تفسير نمونه جلد ۱۹
جمعي از فضلا
- ۱۳ -
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : اوحـى الله عـز و
جـل الى مـوسـى يـا مـوسـى لا تـفـرح بـكـثـرة المـال ، و لا تـدع ذكـرى عـلى كـل
حـال ، فـان كـثـرة المـال تـنـسى الذنوب ، و ان ترك ذكرى يقسى القلوب :
(خداوند مـتـعـال بـه مـوسـى (عـليـه السـلام ) وحـى فـرسـتـاد كـه اى
مـوسـى ! از فـزونـى امـوال خـوشـحـال مـبـاش ، و يـاد مـرا در هـيـچ حـال تـرك
مـكـن ، چـرا كـه فـزونـى مال غالبا موجب فراموش كردن گناهان است ، و ترك ياد من
قلب را سخت مى كند!.)
در حديث ديگرى از امير مؤ منان (عليه السلام ) آمده است : ما جفت الدموع الا لقسوة
القلوب ، و ما قست القلوب الا لكثرة الذنوب !: (اشكها
خشك نمى شوند مگر به خاطر سختى دلها و دلها سخت و سنگين نمى شود مگر به خاطر فزونى
گناه !.)
در حـديـث ديـگـرى آمده است كه از جمله پيامهاى پروردگار به موسى (عليه السلام )
اين بـود: يـا مـوسـى لا تـطـول فى الدنيا املك ، فيقسو قلبك ، و القاسى القلب منى
بعيد:
(اى مـوسـى آرزوهـايـت را در دنـيـا دراز
مـكن كه قلبت سخت و انعطاف ناپذير مى شود، و سنگدلان از من دورند!.
و بالاخره در حديث ديگرى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) چنين آمده است : لمتان
: لمة من الشـيـطـان و لمة من الملك ، فلمة الملك الرقة و الفهم ، و لمة الشيطان
السهو و القسوة : دو گـونـه القـاء وجـود دارد: (القـاى
شـيـطـانى و القاى فرشته القاى فرشته باعث نرمى قلب و فزونى فهم مى شود، و القاى
شيطانى موجب سهو و قساوت قلب مى گردد.
بـه هـر حـال بـراى به دست آوردن شرح صدر و رهائى از قساوت قلب بايد به درگاه خـدا
روى آورد تـا آن نـور الهـى كه پيامبر وعده داده در قلب بتابد بايد آئينه قلب را از
زنـگار گناه صيقل داد و سراى دل را از زباله هاى هوا و هوس پاك كرد تا آماده
پذيرائى مـحـبـوب گـردد، اشـك ريـخـتـن از خـوف خـدا، و از عـشـق آن مـحـبـوب بـى
مـثـال تـاءثير عجيبى در رقت قلب و نرمش و گسترش روح دارد، و جمود چشم از نشانه هاى
سنگدلى است .
آيه و ترجمه
الله نزل أ حسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم
تلين جـلودهـم و قـلوبـهـم إ لى ذكـر الله ذلك هـدى الله يـهـدى بـه مـن يـشـاء و
مـن يضلل الله فما له من هاد
(23)
افـمـن يـتـقـى بـوجـهـه سـوء العـذاب يـوم القـيـمـة و قيل للظالمين ذوقوا ما كنتم
تكسبون
(24)
كذب الذين من قبلهم فاتئهم العذاب من حيث لا يشعرون
(25)
فأ ذاقهم الله الخزى فى الحيوة الدنيا و لعذاب الاخرة أ كبر لو كانوا يعلمون
(26)
|
ترجمه :
23 - خداوند بهترين سخن را نازل كرده ، كتابى كه آياتش (از نظر لطف و زيبائى و عمق
محتوا) همانند يكديگر است ، آياتى مكرر دارد (تكرارى شوق انگيز) كه از
شنيدن آياتش لرزه بر اندام كسانى كه از پروردگارشان خاشعند مى افتد سپس برون و
درونـشـان نـرم و مـتـوجه ذكر خدا مى شود، اين هدايت الهى است كه هر كس را بخواهد
با آن راهنمائى مى كند، و هر كس را خداوند گمراه سازد راهنمائى براى او نخواهد بود!
24 - آيا كسى كه با صورت خود عذاب دردناك (الهى ) را دور مى سازد (همانند كسى است
كـه هرگز آتش دوزخ به او نمى رسد؟) و به ظالمان گفته مى شود بچشيد آنچه را به دست
مى آورديد.
25 - كـسـانـى كه قبل از آنها بودند نيز آيات ما را تكذيب نمودند، و عذاب الهى از
جائى كه فكر نمى كردند به سراغ آنها آمد.
26 - خـداونـد خـوارى را در زنـدگى اين دنيا به آنها چشانيد و عذاب آخرت شديدتر است
اگر مى دانستند.
شاءن نزول :
بـعـضـى از مـفـسـران از (عـبد الله بن
مسعود) نقل كرده اند كه روزى جمعى از
صحابه پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه ملالت خاطرى پيدا كرده بودند عرض
كردند: اى رسـولخـدا! چـه مـى شـد حـديـثى براى ما بيان مى كردى تا زنگار ملالت از
دلهاى ما بزدايد؟
در ايـنـجـا نـخـسـتـيـن آيـه از آيـات فوق نازل شد و قرآن را به عنوان
(احسن الحديث )
معرفى كرد.
تفسير:
در آيـات گـذشـتـه سخن از بندگان در ميان بود كه مطالب را مى شنوند بهترين آنها را
بـرمـى گـزيـنـنـد، و نـيـز سـخن از شرح صدر و سينه هاى گشاده اى مطرح بود كه آماده
پذيرش كلام حق است .
در آيات مورد بحث به همين مناسبت سخن از قرآن به ميان مى آيد تا ضمن
تـكـمـيـل بـحـثـهـاى گـذشـتـه حـلقـه هـاى تـوحـيـد و مـعـاد را بـا ذكـر دلائل
(نبوت ) تكامل بخشد.
نـخـسـت مـى گـويـد: خـداونـد بـهـتـريـن حـديـث و نـيـكـوتـريـن سـخـن را نازل
كرده است (الله نزل احسن الحديث ).
سپس به شرح مزاياى قرآن پرداخته و ضمن بيان سه توصيف امتيازات بزرگ اين كتاب آسمانى
را شرح مى دهد نخست مى گويد:
(كـتـابـى اسـت كـه آيـاتـش هـمـاهنگ و
همصدا، و از نظر لطف و زيبائى و عمق بيان همانند يكديگر است
) (كتابا متشابها).
مـنـظـور از (مـتـشـابه
) در اينجا كلامى است كه قسمتهاى مختلف آن با يكديگر همرنگ و هـمـاهـنـگ
مـى بـاشد، هيچگونه تضاد و اختلافى در ميان آن نيست ، خوب و بد ندارد، بلكه يكى از
يكى بهتر است .
ايـن درسـت بـر خـلاف كلمات انسانها است كه هر قدر در آن دقت شود هنگامى كه گسترده
و وسـيـع گردد خواه ناخواه اختلافات و تناقضها و تضادهائى در آن پيدا مى شود، بعضى
در اوج زيـبـائى اسـت ، و بـعـضـى عادى و معمولى ، بررسى آثار نويسندگان معروف و
بزرگ اعم از نثر و نظم نيز گواه زنده اين مطلب است .
امـا كـلام خـدا قـرآن مـجـيـد ايـنـچنين نيست ، انسجام فوق العاده و همبستگى
مفاهيم و فصاحت و بلاغت بى نظيرى كه در همه آياتش حاكم است گواهى مى دهد كه از كلام
انسانها نيست .
سپس مى افزايد ويژگى ديگر اين كتاب اين است كه مكرر است (مثانى ).
ايـن تعبير ممكن است اشاره به تكرار مباحث مختلف داستانها، سرگذشتها، مواعظ و
اندرزها بـوده بـاشـد، امـا تـكـرارى كـه هـرگـز ملالت آور نيست ، بلكه شوق انگيز
است و نشاط آفرين ، و اين يكى از اصول مهم فصاحت است كه انسان به هنگام
لزوم چـيـزى را بـراى تـاءثـيـر عـمـيـق بخشيدن تكرار كند، اما هر زمان به شكلى
تازه و صورتى نو كه ملالت خيز نباشد.
بـعـلاوه مـطـالب مـكـرر قـرآن مـفـسـر يـكـديـگـر اسـت ، و بـسـيارى از مشكلات از
اين طريق حل مى شود.
بـعـضـى آن را نـيـز اشـاره به تكرار تلاوت قرآن و كهنه نشدن بر اثر تكرار تلاوت
دانسته اند.
و بـعـضـى اشـاره بـه تـكـرار نـزول قرآن كه يكبار به صورت دفعى بر قلب پيامبر
(صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) در شب قدر نازل شده ، و يكبار هم به صورت تدريجى
طى 23 سال .
ايـن احتمال نيز وجود دارد كه مراد تكرار حقيقت قرآن در هر زمان و تجلى تازه اى از
غيبت از آن با گذشت سال و ماه است .
از ميان اين تفسيرها تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد، هر چند تضادى در ميان آنها
نيست و جمع همه آنها ممكن است .
بـعـد از ايـن توصيف به آخرين ويژگى قرآن در اين بحث يعنى مساءله نفوذ عميق و فوق
العـاده آن پـرداخـتـه ، مـى گـويـد: از شـنـيـدن آيـات ايـن قـرآن لرزه بر اندام
خاشعان از پـروردگـار مـى افـتـد (و مو بر تنشان راست مى شود) سپس پوست و قلبشان ،
برون و درونـشـان نـرم و آماده پذيرش ذكر خدا مى گردد، و آرام و مطمئن مى شود
(تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله ).
چـه تـرسـيم جالب و زيبائى از نفوذ عجيب آيات قرآن در دلهاى آماده ، نخست در آن خوف
و تـرسـى ايجاد مى كند، خوفى كه مايه بيدارى و آغاز حركت است ، و ترسى كه انسان را
متوجه مسئوليتهاى مختلفش مى سازد.
در مـرحـله بـعـد حـالت نـرمـش و پـذيـرش سـخـن حـق بـه او مـى بـخـشـد و بـه دنبال
آن آرامش مى يابد.
ايـن حـالت دوگـانـه كـه مـراحل مختلف و منازل (سلوك
الى الله ) را نشان مى دهد كاملا قـابل
درك است ، آيات غضب و مقام انذار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دلها را به
لرزه در مى آورد سپس آيات رحمت به آن آرامش مى دهد.
انـديشه در ذات حق و مساءله ابديت و ازليت و نامتناهى بودن ذات پاك او انسان را در
وحشت فـرو مـى بـرد كـه چـگـونـه مـى تـوان او را شـنـاخـت ، امـا مـطـالعـه آثـار
و دلائل آن ذات مقدس در آفاق و انفس به او نرمش و آرامش مى بخشد.
تـاريـخ اسـلام پـر است از نشانه هاى نفوذ عجيب قرآن در دلهاى مؤ منان و حتى غير مؤ
منان كـه قـلبـهـائى آمـاده داشـتـنـد، و ايـن نـفـوذ و جـذبـه فـوق العـاده دليـل
روشـنـى اسـت بـر ايـنـكـه ايـن كـتـاب از طـريـق وحـى نازل شده است .
در حـديـثـى از (اسـمـاء)
نـقـل شده كه مى گويد: كان اصحاب النبى حق اذا قرء عليهم القرآن - كما نعتهم الله -
تدمع اعينهم و تقشعر جلودهم !: (ياران
پيامبر هنگامى كه قرآن بر آنها تلاوت مى شد - همانگونه كه خدا آنها را توصيف كرده
است - چشمهايشان اشكبار مى گشت و لرزه بر اندامشان مى افتاد)
و.
امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليه السلام ) درباره پرهيزگاران اين حقيقت را به عاليترين
وجهى تـوصـيـف فـرمـوده اسـت آنـجـا كـه مـى گـويد: اما الليل فصافون اقدامهم تالين
لاجزاء القـران يـرتـلونـهـا تـرتيلا يحزنون به انفسهم و يستثيرون به دواء دائهم ،
فاذا مروا باية فيها تشويق ركنوا اليها طمعا و تطلعت نفوسهم اليها شوقا، و ظنوا
انها نصب اعينهم ، و اذا مـروا بـاية فيها تخويف اصغوا اليها مسامع قلوبهم و ظنوا
ان زفير جهنم و شهيقها فى اصول آذانهم :
(آنـها شب هنگام بپا مى خيزند، قرآن را
شمرده و با تفكر تلاوت مى كنند، جان خويش را بـا آن در غـمـى دلپـذير فرو مى برند،
و داروى درد خود را از آن مى طلبند، هر گاه به آيـه اى كـه در آن تـشـويـق اسـت
بـرخـورد كـنـنـد بـه آن دل مـى بـنـدنـد چـشم جانشان با شوق تمام در آن خيره مى
شود، و آنرا نصب العين خود مى سـازنـد، و هـر گـاه بـه آيـه اى بـرسـنـد كـه در آن
تـخـويـف و انـذار بـاشـد گـوش دل به آن فرا مى دهند گوئى صداى ناله ها و به هم
خوردن زبانه هاى آتش مهيب جهنم در گوششان طنين انداز است .
در پايان آيه ، بعد از بيان اين اوصاف مى گويد: در اين كتاب مايه هدايت الهى است كه
هر كس را بخواهد به وسيله آن هدايت مى كند (ذلك هدى الله يهدى به من يشاء).
درسـت اسـت كـه قـرآن بـراى هـدايـت هـمـگـان نـازل شده اما تنها حق طلبان و حقيقت
جويان و پـرهيزگاران از نور هدايتش بهره مى گيرند، و آنها كه دريچه هاى قلب خود را
عمدا به روى آن بسته اند و تاريكى تعصب و لجاجت بر روح آنها حكمفرماست نه تنها بهره
اى از آن نـمـى گـيـرنـد، بلكه بر اثر عناد و دشمنى بر ضلالتشان افزوده مى شود، لذا
در دنـبـال ايـن سخن مى فرمايد: (و هر كس
را خداوند گمراه سازد هادى و راهنمائى براى او نخواهد بود)
(و من يضلل الله فما له من هاد).
ضـلالتـى كـه پـايـه هـاى آن بـه دسـت خـود او گـذارده شـده ، و زيـربـنايش به
وسيله اعـمـال نـادرسـتـشـان اسـتـحـكـام يـافـتـه ، و بـه هـمـيـن دليل كمترين
منافاتى با اصل اختيار و آزادى اراده انسانها ندارد.
در آيـه بـعـد گـروه ظـالمان و مجرمان را با گروه مؤ منانى كه وضع حالشان قبلا بيان
شـد مـقـايـسه مى كند، تا در اين مقايسه واقعيتها بهتر روشن گردد، مى فرمايد: آيا
كسى كـه بـا صورت خود عذاب دردناك الهى را دور مى سازد همانند كسى است كه در آن روز
در نـهـايـت امـنـيـت به سر مى برد و هرگز آتش دوزخ به او نمى رسد؟! (افمن يتقى
بوجهه سوء العذاب يوم القيامة ).
نكته اى كه توجه به آن در اينجا ضرورت دارد، اين است كه مى گويد: با صورت خود عـذاب
را از خـويـش مـى رانـد اين تعبير به خاطر آن است كه
(وجه ) (صورت ) اشرف اعـضـاى
انـسـان اسـت ، و حـواس مـهـم انـسـان (چـشـم و گـوش و بينى و زبان ) در آن قرار
گـرفته ، و اصولا شناسائى انسانها از طريق صورت انجام مى گيرد، و روى اين جهات
هـنـگـامـى كـه خـطـرى متوجه آن مى شود دست و بازو و ساير اعضاى پيكر خود را سپر در
مقابل آن قرار مى دهند تا خطر را دور سازند.
امـا حـال ظـالمـان دوزخـى در آن روز بـه گونه اى است كه بايد با صورت از خود دفاع
كنند، چرا كه دست و پاى آنها در غل و زنجير است ، چنانكه در آيه 8 سوره يس مى
خوانيم :
(ما در گردن آنها غلهائى قرار داديم (كه
دستهايشان نيز در وسط آن قرار دارد) اين غلها تا چانه هايشان ادامه دارد لذا سرهاى
آنها به بالا نگاه داشته شده است ).
بعضى نيز گفته اند اين تعبير به خاطر آن است كه آنها را به صورت در آتش
مـى افـكـنـنـد، لذا نخستين عضوى از آنها كه به آتش مى رسد همان صورت است چنانكه در
آيه 90 سوره نمل آمده : (من جاء بالسيئة
فكبت وجوههم فى النار) كسانى كه كار بدى
انجام دهند به رو در آتش افكنده مى شوند.
گـاه نـيـز گـفـتـه شـده اسـت كـه اين تعبير تنها كنايه از عدم توانائى آنها بر
دفاع از خويشتن در مقابل آتش دوزخ است .
اين تفسيرهاى سه گانه منافاتى با هم ندارند و ممكن است در مفهوم آيه جمع باشند.
سپس در پايان آيه مى افزايد: در آن روز به ظالمان گفته مى شود: بچشيد آنچه را به
دست مى آورديد! (و قيل للظالمين ذوقوا ما كنتم تكسبون ).
آرى فـرشـتـگـان عـذاب ايـن واقـعـيـت دردنـاك را بـراى آنـهـا بـيـان مى كنند كه
اينها همان اعمال شما است كه در كنار شما قرار گرفته ، و آزارتان مى دهد، و اين
بيان خود شكنجه روحى ديگرى براى آنها است .
قـابـل تـوجه اينكه نمى گويد: كيفر اعمالتان را بچشيد، بلكه مى گويد: اعمالتان را
بـچـشـيـد، و ايـن خـود شـاهـد ديـگـرى بـر مـسـاءله
(تـجـسـم اعمال ) است .
آنچه تاكنون گفته شد اشاره كوتاهى بود به عذابهاى دردناك آنان در قيامت ، آيه بعد
سخن از عذاب دنياى آنها مى گويد، مبادا تصور كنند كه در اين زندگى دنيا در امان
خواهند بود، مى فرمايد: (كسانى كه قبل از
آنها بودند آيات ما را تكذيب كردند، و عذاب الهى از جـائى كه فكر نمى كردند
دامانشان را گرفت ) (كذب الذين من قبلهم
فاتاهم العذاب من حيث لا يشعرون ).
اگر انسان از جائى ضربه خورد كه انتظار آن را دارد زياد دردناك نخواهد بود دردناكتر
از آن اين است كه از جائى ضربه خورد كه انتظار آن را هرگز
نـدارد، مـثـلا از نـزديـكـتـريـن دوسـتـانـش ، از مـحـبـوبـتـريـن وسائل زندگيش ،
از آبى كه مايه حيات او است ، از نسيمى كه مايه نشاط او است ، از زمين آرامى كه
جايگاه استراحت و اءمن و اءمان او محسوب مى شود.
آرى نزول عذاب الهى از اين طرق بسيار دردناك است ، و اين همان است كه درباره قوم
نوح و عـاد و ثـمود و قوم لوط و فرعون و قارون و مانند آنها مى خوانيم كه هر كدام
از يكى از اين طرق كه هرگز انتظارش را نمى كشيدند گرفتار عذاب شدند.
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث نشان مى دهد كه عذاب دنيوى آنها تنها جنبه جسمانى
نداشته ، بلكه كيفر روانى نيز بوده است مى فرمايد: (خداوند
خوارى را در زندگى اين دنيا به آنها چشانيد)
(فاذاقهم الله الخزى فى الحياة الدنيا).
آرى اگـر انسان گرفتار مصيبتى شود اما آبرومند و سر بلند جان بسپارد مهم نيست ، مهم
آن اسـت كـه بـا خـوارى و ذلت جـان دهـد، و بـا بـى آبـروئى و رسـوائى گـرفـتـار
چنگال عذاب شود.
(ولى با اينهمه عذاب آخرت سخت تر و شديدتر
و دردناكتر است اگر مى دانستند) (و لعذاب
الاخرة اكبر لو كانوا يعلمون ).
تعبير به (اكبر)
(بزرگتر) كنايه از شدت و سختى عذاب است .
نكته :
در ذيـل ايـن آيـات روايـاتـى وارد شده كه افقهاى وسيعترى از مفاهيم آيات رادر
برابر ما مجسم مى كند.
در حـديـثـى (عـبـاس
) عـمـوى پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) از آن حـضرت
نـقـل مـى كند كه فرمود: اذا اقشعر جلد العبد من خشية الله تحاتت عند ذنوبه كما
يتحات عن الشجرة اليابسة ورقها: (هنگامى
كه بدن بنده اى از خوف خدا لرزان شود گناهش فرو مى ريزد همانگونه كه برگ خشك از
درختان ).
روشـن اسـت كـسـى كـه از تـرس الهـى چـنـيـن مـتـاءثـر مـى شـود حال توبه و انابه
براى او حاصل است ، و چنين كسى مسلما مورد آمرزش پروردگار قرار مى گيرد.
در حـديث ديگرى كه از (اسماء)
نقل شده ، و در تفسير آيات آورديم مى خوانيم : هنگامى كـه از او دربـاره يـاران
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) سـؤ ال مـى كـنـنـد مـى گـويـد:
هـنـگامى كه قرآن را مى خواندند - همانگونه كه خداوند آنها را توصيف كرده -
چشمانشان اشكبار و بدنشان لرزان مى شد، سپس (راوى
) مى گويد از
(اسـمـاء)
پـرسيدم كسانى نزد ما هستند كه وقتى آيات قرآن را مى شنوند حالت غشوه بـه آنـهـا
دسـت مـى دهد و مست و مدهوش مى شوند، (اسماء)
گفت : اعوذ بالله تعالى من الشيطان (اين يك عمل شيطانى است !).
اين حديث در حقيقت پاسخى است به كسانى كه دم از تصوف مى زنند و جلسات و حلقاتى
تشكيل مى دهند و آيات و اذكارى مى خوانند سپس حركاتى به خود داده ، و به اصطلاح به
حـال وجـد و سـرور مى آيند و نعره مى كشند و صيحه مى زنند و خود را به حالت غشوه مى
انـدازنـد، و شـايـد بـعـضـى هـم غـش مـى كـنـنـد، ايـنـگـونـه مسائل در حالات
ياران پيامبر هرگز نقل نشده و از بدعتهاى متصوفه است .
البته ممكن است انسان گاهى از شدت خوف مدهوش شود، ولى اين با كارهاى صوفيان كه
جـلسـاتـى بـراى ذكـر و ورد بـه شـكـلى كـه در بـالا گـفـتـيـم تشكيل مى دهند فرق
بسيار دارد.
آيه و ترجمه
و لقـد ضـربـنـا للنـاس فـى هـذا القـرءان مـن كـل مثل لعلهم يتذكرون
(27)
قرءانا عربيا غير ذى عوج لعلهم يتقون
(28)
ضـرب الله مـثـلا رجـلا فـيـه شـركـاء مـتـشـاكـسـون و رجـلا سـلمـا لرجل هل
يستويان مثلا الحمد لله بل أ كثرهم لا يعلمون
(29)
إ نك ميت و إ نهم ميتون
(30)
ثم إ نكم يوم القيمة عند ربكم تختصمون
(31)
|
ترجمه :
27 - ما براى مردم در اين قرآن از هر نوع مثلى زديم ، شايد متذكر شوند.
28 - قرآنى است فصيح و خالى از هر گونه كجى و نادرستى شايد پرهيزگارى پيشه كنند.
29 - خـداوند مثالى زده است : مردى را كه مملوك شركائى است كه درباره او پيوسته به
مشاجره مشغولند، و مردى را كه تنها تسليم يكنفر است ، آيا اين دو يكسانند؟ حمد
مخصوص خدا است ولى اكثر آنها نمى دانند.
30 - تو مى ميرى آنها نيز خواهند مرد!
31 - سپس شما روز قيامت نزد پروردگارتان مخاصمه مى كنيد.
تفسير:
قرآنى كه هيچ كژى در آن نيست
در ايـن آيـات هـمـچنان بحث از قرآن مجيد و ويژگيهاى آن است و بحثهاى گذشته را در
اين زمينه تكميل مى كند.
نخست از مساءله جامعيت قرآن چنين سخن مى گويد: ما براى مردم در اين قرآن از هر نوع
مثلى مـطـرح كـرديـم (و لقـد ضـربـنـا للنـاس فـى هـذا القـرآن مـن كل مثل ).
از سرگذشت دردناك ستمگران و سركشان پيشين ، از عواقب هولناك گناه ، از انواع پندها
و انـدرزهـا، از اسـرار خـلقـت و نـظام آفرينش ، از احكام و قوانين متقن خلاصه هر
چه براى هدايت انسانها لازم بود در لباس امثال براى آنها شرح داديم .
(شايد متذكر شوند)
و از راه خطا به صراط مستقيم باز گردند (لعلهم يتذكرون ).
بـا تـوجـه به اينكه (مثل
) در لغت عرب هر سخنى است كه حقيقتى را مجسم سازد، و يا چـيـزى را
تـوصـيف كند، و يا چيزى را به چيز ديگر تشبيه نمايد، اين تعبير همه حقايق و مطالب
قرآن را در بر مى گيرد، و جامعيت آن را مشخص مى كند.
سپس به توصيف ديگرى از قرآن پرداخته ، مى گويد: قرآنى است فصيح و خالى از هر گونه
كجى و انحراف و تضاد و تناقض (قرآنا عربيا غير ذى عوج ).
در حقيقت در اينجا سه توصيف براى قرآن ذكر شده است :
نـخـسـت تعبير (قرآنا)
كه اشاره به اين حقيقت است كه اين آيات مرتبا خوانده مى شود، در نـمـاز و غـيـر
نـمـاز، در خـلوت و جـمـع ، و در تـمـام طـول تـاريـخ اسـلام ، و تـا پـايـان جهان
و به اين ترتيب نور هدايتى است كه دائما مى درخشد.
ديـگـر مـسـاله فـصـاحـت و شـيـريـنـى و جـذابـيـت ايـن سـخـن الهى است كه از آن به
عنوان
(عـربـيـا)
تـعبير شده است ، زيرا يكى از معانى عربى (فصيح
) است ، و در اينجا منظور همين معنى است .
سـوم ايـنـكـه هـيـچـگونه اعوجاج و كژى در آن راه ندارد، آياتش هماهنگ تعبيراتش
گويا، و عباراتش مفسر يكديگر است .
بـسـيـارى از اربـاب لغـت و اهـل تـفـسـيـر گـفـتـه انـد
(عـوج ) (به كسر عين ) به معنى
انـحـرافـات مـعنوى است در حالى كه (عوج
) (به فتح عين ) به كژيهاى ظاهرى گفته مـى شود (البته تعبير اول به طور
نادر در كژيهاى ظاهرى نيز به كار رفته مانند آيه 107 سـوره طه :
(لا ترى فيها عوجا و لا امتا)
در آن زمين هيچگونه كجى و بلندى نمى بينى لذا بعضى از ارباب لغت تعبير اول را اعم
دانسته اند).
بـه هـر حـال ، هـدف از نـزول قـرآن بـا ايـنـهـمـه اوصـاف اين بوده است كه
(شايد آنها پرهيزگارى پيشه كنند)
(لعلهم يتقون ).
قـابـل توجه اينكه در پايان آيه قبل (لعلهم
يتذكرون ) آمده بود، و در اينجا
(لعلهم يتقون ) چرا كه هميشه
(تذكر) مقدمه اى است براى
(تقوى ) و
(پرهيزگارى )
ميوه درخت (يادآورى
) است .
سـپس قرآن به ذكر مثالى از اين امثال پرداخته و سرنوشت موحد و مشرك را در قالب مثلى
گـويا و زيبا چنين ترسيم مى كند: (خداوند
مثالى زده است : مردى را كه مملوك شركائى اسـت كـه پـيـوسـته درباره او به مشاجره
مشغولند) (ضرب الله مثلا رجلا فيه شركاء
متشاكسون ).
بـرده اى اسـت داراى چـند ارباب كه هر كدام او را به كارى دستور مى دهد، اين مى
گويد: فلان برنامه را انجام ده ، و ديگرى نهى مى كند، او در اين ميان سرگردان و
حيران است ، و در وسط اين دستورهاى ضد و نقيض متحير مانده و نمى داند خود را با
نواى كدامين هماهنگ سازد؟!
و از آن بدتر اينكه براى تامين نيازهاى زندگى اين يكى او را به ديگرى حواله مى دهد،
و آن ديگر به اين ، و از اين نظر نيز محروم و بيچاره و بى نوا و سرگردان است و مردى
را ذكـر مـى كـنـد كـه تـنـهـا تـسـليـم يـكـنـفـر اسـت (و رجـلا سـلمـا لرجل ).
خـط و بـرنـامـه او مـشـخـص صـاحـب اخـتـيـار او مـعلوم است ، نه گرفتار ترديد است
و نه سرگردانى ، نه تضاد و نه تناقض ، با روحى آرام گام بر مى دارد و با اطمينان
خاطر بـه پـيـش مـى رود، و تـحـت سـرپـرسـتـى كـسـى قـرار دارد كـه در هـمـه چـيـز
و هـمـه حال و همه جا از او حمايت مى كند.
آيا اين دو يكسانند؟! (هل يستويان مثلا).
و ايـنـگـونـه است حال (مشرك
) و (موحد):
مشركان در ميان انواع تضادها و تناقضها غـوطـه ورنـد، هـر روز دل به معبودى مى
بندند، و هر زمان به اربابى رو مى آورند، نه آرامشى ، نه اطمينانى و نه خط روشنى .
امـا مـوحـدان دل در گـرو عـشـق خـدا دارنـد، از تـمـام عـالم او را بـرگـزيـده
انـد، و در هـمه حـال بـه سـايـه لطـف او كـه مـافـوق هـمـه چـيـز اسـت پناه مى
برند از ما سوى الله چشم بـرداشـتـه و ديده به او دوخته اند، خط و برنامه آنها واضح
و سرنوشت و سرانجامشان روشن است .
در روايـتـى از عـلى (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده كـه فـرمـود انـا ذاك الرجـل
السـلم لرسـول الله (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم )
(مـنـم آن مـردى كـه همواره تسليم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) بود).
در حديث ديگرى آمده الرجل السلم للرجل حقا على و شيعته :
(مردى كه حقيقتا تسليم بود على (عليه السلام ) و شيعه او بودند).
و در پايان آيه مى فرمايد: (حمد و سپاس
مخصوص خداوند است ) (الحمد لله ).
خـداونـدى كـه بـا ذكـر ايـن مـثـلهـاى روشـن راه را بـه شـمـا نـشـان داده ، و
دلائل واضـح را بـراى تشخيص حق از باطل در اختيار شما قرار داده است ، خداوندى كه
همه را به اخلاص دعوت مى كند و در سايه اخلاص آرامش مى بخشد، چه نعمتى از اين
بالاتر؟ و چه شكرى و حمدى از اين لازمتر؟
(ولى اكـثر آنها نمى دانند و با وجود اين
دلائل روشن به خاطر حب دنيا و شهوات سركش به حقيقت راه نمى برند)
(بل اكثرهم لا يعلمون ).
و بـه دنبال بحثى كه در آيات گذشته پيرامون توحيد و شرك بود در آيه بعد سخن از
نتائج توحيد و شرك در صحنه قيامت مى گويد.
نـخـسـت از مـسـاءله (مرگ
) كه دروازه قيامت است شروع مى كند، و عموميت قانون مرگ را نـسـبـت بـه
هـمه انسانها روشن ساخته ، مى گويد: (تو
مى ميرى ، و همه آنها نيز خواهند مرد)!
(انك ميت و انهم ميتون ).
آرى (مرگ )
از مسائلى است كه همه انسانها در آن يكسانند، هيچگونه استثنا و تفاوت در آن وجود
ندارد، راهى است كه همه بايد آنرا سرانجام بپيمايند، و به اصطلاح شترى است كه در
خانه همه كس خوابيده است .
بعضى از مفسران گفته اند دشمنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) انتظار مرگ
او را مـى كـشـيـدنـد و خـوشـحـال بـودند كه سرانجام او خواهد مرد! قرآن در اين آيه
به آنها پاسخ مى گويد كه اگر پيامبر بميرد آيا شما زنده مى مانيد.
در آيـه 34 سـوره انبياء نيز آمده است : افان مت فهم الخالدون
(آيا اگر تو بميرى آنها زندگى جاويدان دارند)؟
سپس بحث را به دادگاه قيامت برده ، مخاصمه بندگان را در صحنه محشر مجسم مى كند، و
مى فرمايد: (سپس شما روز قيامت نزد
پروردگارتان به مخاصمه برمى خيزيد) (ثم
انكم يوم القيامة عند ربكم تختصمون ).
(تـخـتـصـمـون
) از مـاده (اخـتـصـام
) بـه مـعـنـى نـزاع و جـدال مـيـان دو نـفـر يـا دو گـروه اسـت كـه هـر
يـك مـى خـواهـد سـخـن ديـگـرى را ابـطـال كـنـد، گـاه يـكـى بـر حـق اسـت و
ديـگـرى بـر باطل و گاه ممكن است هر دو بر باطل باشند، مانند مخاصمه
اهل باطل با يكديگر در اينكه آيا اين حكم عموميت دارد يا نه ميان مفسران گفتگو است
:
بعضى تصور كرده اند كه اين (مخاصمه
) ميان مسلمين و كفار است .
بـعـضـى گـفته اند ميان مسلمانان و اهل قبله نيز ممكن است مخاصمه وجود داشته باشد،
و در ايـنـجـا از ابـوسعيد خدرى حديثى نقل شده كه ما در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه
و آله و سـلّم ) هـرگـز فـكـر نـمـى كـرديـم كـه مـيـان مـا مـسـلمـانـان مخاصمه اى
باشد مى گفتيم پـروردگـار مـا يـكـى ، پـيـامـبـر مـا يـكـى ، و ديـن و آئيـن مـا
يـكـى اسـت ، بـا اينحال خصومت چگونه ممكن است ؟ تا اينكه روز صفين فرا رسيد و دو
گروه كه هر دو به ظـاهر مسلمان بودند (هر چند يكى مسلم واقعى بود و ديگرى مدعى
اسلام ) شمشير به روى يكديگر كشيدند گفتيم آرى آيه ما را هم شامل مى شود!.
ولى آيات بعد نشان مى دهد كه اين مخاصمه در ميان پيامبران و مؤ منان از يكسو، و
مشركان و مكذبان از سوى ديگر خواهد بود.
در تاريخ اسلام معروف است كه عمر بعد از وفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم
) مـرگ آنـحـضـرت را منكر بود، و مى گفت ممكن نيست پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) بـمـيـرد، او بـه سـوى پـروردگـارش رفـتـه هـمـانـگـونـه كـه مـوسـى بـن
عـمـران چـهـل شـب از قـوم خـود غـائب شـد، سـپـس بـه سـوى آنـهـا بـازگـشـت ، و
الله رسـول خـدا نـيـز بـاز مـى گـردد، هـمـانـگونه كه موسى برگشت كسانى كه گمان
كنند پيامبر مرده است بايد دست و پايشان قطع شود! اين سخن به ابوبكر رسيد به سراغ
او آمـد و بـعـضى از آيات را كه دلالت بر مرگ پيامبر داشت بر او خواند عمر خاموش
شد، و گفت به خدا سوگند اين اولين بار بود كه اين آيه را شنيدم .
آيه و ترجمه
فمن أ ظلم ممن كذب على الله و كذب بالصدق إ ذ جاءه اليس فى جهنم مثوى للكافرين
(32)
و الذى جاء بالصدق و صدق به أ ولئك هم المتقون
(33)
لهم ما يشاءون عند ربهم ذلك جزاؤ ا المحسنين
(34)
ليكفر الله عنهم أ سوء الذى عملوا و يجزيهم أ جرهم بأ حسن الذى كانوا يعملون
(35)
|
ترجمه :
32 - سـتـمـكـارتـر از كسى كه بر خدا دروغ ببندد، و سخن صدق را كه به سراغ او آمده
تكذيب كند چه كسى است ؟! آيا در جهنم جايگاه كافران نيست ؟
33 - اما كسى كه سخن صدق بياورد و كسى كه آن را تصديق كند آنها پرهيزگارانند.
34 - آنـچـه بـخـواهـنـد نـزد پـروردگـارشـان بـراى آنـهـا مـوجـود است ، و اين است
جزاى نيكوكاران .
35 - تـا خـداونـد بـدتـريـن اعـمـالى را كـه انجام داده اند بيامرزد، و آنها را به
بهترين اعمالى كه انجام مى دادند پاداش دهد.
تفسير:
آنها كه كلام خدا را تصديق مى كنند
سـخـن از حـضـور مـردم در صحنه قيامت و مخاصمه در آن دادگاه بزرگ بود، اين آيات نيز
همان بحث را ادامه مى دهد، و مردم را به دو گروه (مكذبان
) و (مصدقان
) تقسيم مى كند.
گروه اول داراى دو وصفند، چنانكه مى فرمايد:
(سـتـمـكارتر از كسى كه بر خدا دروغ
ببندد، و سخن صدق و حق را كه به سراغ او مى آيـد تـكذيب كند چه كسى است
)؟! (فمن اظلم ممن كذب على الله و كذب بالصدق اذ جائه ).
افـراد بـى ايـمـان و مشرك بسيار دروغ بر خدا مى بستند گاه فرشتگان را دختران او مى
خواندند، گاه عيسى را پسر او مى گفتند، گاه بتها را شفيعان درگاه او مى دانستند، و
گاه احكام دروغينى در زمينه حلال و حرام جعل مى كردند و به او نسبت مى دادند، و
مانند اينها.
و امـا سـخـن صـدقـى كـه بـه سراغ آنها آمد و تكذيب كردند همان وحى آسمانى قرآن
مجيد بود.
و در پـايـان آيـه در يك جمله كوتاه كيفر اينگونه افراد را چنين بيان مى كند: آيا
در جهنم جايگاه كافران نيست ؟! (اليس فى جهنم مثوى للكافرين ).
هنگامى كه نام (جهنم
) برده مى شود بقيه عذابهاى دردناك نيز در آن خلاصه شده است .
دربـاره گـروه دوم نيز دو توصيف ذكر كرده ، مى فرمايد:
(و كسى كه سخن صدق و حق را بـيـاورد، و كـسـى كـه آن را تـصـديق كند
پرهيزكاران واقعى آنها هستند) (و الذى جاء
بالصدق و صدق به اولئك هم المتقون ).
در بـعـضـى از روايـات كـه از مـنـابـع اهـلبـيـت (عـليـهـم السـلام ) نـقـل شـده
(و الذى جـاء بـالصدق ) به
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تفسير گـرديده ، و جمله
(و صدق به ) به على (عليه
السلام ) تفسير شده است ولى البته مـنـظـور از آن بـيـان مـصـداقـهاى روشن مى باشد،
زيرا جمله (اولئك هم المتقون
) (آنها پرهيزگارانند) دليل بر عموميت آيه است .
از ايـنـجـا روشن مى شود كه تفسير آيه فوق به شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و
سـلّم ) كـه هـم آورنـده وحـى بـود و هـم تـصـديـق كـنـنـده آن نـيـز بـايـد از
قبيل بيان مصداق باشد نه بيان تمام مفهوم آيه .
لذا گـروهى از مفسران جمله (و الذى جاء
بالصدق ) را به تمام پيامبران تفسير كرده
انـد و جـمـله (صـدق بـه
) را بـه پيروان راستين آنها كه مجموع پرهيزگاران جهان را تشكيل مى
دهند.
تـفـسـيـر جالب ديگرى در مورد آيه وجود دارد كه از همه گسترده تر و جامع تر است ،
هر چـنـد كـمـتـر مـورد توجه مفسران واقع شده ، ولى با ظاهر آيات هماهنگ تر مى
باشد، و آن ايـنكه : (الذى جاء بالصدق
) منحصر به پيام آوران وحى نيست بلكه تمام كسانى را كـه مـبـلغ مـكـتـب
آنـهـا و مروج سخنان حق و صدق بوده اند در اين صف قرار دارند، و در اين صـورت هـيـچ
مـانـعـى نـدارد كـه هـر دو جمله بر يك گروه منطبق شود (همانگونه كه ظاهر تعبير آيه
است ، چرا كه و الذى تنها يك بار ذكر شده ).
بـه ايـن تـرتـيـب سـخـن از كـسـانـى اسـت كـه هـم آورنـده صـدقـنـد و هـم عمل
كننده به آن ، سخن از آنها است كه مكتب وحى و سخن حق پروردگار را در عالم نشر داده
، و خـود بـه آن مـؤ من هستند و عمل مى كنند، اعم از پيامبران و امامان معصوم و
تبيين كنندگان مكتب آنها.
جالب اين كه بجاى (وحى
) تعبير به صدق مى كند، اشاره به اينكه تنها سخنى كه هـيـچـگـونـه
احـتـمـال دروغ و خـلاف در آن نـيـسـت سـخـنـى اسـت كـه از طـريق وحى از ناحيه
پـروردگار نازل مى گردد، و تقوا و پرهيزگارى تنها در سايه تعليمات مكتب انبياء و
تصديق آن در درون جانها شكوفا مى شود.
در آيه بعد سه پاداش بزرگ براى اين گروه بيان مى دارد:
نـخـست مى فرمايد: (آنچه بخواهند نزد
پروردگارشان براى آنها موجود است و اين است جزاى نيكوكاران
) (لهم ما يشاءون عند ربهم ذلك جزاء المحسنين ).
گـسـتـردگـى مـفـهـوم ايـن آيـه بـه قـدرى اسـت كـه تـمـام مـواهـب معنوى و نعمتهاى
مادى را شامل مى شود آنچه در تصور و وهم ما بگنجد يا نگنجد؟.
بعضى در اينجا سؤ الى مطرح كرده اند كه آيا اگر آنها تقاضاى مقامات انبياء و اولياء
برتر از خود را بكنند نيز به آنها داده شود؟.
غافل از اين كه بهشتيان چون چشم حقيقت بين دارند هرگز به فكر چيزى كه بر خلاف حق و
عدالت و بر خلاف اصل توازن (شايستگيها)
و (پاداشها)
است نمى افتند.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر امـكـان نـدارد افـرادى كـه در درجـات مـتـفـاوت در ايـمـان و
عـمـل هـسـتـنـد جـزاى مـشـابـهـى داشـتـه بـاشـنـد، بـهـشـتـيـان چـگـونـه آرزوى
مـحـال مـى كـنند؟، و در عين حال آنها از نظر روحى چنان هستند كه به آنچه دارند
راضيند و هيچگونه حسد و رشك بر وجود آنان حاكم نيست .
مـى دانـيم پاداشهاى آخرت و حتى تفضلهاى الهى بر اساس شايستگيهائى است كه انسان در
ايـن دنـيـا كـسـب مـى كـنـد، كـسى كه مى داند ايمان و عملش در اين دنيا در سرحد
ايمان و عمل ديگران نبوده هرگز آرزوى مقام آنها را نخواهد كرد،چرا كه يك آرزوى غير
منطقى است .
تـعـبـيـر (عـنـد ربـهـم
) (نزد پروردگارشان ) بيان نهايت لطف الهى درباره آنها است گوئى هميشه
ميهمان او هستند و هر چه بخواهند نزد او دارند.
تـعـبـيـر (ذلك جـزاء المـحسنين
) (اين است پاداش نيكوكاران ) و به اصطلاح استفاده از اسـم ظـاهـر
بـجـاى ضـمـيـر اشـاره بـه اين است كه علت اصلى اين پاداشها همان احسان و نيكوكارى
آنها است .
دومـيـن و سـومـين پاداش به آنان را به اين صورت بيان مى كند:
(آنها مى خواهند خداوند بدترين اعمالى را كه انجام داده اند بيامرزد، و
جبران كند، آنها را به بهترين اعمالى كه انـجـام مـى دادنـد پاداش دهد)
(ليكفر الله عنهم اسوء الذى عملوا و يجزيهم اجرهم باحسن الذى كانوا يعملون ).
چـه تـعـبـيـر جالبى ؟ از يكسو اين تقاضا را دارند كه بدترين اعمالشان در سايه لطف
الهى پوشانده شود، و با آب توبه اين لكه ها از دامانشان پاك گردد، و از سوى ديگر
تـقـاضـايـشـان ايـن اسـت كـه خـداونـد بـهـتـريـن اعمالشان را معيار پاداش قرار
دهد و همه اعمال آنها را به حساب آن بپذيرد!
و خـداوند نيز با تعبيرى كه در اين آيات بيان فرموده درخواست آنان را پذيرفته است ،
بدترين را مى بخشد و بهترين را معيار پاداش قرار مى دهد.
بـديـهـى اسـت هنگامى كه لغزشهاى بزرگتر مشمول عفو الهى گردد بقيه بطريق اولى مشمول
خواهد بود، عمده اين است كه نگرانى انسان بيشتر از لغزشهاى بزرگ است و به همين جهت
مؤ منان بيشتر در فكر آن هستند.
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه مـگـر در آيـات قبل سخن از پيامبران و
پيروان آنها نبود؟ چگونه آنها لغزشهاى بزرگ دارند؟
پـاسـخ ايـن سـؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود، و آن اينكه : هنگامى كه فعلى
به گروهى نسبت داده مى شود مفهومش اين نيست كه همه آنها مرتكب آن شده اند بلكه كافى
اسـت گـروهـى از مـيـان آنـهـا آنـرا انـجام داده باشند، مثلا مى گوئيم : بنى عباس
بر مسند خـلافـت پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به ناحق تكيه زدند،
مفهومش اين نيست كه همه آنها به خلافت رسيده باشند بلكه كافى است گروهى از آنها
چنين باشند.
در آيه فوق نيز از مجموعه پيام آوران وحى و پيروان مكتب آنها بعضى لغزشهائى داشته
اند كه خداوند بخاطر اعمال نيكشان از آنها مى گذرد.
بـه هـر حـال ذكـر (غـفـران و آمـرزش
) قـبـل از پـاداش ، بخاطر آن است كه نخست بايد شـسـتـشوئى كنند و پاك
شوند، و آنگه بر بساط قرب خدا قدم نهند نخست بايد از عذاب الهى آسوده خاطر گردند تا
نعمتهاى بهشتى بر آنها گوارا شود.
نكته :
نخستين صديق كه بود؟
بـسـيـارى از مفسران اسلام اعم از شيعه و اهل سنت اين روايت را در تفسير آيه
(و الذى جاء بـالصـدق و صـدق )
بـه نـقـل كـرده اند كه منظور از (الذى
جاء بالصدق ) پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و
آله و سلّم ) است و منظور از (صدق
) به على (عليه السلام ) مى باشد.
مـفـسـر بـزرگ اسـلام طبرسى در (مجمع
البيان ) و
(ابوالفتوح رازى ) در تفسير
(روح الجنان
) آن را از ائمه اهلبيت نقل كرده اند.
اما جمعى از علما و مفسران اهل سنت آن را از (ابو
هريره ) از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه
عليه و آله و سلّم ) يا از طرق ديگر روايت كرده اند از جمله :
(عـلامـه ابـن مـغـازلى
) در (مـنـاقـب
)، (عـلامـه گـنـجى
) در (كفاية الطالب
)
(قـرطبى )
مفسر معروف در تفسيرش ، (علامه سيوطى
) در (در المنثور)
و همچنين
(آلوسى )
در روح المعانى .
هـمـانگونه كه قبلا نيز اشاره كرديم اين گونه تفسيرها براى بيان روشنترين مصداقها
اسـت ، و بـدون شـك على (عليه السلام ) در ميان پيروان و تصديق كنندگان پيامبر
اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در صف مقدم جاى دارد و نخستين
(صديق ) او است .
احـدى از عـلمـاى اسـلام مـنـكـر اين واقعيت نيست كه على (عليه السلام ) از ميان
مردان نخستين كسى بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را تصديق كرد.
تنها خرده گيرى كه از ناحيه بعضى شده اين است كه مى گويند او در زمانى ايمان آورد
كه 10 يا 12 ساله بود و اسلام او در آن زمان رسميت نداشت !
ولى ايـن سـخـن بـسـيـار عـجـيب به نظر مى رسد، زيرا چگونه چنين چيزى صحيح است با
ايـنـكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسلام او را پذيرفت ، و او را
(وزير) و
(وصـى )
خـود خطاب كرد، و در كلمات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرارا از او به
عنوان (اول المؤ منين
) - يا - (اولكم اسلاما)
ياد شده است كه ما مدارك آن را از كـتـب دانـشـمـنـدان اهـل سـنـت در جـلد هـشـتـم
هـمـيـن تـفـسـيـر ذيل آيه 10 سوره توبه (صفحه 103 به بعد) مشروحا آورديم .
آيه و ترجمه
اليـس الله بـكـاف عـبـده و يـخـوفـونـك بـالذيـن مـن دونـه و مـن يضلل الله فما له
من هاد
(36)
و من يهد الله فما له من مضل اليس الله بعزيز ذى انتقام
(37)
|
ترجمه :
36 - آيـا خـداونـد بـراى (نجات و حفظ) بنده اش كافى نيست ؟ اما آنها تو را از غير
او مى ترسانند، و هر كس را خداوند گمراه كند هيچ هدايت كننده اى ندارد.
37 - و هر كس را خدا هدايت كند هيچ گمراه كننده اى نخواهد داشت ، آيا خداوند قادر و
صاحب انتقام نيست ؟
شاءن نزول :
بـسيارى از مفسران نقل كرده اند كه بت پرستان مكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) را از خـشـم و غـضـب بـتـهـا بـر حذر مى داشتند و مى گفتند: از آنها بدگوئى
مكن ، و بر خـلاف آنـهـا اقـدام مـنـمـا كـه تـو را ديـوانـه مـى كـنـنـد و آزار
مـى رسـانـنـد! (آيـه فـوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت ).
بعضى نيز نقل كرده اند هنگامى كه (خالد)
به فرمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مامور شكستن بت معروف
(عزى ) شد، مشركان گفتند: اى
خالد! بترس كه خشم اين بت شديد است ! (و تو را بيچاره مى كند) خالد با تبرى كه در
دست داشت محكم بر بينى آن بـت كـوبـيد و آن را در هم شكست و گفت : كفرا لك يا عزى
لا سبحانك - سبحان من اهانك ، انـى رأ يـت الله قـد اهـانك !:
(ناسپاسى بر تو باد اى عزى ! هرگز منزه نيستى ، منزه كسى است كه تو را
موهون ساخته ! من ديدم خداوند تو را موهون ساخته است .
ولى داسـتـان خـالد كـه قـاعـدتـا بـعـد از فـتـح مـكـه بـوده نـمـى تـوانـد از
قـبـيـل شـاءن نـزول بـاشـد چـرا كـه تـمـام سـوره زمـر مـكـى اسـت ، بنابراين ممكن
است از قبيل تطبيق بوده باشد.
تفسير:
(خدا)
كافى است !
بـه دنبال تهديدهائى كه خداوند در آيات گذشته نسبت به مشركان بيان فرمود، و وعده
هـائى كـه به پيامبرش داده است در نخستين آيه مورد بحث سخن از تهديدهاى كفار به
ميان مـى آورد و مـى گـويـد: آيـا خداوند براى نجات و حفظ بنده اش در برابر دشمنان
كافى نـيـسـت ؟ امـا آنـهـا تـو را بـه غير او تهديد مى كنند و از غير او مى
ترسانند (ا ليس الله بكاف عبده و يخوفونك بالذين من دونه ).
خـداوندى كه قدرتش برتر از همه قدرتها است و از نيازها و مشكلات بندگانش بخوبى
آگـاه اسـت و نسبت به آنها نهايت لطف و مرحمت را دارد چگونه ممكن است بندگان با
ايمانش را در بـرابـر طـوفـان حـوادث و مـوج عداوت دشمنان تنها بگذارد؟ هنگامى كه
او پشتيبان بنده اش باشد:
@@ اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى ** نبرد رگى چون نخواهد خداى !\\
و هنگامى كه بخواهد كسى را يارى كند:
@@ هزار دشمنم ار مى كنند قصد هلاك ** گرم تو دوستى از دشمنان ندارم باك !\\
چه رسد به بتها كه موجوداتى بى ارزش و بى خاصيتند.
گر چه شاءن نزول آيه طبق روايتى كه گفته شد در مورد تخويف و تهديد به خشم بتها اسـت
، ولى مـفـهـوم آيـه چـنـان وسـيـع و گـسـتـرده است كه هر نوع تهديد به غير الله را
شـامـل مـى شـود، و بـه هر حال اين آيه نويدى است براى همه پويندگان راه حق و مؤ
منان راستين مخصوصا در محيطهائى كه در اقليت قرار دارند و از هر سو مورد تهديدند.
ايـن آيـه بـه آنـهـا دلگـرمـى و ثـبـات قـدم مـى بـخـشـد، روح آنها را سرشار از
نشاط و گـامـهـايـشان را استوار مى سازد، و اثرات روانى زيانبار تهديدهاى دشمنان را
خنثى مى كـنـد، آرى هـنـگـامى كه خدا با ما است از غير او وحشتى نداريم ، و اگر از
او بيگانه و جدا شويم همه چيز براى ما وحشتناك است .
در دنـبـاله اين آيه و آيه بعد اشاره به مساءله (هدايت
) و (ضلالت
) و تقسيم مردم بـه دو گـروه (گـمـراه
) و (هـدايـت يافته
) و اينكه همه اينها از ناحيه خدا است مى كـنـد، تـا روشن شود تمامى
بندگان نيازمند درگاه اويند، و بى خواست او چيزى در عالم رخ نـمـى دهد، مى فرمايد:
(كسى را كه خداوند گمراه كند هيچ هدايت كننده اى ندارد)
(و من يضلل الله فما له من هاد).
(و هر كس را خدا هدايت كند هيچكس نمى
تواند او را گمراه سازد.) (و من يهد الله
فما له من مضل ).
بـديـهـى اسـت نـه آن ضـلالت بـى دليـل اسـت ، و نه اين هدايت بى حساب ، بلكه هر يك
تداومى است بر خواست خود انسان و تلاش او، آن كس كه در طريق گمراهى قدم مى گذارد و
بـا تـمـام تـوان بـراى خـامـوش كـردن نـور حـق تـلاش مـى كند، هيچ فرصتى را براى
اغفال ديگران از دست نمى دهد، و سر تا پا غرق گناه و عصيان است بديهى است خداوند او
را گـمراه مى سازد، نه تنها توفيقش را از او بر مى گيرد بلكه نيروى درك و تشخيص او
را از كـار مـى اندازد، بر دل او مهر مى نهد و بر چشمانش پرده مى افكند كه اين
نتيجه اعمالى است كه انجام مى دهد
امـا كـسـانـى كه با خلوص نيت ، قصد (سير
الى الله ) را دارند و اسباب آن را فراهم
سـاخـتـه و گـامـهـاى نـخـسـتـيـن را بـرداشته اند نور هدايت الهى به كمكشان مى
شتابد و فرشتگان حق به يارى آنها مى آيند، وسوسه هاى شياطين را از قلوبشان مى
زدايند، اراده آنـهـا را نـيـرومند، و گامهايشان را استوار مى دارند، و در
لغزشگاهها دست لطف الهى زير بازوى آنها را مى گيرد.
ايـنـهـا مسائلى است كه آيات فراوانى از قرآن مجيد شاهد و گواه آن است ، و چه
بيخبرند كسانى كه رابطه اينگونه آيات را از آيات ديگر قرآن بريده و آن را گواه بر
مكتب جبر گرفته اند، گوئى نمى دانند كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند.
بـلكـه در ذيـل هـمين آيه مورد بحث شاهد گويائى بر اين معنى است ، چرا كه مى
فرمايد:
(آيا خداوند قادر و صاحب انتقام نيست
)؟ (اليس الله بعزيز ذى انتقام ).
مـى دانـيـم انـتـقـام از نـاحـيـه خـداونـد بـه مـعـنـى مـجـازات در بـرابـر
اعـمـال خـلافـى اسـت كـه انـجـام شـده ايـن نـشـان مـى دهـد كـه اضـلال او جنبه
مجازات دارد، و عكس العمل اعمال خود انسانها است ، و طبعا هدايت او نيز جنبه پاداش
و عكس العمل اعمال خالص و پاك و مجاهده در طريق الله دارد.
نكته :
هدايت و ضلالت از سوى خدا است
هـدايـت در لغـت بـه مـعـنـى دلالت و راهنمائى تواءم با لطف و دقت است و آنرا به دو
شعبه تـقسيم كرده اند: (ارائه طريق
) و (ايصال به مطلوب
) و به تعبير ديگر (هدايت
تشريعى ) و
(هدايت تكوينى ).
تـوضـيح اينكه : گاه انسان راه را به كسى كه طالب آن است با دقت تمام و لطف و عنايت
نشان مى دهد، اما پيمودن راه و رسيدن به مقصود بر عهده خود او است .
ولى گاه دست طالبان را مى گيرد و علاوه بر ارائه طريق او را به مقصد مى رساند.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر در مـرحله اول تنها به بيان قانون پرداخته ، شرائط پيمودن راه
و رسـيـدن بـه مـقـصـد را بـيـان مـى كـنـد، ولى در مـرحـله دوم عـلاوه بـر ايـن ،
وسـائل سـفـر را فـراهـم مـى سـازد، مـوانـع را بـر طـرف ، و مـشـكـلات را حل ، و
مسافران اين راه را تا مقصد همراهى و حمايت و حفاظت مى كند.
البته نقطه مقابل آن (اضلال
) است .
يـك نـگـاه اجمالى به آيات قرآن به خوبى روشن مى سازد كه قرآن هدايت و ضلالت را فعل
خدا مى شمرد، و هر دو را به او نسبت مى دهد، و اگر بخواهيم همه آياتى را كه در اين
زمـيـنـه سـخـن مـى گويند بشمريم سخن به درازا مى كشد همين قدر كافى است كه در آيه
213 سوره بقره مى خوانيم و الله يهدى من يشاء
الى صراط مستقيم : خداوند هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مى كند.
و در آيـه 93 سـوره نـحل آمده است : و لكن يضل من يشاء و يهدى من يشاء: ولى او هر
كس را بخواهد هدايت مى كند و هر كس را بخواهد گمراه .
شـبيه اين تعبير در مورد هدايت و ضلالت و يا يكى از اين دو در آيات زيادى از قرآن
مجيد به چشم مى خورد.
از ايـن بـالاتـر در بـعضى از آيات صريحا هدايت را از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه
و آله و سـلّم ) نفى كرده ، به خدا نسبت مى دهد، چنانكه در آيه 56 سوره قصص مى
خوانيم : انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء:
(تو هر كس را دوست دارى هدايت نمى كنى ، ولى خدا هر كس را بخواهد هدايت
مى كند)!
و در آيه 272 سوره بقره مى خوانيم : ليس عليك هداهم و لكن الله يهدى من يشاء:
(هدايت آنها بر تو نيست ، ولى خدا هر كس را به خواهد هدايت مى كند).
مـطـالعـه سـطـحى اين آيات و عدم درك معنى عميق آنها سبب شده است كه گروهى در تفسير
آنـهـا بـه (ضلالت
) بيفتند، و از طريق (هدايت
) منحرف شوند، و زير آوارهاى مكتب
(جـبـر)
مـدفـون گردند، حتى بعضى از مفسران معروف از اين آفت مصون نمانده ، و در ايـن
پـرتـگـاه هـولنـاك سـقـوط كـرده انـد، تـا آنـجـا كـه هـدايـت و ضـلالت را در
تـمـام مـراحـل ، جـبـرى دانـسـتـه ، و عجب اينكه چون تضاد اين عقيده باعدالت و
حكمت خداوند روشن بـوده تـرجـيح داده اند كه اصل عدالت را منكر شوند، تا اينكه خطاى
خود را اصلاح كنند، اصـولا اگـر مـا قـائل بـه اصـل جـبـر بـاشـيـم مـفـهـومـى
بـراى تـكـليـف و مـسـئوليـت و ارسال رسولان و انزال كتب آسمانى باقى نخواهد ماند.
امـا آنـهـا كـه طـرفـدار مـكـتـب اخـتـيـارنـد و مـعـتـقـدنـد هـيـچ عـقـل
سـليـمـى نـمـى تواند اين سخن را پذيرا شود كه خدا گروهى را مجبور به پيمودن طـريـق
ضلالت كند و بعد آنها را به خاطر اين كار اجبارى كيفر دهد، و يا گروهى را به اجبار
هدايت كند و بعد بى جهت به آنها جز او پاداش ارزانى دارد، و امتيازى براى آنها به
خـاطـر كـارى كـه خـودشـان انـجـام نـداده انـد بـر ديـگـران قائل شود، آنها طرق
ديگرى براى تفسير اين آيات انتخاب كرده اند كه مهمترين آنها طرق زير است :
1 - مـنـظـور از هـدايـت الهـى هـدايـت تـشـريـعـى اسـت كـه از طـريـق وحـى و كـتب
آسمانى و ارسـال پـيـامـبـران و اوصـيـاى آنـهـا، و هـمـچـنـيـن درك عـقـل و وجـدان
صـورت گـرفـتـه اسـت ، امـا پـيـمـودن راه در تـمـام مراحل بر عهده خود انسان است .
البته اين تفسير با بسيارى از آيات هدايت سازگار است ، ولى بسيارى ديگر از آنها را
نـمـى تـوان از ايـن طـريـق تـفـسـيـر نـمـود، چـرا كـه صـراحـت در
(هـدايـت تكوينى ) و
(ايـصال به مطلوب
) دارد، مانند آيه 56 سوره قصص كه مى فرمايد
(تو هر كس را دوسـت دارى هـدايـت نـمـى كـنـى ، ولى خدا هر كس را بخواهد
هدايت مى كند) زيرا مى دانيم هدايت تشريعى
و ارائه طريق ، وظيفه اصلى پيامبران است .
2 - جـمـعـى ديـگر از مفسران هدايت و ضلالت را در آنجا كه جنبه تكوينى دارد به
مساءله پـاداش و كـيـفـر، و رسـاندن به طريق بهشت و دوزخ تفسير كرده اند، و گفته
اند خداوند نيكوكاران را به راه بهشت هدايت مى كند و بدكاران را از آن گمراه مى
سازد.
البـته اين معنى صحيح است ولى فقط در مورد بعضى از آيات اما در مورد آيات ديگر با
مطلق بودن كلمه هدايت و ضلالت و عدم قيد و شرط در آن سازگار نيست .
3 - جمعى ديگر گفته اند منظور از هدايت فراهم ساختن اسباب و مقدمات
بـراى رسـيـدن بـه مـقـصـود اسـت و مـنـظـور از ضلالت عدم تهيه آنها يا حذف آن است
كه بـعـضـى از آن به (توفيق
) و (سلب توفيق
) تعبير كرده اند، زيرا توفيق همان فراهم ساختن مقدمات براى وصول به
مقصود است ، و سلب توفيق از ميان بردن آنها است .
بنابراين هدايت الهى به اين نيست كه خداوند اجبارا انسانها را به مقصد برساند، بلكه
بـه ايـن اسـت كـه وسـائل آن را در اخـتـيـار قـرار دهـد، فـى المثل وجود مربى خوب
، محيط تربيتى سالم ، دوستان و معاشران صالح ، و مانند آن همه از مقدمات است ، ولى
با وجود همه اينها انسان را مجبور به طى طريق هدايت نمى كند بلكه مى تواند به همه
آنها پشت كرده و راه ضلالت را پيش گيرد.
امـا جـاى ايـن سـؤ ال در ايـن تـفـسـيـر بـاقـى اسـت كـه چـرا ايـن تـوفـيـقـات
شامل حال گروهى مى شود در حالى كه گروه ديگرى از آن محروم مى گردند.
طـرفـداران ايـن تـفـسـيـر بـايـد بـا تـوجـه بـه حـكـيـمـانـه بـودن افـعـال خـدا
دلائلى بـراى ايـن تـفـاوت ذكـر كـنـنـد، مـثـلا بـگـويـنـد انـجـام عمل خير سبب
توفيق الهى مى گردد، و انجام اعمال شر توفيق را از آدمى سلب مى كند.
به هر حال اين تفسير خوبى است ولى مطلب باز هم از آن عميقتر است .
4 - دقـيـقـتـرين تفسيرى كه با همه آيات هدايت و ضلالت سازگار است و همه آنها را به
خوبى تفسير مى كند بى آنكه كمترين خلاف ظاهرى در آن باشد اين است كه بگوئيم :
|