تفسير نمونه جلد ۱۵
جمعي از فضلا
- ۱۳ -
در آيـات مـورد بـحـث نخست مى گويد: لشكريان سليمان از جن و انس و پرندگان نزد او
جمع شدند (و حشر لسليمان جنوده من الجن و الانس و الطير).
جمعيت لشكريانش به قدرى زياد بود كه براى نظم سپاه دستور داده مى شد كه صفوف اول را
متوقف كنند و صفوف آخر را حركت دهند تا همه به هم برسند (فهم يوزعون ).
يـوزعـون از ماده وزع (بر وزن جمع ) به معنى بازداشتن است ، اين تعبير هر گاه در
مورد لشكر به كار رود به اين معنى است كه اول لشكر آن را نگاه دارند تا آخر لشكر به
آن ملحق گردد و از پراكندگى و تشتت آنها جلو - گيرى شود.
واژه وزع به معنى حرص و علاقه شديد به چيزى آمده است كه انسان را از امور ديگر باز
مى دارد.
از ايـن تـعـبـيـر اسـتـفاده مى شود كه لشكريان سليمان ، هم بسيار زياد بودند و هم
تحت نظام خاص .
حـشـر از مـاده حـشـر (بر وزن نشر) به معنى بيرون ساختن جمعيت از قرارگاه و حركت
دادن آنـهـا بـه سـوى مـيـدان مبارزه و مانند آن است ، از اين تعبير و همچنين از
تعبيرى كه در آيه بـعد مى آيد استفاده مى شود كه سليمان به سوى نقطه اى لشكركشى
كرده بود، اما اين كداميك از لشكركشيهاى سليمان است ؟ به درستى معلوم نيست بعضى از
آيه بعد كه سخن از رسيدن سليمان به وادى نمل (سرزمين مورچگان ) مى گويد چنين
استفاده كرده اند كه آن مـنـطـقـه اى بوده است در نزديكى طائف ، و بعضى گفته اند
منطقه اى بوده است در نزديك شام .
ولى بـه هـر حـال چـون بـيـان ايـن مـوضوع تاثيرى در جنبه هاى اخلاقى و تربيتى آيه
نداشته ، سخنى از آن به ميان نيامده است .
ضمنا اين بحث كه ميان جمعى از مفسران درگير شده كه آيا همه انسانها و جن و پرندگان
از لشكريان او بوده اند (بنابراين كلمه من بيانيه است ) و يا اينكه قسمتى از آنها
لشكر او را تشكيل مى داده اند و در اين صورت من تبعيضيه است تقريبا بحث زائدى به
نظر مى رسد، چون بدون شك ، سليمان بر كل روى زمين حكومت نداشت و قلمرو حكومتش منطقه
شام و بيت المقدس و احتمالا بعضى نواحى اطراف بود.
و حتى از آيات بعد استفاده مى شود كه او سلطه اى بر سرزمين يمن هنوز پيدا نكرده بود
و بعد از ماجراى هدهد و تسليم ملكه سباء بر آنجا تسلط يافت .
جمله تفقد الطير در آيات بعد نشان ، مى دهد كه در ميان پرندگانى كه سر بر فرمان او
بـودنـد، يـك هـدهـد وجـود داشت كه وقتى سليمان او را نديد جوياى حالش شد، اگر تمام
پرندگان بودند و از جمله هزاران هدهد، اين
تعبير صحيح نبود (دقت كنيد).
بـه هـر حـال ، سـليـمـان بـا اين لشكر عظيم حركت كرد تا به سرزمين مورچگان رسيدند
(حتى اذا اتوا على وادى النمل ).
در ايـنـجـا مـورچـه اى از مـورچـگـان ، هـمـنـوعـان خـود را مـخـاطـب ساخت و گفت :
اى مورچگان داخـل لانـه هـاى خـود شـويـد تـا سـليـمـان و لشـكـريـانـش شـمـا را
پـايـمـال نـكـنـنـد در حـالى كـه نـمـى فـهـمـنـد! (قـال نـمـلة يـا ايـهـا النمل
ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون ).
در ايـنـكـه چـگـونـه ايـن مـورچه از حضور سليمان و لشكريانش در آن سرزمين آگاه شد
و چـگـونه صداى خود را به گوش ديگران رسانيد سخن داريم كه در نكته ها بخواست خدا
خواهد آمد.
ضمنا از اين جمله استفاده مى شود كه عدالت سليمان حتى بر مورچگان ظاهر و آشكار بود
چـرا كـه مـفـهـومـش ايـن اسـت كـه اگـر آنـهـا مـتـوجـه بـاشـنـد حـتـى مـورچـه
ضـعـيـفـى را پايمال نمى كنند، و اگر پايمال كنند بر اثر عدم توجه آنها است .
سليمان با شنيدن اين سخن تبسم كرد و خنديد (فتبسم ضاحكا من قولها:
در ايـنـكـه چـه چيز سبب خنده سليمان شد مفسران سخنان گوناگونى دارند: ظاهر اين است
كـه نفس اين قضيه مطلب عجيبى بود كه مورچه اى همنوعان خود را از لشكر عظيم سليمان
بر حذر دارد و آنها را به عدم توجه نسبت دهد، اين امر عجيب سبب خنده سليمان شد.
بعضى نيز گفته اند اين خنده شادى بود چرا كه سليمان متوجه شد حتى
مورچگان به عدالت او و لشكريانش معترفند و تقواى آنها را مى پذيرند!
و بعضى گفته اند شادى او از اين جهت بود كه خداوند چنين قدرتى به او داده بود كه در
عـيـن شـور و هـيـجـان عـظـيـم لشـكـر از صـداى مـورچـه اى نـيـز غافل نمى ماند!.
به هر حال در اينجا سليمان رو به درگاه خدا كرد و چند تقاضا نمود.
نـخـسـت ايـنـكـه عرضه داشت پروردگارا راه و رسم شكر نعمتهائى را كه بر من و پدر و
مـادرم ارزانـى داشـتـه اى به من الهام فرما (و قال رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى
انعمت على و على والدى ).
تا بتوانم اينهمه نعمتهاى عظيم را در راهى كه تو فرمان داده اى و مايه خشنودى تو
است بـه كـار گـيـرم و از مسير حق منحرف نگردم كه اداى شكر اينهمه نعمت جز به مدد و
يارى تو ممكن نيست .
ديـگـر ايـنكه مرا موفق دار تا عمل صالحى بجاى آورم كه تو از آن خشنود مى شوى (و ان
اعمل صالحا ترضاه ).
اشاره به اينكه آنچه براى من مهم است بقاى اين لشكر و عسكر و حكومت و تشكيلات وسيع
نـيـسـت ، مـهـم ايـن است كه عمل صالحى انجام دهم كه مايه رضاى تو گردد، و از آنجا
كه اعمل فعل مضارع است دليل آن است كه او تقاضاى استمرار اين توفيق را داشت .
و بـالاخره سومين تقاضايش اين بود كه عرضه داشت پروردگارا! مرا به رحمتت در زمره
بندگان صالحت داخل گردان (و ادخلنى برحمتك فى عبادك الصالحين ).
نكته ها:
1 - آگاهى سليمان از سخن حيوانات
مـا از جـهـان حـيوانات اطلاعات زيادى در دست نداريم ، و با تمام پيشرفتهائى كه در
اين زمينه شده ، هنوز ابهامهاى فراوانى بر روى آن سايه افكنده است .
مـا آثـار هـوش و دقـت و ذكـاوت و مهارت در كارهاى بسيارى از آنها مى بينيم : خانه
سازى زنبوران عسل ، نظمى كه بر كندو حكم فرما است ، دقت مورچگان در جمع آورى
نيازمنديهاى زمـسـتـان ، طـرز ذخـيـره و انبار آنها، دفاع كردن حيوانات از خود در
برابر دشمن ، و حتى آگـاهـى آنـهـا از درمـان بـسـيارى از بيماريها، پيدا كردن لانه
و خانه خود از فاصله هاى بـسـيار دور دست ، و پيمودن راههاى طولانى و رسيدن به
مقصد، پيش بينى آنها از حوادث آيـنـده ، و مانند آن همه از چيزهائى است كه نشان مى
دهد، در دنياى مرموز حيوانات بسيارى از وسائل هنوز براى مالاينحل است .
از اين گذشته بسيارى از حيوانات بر اثر آموزش و تربيت ، كارهاى شگفت انگيزى انجام
مى دهند كه حتى انسانها از آن عاجزند.
امـا بـدرسـتـى روشن نيست كه آنها تا چه حد از دنياى انسانها باخبرند؟ آيا واقعا
آنها مى دانند كه ما كيستيم و چه مى كنيم ؟ ممكن است ما در آنها چنين هوش و ادراكى
را سراغ نداشته باشيم ، ولى آيا اين به معنى نفى آن است ؟!
روى ايـن حـساب اگر در داستان فوق خوانديم كه مورچگان از آمدن لشكر سليمان به آن
سـرزمـيـن بـا خـبـر شـدنـد و اعلام رفتن به لانه ها نمودند تا زير دست و پاى لشكر
له نشوند، و سليمان نيز از اين ماجرا آگاه شد زياد جاى تعجب نيست .
از ايـن گـذشـتـه ، حـكومت سليمان - همانگونه كه گفتيم - توأ م با خارق عادات و
كارهاى اعجازآميزى بود، روى همين اصل ، بعضى از مفسران اظهار عقيده كرده اند
كه دارا بودن اين سطح آگاهى از ناحيه قشرى از حيوانات در عصر سليمان خود يك اعجاز و
خارق عادت بوده است ، و مانعى ندارد كه عين آن را در ساير اعصار و قرون احيانا
نبينيم .
غـرض ايـن اسـت كه هيچ دليلى در كار نيست كه ما داستان سليمان و مور يا سليمان و
هدهد را بـر كـنـايـه و مـجـاز و يـا زبـانـحـال ، و مـانـنـد آن حمل كنيم ، هنگامى
كه حفظ ظاهر آن و حمل بر معنى حقيقى امكان پذير است .
2 - سليمان و الهام شكر پروردگار
يـكـى از بهترين نشانه ها براى شناخت حاكمان الهى از حكمرانان جبار، اين است كه
دسته دوم بـه هـنـگـام رسيدن به قدرت غرق غرور و غفلت مى شوند و همه ارزشهاى انسانى
را به دست فراموشى سپرده ، در خودكامگى ، سخت فرو مى روند.
امـا حـاكـمـان الهـى بـه هـنـگام نيل به قدرت ، بار سنگينى از مسئوليتها را بر دوش
خود احساس مى كنند، بيش از هميشه به درگاه خدا روى مى آورند، و توانائى بر اداى
رسالت خـويش را از او مى طلبند، همانگونه كه سليمان بعد از آنهمه قدرت مهمترين چيزى
كه از خدا تقاضا مى كند اداى شكر او و استفاده از اين مواهب در مسير رضاى او و
آسايش بندگان خدا است .
جالب اينكه با جمله اوزعنى اين تقاضا را شروع مى كند كه مفهومش الهامى از درون و
جمع كـردن تـمام نيروهاى باطنى براى انجام اين هدف بزرگ است يعنى خدايا آنچنان
قدرتى بـه من عنايت كن تا تمام نيروهاى درونيم را براى اداى شكر و انجام وظيفه بسيج
كنيم ، و راه را نـيـز تو به من نشان ده كه راهى است بسيار سخت و طولانى و پر خوف و
خطر، راه اداى حقوق همه مردم ، در چنان حكومت
وسيع و گسترده !.
او نـه تـنـها تقاضاى توانائى بر شكر نعمتهائى كه به خود او داده شده است مى كنند،
بلكه در عين حال تقاضا دارد كه اداى شكر مواهبى كه بر پدر و مادرش ارزانى شده بود
انـجـام دهـد، چرا كه بسيارى از مواهب وجود انسان از پدر و مادر به ارث به او مى
رسد، و بدون شك امكاناتى كه خداوند به پدر و مادر مى دهد كمك مؤ ثرى براى فرزندان
در راه نيل به هدفها مى كند.
3 - سليمان و عمل صالح
جـالب ايـنكه سليمان با داشتن آن قدرت و حكومت بى نظير، تقاضايش از خدا اين است كه
عمل صالح را به طور مداوم انجام دهد، و از آن بالاتر در زمره بندگان صالح خدا باشد.
از ايـن تـعـبـيـر روشـن مـى شـود كـه اولا هـدف نـهـائى بـدسـت آوردن قـدرت ،
انـجـام عـمـل صـالح است ، عملى شايسته و ارزشمند، و بقيه هر چه هست مقدمه اى براى
آن محسوب مى شود.
عـمـل صـالح نـيـز مـقـدمـه اى است براى جلب خشنودى و رضاى خدا كه هدف نهائى و غاية
الغايات همين است .
ثـانـيـا داخـل بـودن در زمـره صـالحـان مـرحـله اى اسـت فـراتـر از انـجـام عـمـل
صـالح كـه اولى صـلاح ذاتـى اسـت و دومـى صـلاح عمل (دقت كنيد).
به تعبير ديگر گاه انسان عمل صالحى را انجام مى دهد، اما اين معنى جزء ذات و روح او
و بـافـت وجـودش نـشـده اسـت ، سـليـمـان از خـدا ايـن مـى خـواهـد كـه آنـقـدر
مشمول عنايت پروردگار قرار گيرد كه صالح بودن از عملش فراتر رود و در درون جان و
اعماق وجودش نفوذ كند و اين جز به رحمت الهى امكان پذير نيست .
راسـتى بنده صالح خدا بودن چه گرانبها و گرانقدر است كه سليمان با آن حشمت و جاه و
جلالش كه براى احدى جاى شك نبوده باز تقاضايش اين است كه خدا به رحمتش او را در خـط
بـنـدگـان صـالح قـرار دهـد، و از لغـزشـهـائى كـه هر زمان براى انسان مخصوصا
انسانى كه در رأ س يك تشكيلات عظيم باشد امكان پذير است او را حفظ كند.
آيه و ترجمه
و تفقد الطير فقال مالى لا أ رى الهدهد أ م كان من الغائبين
(20)
لا عذبنه عذابا شديدا اولا ذبحنه أ وليا تينى بسلطان مبين
(21)
فمكث غير بعيد فقال أ حطت بمالم تحط به و جئتك من سبإ بنبإ يقين
(22)
إ نى وجدت امرأ ة تملكهم و أ وتيت من كل شى ء و لها عرش عظيم
(23)
وجـدتـهـا و قـومـهـا يـسجدون للشمس من دون الله و زين لهم الشيطان أ عمالهم فصدهم
عن السبيل فهم لا يهتدون
(24)
أ لا يـسـجـدوا لله الذى يـخـرج الخـب ء فـى السـمـوات و الا رض و يـعـلم مـا
تـخـفون و ما تعلنون
(25)
الله لا اءله إ لا هو رب العرش العظيم
(26)
|
ترجمه :
20 - (سـليمان ) در جستجوى پرنده (هدهد) برآمد و گفت چرا هدهد را نمى بينم يا اينكه
او از غايبان است .
21 - مـن او را قـطـعـا كـيـفـر شـديـدى خـواهـم داد و يـا او را ذبـح مـى كـنـم و
يـا دليل روشنى (براى غيبتش ) براى من بياورد.
22 - چـنـدان طـول نـكـشـيـد (كـه هدهد آمد و) گفت من بر چيزى آگاهى يافتم كه تو بر
آن آگاهى نيافتى من از سرزمين سبا يك خبر قطعى براى تو آورده ام .
23 - مـن زنى را ديدم كه بر آنها حكومت مى كند و همه چيز در اختيار داشت (مخصوصا)
تخت عظيمى دارد.
24 - (امـا) مـن او و قـومـش را ديـدم كـه بـراى غـير خدا - خورشيد - سجده مى كنند
و شيطان اعمالشان را در نظرشان زينت داده آنها را از راه بازداشته و آنها هدايت
نخواهند شد.
25 - چـرا براى خداوندى سجده نمى كنند كه آنچه در آسمانها و زمين پنهان است خارج مى
كند؟ و آنچه را مخفى مى كنيد و آشكار نمى سازيد، مى داند؟
26 - خداوندى كه معبودى جز او نيست ، و پروردگار و صاحب عرش عظيم است .
تفسير:
داستان هدهد و ملكه سبا
در ايـن قـسـمـت از آيـات به فراز ديگرى از زندگى شگفت انگيز سليمان اشاره كرده ، و
ماجراى هدهد و ملكه سبا را بازگو مى كند.
نخست مى گويد: سليمان هدهد را نديد، و در جستجوى او برآمد (و تفقد الطير).
ايـن تـعـبـير به وضوح بيانگر اين حقيقت است كه او به دقت مراقب وضع كشور و اوضاع
حكومت خود بود و حتى غيبت يك مرغ از چشم او پنهان نمى ماند!.
بـدون شـك مـنـظـور از پـرنـده در ايـنـجـا هـمان هدهد است ، چنانكه در ادامه سخن ،
قرآن مى افـزايـد، سـليـمـان گـفـت : چـه شـده اسـت كـه هـدهـد را نـمـى بـيـنـم (و
قال ما لى لا ارى الهدهد).
يا اينكه او از غائبان است (ام كان من الغائبين ).
در اينكه سليمان از كجا متوجه شد كه هدهد در جمع او حاضر نيست ؟ بعضى گفته اند به
خاطر اين بود كه به هنگام حركت كردن او، پرندگان بر سرش سايه مى افكندند، و او از
وجود روزنه اى در اين سايبان گسترده از غيبت هدهد آگاه شد.
و بـعـضـى ديـگـر مـامـوريـتـى بـراى هـدهـد در تـشـكـيـلات او قـائل شـده انـد، و
او را مـامـور يـافتن مناطق آب مى دانند، و به هنگام نياز به جستجوگرى براى آب او
را غائب ديد.
به هر حال اين تعبير كه ابتدا گفت : من او را نمى بينم سپس افزود يا اينكه او از
غائبان اسـت مـمـكن است اشاره به اين باشد كه آيا او بدون عذر موجهى حضور ندارد و
يا با عذر موجهى غيبت كرده است ؟
در هـر صورت يك حكومت سازمان يافته و منظم و پر توان ، چاره اى ندارد جز اينكه تمام
فـعل و انفعالاتى را كه در محيط كشور و قلمرو او واقع مى شود زير نظر بگيرد، و حتى
بود و نبود يك پرنده ، يك مامور عادى را از نظر دور ندارد، و اين يك درس بزرگ است
.
سليمان براى اينكه حكم غيابى نكرده باشد، و در ضمن غيبت هدهد روى بقيه پرندگان ، تا
چه رسد به انسانهائى كه پستهاى حساسى بر عهده داشتند اثر نگذارد افزود: من او را
قطعا كيفر شديدى خواهم داد! (لاعذبنه عذابا شديدا).
و يا او را ذبح مى كنم ! (او لاذبحنه ).
يا براى غيبتش بايد دليل روشنى به من ارائه دهد (اوليا تينى بسلطان مبين ).
منظور از سلطان در اينجا دليلى است كه مايه تسلط انسان ، بر اثبات مقصودش گردد، و
تـاكـيـد آن بـوسـيـله مـبـيـن بـراى ايـن اسـت كـه ايـن فـرد مـتـخـلف حـتـمـا
بـايـد دليل كاملا روشنى بر تخلف خود اقامه كند.
در حـقـيـقـت سليمان (عليه السلام ) بى آنكه غائبانه داورى كند تهديد لازم را در
صورت ثـبـوت تـخـلف نـمـود، و حـتـى بـراى تـهـديـد خـود دو مـرحـله قائل شد كه
متناسب با مقدار گناه بوده باشد: مرحله مجازات بدون اعدام ، و مرحله مجازات اعدام .
ضـمـنـا نـشـان داد كـه او حـتـى در بـرابـر پـرنـده ضـعـيـفـى تـسـليـم دليل و
منطق است و هرگز تكيه بر قدرت و توانائيش نمى كند.
ولى غيبت هدهد، چندان به طول نيانجاميد (فمكث غير بعيد).
بـازگـشـت و رو بـه سـليمان كرد و چنين گفت : من بر چيزى آگاهى يافتم كه تو بر آن
آگـاهـى نـدارى ، مـن از سـرزمـيـن سـبـاء يـك خـبـر قـطـعـى (و دسـت اول ) براى تو
آورده ام ؟ (فقال احطت بما لم تحط به و جئتك بنبا يقين ).
هـدهد گويا آثار خشم را در چهره سليمان مشاهده كرد، و براى بر طرف كردن ناراحتى او
نخست به صورت كوتاه و سربسته خبر از مطلب مهمى داد كه حتى سليمان با تمام علم و
دانشش از آن آگاهى ندارد! و هنگامى كه خشم سليمان فرو نشست ، به شرح آن پرداخت كه
در آيات بعد خواهد آمد.
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه : لشكريان سليمان و حتى پرندگانى كه مطيع فرمان او بودند
آنـقـدر عـدالت سـليمان به آنها آزادى و امنيت و جسارت داده بود، كه هدهد بدون ترس
بى پرده و با صراحت به او مى گويد: من به چيزى آگاهى يافتم كه
تو از آن آگاه نيستى .
بـر خـورد او بـا سـليمان ، همچون برخورد درباريان چاپلوس با سلاطين جبار نبود، كه
بـراى بـيـان يـك واقـعيت ، نخست مدتى تملق مى گويند، و خود را ذره ناچيزى قلمداد
كرده سـپـس بـه خـاك پاى ملوكانه ، مطلب خود را در لابلاى صد گونه چاپلوسى عرضه مى
دارنـد و هرگز در سخنان خود صراحت به خرج نمى دهند و هميشه از كنايه هاى نازكتر از
گل استفاده مى كنند، مبادا گرد و غبارى بر قلب سلطان بنشيند!
آرى هدهد با صراحت گفت : غيبت من بى دليل نبوده ، خبر مهمى آورده ام كه تو از آن با
خبر نيستى !
ضـمـنـا ايـن تـعـبـير درس بزرگى است براى همگان كه ممكن است موجود كوچكى چون هدهد
مـطـلبـى بداند كه داناترين انسانهاى عصر خويش از آن بيخبر باشد تا آدمى به علم و
دانش خود مغرور نگردد، هر چند سليمان باشد و با علم وسيع نبوت .
بـه هر حال هدهد در شرح ماجرا چنين گفت : من به سرزمين سبا رفته بودم زنى را در
آنجا يافتم كه بر آنها حكومت مى كند، و همه چيز را در اختيار دارد مخصوصا تخت عظيمى
داشت ! (انى وجدت امرأ ة تملكهم و اوتيت من كل شى ء و لها عرش عظيم ).
هـدهـد بـا اين سه جمله تقريبا تمام مشخصات كشور سبا و طرز حكومت آن را براى سليمان
بازگو كرد.
نخست اينكه كشورى است آباد داراى همه گونه مواهب و امكانات .
ديـگـر ايـنـكـه يـك زن بـر آن حـكـومـت مـى كـنـد، و دربـارى بـسـيـار مـجلل دارد
حتى شايد مجللتر از تشكيلات سليمان چرا كه هدهد تخت سليمان را مسلما ديده بود، با
اينحال از تخت ملكه سبا به عنوان عرش عظيم ياد مى كند!.
و با اين سخن به سليمان فهمانيد مبادا تصور كنى تمام جهان در قلمرو حكومت تو است و
تنها عظمت و تخت بزرگ در گرو تو مى باشد.
سـليـمـان از شـنـيـدن ايـن سـخـن در فـكـر فـرو رفـت ولى هـدهـد بـه او مـجـال
نـداد و مـطلب ديگرى بر آن افزود مساله عجيب و ناراحت كننده اى كه من در آنجا ديدم
ايـن بود كه : مشاهده كردم آن زن و قوم و ملتش در برابر خورشيد - نه در برابر الله
- سجده مى كنند! (وجدتها و قومها يسجدون للشمس من دون الله ).
شـيطان بر آنها تسلط يافته و اعمالشان را در نظرشان زينت داده (و افتخار مى كنند كه
در برابر آفتاب سجده مى نمايند!) (و زين لهم الشيطان اعمالهم ).
و بـه ايـن تـرتـيـب شـيـطـان آنـهـا را از راه حـق بـاز داشـتـه (فـصـدهـم عـن
السبيل ).
آنـهـا چـنـان در بـت پـرسـتـى فـرو رفـته اند كه من باور نمى كنم به آسانى از اين
راه برگردند آنها هدايت نخواهند شد (فهم لا يهتدون ).
و بـه ايـن تـرتـيـب وضـع مـذهـبـى و مـعـنوى آنها را نيز مشخص ساخت كه آنها سخت در
بت پـرسـتـى فرو رفته اند و حكومت ترويج آفتاب پرستى مى كند و مردم بر دين ملوكشان
اند.
بـتـكـده هـاى آنـها و اوضاع ديگرشان چنان نشان مى دهد كه آنان در اين راه غلط
پافشارى دارند، و به آن عشق مى ورزند و مباهات مى كنند، و در چنين شرائطى كه توده
مردم و حكومت در يك خط قرار گرفته اند هدايت يافتن آنها بسيار بعيد است .
سـپـس افـزود آنـهـا چرا براى خداوندى سجده نمى كنند كه آنچه در آسمانها و زمين
پنهان است خارج مى كند، و آنچه را مخفى مى داريد و آشكار مى سازيد
مـى دانـد (الا يسجدوا لله الذى يخرج الخبا فى السماوات و الارض و يعلم ما تخفون و
ما تعلنون ).
واژه خـبـا (بـر وزن صـبـر) به معنى هر چيز پنهانى و پوشيده است و در اينجا اشاره
به احـاطـه عـلم پـروردگـار بـه غيب آسمان و زمين است ، يعنى چرا براى خداوندى سجده
نمى كنند كه غيب آسمان و زمين و اسرار نهفته آن را مى داند.
و اينكه بعضى آن را به خصوص باران (در مورد آسمانها) و گياه (در مورد زمين ) تفسير
كرده اند، در حقيقت از قبيل بيان مصداق روشن است .
و همچنين آنها كه به معنى خارج ساختن موجودات از غيب عدم به وجود تفسير كرده اند.
جـالب ايـنـكـه نـخـسـت از عـلم خدا به اسرار نهفته زمين و آسمان سخن مى گويد و سپس
از اسرار نهفته درون قلب انسانها!
امـا اينكه چرا هدهد از تمام صفات پروردگار روى مساله عالم بودن او به غيب و شهود
در جـهـان كـبـيـر و صـغـيـر، تـكـيـه كـرد، ممكن است به تناسب اين باشد كه سليمان
با همه تـوانـائى قدرتش از وجود كشور سبا با آن ويژگيهايش بيخبر بود، او مى گويد
بايد دست به دامن لطف خدائى زد كه چيزى از او پنهان نيست .
و يـا به تناسب اينكه - طبق معروف - هدهد داراى حس ويژه اى بود كه از وجود آب در
درون زمين با خبر مى شد، لذا سخن از خداوندى مى گويد كه از
همه آنچه در عالم هستى پنهان است آگاهى دارد.
و سـرانـجـام سـخـن خـود را چـنـيـن پـايـان مـى دهـد: هـمان خداوندى كه معبودى جز
او نيست و پروردگار و صاحب عرش عظيم است (الله لا اله الا هو رب العرش العظيم ).
و به اين ترتيب روى توحيد عبادت و توحيد ربوبيت پروردگار، و نفى هر گونه شرك تاكيد
كرده و سخن خود را به پايان مى برد.
نكته ها:
الف - درسهاى آموزنده
آنچه در اين بخش از آيات خوانديم نكته هاى فراوانى دارد كه مى تواند در زندگى همه
انسانها و روند همه حكومتها مؤ ثر باشد:
1 - رئيـس حـكـومت يا يك مدير بايد آنچنان در سازمان تشكيلاتى خود دقيق باشد كه حتى
غيبت يك فرد عادى و كوچك را احساس و پيگيرى كند.
2 - مراقب تخلف يك فرد باشد و براى اينكه روى ديگران اثر نگذارد، محكم كارى كند، و
پيشگيرى لازم را به عمل آورد.
3 - هـرگـز نـبـايـد كـسـى را غيابا محاكمه كرد، بايد اجازه داد در صورت امكان از
خودش دفاع كند.
4 - بايد جريمه به مقدار جرم باشد، و براى هر جرمى مجازات متناسبى در نظر گرفته
شود، و سلسله مراتب رعايت گردد.
5 - بـايـد هـر كـس و لو بـزرگـتـريـن قـدرتـهـاى اجـتـمـاعـى ، تـسـليـم دليل و
منطق باشند هر چند دليل از دهان فرد كوچكى بيرون آيد.
6 - در محيط جامعه بايد آنقدر صراحت و آزادى حكمفرما گردد حتى يك
فـرد عـادى بتواند در موقع لزوم به رئيس حكومت بگويد: من از چيزى آگاهم كه تو نمى
دانى !
7 - مـمـكـن اسـت كـوچـكـتـريـن افـراد از مـسـائلى آگـاه شـونـد كه بزرگترين
دانشمندان و قدرتمندان از آن بيخبر باشند تا انسان هرگز به علم و دانش خود مغرور
نگردد.
8 - در سـازمـان اجـتـماعى بشر نيازهاى متقابل آنقدر زياد است كه گاه سليمانها
محتاج يك پرنده مى شوند.
9 - گـر چـه در جنس زنان شايستگيها بسيار است ، و حتى خود اين داستان نشان مى دهد
كه مـلكـه سـبـا از فـهـم و درايت فوق العاده اى برخوردار بود، ولى با اينهمه رهبرى
حكومت چندان با وضع روح و جسم آنها سازگار نيست كه هدهد نيز از اين مساله تعجب كرد
و گفت : من زنى را بر آنها حكمران ديدم !
10 - مـردم غـالبـا بر همان آئينى هستند كه زمامدارانشان مى باشند، لذا در اين
داستان مى خـوانـيـم كـه هـدهد مى گويد من آن زن و قوم و ملت او را ديدم كه براى
خورشيد سجده مى كنند (نخست سخن از سجده ملكه سپس از ملتش مى گويد).
ب - پاسخ به چند سؤ ال
بعضى از مفسران در اينجا سؤ الاتى مطرح كرده اند:
از جـمـله ايـنـكـه : سليمان با آن علم و دانش و امكانات حكومتش چگونه از وجود چنين
كشورى بـى اطـلاع بـود، وانـگهى فاصله اى ميان يمن و مركز حكومت سليمان را كه ظاهرا
سرزمين شـام بـوده ، چـگـونه هدهد پيمود و از اين گذشته هدهد، راه را گم كرده بود
كه به آنجا رفت يا منظور ديگرى داشته ؟
در مورد سؤ ال اول ممكن است چنين پاسخ گفت كه : سليمان قاعدتا از وجود
چـنـيـن كـشورى با خبر بوده ولى ويژگيها و خصوصيات آن را نمى دانسته است ، بعلاوه
بـيـابـان حـجـاز مـيـان ايـن دو كـشـور فـاصـله بـوده ، و وسـائل ارتباطى در آن
زمان هرگز مانند زمان ما نبوده است (البته آگاهى از طريق علم غيب و الهام الهى
مساله ديگرى است ).
و اما طى اين مسافت براى هدهد مساله غير ممكن نيست ، چرا كه ما پرندگانى را سراغ
داريم كـه فـاصـله قطب شمال و قطب جنوب زمين را طى مى كنند در حالى كه فاصله يمن تا
شام در برابر آن فاصله ناچيزى است .
آمـدن هـدهـد بـه ايـن سـرزمـين ممكن است به اين جهت بوده باشد كه طبق بعضى از
تواريخ سليمان از سرزمين شام براى زيارت خانه خدا به سرزمين مكه آمده بود، تا آئين
ابراهيم (حـج ) را بـجـا آورد، سـپـس در مـسـيـر خود متمايل به طرف جنوب شد به حدى
كه فاصله زيادى تا سرزمين يمن نداشت و هدهد در هنگامى كه سليمان در استراحت به سر
مى برد از فـرصـت استفاده كرد و به نزديكى قصر ملكه سبا آمد و اين صحنه عجيب توجه
او را به خود جلب كرد.
آيه و ترجمه
قال سننظر أ صدقت أ م كنت من الكاذبين
(27)
اذهب بكتابى هذا فأ لقه إ ليهم ثم تول عنهم فانظر ما ذا يرجعون
(28)
قالت يا اءيها الملؤ ا إ نى أ لقى إ لى كتاب كريم
(29)
إ نه من سليمن و إ نه بسم الله الرحمن الرحيم
(30)
أ لا تعلوا على و أ تونى مسلمين
(31)
قالت يا اءيها الملؤ ا أ فتونى فى أ مرى ما كنت قاطعة أ مرا حتى تشهدون
(32)
قالوا نحن أ ولوا قوة و أ ولوا بأ س شديد و الا مر إ ليك فانظرى ما ذا تأ مرين
(33)
قالت إ ن الملوك إ ذا دخلوا قرية أ فسدوها و جعلوا أ عزة أ هلها أ ذلة و كذلك
يفعلون
(34)
و إ نى مرسلة إ ليهم بهدية فناظرة بم يرجع المرسلون
(35)
|
ترجمه :
27 - (سليمان ) گفت : ما تحقيق مى كنيم ببينيم راست گفتى يا از دروغگويان هستى ؟!.
28 - ايـن نـامـه مـرا ببر و بر آنها بيفكن سپس برگرد (و در گوشه اى توقف كن ) ببين
آنها چه عكسالعملى نشان مى دهند.
29 - (ملكه سبا) گفت : اى اشراف ! نامه پر ارزشى به سوى من افكنده شده !.
30 - اين نامه از سليمان است و چنين مى باشد: به نام خداوند بخشنده مهربان ...
31 - تـوصـيـه مـن اين است برترى جوئى نسبت به من نكنيد و به سوى من آئيد در حالى
كه تسليم حق هستيد.
32 - (سـپـس ) گفت : اى اشراف (و اى بزرگان ) نظر خود را در اين امر مهم بازگو كنيد
كه من هيچ كار مهمى را بدون حضور شما انجام نداده ام .
33 - گفتند: ما داراى نيروى كافى و قدرت جنگى فراوان هستيم ، ولى تصميم نهائى با تو
است ببين چه دستور مى دهى ؟
34 - گـفـت : پـادشـاهـان هـنـگامى كه وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد و تباهى
مى كشند و عزيزان آنجا را ذليل مى كنند، (آرى ) كار آنها همين گونه است .
35 - و مـن ( اكـنون جنگ را صلاح نمى بينم ) هديه گرانبهائى براى آنها مى فرستم تا
ببينم فرستادگان من چه خبر مى آورند.
تفسير:
پادشاهان ويرانگرند!
سـليمان با دقت به سخنان هدهد گوش فرا داد، و در فكر فرو رفت ، ممكن است بيشترين
گـمـان سـليـمـان اين بوده كه اين خبر راست است ، و دليلى بر دروغى به اين بزرگى
وجود ندارد، اما از آنجا كه مساله ساده اى نبود و با سرنوشت يك
كـشـور و يـك مـلت بـزرگ گـره مـى خورد، مى بايست تنها به گفتار يك مخبر اكتفا
نكند، بـلكـه بـايـد تـحـقـيـقـات بـيـشـتـرى در زمـيـنـه ايـن مـوضـوع حـسـاس بـه
عمل آورد.
لذا چنين گفت : ما تحقيق به عمل مى آوريم ببينيم تو راست گفتى يا از دروغگويان هستى
؟! (قال سننظر اصدقت ام كنت من الكاذبين ).
اين سخن به خوبى ثابت مى كند كه در مسائل مهم و سرنوشت ساز بايد حتى به اطلاعى كـه
از نـاحـيـه يـك فرد كوچك مى رسد توجه كرد و به زودى (همانگونه كه سين در جمله
سـنـنـظـر اقـتـضـا مـى كـنـد) پـيـرامـون آن تـحـقـيـقـات لازم را بـه عمل آورد.
سـليـمـان نـه هـدهـد را مـتـهـم سـاخـت و مـحـكـوم كـرد، و نـه سـخـن او را بـى
دليل تصديق نمود، بلكه آن را پايه تحقيق قرار داد.
بـه هـر حـال سـليمان نامه اى بسيار كوتاه و پر محتوى نوشت و به هدهد داد و گفت :
اين نـامـه مـرا بـبـر و نـزد آنـهـا بـيـفكن سپس برگرد و در گوشه اى توقف كن ببين
آنها چه عـكـسـالعـمـلى نـشـان مـى دهـنـد؟ (اذهـب بـكـتـابـى هـذا فـالقـه اليـهـم
ثـم تول عنهم فانظر ما ذا يرجعون ).
از تعبير القه اليهم (به سوى آنها بيفكن ) چنين استفاده مى شود كه آن را به هنگامى
كه ملكه سبا در ميان جمع خويش حضور دارد بر آنها افكن ، تا جاى فراموشى و كتمان
باقى نـمـانـد، و از ايـنجا روشن مى شود اينكه بعضى از مفسران گفته اند هدهد وارد
قصر ملكه سبا و خوابگاه او شد و نامه را بر سينه يا گلوى او
افكند! چندان دليلى ندارد، هر چند با جمله اى كه در آيه بعد مى آيد انى القى الى
كتاب كريم : نامه اى به سوى من افكنده شده بى تناسب نيست .
مـلكـه سـبـا نامه را گشود و از مضمون آن آگاهى يافت و چون قبلا اسم و آوازه سليمان
را شـنـيـده بـود و مـحتواى نامه نشان مى داد كه سليمان تصميم شديدى درباره سرزمين
سبا گـرفـتـه ، سـخـت در فـكـر فـرو رفـت ، و چـون در مـسـائل مـهم مملكتى با
اطرافيانش به شور مى نشست از آنها دعوت كرد، رو به سوى آنها نموده گفت : اى اشراف و
بزرگان ! نامه ارزشمندى به سوى من افكنده شده است (قالت يا ايها الملا انى القى الى
كتاب كريم ).
آيـا بـه راسـتـى مـلكه سبا پيك نامه رسان را نديده بود ولى از قرائن كه در نامه
وجود داشت اصالت نامه را احساس كرد، و هيچ احتمال نداد كه نامه مجعولى باشد؟
و يـا بـه چـشـم خـودش پـيـك را ديـد و وضـع اعـجـاب آور او خـود دليـل بـر ايـن
بـود كـه واقعيتى در كار است و مساله يك مساله عادى نيست ، هر چه بود با اطمينان
روى نامه تكيه كرد.
و اينكه ملكه مى گويد: اين نامه كريم و پر ارزشى است ممكن است به خاطر محتواى عميق
آن ، يـا ايـنكه آغازش به نام خدا، و پايانش به مهر و امضاى صحيح بود يا فرستنده آن
كـه شـخـص بـزرگـوارى بـوده - كـه هـر يـك از ايـنـهـا را بـعـضـى از مـفـسـران
احتمال داده اند - و يا همه اينها زيرا هيچگونه منافاتى بين اين امور نيست و ممكن
است همه در اين مفهوم جامع جمع باشد.
درسـت اسـت كـه آنها آفتاب پرست بودند، ولى مى دانيم بسيارى از بت پرستان نيز به
الله اعتقاد داشتند و او را رب الارباب مى ناميدند و تعظيم و احترام او را مهم مى
شمردند.
سـپـس مـلكـه سـبـاء به ذكر مضمون نامه پرداخت و گفت : اين نامه از سوى سليمان است
و مـحـتـوايـش چـنـين است : به نام خداوند بخشنده مهربان ... (انه من سليمان و انه
بسم الله الرحمن الرحيم )
تـوصـيـه ام بـه شـمـا اين است برترى جوئى در برابر من نكنيد، و به سوى من آئيد و
تسليم حق شويد (الا تعلوا على و أ تونى مسلمين ).
بعيد به نظر مى رسد كه سليمان نامه را با همين عبارات و الفاظ عربى نوشته باشد،
بـنـابـرايـن جـمـله هـاى فـوق مـى توانند نقل به معنى و يا به صورت خلاصه گيرى و
فشرده نامه سليمان بوده باشد كه ملكه سبا براى ملت خود بازگو كرد.
جالب اينكه : مضمون اين نامه در واقع سه جمله بيش نبود:
يك جمله نام خدا و بيان وصف رحمانيت و رحيميت او.
جـمـله دوم تـوصـيه به كنترل هواى نفس و ترك برترى جوئى كه سرچشمه بسيارى از مفاسد
فردى و اجتماعى است .
و سوم تسليم در برابر حق شدن !.
و اگر دقت كنيم چيز ديگرى وجود نداشت كه نياز به ذكر داشته باشد.
بـعـد از ذكـر مـحـتـواى نـامه سليمان ، براى ملت خود رو به سوى آنها كرده چنين گفت
اى اشـراف و صـاحب نظران ! رأ ى خود را در اين كار مهم براى من ابراز داريد كه من
هيچ كار مـهـمـى را بـى حضور شما و بدون نظر شما انجام نداده ام ! (قالت يا ايها
الملا افتونى فى امرى ما كنت قاطعة امرا حتى تشهدون ).
او مـى خـواسـت با اين نظر خواهى موقعيت خود را در ميان آنها تثبيت كرده و نظر آنها
را به سـوى خـويـش جـلب نـمـايـد، ضـمـنـا ميزان هماهنگيشان را با تصميمات خود مورد
مطالعه و بررسى قرار دهد.
افـتـونـى از مـاده فـتـوا اسـت ، در اصـل بـه مـعـنـى حـكـم كـردن دقـيـق و
صـحـيـح در مسائل پيچيده است ، ملكه سبا با اين تعبير، هم پيچيدگى مساله را به آنها
گوشزد كرد، و هـم آنـهـا را به اين نكته توجه داد كه بايد در اظهار نظر دقت به خرج
دهند تا راه خطا نپويند.
تشهدون از ماده شهود به معنى حضور است ، حضورى كه توأ م با همكارى و مشورت بوده
باشد.
اشـراف قوم در پاسخ او چنين گفتند: ما قدرت كافى داريم و مرد جنگيم اما تصميم نهائى
بـا تـو اسـت ، ببين چه فرمان مى دهى ؟ (قالوا نحن اولوا قوة و اولوا باس شديد و
الامر اليك فانظرى ما ذا تامرين ).
بـه ايـن تـرتـيـب هـم تـسـليـم خـود را در بـرابـر دسـتـورات او نـشـان دادنـد، و
هـم تمايل خود را به تكيه بر قدرت و حضور در ميدان جنگ !
مـلكـه هـنـگـامـى كـه تـمـايـل آنـهـا را بـه جـنـگ مـشـاهـده كـرد، در حـالى كـه
خـود بـاطـنـا تـمـايـل به اين كار نداشت براى فرونشاندن اين عطش ، و هم براى اينكه
حساب شده با اين جريان برخورد كند، چنين گفت : پادشاهان هنگامى كه وارد منطقه
آبـادى شـونـد آن را بـه فـسـاد و ويـرانـى مـى كـشانند! (قالت ان الملوك اذا دخلوا
قرية افسدوها).
و عزيزان اهل آن را به ذلت مى نشانند (و جعلوا اعزة اهلها اذلة ).
جـمـعـى را مـى كشند، عده اى را اسير مى كنند، و گروهى را آواره و بى خانمان ، و تا
آنجا كه مى توانند دست به غارت و چپاول مى زنند.
سپس براى تاكيد بيشتر گفت : آرى اين چنين مى كنند (و كذلك يفعلون )
در حقيقت ملكه سبا كه خود پادشاهى بود، شاهان را خوب شناخته بود كه برنامه آنها در
دو چـيـز خـلاصـه مـى شـود: فـسـاد و ويـرانـگـرى و ذليـل سـاخـتـن عـزيـزان ، چـرا
كـه آنها به منافع خود مى انديشند، نه به منافع ملتها و آبادى و سر بلندى آنها و
هميشه اين دو بر ضد يكديگرند.
سـپـس مـلكـه افـزود: ما بايد قبل از هر كار سليمان و اطرافيان را بيازمائيم و
ببينيم به راسـتـى چـه كـاره انـد؟ سليمان پادشاه است يا پيامبر؟ ويرانگر است يا
مصلح ؟ ملتها را بـه ذلت مـى كـشـانـنـد يا عزت ؟ و براى اين كار بايد از هديه
استفاده كرد، لذا من هديه قـابـل ملاحظه اى براى آنها مى فرستم تا ببينم فرستادگان
من چه واكنشى را از ناحيه آنها براى ما مى آورند (و انى مرسلة اليهم بهدية فناظرة
بم يرجع المرسلون ).
پـادشـاهـان عـلاقـه شـديدى به هدايا دارند، و نقطه ضعف و زبونى آنها نيز همين جا
است آنها را مى توان با هداياى گرانبها تسليم كرد، اگر ديديم سليمان با اين هدايا
تسليم شـد، مـعـلوم مـى شـود شاه است ! در برابر او مى ايستيم و تكيه بر قدرت مى
كنيم كه ما نـيـرومنديم ، و اگر بى اعتنائى به ما نشان داد و بر سخنان خود و
پيشنهادهايش اصرار ورزيد معلوم مى شود، پيامبر خدا است در اين صورت
بايد عاقلانه برخورد كرد.
در ايـنـكـه مـلكـه سـبا چه هدايائى براى سليمان فرستاد، قرآن سخنى نگفته و تنها با
نـكـره آوردن كـلمـه هـديـه ، عـظـمـت آن را نـشـان داده ، ولى مـفـسـران مسائل
زيادى ذكر كرده اند، كه گاه خالى از اغراق و افسانه نيست .
بـعـضـى نـوشته اند پانصد غلام و پانصد كنيز ممتاز براى سليمان فرستاد، در حالى كه
به غلامها لباس زنانه و به كنيزها لباس مردانه پوشانيده بود، در گوش غلامان گوشواره
و در دستشان دستبند و بر سر كنيزان كلاههاى زيبا گذارده بود، و در نامه خود تاكيد
كرده بود تو اگر پيامبرى غلامان را از كنيزان بشناس !
و آنـهـا را بـر مـركـبـهـاى گـرانـبـها كه با زر و زيور آراسته بودند سوار كرد، و
مقدار قابل ملاحظه اى از جواهرات نيز همراه آنها فرستاد.
ضـمـنـا به فرستاده خود سفارش كرد، اگر به محض ورود نگاه سليمان را به خود خشم آلود
ديـدى بـدان ايـن ژسـت پادشاهان است ، و اگر با خوشروئى و محبت با تو برخورد كرد
بدان پيغمبر است
نكته ها:
1 - آداب نامه نگارى
آنچه در آيات فوق در مورد نامه سليمان به مردم سبا آمده الگوئى است براى طرز نامه
نگارى كه گاه از مسائل مهم و سرنوشت ساز است ، با نام خداوند رحمان و رحيم شروع مى
شود و با دو جمله حساب شده جان سخن را بيان مى كند.
از تـواريـخ اسـلامـى و روايـات بـه خـوبـى بـر مـى آيـد كه پيشوايان بزرگ ما هميشه
اصـرار داشـتـنـد نـامـه هـا را فـشـرده و مـخـتصر، خالى از حشو و زوائد و كاملا
حساب شده بنگارند.
امير مؤ منان على (عليه السلام ) به كارمندان و نمايندگانش در يك بخشنامه چنين نوشت
:
ادقوا اقلامكم ، و قاربوا بين سطوركم ، و احذفوا عنى فضولكم و اقصدوا قصد المعانى ،
و ايـاكـم و الاكـثـار، فـان امـوال المـسـلمـيـن لا تـحتمل الاضرار: نوك قلمها را
تيز كنيد، و سطرها را به هم نزديك سازيد، و مطالب زائد و اضافى را از نامه هايتان
براى من حذف كـنـيـد، بـيـشـتـر بـه مـعـنـى تـوجـه كـنـيـد و از پـر گـوئى
بـپـرهـيـزيـد كـه اموال مسلمانان توانائى اين هزينه و ضرر را ندارد.
تـيـز كردن نوك قلمها كه سبب مى شود كلمات را كوچكتر بنويسند و نزديك ساختن سطور
بـه يـكـديـگـر و حـذف تـشـريـفـات و اضـافـات ، نـه تـنـهـا صـرفـه جـوئى در
امـوال بيت المال يا اموال خصوصى است كه صرفه جوئى در وقت نويسنده و خواننده نيز
هـسـت و حـتى گاه سبب مى شود كه هدف اساسى نامه در لابلاى جمله بنديهاى تشريفاتى از
بين برود و نويسنده و خواننده به هدف خود نرسند.
در ايـن اواخـر مـعـمـول شـده بـود كـه بـر خـلاف رويه صدر اسلام ، نامه ها را با
القاب فـراوان و الفـاظ زيـاد و مـقـدمـات و حـواشـى و اضـافـات پـر مـى كـردند، و
چه وقتهاى گرانبهائى كه بيهوده از اين راه تلف مى شد و چه سرمايه هائى كه از بين مى
رفت .
مخصوصا اين نكته قابل توجه است كه در شرائط آن زمان كه فرستادن يك نامه بوسيله يك
پيك مخصوص ، گاه هـفـتـه هـا طـول مـى كـشـيـد و هـزيـنـه هـا داشـت تـا بـه
مـقـصـد بـرسـد، در عـيـن حـال نـهـايـت اخـتـصـار به كار مى رفت كه نمونه هاى آن
را در نامه هاى پيامبر اسلام به خسرو پرويز و قيصر روم و مانند آن مى توان ملاحظه
كرد.
اصـولا نـامـه انـسـان دليـل بـر چـگـونـگـى شـخـصـيـت او اسـت هـمـانـگونه كه پيام
آور و رسول انسان چنين است ، چنانكه در نهج البلاغه از على (عليه السلام ) مى
خوانيم :
رسولك ترجمان عقلك و كتابك ابلغ من ينطق عنك : فرستاده تو
بازگو كننده عقل تو است و نامه ات گوياترين چيزى است كه از تو سخن مى گويد.
امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى فـرمـايـد: يـسـتـدل بـكـتـاب الرجـل عـلى
عـقـله ، و مـوضـع بـصـيـرتـه ، و بـرسوله على فهمه و فطنته : نامه انسان دليلى است
بر ميزان عقل او و مقدار بصيرت او و فرستاده او نشانه اى است از مقدار فهم و ذكاوت
او.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه از روايات اسلامى استفاده مى شود كه پاسخ نامه لازم
است همانگونه كه پاسخ سلام .
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانيم كه فرمود: رد جواب
الكتاب واجب كوجوب رد السلام : پاسخ نامه واجب است همانگونه كه پاسخ سلام واجب مى
باشد.
و از آنـجـا كـه هـر نـامـه اى مـعـمـولا بـا تـحـيـتـى هـمـراه اسـت بـعـيـد
نـيـسـت مـشمول آيه شريفه اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها او ردوها: هنگامى كه به
شما تحيتى گـفته شود پاسخ آن را به صورت بهتر يا همانند آن بدهيد (سوره نساء آيه
86) بوده باشد.
2 - آيا سليمان دعوت به تقليد كرد؟
بـعـضـى از مـفـسران گويا از ظاهر نامه سليمان چنين استفاده كردند كه او مى خواست
مردم كـشـور سـبـا را بـه پـذيـرش دعـوت خـود بـدون ذكـر دليل وادارد.
سـپـس پاسخ داده اند كه آمدن هدهد به آن صورت معجزآسا خود دليلى بر حقانيت دعوت او
بوده است .
ولى مـا فـكـر مـى كـنـيـم نيازى به اين گونه جوابها نيست ، وظيفه پيامبر دعوت است
، و وظـيـفـه ديـگـران تـحـقـيـق كردن ، و به تعبير ديگر: دعوت انگيزه اى براى
تحقيق است ، هـمـانگونه كه ملكه سباء اين كار را انجام داد، و در مقام تحقيق و
آزمايش سليمان برآمد تا روشن شود آيا او يك پادشاه است يا پيامبر؟!
3 - اشارات پر معنى در ماجراى سليمان
در اين بخش از داستان سليمان نيز اشارات كوتاه ، به مطالب مهمى ديده مى شود:
1 - روح دعـوت انـبـيـاء در نـفـى بـرتـرى جوئى كه نفى هر گونه استعمار و تسليم در
برابر قانون حق است خلاصه مى شود.
2 - در حالى كه اطرافيان ملكه سباء، اعلام آمادگى براى جنگ كردند طبع ظريف زنانه او
موافق جنگ نبود، لذا نظر آنها را به مسائل ديگر معطوف داشت !
3 - از ايـن گذشته اگر او تسليم جنگ طلبى اطرافيان خود مى شد از حقيقت دور مى ماند
و خـواهـيـم ديـد كـه اقـدام او بـراى آزمايش سليمان از طريق فرستادن هديه ،
نتيجه بسيار خـوبـى بـراى خـودش و هـم بـراى مـردم كـشور سبا بار آورد و سبب شد كه
آنها راه حق را بيابند و متوسل به خونريزى نشوند.
4 - ضـمـنـا از اين ماجرا روشن مى شود كه برنامه هاى شورائى چنان نيست كه هميشه به
حـق مـنـتـهـى شـود، چـرا كـه در ايـنـجـا عـقـيـده اكـثـريـت اطـرافـيـان او ايـن
بـود كـه تـوسـل بـه نـيـروى نـظـامى مقدم است در حالى كه عقيده ملكه سباء بر عكس
آن بود، و در پايان ماجرا مى بينيم كه حق با او بوده است .
و مـى تـوان گـفـت كـه ايـن نـوع مـشـورت غير از آن است كه امروز در ميان ما رائج
است ، ما نظريه اكثريت را معيار قرار مى دهيم و حق تصميم گيرى را براى
آنـهـا قائل هستيم ، در حالى كه در اين نوع مشورت حق تصميم گيرى با رهبر جمعيت است
و مـشـاوريـن تـنـهـا اظـهـار نـظـر مـى كـنـنـد، و آيـه شـاورهـم فـى الامـر فـاذا
عـزمـت فـتـوكل على الله : با آنها در كارها مشورت كن و به هنگامى كه تصميم گرفتى
بر خدا توكل نما (آل عمران - 159) نيز اشاره به اين قسم دوم از شورا است در حالى كه
آيه 38 شـورى و امـرهـم شـورى بـيـنـهـم كـار مؤ منان بايد به صورت مشورت انجام
يابد ظاهرا اشاره به قسم اول است .
5 - مـشاوران ملكه سبا به او گفتند: ما صاحبان قوة و صاحبان باس شديد هستيم ممكن
است تـفـاوت ايـن دو در اين باشد كه قوة اشاره به كميت عظيم لشكر و باس شديد اشاره
به كـيـفـيـت كـار آزمـودگـى و روح شـجـاعت و شهامت لشكريان باشد، يعنى ما هم از
نظر كميت لشكر و هم از نظر كيفيت آمادگى كامل براى رزم با دشمن داريم
6 - نشانه پادشاهان !
از ايـن آيـات بـه خـوبى استفاده مى شود كه سلطنت و حكومت استبدادى همه جا مايه
فساد و تباهى ، و ذليل كردن عزيزان يك قوم است ، چرا كه افراد با شخصيت را كنار مى
زنند، و مـتـمـلقـان چـاپـلوس را به خدمت دعوت مى كنند، و در همه چيز منفعت و سود
خود را مى جويند اهـل هـديـه و رشوه و زر و زيورند و طبعا ظالمان زورگو كه دسترسى
به اين امور دارند نزد آنها محبوبترند.
شـاهـان ، فـكر و قلبشان در گرو مقام و هدايا و زر و زيورها است ، در حالى كه
پيامبران جز به صلاح امتها نمى انديشند.
آيه و ترجمه
فـلمـا جـاء سـليـمـن قـال أ تـمـدونـن بـمـال فـمـا اءتـانـى الله خـيـر مـمـا
ءاتـئكـم بل أ نتم بهديتكم تفرحون
(36)
ارجع إ ليهم فلنأ تينهم بجنود لا قبل لهم بها و لنخر جنهم منها أ ذلة و هم صاغرون
(37)
|
ترجمه :
36 - هـنـگـامـى كـه (فـرسـتـادگـان مـلكه سبا) نزد سليمان آمدند گفت : مى خواهيد
مرا با مـال كـمـك كـنـيـد (و فريب دهيد!) آنچه خدا به من داده از آنچه به شما داده
بهتر است بلكه شما هستيد كه به هدايايتان خوشحال مى شويد.
37 - بـه سـوى آنـهـا بـازگـرد (و اعـلام كن ) با لشكرهائى به سراغ آنها مى آئيم كه
قدرت مقابله با آن را نداشته باشند، و آنها را از آن (سرزمين آباد) به صورت ذليلان
و در عين حقارت بيرون مى رانيم .
تفسير:
مرا با مال نفريبيد!
فـرسـتـادگـان ملكه سبا با كاروان هدايا، سرزمين يمن را پشت سر گذاشتند و به سوى
شـام و مـقـر سـليـمـان حـركـت كـردنـد، بـه گـمـان اينكه سليمان از مشاهده منظره
اين هدايا خوشحال مى شود، و به آنها شاد باش مى گويد.
امـا هـمـيـن كـه بـا سـليـمـان روبـرو شـدند، صحنه عجيبى در برابر آنان نمايان گشت
، سـليـمـان نـه تـنـهـا از آنـهـا اسـتـقـبـال نـكـرد بـلكـه گـفـت : آيـا شـمـا
مـى خواهيد مرا با مال (خود) كمك كنيد؟ در حالى كه اين اموال در نظر من بى ارزش است
،
آنـچـه خداوند به من بخشيده ، از آنچه به شما داده است بهتر و پرارزشتر است
(اتمدونن بمال فما آتانى الله خير مما آتاكم ).
مال چه ارزشى در برابر مقام نبوت و علم و دانش و هدايت و تقوا دارد؟
شـمـا هـسـتـيـد كـه بـه هـدايـاى خـود خـوشـحـال مـى شـويـد (بل انتم بهديتكم
تفرحون ).
آرى شـمـا هـسـتـيـد كـه هـر گـاه يـك چـنـيـن هداياى پر زرق و برق و گرانقيمتى
براى هم بـفـرسـتيد، چنان مسرور مى شويد كه برق شادى در چشمانتان ظاهر مى گردد اما
اينها در نظر من كم ارزش و بى مقدار است .
و بـه ايـن تـرتيب سليمان ، معيارهاى ارزش را در نظر آنها تحقير كرد و روشن ساخت كه
مـعـيـارهـاى ديـگـرى بـراى ارزش در كـار اسـت ، كه معيارهاى معروف نزد دنيا پرستان
در برابر آن ، بى رنگ و بى بها است .
سـپـس بـراى ايـنـكـه قـاطـعـيـت خـود را در مـسـاله حـق و باطل نشان دهد به
فرستاده مخصوص ملكه سبا چنين گفت : به سوى آنان بازگرد (و اين هـدايـا را نـيـز با
خود ببر) اما بدان ما به زودى با لشكرهائى به سراغ آنها خواهيم آمد كـه تـوانـائى
مـقـابـله بـا آن را نـداشـتـه بـاشـنـد (ارجـع اليـهـم فـلنـاتـينهم بجنود لا قبل
لهم بها).
و ما آنها را از آن سرزمين آباد با ذلت خارج مى كنيم در حالى كه كوچك و حقير خواهند
بود (و لنخر جنهم منها اذلة و هم صاغرون )
اذلة در حـقـيـقت حال اول است ، و هم صاغرون ، حال دوم ، اشاره به اينكه نه تنها
آنها را از سـرزمـينشان بيرون مى رانيم بلكه با وضع ذلتبار، و توأ م با حقارت ، به
گونه اى كـه تـمام كاخها و اموال و جاه و جلال خود را از دست خواهند داد، چرا كه در
برابر آئين حق ، تسليم نشدند و از در مكر و فريب وارد گشتند.
البته اين تهديد، براى فرستادگانى كه وضع سليمان را از نزديك ديدند و لشكر و عسكر
او را تماشا كردند، يك تهديد جدى و قابل ملاحظه بودبا توجه به آنچه در آيات قـبـل
خـوانـديـم كه سليمان دو چيز از آنها خواسته بود ترك برترى جوئى ، تسليم در بـرابـر
حـق و پـاسـخ نـدادن آنـهـا بـه ايـن دو امـر و توسل به ارسال هديه دليل بر امتناع
آنها از پذيرش حق و ترك استعلاء بود و به اين دليل آنها را تهديد به فشار نظامى مى
كند.
هـر گـاه ملكه سبا و اطرافيان او، تقاضاى دليل و مدرك يا معجزه و مانند آن كرده
بودند، بـه آنـهـا حـق مى داد كه بيشتر تحقيق كنند، اما فرستادن هديه ظاهرش اين بود
كه آنها در مقام انكارند.
ايـن را نـيـز مـى دانـيـم كـه مـهمترين خبر ناگوارى كه هدهد به سليمان درباره اين
قوم و جمعيت داد، اين بود كه آنها آفتاب پرستند، و خداوند بزرگ را كه بر غيب و شهود
آسمان و زمين سلطه دارد رها كرده ، در برابر مخلوقى به خاك مى افتند.
سـليـمـان از اين مساله ناراحت شد، و مى دانيم بت پرستى چيزى نيست كه آئينهاى الهى
در بـرابـر آن سـكـوت كـنـد، و يـا بـت پـرسـتـان را بـه عـنـوان يـك اقـليـت
مـذهـبـى تـحـمـل نـمـايد، بلكه در صورت لزوم با توسل به زور بتكده ها را ويران
خواهد كرد و آئين شرك و بت پرستى را بر مى چيند.
از تـوضـيـحـاتـى كـه در بـالا داديـم روشـن مـى شـود كـه تـهـديـد سـليـمـان بـا
اصل اساسى لا اكراه فى الدين تضادى ندارد كه بت پرستى دين نيست بلكه يك خرافه و
انحراف است .
نكته ها:
1 - قـابـل تـوجـه ايـنـكـه زهـد در مـنـطـق اديـان الهـى ايـن نـيـسـت كـه انـسـان
از مـال و ثـروت و امـكـانـات دنـيـا، بـى بـهره باشد، بلكه حقيقت زهد آن است كه
اسير اينها نـگـردد، بـلكـه امير بر آن باشد، و سليمان اين پيامبر بزرگ الهى با رد
كردن هداياى گرانبهاى ملكه سبا نشان داد كه امير است نه اسير!
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيم الدنيا اصغر قدرا عند
الله و عند انـبـيـائه و اوليـائه مـن ان يـفـرحـوا بـشـى ء منها، او يحزنوا عليه
فلا ينبغى لعالم و لا لعـاقل ان يفرح بعرض الدنيا: دنيا در پيشگاه خدا و نزد انبياء
و اولياى الهى كوچكتر از آن اسـت كه آنها را خوشحال و ذوق زده كند، يا با از دست
رفتن آن غمگين شوند، بنابراين بـراى هـيـچ عـالم و عـاقـلى سـزاوار نـيـسـت كـه از
مـتـاع نـاپـايـدار دنـيـا خوشحال گردد.
2 - بـاز در ايـن بـخـش از داسـتـان سـليـمـان درسـهـاى قابل ملاحظه اى است كه در
لابلاى تعبيرات پر معنى آيات نهفته است :
الف : هـدف از لشـكـر كـشـى كـشتار انسانها نيست ، بلكه هدف آن است كه دشمن خود را
در مـوضـع ضـعـيـفـى بـدانـد و قـدرت مـقـابـله در خـود نـبـيـنـد (جـنـود لا قبل
لهم بها).
ايـن تـعبير نظير همان چيزى است كه به مسلمانان دستور داده شده كه آن چنان نيرو
فراهم سـازيـد كـه دشمن را بترسانيد (و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة ... ترهبون به
عدو الله ) (انفال - 60).
ب : سليمان مخالفان خود را تهديد به قتل نمى كند، بلكه تهديد به بيرون
رانـدن از كـاخـهـا و قـصـرهـا بـا ذلت و خـوارى مـى كـنـد و ايـن قابل توجه است .
ج : سليمان مخالفان خود را غافلگير نمى سازد بلكه قبلا با صراحت آنها را در جريان
حمله خويش مى گذارد.
د: سـليـمان چشم داشتى به اموال ديگران ندارد، بلكه مى گويد آنچه خدا به من داده
است بـهتر است ، او مواهب الهى را در قدرت مادى و مالى خلاصه نمى كند، او به علم و
ايمان و مواهب معنوى مفتخر است .
آيه و ترجمه
قال يا اءيها الملؤ ا أ يكم يأ تينى بعرشها قبل أ ن يأ تونى مسلمين
(38)
قال عفريت من الجن أ نا ءاتيك به قبل أ ن تقوم من مقامك و إ نى عليه لقوى أ مين
(39)
قـال الذى عـنـده عـلم مـن الكـتاب أ نا ءاتيك به قبل أ ن يرتد إ ليك طرفك فلما
رءاه مستقرا عـنـده قال هذا من فضل ربى ليبلونى ء أ شكر أ م أ كفر و من شكر فإ نما
يشكر لنفسه و من كفر فإ ن ربى غنى كريم
(40)
|
ترجمه :
38 - (سـليـمـان ) گـفـت ، اى بـزرگان ! كداميك از شما توانائى داريد تخت او را پيش
از آنكه خودشان نزد من آيند براى من بياوريد؟!
39 - عـفـريـتـى از جـن گـفت : من آنرا نزد تو مى آورم پيش از آنكه از مجلست برخيزى
و من نسبت به آن توانا و امينم !
40 - (اما) كسى كه دانشى از كتاب (آسمانى ) داشت گفت ، من آنرا پيش از آنكه چشم بر
هم زنـى نـزد تـو خـواهـم آورد! و هـنـگـامـى كه (سليمان ) آنرا نزد خود مستقر ديد
گفت اين از فـضـل پـروردگـار من است تا مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را بجا مى
آورم يا كفران مى كنم ؟
|