تفسير نمونه جلد ۱۸
جمعي از فضلا
- ۸ -
در (نهج البلاغه
) نيز به مساله بر قرار ساختن ارتباط با ارواح مردگان اشاره شده است كه
على (عليهالسلام ) با ارواح مومنانى كه در قبرستان پشت كوفه بودند سخن گفت (3).
3 - تنوع تعبيرات بخشى از فصاحت است
در تشبيهات چهارگانه اى كه در آيات فوق آمده تعبيرات كاملا متفاوتى ديده ميشود،
مثلا
(اعمى )
و (بصير)
و (ظل )
و (حرور)
به صورت مفرد آمده ، در حالى كه
(احياء)
و (اموات )
هر دو به صورت جمع است و (ظلمات
) و (نور)
يكى مفرد و ديگرى به صورت جمع آمده .
از سوى ديگر در تشبيه اول و دوم آنچه جنبه منفى دارد مقدم داشته شده (اعمى و ظلمات
) در حالى كه در تشبيه سوم و چهارم آنچه جنبه مثبت دارد تقدم يافته (ظل و احياء).
از سوى سوم در تشبيه اول حرف نفى تكرار نشده ، در حالى كه در تشبيهات سه گانه ديگر
تكرار شده است .
از سوى چهارم جمله (ما يستوى
) تنها در تشبيه اول و آخر آمده ، و در بقيه اثرى از آن نيست .
بعضى از مفسران نكاتى براى اين تفاوتها ذكر كرده اند كه بعضى قابل ملاحظه است و
بعضى قابل ايراد.
از جمله نكاتى كه قابل ملاحظه است اين است كه جمع بودن ظلمات و مفرد بودن نور به
خاطر آنست كه ظلمت يعنى كفر شعب فراوانى دارد، اما حقيقت ايمان و توحيد يكى بيش
نيست ، ايمان همچون خط مستقيم است كه در ميان دو نقطه جز يك خط مستقيم وجود ندارد،
اما ظلمت كفر همچون خطوط انحرافى است كه در ميان دو نقطه هزاران هزار خط انحرافى
موجود است .
و نيز تقديم جنبه هاى منفى در دو مثال اول اشاره به آغاز اسلام است كه مردم از
نابينائى جاهليت و ظلمات شرك به روشنائى و بينائى اسلام هدايت يافتند، و اما دو
مثال ديگر اشاره به مراحل ديگر است كه اسلام ريشه هاى خود را در سرزمين دلها محكم
كرده بود، و جنبه هاى اثباتى خود را در جامعه گسترده ساخت .
اما از اينها كه بگذريم اصولا تنوع در بيان ، روح و طراوت خاصى به سخن ميدهد، و آن
را دلنشين و زيبا و جالب مى سازد، در حالى كه تكرار يكنواخت - جز در موارد استثنائى
- لطافت سخن را ميگيرد، به همين دليل هميشه فصيحان و بليغان سعى دارند تعبيرات
گفتار خود را متنوع و دلنشين سازند، و ميدانيم قرآن در اعلى درجه فصاحت و بلاغت است
.
بنا بر اين اگر نكته ديگرى جز رعايت فصاحت در كار نبود همين معنى كافى بود، هر چند
ممكن است آيندگان به اسرار ديگرى جز آنچه گفتيم در اين تعبيرات دست يابند كه امروز
از ما پوشيده است .
آيه و ترجمه
انا اءرسلناك بالحق بشيرا و نذيرا و ان من اءمة الا خلا فيها نذير
(24)
و ان يكذبوك فقد كذب الذين من قبلهم جاءتهم رسلهم بالبينت و بالزبر و بالكتب المنير
(25)
ثم اخذت الذين كفروا فكيف كان نكير
(26)
|
ترجمه :
24 - ما تو را به حق براى بشارت و انذار فرستاديم ، و هر امتى در گذشته انذار كننده
اى داشته است .
25 - هر گاه تو را تكذيب كنند (عجب نيست ) كسانى كه پيش از آنها بودند (نيز
پيامبران خود را) تكذيب كردند، آنها با دلائل روشن و كتابهاى پند و موعظه و كتب
آسمانى روشنگر (مشتمل بر معارف و احكام ) به سراغ آنها آمدند (اما كوردلان ايمان
نياوردند).
26 - سپس من كافران را (بعد از اتمام حجت ) گرفتم (و سخت مجازات كردم ) مجازات من
نسبت به آنها چگونه بود؟!
تفسير:
اگر كور دلان ايمان نياورند عجب نيست
در آيات گذشته به اينجا رسيديم كه افرادى هستند همچون مردگان و نابينايان كه سخنان
انبياء در دل آنان كمترين اثرى ندارد، به دنبال آن در آيات مورد بحث براى اينكه
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در اين زمينه دلدارى دهد تا زياد غمگين و
ناراحت نگردد، نخست ميفرمايد ما تو را به حق براى بشارت و انذار فرستاديم ، و هيچ
امتى در گذشته نبود مگر اينكه انذار كننده اى داشت (انا ارسلناك بالحق بشيرا و
نذيرا و ان من امة الا خلا فيها نذير).
همين قدر كه در انجام وظيفه بشارت و انذار كوتاهى نكنى براى تو كافى است ، تو نداى
خود را به گوش آنان برسان ، به پاداشهاى الهى بشارت ده ، و از كيفرهاى پروردگار
آنها را بترسان ، خواه پذيرا شوند يا بر سر عناد و لجاج بايستند.
قابل توجه اينكه در آخرين آيه بحث گذشته فرمود: ان انت الا نذير، ولى در نخستين آيه
مورد بحث مى گويد: ما تو را بشير و نذير به حق فرستاديم اشاره به اينكه اگر تو
انذار كننده اى از سوى خودت اين كار را نميكنى ، اين ماموريتى است كه ما بر عهده ات
گذارده ايم .
و اگر در آيه گذشته تنها روى انذار تكيه شده بود به خاطر آن بود كه سخن از جاهلان
لجوجى در ميان بود كه همچون مردگان قبرستان پذيراى هيچ سخنى نبودند، اما در اينجا
وظيفه انبياء را به طور كلى بيان ميكند كه داراى هر دو جنبه بشارت و انذار است ،
منتها در پايان اين آيه مجددا روى نذير تكيه ميكند چرا كه بخش اصلى دعوت انبيا در
برابر مشركان و ظالمان از طريق انذار بوده است .
(خلا)
از ماده خلاء در اصل به معنى مكانى است كه ساترى در آن نباشد اين واژه هم در مورد
زمان به كار ميرود، و هم مكان ، و از آنجا كه زمان
در گذر است به ازمنه گذشته ازمنه خاليه گفته ميشود، زيرا اكنون اثرى از آنها نيست ،
و دنيا از آن خالى شده است .
بنا بر اين جمله و ان من امة الا خلا فيها نذير به اين معنى است كه هر امتى از
امتهاى پيشين انذار كننده اى در گذشته داشته است .
اين نكته نيز قابل توجه است كه بر طبق آيه فوق تمام امتها داراى انذار كننده الهى
يعنى پيامبر بوده اند، هر چند بعضى آن را به معنى وسيعترى گرفته اند كه شامل علما و
دانشمندانى كه مردم را انذار ميكنند نيز ميشود، ولى اين معنى بر خلاف ظاهر آيه است
.
اما به هر حال معنى اين سخن آن نيست كه در هر شهر و ديار پيامبرى مبعوث شود، بلكه
همين اندازه كه دعوت پيامبران و سخنان آنها به گوش جمعيتها برسد كافى است ، چرا كه
قرآن مى گويد خلا فيها نذير (در آنها انذار كننده اى بود، و نميگويد منها يعنى از
ميان خود آنها).
بنا بر اين آنچه در آيه فوق ميخوانيم منافاتى با آيه 44 سوره سبا ندارد كه مى گويد:
و ما ارسلنا اليهم قبلك من نذير: ما قبل از تو هيچ انذار كننده اى به سوى مشركان
مكه نفرستاده بوديم در اينجا منظور انذار كننده از ميان خود آنها است ، در حالى كه
در آيه قبل منظور وصول دعوت پيامبران به آنها است .
در آيه بعد مى افزايد اگر تو را تكذيب كنند عجب نيست و غمگين مباش زيرا كسانى كه
قبل از آنها بودند نيز پيامبرانشان را تكذيب كردند، در حالى كه فرستادگان آنها با
معجزات و دلائل روشن ، و كتابهاى محتوى پند و اندرز، و كتابهاى آسمانى مشتمل بر
احكام و قوانين روشنى بخش ، به سراغشان آمدند (و ان يكذبوك فقد كذب الذين من قبلهم
جائتهم رسلهم بالبينات و بالزبر و بالكتاب المنير).
تنها تو نيستى كه با داشتن معجزات و كتاب آسمانى مورد تكذيب اين قوم جاهل قرار
گرفته اى ، پيامبران پيشين نيز با اين مشكل دست به گريبان بودند بنا بر اين غمگين
مباش و محكم در مسير خود گام بردار، و بدان آنها كه بايد بپذيرند ميپذيرند.
در اينكه فرق ميان (بينات
) و (زبر)
و (كتاب منير)
چيست ؟ مفسران نظرات مختلفى اظهار داشته اند كه از همه روشنتر دو تفسير زير است :
1 - (بينات
) به معنى دلائل روشن و معجزاتى است كه حقانيت پيامبر را به ثبوت
ميرساند، اما (زبر)
جمع (زبور)
به معنى كتابهائى است كه خط آنها با استحكام نوشته شده (همچون نوشته بر سنگ و مانند
آن ) كه در اينجا كنايه از استحكام مطالب آن است .
و به هر حال اشاره به كتابهائى است كه قبل از موسى (عليهالسلام ) نازل شده ، در
حالى كه كتاب منير اشاره به كتاب موسى و كتب آسمانى ديگرى است كه بعد از آن نازل
گرديده (زيرا در قرآن مجيد در سوره مائده آيه 44 و 46 از تورات و انجيل به عنوان
هدايت و نور ياد شده ، و در آيه 15 همان سوره تعبير به نور در مورد قرآن مجيد نيز
آمده است .
2 - منظور از (زبر)
آن قسمت از كتب انبيا است كه تنها محتوى پند و اندرز و نصيحت و مناجات بوده (مانند
زبور داود) و اما (كتاب منير)
آن دسته از كتابهاى آسمانى است كه داراى احكام و قوانين و دستورات مختلف اجتماعى و
فردى است مانند تورات و انجيل و قرآن و اين تفسير مناسبتر به نظر مى رسد.
در آخرين آيه مورد بحث به كيفر دردناك اين گروه اشاره كرده مى فرمايد: چنان نبود كه
آنها از كيفر الهى مصون بمانند، و دائما به تكذيبهاى خود ادامه دهند، سپس ، كافران
را گرفتم و سخت و مجازات كردم (ثم اخذت الذين كفروا).
جمعى را گرفتار طوفان ساختيم ، گروهى را گرفتار تندباد ويرانگر، و جمعى را به وسيله
صيحه آسمانى و صاعقه و زلزله در هم كوبيديم !
سپس در پايان براى تاكيد و بيان عظمت و شدت مجازات آنها مى گويد: مجازات من نسبت به
آنها چگونه بود؟! (فكيف كان نكير).
اين درست به آن مى ماند كه شخصى عمل مهمى را انجام ميدهد و بعد از حاضران سوال
ميكند كار من چگونه بود؟
به هر حال اين آيات از يكسو به تمام رهروان راه الله و مخصوصا رهبران و پيشوايان
راستين هر امتى در هر عصر و زمان دلدارى و دلگرمى مى دهد كه از نغمه هاى مخالف
دلسرد و مايوس نشوند، و بدانند دعوتهاى الهى هميشه با مخالفتهاى شديد از سوى
متعصبان لجوج و سودجويان ستمگر مواجه بوده ، و در عين حال طالبان دلسوز و عاشقان
پاكبازى نيز بوده اند كه در كنار داعيان راه حق جانفشانى مى كردند.
و از سوى ديگر تهديدى است براى اين مخالفان لجوج كه بدانند براى هميشه نميتوانند به
اعمال ننگين و مخرب خود ادامه دهند، دير يا زود كيفرهاى الهى دامانشان را خواهد
گرفت .
آيه و ترجمه
اءلم تر أ ن الله أ نزل من السماء ماء فأ خرجنا به ثمرت مختلفا أ لونها و من الجبال
جدد بيض و حمر مختلف أ لونها و غرابيب سود
(27)
و من الناس و الدواب و الا نعم مختلف أ لونه كذلك إ نما يخشى الله من عباده العلمؤ
ا إ ن الله عزيز غفور
(28)
|
ترجمه :
27 - آيا نديدى خداوند از آسمان آبى فرو فرستاد كه به وسيله آن ميوه هائى (از زمين
) خارج ساختيم با الوان گوناگون و از كوهها نيز (به لطف پروردگار) جاده هائى آفريده
شده به رنگ سفيد و سرخ با الوان مختلف ، و (گاه ) به رنگ كاملا سياه !
28 - و از انسانها و جنبندگان و چهار پايان انواعى با الوان مختلف ، (آرى ) حقيقت
چنين است ، از ميان بندگان خدا تنها دانشمندان از او مى ترسند، خداوند عزيز و غفور
است .
تفسير:
اينهمه نقش عجب بر در و ديوار وجود!
بار ديگر در اين آيات به مساله توحيد باز مى گردد، و صفحه تازه اى از كتاب تكوين را
در برابر ديدگان انسانها مى گشايد، تا پاسخى دندانشكن به مشركان لجوج و منكران
سرسخت توحيد باشد.
در اين صفحه زيبا از اين كتاب بزرگ آفرينش تنوع موجودات بى جان ، و چهره هاى مختلف
و زيباى حيات در جهان نبات و حيوان و انسان ، مورد توجه قرار گرفته ، كه چگونه
خداوند (از آب بى رنگ صد هزاران رنگ
) پديد آورده ، و از عناصر معين و محدود موجودات كاملا متنوع كه هر يكى
از ديگرى زيباتر است آفريده .
اين نقاش چيره دست با يك قلم و يك مركب ، انواع نقشها را ابداع كرده كه بينندگان را
مجذوب و شيفته و مفتون مى كند.
نخست مى گويد: (آيا نديدى خداوند از آسمان
آبى نازل كرد و به وسيله آن ميوه هائى به وجود آورديم با الوان مختلف
) (ا لم تر ان الله انزل من السماء ماء فاخرجنا به ثمرات مختلفا
الوانها).
شروع اين جمله با استفهام تقريرى ضمن تحريك حس كنجكاوى انسانها اشاره به اين است كه
اين مطلب آنچنان روشن و آشكار است كه هر كس بنگرد مى بيند، آرى مى بيند كه از آب و
زمين واحد يكى بى رنگ و ديگرى تنها داراى يك رنگ اينهمه رنگهاى مختلفى از ميوه هاى
گوناگون ، گلهاى زيبا، برگها و شكوفه ها، در چهره هاى مختلف به وجود آمده است .
الوان : ممكن است به معنى رنگهاى ظاهرى ميوه ها باشد كه حتى در يكنوع ميوه مانند
سيب الوان گوناگونى وجود دارد، تا چه رسد به ميوه هاى مختلف ، و ممكن است كنايه از
تفاوت در طعم و ساختمان و خواص گوناگون آنها
بوده باشد، تا آنجا كه حتى در يكنوع ميوه باز اصناف گوناگونى وجود دارد، چنانكه
مثلا در انگور شايد بيش از 50 نوع ، و در خرما حدود 70 نوع وجود دارد!
جالب اينكه در آيه فوق به صورت فعل غائب آمده ، سپس به صورت متكلم در آغاز مى گويد:
(خداوند از آسمان آبى فرستاد)
سپس اضافه مى كند (ما به وسيله آن ميوه
هاى رنگارنگى خارج ساختيم ) اين طرز تعبير
منحصر به اين آيه نيست ، در مواردى ديگر از قرآن مجيد نيز همانند آن ديده مى شود،
گوئى بيان جمله نخست درك و معرفت جديدى درباره خدا به مخاطب مى دهد، و با اين درك و
شناخت در پيشگاه خدا حاضر مى شود، و در حضور سخن با آنها مى گويد.
در دنباله آيه به تنوع طرقى كه در كوهها وجود دارد، و سبب شناخت جاده ها از يكديگر
مى شود اشاره كرده مى گويد: (از كوهها نيز
جاده هائى آفريده شده به رنگ سفيد و سرخ ، با رنگهائى متفاوت و (گاه ) به رنگ كاملا
سياه ) (و من الجبال جدد بيض و حمر مختلف
الوانها و غرابيب سود).
اين تفاوت الوان از يكسو زيبائى خاصى به كوهها مى بخشد، و از سوى ديگر سببى براى
پيدا كردن راهها و گم نشدن در جاده هاى پرپيچ و خم كوهستانى است ، و در نهايت دليل
است بر قدرت خداوند بر همه چيز.
(جدد)
جمع (جده )
(بر وزن غده ) به معنى جاده و طريق است .
(بيض )
جمع (ابيض )
به معنى سفيد و (حمر)
جمع (احمر)
به معنى سرخ است .
(غرابيب )
جمع (غربيب
) (بر وزن كبريت ) به معنى سياه پر رنگ
است ، و اينكه عرب به كلاغ (غراب
) مى گويد نيز از همين جهت است ، بنا بر اين ذكر كلمه
(سود) كه آن نيز جمع اسود به
معنى سياه است پشت سر آن تاءكيدى است بر معنى سياهى شديد بعضى از جاده هاى كوهستانى
.
اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده است كه خود كوهها همانند خطوط و جاده هائى
است كه بر سطح زمين كشيده شده است كه مخصوصا از فاصله هاى دور كاملا محسوس است ،
خطوطى است كه بعضى سفيد و بعضى سرخ رنگ و بعضى سياه پر رنگ است ، خطوطى است كه دست
تقدير پروردگار بر چهره زمين ترسيم كرده .
به هر حال ساختمان كوهها با رنگهاى كاملا متفاوت از يكسو، و جاده هاى كوهستانى با
الوان گوناگون از سوى ديگر، نشانه ديگرى از عظمت و قدرت و حكمت او است كه هر لحظه
به شكلى در مى آيد و هر زمان به لباس دگرى خود را مى آرايد.
در آيه بعد مساءله تنوع الوان را در انسانها و جانداران ديگر مطرح كرده مى گويد
(از انسانها و جنبندگان و چهار پايان نيز افرادى آفريده شده كه رنگهاى
متفاوتى دارند)
(و من الناس و الدواب و الانعام مختلف الوانه ).
آرى انسانها با اينكه همه از يك پدر و مادرند داراى نژادها و رنگهاى كاملا
متفاوتند، بعضى سفيد همچون برف ، بعضى سياه همچون مركب ، حتى در يك
نژاد نيز تفاوت در ميان رنگها بسيار است ، بلكه فرزندان دوقلو هم كه تمام مراحل
جنينى را با يكديگر طى كرده ، و از آغاز در آغوش هم بوده اند با دقت كه نگاه كنيم
از نظر رنگ كاملا يكسان نيستند، با اينكه از يك پدر و يك مادر و در يك زمان نطفه
آنها منعقد شده و از يكنوع غذا تغذيه كرده اند.
گذشته از چهره ظاهرى ، رنگهاى باطنى آنها، و خلق و خوهاى آنها، و صفحات و ويژگيهاى
آنان و استعداد و ذوقهايشان ، كاملا متنوع و مختلف است ، تا مجموعا يك واحد منسجم
با تمام نيازمنديها را به وجود آورد. در
جهان جنبندگان هزاران هزار نوع حشره ، پرنده ، خزنده ، حيوانات دريائى ، و حيوانات
وحشى بيابانى وجود دارد كه هر كدام با ويژگيها و عجائب خلقتشان نشانه اى از قدرت و
عظمت و علم آفريدگارند.
هنگامى كه به يك باغ وحش بزرگ قدم مى گذاريم با اينكه بيش از جزئى از هزاران جزء از
موجودات زنده جهان در آنجا حضور ندارد چنان مات و مبهوت و مسحور و مجذوب مى شويم كه
بى اختيار لب بستايش خداوندگارى كه اينهمه نقش عجب را بر در و ديوار وجود زده است
مى گشائيم .
پس از بيان اين نشانه هاى توحيدى در پايان به صورت يك جمع بندى مى گويد:
(آرى مطلب چنين است
) (كذلك ).
و از آنجا كه بهره گيرى از اين آيات بزرگ آفرينش بيش از همه براى
بندگان خردمند و دانشمند است در دنباله آيه مى فرمايد:
(تنها بندگان عالم و دانشمندند كه از خدا مى ترسند)
(انما يخشى الله من عباده العلماء ).
آرى از ميان تمام بندگان ، دانشمندانند كه به مقام عالى خشيت يعنى
(ترس از مسؤ ليت تواءم با درك عظمت مقام پروردگار)
نائل مى گردند، اين حالت (خشيت
) مولود سير در آيات آفاقى و انفسى و آگاهى از علم و قدرت پروردگار، و
هدف آفرينش است .
(راغب )
در (مفردات
) مى گويد: (خشيت به معنى ترسى
است آميخته با تعظيم ، و غالبا در مواردى به كار ميرود كه از علم و آگاهى به چيزى
سرچشمه مى گيرد و لذا در قرآن مجيد اين مقام مخصوص عالمان شمرده شده است
).
كرارا گفته ايم ترس از خدا به معنى ترس از مسئوليتهائى است كه انسان در برابر او
دارد، ترس از اينكه در اداى رسالت و وظيفه خويش كوتاهى كند، و از اين گذشته اصولا
درك عظمت آن هم عظمتى كه نامحدود و بى پايان است براى موجود محدودى همچون انسان خوف
آفرين است (دقت كنيد).
از اين جمله ضمنا اين نتيجه به خوبى گرفته مى شود كه عالمان واقعى آنها هستند كه در
برابر وظائف خود احساس مسئوليت شديد دارند و به تعبير ديگر اهل علمند نه سخن چرا كه
علم بى عمل دليل بر عدم خشيت است ، و صاحبان آن در آيه فوق در زمره علماء محسوب
نيستند.
همين حقيقت در حديثى از امام زين العابدين على بن الحسين (عليه السلام ) آمده است
كه فرمود: و ما العلم بالله و العمل الا الفان مؤ تلفان فمن عرف الله خافه ، و حثه
الخوف على العمل بطاعة الله ، و ان ارباب العلم و اتباعهم (هم ) الذين عرفوا الله
فعملوا له ، و رغبوا اليه ، و قد قال الله : انما يخشى الله من عباده العلماء:
(علم و عمل دو دوست صميمى اند، كسى كه خدا را بشناسد از او مى ترسد، و
همين ترس او را وادار به عمل و اطاعت فرمان خدا مى كند، صاحبان
علم و پيروان آنها كسانى هستند كه خدا را به خوبى شناخته اند و براى او عمل مى
كنند، و به او عشق مى ورزند، چنانكه خداوند فرموده : انما يخشى الله من عباده
العلماء).
و در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير همين آيه مى خوانيم : يعنى
بالعلماء من صدق قوله فعله و من لم يصدق قوله فعله فليس بعالم :
(منظور از علما كسانى هستند كه اعمال آنها هماهنگ با سخنان آنها باشد
كسى كه گفتار و كردارش هماهنگ نباشد عالم نيست )
(2).
و در حديث ديگرى آمده : اعلمكم بالله اخوفكم لله : (از
همه شما عالمتر كسى است كه ترسش از خدا از همه بيشتر باشد).
كوتاه سخن اينكه (عالمان
) در منطق قرآن كسانى نيستند كه مغزشان صندوقچه آراء و افكار اين و آن ،
و انباشته از قوانين و فورمولهاى علمى جهان و زبانشان گوياى اين مسائل ، و محل
زندگيشان مدارس و دانشگاهها و كتابخانه هاست ، بلكه علما آن گروه از صاحبنظران و
دانشمندانند كه نور علم و دانش تمام وجودشان را به نور خدا و ايمان و تقوا روشن
ساخته ، و نسبت به وظائفشان سخت احساس مسئوليت مى كنند و از همه پاى بندترند.
در سوره قصص نيز خوانديم كه وقتى كه قارون مغرور و از خود راضى كه مدعى مقام علم
نيز بود، ثروت خود را به نمايش گذاشت جمعيت دنيا پرستان كه سخت تحت تاثير آن زرق
و برق قرار گرفته بودند آرزو كردند كه ايكاش آنها نيز داراى چنين بهره اى از اموال
دنيا بودند، ولى (عالمان
) بنى اسرائيل بر آنها فرياد زدند واى بر شما پاداش الهى براى كسانى كه
ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند بهتر است ، و اين مقام تنها در اختيار
شكيبايان و افراد پر استقامت قرار
مى گيرد: و قال الذين اتوا العلم ويلكم ثواب الله خير لمن آمن و عمل صالحا و لا
يلقاها الا الصابرون (قصص - 80).
و در پايان آيه به عنوان يك دليل كوتاه بر آنچه گذشت مى فرمايد
(خداوند عزيز و غفور است ) (ان
الله عزيز غفور).
(عزت )
و قدرت بى پايانش سرچشمه خوف و خشيت انديشمندان است ، و
(غفوريتش
) كه نشانه رحمت بى انتهاى او است سبب
رجاء و اميد آنان است ، و به اين ترتيب اين دو نام مقدس ، بندگان خدا را در ميان
خوف و رجاء نگهميدارد، و مى دانيم حركت مداوم به سوى تكامل بدون اتصاف به اين دو
وصف ممكن نيست .
آيه و ترجمه
إ ن الذين يتلون كتب الله و أ قاموا الصلوة و أ نفقوا مما رزقنهم سرا و علانية
يرجون تجرة لن تبور
(29)
ليوفيهم أ جورهم و يزيدهم من فضله إ نه غفور شكور
(30)
|
ترجمه :
29 - كسانى كه كتاب الهى را تلاوت مى كنند و نماز را بر پا مى دارند و از آنچه به
آنها روزى داده ايم پنهان و آشكار انفاق مى كنند، تجارت (پر سودى ) را اميد دارند
كه نابودى و كساد در آن نيست .
30 - (آنها اين اعمال صالح را انجام مى دهند) تا خداوند اجر و پاداش كامل به آنها
دهد و از فضلش بر آنها بيفزايد كه او آمرزنده و شكرگزار است .
تفسير:
معامله پر سود با پروردگار!
از آنجا كه در آيات گذشته به مقام خوف و خشيت عالمان اشاره شده بود در آيات مورد
بحث به مقام (اميد و رجاء)
آنها اشاره مى كند، چرا كه گفتيم تنها به وسيله اين دو بال است كه انسان مى تواند
به اوج آسمان سعادت پرواز كند، و مسير تكامل را طى نمايد، نخست مى فرمايد:
(كسانى كه كتاب الهى
تلاوت مى كنند، و نماز را بر پا مى دارند، و از آنچه به آنها روزى داده ايم در
پنهان و آشكار انفاق مى كنند، آنها اميد تجارتى دارند كه نابودى و فساد و كساد در
آن نيست )
(ان الذين يتلون كتاب الله و اقاموا الصلاة و انفقوا مما رزقناهم سرا و علانية
يرجون تجارة لن تبور).
بديهى است كه (تلاوت
) در اينجا به معنى قرائت سرسرى و خالى از تفكر و انديشه نيست ، خواندنى
است كه سرچشمه فكر باشد، فكرى كه سرچشمه عمل صالح گردد، عملى كه از يكسو انسان را
به خدا پيوند دهد كه مظهر آن نماز است ، و از سوى ديگر به خلق خدا ارتباط دهد كه
مظهر آن انفاق است ، انفاق از تمام آنچه خدا به انسان داده ، از علمش ، از مال و
ثروت و نفوذش ، از فكر نيرومندش از اخلاق و تجربياتش ، و خلاصه از تمام مواهب خدا
دادى .
اين انفاق گاهى مخفيانه صورت مى گيرد تا نشانه اخلاص كامل باشد (سرا).
و گاه آشكارا تا مشوق ديگران گردد و تعظيم شعائر شود (علانية ).
آرى علمى كه چنين اثرى دارد مايه رجاء و اميدوارى است .
با توجه به آنچه در اين آيه و آيه پيشين آمده چنين نتيجه مى گيريم كه علماى راستين
داراى اين صفاتند:
از نظر روحى قلبشان مملو از خشيت و ترس آميخته با عظمت خدا است .
از نظر گفتار زبانشان به تلاوت آيات خدا مشغول است .
از نظر عمل روحى و جسمى نماز مى خوانند و او را عبادت مى كنند.
از نظر عمل مالى از آنچه دارند در آشكار و پنهان انفاق مى نمايند.
و سرانجام از نظر هدف ، افق فكرشان آنچنان بالا است كه دل از دنياى مادى زودگذر بر
كنده ، تنها به تجارت پر سود الهى مى نگرند كه دست فنا به
دامانش دراز نمى شود.
اين نكته نيز قابل توجه است كه (تبور)
از ماده (بوار)
به معنى شدت كسادى است ، و از آنجا كه شدت كسادى باعث فساد مى شود
(بوار) به معنى هلاكت آمده ،
به اين ترتيب (تجارت خالى از بوار)
تجارتى است كه نه كساد دارد و نه فساد!
در حديث جالبى چنين آمده : مردى خدمت رسول خدا عرض كرد: چرا من مرگ را دوست ندارم
؟!
فرمود: آيا مال و ثروتى دارى ؟ عرض كرد آرى .
فرمود: آنرا پيش از خودت بفرست ، عرض كرد نمى توانم !
فرمود: ان قلب الرجل مع ماله ان قدمه احب ان يلحق به ، و ان اخره احب ان يتاخر معه
:
(قلب انسان همراه اموال او است ، اگر آن
را پيش از خود بفرستد، دوست دارد به آن ملحق شود، و اگر آن را نگهدارد دوست دارد
همراه آن بماند)!.
اين حديث در حقيقت روح آيه فوق را منعكس ساخته ، زيرا مى گويد آنها كه نماز را برپا
مى دارند و انفاق در راه خدا مى كنند اميد و علاقه به سراى ديگر دارند، چرا كه
نيكها را قبل از خود فرستاده اند و مايلند به آن ملحق شوند.
آخرين آيه مورد بحث هدف اين مؤ منان راستين را چنين بيان مى كند:
(آنها اين اعمال صالح را انجام مى دهند تا خداوند اجر و پاداششان را به
طور كامل بپردازد، و از فضلش بر آنها بيفزايد كه او آمرزنده و شكور است
) (ليوفيهم
اجورهم و يزيدهم من فضله انه غفور شكور).
اين جمله در حقيقت اشاره به نهايت اخلاص آنهاست كه در اعمال نيك خود جز به پاداش
الهى نظر ندارند، هر چه مى خواهند از او مى خواهند و براى ريا و تظاهر و تحسين و
تمجيد اين و آن گامى بر نمى دارند، چرا كه مهمترين مساله در اعمال صالح همان نيت
خالص است .
تعبير به (اجور)
(جمع اجر) به معنى (مزد)
در حقيقت لطفى است از سوى پروردگار، گوئى بندگان را در مقابل اعمال صالح طلبكار خود
مى داند، در حالى كه بندگان هر چه دارند از اوست ، حتى قدرت براى انجام اعمال صالح
نيز از سوى او اعطا شده .
و از اين تعبير محبت آميزتر جمله (و
يزيدهم من فضله ) است كه به آنان نويد مى
دهد علاوه بر پاداش معمولى كه آن را خود گاهى صدها يا هزاران برابر عمل است از فضل
خود بر آنان مى افزايد، و مواهبى كه در هيچ فكرى نمى گنجد و هيچكس در اين جهان
توانائى تصور آن را ندارد، از فضل گسترده اش به آنها مى بخشد.
در حديثى از ابن مسعود آمده كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در تفسير همين
آيه فرمود: هو الشفاعة لمن وجبت له النار ممن صنع اليه معروفا فى الدنيا:
(منظور مقام شفاعت است كه به آنها داده مى شود تا در باره كسانى كه در
دنيا به آنها خوبى كرده اند ولى بر اثر اعمالشان مستحق عذابند شفاعت كنند).
به اين ترتيب آنها نه تنها خود اهل نجاتند كه براى ديگران نيز به فضل
پروردگار مايه نجاتند.
بعضى از مفسران جمله (و يزيدهم من فضله
) را اشاره به مقام (شهود)
دانسته اند كه در قيامت براى مؤ منان حاصل مى شود كه به جمال و جلال پروردگار مى
نگرند، و برترين لذت را از اين تماشا مى برند.
ولى ظاهرا جمله مزبور معنى وسيعى دارد كه هم محتواى حديث را شامل مى شود، و هم
مواهب ناشناخته ديگر را.
جمله (انه غفور شكور)
نشان مى دهد كه نخستين لطف پروردگار در حق آنها همان آمرزش گناهان و لغزشهائى است
كه احيانا از آنها سر زده ، چرا كه بيشترين نگرانى انسان نگرانى از اين ناحيه است .
بعد از آنكه از اين نظر آسوده خاطر شدند آنها را مشمول شكر خود قرار مى دهد يعنى از
اعمالشان تشكر مى كند، و برترين جزا را به آنها مى بخشد.
در تفسير مجمع البيان ضرب المثل جالبى در اينجا از عرب نقل شده كه مى گويند:
(اشكر من بروقه ):
(فلانكس از درخت بروقه سپاسگزارتر است )
و اين اشاره به درخت كوچكى است كه در سرزمين عربستان وجود داشته ، و اعتقاد اعراب
اين بوده هنگامى كه ابر بر سر آن سايه مى افكند به زودى سبز مى شود، و برگ بيرون مى
آورد، بى آنكه ابر ببارد!، و اين ضرب المثلى است براى نهايت سپاسگزارى كه در برابر
كمترين خدمت بزرگترين پاداش را بدهند.
البته خالق چنين درختى از آن هم سپاسگزارتر و بخشنده تر است .
نكته :
شرايط عجيب اين تجارت
جالب اينكه در بسيارى از آيات قرآن اين جهان به تجارتخانه اى تشبيه شده كه تاجران
آن انسانها، و مشترى پروردگار بزرگ و متاع آن عمل صالح ، و بها بهشت و رحمت و رضاى
او است .
و اگر درست بينديشيم اين تجارت عجيب با خداوند كريم بى نظير است ، چرا كه داراى
امتيازاتى است كه در هيچ تجارتى وجود ندارد:
1 - تمام سرمايه را خودش در اختيار فروشنده گذارده سپس در مقام خريدارى بر مى آيد!
2 - او خريدار است در حالى كه هيچ نيازى به خريدارى اين اعمال ندارد، چرا كه خزائن
همه چيز نزد او است !
3 - او (متاع قليل
) را به (بهاى گزاف
) مى خرد (يا من يقبل اليسير و
يعفو عن الكثير): اى خدائى كه عمل كم را
مى پذيرى و گناهان بسيار را مى بخشى .
4 - حتى متاع بسيار ناچيز را خريدار است (فمن
يعمل مثقال ذرة خيرا يره ).
5 - گاه بها را هفتصد برابر و گاه افزونتر از آن ميدهد (بقره - 261).
6 - علاوه بر پرداخت اين بهاى عظيم ، باز از فضل و رحمتش آنچه در فكر نمى گنجد بر
آن مى افزايد (و يزيدهم من فضله
) (آيه مورد بحث ).
و چه تاسف آور است كه انسان خردمند آزاده چشم از چنين تجارتى بر بندد و به غير آن
روى آورد و از آن بدتر كه متاع هستى خود را به هيچ بفروشد!
امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد: (و
انه ليس لانفسكم ثمن الا الجنة فلا تبيعوها الا بها)
بدانيد كه براى سرمايه هستى شما بهائى غير از بهشت نيست آنرا به غير اين بها
نفروشيد.
آيه و ترجمه
و الذى أ وحينا إ ليك من الكتب هو الحق مصدقا لما بين يديه إ ن الله بعباده لخبير
بصير
(31)
ثم أ ورثنا الكتب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم
سابق بالخيرت بإ ذن الله ذلك هو الفضل الكبير
(32)
|
ترجمه :
31 - آنچه از كتاب به تو وحى كرديم حق است ، و هماهنگ با كتب پيش از آن ، خداوند
نسبت به بندگانش خبير و بيناست .
32 - سپس اين كتاب آسمانى را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم ،
(اما) از ميان آنها عدهاى بر خود ستم كردند، و عدهاى ميانه رو بودند، و عده اى به
اذن خدا در نيكيها از همه (پيشى ) گرفتند و اين فضيلت بزرگى است .
تفسير:
وارثان حقيقى ميراث انبياء
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مؤ منان پاكدلى در ميان بود كه آيات كتاب الهى را
تلاوت مى كنند و به كار مى بندند، در آيات مورد بحث ، از اين كتاب آسمانى و دلائل
صدق آن و همچنين حاملان واقعى كتاب سخن مى گويد، و بحثى را كه در آيات پيشين
پيرامون توحيد بود با اين بحث كه پيرامون نبوت
است تكميل مى كند.
مى فرمايد: (آنچه از كتاب بر تو وحى
فرستاديم حق است ، و آنچه را در كتب پيشين آمده تصديق مى كند، خداوند نسبت به
بندگانش آگاه و بينا است ) (و الذى اوحينا
اليك من الكتاب هو الحق مصدقا لما بين يديه ان الله بعباده لخبير بصير).
با توجه به اينكه حق به معنى چيزى است كه با واقعيت منطبق و هماهنگ است ، اين تعبير
دليلى است براى اثبات اين مقصود كه اين كتاب آسمانى از سوى پروردگار نازل شده ،
زيرا هر چه بيشتر در محتواى آن دقت مى كنيم آن را با واقعيتها هماهنگتر مى بينيم .
تناقضى در آن وجود ندارد، دروغ و خرافهاى در آن ديده نمى شود، اعتقادات و معارف آن
هماهنگ با منطق عقل است ، و تواريخش خالى از اسطوره ها و افسانه ها، و قوانينش
موافق با نيازمنديهاى انسانها، اين حقانيت دليل روشنى است بر اينكه از سوى خدا نازل
شده است .
در اينجا براى تبيين موقعيت قرآن از كلمه (حق
) استفاده شده ، در حالى كه در آيات ديگرى از قرآن از كلمه
(نور)،
(برهان )،
(فرقان )،
(ذكر)،
(موعظه ) و
(هدى )
استفاده گرديده است كه هر كدام ناظر به يكى از بركات قرآن و ابعاد آن است و كلمه حق
جامع همه آنهاست .
(راغب )
در (مفردات
) مى گويد: اصل (حق
) به معنى مطابقت و موافقت است ، و اين كلمه بر چند معنى اطلاق مى شود:
(نخست )
كسى كه چيزى را بر اساس حكمت ايجاد مى كند، و به همين دليل به خداوند حق گفته مى
شود فذلكم الله ربكم الحق (يونس - 32).
(دوم )
به چيزى كه بر اساس حكمت ايجاد شده نيز حق گفته مى شود، و چون عالم هستى فعل خدا
است و موافق با حكمت ، تمام آن حق است ، چنانكه قرآن
مى گويد: ما خلق الله ذلك الا بالحق خداوند اين موجودات (خورشيد و ماه و منازل
آنها) را جز به حق نيافريده (يونس - 5).
(سوم )
به اعتقاداتى كه مطابق واقعيتهاست حق گفته مى شود فهدى الله الذين آمنوا لما
اختلفوا فيه من الحق (خداوند مؤ منان را
به سوى آنچه از حق اختلاف كرده بودند رهنمون شد)
(بقره - 213).
(چهارم )
به سخنان و افعالى كه بر طبق وظيفه و در وقت مقرر انجام مى شود نيز حق گفته مى شود،
همانگونه كه مى گوئيم : (سخن تو حق است و
كردارت حق ).
بنابراين حق بودن قرآن مجيد هم از اين نظر است كه سخنى است مطابق مصالح و واقعيتها،
و هم از اين نظر كه عقائد و معارف موجود در آن با واقعيت هماهنگ است ، و هم كار
خداوندى است كه آنرا بر اساس حكمت آفريد و خود خداوند كه عين حق است در آن تجلى
كرده و عقل چيزى را كه حق و واقعيت است تصديق مى كند.
جمله (مصدقا لما بين يديه
) دليل ديگرى بر صدق اين كتاب آسمانى است چرا كه هماهنگ با نشانه هائى
است كه در كتب پيشين در باره آن و آورنده اش آمده است (در اين زمينه بحث مشروحى ذيل
آيه 41 از سوره بقره آورده ايم ).
جمله (ان الله بعباده لخبير بصير)
بيانگر علت حقانيت قرآن و هماهنگى آن با واقعيتها و نيازها است ، چرا كه از سوى
خداوندى نازل شده كه بندگان خود را به خوبى مى شناسد و نسبت به نيازهايشان بصير و
بينا است .
در اينكه فرق ميان (خبير)
و (بصير)
چيست ؟ بعضى گفته اند (خبير)
به معنى آگاهى از بواطن و عقائد و نيات و ساختمان روحى انسان ، و
(بصير)
به معنى بينائى نسبت به ظواهر و پديده هاى جسمانى او است .
بعضى ديگر (خبير)
را اشاره به اصل آفرينش انسان و (بصير)
را اشاره به اعمال و افعال او مى دانند.
البته تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد هر چند اراده هر دو معنى از آيه بعيد نيست .
آيه بعد به موضوع مهمى در اين رابطه ، يعنى حاملان اين كتاب بزرگ آسمانى ، همان
كسانى كه بعد از نزول قرآن بر قلب پاك پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين
مشعل فروزان را در آن زمان و قرون و اعصار ديگر حفظ و پاسدارى نمودند، كرده ، مى
فرمايد: (سپس اين كتاب آسمانى را به گروهى
از بندگان برگزيده خود به ارث داديم ) (ثم
اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا).
روشن است كه منظور از (كتاب
) در اينجا همان چيزى است كه در آيه قبل آمده است (قرآن مجيد) و به
اصطلاح الف و لام در آن الف و لام عهد است .
اينكه بعضى آن را اشاره به همه كتب آسمانى دانسته و الف و لام آن را الف و لام جنس
گرفته اند بسيار بعيد به نظر مى رسد و تناسبى با آيات قبل ندارد.
تعبير به (ارث
) در اينجا، و موارد ديگرى شبيه آن در قرآن مجيد، به خاطر آن است كه
(ارث ) به چيزى گفته مى شود كه
بدون داد و ستد و زحمت به دست مى آيد، و خداوند اين كتاب بسيار بزرگ را اينگونه در
اختيار مسلمانان قرار داد.
در اينجا روايات فراوانى از طرق اهل بيت (عليه السلام ) وارد شده كه در همه آنها
بندگان برگزيده خدا به امامان معصوم تفسير شده است .
اين روايات چنانكه بارها گفته ايم بيان مصاديق روشن و درجه اول است ، و مانع از آن
نخواهد بود كه علما و دانشمندان امت ، و صالحان و شهدائى كه در طريق پاسدارى از اين
كتاب آسمانى و تداوم بخشيدن به دستورات آن تلاش و كوشش كردند، در عنوان
(الذين اصطفينا من عبادنا)
(بندگان برگزيده خداوند) داخل باشند.
سپس به يك تقسيم بندى مهم در اين زمينه پرداخته ، مى گويد:
(از ميان آنها عدهاى به خويشتن ستم كردند،
و گروهى راه ميانه را در پيش گرفتند، و گروهى به فرمان خدا در نيكيها بر ديگران
پيشى گرفتند، و اين فضيلت بزرگى است )
(فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله ذلك هو الفضل
الكبير).
ظاهر آيه اين است كه اين گروههاى سه گانه در ميان (برگزيدگان
خداوند) كه وارثان و حاملان كتاب الهى
هستند مى باشند.
به تعبير روشنتر: خداوند پاسدارى اين كتاب آسمانى را بعد از پيامبرش بر عهده اين
امت گذاشته ، امتى كه برگزيده خدا است ، ولى در ميان اين امت گروههاى مختلفى يافت
مى شود: بعضى به وظيفه بزرگ خود در پاسدارى از اين كتاب و عمل به احكامش كوتاهى
كرده ، و در حقيقت بر خويشتن ستم نمودند، اينها مصداق
(ظالم لنفسه ) مى باشند.
گروهى ديگر تا حد زيادى به اين وظيفه پاسدارى و عمل به كتاب قيام نموده اند، هر چند
لغزشها و نارسائيهائى در كار خود نيز داشته اند، اينها مصداق
(مقتصد) (ميانه رو) مى باشند.
و بالاخره گروه ممتازى وظائف سنگين خود را به نحو احسن انجام داده ، و در اين ميدان
مسابقه بزرگ بر همگان پيشى گرفته اند، اين گروه پيشرو همانها هستند كه در آيه فوق
از آنها به عنوان (سابق بالخيرات باذن
الله )
تعبير شده .
ممكن است در اينجا گفته شود كه وجود گروه (ظالم
) با جمله (اصطفينا)
كه دليل بر اين است كه همه اين گروهها برگزيدگان خدا هستند منافات دارد.
در پاسخ مى گوئيم اين شبيه همان چيزى است كه در مورد بنى اسرائيل در آيه 54 سوره مؤ
من آمده كه مى فرمايد: و لقد آتينا موسى الهدى و اورثنا بنى اسرائيل الكتاب
(ما به موسى هدايت (و كتاب آسمانى ) بخشيديم و اين كتاب آسمانى را به
عنوان ميراثى به بنى اسرائيل داديم ).
در حالى كه مى دانيم همه بنى اسرائيل وظيفه خود را در برابر اين ميراث بزرگ انجام
ندادند.
و يا نظير آيه 110 سوره آل عمران است كه مى گويد: كنتم خير امة اخرجت للناس
(شما مسلمانان بهترين امتى بوديد كه به سود انسانها قدم به عرصه حيات
گذاشتيد).
و يا در آيه 16 سوره جاثيه در مورد بنى اسرائيل نيز مى گويد: و فضلناهم على
العالمين : (ما آنها را بر جهانيان فضيلت
بخشيديم ).
همچنين در آيه 26 سوره حديد مى خوانيم : و لقد ارسلنا نوحا و ابراهيم و جعلنا فى
ذريتهما النبوة و الكتاب فمنهم مهتد و كثير منهم فاسقون :
(ما نوح و ابراهيم را فرستاديم و در دودمان آنها نبوت و كتاب قرار داديم
، بعضى از آنها هدايت يافته اند و بسيارى از آنها عصيانگر و فاسقند).
كوتاه سخن اينكه هدف از اينگونه تعبيرات فرد فرد امت نيست ، بلكه مجموعه امت است هر
چند در ميان آنها قشرها و گروههاى مختلفى يافت شود.
در روايات زيادى كه از طرق اهل بيت (عليه السلام ) رسيده سابق بالخيرات به امام
معصوم تفسير شده است ، و ظالم لنفسه به كسانى كه معرفت و شناخت امام را ندارند و
(مقتصد)
به پيروان عارف امام (عليهالسلام ).
اين تفسيرها گواه روشنى است بر آنچه در تفسير كل آيه برگزيديم كه مانعى ندارد اين
گروههاى سه گانه در ميان وارثان كتاب الهى وجود داشته باشند.
شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه تفسير روايات فوق از قبيل بيان مصاديق روشن است
يعنى امام معصوم در صف اول (سابقين
بالخيرات ) است ، و علما و دانشمندان و
پاسداران آئين الهى در صفوف ديگر جاى دارند.
تفسيرى كه در باره (ظالم
) و (مقتصد)
در اين روايات آمده نيز از قبيل بيان مصداق است .
و اگر مى بينيم در پارهاى از روايات دخول علما در مفهوم آيه به كلى نفى شده در
حقيقت براى توجه دادن به وجود امام معصوم در پيشاپيش اين صفوف است .
قابل توجه اينكه جمعى از مفسران گذشته و امروز در تفسير اين گروههاى سه گانه فوق
احتمالات زياد ديگرى داده اند كه در حقيقت همه آنها از قبيل بيان مصداق است (2).
در اينجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه : چرا نخست از گروه ظالمان ، سپس ميانه روان ،
و بعد سابقين بالخيرات سخن مى گويد، در حالى كه از جهاتى عكس آن اولى به نظر مى
رسد؟!
بعضى مفسران بزرگ در پاسخ اين سؤ ال گفته اند كه هدف بيان ترتيب مقامات مردم در
سلسله تكاملى است ، زيرا نخستين مرحله ، مرحله عصيان و غفلت است ، بعد از آن مقام
توبه و انابه ، و سرانجام توجه و قرب به خدا، هنگامى كه معصيتى از انسان سر مى زند
او
(ظالم )
است ، و هنگامى كه به مقام توبه برمى آيد مقتصد است ، و زمانى كه توبه او به مقام
قبول رسيد و مجاهداتش در راه خداوند افزون گشت به مقام قرب او مى رسد و در سلسله
(سابقين بالخيرات ) قرار مى
گيرد.
بعضى نيز افزوده اند كه اين ترتيب به خاطر فزونى و كمى افراد اين سه گروه است ،
ظالمان اكثريت را تشكيل مى دهند، و مقتصدان در مرحله بعد، و سابقين بالخيرات كه
خاصان و پاكانند از همه كمترند، هر چند از نظر كيفيت از
همه والاترند.
جالب اينكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: ظالم را از اين
نظر مقدم داشته تا از رحمتش مايوس نگردد، و سابقين به خيرات را از اين رو مؤ خر
نموده تا به عملشان مغرور نگردند و هر سه معنى ممكن است منظور باشد.
آخرين سخن در تفسير اين آيه اينكه در جمله ذلك هو الفضل الكبير (اين فضيلت بزرگى
است ) در ميان مفسران گفتگو است كه مشار اليه در آن چيست ؟ بعضى گفته اند همان
ميراث كتاب الهى است ، و بعضى آن را اشاره به توفيقى دانسته اند كه شامل حال سابقين
بالخيرات مى شود، و به اذن خدا اين راه را طى مى كنند، ولى معنى اول با ظاهر آيه
مناسبتر است .
نكته :
پاسداران كتاب الهى كيانند؟
به گواهى قرآن مجيد خداوند بزرگ مواهب عظيمى به امت اسلامى داده كه از مهمترين آنها
همين ميراث بزرگ الهى قرآن است .
امت مسلمان را بر ساير امم برگزيده و اين نعمت را به آنها داده ، ولى به همان نسبت
كه آنها را مورد لطف خاص خويش قرار داده ، مسئوليت سنگين نيز بر عهده آنها گذارده
است .
تنها در صورتى ميتوانند حق پاسدارى اين ميراث عظيم را انجام دهند كه در صف
(سابقين بالخيرات ) در آيند.
يعنى از تمام امتها در انجام نيكيها پيشى گيرند، در فراگيرى علم و دانش سبقت جويند،
در تقوى و پرهيزگارى ، در عبادت و خدمت به خلق ، در جهاد
و كوشش ، در نظم و حساب ، و در ايثار و فداكارى ، در همه اين امور پيشگام باشند در
غير اين صورت حق آن را ادا نكرده اند.
مخصوصا تعبير به (سابقين بالخيرات
) آنچنان مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه تقدم در همه جنبه هاى مثبت
زندگى اعمال نيك را شامل مى شود.
آرى حاملان چنان ميراثى تنها چنين كسانى مى توانند باشند.
حتى آنها كه به اين هديه بزرگ آسمانى پشت مى كنند و حرمتش را نگاه نمى دارند به
مصداق (ظالم لنفسه
) بر خويشتن ستم مى كنند، چرا كه محتواى آن چيزى جز نجات و خوشبختى و
پيروزى آنها نيست ، آنكس كه نسخه شفا بخشى را پشت سر مى افكند به ادامه درد و رنج
خود كمك كرده است ، و آنكس كه به هنگام طى طريق ظلمانى چراغ روشن خود را مى شكند
خويشتن به بيراهه و پرتگاه سوق مى دهد چرا كه خداوند از همگان بى نياز و مستغنى است
.
در عين حال اين گروه گنهكار نبايد اين حقيقت را فراموش كنند كه آنها نيز به مضمون
آيه فوق در زمره (برگزيدگان پروردگار)
بوده اند و بالقوه اين استعداد را دارند كه مرحله (ظلم
) را پشت سر نهاده ، به مرحله (مقتصد)
و ميانه رو گام بگذارند، و از آنجا پرواز كرده به اوج افتخار
(سابقين بالخيرات ) برسند كه
آنها نيز از نظر فطرت و ساختمان روحى برگزيدگان حقند.
آيه و ترجمه
جنت عدن يدخلونها يحلون فيها من أ ساور من ذهب و لؤ لؤ ا و لباسهم فيها حرير
(33)
و قالوا الحمد لله الذى أ ذهب عنا الحزن إ ن ربنا لغفور شكور
(34)
الذى أ حلنا دار المقامة من فضله لا يمسنا فيها نصب و لا يمسنا فيها لغوب
(35)
|
ترجمه :
33 - (پاداش آنها) باغهاى جاويدان بهشت است كه وارد آن مى شوند، در حالى كه به
دستبندهائى از طلا و مرواريد آراسته اند و لباسشان در آنجا از حرير است !
34 - آنها مى گويند حمد (و ستايش ) براى خداوندى است كه اندوه را از ما برطرف ساخت
، چرا كه پروردگار ما غفور و شكور است .
35 - خداوندى كه با فضل خود ما را در اين سراى اقامت (جاويدان ) جاى داد كه نه در
آنجا رنجى به ما مى رسد و نه سستى و واماند!
تفسير:
آنجا كه نه غمى است ، نه رنجى ، و نه درماندگى !
اين آيات در حقيقت نتيجه اى است براى آنچه در آيات گذشته آمده بود، مى فرمايد:
(پاداش پيشگامان در خيرات و نيكيها،
باغهاى جاويدان بهشت است كه همگى در آن وارد مى شوند)
(جنات عدن يدخلونها).
جنات جمع جنة به معنى باغ و (عدن
) به معنى استقرار و ثبات است ، و معدن را به اين جهت معدن مى گويند كه
جايگاه استقرار فلزات و جواهرات است ، بنا بر اين (جنات
عدن
) باغهاى جاويدان بهشتى است .
به هر حال اين تعبير نشان مى دهد كه نعمتهاى عظيم بهشتى جاودانى و ثابت است ، و
همچون مواهب دنياى مادى آميخته به اضطراب ناشى از بيم زوال نيست ، بهشتيان نه تنها
باغى از بهشت كه باغهاى بسيارى در اختيار دارند.
سپس به سه بخش از نعمتهاى بهشتى كه بعضى جنبه مادى دارد و ظاهرى ، و بعضى جنبه
معنوى و باطنى ، و قسمتى نيز ناظر به نفى و طرد هر گونه مانع و مزاحم است اشاره
كرده ، مى گويد:
(اين پيشگامان در خيرات در آن بهشت
جاويدان به دستبندهائى از طلا و مرواريد آراسته اند و لباسشان در آنجا حرير است
)! (يحلون فيها من اساور من ذهب و لؤ لؤ ا و لباسهم فيها حرير).
آنها در اين دنيا به زرق و برقها بى اعتنائى كردند، و خود را اسير زور زيور
نساختند، و در حالى كه محرومان لباس كرباس هم در تن نداشتند در بند لباسهاى فاخر
نبودند، خداوند به جبران اينها در جهان ديگر بهترين لباسهاى و زيورها را بر آنها مى
پوشاند.
آنها در اين جهان ظاهر خويش را به خيرات آراستند خدا نيز در جهان ديگر كه جهان تجسم
اعمال است ظاهرشان را به انواع زيورها مى آرايد.
بارها گفته ايم : الفاظ ما كه براى زندگى محدود اين جهان وضع شده هرگز نمى تواند
بيانگر مفاهيم عالم بزرگ قيامت باشد، براى بيان آن نعمتها الفباى ديگر و فرهنگ و
قاموس ديگرى لازم است ، ولى به هر حال براى اينكه شبحى از آن نعمتهاى بزرگ براى ما
زندانيان اين جهان نشان داده شود بايد از توانائى ناچيز همين الفاظ در تبيين آن
نعمتها كمك گيريم .
بعد از ذكر اين نعمت مادى به نعمت معنوى خاصى اشاره كرده مى فرمايد:
(آنها مى گويند حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه غم و اندوه را از ما
بر طرف ساخت ) (و قالوا الحمد لله الذى
اذهب عنا الحزن ).
آنها از اين موهبت عظيم كه نصيبشان شده ، و تمام عوامل غم و اندوه به بركت لطف الهى
از محيط زندگانيشان دور گشته ، و آسمان روحشان از لكه هاى ابرهاى تاريك اندوه پاك
شده ، خدا را حمد و ستايش مى كنند، نه ترسى از عذاب الهى دارند نه وحشتى از مرگ و
فنا، نه موجبات ناامنى خاطر فراهم است ، و نه آزار بدانديشان و تحميلات ناپاكان و
جباران و همنشينى بدان و نااهلان .
بعضى از مفسران اين حزن و اندوه را اشاره به غمهائى نظير آنچه در دنيا است دانسته
اند، و بعضى اشاره به اندوهى كه در محشر در باره نتيجه كار خود دارند مى دانند، در
حالى كه اين دو تفسير با هم تضادى ندارند و مى تواند در معنى آيه جمع باشد.
(حزن )
(بر وزن عدم ) و (حزن
) (بر وزن مزد) چنانكه در بسيارى
از كتب لغت و تفسير آمده هر دو به يك معنى است ، و در اصل به معنى ناهموارى زمين
است ، و از آنجا كه غم و اندوه روح انسان را ناهموار و خشن مى سازد، اين تعبير در
اين معنى به كار رفته است .
سپس اين مؤ منان بهشتى مى افزايند: (پروردگار
ما غفور و شكور است ) (ان ربنا لغفور
شكور).
با وصف غفوريتش اندوه سنگين لغزشها و گناهان را بر طرف ساخته ، و با وصف شكوريتش
مواهب جاودانى كه هرگز سايه شوم غم بر آنها نمى افتد به ما ارزانى داشته .
گناهان بسيار ما را غفرانش پوشانده ، و اعمال اندك و ناچيز ما را با شكوريتش پاداش
فراوان بخشيده .
|