سـپـس از مـيـان مـخـلوقـات روى مـهـمـتـريـن پـديـده جـهـان خـلقـت و گـل سـرسـبـد
آفرينش يعنى (انسان
) تكيه كرده ، و آفرينش او را يادآور شده ، و مى فرمايد: همان خدائى كه
انسان را از خون بسته اى خلق كرد (خلق الانسان من علق ).
(مـن عـلق )
در اصـل به معنى چسبيدن به چيزى است ، و لذا به خون بسته و همچنين به زالو كـه براى
مكيدن خون به بدن مى چسبد (علق
) گفته اند و از آنجا كه نطفه بعد از گـذرانـدن دوران نـخـسـتـيـن را در
عـالم جـنـيـن ، بـه شـكـل قـطـعـه خـون بـسـتـه چـسـبـنده اى در مى آيد كه در ظاهر
بسيار كم ارزش است ، مبداء آفـريـنـش انـسـان را در ايـن آيـه هـمـيـن مـوجـود
نـاچـيـز مـى شـمرد، تا قدرت نمائى عظيم پروردگار روشن شود كه از موجودى چنان ارزش
مخلوقى چنين پر ارزش آفريده است .
بـعـضـى نـيـز گـفـتـه انـد: مـنـظـور از عـلق در ايـنـجـا گـل آدم است كه آن هم
حالت چسبندگى داشت ، بديهى است خدائى كه اين مخلوق عجيب را از آن قطعه گل چسبنده به
وجود آورد، شايسته هر گونه ستايش است .
گـاه (عـلق
) را بـه مـعـنـى موجود (صاحب
علاقه ) دانسته اند كه اشاره اى است به
روح اجـتـمـاعـى انـسـان ، و عـلقـه آنـهـا بـه يـكـديـگـر كـه در حـقـيـقـت پـايـه
اصـلى تكامل بشر و پيشرفت تمدنها را تشكيل مى دهد.
بـعـضـى نـيـز (علق
) را اشاره به (نطفه نر)
(اسپر) ميدانند كه شباهت زيادى به زالو دارد، اين موجود ذره بينى در آب نطفه شناور
است ، و به سوى نطفه زن در رحم پيش مـى رود، و بـه آن مـى چـسـبـد، و از تـركـيـب
آن دو نـطـفـه كامل انسان به وجود مى آيد.
درسـت است كه در آن زمان اينگونه مسائل هنوز شناخته نشده بود، ولى قرآن مجيد از
طريق اعجاز علمى پرده از روى آن برداشته است .
از ميان اين تفسيرهاى چهارگانه تفسير اول روشن تر به نظر مى رسد، هر چند جمع ميان
چهار تفسير نيز بى مانع است .
از آنـچه گفتيم روشن شد كه انسان بر طبق يك تفسير به معنى حضرت آدم و بر طبق سه
تفسير ديگر به معنى مطلق انسانها است .
بار ديگر براى تاءكيد مى افزايد: بخوان كه پروردگارت از هر كريمى كريمتر است ، و از
هر بزرگوارى بزرگوارتر (اقراء و ربك الاكرم ).
بـعـضـى مـعـتـقـدنـد كـه (اقـراء)
دوم تـاءكـيـدى اسـت بـر (اقـراء)
در آيـات قـبـل ، و بـعـضـى گـفـتـه انـد بـا آن مـتـفـاوت اسـت ، در جـمـله اول
مـنـظـور قـرائت پـيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى خويش است و در جمله دوم
قرائت براى مردم ، ولى تاءكيد مناسب تر به نظر مى رسد، زيرا دليلى بر اين تفاوت در
دست نيست .
و بـه هـر حـال تعبير اين آيه در حقيقت پاسخى است به گفتار پيامبر (صلى الله عليه و
آله و سـلم ) در جـواب جـبرئيل كه گفت : من قرائت كننده نيستم ، يعنى از بركت
پروردگار فوق العاده كريم و بزرگوار تو توانائى بر قرائت و تلاوت دارى .
سـپس به توصيف خداوندى كه اكرم الاكرمين است پرداخته مى فرمايد: همان كسى كه به
وسيله قلم تعليم فرمود (الذى علم بالقلم ).
و به انسان آنچه را نمى دانست ياد داد (علم الانسان ما لم يعلم ).
در حقيقت اين آيات نيز پاسخى است به همان گفتار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم
) كه فرمود من قرائت كننده نيستم يعنى همان خدائى كه به وسيله قلم انسانها را تعليم
داد، و به انسان آنچه را نمى دانست آموخت ، قادر است كه به بنده اى درس نخوانده
همچون تو نيز قرائت و تلاوت را بياموزد.
جـمـله (الذى عـلم بـالقـلم ) تـاب دو مـعنى دارد، نخست اينكه : خداوند نوشتن و
كتاب را به انـسان آموخت و قدرت و توانائى اين كار عظيم را كه مبداء تاريخ بشر، و
سرچشمه تمام علوم و فنون و تمدنها است ، در او ايجاد كرد.
ديـگـر ايـنـكـه مـنـظور اين است كه علوم و دانشها را از اين طريق و با اين وسيله
به انسان آموخت .
خـلاصـه ايـنكه طبق يك تفسير منظور تعليم كتابت است ، و طبق تفسير ديگر منظور علومى
است كه از طريق كتابت به انسان رسيده است .
و در هـر حـال تـعـبـيـرى اسـت پـر مـعـنـى كـه در آن لحـظـات حـسـاس نـخـسـتـيـن
نزول وحى در اين آيات بزرگ و پر معنى منعكس شده است .
نكته ها :
1 - آغاز وحى همراه با آغاز يك حركت علمى بود
ايـن آيـات چـنـانـكه گفتيم به اعتقاد غالب مفسران يا تمام آنها نخستين آياتى است
كه بر قـلب پـاك پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) نـازل شـده اسـت و
بـا تـابـش نـخـسـتـيـن اشـعـه وحـى فصل
تـازهـاى در تـاريـخ بـشـريـت آغـاز شـد، و نـوع بـشـر مشمول يكى از بزرگترين الطاف
الهى گشت ، كاملترين آئينهاى الهى كه نقطه پايان و خـتـم اديـان بود، نازل گرديد، و
پس از نزول تمام احكام و تعليمات اسلامى به مصداق اليـوم اكـمـلت لكـم ديـنكم و
اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا (مائده - 3) دين الهى تكميل و نعمتش به
حد تمام و كمال رسيد و اسلام دين مرضى الهى گشت .
موضوع بسيار جالب اينجا است در عين اينكه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) امى
و درس نـخـوانـده بـود، و مـحـيـط حـجـاز را يـكـپـارچـه مـحـيـط جهل و نادانى فرا
گرفته بود، در نخستين آيات وحى تكيه بر مساءله (علم
) و (قلم
) است كه بلافاصله بعد از نعمت بزرگ خلقت
و آفرينش در اين آيات ذكر شده است !
در حـقـيـقـت اين آيات نخست از تكامل (جسم
) انسان ، از يك موجود بى ارزش مانند علقه ، خـبـر مـى دهـد، و از سوى
ديگر از تكامل روح به وسيله تعليم و تعلم مخصوصا از طريق قلم سخن مى گويد.
آن روز كـه ايـن آيـات نـازل مـى شـد نـه تـنـهـا در مـحـيـط حـجـاز كـه مـحـيـط
جـهـل بـود كـسى ارزشى براى قلم قائل نبود در دنياى متمدن آن زمان نيز قلم از اهميت
كمى برخوردار بود.
امـا امـروز مى دانيم كه تمام تمدنها و علوم و دانشها و پيشرفتهائى كه در هر زمينه
نصيب بـشـر شـده بـر مـحـور قـلم دور مـى زنـد، و بـه راسـتـى مداد علماء بر دماء
شهداء پيشى گـرفـتـه ، چـرا كـه هم زيربناى خون شهيد، و هم پشتوانه آن مركبهاى
قلمهاى دانشمندان اسـت ، و اصـولا سـرنـوشـت اجـتـمـاعـات انـسـانـى در درجـه اول
به نيش قلمها بسته است .
اصلاحات جوامع انسانى از قلمهاى مؤ من و متعهد شروع مى شود، و فساد و تباهى
اجتماعات نيز از قلمهاى مسموم و فاسد مايه مى گيرد.
بى جهت نيست كه قرآن مجيد سوگند به قلم و آنچه با قلم مى نويسند ياد
كـرده ، يعنى هم به (ابزار)
و هم به (محصول
) آن ابزار، آنجا كه مى فرمايد: ن والقلم و ما يسطرون (قلم - 1).
مى دانيم دوران زندگى بشر را به دو دوران تقسيم مى كنند:
دوران تاريخ .
و دوران قبل از تاريخ .
دوران تـاريـخ زمـانـى اسـت كه قلم و خواندن و نوشتن ابداع شده بود، و انسان
توانسته است چيزى از زندگى خود را با قلم بنگارد و براى آيندگان بيادگار بگذارد، و
به اين ترتيب تاريخ بشر مساوى است با تاريخ پيدايش قلم و خط!.
در زمـيـنـه نـقش قلم در حيات انسانها شرح مبسوطى در جلد 24 تفسير نمونه در آغاز
سوره
(قلم )
داشته ايم .
بـنابراين پايه اسلام از همان آغاز بر علم و قلم گذارده شده ، و بى جهت نيست كه
قومى چـنـان عقب مانده بقدرى در علوم و دانشها پيش رفتند كه علم و دانش را - به
اعتراف دوست و دشمن - به همه جهان صادر كردند، و به اعتراف مورخان معروف اروپا اين
نور علم و دانش مسلمين بود كه بر صفحه اروپاى تاريك قرون وسطى تابيد، و آنها را
وارد عصر تمدن ساخت .
در اين زمينه كتابهاى فراوانى از سوى خود آنها تحت عنوان
(تاريخ تمدن اسلام ) يا
(ميراث اسلام
) نوشته شده اند.
چـقـدر نازيباست ملتى اين چنين ، و آئينى آن چنان ، در ميدان علم و دانش عقب بمانند
و نيازمند ديگران و حتى وابسته به آنها شوند.
3 - ذكر خدا در هر حال
آغـاز دعـوت پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) از ذكـر نام خدا
شروع شد،
(اقراء باسم
ربك ).
و جـالب ايـنـكـه تمام زندگانى پر بار او آميخته با ذكر خدا و ياد خدا بود. ذكر
خداوند با هر نفسش تواءم بود، برمى خاست ، مى نشست ، مى خوابيد، راه مى رفت ، سوار
مى شد، پياده مى شد، توقف مى كرد همه با ياد خدا بود و با نام
(الله ).
هـنـگامى كه از خواب بيدار مى شد مى فرمود: الحمد لله الذى احيانا بعد ما اماتنا و
اليه النشور.
ابـن عـبـاس مى گويد: شبى خدمتش خوابيده بودم ، هنگامى كه از خواب بيدار شد سر به
سـوى آسـمـان بـلنـد كـرد، و ده آيـه آخـر سـوره آل عـمـران را تلاوت فرمود: ان فى
خلق السـمـوات و الارض و اخـتـلاف الليـل و النهار... سپس عرضه داشت : اللهم لك
الحمد انت نور السموات و الارض و من فيهن ... اللهم لك اسلمت و بك آمنت و عليك
توكلت و اليك انبت ...
هـنـگـامـى كه از خانه بيرون مى آمد مى فرمود: بسم الله ، توكلت على الله ، اللهم
انى اعـوذ بـك ان اضـل ، او اضـل ، او ازل ، او اظـلم ، او اظـلم ، او اجهل او يجهل
على .
و هنگامى كه وارد مسجد مى شد مى فرمود: اعوذ بالله العظيم و بوجهه الكريم و سلطانه
القديم من الشيطان الرجيم .
و هـنـگـامى كه لباس نوى در تن مى كرد مى فرمود: اللهم لك الحمد انت كسوتنيه اسئلك
خـيـره و خـيـر ما صنع له و اعوذ بك من شره و شر ما صنع له . و هنگامى كه به خانه
باز مى گشت مى فرمود: الحمد لله الذى كفانى و آوانى و الحمد لله الذى اطعمنى و
سقانى .
و بـه هـمين ترتيب تمام زندگى او با ياد خدا و نام خدا و تقاضاى الطاف خداوند عجين
و آميخته بود.
آيه و ترجمه
كلا إ ن الانسن ليطغى
(6)
اءن رءاه استغنى
(7)
إ ن إ لى ربك الرجعى
(8)
اء رءيت الذى ينهى
(9)
عبدا إ ذا صلى
(10)
اء رءيت إ ن كان على الهدى
(11)
اءو اءمر بالتقوى
(12)
اء رءيت إ ن كذب و تولى
(13)
اء لم يعلم بأ ن الله يرى
(14)
|
ترجمه :
6 - چنين نيست كه انسان حقشناس باشد مسلما طغيان مى كند.
7 - به خاطر اينكه خود را بى نياز مى بيند!
8 - مسلما بازگشت همه به سوى پروردگار تو است .
9 - به من خبر ده آيا كسى كه نهى مى كند
10 - بنده اى را به هنگامى كه نماز مى خواند (آيا مستحق عذاب الهى نيست )؟
11 - به من خبر ده اگر اين بنده بر طريق هدايت باشد،
12 - يا مردم را به تقوا دستور دهد (آيا نهى كردن او سزاوار است ؟).
13 - بـه مـن خـبر ده اگر (اين طغيانگر) تكذيب حق كند و به آن پشت نمايد (چه سرنوشت
دردناكى خواهد داشت ؟).
14 - آيا او نمى داند كه خداوند همه اعمالش را مى بيند؟!
تفسير:
آيا نمى دانى خدا همه اعمالت را مى بيند؟
در تـعـقـيـب آيـات گذشته كه در آن اشاره به نعمتهاى مادى و معنوى پروردگار نسبت به
انـسـان شـده بـود، و لازمـه يـك چـنـيـن نعمت گسترده اى سپاسگزارى انسان و تسليم
او در بـرابـر خـداونـد اسـت ، در آيـات مـورد بـحث مى فرمايد: چنين نيست كه
نعمتهاى الهى روح شـكـرگـزارى را هـميشه در انسان زنده كند، بلكه او مسلما طغيان مى
كند... (كلا ان الانسان ليطغى ).
بـه خـاطـر ايـنـكـه خـود را مـسـتـغنى و بى نياز مى بيند (ان رآه استغنى ). اين
طبيعت غالب انسانها است ، طبيعت كسانى است كه در مكتب عقل
و وحـى پـرورش نـيافته اند كه وقتى خود را مستغنى مى پندارند، شروع به سركشى و
طغيان مى كنند.
نه خدا را بنده اند، نه احكام او را به رسميت مى شناسند، نه به نداى وجدان گوش فرا
مى دهند، و نه حق و عدالت را رعايت مى كنند.
انـسـان و هـيـچ مـخـلوق ديـگـر هـرگز بى نياز و مستغنى نخواهد شد، بلكه موجودات
ممكنه هـمـيـشه نيازمند به لطف و نعمتهاى خدا هستند، و اگر لحظهاى فيض او قطع شود
درست در همان لحظه همه نابود مى گردند، منتها انسان گاهى به غلط خود را بى نياز مى
پندارد، و تـعـبـيـر لطيف آيه نيز اشاره به همين معنى است كه مى گويد: خود را بى
نياز مى بيند نمى گويد: بى نياز مى شود.
بـعـضـى مـعـتـقـدنـد كـه مـنـظـور از انـسـان در آيـه مـورد بـحـث خـصـوص ابوجهل
است كه از آغاز دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به مخالفت برخاست ، ولى
مـسـلمـا انـسـان در ايـنـجـا مـفـهـوم كـلى دارد، و امـثـال ابـو جهل مصداقهائى از
آن مى باشند.
به هر حال چنين به نظر مى رسد كه هدف آيه اين است كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و
سلم ) انتظار نداشته باشد مردم به زودى دعوتش را پذيرا شوند، بلكه بايد خود را
بـراى انـكـار و مـخالفت مستكبران طغيانگر، آماده سازد، و بداند راهى پر فراز و
نشيب در پيش روى او است .
سـپـس ايـن طـاغـيـان مـسـتكبر را مورد تهديد قرار داده ، مى فرمايد: مسلما بازگشت
همه به سوى پروردگار تو است (ان الى ربك الرجعى ).
و او است كه طغيانگران را به كيفر اعمالشان مى رساند.
اصـولا همانگونه كه بازگشت همه چيز به سوى او است ، و همه مى ميرند و ميراث آسمان و
زمين براى ذات پاك او مى ماند: و لله ميراث السموات و الارض
(آل عمران - 180) در آغاز نيز همه چيز از ناحيه او بوده ، و جاى اين نيست كه انسان
خود را بى نياز بشمرد و مغرور گردد، و طغيان كند.
سـپـس به قسمتى از كارهاى طغيانگران مغرور، ممانعت آنها از سلوك راه حق و پيمودن
طريق هدايت و تقوى ، پرداخته ، مى افزايد: به من خبر ده آيا كسى كه نهى مى كند...
(اء راءيت الذى ينهى ).
بنده اى را به هنگامى كه نماز مى خواند (عبدا اذا صلى ).
آيا چنين كسى مستحق عذاب و كيفر الهى نيست ؟!
در احـاديـث آمـده اسـت : ابـو جـهـل از اطـرافـيـان خـود سـؤ ال كرد: آيا محمد در
ميان شما نيز (براى سجده ) صورت به خاك مى گذارد؟ گفتند: آرى ، گفت : سوگند به آنچه
ما به آن سوگند ياد مى كنيم ، اگر او را در چنين حالى ببينم با پـاى خـود گـردن او
را له مـى كـنـم ! بـه او گـفـتـنـد: بـبـيـن ، او در آنـجـا مشغول نماز خواندن است
!
ابـوجـهـل حـركـت كـرد تـا گـردن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را زير پاى
خود بفشارد، ولى هنگامى كه نزديك آمد عقب نشينى كرده و با دستش گوئى چيزى را از خود
دور مـى كـرد!، به او گفتند: اين چه وضعى است در تو مى بينيم ؟ گفت : ناگهان ميان
خودم و او خـنـدقـى از آتـش ديـدم و مـنـظـره وحـشـتـنـاك و هـمـچـنـيـن بال و
پرهائى مشاهده كردم !
در ايـنـجـا پـيـغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: قسم به كسى كه جانم
در دست او است اگر به من نزديك شده بود فرشتگان خدا بدن او را قطعه قطعه مى كردند و
عضو عضو او را مى ربودند!
اينجا بود كه آيات فوق نازل شد.
طـبـق ايـن روايـات آيـات فـوق در آغـاز بـعـثـت نـازل نـشـده ، بـلكـه وقـتـى
نـازل شـد كه دعوت اسلام برملا شده بود، و لذا عدهاى معتقدند تنها پنج آيه نخستين
اين سـوره در آغـاز بـعـثـت نـازل شـده و بـقـيـه بـا فـاصـله قابل ملاحظه اى بوده
است .
ولى به هر حال اين شاءن نزول هرگز مانع گستردگى مفهوم آيه نيست .
در آيـه بـعد براى تاءكيد بيشتر مى افزايد: به من خبر ده اگر اين بنده نمازگزار بر
طريق هدايت باشد... (اء راءيت ان كان على الهدى ).
يا مردم را به تقوى دستور دهد... (او امر بالتقوى ).
آيا نهى كردن او سزاوار است ؟ و آيا مجازات چنين كسى جز آتش دوزخ مى تواند باشد؟!
بـه مـن خـبـر ده اگر اين شخص طغيانگر كه رهروان راه حق را از نماز و هدايت و تقوى
باز مى دارد، اگر تكذيب حق كند و از آن روى گرداند چه سرنوشت دردناكى خواهد داشت ؟!
(اء راءيت ان كذب و تولى ).
آيـا او نـمـى دانـد كـه خـداونـد هـمـه اعمال او را مى بيند و همه را براى حساب و
جزا ثبت و ضبط مى كند؟! (ا لم يعلم بان الله يرى ).
تـعـبـيـر بـه قـضـيـه شـرطيه در آيات فوق اشاره به اين است كه اين طغيانگر مغرور
لا اقـل ايـن احـتـمال را بايد بدهد كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم )
بر طريق هـدايـت اسـت ، و دعـوتـش دعـوت بـه سـوى تـقـوى اسـت ، هـمـيـن احتمال
براى اينكه جلو طغيان او را بگيرد كافى است .
بـنـابراين مفهوم اين آيات ترديد در هدايت و دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و
سلم ) به سوى تقوى نمى باشد، بلكه اشاره به نكته ظريف بالاست .
بـعـضـى از مـفـسـران ضـمـير در (كان
) و (اءمر)
را به همان شخص نهى كننده مانند ابـوجـهل باز گردانده اند، بنابراين مفهوم آيات
چنين مى شود: اگر او هدايت را بپذيرد و بـه جـاى مـنـع از نـمـاز دعـوت بـه تـقـوى
كـنـد چـقـدر بـه حال او مفيد است ؟
ولى تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.
نكته :
عالم هستى محضر خدا است
تـوجـه بـه ايـن واقـعـيت كه هر كارى را انسان انجام مى دهد در پيشگاه خدا است ، و
اصولا تـمـام عالم هستى محضر خدا است ، و چيزى از اعمال و حتى نيات آدمى از او
پنهان نيست ، مى تـوانـد روى بـرنـامه زندگى انسان اثر زياد بگذارد، و او را از
خلافكاريها باز دارد، مـشـروط بـر ايـنـكـه ايـمـان بـه ايـن مـطـلب واقـعـا در دل
او جاى گيرد و به صورت يك باور قطعى در آيد.
در حـديـثى مى خوانيم : اعبد الله كانك تراه فان لم تكن تراه فانه يراك : خدا را
آنچنان عـبـادت كـن كه گوئى او را مى بينى و اگر تو او را نمى بينى او تو را به
خوبى مى بيند.
نـقـل مى كنند بيدار دلى بعد از گناهى توبه كرده بود، و پيوسته مى گريست ، گفتند:
چـرا ايـنـقـدر گـريـه مـى كـنـى ؟ مـگـر نـمـى دانـى خـداونـد مـتـعـال غـفور است
؟ گفت : آرى ، ممكن است او عفو كند، ولى اين خجلت و شرمسارى كه او مرا ديده چگونه
از خود دور سازم ؟!
گيرم كه تو از سر گنه درگذرى
|
زان شرم كه ديدى كه چه كردم چكنم ؟!
|
آيه و ترجمه
كلا لئن لم ينته لنسفعا بالناصية
(15)
ناصية كذبة خاطئة
(16)
فليدع ناديه
(17)
سندع الزبانية
(18)
كلا لا تطعه و اسجد و اقترب
(19)
|
ترجمه :
15 - چـنـان نيست كه او خيال مى كند اگر دست از كار خود بر ندارد ناصيه اش (موى پيش
سرش ) را گرفته (و به سوى عذاب مى كشانيم ).
16 - همان ناصيه دروغگوى خطا كار!
17 - سپس هر كه را مى خواهد صدا بزند (تا ياريش كند).
18 - ما هم به زودى ماءموران دوزخ را صدا مى زنيم !
19 - چنان نيست كه او مى پندارد، هرگز او را اطاعت مكن و سجده نما و تقرب جوى .
تفسير:
سجده كن و تقرب جوى !
بـه دنـبـال بـحثى كه در آيات گذشته پيرامون طغيانگران كافر و مزاحمت آنها نسبت به
پـيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و نمازگزاران آمده بود، در اين آيات
آنها را زير رگبار شديدترين تهديدها گرفته مى فرمايد:
چـنـان نـيـسـت كـه او مـى پـنـدارد (گمان مى كند مى تواند پا بر گردن پيغمبر به
هنگام سجده بگذارد و او را از اين برنامه الهى باز دارد) (كلا).
اگـر دسـت از اين جهل و غرور خود برندارد، موى جلو سر او را گرفته و به سوى عذاب مى
كشانيم (لئن لم ينته لنسفعا بالناصية ).
همان پيش سر دروغگوى خطا كار! (ناصية كاذبة خاطئة ).
لنـسـفـعـا از مـاده سـفـع (بـر وزن عـفـو) بـه گـفته بعضى از مفسران معانى مختلفى
دارد: گـرفـتـن و به شدت كشيدن ، سيلى به صورت زدن ، چهره را سياه كردن (آن سه قطعه
سـنـگـى را كـه بـه هـنـگـام گـذاردن ديـگ بـر روى آتـش پـايـه هـاى ديـگ را تـشكيل
مى دهد نيز سفع مى نامند چرا كه سياه و دود آلوده است ) و بالاخره علامت گذاردن و
خوار كردن .
و از همه مناسب تر در اينجا همان معنى اول است ، هر چند در آيه مورد بحث معانى ديگر
نيز احتمال دارد.
بـه هـر حـال آيـا مـنـظـور ايـن اسـت كـه ايـن ماجرا در قيامت واقع مى شود كه موى
پيش سر امـثال ابوجهل را مى گيرند و به سوى آتش دوزخ مى كشانند، يا در دنيا تحقق
مى يابد، و يا هر دو؟! بعيد نيست هر دو باشد، و شاهدش روايت زير است .
در روايـتـى مـى خـوانـيـم : هـنـگـامـى كـه سـوره الرحـمـن نازل شد پيغمبر (صلى
الله عليه و آله و سلم ) به يارانش فرمود: چه كسى از شما اين سوره را بر رؤ ساى
قريش مى خواند؟ حاضران در پاسخ كمى سكوت كردند، چرا كه از آزار سران قريش بيمناك
بودند.
عبدالله بن مسعود برخاست و گفت : اى رسول خدا! من اين كار را
مـى كنم ... ابن مسعود كه جثه اى كوچك داشت و از نظر جسمانى ضعيف بود برخاست و نزد
سران قريش آمد، آنها را در گرد كعبه جمع ديد، تلاوت سوره الرحمن را آغاز كرد.
ابـوجـهـل بـرخـاسـت و چـنـان سيلى به صورت او زد كه گوش او پاره شد، و خون جارى
گشت !
ابـن مـسـعـود گـريـان به خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد، هنگامى كه
چشم پـيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر او افتاد، ناراحت شد، سر را به زير
انداخت و در غم و اندوه عميقى فرو رفت .
نـاگـهـان جـبـرئيـل نـازل شـد در حـالى كـه خـنـدان و مـسـرور بـود، فـرمـود: اى
جـبـرئيـل چـرا مـى خـنـدى در حـالى كـه ابـن مـسـعـود گـريـان اسـت ؟ عـرض كرد به
زودى دليل آن را خواهى دانست .
اين ماجرا گذشت ، هنگامى كه مسلمانان روز جنگ بدر پيروز شدند ابن مسعود در ميان
كشته هـاى مـشركان گردش مى كرد، چشمش به ابوجهل افتاد، در حالى كه آخرين نفسهاى خود
را مـى كـشـيد، ابن مسعود روى سينه او قرار گرفت هنگامى كه چشمش به او افتاد، گفت
: اى چـوپـان نـاچـيـز! بـر جايگاه بلندى قرار گرفته اى ! ابن مسعود گفت الاسلام
يعلو و لا يعلى عليه : اسلام برترى مى گيرد و چيزى بر اسلام برترى نخواهد گرفت .
ابوجهل به او گفت به دوستت محمد بگو: احدى در زندگى در نظر من از او مبغوضتر نبود و
حتى در حال مرگم !
هـنـگـامـى كـه ايـن سـخـن به گوش پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد فرمود:
فرعون زمان من ، از فرعون موسى بدتر بود، چرا كه او در واپسين لحظات عمر گفت : من
ايمان آوردم ، ولى اين طغيانش بيشتر شد!
سپس ابوجهل رو به ابن مسعود كرد و گفت : سر مرا با اين شمشير قطع
كـن كه تيزتر است ، هنگامى كه ابن مسعود سرش را جدا كرد نمى توانست آن را بردارد و
به خدمت رسول خدا آورد (موى پيش سر او را گرفت و روى زمين كشيد و خدمت پيامبر
آورد، و مضمون آيه در اين دنيا نيز تحقق يافت ).
(نـاصـية )
موى پيش سر است ، و گرفتن ناصيه در جائى گفته مى شود كه بخواهند كـسى را با ذلت و
خوارى به سوى كارى برند، زيرا هنگامى كه موى پيش سر كسى را مى گيرند قدرت هر گونه
حركت از او سلب مى شود، و چاره اى جز تسليم ندارد.
البته كلمه (ناصيه
) هم در مورد افراد، و هم اشياء نفيس ، به كار مى رود، همانگونه كه ما
در فارسى تعبير به پيشانى جمعيت يا پيشانى ساختمان مى كنيم .
تـعـبـيـر به (ناصية كاذبة خاطئة
) اشاره به شخصى است كه صاحب اين ناصيه است كه هم دروغگو بود و هم خطا
كار، همچون ابوجهل .
در روايـتـى از ابـن عـبـاس آمـده اسـت كـه روزى ابـوجـهـل نـزد رسـول خـدا (صـلى
الله عـليـه و آله و سـلم ) آمـد در حالى كه حضرت نزديك مقام ابراهيم مشغول نماز
بود، صدا زد مگر من تو را از اين كار نهى نكردم ؟ حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم
) بر او بانگ زد و او را از خود راند.
ابـوجـهل گفت : اى محمد! بر من بانگ مى زنى ، و مرا ميرانى ؟ تو نمى دانى قوم و
عشيره من در اين سرزمين از همه بيشتر است .
در ايـنـجـا آيـه بـعـد نازل شد اين جاهل مغرور تمام قوم و عشيره خود را صدا زند و
از آنها يارى بطلبد (فليدع ناديه ).
ما هم ماءموران دوزخ را صدا مى زنيم (سندع الزبانية ).
تـا مـعـلوم شـود كـه ايـن غـافـل بـيـخـبـر كـارى از او سـاخـتـه نـيـسـت ، و در
چنگال ماءموران عذاب همچون پر كاهى در وسط يك طوفان سهمگين است !
(نـادى )
از مـاده (نـدا)
(صـدا زدن ) بـه مـعـنـى مجلس عمومى است ، و گاه به مركز تـفـريـح نـيز نادى گفته
مى شود، چون در آنجا افراد يكديگر را صدا مى زنند و ندا مى كنند.
بـعـضـى گـفـتـه انـد: از نـدا بـه مـعـنـى بـخـشش گرفته شده ، چون در آنجا از
يكديگر پذيرائى مى كنند.
(دارالنـدوة
) كـه بـه مـجـلس مـشـورتـى مـعـروف قريش گفته مى شد نيز از همين معنى
گرفته شده .
ولى در ايـنـجـا مـنـظـور از نادى جماعتى است كه در آن مجلس جمع مى شوند، يا به
تعبير ديـگـر قوم و عشيره و دوستانى است كه امثال ابوجهل در كارهاى خود بر نيروى
آنها تكيه مى كردند.
(زبانية )
جمع زبنيه (به كسر زا) در اصل به معنى ماءمورين انتظامى ، از ماده
(زبن
) (بـر وزن مـتـن ) بـه مـعـنى دفع كردن و
صدمه زدن و دور ساختن است ، و در اينجا به معنى فرشتگان عذاب و ماءموران دوزخ است .
در آخـريـن آيـه ايـن سـوره كـه آيـه سـجـده است مى فرمايد: چنان نيست كه او مى
پندارد و اصرار بر ترك سجده تو دارد (كلا).
(هـرگـز او را اطـاعت مكن و به درگاه
پروردگارت سجده كن و به او تقرب جوى ) (لا
تطعه و اسجد و اقترب ).
ابـوجـهـل هـا كـوچكتر از آنند كه بتوانند مانع سجده تو شوند، و يا در راه پيشرفت
آئينت سنگ بيندازند و مانع ايجاد كنند، تو با توكل بر پروردگار و نيايش و عبادت و
سجده ، در اين مسير گام بردار و هر روز به خداى خود نزديك و نزديك تر شو.
ضـمـنـا از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه (سجده
) باعث قرب انسان در درگاه خـدا اسـت ، و لذا در حـديـثـى از رسـول خـدا
(صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم كه فـرمـود: اقـرب مـا يـكـون العـبـد مـن
الله اذا كان ساجدا نزديكترين حالت بنده به خداوند زمانى است كه در سجده باشد.
البـتـه مى دانيم طبق روايات اهل بيت عصمت (عليهمالسلام ) چهار سجده واجب در قرآن
داريم
(الم سـجده
) و (فصلت
) و (النجم
) و در اينجا (سوره علق ) و بقيه سجده هاى قرآن مستحب است .
نكته :
طغيان و احساس بى نيازى
غـالب مـفـاسـد دنـيـا از قـشـرهـاى مـرفـه و مـسـتـكـبـر سرچشمه مى گيرد، و هميشه
در صف اول مـبـارزه در مـقـابـل انـبـياء آنها بودند، همانها كه گاه قرآن از آنان
به (ملا)
تعبير كـرده (اعـراف 60) و گـاه به (مترفين
) (سبا 34) و گاه به (مستكبرين
) (مؤ منون 67) كه اولى اشاره به جمعيت اشرافى است كه ظاهرشان چشمها را
پر مى كند و درونشان تـهـى و خالى است ، و دومى اشاره به كسانى است كه در ناز و
نعمت به سر مى برند و مست و مغرورند و از درد و رنج ديگران بى خبر و سومى به آنها
كه بر مركب كبر و غرور سوار و از خدا و خلق دورند.
و سرچشمه همه اينها احساس بى نيازى و غنا است ، و اين از ويژگيهاى
افـراد كـم ظـرفـيـت اسـت كـه وقتى به نعمت و مال و مقامى مى رسند، چنان مست مى
شوند و احـسـاس بى نيازى مى كنند كه خدا را هم به دست فراموشى مى سپارند. در حالى
كه مى دانـيـم از نـسـيـمـى دفـتـر ايـام بـر هـم مـى خـورد و تـمـام امـوال
انـسـان در كـمـتـر از يـك سـاعـت مـمـكـن اسـت نـابـود شـود، يـا سيل و زلزله و
صاعقه اى همه را بر باد دهد، و سلامت او نيز با گلوگير شدن يك جرعه آب چنان به خطر
بيفتد كه مرگ را با چشم خود ببيند.
ايـن چـه غـفـلتـى اسـت كـه دامن گروهى را مى گيرد و خود را بى نياز مى پندارند، و
بر مركب سركش غرور سوار شده صحنه اجتماع را جولانگاه خود قرار مى دهند. پناه بر خدا
از اين جهل و نادانى ! و از اين بى خبرى و خيره سرى !
بـراى از مـيـان رفـتـن چنين حالتى كافى است كه انسان كمى به ضعف بى حساب خود، و
قـدرت عـظيم پروردگار، بينديشد، و كمى تاريخ گذشتگان را ورق بزند و سرگذشت اقوامى
را كه از او قويتر و نيرومندتر بودند ببيند، تا از مركب غرور پياده شود.
خداوندا! ما را از كبر و غرور كه عامل اصلى دورى از تو است حفظ كن .
پروردگارا! لحظه اى در دنيا و آخرت ما را به خودمان وامگذار.
بارالها! به ما چنان قدرتى مرحمت كن كه بينى اين مستكبران مغرور كه سد راه تواند بر
خاك بماليم و نقشه هايشان نقش بر آب كنيم .
آمين يا رب العالمين
مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و داراى 5 آيه است
محتوى و فضيلت سوره قدر
مـحـتـواى ايـن سـوره چـنـانـكـه از نـامـش نـيـز پـيـدا اسـت بـيـان نزول قرآن
مجيد در شب قدر است ، و سپس بيان اهميت شب قدر و بركات و آثار آن .
در ايـنـكـه ايـن سوره در مكه نازل شده ، يا مدينه ؟ مشهور ميان مفسران مكى بودن آن
است ، ولى بـعضى احتمال داده اند كه در مدينه نازل شده است ، زيرا در روايتى آمده
كه پيغمبر اكـرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در خواب ديد كه بنى اميه از منبر او
بالا رفته اند، ايـن امـر بـر پـيـامـبـر گـران آمـد و نـاراحـت شـد، سـوره قـدر
نـازل گـرديـد و پـيامبر را تسلى دارد (لذا بعضى ليلة القدر خير من الف شهر را ناظر
بـه مـدت حـكـومـت بـنـى امـيه كه حدود يك هزار ماه بود مى دانند) و مى دانيم مسجد
و منبر در مدينه تشكيل شد نه در مكه .
ولى مـعـروف چـنـانـكـه گـفـتـيـم مـكـى بـودن اسـت ، و ايـن روايـت مـمـكـن اسـت
از قبيل تطبيق باشد نه شاءن نزول :
در فـضيلت تلاوت اين سوره همين بس كه از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )
نـقل است كه فرمود: من قراءها اعطى من الاجر كمن صام رمضان و احيا ليلة القدر: هر
كس آن را تـلاوت كـنـد مـانـند كسى است كه ماه رمضان را روزه گرفته ، و شب قدر را
احيا داشته است .
در حـديـث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : من قراء انا انزلناه بجهر
كان كـشـاهـر سـيـفـه فـى سـبـيـل الله ، و مـن قـراءهـا سـرا كـان كـالمـتـشـحـط
بـدمـه فـى سبيل الله كسى كه سوره انا انزلناه را بلند و آشكار بخواند مانند كسى
است كه در
راه خـدا شـمشير كشيده و جهاد مى كند، و كسى كه بطور پنهان بخواند مانند كسى است كه
در راه خدا به خون آغشته است .
واضح است اين همه فضيلت از آن كسى نيست كه آن را مى خواند و حقيقتش را درك نمى كند،
بـلكـه از آن كـسـى اسـت كـه مـى خـوانـد و مـى فـهـمـد و بـه مـحـتـوايـش جـامـه
عمل مى پوشاند، قرآن را بزرگ مى شمرد و آياتش را در زندگى پياده مى كند.
آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
إ نا اءنزلنه فى ليلة القدر
(1)
و ما اءدرئك ما ليلة القدر
(2)
ليلة القدر خير من اءلف شهر
(3)
تنزل الملئكة و الروح فيها بإ ذن ربهم من كل اءمر
(4)
سلم هى حتى مطلع الفجر
(5)
|
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده مهربان
1 - ما آن (قرآن ) را در شب قدر نازل كرديم .
2 - و تو چه مى دانى شب قدر چيست ؟!
3 - شب قدر بهتر از هزار ماه ا
4 - فـرشـتـگـان و روح در آن شـب بـه اذن پـروردگـارشـان بـراى (تـقـديـر) هـر كـار
نازل مى شوند.
5 - شبى است مملو از سلامت (و بركت و رحمت ) تا طلوع صبح !
تفسير:
شب قدر شب نزول قرآن !
از آيـات قـرآن بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كـه قـرآن مـجـيـد در مـاه مـبـارك
رمـضـان نازل شده است : (شهر رمضان الذى
انزل فيه القرآن ) (بقره 185) و ظاهر اين
تعبير آن است كه تمام قرآن در اين ماه نازل گرديد.
و در نـخـسـتـيـن آيـه سـوره قـدر مـى افـزايـد: مـا آن را در شـب قـدر نازل كرديم
(انا انزلناه فى ليلة القدر).
گـر چـه در اين آيه صريحا نام قرآن ذكر نشده ولى مسلم است كه ضمير انا انزلناه به
قرآن باز مى گردد و ابهام ظاهرى آن براى بيان عظمت و اهميت آن است .
تـعـبـيـر بـه انـا انـزلنـاه (مـا آن را نـازل كرديم ) نيز اشاره ديگرى به عظمت
اين كتاب بـزرگ آسمانى است كه خداوند نزول آن را به خودش نسبت داده مخصوصا با صيغه
متكلم مـع الغـيـر كـه مـفـهـوم جـمـعـى دارد و دليـل بـر عـظـمـت اسـت . نـزول آن
در شـب قـدر هـمـان شـبـى كـه مـقـدرات و سـرنـوشـت انـسـانـهـا تـعـيـيـن مى شود
دليل ديگرى بر سرنوشت ساز بودن اين كتاب بزرگ آسمانى است .
از ضـمـيـمـه كـردن ايـن آيـه بـا آيه سوره بقره نتيجه گيرى مى شود كه شب قدر در
ماه مـبـارك رمـضـان است ، اما كدام شب است ؟ از قرآن چيزى در اين مورد استفاده نمى
شود، ولى روايـات در ايـن باره بحث فراوان كرده اند كه در پايان تفسير اين سوره به
خواست خدا در اين زمينه و مسائل ديگر سخن خواهيم گفت .
در ايـنـجـا سـؤ الى مطرح است و آن اينكه هم از نظر تاريخى و هم از نظر ارتباط
محتواى قـرآن بـا حـوادث زنـدگـى پـيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مسلم
است كه اين كـتـاب آسـمـانـى بـه طـور تـدريـجـى و در طـى 23 سـال نـازل گـرديد،
اين امر چگونه با آيات فوق كه مى گويد در ماه رمضان و شب قدر نـازل شـده اسـت
سـازگـار مـى بـاشـد؟ پـاسـخ ايـن سـؤ ال - بـه گـونـهـاى كـه بـسـيـارى از
مـحـقـقـان گـفـتـه انـد ايـن اسـت كـه قـرآن داراى دو نزول بوده است .
نـزول دفـعـى كه در يك شب تمام آن بر قلب پاك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و
سـلم ) يـا بـيـت المـعـمـور يـا از لوح مـحـفـوظ بـه آسـمـان دنـيـا نازل گرديد.
و نزول تدريجى كه در طول بيست و سه سال دوران نبوت انجام گرفت (شرح اين مطلب را ذيل
آيه 3 سوره دخان جلد 21 تفسير نمونه صفحه 148 به بعد بيان كرده ايم ).
بـعـضـى نـيـز گـفـتـه انـد آغـاز نـزول قـرآن در ليـلة القـدر بوده نه تمام آن ولى
اين بر خلاف ظاهر آيه است كه مى گويد ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم .
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه : دربـاره نـازل شـدن قـرآن در بـعـضـى از آيـات تـعـبـيـر
بـه
(انـزال )
و در بـعـضـى تـعـبـير به (تنزيل
) شده است ، و از پاره اى از متون لغت اسـتـفـاده مـى شـود كـه تـنـزيـل
مـعـمـولا در جـائى گـفـتـه مـى شـود كـه چـيـزى تـدريـجا نـازل گـردد، ولى
(انـزال ) مـفـهـوم وسـيـع
تـرى دارد كـه نـزول دفـعـى را نـيـز شـامـل مى گردد اين تفاوت تعبير كه در آيات
قرآن آمده مى تواند اشاره به دو نزول فوق باشد.
در آيه بعد براى بيان عظمت شب قدر مى فرمايد: تو چه مى دانى شب قدر
چيست ؟ (و ما ادراك ما ليلة القدر).
و بـلافـاصـله مى گويد: شب قدر شبى است كه از هزار ماه بهتر است (ليلة القدر خير من
الف شهر).
ايـن تـعبير نشان مى دهد كه عظمت اين شب به قدرى است كه حتى پيغمبر اكرم (صلى الله
عـليـه و آله و سـلم ) بـا آن عـلم وسـيـع و گـسـتـرده اش قبل از نزول اين آيات به
آن واقف نبود.
مى دانيم هزار ماه بيش از هشتاد سال است ، به راستى چه شب با عظمتى است كه به
اندازه يك عمر طولانى پر بركت ارزش دارد.
در بـعـضـى از تـفـاسير آمده است كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )
فرمود: يـكـى از بـنـى اسـرائيـل لبـاس جـنـگ در تـن كـرده بـود و هزار ماه از تن
بيرون نياورد و پـيـوسته مشغول (يا آماده ) جهاد فى سبيل الله بود، اصحاب و ياران
تعجب كردند و آرزو داشـتـنـد چـنـان فـضـيـلت و افـتـخـارى بـراى آنـهـا نـيـز
مـيـسـر مـى شـد، آيـه فـوق نازل گشت و بيان كرد كه (شب
قدر از هزار ماه برتر است ).
در حديث ديگرى نيز آمده است كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) از چهار
نفر از بـنـى اسرائيل كه هشتاد سال عبادت خدا را بدون عصيان انجام داده بودند سخن
به ميان آورد، اصـحـاب آرزو كردند كه اى كاش آنها هم چنين توفيقى پيدا مى كردند آيه
فوق در اين زمينه نازل شد.
در ايـنـكـه عـدد هـزار در اينجا براى تعداد است يا تكثير؟ بعضى گفته اند: براى
تكثير اسـت ، و ارزش شـب قـدر از هـزاران مـاه نـيـز برتر مى باشد، ولى رواياتى كه
در بالا نقل كرديم نشان مى دهد كه عدد مزبور براى تعداد است ،
و اصولا عدد هميشه براى تعداد است مگر اينكه قرينه روشنى بر تكثير باشد.
سـپـس بـه توصيف بيشترى از آن شب بزرگ پرداخته ، مى افزايد: فرشتگان و روح در آن
شـب بـه اذن پـروردگـارشـان بـراى تـقـديـر هـر كـار نـازل مـى شـونـد (تـنـزل
المـلائكـة و الروح فـيـهـا بـاذن ربـهـم مـن كل امر).
بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه (تـنـزل
) فـعـل مـضـارع اسـت ، و دلالت بـر استمرار دارد (در اصـل
(تـتـنـزل ) بـوده ) روشـن مـى
شـود كه شب قدر مخصوص به زمان پيغمبر اكرم (صـلى الله عـليـه و آله و سلم ) و نزول
قرآن مجيد نبوده ، بلكه امرى است مستمر و شبى است مداوم كه در همه سال تكرار مى
شود.
در ايـنـكـه مـنـظـور از روح كـيـسـت ؟ بـعـضـى گـفـتـه انـد:
(جـبرئيل امين
) است كه (روح الامين
) نيز ناميده مى شود، و بعضى (روح
) را به معنى (وحى
) تفسير كرده اند، به قرينه آيه 52 سوره شورى
(و كذلك اوحينا اليك روحـا مـن امـرنـا):
(هـمـانـگونه كه بر پيامبران پيش وحى فرستاديم بر تو نيز به فرمان خود
وحى كرديم ).
بنابراين مفهوم آيه چنين مى شود: (فرشتگان
با وحى الهى در زمينه تعيين مقدرات در آن شب نازل مى شوند).
در اينجا تفسير سومى وجود دارد كه از همه نزديكتر به نظر مى رسد، و آن اينكه
(روح
) مخلوق عظيمى است ما فوق فرشتگان ،
چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) نـقـل شـده اسـت كـه شـخـصـى از آن
حـضـرت سـؤ ال كـرد: (آيـا روح هـمـان
جـبـرئيـل اسـت ؟) امـام (عـليـه السـلام
) در پـاسـخ فـرمـود:
(جـبـرئيـل مـن المـلائكـة ، و الروح
اعـظـم مـن المـلائكـة ، ا ليـس ان الله عـز و جل يقول : تنزل الملائكة و الروح ؟)
جبرئيل از ملائكه است ، و روح اعظم از ملائكه است ، مگر خداوند
متعال نمى فرمايد: ملائكه و روح نازل مى شوند؟).
يعنى به قرينه مقابله ، اين دو با هم متفاوتند، تفسيرهاى ديگرى نيز براى كلمه
(روح
) در اينجا ذكر شده چون دليلى براى آنها
نبود از آن صرف نظر گرديد.
مـنـظور از (من كل امر)
اين است كه فرشتگان براى تقدير و تعيين سرنوشتها و آوردن هـر خـيـر و بـركـتـى در
آن شـب نـازل مـى شـونـد، و هـدف از نزول آنها انجام اين امور است .
يا اينكه هر امر خير و هر سرنوشت و تقديرى را با خود مى آورند. بعضى نيز گفته اند
مـنـظـور ايـن اسـت كـه آنـهـا بـه امـر و فـرمـان خـدا نـازل مى شوند، ولى مناسب
همان معنى اول است .
تـعـبـيـر بـه (ربـهـم
) كه در آن تكيه روى مساءله ربوبيت و تدبير جهان شده است . تـنـاسـب
نـزديـكـى بـا كـار ايـن فـرشـتـگـان دارد كـه آنـهـا بـراى تدبير و تقدير امور
نازل مى شوند و كار آنها نيز گوشه اى از ربوبيت پروردگار است .
و در آخـريـن آيـه مى فرمايد: شبى است آكنده از سلامت و خير و رحمت تا طلوع صبح
(سلام هى حتى مطلع الفجر).
هـم قـرآن در آن نـازل شـده ، هـم عـبـادت و احـيـاء آن مـعـادل هـزار مـاه اسـت ،
هـم خـيـرات و بـركـات الهـى در آن شـب نـازل مـى شود، هم رحمت خاصش شامل حال
بندگان مى گردد، و هم فرشتگان و روح در آن شب نازل مى گردند.
بنابراين شبى است سرتاسر سلامت ، از آغاز تا پايان ، حتى طبق بعضى از
روايـات در آن شـب شـيـطـان در زنـجير است و از اين نظر نيز شبى است سالم و تواءم
با سلامت .
بنابراين اطلاق (سلام
) كه به معنى سلامت است بر آن شب (به جاى اطلاق سالم ) در حقيقت نوعى از
تاءكيد است همانگونه كه گاه مى گوئيم فلانكس عين عدالت است .
بـعـضـى نـيـز گـفـتـه انـد كـه اطـلاق سـلام بـر آن شـب به خاطر اين است كه
فرشتگان پيوسته به يكديگر يا به مؤ منان سلام مى كنند، يا به حضور پيامبر (صلى الله
عليه و آله و سلم ) و جانشين معصومش مى رسند و سلام عرضه مى دارند.
جمع ميان اين تفسيرها نيز امكانپذير است .
به هر حال شبى است سراسر نور و رحمت و خير و بركت و سلامت و سعادت و بى نظير از هر
جهت .
در حـديـثـى آمـده است كه از امام باقر سؤ ال شد: آيا شما مى دانيد شب قدر كدام شب
است ؟ فرمود: كيف لا نعرف و الملائكة تطوف بنا فيها: چگونه نمى دانيم ، در حالى
فرشتگان در آن شب در گرد ما دور مى زنند!. در داستان ابراهيم (عليه السلام ) آمده
است كه چند نفر از فـرشـتـگـان الهـى نزد او آمدند و بشارت تولد فرزند براى او
آوردند و بر او سلام كـردنـد (هـود - 69) مـى گويند لذتى كه ابراهيم (عليه السلام )
از سلام اين فرشتگان بـرد بـا تـمـام دنـيـا بـرابـرى نـداشـت ، اكـنـون بـايد فكر
كرد كه وقتى گروه گروه فـرشـتـگـان در شـب قـدر نـازل مـى شـونـد و بـر مـؤ منان
سلام مى كنند چه لذت و لطف و بركتى دارد؟!
وقـتـى ابراهيم (عليه السلام ) را در آتش نمرودى افكندند فرشتگان آمدند و بر او
سلام كـردند، و آتش بر او گلستان شد، آيا آتش دوزخ به بركت سلام فرشتگان بر مؤ
منان در شب قدر برد و سلام نمى شود؟
آرى ايـن نـشـانـه عـظـمـت امـت مـحـمـد (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) است كه
در آنجا بر خليل (عليه السلام ) نازل مى شوند و در اينجا بر اين امت اسلام .
نكته ها :
1 - چه امورى در شب قدر مقدر مى شود؟
در پـاسـخ ايـن سـؤ ال ، كـه چرا اين شب ، شب قدر ناميده شده ؟ سخن بسيار گفته اند،
از جمله اينكه :
1 - شـب قـدر بـه ايـن جـهـت (قـدر)
نـامـيـده شـده كـه جـمـيـع مـقـدرات بـندگان در تمام سـال در آن شب تعيين مى شود،
شاهد اين معنى سوره دخان است كه مى فرمايد: انا انزلناه فـى ليـلة مـبـاركـة انـا
كنا منذرين فيها يفرق كل امر حكيم : ما اين كتاب مبين را در شبى پر بركت نازل كرديم
، و ما همواره انذار كننده بوده ايم ، در آن شب كه هر امرى بر طبق حكمت خداوند
تنظيم و تعيين مى گردد (دخان - 3 و 4).
ايـن بـيـان هـمـاهـنـگ بـا روايـات مـتـعـددى اسـت كـه مـى گـويـد: در آن شـب ،
مـقـدرات يـكـسـال انسانها تعيين مى گردد، و ارزاق و سرآمد عمرها، و امور ديگر، در
آن ليله مباركه تفريق و تبيين مى شود.
البته اين امر هيچگونه تضادى با آزادى اراده انسان و مساءله اختيار ندارد، چرا كه
تقدير الهى به وسيله فرشتگان بر طبق شايستگيها و لياقتهاى افراد، و ميزان ايمان و
تقوى و پاكى نيت و اعمال آنها است .
يـعـنـى بـراى هـر كـس آن مقدر مى كنند كه لايق آن است ، يا به تعبير ديگر زمينه
هايش از ناحيه خود او فراهم شده ، و اين نه تنها منافاتى با اختيار ندارد
و بلكه تاءكيدى بر آن است .
2 - بـعـضى نيز گفته اند آن شب را از اين جهت شب قدر ناميده اند كه داراى قدر و
شرافت عـظـيـمـى اسـت (نـظـيـر آنچه در آيه 74 سوره حج آمده است ما قدروا الله حق
قدره آنها قدر خداوند را نشناختند).
3 - گـاه نـيـز گـفـتـه انـد بـه خـاطـر آن اسـت كـه قـرآن بـا تـمـام قـدر و
مـنـزلتـش بر رسـول والا قـدر، و بـه وسـيـله فـرشـتـه صـاحـب قـدر نازل گرديد.
4 - يـا ايـنـكـه شـبـى اسـت كـه مـقـدر شـده قـرآن در آن نازل گردد.
5 - يا اينكه كسى كه آن شب را احياء بدارد صاحب قدر و مقام و منزلت مى شود.
6 - يا اينكه در آن شب ، آنقدر فرشتگان نازل مى شوند كه عرصه زمين بر آنها تنگ مى
شود، چون تقدير به معنى - تنگ گرفتن نيز آمده است مانند و من قدر عليه رزقه (طلاق -
7).
جمع ميان تمام اين تفسيرها در مفهوم گسترده (ليلة
القدر) كام لا ممكن است هر چند تفسير اول
از همه مناسب تر و معروف تر است .
2 - شب قدر كدام شب است ؟
در ايـنـكـه ليلة القدر در ماه رمضان است ترديدى نيست ، چرا كه جمع ميان آيات قرآن
همين مـعـنـى را اقـتـضـاء مـى كـنـد، از يـكـسـو مـى گـويـد: قـرآن در مـاه
رمـضـان نـازل شـده (بـقـره - 185) و از سـوى ديـگـر مـى فـرمـايـد: در شـب قـدر
نازل گرديده (آيات مورد بحث ).
ولى در ايـنـكـه كـدام شـب از شـبـهـاى مـاه رمضان است ؟ گفتگو بسيار است ، و در
اين زمينه تـفـسـيـرهـاى زيادى شده ، از جمله شب اول ، شب هفدهم ، شب نوزدهم ، شب
بيست و يكم ، شب بـيـسـت و سـوم ، شب بيست و هفتم ، و شب بيست و نهم . ولى مشهور و
معروف در روايات اين است كه در دهه آخر ماه رمضان و شب
بـيـسـت و يـكـم يـا بـيـسـت و سـوم اسـت ، لذا در روايتى مى خوانيم كه در دهه آخر
ماه مبارك پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) تـمـام شـبـهـا را
احـيـا مـى داشـت و مشغول عبادت بود.
و در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه شب قدر شب بيست و يكم يا بيست
و سـوم اسـت ، حـتـى هـنگامى كه راوى اصرار كرد كدام يك از اين دو شب است و گفت :
اگر من نـتـوانـم هـر دو شـب را عـبـادت كـنـم كـدام يك را انتخاب نمايم ؟! امام
(عليه السلام ) تعيين نـفـرمـود، و افـزود، مـا ايـسـر ليـلتـين فيما تطلب : چه
آسان است دو شب براى آنچه مى خواهى !.
ولى در روايـات مـتـعـددى كـه از طـرق اهـل بيت (عليهمالسلام ) رسيده است بيشتر روى
شب بـيـسـت و سـوم تـكـيـه شـده ، در حـالى كـه روايـات اهل سنت بيشتر روى شب بيست
و هفتم دور مى زند.
در روايـتـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـيـز نقل شده كه فرمود:
التـقـديـر فى ليلة القدر تسعة عشر، و الابرام فى ليلة احدى و عشرين و الامضاء فى
ليلة ثلاث و عشرين .
تـقـديـر مـقـدرات در شـب نوزدهم ، و تحكيم آن در شب بيست و يكم ، و امضاء در شب
بيست و سوم است و به اين ترتيب بين روايات جمع مى شود.
ولى بـه هـر حـال حـالهـاى از ابـهام شب قدر را به خاطر جهتى كه بعدا به آن اشاره
مى شود، فرا گرفته است .
3 - چرا شب قدر مخفى است ؟
بـسـيـارى مـعـتـقـدنـد مـخـفـى بـودن شـب قـدر در مـيـان شـبـهـاى سال ، يا در
ميان شبهاى
مـاه مـبارك رمضان براى اين است كه مردم به همه اين شبها اهميت دهند، همانگونه كه
خداوند رضـاى خـود را در مـيـان انـواع طـاعـات پـنهان كرده تا مردم به همه طاعات
روى آورند، و غـضـبش را در ميان معاصى پنهان كرده تا از همه بپرهيزند، دوستانش را
در ميان مردم مخفى كـرده تـا همه را احترام كنند، اجابت را در ميان دعاها پنهان
كرده تا به همه دعاها رو آورند، اسـم اعـظـم را در مـيـان اسـمائش مخفى ساخته تا
همه را بزرگ دارند، و وقت مرگ را مخفى ساخته تا در همه حال آماده باشند.
و اين فلسفه مناسبى به نظر مى رسد.
4 - آيا شب قدر در امتهاى پيشين نيز بوده است ؟
ظـاهـر آيـات ايـن سـوره نـشـان مـى دهـد كـه شـب قـدر مـخـصـوص زمـان نـزول قـرآن
و عـصـر پـيـامـبـر اسـلام (صـلى الله عـليـه و آله و سلم ) نبوده ، بلكه همه سـال
تـا پـايـان جـهـان تـكـرار مـى شـود. تـعـبـيـر بـه فـعل مضارع (تنزل ) كه دلالت
بر استمرار دارد، و همچنين تعبير به جمله اسميه (سلام
هى حتى مطلع الفجر) كه نشانه دوام است نيز
گواه بر اين معنى است .
بعلاوه روايات بسيارى كه شايد در حد تواتر باشد نيز اين معنى را تاءييد مى كند.
ولى آيا در امتهاى پيشين نيز بوده است يا نه .
صـريـح روايـات مـتـعـددى ايـن اسـت كه اين از مواهب الهى بر اين امت مى باشد،
چنانكه در حـديـثـى از پـيـغـمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است كه
فرمود: ان الله وهب لامـتـى ليـلة القدر لم يعطها من كان قبلهم : خداوند به امت من
شب قدر را بخشيده و احدى از امتهاى پيشين از اين موهبت برخوردار نبودند.
در تفسير آيات فوق نيز بعضى از روايات دلالت بر اين مطلب دارد.
5 - چگونه شب قدر برتر از هزار ماه است ؟
ظـاهـر ايـن اسـت كـه بهتر بودن اين شب از هزار ماه ، به خاطر ارزش عبادت و احياى
آن شب اسـت ، و روايـات فـضـيـلت ليـلة القـدر و فـضـيـلت عـبـادت آن كـه در كـتـب
شـيـعـه و اهل سنت فراوان است اين معنى را كاملا تاءييد مى كند.
علاوه بر اين ، نزول قرآن در اين شب ، و نزول بركات و رحمت الهى در آن ، سبب مى شود
كه از هزار ماه برتر و بالاتر باشد.
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه به على بن ابى حمزه ثمالى فرمود:
فـضـيـلت شـب قـدر را در شـب بـيـسـت و يكم و بيست و سوم بطلب ، و در هر كدام از
اين دو يكصد ركعت نماز بجاى آور، و اگر بتوانى هر دو شب را تا طلوع صبح احيا بدار و
در آن شب غسل كن .
(ابوحمزه )
مى گويد: عرض كردم : اگر نتوانم ايستاده اين همه نماز بخوانم ؟
فـرمـود: نـشـسته بخوان ، عرض كردم : اگر نتوانم ؟ فرمود: در بستر بخوان ، و مانعى
نـدارد در آغـاز شـب خـواب مـخـتـصـرى بـكـنـى و بـعـد مـشـغـول عـبـادت شـوى ،
درهـاى آسـمـان در مـاه رمـضـان گـشـوده اسـت ، و شـيـاطـيـن در غل و زنجيرند، و
اعمال مؤ منين مقبول است و چه ماه خوبى است ماه رمضان ؟!.
6 - چرا قرآن در شب قدر نازل شد؟
از آنـجـا كـه در شـب قـدر سـرنـوشـت انـسـانـهـا بـراى يكسال ، بر طبق لياقتها و
شـايـسـتگيهاى آنها، تعيين مى شود، بايد آن شب را بيدار بود، و توبه كرد و خودسازى
نمود و به درگاه خدا رفت و لياقتى بيشتر و بهتر براى رحمت او پيدا كرد.
آرى در لحظاتى كه سرنوشت ما تعيين مى شود نبايد انسان در خواب باشد، و از همه چيز
غـافل و بى خبر كه در اين صورت سرنوشت غمانگيزى خواهد داشت ! قرآن چون يك كتاب
سـرنـوشـت سـاز اسـت ، و خـط سـعـادت و خوشبختى و هدايت انسانها در آن مشخص شده است
بايد در شب قدر،! شب تعيين سرنوشتها، نازل گردد، و چه زيبا است رابطه ميان قرآن و
شب قدر؟ و چه پر معنى است پيوند اين دو با يكديگر؟
7 - آيا شب قدر در مناطق مختلف ، يكى است ؟
مـى دانـيـم آغـاز مـاه هـاى قـمـرى در هـمـه بـلاد يـكـسـان نيست ، و ممكن است در
منطقهاى امروز اول مـاه بـاشـد و در مـنـطـقـه ديـگرى دوم ماه ، بنابراين شب قدر
نمى تواند يكشب معين در سـال بـوده بـاشـد، چرا كه فى المثل شب بيست و سوم در مكه
ممكن است شب بيست و دوم در ايـران و عـراق باشد، و به اين ترتيب قاعدتا هر كدام
بايد براى خود شب قدرى داشته بـاشـنـد، آيـا اين با آنچه از آيات و روايات استفاده
مى شود كه شب قدر يك شب معين است سازگار است ؟!
پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه :
شـب هـمـان سـايـه نيم كره زمين است كه بر، نيم كره ديگر مى افتد، و مى دانيم اين
سايه هـمـراه گـردش زمـين در حركت است ، و يك دوره كامل آن در بيست و چهار ساعت
انجام مى شود، بـنـابراين ممكن است شب قدر يك دوره كامل شب به دور زمين باشد، يعنى
مدت بيست و چهار ساعت تاريكى كه تمام نقاط زمين
را زير پوشش خود قرار مى دهد شب قدر است كه آغاز آن از يك نقطه شروع مى شود و در
نقطه ديگر پايان مى گيرد (دقت كنيد).
خـداونـدا! بـه مـا آنچنان بيدارى و آگاهى عطا كن كه از فضيلت ليلة القدر بهره كافى
گيريم .
پروردگارا! چشم اميد ما به لطفت دوخته است مقدرات ما را بر وفق آن تعيين فرما.
بارالها! ما را از محرومان اين ماه قرار مده كه محروميتى از آن بالاتر نيست .
آمين يا رب العالمين
مقدمه
اين سوره در مدينه نازل شده و داراى 8 آيه است
محتوى و فضيلت سوره بينة
مشهور اين است كه اين سوره در مدينه نازل شده است ، و محتواى آن نيز گواه بر همين
معنى اسـت ، چـرا كـه در آن مـكـرر از اهـل كـتـاب بـحـث شـده ، و مـيـدانـيـم سـر
و كار مسلمانان با اهل كتاب بيشتر در مدينه بود.