تفسير نمونه جلد ۱۷
جمعي از فضلا
- ۴ -
7 - به همين مناسبت اشاره كوتاهى به تاريخ بنى اسرائيل و سرگذشت موسى (عليه السلام
) و پيروزيهاى اين امت دارد.
8 - و باز به تناسب بحث بشارت و انذار اشاره اى به احوال گروهى ديگر از امتهاى
پيشين و سرنوشت دردناك آنها مى كند.
9 و 10 - بار ديگر به مسئله توحيد و نشانه هاى عظمت خدا باز مى گردد و با تهديد
دشمنان لجوج سوره را پايان مى دهد.
به اين ترتيب هدف اصلى سوره تقويت مبانى ايمان به مبدء و معاد و ايجاد موج نيرومندى
از حركت به سوى تقوا، و بازدارى از سركشى و طغيان و توجه به ارزش مقام والاى انسان
است كه مخصوصا در آغاز حركت اسلام و در محيط مكه فوق العاده لازم بوده .
آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
الم
(1)
تنزيل الكتب لا ريب فيه من رب العلمين
(2)
اءم يقولون افترئه بل هو الحق من ربك لتنذر قوما ما اءتئهم من نذير من قبلك لعلهم
يهتدون
(3)
الله الذى خلق السموت و الا رض و ما بينهما فى ستة اءيام ثم استوى على العرش ما لكم
من دونه من ولى و لا شفيع اء فلا تتذكرون
(4)
يدبر الا مر من السماء إ لى الا رض ثم يعرج إ ليه فى يوم كان مقداره اءلف سنة مما
تعدون
(5)
|
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - الم
2 - اين كتابى است كه از سوى پروردگار جهانيان نازل شده و شك و ترديدى در آن نيست .
3 - ولى آنها مى گويند (محمد) آن را به دروغ به خدا بسته است ، اما (بايد بدانند)
اين سخن حقى است از سوى پروردگارت تا گروهى را انذار كنى كه قبل از تو هيچ انذار
كننده اى براى آنها نيامده است ، شايد (پند گيرند و) هدايت شوند.
4 - خداوند كسى است كه آسمانها و زمين و آنچه را ميان اين دو است در شش روز (دوران
) آفريده سپس بر عرش (قدرت ) قرار گرفت ، هيچ ولى و شفاعت كننده اى براى شما جز او
نيست ، آيا متذكر نمى شويد؟
5 - امور اين جهان را از آسمان به سوى زمين تدبير مى كند سپس در روزى كه مقدار آن
هزار سال از سالهائى است كه شما مى شمريد به سوى او باز مى گردد (و دنيا پايان مى
يابد).
تفسير:
عظمت قرآن ، و مبدء و معاد
باز در اين سوره با حروف مقطعه (الف - لام - ميم ) روبرو مى شويم و اين پانزدهمين
بار است كه در آغاز سوره هاى قرآنى اين گونه حروف را مى يابيم .
در آغاز سوره هاى بقره (جلد اول ) و آل عمران (جلد دوم ) و اعراف (جلد ششم )
پيرامون تفاسير مختلف اين حروف به طور مشروح بحث كرده ايم ، بحثى كه درباره اهميت
قرآن بلافاصله بعد از اين حروف آمده است بار ديگر بيانگر اين حقيقت است كه الم
اشاره به عظمت قرآن و قدرتنمائى عظيم پروردگار است كه چنين كتاب بزرگ و پر محتوا كه
معجزه جاويدان محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است از حروف ساده الفبا كه در
دسترس همگان قرار دارد به وجود آورده است .
مى فرمايد: اين كتابى است كه از سوى پروردگار جهانيان نازل شده و شك و ترديدى در آن
راه ندارد (تنزيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين ).
اين آيه در واقع پاسخ به دو سوال است ، گوئى نخست از محتواى اين كتاب آسمانى سوال
مى شود، در پاسخ مى گويد: محتواى آن حق است و جاى كمترين شك و ترديد نيست ، سپس
سوال درباره ابداع كننده آن به ميان مى آيد، در پاسخ مى گويد اين كتاب از سوى
(رب العالمين
) است .
اين تفسير نيز محتمل است كه جمله من (رب
العالمين ) دليلى باشد براى جمله لا ريب
فيه گوئى كسى سوال مى كند به چه دليل اين كتاب حق است و جاى ترديد ندارد، مى گويد
به دليل اينكه از سوى پروردگار جهانيان است كه هر حق و واقعيتى از وجودش مى جوشد.
ضمنا تكيه بر صفت (رب العالمين
) از ميان اوصاف خدا ممكن است اشاره به اين باشد كه اين كتاب ، مجموعه
اى است از شگفتيهاى جهان هستى و عصاره اى است از حقايق عالم وجود، چرا كه از سوى
پروردگار جهانيان است . توجه به اين نكته نيز لازم است كه قرآن نمى خواهد در اينجا
به صرف ادعا قناعت كند بلكه مى خواهد بگويد چيزى كه عيانست چه حاجت به بيان است ،
محتواى اين كتاب خود گواه حقانيت و صحت آنست .
سپس به تهمتى كه بارها مشركان و منافقان بى ايمان به اين كتاب بزرگ آسمانى بسته
بودند اشاره كرده مى فرمايد: آنها مى گويند: محمد اينها را به دروغ بر خدا بسته است
و از ناحيه پروردگار جهانيان نيست (ام يقولون افتراه ).
در پاسخ ادعاى بى دليل آنها مى گويد: اين افترا نيست ، بلكه سخن حقى است از سوى
پروردگارت (بل هو الحق من ربك ).
و دليل حقانيت آن در خود آن آشكار و نمايان است :
سپس به هدف نزول آن پرداخته مى گويد: هدف اين بوده كه گروهى را انذار كنى كه پيش از
تو انذار كننده اى براى آنها نيامده است ، شايد پند گيرند و هدايت شوند (لتنذر قوما
ما آتاهم من نذير من قبلك لعلهم يهتدون ).
گر چه دعوت پيامبر اسلام هم بشارت است و هم انذار و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) بيش از آنچه نذير است بشير است ولى در برابر قومى گمراه و لجوج بايد بيشتر
روى انذار تكيه كرد.
جمله (هو الحق من ربك
)باز اشاره به اين است كه دليل حقانيتش در خود آن مشهود است .
و جمله (لعلهم يهتدون
) اشاره به اين است كه قرآن زمينه ساز هدايت است ولى تصميم گيرى نهائى
به هر حال با خود انسان مى باشد. در اينجا دو سوال پيش مى آيد:
1 - منظور از اين قوم كه هيچ بيم دهنده اى قبل از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و
آله و سلّم ) براى آنها نيامده بود چه قومى است ؟
2 - بعلاوه مگر قرآن نمى گويد: و ان من امة الا خلد فيها نذير:
(هيچ امتى نبوده مگر اينكه بيم دهنده اى در آن وجود داشته است
) (فاطر - 24)
در پاسخ سوال اول جمعى از مفسران گفته اند: منظور قبيله قريش است كه پيش از پيامبر
اسلام انذار كننده الهى نداشتند.
بعضى ديگر گفته اند: منظور دوران فترت است (يعنى فاصله ميان قيام عيسى (عليه السلام
) و ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ).
ولى هيچكدام از اين دو پاسخ صحيح به نظر نميرسد، زيرا طبق عقيده مستدل ، هرگز زمين
از حجت الهى خالى نمى ماند، و در هر عصر و زمان پيامبر يا وصى پيامبرى براى اتمام
حجت در ميان انسانها وجود داشته و دارد.
بنابراين به نظر مى رسد كه منظور در اينجا از نذير پيامبر بزرگى باشد كه دعوت خود
را آشكارا و توام با معجزات و در محيطى وسيع و گسترده آشكار سازد، و مى دانيم چنين
انذار كننده اى در جزيره عربستان و در ميان قبائل مكه قيام نكرده بود.
و در پاسخ سوال دوم بايد گفت : جمله و ان من امة الا خلا فيها نذير مفهومش اين است
كه هر امتى ، انذار كننده اى داشته است ، و اما اينكه او در هر مكان ، شخصا حضور
داشته باشد لازم نيست ، همين اندازه كه صداى دعوت پيامبران بزرگ الهى بوسيله اوصياى
آنها به گوش همه مردم جهان برسد كافى است .
اين سخن درست به آن مى ماند كه بگوئيم هر امتى پيامبر اولوالعزمى داشته و داراى
كتاب آسمانى بوده ، مفهومش اين است كه صداى اين پيامبر و كتاب آسمانى او از طريق
نمايندگان و اوصيايش به همه آن امت در طول تاريخ رسيده است .
بعد از بيان عظمت قرآن و رسالت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به يكى ديگر
از مهمترين پايه هاى عقائد اسلامى يعنى توحيد و نفى شرك پرداخته چنين مى گويد: خدا
آن كسى است كه آسمانها و زمين و آنچه را در ميان اين دو است در شش روز آفريده است
(الله الذى خلق السماوات و الارض و ما بينهما فى ستة ايام ).
كرارا گفته ايم منظور از شش روز در اين آيات ، شش دوران است ، زيرا مى دانيم يكى از
معانى روز در استعمالات روزمره دوران است ، چنانكه مى گوئيم روزى رژيم استبدادى
حكومت مى كرد، و امروز نظام شورائى ، در حالى كه مى دانيم رژيمهاى استبدادى هزاران
سال حكومت مى كردند، اما از آن تعبير به (روز)
مى كنند.
و از سوى ديگر مى دانيم : بر آسمان و زمين دورانهاى مختلفى گذشته است :
روزى تمام كرات منظومه شمسى به صورت توده واحد مذابى بود.
روز ديگرى سيارات از خورشيد جدا شدند و به دور آن به گردش در آمدند. روزى زمين
يكپارچه آتش بود.
و روز ديگر سرد و آماده زندگى گياهان و حيوانات شد، سپس موجودات زنده طى مراحل
مختلف به وجود آمدند.
(ما شرح اين معنى و نيز دورانهاى ششگانه را بطور مبسوط در جلد ششم صفحه 200 به بعد
ذيل آيه 54 سوره اعراف آورده ايم ).
بديهى است قدرت بى انتهاى پروردگار براى ايجاد تمام اين جهان در يك لحظه كوتاه و
كمتر از آن كافى است ، ولى اين نظام تدريجى بهتر مى تواند بيانگر عظمت خدا و علم و
تدبير او در تمام مراحل باشد.
فى المثل اگر (جنين
) در يك لحظه تمام دوران تكامل خود را طى مى كرد و متولد مى شد شگفتيهاى
آن از نظر انسان دور مى ماند، اما هنگامى كه مى بينيم هر روز و هر هفته در طول اين
نه ماه شكل و شرائط شگرف تازه اى به خود مى گيرد و مراحل گوناگون عجيبى را يكى بعد
از ديگرى پشت سر مى گذارد به عظمت آفريدگار بهتر آشنا مى شويم .
بعد از مساله آفرينش به مساله حاكميت خداوند بر عالم هستى پرداخته مى گويد:
(سپس خداوند بر عرش قدرت قرار گرفت ، و بر كل عالم هستى حكومت كرد)
(ثم استوى على العرش ).
كلمه (عرش )
چنانكه قبلا نيز گفته ايم در اصل به معنى تختهاى بلند پايه است ، و معمولا كنايه از
قدرت مى آيد، چنانكه در تعبيرات روزانه مى گوئيم پايه هاى تخت فلانكس فرو ريخت يعنى
قدرتش بر باد رفت .
بنا بر اين قرار گرفتن خداوند بر عرش نه به معنى جسمانى آن است كه خداوند همچون
پادشاهان تختى داشته باشد و روى آن بنشيند، بلكه به اين معنى است كه او هم خالق
جهان هستى است ، و هم حاكم بر كل عالم .
و در پايان آيه با اشاره به مساله توحيد (ولايت
) و (شفاعت
)
مراحل توحيد را كامل مى كند، مى فرمايد: (جز
او ولى و شفيعى براى شما نيست ) (ما لكم
من دونه من ولى و لا شفيع ).
با اين دليل روشن كه خالقيت جهان نشانه حاكميت او است ، و حاكميت دليل بر توحيد ولى
و شفيع و معبود است ، چرا بيراهه مى رويد و دست به دامن بتها مى زنيد؟
(آيا متذكر نمى شويد)؟! (افلا
تتذكرون ).
در حقيقت مراحل سه گانه توحيد كه در آيه فوق منعكس است هر كدام دليلى بر ديگرى
محسوب مى شود، توحيد خالقيت دليل بر توحيد حاكميت است و توحيد حاكميت دليل بر توحيد
ولى و شفيع و معبود.
در اينجا سؤ الى براى بعضى از مفسران مطرح شده كه جواب آن چندان پيچيده نيست ، و آن
اينكه جمله اخير مى گويد: غير از خدا شما سرپرست و شفاعت كننده اى نداريد، و مفهومش
اين است كه ولى و شفيع شما تنها خدا است ، آيا ممكن است كسى نزد خودش شفاعت كند؟!
اين سؤ ال را از سه راه مى توان پاسخ گفت :
1 - با توجه به اينكه همه شفيعان بايد به اجازه او شفاعت كنند من ذا الذى يشفع عنده
الا باذنه : (چه كسى مى تواند نزد او جز
به اجازه او شفاعت كند) (بقره - 255) بنا
بر اين مى توان گفت كه شفاعت هر چند از ناحيه پيامبران و اولياء الهى باشد باز به
ذات پاك او بر مى گردد، خواه شفاعت براى آمرزش گناهان باشد و يا براى رسيدن به
نعمتهاى الهى .
شاهد اين سخن ، آيه اى است كه درست به مضمون همين آيه در آغاز سوره يونس آمده و در
آنجا مى خوانيم : يدبر الامر ما من شفيع الا من بعد اذنه :
(هيچ شفاعت كننده اى جز بعد از اجازه او نخواهد بود)
(يونس - 3).
2 - با توجه به اينكه به هنگام توسل به درگاه پروردگار ما به صفات او متوسل مى شويم
، از رحمانيت و رحيميتش ، از غفاريت و غفوريتش ، و از فضل و كرمش استمداد مى جوئيم
گوئى او را نزد خودش شفيع قرار مى دهيم ، و اين صفات را واسطه ميان خود و ذات پاكش
مى شمريم ، هر چند در حقيقت صفات او عين ذات او است .
اين همان چيزى است كه در دعاى كميل در عبارت پر معنى على (عليه السلام ) آمده
است و استشفع بك الى نفسك : (من بوسيله تو
نزد تو شفاعت مى طلبم )!
3 - منظور از (شفيع
) در اينجا ناصر و يار و ياور است ، و مى دانيم يار و ياور و ناصر تنها
خدا است ، و اينكه بعضى شفاعت را در اينجا به معنى آفرينش و تكميل نفوس گرفته اند
در حقيقت به همين معنى باز مى گردد.
در آخرين آيه مورد بحث ، نخست اشاره به توحيد پروردگار، سپس به مساله
(معاد)
اشاره مى كند، و به اين ترتيب سه شاخه توحيد كه در آيات گذشته بيان شده (توحيد
خالقيت و حاكميت و عبوديت ) در اينجا با ذكر (توحيد
ربوبيت ) يعنى تدبير جهان هستى تنها
بوسيله خداوند تكميل مى گردد.
مى فرمايد: (خداوند امور اين جهان را از
مقام قرب خود به سوى زمين تدبير مى كند)
(يدبر الامر من السماء الى الارض ).
و به تعبير ديگر خداوند تمام عالم هستى را از آسمان گرفته تا زمين ، زير پوشش تدبير
خود قرار داده است ، و جز او مدبرى در اين جهان وجود ندارد.
سپس مى افزايد: (تدبير امور در روزى كه
مقدار آن هزار سال از سالهائى است كه شما مى شماريد به سوى او باز مى گردد)
(ثم يعرج اليه فى يوم كان مقداره الف سنة مما تعدون ).
منظور از اين روز، روز قيامت است .
توضيح اينكه : مفسران در تفسير آيه فوق سخنان فراوانى گفته اند و احتمالات مختلفى
داده اند:
1 - بعضى آن را اشاره به (قوس نزولى
) و (صعودى
) تدبير عالم در همين دنيا دانسته اند.
2 - بعضى اشاره به فرشتگان الهى مى دانند كه فاصله آسمان را تا زمين در مدت پانصد
سال طى مى كنند، و در همين مدت نيز باز مى گردند و به تدبير اين جهان به فرمان خدا
مشغولند.
3 - بعضى ديگر آن را اشاره به دورانهاى تدبير الهى در اين عالم مى دانند و معتقدند
كه دورانهاى مختلف تدبير هر يك هزار ساله است ، و در هر هزار سال خداوند تدبير امر
آسمان و زمين را به فرشتگان خود، دستور مى دهد، و پس از پايان اين دوران هزار ساله
، دوران ديگرى آغاز مى شود.
اين تفسيرها در عين اينكه مطالب گنگ و مبهمى را ارائه مى دهد، قرينه و شاهد خاصى از
خود آيه و از آيات ديگر قرآن ندارد.
به عقيده ما منظور از اين آيه به قرينه آيات ديگر قرآن ، و نيز رواياتى كه در تفسير
آيه وارد شده چيز ديگرى است .
و آن اينكه : خداوند اين جهان را آفريده ، و آسمان و زمين را با تدبير خاصى نظم
بخشيده ، و به انسانها و ديگر موجودات زنده لباس حيات پوشانده ، ولى در پايان
جهان اين تدبير را بر مى چيند، خورشيد تاريك و ستارگان بى فروغ مى شوند و به گفته
قرآن ، آسمانها را همچون طومارى در مى نوردد، تا به حالت قبل از گسترش اين جهان در
مى آيند: يوم نطوى السماء كطى السجل للكتب كما بداءنا اول خلق نعيده :
(آن روز كه آسمان را همچون طومارى در هم مى پيچيم ، سپس همانگونه كه
آفرينش را آغاز كرديم آن را باز مى گردانيم ).
و به دنبال در هم پيچيده شدن اين جهان طرحى نوين و جهانى وسيعتر ابداع مى گردد،
يعنى پس از پايان اين دنيا جهان ديگر آغاز مى شود.
اين معنى در آيات ديگر قرآن نيز آمده است از جمله در آيه 156 سوره بقره مى خوانيم :
انا لله و انا اليه راجعون : (ما از آن
خدا و از سوى او هستيم ،
و به سوى او باز مى گرديم ) و در سوره روم
آيه 27 چنين آمده است : و هو الذى يبداء الخلق ثم يعيده و هو اهون اليه
(او كسى است كه آفرينش را آغاز مى كند و سپس باز مى گرداند و اين بر او
آسانتر است ).
و در آيه 34 يونس مى خوانيم : قل الله يبداء الخلق ثم يعيده فانى تؤ فكون :
(بگو خداوند آفرينش را آغاز كرده سپس آن را باز مى گرداند، با اينحال
چرا از حق رويگردان مى شويد)؟
با توجه به اين تعبيرات و تعبيرات ديگرى كه مى گويد تمام امور سرانجام به خدا باز
مى گردند و اليه يرجع الامر كله (سوره هود آيه 123) روشن مى شود كه آيه مورد بحث
نيز از آغاز و ختم جهان و بر پا شدن روز قيامت سخن مى گويد كه گاهى از آن تعبير به
(قوس نزولى ) و
(قوس صعودى ) مى كنند.
بنابر اين مفهوم آيه چنين مى شود كه (خداوند
تدبير امر اين جهان از آسمان به زمين مى كند (از آسمان آغاز و به زمين منتهى مى
گردد) سپس همه اينها در روز قيامت به سوى او باز مى گردند).
در تفسير (على بن ابراهيم
) در ذيل همين آيه مى خوانيم : (منظور
تدبير امورى است كه خداوند به تدبير آن مى پردازد، و همچنين امر و نهى كه در شرع
وارد شده و اعمال همه بندگان ، تمام اينها روز قيامت آشكار مى شود، و مقدار آن روز
به اندازه هزار سال از سالهاى اين دنيا است ).
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه در آيه 4 سوره معارج در مورد طول روز قيامت مى
خوانيم : تعرج الملائكة و الروح اليه فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة :
(فرشتگان و روح به سوى او عروج مى كنند در روزى كه پنجاه هزار سال است
) چگونه مى توان ميان آيه مورد بحث كه مقدار آن را فقط يكهزار سال تعيين
مى كند و آيه سوره معارج جمع كرد؟
پاسخ اين سؤ ال در حديثى كه در (امالى شيخ
طوسى ) از (امام
صادق ) (عليه السلام ) نقل شده آمده است ،
فرمود: ان فى القيامة خمسين موقفا، كل موقف مثل الف سنة مما تعدون ، ثم تلا هذه
الاية فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة :
(در قيامت پنجاه موقف (محل توقف براى
رسيدگى به اعمال و حساب ) است كه هر موقفى به اندازه يكهزار سال از سالهائى است كه
شما مى شمريد، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: در روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است
).
البته اين تعبيرات منافاتى با اين مطلب نيز ندارد كه عدد هزار و پنجاه هزار در
اينجا عدد شماره اى نباشد، بلكه هر كدام براى تكثير و بيان فزونى باشد، يعنى در
قيامت پنجاه موقف است كه در هر موقفى انسان مدت بسيار زيادى بايد توقف كند.
نكته ها:
سوء استفاده از آيه (يدبر الامر)
بعضى از پيروان مسلكهاى ساختگى در عصر ما براى توجيه مسلك خود، آيه فوق را دستاويز
قرار داده و با اشتباه كارى و مغالطه خواسته اند آن را بر منظور خود تطبيق كنند،
اتفاقا با غالب مبلغين آنها كه انسان روبرو مى شود از جمله دلائلى كه فورا به آن
متشبث مى شوند همين آيه (يدبر الامر من
السماء الى الارض ... مى باشد، آنها مى گويند:
منظور از (امر)
در اين آيه (دين و مذهب
) است و (تدبير)
بمعنى فرستادن دين و
(عروج )
بمعنى برداشتن و نسخ دين است ! و روى اين حساب هر مذهبى بيش از هزار سال نمى تواند
عمر كند و بايد جاى خود را به مذهب ديگر بسپارد و به اين ترتيب مى گويند: ما قرآن
را قبول داريم ، اما مطابق همين قرآن پس از
گذشتن هزار سال مذهب ديگر خواهد آمد!!
اكنون مى خواهيم به عنوان يك فرد بيطرف آيه مزبور را درست بررسى و تجزيه و تحليل
كنيم ببينيم آيا ارتباطى به آنچه آنها مدعى هستند دارد يا نه ؟ بگذريم از اينكه اين
معنى به قدرى از مفهوم آيه دور است كه به فكر هيچ خواننده خالى الذهنى نمى آيد.
پس از دقت مى بينيم تطبيق آيه بر آنچه آنها مى گويند نه تنها با مفهوم آيه سازگار
نيست بلكه از جهات بسيارى اشكال واضح دارد:
1 - كلمه (امر)
را به معنى دين و مذهب گرفتن نه تنها دليلى ندارد بلكه آيات ديگر قرآن آن را نفى مى
كند، زيرا در آيات ديگرى امر به معنى فرمان آفرينش استعمال شده است مانند
(انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون
) (آيه 82 سوره يس ) (جز اين
نيست كه امر او اين است كه هر گاه چيزى را اراده كند مى گويد موجود باش !، فورا
موجود مى شود).
در اين آيه و آيات ديگرى مانند آيه 50 سوره قمر، و 27 سوره مؤ منون ، و 54 سوره
اعراف ، و 32 سوره ابراهيم ، و 12 سوره نحل ، و 25 سوره روم ، و آيه 12 سوره جاثيه
، و بسيارى آيات ديگر امر به همين معنى امر تكوينى استعمال شده ، نه به معنى تشريع
دين و مذهب
اساسا هر جا سخن از آسمان و زمين و آفرينش و خلقت و مانند اينها است امر به همين
معنى است (دقت كنيد).
2 - كلمه (تدبير)
نيز در مورد خلقت و آفرينش و سامان بخشيدن به وضع جهان هستى به كار مى رود نه به
معنى نازل گردانيدن مذهب ، لذا مى بينيم در آيات ديگر قرآن (آيات يكديگر را تفسير
مى كنند) در مورد دين و مذهب هرگز كلمه (تدبير)
به كار نرفته بلكه كلمه (تشريع
) يا (تنزيل
) يا
(انزال )
به كار رفته است .
شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا: (سرآغاز
شريعت از چيزى بود كه به نوح توصيه كرد)
(شورى - 13).
و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون : (كسى
كه به آنچه خدا نازل كرده حكم نكند كافر است )
(مائده - 44).
نزل عليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه : (قرآن
را به حق بر تو نازل كرد كه تصديق كننده كتب آسمانى قبل است
)
(آل عمران - 3).
3 - آيات قبل و بعد (آيه مورد بحث
) مربوط به خلقت و آفرينش جهان است نه مربوط به تشريع اديان ، زيرا در
آيه (قبل )
گفتگو از آفرينش آسمان و زمين در شش روز (و به عبارت ديگر شش دوران ) بود و در آيات
(بعد) سخن از آفرينش انسان است
.
ناگفته پيدا است تناسب آيات ايجاب مى كنند كه اين آيه هم كه در وسط آيات
(خلقت )
واقع شده مربوط به مساله خلقت و تدبير امر آفرينش باشد.
لذا اگر كتب تفسير را كه صدها سال قبل نوشته شده مطالعه كنيم مى بينيم با اينكه در
تفسير اين آيه احتمالات گوناگونى داده اند هيچكس احتمال نداده كه آيه مربوط به
تشريع اديان بوده باشد. مثلا در تفسير
(مجمع البيان
) كه از مشهورترين تفاسير اسلامى است و مؤ لف آن در قرن ششم هجرى
ميزيسته با اينكه اقوال مختلفى در تفسير آيه فوق ذكر شده از احدى از دانشمندان
اسلام قولى دائر بر اينكه آيه مربوط به تشريع اديان است نقل نكرده است .
4 - كلمه (عروج
) به معنى (صعود كردن و بالا
رفتن ) است ، نه به معنى نسخ اديان و زائل
شدن ، و در هيچ جاى قرآن (عروج
) به معنى (نسخ
) ديده نمى شود (اين كلمه در پنج آيه از قرآن ذكر شده و در هيچ مورد به
اين معنى نيست ) بلكه در مورد اديان همان كلمه (نسخ
) يا (تبديل
) و امثال آن به كار مى رود.
اساسا اديان و كتب آسمانى چيزى نيستند كه مثلا مانند ارواح بشر پس از پايان عمر با
فرشتگان به آسمان پرواز كنند، بلكه آئينهاى نسخ شده در همين زمين هستند ولى در پاره
اى از مسايل از درجه اعتبار افتاده اند در حالى كه اصول آنها به قوت خود باقى است .
خلاصه اينكه كلمه (عروج
) علاوه بر اينكه در هيچ جاى قرآن مجيد به معنى نسخ اديان بكار نرفته
اصولا با مفهوم نسخ اديان سازش ندارد، زيرا اديان منسوخه عروجى به آسمان ندارند.
5 - علاوه بر همه اينها اين معنى با واقعيت عينى ابدا تطبيق نمى كند، زيرا فاصله
اديان گذشته با يكديگر در هيچ مورد يكهزار سال نبوده است !.
مثلا فاصله ميان ظهور حضرت (موسى
) (عليه السلام ) و حضرت (مسيح
) (عليه السلام ) بيش از 1500 سال و فاصله ميان حضرت مسيح (عليه السلام
) و ظهور پيامبر بزرگ اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كمتر از 600 سال ، است
!
همانطور كه ملاحظه مى كنيد هيچ يك از اين دو نه تنها با هزار سال كه آنها مى گويند
جور نيست بلكه فاصله زيادى دارد.
فاصله ميان ظهور (نوح
) (عليه السلام ) كه يكى از پيامبران (اولوا
العزم ) و پايه گذار آئين و شريعت خاصى
است با قهرمان بتشكن (ابراهيم
) (عليه السلام ) كه يكى ديگر از پيامبران صاحب شريعت است بيش از 1600
سال و فاصله (ابراهيم
) (عليه السلام ) با (موسى
) (عليه السلام ) را كمتر از 500 سال نوشته اند.
از اين موضوع چنين نتيجه مى گيريم كه حتى به عنوان يك نمونه ، فاصله يكى از مذاهب و
اديان گذشته با آئين بعد از خود هزار سال نبوده است ، تو خود حديث مفصل بخوان از
اين مجمل !
6 - از همه اينها كه بگذريم دعوى سيد على محمد باب كه اينهمه توجيهات ناروا را به
خاطر او متحمل شده اند با اين حساب ابدا نمى سازد، زيرا به اعتراف خود آنها تولدش
در سال 1325 و شروع ادعايش در سال 1260 هجرى قمرى بود و با توجه به اينكه شروع دعوت
پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) 13 سال پيش از هجرت بوده فاصله ميان
اين دو 1273 سال مى شود يعنى (273)
سال اضافه دارد! حالا ما با چه نقشه اى اين (273)
را زير آب كنيم و چگونه اين عدد بزرگ را ناديده بگيريم ؟ بايد از خودشان پرسيد!.
7 - وانگهى فرض كنيد تمام اين شش ايراد را كنار بگذاريم و از اين تجزيه و تحليلهاى
روشن صرف نظر نمائيم و خرد را به داورى طلبيم فرض كنيد ما به جاى قرآن مى خواستيم
تكليف آيندگان را در برابر مدعيان تازه نبوت روشن سازيم و بگوئيم : بعد از گذشتن
هزار سال در انتظار پيامبر تازه اى باشيد آيا راهش اين بود كه به اين صورتى كه در
آيه مزبور ذكر شده مطلب را بگوئيم كه تا مدت دوازده سيزده قرن احدى از دانشمندان و
غير دانشمندان كمترين اطلاعى از معنى آيه پيدا نكنند تنها بعد از گذشتن 1273 سال
عده اى به عنوان يك كشف جديد كه آن نيز تنها مورد قبول خودشان است نه ديگران از آن
پرده بردارند؟
آيا عاقلانه تر نبود كه بجاى اين جمله گفته شود به شما بشارت مى دهم كه بعد از هزار
سال پيامبرى به اين نام ظهور خواهد كرد چنانكه عيسى (عليه السلام ) درباره پيامبر
اسلام گفته : و مبشرا برسول ياتى من بعد اسمه احمد سوره صف آيه 6.
به هر حال شايد اين مساله تا اين حد كه ما بحث كرديم نياز به بحث نداشت ولى براى
روشن ساختن نسل جوان مسلمان نسبت به دامهائى كه استعمار جهانى تهيه ديده و مسلكهائى
كه براى تضعيف جبهه اسلام ساخته و پرداخته چاره اى جز اين نداشتيم تا گوشه اى از
منطق آنها را بدانند و بقيه را خود حساب كنند.
آيه و ترجمه
ذلك علم الغيب و الشهدة العزيز الرحيم
(6)
الذى اءحسن كل شى ء خلقه و بداء خلق الانسان من طين
(7)
ثم جعل نسله من سللة من ماء مهين
(8)
ثم سوئه و نفخ فيه من روحه و جعل لكم السمع و الا بصر و الا فدة قليلا ما تشكرون
(9)
|
ترجمه :
6 - او خداوندى است كه از پنهان و آشكار با خبر است ، و شكست ناپذير و مهربان است .
7 - او همان كسى است كه هر چه را آفريد نيكو آفريد، و آغاز آفرينش انسان را از گل
قرار داد.
8 - سپس نسل او را از عصارهاى از آب ناچيز و بى قدر خلق كرد.
9 - بعد اندام او را موزون ساخت و از روح خويش در وى دميد و براى شما گوشها و چشمها
و دلها قرار داد، اما كمتر شكر نعمتهاى او را بجاى مى آوريد!.
تفسير:
مراحل شگفت انگيز آفرينش انسان
آيات مورد بحث نخست اشاره و تاكيدى است بر بحثهاى توحيدى كه در آيات قبل گذشت كه در
چهار مرحله خلاصه مى شد (توحيد خالقيت ، حاكميت
ولايت و ربوبيت ) مى فرمايد: (كسى كه با
اين صفات گفته شد او است خداوندى كه از نهان و آشكار با خبر است و شكست ناپذير و
مهربان است ) (ذلك عالم الغيب و الشهادة
العزيز الرحيم ).
بديهى است كسى كه مى خواهد تدبير امور آسمان و زمين كند، و حاكم بر آنها باشد، و
عهده دار مقام ولايت و شفاعت و خلاقيت باشد، بايد از همه چيز، از پنهان و آشكار
آگاه باشد كه بدون آگاهى و علم گسترده هيچيك از اين امور امكان پذير نيست .
در عين حال چنين كسى بايد (عزيز)،
(قدرتمند و شكست ناپذير) باشد تا بتواند اين كارهاى مهم را انجام دهد.
ولى عزت و قدرتى نه تواءم با خشونت ، بلكه تواءم با رحيميت و لطف !
آيه بعد اشاره اى به نظام احسن آفرينش به طور عموم ، و سرآغازى براى بيان خلقت
انسان و مراحل تكامل او به طور خصوص است ، مى فرمايد:
(او همان كسى است كه هر چه را آفريد نيكو آفريد)
(الذى احسن كل شى ء خلقه ).
و به هر چيز آنچه نياز داشت داد، و به تعبير ديگر بناى كاخ عظيم خلقت را بر
(نظام احسن ) يعنى بر چنان
نظمى استوار كرد كه از آن كاملتر تصور نمى شد.
در ميان همه موجودات پيوند و هماهنگى آفريد، و به هر كدام آنچه را با زبانحال مى
خواستند عطا فرمود.
اگر به وجود يك انسان نگاه كنيم و هر يك از دستگاههاى بدن او را در نظر بگيريم مى
بينيم از نظر ساختمان ، حجم ، وضع سلولها، طرز كار آنها، درست آن گونه آفريده شده
است كه بتواند وظيفه خود را به نحو احسن انجام دهد، و در عين حال آنچنان ارتباط در
ميان اعضاء قرار داده كه همه بدون استثناء روى يكديگر تاثير دارند، و از يكديگر
متاثر مى شوند.
و درست همين معنى در جهان بزرگ با مخلوقات بسيار متنوع ، مخصوصا در جهان موجودات
زنده با آن سازمانهاى بسيار متفاوت ، حاكم است .
خلاصه :
دهنده اى كه به گل نكهت و به گل جان داد - - - - - به هر كه آنچه سزا ديد حكمتش آن
داد!
آرى او است كه انواع عطرهاى دل انگيز را به گلهاى گوناگون مى بخشد و او است كه به
خاك و گل روح و جان مى دهد و از آن انسانى آزاده و باهوش مى سازد و نيز از همين خاك
تيره گاه انواع گلها، گاه انسان ، و گاه انواع موجودات ديگر مى آفريند، و حتى خود
خاك نيز در حد خود آنچه را بايد داشته باشد دارا است .
نظير اين سخن همان است كه در آيه 50 سوره طه از قول موسى و هارون مى خوانيم : ربنا
الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى : (پروردگار
ما همان كس است كه به هر موجودى آنچه را لازمه آفرينش او بود داد، و سپس او را در
تمام مراحل وجود رهبرى كرد).
در اينجا سؤ الى در مورد آفرينش شرور و آفات و چگونگى سازش آن با
(نظام احسن جهان ) مطرح مى شود
كه در بحث نكات به خواست خدا مورد بررسى قرار خواهيم داد.
قرآن سپس با ذكر اين مقدمه (آفاقى
) وارد بحث انفسى مى شود و همانگونه كه در بحث آيات آفاقى از چند شاخه
توحيد سخن گفت در اينجا از چند موهبت بزرگ در مورد انسانها سخن مى گويد.
نخست مى فرمايد: (خداوند آغاز آفرينش
انسان را از گل قرار داد) (و بداء خلق
الانسان من طين ).
تا هم عظمت و قدرت خود را نشان دهد كه آنچنان مخلوق برجستهاى را از چنين موجود ساده
و كم ارزشى آفريده و آن (دل آويز)
نقش را از (ماء وطينى
)
خلق كرده .
و هم به اين انسان هشدار دهد كه تو از كجا آمده اى و به كجا خواهى رفت .
پيدا است اين آيه سخن از آفرينش (آدم
) مى گويد، نه همه انسانها، چرا كه ادامه نسل او در آيه بعد مطرح است ،
و ظاهر اين آيه دليل روشنى است بر خلقت مستقل انسان و نفى فرضيه تحول انواع (لااقل
در مورد نوع انسان ).
گر چه بعضى خواسته اند اين آيه را چنين تفسير كنند كه با فرضيه تكامل انواع نيز مى
سازد زيرا آفرينش انسان به انواع پستتر بر مى گردد، و آنها نيز به آب و گل سرانجام
منتهى مى شود.
ولى ظاهر تعبير آيه اين است كه ميان آدم و گل انواع ديگرى - آنهم انواعى بى شمار -
از موجودات زنده فاصله نبوده ، بلكه آفرينش انسان بدون واسطه از گل صورت گرفته
است .
البته قرآن در مورد انواع ديگر جانداران سخنى به ميان نياورده است .
اين معنى با توجه به آيه 59 سوره آل عمران روشنتر مى شود آنجا كه مى فرمايد: ان مثل
عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب : (آفرينش
عيسى بدون وجود پدر چيز عجيبى نيست همانند آفرينش آدم است كه او را از خاك آفريد).
و در سوره حجر آيه 26 مى فرمايد: و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حما مسنون
(ما انسان را از گل خشكيده كه از گل بد بوى آفريده شده بود گرفتيم
).
از مجموع آيات چنين استفاده مى شود كه آفرينش آدم به صورت يك خلقت مستقل ، از خاك و
گل به وجود آمده است ، و مى دانيم فرضيه تحول انواع هرگز به صورت يك مساءله قطعى
علمى در نيامده كه به خاطر تضادش با ظهور آيات فوق بخواهيم آنها را طور ديگر تفسير
كنيم ، و به تعبير ديگر مادام كه قرينه اى روشن
برخلاف ظواهر آيات وجود نداشته باشد بايد آنها را به همان معنى ظاهرش تطبيق كرد و
در مورد آفرينش مستقل آدم چنين است .
آيه بعد به آفرينش نسل انسان و چگونگى تولد فرزندان آدم در مراحل بعد اشاره كرده مى
گويد: (سپس خداوند نسل او را از عصاره اى
از آب ناچيز و بى قدر قرار داد) (ثم جعل
نسله من سلالة من ماء مهين ).
(جعل )
در اينجا به معنى آفرينش ، و (نسل
) به معنى فرزندان و نوهها در تمام مراحل است .
(سلاله )
در اصل به معنى عصاره و فشرده خالص هر چيز است و منظور از آن در اينجا نطفه آدمى
است كه در حقيقت عصاره كل وجود او مى باشد و مبدء حيات و منشاء تولد فرزند و ادامه
نسل است .
اين آب كه ظاهرا آبى است بى ارزش و بى مقدار از نظر ساختمان و سلولهاى حياتى شناور
در آن ، و همچنين تركيب مخصوص مايعى كه سلولها در آن شناورند بسيار ظريف و فوق
العاده دقيق و پيچيده است و از نشانه هاى عظمت پروردگار و علم و قدرت او محسوب مى
شود و كلمه مهين كه به معنى ضعيف و حقير و ناچيز است اشاره به وضع ظاهرى آن مى باشد
و گر نه از اسرار آميزترين موجودات است .
آيه بعد اشاره است به مراحل پيچيده تكامل انسان در عالم رحم ، و همچنين مراحلى كه
آدم به هنگام آفرينش از خاك طى نمود، مى فرمايد: (سپس
اندام انسان را موزون ساخت )
(ثم سواه ).
(و از روح خويش در او دميد)!
(و نفخ فيه من روحه ).
(و براى شما گوش و چشمان و دلها قرار داد)
(و جعل لكم السمع و الابصار
و الافئدة ).
(اما كمتر شكر نعمتهاى او را بجا مى آوريد)
(قليلا ما تشكرون ).
(سواه )
از ماده (تسويه
) به معنى تكميل كردن است ، و اين اشاره به مجموع مراحلى است كه انسان
از هنگامى كه به صورت نطفه است تا مرحله اى كه تمام اعضاى بدن او آشكار مى گردد طى
مى كند و همچنين مراحلى را كه آدم بعد از آفرينش از خاك تا به هنگام نفخ روح پيمود.
تعبير به (نفخ
) (دميدن ) كنايه اى است براى حلول روح در بدن آدمى گوئى تشبيه به هوا و
تنفس شده است ، هر چند نه اين است و نه آن
و اگر گفته شود نطفه انسان از آغاز كه در رحم قرار مى گيرد و قبل از آن يك موجود
زنده است بنابر اين نفخ روح چه معنى دارد؟
در پاسخ مى گوئيم در آغاز كه نطفه منعقد مى شود تنها داراى يكنوع
(حيات نباتى )
است يعنى فقط تغذيه و رشد و نمو دارد، ولى از حس و حركت كه نشانه
(حيات حيوانى
) است و همچنين قوه ادراكات كه نشانه
(حيات انسانى ) است در آن خبرى
نيست .
اما تكامل نطفه در رحم به مرحله اى مى رسد كه شروع به حركت مى كند و تدريجا قواى
ديگر انسانى در آن زنده مى شود، و اين همان مرحله اى است كه قرآن از آن تعبير به
نفخ روح مى كند.
اضافه (روح
) به (خدا)
به اصطلاح (اضافه تشريفى
) است ، يعنى
يك روح گرانقدر و پر شرافت كه سزاوار است روح خدا ناميده شود در انسان دميده شد، و
بيانگر اين واقعيت است كه انسان گر چه از نظر (بعد
مادى ) از (خاك
تيره ) و يا
(آب بى مقدارى
) است ، ولى از نظر بعد معنوى و روحانى حامل روح الهى است .
يكسوى وجود او به خاك منتهى مى شود، و سوى ديگرش به عرش پروردگار و
(طرفه معجونى ) است
(كز فرشته سرشته و ز حيوان !)
و به خاطر داشتن همين دو بعد، قوس صعودى و نزولى و تكامل و انحطاط او فوق العاده
وسيع است .
قرآن در آخرين مرحله كه پنجمين مرحله آفرينش انسان محسوب مى شود اشاره به نعمتهاى
گوش و چشم و قلب كرده است ، البته منظور در اينجا خلقت اين اعضاء نيست چرا كه اين
خلقت قبل از نفخ روح صورت مى گيرد، بلكه منظور حس شنوائى و بينائى و درك و خرد است
.
و اگر از ميان تمام حواس ظاهر و باطن تنها روى اين سه تكيه كرده ، به خاطر اين است
كه مهمترين حس ظاهرى انسان كه رابطه نيرومندى ميان او و جهان خارج برقرار مى كند،
گوش و چشم است ، گوش اصوات را درك مى كند و مخصوصا تعليم و تربيت وسيله آن انجام مى
گيرد، و چشم وسيله ديدن جهان خارج و صحنه هاى مختلف اين عالم است .
نيروى عقل و خرد نيز مهمترين حس باطنى انسان و يا به تعبير ديگر حكمران وجود بشر
است .
جالب اينكه (افئدة
) جمع (فؤ اد)
به معنى قلب است ، ولى مفهومى ظريفتر از آن دارد اين كلمه معمولا در جائى گفته مى
شود كه (افروختگى
) و (پختگى
) در آن باشد!.
و به اين ترتيب خداوند در اين آيه مهمترين ابزار شناخت را در
(ظاهر) و
(باطن )
وجود انسان بيان كرده است ، چرا كه علوم انسانى يا از طريق تجربه بدست مى آيد و
ابزار آن ، چشم و گوش است .
يا از طريق (تحليلها و استدلالهاى عقلى
) و وسيله آن ، عقل و خرد است كه در قرآن از آن به
(افئده ) تعبير شده ، حتى
دركهائى كه از طريق وحى يا اشراق و شهود بر قلب انسان صورت مى گيرد، باز بوسيله
همين (افئده
)
مى باشد.
اگر اين ابزار شناخت از آدمى گرفته شود، ارزش وجودى او تا سر حد يك مشت سنگ و خاك
سقوط مى كند، و به همين دليل در پايان آيه مورد بحث انسانها را به مساله شكرگزارى
اين نعمتهاى بزرگ توجه مى دهد و مى گويد: كمتر شكر او را بجا مى آوريد، اشاره به
اينكه هر قدر شكر اين نعمتهاى بزرگ را بجا آوريد باز كم است !.
نكته :
چگونگى آفرينش آدم از خاك
گرچه در آيات مختلف قرآن گاه سخن از آفرينش انسان از
(گل )
است (مانند آيات فوق ) و مانند آنچه در داستان آدم و ابليس در سوره اسراء آيه 61
آمده است فسجدوا الا ابليس قال ء اسجد لمن خلقت طينا :
(همه فرشتگان براى آدم سجده كردند جز ابليس
)، گفت : (آيا من براى موجودى
سجده كنم كه از گل آفريده شده است ؟)
(سوره اسراء آيه 61).
و گاه سخن از آفرينش از (آب
) مانند و جعلنا من الماء كل شى ء حى (انبياء - 30).
ولى پيدا است كه همه اينها به يك مطلب باز مى گردد، حتى در آنجا كه سخن از آفرينش
آدم از (تراب
) (خاك ) است ، مانند ان مثل عيسى عند الله
كمثل آدم خلقه من تراب (آل عمران - 59) زيرا منظور خاك آميخته به آب يعنى گل است .
از اينجا دو نكته روشن مى شود:
1 - آنها كه احتمال داده اند منظور از آفرينش انسان از خاك اين است كه افراد بشر از
گياهان - بطور مستقيم يا غير مستقيم - تغذيه مى كنند و گياهان نيز همه از خاكند،
درست نيست ، چرا كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند و آيات مورد بحث به قرينه
آيات ديگر قرآن اشاره به آفرينش شخص آدم است كه از خاك آفريده شد.
2 - همه اين آيات ، دليلى است بر نفى فرضيه تكامل (لااقل در مورد انسان ) و اينكه
نوع بشر كه منتهى به (آدم
) مى شود داراى يك خلقت مستقل است .
و آنها كه گمان كرده اند آيات آفرينش از خاك اشاره به نوع انسان است كه با هزاران
واسطه به موجودات تك سلولى باز مى گردد، و آنها نيز طبق فرضيات اخير از لجنهاى كنار
اقيانوسها به وجود آمده اند، و اما خود آدم فردى بود كه از ميان نوع بشر برگزيده شد
و خلقت مستقلى نداشت ، بلكه امتياز او صفات ويژه او بود، به هيچوجه با ظواهر آيات
قرآن سازگار نيست .
مجددا تاكيد مى كنيم مساله تحول انواع ، يك قانون مسلم علمى نيست ، تنها يك فرضيه
است ، زيرا چيزى كه ريشه آن در مليونها سال قبل نهفته شده و مسلما قابل تجربه و
مشاهده حسى نيست نمى تواند در رديف قوانين ثابت علمى در آيد، بلكه فرضيه اى است كه
براى توجيه پديده تنوع انواع به وجود آمده و ارزش آن ، بيش از اين نيست كه پديده
هائى را توجيه تخمينى كند، و مى دانيم فرضيه ها دائما در حال تغيير و دگرگونى هستند
و در برابر فرضيه هاى جديد ميدان را خالى مى كنند.
بنابر اين هرگز نمى توان روى آنها در مسائل فلسفى كه نياز به پايه هاى قطعى دارند
تكيه كرد.
توضيح مشروح در باره پايه هاى فرضيه تكامل انواع و نارسائيهاى آن را در جلد 11 صفحه
81 به بعد تحت عنوان (قرآن و خلقت انسان
)
ذيل آيه 28 سوره حجر بيان كرديم .
در پايان اين بحث ياد آورى اين نكته را لازم مى دانيم كه فرضيه تكامل هيچگونه
ارتباطى با مساله (توحيد و خداشناسى
) ندارد، و دليلى بر نفى جهان ماوراء طبيعت محسوب نمى شود، زيرا اعتقاد
توحيدى مى گويد: جهان از سوى خداوند آفريده شده و تمام خواص موجودات را خدا به آنها
اعطا كرده و در تمام مراحل از خداوند افاضه فيض بر آنها مى شود، اين معنى را يك
معتقد به نظريه (ثبوت انواع
) مى تواند پذيرا باشد همانگونه كه يك معتقد به فرضيه تحول انواع تنها
مشكلى كه فرضيه تحول با آن روبرو است اين است كه با شرحى كه قرآن براى آفرينش آدم
بيان كرده و چگونگى خلقت او را از خاك و گل ذكر مى كند سازگار نيست .
بنابر اين ما فرضيه تكامل را تنها به اين دليل نفى مى كنيم نه به دليل مخالفت آن با
مساله توحيد اين از نظر تفسيرى .
و اما از نظر علمى (علوم طبيعى ) فرضيه تكامل را همانطور كه اشاره شد از اين جهت
نفى مى كنيم كه دلائل قطعى بر ثبوت آن وجود ندارد.
آيه و ترجمه
و قالوا ءاذا ضللنا فى الارض ائنا لفى خلق جديد بل هم بلقاء ربهم كفرون
(10)
قل يتوفئكم ملك الموت الذى وكل بكم ثم الى ربكم ترجعون
(11)
و لو ترى اذ المجرمون ناكسوا رؤ سهم عند ربهم ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل
صلحا انا موقنون
(12)
و لو شئنا لاتينا كل نفس هدئها و لكن حق القول منى لاملان جهنم من الجنة و الناس
اجمعين
(13)
فذوقوا بما نسيتم لقاء يومكم هذا انا نسينكم و ذوقوا عذاب الخلد بما كنتم تعملون
(14)
|
ترجمه :
10 - آنها گفتند: آيا هنگامى كه ما مرديم و در زمين گم شديم آفرينش تازه اى خواهيم
يافت ؟! ولى آنها لقاى پروردگارشان را انكار مى كنند (و مى خواهند با انكار معاد
آزاد باشند و به هوسرانى خويش ادامه دهند).
11 - بگو: فرشته مرگ كه بر شما مامور شده (روح ) شما را مى گيرد، سپس به سوى
پروردگارتان باز مى گرديد.
12 - و اگر ببينى مجرمان را هنگامى كه در پيشگاه پروردگارشان سر به زير افكنده ، مى
گويند: پروردگارا! آنچه وعده كرده بودى ديديم و شنيديم ، ما را باز گردان تا عمل
صالح بجا آوريم ، ما به قيامت ايمان داريم !
13 - اگر ما مى خواستيم به هر انسانى (از روى اجبار) هدايت لازمش را مى داديم ، ولى
(من آنها را آزاد گذارده ام ) و مقرر كرده ام كه دوزخ را (از انسانهاى بى ايمان و
گنهكار) از جن و انس همگى پر كنم
14 - (و به آنها مى گويم ) بچشيد (عذاب جهنم را) بخاطر اينكه ملاقات امروز خود را
فراموش كرديد، ما نيز شما را فراموش كرديم ، و بچشيد عذاب هميشگى را بخاطر اعمالى
كه انجام مى داديد.
تفسير:
ندامت و تقاضاى بازگشت
اين آيات با بحث گويائى در باره (معاد)
آغاز مى شود، سپس حال (مجرمان
) را در جهان ديگر بازگو مى كند، و مجموعا تكميلى است براى بحثهاى گذشته
كه پيرامون (مبداء)
سخن مى گفت ، زيرا مى دانيم بحث از (مبدا)
و (معاد)
در قرآن مجيد غالبا توام با يكديگر است .
نخست مى گويد: (آنها گفتند آيا هنگامى كه
ما مرديم و خاك شديم و در زمين گم شديم ، آفرينش تازه اى خواهيم يافت
)؟! (و قالوا اذا ضللنا فى الارض ائنا لفى خلق جديد).
تعبير به (گم شدن در زمين
) (ضللنا فى الارض ) اشاره به اين است كه انسان پس از مردن خاك مى شود،
همانند ساير خاكها، و هر ذره اى از آن بر اثر عوامل طبيعى و غير طبيعى به گوشه اى
پرتاب مى شود، و ديگر چيزى از او باقى به نظر نمى رسد تا آن را در قيامت دوباره
بازگردانند.
ولى آنها در حقيقت منكر قدرت خداوند بر اين كار آنها نيستند
(بلكه آنها
لقاى پروردگارشان را انكار مى كنند) (بل
هم بلقاء ربهم كافرون ).
آنها مى خواهند مرحله لقاى پروردگار كه مرحله حساب و كتاب و ثواب و عقاب است منكر
شوند و به دنبال آن آزادى عمل پيدا كنند تا هر چه مى خواهند انجام دهند!.
در واقع اين آيه شباهت زيادى با آيات نخستين سوره قيامت دارد آنجا كه مى گويد:
ايحسب الانسان ان لن نجمع عظامه بلى قادرين على ان نسوى بنانه بل يريد الانسان
ليفجر امامه يسئل ايان يوم القيامه : (آيا
انسان گمان مى كند ما استخوانهاى پراكنده او را جمع نخواهيم كرد؟! ما حتى قادريم
(خطوط) سر انگشتان او را به نظام نخستين بازگردانيم ! ولى هدف انسان اين است كه
ايامى را كه در اين دنيا در پيش دارد (با انكار قيامت ) به گناه و فجور بگذراند لذا
سؤ ال مى كند روز قيامت كى خواهد بود)؟
(سوره قيامت - 3 - 6).
بنابر اين آنها از نظر استدلال لنگ نيستند، بلكه شهوات آنها حجابى بر قلبشان افكنده
و نيات سوئشان مانع قبول مساله معاد است ، و گرنه همان خداوندى كه به يك قطعه
آهنربا اين اثر را بخشيده كه ذرات بسيار كوچك آهن را كه در لابلاى خروارها خاك زمين
گم شده با يك گردش در ميان خاكها به خود جذب مى كند و به سادگى آنها را جمع مى
نمايد در ميان ذرات بدن يك انسان نيز چنين جاذبه متقابلى را ايجاد فرمايد.
چه كسى مى تواند انكار كند كه آبهاى موجود در جسم يك انسان (و اكثر جسم انسان آب
است ) و همچنين مواد غذائى آن هر كدام مثلا در هزار سال پيش هر جزئى از آن در گوشه
اى از جهان پراكنده بوده است ، هر قطره اى در اقيانوسى و هر ذره اى در اقليمى ، اما
آنها از طريق ابر و باران و ديگر عوامل طبيعى جمع شدند و سرانجام وجود انسانى را
تشكيل دادند، چه جاى تعجب كه پس از متلاشى شدن و بازگشت به حال اول دو باره گرد هم
آيند و بهم پيوندند؟
آيه بعد پاسخ آنها را از طريق ديگرى بيان مى كند، مى گويد: تصور نكنيد شخصيت شما به
همين بدن جسمانى شما است ، بلكه اساس شخصيتتان را روح شما تشكيل مى دهد، و او محفوظ
است (بگو: فرشته مرگ كه مامور شما است
(روح ) شما را مى گيرد، سپس به سوى پروردگارتان باز مى گرديد)
(قل يتوفاكم ملك الموت الذى وكل بكم ثم الى ربكم ترجعون ).
با توجه به مفهوم (يتوفاكم
) كه از ماده (توفى
) (بر وزن تصدى ) به معنى بازستاندن است مرگ به معنى فنا و نابودى
نخواهد بود، بلكه يكنوع قبض و دريافت فرشتگان نسبت به روح آدمى است كه اساسى ترين
بخش وجود انسان را تشكيل مى دهد.
درست است كه قرآن از معاد جسمانى سخن مى گويد و بازگشت روح و جسم مادى را در معاد
قطعى مى شمرد، ولى هدف از آيه فوق بيان اين حقيقت است كه اساس شخصيت انسان اين
اجزاى مادى نيست كه تمام فكر شما را به خود مشغول ساخته بلكه همان گوهر روحانى است
كه از سوى خدا آمده و به سوى او باز مى گردد.
و در يك جمع بندى مى توان چنين گفت كه دو آيه فوق به منكران معاد چنين پاسخ مى دهد:
كه اگر مشكل شما پراكندگى اجزاى جسمانى است كه خودتان قدرت خدا را قبول داريد و
منكر آن نيستيد، و اگر مشكل اضمحلال و نابودى شخصيت انسان بر اثر اين پراكندگى است
آن نيز درست نيست چرا كه پايه شخصيت انسان بر روح قرار گرفته .
اين ايراد بى شباهت به شبهه معروف (آكل و
ماكول ) نيست ، همان گونه كه پاسخ آن نيز
در دو مورد با يكديگر شباهت دارد.
ضمنا توجه به اين نكته نيز لازم است كه در پاره اى از آيات قرآن ،
(توفى )
و (قبض ارواح
) به خداوند نسبت داده شده (الله يتوفى الانفس حين موتها):
(خداوند جانها را به هنگام مرگ مى گيرد)
(زمر - 42) و در بعضى به مجموعه اى از فرشتگان ، الذين تتوفاهم الملائكة ظالمى
انفسهم ...: (آنها كه فرشتگان قبض روحشان
مى كنند در حالى كه ستم پيشه اند ...)
(نحل - 28).
و در آيات مورد بحث ، قبض ارواح به (ملك
الموت ) (فرشته مرگ ) نسبت داده شده است .
ولى در ميان اين تعبيرات هيچگونه منافاتى نيست (ملك
الموت ) معنى جنس را دارد و به همه
فرشتگان اطلاق مى شود، و يا اشاره به رئيس و بزرگتر آنها است ، و از آنجا كه همه به
فرمان خدا قبض روح مى كنند به خدا نيز نسبت داده شده است .
|