تفسير نمونه جلد ۱۹
جمعي از فضلا
- ۱۲ -
گـر چه سؤ ال فوق سؤ الى است وسيع و گسترده ، و مقايسه اى است آشكار ميان آگاهان و
نـاآگـاهـان و عـالمـان و جـاهـلان ، ولى نـظـر بـه ايـنـكـه قبل از ذكر اين سؤ ال
، سؤ ال ديگرى در مورد نابرابرى مشركان با مؤ منان شب زندهدار مـطـرح شـده ، دوم
بـيـشـتر به همين مساءله اشاره مى كند، يعنى آيا كسانى كه مى دانند آن مـشـركـان
لجـوج و كـوردل بـا ايـن مـؤ مـنـان پاك و روشن ضمير و مخلص نابرابرند با كسانى كه
از اين واقعيت روشن آگاه نيستند مساويند؟
بـه هـر حـال ايـن جـمله كه با استفهام انكارى شروع شده ، و جزء شعارهاى اساسى
اسلام اسـت عـظـمـت مـقـام عـلم و عـالمـان را در بـرابـر جـاهـلان روشـن مـى سازد،
و از آنجا كه اين نـابـرابـرى بـه صـورت مـطـلق ذكر شده معلوم مى شود اين دو گروه
نه در پيشگاه خدا يكسانند، و نه در نظر خلق آگاه ، نه در دنيا در يك صف قرار
دارند، و نه در آخرت ، نه در ظاهر يكسانند و نه در باطن .
نكته ها:
در ايـن دو آيـه اشـارات لطـيـفى به نكته هاى جالبى شده است كه با كمى دقت روشن مى
گردد:
1 - در آيـه نـخـسـت ، يـكـى از فلسفه هاى مهم حوادث تلخ و ناگوار كنار رفتن پرده
هاى غـرور و غـفـلت از مقابل چشم دل ، و شعله ور گشتن فروغ ايمان ، و بازگشت و
انابه به سـوى پـروردگـار ذكـر شـده ، و پـاسخى است به آنها كه وجود حوادث تلخ
زندگى را اشكالى بر مساءله نظام آفرينش يا عدالت پروردگار مى پندارند.
2 - آيه دوم با عمل و خودسازى شروع مى شود و با علم و معرفت پايان مى يابد، چرا كه
تا خودسازى نباشد نور معرفت بر دل نمى تابد، و اصولا اين دو از يكديگر جدا نيستند.
3 - تـعـبـيـر بـه (قـانـت انـاء الليـل
) كـه بـه صـورت اسـم فـاعـل آمـده بـا تـوجـه بـه مـطـلق بـودن كـلمـه
(الليـل )
دليـل بـر تـداوم و اسـتـمـرار عـبـوديـت و خـضـوع آنـهـا در پـيشگاه خدا است ، چرا
كه اگر عمل مداوم نباشد تاءثير آن ناچيز است .
4 - عـلم و آگـاهـى اضـطـرارى كـه بـه هـنـگـام نـزول بـلا حـاصـل مـى شـود و انسان
را به مبدأ آفرينش پيوند مى دهد در صورتى مصداق حقيقى علم اسـت كـه بـعـد از فـرو
نشستن طوفان حادثه ادامه يابد، لذا آيات فوق كسانى را كه در لحـظـه بلا بيدار مى
شوند و بعد از آن در فراموشى فرو مى روند در صف جاهلان قرار داده ، بنابراين
عالمان واقعى آنها هستند كه در همه حال به او توجه دارند.
5 - جـالب ايـنـكـه در پـايـان آيـه اخـيـر مـى گـويـد: تـفـاوت عـلم و جـهـل را
نـيـز (صـاحـبـان
) مـغـز مـى فـهـمـنـد! چـرا كـه جاهل ارزش علم را هم نمى داند!، در
حقيقت هر مرحله اى از علم مقدمه براى مرحله ديگر است .
6 - عـلم در ايـن آيه و آيات ديگر قرآن به معنى دانستن يك مشت اصطلاحات يا روابط
مادى در ميان اشياء، و به اصطلاح (علوم
رسمى ) نيست ، بلكه منظور از آن معرفت و
آگاهى خـاصى است كه انسان را به (قنوت
) يعنى اطاعت پروردگار، و ترس از دادگاه او و امـيـد بـه رحـمـت خـدا
دعوت مى كند، اين است حقيقت علم ، و علوم رسمى نيز اگر در خدمت چنين مـعـرفـتـى
بـاشـد علم است ، و اگر مايه غرور و غفلت و ظلم و فساد در ارض شود و از آن
(كيفيت و حالى
) حاصل نشود (قيل و قالى
) بيش نيست .
7 - بـر خـلاف آنـچـه بـيـخـبـران مـى پـنـدارنـد و مـذهـب را عـامـل تـخدير مى
شمرند مهمترين دعوت انبيا به سوى علم و دانش بوده است ، و بيگانگى خـود را بـا
جـهـل در هـمه جا اعلام كرده اند، علاوه بر آيات قرآن كه از هر فرصتى براى بـيـان
ايـن حقيقت استفاده مى كند تعبيراتى در روايات اسلامى ديده مى شود كه بالاتر از آن
در اهميت علم تصور نمى شود.
در حـديـثـى از پـيغمبر گرامى اسلام مى خوانيم لا خير فى العيش الا لرجلين عالم
مطاع او مـسـتـمـع واع زندگى جز براى دو كس فايده ندارد: دانشمندى كه نظرات او اجرا
گردد، و دانشطلبانى كه گوش به سخن دانشمندى دهند.
در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق مـى خوانيم : ان العلماء ورثة الانبياء و ذاك ان
الانبياء لم يـورثـوا درهما و لا دينارا، و انما اورثوا احاديث من احاديثهم ، فمن
اخذ بشى ء منها فقد اخذ حـظـا وافـرا، فـانـظـروا عـلمـكـم هـذا عـمـن تـاخـذونـه
فـان فـيـنـا اهـل البـيـت فـى كـل خـلف عـدولا يـنـفـون عـنـه تـحـريـف الغـاليـن
و انتحال المبطلين و تاويل الجاهلين :
(دانـشـمـنـدان وارثـان پـيـامـبـرانـند،
چرا كه پيامبران درهم و دينارى از خود به يادگار نـگـذاشـتـنـد، بـلكه علوم و
احاديثى از آنها به يادگار ماند، هر كس بهره اى از آن داشته باشد بهره فراوانى از
ميراث پيامبران دارد، سپس امام مى افزايد: بنگريد علم خود را از چـه كـسـى مـى
گـيـريـد (از عـلمـاى واقـعـى ، يـا عـالم نـمـاهـا؟) بـدانـيـد در مـيـان مـا اهـل
بيت در هر عصرى افراد عادل و مورد اعتمادى هستند كه تحريف تندروان ، و ادعاهاى بى
اساس منحرفان ، و توجيهات جاهلان را از اين آئين پاك نفى مى كنند.
8 - در آيـه اخـيـر از سـه گـروه سـخن به ميان آمده : عالمان و جاهلان و اولو
الالباب ، در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) در تـفسير اين سه گروه مى
خوانيم : نحن الذين يعلمون و عدونا الذين لا يعلمون ، و شيعتنا اولو الالباب :
(مائيم عالمان و دشمنان ما جاهلانند و
شيعيان ما اولو الالباب هستند.) روشن است
كه اين تفسير به عنوان بيان مصداقهاى واضح آيه است و عموميت مفهوم آيه را نفى نمى
كند.
9 - در حديثى آمده است امير مؤ منان على (عليه السلام ) شبى از مسجد كوفه به
سوى خانه خويش حركت كرد در حالى كه كميل بـن زيـاد كـه از دوسـتـان خاص آن حضرت بود
او را همراهى مى كرد، در اثناء راه از كنار خـانـه مـردى گـذشـتـند كه صداى تلاوت
قرآنش بلند بود، و اين آيه را امن هو قانت آناء الليـل ... بـا صـداى دلنـشـيـن و
حـزيـن مـى خـوانـد، كـمـيـل در دل از حـال ايـن مـرد بـسـيـار لذت بـرد، و از
روحـانـيـت او خـوشحال شد، بى آنكه چيزى بر زبان براند، امام (عليه السلام ) رو به
سوى او كرد و فـرمـود: سـر و صـداى ايـن مـرد مـايـه اعـجـاب تـو نـشـود او اهل
دوزخ است ! و به زودى خبر آن را به تو خواهم داد!
كميل از اين مساءله در تعجب فرو رفت نخست اينكه امام (عليه السلام ) به زودى از فكر
و نـيـت او آگاه گشت و ديگر اينكه شهادت به دوزخى بودن اين مرد ظاهر الصلاح داد
مدتى گـذشـت تـا سـرانـجـام كـار خـوارج بـه آنـجـا رسـيـد كـه در مقابل امير مؤ
منان (عليه السلام ) ايستادند و حضرت با آنها پيكار كرد در حالى كه قرآن را آن
گـونـه كـه نـازل شـده بـود حـفـظ داشـتـنـد، امـيـرمـؤ مـنان على عليه السلام رو
به كميل كرد، در حالى كه شمشير در دست حضرت بود و سرهاى آن كافران طغيانگر بر زمين
افـتـاده بـود، بـا نـوك شـمـشـيـر بـه يـكـى از آن سـرهـا اشـاره كـرد و فـرمـود:
اى كـمـيـل ! امـن هـو قانت اناء الليل يعنى اين همان شخصى است كه در آن شب تلاوت
قرآن مى نمود، و حال او اعجاب تو را برانگيخت كميل حضرت را بوسيد و استغفار كرد.
آيه و ترجمه
قـل يـعباد الذين ءامنوا اتقوا ربكم للذين أ حسنوا فى هذه الدنيا حسنة و أ رض الله
وسعة إ نما يوفى الصبرون أ جرهم بغير حساب
(10)
قل إ نى أ مرت أ ن أ عبد الله مخلصا له الدين
(11)
و أ مرت لا ن أ كون أ ول المسلمين
(12)
قل إ نى أ خاف إ ن عصيت ربى عذاب يوم عظيم
(13)
قل الله أ عبد مخلصا له دينى
(14)
فاعبدوا ما شئتم من دونه قل إ ن الخسرين الذين خسروا أ نفسهم و أ هليهم يوم القيمة
أ لا ذلك هو الخسران المبين
(15)
لهم من فوقهم ظلل من النار و من تحتهم ظلل ذلك يخوف الله به عباده يعباد
(16)
|
ترجمه :
10 - بـگـو: اى بـنـدگـان مـن كه ايمان آورده ايد! از (مخالفت پروردگارتان
بپرهيزيد، بـراى كـسـانـى كـه در ايـن دنيا نيكى كرده اند پاداش نيك است ، و زمين
خداوند وسيع است (هـرگـاه تـحت فشار سردمداران كفر واقع شديد مهاجرت كنيد) كه
صابران اجر و پاداش خود را بى حساب دريافت مى دارند.
11 - بگو: من مامورم كه خدا را پرستش كنم در حالى كه دينم را براى او خالص نمايم .
12 - و مامورم كه نخستين مسلمان باشم .
13 - بگو: من اگر نافرمانى پروردگارم كنم از عذاب روز بزرگ قيامت (او) مى ترسم .
14 - بگو: من تنها خدا را مى پرستم ، در حالى كه دينم را براى او خالص مى كنم .
15 - شـمـا هـر كس را جز او مى خواهيد بپرستيد، بگو: زيانكاران واقعى كسانى هستند
كه سـرمـايـه وجـود خـويـش و بـسـتـگانشان را در روز قيامت از دست داده اند آگاه
باشيد زيان آشكار همين است .
16 - بـراى آنـهـا از بـالاى سـرشـان سـايـبـانـهـائى از آتـش ، و در زيـر
پـايـشـان نيز سـايـبـانهائى از آتش است ، اين چيزى است كه خداوند با آن بندگانش را
تخويف مى كند، اى بندگان من از نافرمانى من بپرهيزيد
تفسير:
خطوط اصلى برنامه بندگان مخلص
در تعقيب آيات در بحث گذشته كه مقايسه اى ميان مشركان مغرور و مؤ منان مطيع فرمان
خدا و نيز ميان عالمان و جاهلان شده بود در آيات مورد بحث خطوط اصلى برنامه هاى
بندگان راسـتـيـن و مـخـلص را ضـمـن هـفـت دسـتـور كـه در طـى چـنـد آيـه آمـده و
هـر آيـه بـا خـطاب
(قل )
شروع مى شود بيان شده است .
نخست از تقوى شروع مى كند و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى
دهد:
(بـگـو! اى بـنـدگـان مـؤ مـن مـن ! از
پـروردگـار خـود بـپرهيزيد و تقوى را پيشه كنيد (قل يا
عباد الذين آمنوا اتقوا ربكم ).
آرى تقوى كه همان خويشتندارى در برابر گناه ، و احساس مسئوليت و تعهد در پيشگاه حق
اسـت نـخـسـتـيـن بـرنـامـه بـنـدگـان مـؤ مـن خـدا مـى بـاشـد، تـقـوى سـپـرى اسـت
در مقابل آتش و عاملى است بازدارنده در برابر انحراف ، تقوى سرمايه بزرگ بازار
قيامت ، و معيار شخصيت و كرامت انسان در پيشگاه پروردگار است .
در دومـيـن دسـتـور بـه مـسـاله (احـسـان
و نـيـكـوكـارى ) در ايـن دنـيـا كـه دار
عـمـل اسـت پـرداخته ، و از طريق بيان نتيجه احسان ، مردم را به آن تشويق و تحريص
مى كـنـد و مـى فـرمايد: (براى كسانى كه
در اين دنيا نيكى كرده اند حسنه و پاداش نيكوى بزرگى است
) (للذين احسنوا فى هذه الدنيا حسنه ).
آرى نـيـكـوكـارى بـه طـور مـطـلق در ايـن دنـيـا در گـفـتـار، در عـمـل ، در طـرز
انـديـشـه و تـفـكـر نـسـبت به دوستان ، و نسبت به بيگانگان ، نتيجه اش برخوردارى
از پاداش عظيم در هر دو جهان است كه نيكى جز نتيجه نيك نخواهد داشت .
در حـقـيـقـت تـقـوى يـك عـامـل بـازدارنـده اسـت ، و احـسـان يـك عـامـل حـركـت
آفـريـن كـه مـجـمـوعـا تـرك گـنـاه و انـجـام فـرائض و مـسـتـحـبـات را شامل مى
شود.
سـومـيـن دسـتـور تـشـويق به (هجرت
) از مراكز شرك و كفر و آلوده به گناه است مى گويد:
(زمين خداوند وسيع است ) (و
ارض الله واسعة ).
كه در حقيقت پاسخى است به بهانه جويان سست اراده اى كه مى گفتند
ما در سرزمين مكه به خاطر سيطره حكومت مشركان قادر به انجام وظائف الهى خود نيستيم
، قـرآن مـى گـويـد: سـرزمـيـن خـدا مـحـدود بـه مكه نيست ، مكه نشد مدينه دنيا
پهناور است ، تـكـانـى بـه خـود دهـيـد و از مـراكـز آلوده به شرك و كفر و خفقان كه
مانع آزادى و انجام وظائف شما است به جاى ديگر نقل مكان كنيد.
مساءله هجرت يكى از مهمترين مسائلى است كه نه تنها در آغاز اسلام اساسيترين نقش را
در پـيـروزى حـكـومـت اسلامى ايفا كرد، و به همين دليل پايه و سرآغاز تاريخ اسلامى
شد، بـلكـه در هر زمان ديگر نيز از اهميت فوق العادهاى برخوردار است كه از يكسو مؤ
منان را از تـسـليـم در بـرابـر فـشـار و خـفـقـان مـحـيـط بـاز مـى دارد، و از
سـوئى ديـگـر عامل صدور اسلام به نقاط مختلف جهان است .
قـرآن مـجيد مى گويد: (به هنگام قبض روح
ظالمان و مشركان ، فرشتگان قبض روح مى پـرسـند شما در چه حال بوديد؟ در جواب مى
گويند: ما مستضعف بوديم و در سرزمين خود تـحـت فشار، ولى فرشتگان به آنها پاسخ مى
دهند مگر سرزمين الهى پهناور نبود؟ چرا مـهاجرت نكرديد جايگاهشان جهنم است و چه
جايگاه بدى است (ان الذين توفاهم الملائكة
ظـالمـى انـفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا ا لم تكن ارض
الله واسعة فتهاجروا فيها فاولئك ماواهم جهنم و سائت مصيرا)
(نساء - 97).
ايـن به خوبى نشان مى دهد كه فشار و خفقان محيط در آنجا كه امكان هجرت وجود دارد به
هيچوجه در پيشگاه خدا عذر نيست . (در زمينه اهميت هجرت در اسلام و ابعاد مختلف آن
بحثهاى گـونـاگـونـى در جـلد 4 صفحه 89 (ذيل
آيه 100 - سوره نساء.) و در جلد 7 صفحه
261 ذيل آيه 72 - سوره انفال بحثهاى مشروحى آمده است ).
و از آنـجـا كـه هـجـرت مـعـمولا همراه با مشكلات فراوانى در جنبه هاى مختلف زندگى
است چهارمين دستور را درباره صبر و استقامت به اين صورت بيان مى كند:
(صـابـران و شـكـيـبـايان اجر و پاداش خود
را بى حساب دريافت مى دارند (انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب ).
تـعـبـيـر بـه (يـوفـى
) كـه از مـاده (وفـى
) و بـه مـعـنـى اعـطـاء كامل است از يكسو و تعبير
(بغير حساب ) از سوى ديگر نشان
مى دهد كه صابران با استقامت برترين اجر و پاداش را در پيشگاه خدا دارند، و اهميت
هيچ عملى به پايه صبر و استقامت نمى رسد.
شـاهـد ايـن سـخـن حـديـث مـعـروفـى اسـت كـه امـام صـادق (عـليـه السـلام ) از
رسـول الله (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـقـل مـى كـنـد: اذا نـشـرت
الدواوين و نصبت المـوازيـن ، لم يـنـصـب لاهـل البـلاء ميزان ، و لم ينشر لهم
ديوان ، ثم تلا هذه الاية : انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب :
(هـنـگـامـى كـه نامه هاى اعمال گشوده مى
شود، و ترازوهاى عدالت پروردگار نصب مى گردد، براى كسانى كه گرفتار بلاها و حوادث
سخت شدند و استقامت ورزيدند نه ميزان سـنـجـشـى نـصب مى شود، و نه نامه عملى گشوده
خواهد شد، سپس پيامبر به عنوان شاهد سخنش آيه فوق را تلاوت فرمود كه خداوند اجر
صابران را بى حساب مى دهد.)
بـعـضى معتقدند كه اين آيه درباره نخستين هجرت مسلمانان يعنى هجرت گروه عظيمى به
سـركـردگـى (جـعـفـر بـن ابـى طـالب
) بـه سـرزمـيـن حـبـشـه نـازل شـده اسـت و بـارهـا گفته ايم كه شان
نزولها در عين اينكه مفاهيم آيات را روشن مى كند آنها را محدود نمى سازد.
در پـنـجـمـين دستور سخن از مساءله اخلاص ، و توحيد خالص از هر گونه شائبه شرك ، به
ميان آمده ، اما در اينجا لحن كلام عوض مى شود و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) از وظـائف و مسئوليتهاى خودش سخن مى گويد، مى فرمايد:
(بگو: من مامورم كه خدا را پـرسـتـش كـنـم در حـالى كـه ديـن خـود را
بـراى او خـالص كـرده بـاشـم )
(قل انى امرت ان اعبد الله مخلصا له الدين ).
سـپـس مـى افـزايـد: و مـامـورم كـه نـخـسـتـيـن مـسـلمـان بـاشـم
) (و امـرت لان اكـون اول المسلمين ).
در ايـنـجـا شـشـمـيـن دسـتـور يـعـنـى پـيـشـى گـرفـتـن از هـمـگـان در اسـلام و
تـسـليـم كامل در برابر فرمان خدا مطرح شده است .
هفتمين و آخرين دستور كه مساءله خوف از مجازات پروردگار در روز قيامت است نيز با
همين لحـن عـنـوان شـده ، مـى فرمايد (بگو:
من اگر نافرمانى پروردگارم كنم از عذاب روز بزرگ قيامت خائفم
) (قل انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم ).
تـا ايـن حـقـيـقـت روشـن شـود كـه پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز
بنده اى از بندگان خدا است ، او نيز مامور به پرستش خالصانه است ، او نيز از كيفر
الهى خائف مى بـاشـد، او نـيـز مامور به تسليم در برابر فرمان حق است ، و حتى
ماموريتى سنگينتر از ديگران دارد كه بايد از همه پيشگامتر باشد!
او هـرگـز مـدعـى مقام الوهيت ، و بيرون نهادن گام از مسير عبوديت نبوده بلكه به
اين مقام افتخار و مباهات مى كند، و به همين دليل در همه چيز الگو و اسوه مى باشد.
او بـراى خـود امـتـيـازى از ايـن جـهـات بـر ديـگـران قائل نيست ، و اين خود
نشانه روشنى بر عظمت و حقانيت او است ، نه همچون مدعيان دروغين كه مردم را به پرستش
خويش دعوت مى كردند، و خود را مافوق بشر، و از گوهرى والاتر معرفى كرده ، و گاه
پيروان خويش را دعوت مى كنند كه هر سال هم وزنشان طلا و جواهرات به آنها بدهند!
او در حـقيقت مى گويد: من همچون سلاطين جبارى كه مردم را موظف به وظايفى مى كنند و
خود را مـافـوق وظـيـفـه و تـكـليـف مـى پـنـدارند نيستم ، و اين در واقع اشاره به
يك مطلب مهم تـربيتى است كه هر مربى و رهبرى بايد در انجام دستورات مكتب خويش از
همه پيشگامتر باشد، او بايد اولين مؤ من به آئين خويش و كوشاترين فرد و فداكارترين
نفر باشد، تـا مـردم بـه صـداقـتـش ايمان پيدا كنند، و او را در همه چيز
(قدوه ) و
(اسوه ) خود بشناسند.
و از ايـنـجا روشن مى شود نخستين مسلمان بودن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم
) نه تنها بر حسب زمان است كه نخستين مسلمان در تمامى جهات بود، در جهت ايمان ، در
اخلاص و عمل و فداكارى ، و در جهاد و ايستادگى و مقاومت .
سـراسـر تـاريـخ زنـدگـى پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز اين حقيقت
را به خوبى تاييد مى كند.
بـعـد از ذكـر بـرنـامـه هـفـت مـاده اى آيـات فوق (تقوى ، احسان ، هجرت ، صبر،
اخلاص ، تـسـليـم ، و خـوف ) از آنـجـا كـه مـساءله اخلاص مخصوصا در برابر انگيزه
هاى مختلف شـرك ويـژگـى خـاصى دارد بار ديگر براى تاءكيد به سراغ آن رفته و با همان
لحن مـى فرمايد: (بگو تنها خدا را پرستش
مى كنم در حالى كه دينم را براى او خالص مى گردانم )
(قل الله اعبد مخلصا له دينى ).
(اما شما هر كس را جز او مى خواهيد
بپرستيد) (فاعبدوا ما شئتم من دونه .
سـپـس مـى افـزايـد: (بگو اين راه راه
زيانكاران است ، چرا كه زيانكاران واقعى كسانى هـسـتـند كه سرمايه عمر و جان خويش و
حتى بستگان خود را در روز قيامت از دست بدهند!)
(قل ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم و اهليهم يوم القيامة )
نـه از وجـود خـويـش بـهـره اى گـرفـتـنـد، و نه از سرمايه عمر نتيجه اى ، نه
خانواده و فرزندانشان وسيله نجات آنها هستند و نه مايه آبرو و شفاعت در پيشگاه حق .
(آگاه باشيد خسران و زيان آشكار همين است
!) (الا ذلك هو الخسران المبين ).
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث يـكـى از چـهـره هـاى خسران مبين و زيان آشكار آنها را
اينگونه توصيف مى كند: (براى آنها در
بالاى سرشان سايبانهائى از آتش ، و در زير پايشان نـيـز سـايـبـانـهـائى از آتـش
اسـت !) (لهـم مـن فـوقـهـم ظلل من النار
و من تحتهم ظلل ).
و به اين ترتيب آنها از هر طرف با شعله هاى آتش محاصره شده اند، چه خسرانى از اين
بالاتر؟ و چه عذابى از اين دردناكتر؟!
(ظـلل )
جـمـع (ظـلة
) (بـر وزن قـله ) به معنى پرده اى است كه در طرف بالا نصب شـود،
بـنابراين اطلاق آن بر فرشى كه در زير پا گسترده است يكنوع اطلاق مجازى و از باب
توسعه در مفهوم كلمه است .
بعضى از مفسران گفته اند چون دوزخيان در ميان طبقات جهنم گرفتارند پرده هاى آتش هم
بـالاى سـر آنـهـا، و هـم زيـر پـاى آنـهـا اسـت ، و حـتـى اطـلاق كـلمـه ظلل بر
پردههاى پائينى مجاز نيست .
همانند اين آيه ، آيه 55 سوره عنكبوت است كه مى گويد: يوم يغشيهم العذاب من فوقهم و
مـن تـحت ارجلهم و يقول ذوقوا ما كنتم تعملون : (آن
روز كه عذاب الهى از بالاى سر و از زيـر پـا (از هـر سـو) آنـهـا را مـى پـوشـانـد
و بـه آنـهـا مـى گـويـد: بـچـشـيـد آنچه را عمل مى كرديد!)
ايـن در حـقـيـقـت تـجـسـمـى از حـالات دنـيـاى آنـهـا اسـت كـه جهل و كفر و ظلم به
تمام وجودشان احاطه كرده بود، و از هر سو آنها را مى پوشاند.
سـپـس بـراى تـاءكـيد و عبرت مى افزايد: (اين
چيزى است كه خداوند بندگانش را از آن بـر حـذر مـى دارد اكـنـون كـه چنين است اى
بندگان من از نافرمانى من بپرهيزيد!) (ذلك
الذى يخوف الله به عباده يا عباد فاتقون ).
تـعـبـيـر بـه (عـبـاد)
(بـندگان و اضافه آن به خدا آنهم به طور مكرر، در اين آيه ، اشاره به اين است كه
اگر خداوند تهديدى به عذاب مى كند آنهم به خاطر لطف و رحمت او است ، تا بندگان حق
گرفتار چنين سرنوشت شومى نشوند، و از اينجا روشن مى شود كه لزومـى نـدارد
(عـبـاد) را در ايـن آيـه بـه
خـصـوص تـفـسـيـر كـنـيـم ، بـلكـه شامل همگان مى شود چرا كه هيچكس نبايد خود را از
عذاب الهى در امان بداند.
نكته ها:
1 - حقيقت خسران و زيان ؟
خـسـران - چـنـانـكـه راغـب در مـفـردات مـى گـويـد در اصل به معنى از دست دادن
سرمايه و كمبود آن است كه گاه به انسان نسبت داده مى شود و گـفـتـه مـى شـود
فـلانـكـس زيـان كـرد و گـاه بـه خـود عمل نسبت مى دهند و مى گويند تجارتش زيان
كرد.
از سـوى ديـگـر گـاه (خـسـران
) در مـورد سـرمـايـه هـاى ظـاهـر بـه كـار مى رود مانند مـال و مـقـام
دنـيـوى ، و گـاه در سـرمـايـه هـاى مـعـنـوى مـانـنـد صـحـت و سـلامـت و عقل و
ايمان و ثواب ، و اين همان چيزى است كه خداوند آن را
(خسران مبين ) نام نهاده است
... و هـر خـسرانى كه خداوند در قرآن بيان كرده اشاره به معنى دوم است نه آنچه
مربوط به سرمايه هاى دنيوى و تجارتهاى معمولى است .
قـرآن در حـقـيـقت انسانها را به تجارت پيشگانى تشبيه كرده كه با سرمايه هاى سنگين
قـدم بـه تـجـارتـخـانـه اين جهان مى گذارند، بعضى سود كلانى مى برند، و گروهى سخت
زيان مى بينند.
آيـات زيـادى در قـرآن مـجيد است كه اين تعبير و تشبيه در آن منعكس مى باشد، و در
واقع بيانگر اين حقيقت است كه براى نجات در قيامت نبايد در انتظار اين و آن نشست
تنها راه آن ، بـهـره گيرى از سرمايه هاى موجود، و تلاش و كوشش در اين تجارت بزرگ
است كه در آنجا (همه چيز را به بها مى
دهند، به بهانه نمى دهند!)
و امـا چـرا زيـان مـشركان و گنهكاران را (خسران
مبين ) توصيف كرده ؟ براى اينكه اولا
آنـهـا بـرتـريـن سـرمـايـه يـعـنـى سـرمـايـه عـمـر و عـقـل و خـرد و عـواطـف و
زنـدگـانـى را از دسـت داده انـد بـى آنـكـه در مقابل آن چيزى به دست آورند.
ثـانـيا: اگر فقط اين سرمايه را از دست داده بودند بى آنكه عذاب و مجازاتى خريدارى
كـنـنـد بـاز مـطـلبـى بود، بدبختى اينجاست كه در برابر از دست دادن اين سرمايه هاى
عظيم سختترين و دردناكترين عذاب را براى خود فراهم ساخته اند.
ثالثا: اين خسرانى است كه قابل جبران نمى باشد، و اين از همه دردناكتر
است ، آرى اين است (خسران مبين
).
2 - جـمله (فاعبدوا ما شئتم
) (هر چه را مى خواهيد بپرستيد) به اصطلاح امرى است كه بـراى تـهـديـد
بيان شده است و اين در مقامى گفته مى شود كه نصيحت و اندرز در شخص مـجـرم و
گـنـهكار اثر نمى بخشد، آخرين سخنى كه به او گفته مى شود اين است :
(هر چه مى خواهى بكن ، اما منتظر مجازات باش يعنى بجائى رسيده اى كه
ديگر ارزش تكليف و نصيحت و اندرز را ندارى ، و جز عذاب دردناك سرنوشت و درمان ديگرى
ندارى .)
3 - منظور از اهل كيانند؟
آيات فوق مى گويد: اين زيانكاران نه تنها سرمايه هاى هستى خويش را از دست مى دهند
كه سرمايه وجود اهل خود را نيز از كف خواهند داد.
بعضى از مفسران گفته اند منظور از اهل در اينجا پيروان انسان و كسانى كه در خط مكتب
و برنامه هاى او قرار گرفته اند مى باشد.
بعضى آن را به معنى همسران بهشتى تفسير كرده اند كه مشركان و مجرمان آنها را از دست
مى دهند.
و بـعضى به خانواده و نزديكان در دنيا، و معنى اخير با توجه به مفهوم اصلى اين كلمه
از هـمـه مناسبتر به نظر مى رسد چرا كه افراد بى ايمان آنها را در آخرت از دست
خواهند داد، اگـر مـومـن بـاشـنـد از آنـها جدا مى شوند، و اگر همچون خودشان كافران
باشند نه تنها سودى به حالشان نخواهد داشت بلكه مايه عذاب دردناكترى خواهند بود.
آيه و ترجمه
و الذين اجتنبوا الطاغوت أ ن يعبدوها و أ نابوا إ لى الله لهم البشرى فبشر عباد
(17)
الذين يستمعون القول فيتبعون أ حسنه أ ولئك الذين هدئهم الله و أ ولئك هم أ ولوا
الا لبب
(18)
افمن حق عليه كلمة العذاب أ فأ نت تنقذ من فى النار
(19)
لكـن الذيـن اتقوا ربهم لهم غرف من فوقها غرف مبنية تجرى من تحتها الا نهر وعد الله
لا يخلف الله الميعاد
(20)
|
ترجمه :
17 - كسانى كه از عبادت طاغوت اجتناب كردند و به سوى خداوند بازگشتند بشارت از آن
آنها است ، بنابراين بندگان مرا بشارت ده .
18 - كـسـانـى كـه سخنان را مى شنوند و از نيكوترين آنها پيروى مى كنند، آنها كسانى
هستند كه خدا هدايتشان كرده ، و آنها خردمندانند.
19 - آيا تو مى توانى كسى را كه فرمان عذاب درباره او قطعى شده ، رهائى بخشى ؟ آيا
تو مى توانى كسى را كه در درون آتش است برگيرى و بيرون آورى .
20 - ولى آنها كه تقواى الهى پيشه كردند غرفه هائى در بهشت دارند،
غـرفـه هاى ديگرى بنا شده ، و از زير آن نهرها جارى است ، اين وعده الهى است و
خداوند در وعده خود تخلف نمى كند
تفسير:
بندگان حقيقى خدا
بـاز در ايـن آيـات ، قـرآن از روش مـقـايـسـه بـهـره گـيـرى كـرده ، و در مـقـابـل
مـشـركـان مـتـعصب و لجوجى كه سرنوشتى جز آتش دوزخ ندارند سخن از بندگان خاص و
حقيقتجوى پروردگار به ميان آورده ، مى گويد: (بشارت
باد بر كسانى كه از عبادت (طاغوت
) اجتناب كردند و به سوى خدا بازگشتند)
(و الذين اجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها و أ نابوا الى الله لهم البشرى ).
بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه (بشرى
) در اينجا مطلق است همه گونه بشارت بر نعمتهاى الهـى اعـم از مـادى و
مـعـنـوى را شـامـل مـى شود، اما اين بشارت وسيع و گسترده مخصوص كـسـانـى اسـت كـه
از پـرسـتش طاغوت اجتناب ورزند، و به سوى خدا باز آيند كه مجموع ايمان و اعمال صالح
در همين جمله جمع است .
زيرا (طاغوت
) در اصل از ماده (طغيان
) به معنى تعدى و تجاوز از حد و مرز است ، و لذا اين كلمه بر هر متجاوز،
و هر معبودى جز خدا، مانند شيطان و حكام جبار اطلاق مى شود (اين كلمه در واحد و در
جمع هر دو به كار مى رود).
بنابراين (اجتناب از طاغوت
) با اين معنى وسيع و گسترده ، دورى از هر گونه شرك و بتپرستى و
هواپرستى و شيطان پرستى و تسليم در برابر حاكمان
جـبـار و سـلطه گران ستمكار را فرا مى گيرد، (انابه
الى الله ) جامع روح تقوى و پرهيزگارى و
ايمان است ، و البته چنين كسانى درخور بشارتند.
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجه است كه عبادت طاغوت تنها به معنى ركوع و سجود نيست
، بلكه هر گونه اطاعت را نيز شامل مى شود، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه
السلام ) مى خوانيم : من اطاع جبارا فقد عبده !: (كسى
كه اطاعت زمامدار ستمگرى كند او را پرستش كرده است .)
سـپـس بـراى مـعـرفـى ايـن بندگان ويژه مى گويد: (بندگان
خاص مرا بشارت ده )
(فبشر عباد).
(آنـهـا كـه سخنان را مى شنوند، و از
نيكوترين آنها پيروى مى كنند) (الذين
يستمعون القول فيتبعون احسنه ).
(آنها كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده و
آنها خردمندان و صاحبان مغز و عقلند)
(اولئك الذين هداهم الله و اولئك هم اولوا الالباب ).
ايـن دو آيه كه به صورت يك شعار اسلامى درآمده ، آزادانديشى مسلمانان ، و انتخابگرى
آنها را در مسائل مختلف بخوبى نشان مى دهد.
نـخـسـت مـى گـويـد: (بـنـدگـان مـرا
بـشـارت ده ) و بعد اين بندگان ويژه را به
اين صـورت مـعرفى مى كند كه (آنها به
سخنان اين و آن بدون در نظر گرفتن گوينده و خـصـوصـيـات ديـگـر گـوش فـرا مـى
دهـنـد و بـا نـيـروى عقل و خرد بهترين آنها را بر مى گزينند)
هيچگونه تعصب و لجاجتى در كار آنها نيست ، و هـيـچگونه محدوديتى در فكر و انديشه
آنها وجود ندارد، آنها جوياى حقند و تشنه حقيقت ، هـر جـا آن را بـيـابـنـد بـا
تـمـام وجـود از آن اسـتـقـبـال مـى كـنـنـد، و از چـشـمـه زلال آن بى دريغ مى
نوشند
و سيراب مى شوند.
آنـهـا نـه تـنها طالب حقند و تشنه گفتار نيك ، بلكه در ميان
(خوب ) و
(خوبتر) و
(نـيـكـو)
و (نـيـكـوتـر)
دومـى را بـرمـى گـزيـنـنـد، خلاصه آنها خواهان بهترين و برترينند.
آرى اين است نشانه يك مسلمان راستين و حق طلب .
در ايـنـكـه مـنـظـور از (قـول
) در جـمـله (يـسـتـمـعـون
القول ) سخنان را مى شنوند) چيست مفسران
تفسيرهاى گوناگونى دارند:
بـعـضـى آن را بـه (قـرآن
) تفسير كرده اند، و آنچه در آن از طاعات و مباحات است ، و پيروى از
احسن را به معنى پيروى از طاعات مى دانند.
بعضى ديگر آن را به مطلق اوامر الهى تفسير كرده اند خواه در قرآن باشد يا غير قرآن
.
ولى هـيـچـگـونـه دليـلى بر اين تفسيرهاى محدود در دست نيست بلكه ظاهر آيه هر گونه
قـول و سـخـن را شامل مى شود، بندگان با ايمان خداوند از ميان تمام سخنان آن را
برمى گـزيـنـنـد كـه (احـسـن
) اسـت ، و از آن تـبـعـيـت مـى كـنـنـد، و در عمل خويش به كار مى
بندند.
جـالب ايـنـكـه قـرآن در آيـه فوق صاحبان (هدايت
الهى ) را منحصر در اين قوم شمرده
هـمـانـگـونـه كه خردمندان را منحصر به اين گروه دانسته است اشاره به اينكه اين
گروه مـشـمـول هـدايـت ظـاهـر و بـاطـنـنـد، هـدايـت ظـاهـر از طـريـق عـقـل و خرد،
و هدايت باطن از طريق نور الهى و امداد غيبى ، و اين دو افتخار بزرگ بر اين
حقيقتجويان آزادانديش است .
و از آنـجـا كـه پيامبر الهى به هدايت گمراهان و مشركان سخت علاقه داشت ، و از
انحراف آنها كه گوش شنوا در برابر حقايق نداشتند رنج مى برد آيه بعد به او از
طـريـق بـيان اين حقيقت كه اين عالم ، عالم آزادى و امتحان است ، و گروهى سرانجام
مستوجب آتـشـنـد دلدارى داده ، مـى گـويـد: (آيـا
تـو مـى تـوانـى كسى را كه فرمان عذاب الهى دربـاره او قـطـعـى و مـحقق شده نجات
دهى ؟، آيا مى توانى كسى را كه در درون آتش است برگيرى و بيرون آورى ؟!)
(أ فمن حق عليه كلمة العذاب أ فانت تنقذ من فى النار).
جـمـله (حـقـت عـليـه كـلمـة العـذاب
) (فـرمان عذاب الهى درباره او محقق شده ) اشاره به آياتى همچون آيه 85
سوره ص است كه درباره شيطان و پيروانش مى گويد: لاملئن جهنم مـنـك و مـمـن تـبـعـك
مـنـهـم اجـمعين : (بطور مسلم دوزخ را از
تو و از پيروان تو پر خواهم كرد!)
بـديـهى است قطعى شدن فرمان عذاب درباره اين گروه جنبه اجبارى نداشته ، بلكه به
خـاطـر اعـمـالى اسـت كـه مرتكب شده اند، و اصرارى است كه در ظلم و فساد و گناه
داشته انـد، بـه گـونـه اى كـه روح ايـمـان و تـشـخيص براى هميشه در آنان مرده ، و
وجود آنان يكپارچه وجود جهنمى شده !
و از ايـنجا روشن مى شود جمله (أ فانت
تنقذ من فى النار):
(آيا تو مى توانى كسى را كه در دل آتش است نجات دهى
)؟ اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه دوزخى بودن آنان آنـقـدر مسلم است
كه گوئى هم اكنون در دل آتشند، و مى دانيم چنين كسانى كه تمام راههاى ارتـبـاطـى
خـود را بـا خـدا بـريده اند راه نجاتى ندارند، حتى پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و
آله و سلّم ) با اينكه (رحمة للعالمين
) است نمى تواند آنان را از عذاب رهائى بخشد.
امـا بـراى شادى قلب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اميدوارى مؤ منان ،
در آخرين آيه چنين مى گويد: (ولى كسانى كه
تقواى الهى پيشه كردند غرفه هائى در بهشت از آن آنها است كه بر فراز آنها غرفه هاى
ديگرى بنا شده ) (لكن الذين اتقوا ربهم
لهم غرف من فوقها غرف ).
اگر دوزخيان در ميان پرده هاى آتش قرار دارند، و به تعبير آيات گذشته لهم من فوقهم
ظلل من النار و من تحتهم ظلل بهشتيان غرفه هائى دارند بر فراز غرفه ها، و قصرهائى
بـر فـراز قـصـرهـا، چـرا كـه ديـدن مـنـظره گلها و آب و نهرها و باغها از فراز
غرفه ها لذتبخشتر و دلپذيرتر است .
(غرف )
جمع (غرفه )
از ماده (غرف
) (بر وزن حرف ) به معنى برداشتن چيزى است ، و لذا به آبى كه با كف از
چشمه برمى دارند و مى نوشند غرفه مى گويند، سپس بـه قـسـمـتـهـاى فـوقـانـى
سـاخـتـمـان و طـبـقـات بـالاى منازل اطلاق شده است .
اين غرفه هاى زيباى بهشتى با نهرهائى كه از زير آن جارى مى شود تزيين شده لذا در
دنـبـاله آيـه مـى فـرمـايـد: (از زير
آنها نهرها پيوسته جريان دارد) (تجرى من
تحتها الانهار).
آرى ايـن وعـده الهـى اسـت ، و خـداوند در وعده خود تخلف نمى كند (وعد الله لا يخلف
الله الميعاد).
نكته ها:
1 - منطق آزادانديشى اسلام
بسيارى از مذاهب پيروان خود را از مطالعه و بررسى سخنان ديگران
نـهـى مـى كـنـند، چرا كه بر اثر ضعف منطق كه به آن گرفتارند از اين مى ترسند منطق
ديگران برترى پيدا كند و پيروانشان را از دستشان بگيرد!
امـا بـه طـورى كه در آيات فوق خوانديم اسلام در اين قسمت سياست
(دروازه هاى باز)
را بـه اجـرا درآورده ، و بـنـدگـان راسـتـيـن خـداونـد را كـسـانـى مـى دانـد كـه
اهل تحقيقند، نه از شنيدن سخنان ديگران وحشت دارند، نه تسليم بيقيد و شرط مى شوند و
نه هر وسوسه را مى پذيرند.
اسـلام بـه كـسـانـى بـشـارت مـى دهد كه گفتارها را مى شنوند و خوبترين آنها را
برمى گزينند. نه تنها خوب را بر بد ترجيح مى دهند در ميان خوبها هر گلى را بهتر است
مى چينند.
قرآن جاهلان بيخبرى را كه به هنگام شنيدن پيام حق دست در گوش مى گذارند و جامه بر
سـر مـى كـشـيـدنـد شديدا نكوهش مى كند چنانكه در سخنان نوح (عليه السلام ) به
هنگام شـكـوى به پيشگاه پروردگار آمده است : و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا
اصابعهم فـى آذانـهـم و استغشوا ثيابهم و اصروا و استكبروا استكبارا:
(خداوندا! هر زمان آنان را دعـوت كـردم كـه آنـهـا را بـبـخـشى انگشتها
را در گوش قرار دادند، و لباس بر خويشتن پيچيدند، در گمراهى خود اصرار ورزيدند، و
شديدا استكبار كردند) (نوح - 7).
اصـولا مـكـتـبـى كـه داراى مـنطق نيرومندى است دليلى ندارد كه از گفته هاى ديگران
وحشت داشته باشد، و از طرح مسائل آنها هراس به خود راه دهد، آنها بايد بترسند كه
ضعيفند و بى منطق اند.
ايـن آيـه در عـيـن حـال چـشـم و گـوش بـسته هائى را كه هر سخنى را بى قيد و شرط مى
پـذيـرنـد، و حتى به اندازه گوسفندانى كه به علفزار مى روند در انتخاب خوراك خود
تـحـقـيـق و بـررسـى نـمـى كـنند، از صف (اولو
الالباب ) و هدايت يافتگان بيرون مى شمرد،
و اين دو وصف را مخصوص كسانى مى داند كه نه گرفتار افراط تسليم
بى قيد و شرطند و نه تفريط تعصبهاى خشك و جاهلانه .
2 - پاسخ به چند سؤ ال
1 - مـمـكـن اسـت در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال مـطـرح شـود كـه چـرا در اسـلام خريد و
فروش كتب ضلال ممنوع است ؟
2 - چرا دادن قرآن به دست كفار حرام شمرده شده ؟
3 - كسى كه مطلبى را نمى داند چگونه مى تواند در آن انتخابگرى كند و خوب را از بد
جـدا نـمـايـد؟ آيـا ايـن مـسـتـلزم دور نـيـسـت ؟! پـاسـخ سـؤ ال اول روشـن اسـت ،
زيـرا بـحث در آيات فوق از سخنانى است كه اميد هدايت در آن باشد، هرگاه بعد از
بررسى و دقت ثابت شد كه فلان كتاب گمراه كننده است ديگر از موضوع ايـن دسـتـور
خـارج مـى شود، اسلام هرگز اجازه نمى دهد مردم در راهى كه نادرست بودنش بثبوت رسيده
گام بگذارند.
البـتـه تـا زمـانـى كـه ايـن امـر بـر كـسـى ثـابـت نـشـده و بـه اصـطـلاح در حـال
تـحـقـيـق از مذاهب مختلف براى پذيرش دين صحيح است مى تواند همه اين كتب را مورد
بررسى قرار دهد ولى بعد از ثبوت مطلب بايد آنرا به عنوان يك ماده سمى از دسترس اين
و آن خارج كرد.
و امـا در مـورد سـؤ ال دوم در صـورتـى جـايز نيست قرآن به دست غير مسلمان داده شود
كه مايه هتك و بى حرمتى باشد، ولى اگر بدانيم غير مسلمانى به راستى در فكر تحقيق از
اسـلام اسـت ، و مـى خـواهـد قـرآن را بـه اين منظور و هدف بررسى كند، نه تنها
گذاردن قـرآن در اخـتـيـارش بـى مـانـع است ، بلكه شايد واجب باشد و آنها كه اين
امر را تحريم كرده اند منظورشان غير از اين صورت است .
و لذا مجامع بزرگ اسلامى اصرار دارند كه قرآن را به زبانهاى زنده دنيا ترجمه كنند،
و براى نشر دعوت اسلامى در اختيار حقطلبان تشنگان
حقايق قرار دهند.
در مـورد سـؤ ال سـوم بايد به اين نكته توجه داشت بسيار مى شود كه انسان شخصا از
عهده كارى بر نمى آيد، اما به هنگامى كه ديگرى آن را انجام دهد مى تواند خوب را از
بد تشخيص دهد، و با نيروى خرد و سرمايه وجدان بهترين آنها را برگزيند.
فى المثل ممكن است كسانى باشند كه از فن معمارى و بنائى آگاه نباشند، حتى نتوانند
دو آجـر را بـه صـورت صـحـيـح روى هـم بـگـذارنـد، ولى بـا ايـنـحـال يـك سـاختمان
خوب را با كيفيت عالى از يك ساختمان زشت و بى قواره و ناموزون تشخيص مى دهند.
افـراد زيـادى را مـى شـنـاسـيـم كـه خـود شـاعر نيستند اما ارزش اشعار شعراى بزرگ
را تـشـخـيـص مـى دهند و آن را از اشعار بى ارزش متكلفان جدا مى سازند، كسانى
ورزشكار نيستند اما به خوبى در ميان ورزشكاران داورى و انتخاب مى كنند.
3 - نمونه اى از روايات اسلامى در زمينه آزاد انديشى
در احـاديـث اسـلامـى كـه در تـفـسـيـر آيـات فـوق ، يـا بـه طـور مـسـتـقـل ، وارد
شده ، نيز روى اين موضوع تكيه فراوان ديده مى شود از جمله در حديثى از امـام مـوسـى
بـن جـعفر (عليه السلام ) مى خوانيم كه به يار دانشمندش بنام هشام بن حكم فـرمـود:
يـا هـشـام ان الله تـبـارك و تـعـالى بـشـر اهـل العـقـل و الفـهـم فـى كـتـابـه ،
فـقـال فـبـشـر عـبـاد الذيـن يـسـتـمـعـون القول فيتبعون احسنه :
(اى هشام خداوند متعال اهل عقل و فهم را
در كتابش بشارت داده است ، و فرموده : بندگانم را بشارت ده ، آنان كه سخنان را مى
شنوند و از بهترين آنها
پـيـروى مـى كـنـنـد، آنـان كـسـانـى هـسـتـنـد كـه خـدا هـدايـتـشـان كـرده و
آنـان صـاحـبـان عقل و انديشه اند.)
در حـديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه در تفسير آيه فوق فرمود:
هو الرجـل يـسمع الحديث فيحدث به كما سمعه ، لا يزيد فيه و لا ينقص :
(اين آيه درباره كسانى است كه حديثى را كه مى شنوند بى كم و كاست و بدون
اضافه و نقصان براى ديگران نقل مى كنند.)
البـتـه مـنظور از اين حديث تفسير (فيتبعون
احسنه ) مى باشد، چرا كه يكى از نشانه
هـاى پـيروى كردن از بهترين سخنان اين است كه انسان از خودش چيزى بر آن نيفزايد، و
عينا در اختيار ديگران بگذارد.
در نهج البلاغه در كلمات قصار اميرعلى (عليه السلام ) مى خوانيم : الحكمة ضالة المؤ
من ، فخذ الحكمة و لو من اهل النفاق !: (گفتار
حكمت آميز گمشده مؤ من است ، پس حكمت را بگير هر چند از اهل نفاق صادر شود.)
4 - تطبيق يا شان نزول ؟
جـمـعى از مفسران شان نزولهائى براى آيات فوق ذكر كرده اند از جمله اينكه گفته اند:
آيـه و الذيـن اجـتـنـبوا الطاغوت ... و آيه بعد از آن درباره سه نفر وارد شده كه
در عصر جـاهـليـت (تـسـليـم غـوغاى مشركان در آن محيط آلوده نشدند و) مى گفتند لا
اله الا الله آنها
(سلمان فارسى
) و (ابوذر غفارى
) و (زيد بن عمرو)
بودند.
و در بعضى از روايات بجاى زيد بن عمرو (سعيد
بن زيد) آمده است .
بـعـضـى نـيـز گـفـتـه انـد كـه آيـه ا فـمـن حـق عـليـه كـلمـة العـذاب ... در
مـورد
(ابوجهل )
و مانند او نازل شده است .
ولى بـعـيـد نـيـسـت كـه ايـنـهـا از قـبـيـل شـان نـزول مـصـطـلح نـبـوده بـاشـد
بـلكـه از قبيل تطبيق آيه بر مصاديق واضح است .
آيه و ترجمه
أ لم تـر أ ن الله أ نـزل مـن السـمـاء مـاء فـسـلكـه ينبيع فى الا رض ثم يخرج به
زرعا مـخـتـلفـا أ لونـه ثـم يهيج فترئه مصفرا ثم يجعله حطما إ ن فى ذلك لذكرى لا
ولى الا لبب
(21)
أ فـمـن شـرح الله صـدره للاسـلم فـهـو عـلى نـور مـن ربـه فـويـل للقـسـيـة
قـلوبـهـم مـن ذكـر الله أ ولئك فـى ضلل مبين
(22)
|
ترجمه :
21 - آيـا نـديـدى كـه خداوند از آسمان آبى فرستاد، و آن را به صورت چشمه هائى در
زمـيـن وارد نـمـود سـپس با آن زراعتى را خارج مى سازد كه الوان مختلف دارد بعد اين
گياه خـشـك مـى شـود، بـه گـونـه اى كـه آن را زرد و بى روح مى بينى ، سپس آن را در
هم مى شكند و خرد مى كند، در اين ماجرا تذكرى براى صاحبان مغز است .
22 - آيـا كـسى كه خدا سينه اش را براى اسلام گشاده كرده ، و بر فراز مركبى از نور
الهـى قـرار گـرفـته (همچون كوردلانى است كه نور هدايت به قلبشان راه نيافته ) واى
بر آنها كه قلبهائى سخت در برابر ذكر خدا دارند، آنها در گمراهى آشكارند.
تفسير:
آنها كه بر فراز مركبى از نورند
در ايـن آيات بار ديگر قرآن به دلائل توحيد و معاد باز مى گردد، و بحثهائى را كه در
آيات گذشته پيرامون كفر و ايمان بود تكميل مى كند.
از مـيـان آثـار عـظـمـت و ربـوبـيـت پـروردگـار در نـظـام جـهـان هستى ، انگشت روى
مساءله
(نـزول باران
) از آسمان مى گذارد، سپس پرورش (هزاران
رنگ ) از گياهان را از اين
(آب بى رنگ ) و طى مراحل حيات
، و رسيدن به مرحله نهائى شرح مى دهد.
روى سـخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، به عنوان سرمشقى براى
هـمـه مـؤ مـنـان ، مـى فـرمـايـد: (آيـا
نـديـدى كـه خـداونـد از آسـمـان آبـى نـازل كـرد سـپـس آن را بـه صـورت چـشـمه
هائى در زمين وارد نمود؟!) (ا لم تر ان
الله انزل من السماء ماء فسلكه ينابيع فى الارض ).
قـطـره هاى حياتبخش باران از آسمان نازل مى شود، قشر
(نفوذپذير) زمين آنها را به
درون مـى پـذيـرد و تـا بـه قـشـر (نفوذناپذير)
مى رسد، و آنها را متوقف مى سازد و ذخيره مى كند، سپس به صورت چشمه ها و قناتها و
چاهها بيرون مى فرستد.
جـمله (سلكه
) (آب باران را در مجارى زمين وارد ساخت ) اشاره اى است فشرده به آنچه
در بالا گفتيم .
(ينابيع )
جمع (ينبوع
) از ماده (نبع
) به معنى جوشش آب از زمين است .
هـرگـاه زمـين يك قشر نفوذناپذير بيشتر نداشت ذره اى از آب باران را در خود ذخيره
نمى كرد، و همه بعد از نزول از آسمان به درياها مى ريختند، نه چشمه اى
وجـود داشـت ، و نـه كاريز و چاهى ، و اگر تنها يك قشر نفوذپذير داشت همگى به اعماق
زمـيـن فـرو مى رفتند به طورى كه دسترسى به آن ممكن نبود، تنظيم قشر زمين از اين دو
لايه نفوذپذير، و نفوذناپذير، با اين فاصله حساب شده ، از نشانه هاى قدرت او است ،
و جالب اينكه گاهى به صورت لايه هاى متعدد نفوذپذير و نفوذناپذير است كه روى هم
قـرار گـرفـتـه ، كـه در حـفـر چاه هاى (سطحى
) و (نيمه عميق
) و (عميق
) از آن استفاده مى شود.
بـعـد مـى افـزايـد: (سپس خداوند به وسيله
آن زراعت گياهى را خارج مى سازد كه الوان مختلف دارد)
(ثم يخرج به زرعا مختلفا الوانه ).
هم انواع آن مختلف است ، همچون گندم و جو و برنج و ذرت ، و هم كيفيتهاى آن متفاوت
است ، و هـم رنـگ ظـاهـرى آن ، بـعـضى سبز تيره بعضى سبز كمرنگ ، بعضى داراى برگهاى
پهن و گسترده ، و بعضى برگهاى باريك و لطيف و همچنين .
بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه (زرع
) بـه گـيـاهـى گـفته مى شود كه ساقه قوى ندارد در مـقـابـل
(شـجـر) كـه غـالبـا بـه
درخـتـانى كه داراى ساقه نيرومندند اطلاق مى شود،
(زرع )
مفهوم وسيعى دارد كه گياهان غير غذائى را نيز در بر مى گيرد، انواع گلها و
گـيـاهـان زيـنـتـى و داروئى و مـانـنـد آن كـه فوق العاده متنوع ، و داراى الوان و
چهره هاى گـونـاگـون مـى بـاشـد، حـتـى گـاه در يـك شـاخـه ، بـلكـه در يـك گـل ،
ايـن رنگهاى مختلف به شكل بسيار جالب و ظريفى در كنار هم قرار گرفته اند، و با زبان
بى زبانى نغمه توحيد و تسبيح خدا را سر داده اند.
بـعـد بـه مـراحـل ديگر حيات اين گياه پرداخته مى گويد:
(اين گياه سپس خشك مى شود به گونه اى كه آن را زرد و بى روح مى بينى
)! (ثم يهيج فتراه مصفرا).
تندباد از هر سو مى وزد، و آن را كه سست شده است از جا مى كند،
(سپس خداوند آن را در هم مى شكند و خرد مى كند)
(ثم يجعله حطاما).
(آرى در اين ماجرا تذكر و يادآورى براى
صاحبفكران و انديشمندان است ) (ان فى ذلك
لذكرى لاولى الالباب ).
تـذكـرى اسـت از نـظـام حـسـاب شـده و بـا عـظمت عالم هستى و ربوبيت پروردگار در
اين صـحـنـه عـظـيم ، و نيز تذكرى است از پايان زندگى و خاموش شدن شعله هاى حيات ،
و سپس مساءله رستاخيز، و تجديد حيات مردگان .
ايـن صـحـنه گر چه در عالم گياهان است ، ولى به انسانها هشدار مى دهد كه همانند آن
در عـمـر و حـيـات شـمـا تـكـرار مـى شـود، مـمـكـن اسـت مـدت آن مـتـفـاوت بـاشـد،
امـا اصول آن يكى است تولد، نشاط و جوانى ، و بعد پژمردگى و پيرى و سرانجام مرگ !
بـه دنـبـال ايـن درس بزرگ توحيد و معاد به مقايسه اى در ميان مؤ من و كافر پرداخته
تا اين حـقـيـقـت را روشـن سـازد كـه قـرآن و وحى آسمانى نيز همچون دانه هاى باران
است كه بر سـرزمـيـن دلهـا نـازل مى شود، همانگونه كه تنها زمينهاى آماده از قطرات
حياتبخش باران منتفع مى شود تنها دلهائى از آيات الهى بهره مى گيرد كه در سايه لطف
او و خودسازى آمـادگـى و گـسـتـرش پيدا كرده است ، مى فرمايد:
(آيا كسى كه خدا سينه اش را براى پـذيـرش اسـلام گـشاده ساخته ، و بر
فراز مركبى از نور الهى قرار گرفته ، همچون سـنـگـدلان بـى نـورى اسـت كه هدايت
الهى به قلبشان راه نيافته است ؟!) (افمن
شرح الله صدره للاسلام فهو على نور
من ربه ).
سـپـس مى افزايد (واى بر آنها كه قلبهاى
سخت و نفوذناپذيرى دارند و ذكر خدا در آن اثر نمى گذارد)
(فويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله ).
نـه مواعظ سودمند در آن مؤ ثر است ، نه انذار و بشارت ، نه آيات تكان دهنده قرآن آن
را بـه حـركـت در مـى آورد، نـه بـاران حـيـاتـبخش وحى گلهاى تقوى و فضيلت را در
آن مى رويـاند، خلاصه (نه طراوتى نه برگى
نه گلى نه سايه دارند!.) آرى
(آنها در ضـلال مـبـيـن و گـمـراهـى آشـكـارنـد)
(اولئك فـى ضلال مبين ).
(قـاسـيـه )
از مـاده (قـسـوة
) بـه مـعـنى خشونت و سختى و نفوذناپذيرى است ، لذا سنگهاى خشن را
(قاسى ) مى گويند، و از همين
رو به دلهائى كه در برابر نور حق و هدايت انعطافى از خود نشان نمى دهد، و نرم و
تسليم نمى گردد، و نور هدايت در آن نفوذ نـمـى كـنـد
(قـلبـهـاى قـاسـيـه ) يا
قساوتمند گفته مى شود، و در فارسى از آن به سنگدلى تعبير مى كنيم .
بـه هـر حـال ايـن تعبير در مقابل (شرح
صدر) و گشادگى سينه و فراخى روح قرار
گرفته ، چرا كه گستردگى كنايه از آمادگى براى پذيرش است ، يك بيابان و خانه
گـسـتـرده و وسـيع آماده پذيرش انسانهاى بيشترى است ، و يك سينه فراخ و روح گشاده
آماده پذيرش حقايق فزونترى مى باشد.
در روايـتـى مـى خوانيم كه (ابن مسعود)
مى گويد از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از تفسير اين آيه سؤ ال
كرديم افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه : چگونه انسان شرح صدر پيدا
مى كند؟
فرمود: (اذا دخل النور فى القلب انشرح و
انفتح ): (هنگامى
كه نور
به قلب انسان داخل شد گسترده و باز مى گردد!)
عرض كرديم اى رسول خدا نشانه آن چيست ؟
فـرمـود: الانـابـة الى دار الخـلود، و التـجـافـى عـن دار الغـرور، و الاسـتـعـداد
للمـوت قبل نزوله : (نشانه آن توجه به
سراى جاويد و جدا شدن از سراى غرور، و آماده گشتن براى استقبال از مرگ پيش از نزول
آن است .)
در تـفـسـيـر عـلى بـن ابـراهـيـم مـى خـوانيم كه جمله
(افمن شرح الله صدره للاسلام )
دربـاره امـير مؤ منان على (عليه السلام ) نازل شده ، و در بعضى از تفاسير آمده است
كه جمله فويل للقاسية قلوبهم درباره (ابولهب
و فرزندانش ) مى باشد.
روشن است كه اين شان نزولها در حقيقت از باب تطبيق مفهوم كلى بر مصداقهاى واضح آن
است .
جالب توجه اينكه در جمله (فهو على نور من
ربه ) نور و روشنائى به منزله مركبى ذكـر
شـده كـه مـؤ مـنـان بـر آن سـوار مى شوند، سرعت سيرش عجيب ، و مسيرش روشن ، و قدرت
جولانش همه جهان را فرا مى گيرد.
نكته :
عوامل (شرح صدر)
و (قساوت قلب
)
انـسـانـهـا در پـذيـرش حق و درك مطالب و خودجوشى يكسان نيستند، بعضى با يك اشاره
لطيف يا يك كلام كوتاه حقيقت را به خوبى درك مى كنند، يك تذكر آنها را بيدار مى
سازد، و يك موعظه و اندرز در روح آنها طوفانى بپا مى كند.
در حـالى كـه بـعـضـى ديـگـر شـديـدتـريـن خـطـابـه هـا و گـويـاتـريـن دلائل و
نـيـرومـندترين اندرز و مواعظ در وجودشان كمترين اثرى نمى گذارد، و اين مساله ساده
اى نيست .
چـه تـعبير جالبى دارد قرآن در اين زمينه كه بعضى را صاحب شرح صدر و گستردگى روح و
بـعـضـى را داراى تـنـگـى و ضيق صدر معرفى مى كند چنانكه در آيه 125 سوره انـعـام
مـى گـويـد: (فـمـن يـرد الله ان يـهـديه
يشرح صدره للاسلام و من يرد ان يضله يـجـعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد فى السماء:):
(آنكس را كه خدا مى خواهد هدايتش كـنـد سـينه اش را براى اسلام گشاده مى
سازد، و آنكس را كه بخواهد گمراه نمايد سينه اش را چنان تنگ مى كند كه گوئى مى
خواهد به آسمان بالا رود!)
ايـن مـوضـوعـى اسـت كه با مطالعه حالات افراد كاملا مشخص است بعضى آنچنان روحشان
بـاز و گـشـاده اسـت كـه هـر قـدر از حـقـايق در آن وارد شود به راحتى پذيرا مى
شود، اما بعضى به عكس آنچنان روح و فكرشان محدود است كه گوئى هيچ جائى براى هيچ
حقيقتى در آن نيست ، گوئى مغزشان را در يك محفظه با ديوارهاى نيرومند آهنى قرار
داده اند.
البته هر يك از اين دو عواملى دارد:
مطالعات پيگير و مستمر و ارتباط مداوم با دانشمندان و علماى صالح ، خودسازى و تهذيب
نـفـس پـرهـيـز از گـنـاه و مـخـصـوصـا غـذاى حـرام ، و يـاد خـدا كـردن از عوامل
شرح صدر است .
بـر عـكـس جـهـل و گـنـاه و لجـاجـت و جـدال و مراء و همنشينى با بدان و فاجران و
مجرمان و دنياپرستى و هواپرستى باعث تنگى روح و قساوت قلب مى شود.
و اينكه قرآن مى گويد: آنكس را كه خدا بخواهد هدايت كند شرح صدر مى دهد، يا اگر خدا
بخواهد گمراه سازد ضيق صدر مى دهد، اين خواستن
و (نخواستن
) بى دليل نيست ، سرچشمه هاى آن از خود ما شروع مى شود.
|