تفسير نمونه جلد ۱۷
جمعي از فضلا
- ۵ -
سپس وضع همين مجرمان كافر و منكران معاد را كه در قيامت با مشاهده صحنه هاى مختلف
آن از گذشته خود سخت نادم و پشيمان مى شوند چنين مجسم كرده مى گويد:
(اگر ببينى مجرمان را هنگامى كه در پيشگاه پروردگارشان سر به زير افكنده
مى گويند: پروردگارا! آنچه وعده كرده بودى ديديم و شنيديم ما پشيمانيم ، ما را باز
گردان تا عمل صالح بجا آوريم ، ما به اين جهان قيامت يقين داريم
) (در تعجب فرو خواهى رفت ) (و لو ترى اذ المجرمون ناكسوا رؤ سهم عند
ربهم ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا انا موقنون ).
به راستى تعجب مى كنى كه آيا اين افراد سر بزير و نادم و پشيمان ، همان مغروران
سركش و چموش هستند كه در دنيا در برابر هيچ حقيقتى سر فرود
نمى آوردند؟ اما اكنون كه صحنه هاى قيامت را مى بينند و به مقام شهود مى رسند به
كلى تغيير موضع مى دهند تازه اين تغيير موضع و بيدارى زود گذر است ، و طبق آيات
ديگر قرآن اگر به اين جهان باز گردند به همان روش خود ادامه مى دهند (انعام آيه
28).
(ناكس )
از ماده (نكس
) (بر وزن عكس ) به معنى وارونه شدن چيزى است و در اينجا به معنى سر به
زير افكندن است .
مقدم داشتن (ابصرنا)
(ديديم ) بر (سمعنا)
(شنيديم ) به خاطر آنست كه در قيامت نخست انسان با صحنه ها روبرو مى شود و بعد باز
خواست الهى و فرشتگان او را مى شنود.
ضمنا از آنچه گفتيم معلوم مى شود منظور از مجرمان در اينجا، كافران و بخصوص منكران
قيامتند.
به هر حال اين نخستين بار نيست كه در آيات قرآن با اين مساله روبرو مى شويم كه
مجرمان به هنگام مشاهده نتائج اعمال و آثار عذاب الهى ، سخت پشيمان مى شوند، و
تقاضاى بازگشت به دنيا مى كنند، در حالى كه از نظر سنت الهى چنين بازگشتى امكان
پذير نيست ، همانگونه كه بازگشت نوزاد به رحم مادر، و ميوه جدا شده از درخت به درخت
ممكن نخواهد بود.
اين نكته نيز قابل توجه است كه تنها تقاضاى مجرمان بازگشت به دنيا براى انجام عمل
صالح است ، و از اين به خوبى روشن مى شود كه تنها سرمايه نجات در قيامت اعمال صالح
است ، اعمالى كه از قلبى پاك و آكنده از ايمان و با خلوص نيت انجام مى گيرد.
و از آنجا كه اين همه اصرار و تاكيد براى پذيرش ايمان ، ممكن است اين توهم را ايجاد
كند كه خداوند توانائى ندارد نور ايمان را در قلب آنها پرتوافكن
كند، در آيه بعد مى افزايد: (اگر ما مى
خواستيم به هر انسانى (اجبارا) هدايت لازمش را مى داديم
) (و لو شئنا لاتينا كل نفس هداها).
مسلما ما چنين قدرتى داريم ، ولى ايمانى كه از طريق اجبار و الزام ما تحقق يابد
ارزش چندانى ندارد، اراده ما بر اين تعلق گرفته است كه نوع انسان را به اين افتخار
نائل كنيم كه (مختار)
باشد، و راه تكامل را با پاى خويش بسپرد.
لذا در پايان آيه مى فرمايد: (من آنها را
آزاد گذاردم ولى مقرر كرده ام كه دوزخ را از انسانهاى بى ايمان و گنهكار از جن و
انس همگى پر كنم ) (و لكن حق القول منى
لاملئن جهنم من الجنة و الناس اجمعين ).
آرى آنها با سوء اختيار خود اين راه را طى كرده اند و مستحق مجازاتند، و ما هم
اراده قاطع داريم بر اينكه دوزخ را از آنان پر كنيم .
با توجه به آنچه در بالا گفتيم و با توجه به صدها آيه قرآن كه انسان را موجودى
مختار و صاحب اراده ، و مكلف به تكاليف و مسئول در برابر اعمال خويش ، و قابل هدايت
بوسيله پيامبران و تهذيب نفس و خودسازى ، مى داند، هر گونه توهم دائر بر اينكه آيه
فوق دليل بر جبر است - آنچنان كه فخر رازى و امثال او پنداشته اند - منتفى مى شود.
ممكن است جمله قاطع و كوبنده فوق اشاره به اين باشد كه مبادا تصور كنيد، رحمانيت و
رحيميت خداوند، مانع از مجازات مجرمان آلوده و ستمگر است ، مبادا به آيات رحمت
مغرور شويد و خود را از مجازات الهى معاف بشمريد كه رحمت او جائى دارد و غضب او
جائى .
او مسلما - مخصوصا با توجه به لام قسم در جمله (لاملئن
) و نون تاكيد در آخر آن - به اين وعده خود وفا خواهد كرد، و دوزخ را از
اين دوزخيان پر مى كند، كه اگر نكند بر خلاف حكمت است .
لذا در آيه بعد مى گويد: ما به اين دوزخيان خواهيم گفت :
(بچشيد عذاب جهنم را به خاطر اينكه لقاى امروز خود را فراموش كرديد، و
ما نيز شما را به دست فراموشى سپرديم )!
(فذوقوا بما نسيتم لقاء يومكم هذا انا نسيناكم ).
(و نيز بچشيد عذاب هميشگى را به سبب
اعمالى كه انجام مى داديد) (و ذوقوا عذاب
الخلد بما كنتم تعملون ).
بار ديگر از اين آيه استفاده مى شود كه فراموش كردن دادگاه عدل قيامت سر چشمه اصلى
بدبختيهاى آدمى است ، و در اين صورت است كه خود را در برابر قانونشكنيها و مظالم
آزاد مى بيند، و نيز از اين آيه به خوبى روشن مى شود كه مجازات ابدى در برابر
اعمالى است كه انسان انجام مى دهد و نه چيز ديگر.
ضمنا منظور از فراموش كردن پروردگار نسبت به بندگانش ، بى اعتنائى و ترك حمايت و
فريادرسى است و گر نه همه عالم هميشه نزد پروردگار است و فراموشى در باره او معنى
ندارد.
نكته ها:
1 - استقلال روح و اصالت آن
نخستين آيه از آيات فوق كه دلالت بر قبض ارواح به وسيله فرشته مرگ دارد از دلائل
استقلال روح آدمى است .
زيرا تعبير به (توفى
) كه همان دريافت داشتن و قبض كردن است نشان مى دهد كه روح پس از جدائى
از بدن باقى مى ماند، و نابود نمى شود، و اصولا تعبير از انسان در آيه فوق به
(روح ) يا
(نفس ) گواه ديگرى بر اين معنى
است
زيرا طبق عقيده ماديين ، روح چيزى جز خواص (فيزيك
و شيميائى ) سلولهاى مغزى نيست كه با فناى
بدن نابود مى شود، درست مانند از بين رفتن حركات عقربه ساعت بعد از نابودى آن .
طبق اين عقيده ، روح چيزى نيست كه حافظ شخصيت انسان باشد بلكه جزئى از خواص جسم او
است كه با متلاشى شدن جسم از بين مى رود.
دلائل فلسفى متعددى بر اصالت و استقلال روح در دست داريم كه ما گوشه اى از آن را
ذيل آيه 85 سوره اسراء (جلد 12 صفحه 254 به بعد) آورديم منظور در اينجا بيان دليل
نقلى بر اين موضوع بود كه آيه فوق ، از آن آيات دال بر اين معنى محسوب مى شود.
2 - فرشته مرگ (ملك الموت )
از آيات مختلف قرآن مجيد استفاده مى شود كه خداوند امور اين جهان را بوسيله گروهى
از فرشتگان تدبير مى كند، چنانكه در آيه 5 سوره (نازعات
) مى فرمايد: فالمدبرات امرا: (سوگند
به فرشتگانى كه به فرمان خدا تدبير امور مى كنند).
مى دانيم سنت الهى بر اين است كه مشيت خود را از طريق اسباب پياده كند.
و گروهى از اين فرشتگان ، فرشتگان قبض ارواحند كه در آيات 28 و 33 سوره نحل و بعضى
ديگر از آيات قرآن به آنها اشاره شده است ، و در راءس آنها
(ملك الموت
) قرار دارد.
احاديث زيادى در اين زمينه ، نقل شده كه اشاره به بعضى از آنها از جهاتى لازم به
نظر مى رسد:
1 - در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه
فرمود: الامراض
و الاوجاع كلها بريد الموت و رسل الموت ! فاذا حان الاجل اتى ملك الموت بنفسه فقال
يا ايها العبد! كم خبر بعد خبر؟ و كم رسول بعد رسول ؟ و كم بريد بعد بريد؟ انا
الخبر الذى ليس بعدى خبر!:
(بيماريها و دردها همگى قاصدان مرگ و
فرستادگان او هستند، هنگامى كه عمر انسان به سر مى رسد، فرشته مرگ مى آيد (او از
ديدن فرشته مرگ وحشت مى كند و آن را بى مقدمه مى پندارد ولى ) او مى گويد:
(اى بنده خدا چه اندازه خبر بعد از خبر و رسول بعد از رسول و پيك بعد از
پيك براى تو فرستادم ؟ اما من آخرين خبرم ، و بعد از من ، خبرى نيست
)!
سپس مى گويد: (دعوت پروردگارت را اجابت كن
خواه از روى ميل و خواه از روى اكراه )! و
هنگامى كه فرشته مرگ قبض روح او مى كند، فرياد بستگان بلند مى شود او صدا مى زند
على من تصرخون ؟ و على من تبكون ؟ فو الله ما ظلمت له اجلا و لا اكلت له رزقا بل
دعاه ربه : (بر چه كسى فرياد مى كشيد؟ و
براى چه كسى اشگ مى ريزيد؟ به خدا سوگند وقت او به پايان رسيده بود، و تمام روزى
خود را دريافت داشته بود، پروردگارش از او دعوت كرد و او دعوت حق را اجابت نمود).
فليبك الباكى على نفسه ، و ان لى فيكم عودات و عودات حتى لا ابقى فيكم احدا:
(اگر مى خواهيد گريه كنيد بر خويشتن بگرييد!، من باز هم كرارا به ميان
شما مى آيم ! تا يكنفر از شما را باقى نگذاريم )!.
يكبار ديگر اين حديث تكان دهنده را مطالعه كنيد كه حقايق بسيارى در آن نهفته است .
2 - در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم كه پيامبر اسلام (صلى
اللّه عليه و آله و سلّم ) براى عيادت مردى از انصار به خانه او آمد فرشته مرگ را
بالاى سر او ديد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
فرمود: با اين دوست من با مدارا و لطف رفتار كن چرا كه او مردى با ايمان است ، عرض
كرد اى محمد! بشارت بر تو باد كه من نسبت به همه مؤ منان با محبتم و بدان اى محمد
(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به هنگامى كه قبض روح بعضى از فرزندان آدم را مى
كنم خانواده او فرياد مى كشند، من در كنار خانه مى ايستم ، مى گويم من گناهى ندارم
(عمر او پايان يافته بود) من باز كرارا به ميان شما بر مى گردم ! بهوش باشيد، بهوش
!
سپس مى افزايد: ما خلق الله من اهل بيت مدر و لا شعر و لا وبر، فى بر و لا بحر الا
و انا اتصفحهم فى كل يوم و ليلة خمس مرات حتى انى لاعرف بصغيرهم و كبيرهم منهم
بانفسهم : (خدا هيچ انسانى را از ساكنان
شهر و بيابان ، خانه و خيمه ، در خشكى و دريا، نيافريده ، مگر اينكه من در هر شبانه
روز پنج بار دقيقا به آنها نگاه مى كنم تا آنجا كه من صغير و كبير آنها را بهتر از
خودشان مى شناسم )!.
روايات ديگرى نيز به همين مضمون در منابع مختلف اسلامى آمده است كه مطالعه مجموع
آنها هشدارى است براى همه انسانها كه بدانند ميان آنان و مرگ فاصله زيادى نيست !، و
در يك لحظه كوتاه ممكن است همه چيز پايان گيرد.
آيا با اين حال جاى اين است كه انسان به زرق و برق اين جهان مغرور گردد و آلوده
انواع ظلم و گناه شود، و از عاقبت كار غافل بماند؟
آيه و ترجمه
إ نما يؤ من بايتنا الذين إ ذا ذكروا بها خروا سجدا و سبحوا بحمد ربهم و هم لا
يستكبرون
(15)
تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقنهم ينفقون
(16)
فلا تعلم نفس ما اءخفى لهم من قرة اءعين جزاء بما كانوا يعملون
(17)
اءفمن كان مؤ منا كمن كان فاسقا لا يستون
(18)
اءما الذين ءامنوا و عملوا الصلحت فلهم جنت الماءوى نزلا بما كانوا يعملون
(19)
و اءما الذين فسقوا فماءوئهم النار كلما اءرادوا اءن يخرجوا منها اءعيدوا فيها و
قيل لهم ذوقوا عذاب النار الذى كنتم به تكذبون
(20)
|
ترجمه :
15 - تنها كسانى به آيات ما ايمان مى آورند كه هر وقت اين آيات به آنها ياد آورى
شود به سجده مى افتند، و تسبيح و حمد پروردگارشان را بجاى مى آورند و تكبر نمى
كنند.
16 - پهلوهايشان از بسترها در دل شب دور مى شود (بپا مى خيزند و رو به درگاه خدا مى
آورند) پروردگار خود را با بيم و اميد مى خوانند، و از آنچه به آنها روزى داده ايم
انفاق مى كنند.
17 - هيچكس نمى داند چه پاداشهاى مهمى كه مايه روشنى چشمها مى گردد براى آنها نهفته
شده ، اين جزاى اعمالى است كه انجام مى دادند.
18 - آيا كسى كه با ايمان باشد همچون كسى است كه فاسق است ؟ نه ، هرگز اين دو برابر
نيستند!.
19 - اما كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند باغهاى بهشت جاويدان از آن
آنها خواهد بود، اين وسيله پذيرائى (خداوند) از آنهاست در مقابل اعمالى كه انجام مى
دادند.
20 - و اما كسانى كه فاسق شدند (و از اطاعت پروردگارشان بيرون رفتند) جايگاه هميشگى
آنها آتش است هر زمان بخواهند از آن خارج شوند آنها را به آن باز مى گردانند و به
آنها گفته مى شود بچشيد عذاب آتشى را كه انكار مى كرديد!.
تفسير:
پاداشهاى عظيمى كه هيچكس از آن آگاه نيست !
مى دانيم روش قرآن اين است كه بسيارى از حقايق را در مقايسه با يكديگر بيان مى كند،
تا كاملا مفهوم و دلنشين گردد.
در اينجا نيز بعد از شرحى كه درباره مجرمان و كافران در آيات پيشين بيان شد به صفات
برجسته مؤ منان راستين مى پردازد، و اصول عقيدتى و برنامه هاى
عملى آنها را به طور فشرده ضمن دو آيه با ذكر هشت صفت ، بيان مى دارد.
نخست مى فرمايد: (تنها كسانى به آيات ما
ايمان مى آورند كه هر وقت اين آيات به آنها ياد آورى شود به سجده مى افتند، و تسبيح
و حمد پروردگارشان را بجا مى آورند و تكبر نمى كنند)
(انما يؤ من باياتنا الذين اذا ذكروا بها خروا سجدا و سبحوا بحمد ربهم و هم لا
يستكبرون ).
تعبير به (انما)
كه معمولا براى حصر است ، بيانگر اين نكته است كه هرگاه كسى دم از ايمان مى زند و
داراى ويژگيهائى كه در اين آيات آمده نيست در صف مؤ منان راستين نمى باشد، او فردى
ضعيف الايمان است كه نمى توان وى را به حساب آورد.
در اين آيه چهار قسمت از صفات آنها بيان شده :
1 - به محض شنيدن آيات الهى به سجده مى افتند، تعبير به
(خروا) به جاى
(سجدوا)
اشاره به نكته لطيفى است كه اين گروه مؤ منان بيدار دل به هنگام شنيدن آيات قرآن
چنان شيفته و مجذوب سخنان پروردگار مى شوند كه بى اختيار به سجده مى افتند و دل و
جان را در اين راه از دست مى دهند.
آرى نخستين ويژگى آنها همان عشق سوزان و علاقه آتشينشان به كلام محبوب و معبودشان
است .
همين ويژگى در بعضى ديگر از آيات قرآن به عنوان يكى از برجسته ترين صفات انبياء ذكر
شده است ، چنانكه خداوند در باره گروهى از پيامبران بزرگ مى گويد: اذا تتلى عليهم
آيات الرحمن خروا سجدا و بكيا: (هنگامى كه
آيات خداوند رحمان بر آنان خوانده مى شد به خاك مى افتادند و سجده مى كردند و گريه
شوق سر مى دادند)
(سوره مريم آيه 58).
گر چه (آيات
) در اينجا به طور مطلق ذكر شده ، ولى پيدا است كه منظور از آن بيشتر
آياتى است كه دعوت به توحيد و مبارزه با شرك مى كند.
2 و 3 - نشانه دوم و سوم آنها (تسبيح
) و (حمد)
پروردگار است ، از يكسو خدا را از نقائص پاك و منزه مى شمرند، و از سوى ديگر او را
به خاطر صفات كمال و جمالش ، حمد و ستايش مى نمايند.
4 - وصف ديگر آنها تواضع و فروتنى و ترك هر گونه استكبار است چرا كه كبر و غرور
نخستين پله نردبان كفر و بى ايمانى است ، و تواضع و فروتنى در مقابل حق و حقيقت
نخستين گام ايمان است !
آنها كه در راه كبر و خود بينى گام بر مى دارند نه در برابر خدا سجده مى كنند، نه
تسبيح و حمد او را بجا مى آورند، و نه حق بندگان او را به رسميت مى شناسند، آنها بت
بزرگى دارند و آن خودشان است !
سپس به اوصاف ديگر آنها اشاره كرده مى گويد: (پهلوهايشان
از بسترها در دل شب دور مى شود) بپا مى
خيزند و رو به درگاه خدا مى آورند و به راز و نياز با او مى پردازند (تتجافى جنوبهم
عن المضاجع ).
آرى آنها به هنگامى كه چشم غافلان در خواب است مقدارى از شب را بيدار مى شوند، و در
آن هنگام كه برنامه هاى عادى زندگى تعطيل است و شواغل فكرى به حداقل مى رسد، و
آرامش و خاموشى همه جا را گرفته و خطر آلودگى عبادت به ريا كمتر وجود دارد خلاصه
بهترين شرائط حضور قلب فراهم است با تمام وجودشان رو به درگاه معبود مى آورند، و سر
بر آستان معشوق مى سايند، و آنچه در دل دارند با او در ميان مى گذارند، با ياد او
زنده اند و پيمانه قلب خود را از مهر او لبريز و سرشار دارند.
سپس مى افزايد: (آنها پروردگار خود را با
بيم و اميد مى خوانند) (يدعون ربهم خوفا و
طمعا).
آرى دو وصف ديگر آنها (خوف
) و (رجا)
يا (بيم )
و (اميد)
است .
نه از غضب و عذاب او ايمن مى شوند، و نه از رحمتش ماءيوس مى گردند، توازن اين بيم و
اميد كه ضامن تكامل و پيشروى آنها در راه خدا است همواره در وجودشان حكمفرما است .
چرا كه غلبه خوف بر اميد، انسان را به ياس و سستى مى كشاند.
و غلبه رجاء و طمع انسان را به غرور و غفلت وا مى دارد، و اين هر دو دشمن حركت
تكاملى انسان در سير او به سوى خدا است .
آخرين و هشتمين ويژگى آنها اين است كه : (از
آنچه به آنها روزى داده ايم انفاق مى كنند)
(و مما رزقناهم ينفقون ).
نه تنها از اموال خويش به نيازمندان مى بخشند كه از علم و دانش ، نيرو و قدرت ،
راءى صائب و تجربه و اندوخته هاى فكرى خوداز نيازمندان مضايقه ندارند.
كانونى از خير و بركتند، و چشمه جوشانى از آب زلال نيكيها كه تشنه كامان را سيراب و
محتاجان را به اندازه توانائى خويش بى نياز مى سازند.
آرى اوصاف آنها مجموعه اى است از: عقيده محكم ، ايمان قوى ، عشق سوزان به الله ،
عبادت و اطاعت ، كوشش و حركت ، و كمك در تمام ابعاد به بندگان خدا.
سپس در آيه بعد به پاداش عظيم و مهم مؤ منان راستين كه داراى نشانه هاى مذكور در دو
آيه قبل هستند پرداخته ، با تعبير جالبى كه حكايت از اهميت فوق العاده پاداش آنان
مى كند مى فرمايد: (هيچكس نمى داند چه
پاداشهاى مهمى كه مايه روشنى چشمها مى گردد براى آنها نهفته شده است
)! (فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين ).
اين پاداش فوق العاده عظيم (جزاى بر
اعمالى است كه انجام مى دادند) (جزاء بما
كانوا يعملون ).
تعبير به (هيچكس نمى داند)
و نيز تعبير به (قرة اعين
) (آنچه مايه روشنى چشمها است ) بيانگر عظمت بى حساب اين مواهب و
پاداشها است ، مخصوصا با توجه به اينكه
(نفس )
به صورت نكره در سياق نفى آمده و به معنى عموم است ، و همه نفوس را شامل مى گردد
حتى فرشتگان مقرب خدا و اولياى پروردگار.
تعبير به قرة اعين بدون اضافه به نفس اشاره به اين است كه اين نعمتهاى الهى كه براى
سراى آخرت به عنوان پاداش مؤ منان راستين تعيين شده چنان است كه مايه روشنائى چشم
همگان ميگردد. قرة از ماده قر (بر وزن حر) به معنى سردى و خنكى است ، و از آنجا كه
معروف است اشگ شوق همواره سرد و خنك ، و اشك غم و حسرت داغ و سوزان است تعبير به
قرة اعين در لغت عرب به معنى چيزى است كه مايه خنك شدن چشم انسان مى گردد، يعنى اشك
شوق را از ديدگانش جارى مى سازد و اين كنايه لطيفى است از نهايت خوشحالى .
ولى در فارسى اين تعبير وجود ندارد. بلكه مى گوئيم : مايه روشنى چشم او شد، ممكن
است اين تعبير فارسى امروز از داستان (يوسف
) و (يعقوب
) از قرآن گرفته شده باشد كه به گفته قرآن هنگامى كه بشارت دهنده نزد
يعقوب آمد و پيراهن يوسف را بر صورت او افكند چشمان نابيناى او ناگهان روشن شد!
(سوره يوسف آيه 96) و اين تعبير نيز كنايه از شدت سرور است .
در حديث مى خوانيم كه پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )مى گويد: ان الله
يقول اعددت لعبادى الصالحين ما لا عين راءت ، و لا اذن سمعت ، و لا خطر على قلب
بشر!:
(خدامى فرمايد: من براى بندگان صالحم
نعمتهائى فراهم كرده ام كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده ، و بر فكر كسى نگذشته
است )!.
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه مفسر بزرگ مرحوم طبرسى در
(مجمع البيان ) آن را مطرح
كرده و آن اينكه : چرا اين پاداش عظيم مخفى نگاهداشته شده است ؟
سپس او سه جواب براى اين سؤ ال ذكر مى كند:
1 - امور مهم و بسيار پر ارزش چنان است كه با الفاظ و سخن به آسانى حقيقت آن را
نميتوان درك كرد، و با اينحال گاهى اخفا و ابهام آن نشاطانگيزتر است و از نظر فصاحت
بليغتر.
2 - اصولا چيزى كه مايه روشنى چشمها است آنقدر دامنه اش گسترده است كه علم و دانش
آدمى به تمام خصوصيات آن نميرسد.
3 - چون اين پاداش براى نماز شب كه مخفى است قرار داده شده است متناسب اين است كه
جزاى عمل نيز بزرگ و مخفى باشد (توجه داشته باشيد كه در آيه
قبل جمله تتجافى جنوبهم عن المضاجع اشاره است به مساله نماز شب ).
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : ما من حسنة الا و لها ثواب مبين
فى القرآن ، الا صلوة الليل ، فان الله عز اسمه لم يبين ثوابها لعظم خطرها، قال :
فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين : (هيچ
عمل نيكى نيست مگر اينكه ثواب روشنى در قرآن براى آن بيان شده مگر نماز شب كه
خداوند بزرگ ثواب آن را روشن نساخته به خاطر اهميت آن ، لذا فرموده است : هيچكس
نميداند چه ثوابهائى كه مايه روشنائى چشمان است براى آنها نهفته شده است
).
ولى از همه اينها گذشته به طورى كه قبلا نيز اشاره كرده ايم عالم قيامت عالمى است
فوق العاده گستردهتر از اين جهان ، و حتى گستردهتر از زندگى دنيا در برابر زندگى
جنين در شكم مادر، و اصولا براى ما محبوسان در چهار ديوار دنيا ابعادش قابل درك
نيست ، و براى كسى قابل تصور نميباشد.
ما تنها سخنى از آن مى شنويم و شبحى از دورمى بينيم ، اما تا درك و ديد آن جهانى
پيدا نكنيم درك اهميت آن براى ما ممكن نيست ، همانگونه كه براى طفل در شكم مادر به
فرض كه عقل و هوش كامل مى داشت درك نعمتهاى اين دنيا غير ممكن است .
همين تعبير در مورد شهيدان راه خدا آمده است كه وقتى شهيد روى زمين قرارمى گيرد
زمين مى گويد آفرين بر روح پاكيزه اى كه از بدن پاكيزه اى پرواز مى كند بشارت باد
بر تو (ان لك ما لا عين راءت ، و لا اذن
سمعت ، و لا خطر على قلب بشر)!.
آيه بعد مقايسه اى را كه در آيات گذشته بود به طور صريحتر روشن مى سازد، مى گويد:
(آيا كسى كه مؤ من است همانند كسى است كه فاسق است ؟! نه هرگز اين دو
برابر نيستند) (ا فمن كان مؤ منا كمن كان
فاسقا لا يستوون ).
جمله به صورت استفهام انكارى مطرح شده ، استفهامى كه پاسخ آن از عقل و فطرت هر
انسانى مى جوشد كه اين دو هرگز برابر نيستند، در عين حال براى تاكيد، با ذكر جمله
(لا يستوون اين نابرابرى را مشخصتر مى كند.
در اين آيه ، (فاسق
) در مقابل (مؤ من
) قرار گرفته ، و اين دليل بر آن است كه فسق ، مفهوم گسترده اى دارد كه
هم كفر را شامل مى شود، و هم گناهان ديگر را، چرا كه اين كلمه در اصل از جمله
(فسقت الثمرة ) (يعنى ميوه از
پوستش خارج شد و يا در موردى كه هسته خرما از گوشت آن جدا مى شود و به بيرون مى
افتد) گرفته شده ، سپس به خارج شدن از اطاعت فرمان خدا و عقل ، اطلاق گرديده است ،
و مى دانيم هر كس كفر مى ورزد و يا مرتكب گناهانى مى شود از فرمان پروردگار و خرد
خارج شده است اين نكته نيز قابل توجه است ، كه ميوه مادامى كه در پوست خود قرار
دارد سالم است ، همينكه از پوست خارج شد فاسد مى شود، و بنابراين فاسق شدنش همان و
فاسد شدنش همان !
جمعى از مفسران بزرگ در ذيل اين آيه نقل كرده اند كه روزى
(وليد بن عقبه ) به
(على )
(عليه السلام ) عرض كرد انا ابسط منك لسانا و احد منك سنانا:
(من از تو زبانى گسترده تر و فصيحتر و نيزه اى تيزتر دارم
)! (اشاره به اينكه به پندار خودش هم در سخنورى و هم در جنگ جوئى
پيشتازتر است ).
على (عليه السلام ) در پاسخ او فرمود: ليس كما تقول يا فاسق !:
(اين چنين نيست كه تو مى گوئى اى فاسق )!
(اشاره به اينكه تو همان كسى هستى كه در داستان جمع آورى زكات از طايفه
(بنى المصطلق ) آنها را متهم
به قيام بر ضد اسلام كردى
و خداوند در سوره حجرات در آيه 6 يا ايها الذين آمنوا ان جائكم فاسق بنبا
فتبينوا... تو را تكذيب كرد و فاسق خواند).
بعضى در اينجا افزوده اند كه آيه ا فمن كان مؤ منا كمن كان فاسقا بعد از اين گفتگو
نازل شده ، اما با توجه به اينكه سوره مورد بحث (سوره سجده ) در مكه نازل گرديده و
داستان (وليد)
و (بنى المصطلق
) در مدينه اتفاق افتاد به نظر مى رسد كه اين از قبيل تطبيق آيه بر يك
مصداق روشن باشد.
ولى بنابر قول بعضى از مفسران كه آيه فوق و دو آيه بعد از آن را مدنى مى دانند
مشكلى از اين نظر باقى نميماند و مانعى ندارد كه اين سه آيه بعد از گفتگوى فوق نازل
شده باشد.
به هر حال نه در ايمان عميق و ريشه دار امير مؤ منان على بن ابى طالب (عليه السلام
) بحثى است و نه در فسق (وليد)
كه به هر دو در آيات قرآن اشاره شده است .
آيه بعد، اين عدم مساوات را به صورت گسترده ترى بيان مى كند،مى فرمايد:
(اما آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند باغهاى بهشت جاويدان
از آن آنها خواهد بود)
(اما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فلهم جنات الماوى ).
سپس مى افزايد (اين جنات ماوى ، وسيله
پذيرائى خداوند از آنها است در
مقابل اعمالى كه انجام مى دادند) (نزلا
بما كانوا يعملون ).
تعبير به (نزل
) كه معمولا به چيزى گفته مى شود كه براى پذيرائى مهمان آماده مى كنند
اشاره لطيفى است به اين جهت كه از مؤ منان در بهشت دائما همچون ميهمان پذيرائى مى
شود، در حالى كه دوزخيان - چنانكه در آيه بعد خواهد آمد - همچون زندانيانى هستند كه
هر وقت هوس بيرون آمدن كنند باز گردانده مى شوند!
و اگر مى بينيم در آيه 102 سوره كهف چنين آمده : انا اعتدنا جهنم للكافرين نزلا:
(ما جهنم را براى پذيرائى كافران آماده ساختيم
) در حقيقت از قبيل فبشرهم بعذاب اليم است ، كنايه از اينكه بجاى
پذيرائى ، آنها را مجازات و بجاى بشارت آنها را تهديد مى كند.
بعضى معتقدند كه (نزل
) نخستين چيزى است كه با آن از ميهمان تازه وارد پذيرائى مى شود (همان
چاى و شربت در زمان ما) بنابراين اشاره لطيفى است به اينكه جنات ماوى با تمام
نعمتها و بركاتش نخستين وسيله پذيرائى از اين ميهمانان الهى است ، و به دنبال آن
مواهب در بركات ديگرى است كه هيچكس جز خدا نمى داند!.
تعبير به (لهم جنات
) مى تواند اشاره به اين نكته نيز باشد كه خداوند باغهاى بهشت را عاريتى
به آنها نميدهد، بلكه براى هميشه به آنها تمليك مى كند، به گونهاى كه هرگز احتمال
زوال اين نعمتها آرامش فكر آنها را بر هم نميزند.
و در آيه بعد به نقطه مقابل آنها پرداخته مى گويد: (اما
كسانى كه فاسق شدند و از اطاعت پروردگارشان بيرون رفتند جايگاه هميشگى آنها آتش
دوزخ
است ) (و اما الذين فسقوا فماواهم النار).
آنها براى هميشه در اين جايگاه وحشتناك زندانى و محبوسند به گونه اى كه :
(هر زمان بخواهند از آن خارج شوند آنها را باز مى گردانند)
(كلما ارادوا ان يخرجوا منها اعيدوا فيها).
و (به آنها گفته مى شود: بچشيد عذاب آتشى
را كه پيوسته انكار مى كرديد) (و قيل لهم
ذوقوا عذاب النار الذى كنتم به تكذبون ).
بار ديگر در اينجا مى بينيم كه عذاب الهى در برابر (كفر
و تكذيب ) قرار گرفته و ثواب و پاداش او
در برابر (عمل
).
اشاره به اينكه (ايمان
) به تنهائى كافى نيست ، بلكه بايد انگيزه بر عمل باشد ولى
(كفر) به تنهائى براى عذاب
كافى است هر چند عملى همراه آن نباشد.
نكته :
شب زنده داران !
در تفسير جمله (تتجافى جنوبهم عن المضاجع
) (شبانگاه پهلوهاى آنها از بستر دور مى شود) دو تفسير در روايات اسلامى
وارد شده :
تفسيرى به نماز (عشاء)
و اشاره به اينكه مؤ منان راستين بعد از نماز مغرب و قبل از نماز عشاء به بستر
نميروند مبادا خواب آنها را بگيرد، و نماز عشايشان از دست برود. (زيرا در آن زمان
معمول بوده كه در آغاز شب به استراحت مى پرداختند و نماز مغرب و عشاء را - طبق
دستور استحباب جدائى ميان نمازهاى پنجگانه - از هم جدا مى كردند و هر كدام را در
وقت فضيلت خود بجا مى آورند) هرگاه بعد از نماز مغرب و قبل از وقت عشا مى خوابيدند
ممكن بود براى نماز عشا بيدار نشوند.
اين تفسير را ابن عباس طبق نقل در المنثور از (پيامبر
اسلام ) (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
نقل كرده ، و در (امالى
) شيخ نيز از (امام صادق
) (عليه السلام ) نقل شده است .
اما در بيشتر روايات و كلمات مفسران ، به برخاستن از بستر و براى اداء نماز شب
تفسير شده است .
در روايتى از امام باقر (عليه السلام ) چنين مى خوانيم كه به يكى از يارانش فرمود:
الا اخبرك بالاسلام اصله و فرعه و ذروة سنامه : (آيا
ريشه و شاخه و بلندترين قله اسلام را به تو معرفى كنم
)؟.
راوى عرض كرد بفرمائيد: فدايت شوم .
فرمود: اما اصله الصلوة ، و فرعه الزكاة ، و ذروة سنامه الجهاد!: ريشه اش نماز است
و شاخه اش زكات ، و قله مرتفعش جهاد است .
سپس افزود: اگر بخواهى تمام ابواب خير را به تو معرفى كنم راوى مى گويد: بفرمائيد
فدايت شوم .
امام فرمود: الصوم جنة ، و الصدقة تذهب بالخطيئة ، و قيام الرجل فى جوف الليل بذكر
الله ، (ثم قراء تتجافى جنوبهم عن المضاجع
):
(روزه سپرى است در مقابل آتش و صدقه محو
كننده گناه است ، و بر خاستن انسان در دل شب او را به ياد خدا مى اندازد، سپس آيه
تتجافى جنوبهم عن المضاجع را تلاوت فرمود.
در تفسير (مجمع البيان
) از (معاذ بن جبل
) چنين نقل شده كه در غزوه (تبوك
) در خدمت رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودم ، گرما همه را
سخت ناراحت كرده بود
و هر كس به گوشه اى پناه مى برد، ناگهان ديدم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) از همه به من نزديكتر است ، خدمتش رفتم عرضكردم : اى رسولخدا (صلى اللّه
عليه و آله و سلّم )! عملى به من بياموز كه مرا وارد بهشت كند، و از آتش دوزخ دور
سازد.
فرمود: سؤ ال بزرگى كردى ، اما پاسخ آن براى كسى كه خدا بر او آسان كرده است مشكل
نيست سپس افزود: تعبد الله و لا تشرك به شيئا و تقيم الصلوة المكتوبة و تؤ دى
الزكوة المفروضة و تصوم شهر رمضان : (خدا
را پرستش كن و چيزى را شريك او قرار نده نمازهاى واجب را انجام ده و زكات واجب - حق
مستمندان - را اداء كن و ماه رمضان را روزه بگير).
بعد فرمود: و اگر بخواهى از ابواب خيرات به تو خبر مى دهم عرض كردم اى پيامبر
بفرمائيد فرمود: الصوم جنة من النار و الصدقه تكفر الخطيئه و قيام الرجل فى جوف
الليل يبتغى وجه الله ثم قراء هذه الايه تتجافى جنوبهم عن المضاجع :
(روزه سپرى است در برابر آتش و انفاق در
راه خدا كفاره گناهان است ، و قيام انسان در دل شب براى خشنودى خدا. سپس آيه
(تتجافى جنوبهم ) را قرائت
فرمود).
گر چه هيچ مانعى ندارد كه آيه مفهوم وسيعى داشته باشد، هم بيدار ماندن در آغاز شب
را براى نماز عشاء شامل شود، و هم بر خاستن در سحرگاه را براى نماز شب ، ولى دقت در
مفهوم (تتجافى
) معنى دوم را بيشتر در ذهن منعكس مى كند، زيرا ظاهر جمله اين است كه
قبلا پهلوها در بستر آرام گرفته سپس از آن دور مى شود و اين مناسب قيام در آخر شب
براى انجام نماز است ، بنابراين دسته اول از روايات از قبيل توسعه در مفهوم و الغاء
خصوصيت است .
گر چه درباره اهميت اين نماز پر بركت همان چند روايت فوق كافى به نظرمى رسد، ولى
اين نكته قابل ذكر است كه در روايات اسلامى آن قدر اهميت
به اين عبادت داده شده است كه درباره كمتر عبادتى چنين سخن گفته شده است .
دوستان حق ، و رهروان راه فضيلت به اين عبادت بى ريا كه قلب را روشنائى و دل را نور
و صفا مى بخشد همواره اهميت بسيار مى دادند.
ممكن است بعضى هميشه توفيق بهره گيرى از اين عبادت پر بركت را نداشته باشند، ولى چه
مانعى دارد كه در بعضى از شبها كه اين توفيق حاصل است بهره گيرند، و در آن هنگام كه
خاموشى همه جا را فرا گرفته ، و اشتغالات روزانه همه تعطيل است ، كودكان در خواب ،
و محيط آماده حضور قلب و راز و نياز با خدا است ، بر خيزند و به در خانه خدا روند و
دل را به نور عشق دوست روشن سازند.
آيه و ترجمه
و لنذيقنهم من العذاب الادنى دون العذاب الاكبر لعلهم يرجعون
(21)
و من اءظلم ممن ذكر بايت ربه ثم اعرض عنها انا من المجرمين منتقمون
(22)
|
ترجمه :
21 - ما آنها را از عذاب نزديك (اين دنيا) قبل از عذاب بزرگ (آخرت ) مى چشانيم شايد
باز گردند.
22 - چه كسى ستمكارتر است از آنكس كه آيات پروردگارش به او تذكر داده شده و او از
آن اعراض كرده ، مسلما ما از مجرمان انتقام خواهيم گرفت .
تفسير:
مجازاتهاى تربيتى
به دنبال بحثى كه پيرامون گنهكاران و مجازات دردناك آنها در آيات قبل گذشت ، در
آيات مورد بحث به يكى از الطاف خفى الهى در مورد آنان كه همان مجازاتهاى خفيف دنيوى
و بيدار كننده است اشاره مى كند، تا معلوم شود خدا هرگز نمى خواهد بنده اى گرفتار
عذاب جاويدان شود، به همين دليل از تمام وسائل بيدار كننده براى نجات آنها استفاده
مى كند.
پيامبران الهى مى فرستد، كتب آسمانى نازل مى كند، نعمت مى دهد، به مصيبت گرفتار مى
سازد، و اگر هيچيك از اينها سودى نداشت ، چنين كسانى جز آتش دوزخ سرنوشتى نخواهند
داشت
مى فرمايد: (ما آنها را از عذاب نزديك اين
دنيا قبل از عذاب بزرگ آخرت مى چشانيم ، شايد بيدار شوند و باز گردند)
(و لنذيقنهم من العذاب الادنى دون العذاب الاكبر لعلهم يرجعون ).
مسلما عذاب ادنى معنى گسترده اى دارد كه غالب احتمالاتى را كه مفسران به طور
جداگانه در تفسير آن نوشته اند در برمى گيرد.
از جمله اينكه منظور مصائب و درد و رنجها است .
يا قحطى و خشكسالى شديد هفت ساله اى كه مشركان در مكه به آن گرفتار شدند، تا آنجا
كه مجبور گشتند از لاشه مردارها تغذيه كنند!
يا ضربه شديدى است كه بر پيكر آنها در جنگ (بدر)
وارد شد.
و مانند اينها.
اما اينكه بعضى احتمال داده اند منظور (عذاب
قبر) يا (مجازات
در رجعت ) است ، صحيح به نظر نمى رسد،
زيرا با جمله (لعلهم يرجعون
) (شايد از اعمال خود باز گردند) سازگار نيست .
البته بايد به اين نكته توجه داشت كه در اين دنيا نيز عذابهائى وجود دارد كه به
هنگام نزول آن درهاى توبه بسته مى شود و آن عذاب استيصال است يعنى مجازاتهائى كه
براى نابودى اقوام سركش به هنگامى كه هيچ وسيله بيدارى در آنها مؤ ثر نگردد نازل مى
شود، و طبعا اين گونه عذاب نيز از موضوع بحث آيه خارج است .
و اما (عذاب اكبر)
به معنى عذاب روز قيامت است كه از هر مجازاتى بزرگتر و دردناكتر است .
در اينكه چرا (ادنى
) (نزديكتر) در برابر (اكبر)
(بزرگتر) قرار گرفته ؟ در حالى كه يا بايد (ادنى
) در مقابل (ابعد)
(دورتر) و يا (اصغر)
در مقابل (اكبر)
قرار گيرد، نكته اى دارد كه بعضى از مفسران به آن اشاره كرده اند
و آن اينكه عذاب دنيا داراى دو وصف است (كوچك
بودن ) و (نزديك
بودن ) و به هنگام تهديد مناسب نيست كه
روى كوچك بودن آن تكيه شود، بلكه بايد روى نزديك بودنش تكيه كرد.
و عذاب آخرت ، نيز داراى دو وصف است : (دور
بودن ) و (بزرگ
بودن ) و در مورد آن نيز مناسب اين است كه
روى بزرگ بودنش تكيه شود نه دور بودنش (دقت كنيد)
تعبير به (لعل
) در جمله لعلهم يرجعون - چنانكه قبلا نيز گفته ايم - به خاطر اين است
كه چشيدن عذابهاى هشدار دهنده ، علت تامه براى بيدارى نيست ، بلكه جزء علت است ، و
نياز به زمينه آماده دارد، و بدون اين شرط به نتيجه نمى رسد، و كلمه لعل اشاره به
اين حقيقت است
ضمنا از اين آيه يكى از فلسفه هاى مهم مصائب و بلاها و رنجها كه از سؤ ال انگيزترين
مسائل در بحث توحيد و خداشناسى و عدل پروردگار است روشن مى گردد.
نه تنها در اينجا كه در آيات ديگر قرآن نيز به اين حقيقت اشاره شده است ، از جمله
در آيه 94 سوره اعراف مى خوانيم و ما ارسلنا فى قرية من نبى الا اخذنا اهلها
بالباساء و الضراء لعلهم يضرعون : (ما در
هيچ شهر و ديارى پيامبرى نفرستاديم مگر اينكه مردم آنجا را گرفتار مشكلات و زيانها
ساختيم تا بيدار شوند و به درگاه خدا روى آورند).
و از آنجا كه هر گاه هيچيك از وسائل بيدار كننده ، حتى مجازات الهى سود ندهد راهى
جز انتقام پروردگار از اين گروه كه ظالمترين افرادند وجود ندارد، در آيه بعد چنين
مى فرمايد:
(چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه آيات
پروردگارش به او تذكر
داده شده و او از آن اعراض كرده و روى برگردانده است
) (و من اظلم ممن ذكر بايات ربه ثم اعرض عنها).
(مسلما ما از اين مجرمان بى ايمان انتقام
خواهيم گرفت ) (انا من المجرمين منتقمون
).
اينها در حقيقت كسانى هستند كه نه مواهب و نعمتهاى الهى در آنها مؤ ثر افتاده ، و
نه عذاب و بلاى هشدار دهنده او، بنابر اين ظالمتر از اينها كسى نيست ، و اگر از
آنها انتقام گرفته نشود از چه كسى انتقام گرفته شود؟!
روشن است كه با توجه به آيات گذشته منظور از (مجرمان
) در اينجا منكران مبدء يا معاد و گنهكاران بى ايمان است .
در آيات قرآن بارها گروهى به عنوان (اظلم
) (ظالمترين افراد) معرفى شده اند، هر چند تعبيرهاى آن مختلف است ، اما
در واقع همه به ريشه كفر و شرك و بى ايمانى بازمى گردد، بنابر اين مفهوم
(ظالمترين ) كه به اصطلاح صفت
عالى است ، خدشه دار نمى شود.
تعبير به (ثم
) در آيه فوق كه معمولا براى بيان فاصله مى باشد ممكن است اشاره به اين
باشد كه به اين گونه افراد مجال كافى براى مطالعه داده مى شود، هرگز مخالفتهاى
ابتدائى آنها سبب انتقام الهى نمى گردد، اما بعد از پايان گرفتن فرصت لازم ، مستحق
انتقام خداوند خواهند شد.
ضمنا بايد توجه داشت تعبير به (انتقام
) از نظر لغت عرب به معنى (مجازات
كردن
) است ، هر چند مفهوم
(تشفى قلب ) (فرونشاندن سوز
درون ) در مفهوم اين كلمه در استعمالات روزمره افتاده است ولى در معنى اصلى لغوى آن
وجود ندارد.
لذا اين تعبير در مورد خداوند بزرگ در قرآن مجيد كرارا به كار رفته ، در حالى كه او
برتر و بالاتر از اين مفاهيم است او فقط از روى حكمت كار مى كند.
آيه و ترجمه
و لقد اتينا موسى الكتاب فلا تكن فى مرية من لقائه و جعلنه هدى لبنى اسرائيل
(23)
و جعلنا منهم ائمة يهدون باءمرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون
(24)
ان ربك هو يفصل بينهم يوم القيمة فيما كانوا فيه يختلفون
(25)
|
ترجمه :
23 - ما به موسى كتاب آسمانى داديم و شك نداشته باش كه او آيات الهى را دريافت داشت
و ما آنرا وسيله هدايت بنى اسرائيل قرار داديم .
24 - و از آنها امامان (و پيشوايانى ) برگزيديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مى
كردند بخاطر اينكه شكيبائى نمودند و به آيات ما يقين داشتند.
25 - مسلما پروردگار تو ميان آنها روز قيامت در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كند (و
هر كس را به سزاى اعمالش مى رساند).
تفسير:
صبر و شكيبائى و ايمان سرمايه امامت
آيات مورد بحث اشاره كوتاه و زود گذرى به داستان (موسى
) (عليه السلام ) و بنى اسرائيل است تا پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و
آله و سلّم ) و مؤ منان نخستين را تسلى و دلدارى دهد، و در برابر تكذيب و انكار و
كارشكنيهاى مشركان كه در آيات گذشته به آ
شد دعوت به صبر و شكيبائى و پايدارى كند، و هم بشارتى باشد براى مؤ منان كه سرانجام
بر اين گروه كافر لجوج پيروز مى شوند، همانگونه كه بنى اسرائيل بر دشمنان خود پيروز
شدند، و پيشوايان روى زمين گشتند.
و از آنجا كه موسى (عليه السلام )، پيامبر بزرگى است كه هم يهوديان به او ايمان
دارند و هم مسيحيان ، از اين نظر مى تواند انگيزه اى بر حركت اهل كتاب به سوى قرآن
و اسلام گردد.
نخست مى گويد: (ما به موسى كتاب آسمانى
داديم ) (و لقد آتينا موسى الكتاب ).
(بنابر اين شك و ترديد به خود راه مده كه
موسى ، آيات الهى را دريافت داشت )
(فلا تكن فى مرية من لقائه ).
(و ما كتاب آسمانى موسى ، تورات را وسيله
هدايت بنى اسرائيل قرار داديم ) (و جعلنا
هدى لبنى اسرائيل ).
در اينكه ضمير در (من لقائه
) به چه چيز باز مى گردد؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار است ، و هفت
احتمال يا بيشتر، در باره آن داده شده است .
اما آنچه از ميان آنها نزديكتر به نظر مى رسد اين است كه به
(كتاب ) (كتاب آسمانى موسى
يعنى تورات ) باز گردد، و جنبه مفعولى داشته باشد و فاعل آن موسى باشد.
بنابر اين معنى مجموع جمله چنين است : (تو
شك نداشته باش كه موسى به لقاى كتاب آسمانى رسيد، و آن را كه از درگاه پروردگار به
او القا شده بود دريافت داشت ).
شاهد گوياى اين تفسير اين است كه در آيه فوق ، سه جمله وارد شده است ، جمله اول و
آخر، مسلما در باره تورات سخن مى گويد، بنابر اين مناسب اين است كه جمله وسط نيز
همين معنى را تعقيب كند، نه اينكه سخن از قيامت يا
قرآن مجيد بگويد كه در اين صورت جمله معترضه خواهد بود، و مى دانيم جمله معترضه
خلاف ظاهر است ، و تا نيازى به آن نباشد نبايد به سراغ آن رفت .
تنها سؤ الى كه در اين تفسير باقى مى ماند مساله به كار رفتن كلمه
(لقاء) در مورد كتاب آسمانى
است ، چه اينكه در قرآن غالبا اين كلمه با اضافه به الله يا
(رب )
يا (آخرت )
و مانند آن به كار رفته ، و اشاره به قيامت است .
به همين دليل بعضى اين احتمال را در اينجا ترجيح داده اند كه بگوئيم آيه فوق نخست
از نزول تورات بر موسى (عليه السلام ) سخن مى گويد، و بعد به پيامبر اسلام (صلى
اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه در (لقاء
الله و مساله معاد) ترديد نكند، و باز
مجددا به مساله تورات باز مى گردد.
ولى بايد تصديق كرد كه در اين صورت تناسب ميان جمله هاى اين آيه به كلى به هم مى
خورد و انسجام آنرا متلاشى مى سازد.
ولى بايد توجه داشت كه تعبير (لقاء)
گر چه در قرآن در مورد دريافت كتب آسمانى به كار نرفته ، اما
(القاء) و
(تلقى ) كرارا در اين معنى
استعمال شده است ، چنانكه در آيه 25 سوره قمر مى خوانيم : ا القى الذكر عليه من
بيننا:
(آيا از ميان همه ما قرآن بر محمد القاء
شده است )؟!
و در داستان سليمان و ملكه سبا مى خوانيم هنگامى كه نامه سليمان به او رسيد گفت :
انى القى الى كتاب كريم : (نامه پر ارزشى
به من القاء شده )
(نمل - 29).
و در همين سوره آيه 6 در مورد قرآن مجيد چنين مى خوانيم : و انك لتلقى القرآن من
لدن حكيم عليم : (تو قرآن را از سوى
خداوند حكيم و عليم تلقى مى كنى ).
بنابر اين فعل (القاء)
و (تلقى )
به طور مكرر در اين مورد به كار رفته است .
حتى خود فعل
(لقاء)
در مورد نامه اعمال انسان در قرآن مجيد استعمال شده ، در آيه 13 سوره اسراء مى
خوانيم : و نخرج له يوم القيامة كتابا يلقاه منشورا:
(روز قيامت كتابى براى او (انسان ) بيرون مى آوريم كه آن را گسترده مى
بيند)!
از مجموع آنچه گفتيم ترجيح اين تفسير بر ساير احتمالاتى كه در آيه فوق داده شده
روشن مى شود.
ولى به هر حال توجه به اين نكته لازم است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
هيچگونه شك و ترديدى در اين گونه مسائل نداشت ، بلكه اين گونه تعبيرات معمولا براى
تاكيد
مطلب و نيز سرمشقى براى ديگران است .
در آيه بعد به افتخاراتى كه نصيب بنى اسرائيل در سايه استقامت و ايمان شد اشاره مى
كند، تا درسى براى ديگران باشد، مى فرمايد: (و
از آنها امامان و پيشوايانى قرار داديم ، كه به فرمان ما امر هدايت خلق خدا را بر
عهده گرفتند زيرا آنها شكيبائى كردند و به آيات ما يقين داشتند)
(و جعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون ).
در اينجا رمز پيروزى و شرط پيشوائى و امامت را دو چيز شمرده : يكى ايمان و يقين به
آيات الهى ، و ديگر صبر و استقامت و شكيبائى .
اين امر مخصوص بنى اسرائيل نيست ، درسى است براى همه امتها و براى مسلمانان ديروز و
امروز و فردا كه پايه هاى يقين خود را محكم كنند و از مشكلاتى كه در طريق به ثمر
رساندن خط توحيد است نهراسند، صبر و مقاومت را پيشه خود كنند تا ائمه خلق و رهبر
امتها در تاريخ عالم شوند.
تعبير به (يهدون
) (هدايت مى كنند) به صورت فعل مضارع و همچنين جمله
(يوقنون ) (يقين دارند) آن هم
به صورت فعل مضارع دليل بر استمرار اين دو وصف در طول زندگى آنها است ، چرا كه
مساله رهبرى لحظهاى از مشكلات خالى نيست ، و در هر گام شخص رهبر و پيشواى مردم با
مشكل جديدى روبرو مى شود كه بايد با نيروى يقين و استقامت مداوم به مبارزه با آن
برخيزد، و خط هدايت به امر الهى را تداوم بخشد.
قابل توجه اينكه مساله هدايت را مقيد به امر الهى مى كند، و مى فرمايد: يهدون
بامرنا و مهم در امر هدايت همين است كه از فرمان الهى سرچشمه گيرد، نه از امر مردم
و خواهش و تمناى دل ، يا تقليد از اين و آن .
امام صادق (عليه السلام ) در حديث پرمحتوايش ، با استفاده از مضامين قرآن مجيد
(ائمه و پيشوايان را بر دو گونه تقسيم مى
كند: امامانى كه به امر خدا نه به امر مردم هدايت را بر عهده مى گيرند، امر خدا را
بر امر خودشان مقدم مى شمرند، و حكم او را برتر از حكم خود قرار مى دهند.
و امامانى كه دعوت به سوى آتش مى كنند، فرمان خود را بر فرمان حق مقدم مى دارند، و
حكم خود را قبل از حكم الهى قرار مى دهند، و بر طبق هواى نفس خويش و بر ضد كتاب
الله عمل مى نمايند).
در اينكه منظور از (امر)
در اينجا امر تشريعى (دستورات الهى در شرع ) است ، يا امر تكوينى (نفوذ فرمان الهى
در عالم آفرينش ) مى باشد، ظاهر آيه همان معنى اول است و تعبيرات روايات و مفسران
نيز، همين معنى را تداعى مى كند
ولى بعضى از مفسران بزرگ آن را به معنى (امر
تكوينى ) دانسته اند.
توضيح اينكه : هدايت در آيات و روايات به دو معنى آمده است : ارائه طريق (نشان دادن
راه ) و ايصال به مطلوب (رساندن به مقصد).
هدايت پيشوايان الهى نيز از هر دو طريق صورت مى گيرد، گاه تنها به امر و نهى قناعت
مى كنند، ولى گاه با نفوذ باطنى در دلهاى لايق و آماده ، آنها را به هدفهاى تربيتى
و مقامات معنوى مى رسانند.
كلمه (امر)
در بعضى از آيات قرآن ، به معنى (امر
تكوينى ) به كار رفته است مانند انما امره
اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون : (هنگامى
كه چيزى
را اراده كند فرمان او تنها اين است كه مى گويد موجود باش ! آن هم موجود مى شود)
(سوره يس آيه 82).
جمله (يهدون بامرنا)
در آيه مورد بحث نيز اشاره به همين معنى است ، يعنى آنها پيشوايانى بودند كه به
قدرت پروردگار در نفوس آماده نفوذ مى كردند و آنها را به هدفهاى عالى تربيتى و
انسانى سوق مى دادند.
اين معنى فى حد ذاته معنى قابل ملاحظه اى است و يكى از شئون امامت و شاخه هاى هدايت
است ، اما جمله (يهدون بامرنا)
را منحصر به اين معنى دانستن ، موافق ظاهر آيه نيست ، ولى مانعى ندارد كه ما
(امر) را در اين جمله به معنى
وسيع كلمه بگيريم كه هم (امر تكوينى
) و هم (تشريعى
) را در بر گيرد و هر دو معنى هدايت در آيه جمع باشد اين معنى با بعضى
از احاديث كه در تفسير آيه به ما رسيده نيز هماهنگ است .
ولى به هر حال رسيدن امام و پيشوا به اين مقام ، تنها در پرتو يقين و استقامت امكان
پذير است .
بحثى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه آيا منظور از اين گروه امامان و پيشوايان
در بنى اسرائيل ، پيامبرانى هستند كه در اين قوم وجود داشتند، و يا علماء و
دانشمندانى كه به فرمان الهى مردم را هدايت به نيكيها مى كردند در اين زمره واردند؟
آيه از اين معنى ساكت است ، همين اندازه مى گويد ما جمعى از آنها را امامان هدايت
كننده قرار داديم ، اما با توجه به جمله (جعلنا)
(قرار داديم ) بيشتر چنين به نظر مى رسد كه منظور پيامبرانى است كه از سوى خداوند
به اين مقام منصوب شدند.
و از آنجا كه بنى اسرائيل - همچون سائر امم - بعد از اين امامان و پيشوايان راستين
باز دست به اختلاف زدند راههاى مختلفى را پيمودند و منشا تفرقه در ميان مردم شدند،
در آخرين آيه مورد بحث با لحن تهديد آميزى مى گويد: پروردگار تو ميان آنها در روز
قيامت در مورد اختلافاتى كه داشتند داورى مى كند، و هر كس را به سزاى عملش مى رساند
(ان ربك هو يفصل بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون )
آرى سرچشمه اختلاف هميشه آميختن (حق
) با (هوى و هوسها)
است ، و از آنجا كه قيامت روزى است كه هوى و هوسها در آن بى رنگ و محو مى شود و حق
آن چنان كه هست ظهور و بروز مى يابد اينجا است كه خداوند با فرمان خود به اختلافات
پايان مى دهد، و اين يكى ديگر از فلسفه هاى معاد است (دقت كنيد).
نكته :
شكيبائى و استقامت رهبران الهى
|