تفسير نمونه جلد ۲
جمعي از فضلا
- ۱۵ -
2 - چرا بخشى از آيات قرآن ، متشابه اند؟
با اينكه قرآن نور و روشنائى و سخن حق و آشكار است و براى هدايت عموم مردم آمده ،
چرا آيات متشابه دارد؟ چرا محتواى بعضى از آيات آن پيچيده است كه موجب سوء استفاده
فتنه انگيزها شود؟
اين موضوع بسيار با اهميتى است كه شايان دقت است ، بطور كلى ممكن است جهات ذيل ،
فلسفه وجود آيات متشابه در قرآن باشد:
الف ) الفاظ و عباراتى كه در گفتگوهاى انسانها به كار مى رود تنها براى نيازمنديهاى
روزمره به وجود آمده ، و به همين دليل ، به محض اينكه از دايره زندگى
محدود مادى بشر خارج مى شويم و مثلا سخن درباره آفريدگار كه نامحدود از هر جهت است
به ميان مى آيد، به روشنى مى بينيم كه الفاظ ما قالب آن معانى نيست و ناچاريم
كلماتى را به كار بريم كه از جهات مختلفى نارسائى دارد، همين نارسايى هاى كلمات ،
سرچشمه قسمت قابل توجهى از متشابهات قرآن است ، آيات (يد
الله فوق ايديهم ) يا
(الرحمن على العرش استوى
) يا (الى ربها ناظرة
) كه تفسير هر كدام در جاى خود خواهد آمد از اين نمونه است و نيز
تعبيراتى همچون (سميع
) و (بصير)
همه از قبيل مى باشد كه با مراجعه به آيات محكم ، تفسير آنها به خوبى روشن مى شود.
ب ) بسيارى از حقايق مربوط به جهان ديگر، يا جهان ماوراى طبيعت است كه از افق فكر
ما دور است و ما به حكم محدود بودن در زندان زمان و مكان ، قادر به درك عمق آنها
نيستيم ، اين نارسائى افكار ما و بلند بودن افق آن معانى ، سبب ديگرى براى تشابه
قسمتى از آيات است ، مانند بعضى از آيات مربوط به قيامت و امثال آن .
و اين درست به آن مى ماند كه كسى بخواهد براى كودكى كه در عالم جنين زندگى مى كند،
مسائل اين جهان را تشريح كند، اگر سخنى نگويد، كوتاهى كرده و اگر هم بگويد ناچار
است مطالب را به صورت سربسته ادا كند زيرا شنونده در آن شرايط، توانائى و استعداد
بيشتر از اين را ندارد.
ج ) يكى ديگر از اسرار وجود متشابه در قرآن ، به كار انداختن افكار و انديشه ها و
به وجود آوردن جنبش و نهضت فكرى در مردم است ، و اين درست به مسائل فكرى پيچيده اى
مى ماند كه براى تقويت افكار انديشمندان ، طرح مى شود
تا بيشتر به تفكر و انديشه و دقت و بررسى در مسائل بپردازند.
د) نكته ديگرى كه در ذكر متشابه در قرآن وجود دارد و اخبار اهل بيت (عليهم السلام )
آنرا تاءييد مى كند، اين است كه وجود اين گونه آيات در قرآن ، نياز شديد مردم را به
پيشوايان الهى و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اوصياى او روشن مى سازد و
سبب مى شود كه مردم به حكم نياز علمى به سراغ آنها بروند و رهبرى آنها را عملا به
رسميت بشناسند و از علوم ديگر و راهنمايى هاى مختلف آنان نيز استفاده كنند، و اين
درست به آن مى ماند كه در پاره اى از كتب درسى ، شرح بعضى از مسائل به عهده معلم و
استاد گذارده مى شود، تا شاگردان ، رابطه خود را با استاد قطع نكنند و بر اثر اين
نياز، در همه چيز از افكار او الهام بگيرند و در واقع قرآن ، مصداق وصيت معروف
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه فرمود: (انى
تارك فيكم الثقلين كتاب الله و اهل بيتى و انهما لن يتفرقا حتى يردا على الحوض ):
(دو چيز گرانمايه را در ميان شما به يادگار
مى گذارم : كتاب خدا و خاندانم و اين دو هرگز از هم جدا نمى شوند تا در قيامت در
كنار كوثر به من برسند).
ه ) مساءله آزمايش افراد و شناخته شده فتنه انگيزان از مؤ منان راستين نيز فلسفه
ديگرى است كه در آيه به آن اشاره شده است .
3 - تاويل چيست ؟
درباره معنى (تاويل
) سخن بسيار گفته اند، آنچه به حقيقت نزديك تر است اين است كه تاويل در
اصل لغت به معنى (بازگشت دادن چيزى
) است ، بنابراين هر كار و يا سخنى را كه به هدف نهايى برسانيم تاءويل
ناميده مى شود، مثلا اگر كسى اقدامى كند و هدف اصلى اقدام او روشن نباشد و در پايان
آن را مشخص كند اين
كار را (تاويل )
مى گويند، همانطور كه در سرگذشت موسى (عليه السلام ) و آن مرد دانشمند مى خوانيم كه
او كارهائى در سفر خود انجام داد كه هدف آن روشن نبود (مانند شكستن كشتى ) و به
همين دليل موسى ناراحت و متوحش گرديد، اما هنگامى كه هدف خود را در پايان كار و به
هنگام جدائى براى او تشريح كرد و گفت منظورش نجات كشتى از چنگال سلطان غاصب و
ستمگرى بوده است اضافه كرد:
(ذلك تاويل ما لم تسطع عليه صبرا).
(اين هدف نهايى كارى است كه تو در برابر آن
صبر و تحمل نداشتى ).
همچنين اگر انسان خوابى مى بيند كه نتيجه آن روشن نيست سپس با مراجعه به كسى ، يا
مشاهده صحنه اى تفسير آن خواب را دريابد به آن
(تاويل )
گفته مى شود، همانطور كه يوسف (عليه السلام ) پس از آنكه خواب مشهورش در خارج تحقق
يافت و به اصطلاح به نهايت بازگشت ، گفت : هذا تاويل رؤ ياى من قبل
(اين تفسير و نتيجه و پايان خوابى است كه ديدم
).
و نيز هر گاه انسان ، سخن بگويد و مفاهيم خاص و اسرارى در آن نهفته باشد كه هدف
نهايى آن سخن را تشكيل دهد به آن تاءويل مى گويند.
در آيه مورد بحث ، منظور از تاءويل همين معنى است يعنى در قرآن آياتى است كه اسرار
و معانى عميقى دارد، منتها افرادى كه افكارشان منحرف است ، و اغراض فاسدى دارند از
پيش خود، تفسير و معنى نادرستى براى آن ساخته و براى اغفال خود يا ديگران ، روى آن
تكيه مى كنند.
بنابراين منظور از جمله (و ابتغاء تاويله
)اين است كه آنها مى خواهند تاءويل آيات را به شكلى غير از آنچه هست
منعكس سازند (و ابتغاء تاويله على خلاف الحق ).
مانند آنچه در شاءن نزول آيه خوانديم كه جمعى از يهود، از حروف مقطعه قرآن ، سوء
استفاده كرده ، آن را به معنى كوتاه بودن مدت آيين اسلام تفسير كرده بودند و يا
مسيحيان كلمه (روح منه
) را دستاويز قرار داده و براى الوهيت عيسى به آن استدلال كرده بودند،
تمام اينها از قبيل (تاويل به غير حق
) و بازگشت دادن آيه به هدفى غير واقعى و نادرست محسوب مى شود.
4 - (راسخون در علم
) چه كسانى هستند؟
در قرآن مجيد در دو مورد، اين تعبير به كار رفته است يكى در اينجا و ديگرى در سوره
نساء آيه 162 آنجا كه مى فرمايد:
(لكن الراسخون فى العلم منهم و المؤ منون يؤ
منون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك )
(دانشمندان و راسخان در علم از اهل كتاب ،
به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پيش از تو نازل گرديده است ايمان مى آورند).
همانطور كه از معنى لغوى اين كلمه استفاده مى شود منظور از آن ، كسانى هستند كه در
علم و دانش ، ثابت قدم و صاحب نظرند.
البته مفهوم اين كلمه يك مفهوم وسيع است كه همه دانشمندان و متفكران را در بر مى
گيرد، ولى در ميان آنها افراد ممتازى هستند كه درخشندگى خاصى دارند و طبعا در درجه
اول ، در ميان مصاديق اين كلمه قرار گرفته اند و هنگامى كه اين تعبير ذكر مى شود
قبل از همه نظرها متوجه آنان مى شود.
و اگر مشاهده مى كنيم در روايات متعددى (راسخون
فى العلم ) به پيامبر گرامى اسلام (صلى الله
عليه و آله و سلم ) و ائمه هدى (عليهمالسلام ) تفسير شده ، روى همين نظر است ، زيرا
بارها گفته ايم كه آيات و كلمات قرآن مفاهيم وسيعى دارد كه در ميان مصاديق آن افراد
نمونه و فوق العاده اى ديده مى شود كه گاهى در تفسير آنها تنها از آنان نام مى
برند.
در اصول كافى از امام باقر يا امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود:
پيامبر خدا بزرگترين راسخان در علم بود و تمام آنچه را خداوند بر او نازل كرده بود
از تاءويل و تنزيل قرآن مى دانست ، خداوند هرگز چيزى بر او نازل نكرد كه تاءويل آن
را به او تعليم نكند و او و اوصياى وى همه اينها را مى دانستند.
روايات فراوان ديگرى در كتاب اصول كافى و ساير كتب حديث در اين زمينه آمده است كه
نويسندگان تفسير (نور الثقلين
) و تفسير (برهان
) در ذيل اين آيه آنها را جمع آورى نموده اند و همانطور كه اشاره شد
تفسير (راسخون فى العلم
) به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ائمه هدى (عليهمالسلام )
منافاتى با وسعت مفهوم اين تعبير ندارد، لذا از ابن عباس نقل شده كه مى گفت : من هم
از راسخان در علم هستم ، منتها هر كس به اندازه وسعت دانشش از اسرار و تاءويل آيات
قرآن ، آگاه مى گردد، و آنان كه علمشان از علم بى پايان پروردگار سرچشمه مى گيرد
طبعا به همه اسرار و تاءويل قرآن آشنا هستند در حالى كه ديگران تنها قسمتى از اين
اسرار را مى دانند.
5 - (راسخان در علم
) از معنى متشابهات آگاهند
در اينجا بحث مهمى در ميان مفسران و دانشمندان ديده مى شود كه آيا و
(الراسخون فى العلم ) آغاز جمله
مستقلى است و يا عطف بر (الا الله
) مى باشد، و به عبارت ديگر آيا معنى آيه اين است كه :
(تاءويل قرآن را جز خدا و راسخون در علم نمى دانند)
و يا معنى آن اين است كه (تاءويل قرآن را
فقط خدا مى داند، اما راسخون در علم مى گويند گرچه تاءويل آيات متشابه را نمى دانيم
، اما در برابر همه آنها تسليم هستيم و همه از طرف پروردگار ما است
).
طرفداران هر يك از اين دو نظر براى اثبات عقيده خود شواهدى آورده اند، اما آنچه با
قرائن موجود در آيه و روايات مشهور هماهنگ مى باشد آن است كه و الراسخون فى العلم
عطف بر الله است زيرا:
اولا بسيار بعيد به نظر مى رسد كه در قرآن آياتى باشد كه اسرار آن را جز خدا نداند.
مگر اين آيات براى تربيت و هدايت مردم نازل نشده است چگونه ممكن است حتى پيامبرى كه
قرآن بر او نازل شده از معنى و تاويل آن بى خبر باشد؟! اين درست به آن مى ماند كه
شخصى كتابى بنويسد كه مفهوم بعضى از جمله هاى آن را جز خودش هيچكس نداند!
ثانيا همانطور كه مرحوم طبرسى در مجمع البيان مى گويد: هيچگاه در ميان دانشمندان
اسلام و مفسران قرآن ديده نشده است كه از بحث درباره تفسير آيه اى خوددارى كنند و
بگويند اين آيه از آياتى است كه جز خدا معنى نهايى آن را نمى داند، بلكه دائما براى
كشف اسرار و معانى قرآن همگى تلاش و كوشش داشتهاند.
ثالثا اگر منظور اين باشد كه راسخون در علم در برابر آنچه نمى دانند، تسليم هستند
مناسبتر اين بود كه گفته شود: راسخون در ايمان چنين هستند، زيرا راسخ در علم بودن
متناسب با دانستن تاويل قرآن است نه با ندانستن و تسليم بودن .
رابعا روايات فراوانى كه در تفسير آيه نقل شده همگى تاءييد مى كند كه راسخون در علم
، تاويل آيات قرآن را مى دانند، بنابراين بايد عطف بر كلمه الله باشد. تنها چيزى كه
در اينجا باقى ميماند اين است كه از جملهاى در خطبه اشباح از نهج البلاغه استفاده
مى شود كه راسخون در علم تاويل آيات را نميدانند، و به عجز و ناتوانى خود معترفاند:
و اعلم ان الراسخين فى العلم هم الذين اغناهم عن اقتحام السدد المضروبة دون الغيوب
الاقرار بجملة ما جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب :
بدان راسخان در علم ، كسانى هستند كه اعتراف به عجز در برابر اسرار غيبى و آنچه از
تفسير آن عاجزند، آنان را از كاوش در پيرامون آنها بى نياز ساخته است .
ولى علاوه بر اين كه اين جمله با بعضى از روايات كه از خود آن حضرت نقل شده ، كه
راسخون در علم را بر الله معطوف دانسته و آنها را آگاه از تاويل قرآن معرفى نموده ،
سازگار نيست ، با دلايل فوق نيز تطبيق نمى كند بنابراين بايد اين جمله از خطبه
اشباح را چنان توجيه و تفسير كرد كه با مدارك ديگرى كه در دست ما است منافات نداشته
باشد.
6 - نتيجه سخن در تفسير آيه
از مجموع آنچه درباره تفسير آيه فوق گفته شد چنين استفاده مى شود كه : آيات قرآن بر
دو دسته هستند مفهوم قسمتى از آيات آن چنان روشن است كه جاى هيچگونه انكار و توجيه
و سوء استفاده در آن نيست ، و آنها را محكمات گويند و قسمتى به خاطر بالا بودن سطح
مطلب يا گفتگو درباره عوالمى كه از دسترس ما بيرون است مانند عالم غيب ، و جهان
رستاخيز و صفات خدا، چنان هستند كه معنى نهايى و اسرار و كنه حقيقت آنها نياز به
سرمايه خاص علمى دارد كه آنها را متشابهات گويند.
افراد منحرف معمولا مى كوشند اين آيات را دستاويز قرار داده و تفسيرى بر خلاف حق
براى آنها درست كنند، تا در ميان مردم ، فتنه انگيزى نمايند، و آنها را از راه حق
گمراه سازند، اما خداوند و راسخان در علم ، اسرار اين آيات را مى دانند و براى مردم
تشريح مى كنند، آنها در پرتو علم وسيعشان آيات متشابه را همانند آيات
محكم درك مى كنند و به همين دليل در مقابل همه تسليم اند و مى گويند: همه آيات از
طرف پروردگار ما است ، چه اينكه همه آنها اعم از محكم و متشابه در پرتو علم و دانش
آنان روشن است چنانكه در متن آيه آمده است :
(يقولون آمنا به كل من عند ربنا)
و به اين ترتيب رسوخ در علم سبب مى شود كه انسان هر چه بيشتر از اسرار قرآن آگاه
گردد. و البته آنها كه از نظر علم و دانش در رديف اولند (همچون پيامبر (صلى الله
عليه و آله و سلم ) و ائمه هدى (عليهمالسلام ) از همه اسرار آن آگاهند در حالى كه
ديگران هر يك به اندازه دانش خود از آن چيزى مى فهمند، و همين حقيقت است كه مردم
حتى دانشمندان را به دنبال معلمان الهى براى درك اسرار قرآن مى فرستد.
7 - جمله (و ما يذكر
الا اولوا الالباب )
كه در پايان آيه آمده ، اشاره به اين است كه اين حقايق را تنها انديشمندان مى
دانند، آنها هستند كه مى فهمند چرا قرآن بايد آيات محكم و متشابه داشته باشد، و
آنها هستند كه مى فهمند بايد آيات متشابه را در كنار آيات محكم چيد و اسرار آنها را
كشف نمود، و لذا از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) نقل شده كه فرمود: من
رد متشابه القرآن الى محكمه هدى الى صراط مستقيم ، كسى كه آيات متشابه را به آيات
محكم باز گرداند به راه راست هدايت شده است .
آيه و ترجمه
ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب
(8)
ربنا انك جامع الناس ليوم لا ريب فيه ان الله لا يخلف الميعاد
(9)
|
ترجمه :
8 - (راسخان در علم ، مى گويند:) پروردگارا! دلهايمان را، بعد از آنكه ما را هدايت
كردى ، (از راه حق ) منحرف مگردان ! و از سوى خود، رحمتى بر ما ببخش ، زيرا تو
بخشنده اى !
9 - پروردگارا! تو مردم را، براى روزى كه ترديدى در آن نيست ، جمع خواهى كرد، زيرا
خداوند، از وعده خود، تخلف نمى كند. (ما به تو و رحمت بى پايانت ، و به وعده
رستاخيز و قيامت ايمان داريم ).
تفسير:
رهائى از لغزش ها
از آنجا كه آيات متشابه و اسرار نهانى آن ممكن است لغزشگاهى براى افراد گردد، و از
كوره اين امتحان ، سيه روى در آيند، راسخون در علم و انديشمندان با ايمان ، علاوه
بر به كار گرفتن سرمايه هاى علمى خود در فهم معنى اين آيات به پروردگار خويش پناه
مى برند، و اين دو آيه كه از زبان راسخون در علم ، مى باشد روشنگر اين حقيقت است
آنها مى گويند: پروردگارا! دلهاى ما را بعد از آنكه ما را هدايت نمودى ، منحرف
مگردان ، و از سوى خود رحمتى بر ما ببخش زيرا تو بسيار بخشندهاى (ربنا لا تزغ
قلوبنا بعد اذ هديتنا وهب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب ).
بسيارند دانشمندانى كه غرور علمى ، آنان را از پاى در مى آورد و يا
وسوسه هاى شياطين و هواى نفس آنها را به بيراهه ها مى كشاند، اينجا است كه بايد خود
را به خدا سپرد و از او هدايت خواست .
حتى در بعضى از روايات آمده است كه شخص پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم )
نيز خود را به خدا مى سپرد، و بسيار اين دعا را تكرار ميكرد: يا مقلب القلوب ثبت
قلبى على دينك : اى كسى كه دلها را مى گردانى قلب من را بر دين خودت ثابت بدار.
و از آنجا كه عقيده به معاد و توجه به روز رستاخيز از هر چيز براى كنترل اميال و
هوسها مؤ ثرتر است ، راسخون در علم به ياد آن روز مى افتند، و مى گويند: پروردگارا!
تو مردم را در آن روزى كه ترديدى در آن نيست جمع خواهى كرد زيرا خداوند از وعده خود
تخلف نمى كند (ربنا انك جامع الناس ليوم لا ريب فيه ان الله لا يخلف الميعاد).
و به اين ترتيب از هوى و هوسها و احساسات افراطى كه موجب لغزش مى گردد خود را بر
كنار مى دارند.
آرى اين گونه افراد هستند كه مى توانند آيات خدا را آن چنان كه هست بفهمند و از
انحراف در امان بمانند (در حقيقت آيه اول اشاره به ايمان كامل آنها به مبدأ است ، و
آيه دوم اشاره به ايمان راسخ آنها به معاد).
آيه و ترجمه
ان الذين كفروا لن تغنى عنهم امولهم و لا اولادهم من الله شيا و اولئك هم وقود
النار
(10)
كداب آل فرعون و الذين من قبلهم كذبوا باياتنا فاخذهم الله بذنوبهم و الله شديد
العقاب(11)
|
ترجمه :
10 - ثروتها و فرزندان كسانى كه كافر شدند، نمى تواند آنان را از (عذاب ) خداوند
باز دارد، (و از كيفر، رهايى بخشد). و آنان خود، آتشگيره دوزخند.
11 - (عادت آنان در انكار و تحريف حقايق ،) همچون عادت آل فرعون و كسانى است كه پيش
از آنها بودند، آيات ما را تكذيب كردند، و خداوند آنها را به (كيفر) گناهانشان گرفت
، و خداوند، شديد العقاب است .
تفسير:
در آيات گذشته وضع مومنان و غير مومنان در برابر آيات محكم و متشابه بيان شده بود،
در ادامه اين بحث از وضع دردناك كافران در روز قيامت پرده بر مى دارد و عواقب شوم
اعمالشان را براى آنها مجسم مى سازد، مى فرمايد: كسانى كه كافر شدند اموال و ثروتها
و فرزندانشان آنها را از خداوند بى نياز نمى كند (و در برابر عذاب الهى به آنان كمك
نمى نمايد) و آنها آتشگيره دوزخند (ان الذين كفروا لن تغنى عنهم اموالهم و لا
اولادهم من الله شيئا و اولئك هم وقود النار).
اگر تصور مى كنند فزونى ثروت و نفرات و فرزندان مى تواند آنها را از عذاب الهى در
اين جهان يا در آخرت حفظ كند سخت در اشتباهند.
بعضى از مفسران ، اين آيه را اشاره به يهود بنى نضير و بنى قريظه دانسته اند كه به
اموال و فرزندان خود افتخار مى كردند، ولى مسلما آنها يكى از مصاديق اين آيه
بوده اند، و مفهوم آن چنان گسترده است كه كفار ديروز و امروز را شامل مى شود.
وقود - چنانكه در سابق نيز اشاره شد - به معنى آتشگيره و چيزى كه آتش را با آن مى
افروزند (مانند هيزم ) مى باشد، نه آتشزنه (مانند كبريت ) و تعبير و
(اولئك هم وقود النار) (و آنها
هيزم آتش دوزخند)، مى رساند كه آتش دوزخ از درون وجود خود آنها زبانه ميكشد، و وجود
آنها است كه آنها را آتش مى زند.
البته در بعضى از آيات داريم كه آتشگيره دوزخ ، علاوه بر گنهكاران ، سنگها نيز مى
باشند كه ظاهرا منظور از آن بتهائى است كه از سنگ مى ساختند، بنابراين آتش دوزخ از
درون وجود خودشان و اعمال و معبودهاى خودشان شعله ور مى گردد.
سپس به يك نمونه روشن از اقوامى كه داراى ثروت و نفرات فراوان بودند ولى به هنگام
نزول عذاب ، اين امور نتوانست مانع نابودى آنان گردد اشاره كرده ، مى فرمايد: وضع
اينها همچون وضع آل فرعون و كسانى است كه قبل از آنها بودند، آيات ما را تكذيب
كردند (و به فزونى اموال و نفرات و فرزندان مغرور شدند) خداوند آنها را به كيفر
گناهانشان گرفت و خداوند كيفرش شديد است (كداب آل فرعون و الذين من قبلهم كذبوا
باياتنا فاخذهم الله بذنوبهم و الله شديد العقاب ).
(داب )
در اصل به معنى ادامه سير و حركت است و به معنى هر كار و عادت مستمر نيز مى آيد. در
آيه فوق حال كافران معاصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تشبيه به عادت مستمر
و سيره نادرست آل فرعون و اقوام پيش از آنها شده است كه آيات خدا را تكذيب كردند و
خداوند آنها را به گناهانشان گرفت و در همين جهان به مجازات سختى گرفتار شدند.
اين در حقيقت هشدارى است به همه كافران لجوج كه سرنوشت فرعونيان و اقوام پيشين را
به خاطر بياورند و مراقب اعمال خود باشند.
درست است كه خداوند ارحم الراحمين است ، ولى به موقع خود براى تربيت بندگان شديد
العقاب نيز مى باشد و هرگز نبايد رحمت واسعه پروردگار باعث غرور كسى شود.
ضمنا از كلمه (داب
) استفاده مى شود كه اين برنامه غلط يعنى لجاجت در برابر حقيقت و تكذيب
آيات پروردگار خوى و عادت آنها شده و به همين جهت به مجازات شديد تهديد شده اند
زيرا تا زمانى كه (گناه و خلاف
) به صورت عادت و سنت و راه و رسم در نيامده بازگشت از آن آسان ، و
مجازاتش نسبتا خفيف است ولى هنگامى كه در وجود انسان نفوذ كرد هم بازگشت از آن مشكل
است و هم مجازات آن سنگين ، پس چه بهتر كه كافران و گناهكاران تا دير نشده از راه
نادرست باز گردند.
آيه و ترجمه
قل للذين كفروا ستغلبون و تحشرون الى جهنم و بئس المهاد
(12)
|
ترجمه :
12 - به آنها كه كافر شدند بگو: (از پيروزى موقت خود در جنگ احد، شاد نباشيد! بزودى
مغلوب خواهيد شد، و (سپس در رستاخيز) به سوى جهنم ، محشور خواهيد شد. و چه بد
جايگاهى است !
شان نزول :
پس از جنگ (بدر)
و پيروزى مسلمانان جمعى از يهود گفتند: آن پيامبر امى كه ما وصف او را در كتاب دينى
خود (تورات ) خوانده ايم كه در جنگ مغلوب نمى شود همين پيغمبر است ، بعضى ديگر
گفتند: عجله و شتاب نكنيد تا نبرد و واقعه ديگرى واقع شود آنگاه قضاوت كنيد، هنگامى
كه جنگ احد پيش آمد، و ظاهرا به شكست مسلمانان پايان يافت گفتند: نه ، به خدا سوگند
آن پيامبرى كه در كتاب ما بشارت به آن داده شده اين نيست و به دنبال اين واقعه نه
تنها مسلمان نشدند، بلكه بر خشونت و فاصله گرفتن از پيامبر و مسلمانان افزودند، حتى
پيمانى را كه با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مورد عدم تعرض داشتند
پيش از پايان مدت نقض كردند و شصت نفر سوار به اتفاق كعب اشرف به سوى مكه رهسپار
شدند و با مشركان براى مبارزه با اسلام هم پيمان گرديده به مدينه مراجعت كردند، در
اين هنگام آيه فوق نازل شد و پاسخ دندان شكنى به آنها داد كه نتيجه را در پايان كار
حساب كنيد و بدانيد بزودى همگى مغلوب خواهيد شد.
تفسير:
انتظارات غلط
با توجه به شان نزول فوق معلوم مى شود كفارى كه به اموال و ثروتها و فرزندان و
نفراتشان مغرور بودند انتظار شكست اسلام را داشتند، ولى قرآن در اين آيه با صراحت
مى گويد: يقين داشته باشند كه به زودى مغلوب خواهيد شد، روى سخن را به پيامبر كرده
، مى فرمايد: به كافران بگو: به زودى مغلوب خواهيد شد (در اين دنيا خوار و بى مقدار
و در قيامت ) به سوى جهنم محشور و رانده خواهيد شد و چه بد جايگاهى است دوزخ (قل
للذين كفروا ستغلبون و تحشرون الى جهنم و بئس المهاد).
نكته :
يك پيشگوئى روشن
در قرآن مجيد اخبار غيبى فراوانى است كه از ادله عظمت و اعجاز قرآن است و يك نمونه
آن را در آيه فوق مى خوانيم .
در اين آيه ، خداوند صريحا به پيامبر خود بشارت مى دهد كه بر همه دشمنان پيروز
خواهد شد و به كافران مى گويد علاوه بر اين كه در اين جهان شكست خواهيد خورد و
مغلوب خواهيد شد در جهان ديگر نيز سرانجام شومى در پيش خواهيد داشت .
با توجه به شان نزول آيه و اينكه بعد از جنگ احد نازل شده در حالى كه مسلمانان از
نظر ظاهر قدرت و نفوذ خود را از دست داده بودند و دشمنان اسلام با پيوستن به يكديگر
و هم پيمان شدن ، قدرت و نيروى چشمگيرى پيدا كرده بودند.
در چنين شرايطى پيشگوئى صريح آن هم درباره آينده نزديك كه از جمله
(ستغلبون )
(به زودى شكست خواهيد خورد) استفاده مى شود موضوع جالبى است ، از اين رو مى توان
آيه را از آيات اعجاز قرآن به شمار آورد زيرا خبر صريح از امور مربوط به آينده در
آن است در شرايطى كه نشانه هاى پيروزى مسلمانان بر كفار و يهود روشن نبود.
طولى نكشيد كه مضمون آيه تحقق يافت ، يهوديان مدينه (بنى قريظه و بنى نضير) در هم
شكسته شدند و در غزوه خيبر، مهمترين مركز قدرت آنان از هم متلاشى شد و مشركان نيز
در فتح مكه براى هميشه مغلوب گشتند.
آيه و ترجمه
قد كان لكم آية فى فئتين التقتا فئة تقاتل فى سبيل الله و اخرى كافرة يرونهم مثليهم
راى العين و الله يويد بنصره من يشاء ان فى ذلك لعبرة لاولى الابصار
(13)
|
ترجمه :
13 - در دو گروهى كه (در ميدان جنگ بدر،) با هم رو به رو شدند، نشانه (و درس عبرتى
) براى شما بود: يك گروه ، در راه خدا نبرد مى كرد، و جمع ديگرى كه كافر بود، (در
راه شيطان و بت ،) در حالى كه آنها (گروه مومنان ) را با چشم خود، دو برابر آنچه
بودند، مى ديدند. (و اين خود عاملى براى وحشت و شكست آنها شد). و خداوند، هر كس را
بخواهد (و شايسته بداند)، با يارى خود، تاييد مى كند. در اين ، عبرتى است براى
بينايان !
شان نزول :
اين آيه در مورد چگونگى جنگ بدر نازل شده است ، چنانكه مفسران گفته اند در جنگ بدر
تعداد مسلمانان 313 نفر بود، 77 نفر آنها از مهاجران و 236 نفر آنها از انصار بودند
پرچم مهاجران به دست على (عليه السلام ) بود و سعد بن عباده پرچمدار انصار بود آنان
تنها با داشتن هفتاد شتر و دو اسب و شش زره و هشت شمشير در اين نبرد بزرگ شركت كرده
بودند، با اينكه سپاه دشمن بيش از هزار نفر با اسلحه كافى بودند و يكصد اسب داشتند
مسلمانان با دادن بيست و دو نفر شهيد (14 نفر از مهاجران و 8 نفر از انصار) به دشمن
كه هفتاد كشته و هفتاد اسير داد غالب شدند و با پيروزى كامل به مدينه مراجعت كردند
اين آيه گوشهاى از ماجراى بدر را بازگو مى كند.
تفسير:
جنگ بدر نمونه روشنى بود
اين آيه در حقيقت بيان نمونه اى است از آنچه در آيات قبل آمده است و به كافران
هشدار مى دهد كه به اموال و ثروت و كثرت نفرات مغرور نشوند كه سودى به حالشان
ندارد، يك شاهد زنده اين موضوع جنگ بدر است ، كه دشمنان اسلام با فزونى تجهيزات
جنگى و نفرات و اموال ، به شكست سختى مبتلا شدند، مى فرمايد: در آن دو جمعيت (كه در
ميدان جنگ بدر) با هم روبرو شدند نشانه و درس عبرتى براى شما بود (قد كان لكم آية
فى فئتين التقتا).
يك گروه در راه خدا نبرد مى كرد و گروه ديگر كافر بود و در راه شيطان و بت (فئة
تقاتل فى سبيل الله و اخرى كافرة ).
چرا عبرت نگيريد در حالى كه يك ارتش كوچك و تقريبا فاقد ساز و برگ جنگى اما با
ايمان استوار و محكم بر ارتش كه چند برابر او بود، از نظر وسايل جنگى و تعداد نفرات
، پيروز گشت ، اگر تنها فزونى نفرات و امكانات مى توانست كارگشا باشد، بايد در جنگ
بدر ظاهر شده باشد، در حالى كه نتيجه معكوس بود، سپس مى افزايد: آنها (مشركان ) اين
گروه (مومنان ) را با چشم خود دو برابر آنچه بودند مشاهده مى كردند (يرونهم مثليهم
راى العين ).
يعنى اگر مومنان 313 نفر بودند، در چشم كفار بيش از 600 نفر جلوه مى كردند تا بر
وحشت آنها بيفزايد، و اين خود يكى از عوامل شكست كفار شد.
اين موضوع علاوه بر اينكه يك امداد الهى بود، از جهتى طبيعى نيز به نظر مى رسد زيرا
وقتى نبرد شروع شد، و ضربات كوبنده مسلمانان كه از نيروى ايمان مايه مى گرفت بر
پيكر لشكر دشمن وارد شد، چنان مرعوب و متوحش شدند كه فكر مى كردند نيروى ديگرى
همانند آنان به آنها پيوسته است و با دو برابر قدرت اول صحنه جنگ را در اختيار
گرفته اند، در حالى كه قبل از شروع جنگ مطلب بر
عكس بود، آنها چنان با ديده حقارت به مسلمانان نگاه مى كردند كه تعدادشان را كمتر
از آنچه بود، تصور مى كردند، يا به تعبير ديگر خدا مى خواست قبل از شروع جنگ ،
تعداد مسلمانان در نظر آنان كم جلوه كند تا با غرور و غفلت وارد جنگ شوند، و پس از
شروع جنگ دو برابر جلوه كند تا وحشت و اضطراب ، آنها را فرا گيرد و منتهى به شكست
آنان گردد ولى به عكس خداوند عدد دشمنان را در نظر مسلمانان ، كم جلوه داد تا بر
قدرت و قوت روحيه آنها بيفزايد.
اين همان چيزى است كه در آيه 44 سوره انفال نيز به آن اشاره شده است مى فرمايد: و
اذ يريكموهم اذ التقيتم فى اعينكم قليلا و يقللكم فى اعينهم ليقضى الله امرا كان
مفعولا: به ياد آريد هنگامى را كه با دشمن در ميدان جنگ روبرو شديد، خداوند آنها را
در نظر شما كم جلوه مى داد (تا روحيه شما براى نبرد ضعيف نشود) و شما را در نظر
آنها كم جلوه مى داد (تا از شروع به جنگى كه سرانجامش شكست آنها بود منصرف نشوند)
تا خداوند كارى را كه مى بايست انجام گيرد صورت بخشد.
يعنى شما نترسيد و با كمال قدرت وارد جنگ شويد، آنها نيز در آغاز با غرور و بى
اعتنائى وارد جنگ شوند و سپس صحنه دگرگون گردد، و مسلمانان بيش از آنچه بودند، در
نظر دشمنان جلوه كنند و به شكست آنان در اين نبرد سرنوشت ساز منتهى گردد.
در بعضى از روايات آمده است كه يكى از مسلمانان مى گويد: قبل از جنگ بدر به ديگرى
گفتم : آيا فكر مى كنى ، كفار هفتاد نفر باشند، گفت گمان مى كنم صد
نفرند، ولى هنگامى كه در جنگ پيروز شديم و اسيران فراوانى از آنها گرفتيم به ما خبر
دادند كه آنها هزار نفر بودند.
سپس مى افزايد: خداوند هر كس را بخواهد با يارى خود تقويت مى كند (و الله يويد
بنصره من يشاء).
همانگونه كه بارها گفتهايم خواست و مشيت خدا بى حساب نيست و همواره آميخته با حكمت
او است ، و تا شايستگى هايى در افراد نباشد آنها را تاييد و تقويت نمى كند.
قابل توجه اينكه : تاييد و پيروزى خداوند در اين حادثه تاريخى ، نسبت به مسلمانان
دو جانبه بود، هم يك پيروزى نظامى بود و هم يك پيروزى منطقى از اين نظر پيروزى
نظامى بود كه ارتش كوچكى با نداشتن امكانات كافى بر ارتشى كه چند برابر او بود و از
امكانات فراوانى بهره مى گرفت پيروز شد.
و اما پيروزى منطقى از اين نظر بود كه خداوند صريحا اين پيروزى را قبل از آغاز جنگ
به مسلمانان وعده داده بود، و اين دليلى بر حقانيت اسلام شد.
در پايان آيه مى فرمايد: در اين عبرتى است براى صاحبان چشم و بينش (ان فى ذلك لعبرة
لاولى الابصار).
آرى آنها كه چشم بصيرت دارند، و حقيقت را آن چنان كه هست مى بينند از اين پيروزى
همه جانبه افراد با ايمان درس عبرت مى گيرند و مى دانند سرمايه اصلى پيروزى ايمان
است و ايمان .
آيه و ترجمه
زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضة و
الخيل المسومة و الانعم و الحرث ذلك متاع الحيوة الدنيا و الله عنده حسن الماب
(14)
|
ترجمه :
14 - محبت امور مادى ، از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسبهاى
ممتاز و چهارپايان و زراعت ، در نظر مردم جلوه داده شده است ، (تا در پرتو آن ،
آزمايش و تربيت شوند، ولى ) اينها (در صورتى كه هدف نهايى آدمى را تشكيل دهند،)
سرمايه زندگى پست (مادى ) است ، و سرانجام نيك (و زندگى والا و جاويدان )، نزد
خداست .
تفسير:
جاذبه زينتهاى مادى
در آيات گذشته سخن از كسانى بود كه تكيه بر اموال و فرزندانشان در زندگى دنيا
داشتند و به آن مغرور شدند و خود را از خدا بى نياز دانستند، اين آيه در حقيقت
تكميلى است بر آن سخن ، مى فرمايد: امور مورد علاقه ، از جمله زنان و فرزندان و
اموال هنگفت از طلا و نقره و اسبهاى ممتاز و چهارپايان و زراعت و كشاورزى در نظر
مردم جلوه داده شده است تا به وسيله آن آزمايش شوند (زين للناس حب الشهوات من
النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضة و الخيل المسومة و الانعام و
الحرث ).
ولى اينها سرمايه هاى زندگى دنيا است ، (و هرگز نبايد هدف اصلى انسان را تشكيل دهد)
و سرانجام نيك (و زندگى جاويدان ) نزد خدا است (ذلك متاع الحيوة الدنيا و الله عنده
حسن الماب ).
درست است كه بدون اين وسايل ، نمى توان زندگى كرد، و حتى پيمودن راه معنويت و سعادت
نيز بدون وسايل مادى غير ممكن است ، اما استفاده كردن از آنها در اين مسير مطلبى
است ، و دلبستگى فوق العاده و پرستش آنها و هدف نهايى بودن مطلب ديگر.
نكته ها
1 - چه كسى اين امور مادى را زينت داده ؟
جمله (زين للناس حب الشهوات
) كه به صورت فعل مجهول ذكر شده مى گويد: علاقه به زن و فرزند و اموال و
ثروتها در نظر مردم زينت داده شده است ، در اينجا اين سوال پيش مى آيد كه زينت
دهنده چه كسى است ؟
بعضى از مفسران معتقدند كه اين هوسهاى شيطانى است كه آنها را در نظرها زينت مى دهد
و به آيه 24 سوره (نمل و زين لهم الشيطان
اعمالهم ) (و شيطان اعمال آنها را در نظرشان
جلوه داده است ) و امثال آن استدلال كرده اند ولى اين استدلال صحيح به نظر نمى رسد
زيرا آيه مورد بحث درباره اعمال سخن نمى گويد، بلكه درباره اموال و زنان و فرزندان
سخن مى گويد.
آنچه در تفسير آيه صحيح به نظر مى رسد اين است كه زينت دهنده خداوند است از طريق
دستگاه آفرينش و نهاد و خلقت آدمى .
زيرا خدا است كه عشق به فرزندان و مال و ثروت را در نهاد آدمى ايجاد كرده تا او را
آزمايش كند و در مسير تكامل و تربيت پيش ببرد همانطور كه قرآن مى گويد:
(انا جعلنا ما على الارض زينة لها لنبلوهم ايهم احسن عملا،)
ما آنچه را در روى زمين هست زينت براى آن قرار داديم تا آنها را بيازماييم كه
كداميك عملشان بهتر است .
يعنى از اين عشق و علاقه تنها در مسير خوشبختى و سازندگى بهره گيرند نه
در مسير فساد و ويرانگرى .
جالب اين كه در آيه مورد بحث نخستين موضوعى كه ذكر شده است همسران و زنان مى باشند
و اين همان است كه روانكاوان امروز مى گويند غريزه جنسى از نيرومندترين غرايز انسان
است تاريخ معاصر و گذشته نيز تاييد مى كند كه سرچشمه بسيارى از حوادث اجتماعى
طوفانهاى ناشى از اين غريزه بوده است .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه آيه مورد بحث و ساير آيات مشابه آن هيچگاه علاقه
معتدل نسبت به زن و فرزندان و اموال و ثروت را نكوهش نمى كند، زيرا پيشبرد اهداف
معنوى بدون وسايل مادى ممكن نيست به علاوه قانون شريعت هرگز بر ضد قانون خلقت و
آفرينش نمى تواند باشد، آنچه مورد نكوهش است عشق و علاقه افراطى و به عبارت ديگر
پرستش اين موضوعات است .
2 - منظور از (القناطير
المقنطره ) و (الخيل
المسومه ) چيست ؟
واژه (قناطير)
جمع قنطار به معنى چيز محكم است و سپس به مال زياد گفته شده است و اگر مشاهده مى
كنيم پل را قنطره و اشخاص باهوش را قنطر مى گويند به خاطر استحكام در بنا يا در
تفكر آنها است و مقنطره اسم مفعول از همان ماده به معنى مضاعف و مكرر آن مى باشد و
ذكر اين دو كلمه پشت سر هم براى تاكيد است ، شبيه تعبيرى كه در فارسى امروز رايج
است كه مى گويند: فلان كس صاحب (آلاف
) و (الوف
) مى باشد يعنى ثروت زيادى دارد.
بعضى براى (قنطار)
حد معينى تعيين كرده اند و گفته اند: قنطار هفتاد هزار دينار طلا است ، بعضى صد
هزار و بعضى دوازده هزار درهم دانسته اند و بعضى ديگر، قنطار را يك كيسه پر از سكه
طلا يا نقره دانسته اند.
در روايتى از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه قنطار، مقدار طلائى
است كه پوست يك گاو را پر كند ولى در حقيقت همه اينها مصداق يك مفهوم وسيع است و آن
مال زياد.
واژه (خيل )
اسم جمع است و به معنى اسبها يا اسب سواران هر دو است البته در آيه مورد بحث منظور
را از آن همان معنى اول است .
كلمه (مسومه )
در اصل به معنى نشاندار است و نشان داشتن آن يا به خاطر برازندگى اندام و مشخص بودن
چهره و يا به خاطر تعليم و تربيت آنها و آمادگى براى سوارى در ميدان جنگ است .
بنابراين آيه مورد بحث به شش چيز از سرمايه هاى مهم زندگى كه عبارتاند از: زن ،
فرزند، پولهاى نقد، مركبهاى ممتاز چهارپايانى كه در دامدارى مورد استفاده هستند
(انعام ) و زراعتها (حرث ) اشاره مى كند كه اركان زندگى مادى انسان را تشكيل مى
دهند.
3 - منظور از متاع حيات دنيا چيست ؟
متاع به چيزى مى گويند كه انسان از آن بهره مند مى شود و حيات دنيا به معنى زندگى
پايين و پست است بنابراين معنى جمله (ذلك
متاع الحيوة الدنيا) چنين مى شود كه اگر كسى
تنها به اين امور ششگانه به عنوان هدف نهايى عشق ورزد و از آنها به صورت نردبانى در
مسير زندگى انسانى بهره نگيرد چنين كسى تن به زندگى پستى داده .
در حقيقت جمله (الحيوة الدنيا)
(زندگى پايين ) اشاره به سير تكاملى حيات و زندگى است كه زندگى اين جهان نخستين
مرحله آن محسوب مى گردد لذا در پايان آيه اشارهاى اجمالى به آن زندگى عالى تر كه در
انتظار بشر مى باشد كرده و مى فرمايد: (و
الله عنده حسن الماب )، يعنى سرانجام نيك در
نزد خداوند است .
نكته آخر
4 - همانگونه كه اشاره شد در ميان نعمتهاى مادى زنان را مقدم داشته چرا كه در
مقايسه با ديگر نعمتها نقش مهمترى در جلب افكار دنيا پرستان و اقدام آنها بر جنايات
هولناك دارد!
آيه و ترجمه
قل اونبئكم بخير من ذلكم للذين اتقوا عند ربهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين
فيها و ازواج مطهرة و رضوان من الله و الله بصير بالعباد
(15)
الذين يقولون ربنا اننا امنا فاغفر لنا ذنوبنا و قنا عذاب النار
(16)
الصابرين و الصادقين و القانتين و المنفقين و المستغفرين بالاسحار
(17)
|
ترجمه :
15 - بگو: آيا شما را از چيزى آگاه كنم كه از اين (سرمايه هاى مادى )، بهتر است ؟
براى كسانى كه پرهيزكارى پيشه كرده اند، (و از اين سرمايه ها، در راه مشروع و حق و
عدالت ، استفاده مى كنند،) در نزد پروردگارشان (در جهان ديگر)، باغهايى است كه
نهرها از پاى درختانش مى گذرد، هميشه در آن خواهند بود، و همسرانى پاكيزه ، و
خشنودى خداوند (نصيب آنهاست ). و خدا به (امور) بندگان ، بيناست .
16 - همان كسانى كه مى گويند: پروردگارا! ما ايمان آورده ايم ، پس گناهان ما را
بيامرز، و ما را از عذاب آتش ، نگاهدار!
17 - آنها كه (در برابر مشكلات ، و در مسير اطاعت و ترك گناه ،) استقامت مى ورزند،
راستگو هستند، (در برابر خدا) خضوع ، و (در راه او) انفاق مى كنند، و در سحرگاهان ،
استغفار مى نمايند.
تفسير:
با توجه به آنچه در آيه قبل درباره اشياء مورد علاقه انسان در زندگى
دنيا آمده بود در اينجا در يك مقايسه ، اشاره به مواهب فوق العاده خداوند در جهان
آخرت و بالاخره قوس صعودى تكامل انسان كرده ، مى فرمايد: بگو: آيا شما را از چيزى
آگاه كنم كه از اين (سرمايه هاى مادى ) بهتر است (قل اونبئكم بخير من ذلكم ).
سپس به شرح آن پرداخته ، مى افزايد: براى كسانى كه تقوا پيشه كرده اند در نزد
پروردگارشان باغهايى از بهشت است كه نهرها از زير درختانش جارى است ، هميشه در آن
خواهند بود، و همسرانى پاكيزه و (از همه بالاتر) خشنودى خداوند نصيب آنها مى شود، و
خدا به بندگان بينا است (للذين اتقوا عند ربهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين
فيها و ازواج مطهرة و رضوان من الله و الله بصير بالعباد).
آرى اين باغهاى بهشتى بر خلاف غالب باغهاى اين جهان ، هرگز آب روان از پاى درختانش
قطع نمى شود.
و بر خلاف مواهب مادى اين جهان كه بسيار زودگذر و ناپايدار است جاودانى و ابدى است
.
همسران آن جهان ، بر خلاف بسيارى از زيبا رويان اين جهان هيچ نقطه تاريك و منفى در
جسم و جان آنها نيست و از هر عيب و نقصى پاك و پاكيزه اند همه اينها در يك طرف ، و
مساله خشنودى خداوند (رضوان من الله ) كه برترين نعمتهاى معنوى است يك طرف ، آرى
اين نعمت معنوى ما فوق تصور نيز در انتظار مومنان پرهيزكار است .
قابل توجه اينكه : اين آيه با جمله (اونبئكم
) (آيا شما را آگاه كنم ) آغاز شده ، كه يك جمله استفهاميه است و براى
گرفتن پاسخ از فطرتهاى بيدار و عقل و خرد انسانى ، مطرح شده تا نفوذش در شنونده
عميق تر باشد و از سوى ديگر اين جمله از ماده انباء گرفته شده كه معمولا در مورد
خبرهاى مهم و قابل توجه به كار مى رود.
در واقع قرآن مجيد در اين آيه ، به افراد با ايمان اعلام مى كند كه اگر به زندگى
حلال دنيا قناعت كنند و از لذات نامشروع و هوسهاى سركش و ظلم و ستم به ديگران به
پرهيزند، خداوند لذاتى برتر و بالاتر در جهت مادى و معنوى كه از هر گونه عيب و نقص
پاك و پاكيزه است ، نصيب آنها خواهد كرد.
در اينجا سوالى مطرح است و آن اينكه آيا در بهشت ، لذات مادى هم وجود دارد؟
بعضى چنين مى پندارند كه لذايذ مادى منحصر به اين جهان است ، و در آن جهان اثرى از
اين لذايذ نيست و تمام تعبيراتى كه در آيات قرآن درباره باغهاى بهشتى و انواع ميوه
ها و آبهاى جارى و همسران خوب آمده كنايه از يك سلسله مقامات و مواهب معنوى است كه
از باب
(كلم الناس على قدر عقولهم
) (با مردم به اندازه فكرشان سخن بگو) به اين صورت تعبير شده است .
ولى در برابر اين پندار بايد گفت : هنگامى كه ما طبق صريح آيات فراوانى از قرآن
كريم معاد جسمانى را قبول كرديم بايد براى هر دو قسمت (جسم و روح ) موهبتهائى به
تناسب آنها، منتها در سطحى عالى تر وجود داشته باشد و اتفاقا در اين آيه اشاره به
هر دو قسمت شده ، هم آنچه شايسته معاد جسمانى است و هم آنچه شايسته روح و رستاخيز
ارواح مى باشد.
در واقع آنها كه تمام نعمتهاى مادى آن جهان را كنايه از نعمتهاى معنوى مى گيرند تحت
تاثير مكتبهاى التقاطى قرار گرفته علاوه بر اين كه بدون جهت ظواهر آيات قرآن را
تاويل كرده معاد جسمانى و لوازم آن را به كلى فراموش نموده و منكر شده اند.
و شايد جمله (و الله بصير بالعباد)
(خداوند به وضع بندگان خود بينا است ) كه در آخر آيه آمده اشاره به همين حقيقت باشد
يعنى او است كه مى داند جسم و جان آدمى در جهان ديگر هر كدام چه خواسته هائى دارند
و اين خواسته ها را در هر
دو جانبه به نحو احسن تامين مى كند.
در آيه بعد به معرفى بندگان پرهيزكار كه در آيه قبل به آن اشاره شده بود پرداخته و
شش صفت ممتاز براى آنها بر مى شمرد.
1 - نخست اينكه : آنان با تمام دل و جان متوجه پروردگار خويشاند و ايمان قلب آنها
را روشن ساخته و به همين دليل در برابر اعمال خويش به شدت احساس مسئوليت مى كنند،
مى فرمايد: همان كسانى كه مى گويند پروردگارا! ما ايمان آورده ايم ، گناهان ما را
ببخش و ما را از عذاب آتش نگاهدار (الذين يقولون ربنا اننا آمنا فاغفر لنا ذنوبنا و
قنا عذاب النار).
2 - آنها كه صبر و استقامت دارند و در برابر حوادث سخت كه در مسير اطاعت پروردگار
پيش مى آيد، و همچنين در برابر گناهان و به هنگام پيش آمدن شدائد و گرفتاريهاى فردى
و اجتماعى ، شكيبائى و ايستادگى به خرج مى دهند (الصابرين ).
3 - آنها كه راستگو و درست كردارند و آنچه در باطن به آن معتقدند در ظاهر به آن عمل
مى كنند و از نفاق و دروغ و تقلب و خيانت دورند (و الصادقين ).
4 - آنها كه خاضع و فروتن هستند و در طريق بندگى و عبوديت خدا بر اين كار مداومت
دارند (و القانتين ).
5 - آنها كه در راه خدا انفاق مى كنند نه تنها از اموال ، بلكه از تمام مواهب مادى
و معنوى كه در اختيار دارند به نيازمندان مى بخشند (و المنفقين ).
6 - و آنها كه سحرگاهان ، استغفار و طلب آمرزش مى كنند (و المستغفرين
بالاسحار).
در آن هنگام كه چشمهاى غافلان و بيخبران در خواب است و غوغاى جهان مادى فرو نشسته و
به همين دليل حالت حضور قلب و توجه خاص به ارزشهاى اصيل در قلب مردان خدا زنده مى
شود به پا مى خيزند و در پيشگاه با عظمتش سجده مى كنند و از گناهان خود آمرزش مى
طلبند و محو انوار جلال كبريائى او مى شوند، و تمام ذرات وجودشان زمزمه توحيد سر مى
دهد، و همانگونه كه با طلوع صبح ، ظلمت شب برچيده مى شود و فيض عام پروردگار بر
صفحه جهان مى نشيند، آنها نيز به دنبال زمزمه هاى عاشقانه سحرگاهان همراه با طلوع
صبح ، پرده هاى ظلمت غفلت و گناه از دلهايشان برچيده مى شود و انوار رحمت و مغفرت و
معرفت الهى بر دلهايشان فرو مى نشيند.
نكته ها
1 - در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير آيه اخير مى خوانيم ، كه فرمود:
هر كس در نماز وتر (آخرين ركعت نماز شب ) هفتاد بار بگويد: استغفر الله ربى و اتوب
اليه و تا يك سال اين عمل را ادامه دهد خداوند او را از استغفار كنندگان در سحر
(المستغفرين بالاسحار)
قرار مى دهد و او را مشمول عفو و رحمت خود مى سازد.
2 - واژه (سحر)
(بر وزن بشر) در اصل به معنى پوشيده و پنهان بودن است و چون در ساعات آخر شب
پوشيدگى خاصى بر همه چيز حكومت مى كند، نام آن سحر گذاشته شده است لغت سحر (بر وزن
شعر) نيز از همين ماده است زيرا شخص ساحر دست به كارهائى مى زند كه اسرار آن از
ديگران پوشيده و پنهان است عرب به ريه و شش نيز گاهى سحر (بر وزن بشر) مى گويد و
اين هم به خاطر پوشيده
بودن درون آن مى باشد.
چرا در ميان اوقات شبانه روز تنها به وقت (سحر)
اشاره شده است در حالى كه استغفار و بازگشت به سوى خدا در هر حال مطلوب است ؟ اين
براى آن است كه سحر به خاطر آرامش و سكوت و تعطيل كارهاى مادى و نشاطى كه بعد از
استراحت و خواب به انسان دست مى دهد آمادگى بيشترى براى توجه به خداوند به او مى
بخشد و اين معنى را به آسانى با تجربه مى توان دريافت ، حتى بسيارى از دانشمندان
براى حل مشكلات علمى از آن وقت استفاده مى كردند. زيرا چراغ فكر و روح انسان در آن
وقت از هر زمان پر فروغتر و درخشان تر است و از آنجا كه روح عبادت و استغفار توجه و
حضور دل مى باشد عبادت و استغفار در چنين ساعتى از همه ساعات گرانبهاتر خواهد بود.
آيه و ترجمه
شهد الله انه لا اله الا هو و الملائكة و اولوا العلم قائما بالقسط لا اله الا هو
العزيز الحكيم(18)
|
ترجمه :
18 - خداوند، (با ايجاد نظام واحد جهان هستى ،) گواهى مى دهد كه معبودى جز او نيست
، و فرشتگان و صاحبان دانش ، (هر كدام به گونهاى بر اين مطلب ،) گواهى مى دهند، در
حالى كه (خداوند در تمام عالم ) قيام به عدالت دارد، معبودى جز او نيست ، كه هم
توانا و هم حكيم است .
تفسير:
گواهى همه بر وحدانيتش
به دنبال بحثى كه درباره مومنان راستين در آيات قبل آمده بود در اين آيه اشاره به
گوشهاى از دلايل توحيد و خداشناسى و بيان روشنى اين راه پرداخته ، مى گويد: خداوند
(با ايجاد نظام شگرف عالم هستى ) گواهى مى دهد كه معبودى جز او نيست (شهد الله انه
لا اله الا هو).
و نيز فرشتگان و صاحبان علم و دانشمندان (هر كدام به گونه اى و با استناد به دليل و
آيه اى ) بر اين امر گواهى مى دهند (و الملائكة و اولوا العلم ).
اين در حالى است كه خداوند قيام به عدالت در جهان هستى فرموده كه اين عدالت نيز
نشانه بارز وجود او است (قائما بالقسط).
آرى : با اين اوصاف كه گفته شد هيچ معبودى جز او نيست كه هم توانا و هم حكيم است
(لا اله الا هو العزيز الحكيم ).
بنابراين شما هم با خداوند و فرشتگان و دانشمندان هم صدا شويد و نغمه توحيد سر دهيد
نكته ها
1 - شهادت خداوند بر يگانگى خويش چگونه است ؟
منظور از شهادت خداوند، شهادت عملى و فعلى است نه قولى ، يعنى خداوند با پديد آوردن
جهان آفرينش كه نظام واحدى در آن حكومت مى كند و قوانين آن در همه جا يكسان ، و
برنامه آن يكى است ، و در واقع يك واحد به هم پيوسته و يك نظام يگانه است ، عملا
نشان داده كه آفريدگار و معبود، در جهان يكى بيش نيست ، و همه از يك منبع ، سرچشمه
مى گيرند، بنابراين ايجاد اين نظام واحد، شهادت و گواهى خدا است بر يگانگى ذاتش .
اما شهادت و گواهى فرشتگان و دانشمندان ، جنبه قولى دارد، چه اينكه آنها هر كدام با
گفتارى شايسته خود، اعتراف به اين حقيقت مى كنند و اينگونه تفكيك در آيات قرآن
فراوان است مثلا در آيه (ان الله و ملائكته
يصلون على النبى ) (خدا و فرشتگان بر پيامبر
(صلى الله عليه و آله و سلم ) درود مى فرستند) درود از ناحيه خدا چيزى است و از
ناحيه فرشتگان چيز ديگر، از ناحيه خدا، فرستادن رحمت است و از ناحيه فرشتگان تقاضاى
رحمت .
البته گواهى فرشتگان و دانشمندان ، جنبه عملى نيز دارد، زيرا آنها تنها او را مى
پرستند و در برابر هيچ معبود ديگر، سر تعظيم فرود نمى آورند.
2 - قيام به قسط چيست ؟
جمله (قائما بالقسط)
به اصطلاح ادبى ، حال فاعل شهد است كه الله باشد يعنى خداوند گواهى به يكتايى خود
مى دهد در حالى كه قيام به عدالت در جهان هستى دارد، و اين جمله در واقع دليلى است
بر شهادت او، زيرا حقيقت عدالت ، انتخاب طريق ميانه و مستقيم و دورى از هر گونه
افراط و تفريط و انحراف
|