تفسير نمونه جلد ۲
جمعي از فضلا
- ۱۶ -
است و مى دانيم كه طريق ميانه و مستقيم ، همواره يكى است و بيش از يكى نيست ،
چنانكه در آيه 153 سوره انعام مى خوانيم و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا
تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله (و اين راه مستقيم من است ، پس آن را پيروى كنيد و
به راههاى ديگر نرويد كه شما را از راه او پراكنده مى سازد).
در اين آيه راه خدا يكى معرفى شده ، و راههاى منحرف و بيگانه از خدا، متعدد و
پراكنده ، زيرا صراط مستقيم به صورت مفرد و طرق انحرافى به صورت جمع آورده شده است
.
نتيجه اين كه عدالت هميشه ، همراه با نظام واحد است و نظام واحد، نشانه مبدأ واحد
مى باشد، بنابراين عدالت به معنى واقعى در عالم آفرينش دليل بر يگانگى آفريدگار
خواهد بود. (دقت كنيد)
3 - موقعيت دانشمندان :
در اين آيه ، دانشمندان واقعى در رديف فرشتگان قرار گرفتهاند و اين خود امتياز
دانشمندان را بر ديگران اعلام مى كند، و نيز از آيه استفاده مى شود كه امتياز
دانشمندان از اين نظر است كه در پرتو علم خود، به حقايق اطلاع يافته و به يگانگى
خدا كه بزرگترين حقيقت است معترف اند.
روشن است كه آيه ، همه دانشمندان را شامل مى شود و اگر در بعضى از روايات كه در ذيل
اين آيه وارد شده (اولوا العلم
) به ائمه اطهار (عليه السلام ) تفسير شده از اين نظر است كه آنان ،
روشن ترين مصداق (اولوا العلم
) هستند.
مرحوم طبرسى در مجمع البيان ضمن تفسير آيه از جابر بن عبد الله انصارى از پيامبر
گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل مى كند كه فرمود:
ساعة من عالم يتكى على فراشه ينظر فى علمه خير من عبادة العابد سبعين عاما:
(يك ساعت از زندگى دانشمندى كه بر بستر خود تكيه كرده و در
اندوخته هاى علمى خود مى انديشد، بهتر از هفتاد سال عبادت عابد است )!
در ذيل آيه جمله (لا اله الا هو)
تكرار شده است ، اين تكرار گويا اشاره به اين است كه همانطور كه در آغاز آيه ،
شهادت خداوند و فرشتگان و دانشمندان آمده است ، هر كس اين گواهى را مى شنود، بايد
او هم ، با شهادت آنها هم صدا گردد و گواهى بر وحدت معبود بدهد.
و از آنجا كه جمله (لا اله الا هو)
به عنوان اداى حق تعظيم خداوند و اظهار توحيد است ، با دو است
(عزيز و)
(حكيم ) (توانا و دانا) ختم شده
است ، زيرا قيام به عدالت نيازمند به قدرت و حكمت است ، تنها خداوندى كه بر هر چيز
قادر و به همه چيز آگاه است ، مى تواند، عدالت را در جهان هستى برقرار سازد.
اين آيه از آياتى است كه همواره مورد توجه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )
بوده و كرارا در مواقع مختلف آن را تلاوت مى فرمود: زبير بن عوام مى گويد: شب عرفه
در خدمت رسول خدا بودم ، شنيدم كه مكررا اين آيه را مى خواند.
آيه و ترجمه
ان الدين عند الله الاسلم و ما اختلف الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ما جاءهم العلم
بغيا بينهم و من يكفر بايات الله فان الله سريع الحساب
(19)
|
ترجمه :
19 - دين در نزد خدا، اسلام (و تسليم بودن در برابر حق ) است . و كسانى كه كتاب
آسمانى به آنان داده شد، اختلافى (در آن ) ايجاد نكردند، مگر بعد از آگاهى و علم ،
آن هم به خاطر ظلم و ستم در ميان خود، و هر كس به آيات خدا كفر ورزد، (خدا به حساب
او مى رسد، زيرا) خداوند، سريع الحساب است .
تفسير:
روح دين همان تسليم در برابر حق است !
بعد از بيان يگانگى معبود به يگانگى دين پرداخته ، مى فرمايد: دين در نزد خدا،
اسلام است (ان الدين عند الله الاسلام ).
واژه (دين )
در لغت در اصل به معنى جزا و پاداش است ، و به معنى اطاعت و پيروى از فرمان نيز
آمده است ، و در اصطلاح مذهبى عبارت از مجموعه قواعد و قوانين و آدابى است كه انسان
در سايه آنها مى تواند به خدا نزديك شود و به سعادت دو جهان برسد و از نظر اخلاقى و
تربيتى در مسير صحيح گام بردارد.
واژه (اسلام )
به معنى تسليم است ، بنابراين معنى جمله (ان
الدين عند الله الاسلام
) اين است كه آيين حقيقى در پيشگاه خدا همان
تسليم در برابر فرمان او است ، و در واقع روح دين در هر عصر و زمان چيزى جز تسليم
در برابر حق نبوده و نخواهد بود، منتها از آنجا كه آيين پيامبر اسلام ، آخرين و
برترين آيينها است نام اسلام براى آن انتخاب شده است و گر نه از يك نظر همه اديان
الهى ، اسلام است ، و
همانگونه كه سابقا نيز اشاره شد، اصول اديان آسمانى نيز يكى است هر چند با تكامل
جامعه بشرى ، خداوند اديان كاملترى را براى آنها فرستاده تا به مرحله نهايى تكامل
كه دين خاتم پيامبران ، پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) است رسيده .
امير مومنان على (عليه السلام ) در گفتارى كه در كلمات قصار نهج البلاغه از او نقل
شده اين حقيقت را ضمن بيان عميقى روشن فرموده است :
لانسبن الاسلام نسبة لم ينسبها احد قبلى : الاسلام هو التسليم ، و التسليم هو
اليقين ، و اليقين هو التصديق ، و التصديق هو الاقرار، و الاقرار هو الاداء و
الاداء هو العمل :
در اين عبارت امام (عليه السلام ) نخست مى فرمايد: مى خواهم اسلام را آن چنان تفسير
كنم كه هيچ كس نكرده باشد، سپس شش مرحله براى اسلام بيان فرموده است .
نخست مى فرمايد: اسلام همان تسليم در برابر حق است ، سپس اضافه مى كند تسليم بدون
يقين ممكن نيست (زيرا تسليم بدون يقين ، تسليم كوركورانه است نه عالمانه ) بعد مى
فرمايد: يقين هم ، تصديق است (يعنى تنها علم و دانائى كافى نيست ، بلكه به دنبال آن
، اعتقاد و تصديق قلبى لازم است ) سپس مى فرمايد: تصديق همان اقرار است (يعنى كافى
نيست كه ايمان تنها در منطقه قلب و روح انسان باشد، بلكه با شهامت و قدرت بايد آن
را اظهار داشت ) سپس اضافه مى كند: اقرار همان انجام وظيفه است (يعنى اقرار تنها
گفتگوى زبانى نيست بلكه تعهد و قبول مسئوليت است ) و در پايان مى فرمايد: انجام
مسئوليت همان عمل است (عمل به فرمان خدا و انجام برنامه هاى الهى ) زيرا تعهد و
مسئوليت چيزى جز عمل نمى تواند باشد، و آنها كه نيروى خود را در گفتگوها، طرحها،
جلسات و انجمنها و مانند آن صرف مى كنند و فقط حرف مى زنند، نه تعهدى را پذيرفته
اند و نه
مسئوليتى و نه از روح اسلام آگاهى دارند.
اين روشنترين تفسيرى است كه براى اسلام در تمام جنبه ها مى توان بيان كرد.
سپس به بيان سرچشمه اختلافهاى مذهبى كه على رغم وحدت حقيقى دين الهى به وجود آمده
مى پردازد و مى فرمايد: آنها كه كتاب آسمانى به آنها داده شده بود در آن اختلاف
نكردند مگر بعد از آنكه آگاهى و علم به سراغشان آمد و اين اختلاف به خاطر ظلم و ستم
در ميان آنها بود (و ما اختلف الذين اتوا الكتاب الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا
بينهم ).
بنابراين ظهور اختلاف اولا بعد از علم و آگاهى بود و ثانيا انگيزهاى جز طغيان و ظلم
و حسد نداشت .
يهود در مورد جانشين موسى بن عمران به اختلاف و نزاع پرداختند و خونهاى زيادى
ريختند و مسيحيان در امر توحيد و آلوده ساختن آن بر شرك و تثليث راه اختلاف پوييدند
و هر دو در مورد دلايل پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه در كتب آنها
آمده بود، تخم اختلاف پاشيدند، گروهى پذيرا شدند و گروهى انكار كردند.
كوتاه سخن اينكه : اديان آسمانى همواره با مدارك روشن و معجزات انبياء همراه بوده و
براى حقيقت جويان ابهامى باقى نمى گذاشته ، مثلا پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله
و سلم ) علاوه بر معجزات آشكار، از جمله قرآن مجيد و دلايل روشنى كه در متن اين
آيين آمده ، اوصاف و مشخصاتش در كتب آسمانى پيشين كه بخشهائى از آن در دست يهود و
نصارى وجود داشت بيان شده بود و به همين دليل دانشمندان آنها قبل از ظهور او بشارت
ظهورش را با شوق و تاكيد فراوان مى دادند، اما همين كه مبعوث شد چون منافع خود را
در خطر مى ديدند از روى طغيان و ظلم و حسد همه را
ناديده گرفتند.
به همين دليل در پايان آيه سرنوشت آنها و امثال آنها را بيان كرده ، مى گويد: هر كس
به آيات خدا كفر ورزد (خدا حساب او را مى رسد زيرا) خداوند حسابش سريع است (و من
يكفر بايات الله فان الله سريع الحساب ).
آرى كسانى كه آيات الهى را بازيچه هوسهاى خود قرار دهند، نتيجه كار خود را در دنيا
و آخرت مى بينند، خداوند به سرعت به حساب اعمال آنها رسيدگى مى كند و به هر كدام
جزا و كيفر مناسب مى دهد (در تفسير جمله سريع الحساب ذيل آيه 202 سوره بقره ، بحث
كافى كردهايم ).
منظور از آيات الله در اينجا تمام آيات الهى و براهين او و كتابهاى آسمانى است ، و
حتى احتمالا آيات تكوينى الهى را نيز در عالم هستى شامل مى شود، و اينكه بعضى از
مفسران ، آن را به خصوص تورات يا انجيل و يا مانند آن تفسير كرده اند، هيچ دليلى
ندارد.
نكته :
سرچشمه اختلافهاى مذهبى
موضوع جالبى كه از آيه استفاده مى شود اين است كه : سرچشمه اختلافها و كشمكشهاى
مذهبى ، معمولا از جهل و بيخبرى نيست ، بلكه بيشتر به خاطر بغى و ظلم و انحراف از
حق و اعمال نظرهاى شخصى است اگر مردم مخصوصا طبقه دانشمندان تعصب و كينه توزى و تنگ
نظريها و منافع شخصى و تجاوز از حدود و حقوق خود را كنار بگذارند و با واقعبينى و
روح عدالت خواهى احكام خدا را بررسى نمايند جاده حق بسيار روشن خواهد بود و
اختلافات به سرعت حل مى شود.
اين آيه در واقع پاسخ دندان شكنى است به آنها كه مى گويند:
(مذهب در ميان بشر ايجاد اختلاف كرده است و خونريزيهاى فراوانى در طول
تاريخ به بار
آورد) اين ايراد كنندگان مذهب را با
(تعصبات مذهبى ) و افكار انحرافى
اشتباه كرده اند زيرا ما هنگامى كه دستورهاى مذاهب را مورد بررسى قرار دهيم مى
بينيم همه يك هدف را تعقيب مى كنند و همه براى سعادت انسان آمده اند اگر چه با گذشت
زمان تكامل يافته اند، در واقع اديان آسمانى همچون دانه هاى باران هستند كه از
آسمان نازل مى گردد دانه هاى باران همه حياتبخش هستند ولى هنگامى كه روى زمينهاى
آلوده مى ريزند كه يكى شور است و ديگرى تلخ به رنگها و طعمهاى مختلف در مى آيند اين
اختلافات مربوط به باران نيست بلكه مربوط به اين زمينهاى آلوده است منتها روى اصل
تكامل آخرين آنها كاملترين آنها است .
آيه و ترجمه
فان حاجوك فقل اسلمت وجهى لله و من اتبعن و قل للذين اوتوا الكتب و الامين اسلمتم
فان اسلموا فقد اهتدوا و ان تولوا فانما عليك البلغ و الله بصير بالعباد
(20)
|
ترجمه :
20 - اگر با تو، به گفتگو و ستيز برخيزند، (با آنها مجادله نكن ! و) بگو: من و
پيروانم ، در برابر خداوند (و فرمان او)، تسليم شده ايم .
و به آنها كه اهل كتاب هستند (يهود و نصارى ) و بيسوادان (مشركان ) بگو: آيا شما هم
تسليم شده ايد؟ اگر (در برابر فرمان و منطق حق ،) تسليم شوند، هدايت مى يابند، و
اگر سرپيچى كنند، (نگران مباش ! زيرا) بر تو، تنها ابلاغ (رسالت ) است ، و خدا نسبت
به (اعمال و عقايد) بندگان ، بيناست .
تفسير:
از جدال و تسيز بپرهيز
به دنبال بيان سرچشمه اختلافات دينى به گوشهاى از اين اختلاف كه همان بحث و جدال
يهود و نصارى با پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود، در اين آيه اشاره
مى كند، مى فرمايد: اگر با تو به گفتگو و ستيز برخيزند (با آنها) مجادله نكن و بگو:
من و پيروانم در برابر خداوند، تسليم شده ايم (فان حاجوك فقل اسلمت وجهى لله و من
اتبعن ).
(حاجوك )
از ماده (محاجه
) در لغت به معنى بحث و گفتگو و استدلال و دفاع از يك عقيده يا يك مساله
است .
طبيعى است كه طرفداران هر آيينى در مقام دفاع از عقيده خود برمى آيند و خود را حق
به جانب معرفى مى كنند، از اين رو قرآن به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم
) مى گويد: ممكن است اهل كتاب (يهود و نصارى ) با تو بحث كنند و بگويند ما در برابر
حق تسليم هستيم ، و حتى در اين باره پافشارى كنند چنانكه مسيحيان نجران در
پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنين بودند.
خداوند در اين آيه به پيامبرش دستور مى دهد كه از بحث و مجادله با آنها دورى كن و
به جاى آن براى راهنمائى و قطع مخاصمه (بگو:
به آنها كه اهل كتاب هستند (يهود و نصارى ) و همچنين درس نخوانده ها (مشركان ) آيا
شما هم (همچون من كه تسليم فرمان حقم ) تسليم شده ايد)
(و قل للذين اوتوا الكتاب و الاميين ء اسلمتم ).
(اگر به راستى تسليم شوند هدايت يافته اند،
و اگر رويگردان شوند و سرپيچى كنند بر تو ابلاغ (رسالت ) است و تو مسئول اعمال آنها
نيستى (فان اسلموا فقد اهتدوا و ان تولوا فانما عليك البلاغ ).
بديهى است منظور تسليم زبانى و ادعائى نيست ، بلكه منظور تسليم حقيقى و عملى در
برابر حق است ، اگر آنها در برابر سخنان حقيقى سر تسليم فرود آورند، با توجه به
اينكه دعوت تو آشكار و آميخته با منطق و دليل روشن است مسلما ايمان مى آورند و اگر
ايمان نياورند تسليم حق نيستند و تنها دعوى اسلام و تسليم در برابر فرمان حق دارند.
كوتاه سخن اينكه : وظيفه تو ابلاغ رسالت است ، آميخته با دليل و برهان ، و اگر روح
حقجويى در آنها باشد پذيرا مى شوند، و اگر نشوند تو وظيفه خود را انجام دادهاى .
و در پايان آيه مى فرمايد: خداوند به اعمال و افكار بندگان خود بينا است (و الله
بصير بالعباد).
او مدعيان دروغى تسليم را از راستگويان مى شناسد و نيات محاجه كنندگان را كه براى
چه هدفى بحث و گفتگو مى كنند مى داند، و اعمال همه را از نيك و بد مى بيند و به هر
كس جزاى مناسب مى دهد.
نكته ها
1 - از اين آيه به طور ضمنى استفاده مى شود كه از ادامه بحث و محاجه با مردم لجوجى
كه تسليم منطق صحيح نيستند، بايد پرهيز كرد.
2 - منظور از (اميين
) كسانى كه نوشتن و خواندن نمى دانند در اين آيه مشركان مى باشند علت
اين كه از مشركان در برابر اهل كتاب (يهود و نصارى ) به اين نام تعبير شده به خاطر
اين است كه مشركان كتاب آسمانى نداشتند تا مجبور به فرا گرفتن ، خواندن و نوشتن
شوند.
3 - از اين آيه به خوبى روشن مى شود كه روش پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )
هرگز تحميل فكر و عقيده نبوده است ، بلكه كوشش و مجاهدت داشته كه حقايق بر مردم
روشن شود و سپس آنان را به حال خود وامى گذاشته كه خودشان تصميم لازم را در پيروى
از حق بگيرند.
آيه و ترجمه
ان الذين يكفرون بايات الله و يقتلون النبين بغير حق و يقتلون الذين يامرون بالقسط
من الناس فبشرهم بعذاب اليم
(21)
اولئك الذين حبطت اعملهم فى الدنيا و الاخرة و ما لهم من نصرين
(22)
|
ترجمه :
21 - كسانى كه نسبت به آيات خدا كفر مى ورزند و پيامبران را بناحق مى كشند، و (نيز)
مردمى را كه امر به عدالت مى كنند به قتل مى رسانند، به كيفر دردناك (الهى ) بشارت
ده !
22 - آنها كسانى هستند كه اعمال (نيكشان ، به خاطر اين گناهان بزرگ ،) در دنيا و
آخرت تباه شده ، و ياور و مددكار (و شفاعت كننده اى ) ندارند.
تفسير:
نشانه هاى سركشى آنان
در تعقيب آيه گذشته كه به طور ضمنى نشان ميداد يهود و نصارى و مشركانى كه با پيامبر
اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) به گفتگو و ستيز برخاسته بودند تسليم حق نبودند
در اين آيه به بعضى از نشانه هاى اين مساله اشاره مى كند، مى فرمايد: كسانى كه به
آيات خدا كافر مى شوند، و پيامبران را بناحق مى كشند و (همچنين ) كسانى را از مردم
كه امر به عدل و داد مى كنند به قتل ميرسانند، آنها را به مجازات دردناك (الهى )
بشارت بده (ان الذين يكفرون بايات الله و يقتلون النبيين بغير حق و يقتلون الذين
يامرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب اليم ).
در اين آيه نخست به سه گناه بزرگ آنها اشاره شده (كفر ورزيدن
پروردگار، كشتن پيامبران ، بناحق و كشتن كسانى كه از برنامه هاى پيامبران دفاع مى
كردند و مردم را به عدالت دعوت مى نمودند) و هر يك از اين گناهان به تنهائى كافى
بود كه ثابت كند آنها تسليم فرمان حق نيستند، بلكه صداى حقگويان را در گلو خفه مى
كنند.
تعبير به (يكفرون
) و (يقتلون
) به صورت
(فعل مضارع )
اشاره به اين است كه كفر ورزيدن و كشتن انبياء و آمران به عدالت ، گوئى جزئى از
برنامه زندگى آنها شده بود و مستمرا آن را انجام داده و مى دهند (توجه داشته باشيد
كه فعل مضارع دليل بر استمرار است ).
البته اين اعمال ، بيشتر روش يهود بود كه امروز نيز در اشكال ديگرى ادامه دارد، ولى
اين مانع از آن نخواهد بود كه مفهوم آيه عموميت داشته باشد.
سپس در دنباله اين آيه و آيه بعد، به سه كيفر و سرنوشت شوم آنها اشاره مى كند: نخست
عذاب اليم و دردناك بود كه در بالا گذشت .
ديگر اينكه مى فرمايد: (آنها كسانى هستند كه
اعمال نيكشان در دنيا و آخرت نابود گشته ) و
اگر اعمال نيكى انجام داده اند تحت تاثير گناهان بزرگ آنان اثر خود را از دست داده
است (اولئك الذين حبطت اعمالهم فى الدنيا و الاخرة ).
ديگر اينكه (آنها در برابر مجازاتهاى سخت
الهى هيچ يار و ياور (و شفاعت كننده اى ) ندارند)
(و ما لهم من ناصرين ).
همانگونه كه در ذيل آيه 61 سوره بقره گفته شد، تاريخ پر ماجراى يهود نشان مى دهد كه
آنها علاوه بر انكار آيات الهى در كشتن پيامبران و مناديان حق ، فوق العاده جسور
بودند، و مجاهدانى را كه به حمايت آنها برمى خاستند از دم شمشير مى گذراندند، مسلم
است مجازاتهاى سهگانه بالا كه درباره آنها گفته شد در مورد همه كسانى كه اعمال شبيه
آنها دارند جارى است .
نكته ها
1 - در آيه اول آمران به عدالت و دعوت كنندگان به معروف و حق در رديف پيامبران
شمرده شده اند و كفر به خداوند و كشتن پيامبران و كشتن اينگونه افراد در يك سطح
قرار گرفته است و اين نهايت اهتمام اسلام را به مساله بسط عدالت در اجتماع روشن مى
سازد.
از آيه دوم شدت مجازات كسانى كه اقدام به قتل چنين مردم صالحى بكنند به خوبى روشن
مى شود، زيرا سابقا گفتهايم حبط درباره همه گناهان نيست بلكه در مورد گناهان شديدى
است كه اعمال نيك را نيز از ميان ميبرد و از همه گذشته نفى شفاعت از اين اشخاص
نشانه ديگرى بر شدت گناه آنها است .
2 - منظور از (بغير حق
) اين نيست كه مى توان پيامبران را به حق كشت بلكه منظور اين است كه قتل
پيامبران هميشه به غير حق و ظالمانه بوده است و به اصطلاح بغير حق قيد توضيحى است
كه براى تاكيد آمده .
3 - از جمله (فبشرهم بعذاب اليم
) (آنها را به عذاب شديد بشارت بده ) استفاده مى شود كه كافران معاصر
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز مشمول اين آيه بوده اند در حالى كه مى
دانيم آنها قاتل هيچ يك از انبياء نبوده اند و اين به خاطر آن است كه هر كس راضى به
برنامه و مكتب و اعمال جمعيتى باشد در اعمال نيك و بد آنها سهيم است و چون اين دسته
از كفار (مخصوصا يهود) نسبت به برنامه هاى پيشينيان خود و اعمال خلاف آنها سخت
وفادار بودند مشمول سرنوشت آنها خواهند بود.
4 - كلمه (بشارت
) در اصل به معنى خبرهاى نشاطانگيز است كه اثر آن در بشره و صورت انسان
آشكار مى گردد، به كار بردن كلمه بشارت در مورد عذاب در اين آيه و بعضى ديگر از
آيات قرآن در واقع يك نوع تهديد و استهزاء به افكار
گنهكاران محسوب مى شود و اين شبيه سخنى است كه در ميان ما نيز متداول است كه اگر
كسى كار بدى را انجام داد در مقام تهديد و استهزاء به او ميگوييم مزد و پاداش تو را
خواهيم داد!.
5 - در حديثى از ابو عبيده جراح مى خوانيم كه مى گويد: از رسول خدا (صلى الله عليه
و آله و سلم ) پرسيدم كداميك از مردم عذابش در روز قيامت از همه شديدتر است ؟
فرمود: (كسى كه پيامبرى را به قتل برساند يا
مردى را كه امر به معروف و نهى از منكر مى كند، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: و
يقتلون النبيين بغير حق و يقتلون الذين يامرون بالقسط من الناس
).
سپس افزود: (اى ابا عبيده ! بنى اسرائيل 43
پيامبر را در آغاز روز در يك ساعت كشتند، در اين حال 112 نفر از عابدان بنى اسرائيل
قيام كردند و قاتلين را امر به معروف و نهى از منكر نمودند، آنها نيز در همان روز
كشته شدند، و اين همان است كه خداوند مى فرمايد: فبشرهم بعذاب اليم
).
آيه و ترجمه
الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يدعون الى كتب الله ليحكم بينهم ثم يتولى
فريق منهم و هم معرضون
(23)
ذلك بانهم قالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودت و غرهم فى دينهم ما كانوا يفترون
(24)
فكيف اذا جمعنهم ليوم لا ريب فيه و وفيت كل نفس ما كسبت و هم لا يظلمون
(25)
|
ترجمه :
23 - آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب (آسمانى ) داشتند، به سوى كتاب الهى
دعوت شدند تا در ميان آنها داورى كند، سپس گروهى از آنان ، (با علم و آگاهى ،) روى
ميگردانند، در حالى كه (از قبول حق ) اعراض دارند؟
24 - اين عمل آنها، به خاطر آن است كه مى گفتند: (آتش
(دوزخ )، جز چند روزى به ما نمى رسد. (و كيفر ما، به خاطر امتيازى كه بر اقوام ديگر
داريم ، بسيار محدود است .) )
اين افترا (و دروغى كه به خدا بسته بودند،) آنها را در دينشان مغرور ساخت (و گرفتار
انواع گناهان شدند).
25 - پس چگونه خواهند بود هنگامى كه آنها را براى روزى كه شكى در آن نيست ( روز
رستاخيز ) جمع كنيم ، و به هر كس ، آنچه (از اعمال براى خود) فراهم كرده ، بطور
كامل داده شود؟ و به آنها ستم نخواهد شد (زيرا محصول اعمال خود را مى چينند).
شان نزول :
در تفسير (مجمع البيان
) از ابن عباس نقل شده كه در عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )
زن و مردى از يهود خيبر مرتكب زناى محصنه شدند با اينكه در تورات دستور مجازات
سنگباران درباره اين چنين اشخاص داده شده بود، چون آنها از طبقه اشراف بودند
يهود از اجراى اين دستور در مورد آنها سرباز زدند و پيشنهاد شد كه به پيامبر اسلام
(صلى الله عليه و آله و سلم ) مراجعه كرده داورى بطلبند به اين اميد كه مجازات
خفيفترى از طرف او درباره آنها تعيين شود. هنگامى كه به پيامبر اسلام (صلى الله
عليه و آله و سلم ) مراجعه كردند.
پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: همين تورات فعلى ميان من و شما داورى
مى كند، آنها پذيرفتند و ابن صوريا را كه از دانشمندان آنان بود از فدك به مدينه
دعوت كردند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را شناخت فرمود: تو ابن صوريا
هستى ؟!
عرض كرد: بلى
فرمود: تو اعلم علماى يهود مى باشى ؟ گفت : اين چنين فكر مى كنند! پيغمبر (صلى الله
عليه و آله و سلم ) دستور داد قسمتى از تورات را كه آيه
(رجم ) (سنگباران ) در آن بود
پيش روى او بگذارند، او كه قبلا از جريان آگاه شده بود هنگامى كه به اين قسمت رسيد
دست روى آن گذاشت و جمله هاى بعد را خواند (عبدالله
بن سلام ) كه قبلا از دانشمندان يهود بود و
سپس اسلام اختيار كرده بود حضور داشت فورا متوجه پرده پوشى
(ابن صوريا)
شد و برخاست و دست او را از روى اين جمله برداشت و آن را از متن تورات قرائت كرد، و
گفت تورات مى گويد بر يهود لازم است هر گاه زن و مردى مرتكب زناى محصنه شوند هنگامى
كه مدرك كافى بر جرم آنها وجود داشته باشد سنگ باران شوند، سپس پيامبر دستور داد
مجازات مزبور طبق آيين آنها در مورد اين دو مجرم اجرا شود جمعى از يهود خشمناك شدند
و اين آيه درباره وضع آنها نازل گرديد.
تفسير:
چرا تسليم حق نيستند؟
به دنبال آيات گذشته كه سخن از محاجه و بحث و گفتگوهاى لجوجانه گروهى از اهل كتاب
به ميان آورد، در اين آيات روشن مى سازد كه آنها تسليم پيشنهادهاى منطقى نبودند و
انگيزه هاى اين عمل و نتايج آن را نيز بازگو مى كند.
در آيه نخست مى فرمايد: (آيا مشاهده نكردى
كسانى را كه بهره اى از كتاب آسمانى داشتند و دعوت به سوى كتاب الهى شدند تا در
ميان آنها داورى كند ولى عدهاى از آنها روى گردانيدند و از قبول حق اعراض نمودند)
اين در حالى بود كه كتاب آسمانى آنها حكم الهى را بازگو كرده بود و آنها از آن
آگاهى داشتند (الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يدعون الى كتاب الله ليحكم
بينهم ثم يتولى فريق منهم و هم معرضون ).
آرى آنها به همان حكم موجود در كتاب مذهبى خويش نيز گردن نمينهادند و با بهانهجوئى
و مطالب بى اساس از اجراى حدود الهى سرپيچى مى كردند.
ضمنا از جمله (اوتوا نصيبا من الكتاب
) بر مى آيد كه تورات (و انجيلى ) كه در دست يهود و نصارى در آن عصر
بود، تمام تورات و انجيل اصلى نبود، بلكه تنها قسمتى از آن بود احتمالا و قسمت
بيشتر از اين دو كتاب آسمانى ، از ميان رفته يا تحريف شده بود.
آيات ديگرى از قرآن مجيد نيز اين معنى را تاييد مى كند و شواهد و علايم تاريخى نيز
مؤ يد آن است كه اينجا جاى شرح آن نيست .
در آيه بعد دليل مخالفت و سرپيچى آنها را شرح مى دهد كه آنها بر اساس يك فكر باطل
معتقد بودند از نژاد ممتازى هستند (همانگونه كه امروز نيز چنين فكر
مى كنند و نوشته ها و اعمال آنها گواه بر نژاد پرستى شديد آنها است ).
آنها معتقد بودند ارتباط ويژهاى با پروردگار دارند تا آنجا كه خود را فرزندان خدا
مى ناميدند و مى گفتند: نحن ابناء الله و احباؤ ه : (ما
فرزندان خدا و دوستان خاص او هستيم
) و به همين دليل براى خود مصونيتى در مقابل
مجازات الهى قايل بودند، لذا قرآن در اين آيه مى گويد اين اعمال و رفتار به خاطر آن
است كه گفتند: جز چند روزى آتش دوزخ به ما نميرسد و اگر مجازاتى داشته باشيم بسيار
محدود است (ذلك بانهم قالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودات ).
(معدود)
يعنى قابل شمارش ، و معمولا به اشياء كم گفته مى شود، زيرا اشياء زياد قابل شمارش
نيستند يا شمارش آنها مشكل است .
منظور از (اياما معدودات
) يا همان چهل روزى است كه آنها در غياب موسى (عليه السلام )
گوسالهپرستى كردند و اين گناه عظيمى بود كه حتى خودشان نمى توانستند آن را انكار
كنند.
و يا منظور روزهاى معدودى از عمرشان بود كه به گناهان فوق العاده صريح دست زده
بودند تا آنجا كه خودشان هم قادر به انكار، يا توجيه و پردهپوشى بر آن نبودند.
سپس مى افزايد: آنها اين امتيازات دروغين را به خدا نسبت ميدادند
(و اين افترا و دروغى را كه به خدا بسته بودند آنها را در دينشان مغرور
ساخته بود) (و غرهم فى دينهم ما كانوا
يفترون ).
قرآن مجيد در سومين و آخرين آيه مورد بحث ، خط بطلان بر تمام اين ادعاهاى واهى و
خيالات باطل ميكشد و مى گويد: (پس چگونه
خواهد بود
هنگامى كه آنها را در روزى كه در آن شكى نيست جمع كنيم ، و به هر كس آنچه را به دست
آورده داده شود و به آنها ستم نخواهد شد)
(فكيف اذا جمعناهم ليوم لا ريب فيه و وفيت كل نفس ما كسبت و هم لا يظلمون ).
آرى در آن روز همه در دادگاه عدل الهى حاضر خواهند شد، و هر كس نتيجه كشته خود را
درو مى كند، و اعمال هر كس به او تسليم مى شود و مجازات آنها هر چه باشد هرگز
ظالمانه نيست زيرا محصول اعمال خود آنها است ، و آن روز است كه مى فهمند هيچ
امتيازى بر ديگران ندارند و عدل الهى همه را شامل مى شود.
ضمنا از جمله (ما كسبت
) به روشنى اين معنى به دست مى آيد كه پاداش و كيفر قيامت و نجات و
بدبختى در جهان ديگر، تنها بستگى به اعمال خود انسان دارد نه به پندارهاى واهى و
خيالات باطل .
نكته ها
1 - آيا ممكن است انسان دروغى بگويد و يا افترائى به خدا ببندد و بعد خودش تحت
تاثير آن واقع گردد و به آن مغرور شود، آن چنان كه قرآن در آيات فوق درباره يهود
نقل مى كند آيا اين باوركردنى است ؟
پاسخ اين سوال چندان مشكل نيست زيرا مساله فريب وجدان از مسائل مسلم روانشناسى
امروز است كه گاهى دستگاه فكر و انديشه در پى اغفال وجدان بر مى آيد و چهره حقيقت
را در نظر وجدان خويش دگرگون مى سازد، بسيار ديدهايم افراد آلوده به گناهان بزرگى
همچون قتل و سرقت و يا اعتيادهاى گوناگون با اين كه زشتى اعمال خود را به خوبى درك
مى كنند براى به دست آوردن آرامش كاذب وجدان مى كوشند مردم را مستحق اين گونه اعمال
، جلوه دهند و يا اينكه براى توجيه اعتيادهاى زيان بار خود گرفتاريهاى زندگى و
مشكلات طاقتفرساى اجتماعى را بهانه مى كنند تا پناه بردن خويش را به مواد مخدر
توجيه نمايند به علاوه اينگونه افترائات و امتيازات دروغين را نسلهاى پيشين اهل
كتاب درست
كرده بودند و تدريجا براى نسلهاى آينده كه از واقعيت آگاهى چندانى نداشتند، (و براى
كشف حقيقت به خود زحمت نميدادند) به صورت عقيده مسلمى در آمده بود.
2 - ممكن است گفته شود اعتقاد به عذاب و كيفر محدود در ميان ما مسلمانان نيز هست
زيرا ما معتقديم كه مسلمانان براى هميشه در عذاب الهى نمى مانند و بالاخره ايمان
آنها موجب نجات آنان مى شود.
ولى بايد به اين نكته توجه داشت كه ما هرگز معتقد نيستيم كه يك مسلمان گنهكار و
آلوده به انواع جنايات فقط چند روزى عذاب الهى ميبيند بلكه ما معتقديم ساليان دراز
كه مدت آن را جز خدا نمى داند گرفتار مجازات خواهد بود ولى مجازات او به خاطر
ايمانش ابدى و جاويدان نمى باشد و اگر در ميان مسلمانان راستى افرادى پيدا شوند كه
چنين امتيازى براى خود قايل باشند و معتقد گردند كه در پناه نام اسلام و ايمان به
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ائمه اطهار (عليهمالسلام ) مجازند هر گناهى
را مرتكب شوند و مجازات آنها چند روزى بيش نخواهد بود سخت در اشتباه اند و از روح
اسلام و تعليمات آن بر كنار مى باشند.
به علاوه ما امتيازى در اين مساله براى مسلمانان قايل نيستيم بلكه معتقديم پيروان
هر امتى در عصر و زمان خود كه به پيامبر عصر خود ايمان داشته و ضمنا مرتكب گناهى
شده اند مشمول اين قانون هستند از هر نژادى كه باشند در حالى كه يهود اين امتياز را
براى نژاد اسرائيل قايل بودند نه براى اقوام ديگر.
قرآن به اين امتياز دروغين آنها پاسخ گفته و در سوره مائده آيه 18 مى گويد: بل انتم
بشر ممن خلق ، (شما هم بشرى همچون ساير
افراد بشر هستيد).
آيه و ترجمه
قل اللهم مالك الملك توتى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل
من تشاء بيدك الخير انك على كل شى ء قدير
(26)
تولج الليل فى النهار و تولج النهار فى اليل و تخرج الحى من الميت و تخرج الميت من
الحى و ترزق من تشاء بغير حساب
(27)
|
ترجمه :
26 - بگو: (بار الها! مالك حكومتها تويى ،
به هر كس بخواهى ، حكومت مى بخشى ، و از هر كس بخواهى ، حكومت را مى گيرى ، هر كس
را بخواهى ، عزت مى دهى ، و هر كه را بخواهى خوار مى كنى .
تمام خوبيها به دست توست ، تو بر هر چيزى قادرى .
27 - شب را در روز داخل مى كنى ، و روز را در شب ، و زنده را از مرده بيرون مى آورى
، و مرده را از زنده ، و به هر كس بخواهى ، بدون حساب ، روزى مى بخشى .
شان نزول :
مفسر معروف (طبرسى
) در (مجمع البيان
) دو شاءن نزول براى آيه اول ذكر كرده است كه هر دو يك حقيقت را تعقيب
مى كنند:
1 - هنگامى كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مكه را فتح نمود، به
مسلمانان نويد داد كه به زودى كشور ايران و روم نيز زير پرچم اسلام قرار خواهد گرفت
، منافقان كه دلهايشان به نور ايمان روشن نشده بود و روح اسلام را درك نكرده بودند،
اين مطلب را اغراق آميز تلقى كرده و با تعجب گفتند: محمد (صلى الله عليه و آله و
سلم ) به مدينه و مكه قانع نيست و طمع در فتح ايران و روم دارد در اين هنگام ، آيه
اول نازل شد.
2 - هنگامى كه پيغمبر گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم ) به اتفاق مسلمانان مشغول
حفر خندق در اطراف مدينه بود و با نظم خاصى مسلمانان ، گروه گروه با سرعت و جديت ،
مشغول حفر خندق بودند تا پيش از رسيدن سپاه دشمن ، اين وسيله دفاعى ، تكميل گردد،
ناگهان در ميان خندق سنگ سفيد بزرگ و سختى پيدا شد كه مسلمانان از شكستن و حركت
دادن آن عاجز ماندند، سلمان به حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد و
جريان را عرض كرد، پيامبر وارد خندق شد و كلنگ را از سلمان گرفت و محكم بر روى سنگ
فرود آورد، از برخورد كلنگ با سنگ ، جرقهاى جستن كرد، پيامبر (صلى الله عليه و آله
و سلم ) تكبير فتح و پيروزى گفت ، مسلمانان نيز با او هم صدا شده و آهنگ تكبير در
همه جا پيچيد، بار ديگر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كلنگ را بر سر سنگ
فرود آورده مجددا جرقهاى جستن كرد و قسمتى از سنگ شكست و صداى تكبير پيروزى پيامبر
و مسلمانان ، فضاى اطراف را پر كرد، براى سومين بار، كلنگ را بلند كرد و بر بقيه
سنگ محكم كوبيد، مجددا از برخورد كلنگ با سنگ ، جرقهاى جستن نمود و اطراف خود را
روشن ساخت ، و بقيه سنگ درهم شكسته شد و براى سومين بار صداى تكبير در خندق پيچيد.
سلمان عرض كرد: امروز وضع عجيبى از شما مشاهده كردم !
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: در ميان جرقهاى كه بار اول جستن كرد،
كاخهاى حيره و مدائن را ديدم و برادرم جبرئيل به من بشارت داد كه آنها در زير پرچم
اسلام قرار خواهند گرفت ! در درون جرقه دوم كاخهاى روم را ديدم ، و هم او به من خبر
داد كه در اختيار پيروانم قرار خواهد گرفت ، در سومين جرقه ، كاخهاى صنعاء و سرزمين
يمن را ديدم و او به من بشارت داد كه مسلمانان بر آن پيروز مى شوند و من در آن حال
، تكبير پيروزى گفتم ، اى مسلمانان به شما مژده باد!...
مسلمانان راستين از خوشحالى در پوست نميگنجيدند و خدا را شكر مى كردند. اما منافقان
، چهره در هم كشيده و با ناراحتى و به صورت اعتراض ، گفتند:
چه آرزوى باطل و چه وعده محالى ؟! در حالى كه اينها از ترس جان خود، حالت دفاعى به
خويش گرفته اند و مشغول حفر خندق هستند و با آن دشمن محدود، ياراى جنگ ندارند، خيال
فتح كشورهاى بزرگ جهان را در سر مى پرورانند، در اين موقع آيات مورد بحث نازل شد و
به آنها پاسخ گفت .
تفسير:
همه چيز به دست اوست !
در آيات قبل سخن از امتيازاتى بود كه اهل كتاب (يهود و نصارى ) براى خود قايل بودند
و خود را از خاصان خداوند مى پنداشتند (علاوه بر اين مدعى بودند حاكميت و مالكيت
نيز از آن آنها است ) خداوند در اين دو آيه ادعاى باطل آنان را با اين بيان جالب رد
مى كند، مى فرمايد: (بگو: بارالها! مالك
ملكها توئى ، تو هستى كه به هر كس بخواهى و شايسته بدانى حكومت مى بخشى و از هر كس
بخواهى حكومت را جدا ميسازى ) (قل اللهم
مالك الملك تؤ تى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء).
(هر كس را بخواهى بر تخت عزت مينشانى ، و هر
كس را اراده كنى بر خاك مذلت قرار مى دهى )
(و تعز من تشاء و تذل من تشاء).
و در يك جمله (كليد تمام خوبيها به دست
تواناى تو است ، زيرا تو بر هر چيز توانائى )
(بيدك الخير انك على كل شى ء قدير).
ناگفته پيدا است كه منظور از اراده و مشيت الهى در اين آيه اين نيست كه بدون حساب و
بى دليل چيزى را به كسى ميبخشد و يا از او مى گيرد، بلكه مشيت او از روى حكمت و
مراعات نظام و مصلحت و حكمت جهان آفرينش و عالم انسانيت است و گاه اين حكومتها به
خاطر شايستگيها است ، و گاه حكومت ظالمان هماهنگ ناشايستگى امتها است .
اين نكته نيز قابل توجه است كه لفظ (خير)
افعل التفضيل است و معادل فارسى آن (بهتر)
مى باشد، و براى برترى چيزى بر چيز ديگر ذكر مى شود ولى در بسيارى از موارد، به
معنى خوب (بدون مفهوم صفت تفضيلى ) نيز به كار ميرود و ظاهر اين است كه در آيه مورد
بحث به معنى دوم است . يعنى سرچشمه تمام خوبيها از او و به دست او است .
جمله (بيدك الخير)
با توجه به الف و لام استغراق در (الخير)
و مقدم شدن خبر بر مبتدا (زيرا بيدك الخير فرموده نه الخير بيدك ) نشان مى دهد كه
تمام خيرها و بركات و نيكها و خوبيها، در دست خدا است ، و ضمنا از اين جمله استفاده
مى شود كه هم عزت ، خير است و هم ذلت ، و هم بخشيدن حكومت و هم گرفتن آن ، هر كدام
در جاى خود خير است و بر طبق قانون عدالت ، و شرى وجود ندارد، جانيان و بدكاران ،
خيرشان در آن است كه در زندان باشند، و نيكوكاران با ايمان ، خيرشان در آزادى است .
به تعبير ديگر در جهان هستى شرى وجود ندارد، اين ما هستيم كه خيرات را مبدل به شر
مى كنيم و اگر مى گويد: خير تنها به دست تو است و از شر سخنى نمى گويد، به خاطر آن
است كه شرى از ذات پاك او صادر نمى شود.
جمله (انك على كل شى ء قدير)
در واقع دليلى است بر تمام آنچه در اين آيه آمده زيرا وقتى او بر هر چيز قادر است ،
حكومت و عزت و خيرات به دست او است .
سؤ ال :
در اينجا سؤ ال مهمى مطرح است و آن اينكه ممكن است كسانى از آيه فوق چنين نتيجه
بگيرند كه ، هر كس به حكومتى مى رسد و يا از حكومت ، سقوط مى كند، خواست خدا بوده و
نتيجه اين سخن ، امضاى تمام حكومتهاى جباران و ستمگران تاريخ از قبيل حكومت چنگيز و
هيتلر و... مى باشد، اتفاقا در تاريخ نيز
مى خوانيم كه يزيد بن معاويه هم براى توجيه حكومت ننگين و ظالمانه خود به اين آيه
استدلال كرد.
به همين جهت در كلمات مفسران ، براى حل اين اشكال توضيحاتى درباره آيه ديده مى شود
از جمله اين كه : آيه مخصوص به حكومتهاى الهى است و يا مخصوص به حكومت پيامبر اكرم
(صلى الله عليه و آله و سلم ) و پايان دادن به حكومت جباران قريش است .
ولى حق اين است كه آيه يك مفهوم كلى و عمومى دارد كه طبق آن ، تمام حكومتهاى خوب و
بد بر طبق مشيت خداست ، ولى با اين توضيح كه : خداوند يك سلسله عوامل و اسباب براى
پيشرفت و پيروزى در اين جهان آفريده است ، و استفاده از آثار اين اسباب همان مشيت
خدا است .
بنابراين خواست خدا يعنى آثارى كه در آن اسباب و عوامل آفريده شده است : حال اگر
افراد ستمگر و ناصالحى (همچون چنگيز و يزيد و فرعون و مانند اينها) از آن وسايل
استفاده كردند و ملتهائى ضعيف و زبون و ترسو، به آن تن در دادند و حكومت ننگين آنها
را تحمل كردند، اين نتيجه اعمال خود آنها است ، كه گفته اند:
(هر ملتى لايق همان حكومتى است كه دارد)!
ولى اگر ملتها آگاه بودند و آن عوامل و اسباب را از دست جباران گرفته و به دست
صالحان دادند و حكومتهاى عادلانهاى به وجود آوردند باز نتيجه اعمال آنها است كه
بستگى به طرز استفاده از عوامل و اسباب الهى دارد.
در حقيقت آيه ، بيدار باشى براى همه افراد و جوامع انسانى است كه بهوش باشند، و از
وسايل پيروزى بهره گيرند و پيش از آنكه افراد ناصالح بر آنها چيره شوند و مقامات
حساس اجتماع را از دست آنها بگيرند آنها بكوشند و سنگرها را اشغال كنند.
كوتاه سخن اينكه : خواست خداوند همان است كه در عالم ، اسباب آفريده تا چگونه ما از
عالم اسباب استفاده كنيم .
در آيه بعد براى تكميل اين معنى و نشان دادن حاكميت خداوند بر تمام عالم هستى مى
افزايد: (شب را در روز داخل مى كنى و روز را
در شب و موجود زنده را از مرده خارج مى سازى و مرده را از زنده ، و به هر كس اراده
كنى بدون حساب روزى مى بخشى ) (تولج الليل
فى النهار و تولج النهار فى الليل و تخرج الحى من الميت و تخرج الميت من الحى و
ترزق من تشاء بغير حساب ).
و به اين ترتيب مساله تغيير تدريجى شب و روز، كوتاه شدن شب در نيمى از سال ، كه از
آن تعبير به داخل شدن شب در روز شده است و بلند شدن شبها در نيم ديگر (دخول روز در
شب ) و همچنين خارج شدن موجودات زنده از مرده ، و موجودات مرده از زنده ، و روزيهاى
فراوانى كه نصيب بعضى از افراد مى شود، هر يك نشانه بارزى از قدرت مطلقه اوست .
نكته ها
1 - (ولوج )
در لغت به معنى دخول است ، اين آيه مى گويد: خداوند، شب را در روز و روز را در شب
داخل مى كند (در هشت مورد ديگر قرآن نيز، به اين معنى اشاره شده است ).
منظور از اين جمله همان تغيير تدريجى محسوسى است كه در شب و روز، در طول سال ،
مشاهده مى كنيم ، اين تغيير بر اثر انحراف محور كره زمين نسبت به مدار آن كه كمى
بيش از 23 درجه است و تفاوت زاويه تابش خورشيد مى باشد، لذا مى بينيم در بلاد شمالى
(نقاط بالاى خط استوا) در ابتداى زمستان ، روزها كم كم
بلند و شبها، كوتاه مى شود تا اول تابستان ، سپس به عكس ، شبها بلند و روزها كوتاه
مى شود و تا اول زمستان ادامه دارد. اما در بلاد جنوبى (نقاط پايين خط استوا) درست
به عكس است .
بنابراين ، خداوند دائما، شب و روز را در يكديگر داخل مى كند، يعنى از يكى كاسته به
ديگرى مى افزايد.
ممكن است گفته شود كه در خط حقيقى استوا و همچنين در نقطه اصلى قطب شمال و جنوب ،
شب و روز در تمام سال مساوى هستند و هيچگونه تغييرى پيدا نميكند، شب و روز در خط
استوا در تمام سال هر كدام دوازده ساعت و در نقطه قطب در تمام سال ، يك شب 6 ماهه و
يك روز به همان اندازه است ، بنابراين آيه جنبه عمومى ندارد.
پاسخ :
در پاسخ اين سؤ ال بايد گفت : خط استواى حقيقى ، يك خط موهوم بيش نيست و هميشه
زندگى واقعى مردم يا اين طرف خط استوا است يا آن طرف ، و همچنين نقطه قطب ، نقطه
بسيار كوچكى بيش نيست و زندگى ساكنان مناطق قطبى (اگر ساكنانى داشته باشد) حتما در
مكانى وسيعتر از نقطه حقيقى قطب است ، بنابراين هر دو دسته اختلاف شب و روز دارند.
آيه ممكن است علاوه بر معنى فوق ، معنى ديگرى را هم در بر داشته باشد و آن اينكه شب
و روز در كره زمين به خاطر وجود طبقات جو در اطراف اين كره به صورت ناگهانى ايجاد
نمى شود، بلكه روز، به تدريج از فجر و فلق شروع شده و گسترده مى گردد و شب از شفق و
سرخى طرف مشرق به هنگام غروب آغاز، و تدريجا تاريكى همه جا را مى گيرد.
تدريجى بودن تغيير شب و روز به هر معنى كه باشد آثار سودمندى در زندگانى انسان و
موجودات كره زمين دارد، زيرا پرورش گياهان و بسيارى از جانداران در پرتو نور و
حرارت تدريجى آفتاب صورت مى گيرد، به اين معنى كه از
آغاز بهار كه نور و حرارت ، روز به روز، افزايش مى يابد، گياهان و بسيارى از
حيوانات هر روز مرحله تازه اى از تكامل خود را طى مى كنند و چون با گذشت زمان ، نور
و حرارت بيشترى لازم دارند و اين موضوع به وسيله تغييرات تدريجى شب و روز تامين مى
گردد، مى توانند به نقطه نهايى تكامل خود برسند.
هر گاه شب و روز هميشه يكسان بود، نمو و رشد بسيارى از گياهان و حيوانات ، دچار
اختلال مى شد و فصول چهارگانه كه لازمه اختلاف شب و روز و
(چگونگى زاويه تابش آفتاب است از بين مى رفت و طبعا انسان از فوايد
اختلاف فصول بى بهره مى ماند.)
همچنين اگر معنى دوم در تفسير آيه را در نظر بگيريم كه آغاز شب و روز، تدريجى است
نه ناگهانى و حتما شفق و بين الطلوعين در ميان اين دو است ، روشن مى شود كه اين
تدريجى بودن شب و روز، براى ساكنان زمين نعمت بزرگى است ، زيرا كم كم با تاريكى يا
روشنائى آشنا مى شوند و نيروهاى جسمى و زندگى اجتماعى آنان بر آن منطبق مى گردد، در
غير اين صورت ، مسلما ناراحتيهايى به وجود مى آمد.
2 - جمله (تخرج الحى من الميت و تخرج الميت
من الحى ) و شبيه آن در چندين آيه از قرآن
مجيد به چشم مى خورد كه مى گويد: (خداوند
زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مى آورد).
منظور از بيرون آوردن (زنده
) از (مرده
) همان پيدايش حيات از موجودات بيجان است ، زيرا مى دانيم آن روز كه
زمين آماده پذيرش حيات شد، موجودات زنده از مواد بيجان به وجود آمدند، از اين گذشته
دائما در بدن ما و همه موجودات زنده عالم ، مواد بى جان ، جزو سلولها شده ، تبديل
به موجود زنده مى گردند.
پيدايش مردگان از موجودات زنده ، نيز دائما در مقابل چشم ما مجسم است .
در حقيقت آيه اشاره به قانون تبادل دائمى مرگ و حيات است كه
عموميترين و پيچيده ترين و در عين حال جالبترين قانونى است كه بر ما حكومت مى كند.
براى اين آيه ، تفسير ديگرى نيز هست كه با تفسير گذشته ، منافاتى ندارد و آن مسئله
زندگى و مرگ معنوى است ، چه اين كه مى بينيم گاهى افراد با ايمان كه زندگان حقيقى
هستند از افراد بى ايمان كه مردگان واقعى محسوب مى شوند به وجود مى آيند و گاهى به
عكس ، افراد بى ايمان از افراد با ايمان متولد مى شوند.
قرآن زندگى و مرگ معنوى را در آيات متعددى به (كفر)
و (ايمان )
تعبير كرده است .
مطابق اين تفسير، قرآن مساله به هم ريختن قانون توارث را كه بعضى از دانشمندان آن
را از قوانين قطعى طبيعت مى دانند، اعلام مى دارد، زيرا انسان به خاطر داشتن آزادى
اراده مانند موجودات بى جان طبيعت نيست كه تحت تاثير اجبارى عوامل مختلف باشد، و
اين خود يكى از قدرتنمائيهاى خدا است كه آثار كفر را از وجود فرزندان كافر (آنها كه
مى خواهند واقعا مؤ من باشند) مى شويد، و آثار ايمان را از وجود فرزندان مؤ من
(آنها كه مى خواهند واقعا كافر باشند) از بين مى برد و اين استقلال اراده ، كه حتى
مى تواند بر زمينه هاى مساعد و نامساعد ارثى پيروز گردد از ناحيه اوست .
همين معنى در روايتى از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) به ما رسيده است
چنانكه در تفسير (الدر المنثور) از سلمان فارسى نقل شده كه رسول خدا (صلى الله عليه
و آله و سلم ) در تفسير آيه (تخرج الحى من
الميت ...) فرمود: يعنى مؤ من را از صلب
كافر و كافر را از صلب مؤ من خارج مى سازد.
3 - جمله (و ترزق من تشاء بغير حساب
) به اصطلاح از قبيل ذكر (عام
) بعد از (خاص
) است زيرا در جمله هاى قبل ، نمونه هايى از روزيهاى خداوند به بندگان ،
بيان شده است و در اين جمله مساله ، به صورت كلى و عموميتر در تمام مواهب و ارزاق
ذكر گرديده يعنى نه تنها عزت و حكومت و حيات و مرگ به دست خدا است
بلكه هر نوع روزى و موهبتى از ناحيه او است .
جمله (بغير حساب
) (بدون حساب ) اشاره به اين است كه درياى مواهب الهى آن قدر وسيع و
پهناور است كه هر قدر به هر كس ببخشد كمترين تاثيرى براى او نمى كند و نياز به نگاه
داشتن حساب ندارد، زيرا حساب را آنها نگه مى دارند كه سرمايه محدودى دارند، و بيم
تمام شدن يا كمبود سرمايه درباره آنها ميرود، چنين اشخاصى هستند كه دائما در عطاياى
خود حسابگرند. مبادا سرمايه آنها از دست برود، اما خداوندى كه درياى بى پايان هستى
و كمالات است ، نه بيم كمبود دارد، و نه كسى از او حساب مى گيرد، و نه نيازى به
حساب دارد.
از آنچه گفته شد، روشن مى شود كه اين جمله ، منافات با آياتى كه بيان تقدير الهى و
اندازه گيرى و لياقت و شايستگى افراد و حكمت و تدبير آفرينش را بيان مى كند، ندارد.
4 - سوال ديگرى در اينجا مطرح است و آن اينكه : از نظر قانون آفرينش و حكم عقل و
دعوت انبياء، هر كسى در كسب سعادت و خوشبختى و عزت و ذلت و تلاش و كوشش براى كسب
روزى خويش مختار و آزاد است ، پس چگونه در آيه فوق ، همه اينها به خداوند نسبت
داده شده است ؟!
پاسخ اين سؤ ال اين است كه سرچشمه اصلى عالم آفرينش و تمام مواهب و قدرتهائى كه
افراد دارند، خداست ، اوست كه همه امكانات را براى تحصيل عزت و خوشبختى در اختيار
بندگان ، قرار داده ، و اوست كه قوانينى در اين عالم وضع كرده كه اگر پشت پا به آن
بزنند، نتيجه آن ، ذلت است ، و به همين دليل همه اينها را مى توان به او نسبت داد،
ولى اين نسبت هرگز منافات با آزادى اراده بشر ندارد، زيرا انسان كه از اين قوانين و
مواهب ، از اين قدرتها و نيروها، حسن استفاده ، يا سوء استفاده مى كند.
آيه و ترجمه
لا يتخذ المؤ منون الكافرين اولياء من دون المؤ منين و من يفعل ذلك فليس من الله فى
شى ء الا ان تتقوا منهم تقئة و يحذركم الله نفسه و الى الله المصير(28)
|
ترجمه :
28 - افراد با ايمان نبايد به جاى مومنان ، كافران را دوست و سرپرست خود انتخاب
كنند، و هر كس چنين كند، هيچ رابطه اى با خدا ندارد (و پيوند او بكلى از خدا گسسته
مى شود)، مگر اينكه از آنها به پرهيزيد (و به خاطر هدفهاى مهمترى تقيه كنيد).
خداوند شما را از (نافرمانى ) خود، بر حذر مى دارد، و بازگشت (شما) به سوى خداست .
تفسير:
با دشمنان طرح دوستى نريزيد
در آيات گذشته سخن از اين بود كه عزت و ذلت و تمام خيرات به دست خدا است ، و در اين
آيه به همين مناسبت مؤ منان را از دوستى با كافران شديدا نهى مى كند، زيرا اگر اين
دوستيها به خاطر كسب قدرت و ثروت و عزت است ، همه اينها به دست خدا است .
مى فرمايد: (افراد با ايمان نبايد غير از مؤ
منان (يعنى ) كافران را دوست و ولى و حامى خود انتخاب كنند)
(لا يتخذ المؤ منون الكافرين اولياء من دون المؤ منين ).
|