(آنـهـا در ستونهاى كشيده و طولانى قرار
خواهند داشت ) (فى عمد ممددة )
(عمد) جمع
(عمود)
به معنى ستون يا هر شى ء طولانى مانند قطعات چوب و آهن است ، و
(ممددة )
به معنى كشيده و طويل است .
جـمـعى از مفسران اين تعبير را اشاره به ميخهاى عظيم آهنين دانسته اند كه درهاى
جهنم محكم بـا آنـهـا بسته مى شود، به گونهاى كه راه خروج مطلقا از آن وجود ندارد،
و بنابر اين تـاءكـيـدى اسـت بر آيه قبل كه مى گويد درهاى جهنم را بر آنها مى بندند
و از هر طرف محصورند.
بـعـضـى نيز آن را اشاره به نوعى از وسائل عذاب و مجازات دانسته اند، شبيه چيزى كه
در مـيـان مـا به (كند و زنجير)
معروف است ، و آن قطعه چوب يا آهن سنگينى است كه دو فـرورفـتـگـى در آن بـه انـدازه
مـچ پـاهـا وجـود دارد، پـا را در آن مـى نـهـادنـد، و بـا ميل هاى روى آن را گرفته
و قفل مى كردند، به طورى كه شخص قدرت بر حركت نداشت ، و اين جزاى شكنجه هاى آنها
نسبت به مردم بى گناه در اين دنيا است .
بـعـضـى نـيـز تفسير سومى به كمك اكتشافات اخير براى آن ذكر كرده اند، و آن اين كه
شـعله هاى سوزان جهنم به صورت ستونهاى كشيده و طولانى بر آنها مسلط مى شود آنها مـى
گـويـنـد در اكـتشافات اخير ثابت شده كه اشعه مخصوص ايكس (رونتگن ) بر خلاف اشـعـه
هـاى ديـگر كه به صورت مخروطى پخش مى شود به صورت استوانه اى درست هـمـچون ستون
منتشر مى گردد، و عجيب اينكه اين اشعه در تمام وجود انسان نفوذ مى كند، و حـتـى بـر
قـلب مـسـلط مـى شـود، و بـه همين دليل براى عكسبردارى از اعضاى داخلى از آن
اسـتـفـاده مـى كنند، معلوم مى شود اشعه اى از آتش سوزان جهنم برمى خيزد كه بى
شباهت به اشعه فوق نيست .
ولى از مـيـان ايـن تـفـاسـيـر مـنـاسـب تـر هـمـان تـفـسـيـر اول است (البته بنا
بر بعضى از اين تفاسير جمله فى (عمد ممددة
) بيان حالت دوزخ و در بعضى ديگر بيان حال دوزخيان است
نكته ها :
1 - كبر و غرور، سرچشمه گناهان بزرگ است .
خـود بـرتـربـيـنى بلاى عظيمى است كه خمير مايه بسيارى از معاصى محسوب مى شود، غفلت
از خدا، كفران نعمتها، غرق شدن در عياشى و هوسبازى ، تحقير ديگران ، و استهزاى مـؤ
مـنـان ، همه از آثار شوم اين صفت رذيله است ، افراد كم ظرفيت همين كه به نوائى مى
رسـنـد، چـنـان گـرفـتـار كـبـر و غـرور مـى شـونـد كـه مـطـلقـا ارزشـى بـراى
ديـگـران قائل نيستند، و همان سبب جدائى آنها از جامعه ، و جدائى جامعه از آنها مى
شود.
در عالمى از پندار فرو مى روند، خود را تافته اى جدا بافته مى پندارند و
حـتـى از مقربان خدا مى شمارند، و همين سبب مى شود كه عرض و آبرو و حتى جان ديگران
در نـظـر آنـهـا، بـى ارزش و بـى مـقـدار بـاشـد، بـه هـمـز و لمـز مـشـغـول مـى
شـونـد، و بـا عـيـب جوئى و مذمت ديگران ، به گمان خود بر عظمت خويش مى افزايند!
جالب اينكه در بعضى از روايات اينگونه افراد به عقرب تشبيه شده اند، كه كـارشـان
نـيـش زدن اسـت ، (و اگـر نـيـش عـقـرب نـه از ره كـين است ، نيش آنها از راه
كينه توزيهاست ).
در حديثى آمده است كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: من در شب
معراج گـروهـى از دوزخـيـان را ديـدم كـه گـوشـت از پـهـلويـشـان جـدا مـى كـردند و
به آنها مى خـورانـدنـد!، از جـبرئيل پرسيدم اينها كيانند؟! گفت : هؤ لاء الهمازون
من امتك ، اللمازون !: ايـنـهـا عـيـب جـويان و استهزاء كنندگان از امت تواند
همانگونه كه در بالا اشاره كرديم ، بحث مشروحى در اين زمينه ذيل آيات سوره حجرات
داشته ايم .
2 - حرص بر جمع مال
دربـاره مـال و ثـروت ، نـظرات متفاوتى در جهت افراط و تفريط وجود دارد، بعضى چنان
اهـميتى براى آن قائلند كه حلال تمام مشكلاتش مى دانند، تا آنجا كه طرفداران اين
عقيده در اشـعـار خـود داد سـخـن در ايـن زمـيـنـه داده انـد، از جمله شاعر عرب :
مى گويد: فصاحة سحبان و خط ابن مقلة و حكمة لقمان و زهد بن ادهم اذا اجتمعت فى
المرء و المرء مفلس فليس له قدر به مقدار درهم !
: فصاحت سحبان (فصيح معروف عرب ) و خط ابن مقله (خطاط معروف ) و حكمت لقمان و زهد
ابـراهـيـم بـن ادهـم اگـر در انـسـانـى جـمـع شـود و مـفـلس و بـى پول باشد قدر و
مقامى حتى به مقدار يك درهم نخواهد داشت ! و لذا جاى تعجب نيست كه اين گـروه دائمـا
بـه جـمـع امـوال پـردازنـد و آنـى راحت ننشينند و هيچ قيد و شرطى براى آن قائل
نباشند و حلال و حرام در نظرشان يكسان باشد.
در نـقـطـه مـقـابـل ايـن گـروه جـمـعـيـتـى هـسـتـنـد كـه بـراى مـال و ثـروت ،
كـمـتـرين ارزشى قائل نيستند، فقر را مى ستايند و براى آن ارج قائلند، حتى مال را
مزاحم تقوى و قرب خدا مى دانند!
ولى در بـرابر اين دو عقيده كه در طرف افراط و تفريط قرار دارد آنچه از قرآن مجيد و
روايات اسلامى استفاده مى شود، اين است كه مال خوب است اما به چند شرط: نخست اينكه
: وسيله باشد و نه هدف .
ديگر اينكه انسان را اسير خود نسازد، بلكه انسان امير بر آن باشد.
سوم اينكه از طرق مشروع به دست آيد و در راه رضاى خدا مصرف گردد.
عـلاقـه به چنين مالى نه تنها دنياپرستى نيست بلكه دليلى بر علاقه به آخرت است ، و
لذا در حـديـثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : هنگامى كه حضرت ذهب و فضه
(طـلا و نـقـره ) را لعـن و نـفـريـن فـرمـود: يـكـى از يـاران تـعـجـب كـرد و در
ايـن سـؤ ال نـمـود امـام (عـليـه السـلام ) فـرمـود: ليس حيث تذهب اليه انما الذهب
الذى ذهب بالدين و الفـضـة التـى افـاضـت الكفر: منظور از ذهب چيزى است كه دين را
از بين برد و منظور از فضه چيزى است كه سرچشمه كفر و بى ايمانى مى شود.
در حديث ديگرى از امام امير مؤ منان (عليه السلام ) مى خوانيم : السكر اربع سكرات
سكر الشـراب ، و سـكـر المال ، و سكر النوم ، و سكر الملك : مستى چهار - گونه است ،
مستى شراب ، مستى مال ، مستى خواب و مستى قدرت !.
در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عليه السلام ) آمده است كه مردى خدمتش آمد و عرض
كرد پـدر و مـادرم بـه فدايت باد، مرا موعظه اى كن ، فرمود: ان كان الحسنات حقا
فالجمع لما ذا؟ و ان كـان الخـلف مـن الله عـز و جـل حـقـا فالبخل لما ذا؟!: اگر
حسنات حق است و به آن ايـمـان داريـم ، جـمع مال براى چيست ؟ (چرا در راه خدا انفاق
نكنيم ) و اگر پاداش و جبران الهى حق است ، بخل براى چيست ؟.
بـسيارى هستند تا پايان عمر به جمع آورى مال مشغولند، و سرانجام براى ديگران وامى
گـذارنـد، حـسـابـش را آنـهـا بـايـد بدهند و بهره اش نصيب ديگران است لذا در حديثى
مى خـوانـيـم از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) سـؤ ال كردند، من اعظم
الناس حسرة ؟: چه كسى حسرتش از همه بيشتر است ؟!
فـرمـود: مـن راءى مـاله فـى مـيـزان غـيـره ، و ادخـله الله بـه النـار و ادخـل
وارثـه بـه الجـنـة !: كـسـى كـه امـوال خـود را در تـرازوى سـنـجـش اعمال ديگران
ببيند، خداوند او را به خاطر اموالش وارد دوزخ كند، و وارث او را به خاطر آن وارد
بهشت سازد!.
و در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) در تـفسير آيه
(كذلك يريهم الله اعـمـالهـم حـسـرات عليهم :
(اينگونه خداوند اعمال آنها را مايه حسرتشان قرار مى دهد)
فرمود: هو الرجل يدع المال لا ينفقه فى طاعة الله بخلا ثم يموت
فـيـدعـه لمن يعمل به فى طاعة الله او فى معصيته : (اين
درباره كسى است كه مالى را وامـى گـذارد و بـه خـاطـر بـخـل ، در راه طـاعـت الهى
انفاق نمى كند، سپس مى ميرد و آن را براى كسى مى نهد كه در طاعت الهى يا در معصيتش
مصرف مى كند).
سـپـس امـام (عـليـه السـلام ) افـزود اگـر در طـريـق اطـاعـت خـدا صـرف كند آن را
در ميزان عـمـل ديـگـرى مـى بـيـنـد و حـسـرت مـى خـورد، چـرا كـه مال مال او بوده
، و اگر در معصيت الهى صرف كند سبب تقويت او شده تا گناه كند (و باز عقوبت و حسرتش
متوجه او است ).
آرى موضع گيرى انسانها در برابر اموال مختلف است گاه از آن بت خطرناكى مى سازند و
گاه وسيله سعادت بزرگى .
ايـن سـخـن را بـا حـديـث پـر مـعـنـائى از ابـن عـبـاس پـايـان مـى دهـيـم ، او
مـى گويد: ان اول درهـم و ديـنـار ضـربا فى الارض نظر اليهما ابليس فلما عاينهما
اخذهما فوضعهما عـلى عـيـنـيـه ، ثـم ضـمـهـما الى صدره ، ثم صرخ صرخة ، ثم ضمهما
الى صدره ، ثم قـال : انـتـما قرة عينى ! و ثمرة فؤ ادى ما ابالى من بنى آدم اذا
احبوكما ان لا يعبدوا وثنا! حسبى من بنى آدم ان يحبوكما:
هـنـگـامى كه نخستين سكه درهم و دينار در جهان زده شد ابليس نگاهى به آنها افكند
وقتى آنـها را تماشا كرد آن دو را گرفت و بر چشمانش گذاشت ، سپس برداشت و به سينه
اش چـسـباند! بعد فرياد عاشقانه اى كشيد! دگر بار به سينه اش چسباند، سپس گفت : شما
(خـطـاب بـه درهـم و ديـنـار) نـور چـشـمـان مـنـيـد و مـيـوه دل مـن ! اگـر
انسانها شما را دوست دارند براى من مهم نيست كه بت پرستى نكنند. همين كه شما را
دوست دارند براى من كافى است (چرا كه شما برترين بت هستيد).
خداوندا! ما را از مستى مال و مقام و دنيا و شهوات حفظ كن .
پروردگارا ! ما را از سلطه شيطان و بندگى درهم و دينار رهائى بخش .
بـارالهـا! آتـش دوزخ سـخـت شـكـنـنـده اسـت و رهـائى از آن جـز به لطف تو ممكن
نيست ما را مشمول لطفت فرما.
آمين يا رب العالمين
مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و داراى 5 آيه است
محتوى و فضيلت سوره فيل
ايـن سـوره چـنـانـكـه از نامش پيدا است اشاره به داستان تاريخى معروفى مى كند كه
در سـال تـولد پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) واقع شده ، و خداوند خانه
كعبه را از شـر لشـكـر عـظـيـم كـفـارى كـه از سـرزمـيـن يـمـن سـوار بـر فيل آمده
بودند حفظ كرد.
اين سوره يادآور آن داستان عجيب است كه بسيارى از مردم مكه آن را به خاطر داشتند،
زيرا در گذشته نزديكى واقع شده بود.
يـادآورى اين داستان هشدارى است به كفار مغرور و لجوج كه بدانند در برابر قدرت خدا
كـمـتـريـن قـدرتـى نـدارنـد، خـداونـدى كـه لشـكـر عـظـيـم فـيـل را بـا آن
پـرنـدگـان كـوچـك ، و آن سـنـگـريـزه هـاى نـيـمـبـنـد (حـجـارة مـن سجيل ) در هم
كوبيد قدرت دارد كه اين مستكبران لجوج را نيز مجازات كند.
نه قدرت آنها عظيم تر از قدرت ابرهه بود، و نه لشكر و نفرات آنها هرگز به آن حد مـى
رسـيـد، يـعـنـى شـما كه اين ماجرا را با چشم خود ديديد چرا از مركب غرور پائين نمى
آييد؟!
در فـضـيـلت تلاوت اين سوره در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : هر
كسى سـوره فيل را در نماز واجب بخواند در قيامت هر كوه و زمين هموار و كلوخى براى
او شهادت مـى دهـد كـه او او نـمـازگـزاران اسـت ، و مـنادى صدا مى زند در باره
بنده من راست گفتيد، شـهـادت شـمـا را بـه سـود يـا زيـان او مـى پـذيـرم بـنـده ام
را بـدون حـسـاب داخل بهشت كنيد او كسى است كه من وى را دوست
دارم و عملش را نيز دوست دارم .
بـديـهـى اسـت ايـن همه فضيلت و ثواب و پاداش عظيم از آن كسى است كه با خواندن اين
آيات از مركب غرور پياده شود و در طريق رضاى حق گام بردارد.
آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
اء لم تر كيف فعل ربك بأ صحب الفيل
(1)
اءلم يجعل كيدهم فى تضليل
(2)
و اءرسل عليهم طيرا اءبابيل
(3)
ترميهم بحجارة من سجيل
(4)
فجعلهم كعصف مأ كول
(5)
|
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده مهربان
1 - آيـا نديدى پروردگارت با اصحاب فيل (لشگر ابرهه كه به قصد نابودى كعبه آمده
بودند) چه كرد؟!
2 - آيا نقشه آنها را در ضلالت و تباهى قرار نداد؟
3 - و بر سر آنها پرندگانى را گروه گروه فرستاد.
4 - كه با سنگهاى كوچكى آنها را هدف قرار مى دادند.
5 - در نتيجه آنها را همچون كاه خورده شده قرار داد
شاءن نزول :
در حـديـثـى از امـام عـلى بـن الحـسـيـن (عـليـهـمـاالسـلام ) مى خوانيم : ابوطالب
همواره با شـمـشـيـرش از پـيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) دفاع مى كرد تا
آنجا كه مى فرمايد: (روزى ) ابوطالب عرض كرد فرزند برادر! آيا تو مبعوث به همه مردم
شده اى ، يا تنها به قوم خودت ؟
پـيـغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: نه ، مبعوث به جميع انسانها شده ام ،
از سـفـيـد و سـيـاه عـربـى و عـجـمـى ، سـوگـند به كسى كه جانم در دست او است كه
من همه انسانهاى سفيد پوست و سياه پوست را به اين آئين دعوت مى كنم ، و تمام كسانى
كه بر قـله كوه ها و درياها هستند به اين آئين فرا مى خوانم ، و من تمام زبانهاى
فارس و روم را دعوت مى كنم .
هـنـگـامى كه اين سخن به گوش قريش رسيد تعجب كردند و گفتند آيا گوش به سخنان فرزند
برادرت نمى دهى كه چه مى گويد ؟ به خدا سوگند اگر مردم فارس و روم اين سـخنان را
بشنوند ما را از سرزمينمان ميربايند! و سنگهاى خانه كعبه را قطعه قطعه جدا مى كنند!
اينجا بود كه خداوند آيه شريفه و قالوا ان نتبع الهدى معك نتخطف من ارضنا ا و لم
نـمـكـن لهـم حـرمـا آمـنـا يـجـبـى اليـه ثـمرات كل شى ء: آنها گفتند اگر ما هدايت
را با بپذيريم ما را از سرزمينمان مى ربايند!، آيا ما آنها را در حرم اءمنى كه
ثمرات هر چيز را به سوى آن مى آورند جاى نداديم ؟ (قصص - 57).
و دربـاره ايـن سـخـن آنـهـا كـه خـانـه كـعـبـه را مـتـلاشـى مـى كـنـنـد سـوره
فيل را نازل كرد (و به آنها گوشزد نمود كه هيچكس قادر بر چنين كارى نيست )
داستان اصحاب الفيل
مـفـسـران و مـورخـان ايـن داسـتـان را بـه صـورتـهـاى مـخـتـلفـى نـقـل كـرده
انـد، و در سـال وقـوع آن نـيـز گـفـتـگـو دارنـد، امـا اصـل داسـتـان آنـچـنـان
مـشهور است كه در رديف اخبار متواتر قرار گرفته ، و ما آن را طبق روايـات مـعـروف
كـه از (سـيـره ابن هشام
) و (بلوغ الارب
) و (بحار الانوار)
و
(مجمع البيان
) خلاصه كرده ايم مى آوريم :
(ذو نـواس )
پـادشـاه ، مـسـيـحـيان نجران را كه در نزديكى آن سرزمين مى زيستند تحت شـكـنـجـه
شـديـد قـرار داد، تـا از آئيـن مـسـيحيت بازگردند، (قرآن اين ماجرا را به عنوان
اصـحـاب الاخـدود در سـوره بـروج آورده ، و مـا آن را در تـفـسـيـر همان سوره
مشروحا بيان كرديم ).
بـعـد از ايـن جنايت بزرگ مردى بنام (دوس
) از ميان آنها جان سالم به در برد، و خود را به
(قيصر روم ) كه بر آئين مسيح
بود رسانيد، و ماجرا را براى او شرح داد.
از آنجا كه فاصله ميان روم و يمن زياد بود (قيصر)
نامه اى به (نجاشى
) سلطان
(حبشه )
نوشت تا انتقام نصاراى نجران را از (ذو
نواس ) بگيرد، و نامه را با همان شخص براى
(نجاشى ) فرستاد.
(نـجـاشـى )
سـپاهى عظيم بالغ بر هفتاد هزار نفر به فرماندهى شخصى بنام ارياط روانه يمن كرد
(ابرهه ) نيز يكى از فرماندهان
اين سپاه بود.
(ذو نـواس )
شـكـسـت خـورد، و اريـاط حكمران يمن شد، بعد از مدتى ،
(ابرهه ) بر ضد او قيام كرد و
او را از بين برد و بر جاى او نشست .
خبر اين ماجرا به نجاشى رسيد، او تصميم گرفت ابرهه را سركوب كند، ابرهه براى نجات
خود موهاى سر را تراشيد، و با مقدارى از خاك يمن
به نشانه تسليم كامل نزد نجاشى فرستاد و اعلام وفادارى كرد.
نجاشى چون چنين ديد او را بخشيد و در پست خود ابقا نمود.
در ايـن هـنـگام (ابرهه
) براى اثبات خوش خدمتى كليساى بسيار زيبا و مهمى بنا كرد كـه مـانـنـد
آن در آن زمـان در كـره زمـيـن وجـود نـداشـت ، و بـه دنبال آن تصميم گرفت مردم
جزيره عربستان را به جاى كعبه به سوى آن فرا خواند، و تـصـمـيـم گـرفـت آنـجـا را
كـانـون حـج عـرب سـازد، و مـركـزيـت مـهـم مـكـه را بـه آنـجـا منتقل كند.
بـراى هـمـيـن مـنـظـور مـبـلغـان بـسـيـارى بـه اطـراف ، و در مـيـان قبائل عرب و
سرزمين حجاز فرستاد، اعراب كه سخت به مكه و كعبه علاقه داشتند و آن را از آثار بزرگ
ابراهيم خليل مى دانستند احساس خطر كردند.
طـبـق بـعـضـى از روايـات گـروهـى آمـدنـد و مـخـفـيـانـه كـليـسـا را آتـش زدنـد،
و طـبـق نـقـل ديـگـرى بـعضى آن را مخفيانه آلوده و ملوث ساختند، و به اين ترتيب در
برابر اين دعوت بزرگ عكس العمل شديد نشان دادند و معبد ابرهه را بى اعتبار كردند.
ابـرهـه سـخـت خـشـمـگين شد، و تصميم گرفت خانه كعبه را به كلى ويران سازد، تا هم
انـتقام گرفته باشد، و هم عرب را متوجه معبد جديد كند، با لشگر عظيمى كه بعضى از
سـوارانـش از فـيـل اسـتفاده مى كردند عازم مكه شد. هنگامى كه نزديك مكه رسيد كسانى
را فـرسـتـاد تـا شـتـران و امـوال اهـل مـكـه را بـه غـارت آورند ، و در اين ميان
دويست شتر از
(عبدالمطلب
) غارت شد.
ابـرهـه كـسـى را بـه داخـل مـكـه فـرسـتـاد و به او گفت بزرگ مكه را پيدا كند، و
به او بگويد: ابرهه پادشاه يمن مى گويد: من براى جنگ نيامده ام ،
تـنـهـا بـراى ايـن آمـده ام كـه اين خانه كعبه را ويران كنم ، اگر شما دست به جنگ
نبريد نيازى به ريختن خونتان ندارم !
فرستاده ابرهه وارد مكه شد و از رئيس و شريف مكه جستجو كرد، همه عبدالمطلب را به او
نشان دادند، ماجرا را نزد عبدالمطلب بازگو كرد عبدالمطلب نيز گفت : ما توانائى جنگ
با شما را نداريم ، و اما خانه كعبه را خداوند خودش حفظ مى كند.
فـرسـتاده ابرهه به عبدالمطلب گفت ، بايد با من نزد او بيائى ، هنگامى كه عبدالمطلب
وارد بـر ابـرهـه شـد، او سخت تحت تاءثير قامت بلند و قيافه جذاب و ابهت فوق العاده
عبدالمطلب قرار گرفت ، تا آنجا كه ابرهه براى احترام او را از جا برخاست و روى زمين
نشست ، و عبدالمطلب را در كنار دست خود جاى داد، زيرا نمى خواست او را روى تخت در
كنار خود بنشاند، سپس به مترجمش گفت از او بپرس حاجت تو چيست ؟
مترجم گفت : حاجتم اين است كه دويست شتر را از من به غارت برده اند دستور دهيد
اموالم را بازگردانند.
ابـرهه سخت از اين تقاضا در عجب شد، و به مترجمش گفت : به او بگو هنگامى كه تو را
ديدم عظمتى از تو در دلم جاى گرفت ، اما اين سخن را كه گفتى در نظرم كوچك شدى تو در
بـاره دويـست شترت سخن مى گوئى ، اما درباره كعبه كه دين تو و اجداد تو است و من
براى ويرانيش آمده ام مطلقا سخنى نمى گوئى ؟!
(عبدالمطلب
) گفت : انا رب الابل ، و ان للبيت ربا سيمنعه !: من صاحب شترانم ، و
اين خـانـه صـاحـبى دارد كه از آن دفاع مى كند (اين سخن ، ابرهه را تكان داد و در
فكر فرو رفت ).
عبدالمطلب به مكه آمد، و به مردم اطلاع داد كه به كوه هاى اطراف
پـنـاهـنـده شـونـد، و خودش با جمعى كنار خانه كعبه آمد تا دعا كند و يارى طلبد،
دست در حلقه در خانه كعبه كرد و اشعار معروفش را خواند:
لا هم ان المرء يمنع رحله فامنع رحالك
|
لا يغلبن صليبهم و محالهم ابدا محالك !
|
جروا جميع بلادهم و الفيل كى يسبوا عيالك
|
لاهم ان المرء يمنع رحله فامنع عيالك
|
و انصر على آل الصليب و عابديه اليوم آلك
خـداونـدا! هـر كس از خانه خود دفاع مى كند تو خانه ات را حفظ كن ! هرگز مباد روزى
كه صـليـب آنـهـا و قـدرتـشـان بـر نيروهاى تو غلبه كنند. آنها تمام نيروهاى بلاد
خويش و فيل را با خود آورده اند تا ساكنان حرم تو را اسير كنند.
خداوندا! هر كس از خانواده خويش دفاع مى كند تو نيز از ساكنان حرم اءمنت دفاع كن .
و امروز ساكنان اين حرم را بر آل صليب و عبادت كنندگانش يارى فرما.
سـپـس عـبـدالمـطـلب بـه يـكـى از دره هاى اطراف مكه آمد و در آنجا با جمعى از قريش
پناه گـرفـت ، و بـه يكى از فرزندانش دستور داد بالاى كوه ابو قبيس بروند ببيند چه
خبر مى شود.
فـرزنـدش بـه سرعت نزد پدر آمد و گفت : پدر! ابرى سياه از ناحيه دريا (درياى احمر)
به چشم مى خورد كه به سوى سرزمين ما مى آيد، عبدالمطلب
خرسند شد صدا زد: يا معشر قريش ! ادخلوا منازلكم فقد آتاكم الله بالنصر من عنده :
اى جـمـعـيـت قـريـش ! به منزلهاى خود بازگرديد كه نصرت الهى به سراغ شما آمد اين
از يكسو.
از سـوى ديـگـر ابرهه سوار بر فيل معروفش كه (محمود)
نام داشت با لشگر انبوهش بـراى درهـم كـوبـيـدن كـعـبـه از كـوه هـاى اطـراف
سـرازيـر مـكـه شـد، ولى هـر چـه بـر فـيـل خـود فـشـار مـى آورد پـيش نمى رفت ،
اما هنگامى كه سر او را به سوى يمن بازمى گـردانـدنـد بـه سرعت حركت مى كرد، ابرهه
از اين ماجرا سخت متعجب شد و در حيرت فرو رفت .
در اين هنگام پرندگانى از سوى دريا فرا رسيدند، همانند پرستوها و هر يك از آنها سه
عـدد سـنـگريزه با خود همراه داشت ، يكى به منقار و دو تا در پنجه ها، تقريبا به
اندازه نـخـود، ايـن سنگريزه ها را بر سر لشگريان ابرهه فرو ريختند، و به هر كدام
از آنها اصـابـت مـى كـرد هلاك مى شد، و بعضى گفته اند: سنگريزه ها به هر جاى بدن
آنها مى افتاد سوراخ مى كرد و از طرف مقابل خارج مى شد.
در ايـن هـنگام وحشت عجيبى بر تمام لشگر ابرهه سايه افكند، آنها كه زنده مانده
بودند پـا بـه فـرار گذاشتند، و راه يمن را سؤ ال مى كردند كه بازگردند، ولى پيوسته
در وسط جاده مانند برگ خزان به زمين مى ريختند.
خود ابرهه نيز مورد اصابت سنگى واقع شد و مجروح گشت ، و او را به صنعاء (پايتخت يمن
) بازگرداندند و در آنجا چشم از دنيا پوشيد.
بـعـضـى گـفـتـه انـد اوليـن بـار كـه بـيمارى حصبه و آبله در سرزمين عرب ديده شد
آن سال بود.
تـعـداد فـيـلهـائى را كـه ابـرهـه بـا خـود آورده بـود بـعـضـى هـمـان فيل
(محمود) و بعضى هشت فيل و بعضى
ده ، و بعضى دوازده نوشته اند.
و در هـمـين سال مطابق مشهور پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) تولد يافت ،
و جهان به نور وجودش روشن شد، و لذا جمعى معتقدند كه ميان اين دو رابطه اى وجود
داشته .
بـه هـر حـال اهـمـيـت ايـن حـادثـه بـزرگ بـقـدرى بـود كـه آن سال را
(عام الفيل ) (سال فيل )
ناميدند و مبداء تاريخ عرب شناخته شد.
تفسير:
با ابرهه گو كز پى تعجيل نيايد!
در نـخستين آيه اين سوره پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را مخاطب ساخته
مى فـرمـايـد: آيـا نـديـدى پـروردگـارت بـا اصـحـاب فـيـل چـه كـرد؟ (ا لم تـر
كـيـف فـعـل ربـك بـاصـحـاب الفيل ).
آنـهـا بـا آن هـمـه لشـگـر و قدرت آمده بودند تا خانه خدا را ويران سازند، و
خداوند با لشـگـرى بـه ظـاهـر بـسـيـار كوچك و ناچيز، آنها را درهم كوبيد، فيلها را
با پرنده هاى كـوچـك و سـلاحـهـاى پـيـشـرفـتـه آن روز را بـا سـنـگـريـزه سجيل از
كار انداخت ، تا ضعف و ناتوانى اين انسان مغرور و خيره سر را در برابر قدرت الهى
ظاهر و آشكار سازد.
تـعـبـيـر بـه ا لم تـر (آيا نديدى ؟) با اينكه اين حادثه زمانى رخ داد كه پيامبر
(صلى الله عليه و آله و سلم ) ديده به جهان نگشوده بود، و يا مقارن تولد آن حضرت
بود به خـاطـر آن است كه حادثه مزبور بسيار نزديك به عصر پيغمبر اكرم (صلى الله
عليه و آله و سـلم ) بـود و بـعـلاوه بـقدرى مشهور و معروف و متواتر بود كه گوئى
پيغمبر با چشم مباركش آن را مشاهده
كـرده بـود، و جـمـعـى از مـعـاصران پيامبر مسلما آن را با چشم خود ديده بودند.
تعبير به
(اصحاب الفيل
) به خاطر همان چند فيلى است كه آنها با خود از يمن آورده بودند، تا
مخالفان را مرعوب ساخته و شترها و اسبها از مشاهده آن رم كنند و در ميدان جنگ
نمانند.
سپس مى افزايد: آيا خداوند نقشه آنها را در ضلالت و تباهى قرار نداد؟!
(ا لم يجعل كيدهم فى تضليل ).
آنـهـا قـصـد داشـتـنـد خـانـه كـعـبه را خراب كنند، به اين اميد كه به كليساى يمن
مركزيت بخشند، و تمام قبائل عرب را متوجه آنجا سازند، اما آنها نه تنها به مقصد خود
نرسيدند، بـلكـه ايـن مـاجرا كه آوازه اش در تمام جزيره عربستان پيچيد بر عظمت مكه
و خانه كعبه افـزود، و در دلهـاى مـشـتـاقـان را بـيش از پيش متوجه آن ساخت و به آن
ديار امنيت بيشترى بخشيد.
و مـنـظـور از تـضـليـل كـه هـمـان گـمـراه ساختن است اين است كه آنها هرگز به هدف
خود نرسيدند.
سـپـس بـر شـرح اين ماجرا پرداخته ، مى فرمايد: (خداوند
پرندگانى را گروه گروه بر سر آنها فرستاد)
(و ارسل عليهم طيرا ابابيل ).
(ابـابـيـل
) بـر خـلاف آنـچـه در زبـانـهاى مشهور است نام آن پرنده نبود، بلكه
معنى وصـفـى دارد، بـعـضـى آن را بـه مـعـنـى جـمـاعـات مـتـفـرقـه دانـسته اند، به
اين معنى كه پـرنـدگـان مـزبـور (گـروه ،
گـروه ) از هـر طـرف بـه سـوى لشـكـر فيل
آمدند.
ايـن كلمه معنى جمعى دارد كه بعضى مفرد آن را ابابله به معنى گروهى از پرندگان يا
اسبها و شتران دانسته اند، و بعضى مى گويند جمعى است كه مفرد از جنس خود ندارد.
بـه هـر حـال (طـيـر)
در ايـنـجـا مـعـنـى جـمـعـى دارد و ايـن دو واژه طـيـر و ابـابـيـل مـجـمـوعـا بـه
مـعـنـى پـرنـدگـان گـروه گـروه اسـت (نـه ايـنـكـه ابابيل نام آن پرندگان باشد).
در ايـنـكـه ايـن پـرنـده چـه پـرنده اى بوده است ؟ همانطور كه در شرح داستان آورده
ايم مـشـهـور ايـن اسـت پـرندگانى شبيه به پرستو و چلچله بودند كه از طريق درياى
احمر برخاستند و به سراغ لشگر فيل آمدند.
در آيـه بـعـد مـى افـزايـد: (ايـن
پـرنـدگـان آن لشـگـر را بـا سـنـگـهـاى كـوچـكـى از سـجـيـل (گـلهـاى مـتـحـجـر)
هـدف قـرار مـى دادنـد) (تـرمـيـهـم
بـحـجـارة مـن سجيل ).
و چـنـانـكـه در شـرح ايـن مـاجـرا از تـواريـخ و تـفـاسـيـر و روايـات نـقـل
كـرديـم هـر يك از اين پرندگان كوچك سه سنگريزه به اندازه نخود يا كوچكتر با خـود
داشـتـنـد، كـه يـكـى را بـا مـنـقـار و دو تـا را بـا پـاهـاى خـويـش حمل مى
كردند، و اين سنگهاى كوچك بر هر كس فرود مى آمد او را از هم متلاشى مى ساخت !
چـنـانـكـه در آيـه بـعـد مـى فرمايد: آنها را مانند كاه خورده شده قرار داد!
(فجعلهم كعصف ماكول ).
(عـصـف )
(بـر وزن حـذف ) بـه مـعنى برگهائى است كه بر ساقه زراعت است و سپس خشكيده و كوبيده
شده است ، و به تعبيرى ديگر به معنى (كاه
) است ،
و بـعـضـى آن را بـه مـعنى پوسته گندم هنگامى كه در خوشه است تفسير كرده اند. و در
اينجا مناسب همان معنى اول است .
تـعـبير به (ماءكول
) اشاره به آن است كه اين كاه در زير دندانهاى حيوان بار ديگر كـوبـيـده
شده ، و كاملا از هم متلاشى گشته ، سپس معده حيوان نيز آن را براى سومين بار خرد
كرده است ، و اين نشان مى دهد كه سنگ ريزه ها بر هر كس فرو مى افتاد او را كاملا از
هم متلاشى مى كرد!
ايـن تعبير علاوه بر اينكه دليل بر شدت متلاشى شدن آنها است اشارهاى به بى ارزش
بودن و ضعف و ناتوانى اين گروه و جمعيت طغيانگر و مستكبر و ظاهرا نيرومند است .
نكته ها :
1 - معجزه بى نظير! اين خانه را صاحبى است !
جـالب ايـنـكـه قـرآن مـجـيد اين داستان مفصل و طولانى را در چند جمله كوتاه و
كوبنده ، در نـهـايـت فـصـاحـت و بـلاغت ، آورده است ، و در واقع روى نقطه هائى
انگشت گذارده كه به اهـداف قـرآن ، يـعـنـى بـيدار ساختن گردنكشان مغرور و نشان
دادن ضعف انسان در برابر قدرت عظيم خداوند كمك مى كند.
اين ماجرا نشان مى دهد كه معجزات و خوارق عادات - بر خلاف آنچه بعضى پنداشته اند -
لزومى ندارد كه بر دست پيامبر و امام ظاهر شود، بلكه در هر شرائطى كه خدا بخواهد و
لازم بـدانـد انـجـام مـى گـيـرد، هدف آن است كه مردم به عظمت خداوند و حقانيت آئين
او آشنا شوند.
ايـن مـجازات عجيب و اعجازآميز، با مجازات اقوام گردنكش ديگر يك فرق روشن دارد،
زيرا مجازاتى همچون طوفان نوح ، زلزله و سنگباران قوم
لوط، تـنـدبـاد قـوم عـاد، و صـاعـقـه قوم ثمود، يك سلسله حوادث طبيعى بودند كه فقط
وقوع آنها در آن شرائط خاص معجزه بود.
ولى داسـتـان نـابـودى لشـگـر ابـرهه به وسيله سنگريزه هائى كه از منقار و پاهاى آن
پرندگان كوچك فرو مى افتاد چيزى نيست كه شبيه حوادث طبيعى باشد.
بـرخـاسـتـن آن پـرنـدگـان كـوچـك ، و آمـدن به سوى آن لشكر مخصوص ، و همراه آوردن
سنگريزه ها و نشانهگيرى خاص آنها و متلاشى شدن بدنهاى افراد يك لشگر عظيم با آن
سـنـگـهـاى كوچك همه امورى هستند خارق عادت ، ولى ميدانيم اينها در برابر قدرت
خداوند بسيار ناچيز است .
خـداونـدى كـه در درون هـمـيـن سـنـگريزه ها قدرت اتمى آفريده كه اگر آزاد شود
انفجار عظيمى توليد مى كند، براى او آسان است كه در آنها خاصيتى بيافريند كه اندام
لشگر ابرهه را همانند (عصف ماءكول
) (كاه درهم كوبيده و خورده شده ) قرار دهد.
هـيـچ نـيازى نيست كه مانند بعضى از مفسران مصرى براى توجيه اين حادثه بگوئيم كه
سـنگها حامل مى كربهاى وبا، يا حصبه و آبله بوده اند. و اگر در بعضى از روايات آمده
كـه از بـدنـهـاى مـصـدومـيـن مـانـنـد مـبـتـلايـان بـه آبـله خـون و چـرك مـى
آمـد دليل بر اين نيست كه آنها حتما به آبله مبتلا شده بودند.
هـمـچنين نيازى به آن نيست كه بگوئيم اين سنگريزه ها اتمهاى فشردهاى بودند كه خلاء
موجود در ميان آنها را از ميان رفته ، و فوق العاده سنگين بودند كه ، بطورى كه به
هر كجا فرود مى آمدند سوراخ مى كردند.
ايـنها همه توجيهاتى است كه براى طبيعى جلوه دادن اين حادثه ذكر شده ، و ما نيازى
به ايـنـهـا نـمـى بـيـنـيـم ، همين اندازه ميدانيم كه اين سنگها داراى چنان خاصيت
عجيبى بود كه بـدنـهـا را مـتـلاشـى مـى كـرد، بـيـش از ايـن اطـلاعـى از آن در
دسـت نـيـسـت ، و بـه هـر حال در برابر قدرت خداوند هيچ كارى مشكل نمى باشد.
2 - سختترين مجازات با كمترين وسيله !
قابل توجه اينكه خداوند قدرت خود را در برابر مستكبران و گردنكشان در اين ماجرا به
عـاليـتـريـن وجهى نشان داده است ، شايد مجازاتى سختتر از مجازات لشكر ابرهه در
دنيا پـيـدا نـشود كه جمعى چنان درهم كوبيده شوند كه به صورت كاه خرد شده و خورده
شده (عصف ماكول ) درآيند.
بـراى نابودى جمعيتى با آن همه قدرت و شوكت از سنگريزه هائى سست ، و از پرندهاى
ضـعـيـف و كـوچـكـى هـمـانـنـد پـرسـتو استفاده شود، اين هشدارى است به همه
گردنكشان و مستكبران جهان ، تا بدانند در برابر قدرت او تا چه حد ناتوانند؟!
حتى گاه مى شود خداوند اين ماموريتهاى بزرگ را به دست موجودات كوچكترى مى سپرد،
مـثلا مى كربى را كه هرگز با چشم ديده نمى شود ماموريت مى دهد در يك مدت كوتاه به
سرعت توالد و تناسل كند، و اقوام نيرومندى را به يك بيمارى خطرناك مسرى مانند وبا و
طاعون مبتلا سازد و در مدتى كوتاه همه را مانند برگ خزان بر زمين ريزد.
سد عظيم (ماءرب
) در (يمن
) - چنانكه در تفسير سوره سبا گفتيم - وسيله
پـيـدايـش عـمـران و آبـادى فـراوان و تـمـدن عـظـيـم و نـيـرومـنـدى شـد، و بـه
دنبال آن طغيان اين قوم فزون گشت ، ولى فرمان نابودى آن به طورى كه در بعضى از
روايات آمده است به يك يا چند موش صحرائى سپرده شد ! تا در آن سد عظيم نفوذ كنند و
سوراخى در آن به وجود آوردند. بر اثر نفوذ آب تدريجا اين سوراخ بزرگ و بزرگتر شـد،
سـرانـجـام سـد عـظيم درهم شكست ، و آبى كه پشت آن متراكم بود تمام آن آباديها و
خـانـه هـا و كـاخـهـا را ويـران سـاخـت ، و آن جمعيت عظيم نابود يا در مناطق ديگر
پراكنده و سرگردان شدند، و اين است قدرت نمائى خداوند بزرگ .
3 - اهداف داستان فيل
از سـوره آيـنـده (سـوره لايـلاف ) بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شود كه يكى از اهداف
سوره فـيل يادآورى خاطره بزرگ نعمتهاى عظيم خداوند به قريش است تا به آنها نشان دهد
كه اگـر لطف پروردگار نبود نه آثارى از اين كانون مقدس يعنى مكه و كعبه وجود داشت ،
و نه از قريش ، شايد از مركب كبر و غرور فرود آيند، و به دعوت پيغمبر اكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم ) گردن نهند.
از سوى ديگر اين ماجرا كه مقارن ميلاد مسعود پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و
سلم ) واقـع شـد در حـقيقت زمينه ساز آن ظهور بزرگ بود، و پيام آور عظمت اين قيام ،
و اين همان چيزى است كه مفسران از آن تعبير به (ارهاص
) كرده اند.
و از سوى سوم تهديدى است كه به همه گردنكشان جهان اعم از قريش
و غـيـر آنـهـا كـه بـدانـنـد هرگز نمى توانند در برابر قدرت پروردگار بايستند، چه
بـهـتـر كـه پـنـدار خام را از سر بدر كنند و سر بر فرمان او نهند و تسليم حق و
عدالت گردند.
و از سـوى چـهـارم اهـمـيـت ايـن خـانه بزرگ را نشان مى دهد كه وقتى دشمنان كعبه
توطئه نابودى آن را در سر ميپروراندند، و مى خواستند مركزيت اين سرزمين ابراهيمى را
به جاى ديگر منتقل كنند خداوند چنان گوشمالى به آنها داد كه براى همگان مايه عبرت
شد و بر اهميت اين كانون مقدس افزود.
و از سـوى پـنـجم خداوندى كه دعاى ابراهيم خليل را در باره امنيت اين سرزمين مقدس
اجابت فرمود و آن را تضمين نمود، در اين ماجرا نشان داد كه مشيتش بر اين قرار گرفته
كه اين كانون توحيد و عبادت هميشه مركز اءمنى باشد.
4 - يك رويداد مسلم تاريخى
جـالب توجه اينكه ماجراى اصحاب فيل چنان در ميان عرب مسلم بود كه سرآغاز تاريخى
بـراى آنـهـا شـد، و هـمـانـگـونـه كـه گفتيم قرآن مجيد با تعبير زيباى
(الم تر) (آيا نديدى ؟) آن هم
خطاب به پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه در آن زمان نبود و نديد از آن
ياد مى كند كه نشانه ديگرى بر مسلم بودن اين ماجرا است .
از ايـنـهـا گـذشـتـه هـنـگـامى كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين
آيات را بـراى مـشـركـان مـكـه خـوانـد احـدى آن را انـكـار نـكـرد، هـر گـاه
مـطـلب مـشـكـوكى بود لا اقل گروهى اعتراض مى كردند، و اعتراض آنها مانند ساير
اعتراضهايشان در تاريخ ثبت مى شد، به خصوص اينكه قرآن با جمله
(الم تر) مطلب را ادا كرده .
در ضمن عظمت اين خانه مقدس با اين اعجاز مسلم تاريخى به ثبوت مى رسد.
خداوندا! ما را توفيقى مرحمت فرما كه اين كانون بزرگ توحيد را پاسدارى كنيم .
پـروردگـارا! دسـت كـسـانى را كه قصد دارند تنها به حفظ ظواهر اين كانون مقدس قناعت
كنند، اما پيام حقيقتش را نشنيده بگيرند از اين مركز قطع كن .
بارالها! زيارتش را با آگاهى و عرفان كامل نصيب همه مشتاقان فرما.
آمين يا رب العالمين
مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و 4 آيه دارد
محتوى و فضيلت تلاوت سوره قريش
ايـن سـوره در حـقـيـقـت مـكـمـل سـوره (فـيـل
) مـحـسـوب مـى شـود و آيـات آن دليل روشنى بر اين مطلب است .
محتواى اين سوره بيان نعمت خداوند بر قريش و الطاف و محبتهاى او نسبت به آنهاست ،
تا حـس شكرگزارى آنها تحريك شود و به عبادت پروردگار اين بيت عظيم كه تمام شرف و
افتخارشان از آن است قيام كنند.
هـمـانـگـونـه كـه در آغاز سوره و الضحى گفتيم آن سوره و سوره ا لم نشرح در حقيقت
يك سـوره مـحسوب مى شود، همچنين سوره فيل و سوره قريش چرا كه اگر درست در محتواى آن
دو دقـت كـنـيـم پـيـونـد مـطـالب آنـهـا بـقـدرى اسـت كـه مـى تـوانـد دليل بر
وحدت آن دو بوده باشد.
به همين دليل براى خواندن يك سوره كامل در هر ركعت از نماز اگر كسى سوره هاى فوق را
انـتـخـاب كند بايد هر دو را با هم بخواند. براى توضيح بيشتر در اين زمينه به كتب
فقهى (كتاب صلاة بحث قرائت ) مراجعه شود.
در فـضـيلت تلاوت اين سوره همين بس كه در حديثى (از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و
آله و سـلم ) نـقـل شـده كـه فـرمـود: مـن قـراءهـا اعـطـى من الاجر عشر حسنات ،
بعدد من طاف بالكعبة ، و اعتكف بها: كسى كه آن را بخواند به تعداد هر يك از كسانى
كه
در گرد خانه كعبه طواف كرده ، يا در آنجا معتكف شده ، ده حسنه به او مى دهد.
مـسـلمـا چـنين فضيلتى از آن كسانى است كه در پيشگاه خداوندى كه پروردگار كعبه است
سر تعظيم فرود آورده ، او را عبادت كنند، و احترام اين خانه را پاسدارى كرده و
پيامش را با گوش جان بشنوند و به كار بندند.
آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
لايلف قريش
(1)
إ لفهم رحلة الشتاء و الصيف
(2)
فليعبدوا رب هذا البيت
(3)
الذى اءطعمهم من جوع و ءامنهم من خوف
(4)
|
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده مهربان
1 - (مـجـازات اصحاب الفيل ) به خاطر اين بود كه قريش (به اين سرزمين مقدس ) الفت
گيرند (و مقدمات ظهور پيامبر فراهم شود).
2 - الفت آنها در سفرهاى زمستانه و تابستانه است .
3 - پس (به شكرانه اين نعمت بزرگ ) بايد پروردگار اين خانه را عبادت كنند.
4 - همانكس كه آنها را از گرسنگى نجات داد و از نااءمنى رهائى بخشيد.
تفسير:
پروردگار اين خانه را بايد عبادت كرد
از آنـجـا كـه در سـوره گـذشـتـه (سـوره فـيـل ) شـرح نـابـودى اصـحـاب الفـيـل و و
لشـكـريـان ابـرهه كه به قصد نابود كردن خانه كعبه و متلاشى ساختن اين كانون مقدس
الهى آمده بودند آمد، در اولين آيه اين سوره كه در واقع تكمله اى است براى سـوره
فـيـل مى فرمايد: ما لشكر فيل را نابود كرديم ، و آنها را همچون كاه درهم كوبيده
شـده متلاشى ساختيم تا قريش به اين سرزمين مقدس الفت گيرند و مقدمات ظهور پيامبر
اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) فراهم گردد (لايلاف قريش ).
(ايـلاف )
مـصـدر است و به معنى الفت بخشيدن ، و (الفت
) به معنى اجتماع تواءم بـا انـسـجـام و انـس و التـيـام اسـت ، و اينكه
بعضى ايلاف را به مؤ الفت و عهد و پيمان تـفـسـيـر كـرده انـد، نـه تـنـاسـبـى بـا
ايـن واژه دارد كـه مـصـدر بـاب افعال است ، و نه به محتواى آيات اين سوره .
بـه هـر حـال مـنظور ايجاد الفت ميان قريش و سرزمين مقدس مكه ، و خانه كعبه است ،
زيرا آنـهـا و تـمـام اهـل مـكه به خاطر مركزيت و امنيت اين سرزمين در آنجا سكنى
گزيده بودند، بـسـيـارى از مردم حجاز هر سال به آنجا مى آمدند، مراسم حج را بجا مى
آوردند، و مبادلات اقتصادى و ادبى داشتند، و از
بركات مختلف اين سرزمين استفاده مى نمودند.
هـمـه ايـنـهـا در سـايـه امـنـيـت ويـژه آن بـود، اگـر بـا لشـكـركـشـى ابـرهـه و
امثال او اين امنيت خدشهدار مى شد يا خانه كعبه ويران مى گشت ديگر كسى با اين
سرزمين الفتى پيدا نمى كرد.
واژه (قـريـش
) بـه طـورى كـه بـسـيـارى از مـفـسـران و اربـاب لغـت گـفـتـه انـد در
اصـل بـه مـعـنـى نـوعى از حيوانات بزرگ دريائى است كه هر حيوانى را به آسانى مى
خـورد! ايـن عـبـارت از ابـن عـبـاس مـعـروف اسـت كـه وقـتـى از او سـؤ ال كردند:
چرا قريش را قريش مى نامند؟ در پاسخ چنين گفت :
لدابـة تـكـون فـى البـحـر مـن اعـظـم دوابه يقال لها القريش ، لا تمر بشى ء من
الغث و السـمـيـن الا اكـلتـه !: ايـن بـه خـاطـر آن اسـت كـه در اصـل نـام
حـيـوانـى از بزرگترين حيوانات دريا است كه به هيچ حيوان لاغر و چاقى نمى گذرد مگر
اينكه آن را مى بلعد!
سپس از اشعار عرب براى سخن خود شاهد مى آورد.
بـنـابـرايـن انـتـخـاب اين نام براى قبيله فوق به خاطر قدرت و قوت اين قبيله ، و
سوء استفاده هايشان از اين قدرت بوده است .
ولى بعضى آن را از ماده قرش (بر وزن فرش ) به معنى اكتساب دانسته اند چرا كه اين
قبيله غالبا به تجارت و كسب مشغول بودند.
بـعـضـى نـيـز ايـن مـاده را بـه مـعـنـى بازرسى و تفتيش مى دانند، و از آنجا كه
قريش از حـال حـجاج خبر مى گرفتند، و گاه به كمك آنها مى شتافتند، اين واژه براى
آنها انتخاب شده .
(قـرش )
در لغـت بـه مـعـنـى اجـتـمـاع نيز آمده است ، و چون اين قبيله از اجتماع و انسجام
خاصى برخوردار بودند اين نام براى آنها انتخاب شده .
ولى به هر حال نام قريش امروز هرگز مفهوم جالبى را تداعى نمى كند، و با اينكه آنها
قـبيله پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بودند، از سر سختترين دشمنان
اسلام محسوب مى شدند، كه از هيچ كارشكنى و عداوت و دشمنى فروگذار نكردند، حتى آن
روز كه قدرت آنها با پيروزى اسلام درهم شكست به توطئه هاى پنهانى ادامه دادند، و
بعد از رحـلت پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عليه و آله و سلم ) نيز حوادث دردناكى
آفريدند كه تـاريـخ اسـلام هـرگـز آن را فـرامـوش نـخـواهـد كرد، ميدانيم بنى اميه
و بنى عباس كه بارزترين نمونه هاى حكومت جبار و طاغوتى بودند از قريش برخاستند.
قـرائن نـيـز نشان مى دهد كه در جاهليت عرب نيز سعى و تلاش در استثمار و استعمار
مردم داشـتـنـد، و بـه همين دليل هنگامى كه اسلام آزاديبخش طلوع كرد و منافع
نامشروع آنها به خـطـر افـتـاد بـا تمام قدرت به مبارزه برخاستند، اما قدرت عظيم
اسلام سرانجام آنها را درهم كوبيد.
در آيـه بـعـد مـى افـزايـد: هـدف ايـن بـود كـه خـداونـد قـريـش را در سـفـرهاى
زمستانه و تابستانه الفت بخشد (ايلافهم رحلة الشتاء و الصيف ) و 2)
مـمـكـن اسـت مـنـظـور الفـت بـخـشـيـدن قـريـش بـه ايـن سـرزمـيـن مـقـدس بـاشد كه
آنها در طـول سـفـر تـابـسـتـانـه و زمـسـتـانـه خـود عـشـق و عـلاقـه بـه ايـن
كـانـون مـقـدس را از دل نـبـرند، و به خاطر امنيتش به سوى آن بازگردند، نكند تحت
تاثير مزاياى زندگى سرزمين يمن و شام واقع شوند و مكه را خالى كنند.
و يـا ايـنـكـه مـنـظـور ايـجـاد الفـت مـيـان قـريـش و سـايـر مـردم در طول اين دو
سفر بزرگ است ، چرا كه بعد از داستان ابرهه مردم با ديده ديگرى به آنها
مـيـنـگـريـسـتـنـد، و بـراى كـاروان قـريـش احـتـرام و اهـمـيـت و امـنـيـت قائل
بودند. قريش هم نياز به اين امنيت در طول راه داشت ، و هم نياز به آن در سرزمين مكه
، و خداوند در سايه شكست لشكر ابرهه هر دو امنيت را به آنها بخشيد.
مـى دانـيـم زمـيـن مـكـه بـاغ و زراعتى نداشت ، دامدارى آن نيز محدود بود، بيشترين
درآمد از طـريـق هـمـيـن كـاروانـهـاى تـجـارى تـاءمـيـن مـى شـد، در فـصـل
زمـسـتـان بـه سـوى جـنـوب يعنى سرزمين يمن كه هواى آن نسبة گرم بود روى مى
آوردنـد، و در فـصـل تـابـسـتـان به سوى شمال و سرزمين شام كه هواى ملايم و مطلوبى
داشـت ، و اتـفـاقـا هـم سـرزمـيـن يـمن و هم سرزمين شام از كانونهاى مهم تجارت در
آن روز بودند، و مكه و مدينه حلقه اتصالى در ميان آن دو محسوب مى شد.
البـتـه قريش با كارهاى خلافى كه انجام ميدادند مستحق اين همه لطف و محبت الهى
نبودند، امـا چـون مـقـدر بود از ميان قبيله ، و از آن سرزمين مقدس ، اسلام و
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) طلوع كند، خداوند اين لطف را در حق آنها
انجام داد.
در آيه بعد چنين نتيجه مى گيرد كه قريش با اين همه نعمت الهى كه به بركت
كعبه پيدا كرده اند بايد پروردگار اين خانه را عبادت كنند نه بتها را (فليعبدوا رب
هذا البيت ).
همان خداوندى كه آنها را از گرسنگى نجات داد و اطعام كرد، و از نااءمنى رهائى بخشيد
و امنيت داد (الذى اطعمهم من جوع و آمنهم من خوف ).
از يكسو به آنها رونق تجارت عطا فرمود، و جلب منفعت نمود، و از سوى ديگر نااءمنى را
از آنـهـا دور كـرد و دفـع ضـرر فرمود، و اينها همه با شكست لشگر
(ابرهه ) فراهم گشت ، و در
حقيقت استجابت دعاى ابراهيم بنيانگذار كعبه بود، ولى آنها قدر اين همه نعمت را
نـدانـسـتـنـد، و ايـن خـانـه مـقـدس را بـه بـتـخـانـهـاى تبديل كردند، و عبادت
بتان را بر پرستش خداى خانه مقدم داشتند، و سرانجام ثمره شوم اين همه ناسپاسى را
ديدند.
خـداوندا! ما را توفيق عبادت و بندگى و سپاسگزارى نعمتها، و پاسدارى اين بيت عظيم ،
مرحمت فرما.
پـروردگـارا! ايـن مـركـز بـزرگ اسـلامـى را روز بـه روز پـر شـكـوه تـر، و حـلقـه
اتصال مسلمين جهان قرار ده .
بار الها! دست همه دشمنان خونخوار و آنها كه از اين مركز بزرگ سوء استفاده مى كنند
از آن قطع كن !
آمين يا رب العالمين
مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و داراى 7 آيه است
محتوى و فضيلت سوره ماعون
اين سوره به عقيده بسيارى از مفسران از سوره هاى مكى است ، و لحن آيات آن كه در
مقاطع كوتاه و كوبنده ، از قيامت و اعمال منكران آن سخن مى گويد گوياى همين مطلب
است .
رويهمرفته در اين سوره صفات و اعمال منكران قيامت در پنج مرحله بيان شده ، كه آنها
به خاطر تكذيب اين روز بزرگ چگونه از
(انفاق )
در راه خدا، كمك به (يتيمان
)، و (مسكينان
). سرباز مى زنند، و چگونه در مورد (نماز)
مسامحه كار و رياكارند، و از كمك به (نيازمندان
) رويگردانند؟
در شـاءن نـزول ايـن سـوره بـعـضـى گـفـتـه انـد: در بـاره ابـو سـفـيـان نازل شده
كه هر روز دو شتر بزرگ نحر مى كرد، و خود و اطرافيان يارانش از آن استفاده مينمودند
اما روزى يتيمى آمد و تقاضاى چيزى كرد او با عصايش بر او زد و او را دور كرد
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد كـه آيـه در بـاره وليـد بـن مـغـيـره يـا عـاص بـن
وائل نازل شده است .
در فـضـيلت تلاوت اين سوره در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) آمده است كه من
قراء اء راءيـت الذى يـكـذب بـالديـن فـى فـرائضـه و نـوافـله قـبـل الله صـلاتـه و
صـيـامـه ، و لم يـحـاسبه بما كان منه فى الحياة الدنيا: هر كس اين سـوره را در
نـمـازهـاى فـريـضـه و نـافـله اش بـخـوانـد خـداونـد نـمـاز و روزه او را قـبـول
مـى كـنـد، و او را در بـرابـر كـارهـائى كـه در زندگى دنيا از او سرزده است مورد
محاسبه قرار نمى دهد.
آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
اءرءيت الذى يكذب بالدين
(1)
فذلك الذى يدع اليتيم
(2)
و لا يحض على طعام المسكين
(3)
فويل للمصلين
(4)
الذين هم عن صلاتهم ساهون
(5)
الذين هم يراءون
(6)
و يمنعون الماعون
(7)
|
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده مهربان
1 - آيا كسى كه روز جزا را پيوسته انكار مى كند مشاهده كردى ؟
2 - او همان كسى است كه يتيم را با خشونت مى راند.
3 - و ديگران را به اطعام مسكين تشويق نمى كند.
4 - پس واى بر نمازگزارانى كه ...
5 - نماز خود را به دست فراموشى مى سپارند
6 - آنها كه ريا مى كنند.
7 - و ديگران را از ضروريات زندگى منع مى نمايند.
تفسير:
اثرات شوم انكار معاد
در ايـن سـوره نـخـسـت پـيـغـمـبـر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را مخاطب
قرار داده و اثرات شوم انكار روز جزا را در اعمال منكران بازگو مى كند.
آيا ديدى كسى را كه روز جزا را پيوسته انكار مى كند؟! (اء راءيت الذى يكذب بالدين
).
سپس بى آنكه در انتظار پاسخ اين سؤ ال بماند مى افزايد.
او همان كسى است كه يتيم را با خشونت ميراند! (فذلك الذى يدع اليتيم ).
و ديگران را به اطعام مسكين و مستمند تشويق نمى كند (و لا يحض على طعام المسكين ).
مـنـظـور از (ديـن
) در ايـنـجا (جزا)
يا (روز جزا)
است ، و انكار روز جزا و دادگاه بـزرگ آن ، بـازتـاب وسـيـعـى در اعمال انسان دارد
كه در اين سوره به پنج قسمت از آن اشاره شده است از جمله :
(راندن يتيمان با خشونت ،) و
(عدم تشويق ديگران به اطعام افـراد مـسـكـيـن
) اسـت يـعـنى نه خود انفاق مى كند و نه ديگران را دعوت به اين كار مى
نمايد.
بعضى نيز احتمال داده اند كه منظور از (دين
) در اينجا قرآن يا تمام آئين اسلام است ، ولى معنى اول مناسب تر به نظر
مى رسد، و نظير آن را در سوره (انفطار)
آيه 9 كلا بل تكذبون بالدين ، و سوره (تين
) آيه 7 فما يكذبك بعد بالدين نيز
آمده است كه به قرينه آيات ديگر آن سوره ها منظور از دين روز جزا است .
(يدع )
از ماده (دع
) (بر وزن حد) به معنى دفع شديد و راندن تواءم با خشونت و عنف است .
و (يـحـض )
از ماده (حض
) به معنى تحريض و ترغيب ديگران بر چيزى است ، راغب در مفردات مى گويد:
حص تشويق در حركت و سير است ، ولى حض چنين نيست .
از آنـجـا كـه (يـحـض
) و (يـدع
) بـه صـورت فعل (مضارع
) آمده نشان مى دهد كه اين كار مستمر آنها است در مورد يتيمان و
مستمندان .
باز در اينجا اين نكته جلب توجه مى كند كه در مورد يتيمان مساءله عواطف انسانى
بيشتر مطرح است تا اطعام و سير كردن ، چرا كه بيشترين رنج يتيم از دست دادن كانون
عاطفه و غـذاى روح اسـت ، و تـغـذيه جسمى در مرحله بعد قرار دارد. و باز در اين
آيات به مساءله اطـعـام (مـسـتـمـنـدان
) كه از مهمترين كارهاى خير است برخورد مى كنيم ، تا آنجا كه مى فرمايد:
اگر خود قادر به اطعام مستمندى نيست ديگران را به آن تشويق كند.
تـعبير به (فذلك
) (با توجه به اينكه فا در اينجا معنى سببيت را مى بخشد) اشاره بـه ايـن
نـكـتـه است كه فقدان ايمان به معاد سبب اين خلافكاريها مى شود، و به راستى چـنـيـن
اسـت ، آن كـس كـه آن روز بـزرگ و آن دادگـاه عدل ، و آن حساب و كتاب و پاداش و
كيفر را در اعماق جان باور كرده باشد، آثار مثبتش در تـمـام اعمال او ظاهر مى شود،
ولى آنها كه ايمان ندارند اثر آن در جراءتشان بر گناه و انواع جرائم كاملا محسوس
است .
در سـومـيـن وصـف ايـن گـروه ، مـى فـرمـايـد: (واى
بـر نـمـازگـزاران )
(فويل للمصلين ).
(هـمـان نـمـازگـزارانـى كـه نـماز خود را
به دست فراموشى مى سپرند) (الذين هم عن
صلاتهم ساهون ).
نـه ارزشـى بـراى آن قـائلند، و نه به اوقاتش اهميتى مى دهند، و نه اركان و شرائط و
آدابش را رعايت مى كنند.
(ساهون )
از ماده (سهو)
در اصل به معنى خطائى كه از روى غفلت سرزند، خواه در فـراهـم كـردن مـقـدمـاتـش
مـقـصـر بـاشـد يـا نـه ، البـتـه در صـورت اول معذور نيست ، و در صورت دوم معذور
است ، ولى در اينجا منظور سهو تواءم با تقصير است .
بـايـد تـوجـه داشت كه نمى فرمايد در نمازشان سهو مى كنند چون سهو در نماز به هر
حـال بـراى هـر كـس واقـع مـى شـود، بـلكـه مـى فـرمـايـد از اصل نماز سهو مى كنند
و كل آن را به دست فراموشى مى سپرند.
روشـن اسـت ايـن مطلب اگر يك يا چند بار اتفاق بيفتد ممكن است از قصور باشد، اما
كسى كه پيوسته نماز را فراموش مى كند و آن را به دست فراموشى مى سپارد، پيدا است كه
بـراى آن اهـميتى قائل نيست ، و يا اصلا به آن ايمان ندارد، و اگر گهگاه نماز مى
خواند از ترس زبان مردم و مانند آن است .
در اين كه منظور از (ساهون
) در اينجا چيست ؟ علاوه بر آنچه در بالا گفتيم تفسيرهاى ديگرى نيز كرده
اند، از جمله اينكه منظور تاءخير انداختن نماز از وقت فضيلت است .
و يـا ايـنـكه منظور اشاره به منافقانى است كه نه براى نماز ثوابى معتقد بودند و نه
براى ترك آن عقاب .
يا اينكه منظور كسانى است كه در نمازهاى خود ريا مى كنند (در حالى