تفسير نمونه جلد ۲۳

جمعي از فضلا

- ۱۱ -


ايـن بـحـث را بـا سـرگذشتى كه بعضى از مفسران آورده اند پايان مى دهيم : (قتيبة بن سعيد) مى گويد: وارد يكى از قبايل عرب شدم ، صحرائى ديدم پر از شترانى كه همه مـرده بـودنـد كـه به شماره در نمى آمد، در آنجا پيرزنى بود، پرسيدم اين شتران از آن كـه بـوده اسـت ؟ گـفـت : آن پـيـرمـرد را كـه بـالاى آن تـل مـى بـيـنى كه نشسته و پشم مى تابد، به سراغ او آمدم ، گفتم : اينها همه از آن تو بـوده ؟! گـفـت : بـنام من بوده است ! گفتم : چه شده كه به اين روزگار افتاده اند؟ او در جـواب (بـى آنـكـه اشـاره اى بـه آفت و علت مرگ و مير آنها كند) گفت : آنكس كه داده بود گرفت ، گفتم : (ناراحت نيستى و) در اين باب چيزى گفته اى ؟
گفت : بلى ، اين دو بيت را گفته ام :
لا والذى انا عبد من خلائقه و المرء فى الدهر نصب الرزء و المحن
ما سرنى ان ابلى فى مباركها و ما جرى من قضاء الله لم يكن !
(سـوگـنـد به آنكس كه من بنده اى از مخلوقات او هستم - كه انسان در دنيا هدف مصائب و محنتها است ).
(اگـر شـتـرانم در خوابگاه خود بودند - و اين قضاى الهى كه اتفاق افتاد رخ نمى داد خـوشـحـال نمى شدم ) (من تنها به رضاى او راضيم و هر چه او خواسته است همان را مى پسندم ).
آخـريـن آيـه مـورد بـحـث تـوضـيـح و تـفـسـيـرى اسـت بـر آنـچـه در آيـه قبل آمده و در حقيقت مختال فخور (متكبر فخرفروش ) را معرفى مى كند، مى فرمايد: (آنها كـسـانـى هـسـتـنـد كـه بـخـل مـى ورزنـد و مـردم را نـيـز بـه بـخـل دعـوت مـى كـنـنـد) (الذيـن يـبـخـلون و يـامـرون النـاس بالبخل ).
آرى لازمـه دلبـسـتـگـى شـديـد بـه مـواهـب دنـيـا تكبر و غرور است ، و لازمه تكبر و غرور بـخـلكـردن ، و دعـوت ديـگـران بـه بـخـل اسـت ، امـا بـخـل كـردن بـه ايـن دليـل كـه سـرمـايـه كـبـر و غـرور خـود را ايـن امـوال مـى دانـد، و هـرگـز نـمـى خـواهـد آنـرا از دسـت دهـد، و امـا دعـوت ديـگـران بـه بـخـل بـراى ايـن اسـت كـه اولا اگر ديگران سخاوتمند باشند او رسوا مى شود، و ثانيا چون بخل را دوست دارد مبلغ چيزى است كه به آن عشق مى ورزد!
و بـراى ايـنـكـه تـصـور نـشـود اصـرار و تـاءكـيـد خـداونـد در مـسـاءله انـفـاق و تـرك بخل و يا حتى تعبير به آيات گذشته به وام گرفتن خداوند از بندگان كه همه براى تـشـويـق آنـهـا بـه انـفـاق اسـت از نياز ذات پاك او سرچشمه مى گيرد، در پايان آيه مى افـزايد: (هر كس از اين دستور رويگردان شود به خدا زيانى نمى رساند زيرا خداوند بى نياز و مورد ستايش است ) (و من يتول فان الله هو الغنى الحميد).
همه به او نيازمندند و او از همگان بينياز است ، چرا كه خزائن و منابع اصلى همه چيز نزد او است ، و از آنجا كه جامع همه صفات كمال است شايسته هر حمد و ستايش نيز مى باشد.
گـرچـه (بـخـل ) در آيـه فـوق بـيـشـتـر نـاظـر به بخل در انفاق مالى است ولى اين واژه مفهوم گـسـتـرده اى دارد كـه بـخـل در عـلم و اداى حـقـوق و مـانـنـد آن را نـيـز شامل مى شود.
آيه و ترجمه


لقـد اءرسلنا رسلنا بالبينات و اءنزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و اءنـزلنـا الحـديـد فـيـه بـأ س شـديد و منافع للناس و ليعلم الله من ينصره و رسله بالغيب إ ن الله قوى عزيز (25)


ترجمه :

25 - مـا رسـولان خـود را بـا دلائل روشـن فرستاديم ، و با آنها كتاب (آسمانى ) و ميزان (شـنـاسـائى حـق و قـوانـيـن عادلانه ) نازل كرديم ، تا مردم قيام به عدالت كنند، و آهن را نـازل كـرديـم كـه در آن قـوت شـديدى است ، و منافعى براى مردم ، تا خداوند بداند چه كسى او و رسولانش را يارى مى كنند بى آنكه او را ببينند، خداوند قوى و شكست ناپذير است .
تفسير:
هدف اصلى بعثت انبياء
از آنـجـا كـه سـبـقـت بـه سـوى رحـمـت و مـغـفـرت و بـهـشـت پـروردگـار كـه در آيـات قـبـل بـه آن اشـاره شـده بـود نـيـاز بـه رهـبرى رهبران الهى دارد در آيه مورد بحث كه از پـرمـحـتـواتـريـن آيـات قـرآن اسـت بـه ايـن مـعـنـى اشـاره كـرده و هـدف ارسـال انـبـيـاء و برنامه آنها را دقيقا بيان مى كند و مى فرمايد: (ما رسولان خود را با دلائل روشن فرستاديم ) (لقد ارسلنا رسلنا بالبينات ).
(و با آنها كتاب آسمانى و ميزان فرستاديم ) (و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ).
(تا مردم به عدل و داد قيام كنند) (ليقوم الناس بالقسط).
(بـيـنـات ) (دلائل روشـن ) مـعـنـى گـسـتـرده اى دارد كـه شـامـل (مـعـجـزات ) و (دلائل عـقـلى ) مـى شـود كـه انـبيا و رسولان الهى با آن مجهز بودند.
مـنـظـور از (كـتـاب ) هـمان كتب آسمانى است ، و از آنجا كه روح و حقيقت همه يك چيز است تـعـبـيـر بـه (كـتـاب ) بـه صـورت مـفـرد مـى كـنـد، هـر چـنـد بـا گـذشـت زمـان و تكامل انسانها، محتواى آن كاملتر مى شود.
و امـا (مـيـزان ) بـه مـعـنـى (وسـيـله وزن كـردن و سـنـجـش ) است كه مصداق حسى آن تـرازوهـائى اسـت كـه وزن اجـنـاس را بـا آن مـى سنجند، ولى مسلما در اينجا منظور مصداق مـعـنوى آن است ، يعنى چيزى كه تمام اعمال انسانها را مى توان با آن سنجيد، و آن احكام و قوانين الهى ، و يا آئين او به طور كلى است ، كه معيار سنجش نيكيها و بديها، و ارزشها و ضدارزشها است .
بـه ايـن تـرتـيـب پـيـامـبـران بـا سـه وسـيـله مـجـهـز بـودنـد: دلائل روشـن ، كـتـب آسـمـانـى ، و مـعـيـار سـنـجـش حـق از باطل و خوب از بد، و مانعى ندارد كه فى المثل قرآن مجيد هم (بينه ) (معجزه ) باشد، و هم كتاب آسمانى ، و هم بيان كننده احكام و قوانين ، يعنى سه بعد در يك محتوى .
و بـه هـر حـال هـدف از اعـزام ايـن مـردان بـزرگ بـا ايـن تـجـهـيـزات كامل همان اجراى (قسط و عدل ) است .
در حقيقت اين آيه به يكى از اهداف متعدد ارسال پيامبران اشاره مى كند، زيرا مى دانيم انبيا اهداف متعددى را پيگيرى مى كردند.
تعليم و تربيت چنانكه در آيه 2 سوره جمعه آمده است هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يـتـلوا عـليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة : (او كسى است كه از ميان مردم درس نـخـوانـده رسـولى فـرستاد تا آياتش را بر آنها بخواند، و آنها را تزكيه كند، و كتاب و حكمت بياموزد).
هـدف ديـگـر شـكـسـتـن غـلهـا و زنجيرهاى اسارت است چنانكه در آيه 157 سوره اعراف مى خوانيم : و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم : (پيامبر اسلام بارهاى سنگين را از دوش آنان را برمى دارد و غل و زنجيرهائى را كه بر دست و پا و گردنشان بود مى شكند).
هدف ديگر تكميل ارزشهاى اخلاقى است چنانكه در حديث معروف آمده است : بعثت لاتمم مكارم الاخلاق : (من براى تكميل فضائل اخلاقى مبعوث شده ام ).
و بالاخره هدف ديگر (اقامه قسط) است كه در آيه مورد بحث به آن اشاره ، شده و به اين ترتيب اهداف بعثت انبيا را در هدفهاى (فرهنگى ) و (اخلاقى ) و (سياسى ) و (اجتماعى ) مى توان خلاصه كرد.
نـاگـفـتـه پـيـداسـت كـه مـنـظـور از (رسـولان ) در آيـه مـورد بـحـث بـه قـريـنـه انزال كتب همان انبياء اولو العزم و مانند آنها مى باشند.
نـكـته جالب ديگر در جمله (ليقوم الناس بالقسط) اين است كه از (خود جوشى مردم ) سخن مى گويد، نمى فرمايد: هدف اين بوده كه انبياء انسانها را وادار به اقامه قسط كـنـنـد، بـلكـه مـى گـويـد: هـدف ايـن بـوده كـه مـردم مـجـرى قـسـط و عـدل باشند! آرى مهم اين است كه مردم چنان ساخته شوند كه خود مجرى عدالت گردند، و اين راه را با پاى خويش بپويند.
ولى از آنـجـا كه به هر حال در يك جامعه انسانى هر قدر سطح اخلاق و اعتقاد و تقوا بالا بـاشـد بـاز افـرادى پيدا مى شوند كه سر به طغيان و گردنكشى بر مى دارند و مانع اجـراى قـسـط و عـدل خـواهـنـد بـود لذا در ادامـه آيـه مـى فـرمـايـد: مـا آهـن را نازل كرديم كه در آن قوت شديدى است ، و نيز منافعى براى مردم !
(و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس ).
آرى تجهيزات سه گانه انبياء الهى براى اجراى عدالت وقتى مى تواند به هدف نهائى برسد كه از ضمانت اجرائى آهن و (باس ‍ شديد) آن برخوردار باشد.
گرچه بعضى تصور كرده اند كه تعبير (انزلنا) نشان مى دهد كه آهن از كرات ديگر بـه زمـيـن آمـده اسـت ولى حـق ايـن اسـت كـه تـعـبـيـر بـه انـزال در ايـنـگونه موارد اشاره به مواهبى است كه از مقام بالائى به مقامات پائينتر داده مـى شـود، و از آنـجـا كـه خـزائن هـمـه چـيـز نـزد خـدا اسـت و او است كه آهن را براى منافع گـونـاگـونـش آفريده تعبير به انزال شده است لذا در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السـلام ) آمـده اسـت كـه در تـفـسـيـر ايـن جـمـله فـرمـود: انـزاله ذلك خـلقـه اياه : منظور از نـازل كـردن آهـن خلقت آن است ). همانگونه كه در آيه 6 سوره زمر در مورد چهار پايان مى خـوانـيـم : و انـزل لكـم مـن الانـعام ثمانية ازواج : (و براى شما از چهار پايان هشت زوج نازل كرد).
بـعـضـى نـيز (انزلنا) را از ماده (نزل ) (بر وزن شتر) به معنى چيزى كه براى پـذيـرائى مـيـهـمـان آمـاده مـى كـنـنـد تـفـسـيـر كـرده انـد ولى ظـاهـر هـمـان مـعـنـى اول است .
(باس ) در لغت به معنى شدت و قوت و قدرت است و به مبارزه و جنگ نيز باس گفته مـى شـود، و لذا بـعـضـى از مـفـسـران آنـرا بـه مـعـنـى وسـائل جـنـگـى اعـم از دفـاعـى و تـهاجمى تفسير كرده اند، در روايتى از امير مؤ منان على (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده در تفسير اين آيه فرمود: يعنى السلاح و غير ذلك : (منظور اسلحه و غير آن است ).
روشن است كه اين از قبيل بيان مصداق است .
منظور از (منافع ) هرگونه بهره اى است كه انسان از آهن مى برد، و مى دانيم اهميت آهن در زنـدگى انسانها به اندازه اى زياد است كه با كشف آن دوران تازه اى در تاريخ بشر شـروع شد كه به دوران آهن معروف است چرا كه با اين كشف چهره زندگى انسان در تمام زمينه ها دگرگون گشت ، و اين خود بيانگر ابعاد واژه (منافع ) در آيه فوق است .
در قـرآن مجيد نيز در آيات مختلف اشاره به اين معنى شده : در يكجا مى گويد هنگامى كه ذو القرنين تصميم بر ساختن سد عظيم خود گرفت گفت : آتونى زبر الحديد: (قطعات عظيم آهن براى من بياوريد) (كهف - 96).
و هنگامى كه خداوند داود را مشمول لطف خود قرار داد آهن را براى او نرم كرد تا بتواند با آن زره بـسـازد، و از خـطـرات جـنـگـهـا و حـمـلات دشـمـنـان بـكـاهـد و النـا له الحـديـد ان اعمل سابغات (سبا 10 و 11).
سپس به يكى ديگر از اهداف ارسال انبياء و نزول كتب آسمانى و همچنين آفرينش وسائلى هـمـچـون آهـن اشـاره كـرده ، مـى فـرمايد: (هدف اين است كه خداوند بداند چه كسانى او و فرستادگانش را در غياب او يارى مى كنند) (و ليعلم الله من ينصره و رسله بالغيب ).
منظور از علم خداوند در اينجا تحقيق عينى علم او است ، يعنى تا آشكار شود چه كسانى به يـارى خـدا و مـكـتـب او بـپـا مـى خـيـزنـد و قيام به قسط مى كنند و چه كسانى از اين وظيفه بـزرگ سـر بـاز مـى زنـنـد در حـقيقت مفهوم اين آيه شبيه همان است كه در آيه 179 سوره آل عـمـران آمـده : مـا كـان الله ليـذر المـؤ مـنين على ما انتم عليه حتى يميز الخبيث من الطيب : (مـمـكـن نـبـود كـه خـداونـد مـؤ منان را به همان صورت كه شما هستيد واگذارد مگر اينكه ناپاك را از پاك جدا كند)!
به اين ترتيب مساءله آزمون و امتحان انسانها، و جداسازى صفوف و تصفيه ،
يكى ديگر از اهداف بزرگ اين برنامه بوده است .
تعبير به (يارى خداوند) مسلما به معنى يارى دين و آئين و نمايندگان او و بسط آئين حـق و قـسـط و عـدل اسـت ، و گـرنـه خـداونـد نيازى به يارى كسى ندارد، و همگان به او نـيازمندند، لذا براى اثبات همين معنى آيه را با اين جمله پايان مى دهد كه (خداوند قوى و شكست ناپذير است ) (ان الله قوى عزيز).
بـراى او مـمـكـن اسـت بـا يك اشاره همه جهان را زير و رو كند و تمامى دشمنان را نابود و اوليـائش را پـيـروز گـردانـد، ولى هـدف اصـلى كـه تـربـيـت و تـكـامل انسانهاست از اين طريق حاصل نمى گردد، لذا آنها را دعوت به يارى آئين حق كرده است .
نكته ها:
1 - قلمرو (منطق ) و (زور)!
آيـه فـوق تـرسـيـم گـويـائى از چـهـره اسـلام در زمـيـنـه تعليم و تربيت ، و گسترش عدل و داد، و اجراى قسط در جامه انسانى است .
نخست از بينات و دلائل روشن و (كتب آسمانى ) و (معيار سنجش ارزشها، و بيان احكام و قـوانـيـن ) كـمـك مى گيرد، يعنى پايه را بر انقلاب فكرى و فرهنگى مى گذارد، و از عقل و منطق استمداد مى جويد.
امـا اگر اينها مؤ ثر نيفتاد و كار به بن بست كشيد، يعنى زورمندان قلدرى پيدا شدند كه نـه در بـرابـر بـيـنـات سـر تـسـليـم فرود مى آورند و نه براى كتاب و ميزان ارزشى قـائلنـد، در ايـنـجـا نـوبـت به (حديد) كه در آن (باس شديد) است مى رسد، و با سـلاح بـر مـغـز ايـن گـردنـكـشـان مـى كـوبـنـد تـا در بـرابـر قـسـط و عدل تسليم شوند، و البته از يارى مردم با ايمان در اين مسير كمك گرفته مى شود.
و ايـنـكـه در حـديـثـى از رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله ) نـقـل شـده كـه فـرمود: بعثت بالسيف بين يدى الساعة ، حتى يعبد الله وحده لاشريك له و جعل رزقى تحت ظل
رمـحـى : (مـن در آسـتـانـه رسـتـاخـيز مبعوث به شمشير شده ام تا مردمان خداى يگانه را پـرسـتش كنند، و روزى من در سايه نيزه من است ) اشاره به همين است يعنى مامورم سلاح را در مـقـابـل ايـن گـروه بـه كـار گـيـرم نـه بـه عـنـوان اصل و اساس كار همانگونه كه در آيه فوق صريحا آمده است .
در حـديـث ديـگـرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : الخير كله فى السيف ، و تحت السـيـف ، و فـى ظـل السـيـف (خـوبـيـهـا تمام در شمشير است ، و زير شمشير و در سايه شمشير)!.
و در حـديـثـى از امـام امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : ان الله عـز و جـل فـرض الجهاد و عظمه ، و جعله نصره و ناصره ، و الله ما صلحت دنيا و لادين الا به : (خداوند جهاد را واجب كرده و آنرا بزرگ شمرده ، و آنرا يار و ياورش قرار داده ، به خدا سوگند نه دنيا و نه دين جز با جهاد اصلاح نمى شود).
اين سخن را با حديث ديگرى از رسول خدا پايان مى دهيم : فرمود: لايقيم الناس الا السيف ، و السـيـوف مـقـاليـد الجـنـة و النـار: (مـردم را جز شمشير برپا نمى دارد، و شمشيرها كليدهاى بهشت و دوزخند).
بـنابراين رهبران الهى در يكدست كتب آسمانى ، و در دست ديگر شمشير دارند، نخست مردم را با منطق به سوى حق و عدل دعوت مى كنند، هرگاه زورگويانى تسليم منطق نشوند در برابر آنها به زور متوسل مى شوند.
2 - نيازهاى عمده زندگى وابسته به آهن است
بعضى از مفسران در آيه فوق تحليلى دارند كه خلاصه اش چنين است :
اصـول زنـدگى انسان چهار چيز است كشاورزى بافندگى (صنعت )؛ مسكن و حكومت ، و اين بـه خـاطـر آن اسـت كـه انـسـان نـيـاز به غذا و لباس و مسكن دارد، و از آنجا كه يك موجود اجـتـمـاعـى اسـت بـه تـنـهـائى نـمـى تـوانـد مـشـكـلات زنـدگـى را حل كند، يا به تعبير ديگر مصالح اجتماع به وسيله اجتماع تامين مى شود.
و از آنجا كه هر اجتماعى خواه ناخواه خالى از برخورد و تزاحم منافع نيست بنابراين نياز بـه حـكـومـتـى دارد كـه عـدالت را در مـيـان آنـهـا اجـرا كـنـد، و عـجـب ايـنـكـه ايـن چـهـار اصـل هـمـه نـيـازمند به حديد و آهن است ، و اگر اين وسيله نبود زندگى بر انسان بسيار مـشـكـل مـى شـد، و از آنـجـا كـه نـيـاز بـه آن زيـاد اسـت خـداونـد آن را فـراوان و سـهـل الوصول آفريده است (درست است كه فلزات ديگر در زندگى انسان هر كدام نقشى دارند ولى نقش اصلى از آن آهن است ) و از اينجا مفهوم (فيه باس شديد و منافع للناس ) روشن مى شود.
آيه و ترجمه


و لقـد اءرسـلنـا نـوحا و إ برهيم و جعلنا فى ذريتهما النبوة و الكتاب فمنهم مهتد و كثير منهم فاسقون (26)
ثـم قـفـيـنـا عـلى آثـارهـم بـرسـلنـا و قـفـيـنـا بـعـيـسـى ابـن مـريـم و ءاتـيـنـاه الانجيل و جعلنا فى قلوب الذين اتبعوه راءفة و رحمة و رهبانية ابتدعوها ما كتبناها عليهم إ لا ابـتـغـاء رضوان الله فما رعوها حق رعايتها فاتينا الذين ءامنوا منهم اءجرهم و كثير منهم فاسقون (27)


ترجمه :

26 - ما نوح و ابراهيم را فرستاديم و در دودمان آنها نبوت و كتاب قرار داديم بعضى از آنها هدايت يافته اند، و بسيارى از آنها گنهكارند.
27 - سپس به دنبال آنها رسولان ديگر خود را فرستاديم ، و بعد از آنها عيسى بن مريم را مـبـعـوث كـرديـم ، و بـه او انـجـيـل عـطـا كـرديـم ، در دل كسانى كه از او پيروى كردند رافت و رحمت قرار داديم ، و رهبانيتى را كه ابداع كرده بودند، و ما بر آنها مقرر نداشته بوديم ، گرچه هدفشان جلب خشنودى خدا بود، ولى حق آنرا
رعايت نكردند، لذا ما به آنها كه ايمان آوردند پاداش داديم ، و بسيارى از آنها فاسقند.
تفسير:
پيامبران را يكى بعد از ديگرى فرستاديم
چـنـانـكـه مـى دانـيـم شـيـوه قـرآن ايـن اسـت كـه بـعـد از بـيـان يـك سـلسـله اصـول كـلى تـعـليـمـات خـود اشاره به سرنوشت اقوام پيشين مى كند تا شاهد گويائى بـراى آن بـاشـد، در ايـنـجـا نـيـز بـعـد از ذكـر مـسـائل پـيـشـيـن دربـاره ارسـال رسـولان هـمـراه بـيـنـات و كتاب و ميزان ، و همچنين لزوم سبقت مردم بر يكديگر در وصول به غفران پروردگار و سعادت جاويدان ، از بعضى از اقوام و پيامبران پيشين نام مى برد و اين اصول كلى را در زندگى آنها مجسم مى سازد.
نـخـسـت از (نـوح ) و (ابـراهـيـم ) كـه شـيخ الانبيا و سر سلسله رسولان حق بودند شـروع كـرده ، مـى فـرمـايد: (ما نوح و ابراهيم را فرستاديم ، و در دودمان آنها نبوت و كتاب آسمانى قرار داديم ) (و لقد ارسلنا نوحا و ابراهيم و جعلنا فى ذريتهما النبوة و الكتاب ).
اما همگى از اين ميراث بزرگ و مواهب عظيم خداوند بهره نگرفتند، (گروهى در پرتو آن هدايت يافتند، و بسيارى از آنها فاسق و گنهكار و بى ايمانند) (فمنهم مهتد و كثير منهم فاسقون ).
آرى نبوت توام با شريعت و آئين از نوح (عليه السلام ) شروع شد، و بعد از او ابراهيم (عـليـه السـلام ) پـيـامـبـر اولو العـزم ديـگـر، ايـن خـط را تـداوم بـخـشـيـد، و هـمـچنان در طـول اعـصـار و قـرون در فرزندان و دودمان آنها ادامه يافت ، اما هميشه اقليتى از اين نور هدايت بهره گرفتند در حالى كه اكثريت راه خطا پوئيدند!
سـپـس اشـاره سـربـسـتـه اى بـه سـلسـله انـبـيـاى ديـگـر، و آخـريـن آنـهـا قـبـل از پـيـامـبـر اسـلام (صـلى الله عـليـه و آله ) كـرده مـى افـزايـد: سـپـس بـه دنبال آنها رسولان ديگر خود را آورديم (ثم قفينا على آثارهم برسلنا).
يـكـى بـعـد از ديـگـرى قيام كردند و چراغ هدايت را فرا راه مردم قرار دادند تا نوبت به حضرت مسيح (عليه السلام ) رسيد.
(ما بعد از آنها عيسى بن مريم را آورديم ) (و قفينا بعيسى بن مريم ).
(قفينا) از ماده (قفا) به معنى پشت است ، و قافيه را از اين رو قافيه مى گويند كه قـسـمـتـهاى آخر شعر مشابه يكديگر و پشت سر هم قرار مى گيرد، و در جمله فوق منظور ايـن اسـت كـه پيامبران با آهنگى يكسان و يكنواخت ، و اهدافى هماهنگ ، يكى بعد از ديگرى قـدم بـه عـرصـه وجـود گـذاشـتـنـد، و تـعـليـمـات يـكـديـگـر را تـايـيـد و تكميل كردند، و در حقيقت اين تعبير اشاره زيبائى به توحيد نبوت است .
سـپـس بـه كـتـاب آسـمـانـى مـسـيـح (عـليه السلام ) اشاره كرده ، مى افزايد: (ما به او انجيل عطا كرديم ) (و آتيناه الانجيل ).
بـعـد از ويژگيهاى پيروان او سخن مى گويد و مى فرمايد: (ما در قلوب كسانى كه از او پـيـروى كـردنـد رافـت و رحـمت قرار داديم ) (و جعلنا فى قلوب الذين اتبعوه رافة و رحمة ).
بـعـضـى از مفسران اين دو واژه (رافت و رحمت ) به يك معنى دانسته اند، ولى جمعى از ميان اين دو تفاوتى قائلند و آن اينكه : (رافت ) به معنى محبت در زمينه دفع ضررها است ، و (رحـمـت ) بـه مـعـنـى مـحـبـت بـراى جـلب مـنـافـع اسـت ، و لذا غـالبـا رافـت قـبـل از رحـمت ذكر مى شود چرا كه نخست بايد دفع ضرر كرد و سپس به فكر جلب منفعت افتاد، و نيز به همين دليل در آيه مجازات زناكاران
مـى فـرمايد: و لا تاخذكم بهما رافة فى دين الله (مبادا در اجراى حد و انجام فرمان خدا در مـورد آنـهـا گرفتار رافت شويد، و حكم خدا را به دست فراموشى بسپاريد) (نور - 2).
مساءله رافت و رحمت پيروان راستين مسيح چيزى نيست كه تنها در اين آيه به آن اشاره شده بـاشـد، بـلكه در آيه 82 مائده نيز مى خوانيم : و لتجدن اقربهم مودة للذين آمنوا الذين قـالوا انـا نـصـارى ذلك بـان مـنـهـم قـسـيسين و رهبانا و انهم لا يستكبرون (نزديك ترين دوسـتان را به مؤ منان (از غير مسلمانان ) كسانى مييابى كه مى گويند مسيحى هستيم ، اين به خاطر آن است كه در ميان آنها افرادى عالم ، و تارك دنيا، هستند، و آنها (در برابر حق ) تكبر نمى ورزند).
گـرچـه ايـن آيـه بـيـشـتـر نـاظـر بـه مـسيحيان حبشه و شخص (نجاشى ) است كه به مـسـلمـانـان پـنـاه دادند، و با مهر و محبت خاصى به آنها رفتار كردند، ولى به طور كلى اشـاره اى بـه رافـت و رحـمـت و عواطف مثبت به مسيحيان راستين دارد، البته نه آن گرگان خونخوار و ديوان آدمنمائى كه در عصر ما نام مسيحيت را بر خود گذارده ، و دنيا را به خاك و خون و غارت و چپاول كشيده اند!
سـپـس مـى افـزايـد: (در قـلوب آنـهـا عـلاقـه به رهبانيتى افكنديم كه آن را ابداع كرده بودند و ما آن را بر آنها مقرر نداشته بوديم هدفشان جلب خشنودى خدا بود ولى حق آنرا رعـايـت نـكـردند لذا ما به كسانى از آنها كه ايمان آوردند پاداش داديم ، ولى بسيارى از آنها فاسق و گنهكارند) (و رهبانية ابتدعوها ما كتبناها عليهم الا ابتغاء رضوان الله فما رعوها حق رعايتها فاتينا الذين آمنوا منهم اجرهم و كثير منهم فاسقون ).
بـه ايـن تـرتـيب آنها نه تنها آئين توحيدى مسيح را رعايت نكردند و آن را با انواع شرك آلودند، بلكه حق آن رهبانيتى را كه خودشان ابداع كرده بودند نيز رعايت ننمودند، و به نـام زهـد و رهـبـانـيـت دامـهـا بـر سـر راه خـلق خـدا گـستردند، و ديرها را مركز انواع فساد نمودند، و ناهنجاريهائى را در آئين مسيح (عليه السلام ) به وجود آوردند.
مطابق اين تفسير (رهبانيت ) جزء آئين مسيح نبود، بلكه پيروانش بعد از او آن را ابداع كردند، و در آغاز چهره معتدل و ملايمى داشت ، اما بعدا به انحراف گرائيد و سر از مفاسد بسيارى در آورد.
اما طبق تفسير ديگرى نوعى رهبانيت و زهد در آئين مسيح بود، آنچه پيروان مسيح بعد از او بـدعـت گـذاردنـد نـوع ديـگـرى از رهبانيت بود كه هرگز خداوند براى آنها مقرر نداشته بود.
ولى تفسير اول مشهورتر و از بعضى جهات مناسبتر است .
بـه هـر حـال از آيـه فـوق در مـجموع چنين استفاده مى شود كه رهبانيت در آئين مسيح نبوده و پـيـروانش آن را بعد از او ابداع كردند، ولى در آغاز نوعى زهدگرائى و از ابداعات نيك مـحـسوب مى شد، مانند بسيارى از مراسم و سنتهاى حسنهاى كه هم اكنون در ميان مردم رائج اسـت ، و كـسـى نـيز روى آن به عنوان تشريع و دستور خاص شرع تكيه نمى كند، ولى ايـن سـنـت بـعدا به انحراف گرائيد و آلوده با امورى مخالف فرمان الهى و حتى گناهان زشتى شد.
تـعـبـيـر قـرآن بـه جـمـله فـمـا رعـوهـا حـق رعـايـتـهـا (حـق آنـرا رعـايـت نـكـردنـد) دليل بر اين است كه اگر حق آن ادا مى شد سنت خوبى بود، و تعبير آيه 82 مائده كه از (رهبانها) و (عالمان ) مسيحيان راستين با نظر موافق و مثبت ياد مى كند نيز شاهد اين مدعا است (دقت كنيد).
و هرگاه كلمه (رهبانيت ) را رافت و رحمت بدانيم نيز شاهد ديگرى براى اين مدعى پيدا مـى شـود، چـرا كـه هـمـرديـف رافـت و رحـمـتـى مى شود كه خداوند آنرا به عنوان يك صفت پسنديده در قلوب آنها افكنده است .
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه اگـر سـنـت حـسـنـهـاى در مـيـان مـردم رائج شـود كـه اصـول كـلى آن (مـانـند دستور زهد) در آئين حق باشد، و مردم آن سنت را به طور خاص به دسـتور الهى نسبت ندهند، بلكه آن را مصداقى از مصاديق دستورات كلى بدانند، و حق آنرا ادا نمايند كار بدى نيست ، بدبختى آنجا شروع مى شود كه افراطها و تفريطها پيش آيد و آنرا به سنت سيئهاى تبديل كند.
مثلا هم اكنون در ميان ما مراسمى براى عزادارى و سوگوارى و اعياد و وفاتهاى پيشوايان بزرگ دين ، و همچنين بزرگداشت شهيدان و عزيزانى كه از دست مى روند در روز شهادت و يا هفتمين و چهلمين و سالگرد آنها معمول است كه مصداقى است از دستورات كلى اسلام در مورد تعظيم شعائر، و بزرگداشت
پـيـشـوايـان ديـن و شـهـيـدان و عـمـوم مـسـلمـيـن ، و هـمـچـنـيـن مـصـداقـى اسـت از اصـل كـلى (سـوگـوارى بـر شـهـداى كـربـلا) و مـانـنـد آنـهـا، بـى آنـكـه جـزئيات و تفاصيل اين مراسم يك دستور خاص شرع تلقى شود، بلكه صرفا به عنوان يك مصداق از آن اصل كلى انجام مى شود.
هـرگـاه در ايـن مراسم از حدود شرع تجاوز نشود و آلوده با گناه و خرافهاى نگردد مسلما مصداق (ابتغاء رضوان الله ) و مصداق سنت حسنه است ، در غير اين صورت بدعت شوم و سنت سيئهاى خواهد بود.
به نظر مى رسد (رهبانيت ) كه از ماده (رهبه ) به معنى ترس از خدا گرفته شده در آغـاز مـصـداقـى از زهـد و بـى اعـتـنـائى نـسبت به دنيا بود، ولى بعدا به تحريفهاى گـسـتـرده اى كشيده شد و اگر مى بينيم اسلام به شدت با اين رهبانيت مبارزه مى كند نيز بـه خـاطـر هـمـيـن چـهـره نـهـائى آن است ، چنانكه در نكته ها شرح بيشترى به خواست خدا پيرامون آن خواهيم داد.
نكته ها:
1 - اسلام و رهبانيت
چـنـانـكـه گفتيم (رهبانيت ) از ماده رهبه به معنى خوف و ترس است كه در اينجا خوف و تـرس از خـدا منظور است ، و به گفته راغب در مفردات ترسى است كه آميخته با پرهيز و اضطراب باشد و (ترهب ) به معنى (تعبد) و عبادت كردن و رهبانيت به معنى شدت تعبد است .
آيـه فـوق را هر گونه تفسير كنيم نشان مى دهد كه نوعى رهبانيت مطلوب در ميان مسيحيان وجـود داشـت ، هر چند در آئين مسيح چنين دستور الزامى به آنها داده نشده بود، ولى پيروان مسيح آن رهبانيت را از حد و مرز آن بيرون برده
و به انحراف و تحريف كشاندند.
بـه هـمـيـن دليـل اسلام به شدت آن را محكوم كرده ، و حديث معروف لارهبانية فى الاسلام : (در اسلام رهبانيت وجود ندارد) در بسيارى از منابع اسلامى ديده مى شود.
از جـمـله بـدعـتهاى زشت مسيحيان در زمينه رهبانيت (تحريم ازدواج ) براى مردان و زنان تارك دنيا بود، و ديگر (انزواى اجتماعى ) و پشتپا زدن به وظائف انسان در اجتماع ، و انـتـخـاب صـومـعـه ها و ديرهاى دورافتاده براى عبادت و زندگى در محيطى دور از اجتماع بـود، سـپـس مـفـاسـد زيـادى در ديـرهـا و مراكز زندگى رهبانها به وجود آمد كه بعدا به گوشه اى از آن براى تكميل اين بحث به خواست خدا اشاره خواهيم كرد.
درسـت است كه زنان و مردان تارك دنيا (راهبها و راهبه ها) خدمات مثبتى نيز انجام مى دادند، از جـمـله پـرسـتـارى بـيماران صعب العلاج و خطرناك ، همچون جذاميان ، و تبليغ در نقاط بـسـيـار دوردسـت و در مـيـان اقوام وحشى ، و مانند اينها، و همچنين برنامه هاى مطالعاتى و تـحقيقاتى ، ولى اين امور در برابر كل اين برنامه مساءله ناچيز و كم اهميتى بود، و در مجموع مفاسد آن به مراتب برترى داشت .
اصـولا انـسـان مـوجـودى اسـت كـه بـراى زنـدگـى در اجـتـمـاع سـاخـتـه شـده ، و تكامل معنوى و مادى او نيز در همين است كه زندگى جمعى داشته باشد، و لذا هيچيك از مذاهب آسمانى اين معنى را از انسان نفى نمى كند، بلكه پايه هاى آنرا محكمتر مى سازد.
خـداونـد در انـسـان (غـريـزه جـنـسـى ) بـراى حـفـظ نسل آفريده ، هر چيزى
كه آنرا به طور مطلق نفى كند مسلما باطل است .
زهـد اسـلامـى كـه بـه مـعـنـى سـادگـى زنـدگـى و حـذف تـجـمـلات و عـدم اسـارت در چـنـگـال مـال و مـقام است هيچ ارتباطى به مساءله رهبانيت ندارد، زيرا رهبانيت معنى جدائى و بـيـگـانگى از اجتماع است ، و زهد به معنى آزادگى و وارستگى به خاطر اجتماعيتر زيستن است .
در حـديـث مـعروفى مى خوانيم (عثمان بن مظعون ) فرزندش از دنيا رفته بود، بسيار غـمـگـيـن شـد، تـا آنـجـا كـه خـانـه اش را مـسـجـد قـرار داد و مـشـغـول عـبـادت شـد (و هـر كـار را جـز عـبـادت تـرك گـفـت ) ايـن خـبـر بـه رسـول خـدا (صلى الله عليه و آله ) رسيد، او را احضار كرده ، فرمود: يا عثمان ! ان الله تـبـارك و تـعـالى لم يـكـتـب عـليـنـا الرهـبـانـيـة ، انـمـا رهـبـانـيـة امـتـى الجـهـاد فـى سـبـيـل الله ! (اى عثمان ! خداوند متعال رهبانيت را براى امت من مقرر نداشته ، رهبانيت امت من جهاد در راه خدا است ).
اشـاره بـه ايـنـكـه اگـر مـى خـواهـى پـشـت پـا بـه زنـدگـى مـادى بـزنـى ايـن عمل را به صورت منفى و انزواى اجتماعى انجام مده ، بلكه در يك مسير مثبت ، يعنى جهاد در راه خدا، آن را جستجو كن .
سـپـس پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بحث مشروحى درباره فضيلت نماز جماعت براى او بيان فرمود كه تاييدى است بر نفى رهبانيت و انزوا.
در حـديـث ديـگـرى از امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) مى خوانيم : كه برادرش (على بـن جـعفر) از محضرش پرسيد الرجل المسلم هل يصلح ان يسيح فى الارض او يترهب فى بـيـت لا يـخـرج مـنه ؟ قال (عليه السلام ) لا:(آيا براى مرد مسلمان سزاوار است دست به سياحت بزند، يا رهبانيت اختيار كند، و در خانهاى بنشيند
و از آن خارج نگردد؟ امام (عليه السلام ) در پاسخ فرمود: نه ).
تـوضـيـح ايـنـكـه : سـيـاحـتى كه در اين روايت از آن نهى شده چيزى همرديف رهبانيت يعنى يـكـنـوع رهـبـانـيـت سـيـار بـوده اسـت ، به اين معنى كه بعضى از افراد بى آنكه خانه و زنـدگـى بـراى خـود تـهـيـه كنند، يا كسب و كارى داشته باشند، به صورت جهانگردى بـدون زاد و تـوشـه ، دائمـا از نـقطه اى به نقطه ديگر مى رفتند، و با گرفتن كمك از مردم و گدائى زندگى مى كردند، و آنرا يكنوع زهد و ترك دنيا مى پنداشتند، ولى اسلام هم رهبانيت ثابت را نفى كرده است و هم رهبانيت سيار را، آرى از نظر تعليمات اسلام مهم آن است كه انسان در دل اجتماع وارسته و زاهد باشد نه در انزوا و بيگانگى از اجتماع !
2 - سرچشمه تاريخى رهبانيت
تـواريـخ مـوجـود مـسـيـحـيـت نـشـان مـى دهـد كـه رهـبـانـيـت بـه صـورت فـعـلى در قـرون اول مسيحيت وجود نداشته ، و پيدايش آن را بعد از قرن سوم ميلادى ، هنگام ظهور امپراطورى رومـى به نام (ديسيوس ) و مبارزه شديد او با پيروان مسيح (عليه السلام ) مى دادند، آنها بر اثر شكست از اين امپراطور (خونخوار) به كوهها و بيابانها پناه بردند.
در روايـات اسـلامـى نـيـز هـمين معنى به صورت دقيقترى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عـليـه و آله ) نـقـل شـده كـه روزى آن حـضـرت (صـلى الله عـليـه و آله ) به (ابن مـسـعـود) فـرمـود: (مـى دانـى رهـبـانـيت از كجا پيدا شد)؟ عرض كرد: خدا و پيامبرش ‍ آگـاهـتـرنـد، فـرمود: بعد از عيسى (عليه السلام ) جمعى از جباران ظهور كردند و مؤ منان سه مرتبه با آنها پيكار
نـمـوده و شكست خوردند، لذا به بيابانها متوارى شدند، و به انتظار ظهور پيامبر موعود عـيـسـى (حـضـرت مـحـمـد (صـلى الله عـليـه و آله ) در غـارهـاى كـوهـهـا بـه عـبـادت مشغول گشتند، بعضى از آنها بر دين خود باقى ماندند و بعضى راه كفر پيش گرفتند.
سپس افزود آيا مى دانى رهبانيت امت من چيست ؟ عرض كرد: خدا و رسولش آگاهترند، فرمود: الهـجـرة و الجهاد، و الصلاة ، و الصوم ، و الحج ، و العمرة : رهبانيت امت من هجرت و جهاد و نماز و روزه و حج و عمره است .
مورخ مشهور مسيحى (ويل دورانت ) در تاريخ معروف خود در جلد 13 بحث مشروحى راجع به رهبانان نقل مى كند، او معتقد است پيوستن (راهبه ها) (زنان تارك دنيا) به (راهبان ) از قرن چهارم ميلادى شروع شد و روز به روز كار رهبانيت بالا گرفت تا در قرن دهم ميلادى به اوج خود رسيد.
بدون شك اين پديده اجتماعى ، مانند هر پديده ديگر، علاوه بر ريشه هاى تاريخى ريشه هـاى روانـى نـيـز دارد كـه از جـمـله مـيـتـوان بـه ايـن واقـعـيـت اشـاره كـرد كـه اصـولا عكس العمل روانى افراد و اقوام مختلف در برابر شكستها و ناكاميها كاملا متفاوت است ، بعضى تمايل به انزوا و درونگرائى پيدا مى كنند و خود را كاملا از اجتماع و فعاليتهاى اجتماعى دور مى كشند، در حالى كه گروه ديگر از شكست درس استقامت مى آموزند و صلابت و مقاومت بـيشترى پيدا مى كنند، گروه اول به رهبانيت يا چيزى شبيه به آن رو مى آورند و گروه دوم به عكس اجتماعيتر مى شوند.
3 - مفاسد اخلاقى و اجتماعى ناشى از رهبانيت
انـحـراف از قـوانـيـن آفـريـنـش هـمـيـشـه واكـنـشـهـاى مـنـفـى بـه دنـبـال دارد، بـنـابراين جاى تعجب نيست كه وقتى انسان از زندگى اجتماعى كه در نهاد و فطرت او است فاصله بگيرد گرفتار عكس العملهاى منفى شديد مى شود، لذا رهبانيت به حـكـم ايـنـكه بر خلاف اصول فطرت و طبيعت انسان است مفاسد زيادى به بار مى آورد از جمله :
1 - رهـبـانـيت با روح مدنى بالطبع بودن آدمى مى جنگد و جوامع انسانى را به انحطاط و عقبگرد مى كشاند.
2 - رهبانيت نه تنها سبب كمال نفس و تهذيب روح و اخلاق نيست .
بـلكـه مـنجر به انحرافات اخلاقى ، تنبلى ، بدبينى ، غرور، عجب و خود برتربينى و مـانـنـد آن مـى شـود، و بـه فـرض كـه انـسـان بـتـوانـد در حـال انـزوا بـه فـضـيـلت اخلاقى برسد فضيلت محسوب نمى شود، فضيلت آن است كه انسان در دل اجتماع بتواند خود را از آلودگيهاى اخلاقى بره اند.
3 - تـرك ازدواج كـه از اصـول رهـبـانـيـت اسـت نـه فـقـط كمالى نمى آفريند بلكه موجب پيدايش عقده ها و بيماريهاى روانى مى گردد.
در دائرة المـعـارف قـرن بـيـستم مى خوانيم : (بعضى از رهبانها تا آن اندازه توجه به جـنـس زن را عـمـل شيطانى مى دانستند كه حاضر نبودند حيوان ماده اى را به خانه ببرند! مبادا روح شيطانى آن به روحانيت آنها صدمه بزند)!!
امـا بـا ايـنـحـال تـاريخ فجايع زيادى را از ديرها به خاطر دارد، تا آنجا كه به گفته (ويـل دورانـت ) (پـاپ انـيـوسـان ) سـوم يـكـى از ديـرها را به عنوان فاحشه خانه توصيف كرد!.
و بعضى از آنان مركزى براى اجتماع شكم پرستان و دنياطلبان و خوشگذرانها شده بود تا آنجا كه بهترين شرابها در ديرها پيدا مى شد.
البـتـه طـبـق گـواهـى تاريخ ، حضرت مسيح هرگز ازدواج نكرد، اما اين هرگز به خاطر مـخـالفـت او بـا ايـن امـر نـبـود، بـلكـه عـمـر كـوتـاه مـسـيـح بـه اضـافـه اشتغال مداوم او به سفرهاى تبليغى به نقاط مختلف جهان به او اجازه اين امر را نداد.
بـحـث دربـاره رهـبانيت درخور كتاب مستقلى است كه اگر بخواهيم به آن بپردازيم از بحث تفسيرى بيرون مى رويم .
ايـن بـحـث را بـا حـديـثـى از عـلى (عـليـه السـلام ) پـايـان مـى دهـيـم : در حـديـثـى در ذيـل آيـه قـل هـل نـنـبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا: (بگو آيا به شما خبر دهم كه زيانكارترين مردم كيانند؟ آنها هستند كـه تـلاشـهـايـشـان در زنـدگـى دنـيـا گـم شـده بـا ايـن حال گمان مى كنند كار نيك انجام مى دهند).
عـلى (عـليـه السلام ) در تفسير آن فرمود: هم الرهبان الذين حبسوا انفسهم فى السوارى : (يكى از مصاديق بارز آن رهبانها هستند كه خود را در ارتفاعات كوهها و بيابانها محبوس داشتند و گمان كردند كار خوبى انجام مى دهد.
4 - (انجيل ) يا (اناجيل )
(انـجـيـل ) در اصل يك واژه يونانى به معنى (بشارت ) يا (آموزش جديد) است و نام كتابى است كه بر حضرت مسيح نازل گرديده .
ايـن واژه 12 بـار در قـرآن مـجـيـد بـه هـمـيـن مـعـنـى اسـتـعـمـال شـده اسـت ، و هـمـه جـا بـه صـورت مـفـرد اسـت ، ولى قـابـل تـوجـه اينكه آنچه به نام انجيل امروز معروف است كتابهاى زيادى است كه از آنها بـه انـاجيل تعبير مى شود و معروف از ميان آنها انجيلهاى چهارگانه (لوقا) و (مرقس ) و (مـتـى ) و (يـوحـنـا) اسـت و مـسـيـحـيـان مـعـتـقـدنـد كـه ايـن چـهـار انـجـيـل بـه وسـيـله اين چهار تن از ياران مسيح (عليه السلام ) يا شاگردان آنها نگاشته شده ، و تاريخ تاليف آنها به 38 سال بعد از حضرت مسيح تا حدود يك قرن بعد از او مـى رسـد، و بـنـابـرايـن كـتـاب اصـلى مـسـيـح بـه عـنـوان يـك كـتـاب آسـمـانـى مـستقل به دست فراموشى سپرده شده ، و تنها بخشهائى از آن كه در حافظه اين چهار تن بـوده اسـت آمـيـخـتـه بـا افـكـار خـودشـان در ايـن چـهـار انجيل تحرير يافته است .
بحث مشروحترى در اين زمينه در ذيل آيه 3 آل عمران داشتيم .
آيه و ترجمه


يـا ايـهـا الذيـن ءامـنـوا اتـقـوا الله و ءامـنـوا بـرسـوله يـؤ تـكـم كـفـليـن مـن رحـمـتـه و يجعل لكم نورا تمشون به و يغفر لكم و الله غفور رحيم (28)
لئلا يـعـلم اءهـل الكـتـاب اءلا يـقـدرون عـلى شـى ء مـن فـضـل الله و اءن الفـضـل بـيـد الله يـؤ تـيـه مـن يـشـاء و الله ذوالفضل العظيم (29)


ترجمه :

28 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا بپرهيزيد، و به رسولش ايمان ، بياوريد، تا دو سـهـم از رحمتش به شما ببخشد، و براى شما نورى قرار دهد كه با آن (در ميان مردم و در مسير زندگى خود) راه برويد، و گناهان شما را ببخشد، و خداوند غفور و رحيم است .
29 - تـا اهـل كـتـاب بـدانـنـد كـه آنـهـا قـادر بـر چـيـزى از فـضـل خـدا نيستند، و فضل (و رحمت ) تماما به دست او است به هر كس بخواهد مى بخشد و خداوند داراى فضل عظيم است .
شاءن نزول :
بـسـيـارى از مـفـسـران بـراى آيـات فـوق شـاءن نـزولى نقل كرده اند كه خلاصه اش چنين است :
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) جعفر بن ابى طالب را با هفتاد نفر به سوى نجاشى (بـه حـبـشـه ) فـرسـتـاد، او بر نجاشى وارد شد، و وى را دعوت به اسلام كرد، و اجابت نـمـود و ايـمـان آورد، بـه هـنـگـام بـازگـشـت از حـبـشـه چـهـل تـن از اهـل آن كشور كه ايمان آورده بودند به جعفر گفتند به ما اجازه ده كه خدمت اين پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله ) برسيم و اسلام خود را بر او عرضه بداريم ، و همراه جـعـفـر بـه مـديـنـه آمـدنـد، هـنـگـامـى كـه فـقـر مـالى مـسـلمـانـهـا را مـشـاهـده كـردنـد، بـه رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله ) عـرض كـردنـد مـا امـوال فـراوانـى در ديـار خـود داريـم ، اگـر اجـازه فرمائيد به كشور خود بازگرديم و امـوال خـود را هـمـراه بياوريم و با مسلمانان تقسيم كنيم ، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اجازه فرمود رفتند و اموال خود را آوردند، ميان خود و مسلمين تقسيم كردند، در اين هنگام آيه (الذيـن آتـيـنـاهـم الكـتـاب مـن قـبـله هـم بـه يـؤ مـنـون ...) (قـصـص 52 تـا 54) نازل گرديد و از آنها تمجيد كرد.
افـرادى از اهـل كـتـاب كـه ايـمـان نـيـاورده بـودنـد هـنـگـامـى كـه ايـن جـمـله را كـه در ذيل آيات فوق است شنيدند: (اولئك يؤ تون اجرهم مرتين بما صبروا): (آنها پاداش خـود را بـه خـاطـر صـبـر و اسـتـقـامـتشان دو بار دريافت مى دارند) در برابر مسلمانان ايـسـتـادنـد و گـفـتـنـد: اى مـسلمانان كسانى كه به كتاب شما و كتاب ما ايمان بياورند دو پـاداش دارنـد، بـنـابـرايـن كسى كه تنها به كتاب ما ايمان داشته باشد يك پاداش دارد هـمـانـنـد پـاداش شـما! بنابراين به اعتراف خودتان شما فضيلتى بر ما نداريد! اينجا بـود كـه آيـات فـوق (يـا ايـهـا الذيـن آمـنـوا اتـقـوا الله ) نازل شد، و اعلام داشت كه مسلمانان نيز دو پاداش دارند، علاوه بر نور الهى و مغفرت ، و سـپـس افـزود: (اهـل كـتـاب بـدانـنـد آنـهـا تـوانـائى بـر بـدسـت آوردن چـيـزى از فضل و رحمت الهى ندارند)!.
تفسير:
آنها كه دو سهم از رحمت الهى دارند
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه سـخـن از اهل كتاب و مسيحيان در ميان بود، آيات مورد بحث تكميلى است بر آنچه در آيات قبل آمده است :
نـخـسـت مى فرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد، تقواى الهى پيشه كنيد و ايمان به رسول او بياوريد) (يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله ).
در ايـنـكـه مـخـاطـب در ايـن آيـه كـيـسـت ؟ در مـيـان مـفـسـران دو قول است :
اول ايـنـكـه مخاطب ، مؤ منانند، منتهى به آنها گفته مى شود كه ايمان ظاهرى كافى نيست ، بلكه بايد ايمانى عميق تواءم با تقوى در عمل داشته باشند، تا پاداشهاى متعددى را كه در ذيل آيه مى آيد به دست آوردند.
ديـگـر ايـنـكه مخاطب ، مؤ منان اهل كتابند، يعنى اى كسانى كه به انبياء و كتب پيشين ايمان آورده ايـد بـه پـيـامـبـر اسـلام ايـمـان بـيـاوريـد و تـقـواى الهـى پـيـشـه كـنـيـد تـا مشمول انواع پاداشهاى او شويد.
آنـچـه مـى تـوانـد شـاهـدى بـر تـفـسـيـر دوم بـاشـد هـمـان پـاداش مـضـاعـفـى است كه در ذيل آيه آمده ، پاداشى براى ايمان به انبياى پيشين ، و پاداشى براى ايمان به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ).
ولى اين تفسير علاوه بر اينكه با آيه بعد - چنانكه توضيح خواهيم داد - سازگار نيست ، با شاءن نزول آيه ، و همچنين با اطلاق (يا ايها الذين آمنوا) نيز هماهنگ نمى باشد.
بـنـابـراين بايد قبول كرد كه مخاطب همه مؤ منانى هستند كه در ظاهر دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را پذيرفته بودند ولى هنوز ايمان راسخ ، ايمانى كه اعماق جان آنها
را روشن كند و در اعمال آنها ظاهر شود، پيدا نكرده بودند.
سـپـس در دنـبـاله آيـه بـه سـه مـوهـبـت بـزرگ كـه در سـايـه ايـمـان عـمـيـق و تـقـوا حـاصـل مـى شـود اشـاره كـرده ، مـى فـرمـايد: (اگر چنين كنيد خداوند دو سهم و نصيب از رحمتش به شما مى دهد، و به شما نور و روشنائى مى بخشد، نورى كه در پرتو آن راه زندگى را پيدا كنيد، و شما را مى بخشد، و خداوند غفور و رحيم است ) (يؤ تكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا تمشون به و يغفر لكم و الله غفور رحيم ).
(كـفـل ) (بر وزن طفل ) به معنى بهره اى است كه نياز انسان را بر طرف كند، و ضامن را از ايـن رو (كـفـيـل ) گـويـنـد كـه مـشـكـل طـرف مقابل را كفايت كرده و بهره و نصيب او را به او مى دهد.
بـه هـر حـال مـنـظور از اين دو بهره همان است كه در آيه 201 سوره بقره آمده : ربنا آتنا فى الدنيا حسنة و فى الاخرة حسنة : (خداوندا در دنيا به ما نيكى مرحمت فرما، و در آخرت نيز نيكى عنايت كن ).
ايـن احـتـمـال نـيز داده شده است كه اين دو بهره يكى براى ايمان به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) است ، و ديگرى براى ايمان به انبياى پيشين ، چرا كه هر مسلمانى موظف است به همه انبياى گذشته و كتب آسمانى آنها مؤ من باشد و همه را محترم بشمارد.
بـعـضـى نـيـز گـفته اند كه منظور اجرهاى پى درپى و مضاعف و مداوم است ، جمع ميان اين معانى نيز ممكن است .
در مـورد دومـيـن پـاداش آنـهـا (و يـجعل لكم نورا تمشون به ) بعضى از مفسران گفته اند مـنـظور همان نور ايمان است كه در قيامت در پيش روى مؤ منان و از سمت راست آنها حركت مى كند، و ظلمات محشر را با آن مى شكافند و به سوى بهشت و سعادت ابدى پيش مى روند، چـنـانـكـه در آيـه 12 همين سوره آمده است يوم ترى المؤ منين و المؤ منات يسعى نورهم بين ايديهم و بايمانهم .
در حالى كه بعضى ديگر آنرا اشاره به نور قرآن مى دانند كه در دنيا به سراغ مؤ منان مـى آيـد، چـنـانـكـه در آيـه 15 مـائده مى خوانيم : قد جائكم من الله نور و كتاب مبين : (از سوى خداوند نور و كتاب آشكارى براى شما آمد).
ولى ظـاهـر ايـن است كه آيه مفهوم مطلق و گسترده اى دارد، نه اختصاصى به دنيا دارد، و نـه آخـرت ، و بـه تـعـبـيـر ديـگـر ايـمـان و تـقوى سبب مى شود كه حجابها از قلب مؤ من بـرچـيده شود، و چهره حقايق را بى پرده ببيند، و در پرتو آن روشن بينى خاصى نصيب او مـى شـود كـه افـراد بـى ايـمـان از آن مـحـرومـنـد. و ايـنـكـه در روايـات اهـل بـيت (عليهم السلام ) آمده است كه منظور از نور در آيه فوق امام معصومى است كه مردم به او اقتدا كنند در حقيقت بيان يكى از مصداقهاى روشن است .
و بـالاخـره سـومـيـن پـاداش مـؤ منان پرهيزگار همان غفران و آمرزش گناهان است ، چرا كه بـدون آن هـيـچ مـوهـبـتى براى انسان گوارا نيست ، نخست بايد ايمن از عذاب الهى گردد و سـپـس بـا نـور ايـمـان و تـقـوا راه خـويـش را پـيـدا كند، و سرانجام به رحمت مضاعف الهى نائل گردد.
آيـه بـعـد كـه آخـريـن آيـه ايـن سـوره اسـت بـيـان دليـلى اسـت بـراى آنـچـه در آيـه قـبـل آمـده ، مى فرمايد: (اين پاداشهاى مضاعف الهى علاوه بر نورانيت و مغفرت به خاطر آن اسـت كـه اهـل كـتـاب بـدانـنـد كـه آنـهـا قـادر بـر چـيـزى از فـضـل الهـى نـيـسـتند و اينكه فضل و رحمت همه به دست او است ، و به هر كس بخواهد مى بـخـشـد و خـداونـد داراى فـضـل و رحـمـت عـظـيـم اسـت ) (لئلا يـعـلم اهـل الكـتـاب الا يـقـدرون عـلى شـى ء مـن فـضـل الله و ان الفضل بيد الله يؤ تيه من يشاء و الله ذوالفضل العظيم ).
ايـن پـاسـخـى اسـت بـه آنـهـا كـه مـى گـفـتـنـد: خـداونـد بـه گـروهـى از اهـل كـتـاب كه ايمان به محمد آورده اند (طبق عقيده مسلمانان ) دو پاداش مى دهد، بنابراين ما كه ايمان به او نياورده ايم داراى يك پاداشيم همانند ديگر مسلمانان !
قـرآن بـه آنـهـا پـاسـخ مـى گويد كه مسلمانان عموما داراى دو پاداشند، چرا كه همه آنها ايـمـان بـه رسـول خـدا و تـمـام انـبـيـاء پـيـشـيـن دارنـد و امـا گـروهـى از اهل كتاب كه ايمان نياورده اند هيچ سهمى ندارند تا بدانند كه رحمت الهى در اختيار
آنان نيست كه به هر كس بخواهند بدهند و از هر كس بخواهند دريغ دارند!
ايـن آيـه ضـمـنـا مـى تـواند پاسخى به بلندپروازيها و ادعاهاى بى اساس گروهى از يـهـود و نصارى باشد كه بهشت و رحمت الهى را منحصر به خود مى دانستند، و ديگران را از آن مـحـروم مـى پـنـداشـتند: و قالوا لن يدخل الجنة الا من كان هودا او نصارى تلك امانيهم قـل هـاتـوا بـرهـانـكـم ان كـنـتـم صـادقـيـن : (آنـهـا گـفـتـنـد هـيـچـكـس داخـل بـهـشـت نـمـى شـود مگر اينكه يهودى يا نصرانى باشد! اين آرزوى آنها است ، بگو اگر راست مى گوئيد دليل خود را بياوريد)؟!
نكته :
رابطه تقوى و روشن بينى
قرآن مجيد براى تقوا آثار فراوانى بيان كرده كه از جمله آنها برطرف شدن حجابها از فكر و قلب آدمى است .
رابـطـه (ايـمان و تقوا) با (روشن بينى ) در آيات مختلف قرآن به آن اشاره شده اسـت ، از جـمـله در آيـه 29 انـفـال مـى خـوانـيـم يـا ايـهـا الذيـن آمـنـوا ان تـتـقـوا الله يـجـعـل لكـم فـرقـانا: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر تقواى الهى پيشه كنيد و از گـنـاهـان بـپـرهـيـزيـد خـداونـد وسـيـله اى بـراى شـنـاخـت حـق از باطل براى شما قرار مى دهد.
و در آيـه 282 بـقـره آمده است : و اتقوا الله و يعلمكم الله : (تقواى الهى پيشه كنيد و خـداونـد شـمـا را عـلم و دانـش مى آموزد) و در آيات مورد بحث نيز با صراحت اين معنى آمده بـود كه اگر ايمان بياوريد و تقوا پيشه كنيد خداوند نورى براى شما قرار مى دهد كه در پرتو آن بتوانيد گام برداريد)!
رابطه اين دو علاوه بر جنبه هاى معنوى كه بعضا براى ما ناشناخته است ،
از نظر تحليل عقلى نيز قابل درك است ، چرا كه بزرگترين مانع شناخت و مهمترين حجاب بـر قـلب آدمـى هـوا و هـوسـهـاى سـركـش ، و آمـال و آرزوهـاى دور و دراز، و اسـارت در چـنـگـال مـاده و زرق و بـرق دنـيـاست ، كه به انسان اجازه نمى دهد قضاوت صحيح كند، و چـهـره حـقـايـق را آنچنانكه هست ببيند، هنگامى كه در پرتو ايمان و تقوا اين گرد و غبارها فـرونـشـست ، و اين ابرهاى تيره و تار و ظلمانى از آسمان روح انسان كنار رفت ، آفتاب حـقـيـقـت بر صفحه قلب مى تابد، و حقايق را آنچنانكه هست در مى يابد، و لذتى توصيف نـاشـدنـى از ايـن درك صـحـيـح و عـمـيـق نصيب مؤ من مى شود، و راه خود را به سوى اهداف مقدسى كه دارد مى گشايد و پيش مى رود.
آرى تـقـوا اسـت كـه بـه انـسـان آگاهى مى دهد، همانگونه كه آگاهيها به انسان تقوا مى بـخـشـد، يـعنى اين دو در يكديگر تاءثير متقابل دارند، لذا در حديث معروفى مى خوانيم : لو لا ان الشـيـاطين يحوطون على قلوب بنى آدم لنظروا الى ملكوت السموات : (هرگاه شـيـاطـين و خوهاى شيطانى بر قلبهاى آدميان مسلط نمى شدند مى توانستند به ملكوت و باطن آسمان و جهان هستى بنگرند).
بـراى درك بـهـتـر ايـن سخن پاى گفتار على (عليه السلام ) مى نشينيم فرمود: لا دين مع هوى - لا عقل مع هوى - من اتبع هواه اعماه و اصمه ، و اذله و اضله : (دين با هواى نفس جمع نـمـى شـود ... همچنين عقل با هوس يكجا نخواهد بود ... هر كس از هواى نفسش پيروى كند او را كور و كر مى كند و ذليل و گمراه مى سازد).
پروردگارا! ما را از هواى نفس حفظ كن و به ما توفيق تقوى و روشن بينى مرحمت فرما.
خـداونـدا! تـمـام فـضـل و رحـمـتـهـا بـه دسـت تـو اسـت مـا را از ايـن فضل بى دريغت محروم مگردان .
بـارالهـا! بـه مـا تـوفـيـق اقـامـه حـق و عدل و قسط و پاسدارى از حريم كتاب و ميزان در پـرتـو بـهـره گيرى از (بينات ) و ايستادگى در برابر افراد زورگو عنايت فرما آمين يا رب العالمين .

 

next page

fehrest page

back page