تفسير نمونه جلد ۱
جمعي از فضلا
- ۲ -
حتى براى امورى همانند عشق عقل ، تجارت ، جنگ و شكار رب النوعى قائل بودند، از جمله
يونانيان دوازده خداى بزرگ (رب النوع ) را پرستش مى كردند كه به پندار آنها بر فراز
قله المپ بزم خدائى دائر ساخته ، و هر يك مظهر يكى از صفات آدمى بودند!.
در (كلده )
پايتخت كشور (آشور)
رب النوع آب ، رب النوع ماه ، رب النوع خورشيد و رب النوع زهره قائل بودند، و هر
كدام را بنامى مى ناميدند، و مافوق همه اينها
(ماردوك )
را رب الارباب مى شمردند.
در (روم )
نيز خدايان متعدد رواج داشت و بازار شرك و تعدد خدايان و ارباب انواع شايد از همه
جا داغتر بود.
آنها مجموع خدايان را به دو دسته تقسيم مى كردند: خدايان خانوادگى و خدايان حكومت ،
كه مردم زياد به آنها علاقه نشان نمى دادند (چرا كه دل خوشى از حكومتشان نداشتند).
عده اين خدايان فوق العاده زياد بود، زيرا هر يك از اين خدايان يك پست مخصوص داشت ،
و در امور محدودى مداخله مى كرد، تا آنجا كه (در
خانه ) داراى خداى مخصوص بود! بلكه پاشنه
و آستانه خانه نيز هر يك رب النوعى داشتند!
به گفته يكى از مورخان جاى تعجب نيست كه روميها 30 هزار خدا داشته باشند، آن چنانكه
يكى از بزرگان آنها به شوخى گفته بود تعداد خدايان كشور ما به حدى است كه در معابر
و محافل فراوانتر از افراد ملت مى باشند!
از اين خدايان مى توان رب النوع كشاورزى ، رب النوع آشپزخانه ، و رب النوع انبار
غذا، رب النوع خانه ، رب النوع شعله گاز، رب النوع آتش رب النوع ميوه ها، رب النوع
درو، رب النوع درخت تاك ، رب النوع جنگل رب النوع حريق و رب النوع دروازه بزرگ رم و
رب النوع آتشكده ملى را نام برد.
كوتاه سخن اينكه بشر در گذشته با انواع خرافات دست به گريبان بوده است همانطور كه
الان هم خرافات بسيارى از آن عصر به يادگار مانده .
در عصر نزول قرآن نيز بتهاى متعدد مورد پرستش و ستايش قرار داشته و شايد همه يا
قسمتى از آنها جانشين رب النوعهاى پيشين بودند.
از همه گذشته گاهى بشر را نيز عملا رب خود قرار مى دادند، چنانكه قرآن در نكوهش
مردمى كه احبار (دانشمندان يهود) و رهبانان (مردان و زنان تارك دنيا) را ارباب خود
مى دانستند مى گويد (اتخذوا احبارهم و
رهبانهم اربابا من دون الله ): آنها احبار
و رهبانهايشان را ارباب بجاى خدا مى دانستند (توبه 31).
به هر حال از آنجا كه اين خرافات علاوه بر اينكه انسان را به انحطاط عقلى مى
كشانيد، مايه تفرقه و تشتت و پراكندگى است ، پيامبران الهى به مبارزه شديد با آن
برخاستند، تا آنجا كه مى بينيم بعد از بسم الله نخستين آيه اى كه در قرآن نازل شده
، در همين رابطه است (الحمد لله رب
العالمين ) همه ستايشها مخصوص خداوندى است
كه رب همه جهانيان است .
و به اين ترتيب قرآن خط سرخى بر تمام رب النوعها مى كشد و آنها را به وادى عدم
همانجا كه جاى اصليشان است مى فرستد، و گلهاى توحيد و يگانگى و همبستگى و اتحاد را
به جاى آن مى نشاند.
قابل توجه اينكه همه مسلمانان موظفند در نمازهاى روزانه هر شبانه روز
لااقل ده بار اين جمله را بخوانند و به سايه الله خداوند يگانه ايكه مالك و رب و
سرپرست و پرورش دهنده همه موجودات است پناه برند، تا هرگز توحيد را فراموش نكنند و
در بيراهه هاى شرك سرگردان نشوند.
2- پرورش الهى راه خداشناسى
گرچه كلمه (رب
) همانگونه كه گفتيم در اصل به معنى مالك و صاحب است ، ولى نه هر صاحبى
، صاحبى كه عهده دار تربيت و پرورش مى باشد، و به همين جهت در فارسى به عنوان
پروردگار ترجمه مى شود .
دقت در سير تكاملى موجودات زنده ، و تحول و دگرگونيهاى موجودات بى جان ، و فراهم
آمدن زمينه هاى تربيت موجودات ، و ريزه كارى هايى كه در هر يك از اين قسمتها نهفته
شده است يكى از بهترين طرق خداشناسى است .
هماهنگيهائى كه در ميان اعضاء بدن ماست كه غالبا بدون آگاهى ما بر قرار مى باشد،
يكى از نمونه هاى زنده آن است .
فى المثل هنگامى كه حادثه مهمى در زندگى ما رخ مى دهد، و بايد با تمام توان در
برابر آن بپاخيزيم ، در يك لحظه كوتاه فرمانى هماهنگ به تمام ارگانهاى بدن ما به
صورت ناآگاه صادر مى شود، بلافاصله ، ضربان قلب بالا مى رود، تنفس شديد مى شود،
تمام نيروهاى بدن بسيج مى گردند، مواد غذائى و اكسيژن هوا از طريق خون به طور
فراوان به تمام سلولها مى رسند، اعصاب آماده كار، و عضلات آماده حركت بيشتر مى
شوند، نيروى تحمل انسان بالا مى رود، احساس درد كمتر مى شود، خواب از چشم مى پرد،
خستگى از اعضاء فرار مى كند احساس گرسنگى بكلى فراموش مى شود.
چه كسى اين هماهنگى عجيب را در اين لحظه حساس ، با اين سرعت ، در ميان تمام ذرات
وجود انسان ، ايجاد مى كند؟ آيا اين پرورش جز از ناحيه
خداوند عالم و قادر ممكن است ؟!
آيات قرآن پر است از نمونه هاى اين پرورش الهى كه بخواست خدا هر كدام در جاى خود
خواهد آمد و هر كدام دليل روشنى براى شناخت خدا هستند.
آيه و ترجمه
ترجمه :
3- خداوندى كه بخشنده و بخشايشگر است (و رحمت عام و خاصش همه را رسيده ).
تفسير:
معنى (رحمن
) و (رحيم
) و گسترش مفهوم آنها و همچنين تفاوت ميان اين دو كلمه را در تفسير
(بسم الله ) مشروحا خوانديم ،
و نيازى به تكرار نيست . نكته اى كه در اينجا بايد اضافه كنيم اين است كه اين دو
صفت كه از مهمترين اوصاف الهى است در نمازهاى روزانه ما حداقل 30 بار تكرار مى شوند
(دو مرتبه در سوره حمد و يك مرتبه در سورهاى بعد از آن مى خوانيم ) و به اين ترتيب
60 مرتبه خدا را به صفت رحمتش مى ستائيم .
اين در حقيقت درسى است براى همه انسانها كه خود را در زندگى بيش از هر چيز به اين
اخلاق الهى متخلق كنند، بعلاوه اشاره اى است به اين واقعيت كه اگر ما خود را عبد و
بنده خدا مى دانيم مبادا رفتار مالكان بى رحم نسبت به بردگانشان در نظرها تداعى
شود.
در تاريخ بردگى مى خوانيم :
(صاحبان آنها با قساوت و بيرحمى عجيبى با
آنها رفتار مى كردند، چنانكه مى گويند اگر بندهاى در انجام خدمات اندك قصورى مى
ورزيد مجازاتهاى
سخت مى ديد: شلاق مى خورد، او را به زنجير مى كشيدند، به آسيابش مى بستند به حفر
معادن مى گماشتند، در زير زمينها و سياهچالهاى هولناك حبس مى كردند و اگر گناهش
بزرگتر بود به دارش مى آويختند!.
در جاى ديگر مى خوانيم : (غلامان محكوم را
در قفس درندگان مى انداختند و اگر جان سالم به در مى بردند درنده ديگرى را داخل قفس
او مى كردند).
اين بود نمونه هاى از رفتار مالكان با بردگان خويش ، اما خداوند جهان در قرآن كرارا
تذكر مى دهد كه اگر بندگانم بر خلاف دستورم عمل كردند و پشيمان شدند مى بخشم ، مى
آمرزم ، رحيم و مهربانم آنجا كه مى فرمايد: قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا
تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا
(اى كسانى كه از حريم بندگى سرباز زده ايد
از رحمت خدا ماءيوس نشويد، خداوند همه گناهان را مى آمرزد (توبه كنيد و از درياى بى
پايان رحمت خدا بهره مند شويد).
بنابراين آوردن (رحمان و رحيم
) بعد از رب العالمين اشاره به اين نكته است كه ما در عين قدرت نسبت به
بندگان خويش ، با مهربانى و لطف رفتار مى كنيم اين بنده نوازى و لطف خدا، بندگان را
شيفته او مى سازد: كه با يك دنيا علاقه بگويند (الرحمن
الرحيم
).
اينجا است كه انسان متوجه چقدر فاصله است بين رفتار خداوند بزرگ با بندگان خويش ، و
روش مالكان با زيردستان خود، مخصوصا در عصر شوم ، بردگى .
آيه و ترجمه
ترجمه :
خدائى كه مالك روز جزاست .
تفسير:
ايمان به رستاخيز دومين پايگاه
در اينجا به دومين اصل مهم اسلام يعنى قيامت و رستاخيز توجه مى كند و مى گويد:
(خداوندى كه مالك روز جزا است
) (مالك يوم الدين ).
و به اين ترتيب محور مبدء و معاد كه پايه هر گونه اصلاح اخلاقى و اجتماعى است در
وجود انسان تكميل مى گردد.
جالب اينكه در اينجا تعبير به مالكيت خداوند شده است ، كه نهايت سيطره و نفوذ او را
بر همه چيز و همه كس در آن روز مشخص مى كند، روزى كه همه انسانها در آن دادگاه بزرگ
براى حساب حاضر مى شوند، و در برابر مالك حقيقى خود قرار مى گيرند، تمام گفته ها و
كارها و حتى انديشه هاى خود را حاضر مى بينند، هيچ چيز حتى به اندازه سر سوزنى
نابود نشده و به دست فراموشى نيفتاده است ، و اكنون اين انسان است كه بايد بار همه
مسئوليتهاى اعمال خود را بر دوش كشد!.
حتى در آنجا كه خود فاعل نبوده ، بلكه بنيانگزار سنت و برنامه اى بوده است ، باز
بايد سهم خويش را از مسئوليت بپذيرد.
بدون شك مالكيت خداوند در آن روز يك مالكيت اعتبارى ، نظير مالكيت ما نسبت به آنچه
در اين جهان ملك ما است ، نمى باشد، چرا كه اين يك مالكيت قراردادى است با تشريفات
و اسنادى مى آيد و با تشريفات و اسناد ديگرى از ميان
مى رود، ولى مالكيت خدا نسبت به جهان هستى مالكيت حقيقى است آن پيوند و ارتباط خاص
موجودات با خدا است كه اگر يك لحظه از او بريده شوند نابود مى شوند، همانگونه كه
اگر رابطه لامپهاى برق با كارخانه اصلى بريده شود روشنائى در همان لحظه محو و نابود
خواهد شد.
و تعبير ديگر اين مالكيت نتيجه خالقيت و ربوبيت است ، آنكس كه موجودات را آفريده و
تحت حمايت خود پرورش مى دهد، و لحظه به لحظه فيض وجود و هستى به آنها مى بخشد، مالك
حقيقى موجودات است . نمونه ضعيفى از مالكيت حقيقى را در خودمان نسبت به اعضا
پيكرمان مى توانيم پيدا كنيم ، ما مالك چشم و گوش و قلب و اعصاب خويش هستيم ، نه به
معنى مالكيت اعتبارى ، بلكه يك نوع مالكيت حقيقى كه از ارتباط و پيوند و احاطه
سرچشمه مى گيرد.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه مگر خداوند مالك تمام اين جهان نيست كه ما از او
تعبير به مالك روز جزا مى كنيم ؟
پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه مالكيت خداوند گر چه
شامل هر (دو جهان
) مى باشد، اما بروز و ظهور اين مالكيت در قيامت بيشتر است ، چرا كه در
آن روز همه پيوندهاى مادى و مالكيتهاى اعتبارى بريده مى شود، و هيچكس در آنجا چيزى
از خود ندارد، حتى اگر شفاعتى صورت گيرد باز به فرمان خدا است ، يوم لا تملك نفس
لنفس شيئا و الامر يومئذ لله روزى كه هيچكس مالك هيچ چيز براى كمك به ديگرى نيست ،
و همه كارها به دست خدا است (سوره انفطار آيه 19).
به تعبير ديگر انسان در اين دنيا گاه به كمك ديگرى مى شتابد، با زبانش از او دفاع
مى كند، با اموالش از او حمايت مى نمايد، با نفرات و قدرتش به كمكش برمى خيزد گاه
با طرحها و نقشه هاى گوناگون ، او را زير پوشش حمايت
خود قرار مى دهد.
ولى آن روز هيچيك از اين امور وجود ندارد، و به همين دليل هنگامى كه از مردم سؤ ال
شود لمن الملك اليوم حكومت امروز از آن كيست ؟! مى گويند: لله الواحد القهار: براى
خداوند يگانه پيروز است !) (سوره مؤ من
آيه 16).
اعتقاد به روز رستاخيز، و ايمان به آن دادگاه بزرگ كه همه چيز در آن بطور دقيق مورد
محاسبه قرار مى گيرد اثر فوق العاده نيرومندى در كنترل انسان در برابر اعمال نادرست
و ناشايست دارد، و يكى از علل جلوگيرى كردن نماز از فحشاء و منكرات همين است كه
نماز انسان را هم به ياد مبدئى مى اندازد كه از همه كار او با خبر است و هم به ياد
دادگاه بزرگ عدل خدا.
تكيه بر مالكيت خداوند نسبت به روز جزا اين اثر را نيز دارد كه با اعتقاد مشركان و
منكران رستاخيز به مبارزه بر مى خيزد، زيرا از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه
ايمان به (الله
) يك عقيده عمومى حتى براى مشركان عصر جاهلى بوده ، لذا هنگامى كه از
آنها مى پرسيدند: آفريدگار آسمانها و زمين كيست ؟ مى گفتند: خدا! و لئن سئلتهم من
خلق السماوات و الارض ليقولن الله (لقمان 25) در حالى كه آنها با گفتار پيامبر (صلى
اللّه عليه و آله وسلم ) در زمينه معاد با ناباورى عجيبى روبرو مى شدند و قال الذين
كفروا هل ندلكم على رجل ينبئكم اذا مزقتم كل ممزق انكم لفى خلق جديد افترى على الله
كذبا ام به جنة : كافران گفتند آيا مردى را به شما معرفى بكنيم كه مى گويد هنگامى
كه خاك شديد و پراكنده گشتيد، بار ديگر آفرينش جديدى خواهيد داشت ! آيا او بر خدا
دروغ بسته يا ديوانه است ؟!) (سبا آيه 8).
در حديثى از امام سجاد (عليه السلام ) مى خوانيم : هنگامى كه به آيه
(مالك يوم الدين
) مى رسيد، آنقدر آنرا تكرار مى كرد كه
نزديك بود روح از بدنش پرواز كند.
كان على بن الحسين اذا قرء مالك يوم الدين يكررها حتى
يكادان يموت .
اما كلمه (يوم الدين
) اين تعبير در تمام مواردى كه در قرآن استعمال شده به معنى قيامت آمده
است چنانكه در قرآن در آيه 17 و 18 و 19 سوره انفطار با صراحت به اين معنى اشاره
شده است (اين تعبير متجاوز از ده بار در قرآن مجيد به همين معنى آمده ).
و اينكه چرا آن روز، روز دين معرفى شده ؟ به خاطر اين است كه آن روز روز جزا است و
دين در لغت به معنى جزا مى باشد، و روشنترين برنامه اى كه در قيامت اجرا مى شود
همين برنامه جزا و كيفر و پاداش است ، در آن روز پرده از روى كارها كنار مى رود، و
اعمال همه دقيقا مورد محاسبه قرار مى گيرد و هر كس جزاى اعمال خويش را اعم از خوب و
بد مى بيند.
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: يوم الدين ، روز حساب
است .
اما طبق اين روايت (دين
) به معنى حساب است ، شايد اين تعبير از قبيل ذكر علت و اراده معلول
باشد، زيرا همى شه حساب مقدمهاى براى جزا است .
بعضى از مفسران نيز عقيده دارند كه علت نامگذارى رستاخيز به يوم الدين اين است كه
در آن روز هر كسى در برابر دين و آئين خود جزا مى بيند.
ولى معنى اول (حساب و جزا) صحيحتر به نظر مى رسد.
آيه و ترجمه
اياك نعبد و اياك نستعين(4)
|
ترجمه :
تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى ميجوئيم .
تفسير:
انسان در پيشگاه خدا
اينجا سر آغازى است براى نيازهاى بنده و تقاضاهاى او از خدا، و در حقيقت لحن سخن از
اينجا عوض مى شود، زيرا آيات قبل حمد و ثناى پروردگار و اظهار ايمان به ذات پاك او
و اعتراف به روز قيامت بود.
اما از اينجا گوئى بنده با اين پايه محكم عقيدتى و معرفت و شناخت پروردگار خود را
در حضور او، و در برابر ذات پاكش مى بيند، او را مخاطب ساخته نخست از عبوديت خويش
در برابر او، و سپس از امدادها و كمكهاى او سخن مى گويد:(تنها
ترا مى پرستم و تنها از تو يارى مى جويم )
(اياك نعبد و اياك نستعين ).
به تعبير ديگر: هنگامى كه مفاهيم آيات گذشته در جان انسان جاى گيرد، و اعماق وجودش
به نور الله پرورش دهنده جهانيان روشن مى شود، و رحمت عام و خاص او و مالكيتش در
روز جزا را درك مى كند، انسان به صورت يك فرد كامل از نظر عقيده در مى آيد، اين
عقيده عميق توحيدى نخستين ثمره اش از يكسو بنده خالص خدا بودن ، و از بندگى بتها و
جباران و شهوات در آمدن ، و از سوى ديگر دست استمداد به ذات پاك او دراز كردن است .
در واقع آيات گذشته سخن از توحيد ذات و صفات مى گفت و در اينجا سخن از توحيد عبادت
، و توحيد افعال است .
توحيد عبادت آنست كه هيچكس و هيچ چيز را شايسته پرستش جز ذات خدا ندانيم تنها به
فرمان او گردن نهيم ، تنها قوانين او را به رسميت بشناسيم و از هر نوع بندگى و
تسليم در برابر غير ذات پاك او بپرهيزيم .
توحيد افعال آنست كه تنها مؤ ثر حقيقى را در عالم او بدانيم (لا مؤ ثر فى الوجود
الا الله ) نه اينكه عالم اسباب را انكار كنيم و به دنبال سبب نرويم بلكه معتقد
باشيم كه هر سببى هر تاءثيرى دارد، آن هم به فرمان خدا است ، او است كه به آتش
سوزندگى ، و به خورشيد روشنائى و به آب حياتبخشى داده است .
ثمره اين عقيده آنست كه انسان تنها متكى به الله خواهد بود، تنها قدرت و عظمت را
مربوط به او مى داند، و غير او در نظرش فانى ، زوال پذير، و فاقد قدرت مى باشد.
تنها ذات الله قابل اعتماد و ستايش است ، و لياقت اين دارد كه انسان او را تكيه گاه
خود در همه چيز قرار دهد.
اين تفكر و اعتقاد انسانرا از همه كس و همه موجودات بريده و تنها به خدا پيوند مى
دهد، حتى اگر به دنبال عالم اسباب مى رود نيز به فرمان او است يعنى در لابلاى اسباب
، قدرت خدا را كه مسبب الاسباب است مشاهده مى كند.
اين عقيده آن قدر روح انسانرا وسيع و افق فكر او را بالا مى برد كه به بى نهايت و
ابديت مى پيوندد و از محيطهاى محدود آزاد و رها مى سازد.
نكته ها
1- نقطه اتكاء فقط او است
طبق آنچه در ادبيات عرب خوانده ايم هنگامى كه مفعول بر فاعل مقدم شود، معنى حصر از
آن استفاده مى گردد، و در اينجا مقدم شدن كلمه اياك بر نعبد و نستعين دليل بر
انحصار است و نتيجه آن همان توحيد عبادت و توحيد افعالى است كه در بالا بيان كرديم
.
حتى در عبوديت و بندگى خود نيز احتياج به كمك او داريم ، و در اين راه نيز بايد از
او استعانت جست ، مبادا گرفتار انحراف و عجب و ريا و امورى مانند اينها بشويم كه
عبوديت ما را پاك در هم مى ريزد.
به تعبير ديگر در جمله اول كه مى گوئيم تنها تو را مى پرستيم كمى بوى استقلال دارد،
بلافاصله با جمله اياك نستعين آنرا اصلاح مى كنيم و آن حالت بين الامرين (نه جبر و
نه تفويض ) را در عبارت خود مجسم مى سازيم و الگوئى خواهد بود براى همه كارهاى ما.
2- ذكر صيغه جمع در نعبد و نستعين
و همچنين آيات بعد كه همه به صورت جمع است نشان مى دهد كه اساس عبادت مخصوصا نماز
بر پايه جمع و جماعت است ، حتى به هنگامى كه بنده در برابر خدا به راز و نياز بر مى
خيزد بايد خود را ميان جمع و جماعت ببيند، تا چه رسد به ساير كارهاى زندگيش .
به اين ترتيب هر گونه فردگرائى ، و تكروى ، انزواطلبى و مانند اينها مفاهيمى مردود
از نظر قرآن و اسلام شناخته مى شود .
مخصوصا نماز، از اذان و اقامه كه دعوت به اجتماع براى نماز است گرفته (حى على
الصلوة بشتاب به سوى نماز ...) تا سوره حمد كه آغازگر نماز است ، السلام عليكم كه
پايان آن است همه دليل بر اين است كه اين عبادت در اصل جنبه اجتماعى دارد، يعنى
بايد به صورت جماعت انجام شود، درست است كه نماز فرادى نيز در اسلام صحيح است اما
عبادت فردى جنبه فرعى و درجه دوم را دارد.
3- در برخورد نيروها از او كمك مى گيريم
بشر در اين جهان با نيروهاى مختلفى روبرو است ، هم از نظر نيروهاى طبيعى ، و هم از
نظر نيروهاى درون ذاتى خود. براى اينكه بتواند در برابر عوامل مخرب و ويرانگر و
منحرف
كننده ، مقاومت كند احتياج به يار و مدد كارى دارد، اينجا است كه خود را در زير چتر
حمايت پروردگار قرار مى دهد، همه روز از خواب بر مى خيزد، و با تكرار جمله اياك
نعبد و اياك نستعين اعتراف به عبوديت پروردگار كرده و از ذات پاك او براى پيروزى در
اين مبارزه بزرگ كمك مى گيرد، و شامگاهان نيز با تكرار همين جمله سر به بستر مى
نهد، با ياد او بر مى خيزد و با ياد و استمداد از وجود او بخواب مى رود و خوشا به
حال كسى كه به چنين مرحلهاى از ايمان برسد، در برابر هيچ گردنكشى و زورمندى سر
تعظيم فرود نمى آورد، در مقابل جاذبه ماديات خود را نمى بازد، همچون پيامبر اسلام
مى گويد: ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين : نماز و عبادتم ، مرگ و
حياتم همه از آن خداوند است كه پروردگار جهانيان است (انعام 162).
آيه و ترجمه
ترجمه :
ما را به راه راست هدايت فرما.
تفسير:
پيمودن صراط مستقيم
پس از اظهار تسليم در برابر پروردگار و وصول به مرحله عبوديت و استعانت و استمداد
از ذات پاك او نخستين تقاضاى بنده اين است كه او را به راه راست ، راه پاكى و نيكى
، راه عدل و داد، و راه ايمان و عمل صالح هدايت فرمايد، تا خدائى كه همه نعمتها را
به او ارزانى داشته نعمت هدايت را نيز بر آن بيفزايد.
گر چه اين انسان در چنين شرائط مؤ من است ، و با خداى خود آشنا ولى امكان دارد كه
هر آن اين نعمت به خاطر عواملى از او سلب گردد، و از صراط مستقيم منحرف و گمراه
شود.
پس بايد هر شبانه روز لااقل ده بار از خداى خود بخواهد كه لغزش و انحرافى براى او
پيش نيايد.
بعلاوه اين صراط مستقيم كه همان آئين حق است مراتب و درجاتى دارد كه همه افراد در
پيمودن اين درجات يكسان نيستند، هر مقدار از اين درجات را انسان طى نمايد، باز
درجات بالاتر و والاترى وجود دارد كه انسان با ايمان بايد از خدا بخواهد تا او را
به آن درجات هدايت كند.
در اينجا اين سؤ ال معروف كه چرا ما همواره در خواست هدايت به صراط مستقيم از خدا
مى كنيم مگر ما گمراهيم ؟ مطرح مى شود.
وانگهى به فرضى كه اين سخن از ما زيبنده باشد از پيامبر و امامان كه نمونه انسان
كامل بودند چه معنى دارد؟!
در پاسخ اين ايراد مى گوئيم :
اولا: همانطور كه اشاره شد انسان در مسير هدايت هر لحظه بيم لغزش و انحراف درباره
او مى رود، به همين دليل بايد خود را در اختيار پروردگار بگذارد و تقاضا كند كه او
را بر راه راست ثابت نگهدارد.
ما نبايد فراموش كنيم كه وجود و هستى و تمام مواهب الهى ، لحظه به لحظه از آن مبدء
بزرگ به ما مى رسد.
سابقا گفتيم مثل ما و همه موجودات (از يك نظر) مثل لامپهاى برق است ، اگر مى بينيم
نور لامپ ، متصل و يكنواخت پخش مى شود به خاطر آنست كه لحظه به لحظه نيرو از منبع
برق به او مى رسد منبع برق هر لحظه نور جديدى توليد مى كند و بوسيله سيمهاى ارتباطى
به لامپ تحويل مى گردد.
هستى ما نيز همانند نور اين لامپها است گر چه به صورت يك وجود ممتد جلوه گر است ،
ولى در حقيقت لحظه به لحظه وجود تازه اى از منبع هستى آفريدگار فياض ، به ما مى
رسد.
بنابر اين همانگونه كه هر لحظه وجود تازهاى به ما مى رسد، به هدايت جديدى نيز
نيازمنديم بديهى است اگر موانعى در سيمهاى معنوى ارتباطى ما با خدا ايجاد شود،
كژيها، ظلمها، ناپاكيها و ... پيوند ما را از آن منبع هدايت قطع مى كند، و همان
لحظه از صراط مستقيم منحرف خواهيم شد.
ما از خدا طلب مى كنيم كه اين موانع پيش نيايد و ما بر صراط مستقيم ثابت بمانيم .
ثانيا: هدايت همان پيمودن طريق تكامل است كه انسان تدريجا مراحل نقصان را پشت سر
بگذارد و به مراحل بالاتر برسد.
اين را نيز مى دانيم كه طريق تكامل نامحدود است و به سوى بى نهايت همچنان پيش مى
رود.
بنابر اين جاى تعجب نيست كه حتى پيامبران و امامان از خدا تقاضاى هدايت صراط مستقيم
كنند، چه اينكه كمال مطلق تنها خدا است ، و همه بدون استثناء در مسير تكاملند چه
مانع دارد كه آنها نيز تقاضاى درجات بالاترى را از خدا بنمايند.
مگر ما بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) صلوات و درود نمى فرستيم ؟ مگر
مفهوم صلوات ، تقاضاى رحمت تازه پروردگار براى محمد و آل محمد نيست ؟
مگر خود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نمى فرمود: رب زدنى علما خدايا علم
(و هدايت ) مرا بيشتر كن !
مگر قرآن نمى گويد: و يزيد الله الذين اهتدوا هدى : خداوند هدايت هدايت يافتگان را
افزون مى كند (مريم 76).
و نيز مى گويد: و الذين اهتدوا زادهم هدى و آتاهم تقواهم : آنها كه هدايت يافته اند
خداوند بر هدايتشان مى افزايد، و تقوا به آنها مى دهد محمد 17).
و از اينجا پاسخ سؤ الى كه مربوط به درود بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم )
و امامان است نيز روشن كه اين درود و صلوات در حقيقت تقاضاى مقام بالاتر و والاتر
براى آن بزرگواران است .
براى روشن شدن آنچه گفتيم به دو حديث زير توجه فرمائيد:
1- امير مؤ منان على (عليه السلام ) در تفسير جمله اهدنا الصراط المستقيم مى
فرمايد، يعنى ادم لنا توفيقك الذى اطعناك به فى ماضى ايامنا، حتى نطيعك كذلك فى
مستقبل اعمارنا:خداوندا توفيقاتى را كه در گذشته بر ما ارزانى داشتى و به بركت آن
تو را اطاعت كرديم ، همچنان ادامه ده تا در آينده عمرمان نيز تو را اطاعت كنيم .
2- امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: يعنى ارشدنا للزوم الطريق المؤ دى الى
محبتك ، و المبلغ الى جنتك ،والمانع من ان نتبع اهوائنا فنغطب ، او ان ناخذ بارائنا
فنهلك : يعنى خداوندا ما را بر راهى كه به محبت تو مى رسد و به بهشت واصل مى گردد،
و مانع از پيروى هوسهاى كشنده و آراء انحرافى و هلاك كننده است ، ثابت بدار.
صراط مستقيم چيست ؟
آنگونه كه از بررسى آيات قرآن مجيد بر مى آيد صراط مستقيم همان آئين خدا پرستى و
دين حق و پايبند بودن به دستورات خدا است چنانكه در سوره
انعام آيه 161 مى خوانيم : قل اننى هدانى ربى الى صراط مستقيم دينا قيما ملة
ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين : بگوخداوند مرا به صراطمستقيم هدايت كرده : به
دين استوار،آئين ابراهيم كه هرگز به خداشرك نورزيد.
در اينجا دين ثابت و پا بر جا و آئين توحيدى ابراهيم و نفى هر گونه شرك به عنوان
صراط مستقيم معرفى شده كه اين جنبه عقيدتى را مشخص مى كند.
اما در سوره يس آيه 61 و 62 چنين مى خوانيم : الم اعهد اليكم يا بنى آدم الا تعبدوا
الشيطان انه لكم عدو مبين و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم :
(اى فرزندان آدم مگر با شما پيمان نبستم كه شيطان را پرستش نكنيد (به
دستورات او عمل ننمائيد) و مرا پرستش كنيد اين همان صراط مستقيم است
).
در اينجا به جنبه هاى عملى آئين حق اشاره شده كه نفى هر گونه كار شيطانى و عمل
انحرافى است .
و به گفته قرآن در سوره آل عمران آيه 101 راه رسيدن به صراط مستقيم پيوند و ارتباط
با خدا است (و من يعتصم بالله فقد هدى الى صراط مستقيم ).
ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد كه راه مستقيم همى شه يك راه بيشتر نيست زيرا
ميان دو نقطه تنها يك خط مستقيم وجود دارد كه نزديكترين راه را تشكيل مى دهد.
بنابر اين اگر قرآن مى گويد صراط مستقيم ، همان دين و آئين الهى در جنبه هاى عقيدتى
و عملى است به اين دليل است كه نزديكترين راه ارتباط با خدا همانست .
و نيز به همين دليل است كه دين واقعى يك دين بيشتر نيست ان الدين عند الله الاسلام
:(دين در نزد خدا اسلام است
)(آل عمران آيه 19).
به خواست خدا بعدا خواهيم ديد كه اسلام معنى وسيعى دارد كه هر آئين توحيدى را در آن
عصر و زمان كه رسميت داشته و با آئين جديد نسخ نشده است شامل مى شود.
و از اينجا روشن مى شود تفسيرهاى مختلفى كه مفسران در اين زمينه نقل كرده اند همه
در واقع به يك چيز باز مى گردد:
بعضى آن را به معنى اسلام .
بعضى به معنى قرآن .
بعضى به پيامبر و امامان راستين .
و بعضى آنرا به آئين الله كه جز آن را قبول نمى كند، تفسير نموده اند تمام اين
معانى بازگشت به همان دين و آئين الهى در جنبه هاى اعتقادى و عملى مى كند.
همچنين رواياتى كه در منابع اسلامى در اين زمينه وارد شده و هر كدام به زاويه اى از
اين مساءله اشاره كرده همه به يك اصل باز مى گردد، از جمله : از پيامبر (صلى اللّه
عليه و آله و سلم ) چنين نقل شده : الصراط المستقيم صراطالانبياء و هم الذين انعم
الله عليهم :
(صراط مستقيم راه پيامبران است و همانها
هستند كه مشمول نعمتهاى الهى شده اند).
از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير آيه اهدنا الصراط المستقيم
فرمود: الطريق و معرفة الامام : (منظور
راه و شناخت امام است .)
و نيز در حديث ديگرى از همان امام نقل شده : و الله نحن الصراط المستقيم :
(به خدا سوگند مائيم صراط مستقيم ).
در حديث ديگرى باز از همان امام مى خوانيم كه فرمود: صراط مستقيم ، امير مؤ منان
على (عليه السلام ) است .
مسلم است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و على (عليه السلام ) و ائمه اهل
بيت (عليهمالسلام ) همه به همان
آئين توحيدى خدا دعوت مى كردند، دعوتى كه جنبه هاى اعتقادى و عملى را در بر مى گرفت
.
جالب اينكه (راغب
) در كتاب (مفردات
) در معنى صراط مى گويد:(صراط)
راه مستقيم است ، بنابر اين مستقيم بودن در مفهوم صراط افتاده ، و ذكر آن به صورت
توصيف ، براى تاءكيد هر چه بيشتر روى اين مساءله است .
آيه و ترجمه
صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين(6)
|
ترجمه :
راه آنها كه بر آنان نعمت دادى نه آنها كه بر ايشان غضب كردى و نه گمراهان !
تفسير:
دو خط انحرافى !
اين آيه در حقيقت تفسير روشنى است براى (صراط
مستقيم ) كه در آيه قبل خوانديم ، مى
گويد: مرا به راه كسانى هدايت فرما كه آنان را مشمول انواع نعمتهاى خود قرار دادى
(نعمت هدايت ، نعمت توفيق ، نعمت رهبرى مردان حق و نعمت علم و عمل و جهاد و شهادت )
نه آنها كه بر اثر اعمال زشت ، و انحراف عقيده غضب تو دامنگيرشان شد و نه آنها كه
جاده حق را رها كرده و در بيراهه ها گمراه و سرگردان شده (صراط الذين انعمت عليهم
غير المغضوب عليهم و لا الضالين ).
در حقيقت چون ما آشنائى كامل به راه و رسم هدايت نداريم ، خدا به ما دستور مى دهد
كه در اين آيه طريق و خط پيامبران و نيكوكاران و آنها كه مشمول نعمت و الطاف او شده
اند را بخواهيم .
و نيز به ما هشدار مى دهد كه در برابر شما همى شه دو خط انحرافى قرار دارد، خط
(مغضوب عليهم
) و خط(ضالين
) كه به زودى به تفسير اين دو آشنا خواهيم شد.
نكته ها
1- الذين انعمت عليهم كيانند ؟
سوره نساء آيه 69 اين گروه را تفسير كرده است : و من يطع الله و الرسول فاولئك مع
الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك
رفيقا:
(كسانى كه دستورات خدا و پيامبر را اطاعت
كنند، خدا آنها را با كسانى قرار مى دهد كه مشمول نعمت خود ساخته ، از پيامبران و
رهبران صادق و راستين و جانبازان و شهيدان راه خدا و افراد صالح ، و اينان رفيقان
خوبى هستند).
همانگونه كه ملاحظه مى كنيم اين آيه افراد مورد نعمت خدا را چهار گروه معرفى مى
كند:(پيامبران ، صديقين ، شهداء، و صالحين
.
اين مراحل چهارگانه شايد اشاره به اين معنى باشد كه براى ساختن يك جامعه انسانى
سالم و مترقى و مؤ من ، نخست بايد رهبران حق و انبياء وارد ميدان شوند.
و به دنبال آنها مبلغان صديق و راستگو كه گفتار و كردارشان با يكديگر هماهنگ است ،
تا اهداف پيامبران را از اين طريق در همه جا گسترش دهند.
به دنبال اين دوران سازندگى فكرى ، طبيعتا عناصر آلوده و آنها كه مانع راه حقند سر
بر دارند، جمعى بايد در مقابل آنها قيام كنند و عده اى شهيد شوند و با خون پاكشان
درخت توحيد آبيارى گردد.
در مرحله چهارم محصول اين كوششها و تلاشها به وجود آمدن صالحان است اجتماعى پاك و
شايسته و آكنده از معنويت .
بنابراين ما در سوره حمد در شبانه روز پى در پى از خدا مى خواهيم كه در خط اين چهار
گروه قرار گيريم ، خط انبياء خط صديقين ، خط شهدا و صالحين و روشن
است كه در هر مقطع زمانى بايد در يكى از اين خطوط، انجام وظيفه كنيم و رسالت خويش
را ادا نمائيم .
2- (مغضوب عليهم
) و (ضالين
) كيانند؟
جدا كردن اين دو از هم در آيات فوق نشان مى دهد كه هر كدام اشاره به گروه مشخصى است
.
در اينكه فرق ميان اين دو چيست سه تفسير وجود دارد:
1- از موارد استعمال اين دو كلمه در قرآن مجيد چنين استفاده مى شود كه
(مغضوب عليهم )
مرحله اى سختتر و بدتر از ضالين است ، و به تعبير ديگر ضالين گمراهان عادى هستند، و
مغضوب عليهم ، گمراهان لجوج و يا منافق ، و به همين دليل در بسيارى از موارد، غضب و
لعن خداوند در مورد آنها ذكر شده .
در آيه 106 سوره نحل مى خوانيم و لكن من شرح بالكفر صدرا فعليهم غضب من الله :
(آنهائى كه سينه خود را براى كفر گسترده
ساختند غضب پروردگار بر آنها است ).
و در آيه 6 سوره فتح آمده است ، و يعذب المنافقين و المنافقات و المشركين و
المشركات الظانين بالله ظن السوء عليهم دائرة السوء و غضب الله عليهم و لعنهم و
اعدلهم جهنم :
(خداوند مردان و زنان منافق و مردان و
زنان مشرك و آنها را كه درباره خدا گمان بد مى برند مورد غضب خويش قرار مى دهد، و
آنها را لعن مى كند، و از رحمت خويش دور مى سازد، و جهنم را براى آنان آماده ساخته
است .
به هر حال مغضوب عليهم آنها هستند كه علاوه بر كفر، راه لجاجت و عناد و دشمنى با حق
را مى پيمايند و حتى از اذيت و آزار رهبران الهى و پيامبران در صورت امكان فروگذار
نمى كنند آيه 112 سوره آل عمران مى گويد: و بائوا بغضب من الله ... ذلك بانهم
كانوايكفرون بايات الله و يقتلون الانبياء بغير حق ذلك بما
عصوا و كانوا يعتدون : (غضب خداوند شامل
حال آنها (يهود) شد چرا كه به خدا كفر مى ورزيدند و پيامبران الهى را به ناحق مى
كشتند).
2- جمعى از مفسران عقيده دارند كه مراد از (ضالين
) منحرفين نصارى و منظور از
(مغضوب عليهم
) منحرفان يهودند.
اين برداشت به خاطر موضعگيريهاى خاص اين دو گروه در برابر دعوت اسلام مى باشد، زيرا
همانگونه كه قرآن هم صريحا در آيات مختلف بازگو مى كند، منحرفان يهود، كينه و عداوت
خاصى نسبت به دعوت اسلام نشان مى دادند، هر چند در آغاز، دانشمندان آنها از مبشران
اسلام بودند، اما چيزى نگذشت كه به جهاتى كه اينجا جاى شرح آن نيست از جمله به خطر
افتادن منافع ماديشان سرسختترين دشمن شدند، و از هر گونه كار شكنى در پيشرفت اسلام
و مسلمين فروگذار نكردند (همانگونه كه امروز نيز موضع گروه صهيونيست در برابر اسلام
و مسلمانان همين است ).
و با اين حال تعبير از آنها به (مغضوب
عليهم ) بسيار صحيح به نظر مى رسد ولى
بايد توجه داشت كه اين تعبير در حقيقت از قبيل تطبيق كلى بر فرد است ، نه انحصار
مفهوم مغضوب عليهم در اين دسته از يهود.
اما منحرفان از نصارى كه موضعشان در برابر اسلام تا اين حد سرسختانه نبود، تنها در
شناخت آئين حق گرفتار گمراهى شده بودند، از آنها تعبير به ضالين شده كه آن هم از
قبيل تطبيق كلى بر فرد است .
در احاديث اسلامى نيز كرارا مغضوب عليهم به يهود و ضالين به منحرفان نصارى تفسير
شده است و نكته اش همانست كه در بالا اشاره شد.
3- اين احتمال نيز وجود دارد كه ضالين به گمراهانى اشاره مى كند كه اصرارى بر گمراه
ساختن ديگران ندارند در حالى كه (مغضوب
عليهم ) كسانى
هستند كه هم گمراهند و هم گمراه گر، و با تمام قوا مى كوشند ديگران را همرنگ خود
سازند!.
شاهد اين معنى آياتى است كه سخن از كسانى مى گويد كه مانع هدايت ديگران به راه راست
بودند و به عنوان (يصدون عن سبيل الله
) از آنها ياد شده در آيه 16 سوره شورى مى خوانيم : و الذين يحاجون فى
الله من بعد ما استجيب له حجتهم داحضة عند ربهم و عليهم غضب و لهم عذاب شديد:
(آنها كه بعد از پذيرش دعوت اسلام از ناحيه مؤ منان ، در برابر پيامبر
(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به مخاصمه و بحثهاى انحرافى بر مى خيزند، حجت و
دليلشان در پيشگاه خدا باطل و بى اساس است و غضب خدا بر آنها است و عذاب شديد در
انتظارشان خواهد بود.
اما با اين همه چنين به نظر مى رسد كه جامعترين اين تفاسير همان تفسير اول است
تفسيرى كه بقيه تفسيرها در آن جمع است و در حقيقت مصداقى از مصاديق آن محسوب مى شود
بنابر اين دليلى ندارد كه ما مفهوم وسيع آيه را محدود كنيم .
و الحمد لله رب العالمين
(پايان سوره حمد)
اين سوره در ((مدينه )) نازل شده ، و 286 آيه است
محتواى سوره بقره
اين سوره كه طولانى ترين سوره هاى قرآن مجيد است مسلما يكجا نازل نشده ، بلكه در
فواصل مختلف ، و به مناسبتهاى نيازهاى گوناگون جامعه اسلامى ، در مدينه نازل گرديده
است .
ولى با اين حال جامعيت آن از نظر اصول اعتقادى اسلام و بسيارى از مسائل عملى (عبادى
اجتماعى ، سياسى و اقتصادى ) قابل انكار نيست .
چه اينكه در اين سوره :
1- بحثهائى پيرامون توحيد و شناسائى خدا مخصوصا از طريق مطالعه اسرار آفرينش آمده
است .
2- بحثهائى در زمينه معاد و زندگى پس از مرگ ، مخصوصا مثالهاى حسى آن مانند داستان
ابراهيم و زنده شدن مرغها و داستان عزيز.
3- بحثهائى در زمينه اعجاز قرآن و اهميت اين كتاب آسمانى .
4- بحثهائى بسيار مفصل و طولانى درباره يهود و منافقان و موضعگيريهاى خاص آنها در
برابر اسلام و قرآن ، و انواع كارشكنيهاى آنان در اين رابطه .
5- بحثهائى در زمينه تاريخ پيامبران بزرگ مخصوصا ابراهيم (عليه السلام ) و موسى
(عليه السلام ).
6- بحثهائى در زمينه احكام مختلف اسلامى از جمله نماز، روزه ، جهاد در راه خدا، حج
و تغيير قبله ، ازدواج و طلاق ، احكام تجارت و دين ، و قسمت مهمى از احكام ربا و
مخصوصا بحثهاى فراوانى در زمينه انفاق در راه خدا، و همچنين مساءله قصاص و تحريم
قسمتى از گوشتهاى حرام و قمار و شراب و بخشى از احكام وصيت و مانند آن .
و اما نامگذارى اين سوره به البقره به خاطر داستانى است در مورد گاو بنى اسرائيل كه
شرح آن در آيات 67 تا 73 به خواست خدا خواهد آمد.
فضيلت سوره بقره
در فضيلت اين سوره روايات پر اهميتى در منابع اسلامى نقل شده است :
از جمله مرحوم طبرسى در مجمع البيان از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلم )
چنين نقل مى كند كه پرسيدند: اى سوره القرآن افضل ؟ قال : البقرة ، قيل اى آية
البقرة افضل ؟ قال آية الكرسى :(كداميك از
سوره هاى قرآن از همه برتر است ؟ فرمود: سوره بقره ، عرض كردند كدام آيه از آيات
سوره بقره افضل است ؟ فرمود: آية الكرسى ).
افضليت اين سوره ظاهرا به خاطر جامعيت آنست ، و افضل بودن آية الكرسى به خاطر
محتواى توحيدى خاص آن مى باشد كه به خواست خدا در تفسير آن خواهد آمد.
و اين منافات ندارد كه بعضى از سوره هاى ديگر قرآن از جهات ديگرى برترى داشته
باشند، چرا كه از ديدگاه هاى مختلف به آنها نظر شده است .
و نيز از امام على بن الحسين (عليهماالسلام ) از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله
و سلم ) چنين نقل شده است كه فرمود كسى كه چهار آيه از آغاز سوره بقره و آية الكرسى
و دو آيه بعد از آن و سه آيه از آخر آن را بخواند هرگز در جان و مال خود ناخوش
آيندى نخواهد ديد، و شيطان به او نزديك نمى شود، و قرآن را فراموش نخواهد كرد.
در اينجا لازم مى دانيم كه اين حقيقت مهم را تكرار كنيم ، كه ثوابها و فضيلتها و
پاداشهاى مهمى كه براى تلاوت قرآن يا سوره ها و آيات خاصى نقل
شده هرگز مفهومش اين نيست كه انسان آنها را به صورت اوراد بخواند و تنها به گردش
زبان قناعت كند.
بلكه خواندن قرآن براى فهميدن ، و فهميدن براى انديشيدن ، و انديشيدن براى عمل است
.
اتفاقا هر فضيلتى درباره سورهاى يا آيه اى ذكر شده تناسب بسيار زيادى با محتواى آن
سوره يا آيه دارد.
مثلا در فضيلت سوره نور چنين مى خوانيم كه هر كس بر آن مداومت كند خداوند او و
فرزندانش را از آلودگى به زنا حفظ مى كند .
اين به خاطر آنست كه محتواى سوره نور دستورات مهمى در زمينه مبارزه با انحرافات
جنسى دارد: دستور به تسريع ازدواج افراد مجرد دستور به حجاب ، دستور به ترك چشم
چرانى و نگاه هاى هوس آلود، دستور به ترك شايعه پراكنى و نسبتهاى ناروا، و بالاخره
دستور به اجراى حد شرعى درباره زنان و مردان زناكار.
بديهى است اگر محتواى اين سوره در جامعه يا خانوادهاى پياده شود آلودگى به زنا
نخواهد بود.
همچنين آياتى از سوره بقره كه در بالا اشاره شد و اتفاقا همه در زمينه توحيد و
ايمان به غيب ، و خداشناسى و پرهيز از وسوسه هاى شيطانى است ، اگر كسى بخواند و
محتواى آنرا در عمق جانش پياده كند، مسلما آن فضائل را خواهد داشت .
درست است كه خواندن قرآن به هر حال ثواب دارد، ولى ثواب اصلى و اساس و آثار سازنده
هنگامى خواهد بود كه مقدمهاى براى انديشه و عمل باشد.
آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
الم (1)
ذلك الكتب لا ريب فيه هدى للمتقين(2)
|
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده مهربان
1- الم
2- اين كتاب با عظمتى است كه شك در آن راه ندارد، و مايه هدايت پرهيزكاران است .
تفسير:
تحقيق درباره حروف مقطعه قرآن
در آغاز بيست و نه سوره از سوره هاى قرآن با حروف مقطعه برخورد مى كنيم و چنانكه از
نامش پيدا است اين حروف حروفى بريده از هم به نظر مى رسد، و كلمه مفهومى را ظاهرا
نمى سازد.
حروف مقطعه قرآن همى شه جزء كلمات اسرار آميز قرآن محسوب مى شده ، و مفسران براى آن
تفسيرهاى متعددى ذكر كرده اند، و با گذشت زمان و تحقيقات جديد دانشمندان تفسيرهاى
تازهاى براى آن پيدا مى شود.
جالب اينكه در هيچيك از تواريخ نديدهايم كه عرب جاهلى و مشركان وجود
حروف مقطعه را در آغاز بسيارى از سوره هاى قرآن بر پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و
سلم ) خرده بگيرند، و آن را وسيله اى براى استهزاء و سخريه قرار دهند، و اين خود مى
رساند كه گويا آنها نيز از اسرار وجود حروف مقطعه كاملا بيخبر نبوده اند.
به هر حال از ميان اين تفاسير چند تفسير است كه از همه مهمتر و معتبرتر به نظر مى
رسد، و هماهنگ با آخرين تحقيقاتى است كه در اين زمينه به عمل آمده ، و ما اين چند
تفسير را به تدريج در آغاز اين سوره ، و سوره آل عمران ، و سوره اعراف به خواست خدا
بيان خواهيم كرد، اكنون به مهمترين آنها در اينجا مى پردازيم :
اين حروف اشاره به اين است كه اين كتاب آسمانى با آن عظمت و اهميتى كه تمام سخنوران
عرب و غير عرب را متحير ساخته و دانشمندان را از معارضه با آن عاجز نموده است ، از
نمونه همين حروفى است كه در اختيار همگان قرار دارد در عين اينكه قرآن از همان حروف
الف باء و كلمات معمولى تركيب يافته ، به قدرى كلمات آن موزون است و معانى بزرگى در
بر دارد، كه در اعماق دل و جان انسان نفوذ مى كند، روح را مملو از اعجاب و تحسين مى
سازد، و افكار و عقول را در برابر خود وادار به تعظيم مى نمايد، جمله بنديهاى مرتب
و كلمات آن در بلندترين پايه قرار گرفته و معانى بلند را در قالب زيباترين الفاظ مى
ريزدكه همانند و نظير ندارد.
فصاحت و بلاغت قرآن بر كسى پوشيده نيست ، اين گفته صرف ادعا نمى باشد زيرا آفريدگار
جهان همان كسى كه اين كتاب را بر پيامبر نازل كرده همه انسانها را دعوت به مقابله
به مثل نموده است و از آنها خواسته كه همانند آن ، يا لااقل يك سوره مثل آنرا
بياورند، او دعوت نموده است كه عموم جهانيان (جن و انس ) با همكارى و هم فكرى اگر
مى توانند مانند آنرا بياورند اما همه عاجز و ناتوان ماندند، و اين نشان مى دهد كه
مولود فكر آدمى نيست .
درست همانطور كه خداوند بزرگ از خاك ، موجوداتى همچون انسان با آن ساختمان شگفت
انگيز، و انواع پرندهگان زيبا، و جانداران متنوع ، و گياهان و گلهاى رنگارنگ ، مى
آفريند و ما از آن كاسه و كوزه و مانند آن مى سازيم ، همچنين خداوند از حروف الفبا
و كلمات معمولى ، مطالب و معانى بلند را در قالب الفاظ زيبا و كلمات موزون ريخته و
اسلوب خاصى در آن بكار برده كه همه انگشت حيرت به دندان گرفته اند، آرى همين حروف
در اختيار انسانها نيز هست ولى توانائى ندارند كه تركيبها و جملهبنديهائى بسان قرآن
ابداع كنند.
عصر طلائى ادبيات عرب
جالب توجه اينكه : عصر جاهليت يك عصر طلائى از نظر ادبيات بود همان اعراب باديه
نشين ، همان پا برهنه ها و نيمه وحشيها با تمام محروميتهاى اقتصادى و اجتماعى
دلهائى سرشار از ذوق ادبى و سخن سنجى داشتند، به طورى كه امروز، اشعارى كه يادگار
آن دوران طلائى است ، از اصيلترين و پرمايه ترين اشعار عرب محسوب مى شود، و ذخائر
گرانبهائى براى علاقمندان ادبيات عربى اصيل است ، اين خود بهترين دليل براى نبوغ
ادبى و ذوق سخن پرورى اعراب در آن دوران مى باشد.
عربها در زمان جاهليت يك بازار بزرگ سال به نام (بازار
عكاظ) داشتند كه در عين حال يك مجمع مهم
ادبى و كنگره سياسى و قضائى نيز محسوب مى باشد.
در اين بازار علاوه بر فعاليتهاى اقتصادى عاليترين نمونه هاى نظم و نثر عربى از طرف
شعراء و سخنسرايان توانا، در اين كنگره بزرگ عرضه مى گرديد، و بهترين آنها به عنوان
(شعر سال ) انتخاب مى شد كه
هفت قطعه (يا ده قطعه ) آن به نام
(سبعه )
يا (عشره معلقه
) معروف است ، و البته موفقيت در اين مسابقه بزرگ ادبى افتخار بزرگى
براى سراينده آن شعر و قبيله اش بود.
در چنان عصرى قرآن آنها را دعوت به مقابله به مثل كرد و همه از آوردن مانند آن
اظهار عجز كردند، و در برابر آن زانو زدند (شرح بيشتر در زمينه تحدى قرآن و ناتوان
ماندن از آوردن مثل آن را ذيل آيه 23 همين سوره خواهيد خواند).
شاهد گويا
گواه زنده اين تفسير براى حروف مقطعه حديثى است كه از على بن الحسين (عليهماالسلام
) امام سجاد (عليه السلام ) رسيده است آنجا كه مى فرمايد: كذب قريش واليهود بالقرآن
و قالوا هذا سحر مبين ، تقوله فقال الله :(الم
ذلك الكتاب ...): اى يا محمد هذا الكتاب
الذى انزلته اليك هوالحروف المقطعة التى منها الف و لام و م و هو بلغتكم و حروف
هجائكم فاتوا بمثله ان كنتم صادقين ...:
(قريش و يهود به قرآن نسبت ناروا دادند
گفتند: قرآن سحر است ، آن را خودش ساخته و به خدا نسبت داده است ، خداوند به آنها
اعلام فرمود:(الم ذلك الكتاب
) يعنى اى محمد كتابى كه بر تو فرو فرستاديم از همين حروف مقطعة (الف
لام م ) و مانند آن است كه همان حروف الفباى شما است .
شاهد ديگر: حديثى است كه از امام على ابن موسى الرضا (عليهماالسلام ) رسيده است
آنجا كه مى فرمايد: (...ثم قال ان الله
تبارك و تعالى انزل هذاالقرآن بهذه الحروف التى يتداولها جميع العرب ثم قال : قل
لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن ...)...
خداوند بزرگ قرآن را نازل فرمود با همين حروفى كه جميع عرب با آن تكلم مى كنند، سپس
فرمود: بگو اگر انس و جن با هم همكارى كنند كه مثل قرآن را بياورند توانائى بر آن
را ندارند ....)
نكته ديگرى كه اين نظريه را درباره معنى حروف مقطعه قرآن تائيد مى كند اين است كه
در 24 مورد از آغاز سوره هائى كه با اين حروف شروع شده است ، بلافاصله سخن از قرآن
و عظمت آن به ميان آمده ، اين خود نشان مى دهد كه ارتباطى ميان اين دو، (حروف مقطعه
و عظمت قرآن ) موجود است .
اينك چند نمونه از آنها را در اينجا مى آوريم :
1- الر كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير(هود: 1 2)
2- طس تلك آيات القرآن و كتاب مبين (نمل 1 و 2).
3- الم تلك آيات الكتاب الحكيم (لقمان 1 و 2).
4- المص كتاب انزل اليك (اعراف 1 و 2).
در تمام اين موارد و موارد بسيار ديگر از آغاز سوره هاى قرآن پس از ذكر حروف مقطعه
سخن از قرآن به آمده ، و از عظمت آن بحث شده است .
بعد از بيان حروف مقطعه قرآن اشاره به عظمت اين كتاب آسمانى كرده مى گويد:(اين
همان كتاب با عظمت است كه هيچگونه ترديد در آن وجود ندارد)
(ذلك الكتاب لا ريب فيه ).
اين تعبير ممكن است اشاره به آن باشد كه خداوند به پيامبر خويش وعده داده كتابى
براى راهنمائى انسانها بر او نازل كند كه براى همه حق طلبان مايه هدايت و براى
حقيقت جويان جاى ترديد در آن نباشد، و اكنون به وعده خود وفا كرده است .
اما اينكه مى گويد هيچگونه شك و ترديد در آن وجود ندارد اين يك ادعا نيست بلكه
منظور اين است كه محتواى قرآن آنچنان است كه خود شهادت بر حقانيت خويش مى دهد، و
همچون طبله عطار است خاموش و هنرنماى و به تعبير ديگر: آنچنان آثار صدق و عظمت و
انسجام و استحكام و عمق معانى و شيرينى
و فصاحت لغات و تعبيرات در آن نمايان است كه هر گونه وسوسه و شك را از خود دور مى
كند، و مصداق آنجا كه عيان است چه حاجت به بيان است مى باشد.
|