گـرچـه مـفـهوم الفاظى كه در آيه به كار رفته گسترده است ولى ممكن است به ترتيب
بيانگر مساءله (شرك
)، و انتظار (پايان عمر اسلام
و پيامبر) (صلى الله عليه و آله ) و سـپـس
شـك در (مـعـاد)
و بـعـد از آن آلودگـيـهـاى عـملى از طريق فريب اءمانى و شـيـطـان بـاشـد،
بـنـابـرايـن جـمـله هـاى سـه گـانـه نـخـسـت نـاظـر بـه اصول سه گانه دين است و دو
جمله اخير ناظر به فروع دين .
سـرانـجـام مـؤ مـنـان در يك نتيجه گيرى منافقان را مخاطب ساخته ، مى گويند:
(امروز از شـمـا غـرامـتـى پـذيـرفـتـه نـمـى شـود كـه در بـرابر آن از
عذاب الهى رهائى يابيد)
(فاليوم لا يؤ خذ منكم فدية ).
(و نه از كافران
) (و لا من الذين كفروا).
و بـه اين ترتيب كافران نيز سرنوشتى همچون منافقان دارند، و همگى در گرو گناهان و
زشتيهاى اعمال خويشند، و راه خلاصى ندارند.
و سپس مى افزايند: (جايگاهتان آتش است
) (ماواكم النار).
و (مولى و سرپرستتان همان دوزخ
) (هى مولاكم ).
و (چه بد جايگاهى است
)؟! (و بئس المصير).
مـعـمـولا انـسـانـهـا بـراى نـجـات از چـنـگـال مـجـازات و كـيـفـر در دنـيـا يـا
مـتـوسـل بـه غـرامـت مالى مى شوند، و يا از نيروى ياور و شفيعى كمك مى طلبند، ولى
در آنجا هيچيك از اين دو براى منافقان و كافران وجود ندارد.
اصـولا در قـيـامـت تـمـام اسـبـاب و وسـائل مـادى كـه در اين جهان براى رسيدن به
مقاصد مـعـمـول اسـت از كـار مـى افـتـد، و پـيوندها بريده مى شود، چنانكه در آيه
166 بقره مى خوانيم : (و تقطعت بهم
الاسباب ).
(در آن روز نـه داد و سـتـدى هـست و نه
رابطه دوستى )
(يوم لا بيع فيه و لا خلة )
(بقره 254).
(نـه عـوضـى گـرفـتـه مـى شـود)
(و لا يـؤ خـذ مـنـهـا عدل )
(بقره 48).
(و نـه كـسى به فرياد دوستش مى رسد)
(يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا)
(دخان 41)
(نه نقشه ها و مكرها به جائى مى رسد)
(يوم لا يغنى عنهم كيدهم شيئا)
(طور 45).
(و نـه رابـطـه خـويـشـاوندى به درد مى
خورد) (فلا
انساب بينهم يومئذ) (مؤ منون 101).
(و خـلاصـه هـمـه در گـرو اعـمـال خـويـش
و گـرفـتـار اعمال خود هستند)
(كل نفس بما كسبت رهينة )
(مدثر 38).
و بـه ايـن تـرتـيـب قـرآن روشـن مـى كـنـد كـه تـنـهـا وسـيـله نـجـات در آن روز
ايـمـان و عـمـل صـالح اسـت ، حـتـى دايره شفاعت محدود به كسانى است كه سهمى از اين
دو را داشته بـاشـنـد نـه بـيـگانگان مطلق ، و آنها كه پيوندهاى خود را به كلى از
خدا و اولياء الله بريده اند.
نكته :
استمدادهاى بيحاصل مجرمان در قيامت
از آنـجـا كـه بـسـيارى از مردم به هنگام ورود در عرصه محشر با نظامى كه در آنجا
حاكم اسـت آشـنـا نـيـسـتـنـد بـر ايـن بـاورند كه نظامات دنيا در آنجا نيز حكومت
دارد، لذا به آن متوسل مى شوند، ولى به زودى مى فهمند چه اشتباه بزرگى مرتكب شده
اند؟
گـاه مـجـرمـان از مـؤ منان استمداد مى كنند و مى گويند: انظرونا نقتبس من نوركم
(نظرى به ما بيفكنيد تا شعله اى از ايمان و عمل صالح شما برگيريم
) (آيات مورد بحث ) اما بـه زودى بـا جـواب منفى روبرو مى شوند كه منبع
نور اينجا نيست ، در دار دنيا بود كه غافل و بيخبر از آن گذشتيد.
و گـاه مـجـرمـان از يـكـديـگـر كـمـك مـى طـلبـنـد (پـيـروان از رهـبـرانـشان ) و
مى گويند: فـهـل انـتم مغنون عنا من عذاب الله من شى ء
(آيا شما سهمى از عذاب الهى را بجاى ما مى پذيريد)
(ابراهيم 21) كه در اينجا نيز با پاسخ منفى روبرو مى شوند.
گـاه حـتـى دسـت بـه دامـن خازنان دوزخ مى زنند و مى گويند: ادعوا ربكم يخفف عنا
يوما من العذاب : (از پروردگارتان بخواهيد
يكروز عذاب را از ما تخفيف دهد) (مؤ من
49).
و گاه از اينهم فراتر رفته از خداوند استمداد مى جويند، و عرضه مى دارند:
ربنا اخرجنا منها فان عدنا فانا ظالمون : (پروردگارا!
ما را از اين آتش سوزان بيرون آر، اگر بار ديگر بازگشتيم ظالم و ستمگريم
) (مؤ منون 107) ولى پيدا است اين راه نيز بسته است ، چرا كه دوران
تكليف سر آمده و آنجا سراى پاداش و كيفر است .
آيه و ترجمه
اءلم يـَان للذيـن ءامـنـوا اءن تـخـشـع قـلوبـهـم لذكـر الله و مـا نـزل مـن الحـق
و لا يـكـونـوا كـالذيـن اءوتـوا الكـتـاب مـن قبل فطال عليهم الامد فقست قلوبهم و
كثير منهم فاسقون
(16)
اعلموا اءن الله يحى الارض بعد موتها قد بينا لكم الايات لعلكم تعقلون
(17)
ان المصدقين و المصدقات و اءقرضوا الله قرضا حسنا يضاعف لهم و لهم اءجر كريم
(18)
|
ترجمه :
16 - آيـا وقـت آن نـرسـيـده اسـت كـه دلهـاى مـؤ مـنـان در بـرابـر ذكـر خـدا و
آنـچـه از حق نـازل شـده اسـت خـاشع گردد؟ و مانند كسانى نباشند كه قبلا به آنها
كتاب آسمانى داده شـد، سـپـس زمانى طولانى بر آنها گذشت و قلبهاى آنها قساوت پيدا
كرد، و بسيارى از آنها گنهكارند.
17 - بدانيد خداوند زمين را بعد از مرگ آن زنده مى كند، ما آيات (خود) را براى شما
بيان كرديم شايد انديشه كنيد.
18 - مـردان و زنان انفاق كننده و آنها كه (از اين طريق ) به خدا قرض الحسنه دهند
براى آنها مضاعف مى شود و پاداش پرارزشى دارند.
شاءن نزول :
بـراى نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحـث شـاءن نـزولهـاى مـتـعـددى نقل شده از جمله
اينكه :
آيـه مـزبـور يـكـسـال بـعـد از هـجـرت دربـاره مـنـافـقـان نازل شده است به خاطر
اينكه روزى از سلمان فارسى پرسيدند از آنچه در تورات است بـراى مـا سـخـن بـگـو!،
چـرا كه در تورات مسائل شگفت انگيزى است (و به اين وسيله مى خـواسـتـنـد نـسـبـت
بـه قـرآن بـى اعـتـنـائى كـنـنـد) در ايـن هـنـگـام آيات آغاز سوره يوسف نازل شد،
سلمان به آنها گفت اين قرآن (احسن القصص
) و بهترين سرگذشتها است ، و براى شما از غير آن نافعتر است .
مدتى از تكرار سؤ ال خوددارى كردند باز به سراغ سلمان آمدند و همان خواهش را تكرار
كردند: در اين هنگام آيه الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود
الذين يـخشون ربهم ... (خداوند بهترين سخن
را نازل كرده كتابى كه آياتش (از نظر لطف و زيـبـائى و مـعـنـى ) هـمـانند يكديگر
است آياتى مكرر دارد (اما تكرارى شوقانگيز) كه از شـنـيـدن آيـاتـش لرزه بـر انـدام
كـسانى كه در برابر پروردگارشان خاشعند مى افتد ...).
(زمر - 23).
باز مدتى از تكرار اين سؤ ال خوددارى كردند و بار سوم به سراغ سلمان آمدند و همان
درخـواسـت را تـكـرار كـردنـد: در ايـن هـنـگـام آيـه مـورد بـحـث نـازل شد (و آنها
را مؤ اخذه كرد كه آيا موقع آن نرسيده است كه در برابر نام خدا خشوع كنيد و از اين
سخنان دست برداريد).
در شـاءن نـزول ديـگـرى آمـده اسـت كـه يـاران پـيامبر (صلى الله عليه و آله ) در
مكه در خشكسالى و زندگى سختى به سر مى بردند هنگامى كه مهاجرت كردند به فراوانى و
نعمت رسيدند وضع آنها دگرگون شد و قساوت بر قلوب عده اى چيره گشت ، در حالى
كـه لازم بود بر ايمان و يقين و اخلاص آنها به خاطر مصاحبت با قرآن افزوده شود (آيه
فوق نازل شد و به آنها هشدار داد).
پاره اى از شاءن نزولهاى ديگر نيز در زمينه اين آيه به چشم مى خورد كه چون حكايت از
مكى بودن آيه مى كند قابل اعتماد نيست ، زيرا مشهور اين است كه تمام اين سوره در
مدينه نازل شده است .
تفسير:
غفلت و بيخبرى تا كى ؟!
بـعـد از ذكـر آنـهـمـه انـذارهـاى كـوبـنـده و هـشـدارهاى بيدارگر در آيات گذشته و
بيان سـرنـوشـت دردنـاك مـنـافـقان و كافران در قيامت در نخستين آيه مورد بحث به
صورت يك نـتيجه گيرى مى فرمايد: (آيا وقت
آن نرسيده است كه دلهاى افراد باايمان در برابر ذكر خدا و آنچه از حق نازل شده است
خاشع گردد. و همانند كسانى نباشند كه در گذشته كـتـاب آسـمـانـى بـه آنـهـا داده
شـد (مـانـند يهود و نصارى ) سپس در ميان آنها و پيامبران فـاصـله افـتـاد،
عـمـرهـاى طولانى يافتند و خدا را فراموش كردند و قلبهاى آنها قساوت پـيـدا كـرد، و
بـسيارى از آنها فاسق و گنهكار بودند)
(الم ياءن للذين آمنوا ان تخشع قـلوبـهـم لذكـر الله و مـا نـزل مـن الحـق و لا
يـكـونـوا كـالذيـن اوتـوا الكـتـاب مـن قبل فطال عليهم الامد فقست قلوبهم و كثير
منهم فاسقون ).
(تخشع )
از ماده (خشوع
) به معنى حالت تواضع و ادب جسمى و روحى است كه در برابر حقيقت مهم يا
شخص بزرگى به انسان دست مى دهد.
روشـن اسـت ياد خداوند اگر در عمق جان قرار گيرد و همچنين شنيدن آياتى كه بر پيامبر
(صـلى الله عليه و آله ) نازل شده است هرگاه به درستى تدبر شود بايد مايه خشوع
گـردد، ولى قرآن گروهى از مؤ منان را در اينجا سخت ملامت مى كند كه چرا در برابر
اين امـور خـاشع نمى شوند؟، و چرا همچون بسيارى از امتهاى پيشين گرفتار غفلت و
بيخبرى شـده انـد؟ هـمـان غفلتى كه نتيجه آن قساوت دل و همان قساوتى كه ثمره آن فسق
و گناه است !
آيـا تـنـهـا بـه ادعـاى ايـمـان قـنـاعـت كـردن و از كـنـار ايـن مسائل مهم به
سادگى گذشتن و تن به زندگى مرفه سپردن ، در ناز و نعمت زيستن ، و پيوسته مشغول عيش
و نوش بودن با ايمان سازگار است ؟!
جـمـله (طـال عليهم الامد)
(زمان بر آنها طولانى شد) ممكن است اشاره به فاصله زمانى مـيـان آنـهـا و
پـيـامـبـرانـشـان بـاشـد، و يـا طـول عـمـر و درازى آرزوهـا، و يـا عـدم نـزول
عـذاب الهـى در زمـان طولانى ، و يا همه اينها چرا كه هر يك مى تواند عاملى براى
غفلت و قساوت و آن هم سببى براى فسق و گناه گردد.
در حـديـثـى از عـلى (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : لا تـعـاجـلوا الامـر قـبـل
بـلوغـه فـتـنـدمـوا و لا يـطـولن عـليـكـم الامـد فـتـقـسـو قـلوبـكـم :
(در هـيـچـكـارى قـبـل از فرارسيدن زمانش عجله نكنيد كه پشيمان مى شويد،
و فاصله ميان شما و حق نبايد طولانى گردد كه قلوب شما قساوت مى يابد).
در حديث ديگرى از زبان حضرت عيسى مسيح (عليه السلام ) مى خوانيم : لا تكثروا الكلام
بـغـيـر ذكـر الله فـتـقسو قلوبكم ، فان القلب القاسى بعيد من الله ، و لا تنظروا
فى ذنوب العباد كانكم ارباب ، و انظروا فى ذنوبكم كانكم عبيد، و الناس رجلان :
مبتلى ، و مـعافى ، فارحموا اهل البلاء، و احمدوا الله على العافية :
(بدون ذكر خداوند زياد سخن مـگـوئيـد كـه مـوجـب قـسـاوت قـلب اسـت ، و
قـلب قساوتمند از خدا دور است ، و به گناهان بـنـدگـان هـمچون ارباب نسبت به بنده
اش نگاه نكنيد، بلكه به گناهان خويش بنگريد هـمـچـون بـنـده اى در بـرابـر مـولى ،
مـردم دو دسـتـه انـد: گـروهـى مـبـتـلا، و گـروهـى اهل عافيت ، نسبت به مبتلايان
ترحم كنيد، و خدا را بر عافيت سپاس گوئيد.
و از آنـجـا كـه زنـده شـدن قـلبهاى مرده با ذكر الهى و پيدا كردن حيات معنوى در
پرتو خـشـوع و خـضـوع در مـقـابـل قـرآن ، شـبـاهـت زيادى به زنده شدن زمينهاى مرده
به بركت قـطـرات حياتبخش باران دارد در آيه بعد مى افزايد:
(بدانيد كه خداوند زمين را بعد از مرگ آن زنده مى كند)
(اعلموا ان الله يحيى الارض بعد موتها).
(مـا آيات خود را در صحنه آفرينش و نيز در
صحنه وحى براى شما تبيين كرديم شايد انديشه كنيد)
(قد بينا لكم الايات لعلكم تعقلون ).
در حقيقت اين آيه هم اشاره اى است به زنده شدن زمينهاى مرده به وسيله باران ، و هم
زنده شـدن دلهـاى مـرده بـه وسيله ذكر الله و قرآن مجيد كه از آسمان وحى بر قلب پاك
محمد (صـلى الله عـليـه و آله ) نـازل شـده اسـت و هـر دو شـايـسـتـه تـدبـر و تعقل
است .
و لذا در روايات اسلامى اشاره به هر دو شده است :
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم كـه در تـفـسـير اين
آيه فرمود: العدل بعد الجور (منظور زنده
شدن زمين به وسيله عدالت است بعد از آنكه با جور مرده باشد).
و در حـديـث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير
(اعلموا ان الله يـحـيـى الارض بـعـد مـوتـهـا)
فـرمـود: يـحـيى الله تعالى بالقائم بعد موتها، يعنى بموتها كفر اهلها، و الكافر
ميت !: (خداوند زمين را به وسيله حضرت
مهدى (عليه السلام ) زنـده مـى كـنـد بـعـد از آنـكـه مـرده بـاشـد، و مـنـظـور از
مـردن زمـيـن كـفـر اهل آن است و كافر مرده است )!.
نـاگـفـته پيدا است كه اين تفسيرها در حقيقت بيان مصداقهاى روشن آيه است و هرگز
مفهوم آيه را محدود نمى كند.
در حـديـث ديـگـرى از امـام كـاظـم (عـليه السلام ) آمده است : فان الله يحيى
القلوب الميتة بنور الحكمة كما يحيى الارض الميتة بوابل المطر:
(خداوند دلهاى مرده را به نور حكمت زنده مى كند همانگونه كه زمينهاى
مرده را به بارانهاى پربركت ).
در آيـه بـعـد بار ديگر به مساءله انفاق كه از ميوه هاى شجره ايمان و خشوع است
بازمى گـردد، و هـمـان تـعـبـيـرى را كه در آيات قبل خوانديم با اضافاتى تكرار مى
كند و مى فـرمـايـد: (مـردان و زنـانـى كه
در راه خدا انفاق كنند، و آنها كه از اين طريق به خداوند قرض الحسنه دهند، خداوند
آنرا مضاعف و چند برابر كرده و براى آنها پاداش پرارزشى اسـت
) (ان المـصـدقـيـن و المـصـدقات و اقرضوا الله قرضا حسنا يضاعف لهم و
لهم اجر كريم ).
در اينكه چرا مساءله (انفاق
) به عنوان (قرض الحسنه
) به خداوند مطرح شده ، و هـمـچـنـيـن پـاداش مـضـاعـف و اجـر كـريـم
بـراى چـيـسـت ؟ ذيل آيه 11 همين سوره بحث كرديم .
بـعـضـى احـتـمـال داده انـد كه منظور از (قرض
الحسنه به خداوند) در اين آيه و آيات
مشابه آن به معنى وام دادن به بندگان است ، زيرا خدا نيازى به وام ندارد، اين
بندگان مـؤ مـن هـستند كه نياز به وام دارند، ولى با توجه به سياق آيات چنين به نظر
مى رسد كـه مـنـظـور از (قـرض الحـسـنـه
) در هـمـه ايـن آيـات هـمـان (انـفـاق
فـى سـبـيـل الله ) اسـت ، هـر چـنـد وام
دادن بـه بـنـدگـان خـدا نـيـز از افضل اعمال است و در آن حرفى نيست .
فـاضـل مـقـداد نـيـز در (كـنزالعرفان
) اشاره به اين معنى كرده ، هر چند آنرا به همه اعمال صالح تفسير مى
كند.
نكته :
افراد گنهكارى كه با شنيدن اين آيه توبه كردند
آيه الم ياءن للذين آمنوا ... از آيات تكان دهنده قرآن مجيد است كه قلب و روح انسان
را در تـسخير خود قرار مى دهد، پرده هاى غفلت را مى درد و فرياد مى زند آيا موقع آن
نرسيده اسـت كـه قـلبـهـاى بـاايـمـان در بـرابـر ذكـر خـدا و از آنـچـه از حـق
نـازل شـده خـاشـع گـردد؟ و هـمـانـنـد كـسـانـى نـبـاشـنـد كـه قـبـل از آنـهـا
آيـات كـتـاب آسـمـانـى را دريـافـت داشـتـنـد امـا بـر اثـر طول زمان قلبهاى آنها
به قساوت گرائيد؟
لذا در طـول تـاريـخ افـراد بسيار آلوده اى را مى بينيم كه با شنيدن اين آيه چنان
تكان خـوردنـد كـه در يك لحظه با تمام گناهان خود وداع گفتند، و حتى بعضا در صف
زاهدان و عـابـدان قـرار گـرفـتـنـد، از جـمـله سـرگـذشـت مـعـروف فضيل بن عياض است
.
(فضيل )
كه در كتب رجال به عنوان يكى از راويان موثق از امام صادق (عليه السلام ) و از
زهـاد مـعـروف مـعـرفـى شـده و در پايان عمر در جوار كعبه مى زيست و همانجا در روز
عـاشـورا بـدرود حـيـات گـفـت در آغـاز كـار راهـزن خـطرناكى بود كه همه مردم از او
وحشت داشتند.
از نـزديـكـى يـك آبـادى مـيـگـذشت دختركى را ديد و نسبت به او علاقه مند شد عشق
سوزان دخـتـرك فـضيل را وادار كرد كه شب هنگام از ديوار خانه او بالا رود و تصميم
داشت به هر قيمتى كه شده به وصال او نائل گردد، در اين هنگام بود كه در يكى از خانه
هاى اطراف شـخـص بـيـدار دلى مشغول تلاوت قرآن بود و به همين آيه رسيده بود: الم
ياءن للذين آمـنـوا ان تـخـشـع قـلوبـهـم لذكـر الله ... ايـن آيـه هـمـچـون تـيـرى
بـر قـلب آلوده فـضـيـل نـشـست ، درد و سوزى در درون دل احساس كرد، تكان عجيبى
خورد، اندكى در فكر رفت اين كيست كه سخن مى گويد؟ و به چه كسى اين پيام را مى دهد؟
به من مى گويد: اى فـضـيـل ! (آيـا وقـت
آن نـرسـيده است كه بيدار شوى ، از اين راه خطا برگردى ، از اين آلودگـى خـود را
بـشـوئى ، و دسـت بـه دامـن تـوبـه زنـى ؟! نـاگـهـان صـداى فـضـيـل بـلنـد شـد و
پيوسته مى گفت : بلى و الله قد آن ، بلى و الله قد آن !: به خدا سوگند وقت آن رسيده
است ، به خدا سوگند وقت آن رسيده است )!
او تـصـمـيـم نـهـائى خودش را گرفته بود، و با يك جهش برق آسا از صف اشقيا بيرون
پـريـد، و در صفوف سعدا جاى گرفت ، به عقب برگشت و از ديوار بام فرود آمد، و به
خـرابـه اى وارد شـد كـه جمعى از كاروانيان آنجا بودند، و براى حركت به سوى مقصدى
با يكديگر مشورت مى كردند، مى گفتند فضيل و دار و دسته او در راهند، اگر برويم راه
را بـر مـا مـى بـنـدنـد و ثـروت مـا را بـه غـارت خـواهـنـد بـرد! فضيل تكانى خورد
و خود را سخت ملامت كرد، و گفت چه بَد مردى هستم ! اين چه شقاوت است كـه بـه مـن رو
آورده ؟ در دل شـب به قصد گناه از خانه بيرون آمده ام ، و قومى مسلمان از بيم من به
كنج اين خرابه گريخته اند!
روى بـه سـوى آسـمـان كـرد و بـا دلى توبه كار اين سخنان را بر زبان جارى ساخت :
اللهم انى تبت اليك و جعلت توبتى اليك جوار بيتك الحرام !:
(خداوندا من به سوى تو بازگشتم ، و توبه خود را اين قرار مى دهم كه
پيوسته در جوار خانه تو باشم ، خدايا از بـدكـارى خـود در رنجم ، و از ناكسى در
فغانم ، درد مرا درمان كن ، اى درمان كننده همه دردها! و اى پاك و منزه از همه
عيبها! اى بى نياز از خدمت من ! و اى بى نقصان از خيانت من ! مرا به رحمتت ببخشاى ،
و مرا كه اسير بند هواى خويشم از اين بند رهائى بخش )!
خـداونـد دعـاى او را مـسـتجاب كرد، و به او عنايتها فرمود، و از آنجا بازگشت و به
سوى
(مكه )
آمد، سالها در آنجا مجاور بود و از جمله اوليا گشت !
** گداى كوى تو از هشت خلد مستغنى است @@اسير عشق تو از هر دو كون آزاد است !\\
بـعـضـى از مـفسران نقل كرده اند كه يكى از رجال معروف بصره مى گويد من از راهى مى
گذشتم ناگهان صيحه اى شنيدم به دنبال آن رفتم مردى را مشاهده كردم بيهوش بر زمين
افـتـاده بـود گـفـتـم ايـن چـيـسـت ؟ گـفـتـنـد: مـردى اسـت بيداردل ،
آيـه اى از قـرآن را شـنـيد و مدهوش شد، گفتم : كدام آيه ؟ گفتند: الم ياءن للذين
آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله ...
نـاگـهان آن مرد مدهوش كه صداى ما را شنيد به هوش آمد، و شروع به خواندن اين اشعار
سوزناك نمود:
** اما آن للهجران ان يتصرما @@و للغصن غصن البان ان يتبسما\\
** و للعاشق الصب الذى ذاب و انحنى @@الم يان ان يبكى عليه و يرحما\\
** كتبت بماء الشوق بين جوانحى @@كتابا حكى نقش الوشى المنمنما\\
(آيا موقع آن نرسيده است كه زمان هجران به
سر آيد؟!
و شاخه بلند و خشبوى اميد من خندان شود؟
و آيا زمان آن نيامده كه براى عاشق بيقرارى كه آب شده و منحنى گشته ، بر او بگريند
و مورد ترحمش قرار دهند؟
آرى بـا آب شـوق در درون قـلبـم نـوشـتم : نامه اى نوشتم كه صفحه زيبا و رنگارنگ و
جالبى را حكايت مى كند).
سپس گفت : مشكل است ، مشكل است مشكل ! اين را گفت و بار ديگر مدهوش بر زمين افتاد،
او را حركت داديم ولى ديديم جان به جان آفرين تسليم كرده !.
آيه و ترجمه
و الذيـن ءامـنـوا بـالله و رسـله اءولئك هـم الصديقون و الشهداء عند ربهم لهم
اءجرهم و نورهم و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اءولئك اءصحاب الجحيم
(19)
اعـلمـوا اءنـمـا الحـيـوة الدنـيـا لعـب و لهـو و زيـنـة و تـفـاخـر بـيـنـكـم و
تـكـاثـر فـى الا موال و الا ولاد كمثل غيث اءعجب الكفار نباته ثم يهيج فترئه مصفرا
ثم يكون حطاما و فى الاخرة عذاب شديد و مغفرة من الله و رضوان و ما الحيوة الدنيا إ
لا متاع الغرور
(20)
|
ترجمه :
19 - كـسـانـى كـه بـه خـدا و رسـولانـش ايـمـان آوردنـد آنـهـا صـديـقـيـن ، و
شـهـداء نزد پروردگارشان هستند، بر آنها است پاداش (اعمال )شان ، و نور (ايمان
)شان ، و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند اصحاب دوزخند.
20 - بـدانـيـد زنـدگـى دنـيـا تـنـهـا بـازى و سـرگـرمـى ، و تـجـمـل پـرسـتـى و
تـفـاخـر در مـيـان شـمـا و افـزون طـلبـى در امـوال و فـرزنـدان اسـت ، هـمـانند
بارانى كه محصولش كشاورزان را در شگفتى فرو مى بـرد سـپـس خـشـك مـى شـود بـه
گـونـه اى كـه آن را زرد رنـگ مـى بـيـنـى ، سـپـس تبديل به كاه مى شود، و در آخرت
يا عذاب شديد است ، يا مغفرت و رضاى الهى ، و (به هر حال ) زندگى دنيا چيزى جز متاع
غرور نيست !
تفسير:
دنيا چيزى جز متاع غرور نيست !
در ادامـه بـحـث آيـات گـذشته پيرامون مؤ منان و اجر و پاداششان در پيشگاه خدا، در
آيات مـورد بـحـث مـى افـزايـد: (كـسانى
كه ايمان به خدا و رسولان او آوردند آنها صديقين و شـهـدا نـزد پـروردگـارشان هستند)
(و الذين آمنوا بالله و رسله اولئك هم الصديقون و الشهداء عند ربهم ).
(صديق )
صيغه مبالغه از (صدق
) است و به معنى كسى است كه سرتاپا راستى اسـت ، كـسـى كـه عـلمـش
گـفـتـارش را تـصـديـق مـى كـنـد، و نـمـونـه كامل صداقت است .
(شهداء)
جمع (شهيد)
از ماده (شهود)
به معنى (حضور تواءم با مشاهده
) است ، خواه با چشم ظاهر باشد يا چشم دل ، و اگر به گواه ، شاهد و شهيد
اطلاق مى شود به خـاطـر حـضـور و مـشاهده صحنه است ، همانگونه كه اطلاق اين واژه بر
شهيدان راه خدا به خاطر حضورشان در ميدان جهاد است .
امـا در آيـه مـورد بـحـث مـمـكـن اسـت بـه مـعـنـى (شـهـادت
بـر اعـمـال ) بـوده بـاشـد، هـمـانگونه
كه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود كه پيامبران گـواه اعـمـال امـتـهاى خود
هستند، و پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) گواه بر آنها، و بـر امـت اسـلامـى
اسـت ، و مـسـلمـانـان نـيـز شـاهـد و گـواه بـر اعمال مردمند.
بـنـابراين مقام (شهداء)
(گواهان بر اعمال ) مقام والائى است كه براى افراد باايمان است .
بعضى نيز احتمال داده اند كه (شهداء)
در اينجا به همان معنى شهيدان
راه خـدا اسـت ، يعنى افراد مؤ من اجر و پاداش شهيدان را دارند، و به منزله شهداء
محسوب مـى شـونـد، لذا در حـديـثـى داريـم كسى خدمت امام صادق (عليه السلام ) آمد و
عرض كرد:
(ادع الله ان يرزقنى الشهادة
) (از خدا بخواه كه شهادت را
به من روزى كند)! امام (عـليـه السلام )
فرمود ان المؤ من شهيد، و قرا هذه الاية (مؤ
من شهيد است ، سپس همين آيه (و الذين آمنوا بالله و رسله ...) را قرائت فرمود).
البـتـه جـمـع ميان هر دو معنى نيز ممكن است ، به خصوص اينكه در قرآن مجيد واژه
شهيد و شهداء غالبا به گواهان بر اعمال و مانند آن اطلاق شده است .
بـه هـر حـال خـداونـد مـؤ منان راستين را در اينجا به دو وصف توصيف مى كند: نخست
وصف
(صـديـق )
و ديـگـرى (شـهـيد)،
و اين نشان مى دهد كه منظور از مؤ منان در آيه مورد بـحـث مـقام بالائى از ايمان
است ، و الا يك مؤ من عادى چگونه مى تواند اين دو وصف را به خود اختصاص دهد؟
سـپـس مـى افـزايـد: (بـراى آنـهـاست
پاداش اعمالشان و نور ايمانشان ) (لهم
اجرهم و نورهم ).
اين تعبير سربسته اشاره به پاداش عظيم و نور فوق العاده آنهاست .
و در پايان مى فرمايد: (اما كسانى كه كافر
شدند و آيات ما را تكذيب كردند اصحاب دوزخند)
(و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب الجحيم ).
تـا بـا مـقـابـله ايـن دو گـروه بـا يـكـديـگـر مـقـام والاى گـروه اول ، و انحطاط
و بدبختى گروه دوم آشكار گردد.
و از آنـجـا كه در گروه اول ، سطح بالاى ايمان مطرح بود، در اين گروه نيز كفر شديد
مطرح است ، لذا با تكذيب آيات الهى همراه ذكر شده .
و از آنـجـا كـه حـب و عـلاقـه دنـيـا سـرچـشـمـه هـر گـنـاه و
(راءس كـل خـطـيـه ) اسـت در
آيـه بـعـد تـرسـيـم گـويـائى از وضـع زنـدگـى دنـيـا و مـراحـل مـخـتـلف ، و
انـگـيـزه هـاى حـاكـم بـر هـر مرحله را ارائه داده ، مى گويد:
(بدانيد زنـدگـى دنـيـا تـنـهـا بـازى ، و سـرگـرمى ، و تجمل پرستى ، و
تفاخر در ميان شما، و افـزون طـلبـى در امـوال و فـرزندان است
) (اعلموا انما الحياة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر
فى الاموال و الاولاد).
بـه ايـن تـرتـيـب (غـفـلت
) و (سـرگـرمـى
) و
(تـجـمـل )
(تـفـاخـر) و
(تـكـاثـر) دورانـهـاى
پـنـجـگـانـه عـمـر آدمـى را تشكيل مى دهند.
نـخـسـت (دوران كودكى
) است كه زندگى در هاله اى از غفلت و بيخبرى و لعب و بازى فرو مى رود.
سـپـس مـرحـله (نوجوانى
) فرامى رسد، و سرگرمى جاى بازى را مى گيرد، و در اين مـرحـله انـسـان
بـه دنـبـال مـسـائلى اسـت كـه او را بـه خـود سـرگـرم سـازد و از مسائل جدى دور
دارد.
مـرحـله سـوم مـرحـله (جـوانـى
) و شـور و عـشـق و تجمل پرستى است .
از ايـن مـرحـله كـه بـگـذرد مـرحـله چـهارم فرامى رسد و احساسات
(كسب مقام و فخر) در انسان
زنده مى شود.
و سـرانـجـام بـه مـرحـله پـنـجـم مـى رسـد و در ايـن مـرحـله بـه فـكـر افـزايـش
مال و نفرات و جمع ثروت مى افتد.
مـراحـل نـخـسـتـيـن تـقـريـبـا بـر حـسـب سـنـيـن عـمـر مـشـخـص اسـت ولى مـراحـل
بـعـد در افـراد كـامـلا مـتـفـاوت مـى بـاشـد، و بـعـضـى از آنها، مانند مرحله
تكاثر امـوال ، تـا پـايـان عـمـر ادامـه دارد، هر چند بعضى معتقدند كه هر دوره اى
از اين دوره هاى پـنـجـگـانـه هـشـت سـال از عـمـر انـسـان را مـى گـيـرد، و
مـجـمـوعـا بـه چهل سال بالغ مى گردد، و هنگامى كه به اين سن رسيد شخصيت انسان
تثبيت مى گردد.
ايـن امـر نـيـز كـامـلا مـمـكـن اسـت كـه بـعـضـى از انـسـانـهـا شـخـصـيـتـشـان
در هـمـان مرحله اول و دوم متوقف گردد، و تا پيرى در فكر بازى و سرگرمى و معركه
گيرى باشند، و يا در دوران تجمل پرستى متوقف گردد، و ذكر و فكرشان تا دم مرگ فراهم
كردن خانه و مـركـب و لبـاس زيـنـتـى بـاشـد، اينها كودكانى هستند در سن كهولت و
پيرانى هستند با روحيه كودك !
سـپـس بـا ذكـر يـك مـثـال آغـاز و پايان زندگى دنيا را در برابر ديدگان انسانها
مجسم سـاخـتـه ، مـى فـرمـايـد: (هـمـانـنـد
بـارانـى اسـت كـه از آسـمـان نـازل مـى شـود، و چـنـان زمـين را زنده مى كند كه
گياهانشان زارعان را در شگفتى فرومى برد، سپس خشك مى گردد، به گونه اى كه آنرا زرد
رنگ مى بينى ، سپس درهم شكسته و خـرد و تـبـديل به كاه مى شود)!
(كمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم يهيج فتراه مصفرا ثم يكون حطاما).
(كفار)
در اينجا به معنى افراد بى ايمان نيست ، بلكه به معنى كشاورزان است ، زيرا اصـل
مـعـنـى (كـفر)
به معنى پوشاندن است ، و چون كشاورز بذرافشانى كرده و آنرا زيـر خـاك مـى پـوشاند
از اين رو به او (كافر)
مى گويند، لذا گاهى كفر به معنى قـبـر نـيـز آمده است چون بدن ميت را مى پوشاند، و
گاه به شب نيز (كافر)
گفته مى شود چرا كه تاريكيش همه جا را مى پوشاند.
در حـقـيقت آيه مورد بحث همانند آيه 29 سوره فتح كه وقتى سخن از نمو فراوان گياه مى
كـنـد مـى گويند: يعجب الزراع : (زارعان
را به شگفتى در مى آورد) (يعنى بجاى كفار
زارع گفته شده ).
بـعـضـى از مـفـسـران نيز احتمال داده اند كه منظور از كفار در اينجا همان كافران
نسبت به خداوند است ، و پاره اى توجيهات براى آن ذكر كرده اند، ولى اين تفسير چندان
مناسب به نظر نمى رسد، زيرا مؤ من و كافر در اين شگفتى شريكند.
(حـطـام )
از ماده (حطم
) به معنى شكستن و خردكردن است ، و به اجزاى پراكنده كاه حطام گفته مى
شود كه همراه تند باد به هر سو مى دود.
آرى مراحلى را كه انسان در طى هفتاد سال يا بيشتر طى مى كند در چند ماه در گياهان
ظاهر مى شود، و انسان مى تواند بر لب كشتزار بنشيند و گذشت عمر، و آغاز و پايان
آنرا در ديدارى كوتاه بنگرد.
سـپـس بـه بـازده عـمـر و نـتيجه و محصول نهائى آن پرداخته مى افزايد:
(اما در سراى آخرت از دو حال خارج نيست : يا عذاب شديد است و يا مغفرت و
رضا و خشنودى او) (و فى الاخرة عذاب شديد
و مغفرة من الله و رضوان ).
و سـرانـجـام آيـه را بـا ايـن جـمله پايان مى دهد: (و
زندگى دنيا جز متاع غرور و فريب چيزى نيست )!
(و ما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور).
(غرور)
در اصل از ماده (غر)
(بر وزن حر) به معنى اثر ظاهر چيزى
است ، و لذا به اثر ظاهر در پيشانى اسب (غرة
) گفته مى شود، سپس به حالت غفلت اطلاق شده است كه در ظاهر انسان هوشيار
است ، اما در حقيقت بيخبر است ، و به معنى فريب و نيرنگ نيز استعمال مى شود.
(مـتـاع )
بـه مـعنى هر گونه وسائل بهره گيرى است ، بنابراين جمله دنيا متاع غرور اسـت مفهومش
اين است كه وسيله و ابزارى است براى فريبكارى ،فريب دادن خويشتن ، و هم فريب ديگران
و البته اين در مورد كسانى است كه دنيا را هدف نهائى قرار مى دهند و به آن دل مـى
بـنـدنـد، و بـر آن تـكـيـه مـى كـنـنـد و آخـريـن آرزويـشـان وصـول بـه آن اسـت ،
امـا اگـر مـواهـب ايـن جـهـان مـادى وسـيـله اى بـراى وصـول بـه ارزشـهـاى والاى
انـسـانـى و سـعـادت جـاودان باشد هرگز دنيا نيست ، بلكه مزرعه آخرت ، و قنطره و
پلى براى رسيدن به آن هدفهاى بزرگ است .
بديهى است توجه به دنيا و مواهب آن به عنوان يك (گذرگاه
) يا يك (قرارگاه
)
دو جهتگيرى مختلف به انسان مى دهد كه در يكى مايه نزاع و فساد و تجاوز و بيدادگرى و
طـغـيـان و غـفـلت اسـت و در ديـگـرى وسـيـله بـيـدادى اسـت و آگاهى و ايثار و
فداكارى و برادرى و گذشت .
نكته ها:
1 - مقام صديقين و شهداء
در قـرآن مـجـيـد جمعى از پيامبران بزرگ و مانند آنان به عنوان
(صدق ) توصيف شده انـد از
جـمـله ابـراهـيـم : انـه كـان صـديـقا نبيا (سوره مريم آيه 41) درباره
(ادريس )
پـيـامـبـر بـزرگ خدا نيز همين تعبير آمده است (مريم - 56) در مورد مريم مادر حضرت
مسيح نيز مى خوانيم : و امه صديقة (مائده 75).
و در بعضى از آيات قرآن صديقين همرديف پيامبران ذكر شده اند،
چـنـانـكـه در آيـه 69 نـسـاء مـى خـوانـيـم : و مـن يـطـع الله و الرسول فاولئك مع
الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك
رفيقا: (كسى كه خدا و پيامبر را اطاعت كند
(در قيامت ) همنشينى كسانى خواهد بـود كه خدا نعمتش را بر آنها تمام كرده ، از
پيامبران و صديقين و شهداء و صالحين ، و آنها رفيقهاى خوبى هستند).
و چـنـانكه گفتيم اين واژه صيغه مبالغه از ماده (صدق
) است و به كسى گفته مى شود كه صدق و راستى سراسر وجودش را احاطه كرده ،
و صداقت در فكر و گفتار و كردار و تمام زندگى او منعكس است ، و اين اهميت مقام صدق
را نشان مى دهد.
و امـا (شـهـداء)
چـنـانـكـه گـفـتـيـم گـاه بـه مـعـنـى گـواهـان بـر اعـمـال ، و گـاه به معنى
شهيدان راه خدا است ، و در آيه مورد بحث جمع ميان هر دو نيز ممكن است .
البـتـه (شـهـيد)
در فرهنگ اسلامى منحصر به كسانى نيست كه در ميدان جهاد كشته مى شـونـد، هـر چـند
آنها از روشنترين مصداق آنند، بلكه تمام كسانى كه عقيده حق دارند و در مسير حق گام
بر مى دارند و در همين راه از دنيا ميروند، طبق روايات اسلامى ، در زمره شهدا
هستند.
در حـديـثـى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) مـى خـوانيم كه فرمود: العارف منكم
هذا الامر، المـنـتـظـر له ، المـحـتـسـب فـيـه الخـيـر كـمـن جـاهـد و الله مـع
قـائم آل مـحـمـد (صـلى الله عـليـه و آله ) بـسـيـفـه ، ثـم قـال : بـل و الله
كـمـن جـاهـد مـع رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) بـسـيـفـه ، ثـم قـال
الثـالثـة : بـل و الله كـمـن اسـتـشـهـد مـع رسول الله (صلى الله عليه و آله ) فى
فـسـطـاطـه ! و فـيـكـم آيـة مـن كـتـاب الله ، قـلت : و اى آيـة جـعـلت فـداك ؟
قال : قول الله عز و جل : و الذين آمنوا بالله و رسله اولئك هم الصديقون و الشهداء
عند ربـهـم ... ثـم قـال : صـرتـم و الله صـادقـيـن شهداء عند ربكم :
(آنكس از شما كه به مساءله ولايت آشنا باشد و در انتظار ظهور مهدى (عليه
السلام ) به سربرد و خود را آماده (حكومت عدل جهانى
او) سـازد مـانـنـد كـسـى است كه با مهدى آل محمد (صلى الله عليه و آله ) با سلاحش
جهاد كـرده بـاشـد، سـپـس فـرمـود: بـلكـه بـه خـدا سـوگـنـد مـانـنـد كـسـى اسـت
كـه هـمـراه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) با سلاحش جهاد كرده باشد، سپس براى
مرتبه سوم افـزود: بـلكـه بـه خـدا سـوگـنـد هـمـانـنـد كـسـى اسـت كـه بـا رسـول
الله (صلى الله عليه و آله ) و در خيمه او شهيد شده باشد! سپس افزود: درباره شـمـا
آيـه اى از قـرآن نـازل شـده اسـت ، راوى مـى گويد: كدام آيه فدايت شوم ؟ فرمود:
(ايـن سـخـن خـداونـد كـه مـى فـرمـايـد:
آنها كه ايمان به خدا و فرستادگانش آورده اند صـديـقين و شهداء نزد پروردگارشان
هستند ... سپس افزود: به اين ترتيب شما به خدا سوگند هم صديقين و هم شهداء نزد
پروردگارتان هستيد).
ايـن سخن را با حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) پايان مى دهيم : در آن
هنگام كه گروهى از يارانش براى فرارسيدن وقت جهاد و شهادت در راه خدا بيتابى مى
كردند، اين جمله را فرمود: و لاتستعجلوا بما لم يعجله الله لكم ، فانه من مات منكم
على فراشه و هو عـلى مـعـرفة حق ربه و حق رسوله و اهل بيته مات شهيدا!:
(به آن چيزى كه خداوند در آن عـجـله روانـداشـتـه تـعـجـيـل مـكـنـيد،
چرا كه هر كس از شما در بستر بميرد ولى معرفت حق پـروردگـار و حـق پـيـامـبر (صلى
الله عليه و آله ) و اهلبيتش را داشته باشد، شهيد مرده است .
2 - زندگى دنيا مجموعه اى از اين انگيزه ها است
در آيـات مـخـتلف قرآن ، گاه زندگى دنيا توصيف (لعب
و لهو) شده ، مانند و ما الحياة الدنيا
الا لعب و لهو: (زندگى دنيا جز بازى و
سرگرمى نيست ) (انعام - 32).
و گاه توصيف به (لعب و لهو و زينت و تفاخر
و تكاثر) شده (مانند آيات مورد بحث ) و
گـاه از آن بـه (مـتـاع غـرور)
تـعـبـيـر شـده (مـانـنـد آل عـمـران - 185 - و آيـات مـورد بـحـث ) و گـاه بـه
عـنـوان (مـتـاع قليل
) (نساء - 77).
و گاه به عنوان امرى عارضى و ظاهرى و زودگذر (نساء - 94).
از مجموعه اين تعبيرات و تعبيرهاى ديگر قرآن به خوبى ديدگاه اسلام در مورد زندگى
مـادى و مـواهـب آن روشـن مـى شـود كـه بـراى آن ارزشـى نـاچـيـز قـائل اسـت ، و
تـمـايـل و دلبـسـتگى به آنرا ناشى از حركتهاى بيهدف (لعب ) و هدفهاى سـرگـرم
كـنـنـده (لهـو) و تـجـمـل پـرستى (زينة ) و حب مقام و رياست و برترجوئى بر
ديـگـران (تـفـاخـر) و حـرص و آز و افـزونـطـلبـى (تـكـاثـر) مـى شمرد، و عشق به
آنرا سرچشمه انواع مظالم و گناهان مى داند.
امـا اگـر اين مواهب مادى تغيير جهت دهند و نردبانى براى رسيدن به اهداف الهى
گردند، سرمايه هائى مى شوند كه خدا آنها را از مؤ منان مى خرد و بهشت جاويدان و
سعادت ابدى بـه آنـهـا مـى بـخـشد، (ان
الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة ...)
(توبه - 111)
آيه و ترجمه
سـابـقـوا إ لى مـغفرة من ربكم و جنة عرضها كعرض السماء و الا رض اءعدت للذين
ءامنوا بـالله و رسـله ذلك فـضـل الله يـؤ تـيـه مـن يـشـاء و الله ذوالفضل العظيم
(21)
مـا اءصـاب مـن مـصـيـبـة فـى الا رض و لا فـى اءنـفـسـكـم إ لا فـى كـتـاب مـن قبل
اءن نبراءها إ ن ذلك على الله يسير
(22)
لكـيـلا تـأ سـوا عـلى مـا فـاتـكـم و لاتـفـرحـوا بـمـا ءاتـئكـم و الله لايـحـب
كل مختال فخور
(23)
الذيـن يـبـخـلون و يـأ مـرون النـاس بـالبـخـل و مـن يتول فإ ن الله هو الغنى
الحميد
(24)
|
ترجمه :
21 - بـر يـكـديـگـر سبقت گيريد براى رسيدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتى كه پـهـنه
آن مانند پهنه آسمان و زمين است ، و آماده شده براى كسانى كه به خدا و رسولانش
ايـمـان آورده انـد، ايـن فـضـل الهـى اسـت بـه هـر كـس بـخـواهـد مـى دهـد، و
خـداونـد صاحب فضل عظيم است .
22 - هـيـچ مـصـيـبـتـى در زمـيـن و نـه در وجـود شـمـا روى نـمـى دهـد مـگر اينكه
همه آنها را قبل از آنكه زمين را بى افرينيم در لوح محفوظ ثبت است و اين امر براى
خداوند آسان است .
23 - ايـن به خاطر آن است كه براى آنچه از شما فوت شده تاسف نخوريد، و به آنچه بـه
شـمـا داده اسـت دلبـسـته و شادمان نباشيد، و خداوند هيچ متكبر فخرفروشى را دوست
ندارد.
24 - هـمـانـهـا كـه بـخـل مـى كـنـنـد و مـردم را نـيـز دعـوت بـه بـخل مى نمايند،
و هر كس (از اين فرمان ) روى گردان شود (به خدا زيانى نمى رساند) چرا كه خداوند
بينياز و شايسته ستايش است .
تفسير:
يك مسابقه بزرگ معنوى
بعد از بيان ناپايدارى جهان و لذات آن ، و اينكه مردم در سرمايه هاى كم ارزش اين
جهان نـسـبـت بـه يكديگر تفاخر و تكاثر مى جويند، در آيات مورد بحث مردم را به يك
مسابقه عـظـيـم روحانى در طريق كسب آنچه پايدار است و سزاوار هرگونه تلاش و كوشش
دعوت كـرده مـى فـرمايد: (براى نيل به
آمرزش پروردگارتان و بهشتى كه وسعت آن همچون پـهـنـه آسـمـان و زمـين است و آماده
براى كسانى است كه ايمان به خداوند فرستادگان او آورده انـد بـر يـكـديـگر سبقت
جوئيد) (سابقوا الى مغفرة من ربكم و جنة
عرضها كعرض السماء و الارض اعدت للذين آمنوا بالله و رسله ).
در حـقيقت مغفرت پروردگار كليد بهشت است همان بهشتى كه پهنه آسمان و زمين را فرامى
گيرد، و از هم اكنون آماده براى پذيرائى مؤ منان است ، تا كسى نگويد بهشت نسيه است
، و بـر نـسـيـه دل نـبايد نهاد، گرچه به فرض نسيه بود از هر نقدى نقدتر محسوب مى
شد، چرا كه از سوى خدائى وعده داده شده كه قادر
بر همه چيز است ، تا چه رسد به اينكه كاملا نقد و الان موجود است .
شـبـيه همين معنى در آيه 133 سوره آل عمران آمده ، با اين تفاوت كه در اينجا سابقوا
(از مـاده (مـسـابـقـه
) و در آنجا (سارعوا)
(از ماده (مسارعه
) به معنى سرعت گرفتن بـر يـكـديـگـر) آمـده اسـت كه با هم قريب الافق
هستند (با توجه به مفهوم باب مفاعله كه غلبه كردن دو نفر را در مقابل هم مجسم مى
كند).
تفاوت ديگر اينكه : در آنجا عرضها السموات و الارض است و در اينجا
(كعرض السماء و الارض ) و بـا
كـمـى دقـت روشـن مى شود كه اين دو تعبير نيز يك حقيقت را بازگو مى كند.
و نـيـز در آنـجـا مـى گـويـد (آمـاده
بـراى پـرهـيـزكاران است ) و در اينجا مى
فرمايد:
(براى مؤ منان
).
از آنـجـا كـه پـرهـيـزكـارى ثـمـره درخـت ايـمـان راستين است اين دو تعبير نيز
لازم و ملزوم يكديگرند.
بـه ايـن تـرتـيـب هـر دو آيـه يـك حـقـيـقـت را تـعـقـيـب مـى كند با دو بيان
متفاوت ، به همين دليـل آنـچـه از بـعضى نقل شده كه آيه سوره آل عمران را اشاره به
بهشت (مقربان
)
دانسته اند و آيه مورد بحث را اشاره به بهشت (مؤ
منان ) صحيح به نظر مى رسد.
بـه هـر حـال تـعـبـيـر بـه (عـرض
) در ايـنـجـا در مـقـابـل (طـول
) نـيـسـت آنـچـنـانـكـه بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد، و بـه
دنبال آن در جستجوى طول چنان بهشتى هستند كه عرضش همچون آسمان و زمين است ، و از
اين نظر به زحمت افتاده اند! بلكه (عرض
) در اينگونه استعمالات به معنى وسعت است ، مانند تعبير
(پهنه ) در فارسى مى گوئيم
پهنه دشت ، يعنى وسعت صحرا.
تـعـبـيـر بـه (مـغـفـرت
) و آمرزش قبل از بشارت به بهشت كه در هر دو آيه آمده اشاره لطيفى به
اين حقيقت است كه تا انسان پاك از گناه نشود لايق ورود
به بهشت و جوار قرب پروردگار نخواهد بود.
اين نكته نيز شايسته توجه است كه پيشى گرفتن به سوى مغفرت پروردگار از طريق اسـبـاب
آن اسـت ، مـانـنـد (تـوبـه
) و (جبران طاعات فوت شده
) و اصولا (اطاعت پروردگار،
پرهيز از معاصى ) است .
و اگر در بعضى از احاديث با تفاسير روى بعضى از واجبات و مستحبات تكيه شده مانند
(پـيـشـى گـرفـتـن در جـمـاعـت در صـف اول
) و يـا (صـف اول در جـهـاد)
و يـا (تـكـبـيـرة الاحـرام بـا امـام
جـمـاعـت ) و يـا
(نـمـاز اول وقت ) به خاطر ذكر
مثال يا بيان مصداق روشن است و چيزى از گستردگى مفهوم آيه نمى كاهد.
و در پايان آيه مى افزايد: (اين فضل الهى
است كه به هر كس بخواهد مى دهد و خداوند صـاحـب فـضـل عـظـيـم اسـت
) (ذلك فـضـل الله يـؤ تـيـه مـن يـشـاء و الله ذو الفضل العظيم ).
يـقـيـنـا آنـچـنـان بـهـشـت گـسـتـرده بـا آن مـواهـب عـظـيـمـش چـيـزى نـيـسـت
كـه انسان با اين اعمال ناچيز به آن برسد، و اين تنها فضل و رحمت و لطف الهى است كه
آن پاداش عظيم را در مقابل اين قليل قرار داده ، و از او نيز جز اين انتظار نيست .
چرا كه پاداشها هميشه به مقياس اعمال نيست بلكه به مقياس كرم پاداش دهنده است .
و بـه هـر حـال ايـن تـعـبـيـر بـه خـوبـى نـشـان مـى دهـد كـه ثـواب و جـزا مـزد
عمل نيست بلكه يك نوع تفضل و رحمت است .
سـپـس بـراى تـاءكـيـد بـيـشـتـر در زمـيـنـه عـدم دلبـسـتـگـى بـه دنـيـا، و شـاد
نشدن به اقبال آن ، و غمگين نگشتن به ادبار آن ، مى افزايد:
(هيچ مصيبتى در زمين و در وجود شما واقع نمى شود مگر اينكه همه آنها قبل
از آنكه شما و زمين را
بـى افـريـنـيـم در كـتاب (لوح محفوظ) ثبت است ، و اين امر براى خداوند آسان است
) (ما اصـاب مـن مـصـيـبـة فـى الارض و لا فـى انـفـسـكـم الا فـى
كـتـاب مـن قبل ان نبراها ان ذلك على الله يسير).
آرى مصائبى كه در زمين رخ مى دهد همچون زلزله ها و سيلها و طوفانها و آفات مختلف ،
و هـمـچـنـيـن مـصـائبـى كـه در نفوس انسانها واقع مى شود مانند مرگ و ميرها، و
انواع حوادث دردنـاكـى كـه دامـان انـسـان را مـى گـيـرد هـمـه آنـهـا از قبل مقدر
شده است ، و در لوح محفوظ ثبت است .
ولى بـايـد توجه داشت كه مصائبى كه در اين آيه به آن اشاره شده ، تنها مصائبى است
كـه بـه هـيـچوجه قابل اجتناب نيست و مولود اعمال انسانها نمى باشد (و به تعبير
ديگر حصر در اينجا حصر اضافى است ).
شاهد اين سخن آنكه در آيه 30 سوره (شورى
) مى خوانيم : و ما اصابكم من مصيبة فبما كـسبت ايديكم و يعفوا عن كثير:
(هر مصيبتى به شما رسد به خاطر اعمالى است كه انجام داده ايد، و بسيارى
را نيز عفو مى كند)!
با توجه به اينكه آيات يكديگر را تفسير مى كنند، هنگامى كه اين دو آيه در برابر هم
قرار گيرد نشان مى دهند مصائبى كه دامنگير انسان مى شود بر دو گونه است : مصائبى
است كه مجازات و كفاره گناهان او است و اين مصائب بسيارند، ظلمها، بيدادگريها،
خيانتها، انحرافات و ندانم كاريها و امثال آن سرچشمه بسيارى از مصائب خود ساخته ما
است .
ولى بخشى از مصائب است كه ما هيچگونه نقشى در آنها نداريم و به صورت
يـك امـر حتمى و اجتناب ناپذير دامان فرد يا جامعه اى را مى گيرد، حساب اين دو از
هم جدا است ، و لذا بسيارى از انبياء، و اولياء و صلحاء گرفتار اينگونه مصائب مى
شدند، اين مـصـائب فـلسـفـه دقـيـقـى دارد كـه در بـحـثـهـاى خـداشـنـاسـى و عدل
الهى و مساءله آفات و بلاها به آن اشاره كرده ايم .
لذا در حـديـثـى مـى خـوانـيـم : هـنـگـامـى كـه امـام عـلى بـن الحـسـيـن (عليهم
السلام ) را با غـل و زنـجـيـر وارد مـجلس يزيد كردند يزيد رو به امام (عليه السلام
) كرد و آيه سوره شـورى را خـواند: ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم (و مى
خواست چنين وانمود كند كه مـصـائب شـمـا خـانـواده نـتيجه اعمال خودتان است ، و از
اين طريق زخم زبان بزند) اما امام فـورا كـلام او را نفى كرد و فرمود: كلا، ما نزلت
هذه فينا، انما نزلت فينا: ما اصاب من مـصـيـبـة فـى الارض و لا فـى انـفـسـكـم الا
فـى كـتـاب مـن قـبـل ان نـبـراهـا: (چـنـيـن
نـيـسـت ، ايـن آيـه دربـاره مـا نـازل نـشـده ، آنـچه درباره ما نازل شده آيه
ديگرى است كه مى گويد): هر مصيبتى در
زمـيـن يـا وجـود شما رخ دهد پيش از آفرينش شما در لوح محفوظ ثبت شده است (و فلسفه
و حكمتى دارد).
بـحث مشروحترى در اين زمينه ذيل همان آيه 30 سوره شورى (جلد 20 صفحه 440) داشته ايم
.
شـاگـردان مـكـتـب ائمـه اهلبيت (عليهم السلام ) نيز همين معنى را از آيه فهميده
اند، چنانكه نـقـل مـى كـنـنـد هـنـگـامـى كـه (سعيد
بن جبير) را نزد
(حجاج ) آوردند و تصميم به
قـتـل وى گـرفت مردى از حضار گريه كرد، سعيد گفت : چرا گريه مى كنى ؟ در پاسخ گفت
به خاطر اين مصيبتى كه براى تو پيش آمده ، گفت گريه نكن اين
در علم خدا بوده است كه چنين شود، آيا نشنيده اى كه خداوند مى فرمايد: ما اصاب من
مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراها.
البـتـه تـمـام حوادثى كه در عالم رخ مى دهد در لوح محفوظ و علم بى پايان خداوند
ثبت است ، و اگر در اينجا تنها اشاره به مصائب واقع در زمين و نفوس انسانى شده به
خاطر ايـن است كه موضوع سخن همين معنى بوده ، و چنانكه خواهيم ديد نتيجه گيرى در
آيه بعد از همين موضوع مى شود.
ضمنا جمله ان ذلك على الله يسير اشاره به اين است كه ثبت و حفظ اينهمه حوادث در لوح
محفوظ با كثرت فوق العاده اى كه دارد براى خداوند آسان است .
و مـنظور از لوح محفوظ علم بى پايان خداوند است ، و يا صفحه جهان خلقت و نظام علت و
معلول كه آن نيز مصداق علم فعلى خداوند است (دقت كنيد) اكنون ببينيم فلسفه تقدير
اين مصائب در لوح محفوظ و سپس بيان اين حقيقت در قرآن چيست ؟ آيه بعد پرده از روى
اين راز مـهـم بـرداشـته ، مى گويد: (اين
براى آن است كه به خاطر آنچه از دست داده ايد غمگين نـشـويـد، و بـه آنچه خداوند به
شما داده شاد و دلبسته نباشيد) (لكيلا
تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم ).
ايـن دو جـمـله كـوتـاه در حـقـيـقـت يـكـى از مـسـائل پـيـچـيـده فـلسـفـه
آفـريـنـش را حل مى كند، چرا كه انسان هميشه در جهان هستى با مشكلات و گرفتاريها
و حـوادث نـاگـوارى روبـرو اسـت ، و غـالبـا از خـود سـؤ ال مى كند: با اينكه
خداوند مهربان و كريم و رحيم است اين حوادث دردناك براى چيست ؟!
قـرآن مـى گـويـد: (هـدف ايـن بـوده كـه
شـمـا دلبـسـتـه و اسـيـر زرق و برق اين جهان نباشيد).
منظور اين بوده كه موقعيت اين گذرگاه و پلى كه نامش دنيا است ، و همچنين موقعيت
خودتان را در ايـن جـهـان گـم نـكـنيد، دلباخته و دلداده آن نشويد، و آنرا جاودانه
نپنداريد كه اين دلبـسـتـگـى فـوق العـاده بـزرگـتـريـن دشـمـن سـعـادت شـمـا اسـت
، شـمـا را از يـاد خدا غافل مى كند و از مسير تكامل باز مى دارد.
اين مصائب زنگ بيدار باشى است براى غافلان و شلاقى است ، بر ارواح خفته ، و رمزى
است از ناپايدارى جهان ، و اشارهاى است به كوتاه بودن عمر اين زندگى .
حقيقت اين است كه مظاهر فريبنده اين دار الغرور زود انسان را به خود جذب و سرگرم ،
و از يـاد حـق غـافـل مـى كـنـد، نـاگـهـان بـيدار مى شود كه كاروان رفته ، و او در
خواب ، و بيابان در پيش .
اين حوادث كه هميشه در زندگى بوده و هميشه خواهد بود، و حتى پيشرفتهاى عظيم علم هم
نـتـوانـسـتـه و نـخـواهـد تـوانـست جلو حوادث دردناكى همچون زلزله ها، طوفانها،
سيلها و بـيـمـاريها و امثال آنرا بگيرد درسى است از بيمهرى زمانه رسوا و به انسان
فرياد مى زند:
(اين دشت خوابگاه شهيدان است فرصت شمار
وقت تماشا را)!
ايـن بـدان مـعـنـى نـيـسـت كه انسان به مواهب الهى در اين جهان پشت پا بزند، و يا
از آنها بهره نگيرد، مهم اين است كه اسير آن نگردد، و آنرا هدف و بهره اصلى خود
نشمرد.
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در مـورد آنـچـه از دسـت مـى رود تبديل به
(فاتكم ) (از
شما فوت شده ) مى كند، اما در مورد مواهب و نعمتهاى به دست آمده آنرا به خدا نسبت
مى دهد و (بـمـا آتـاكـم
) مـى گـويد، چرا كه فوت و فنا در ذات اشياء افتاده است ، اين وجود است
كه از فيض خداوند سرچشمه مى گيرد.
آرى ايـن مـصـائب شكننده تفاخر و غرور است ، لذا در پايان آيه مى افزايد:
(خداوند هيچ مـتـكـبـر فـخـرفـروشـى را دوسـت نـدارد)
(و الله لا يـحـب كل مختال فخور).
(مـخـتـال )
از مـاده (خـيـال
) گرفته شده و به معنى (متكبر)
است ، زيرا تكبر از خيال فضيلت ، و پندار برترى بر ديگران ، پيدا مى شود، و
(فخور) صيغه مبالغه از ماده
(فخر) به معنى كسى است كه
بسيار بر ديگران فخرفروشى مى كند.
تـنـهـا كـسـى گـرفـتـار ايـن حالات مى شود كه مست ناز و نعمت گردد، ولى وجود آفات
و مصائب براى آنها كه قابل بيدارى و هدايتند اين مستى و آثار آن را از بين مى برد.
افراد با ايمان با توجه به اصل فوق هنگامى كه به نعمتى از سوى خدا مى رسند خود را
امانتدار او مى دادند، نه از رفتن آن غمگين مى شوند نه از داشتن آن مست و مغرور، در
حقيقت آنـهـا خـود را هـمـچـون مـسـئولان بـيـت المـال مـى دادنـد كـه يـكـروز
امـوال زيـادى را دريـافـت ، و روز ديگر هزاران هزار پرداخت مى كنند، نه از دريافتش
ذوق زده مى شوند و نه از پرداختش غمگين .
و چـه تـعـبـيـر جـالبـى دارد امير مؤ منان على (عليه السلام ) درباره همين آيه
آنجا كه مى گـويـد: الزهـد كـله بين كلمتين من القرآن : قال الله تعالى لكيلا تاسوا
على ما فاتكم و لاتـفـرحـوا بـمـا آتـاكـم و مـن لم يـاس عـلى المـاضى ، و لم يفرح
بالاتى فقد اخذ الزهد بـطـرفـيـه !: (تـمـام
زهـد در مـيـان دو جـمـله از قـرآن اسـت ، آنـجـا كـه خـداونـد متعال مى فرمايد):
(ايـن بـراى آن است كه به خاطر آنچه از
دست داده ايد غمگين نشويد، و به آنچه خدا به شـمـا داده دلبـسـته و مغرور نباشيد)،
بنابراين هر كس بر گذشته تاسف نخورد و به آنچه در دست دارد دلبسته نباشد، زهد را از
هر دو طرف در اختيار گرفته .
نكته ديگر اينكه توجه به اين اصل كه ناكاميها با زندگى انسان از آغاز عجين بوده ، و
طـبـق سـنـت حـكـيـمانه اى مقدر شده است ، و دنيا پيوسته فراز و نشيب دارد، انسان
را براى تحمل شدائد شجاع و در برابر حوادث سخت ، صبور و مقاوم مى سازد، به او آرامش
خاطر مى دهد، و از بيتابيها و جزع مانع مى گردد.
ولى بـاز تـاءكـيـد مـى كـنـيـم ايـن تـنـهـا در مـورد مـصـائب غـيـر قـابـل
اجـتـنـاب اسـت ، و گـرنـه مـصـيـبـتـهـا و نـاكـامـيـهـائى كـه تـنـهـا مـعـلول
گـنـاهـان و سهل انگارى خود انسان است از اين بحث خارج مى باشد و راه مقابله با
آنها موضعگيرى صحيح در برنامه هاى زندگى است .