در ايـنجا مناسب است داستانى را كه (غزالى
) در كتاب (بحر المحبة
) از (اصمعى
) نقل كرده است و شاهد سخنان گذشته و حاوى
نكته هاى لطيفى است بياوريم :
(اصـمـعـى )
مـى گـويـد: (در مـكه بودم ، شبى بود
ماهتابى ، به هنگامى كه اطراف خـانـه خـدا طـواف مـى كـردم صـداى زيـبـا و غـم
انـگـيـزى گـوش مـرا نـوازش داد بـه دنبال صاحب صدا مى گشتم كه چشمم به جوان زيبا و
خوش قامتى افتاد كه آثار نيكى از او نمايان بود، دست در پرده خانه كعبه افكنده و
چنين مناجات مى كرد:
يا سيدى و مولاى نامت العيون و غابت النجوم ، و انت ملك حى قيوم ، لا تاخذك سنة و
لا نوم ، غـلقـت المـلوك ابـوابـهـا و اقـامـت عـليـهـا حـراسـهـا و حـجـابـهـا و
قـد خـلى كـل حـبـيـب بحبيبه ، و بابك مفتوح للسائلين ، فها انا سائلك ببابك ، مذنب
فقير، خاطئى مسكين ، جئتك ارجو رحمتك يا رحيم ، و ان تنظر الى بلطفك يا كريم !:
(اى بـزرگ و اى آقـاى مـن ! اى خـداى مـن
! چـشـمـهـاى بـنـدگـان در خواب فرو رفته ، و سـتـارگـان آسـمـان يكى بعد از ديگرى
سر به افق مغرب گذارده و از ديده ها پنهان مى گردند، و تو خداوند حى و قيومى ، هرگز
خواب سنگين و خفيف
دامان كبريائى تو را نمى گيرد.
در ايـن دل شب پادشاهان درهاى قصرهاى خويش را بسته و حاجيان بر آنها گمارده اند، هر
دوستى با دوستش خلوت كرده ، تنها در خانه اى كه براى سائلان گشوده است ، در خانه تو
است .
هم اكنون به در خانه تو آمده ام ، خطاكار و مستمندم ، آمده ام از تو اميد رحمت دارم
اى رحيم !، آمده ام نظر لطفت را مى طلبم اى كريم !).
سپس به خواندن اين اشعار مشغول شد.
يا من يجيب دعاء المضطر فى الظلم
|
يا كاشف الكرب و البلوى مع السقم
|
قد نام و فدك حول البيت و انتبهوا
|
و عين جودك يا قيوم لم تنم
|
ان كان جودك لا يرجو الا ذووا شرف
|
فمن يجود على العاصين بالنعم ...
|
هب لى بجودك فضل العفو عن شرف
|
يا من اشار اليه الخلق فى الحرم :
|
(اى كسى كه دعاى گرفتاران را در تاريكيهاى
شب اجابت مى كنى
اى كسى كه دردها و رنجها و بلاها را بر طرف مى سازى .
ميهمانان تو بر گرد خانه ات خوابيده اند و بيدار مى شوند.
اما چشم جود و سخاى تو اى قيوم هرگز به خواب فرو نمى رود.
اگر جود و احساس تو تنها مورد اميد شرافتمندان درگاهت باشد.
گنهكاران به در خانه چه كسى بروند، و از كه اميد بخشش داشته باشند؟
سپس سر به سوى آسمان بلند كرد و چنين ادامه داد:
الهـى سـيـدى و مـولاى ! ان اطـعـتـك بـعـلمـى و مـعرفتى فلك الحمد و المنة على و
ان عصيتك بجهلى فلك الحجة على :
خـداى مـن ! آقا و مولاى من ! اگر از روى علم و آگاهى تو را اطاعت كرده ام حمد
شايسته تو است و رهين منت توام .
و اگـر از روى نـادانـى مـعـصـيـت كـرده ام حـجـت تو بر من تمام است ... بار ديگر
سر به آسمان برداشت و با صداى بلند گفت : يا الهى و سيدى و مولاى ما طابت الدنيا
الا بـذكرك ، و ما طابت العقبى الا بعفوك ، و ما طابت الايام الا بطاعتك ، و ما
طابت القلوب الا بـمـحـبـتـك و ما طابت النعيم الا بمغفرتك !:
(اى خداى من و اى آقا و مولاى من ! دنيا بى ذكـر تـو پـاكـيزه نيست ، و
آخرت بى عفو تو شايسته نيست ، روزهاى زندگى بى طاعتت بى ارزش است ، و دلهاى بى
محبتت آلوده ، و نعمتها بى آمرزشت ناگوار...).
(اصـمـعى مى گويد: آن جوان باز هم ادامه
داد و اشعار تكان دهنده و بسيار جذاب ديگرى در هـمـيـن مـضـمون بيان كرد و آنقدر
خواند و خواند كه بى هوش شد و به روى زمين افتاد نـزديـك او رفـتـم بـه صورتش خيره
شدم (نور ماهتاب در صورتش افتاده بود) خوب دقت كردم ناگهان متوجه شدم او زين
العابدين على بن الحسين امام سجاد (عليه السلام ) است .
سرش را به دامان گرفتم و سخت به حال او گـريـسـتـم ، قـطـره اشـكـم بر صورتش افتاد
به هوش آمد و چشمان خويش را گشود و فـرمـود: مـن الذى اشـغـلنـى عـن ذكـر مـولاى ؟!
(كـيـسـت كـه مـرا از يـاد مـولايـم مـشـغـول داشـتـه
) عرض كردم اصمعى هستم اى سيد و مولاى من ، اين چه گريه و اين چه بـى
تـابـى اسـت ؟ تـو از خـانـدان نـبـوت و معدن رسالتى ، مگر آيه تطهير در حق شما
نـازل نـشـده ؟ مـگـر خـداونـد دربـاره شـمـا نـفـرمـوده : انـمـا يريد الله ليذهب
عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا.
امـام بـرخـاست و نشست و فرمود: اى اصمعى ! هيهات هيهات ! خداوند بهشت را براى
مطيعان آفـريـده ، هـر چـنـد غـلام حـبـشـى بـاشـد و دوزخ را بـراى عـاصيان خلق
كرده هر چند فرد بـزرگـى از قـريـش بـاشـد مـگـر قـرآن نـخـوانـده اى و اين سخن خدا
را نشنيده اى كه مى فرمايد: فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم يومئذ و لايتسائلون
... (هنگامى كه نفخ صـور مـى شـود و
قـيـام قـيـامـت ، نـسـبـهـا بـه درد نـمـى خـورد بـلكـه تـرازوى سـنـجـش اعمال
بايد سنگين وزن باشد، اصمعى مى گويد: هنگامى كه چنين ديدم
او را به حال خود گذاشتم و كنار رفتم ).
3 - تناسب مجازات و گناه
در گـذشـتـه نـيـز اشـاره كـرده ايـم كـه عذاب الهى در قيامت و حتى در اين جهان
متناسب با جـرمـهـائى اسـت كـه انـجـام مـى گـيريد و چنان نيست كه هر نوع عذاب را
نسبت به هر نوع مـجرمى اعمال كنند، در آيات فوق سوختگى شديد صورتها بر اثر شعله هاى
آتش دوزخ تـا آنـجـا كـه چـهره ها در هم كشيده شود و لبها از هم باز بماند به عنوان
مجازات براى سـبـك و زنـان بـى ارزش و بـى ايـمـان ذكـر شده است ، و با توجه به اين
معنى كه آنها غـالبـا كسانى هستند كه چهره هاى خود را از شنيدن آيات الهى در هم مى
كشند و گاه ، بر آنـهـا لبـخند تمسخرآميز مى زنند، و با استهزاء و سخريه مى نشينند،
تناسب اين مجازات با اعمال آنها روشن مى شود.
آيه و ترجمه
اءلم تكن اءياتى تتلى عليكم فكنتم بها تكذبون
(105)
قالوا ربنا غلبت علينا شقوتنا و كنا قوما ضالين
(106)
ربنا اءخرجنا منها فإ ن عدنا فإ نا ظالمون
(107)
قال اخسوا فيها و لا تكلمون
(108)
إ نه كان فريق من عبادى يقولون ربنا اءمنا فاغفر لنا و ارحمنا و اءنت خير الرحمين
(109)
فاتخذتموهم سخريا حتى اءنسوكم ذكرى و كنتم منهم تضحكون
(110)
إ نى جزيتهم اليوم بما صبروا اءنهم هم الفائزون
(111)
|
ترجمه :
105 - آيا آيات من بر شما خوانده نمى شد و آن را تكذيب مى كرديد؟!
106 - مى گويند: پروردگارا! شقاوت ما بر ما چيره شد و ما قوم گمراهى بوديم .
107 - پروردگارا! ما را از آن بيرون بر، اگر بار ديگر تكرار كرديم قطعا ستمگريم
(ومستحق عذاب ).
108 - مى گويد دور شويد در دوزخ ، و با من سخن مگوئيد.
109 - (فراموش كرده ايد) گروهى از بندگان من مى گفتند: پروردگارا! ما ايمان آورديم
، ما را ببخش و بر ما رحم كن ، و تو بهترين رحم كنندگانى .
110 - امـا شـمـا آنـهـا را بـه بـاد مـسـخـره گـرفـتـيـد و آنـهـا شـمـا را از
يـاد مـن غافل كردند و شما از آنها مى خنديديد!
111 - ولى مـن امـروز آنـان را بـه خـاطـر صـبـر و اسـتـقـامـتـشان پاداش دادم آنها
پيروز و رستگارند.
تفسير:
با من سخن نگوئيد!
در آيـات گـذشـتـه سـخـن از مـجـازات دردنـاك دوزخيان بود، و در تعقيب آن آيات مورد
بحث گـوشـه اى از گفتگوى پروردگار را با آنها بازگو مى كند نخست اينكه خداوند آنها
را بـا ايـن سخن عتاب آميز مخاطب ساخته مى گويد: (آيا
آيات من بر شما خوانده نمى شد و شما آن را تكذيب مى كرديد)؟
(الم تكن آياتى تتلى عليكم فكنتم بها تكذبون ).
آيـا بـه انـدازه كافى آيات و دلائل روشن وسيله پيامبرانم براى شما نفرستادم آيا
اتمام حجت به شما نكردم و شما پيوسته راه انكار و تكذيب را پيش مى گرفتيد!.
مـخـصـوصـا بـا تـوجـه بـه جـمـله (تـتـلى
) و (تـكـذبـون
) كـه هـر دو فـعـل مـضـارع اسـت و دليـل بـر اسـتـمـرار، روشن مى شود
كه تلاوت آيات الهى بر آنها تداوم داشته همانگونه كه تكذيب آنها در برابر اين آيات
!
آنـهـا در پـاسـخ اين سؤ ال اعتراف مى كنند و مى گويند: آرى چنين است اى پروردگار
ما! ولى شـقـاوت و بـدبختى ما، بر ما چيره شد، و ما قوم گمراهى بوديم (قالوا ربنا
غلبت علينا شقوتنا و كنا قوما ضالين ).
(شقوة )
و (شقاوة )
ضد سعادت است ، و به معنى فراهم بودن اسباب گرفتارى و مـجـازات و بلا است ، و به
تعبير ديگر شر و آفتى است كه دامان انسان را مى گيريد در حـالى كـه سـعـادت بـه
مـعـنـى فـراهـم بـودن اسـبـاب نـعـمـت و نـيـكـى اسـت ، و در هـر حـال هـر دو
(شـقـاوت و سـعـادت ) چـيـزى جـز نـتـيـجـه اعمال و گفتار و نيات ما نمى باشد، و
اعتقاد به اينكه سعادت و شقاوت يك امر ذاتى است كـه هـمـراه انـسـان مـتـولد مـى
شـود پـنـدارى بـيـش نـيست كه بر خلاف دعوت همه انبياء و تـلاشـهـاى هـمـه
راهـنمايان و معلمان بشر است ، پندارى است كه براى فرار از زير بار مسئوليتها و
توجيه اعمال خلاف و تبهكاريها درست شده ، يا براى تفسير موارد ناآگاهيها.
بـر ايـن اسـاس گـنهكاران دوزخى صريحا اعتراف مى كنند كه از ناحيه خداوند اتمام حجت
شد اما ما به دست خودمان وسائل بدبختيمان را فراهم ساختيم و معترفيم كه قوم گمراهى
بوديم .
شايد با اين اعترافات مى خواهند جلب رحمت پروردگار كنند لذا بلا فاصله اضافه مى
كـنـنـد: پـروردگـارا! مـا را از ايـن آتـش بـيـرون بـبـر و بـه دنـيـا بـاز گـردان
تـا عمل صالح انجام دهيم (ربنا اخرجنا منها).
(هر گاه بار ديگر برنامه هاى سابق را
تكرار كرديم ما قطعا ستمگريم ) و شايسته
عفو تو نخواهيم بود (فان عدنا فانا ظالمون ).
آنها اين سخن را در حالى مى گويند كه گوئى از اين واقعيت بى خبرند كه سراى آخرت دار
جزا است نه عمل ، و بازگشت به دنيا ديگر امكان پذير نيست .
بـه هـمـيـن دليـل بـا قـاطـعـيـت تمام به آنها پاسخ داده
(خداوند مى گويد: دور شويد و هـمـچـنـان در دوزخ بـمـانـيـد، خـامـوش
شـويـد و بـا مـن سـخـن مـگـوئيـد)! (قال
اخسئوا فيها و لا تكلمون ).
جمله (اخسئوا)
كه به صورت فعل امر است معمولا براى دور كردن سگ به كار مى رود، و هر گاه در مورد
انسانى گفته شود به معنى پستى او و مستحق مجازات بودن است .
سپس دليل اين سخن را چنين بيان مى كند: (آيا
فراموش كرده ايد كه گروهى از بندگان خاص من مى گفتند: پروردگارا ما ايمان آورديم ،
ما را ببخش بر ما رحم كن ، و تو بهترين رحـم كـنندگانى
)؟! (انه كان فريق من عبادى يقولون ربنا آمنا فاغفر لنا و ارحمنا و انت
خير الراحمين ).
(امـا شـمـا آنـهـا را به باد مسخره
گرفتيد و آنقدر در اين كار اصرار كرديد كه استهزا كـردن آنـهـا شـمـا را بـه كـلى
از يـاد من غافل كرد) (فاتخذتموهم سخريا
حتى انسوكم ذكرى ).
(و شـمـا پـيـوسـتـه از آنـهـا مـى
خـنديديد) و بر سخنان و عقائد و رفتار و
كردارشان پوزخند مى زديد (و كنتم منهم تضحكون ).
(ولى امـروز بـه خـاطـر آن صـبـر و
اسـتـقـامـت و پـايـمـردى در مقابل آنهمه استهزا و عدم تزلزل در برنامه هاى الهيشان
آنها را پاداش دادم ، آنها پيروز و رستگارند)
(انى جزيتهم اليوم بما صبروا انهم هم الفائزون ).
و امـا شـمـا... شـمـا امـروز در بـدتـرين حالات و دردناكترين عذاب گرفتاريد و كسى
به فريادتان نمى رسد و بايد هم چنين باشيد كه مستحق اين كيفريد.
و بـه ايـن تـرتـيـب در چـهـار آيـه اخـيـر عـامـل اصـلى بـدبـخـتـى دوزخـيـان و
عامل پيروزى و رستگارى بهشتيان با صراحت بيان شده است .
گروه اول كه عوامل بدبختى و گمراهى را بدست خود فراهم ساختند
بـا مـسـخـره كـردن يـاران حق و تحقير عقائد پاك آنها به سرنوشتى گرفتار شدند كه
حـتـى درخـور خـطـابـى كـه بـه يـك انـسان مى شود نيستند، آرى آنها كه مؤ منان را
تحقير كردند بايد گرفتار بدترين تحقير شوند.
و اما گروه دوم به خاطر صبر و پايمرديشان در برابر دشمنان مغرور و از خود راضى و بى
منطق و استقامت در ادامه راه الله بزرگترين پيروزى را در پيشگاه خدا كسب كردند.
آيه و ترجمه
قل كم لبثتم فى الا رض عدد سنين
(112)
قـالوا لبـثـنـا يـومـا اءو بـعـض يـوم فـسـئل العادين
(113)
قل إ ن لبثتم إ لا قليلا لو اءنكم كنتم تعلمون
(114)
اءفحسبتم اءنما خلقناكم عبثا و اءنكم إ لينا لا ترجعون
(115)
فتعالى الله الملك الحق لا إ له إ لا هو رب العرش الكريم
(116)
|
ترجمه :
112 - (خداوند) مى گويد چند سال در روى زمين توقف كرده ايد.
113 - در پاسخ مى گويند: تنها به اندازه يك روز يا قسمتى از يك روز! از آنها كه مى
توانند بشمارند سؤ ال فرما.
114 - مى گويد (آرى ) شما مقدار كمى توقف كرديد اگر مى دانستيد!
115 - ولى آيـا گـمان كرده ايد كه ما شما را بيهوده آفريده ايم و به سوى ما بازگشت
نخواهيد كرد!
116 - پس بزرگتر و برتر است خداوندى كه فرمانرواى حق است (از اينكه شما را بى هدف
آفريده باشد) معبودى جز او نيست و او پروردگار عرش كريم است .
تفسير:
كوتاهى عمر اين جهان
از آنجا كه در آيات گذشته بخشى از مجازات دردناك دوزخيان آمده بود در تعقيب آن در
اين قسمت از آيات نوعى ديگر از مجازاتهاى روانى آنها كه به صورت سرزنشهاى الهى است
مطرح شده :
نـخـسـت مـى گـويـد: (در آن روز خـداونـد
آنـهـا را مـخـاطـب قـرار داده مـى گـويد: شما چند سال روى زمين توقف و زندگى كرديد)؟
(قال كم لبثتم فى الارض عدد سنين ).
كـلمـه (ارض
) در ايـن آيه و همچنين قرائنى كه در آيات بعد خواهد آمد نشان مى دهد كه
منظور سؤ ال از مقدار عمر آنها در دنيا با مقايسه به ايام آخرت است .
و ايـنـكـه جـمـعـى از مـفسران گفته اند منظور سؤ ال از مقدار توقف آنها در جهان
برزخ مى بـاشد بعيد به نظر مى رسد، هر چند شواهد مختصرى در بعضى ديگر از آيات براى
آن ديده مى شود.
امـا آنها در اين مقايسه زندگى دنيا را بقدرى كوتاه مى بينند كه در پاسخ مى گويند
ما تـنها به اندازه يك روز، يا حتى كمتر از آن ، به اندازه بعضى از يك روز، در دنيا
توقف داشتيم (قالوا لبثنا يوما او بعض يوم ).
در حقيقت عمرهاى طولانى در دنيا گوئى لحظه هاى زودگذرى هستند در
برابر زندگى آخرت ، كه هم نعمتهايش جاويدان است و هم مجازاتهايش نامحدود.
سـپـس بـراى تـاءكـيـد سخن خود، يا براى اينكه پاسخ دقيقترى گفته باشند، عرض مى
كـنـند: خداوندا! از آنها كه مى توانند درست بشمارند و اعداد را در مقايسه با
يكديگر به خوبى تشخيص دهند سؤ ال كن (فسئل العادين ).
مـمـكـن اسـت منظور از (عادين
) (شمرندگان ) همان فرشتگانى باشد كه حساب و كتاب عـمـر آدمـيـان و
اعـمـال آنـهـا را دقيقا نگاه داشته اند، زيرا آنها بهتر و دقيقتر از هر كس اين
حساب را مى دانند.
ايـنـجا است كه خداوند به عنوان سرزنش و توبيخ به آنها
(مى فرمايد: آرى شما مقدار كـمـى در دنـيـا تـوقـف كـرديـد اگـر مـى
دانـسـتيد) (قال ان لبثتم الا قليلا لو
انكم كنتم تعلمون ).
در واقـع آنـهـا روز قـيـامت به اين واقعيت پى مى برند كه عمر دنيا در برابر عمر
آخرت روز يا ساعتى بيش نيست ، ولى در اين جهان كه بودند آنچنان پرده هاى غفلت و
غرور بر قـلب و فـكـرشـان افتاده بود كه دنيا را جاودانى مى پنداشتند، و آخرت را يك
پندار و يا وعـده نـسـيـه !، لذا خـداوند مى فرمايد: آرى اگر شما آگاهى داشتيد به
اين واقعيت كه در قيامت پى برديد در همان دنيا آشنا مى شديد.
در آيـه بـعـد از راهـى ديـگر، راهى بسيار مؤ ثر و آموزنده براى بيدار ساختن اين
گروه وارد بحث مى شود و مى گويد: (آيا
گمان كرديد كه ما شما را بيهوده
آفريده ايم ، و به سوى ما بازگشت نخواهيد كرد)؟!
(افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لاترجعون ).
ايـن جـمـله كـوتـاه و پـر مـعـنـى يـكـى از زنـده تـريـن دلائل رستاخيز و حساب و
جزاى اعمال را بيان مى كند، و آن اينكه اگر راستى قيامت و معادى در كـار نـبـاشـد
زنـدگـى دنـيـا عـبث و بيهوده خواهد بود، زيرا زندگى اين جهان با تمام مـشـكـلاتـى
كـه دارد و با اينهمه تشكيلات و مقدمات و برنامه هائى كه خدا براى آن چيده است اگر
صرفا براى همين چند روز باشد بسيار پوچ و بى معنى مى باشد، چنانكه در نكته ها شرح
داده خواهد شد.
و از آنـجـا كـه ايـن گـفـتـار يـعـنـى عـبـث نـبـودن خـلقـت ، سـخـن مـهـمـى اسـت
كـه نـيـاز به دليل محكم دارد در آيه بعد اضافه مى كند خداوندى كه فرمانرواى حق است
هيچ معبودى جز او نـيـسـت و پـروردگار عرش كريم است برتر از آن است كه جهان هستى را
بيهوده و بى هدف آفريده باشد (فتعالى الله الملك الحق لا اله الا هو رب العرش
الكريم ).
در واقـع كـسـى كـار پـوچ و بـى هـدف مـى كـنـد كـه جـاهـل و نـاگـاه ، يـا ضـعـيـف
و نـاتـوان ، يـا ذاتـا وجـودى باطل و بيهوده باشد، اما خداوندى كه جامع تمام صفات
كماليه است (الله ).
خداوندى كه فرمانروا و مالك همه عالم هستى است (الملك ).
و خـداونـدى كه حق است و جز حق از او صادر نمى شود (الحق ) چگونه ممكن است آفرينش
او عبث و بى هدف باشد.
و اگر تصور شود كه ممكن است كسى او را از رسيدن به هدفش باز دارد با جمله لااله الا
هـو (هـيـچ خـدائى جـز او نـيـسـت ) آن را نـفى مى كند و با تاءكيد بر ربوبيت
خداوند (رب العرش الكريم ) كه مفهومش مالك مصلح است هدفدار
بودن جهان را مشخصتر مى سازد.
خـلاصـه ايـنكه در اين آيه علاوه بر ذكر كلمه (الله
) كه خود اشاره اجمالى به تمام صـفـات كماليه خدا است بر چهار صفت به
طور صريح تكيه شده : مالكيت و حاكميت خدا، سـپـس حقانيت وجود او، و ديگر عدم وجود
شريك براى او، و سرانجام مقام ربوبيت ، و اينها هـمـه دليـلى اسـت بـر ايـنـكـه او
كـارى بـى هـدف انـجـام نـمى دهد و دنيا و انسانها را عبث نيافريده است .
كـلمـه (عرش
) چنانكه قبلا هم اشاره كرده ايم اشاره به مجموعه جهان هستى است كه در
حـقـيـقـت تـحـت حـكـومت خداوند محسوب مى شود (زيرا عرش در لغت به معنى تخته اى
پايه بـلنـد مـخـصـوصـا تـخـت حـكومت زمامداران است ، و اين تعبير كنايه اى است از
قلمرو حكومت پـروردگار) براى توضيح بيشتر درباره معنى عرش در قرآن مجيد به جلد ششم
تفسير نمونه صفحه 204 به بعد (ذيل آيه 54 سوره اعراف ) مراجعه فرمائيد.
و امـا ايـنـكـه (عـرش
) تـوصـيـف بـه (كـريم
) شده است به خاطر اين است كه واژه
(كـريـم )
در اصـل بـه مـعـنـى شـريـف و پـرفـايـده و نـيـكـو اسـت و از آنـجا كه عرش
پروردگار داراى اين صفات است توصيف به كريم شده است .
ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه تـوصـيـف بـه كـريـم مـخـصـوص وجـود عـاقـل
مـانـنـد خـداونـد يـا انسانها نيست ، بلكه به غير آن نيز در لغت عرب گفته مى شود
چـنـانـكـه در سـوره حـج ذيـل آيـه 50 در مـورد مؤ منان صالح مى خوانيم : لهم مغفرة
و رزق كريم : (براى آنها آمرزش و روزى
كريم (پر ارزش و پر بركت ) است و به طورى كه راغـب در مـفـردات مـى گـويـد: ايـن
صـفـت در مورد نيكيهاى كوچك و كم اهميت گفته نمى شود بلكه مخصوص مواردى است كه خير
و نيكى پر اهميتى وجود دارد.
نكته :
مرگ نقطه پايان زندگى نيست
گـفـتيم از جمله دلائلى كه در بحث معاد براى اثبات وجود جهان ديگر مطرح شده
(مساءله مـطـالعه نظام اين جهان )
است ، و به تعبير ديگر مطالعه اين نشاه اولى گواهى مى دهد كه
(نشاه اخرى ) بعد از آن است .
در اينجا لازم مى دانيم توضيح بيشترى در اين زمينه بياوريم :
ما از يكسو مى بينيم جهان آفرينش ، هم از نظر عظمت و هم از نظر نظم ، فوق العاده
وسيع و پـرشـكـوه و اعـجـاب انـگـيـز اسـت ، اسـرار ايـن جـهـان بقدرى است كه
دانشمندان بزرگ معترفند تمام معلومات بشر در برابر آن همچون يك صفحه كوچك است از يك
كتاب بسيار بزرگ ، بلكه همه آنچه را از اين عالم مى دانيم در حقيقت الفباى اين كتاب
است .
هـر يـك از كـهـكـشـانـهـاى عـظيم اين عالم شامل چندين ميليارد ستاره است و تعداد
كهكشانها و فـواصـل آنـهـا آنـقـدر عـظـيم است كه حتى محاسبه آن با سرعت سير نور كه
در يك ثانيه سيصد هزار كيلومتر راه را طى مى كند وحشت آور است .
نـظـم و دقـتـى كـه در ساختمان كوچكترين واحد اين جهان به كار رفته همانند نظم و
دقتى است كه در ساختمان عظيمترين واحدهاى آن ديده مى شود.
و انـسـان در ايـن مـيـان ، لااقـل كـامـلتـريـن مـوجـودى اسـت كـه مـا مـى
شـنـاسيم و عاليترين محصول اين جهان است تا آنجا كه ما مى دانيم اينها همه از يكسو.
از سـوى ديگر مى بينيم كه اين عاليترين محصول شناخته شده عالم هستى يعنى انسان در
اين عمر كوتاه خود در ميان چه ناراحتيها و مشكلاتى بزرگ مى شود؟
او هنوز دوران طفوليت را با همه رنجها و مشكلاتش پشت سر نگذاشته و نفسى تازه نكرده
دوران پر غوغاى جوانى با طوفانهاى شديد و كوبنده اش فرا مى رسد.
و هـنـوز جـاى پـاى خـود را در فـصـل شـبـاب مـحكم نكرده دوران كهولت و پيرى با وضع
رقتبارش در برابر او آشكار مى شود.
آيـا بـاور كـردنـى است كه هدف اين دستگاه بزرگ و عظيم ، و اين اعجوبه خلقت كه نامش
انـسـان اسـت هـمـيـن بـاشد كه چند روزى در اين جهان بيايد اين دورانهاى سه گانه را
با رنـجـهـا و مـشكلاتش طى كند، مقدارى غذا مصرف كرده ، لباسى بپوشد، بخوابد و
بيدار شود و سپس نابود گردد و همه چيز پايان يابد.
اگـر راستى چنين باشد آيا آفرينش مهمل و بيهوده نيست ؟ آيا هيچ عاقلى اين همه
تشكيلات عظيم را براى هدفى به اين كوچكى مى چيند؟!
فـرض كـنـيـد مـليـونـهـا سـال نـوع انسان در اين دنيا بماند، و نسلها يكى پس از
ديگرى بـيـايـنـد و بـرونـد، عـلوم مـادى آنـقـدر تـرقـى كند كه بهترين تغذيه و
لباس و مسكن و عـاليـتـريـن درجـه رفـاه را بـراى بـشـر فـراهـم سـازد، ولى آيا اين
خوردن و نوشيدن و پـوشيدن و خوابيدن و بيدار شدن ، ارزش اين را دارد كه اينهمه
تشكيلات براى آن قرار دهند؟
بـنـابـرايـن مـطـالعـه ايـن جـهـان بـا عـظـمـت بـه تـنـهـائى دليل بر اين است كه
مقدمه اى است براى عالمى وسيعتر و گسترده تر، جاودانى و ابدى ، تـنـهـا وجود چنان
جهانى است كه مى تواند به زندگى ما مفهوم بخشد، و آن را از هيچى و پوچى در آورد.
به همين دليل عجيب نيست فلاسفه ماديگرا كه اعتقاد به قيامت و جهان ديگر ندارند اين
عالم را بى هدف و پوچ بدانند، و براستى اگر ما نيز اعتقاد به چنان جهانى نداشتيم با
آنها هـمـصـدا مـى شـديـم ، اين است كه مى گوئيم اگر مرگ نقطه پايان باشد آفرينش
جهان بيهوده خواهد بود، لذا در آيه 66 سوره واقعه
مـى خوانيم و لقد علمتم النشاة الاولى فلو لا تذكرون :
(شما كه اين جهان نشاه اولى ـ را ديديد چرا متذكر نمى شويد و به عالمى
كه پس از آن است ايمان نمى آوريد؟!)
آيه و ترجمه
و مـن يـدع مـع الله إ لهـا اءخـر لا بـرهـان له بـه فـانـمـا حـسـابـه عـند ربه إ
نه لا يفلح الكافرون
(117)
و قل رب اغفر و ارحم و اءنت خير الرحمين
(118)
|
ترجمه :
117 - و هـر كـس مـعـبـود ديـگـرى با خدا بخواند و مسلما هيچ دليلى بر آن نخواهد
داشت ـ حساب او نزد پروردگار شما خواهد بود، مسلما كافران رستگار نخواهند شد.
118 - و بـگـو پـروردگـارا! مـرا بـبـخـش و مـشـمـول رحـمـتـت قرار ده ، و تو
بهترين رحم كنندگانى .
تفسير:
رستگاران و نارستگاران
از آنـجـا كه در آيات گذشته سخن از مساءله معاد بود و تكيه بر صفات پروردگار، در
نـخـستين آيه مورد بحث اشاره به توحيد و نفى هر گونه شرك كرده و بحث مبدء و معاد را
بـه ايـن وسـيله تكميل كرده مى فرمايد: (هر
كس با خدا معبود ديگرى را بخواند و مسلما هيچ دليلى بر مدعاى خود نخواهد داشت حساب
او نزد پروردگارش خواهد بود ) (من يدع مع
الله الها آخر لا برهان له به فانما حسابه عند ربه )
آرى مشركان تنها روى ادعا تكيه دارند و دليلهاى آنها همچون تقليد كوركورانه از
نياكان و خـرافـاتـى هـمـانـنـد آن ، مـطـالبـى واهـى و بـى اسـاس اسـت ، آنـهـا
مـعـاد را بـا آن دلائل روشـن انـكـار مـى كـنـنـد امـا شـرك را بـا نـداشـتـن
هـيـچـگـونـه دليـل پـذيـرا مـى شـونـد و مـسـلم اسـت كـه خداوند به حساب اين گونه
افراد كه فرمان عقل را زير پا گذارده و آگاهانه در بيراهه هاى كفر و شرك سرگردان
شده اند مى رسد.