تفسير نمونه جلد ۱۴

جمعي از فضلا

- ۹ -


حـال كه چنين است در تضاد و كشمكش (حق ) و (هوا) از كدام بايد پيروى كرد، از هوا كه مايه فساد آسمان و زمين و همه موجودات است و يا از حق كه رمز وحدت و توحيد و نظم و هـمـاهـنـگـى اسـت ؟ نـتـيـجـه ايـن تـحـليـل و پـاسـخ ايـن سـؤ ال به خوبى روشن است .
2 - صفات رهبر
از آيات فوق ضمنا بخشى از صفات رهبران راه حق روشن مى گردد:
آنـهـا هـمـيـشـه مـردمـى بـودنـد شناخته شده به نيكيها كه اگر افراد ناشناخته و مرموزى بودند به حكم (ام لم يعرفوا رسولهم فهم لهم منكرون )، بهانه اى به دست منافقان مى افتاد كه دعوت شناخته شده آنها را به خاطر ناشناخته بودن خودشان ناديده بگيرند و انكار كنند.
ديـگـر ايـنـكـه آنـهـا هرگز در مسير خود تسليم هوسهاى مردم نمى شوند و به عكس آنچه دنياى امروز مى پسندد بر تمايلات عمومى به طور مطلق (هر چند انحرافى باشد) صحه نـمى گذارند، آنها در ترويج مكتب حق اصرار مى ورزند هر چند ناخوش آيند گروه كثيرى باشد.
ديگر اينكه آنها در برابر دعوت خويش پاداش مادى نمى طلبند.
با انواع محروميتها مى سازند و وابستگى مادى به كسى پيدا نمى كنند چرا كه اين نياز و وابـسـتـگـى زنـجـيـرى خـواهـد شـد بـر دسـت و پـاى آنـهـا و قفل محكمى بر زبان و فكرشان !.
3 - چرا اكثريت ، تمايل به حق ندارند؟! كدام اكثريت ؟
در بـسـيـارى از آيـات قـرآن هـمـچـون آيـات فوق (اكثريت ) مورد مذمت و نكوهش قرار گـرفـتـه انـد، در حـالى كـه مـى دانيم در دنياى امروز، معيار قضاوت و سنجش خوب و بد اكـثـريـت جـامـعـه هـا مـحـسـوب مـى شـود، و ايـن امـر بـسـيـار سـؤ ال انگيز است .
در اينجا از آياتى كه بعد از ذكر كلمه (اكثر)، ضمير (هم ) را ذكر مى كند و غالبا بـه كافران و مشركان و امثال آنها اشاره مى كند سخن نمى گوئيم كه از موضوع بحث ما خارج است ، بلكه سخن از آياتى است كه عنوان (اكثر الناس ) (اكثر مردم ) دارد مانند:
و لكن اكثر الناس لا يشكرون : (ولى اكثر مردم شكرگزار نيستند) (بقره - 243).
و لكن اكثر الناس لا يعلمون : (ولى اكثر مردم نمى دانند) (اعراف - 187).
و لكن اكثر الناس لا يؤ منون : (ولى اكثر مردم ايمان نمى آورند) (هود - 17).
و مـا اكـثـر النـاس و لو حـرصـت بمؤ منين : (اكثر مردم هر چند كوشش و تلاش كنى ايمان نمى آورند) (يوسف103).
و ابـى اكـثـر الناس الا كفورا: (اكثر مردم جز كفران و انكار حق كارى ندارند) (اسراء ـ 89).
و ان تـطـع اكـثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله : (اگر از كثر مردم روى زمين اطاعت كنى تو را از راه خدا منحرف و گمراه مى سازند) (انعام 116).
از سـوى ديـگـر در بـعـضـى از آيـات قـرآن راه و رسـم اكثريت مؤ منان به عنوان يك معيار صحيح مورد توجه قرار گرفته است ، در آيه 115 سوره نساء مى خوانيم
و مـن يـشـاقـق الرسـول مـن بـعـد مـا تـبـيـن له الهـدى و يـتـبـع غـيـر سـبـيـل المـؤ مـنـيـن نـوله ما تولى و نصله جهنم و سائت مصيرا: ( هر كس از در مخالفت با پـيـامـبر در آيد و از طريقى جز طريق مؤ منان پيروى كند او را به همان راه كه مى رود مى بريم و به دوزخ مى فرستيم ، و بد جايگاهى دارد).
در روايـات اسـلامـى در بـحـث روايات متعارض مى بينيم كه يكى از معيارهاى ترجيح همان شهرت در ميان اصحاب و ياران و پيروان ائمه هدى است ، چنانكه امام صادق (عليه السلام ) فـرمـود: يـنـظـر الى مـا كـان مـن روايـتـهـما عنا فى ذلك الذى حكما به المجمع عليه عند اصحابك فيؤ خذ به من حكمنا و يترك الشاذ الذى ليس بمشهور عند اصحابك فان المجمع عـليـه لا ريـب فـيـه : (هنگامى كه دو نفر قاضى اختلاف نظر پيدا كنند و سر چشمه آن ، اخـتـلاف روايـات بـاشـد بـايـد نـگـاه كـرد و ديـد كـدامـيـك از آن دو روايـت مـورد قبول نزد اصحاب تو است ؟ بايد آن را گرفت و روايتى كه نزد اصحاب مشهور نيست رها كرد، چرا كه روايت مشهور شكى در آن نيست ).
و در نهج البلاغه مى خوانيم : و الزموا السواد الاعظم ، فان يد الله مع الجماعة ، و اياكم و الفـرقـه ، فـان الشـاذ مـن النـاس للشيطان ، كما ان الشاذ من الغنم للذئب : (هميشه هـمراه جمعيتهاى بزرگ باشيد كه دست خدا با جماعت است ، و از پراكندگى بپرهيزيد كه انسان تك و تنها بهره شيطان است ، چونانكه گوسفند تنها طعمه گرگ )!.
و نـيـز در نـهـج البـلاغـه مـى خـوانـيـم : و الزمـوا مـا عـقـد عـليـه حبل الجماعة : (آنچه را كه پيوند جمعيت با آن گره خورده است رها مكنيد).
و بـه ايـن تـرتـيـب مـمـكن است براى بعضى ميان اين دو گروه از آيات و روايات تضادى تصور شود.
از سـوى ديـگـر مـمـكـن است اين فكر پيدا شود كه اسلام نمى تواند با حكومت دموكراسى كـنـار بـيـايـد، چـرا كـه پايه دموكراسى بر آراء اكثريت مردم است كه قرآن شديدا آن را مورد نكوهش قرار داده است .
ولى بـا كـمى دقت در همان آيات و رواياتى كه در بالا آورديم و مقايسه آنها با يكديگر منظور و مفهوم واقعى آنها روشن مى گردد:
جـان كلام اينجا است كه اگر اكثريت ، مؤ من و آگاه و در مسير حق باشند نظرات آنها محترم و غالبا مطابق واقع است و بايد از آن پيروى كرد.
ولى اگـر اكـثـريـت ناآگاه و جاهل و بيخبر، يا آگاه اما تسليم هوا و هوس باشند، نظرات آنـهـا غـالبـا جـنـبـه انـحـرافـى دارد و پـيروى از آن چنانكه قرآن مى گويد انسان را به ضلالت و گمراهى مى كشد.
روى ايـن حـسـاب بـراى بدست آمدن يك دموكراسى سالم بايد نخست كوشش كرد كه توده هاى جامعه آگاه و مؤ من گردند سپس ‍ نظرات اكثريت را معيار براى پيشبرد اهداف اجتماعى قـرار داد، و وگـرنـه دموكراسى بر اساس نظرات اكثريت گمراه ، جامعه را به جهنم مى فرستد.
ذكر اين مساءله نيز ضرورى است كه به اعتقاد ما حتى اكثريت آگاه و رشيد و با ايمان در صورتى نظراتشان محترم است كه بر خلاف فرمان الهى و كتاب و سنت نبوده باشد.
گـفـتـنـى اسـت كـه بـخشى از الزامات جوامع امروز در زمينه پناه بردن به آراء اكثريت از ايـنـجـا نـاشـى مـى شـود كه آنها معيار ديگرى در دست ندارند كه روى آن تكيه كنند، آنها براى كتب آسمانى و برنامه هاى انبياء حسابى باز نكرده اند، تنها چيزى كه براى آنها باقى مانده ، توده هاى مردم است ، و از آنجا كه قدرت
آگـاهـى بـخـشـى به اين توده ها را ندارند، بعلاوه بسيار مى شود كه ناآگاهى توده ها بـراى آنها به صرفه مقرونتر است و به آسانى و از طريق تبليغات مى توانند آنها را به دنبال خود بكشند، لذا اكثريت كمى را معيار قرار داده تا سر و صداها خاموش گردد.
و اگـر درسـت در حـال جـوامع امروز و قوانين و نظامات حاكم بر آنها بينديشيم خواهيم ديد كه بسيارى از بدبختيهائى كه دامنگيرشان شده به خاطر رسميت دادن به نظرات اكثريت ناآگاه است .
چه قوانين زشت و كثيفى كه حتى ذكر آنها شرم آور است ، با نظر اكثريت تصويب نشده ؟! و چـه آتـشـهـائى كـه بـا نـظـريـه اكـثـريـت نـاآگاه بر افروخته نگشته ؟ و چه مظالم و بيدادگريهائى كه اكثريت غير مؤ من بر آن صحه نگذارده است ؟!.
آيه و ترجمه


و لو رحمناهم و كشفنا ما بهم من ضر للجوا فى طغيانهم يعمهون (75)
و لقد اءخذناهم بالعذاب فما استكانوا لربهم و ما يتضرعون (76)
حتى إ ذا فتحنا عليهم بابا ذا عذاب شديد إ ذا هم فيه مبلسون (77)
و هو الذى انشا لكم السمع و الا بصار و الا فدة قليلا ما تشكرون (78)
و هو الذى ذراءكم فى الا رض و إ ليه تحشرون (79)
و هو الذى يحيى و يميت و له اختلف اليل و النهار اءفلا تعقلون (80)


ترجمه :

75 - و اگـر بـه آنها رحم كنيم و گرفتاريها و مشكلاتشان را برطرف سازيم (نه تنها بـيـدار نـمـى شوند) بلكه در طغيانشان اصرار مى ورزند و (در اين وادى ) سرگردان مى مانند.
76 - مـا آنـها را به عذاب و بلا گرفتار ساختيم (تا بيدار شوند) اما آنها نه در برابر پروردگارشان تواضع كردند و نه به درگاهش تضرع مى كنند.
77 - (ايـن وضـع هـمـچـنـان ادامه مى يابد) تا زمانى كه درى از عذاب شديد به روى آنها بگشائيم ، و چنان گرفتار شوند كه به كلى ماءيوس ‍ گردند!.
78 - او كـسـى اسـت كـه بـراى شـمـا گـوش و چـشـم و قـلب (عـقل ) ايجاد كرد، اما كمتر شكر او را به جا مى آوريد79 او كسى است كه شما را در زمين آفريد و به سوى او محشور مى شويد.
80 - او كـسـى اسـت كـه زنـده مـى كـنـد و مـى ميراند و آمد و شد شب و روز از آن اوست ، آيا انديشه نمى كنيد؟!
تفسير:
طرق مختلف بيدار سازى الهى
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه سـخـن از بـهـانـه هـاى مـختلفى بود كه منكران حق براى سرپيچى از دعوت پيامبران عنوان مى كردند، در آيات مورد بحث خداوند از طرق اتمام حجت و بيدارسازى آنها سخن مى گويد.
نـخـست مى فرمايد: گاه آنها را مشمول نعمت خود مى سازيم تا بيدار شوند، ولى (اگر آنـهـا را بـوسـيـله نـعـمـتـهـا و بـرطـرف سـاخـتـن امـواج بـلاهـا مشمول لطف خود قرار دهيم چنان آلوده اند كه باز در طغيانشان اصرار و لجاجت مى ورزند و در اين وادى همچنان سرگردان مى مانند) (و لو رحمناهم و كشفنا ما بهم من ضر للجوا فى طغيانهم يعمهون ).
و گاه آنها را با حوادث دردناك گوشمالى مى دهيم تا اگر از طريق رحمت
و نـعـمت بيدار نشدند از اين راه بيدار شوند، ولى اين كار نيز در آنها مؤ ثر نيست ، زيرا مـا آنـهـا را بـه عـذاب و بـلا گـرفـتـار سـاخـتـيـم امـا آنها نه در برابر پروردگارشان تواضع و انقيادى نشان دادند و نه به درگاه او توجه و تضرع مى كنند (و لقد اخذناهم بالعذاب فما استكانوا لربهم و ما يتضرعون ).
تـضـرع چـنـانـكـه پـيـش از ايـن هـم گفته ايم در اصل از ماده (ضرع ) به معنى پستان گـرفـتـه شـده و (تـضرع ) دوشنده است ، سپس به معنى تسليم آميخته با تواضع و خضوع آمده است .
يـعـنـى ايـن حـوادث دردنـاك آنـهـا را هرگز از مركب غرور و سركشى و خود كامگى فرود نياورد و در برابر حق تسليم نشدند.
و اگـر در پـاره اى از روايـات تـضـرع بـه مـعـنـى بلند كردن دستها در هنگام دعا و نماز تفسير شده در واقع بيان يكى از مصداقهاى اين معنى وسيع است .
به هر حال ما به اين رحمتها و نعمتها و مجازاتهاى بيدار كننده ادامه مى دهيم و آنها نيز به طـغـيـان و سـركـشـى و لجاجتشان ، (تا هنگامى كه درى از عذاب شديد و دردناك خود به روى آنها بگشائيم و چنان گرفتار شوند كه به كلى ماءيوس گردند)
(حتى اذا فتحنا عليهم بابا ذا عذاب شديد اذا هم فيه مبلسون .
در واقع خداوند دو نوع مجازات دارد (مجازاتهاى تربيتى ) و (مجازاتهاى پاكسازى و استيصال ) هدف در مجازاتهاى قسم اول آن است كه در سختى و رنج قرار گيرند و ضعف و ناتوانى خود را دريابند و از مركب غرور پياده شوند.
ولى هـدف در قسم دوم كه در مورد افراد غير قابل اصلاح صورت مى گيريد اين است كه بـه حـكـم فرمان آفرينش ريشه كن شوند، چرا كه در اين نظام حق حيات براى آنها باقى نمانده و اين خارهاى راه تكامل انسانها بايد كنار زده شوند.
در ايـنـكـه مـنظور از (بابا ذا عذاب شديد) (درى از عذاب دردناك ) چيست در ميان مفسران گفتگو است :
بسيارى آن را مرگ و سپس عذاب و كيفر قيامت دانسته اند.
بعضى ديگر آن را اشاره به قحطى شديدى دانسته اند كه به نفرين پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) چـنـد سـال دامان مشركان را گرفت ، تا آنجا كه مواد غذائى به كلى نـايـاب شـد و مـجـبـور بـه خـوردن اشـيـائى شـدنـد كـه در حال عادى هيچكس حاضر به خوردن آنها نيست .
بـعـضـى ديـگـر آن را اشـاره بـه كـيـفـر دردنـاكى مى دانند كه در زير ضربات شمشير رزمندگان اسلام در ميدان بدر بر سر آنان فرود آمد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه اين آيه اشاره به گروه خاصى نباشد بلكه يك قانون كلى و هـمـگـانـى را دربـاره كـيـفـرهـاى الهـى بـازگـو مـى كـنـد كـه آغـازش رحـمـت است و سپس گـوشـمـاليـهـا و كـيـفـرهـاى تـربـيـتـى ، و سـر انـجـام عـذاب استيصال و مجازات نابود كننده .
قـرآن بـعـد از ايـن بـيـان ، از طـريـق ديـگـر وارد مى شود و به ذكر نعمتهاى الهى براى تحريك حس شكرگزارى آنها پرداخته مى گويد: (او كسى است كه براى شما گوش و چـشـم و قـلب (عـقـل ) ايجاد كرد، اما كمتر شكر او را بجا مى آوريد) (و هو الذى انشا لكم السمع و الابصار و الافئدة قليلا ما تشكرون ).
تكيه بر اين سه موضوع (گوش و چشم و عقل ) به خاطر آن است كه ابزار اصلى شناخت انـسـان ايـن سـه مـى بـاشـد، مـسـائل حـسـى را غالبا از طريق چشم و گوش درك مى كند و مسائل غير حسى را به وسيله نيروى عقل .
براى پى بردن به اهميت اين دو حس ظاهر (بينائى و شنوائى ) كافى است كه حالتى را كـه بـه انـسان بر اثر فقدان اين دو دست مى دهد در نظر بگيريم كه تا چه حد دنياى او مـحـدود و خـالى از هـر گونه نور و روشنائى ، بيدارى و آگاهى مى گردد حتى بر اثر فـقـدان اين دو عملا بسيارى ديگر از حواس خود را از دست مى دهد زبان و گويائى كه در آغاز از طريق شنوائى به كار مى افتد و رابط ميان انسان و ديگران است ديگر كارى از او ساخته نيست (كرهاى مادر زاد هميشه لالند با اينكه زبانشان عيب و آفتى ندارد).
و بـه ايـن تـرتـيـب ايـن دو حـس ، كـليـد عـالم مـحـسـوسـاتـنـد، سـپـس نـوبـت بـه عـقـل مـى رسـد كـه كـليـد جـهـان مـاوراء حـس و عـالم مـاوراى طـبـيـعـت اسـت ، و در عـيـن حال ماءمور نقادى ، نتيجه گيرى ، جمع بندى و تعميم و تجزيه در فرآورده هاى آن دو حس است .
آيـا كـسـانـى كـه ايـن سـه وسـيـله بزرگ شناخت را سپاس نگويند درخور سرزنش و ملامت نـيـسـتـند؟ و آيا دقت در ريزه كارى هاى اين سه وسيله مؤ ثر كافى نيست كه انسان را به خالق آنها آشنا سازد؟
و اگـر نـعـمـت گـوش و چـشـم ، در آيـه فـوق بـر عقل مقدم داشته شده دليلش روشن
اسـت ، امـا چـرا نـعـمـت گـوش را بـر چـشـم مـقـدم مـى دارد؟ مـمـكـن اسـت بـه ايـن دليـل بـاشـد كه به گفته دانشمندان براى نخستين بار گوش ‍ نوزاد به كار مى افتد و چشم مدتى بعد از آن ، چرا كه چشمهاى بسته در محيط تاريك رحم هيچگونه آمادگى براى مـشـاهده امواج نور را ندارد و به همين دليل بعد از تولد مدتها بسته است تا تدريجا به نـور عـادت كـنـد، در حـالى كـه گـوش چنين نيست ، حتى به اعتقاد بعضى در عالم جنين نيز قدرت شنوائى را دارد و صداى قلب مادر را مى شنود.
در حـقيقت بيان مواهب سه گانه فوق ، انگيزه اى است براى شناخت بخشنده اين مواهب كه او را بـه دنـبـال مـعرفت منعم اصلى مى فرستد (همانگونه كه علماى عقائد بحث شكر منعم را پايه اى براى وجوب عقلى معرفة الله دانسته اند).
سـپـس در آيـه بـعـد بـه يـكـى از مهمترين آيات پروردگار، يعنى خلقت انسان از اين زمين خـاكـى پـرداخـتـه چنين مى گويد: (او كسى است كه شما را در زمين آفريد) (و هو الذى ذراكم فى الارض ).
و چـون از زمـيـن آفريده شده ايد باز به زمين باز مى گرديد و ديگر بار (برانگيخته شده به سوى او جمع و محشور مى شويد) (و اليه تحشرون ).
و اگـر در آفـريـنـش خـودتـان از خاك بى ارزش بينديشيد، كافى است كه هستى بخش را بشناسيد و نيز امكان مساءله معاد را دريابيد.
بـعـد از ذكـر مـسـاءله آفـرينش انسان به مساءله مرگ و حيات و آمد و شد شب و روز كه از آيـات بـزرگ پروردگار است پرداخته چنين مى گويد: (او كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند و آمد و شد شب و روز از آن او است ، آيا انديشه نمى كنيد)؟! (و هو الذى يحيى و يميت و له اختلاف الليل و النهار افلا تعقلون ).
و بـه اين ترتيب در آيات سه گانه اخير از انگيزه شناخت پروردگار شروع كرده و با ذكـر بـخـشـى از مـهـمـترين آيات انفسى و آفاقى بحث را پايان مى دهد و به تعبير ديگر سير انسان را از آغاز تولد تا مرگ و بازگشت به سوى پروردگار بازگو مى كند كه همه چيزش به فرمان او، و با اراده او صورت مى گيريد.
جـالب اينكه : آفرينش (مرگ ) و (حيات ) را در كنار آفرينش (شب ) و (روز) قـرار مـى دهد چرا كه نور و ظلمت در پهنه عالم هستى همانند مرگ و حيات در جهان جانداران است همانگونه كه در پرتو امواج نور، عالم هستى جنب و جوش و حركت پيدا مى كند و زير پرده هاى ظلمت به خاموشى مى گرايد، همين گونه موجودات زنده با نور حيات حركت خود را آغاز مى كنند و با ظلمت مرگ خاموش مى گردند و هر دو جنبه تدريجى دارند.
ايـن نـكـته را سابقا گفته ايم كه اختلاف شب و روز ممكن است به معنى آمد و شد آنها بوده باشد كه هر يك خلف و جانشين ديگرى مى شود، و نيز ممكن است به معنى اختلاف و تفاوت تدريجى آنها باشد كه فصول چهارگانه سال را به وجود مى آورد، و گردش ‍ حيات را در جهان گياهان تحت نظام دقيقى رهبرى مى كند.
در هـر حـال هـمـه ايـن مـسـائل مـى تـوانـد راهنماى طريق معرفت پروردگار باشد، به همين دليل در پايان آيه مى گويد: (افلا تعقلون ): (آيا انديشه نمى كنيد)؟!
آيه و ترجمه


بل قالوا مثل ما قال الا ولون (81)
قالوا اذامتنا و كنا ترابا و عظما اءئنا لمبعوثون (82)
لقد وعدنا نحن و اءباؤ نا هذا من قبل إ ن هذا إ لا اءساطير الا ولين (83)
قل لمن الا رض و من فيها إ ن كنتم تعلمون (84)
سيقولون لله قل اءفلا تذكرون (85)
قل من رب السموات السبع و رب العرش العظيم (86)
سيقولون لله قل اءفلا تتقون (87)
قل من بيده ملكوت كل شى ء و هو يجير و لايجار عليه إ ن كنتم تعلمون (88)
سيقولون لله قل فأ نى تسحرون (89)
بل اءتيناهم بالحق و انهم لكاذبون (90)


ترجمه :

81 - آنها همان گفتند كه پيشينيانشان مى گفتند.
82 - آنـهـا گـفـتند آيا هنگامى كه مرديم و خاك و استخوان (پوسيده ) شديم آيا بار ديگر برانگيخته خواهيم شد؟!.
83 - اين وعده به ما و پدرانمان از قبل داده شده ، اين فقط افسانه هاى پيشينيان است .
84 - بگو زمين و كسانى كه در زمين هستند از آن كيست ، اگر شما مى دانيد؟!
85 - (در پاسخ تو) مى گويند: همه از آن خدا است ، بگو آيا متذكر نمى شويد؟!
86 - بگو: چه كسى پروردگار آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش عظيم است .
87 - مـى گـويند: همه اينها از آن خدا است ، بگو آيا تقوى پيشه نمى كنيد (و از خدا نمى ترسيد)؟!
88 - بـگـو اگر راست مى گوئيد چه كسى حكومت همه موجودات را در دست دارد؟ و به بى پناهان پناه مى دهد و نياز به پناه دادن ندارد؟!
89 - مـى گـويـنـد: (هـمـه ايـنـهـا) از آن خـدا اسـت . بـگـو بـا ايـن حال چگونه مى گوئيد شما را سحر كرده اند؟
90 - واقع اين است كه ما حق را براى آنها آورديم و آنان دروغ مى گويند!
تفسير:
قرآن وجدان آنها را به داورى مى طلبد
آيـات گـذشـتـه مـنـكـران تـوحـيـد پـروردگار و معاد را به انديشه در جهان هستى و آيات آفـاقـى و انـفـسـى دعـوت كـرد، در آيـات مـورد بـحـث اضـافـه مـى كـنـد: ايـنـها انديشه و عـقـل را رهـا كـرده و كـوركورانه از نياكان خود تقليد مى كنند، (آنها همان مى گويند كه پيشينيانشان مى گفتند) (بل قالوا مثل ما قالوا الاولون ).
(آنها از روى تعجب مى گفتند: آيا هنگامى كه ما مرديم و خاك و استخوان (پوسيده ) شديم آيا بار ديگر برانگيخته خواهيم شد)؟! (قالوا اءاذا متنا و
كنا ترابا و عظاما اءانا لمبعوثون ).
ايـن باور كردنى نيست ! (اينها وعده هاى دروغينى است كه هم به ما و هم به پدران ما در گـذشـتـه داده مـى شـد) (لقـد وعـدنـا نـحـن و آبـاؤ نـا هـذا مـن قبل ).
(اينها فقط افسانه ها و اسطوره هاى پيشينيان است ) (ان هذا الا اساطير الاولين ).
آفـريـنش مجدد، اسطوره اى است و حساب و كتاب افسانه اى ديگر، و بهشت و دوزخ نيز هر يك اسطوره اى بيش نيست !.
و از آنـجـا كـه كـفـار و مـشـركـان بـيـش از هـمـه از مـسـاءله مـعـاد وحـشـت داشـتـنـد و به همين دليل با انواع بهانه ها و لطائف الحيل مى خواستند شانه از زير بار آن خالى كنند، قرآن نيز مشروحا و به طور مؤ كد از معاد سخن مى گويد.
لذا در دنـبـاله آيـات مورد بحث از سه راه ، منطق واهى منكران معاد را در هم مى كوبد: از راه مـالكـيـت خـداوند بر پهنه عالم هستى ، سپس ‍ ربوبيت او، و سرانجام حاكميتش بر مجموعه جهان ، و از تمام اين بحثها چنين نتيجه مى گيريد كه او از هر نظر قدرت و توانائى بر مـسـاءله مـعـاد را دارد، و عـدالت و حـكـمـتـش ايـجاب مى كند كه اين جهان ، عالم آخرت را به دنبال خود داشته باشد.
و جالب اينكه در هر مورد از خود مشركان اعتراف مى گيريد و سخن آنها را
به خودشان باز مى گرداند.
نـخـست مى گويد: (بگو زمين و كسانى كه در زمينند از آن كيست ، اگر شما مى دانيد)؟! (قل لمن الارض و من فيها ان كنتم تعلمون ).
سپس اضافه مى كند آنها بر اساس نداى فطرت و اعتقادى كه به خداوند آفريننده هستى دارند (در پاسخ تو مى گويند مالكيت زمين و آنچه در آنست براى خدا است ) (سيقولون لله ).
ولى تو به آنها (بگو اكنون كه چنين است و خود شما نيز اعتراف داريد چرا متذكر نمى شويد) (قل افلا تذكرون ).
با اين اعتراف صريح و روشن چگونه زنده شدن انسان را بعد از مرگ بعيد مى شمريد؟ و از قدرت فراگير خداوند بزرگ دور مى دانيد؟
دگـر بـار دسـتـور مـى دهـد از آنـهـا سـؤ ال كـن و (بگو چه كسى پروردگار آسمانهاى هـفـتـگـانـه و پـروردگار عرش عظيم است )؟! (قل من رب السماوات السبع و رب العرش العظيم ).
بـاز آنـهـا روى هـمـان فـطرت توحيدى و اعتقادى كه به الله به عنوان خالق هستى دارند (مى گويند همه اينها از آن خدا است ) (سيقولون لله ).
بـا ايـن اقرار آشكار به آنها (بگو شما كه خود به اين واقعيت معترفيد چرا از خدا نمى تـرسـيـد و مـنـكـر قـيـامـت و بـازگـشـت مـجـدد انـسـان بـه زنـدگـى مـى شـويـد)؟! (قل افلا تتقون ).
بـار ديـگـر از آنـهـا دربـاره حـاكـمـيـت بـر آسـمـانـهـا و زمـيـن سـؤ ال كن و (بگو، چه
كـسـى حـكـومـت هـمـه مـوجـودات را در دسـت دارد)؟! (قـل مـن بـيـده مـلكـوت كل شى ء).
(چـه كـسـى بـه هـمه بى پناهان پناه مى دهد و نياز به پناه دادن كسى ندارد)؟! (و هو يجير و لا يجار عليه ).
(اگر راستى از اين واقعيتها آگاهيد) (ان كنتم تعلمون ).
ديـگـر بـار زبان به اعتراف مى گشايند و (مى گويند ملكوت و حاكميت و حمايت و پناه دادن در اين عالم منحصر به خدا است ) (سيقولون لله ).
(بـگـو بـا اين حال چگونه ميگوئيد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شما را سحر كرده و مسحور او شده ايد)؟ (قل فانى تسحرون ).
ايـنها واقعياتى است كه خود شما در هر مرحله به آن اعتراف داريد، او را (مالك ) هستى مـى دانـيد، او را (خالق ) هستى معرفى مى كنيد، او را (مدير و مدبر و حاكم و پناهگاه ) مى شمريد.
كـسـى كه اينهمه قدرت و توانائى دارد، و قلمرو حكومتش تا اين حد گسترده است آيا نمى تـوانـد انـسـانـى را كـه در آغاز خاك بوده ، باز هم به خاك باز گشته ، لباس حيات در تنش بپوشاند، و مبعوث و محشورش كند؟!
چـرا از واقعيتها طفره مى رويد؟ چرا پيامبر اسلام را ساحر يا ديوانه مى شمريد، شما كه در اعماق دل به اين حقايق معترفيد؟!
سـرانـجام به عنوان يك جمع بندى و نتيجه گيرى فشرده و كوتاه مى فرمايد: نه سحر اسـت و نـه جـادو و نـه چـيز ديگر، بلكه ما حق را براى آنها آورديم و روشن ساختيم و آنها دروغ مى گويند (بل آتيناهم بالحق و انهم لكاذبون ).
در بـيان حقايق از ناحيه ما و پيامبران ما كوتاهى نشده است ، مقصر خود شما هستيد كه چشم روى هـم گـذارده و راه انـحـراف پـيـش ‍ گرفته و لجوجانه و سرسختانه به آن ادامه مى دهند.
نكته ها:
1 - معنى چند لغت :
(اسـاطـيـر) جـمـع (اسـطـوره ) بـه گـفـتـه اربـاب لغـت از مـاده (سـطـر) در اصـل بـه مـعـنـى (صف ) مى باشد، از اين رو به كلماتى كه در رديف هم قرار دارند و به اصطلاح صف كشيده اند، سطر مى گويند.
بـه ايـن تـرتـيـب اسطوره به معنى نوشته ها و سطورى است كه از ديگران به يادگار مانده ، و از آنجا كه در نوشته هاى پيشين افسانه ها و خرافات وجود دارد، اين كلمه معمولا به حكايات و داستانهاى خرافى و دروغين گفته مى شود.
واژه (اساطير) در قرآن نه بار تكرار شده ، و همه از زبان كفار بى ايمان در برابر پيامبران به منظور توجيه مخالفتشان به آنها است .
(رب ) همانگونه كه در جلد اول در تفسير سوره حمد گفته ايم به معنى (مالك مصلح ) است ، بنابراين به هر كس كه مالك چيزى باشد گفته نمى شود بلكه به مالكى مى گـويـنـد كـه در صـدد اصـلاح و حـفـظ و تـدبـيـر مـلك خـويـش اسـت ، بـه هـمـيـن دليل گاه به معنى تربيت كننده و پرورش دهنده نيز آمده است .
(مـلكوت ) از ريشه (ملك ) (بر وزن حكم ) به معنى حكومت و مالكيت است ، و اضافه (واو) و (ت ) براى تاءكيد و مبالغه مى باشد.
(عـرش ) بـه معنى تخت پايه بلند است و گاه به سقف و داربست نيز اطلاق مى شود، اين كلمه هنگامى كه در مورد پروردگار به كار مى رود به معنى (مجموعه عالم هستى ) است كه در حقيقت تخت حكومت و فرمانروائى او محسوب مى شود
امـا گـاهـى ايـن كـلمـه فـقـط بـر جـهـان مـاوراء طـبـيـعـت اطـلاق مـى گـردد در مقابل (كرسى ) كه اشاره به عالم طبيعت و ماده است مانند (وسع كرسيه السماوات و الارض ) بقره 255.
2 - معاد از طريق عموميت قدرت خدا
از آيـات قـرآن بـه خـوبـى بـر مـى آيد كه بيشترين مخالفت منكران معاد روى مساءله معاد جسمانى و تعجب از باز گشت انسان خاك شده به زندگى و حيات بوده است ، لذا بسيارى از آيـات مـعـاد روى مـسـاءله قـدرت خـداوند تكيه مى كند، و نمونه هاى آن را در عالم هستى شـرح مـى دهـد، تـا تـعـجـب آنـهـا از مـسـاءله حـيـات بـعـد از مـرگ زائل گردد.
در آيات مورد بحث نيز همين مساءله از سه راه تعقيب شده ، نخست قدرت او را در مورد زمين و زمـيـنـيـان ، و سـپـس آسـمانها و عرش ‍ عظيم ، و سر انجام قدرت او بر تدبير و اداره عالم آفرينش ، و به اين ترتيب هر سه مصداقهائى از يك مفهومند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه هر يك از اين سه بحث اشاره به يكى از نقطه نظرهاى منكران معاد باشد، مى گويد:
اگر انكار شما به خاطر آن است كه انسانهاى پوسيده و خاك شده از قلمرو مالكيت خداوند بيرون مى روند اين اشتباه است چرا كه شما خودتان خدا را مالك زمين و زمينيان مى دانيد.
و اگر به خاطر اين است كه ميگوئيد زنده شدن مردگان نياز به پروردگار قادرى دارد شما كه خودتان خدا را پروردگار آسمانها و عرش مى خوانيد.
و اگر اين انكار به خاطر آن است كه در تدبير عالم بعد از حيات مجدد
مـردگـان ايراد داريد، آن هم بيجا است ، زيرا قدرت او را در تدبير اين عالم هستى و پناه دادن بـه هـمه موجودات پذيرفته ايد، به اين ترتيب جائى براى انكار شما باقى نمى ماند.
هـمـاهـنـگ بـودن پـاسـخ كـفـار در سـه مـورد (سـيـقـولون لله ) تـفـسـيـر اول را تقويت مى كند.
3 - تفاوت آخر آيات
جالب اينكه پس از ذكر سؤ ال و جواب اول جمله افلا تذكرون (آيا متذكر نمى شويد).
و پس از سؤ ال و جواب دوم افلا تتقون (آيا از خدا نمى ترسيد).
و پـس از سـؤ ال و جـواب سـوم فـانـى تـسـحـرون (چـگـونـه مـيـگـوئيـد اغفال و مسحور شده ايد) آمده است .
در حـقيقت اينها توبيخها و سرزنشهائى است كه مرحله به مرحله شديدتر مى شود و يكى از روشـهـاى مـعـمـول در تـعـليـم و تـربـيت منطقى است كه وقتى بخواهند كسى را با سه دليـل مـحـكـوم كـنـنـد نـخـست او را به طور ملايم مورد سرزنش قرار مى دهند، بعدا شديد و سرانجام شديدتر!
آيه و ترجمه


مـا اتـخـذ الله مـن ولد و مـا كـان مـعـه مـن إ له إ ذا لذهـب كل إ له بما خلق و لعلا بعضهم على بعض سبحن الله عما يصفون (91)
علم الغيب و الشهدة فتعلى عما يشركون (92)


ترجمه :

91 - خدا هرگز فرزندى براى خود برنگزيده ، و معبود ديگرى با او نيست كه اگر چنين مـى شـد هـر يـك از خدايان مخلوقات خود را تدبير و اداره مى كردند و بعضى بر بعضى ديـگـر تـفـوق مى جستند (و جهان هستى به تباهى كشيده مى شد) منزه است خدا از توصيفى كه آنها مى كنند.
92 - او از پـنـهـان و آشـكـار آگـاه اسـت ، او بـرتـر اسـت از ايـنـكـه شـريـك بـراى او قائل شوند.
تفسير:
شرك جهان را به تباهى مى كشد
در آيـات گـذشـتـه بـحثهائى در زمينه معاد و مالكيت و حاكميت و ربوبيت پروردگار بيان شـد، آيـات مـورد بـحـث بـه مـساءله نفى شرك پرداخته ، قسمتى از انحرافات مشركان را مطرح كرده ، و به آن پاسخ مى گويد:
نـخـسـت مى فرمايد: (خداوند هرگز فرزندى براى خود برنگزيده است و معبود ديگرى با او نيست ) (ما اتخذ الله من ولد و ما كان معه من اله ).
اعتقاد به وجود فرزند براى خدا منحصر به مسيحيان نيست كه عيسى را فرزند حقيقى ! او مى خوانند، اين اعتقاد براى مشركان نيز بود كه فرشتگان را
دخـتـران خـدا مى پنداشتند، و شايد مسيحيان اين عقيده را از مشركان پيشين گرفته بودند، بـه هـر حـال از آنـجـا كـه فـرزنـد از نـظـر ذات و حـقـيـقـت ، بـخـشـى از پدر است ، براى فـرشـتـگـان يـا حـضـرت مـسـيـح و غـيـر او، سـهـمـى از الوهـيـت قائل بودند و اين از روشنترين مظاهر شرك است .
سـپـس به بيان دليل بر نفى شرك پرداخته چنين مى گويد: (اگر خداوند شريكى مى داشـت و آلهـه متعدد در جهان هستى حكومت مى كرد هر يك از اين خدايان مخلوقات خاص خود را در پـنـجـه تدبير و اداره خويش قرار مى داد) (و طبعا هر بخشى از عالم با نظام خاصى اداره مـى شـد و ايـن بـا وحـدت نـظـامى كه بر آن حاكم مى بينيم سازگار نيست ) (اذا لذهب كل اله بما خلق ).
(بـعـلاوه هـر يك از اين خدايان براى گسترش قلمرو حكومت خود سعى داشتند بر ديگرى تـفـوق جـويند) و اين خود سبب ديگرى براى از هم گسيختگى نظام جهان مى شد (و لعلا بعضهم على بعض ).
و در پايان آيه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى مى فرمايد: (منزه است خدا از توصيفى كه آنها مى كنند) (سبحان الله عما يصفون ).
عـصـاره ايـن سخن اين است كه ما به خوبى مشاهده مى كنيم كه نظام واحدى بر پهنه هستى حكومت مى كند، قوانين حاكم بر اين جهان در زمين و آسمان همه يكسان است ، نواميسى كه بر يك ذره فوق العاده كوچك اتم حكمفرما است بر منظومه شمسى و منظومه هاى عظيم ديگر نيز حـاكـم اسـت ، و بـه گـفـتـه دانـشـمـنـدان اگـر يـك اتـم را بـزرگ كـنـيـم شـكـل منظومه شمسى را به خود مى گيريد، و اگر به عكس ‍ منظومه شمسى را كوچك كنيم به صورت يك اتم در مى آيد.
مـطـالعـاتـى كـه صـاحـبـنـظـران در عـلوم مـخـتـلف بـا وسـائل جـديـد دربـاره جـهانهاى دور دست كرده اند نيز همه حاكى از وحدت نظام كلى جهان است ، اين از يكسو.
از سوى ديگر لازمه تعدد هميشه نوعى (تباين ) است ، چرا كه اگر دو
چيز از هر نظر واحد باشند يك چيز مى شوند و دوگانگى معنى نخواهد داشت .
بـنـابـراين اگر براى اين جهان خدايان متعدد فرض كنيم ، اين چند گانگى بر مخلوقات جهان و نظام حاكم بر آنها اثر مى گذارد، و نتيجه آن عدم وحدت نظام آفرينش خواهد بود.
و از ايـن گـذشـتـه هـر مـوجـودى خـواهـان تـكـامل خويش است ، مگر آن وجودى كه از هر نظر كـامل بوده باشد كه تكامل در او مفهوم ندارد، و در مورد بحث ما كه براى خدايان قلمروهاى جـداگـانـه فرض كرديم و طبعا هيچكدام داراى كمال مطلق نيستند طبيعى است كه هر كدام در صـدد تـكامل خويش است ، و مى خواهد عالم هستى را در بست در قلمرو خود قرار دهد، و لازمه آن برترى طلبى هر يك بر ديگرى است ، و نتيجه آن از هم پاشيدن نظام هستى است .
بـه ايـن تـرتـيـب هـر يـك از دو جـمـله آيـه فـوق اشـاره بـه يـك دليـل مـنـطـقـى اسـت و نـوبـت بـه ايـن نـمـى رسـد كـه مـا بـراى ايـن دلائل جنبه اقناعى قائل باشيم نه منطقى .
تـنـهـا سـؤ الى كـه در ايـنـجـا بـاقى مى ماند اين است كه اينها همه در صورتى است كه خـدايـان را برترى طلب فرض كنيم اما اگر آنها حكيم و آگاه باشند چه مانعى دارد فى المثل جهان را با نظام شورائى اداره كنند؟!
پـاسـخ ايـن سـؤ ال را مـشـروحـا در جـلد سـيـزدهم ذيل آيه 22 سوره انبياء در بحث برهان تمانع ذكر كرده ايم و نياز به تكرار نمى بينيم .
آيـه بـعـد پـاسـخ ديـگرى به اين مشركان بيهوده گو است (مى گويد: خداوند از غيب و شـهـود (پـنهان و آشكار) آگاه است ) او هرگز چيزى را به نام خدايانى كه شما ادعا مى كنيد سراغ ندارد (عالم الغيب و الشهادة ).
مـگـر مـمكن است در عالم خداى ديگرى باشد و شما از آن آگاه باشيد اما خداوندى كه خالق شما است و غيب و شهود جهان را مى داند از آن بيخبر باشد؟
ايـن بـيـان در حـقـيـقـت شـبـيـه بـيـانـى اسـت كـه در آيـه 18 سـوره يـونـس آمـده اسـت قـل اتـنـبـؤ ن الله بـمـا لا يعلم فى السماوات و لا فى الارض : (بگو آيا شما به خدا چيزى را خبر مى دهيد كه او در آسمان و زمين از آن آگاه نيست )؟!
و سـرانـجـام با اين جمله خط بطلان بر پندارهاى خرافى آنها مى كشد: (خداوند برتر اسـت از آنـچـه آنـهـا مـى گـويـنـد و بـراى او شـريـك قائل مى شوند) (فتعالى عما يشركون ).
پـايـان ايـن آيـه كـامـلا شـبـيـه پـايـان آيـه 18 سوره يونس است در آنجا نيز مى خوانيم سـبـحـانـه و تـعـالى عـمـا يـشـركـون و ايـن نـشـان مـى دهـد كـه هـر دو آيـه يـك مـطـلب را دنبال مى كند.
ايـن جـمـله ضمنا تهديدى براى مشركان است كه خداوند از اسرار درون و برون آنها آگاه اسـت و تـمـام ايـن سـخـنـان را مـى دانـد و بـه مـوقـع آنـان را در دادگـاه عدل خويش محاكمه و مجازات خواهد كرد.
آيه و ترجمه


قل رب إ ما ترينى ما يوعدون (93)
رب فلا تجعلنى فى القوم الظلمين (94)
و إ نا على اءن نريك ما نعدهم لقدرون (95)
ادفع بالتى هى اءحسن السيئة نحن اءعلم بما يصفون (96)
و قل رب اءعوذ بك من همزت الشيطين (97)
و اءعوذ بك رب اءن يحضرون (98)


ترجمه :

93 - بـگـو پـروردگـارا! اگـر بـخشى از عذابهائى را كه به آنها وعده داده شده به من نشان دهى ...
94 - پروردگارا! مرا (در اين عذابها) با قوم ستمگر قرار مده .
95 - و ما قادريم آنچه را به آنها وعده مى دهيم به تو نشان دهيم .
96 - بـدى را از راهـى كه بهتر است دفع كن (و پاسخ بدى را به نيكى ده ) ما به آنچه آنها توصيف مى كنند آگاهتريم .
97 - و بگو پروردگارا من از وسوسه هاى شياطين به تو پناه مى برم .
98 - و از اينكه آنان نزد من حاضر شوند نيز به تو پناه ميبرم اى پروردگار!
تفسير:
از وسوسه هاى شيطان به خدا پناه بريد
گر چه در اين آيات روى سخن به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، ولى هدف آيات گذشته
را كه تهديد كفار و مشركان لجوج به عذابهاى الهى است ، تعقيب مى كند.
نخست مى گويد: (اى پيامبر بگو پروردگارا! اگر بخشى از عذابهائى را كه به اين گـروه سـركـش وعـده مـى دهـى بـه مـن نـشـان دهـى ...) (قل رب اما ترينى ما يوعدون ).
(پروردگارا! مرا در اين عذابها با قوم ستمگر همراه مگردان ) (رب فلا تجعلنى فى القوم الظالمين ).
تقاضايم اين است كه هر گاه عذاب قطعى تو دامان اينها را فرو گيرد بر من منت گذار و مرا از اين مهلكه برهان كه با ظالمان و ستمگران همراه نباشم .
بـدون شـك عـمـل و بـرنـامـه پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چيزى نبود كه او را مـشـمـول مـجـازات الهـى كـنـد، و نـيـز بـدون شـك در قـانـون عـدل الهـى هـرگـز خـشـك و تـر بـا هم نمى سوزند و حتى اگر در يك مملكت عظيم يك نفر خـداپـرسـت وظيفه شناس باشد و ديگران به جرم اعمالشان گرفتار عذاب شوند خدا آن يكنفر را نجات خواهد داد.
ولى ايـن دعـاى پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) كـه به فرمان الهى انجام مى گـيريد به خاطر اين است كه اولا به كافران مشرك اخطار كند كه مساءله آنقدر جدى است كه حتى پيامبر بزرگ اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بايد خود را به خدا بسپارد و نجات را از او بخواهد، ثانيا تعليمى است براى همه پيروان اين پيامبر كه هرگز ايمن از عذاب الهى نباشند و خود را در هر حال به او بسپارند.
و امـا ايـنـكه منظور از اين عذاب ، چه عذابى است ؟ بيشتر مفسران معتقدند منظور مجازاتهاى دنيوى است كه خداوند دامنگير مشركان ساخت از جمله شكست
سخت و ضربات كوبنده اى بود كه در جنگ بدر بر آنها وارد آمد.
و بـا توجه به اينكه سوره مؤ منون مكى است و در آن روز مؤ منان ، سخت در فشار بودند اين آيات يكنوع دلدارى و تسلى خاطر براى آنها بود (نظير اين معنى در سوره يونس آيه 46 نيز آمده است ).
ولى بـعـضـى از مـفـسـران احـتـمـال داده انـد كـه هـم عـذاب دنـيـا و هـم عـذاب آخـرت را شامل گردد.
اما تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد.
و بـاز براى تاءكيد بيشتر روى اين موضوع و نفى هر گونه شك و ترديد از دشمنان و دلدارى و تـسـلى خـاطـر بـه پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان در آيه بعد اضـافه مى كند (ما حتما قادريم كه آنچه را از عذاب به آنها وعده مى دهيم به تو نشان دهيم ) (و انا على ان نريك ما نعدهم لقادرون ).
و چـنانكه مى دانيم اين قدرت پروردگار در صحنه هاى مختلف بعد از آن تاريخ از جمله در صـحـنـه جـنـگ بـدر بـه مـرحله فعليت در آمد و ارتشى كه در ظاهر بسيار كوچك و كم قدرت بود به فرمان خدا و به نيروى ايمان بر انبوه دشمنان پيروز شد.
سپس به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه با اين گروه مدارا كن و (بديهاى آنها را با عفو و گذشت و نيكى دفع كن ، و سخنان نامطلوب آنها را با بهترين منطق پاسخ گو) (ادفع بالتى هى احسن السيئة ).
در اين راه عجله و شتابى نداشته باش و بدان ما به آنچه آنها مى گويند
و توصيف مى كنند آگاهتريم ) (نحن اعلم بما يصفون ).
مـى دانـيـم حركات ناشايست و گفتار خشن و انواع اذيت و آزار آنها تو را ناراحت مى كند، اما تـو وظـيـفـه نـدارى كـه در بـرابـر آن خـشـونـتـهـا و زشـتـگـوئيـهـا مـقـابـله بـه مـثـل كـنـى ، تـو بدى را با نيكى پاسخ ده كه اين خود يكى از مؤ ثرترين روشها براى بيدار كردن غافلان و فريبخوردگان است .
ولى در عين حال باز هم خودت را به خدا بسپار (و بگو پروردگارا! من از وسوسه هاى شياطين به تو پناه مى برم ) (و قل رب اعوذ بك من همزات الشياطين ).
نه تنها از وسوسه هاى اغفال كننده آنها، بلكه (به تو پناه مى برم از اينكه آنها نزد من حاضر شوند) (و اعوذ بك رب ان يحضرون ).
و در جلسات من حضور يابند كه حضورشان نيز اغوا كننده و زيانبار است .
نكته ها:
1 - (همزات شياطين ) چيست ؟
(هـمـزات ) جـمـع (هـمزه ) به معنى دفع و تحريك با شدت است ، و اگر به حرف همزه ، (همزه ) مى گويند، به خاطر آنست كه از انتهاى گلو با شدت بيرون مى آيد، و بـه گـفـتـه بـعـضـى از مـفـسـران (همز) و (غمز) و (رمز) هر سه يك معنى را مى رساند، منتهى (رمز) به مرحله خفيف و (غمز) از آن شديدتر و (همز) نهايت شدت را بيان مى كند.
و با توجه به اينكه شياطين ، جمع است ، همه شيطانهاى آشكار و پنهان ،
انس و جن را شامل مى گردد.
در تـفـسـيـر عـلى بـن ابـراهـيـم مـى خـوانـيـم كـه امـام (عـليـه السـلام ) در مـعـنـى آيـه (قل رب اعوذ بك من همزات الشياطين ) فرمود: هو ما يقع فى قلبك من وسوسة الشيطان : (منظور از آن ، وسوسه هاى شيطانى است كه در قلب تو مى افتد).
آنـجـا كـه پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با داشتن مقام عصمت و مصونيت الهى چنين تـقـاضـائى را از خـدا مى كند تكليف ديگران روشن است ، بايد همه مؤ منان از پروردگار كـه مـالك و مـدبـر آنـهـا اسـت بـخـواهـنـد لحـظـه اى آنـهـا را بـه حـال خـودشـان وامـگـذارنـد نـه تنها تحت تاءثير وسوسه شياطين قرار نگيرند بلكه در مجلس آنها نيز حضور نيابند.
بـه ايـن تـرتـيـب هـمـه رهـروان راه حـق بايد به طور مداوم از القائات شيطانى بر حذر باشند و هميشه خود را از اين نظر در پناه او قرار دهند.
2 - پاسخ بدى به نيكى !
يـكـى از مـؤ ثـرتـريـن طرق مبارزه با دشمنان سرسخت و لجوج آن است كه بديها را به نـيـكـى پاسخ دهند، اينجاست كه شور و غوغائى از درون وجدان آنها برمى خيزد، و شخص بـد كـار را سـخـت تـحـت ضـربـات سـرزنش و ملامت قرار مى دهد، و در مقايسه او با طرف مـقـابـل حـق را بـه طـرف مـى دهد، و همين امر در بسيارى از موارد سبب تجديد نظر دشمن در برنامه هايش مى گردد.
در سـيـره پـيـشـوايـان و روش عـمـلى پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه هدى (عـليـهـمـالسلام ) بسيار ديده ايم كه افراد يا جمعيت هائى را كه مرتكب بدترين جنايات شـده انـد بـه نـيـكـى پـاسـخ گـفـتـه و مـشـمـول مـحبتشان ساخته اند، و همين سبب انقلاب و دگرگونى روحى و باز گشت
آنها به طريق حق گرديده .
قـرآن بـارهـا و از جـمـله در آيـات فـوق ايـن امـر را بـه عـنـوان يـك اصـل در مـبـارزه با بديها به مسلمانان گوشزد مى كند، و حتى در آيه 34 سوره فصلت مـى گـويـد: (نتيجه اين كار آن خواهد شد كه دشمنان سرسخت ، دوستان گرم و صميمى شوند) (فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم ).
ولى نـاگـفـتـه پيدا است كه اين دستور مخصوص مواردى است كه دشمن از آن سوء استفاده نكند، آن را دليل بر ضعف نشمارد، و بر جرات و جسارتش افزوده نگردد.
و نـيـز مـفهوم اين سخن هرگز سازشكارى و قبول تسليم در برابر وسوسه هاى دشمنان نـيـسـت ، و شـايـد بـه هـمـيـن دليل بعد از بيان اين دستور در آيات فوق بلا فاصله به پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داده شده است كه از همزات و وسوسه هاى شياطين و حضور آنها به خدا پناه ببرد.
آيه و ترجمه


حتى إ ذا جاء اءحدهم الموت قال رب ارجعون (99)
لعـلى اءعـمـل صـلحـا فـيـمـا تـركـت كـلا إ نـها كلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ إ لى يوم يبعثون (100)


ترجمه :

99 - (آنها همچنان به راه غلط خود ادامه مى دهند) تا زمانى كه مرگ يكى از آنان فرا رسد مى گويد: پروردگار من ! مرا باز گردانيد!.
100 - شـايـد در آنـچـه تـرك كـردم (و كـوتـاهـى نـمـودم ) عـمل صالحى انجام دهم (به او مى گويند) چنين نيست ، اين سخنى است كه او به زبان مى گـويـد (و اگـر بـاز گردد برنامه اش همچون سابق است ) و پشت سر آنها برزخى است تا روزى كه برانگيخته مى شوند.
تفسير:
تقاضاى ناممكن !
در تـعـقـيـب بـحـثـهـائى كـه در آيـات قبل پيرامون سرسختى مشركان و گنهكاران در مسير باطلشان گذشت ، در آيات مورد بحث وضع دردناكشان را به هنگامى كه در آستانه مرگ قرار مى گيرند چنين توصيف مى كند:
آنـهـا بـه ايـن راه غـلط خود همچنان ادامه مى دهند تا هنگامى كه مرگ يكى از آنها فرا رسد (حتى اذا جاء احدهم الموت ).
در ايـن هـنـگـام كـه خـود را در حـال بـريـدن از ايـن جهان و قرار گرفتن در جهان ديگر مى بينند، پرده هاى غرور و غفلت از مقابل ديدگانشان كنار مى رود گوئى سرنوشت دردناك خـويـش را بـا چـشـم مـى بـيـنـد، عمر و سرمايه هاى از دست رفته و كوتاهيهائى را كه در گذشته كرده و گناهانى را كه مرتكب شده اند عواقب شوم آن را مشاهده مى كنند، اينجا است كـه فـريـاد او بـلنـد مـى شـود و مـى گـويـد: اى پـروردگـار مـن ! مـرا بـاز گـردانـيـد! (قال رب ارجعون ).
مـرا بـاز گـردانـيـد (شـايـد گـذشـتـه خـود را جـبـران كـنـم و عـمـل صـالحـى در بـرابـر آنـچـه تـرك گـفـتـم بـجـا آورم ) (لعـلى اعمل صالحا فيما تركت ).
امـا از آنـجـا كـه قـانـون آفـريـنـش چنين اجازه بازگشتى را به هيچكس ، نه نيكوكار و نه بـدكـار، نـمـى دهـد، بـه او چنين پاسخ داده مى شود (نه ! هرگز راه باز گشتى وجود ندارد) (كلا).
(اين سخنى است كه او به زبان مى گويد) (انها كلمة هو قائلها).
سـخـنى كه هرگز از اعماق دلش با اراده و آزادى بر نخواسته است ، اين همان سخنى است كـه هـر بـدكـارى بـه مـوقع گرفتار شدن در چنگال مجازات و هر قاتلى به هنگام ديدن چوبه دار مى گويد و هر وقت امواج بلا فرو بنشيند باز همان برنامه سابق خود را ادامه مى دهد.
اين شبيه چيزى است كه در آيه 28 سوره انعام مى خوانيم و لورد (و لعادوا لما نهوا عنه ) (آنـهـا اگـر بـه حـيـات دنيا باز گردند باز به همان برنامه ها و روش خود ادامه مى دهند).
و در پـايـان آيـه ، اشـاره بـسـيار كوتاه و پر معنى به جهان اسرار آميز برزخ كرده مى گويد: (در پشت سر آنها تا روزى كه برانگيخته مى شوند برزخى وجود دارد) (و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون ).
نكته ها:
1 - مخاطب در جمله (رب ارجعون ) كيست ؟
بـا تـوجـه بـه ايـنـكه كلمه (رب ) مخفف (ربى ) به معنى (پروردگار من ) مى بـاشـد، آغـاز ايـن جـمـله نـشـان مـى دهـد مـخـاطـب خـداونـد مـتعال است ، ولى از آنجا كه (ارجعون ) (باز گردانيد مرا) به صيغه جمع آمده ، مخاطب نـمـى تـوانـد خـدا بـاشـد، و جـمـع ايـن دو تـعـبـيـر در جـمـله فـوق سـؤ ال انگيز شده است .
جمعى از مفسران معتقدند كه مخاطب خداوند است و ذكر صيغه جمع در اينجا به عنوان احترام و تـعـظـيـم اسـت ، كـه در زبـان فـارسـى مـا نـيـز مـعـمـول است به مخاطب واحد، هنگام احترام (شـمـا) مـى گوئيم ، ولى با توجه به اينكه اين تعبير در زبان عربى ، مخصوصا در اعصار گذشته ، رائج نبوده ، و در قرآن نيز نمونه اى براى آن ديده نمى شود، ضعف اين تفسير روشن است .
جـمـع ديـگـرى از مـفسران گفته اند مخاطب در واقع فرشتگان مرگ و قبض ارواحند، و گفتن كـلمـه رب يـكنوع استغاثه به درگاه خدا مى باشد كه در سخنان روز مره ما نيز فراوان است كه وقتى انسان در بحرانى سخت قرار مى گيريد نخست به درگاه خدا استغاثه مى كـند و بعد از مردم يارى مى طلبد و فرياد مى زند: (اى خدا! اى خدا! مرا نجات دهيد، به كمك من بشتابيد).
اين تفسير صحيحتر به نظر مى رسد.
2 - تفسير جمله (فيما تركت )
در آيـات فـوق خـوانـديـم كـه كـافـران در آسـتـانـه مـرگ تـقـاضـا مـى كـنـند كه آنها را بـازگـردانـنـد تـا (در آنـچـه تـرك گـفـتـه انـد) عمل صالح انجام دهند.
بـعـضـى معتقدند (فيما تركت ) در اينجا اشاره به اموالى است كه از آنها به يادگار مى ماند كه در تعبيرات معمولى نيز از آن به (تركه ميت ) تعبير مى شود.
حـديـثى كه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است شاهدى بر اين معنى است ، آنجا كه فـرمـود: مـن مـنـع قـيراطا من الزكوة فليس ‍ بمؤ من و لا مسلم و هو قوله تعالى رب ارجعون لعـلى اعـمـل صالحا فيما تركت : (كسى كه قيراطى از زكات را ندهد نه مؤ من است و نه مسلمان و سخن خداوند رب ارجعون ...) نيز همين را مى گويد.
در حـالى كه بعضى ديگر معنى وسيعترى براى آن قائلند و (ما تركت ) را اشاره به تـمـام اعـمـال صـالحـى كـه تـرك گـفـتـه مـى دانـنـد، يعنى : خداوندا! مرا باز گردان تا اعـمـال صـالحـى را كـه تـرك كـرده ام جـبـران كـنـم ، و حـديـثـى كـه در بـالا نقل كرديم چنانچه از قبيل بيان مصداق روشن باشد منافاتى با اين تفسير وسيع و جامع نـدارد و بـا تـوجـه بـه ايـنكه اين گونه افراد از تمام فرصتهائى كه از دست داده اند پشيمان مى شوند و ميل دارند همه را جبران كنند، تفسير دوم صحيحتر به نظر مى رسد.
ضـمـنـا تـعـبـيـر بـه (لعـل ) در جـمـله (لعـلى اعـمـل صـالحـا) (شـايـد عـمـل صـالحى انجام دهم ) ممكن است اشاره به اين باشد كه اين افراد آلوده و مـنـحـرف از وضـع آيـنـده خـود نـيـز اطـمـيـنـان كـامـل نـدارنـد و كـم و بـيـش مـى دانـنـد كـه ايـن نـدامـت و پـشـيـمـانـى معلول شرائط خاصى است كه در آستانه مرگ براى آنها پيدا شده است و اى بسا
اگر باز گردند همان روش گذشته را ادامه خواهند داد و حقيقت نيز همين است .
3 - (كلا) در اينجا چه چيزى را نفى مى كند؟
(كـلا) كـلمـه اى اسـت كـه در لغـت عـرب بـراى مـنـع و جـلوگـيـرى و ابـطـال گـفـتـار طـرف مـقـابـل مـى آيـد، و در واقـع نـقـطـه مقابل (اى ) (آرى ) است كه براى تصديق مى باشد.
در پـاسـخ سـؤ ال فـوق بـعضى گفته اند: (كلا) نفى تقاضاى كفار براى بازگشت به زندگى دنيا است ، يعنى : راه بازگشت بسته شده و به هيچوجه امكان پذير نيست .
بعضى ديگر گفته اند كه اين كلمه براى نفى ادعاى آنها است كه مى گويند اگر ما به دنيا باز گرديم گذشته را جبران خواهيم كرد، خداوند مى گويد: اين يك ادعاى بى اساس و تو خالى است و اگر آنها باز گردند برنامه همان برنامه پيشين است .
در عين حال هيچ مانعى ندارد كه اين كلمه اشاره به نفى هر دو معنى باشد.
ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كه اين تقاضا و جواب گر چه در آيه فوق تنها در مورد مـشـركـان ذكـر شـده ولى مـسـلم اسـت كـه اخـتـصـاص بـه آنـهـا ندارد، بلكه تقاضاى همه گنهكاران و ستمگران و آلودگان است كه با ديدن سر نوشت دردناك خود در آستانه مرگ از گـذشـتـه پشيمان مى شوند و تقاضاى بازگشت مى كنند اما دست رد بر سينه آنها مى زنند.
4 - جهان برزخ چيست ؟
عـالم بـرزخ چه عالمى است ؟ و كجا است ؟ و دليل بر اثبات چنين عالمى كه در ميان دنيا و عالم آخرت قرار دارد چيست ؟
آيا برزخ براى همه است يا براى گروه معينى ؟
و بالاخره وضع حال مؤ منان و صالحان و نيز كافران و بدكاران در آنجا چگونه است ؟
اينها سؤ الاتى است كه در اين زمينه وجود دارد و در آيات و روايات اشاراتى به آن شده است و لازم است تا آنجا كه وضع اين كتاب اجازه مى دهد به پاسخ آنها بپردازيم .
واژه (بـرزخ ) در اصـل بـه مـعـنـى چـيـزى اسـت كـه در مـيـان دو شـى ء، حائل مى شود و سپس به هر چيزى كه ميان دو امر قرار گيرد برزخ گفته شده است و روى همين جهت به عالمى كه ميان دنيا و عالم آخرت قرار گرفته ، برزخ گفته مى شود.
دليل بر وجود چنين جهانى كه گاهى از آن تعبير به (عالم قبر) و يا (عالم ارواح ) مـى شـود از طـريـق ادله نـقـليـه اسـت آيـات متعددى از قرآن مجيد داريم كه بعضى ظهور و بعضى صراحت در اين معنى دارد.

next page

fehrest page

back page