الجمعان فباذن الله )
زيرا هر حادثه اى طبق قانون عمومى آفرينش علت و سبب مخصوصى دارد و اساسا عالم روى
يك سلسله علل و اسباب پيريزى شده است و اين يك اصل ثابت و هميشگى است ، و روى اين
اصل ، هر لشگرى كه در ميدان جنگ سستى كند و بمال و ثروت و غنيمت دل ببندد و دستور
فرمانده دلسوز خود را فراموش نمايد محكوم به شكست خواهد بود، بنابراين منظور از
(اذن الله ) (فرمان خدا) همان
اراده و مشيت او است كه بصورت قانون عليت در عالم هستى منعكس شده است .
و در پايان آيه مى فرمايد: يكى ديگر از آثار اين جنگ ، اين بود كه :
(صفوف مؤ منان و منافقان از هم مشخص شود و افراد با ايمان ، از سست
ايمان شناخته گردند. و ليعلم المؤ منين ).
در آيه بعد به اثر ديگر اشاره كرده ، مى فرمايد: (و
تا كسانى كه نفاق ورزيدند شناخته شوند) و
ليعلم المؤ منين و ليعلم الذين نافقوا)
بطور كلى در حادثه احد، سه گروه مشخص در ميان مسلمانان ، پيدا شدند:
گروه اول افراد معدودى بودند كه تا آخرين لحظات ، پايدارى نمودند و در برابر انبوه
دشمنان ، تا آخرين نفس ايستادگى بخرج دادند، بعضى شربت شهادت نوشيدند و بعضى جراحات
سنگين برداشتند.
گروه ديگر تزلزل و اضطراب در دلهاى آنها پديد آمد و نتوانستند تا آخرين لحظه ،
استقامت كنند و راه فرار را پيش گرفتند.
گروه سوم ، منافقان بودند كه در اثناء راه ، به بهانه هائى كه اشاره خواهد شد از
شركت در جنگ ، خوددارى كرده و به مدينه بازگشتند، كه آنها(عبد
الله بن ابى سلول ) و سيصد نفر از يارانش
بودند. اگر حادثه سخت احد نبود هيچگاه صفوف به اين روشنى مشخص نمى شد و افراد هر
كدام با صفات ويژه خود در صف معينى قرار نمى گرفتند و هر كس ممكن بود، هنگام ادعا،
خود را بهترين فرد با ايمان بداند.
در حقيقت در آيه ، اشاره به دو چيز شده : نخست علت فاعلى شكست احد و ديگر علت غائى
و نتيجه نهائى آن .
تذكر اين نكته نيز لازم است كه در آيه فوق مى فرمايد: ليعلم الذين نافقوا (تا كسانى
كه نفاق ورزيدند شناخته شوند) و نمى فرمايد ليعلم المنافقين (تا منافقان شناخته
شوند) و بعبارت ديگر، نفاق بصورت فعل ذكر شده نه بصورت وصف اين تعبير گويا بدان جهت
است كه نفاق ، هنوز در همه آنان بصورت صفت ثابتى در نيامده بود و لذا در تاريخ
اسلام مى خوانيم كه بعضى از آنان ، بعدها موفق به توبه شدند و به صف مؤ منان
پيوستند.
سپس قرآن گفتگوئى كه ميان بعضى از مسلمانان و منافقين ، قبل از جنگ رد و بدل شد به
اين صورت بيان مى كند: بعضى از مسلمانان كه طبق نقل ابن عباس
(عبد الله بن عمر بن جزام )
بوده است هنگامى كه ديد (عبدالله بن ابى
سلول ) با يارانش خود را از لشگر اسلام
كنار كشيده و تصميم بازگشت به مدينه دارند (به
آنها گفت : بياييد يا بخاطر خدا و در راه او پيكار كنيد و يا لااقل در برابر خطرى
كه وطن و خويشان شما را تهديد مى كند دفاع نمائيد).و
قيل لهم تعالوا قاتلوا فى سبيل الله او ادفعوا.
ولى آنها به يك بهانه واهى دست زدند و گفتند: ما اگر مى دانستيم جنگ مى شود بيگمان
از شما پيروى مى كرديم ،(قالوا لو نعلم قتالا لاتبعناكم ).
و بنا به تفسير ديگر منافقان گفتند: اگر ما اين را، جنگ مى دانستيم با شما همكارى
مى كرديم ، ولى بنظر ما اين جنگ نيست بلكه يكنوع انتحار و خودكشى
است زيرا با عدم توازنى كه ميان لشگر اسلام و كفار ديده مى شود، جنگ كردن با آنها
عاقلانه نيست . بخصوص اينكه لشكرگاه اسلام در نقطه نامناسبى قرار گرفته است .
به هر ترتيب اينها بهانه اى بيش نبود، هم وقوع جنگ حتمى بود و هم مسلمانان در آغاز
پيروز شدند و اگر شكستى دامنگيرشان شد، بر اثر اشتباهات و خلافكارى هاى خودشان بود،
خداوند مى گويد: آنها دروغ مى گفتند: (آن
ها در آن روز به كفر نزديكتر از ايمان بودند)
هم للكفر يومئذ اقرب منهم للايمان
در ضمن از اين جمله استفاده مى شود كه كفر و ايمان داراى درجاتى است كه بعقيده و
طرز عمل انسان بستگى دارد.
آنها به زبان چيزى مى گويند كه در دل ندارند يقولون بافواههم ما ليس فى قلوبهم :
آنها بخاطر لجاجت روى پيشنهاد خود، دائر بجنگ كردن در خود مدينه ، و يا ترس از
ضربات دشمن و يا بى علاقگى به اسلام از شركت در ميدان ، خوددارى كردند
ولى خداوند به آنچه منافقان كتمان مى كنند كاملا آگاه تر است ، و الله اعلم بما
يكتمون :
هم در اين جهان پرده از چهره آنان برداشته و قيافه آنها را به مسلمانان نشان مى دهد
و هم در آخرت به حساب آنها رسيدگى خواهد كرد.
آيه و ترجمه
الذين قالوا لاخونهم و قعدوا لو اءطاعونا ما قتلوا قل فادرؤ ا عن اءنفسكم الموت اءن
كنتم صادقين
(168)
|
ترجمه :
168 - (منافقان ) آنها هستند كه به برادران خود گفتند - در حاليكه از حمايت آنها
دست كشيده بودند - اگر آنها از ما پيروى مى كردند كشته نمى شدند، بگو (مگر شما مى
توانيد مرگ افراد را پيش بينى كنيد) پس مرگ را از خودتان دور سازيد اگر راست مى
گوئيد.
تفسير :
گفته هاى بى اساس منافقان
منافقان علاوه بر اينكه خودشان از جنگ احد كناره گيرى كردند و سعى در تضعيف روحيه
ديگران نيز نمودند، بهنگام بازگشت مجاهدان زبان به سرزنش آنها گشودند و گفتند: اگر
آنها از فرمان ما پيروى كرده بودند كشته نمى دادند.
قرآن در آيه فوق ، به گفتار بى اساس آنها پاسخ مى دهد و مى گويد: آنها كه از جنگ
كناره گيرى كردند و به برادران خود گفتند: اگر از ما اطاعت كرده بودند هيچگاه كشته
نمى شدند به آنها بگو اگر قادر به پيش بينى حوادث آينده هستيد مرگ را از خودتان دور
سازيد اگر راست مى گوئيد. الذين قالوا لاخوانهم و قعدوا لو اطاعونا ما قتلوا قل
فادروا عن انفسكم الموت ان كنتم صادقين )
يعنى ؛ در حقيقت شما با اين ادعا، خود را عالم به غيب و با خبر از حوادث آينده مى
دانيد كسى كه چنين است بايد علل و عوامل مرگ خود را بتواند پيش بينى كرده و خنثى
سازد آيا شما چنين قدرتى داريد؟!
وانگهى اگر شما در ميدان جهاد و در راه سربلندى و افتخار كشته نشويد آيا عمر
جاويدان خواهيد داشت ؟ آيا مى توانيد مرگ را براى هميشه از خود دور سازيد؟ بنابراين
شما كه نمى توانيد قانون مسلم مرگ را از ميان ببريد پس چرا در
ميان بستر با ذلت بميريد چرا با افتخار در ميدان جهاد در برابر دشمن شربت شهادت
ننوشيد؟.
در آيه فوق ، نكته ديگرى وجود دارد كه بايد به آن توجه كرد:
و آن اينكه از مؤ منان تعبير به برادر شده در حالى كه هرگز مؤ منان برادر منافقان
نيستند، اين يك نوع سرزنش به آنها است كه شما مؤ منان را برادر خود مى دانستيد چرا
در اين لحظات حساس ، دست از حمايت آنها برداشتيد و لذا بلافاصله بعد از تعبير
اخوانهم جمله قعدوا يعنى از جنگ بازنشستند ذكر شده آيا انسان ادعاى برادرى مى كند و
بلافاصله از حمايت برادر خود باز مى نشيند؟!
آيه و ترجمه
و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله اءموتا بل اءحياء عند ربهم يرزقون
(169)
فرحين بما اءتئهم الله من فضله و يستبشرون بالذين لم يلحقوا بهم من خلفهم اءلا خوف
عليهم و لا هم يحزنون
(170)
يستبشرون بنعمة من الله و فضل و اءن الله لا يضيع اءجر المؤ منين
(171)
|
ترجمه :
169 - (اى پيامبر) هرگز گمان مبر آنها كه در راه خدا كشته شده اند مردگانند، بلكه
آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.
170 - آنها بخاطر نعمتهاى فراوانى كه خداوند از فضل خود به آنها بخشيده است
خوشحالند و بخاطر كسانى كه (مجاهدانى كه ) بعد از آنها به آنان ملحق نشدند (نيز)
خوش وقتند (زيرا مقامات برجسته آنها را در آن جهان مى بينند و ميدانند) كه نه ترسى
بر آنها است و نه غمى خواهند داشت .
171 - و از نعمت خدا و فضل او (نسبت به خودشان نيز) مسرورند؛ و (مى بينند كه )
خداوند پاداش مؤ منان را ضايع نمى كند (نه پاداش شهيدان و نه پاداش مجاهدانى كه
شهيد نشدند).
تفسير :
زندگان جاويد
بعضى از مفسران معتقدند كه آيات فوق درباره شهداى احد نازل شده و بعضى ديگر درباره
شهداى بدر مى دانند، ولى حق اين است كه پيوند اين آيات با آيات گذشته نشان مى دهد،
بعد از حادثه احد نازل شده است . اما مضمون و
محتواى آيات تعميم دارد و همه شهدا حتى شهداى بدر را كه چهارده نفر بودند شامل مى
شود و لذا در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: آيات درباره
شهداى احد و بدر هر دو نازل شده است .
ابن مسعود از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله نقل مى كند كه خداوند به ارواح
شهيدان احد خطاب كرد و از آنها پرسيد: چه آرزوئى داريد؟ آنها گفتند: پروردگارا! ما
بالاتر از اين چه آرزوئى مى توانيم داشته باشيم ، كه غرق نعمتهاى جاويدان توايم و
در سايه عرش تو مسكن داريم ، تنها تقاضاى ما اين است كه بار ديگر بجهان برگرديم و
مجددا در راه تو شهيد شويم ، خداوند فرمود: فرمان تخلف ناپذير من اين است كه كسى
دوباره به دنيا بازنگردد، عرض كردند: حالا كه چنين است تقاضاى ما اين است كه سلام
ما را به پيامبر صلى اللّه عليه و آله برسانى و به بازماندگانمان ، حال ما را بگوئى
و از وضع ما به آنها بشارت دهى كه هيچگونه نگران نباشند در اين هنگام آيات فوق نازل
شد.
بهر حال چنين بنظر ميرسد كه جمعى از افراد سست ايمان بعد از حادثه احد مى نشستند و
بر دوستان و بستگان خود كه در احد شهيد شده بودند، تاسف ميخوردند كه چرا آنها مردند
و نابود شدند، مخصوصا هنگامى كه به نعمتى مى رسيدند و جاى آنها را خالى مى ديدند
بيشتر ناراحت مى شدند، با خود مى گفتند ما اين چنين در ناز و نعمتيم اما برادران و
فرزندان ما در قبرها خوابيده اند و دستشان از همه جا كوتاه است .
اينگونه افكار و اينگونه سخنان علاوه بر اين كه نادرست بود و با واقعيت تطبيق نمى
كرد، در تضعيف روحيه بازماندگان بى اثر نبود.
آيات فوق ، خط بطلان بر اين گونه افكار كشيده و مقام ، شامخ و بلند شهيدان را ياد
كرده است و مى گويد: اى پيامبر! هرگز گمان مبر آنها كه در راه خدا كشته شدند
مرده اند (لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا)، در اينجا روى سخن فقط به
پيامبر صلى اللّه عليه و آله است تا ديگران حساب خود را بكنند
بلكه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.بل احياء عند ربهم يرزقون
:
منظور از حيات و زندگى در اينجا همان حيات و زندگى برزخى است كه ارواح در عالم پس
از مرگ دارند، نه زندگى جسمانى و مادى ، گرچه زندگى برزخى ، اختصاصى به شهيدان
ندارد، بسيارى ديگر از مردم نيز داراى حيات برزخى هستند ولى از آنجا كه حيات شهيدان
يك حيات فوق العاده عالى و آميخته با انواع نعمتهاى معنوى است - و بعلاوه موضوع سخن
، در آيه آنها هستند - تنها نام از آنها برده شده است . آنها بقدرى غرق مواهب حيات
معنوى هستند كه گويا زندگى ساير برزخيان در مقابل آنها چيزى نيست .
در آيه بعد به گوشه اى از مزايا و بركات فراوان زندگى برزخى شهيدان اشاره كرده و مى
فرمايد: آنها بخاطر نعمتهاى فراوانى كه خداوند از فضل خود به آنها بخشيده است
خوشحالند.فرحين بما اتيهم الله من فضله :
خوشحالى ديگر آنها بخاطر برادران مجاهد آنها است كه در ميدان جنگ شربت شهادت
ننوشيده اند و به آنها ملحق نشده اند زيرا مقامات و پاداشهاى آنها را در آن جهان به
خوبى مى بينند و از اين رو مستبشر و شاد مى شوند، همانطور كه قرآن مى گويد: و
يستبشرون بالذين لم يلحقوا بهم من خلفهم .
و به دنبال آن مى افزايد: شهيدان احساس مى كنند كه برادران مجاهد آنها،
پس از مرگ ، هيچگونه اندوهى نسبت به آنچه در دنيا گذارده اند ندارند و نه هيچگونه
ترسى از روز رستاخيز، و حوادث وحشتناك آن الا خوف عليهم و لا هم يحزنون ،
اين جمله ، تفسير ديگرى هم ممكن است داشته باشد و آن اينكه شهيدان علاوه بر اين كه
با مشاهده مقامات برادران مجاهدى كه به آنها ملحق نشده اند خوشحال مى شوند، خودشان
هم هيچگونه ترسى از آينده و غمى از گذشته ندارند.
آيه بعد در حقيقت تاكيد و توضيح بيشترى درباره بشارتهائى است كه شهيدان بعد از كشته
شدن دريافت مى كنند آنها از دو جهت خوشحال و مسرور مى شوند: نخست از اين جهت كه
نعمتهاى خداوند را دريافت ميدارند، نه تنها نعمتهاى او بلكه فضل او كه همان افزايش
و تكرار نعمت است نيز شامل حال آنها مى شود.(يستبشرون بنعمة من الله و فضل )
ديگر اين كه آنها مى بينند كه خدا پاداش مؤ منان را ضايع نميكند، نه پاداش شهيدان و
نه پاداش مجاهدان راستينى كه شربت شهادت ننوشيدند (و ان الله لا يضيع اجر المؤ منين
)
در حقيقت آنچه را قبلا شنيده بودند در آنجا آشكار مى بينند.
شاهدى بر بقاى روح
از جمله آيات قرآن كه با صراحت ، دلالت بر بقاى روح دارد آيات فوق است كه درباره
حيات شهيدان بعد از مرگ مى باشد، و اينكه بعضى احتمال داده اند كه مراد از حيات ،
معنى مجازى آن است و منظور باقى ماندن آثار زحمات و نام و نشان
آنها است ، بسيار از معنى آيه دور است و با هيچ يك از جمله هاى آيات فوق ، اعم از
روزى گرفتن شهيدان و سرور آنها از جهات مختلف ، سازگار نمى باشد بعلاوه آيات فوق ،
دليل روشنى بر مساءله برزخ و نعمتهاى برزخى است كه شرح آن در ذيل آيه شريفه و من
ورائهم برزخ الى يوم يبعثون (سوره مؤ منون آيه 23) بخواست خدا خواهد آمد.
پاداش شهيدان
درباره اهميت مقام شهيدان ، سخن بسيار گفته شده و هر قوم و ملتى براى شهداى خود
احترام خاصى قائل است ولى بدون اغراق ، آن احترامى كه اسلام براى شهداى راه خدا
قائل شده است بى نظير است ، روايت زير نمونه روشنى از احترامى است كه اسلام براى
شهداء قائل شده و در پرتو همين تعليمات بود كه يك جمعيت محدود عقب افتاده آنچنان
قدرت و نيرو گرفتند كه بزرگترين امپراطوريهاى جهان را بزانو در آوردند.
امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) از امير مؤ منان على (عليه السلام ) چنين
نقل مى كند كه هنگامى كه حضرت ، مشغول خطبه بود و مردم را تشويق به جهاد مى كرد،
جوانى برخاست و عرض كرد: اى امير مؤ منان ! فضيلت جنگجويان در راه خدا را براى من
تشريح كن امام در پاسخ فرمود: من بر مركب پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و پشت سر
آنحضرت سوار بودم و از غزوه ذات السلاسل برمى گشتيم همين سؤ الى را كه تو از من
نمودى من از پيامبر صلى اللّه عليه و آله كردم .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: هنگامى كه جنگجويان ، تصميم بر شركت در ميدان
جهاد مى گيرند خداوند آزادى از آتش دوزخ را براى آنها مقرر ميدارد.
و هنگامى كه سلاح بر ميدارند و آماده ميدان مى شوند فرشتگان بوجود آنها افتخار مى
كنند.
و هنگامى كه همسر و فرزند و بستگان آنها با آنها خداحافظى مى كنند، از
گناهان خود خارج مى شوند... از اين موقع آنها هيچ كارى نميكنند مگر اينكه پاداش آن
، مضاعف مى گردد و در برابر هر روز پاداش عبادت هزار عابد براى آنها نوشته مى
شود...
و هنگامى كه با دشمنان روبرو مى شوند، مردم جهان ، نميتوانند ميزان ثواب آنها را
درك كنند.
و هنگامى كه گام به ميدان براى نبرد بگذارند و نيزه ها و تيرها رد و بدل شود، و جنگ
تن بتن شروع گردد، فرشتگان با پر و بال خود اطراف آنها را مى گيرند و از خدا تقاضا
مى كنند كه در ميدان ، ثابت قدم باشند، در اين هنگام منادى صدا ميزند الجنة تحت
ظلال السيوف : بهشت در سايه شمشيرها است ، در اين هنگام ضربات دشمن بر پيكر شهيد،
ساده تر و گواراتر از نوشيدن آب خنك در روز گرم تابستان است .
و هنگامى كه شهيد از مركب فرو مى غلطد، هنوز به زمين نرسيده ، حوريان بهشتى به
استقبال او مى شتابند و نعمتهاى بزرگ معنوى و مادى كه خدا براى او فراهم ساخته است
، براى او شرح مى دهند.
و هنگامى كه شهيد بروى زمين قرار مى گيرد، زمين مى گويد: آفرين بر روح پاكيزه اى كه
از بدن پاكيزه پرواز مى كند، بشارت باد بر تو، ان لك ما لا عين راءت و لا اذن سمعت
و لا خطر على قلب بشر: نعمتهائى در انتظار تو است كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى
نشنيده و بر قلب هيچ انسانى خطور نكرده است و خداوند مى فرمايد: من سرپرست
بازماندگان اويم ، هر كس آنها را خشنود كند مرا خشنود كرده است و هر كس آنها را
بخشم آورد مرا بخشم آورده است ...
آيه و ترجمه
الذين استجابوا لله و الرسول من بعد ما اءصابهم القرح للذين احسنوا منهم و اتقوا
اجر عظيم(172)
الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا و قالوا حسبنا
الله و نعم الوكيل
(173)
فانقلبوا بنعمة من الله و فضل لم يمسسهم سوء و اتبعوا رضوان الله و الله ذوفضل عظيم(174)
|
ترجمه :
172 - آنها كه دعوت خدا و پيامبر صلى اللّه عليه و آله را پس از آن همه جراحاتى كه
به آنها رسيد، اجابت كردند (و هنوز زخمهاى ميدان احد التيام نيافته بود، به سوى
ميدان
(حمراء الاسد)
حركت نمودند؛) براى كسانى از آنها، كه نيكى كردند و تقوى پيش گرفتند، پاداش بزرگى
است .
173 - اينها كسانى بودند كه (بعضى از) مردم ، به آنها گفتند:
(مردم ( لشكر دشمن )براى (حمله به ) شما اجتماع كرده اند؛ از آنها
بترسيد!) اما اين سخن بر ايمانشانافزود؛ و
گفتند: (خدا ما را كافى است و بهترين حامى
ما است .)
174 - به همين جهت ، آنها (از اين ميدان ،) با نعمت و فضل پروردگار بازگشتند، در
حالى كه هيچ ناراحتى به آنها نرسيد، و از رضاى خدا پيروى كردند، و خداوند داراى فضل
و بخشش بزرگى است .
تفسير :
غزوه حمراء الاسد
گفتيم در پايان جنگ احد، لشگر فاتح ابو سفيان ، پس از پيروزى به سرعت راه مكه را
پيش گرفتند، هنگامى كه به سرزمين (روحاء)
رسيدند از كار خود سخت پشيمان شدند و تصميم به مراجعت به مدينه و نابود كردن
باقيمانده مسلمانان
گرفتند. اين خبر به پيامبر صلى اللّه عليه و آله رسيد فورا دستور داد كه لشكر احد
خود را براى شركت در جنگ ديگرى آماده كنند، مخصوصا فرمان داد كه مجروحان جنگ احد به
صفوف لشگر بپيوندند، يكى از ياران پيامبر صلى اللّه عليه و آله مى گويد: من از جمله
مجروحان بودم ولى زخمهاى برادرم از من سخت تر و شديدتر بود، تصميم گرفتيم هر طور كه
هست خود را به پيامبر صلى اللّه عليه و آله برسانيم ، چون حال من از برادرم كمى
بهتر بود هر كجا برادرم باز مى ماند او را به دوش مى كشيدم ، و با زحمت ، خود را به
لشكر رسانيديم و به اين ترتيب پيامبر صلى اللّه عليه و آله و ارتش اسلام در محلى
بنام (حمراء الاسد)
كه از آنجا به مدينه هشت ميل فاصله بود رسيدند و اردو زدند).
اين خبر به لشكر قريش رسيد و مخصوصا از اين مقاومت عجيب و شركت مجروحان در ميدان
نبرد وحشت كردند و شايد فكر مى كردند ارتش تازه نفسى نيز از مدينه به آنها پيوسته
است .
در اين موقع جريانى پيش آمد كه روحيه آنها را ضعيف تر ساخت و مقاومت آنها را در هم
كوبيد، و آن اين كه يكى از مشركان بنام (معبد
الخزاعى ) از مدينه به سوى مكه مى رفت و
مشاهده وضع پيامبر صلى اللّه عليه و آله و يارانش او را به سختى تكان داد، عواطف
انسانى او تحريك شد و به پيامبر صلى اللّه عليه و آله گفت : مشاهده وضع شما براى ما
بسيار ناگوار است ، اگر استراحت مى كرديد براى ما بهتر بود، اين سخن را گفت و از
آنجا گذشت و در سرزمين (روحاء)
به لشكر ابوسفيان رسيد، ابوسفيان از او درباره پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله
سؤ ال كرد، او در جواب گفت : محمد را ديدم با لشكرى انبوه كه تا كنون همانند آن را
نديده بودم ، در تعقيب شما هستند و به سرعت پيش مى آيند!
ابوسفيان با نگرانى و اضطراب گفت : چه مى گوئى ؟ ما آنها را كشتيم و مجروح ساختيم و
پراكنده نموديم ، معبد الخزاعى گفت : من نمى دانم شما چه كرديد؟ همين مى دانم كه
لشكرى عظيم و انبوه ، هم اكنون در تعقيب شما است !.
ابوسفيان و ياران او تصميم قطعى گرفتند كه به سرعت ، عقب نشينى كرده و
به مكه بازگردند و براى اينكه مسلمانان آنها را تعقيب نكنند، و آنها فرصت كافى براى
عقب نشينى داشته باشند از جمعى از قبيله عبدالقيس كه از آنجا مى گذشتند و قصد رفتن
به مدينه براى خريد گندم داشتند خواهش كردند كه به پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و
آله و مسلمانان اين خبر را برسانند كه ابوسفيان و بت پرستان قريش با لشكر انبوهى به
سرعت به سوى مدينه مى آيند تا بقيه ياران پيامبر صلى اللّه عليه و آله را از پاى در
آورند.
هنگامى كه اين خبر، به پيامبر و مسلمانان رسيد، گفتند:
(حسبنا الله و نعم الوكيل ؛ خدا ما را كافى است و او بهترين مدافع ما
است ) اما هر چه انتظار كشيدند خبرى از
لشكر دشمن نشد، لذا پس از سه روز توقف به مدينه بازگشتند آيات فوق ، اشاره به اين
ماجرا مى كند.
در نخستين آيه مى گويد: (آنها كه دعوت خدا
و پيامبر صلى اللّه عليه و آله را اجابت كردند و بعد از آن همه جراحاتى كه روز احد
پيدا نمودند (آماده شركت در جنگ ديگرى با دشمن شدند) از ميان اين افراد براى آنها
كه نيكى كردند و تقوا پيش گرفتند (يعنى با نيت پاك و اخلاص كامل در ميدان شركت
كردند) پاداش بزرگى خواهد بود.) (الذين
استجابوا لله و الرسول من بعد ما اصابهم القرح للذين احسنوا منهم و اتقوا اجر عظيم
).
از اينكه در آيه فوق پاداش عظيم را اختصاص به جمعى داده است ، معلوم مى شود كه در
ميان آنها نيز افرادى يافت مى شدند كه خلوص كامل نداشتند، و نيز ممكن است تعبير
(منهم ) (بعضى از ايشان )
اشاره به اين باشد كه بعضى از جنگجويان احد، به بهانه اى از شركت در اين ميدان ،
خوددارى كرده بودند.
سپس قرآن يكى از نشانه هاى زنده پايمردى و استقامت آنها را به اين صورت بيان مى
كند: (اينها همان كسانى بودند كه جمعى از
مردم (اشاره به كاروان عبدالقيس و به روايتى اشاره به نعيم بن مسعود است كه آورنده
اين خبر بودند) به آنها گفتند: لشكر دشمن ، اجتماع كرده و آماده حمله اند، از آنها
بترسيد اما آنها نه تنها نترسيدند، بلكه به عكس بر ايمان آنها افزوده شد و گفتند:
خدا ما را كافى است و او بهترين حامى است
)(الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا
لكم فاخشوهم فزادهم
ايمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوكيل ).
و به دنبال اين استقامت و ايمان و پايمردى آشكار، قرآن ، نتيجه عمل آنها را بيان
كرده ، مى گويد: (آنها از اين ميدان ، با
نعمت و فضل پروردگار برگشتند)(فانقلبوا
بنعمة من الله و فضل ).
چه نعمت و فضلى از اين بالاتر كه بدون وارد شدن در يك برخورد خطرناك با دشمن ، دشمن
از آنها گريخت و سالم و بدون دردسر به مدينه مراجعت نمودند، (فرق ميان نعمت و فضل
ممكن است از اين نظر باشد، كه نعمت پاداشى است به اندازه استحقاق ، و فضل اضافه بر
استحقاق است ).
سپس به عنوان تاءكيد مى فرمايد: (آنها در
اين جريان ، كوچكترين ناراحتى نديدند)(لم
يمسسهم سوء).
با اينكه (خشنودى خدا را بدست آوردند و از
فرمان او متابعت كردند)(و اتبعوا رضوان
الله )
(و خداوند، فضل و انعام بزرگى دارد كه در
انتظار مؤ منان واقعى و مجاهدان راستين است
)(و الله ذو فضل عظيم ).
تاءثير سريع تربيت الهى
|