تفسير نمونه جلد ۱۳
جمعي از فضلا
- ۱۴ -
امـا بـدون شـك ، سـخـنـان و كـارهـاى ابـراهـيـم بـه عـنـوان يـك زمـيـنـه
تـوحـيـدى و حداقل به صورت علامتهاى استفهام در مغزهاى آنها باقى ماند، و مقدمهاى
شد براى بيدارى و آگاهى گستردهتر در آينده .
از تـواريـخ اسـتـفـاده مـى شود كه گروهى هر چند از نظر تعداد اندك ولى از نظر ارزش
بسيار، به او ايمان آوردند و آمادگى نسبى براى گروه ديگرى فراهم گشت .
آيه و ترجمه
قالوا حرقوه و انصروا ءالهتكم إ ن كنتم فعلين
(68)
قلنا ينار كونى بردا و سلما على إ برهيم
(69)
و اءرادوا به كيدا فجعلنهم الا خسرين
(70)
|
ترجمه :
68 - گفتند: او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد، اگر كارى از شما ساخته است
.
69 - (سـرانـجـام او را به درياى آتش افكندند ولى ما) گفتيم : اى آتش سرد و سالم بر
ابراهيم باش .
70 - آنـهـا مـيـخـواسـتند ابراهيم را با اين نقشه نابود كنند، ولى ما آنها را
زيانكارترين مردم قرار داديم .
تفسير:
آنجا كه آتش گلستان مى شود
گرچه با استدلالات عملى و منطقى ابراهيم ، همه بتپرستان محكوم شدند و خودشان هم در
دل به اين محكوميت اعتراف كردند، ولى لجاجت و تعصب شديد آنها مانع از پذيرش حق شد،
بـه هـمـيـن دليـل جـاى تـعـجـب نيست كه تصميم بسيار شديد و خطرناكى در باره
ابراهيم گرفتند و آن كشتن ابراهيم به بدترين صورت يعنى سوزاندن و خاكستر كردن بود!.
معمولا رابطه معكوسى ميان (زور)
و (منطق )
وجود دارد، هر قدر زور انسان بيشتر مى شـود مـنـطـق او ضـعـيـفـتـر مى گردد. جز در
مردان حق كه هر چه قويتر ميشوند متواضعتر و منطقيتر ميگردند.
زورگويان هنگامى كه از طريق منطق به جائى نرسيدند فورا تكيه بر زور و قدرتشان
ميكنند، و در مورد ابراهيم درست از همين برنامه استفاده شد، چنانكه
قـرآن مـى گـويـد: (جـمعيت فرياد زدند او
را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد اگر كارى از دست شما ساخته است
) (قالوا حرقوه و انصرفوا الهتكم ان كنتم فاعلين ).
سلطه گران زورگو براى تحريك توده هاى ناآگاه ، معمولا از نقطه هاى ضعف روانيشان
اسـتـفـاده مـيـكـنند، چرا كه آنها روانشناسند و بر كار خود مسلط! همانگونه كه در
اين ماجرا كردند و شعارهائى دادند كه به اصطلاح به رگ غيرت آنها بخورد گفتند: اينها
خدايان شـمـا هـسـتند، مقدساتتان به خطر افتاده ، سنت نياكانتان زير پا گذاشته شده
، غيرت و حـمـيـت شـمـا كـجا است ؟ چرا اين قدر ضعيف و زبون هستيد چرا خدايانتانرا
يارى نمى دهيد، ابـراهيم را بسوزانيد و خدايانتان را يارى بدهيد اگر كارى از شما
ساخته است و توانى در تن و قدرتى در جان داريد.
ببينيد همه مردم از مقدساتشان دفاع ميكنند، شما كه همه چيزتان به خطر افتاده است .
خـلاصه امثال اين لاطائلات بسيار گفتند و مردم را بر ضد ابراهيم شوراندند آنچنان كه
بـجـاى چـنـد بـار هـيزم كه براى سوزاندن چندين نفر كافى است هزاران بار بر روى هم
ريـخـتـنـد و كـوهـى از هـيـزم ، و بـه دنبال آن دريائى از آتش به وجود آوردند، تا
با اين عـمـل هـم انـتـقـام خود را بهتر گرفته باشند، و هم ابهت و عظمت پندارى بتها
كه سخت با بـرنـامـه ابـراهـيـم آسـيـب ديـده بود تا حدى تامين شود، تاريخ نويسان
در اينجا مطالب بسيارى نوشته اند كه هيچگونه بعيد به نظر نمى رسد:
از جـمـله ايـنـكـه مـى گـويـنـد: چـهـل روز مـردم براى جمع آورى هيزم كوشيدند و از
هر سو هيزمهاى خشك فراوانى جمع آورى كردند، كار به جائى رسيد كه حتى زنانى كه
كارشان در خانه پشمريسى بود از درآمد آن پشته هيزمى تهيه كرده بر آن ميافزودند، و
بيماران نزديك به مرگ از مال خود مبلغى
براى خريدارى هيزم وصيت مينمودند و حاجتمندان براى برآمدن حاجاتشان نذر ميكردند كه
اگر به مقصود خود برسند فلان مقدار هيزم بر آن بيفزايند. به همين جهت هنگامى كه آتش
از جـوانـب مـخـتلف در هيزمها افكندند به اندازهاى شعله اش عظيم بود كه پرندگان
قادر نبودند از آن منطقه بگذرند.
بـديـهـى اسـت بـه چـنـيـن آتـش گـسـتـردهاى نمى توان نزديك شد تا چه رسد به اينكه
بـخـواهـنـد ابـراهـيم را در آن بيفكنند، ناچار از منجنيق استفاده كردند، ابراهيم
را بر لاى آن نهاده و با يك حركت سريع به درون آن درياى آتش پرتاب نمودند.
در روايـاتـى كه از طرق شيعه و اهل تسنن نقل شده ميخوانيم : هنگامى كه ابراهيم را
بالاى مـنـجـنـيـق گـذاشـتـنـد و مـيـخـواسـتـنـد در آتـش بـيـفكنند، آسمان و
زمين و فرشتگان فرياد بـركشيدند، و از پيشگاه خداوند تقاضا كردند كه اين قهرمان
توحيد و رهبر آزاد مردان را حفظ كند.
و نيز نقل كرده اند: جبرئيل به ملاقات ابراهيم آمد و به او گفت : ا لك حاجة ؟
(آيا نيازى دارى تا به تو كمك كنم )؟
ابـراهـيم (عليهالسلام ) در يك عبارت كوتاه گفت : اما اليك فلا: اما به تو، نه !
(به آن كسى نياز دارم كه از همگان بينياز و بر همه مشفق است ).
در ايـن هـنـگـام جـبـرئيـل بـه او پـيـشـنـهـاد كـرد و گـفـت : فاسئل ربك
(پس نيازت را از خدا بخواه ).
و او در پـاسـخ گـفـت : حـسـبـى مـن سـؤ الى عـلمـه بـحـالى :
(هـمـيـن انـدازه كـه او از حال من آگاه است كافى است !).
در حـديـثـى از امـام بـاقـر (عليهالسلام ) ميخوانيم : در اين هنگام ابراهيم با خدا
چنين راز و نـيـاز كـرد: يـا احـد يـا احـد يا صمد يا صمد يا من لم يلد و لم يولد و
لم يكن له كفوا احد توكلت على الله .
اين دعا به عبارتهاى ديگرى در كتب ديگر نيز آمده است .
بـه هـر حـال ابـراهـيـم (عـليـهالسلام ) در ميان هلهله و شادى و غريو فرياد مردم
به درون شـعـله هـاى آتـش فـرستاده شد، آنچنان مردم فرياد شادى كشيدند كه گوئى
شكننده بتها براى هميشه نابود و خاكستر شد.
اما خدائى كه همه چيز سر بر فرمان او است ، حتى سوزندگى را او به آتش ياد داده ، و
رمـز محبت را او به مادران آموخته ، اراده كرد اين بنده مؤ من خالص در اين درياى
آتش سالم بـمـانـد، تـا سـند ديگرى بر اسناد افتخارش بيفزايد، چنانكه قرآن در اينجا
مى گويد: بـه آتش گفتيم اى آتش سرد و سالم بر ابراهيم باش (قلنا يا نار كونى بردا و
سلاما على ابراهيم ).
بـدون شـك فـرمـان خـدا در ايـنجا فرمان تكوينى بود همان فرمان كه در جهان هستى به
خورشيد و ماه و زمين و آسمان و آب و آتش و گياهان و پرندگان مى دهد.
مـعروف چنين است كه آتش آنچنان سرد و ملايم شد كه دندان ابراهيم از شدت سرما به هم
مـيـخـورد، و باز به گفته بعضى از مفسران اگر تعبير به
(سلاما) نبود آتش آنچنان سرد
ميشد كه جان ابراهيم از سرما به خطر مى افتاد!.
و نـيـز در روايـت مـعـروفـى مـيـخـوانـيـم آتـش نـمـرودى تبديل به گلستان زيبائى
شد.
حـتـى بـعـضـى گـفـته اند آن روز كه ابراهيم در آتش بود: آرامترين و بهترين و
راحتترين روزهاى عمرش محسوب ميشد.
بـه هـر حـال در اينكه آتش چگونه ابراهيم را نسوزاند، در ميان مفسران گفتگو بسيار
است ولى اجـمال سخن اين است كه با توجه به بينش توحيدى هيچ سببى بيفرمان خدا كارى
از او سـاخـتـه نـيست ، يك روز به كارد در دست ابراهيم مى گويد نبر! و روز ديگر به
آتش مـى گـويـد مـسـوزان ! و يـك روز هـم بـه آبـى كـه مايه حيات است فرمان مى دهد
غرق كن فرعون و فرعونيان را.
و در آخـريـن آيـه مورد بحث به عنوان نتيجه گيرى كوتاه و فشرده ميفرمايد: آنها
تصميم گـرفـتـنـد كـه ابـراهـيـم را بـا نقشه حساب شده و خطرناكى نابود كنند، ولى
ما آنها را زيـانـكارترين مردم قرار داديم (و ارادوا به كيدا فجعلناهم الاخسرين ).
ناگفته پيدا است كـه بـا سـالم مـانـدن ابـراهيم در ميان آتش ، صحنه به كلى دگرگون
شد، غريو شادى فـرو نـشست ، دهانها از تعجب باز ماند، جمعى آشكار در گوشى با هم در
باره اين پديده عـجـيـب سخن ميگفتند، عظمت ابراهيم و خداى او ورد زبانها شد، و
موجوديت دستگاه نمرود به خـطـر افـتـاده ، ولى بـاز هـم تـعـجـب و لجـاجـت مـانـع
از پـذيـرش حـق بـه طـور كـامـل گـرديـد، هـر چند دلهاى بيدار بهره خود را از اين
ماجرا بردند و بر ايمانشان نسبت به خداى ابراهيم افزوده شد هر چند اين گروه در
اقليت بودند.
نكته ها:
1 - سببسازى و سبب سوزى
گـاه مـى شـود انـسـان در عـالم اسـبـاب چـنـان غـرق مـى شـود كـه خيال مى كند اين
آثـار و خـواص از آن خـود ايـن موجودات است ، و از آن مبدء بزرگى كه اين آثار مختلف
را به اين موجودات بخشيده غافل مى شود، در اينجا خداوند براى بيدار ساختن بندگان
دست به (سبب سازى
) و (سبب سوزى
) ميزند.
موجوداتى كه ظاهرا كارى از آنها ساخته نيست ، سرچشمه آثار عظيمى ميشوند به عنكبوت
فرمان مى دهد چند تار سست و ضعيف بر در غار ثور بتند و با همين چند تار كسانى را كه
در تـعقيب پيامبر اسلام همه جا ميگشتند و اگر او را مييافتند نابود ميكردند مايوس
ميسازد و با همين وسيله كوچك مسير تاريخ جهان را دگرگون مى كند.
و بـه عـكـس گـاه اسـبـابـى را كـه در عـالم مـاده ضـرب المثل هستند (آتش در
سوزندگى و كارد در برندگى ) از كار مياندازد، تا معلوم شود اينها هـم از خـود
چـيـزى نـدارنـد كه اگر رب جليل نهيشان كند از كار ميافتند حتى اگر ابراهيم خليل
) فرمان دهد.
تـوجـه بـه ايـن واقعيتها كه نمونه هاى فراوان آن را كم و بيش در زندگى ديدهايم روح
تـوحيد و توكل را در بندگى مؤ من آنچنان زنده و بيدار مى كند كه به او نمى انديشند
و از غير او يارى نمى طلبند، خاموش كردن آتش مشكلات را تنها از او ميخواهند و
نابودى كيد دشمنان را از درگاه او ميطلبند، جز او نمى بينند و از غير او چيزى تمنا
نمى كنند.
2 - نوجوان قهرمان
در بـعـضـى از كـتـب تـفـسـيـر آمـده ابـراهـيـم بـه هـنـگـامـى كه در آتش افكنده
شد شانزده سـال بـيـشـتـر نـداشـت و بـعـضـى ديـگـر سـن او را در آن هـنـگـام 26
سال ذكر كرده اند.
بـه هـر حـال او در سنين جوانى بوده است و با آنكه ظاهرا يار و ياورى نداشت با
طاغوت بـزرگ زمـان خـود كـه حـامـى طـاغوتهاى ديگر بود پنجه در افكند، و يك تنه به
مبارزه جهل و خرافات و شرك رفت و تمام مقدسات پندارى محيط را به بازى گرفت و از خشم
و انـتـقـام مـردم كـمـتـريـن وحـشـتـى بـه خـود راه نـداد، چـرا كـه قـلبش از عشق
خدا پر بود و توكل و تكيه اش بر ذات پاك او بود.
آرى چـنـيـن اسـت ايـمـان ، كه در هر جا پيدا شود شهامت مى آفريند و در هر كس وجود
داشته باشد شكست ناپذير است !.
در دنـيـاى طـوفـانـى امـروز، مـهـمـتـرين سرمايهاى كه مسلمانان براى مبارزه با
قدرتهاى اهريمنى بزرگ بايد پيدا كنند همين سرمايه بزرگ است .
در حـديـثـى از امام صادق (عليهالسلام ) ميخوانيم : ان المؤ من اشد من زبر الحديد
ان زبر الحـديـد اذا دخـل النـار تـغـيـر و ان المـؤ مـن لو قـتـل ثـم نـشـر ثـم
قـتـل لم يتغير قلبه : مؤ من از قطعات آهن و فولاد محكمتر است ، چرا كه آهن و فولاد
هنگامى كه داخل آتش شود تغيير مييابد، ولى مؤ من اگر كشته و سپس مبعوث گردد و باز
هم كشته شود قلبش تغيير نمى كند.
3 - ابراهيم و نمرود
در تـواريـخ آمـده است هنگامى كه ابراهيم را در آتش افكندند، نمرود يقين داشت كه
ابراهيم تـبـديـل بـه مـشـتـى خاكستر شده است ، اما هنگامى كه خوب نظر كرد، او را
زنده ديد ، به اطـرافيانش گفت من ابراهيم را زنده ميبينم ، شايد اشتباه مى كنم ! بر
فراز بلندى رفت و خـوب مـشـاهده كرد ديد مطلب همين است ، نمرود فرياد زد اى ابراهيم
! به راستى كه خداى تو بزرگ است و آنقدر
قـدرت دارد كـه مـيـان تـو و آتـش حائلى ايجاد كرده !... اكنون كه چنين است من
ميخواهيم به خاطر اين قدرت و عظمت ، براى او قربانى كنم (و چهار هزار قربانى براى
اين كار آماده كـرده ) ولى ابـراهـيـم بـه او گـوشـزد نـمـود كـه هيچگونه قربانى (و
كار خير) از تو پـذيـرفـتـه نـخـواهـد شـد مـگـر ايـنـكه قبلا ايمان آورى . اما
نمرود در پاسخ گفت در اين صـورت سـلطـنـت و حـكـومـتـم بـر بـاد خـواهـد رفـت و
تحمل آن براى من ممكن نيست !
بـه هـر حـال ايـن حـوادث باعث شد كه گروهى از بيداردلان آگاه به خداى ابراهيم
ايمان آورنـد و يـا بـر ايـمـانـشـان بـيـفـزايـد (و شـايـد هـمـيـن مـاجـرا سـبـب
شـد كـه نمرود عكس العـمـل شـديـدى در بـرابـر ابـراهـيـم نـشـان نـدهـد، و تـنها
به تبعيد كردنش از سرزمين بابل قناعت كند).
آيه و ترجمه
و نجينه و لوطا إ لى الا رض التى بركنا فيها للعلمين
(71)
و وهبنا له إ سحق و يعقوب نافلة و كلا جعلنا صلحين
(72)
و جـعـلنـهـم اءئمـة يـهـدون بـأ مـرنـا و اءوحـيـنـا إ ليـهـم فعل الخيرت و إ قام
الصلوة و إ يتاء الزكوة و كانوا لنا عبدين
(73)
|
ترجمه :
71 - و او و لوط را بـه سـرزمـيـن (شـام ) كـه آنـرا بـراى همه جهانيان پر بركت
ساختيم نجات داديم .
72 - و اسحاق ، و علاوه بر او، يعقوب را به وى بخشيديم ، و همه آنها را مردانى صالح
قرار داديم .
73 - و آنـهـا را پـيـشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت ميكردند،
و انجام كـارهـاى نـيـك و بـرپـا داشـتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم ، و
آنها فقط مرا عبادت ميكردند.
تفسير:
هجرت ابراهيم از سرزمين بت پرستان
داستان آتشسوزى ابراهيم و نجات اعجازآميزش از اين مرحله خطرن
لرزه بر اركان حكومت نمرود افكند، به گونهاى كه نمرود روحيه خود را به كلى باخت ،
چـرا كـه ديگر نمى توانست ابراهيم را يك جوان ماجراجو و نفاقافكن معرفى كند، او
ديگر بـه عـنـوان يـك رهـبـر الهى و قهرمان شجاع كه يك تنه ميتواند به جنگ جبار
ستمگرى با تـمـام قـدرت و امـكـانـاتـش بـرود، شـنـاخـتـه مـيـشـد، او اگـر بـا
ايـن حـال در آن شـهـر و كـشـور بـاقـى مـيـمـانـد، بـا آن زبـان گـويـا و مـنطق
نيرومند و شهامت بـيـنـظـيـرش مـسـلمـا كـانـون خـطـرى بـراى آن حـكـومـت جـبـار و
خـودكـامـه بـود، او به هر حال بايد از آن سرزمين بيرون رود.
از سوى ديگر ابراهيم در واقع رسالت خود را در آن سرزمين انجام داده بود، ضربه هاى
خـردكـنـنـده يـكـى پـس از ديگرى بر بنيان حكومت زد و بذر ايمان و آگاهى در آن
سرزمين پـاشـيـده ، تـنـهـا نـيـاز به عامل (زمانى
) بود كه تدريجا اين بذرها بارور گردد و بساط بت و بت پرستى برچيده شود.
او بـايـد از ايـنـجا به سرزمين ديگرى برود و رسالت خود را در آنجا نيز پياده كند،
لذا تصميم گرفت تا به اتفاق لوط (لوط برادرزاده ابراهيم بود) و همسرش ساره و
احتمالا گروه اندكى از مؤ منان از آن سرزمين به سوى شام هجرت كند.
آنـچـنـانـكـه قـرآن در آيات مورد بحث مى گويد: (ما
ابراهيم و لوط را به سرزمينى كه براى جهانيان پر بركتش ساخته بوديم نجات و رهائى
بخشيديم )
(و نجيناه و لوطا الى الارض التى باركنا فيها للعالمين ).
گـرچـه نـام ايـن سـرزمـيـن صـريـحـا در قـرآن نـيـامـده ولى بـا تـوجـه بـه آيـه
اول سـوره اسـراء (سـبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى
الذى باركنا حوله ).
مـعـلوم مـى شـود هـمـان سـرزمـيـن شـام است كه سرزمينى است هم از نظر ظاهرى پربركت
و حاصلخيز و سرسبز و هم از نظر معنوى چرا كه كانون پرورش انبياء بوده است .
در ايـنـكه ابراهيم خودش دست به اين هجرت زد و يا دستگاه نمرود او را تبعيد كردند و
يا هر دو جهت دست به دست هم داد، بحثهاى مختلفى در تفاسير و روايات آمده است كه جمع
ميان هـمـه آنـهـا هـمين است كه از يكسو نمرود و اطرافيانش ابراهيم را خطر بزرگى
براى خود مـيـديـدنـد و او را مجبور به خروج از آن سرزمين كردند، و از سوى ديگر
ابراهيم رسالت خـود را در آن سـرزمـيـن تـقريبا پايان يافته ميديد و خواهان منطقه
ديگرى بود كه دعوت تـوحـيـد را در آن نـيـز گـسـتـرش دهـد، بـه خـصـوص كـه مـانـدن
در بابل ممكن بود به قيمت جان او و ناتمام ماندن دعوت جهانيش تمام شود.
جـالب ايـنـكه در روايتى از امام صادق (عليهالسلام ) ميخوانيم : هنگامى كه نمرود
تصميم گـرفـت ابـراهـيـم (عـليـهـالسـلام ) را از آن سـرزمـيـن تـبعيد كند، دستور
داد گوسفندان و اموال او را مصادره كنند و خودش تنها بيرون برود.
ابراهيم به آنها گفت : اينها محصول ساليان طولانى از عمر من است ، اگر ميخواهيد
(مالم
) را بـگـيـريـد پـس عـمـرى را كـه در
ايـن سـرزمـيـن مصرف كردهام به من بازگردانيد! بـنـابـرايـن شـد كـه يـكى از قاضيان
دستگاه در اين ميان داورى كند، قاضى حكم كرد كه اموال ابراهيم را بگيرند و عمرى را
كه در آن سرزمين صرف كرده به او بازگردانند!.
هنگامى كه نمرود از اين ماجرا آگاه شد، مفهوم حقيقى حكم قاضى شجاع را دريافت و
دستور داد امـوال و گـوسـفـندانش را به او بازگردانند تا همراه خود ببرد و گفت : من
ميترسم كه اگـر او در ايـنـجا بماند دين و آئين شما را خراب كند، و به خدايانتان
زيان رساند! (انه ان بقى فى بلادكم افسد دينكم و اضر بالهتكم ).
آيـه بـعـد بـه يـكـى از مـهمترين مواهب خدا به ابراهيم كه داشتن فرزندى صالح و
نسلى بـرومـنـد و شـايـسـتـه اسـت اشـاره كـرده مـيـفرمايد: ما به او اسحاق را
بخشيديم و يعقوب (فرزند اسحاق ) را بر او افزوديم (و وهبنا له اسحاق و يعقوب نافلة
).
(و همه آنها را مردانى صالح و شايسته و
مفيد قرار داديم ) (و كلا جعلنا صالحين ).
سـاليـان درازى گذشت كه ابراهيم در عشق و انتظار فرزند صالحى به سر ميبرد و آيه 100
سـوره صـافـات گـويـاى ايـن خـواسـتـه درونـى او است : رب هب لى من الصالحين .
(پروردگارا فرزندى صالح به من مرحمت كن
).
سرانجام خدا دعاى او را مستجاب كرد، نخست اسماعيل و سپس اسحاق را به او مرحمت كرد
كه هر كدام پيامبرى بزرگ و با شخصيت بودند.
تـعبير به (نافلة
) كه ظاهرا تنها توصيفى براى يعقوب است از اين نظر باشد كه ابـراهـيـم
تـنـهـا فرزند صالحى تقاضا كرده بود، خدا نوه صالحى نيز بر آن افزود، زيرا نافلة در
اصل به معنى موهبت و يا كار اضافى است .
آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـه مـقـام امـامـت و رهـبرى اين پيامبر بزرگ و بخشى از
صفات و برنامه هاى مهم و پرارزش آنها بطور جمعى اشاره مى كند.
در ايـن آيه مجموعا (شش قسمت
) از اين ويژگيها بر شمرده شده كه با اضافه كردن توصيف به صالح بودن كه
از آيه قبل استفاده مى شود مجموعا هفت
ويژگى را تشكيل مى دهد، اين احتمال نيز وجود دارد كه مجموعه شش صفتى كه در اين آيه
ذكـر شـده شـرحـى بـاشـد بـراى صـالح بـودن آنـهـا كـه در آيـه قبل آمده است .
نخست مى گويد (ما آنها را امام و رهبر
مردم قرار داديم ) (و جعلناهم ائمة ).
يـعـنـى عـلاوه بـر مـقـام (نـبـوت و
رسالت ) مقام
(امامت ) را نيز به آنها داديم
- امامت همانگونه كه سابقا هم اشاره كردهايم آخرين مرحله سير تكاملى انسانى است كه
به معنى رهبرى همه جانبه مادى و معنوى ، ظاهرى و باطنى ، جسمى و روحى مردم است .
فـرق نـبـوت و رسالت با امامت اين است كه پيامبران در مقام نبوت و رسالت تنها فرمان
حق را دريافت ميكنند و از آن خبر ميدهند و به مردم ابلاغ ميكنند، ابلاغى تواءم با
بشارت و انذار.
امـا در مـرحـله (امامت
) اين برنامه هاى الهى را به مرحله اجرا در مى آورند خواه از طريق
تـشـكـيـل حـكـومـت عـدل بـوده باشد يا بدون آن ، در اين مرحله آنها مربيند، و مجرى
احكام و برنامه ها، و پرورشدهنده انسانها، و به وجود آورنده محيطى پاك و منزه و
انسانى .
در حـقـيـقـت مـقـام امامت مقام تحقق بخشيدن به تمام برنامه هاى الهى است ، به
تعبير ديگر ايصال به مطلوب و هدايت تشريعى و تكوينى است .
امـام از ايـن نـظر درست به خورشيد ميماند كه با اشعه خود موجودات زنده را پرورش مى
دهد.
در مـرحـله بـعد فعليت و ثمره اين مقام را بازگو مى كند: آنها به فرمان ما هدايت
ميكردند (يهدون بامرنا).
نـه تـنـهـا هـدايـت بـه مـعنى راهنمائى و ارائه طريق كه آن در نبوت و رسالت وجود
دارد، بـلكـه بـه مـعـنـى دسـتـگـيـرى كـردن و رسـانـدن بـه سـر منزل مقصود (البته
براى آنها كه آمادگى و شايستگى دارند).
سومين و چهارمين و پنجمين موهبت و ويژگى آنها اين بود كه
(ما به آنها انجام كار خير را وحـى كـرديـم و هـمـچـنـيـن بـرپـا
داشـتـن نـمـاز و اداى زكـات ) (و
اوحـيـنـا اليـهـم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكاة ).
ايـن وحـى مـيـتـوانـد وحـى تـشريعى بوده باشد، يعنى ما انواع كارهاى خير و اداى
نماز و اعطاى زكات را در برنامه هاى دينى آنها گنجانيديم : و نيز ميتواند وحى
تكوينى باشد، يعنى به آنها توفيق و توان و جاذبه معنوى براى انجام اين امور بخشيديم
.
البته هيچيك از اين امور جنبه اجبارى و اضطرارى ندارد بلكه تنها آمادگيها و زمينه
ها است كه بدون اراده و خواست خود آنها هرگز به نتيجه نمى رسد.
ذكـر اقـامـه صلوة و اداء زكات بعد از فعل خيرات : به خاطر اهميت اين دو برنامه است
كه نخست بطور عام در جمله و اوحينا اليهم فعل الخيرات و بعد به طور خاص بيان شده
است .
و در آخـريـن فـراز بـه مـقـام عـبوديت آنها اشاره كرده ، مى گويد:
(آنها همگى فقط ما را عبادت ميكردند)
(و كانوا لنا عابدين ).
ضمنا تعبير به (كانوا)
كه دلالت بر سابقه مستمر در اين برنامه دارد شايد اشاره بـه ايـن بـاشد كه آنها حتى
قبل از رسيدن به مقام نبوت و امامت ، مردانى صالح و موحد و شايسته بوده اند و در
پرتو همين برنامه ها، خداوند مواهب تازهاى به آنها بخشيده .
اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه جمله (يهدون
بامرنا) در حقيقت وسيله شناخت امامان و
پـيـشـوايـان حـق ، در بـرابـر رهـبـران و پـيـشـوايـان باطل است
كه معيار كار آنها بر هوسهاى شيطانى است .
در حـديـثـى از امـام صـادق (عليهالسلام ) ميخوانيم كه فرمود: امام در قرآن مجيد دو
گونه است در يكجا خداوند ميفرمايد: (و
جعلناهم ائمة يهدون بامرنا) يعنى به امر
خدا نه به امـر مـردم ، امـر خـدا را بـر امـر خودشان مقدم ميشمرند. و حكم او را
برتر از حكم خود قرار مـيـدهـنـد، ولى در جـاى ديـگـر مـيـفـرمـايـد: و جـعـلنـاهم
ائمة يدعون الى النار: (ما آنها را
پـيـشـوايـانـى قـرار داديـم كـه دعـوت بـه دوزخ مـى كـنـنـد)
فـرمـان خود را بر فرمان پروردگار مقدم مى شمرند و حكم خويش را قبل از حكم او قرار
ميدهند و مطابق هوسهاى خود و بر ضد كتاب الله عمل مى نمايند.
و ايـن اسـت مـعـيـار و مـحـك بـراى شـنـاسـائى امـام حـق از امـام باطل .
آيه و ترجمه
و لوطـا ءاتـيـنـه حـكـمـا و عـلمـا و نـجـيـنـه مـن القـريـة التـى كـانـت تعمل
الخبئث إ نهم كانوا قوم سوء فسقين
(74)
و اءدخلنه فى رحمتنا إ نه من الصلحين
(75)
|
ترجمه :
74 - و لوط را (بـه يـادآور) كـه بـه او حـكـم و عـلم داديـم ، و از شـهـرى كـه
اعمال زشت و كثيف انجام ميدادند رهائى بخشيديم ، چرا كه آنها مردم بد و فاسقى
بودند.
75 - و او را در رحمت خود داخل كرديم ، او از صالحان بود.
تفسير:
نجات لوط از سرزمين آلودگان .
از آنـجـا كه لوط از بستگان نزديك ابراهيم و از نخستين كسانى است كه به او ايمان
آورد پـس از داسـتـان ابـراهـيم ، به بخشى از تلاش و كوشش او در راه ابلاغ رسالت
و مواهب پروردگار نسبت به او اشاره مى كند:
(و لوط را به ياد آر كه ما به او حكم و
علم داديم ) (و لوطا آتيناه حكما و علما).
واژه (حـكـم
) در پـاره اى از مـوارد بـه مـعـنـى فـرمان نبوت و رسالت آمده ، و در
موارد ديـگـرى بـه مـعـنـى قـضـاوت ، و گـاهـى نـيـز بـه مـعـنـى عـقـل و خـرد، از
ميان اين معانى معنى اول در اينجا مناسبتر به نظر ميرسد، هر چند منافاتى ميان آنها
نمى باشد.
و منظور از (علم
) هر گونه دانشى است كه در سعادت و سرنوشت انسان اثر دارد.
لوط از پـيـامـبـران بـزرگـى اسـت كـه هـم عـصـر بـا ابـراهيم بود، و همراه او از
سرزمين بـابـل به فلسطين مهاجرت كرد، و بعدا از ابراهيم جدا شد و به شهر سدوم آمده
چرا كه مـردم آن مـنـطـقـه غـرق فساد و گناه ، مخصوصا انحرافات و آلودگيهاى جنسى
بودند، او بـسـيـار بـراى هـدايـت ايـن قـوم مـنـحـرف تـلاش و كـوشـش كـرد، و در
ايـن راه خوندل خورد، اما كمتر در آن كوردلان اثر گذارد.
سـرانـجـام چـنـان كه ميدانيم قهر و عذاب شديد الهى آنها را فرا گرفت ، و
آباديهايشان بـه كـلى زير و رو شد، و جز خانواده لوط (به استثناى همسرش ) همگى
نابود شدند كه شرح اين ماجرا را بطور كامل در ذيل آيات 77 به بعد سوره هود بيان
كرده ايم .
لذا در دنباله آيه مورد بحث به اين موهبت كه به لوط ارزانى داشت اشاره كرده
ميفرمايد ما او را از شـهـر و ديارى كه كارهاى پليد و زشت انجام ميدادند رهائى
بخشيديم (و نجيناه من القرية التى كانت تعمل الخبائث ).
چـرا كـه آنـها مردم بدى بودند و از اطاعت فرمان حق بيرون رفته بودند (انهم كانوا
قوم سوء فاسقين ).
نـسـبـت دادن اعـمـال زشـت و پـليـد را بـه (قـريـه
) و شـهـر و آبـادى بـجـاى اهـل قـريه اشاره به اين است كه آنها آنچنان
غرق فساد و گناه بودند كه گوئى از در و ديوار آباديشان گناه و اعمال زشت و پليد مى
باريد.
و تـعـبـيـر (خـبـائث
) بـه صـورت جـمـع اشـاره بـه ايـن اسـت كـه آنـهـا عـلاوه بـر عـمـل
فـوق العـاده شـنيع لواط كارهاى زشت و خبيث ديگرى نيز داشتند كه در جلد 9 صفحه 197
به آن اشاره كردهايم .
و تـعبير (فاسقين
) بعد از (قوم سوء)
ممكن است اشاره به اين باشد كه آنها هم از نـظـر قـوانـين الهى مردمى فاسق بودند، و
هم از نظر معيارهاى مردمى ، حتى قطع نظر از دين و ايمان افرادى پست و پليد و آلوده
و منحرف بودند.
سپس به آخرين موهبت الهى در باره (لوط)
اشاره كرده مى گويد: ما او را در رحمت خاص خويش داخل كرديم
) (و ادخلناه فى رحمتنا).
(چرا كه او از بندگان صالح بود)
(انه من الصالحين ).
اين رحمت ويژه الهى بيحساب به كسى داده نمى شود، اين شايستگى و صلاحيت لوط بود كه
او را مستحق چنين رحمتى ساخت .
راسـتـى چـه كـارى از ايـن مـشكلتر، و چه برنامه اصلاحى از اين طاقتفرساتر كه انسان
مـدتـى طـولانـى در شـهـر و ديـارى كـه ايـن هـمه فساد و آلودگى دارد بماند و دائما
به تـبـليـغ و ارشـاد مـردم گـمـراه و مـنـحـرف بـه پـردازد، و كارش بجائى برسد كه
حتى بـخـواهـنـد مـزاحـم ميهمانهاى او نيز بشوند، به راستى اين استقامت جز از
پيامبران الهى و رهـروان آنـهـا سـاخـتـه نـيـسـت ، چـه كـسـى از مـا مـيـتـوانـد
تحمل چنين شكنجه هاى روحى جانكاهى بكند؟!
آيه و ترجمه
و نوحا إ ذ نادى من قبل فاستجبنا له فنجينه و اءهله من الكرب العظيم
(76)
و نصرنه من القوم الذين كذبوا بايتنا إ نهم كانوا قوم سوء فأ غرقنهم اءجمعين
(77)
|
ترجمه :
76 - و نـوح را (بـه يـادآور) هـنگامى كه پيش از آنها (ابراهيم و لوط) پروردگار خود
را خواند، ما دعاى او را مستجاب كرديم ، او و خاندانش را از اندوه بزرگ نجات داديم
.
77 - و او را در بـرابر جمعيتى كه آيات ما را تكذيب كرده بودند يارى نموديم ، چرا
كه آنها قوم بدى بودند، لذا همه را غرق كرديم .
تفسير:
نجات نوح از چنگال متعصبان لجوج
بعد از ذكر گوشهاى از داستان ابراهيم و لوط، به ذكر قسمتى از سرگذشت يكى ديگر از
پـيـامبران بزرگ يعنى (نوح
) پرداخته ميفرمايد: (به
يادآور نوح را، هنگامى كه قـبـل از آنـهـا (قـبـل از ابـراهـيـم و لوط) پـروردگـار
خود را خواند) و تقاضاى نجات از چـنـگـال
مـنـحـرفـان بـيـايـمـان كـرد (و نـوحـا اذ نـادى مـن قبل ).
ايـن نـداى نـوح ظـاهـرا اشـاره بـه نـفـريـنـى اسـت كـه در سـوره نـوح در قـرآن
مـجـيـد نـقل شده است آنجا كه مى گويد: رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا انك
ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا:
(پروردگارا! احدى از اين قوم بيايمان را
روى زمين مگذار! چرا كه اگر بم
بندگان تو را گمراه ميكنند، و نسل آينده آنها نيز جز كافر و فاجر نخواهد بود! (نوح
- 26 - 27).
و يا اشاره به جملهاى است كه در آيه 10 سوره قمر آمده فدعا ربه انى مغلوب فانتصر:
(پروردگار خود را خواند و عرض كرد خدايا
من در برابر آنها مغلوبم مرا يارى كن ).
تعبير به (نادى
) كه معمولا براى خواندن با صداى بلند مى آيد ممكن است اشاره به ايـن
بـاشـد كـه آنـقـدر ايـن پـيـامـبـر بزرگ را ناراحت كردند كه سرانجام فرياد كشيد و
بـراسـتـى اگـر حـالات نوح را كه بخشى از آن در سوره نوح آمده و بخشى در سوره هود
درست بررسى كنيم مى بينيم كه حق داشته فرياد بزند.
سـپـس اضـافـه مـى كـنـد ما دعاى او را مستجاب كرديم و او و خانوادهاش را از آن غم
و اندوه بزرگ رهائى بخشيديم (فاستجبنا له فنجيناه و اهله من الكرب العظيم ).
در حقيقت جمله (فاستجبنا)
اشاره اجمالى به اجابت دعاى او است ، و جمله (فنجيناه
و اهله من الكرب العظيم ) شرحى و تفصيلى
براى آن محسوب مى شود.
در ايـنـكـه مـنظور از كلمه (اهل
) در اينجا كيست ؟ در ميان مفسران گفتگو است ، زيرا اگر مـنـظـور
خـانـواده او بـاشـد، تـنـهـا بـعـضـى از فـرزنـدان نـوح را شـامـل مـى شـود، زيـرا
مى دانيم يكى از فرزندانش با بدان بنشست و خاندان نبوتش گم شد.
همسرش نيز در خط او نبود، و اگر منظور از اهل ، پيروان خاص و ياران با ايمانش باشد،
بر خلاف معنى مشهورى است كه اهل دارد.
اما ميتوان گفت : كه اهل در اينجا معنى وسيعى دارد، هم بستگان مؤ من
او را شامل مى شود و هم دوستان خاص او را، چرا كه در مورد فرزند نااهلش ميخوانيم
(انه ليس من اهلك ): او از
خاندان تو نيست چرا كه مكتبش را از تو جدا كرده (هود - 46).
به اين ترتيب آنها كه پيوند مكتبى با نوح داشتند در حقيقت از خانواده او محسوب
ميشوند.
ذكـر ايـن نـكـتـه نيز لازم است كه واژه (كرب
) در لغت به معنى اندوه شديد است ، و در اصـل از
(كـرب ) بـه مـعـنـى زيـر و رو
كردن زمين گرفته شده ، چرا كه اندوه شديد دل انـسـان را زيـر و رو مـى كـنـد، و
تـوصـيـف آن به عظيم ، نهايت شدت اندوه نوح را مى رساند.
چـه انـدوهـى از ايـن بـالاتـر كـه طـبـق صـريـح آيـات قـرآن ، 950 سال دعوت به
آئين حق كرد، اما طبق مشهور ميان مفسران در تمام اين مدت طولانى تنها هشتاد نفر! به
او ايمان آوردند كار بقيه چيزى جز سخريه و استهزاء و اذيت و آزار نبود.
در آيـه بـعـد اضـافـه مـى كـنـد: (ما او
را در برابر قومى كه آيات ما را تكذيب كردند يارى كرديم
) (و نصرناه من القوم الذين كذبوا باياتنا).
(چـرا كـه آنـهـا قـوم بـدى بودند، لذا
همه آنان را غرق كرديم ) (انهم كانوا قوم
سوء فاغرقناهم اجمعين ).
اين جمله بار ديگر تاكيدى است بر اين حقيقت كه مجازاتهاى الهى هرگز
جـنـبـه انـتـقـامـى نـدارد، بـلكه بر اساس انتخاب اصلح است ، به اين معنى كه حق
حيات و اسـتـفـاده از مـواهـب زنـدگـى بـراى گـروهـى اسـت كـه در خـط تكامل و سير
الى - الله باشند و يا اگر روزى در خط انحراف افتادند بعدا تجديد نظر كرده و
بازگردند، اما گروهى كه فاسدند و در آينده نيز هيچگونه اميدى به اصلاحشان نيست جز
مرگ و نابودى سرنوشتى ندارند.
نكته :
ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه در سـرگـذشـت
(ابـراهيم ) و
(لوط) كه سابقا خوانديم و
همچنين (ايوب
) و (يونس
) كه در آيات بعد خواهد آمد همانند نوح ، تكيه بر مساله نجات و رهائى
آنها از چنگال محنتها و رنجها و دشمنان جبار شده است .
گـوئى بـرنـامـه ايـن است كه خداوند در اين سوره انبياء حمايت بيدريغش از پيامبران
، و نجاتشان را از چنگال مشكلات بازگو كند، تا مايه دلدارى براى پيامبر اسلام و
اميدوارى بـراى مـؤ مـنان باشد، مخصوصا با توجه به اينكه اين سوره مكى است و
مسلمانان در آن هنگام شديدا در ناراحتى و رنج بوده اند، اهميت اين مساله روشنتر مى
شود.
آيه و ترجمه
و داود و سليمن إ ذ يحكمان فى الحرث إ ذ نفشت فيه غنم القوم و كنا لحكمهم شهدين
(78)
فـفـهـمـنـهـا سـليـمـن و كـلا ءاتـيـنـا حـكـمـا و عـلمـا و سـخـرنـا مـع داود
الجبال يسبحن و الطير و كنا فعلين
(79)
و عـلمـنـه صـنـعـة لبـوس لكـم لتـحـصـنـكـم مـن بـأ سـكـم فهل اءنتم شكرون
(80)
|
ترجمه :
78- و داود و سـليـمـان را (بـخاطر آور)، هنگامى كه در باره كشتزارى كه گوسفندان
قوم آنرا شبانه چريده (و خراب كرده ) بودند داورى ميكردند، و ما شاهد قضاوت آنها
بوديم .
79- مـا (حـكـم واقـعى ) آن را به سليمان تفهيم كرديم ، و به هر يك از آنها
(شايستگى ) داورى ، و عـلم داديـم ، و كـوهـهـا و پـرنـدگان را مسخر داود ساختيم كه
با او تسبيح (خدا) ميگفتند، و ما قادر بر انجام اين كار بوديم .
80- و ساختن زره را به او تعليم داديم ، تا شما را در جنگهايتان حفظ كند آيا شكر
(اين نعمتهاى خدا را) ميگذاريد؟!
تفسير:
قضاوت داود و سليمان
در تعقيب سرگذشتهاى مربوط به موسى و هارون و ابراهيم و نوح
آيـات مـورد بـحـث بـه بـخـشـى از زنـدگى داود و سليمان اشاره مى كند، و در آغاز
اشاره سـربـسـتهاى به ماجراى يك قضاوت و داورى كه از ناحيه داود و سليمان صورت گرفت
دارد:
مـيـفرمايد: (و داود و سليمان را به ياد
آر، هنگامى كه در باره كشتزارى قضاوت ميكردند كه گوسفندان قوم شبانه آن را چريده
بودند) (و داود و سليمان اذ يحكمان فى
الحرث اذ نفشت فيه غنم القوم ).
(و ما شاهد حكم آنها بوديم
) (و كنا لحكمهم شاهدين ).
گـرچـه قـرآن ماجراى اين محاكمه و دادرسى را كاملا سربسته بيان كرده و به يك اشاره
اجـمـالى اكـتـفا نموده ، و تنها به نتيجه اخلاقى و تربيتى آن كه بعدا اشاره خواهيم
كرد قـناعت كرده است ، ولى در روايات اسلامى و گفتار مفسران بحثهاى زيادى پيرامون
آن به چشم مى خورد.
جـمـعـى گـفـته اند: داستان بدين قرار بوده كه : گله گوسفندانى شبانه به تاكستانى
وارد مـيـشـونـد، و برگها و خوشه هاى انگور را خورده و ضايع ميكنند، صاحب باغ شكايت
نـزد داود مـيـبـرد، داود حكم مى دهد كه در برابر اين خسارت بزرگ بايد تمام
گوسفندان به صاحب باغ داده شود.
سـليـمـان كه در آن زمان كودك بود به پدر مى گويد: اى پيامبر بزرگ خدا! اين حكم را
تـغـيـيـر ده و تـعديل كن ! پدر مى گويد چگونه ؟ در پاسخ مى گويد: گوسفندان بايد
بـه صـاحـب باغ سپرده شوند تا از منافع آنها و شير و پشمشان استفاده كند، و باغ به
دست صاحب گوسفندان داده شود تا در اصلاح آن بكوشد
هـنـگـامـى كـه بـاغ بـه حـال اول بازگشت تحويل به صاحبش داده مى شود، و گوسفندان
نيز به صاحبش برمى گردد (و خداوند طبق آيه بعد حكم سليمان را تاييد كرد).
ايـن مـضـمـون در روايـتـى از امـام بـاقـر و امـام صـادق (عـليـهـالسـلام ) نقل
شده است .
ممكن است تصور شود كه اين تفسير با كلمه (حرث
) كه به معنى زراعت است سازگار نـيـسـت ولى ظـاهـرا
(حـرث ) مـفـهـوم وسـيـعـى
دارد كـه هـم زراعـت را شامل مى شود و هم باغ را چنانكه از داستان صاحبان باغ
(اصحاب الجنة ) در سوره قلم از آيه 17 تا 32 استفاده مى شود.
ولى در اينجا چند سؤ ال مهم باقى ميماند:
1 - اساس و معيار اين دو حكم چه بوده است ؟
2 - چـگـونـه حـكـم داود و سـليـمـان بـا هـم اخـتـلاف داشـت ؟ مگر آنها بر اساس
اجتهاد حكم ميكردند؟.
3 - آيـا ايـن مـسـاله بـه صـورت مـشـاوره در حـكـم بـوده اسـت يـا دو حـكـم قـاطـع
و مستقل از يكديگر دادند؟.
در پـاسـخ (سـؤ ال اول
) ميتوان گفت معيار جبران خسارت بوده داود نگاه مى كند و ميبيند
خـسـارتـى كـه بـه تـاكـسـتـان وارد شـده معادل قيمت گوسفندان است ، لذا حكم مى كند
كه گوسفندان براى جبران اين خسارت به صاحب باغ بايد داده شود، چرا كه تقصير متوجه
صـاحـب گـوسـفـندان است (توجه داشته باشيد كه در بعضى از روايات اسلامى ميخوانيم
بـه هـنگام شب وظيفه صاحب گوسفندان است كه از تجاوز گله خود به كشت و زرع ديگران
جلوگيرى كند و در روز وظيفه
صاحب كشت و زرع است ).
و ضـابـطـه حـكـم سـليـمـان ايـن بـوده كـه خـسـارت صـاحـب بـاغ را معادل منافع
يكساله گوسفندان ديده است .
بـنـابـراين هر دو قضاوت به حق و عدل كرده اند، با اين تفاوت كه قضاوت سليمان به
طور دقيقتر اجرا ميگرديد، زيرا خسارت يكجا پرداخته نمى شد بلكه به طور تدريج ادا
ميگشت ، بطورى كه بر صاحب گوسفندان نيز سنگين نباشد، از اين گذشته تناسبى ميان
خـسارت و جبران بود، چرا ريشه هاى مو از بين نرفته بود، تنها منافع موقت آنها از
ميان رفـتـه بود، لذا عادلانهتر اين بود كه اصل گوسفندان به ملك صاحب باغ درنيايد
بلكه منافع آن در آيد.
و در پاسخ (سؤ ال دوم
) ميگوئيم : بدون شك حكم پيامبران مستند به وحى الهى است ، امـا
مـفـهـوم ايـن سـخـن آن نـيـسـت كـه در هـر مـورد خـاص از مـوارد داورى وحـى
مـخـصـوص نـازل مـى شـود، بـلكه آنها طبق ضوابط كليهاى كه از وحى دريافت داشته اند
داورى مى كنند.
بنابراين مساله اجتهاد نظرى به معنى اصطلاحيش ، يعنى همان اجتهاد ظنى ، در حكم آنها
راه نـدارد، ولى مـانعى ندارد كه در پياده كردن يك ضابطه كلى دو راه وجود داشته
باشد، و دو پـيـامـبـر، هـر كـدام يـكى از اين دو راه را پيشنهاد كند كه هر دو در
واقع صحيح است ، و اتـفـاقـا در مـورد بحث ما نيز مطلب همين گونه بوده است ، چنانكه
شرحش سابقا گذشت ، ولى همانطور كه قرآن اشاره مى كند راهى را كه سليمان پيشنهاد كرد
(از نظر اجرائى ) نـزديـكتر بود، و جمله و كلا آتينا حكما و علما (ما به هر يك از
اين دو حكم و علم داديم ) كه در آيه
بعد خواهد آمد گواهى بر صحت هر دو قضاوت است .
و در (پـاسـخ سـؤ ال سـوم
) مـيـگـوئيـم : بـعـيـد نـيـسـت كـه مـطـلب در شـكـل مـشـاوره بوده است
، مشاورهاى كه احتمالا براى آزمودن سليمان و شايستگى او در امر قـضـاوت صـورت گرفته
، تعبير به (حكمهما)
(حكم آن دو) نيز گواه بر وحدت حكم نهائى است ، هر چند دو پيشنهاد متفاوت در آغاز
وجود داشته (دقت كنيد).
در روايـتـى از امـام بـاقر (عليهالسلام ) ميخوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: لم
يحكما انما كانا يتناظران (آنها حكم نهائى
نكردند بلكه به مناظره (و مشورت ) پرداختند).
از روايـت ديـگـرى كـه در اصـول كـافـى از امـام صـادق (عـليـهـالسـلام ) نـقـل
شـده نـيز استفاده مى شود كه اين ماجرا به عنوان تعيين وصى و جانشين داود و آزمودن
آنها صورت گرفته است .
به هر حال در آيه بعد حكم سليمان را در اين داستان به اين صورت تاييد مى كند:
(ما ايـن داورى و حـكـومـت را بـه سـليـمـان تـفـهـيـم كـرديـم
) و بـا تـايـيـد ما او بهترين راه حل اين مخاصمه را دريافت (ففهمناها
سليمان ).
اما مفهوم اين سخن آن نيست كه حكم داود اشتباه و نادرست بوده ، چرا كه بلافاصله
اضافه مـى كـنـد: (مـا بـه هر يك از اين
دو، آگاهى و شايستگى داورى و علم بخشيديم )
(و كلا آتينا حكما و علما).
سـپـس بـه يـكـى ديـگـر از مـواهـب و افـتـخـاراتى كه خدا به داود داده بود اشاره
كرده مى فرمايد: (ما كوهها را مسخر ساختيم
كه همراه داود تسبيح ميگفتند و همچنين پرندگان را)
(و سخرنا مع داود الجبال يسبحن و الطير).
اينها در برابر قدرت ما چيز مهمى نيست ما قادر بر انجام اين كار بوديم (و كنا
فاعلين ).
نكته :
در ايـنـكـه هـمـصدا شدن كوهها و پرندگان با داود به چه صورت بوده ، در ميان مفسران
گفتگو است :
1- گاه احتمال داده مى شود كه اين صداى پر طنين و گيراى و جذاب داود بود كه در
كوهها منعكس ميشد و پرندگان را به سوى خود جذب ميكرد.
2 - گـاه گـفـته اند كه اين تسبيح يكنوع تسبيح تواءم با درك و شعور است كه در باطن
ذرات عـالم وجـود دارد، زيـرا طـبـق ايـن نـظـر تـمـامـى مـوجـودات جـهـان از
يـكـنـوع عقل و شعور برخوردارند، و هنگامى كه صداى داود را به وقت مناجات و تسبيح
ميشنيدند با او همصدا ميشدند و غلغله تسبيح از آنها درهم مى آميخت .
3 - بـعـضـى گـفـتـه انـد: مـنـظـور هـمـان (تـسـبـيـح
تـكـويـنـى ) اسـت كـه بـا زبـان حـال در
هـمـه موجودات جهان صورت ميگيرد، چرا كه هر موجودى نظامى دارد، نظامى بسيار دقيق و
حساب شده ، اين نظام دقيق و حساب شده از خداوندى حكايت مى كند كه هم پاك و منزه
اسـت ، و هـم داراى صـفـات كـمـال ، بنابراين نظام شگفتانگيز عالم هستى در هر
گوشهاى
(تـسـبـيـح
) اسـت و (حـمـد)
(تـسبيح ، پاك شمردن از نقائص است ، و حمد ستايش در برابر صفات كمال ).
و اگـر گـفـتـه شـود كـه ايـن تسبيح تكوينى نه مخصوص كوهها و پرندگان است و نه
مخصوص داود، بلكه هميشه و در همه جا و از همه موجودات بانگ اين تسبيح برمى خيزد.
در پاسخ گفته اند: درست است كه اين تسبيح عمومى است ولى همگان آن را درك نمى كنند،
اين روح بزرگ داود بود كه در اين حالت با درون و باطن عالم هستى همراز و هماهنگ
ميشد، و به خوبى احساس ميكرد كوهها و پرندگان با او همصدا هستند و تسبيح گويان .
دليل قاطعى براى تعيين هيچيك از اين تفاسير نداريم ، آنچه از ظاهر آيه ميفهميم آنست
كه كـوهـهـا و پـرنـدگـان بـا داود هـمـصـدا مـيـشـدنـد و خـدا را تـسـبـيـح
مـيـگـفـتـنـد، در عـيـن حال تضادى ميان اين تفسيرهاى سهگانه نيست و جمع ميان آنها
امكان پذير است .
در آخـريـن آيـه به يكى ديگر از مواهبى كه خدا به اين پيامبر بزرگ داده اشاره كرده
مى گـويـد: ما ساختن زره را به او تعليم داديم ، تا شما را در جنگهايتان حفظ كند
آيا خدا را بـر نـعـمـتـهـايـش شـكـر مـيـكـنـيـد؟)
(و عـلمـنـاه صـنـعة لبوس لكم لتحصنكم من باسكم فـهـل انتم شاكرون ).
(لبوس ) بطورى كه مرحوم طبرسى
در (مجمع البيان
) مى گـويـد هـر گـونـه اسـلحـه دفـاعـى و تـهـاجـمـى را مـانـنـد زره ،
شـمـشـيـر و نـيـزه شامل مى شود ولى قرائنى كه در آيات قرآن است نشان مى دهد كه
(لبوس ) در اينجا به معنى زره
ميباشد كه جنبه حفاظت در جنگها داشته است .
اما اينكه چگونه خداوند آهن را براى داود نرم كرد، و صنعت زرهسازى را به او آموخت
شرح آن را بخواست خدا ذيل آيات 10 و 11 سوره سبا خواهيم گفت .
آيه و ترجمه
و لسـليـمـن الريـح عـاصـفـة تـجـرى بـأ مـره إ لى الا رض التـى بـركنا فيها و كنا
بكل شى ء علمين
(81)
و من الشيطين من يغوصون له و يعملون عملا دون ذلك و كنا لهم حفظين
(82)
|
ترجمه :
81 - و تـنـدبـاد را مـسـخر سليمان ساختيم كه به فرمان او به سوى سرزمينى كه آنرا
پربركت كرده بوديم حركت ميكرد، و ما از همه چيز آگاه بودهايم .
82 - و گـروهـى از شـيـاطين را (نيز) مسخر او قرار داديم كه برايش (در درياها)
غواصى ميكردند و كارهائى غير از اين براى او انجام ميدادند و ما آنها را (از تمرد و
سركشى ) حفظ ميكرديم .
تفسير:
بادها در فرمان سليمان
در ايـن آيـات بـه بـخـشـى از مـواهـبـى كـه خـدا به يكى ديگر از پيامبران يعنى
سليمان (عـليـهـالسـلام ) داده اشـاره مى كند نخست مى گويد: ما بادهاى شديد و
طوفانزا را مسخر سـليـمـان سـاخـتـيـم كه تحت فرمان او به سوى سرزمينى كه ما آن را
مبارك كرده بوديم حركت ميكرد) (و لسليمان
الريح عاصفة تجرى بامره الى الارض التى باركنا فيها).
و ايـن كـار عـجـيـب نـيـسـت ، چـرا كـه مـا بـه هـمـه چـيـز آگـاه بـوده و
هـسـتـيـم (و كـنـا بكل شى ء عالمين ).
هم از اسرار عالم هستى و قوانين و نظامات حاكم بر آن آگاهيم ، ميدانى
چـگـونـه آنـهـا را مـيـتـوان تـحـت فـرمـان آورد، و هم از نتيجه و سرانجام اين
كار، و به هر حال همه چيز در برابر علم و قدرت ما خاضع و تسليم است .
جـمـله (و لسـليـمـان ... عـطـف
) بـر جـمـله (و سـخـرنـا مـع
داود الجـبـال ) ميباشد يعنى قدرت ما چنان
است كه گاهى كوهها را مسخر يكى از بندگان خود مـيـسـازيـم تا همراه او تسبيح گويند،
و گاه بادها را تحت فرمان يكى از بندگان خويش قرار ميدهيم تا او را به هر جا ببرند.
واژه (عاصفة
) به معنى تندباد يا طوفان است ، در حالى كه از بعضى ديگر از آيات قرآن
استفاده مى شود كه بادهاى ملايم نيز به فرمان سليمان بود، چنانكه در سوره ص آيـه 36
ميخوانيم فسخرنا له الريح تجرى بامره رخاء حيث اصاب : ما باد را به فرمان او قرار
داديم كه نرم و آهسته و هر جا كه ميخواست حركت مى كرد.
البـته تصريح به (عاصفه
) (تندباد) در اينجا ممكن است به عنوان بيان فرد مهمتر بـاشـد، يعنى نه
تنها بادهاى ملايم بلكه طوفانهاى سخت نيز در فرمان او بودند، چرا كه دومى عجيبتر و
اعجاب انگيزتر است .
و نيز اين بادها تنها در مسير سرزمين مبارك (شام ) كه قرارگاه سليمان بود در تسخير
او نـبـودنـد بـلكـه طـبـق آيـه 36 سـوره ص به هر جا كه ميخواست حركت ميكردند،
بنابراين تـصـريـح بـه نـام سـرزمـيـن مـبـارك بـيـشـتـر بـه خاطر آنست كه مركز
حكومت سليمان را تشكيل ميداد.
اما اينكه باد چگونه در اختيار او قرار داشت ؟
با چه سرعتى حركت ميكرد؟
سليمان و يارانش بر چه وسيلهاى مينشستند و حركت ميكردند؟
به هنگام حركت چه عاملى آنها را از سقوط و يا فشار هوا و مشكلات ديگر حفظ ميكرد؟
و خـلاصـه ايـن چـه نـيـروى مـرمـوزى بود كه به او امكان يك چنين حركت سريعى را در
آن عصر و زمان ميداد؟.
ايـنـهـا مـسـائلى است كه جزئيات آن بر ما روشن نيست ، همين اندازه ميدانيم كه اين
يك موهبت الهى و خارق عادت بود كه در اختيار اين پيامبر بزرگ گذارده شده بود، و ما
از جزئيات آن آگـاه نـيـسـتـيـم ، و چـه بـسيار است مسائلى كه ما از وجود اجماليش
باخبريم ، ولى از شـرح و تـفـصـيـلش بيخبر، معلومات ما در برابر مجهولاتمان همچون
قطرهاى در برابر اقيانوسى بزرگ است ، و يا همچون ذره غبارى در برابر يك كوه عظيم .
خـلاصـه از نـظـر بـيـنـش يـك انـسـان خـداپـرست و موحد هيچ چيز در برابر قدرت
خداوند مـشـكـل و غير ممكن نيست ، او بر همه چيز قادر و به همه چيز عالم است .
البته پيرامون اين بخش از زندگى سليمان مانند بخشهاى ديگر زندگى شگفت انگيز او
افسانه هاى دروغين ، يـا مـشـكـوك بـسـيـار نـوشـتـه انـد كـه هـرگـز مـورد قـبـول
مـا نـيـست ، ما تنها به همان مقدار كه قرآن در اينجا بيان كرده اكتفا ميكنيم . ذكر
اين نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه بعضى از نويسندگان اخير معتقدند كه قرآن چيزى
صريحا در بـاره حركت سليمان و بساط او بوسيله باد ندارد، بلكه تنها سخن از تسخير
باد براى سـليـمـان بـه مـيـان آورده ، و مـمـكـن اسـت اشـاره بـه اسـتـفـاده
سـليـمـان از نيروى باد در مسائل مربوط به زراعت ، و تلقيح گياهان ، و تصفيه خرمنها
و حركت كشتيها بوده باشد، به خصوص كه سرزمين سليمان (شامات ) از يكسو سرزمين زراعى
بود، و از سوى ديگر قـسـمـت مـهـمـى از آن در سـاحـل دريـاى مـديـتـرانـه قـرار
داشت و مورد بهره بردارى براى كشتيرانى .
ولى ايـن تـفسير با آيات سوره سبا و ص و بعضى از روايات كه در اين زمينه وارد شده
چندان سازگار نيست .
آيـه بـعـد يـكـى ديـگـر از مـواهـب انـحصارى سليمان (عليهالسلام ) را بازگو مى
كند: ما بعضى از شياطين را مسخر او قرار داديم كه براى او در درياها غوص ميكردند (و
جواهرات و مـواد پـرارزش بيرون مى آوردند) و كارهائى غير از اين نيز براى او انجام
ميدادند (و من الشياطين من يغوصون له و يعملون عملا دون ذلك ).
(و ما آنها را از تمرد و سركشى در برابر
فرمان او نگاه ميداشتيم (و كنا لهم حافظين ).
آنـچـه در آيـه فـوق به عنوان شياطين آمده ، در آيات سوره سبا به عنوان
(جن ) مطرح شـده اسـت (آيـه 12
و 13 سـبـا) و روشن است كه اين دو با هم منافات ندارد، زيرا ميدانيم شياطين نيز از
تيره جن ميباشند.
بـه هـر حـال هـمـانـگـونـه كـه سـابـقـا هـم اشـاره كـرده ايـم : جن نوعى از
مخلوقات داراى عقل و شعور و استعداد و تكليف است ، كه از نظر ما انسانها ناپيدا است
و به همين جهت (جن
) نـامـيده مى شود و بطورى كه از آيات
سوره جن استفاده مى شود آنها نيز مانند انسانها داراى دو گـروهـنـد مؤ منان صالح ،
و كافران سركش ، و ما هيچگونه دليلى بر نفى چنين موجوداتى نداريم ، و چون مخبر صادق
(قرآن ) از آن خبر داده مى پذيريم .
از آيات سوره ص و سبا و همچنين آيه مورد بحث به خوبى استفاده مى شود كه اين گروه از
جـن كـه مـسـخـر سـليـمـان بـودنـد افـرادى بـاهـوش ، فعال ، هنرمند و صنعتگر با
مهارتهاى مختلف بودند.
و جـمـله (يـعملون عملا دون ذلك
) (كارهائى جز اين براى او انجام دادند) اجمالى است از آنچه مشروحش در
سوره سباء آمده است : يعملون له ما
يـشـاء مـن مـحـاريـب و تـماثيل و جفان كالجواب و قدور راسيات كه نشان مى دهد
محرابها و معابد بسيار عالى و زيبا و وسائل زندگى مختلف از جمله ديگها و سينيهاى
بسيار بزرگ و مانند آن براى او مى ساختند).
از پـاره اى ديـگـر از آيـات مـربـوط بـه سـليمان استفاده مى شود كه گروهى از
شياطين سـركش نيز وجود داشتند كه او آنها را در بند كرده بود، و آخرين مقرنين فى
الاصفاد (ص - 38) و شـايـد جـمـله (و
كـنـا لهـم حـافـظين ) نيز اشاره به اين
باشد كه ما آن گروه خـدمـتـگـزار سـليـمـان را از تـمرد و سركشى بازميداشتيم شرح
بيشتر در اين زمينه را در تفسير سوره سبا و ص بخواست خدا مطالعه خواهيد كرد.
مـجـددا يـادآور مـيـشـويـم كه پيرامون زندگى سليمان و لشگر او، افسانه هاى دروغين
يا مـشـكـوك فـراوان اسـت كـه هـرگـز نـبـايد آنها را با آنچه در متن قرآن آمده
آميخت تا براى بهانهجويان دستاويزى گردد.
آيه و ترجمه
و اءيوب إ ذ نادى ربه اءنى مسنى الضر و اءنت اءرحم الرحمين
(83)
فـاسـتـجـبـنـا له فكشفنا ما به من ضر و ءاتينه اءهله و مثلهم معهم رحمة من عندنا و
ذكرى للعبدين
(84)
|
ترجمه :
83 - و ايـوب را (بـه يـاد آور) هـنـگـامـى كـه پـروردگـارش را خـوانـد (و عرضه
داشت ) بـدحـالى و مـشـكـلات بـه مـن روى آورده و تو ارحم الراحمينى . 84 - ما دعاى
او را مستجاب كرديم ، و ناراحتيهائى را كه داشت برطرف ساختيم ، و خاندانش را به او
بازگردانديم ، و همانندشان را بر آنها افزوديم ، تا رحمتى از سوى ما باشد ، و تذكرى
براى عبادت كنندگان .
تفسير:
ايوب را از گرداب مشكلات رهائى بخشيديم
دو آيه فوق از يكى ديگر از پيامبران بزرگ خدا و سرگذشت آموزنده او سخن مى گويد، او
ايـوب اسـت و دهمين پيامبرى است كه در سوره انبياء اشاره به گوشه اى از زندگانى او
شده است .
|