تفسير نمونه جلد ۱۳
جمعي از فضلا
- ۱۳ -
گـرچـه مـفـسـران در تـفـسير كلمه (انسان
) و (عجل
) در اينجا بيانات گوناگونى دارند ولى پيدا است كه منظور از انسان در
اينجا نوع انسان است (البته انسانهاى تربيت نايافته و خارج از قلمرو رهبرى رهبران
الهى ).
و مـنـظـور از (عـجـل
) شـتـاب و شـتـابـزدگى است ، همانگونه كه آيات بعد نيز شاهد گـويـاى
اين مطلب است ، و در جاى ديگر قرآن مى خوانيم و كان الانسان عجولا:
(انسان ، عجول است ) (اسراء -
11).
در حـقـيـقـت تـعـبـيـر (خـلق الانـسـان
مـن عـجـل ) يـكـنـوع تـاكيد است ، يعنى
آنچنان انسان عـجـول اسـت كـه گـوئى از (عـجـله
) آفـريـده شـده ، و تـار و پـود وجـودش از آن تـشـكيل يافته ! و به
راستى بسيارى از مردم عادى چنينند هم در خير عجولند و هم در شر، حـتى وقتى به آنها
گفته مى شود اگر آلوده كفر و گناه شويد، عذاب الهى دامنتان را مى گـيـرد مـى گـويند
پس چرا اين عذاب زودتر نمى آيد؟! و در پايان آيه اضافه مى كند:
(عـجـله نـكـنـيد من آيات خود را به زودى
به شما نشان مى دهم ) (ساوريكم آياتى فلا
تستعجلون ).
تـعـبـيـر (آيـاتـى
) در ايـنـجـا مـمـكن است اشاره به آيات و نشانه هاى عذاب و بلاها و
مـجـازاتـهائى باشد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مخالفان را با آن
تهديد مـى كـرد و ايـن سـبـك مـغـزان كـرارا مى گفتند: پس چه شد اين بلاهائى كه ما
را با آن مى ترسانى .
قرآن مى گويد عجله نكنيد، چيزى نمى گذرد كه دامانتان را خواهد گرفت .
و نـيـز ممكن است اشاره به معجزاتى كه دليل بر صدق پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و
آله و سلّم )
است بوده باشد يعنى اگر كمى صبر كنيد: معجزات كافى به شما ارائه داده خواهد شد.
اين دو تفسير منافاتى با هم ندارند، زيرا مشركان در هر دو قسمت عجله داشتند و
خداوند هم هـر دو را بـه آنها ارائه داد، هر چند تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد و
با آيات بعد متناسب تر است .
بـاز انگشت روى يكى از تقاضاهاى عجولانه آنها گذاشته مى گويد:
(آنها مى گويند: ايـن وعـده قـيـامـت اگر راست مى گوئيد كى فرا مى رسد؟!)
(و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين ).
آنـهـا بـا بـى صـبـرى تـمـام ، در انـتـظـار قـيـام قـيـامـت بـودنـد، غـافـل از
اينكه فرا رسيدن قيامت همان و بيچارگى و بدبختى تمام عيار آنها همان ، ولى چه مى
توان كرد، انسان عجول حتى در راه بدبختى و نابودى خود نيز عجله مى كند.
تـعـبـيـر بـه ان كـنـتـم صـادقين به صورت جمع (اگر راست مى گوئيد) با اينكه مخاطب
پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود به خاطر آنست كه پيروان راستين او
را نـيـز در ايـن خـطـاب شركت داده شده اند، و ضمنا مى خواستند بگويند، فرا نرسيدن
قيامت دليل بر اين است كه همه شما دروغگو هستيد!
آيـه بـعـد بـه آنـها پاسخ مى دهد، و مى گويد: (اگر
كافران مى دانستند زمانى را كه نـمـى توانند شعله هاى آتش را از صورت و پشت خود دور
سازند، و هيچكس به يارى آنها نـخـواهـد شـتـافـت ، هـرگـز تـعـجيل در عذاب نمى
كردند، و نمى گفتند: قيامت كى فرا مى رسـد)
(لو يـعـلم الذيـن كـفـروا حـيـن لا يـكـفـون عـن وجـوهـهم النار و لا عن ظهورهم و
لا هم ينصرون ).
تعبير به (صورتها)
و (پشتها)
در آيه فوق ، اشاره به اين است كه آتش
دوزخ چـنـان نـيـست كه از يكسو آنها را احاطه كند، هم قسمت پيش روى آنها در آتش است
و هم پشتها، گوئى در وسط آتش غرق و دفن مى شوند!
و جـمـله (و لا هـم يـنـصرون
) اشاره به اين است كه اين بتهائى را كه گمان مى برند شفيعان و ياوران
آنها خواهند بود هيچ كارى از آنها ساخته نيست .
و جـالب ايـنـكه اين مجازات الهى و آتش سوزان به صورت ناگهانى به سراغ آنها مى آيد
آنچنانكه مبهوتشان مى كند)! (بل تاتيهم
بغتة فتبهتهم ).
(و آنـچـنـان غـافـلگـيـر و مـقهورشان مى
سازد كه قدرت بر دفع آن را ندارند) (فلا
يستطيعون ردها).
حتى اگر تقاضاى مهلت كنند و بر خلاف آنچه تا آن وقت عجله مى كردند درخواست تاخير
نمايند (به آنها مهلت داده نمى شود)
(و لا هم ينظرون ).
نكته ها:
1 - بـا تـوجـه بـه آيـات فـوق ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه اگـر انـسـان
طـبـيـعـتـا عجول است پس چرا به دنبال آن نهى از عجله مى كند و مى گويد:
(فلا تستعجلون ) آيا اين دو با
هم متضاد نيست .
در پـاسـخ مـى گـوئيـم بـا تـوجـه بـه اصـل اخـتـيـار و آزادى اراده انـسـان و قابل
تغيير بودن صفات و روحيات و ويژگيهاى اخلاقى ، هيچگونه تضادى در كار نيست ، چرا كه
با تربيت و تزكيه نفس مى توان اين حالت را دگرگون ساخت .
2 - جـمـله (بل تاتيهم بغتة فتبهتهم
) (عذاب الهى بطور ناگهانى به سراغ آنها مى آيـد آنـچـنـان كـه
مـبـهوتشان مى كند) ممكن است اشاره به اين باشد كه عذابهاى قيامت همه چـيـزش بـا
عـذاب دنـيـا متفاوت است مثلا در باره آتش جهنم مى خوانيم :
(نار الله الموقدة التى تطلع على الافئدة
) (آتش برافروخته
الهى كه بر قلب آدمى مى زند) (همزه آيه
7).
يـا ايـنـكـه در مـورد آتـشـگيره جهنم مى خوانيم (وقودها
الناس و الحجارة ):
(آتشگيره دوزخ مردم و سنگها هستند)
(بقره آيه 24).
ايـن گـونـه تعبيرات نشان مى دهد كه آتش دوزخ غافلگيرانه و ناگهانى و مبهوت كننده
است .
آيه و ترجمه
و لقد استهزئ برسل من قبلك فحاق بالذين سخروا منهم ما كانوا به يستهزءون
(41)
قل من يكلؤ كم باليل و النهار من الرحمن بل هم عن ذكر ربهم معرضون
(42)
اءم لهم ءالهة تمنعهم من دوننا لا يستطيعون نصر اءنفسهم و لا هم منا يصحبون
(43)
بـل مـتعنا هؤ لاء و ءاباءهم حتى طال عليهم العمر اء فلا يرون اءنا نأ تى الا رض
ننقصها من اءطرافها اء فهم الغلبون
(44)
قل إ نما اءنذركم بالوحى و لا يسمع الصم الدعاء إ ذا ما ينذرون
(45)
|
ترجمه :
41 - (اگـر تـو را استهزا كنند نگران نباش ) پيامبران پيش از تو را نيز استهزا
كردند، اما سرانجام آنچه را (از عذابهاى الهى ) مسخره مى كردند دامان استهزا
كنندگان را گرفت
42 - بـگـو چـه كـسى شما را در شب و روز از (مجازات ) خداوند رحمان نگاه مى دارد؟
ولى آنها از ياد پروردگارشان روى گردانند.
43 - آيـا آنـها خدايانى دارند كه مى توانند از آنان در برابر ما دفاع كنند؟ (اين
خدايان سـاخـتـگـى حـتـى ) نـمى توانند خودشان را يارى دهند (تا چه رسد به ديگران )
و نه از ناحيه ما بوسيله نيروئى يارى مى شوند.
44 - مـا آنـهـا و پـدرانـشـان را از نـعـمـتـها بهره مند ساختيم تا آنجا كه عمر
طولانى پيدا كـردنـد (و مـايـه غـرور و طـغـيـانـشـان شـد) آيـا نـمـى بـيـنـنـد
كـه مـا مـرتـبـا از زمـيـن (و اهل آن ) مى كاهيم آيا آنها غالبند (يا ما)؟! 45 -
بگو من تنها بوسيله وحى شما را انذار مى كنم ولى آنها كه گوشهايشان كر است هنگامى
كه انذار مى شوند سخنان را نمى شنوند!
تفسير:
گوش اگر گوش تو...
در آيـات گذشته ديديم كه مشركان و كفار، پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم
) را بـه بـاد اسـتهزاء مى گرفتند، همان كارى كه عادت ديرينه همه جاهلان مغرور است
كه واقعيتهاى مهم و جدى را به شوخى و مسخره مى گيرند.
در نخستين آيه مورد بحث به عنوان دلدارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و
تسلى خـاطـر او مـى گـويـد: ايـن تـنـهـا تـو نـيـسـتـى كـه مـورد اسـتهزاء واقع
شده اى پيامبران قـبـل از تـو را نـيـز اسـتـهـزا كـردنـد)
(و لقـد اسـتـهـزى ء برسل من قبلك ).
(ولى سـرانـجـام آنـچـه را از عـذابـهـاى
الهـى بـه بـاد مـسـخـره گـرفته بودند، دامان استهزاكنندگان را گرفت
) (فحاق بالذين سخروا منهم ما كانوا به يستهزئون ).
بـنـابـرايـن غـم و انـدوهـى بـه خـود راه مـده و ايـن گـونـه اعـمـال جـاهلان
نبايد در روح بزرگ تو كمترين اثر بگذارد و يا در اراده آهنينت خللى وارد كند.
در آيـه بـعـد مـى گـويد: نه تنها در برابر عذاب خدا در قيامت ، كسى از شما دفاع
نمى كند، در اين دنيا نيز همين است بگو چه كسى شما را در شب
و روز در بـرابـر مـجـازات خـداونـد رحـمـان حـفـظ و نـگـهـدارى مـى كـنـد)؟
(قل من يكلؤ كم بالليل و النهار من الرحمان ).
در واقع اگر خداوند آسمان (جو زمين
) را سقف محفوظى قرار نداده بود (آنگونه كه در آيـات قـبـل گذشت ) همين
به تنهائى كافى بود كه شما را شب و روز در معرض بمباران سنگهاى آسمانى قرار دهد.
خـداونـد رحـمـان آنـقـدر بـه شـما محبت دارد كه ماموران مختلفى را براى حفظ و
نگاهبانيتان قـرار داده كـه اگـر يـك لحـظـه از شـمـا جـدا شـونـد سيل بلاها به
سويتان سرازير مى شود.
قـابـل تـوجـه اينكه : در اين آيه به جاى (الله
)، (رحمان
) به كار رفته ، يعنى بـبـيـنـيـد شـما چقدر گناه كرده ايد كه حتى
خداوندى را كه كانون رحمت عامه است به خشم آورده ايد.
سـپـس اضـافـه مـى كـنـد: امـا آنـهـا از ياد پروردگارشان روى گردانند، نه به مواعظ
و انـدرزهـاى پـيـامـبـران او گـوش فـرا مـى دهـنـد، و نـه يـاد خـدا و
نـعـمـتـهـايـش دل آنـهـا را تـكـان مـى دهـد، و نـه لحـظـه اى انديشه خود را در
اين راه به كار مى اندازند
(بـلكـه از يـاد پـروردگـارشـان روى
گـردانـنـد)
(بل هم عن ذكر ربهم معرضون ).
بـاز بـه عـنـوان سـؤ ال مى پرسد: اين كافران ظالم و گنهكار در برابر كيفرهاى الهى
بـه چـه چـيـز دل بسته اند؟ (آيا آنها
خدايانى دارند كه مى تواند از آنان در برابر ما دفاع كند؟! (ام لهم الهة تمنعهم من
دوننا).
(ايـن خـدايـان سـاخـتـگـى آنها حتى نمى
توانند خودشان را يارى دهند و از خويشتن دفاع كنند)
(لا يستطيعون نصر انفسهم ).
(و نه از ناحيه ما به وسيله رحمت و نيروى
معنوى يارى و همراهى مى شوند)
(و لا هم منا يصحبون ).
آيـه بـعـد اشـاره بـه يكى از علل مهم سركشى و طغيان افراد بى ايمان كرده مى گويد:
(مـا بـه اين گروه و پدرانشان انواع
نعمتها بخشيديم تا آنجا كه عمرهاى طولانى پيدا كردند)
(بل متعنا هؤ لاء و آبائهم حتى طال عليهم العمر).
اما به جاى اينكه اين عمر طولانى و نعمت فراوان حس شكرگزارى را در آنها تحريك كرده
و سـر بـر آستان عبوديت حق بگذارند مايه غرور و طغيانشان شد. ولى آيا آنها نمى
بينند كـه ايـن جـهـان و نـعـمتهايش پايدار نيست آيا نمى بينند كه ما مرتبا از زمين
و مردم زمين مى كاهيم )؟! (ا فلا يرون انا
ناتى الارض ننقصها من اطرافها).
اقـوام و قـبـائل يـكـى بعد از ديگرى مى آيند و مى روند، افراد كوچك و بزرگ هيچيك
عمر جـاويـدان نـدارنـد، و هـمـه سـر به نقاب فنا فرو مى برند، اقوامى كه از آنها
قويتر و نـيـرومـنـدتـر و سـركـشـتـر بـودنـد هـمـگـى سر به تيره خاك كشيدند و حتى
دانشمندان و بـزرگـان و عـلمـا كـه قـوام زمـيـن بـه آنـهـا بـود چشم از جهان فرو
بستند! (آيا با اين حال آنها غالبند يا ما
غالبيم )؟! (ا فهم الغالبون ).
در ايـنـكـه مـنـظـور از جمله (انا ناتى
الارض ننقصها من اطرافها) (ما به سراغ
زمين مى آئيم و مرتبا از اطراف آن مى كاهيم ) چيست ؟ مفسران بحثهاى گونا - گونى
دارند.
1 - بـعضى گفته اند منظور اين است كه خدا تدريجا از اراضى و سرزمينهاى مشركان مى
كاهد و بر بلاد مسلمين مى افزايد.
امـا بـا تـوجـه به اينكه اين سوره در مكه نازل شده و در آن روز مسلمانان چنين
فتوحاتى نداشتند اين تفسير، مناسب به نظر نمى رسد.
2 - بعضى ديگر گفته اند: منظور خراب شدن و ويرانى زمينها به طور تدريجى است .
3 - بعضى آن را اشاره به ساكنان زمين مى دانند.
4 - و بعضى خصوص دانشمندان و علماء را در اينجا ذكر كرده اند. اما مناسب تر از همه
اين اسـت كـه مـنظور از زمين مردم سرزمينهاى مختلف جهان است ، اقوام و افراد
گوناگونى كه تـدريجا و دائما به سوى ديار عدم مى شتابند و با زندگى دنيا وداع مى
گويند، و به اين ترتيب دائما از اطراف زمين كاسته مى شود.
در بـعـضـى از روايـات كـه از امـامـان اهـلبـيـت (عـليـهـمـالسـلام ) نقل شده اين
آيه به مرگ علما و دانشمندان تفسير گرديده است ، امام صادق (عليهالسلام ) مى
فرمايد: نقصانها ذهاب عالمها: (نقصان زمين
به معنى فقدان دانشمندان است ).
البـته مى دانيم اين روايات معمولا براى بيان مصداقهاى روشن است ، نه اينكه مفهوم
آيه را منحصر در افراد خاصى كند.
و بـه ايـن تـرتـيـب آيه مى خواهد مرگ و مير تدريجى بزرگان و اقوام پر جمعيت و حتى
دانـشمندان را به عنوان يك درس عبرت براى كافران مغرور و بيخبر بيان كند و به آنها
نشان دهد كه در مبارزه با خدا پيروزى براى آنها وجود ندارد.
سپس اين حقيقت را بازگو مى كند كه وظيفه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
آنست كه مردم
را از طريق وحى آسمانى انذار كند، روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) كـرده مى گويد: (به آنها بگو من از
پيش خود چيزى نمى گويم تنها به وسيله وحى شما را انذار مى كنم
) (قل انما انذركم بالوحى ).
و اگـر در دل سـخـت شـما اثر نمى گذارد جاى تعجب نيست ، و نه دليلى بر نقصان وحى
آسـمـانـى ، بـلكـه بـه خاطر آنست كه (افراد
كر، هنگامى كه انذار مى شوند سخنان را نمى شنوند)!
(و لا يسمع الصم الدعاء اذا ما ينذرون ).
گـوش شـنوا لازم است تا سخن خدا را بشنود، نه گوشهائى كه آنچنان پرده هاى گناه و
غفلت و غرور بر آنها افتاده كه شنوائى حق را به كلى از دست داده است .
آيه و ترجمه
و لئن مستهم نفحة من عذاب ربك ليقولن يويلنا إ نا كنا ظلمين
(46)
و نـضـع المـوزيـن القـسـط ليـوم القـيـمـة فـلا تـظـلم نـفـس شـيـا و إ ن كـان
مثقال حبة من خردل اءتينا بها و كفى بنا حاسبين
(47)
|
ترجمه :
46 - اگر كمترين عذاب پروردگارت آنها را لمس كند فريادشان بلند مى شود اى واى ما
همگى ستمگر بوديم .
47 - مـا تـرازوهـاى عدل را در روز قيامت نصب مى كنيم ، لذا به هيچكس كمترين ستمى
نمى شـود، و اگـر بـه مـقـدار سنگينى يكدانه خردل (كار نيك و بدى باشد) ما آنرا
حاضر مى كنيم ، و كافى است كه ما حساب كننده باشيم .
تفسير:
ترازوهاى عدل در قيامت
بـه دنـبـال آيـات گـذشـته كه حالت غرور و بيخبرى افراد بيايمان را منعكس مى كرد در
نـخـسـتين آيه مورد بحث مى گويد: (اين
بيخبران مغرور كه در حالت نعمت و آرامش هرگز خـدا را بـنده نيستند اگر گوشه كوچك و
ناچيزى از عذاب پروردگارت دامنشان را بگيرد چـنـان متوحش مى شوند كه فرياد مى زنند
اى واى بر ما! ما همگى ظالم و ستمگر بوديم ! (و لئن مستهم نفحة من عذاب ربك ليقولن
يا ويلنا انا كنا ظالمين ).
به گفته مفسران و ارباب لغت ، واژه نفحه به معنى چيز كم ، يا نسيم
ملايم مى باشد، گرچه اين كلمه غالبا در نسيمهاى رحمت و نعمت به كار مى رود، ولى در
مورد عذاب نيز استعمال مى شود.
بـه گفته تفسير (كشاف
) جمله (لئن مستهم نفحة ...)
سه تعبير در بردارد كه همه اشاره به ناچيزى و كمى است ، تعبير به
(مس )، و تعبير به
(نفحه ) (از نظر ماده لغـت ) و
نـيـز از نظر وزن و صيغه . خلاصه اينكه قرآن مى خواهد بگويد: اين كوردلان ،
سـاليـان دراز سـخنان پيامبر و منطق وحى را مى شنوند و در آنها كمترين اثر نمى
گذارد مگر آن زمان كه تازيانه عذاب ، هر چند خفيف و مختصر، بر پشت آنها نواخته شود
كه دست پـا چـه مـى شـونـد و فـريـاد (انـا
كـنـا ظـالمـيـن ) را سر مى دهند، آيا
بايد تنها زير تازيانه هاى عذاب ، بيدار شوند؟
ولى چـه سـود كـه ايـن بـيـدارى اضـطـرارى هـم بـه حال آنها سودى ندارد، و اگر
طوفان عذاب فرو بنشيند و آرامش بيابند، باز هم همان راه و همان برنامه است .
آخـريـن آيـه مـورد بـحـث ، اشـاره بـه حـساب و جزاى دقيق و عادلانه قيامت مى كند
تا افراد بـيـايـمـان و ستمگر بدانند به فرض كه عذاب اين دنيا دامانشان را نگيرد
مجازات آخرت حـتـمـى اسـت ، و دقـيـقـا تـمـام اعـمـالشـان مـورد مـحاسبه قرار مى
گيرد. مى فرمايد: (ما ترازوهاى عدل را در
روز قيامت نصب مى كنيم ) (و نضع الموازين
القسط ليوم القيامة ).
(قـسـط)
گـاه بـه مـعـنـى عـدم تبعيض ، و گاه به معنى عدالت به طور مطلق مى آيد و مناسب در
اينجا معنى دوم است .
جالب اينكه قسط در اينجا به عنوان صفت براى (موازين
) ذكر شده
اين ترازوهاى سنجش آنچنان دقيق و منظم است كه گوئى عين عدالت مى باشد.
و بـه هـمـيـن دليـل بـلافاصله اضافه مى كند: (به
هيچكس در آنجا كمترين ظلم و ستمى نمى شود)
(فلا تظلم نفس شيئا).
نـه از پـاداش نـيـكـوكـاران چـيزى كاسته مى شود، و نه به مجازات بدكاران افزوده مى
گردد.
اما اين نفى ظلم و ستم ، مفهومش اين نيست كه در حساب دقت نمى شود بلكه
(اگر به مقدار سـنـگـيـنـى يـك دانـه خردل كار نيك و بدى باشد ما آن را
حاضر مى سازيم و مورد سنجش قرار مى دهيم
(و ان كان مثقال حبة من خردل اتينا بها).
(و همين قدر كافى است كه ما حسابگر اعمال
بندگان باشيم ) (و كفى بنا حاسبين ).
(خـردل )
گـيـاهـى اسـت كـه داراى دانـه سـيـاه بـسـيـار كـوچـكـى اسـت ، و ضـرب المثل در
كوچكى و حقارت مى باشد.
نـظـيـر ايـن تـعـبـيـر در جـاى ديـگـر قـرآن بـه عـنـوان
(مـثـقـال ذرة
) (سـنگينى يك ذره
) (يك مورچه بسيار كوچك يا يك جزء كوچك از خاك و غبار) آمده است (زلزال
آيه 7).
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در قـرآن مـجـيـد در شـش مـورد تـعـبـيـر بـه
(مـثـقـال ذرة
) و در دو مـورد تـعـبـيـر بـه (مـثـقـال
حـبـة مـن خردل ) شده است .
در حـقـيـقت در آيه فوق ، با شش تعبير مختلف ، تاكيدى بر مساله حساب و كتاب دقيق
روز قيامت شده است .
كـلمـه (مـوازيـن
) آنـهـم بـه صـورت جـمـع و سـپـس ذكـر وصـف
(قـسـط)و بـه دنبال آن ،
تاكيدى بر نفى ظلم (فلا تظلم نفس
) و پس از آن ذكر كلمه (شيئا)
(هيچ
چـيـز) و بـعـد مـثـال زدن به دانه خردل و سرانجام جمله كفى بنا حاسبين (كافى است
كه ما حسابگر باشيم ).
همه اينها دليل بر اين است كه حساب روز قيامت فوق العاده دقيق و خالى از هر گونه
ظلم و ستم مى باشد.
در ايـنـكـه مـنـظـور از تـرازوى سـنـجـش چـيـسـت ؟ بـعـضـى چـنـيـن پنداشته اند كه
در آنجا تـرازوهـائى هـمـچـون تـرازوهـاى ايـن دنـيـا نـصـب مـى شـود و دنـبـال آن
چـنـيـن فـرض كـرده انـد كـه اعمال انسان در آنجا داراى سنگينى و وزن است ، تا قابل
توزين با آن ترازوها باشد.
ولى حـق ايـن اسـت كه (ميزان
) در اينجا به معنى (وسيله
سنجش ) است و مى دانيم هر چيزى وسيله
سنجشى متناسب با خود دارد، ميزان الهراره (گرما سنج ) ميزان الهوا (هواسنج ) و
ميزانهاى ديگر هر يك هماهنگ با موضوعى است كه ميخواهند آن را به وسيله آن بسنجند.
در احـاديـث اسـلامـى مـيـخـوانيم : كه ميزانهاى سنجش در قيامت ، پيامبران و امامان
و پاكان و نيكانى هستند كه در پرونده اعمالشان نقطه تاريكى وجود ندارد.
مـيـخـوانـيـم : السـلام عـلى مـيـزان الاعـمـال : (سـلام
بـر مـيـزان سـنـجـش اعـمـال )! (تـوضيح و
شرح بيشتر پيرامون اين موضوع را در جلد ششم صفحه 90 به بعد بيان كرديم ).
ذكـر (مـوازيـن
) به صورت (جمع
) (جمع ميزان ) نيز ممكن است اشاره به همين معنى بـاشـد چـرا كـه مـردان
حـق هـر يـك مـيـزان سـنـجـشـى هـسـتـنـد بـراى اعـمـال انـسـانها، بعلاوه گرچه همه
ممتازند ولى هر يك از آنها امتياز ويژهاى دارند كه در همان قسمت ، الگو و مقياس
سنجش محسوب ميشوند.
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر هـر كـس بـه انـدازهـاى كـه بـا آنـهـا شباهت دارد و از نظر
صفات و اعـمـال بـزرگواران هماهنگ است به همان مقدار وزنش سنگين ، و به هر نسبت دور
و ناهماهنگ است ، سبك وزن مى باشد.
آيه و ترجمه
و لقد ءاتينا موسى و هرون الفرقان و ضياء و ذكرا للمتقين
(48)
الذين يخشون ربهم بالغيب و هم من الساعة مشفقون
(49)
و هذا ذكر مبارك اءنزلنه اء فأ نتم له منكرون
(50)
|
ترجمه :
48 - مـا بـه مـوسـى و هـارون فـرقـان (وسـيـله جـدا كـردن حـق از باطل ) و نور و
آنچه مايه يادآورى پرهيزكاران است داديم .
49 - همانها كه از پروردگارشان در غيب و نهان ميترسند و از قيامت بيم دارند.
50 - و ايـن (قـرآن ) ذكـر مـبـاركـى اسـت كـه (بـر شـمـا) نازل كرديم آيا آن را
انكار ميكنيد؟!
تفسير:
شمهاى از داستان پيامبران
از ايـن آيـات بـه بـعـد فـرازهـائى از زنـدگـانـى پـيـامـبران كه آميخته با نكات
بسيار آمـوزنـدهـاى اسـت بـيـان شده ، كه بحثهاى گذشته را در زمينه نبوت پيامبر
اسلام (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و درگـيـرى او بـا مـخـالفـان ، بـا
تـوجـه بـه اصول مشتركى كه حاكم
بر آنها است ، روشن تر مى سازد.
در نـخـسـتـين آيه مى فرمايد: (ما به موسى
و هارون (فرقان
)، وسيله تشخيص حق از بـاطـل بـخـشـيـديم ، و نور و يادآورى براى
پرهيزكاران ) (و لقد آتينا موسى و هارون
الفرقان و ضياء و ذكرا للمتقين ).
(فـرقـان )
در اصـل بـه مـعـنـى چـيـزى اسـت كـه حـق را از بـاطـل جـدا مـى كـنـد و وسـيـله
شـنـاسائى اين دو است ، در اينكه منظور از آن در اينجا چيست تفسيرهاى متعددى ذكر
كرده اند:
بعضى آن را به معنى تورات .
و بـعضى شكافته شدن دريا براى بنى اسرائيل كه نشانه روشنى از عظمت حق و حقانيت موسى
بود دانسته اند.
در حالى كه بعضى اشاره به ساير معجزات و دلائلى كه در اختيار موسى و هارون بود، مى
دانند.
ولى اين تفسيرها هيچگونه با هم منافاتى ندارند، چرا كه ممكن است فرقان هم اشاره به
(تـورات )
و هـم اشـاره بـه (سـايـر مـعـجـزات و
دلائل ) موسى (عليهالسلام ) باشد.
در سـايـر آيـات ، نيز (فرقان
) گاهى به خود (قرآن
) اطلاق شده ، مانند تبارك الذى نـزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين
نذيرا: (بزرگ و پر بركت است خدائى كه
فرقان را بر بندهاش نازل كرد تا جهانيان را انذار كند)
(سوره فرقان - آيه 1).
و گـاه بـه پـيـروزيـهـاى مـعـجـزآسائى كه نصيب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) گـرديـد، هـمـانـگـونـه كـه در مـورد جـنـگ بـدر
(يـوم الفـرقـان ) فـرمـوده
اسـت (انفال - 41).
اما واژه (ضياء)
به معنى نور و روشنائى است كه از درون ذات
چيزى بجوشد و مسلما قرآن و تورات و معجزات انبياء چنين بوده است .
و (ذكـر)
هـر مـوضـوعـى اسـت كـه انسان را از غفلت و بى خبرى دور دارد، و اين نيز از آثار
واضح كتب آسمانى و معجزات الهى است .
ذكـر ايـن سـه تـعـبـيـر پشت سر هم گويا اشاره به اين است كه انسان براى رسيدن به
مـقصد، نخست احتياج به فرقان دارد يعنى بر سر دو راهيها و چند راهيها راه اصلى را
پيدا كـنـد، هـنـگـامـى كـه راه خـود را يـافـت ، نـور و روشـنـائى و ضـيـاء
مـيـخـواهـد تـا مشغول حركت گردد، سپس در ادامه راه ، گاه موانعى پيش مى آيد كه از
همه مهمتر غفلت است ، نياز به وسيلهاى دارد كه مرتبا به او هشدار دهد و يادآور و
ذكر باشد.
قـابـل توجه اينكه : فرقان به صورت معرفه آمده و ضياء و ذكر به صورت نكره ، و اثـر
آنـرا مـخـصـوص متقين و پرهيزكاران ميداند، اين تفاوت تعبير ممكن است اشاره به اين
بـاشـد كـه مـعـجـزات و خـطابهاى آسمانى ، راه را براى همگان روشن مى كند، اما آنها
كه تـصـمـيـم بـگـيـرنـد و از ضـيـاء و ذكر استفاده كنند، همگان نيستند، تنها كسانى
هستند كه احساس مسئوليت ميكنند و بهرهاى از تقوا دارند.
آيـه بـعـد ايـن (پـرهـيـزكـاران
) را چـنـيـن مـعـرفى مى كند: (آنها
كسانى هستند كه از پروردگارشان در غيب و نهان ميترسند)
(الذين يخشون ربهم بالغيب ).
(و از روز رستاخيز بيم دارند)
(و هم من الساعة مشفقون ).
كلمه (غيب )
در اينجا، دو تفسير دارد: نخست اينكه اشاره به ذات پاك
پـروردگـار اسـت ، يـعـنـى بـا ايـنـكـه خـدا از ديـدهـهـا پـنـهـان اسـت آنـهـا
بـه دليل عقل ، به او ايمان آورده اند، و در برابر ذات پاكش احساس مسئوليت مى
كنند.
ديـگـر ايـنـكـه پـرهـيـزكاران تنها در اجتماع و ميان جامعه ، ترس از خدا ندارند،
بلكه در خلوتگاهها نيز او را حاضر و ناظر ميدانند.
قـابـل تـوجـه ايـنـكه در برابر خداوند تعبير به (خشيت
)، و در مورد قيامت تعبير به
(اشـفاق )
شده ، اين دو واژه گرچه هر دو به معنى ترس است ، ولى به گفته
(راغب
) در كتاب مفردات
(خشيت ) در جائى گفته مى شود
كه ترس آميخته با احترام و تعظيم باشد، همانند ترسى كه يك فرزند، از پدر بزرگوارش
دارد، بنابراين پرهيزكاران ، ترسشان از خدا تواءم است با معرفت :
و اما واژه (اشفاق
) به معنى توجه و علاقه تواءم با بيم است ، مثلا اين تعبير گاه در مـورد
فـرزنـدان يـا دوسـتـان بـه كـار مـى رود كـه انسان به آنها علاقه دارد ولى در عين
حال از اينكه در معرض آفات و گزند هستند بيمناك است .
در واقع پرهيزكاران به روز قيامت بسيار علاقمندند چون كانون پاداش و رحمت الهى است
اما با اين حال از حساب و كتاب خدا نيز بيمناكند.
البته گاهى اين دو كلمه نيز به يك معنى استعمال شده است .
آخـريـن آيـه مـورد بـحـث ، قرآن را در مقايسه با كتب پيشين قرار داده ، مى گويد:
اين ذكر مباركى است كه ما بر شما نازل كرديم (و هذا ذكر مبارك انزلناه ).
(آيا شما آن را انكار مى كنيد)
(اءفاءنتم له منكرون ).
انـكـار چـرا؟ ايـنـكـه ذكـر است و مايه بيدارى و آگاهى و يادآورى شما است ، اينكه
كانون بركت است و خير دنيا و آخرت در آن ميباشد، و سرچشمه همه
پيروزيها و خوشبختيها است .
آيا چنين كتابى ، جاى انكار دارد؟ دلائل حقانيتش در خودش نهفته ، و نورانيتش آشكار
است ، و رهروان راهش سعادتمند و پيروز.
بـراى ايـنـكـه بـدانـيـم تـا چـه حـد ايـن قـرآن مـوجب آگاهى و مايه بركت است كافى
است حـال سـاكـنـان جـزيـره عـرب را قـبـل از نـزول قـرآن كـه در تـوحـش و جـهـل و
فـقـر و بـدبـخـتـى و پـراكـنـدگـى زنـدگـى مـيـكـردنـد، بـا وضـعـشـان بـعـد از
نـزول قـرآن كـه اسـوه و الگـوئى براى ديگران شدند در نظر بگيريم ، همچنين وضع
اقوام ديگر را قبل و بعد از ورود قرآن در ميان آنها.
آيه و ترجمه
و لقد ءاتينا إ برهيم رشده من قبل و كنا به علمين
(51)
إ ذ قال لا بيه و قومه ما هذه التماثيل التى اءنتم لها عكفون
(52)
قالوا وجدنا ءاباءنا لها عبدين
(53)
قال لقد كنتم اءنتم و ءاباؤ كم فى ضلل مبين
(54)
قالوا اء جئتنا بالحق اءم اءنت من اللعبين
(55)
قال بل ربكم رب السموت و الا رض الذى فطرهن و اءنا على ذلكم من الشهدين
(56)
و تالله لا كيدن اءصنمكم بعد اءن تولوا مدبرين
(57)
فجعلهم جذذا إ لا كبيرا لهم لعلهم إ ليه يرجعُونَ
(58)
|
ترجمه :
51 - ما وسيله رشد ابراهيم را از قبل به او داديم ، و از (شايستگى ) او آگاه بوديم
.
52 - آن هـنـگـام كـه بـه پـدرش (آزر) و قـوم او گـفـت اين مجسمه هاى بيروحى را كه
شما همواره پرستش ميكنيد چيست ؟
53 - گفتند: ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت ميكنند!
54 - گفت : مسلما شما و هم پدرانتان در گمراهى آشكارى بودهايد. 55 - گفتند: تو مطلب
حقى براى ما آوردهاى يا شوخى ميكنى ؟!
56 - گـفـت : (كـامـلا حق آوردهام ) پروردگار شما همان پروردگار آسمانها و زمين است
كه آنها را ايجاد كرده و من از گواهان اين موضوعم .
57 - و بخدا سوگند نقشهاى براى نابودى بتهايتان در غياب شما طرح مى كنم .
58 - سـرانـجام (با استفاده از يك فرصت مناسب ) همه آنها - جز بت بزرگشان را - قطعه
قطعه كرد، تا به سراغ او بيايند (و او حقايق را بازگو كند).
تفسير:
ابراهيم نقشه نابودى بتها را ميكشد.
گـفـتـيـم در ايـن سـوره هـمـانگونه كه از نامش پيدا است فرازهاى بسيارى از حالات
انبياء (شـانـزده پـيـامـبـر) آمـده اسـت ، در آيـات گـذشـتـه اشـاره كـوتـاهـى بـه
رسالت موسى (عـليـهـالسـلام ) و هارون (عليهالسلام ) شده بود، و در آيات مورد بحث و
قسمتى از آيات آيـنـده بـخـش مـهـمـى از زنـدگـى و مـبارزات ابراهيم (عليهالسلام )
با بتپرستان انعكاس يـافـتـه ، نـخـسـت مـيـفـرمـايـد:
(مـا وسـيـله رشـد و هـدايـت را از قبل در اختيار ابراهيم گذارديم ، و
به شايستگى او آگاه بوديم ) (و لقد آتينا
ابراهيم رشده من قبل و كنا به عالمين ).
(رشـد)
در اصـل بـه معنى راه يافتن به مقصد است و در اينجا ممكن است اشاره به حقيقت
تـوحـيـد بـاشد كه ابراهيم از سنين كودكى از آن آگاه شده بود، و ممكن است اشاره به
هر گونه خير و صلاح به معنى وسيع كلمه بوده باشد.
تعبير به (من قبل
) اشاره به قبل از موسى و هارون است .
جـمـله (كـنـا بـه عـالمين
) اشاره به شايستگيهاى ابراهيم براى كسب اين مواهب است ، در حقيقت خدا
هيچ موهبتى را به كسى بدون دليل نمى دهد، اين شايستگيهاست كه آمادگى براى پذيرش
مواهب الهى است ، هر چند مقام نبوت يك مقام موهبتى است .
سپس به يكى از مهمترين برنامه هاى ابراهيم (عليهالسلام ) اشاره كرده ، مى گويد: اين
رشـد و رشـادت ابراهيم آنگاه ظاهر شد كه به پدرش (اشاره به عمويش آزر است ، زيرا
عـرب گـاه بـه عـمـو اب مـى گـويـد) و قـوم او گـفـت : ايـن تـمـثـالهـائى را كـه
شـمـا دل بـه آن بـسـتـهـايد، و شب و روز گرد آن ميچرخيد و دست از آن بر نمى داريد
چيست ؟ (اذ قال لابيه و قومه ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون ).
(ابـراهـيـم
) بـا ايـن تـعبير بتهائى را كه در نظر آنها فوق العاده عظمت داشت شديدا
تحقير كرد. اولا: با تعبير (ما هذه
) (اينها چيست ؟)
ثـانـيـا: بـا تـعـبـيـر بـه (تـمـاثـيـل
) زيـرا (تـمـاثـيـل
) جـمـع تـمـثال به معنى عكس يا مجسمه بى روح است (تاريخچه بتپرستى مى
گويد: اين مجسمه ها و عكسها در آغاز جنبه يادبود پيامبران و علماء داشته ، ولى
تدريجا صورت قداست به خود گرفته و معبود واقع شده است ).
جـمـله (انتم لها عاكفون
) با توجه به معنى (عكوف
) كه به معنى ملازمت تواءم با احـتـرام اسـت نـشـان مى دهد كه آنها
آنچنان دلبستگى به اين بتها پيدا كرده بودند و سر بر آستانشان ميسائيدند و بر
گردشان ميچرخيدند كه گوئى همواره ملازم آنها بودند.
ايـن گـفـتـار ابـراهـيـم در حـقـيـقـت اسـتـدلال روشـنـى اسـت بـراى ابـطـال
بـتـپـرسـتـى زيـرا آنـچـه از بـتـهـا مـيـبـيـنـيـم هـمـيـن مـجـسـمـه و تـمـثـال
اسـت ، بـقـيـه تـخـيـل اسـت و تـوهـم اسـت و پـنـدار، كـدام انـسـان عـاقـل بـه
خـود اجـازه مى دهد، كه براى يك مشت سنگ و چوب اين همه عظمت و احترام و قدرت قائل
باشد؟ چرا انسانى كه خود اشرف مخلوقات است در برابر مصنوع خويش ، اين چنين خضوع و
كرنش كند، و حل مشكلات خود را از آن بخواهد؟!
ولى بـتـپـرسـتـان در حـقيقت هيچگونه جوابى در برابر اين منطق گويا نداشتند جز
اينكه مطلب را از خود رد كنند و به نياكانشان ارتباط دهند لذا گفتند ما پدران و
نياكان خويش را ديـديـم كـه ايـنها را پرستش ميكنند و ما به سنت نياكانمان وفاداريم
(قالوا وجدنا آباءنا لنا عابدين ).
از آنـجـا كـه تـنـهـا سـنـت و روش نـيـاكـان بـودن هـيـچ مـشـكـلى را حـل نـمـى
كـنـد، و هـيـچ دليلى نداريم كه نياكان عاقلتر و عالمتر از نسلهاى بعد باشند، بـلكه
غالبا قضيه به عكس است چون با گذشت زمان علم و دانشها گسترده تر مى شود، ابـراهـيـم
بـلافـاصـله بـه آنـهـا پـاسـخ گـفـت : هم شما و هم پدرانتان به طور قطع در
گـمـراهـى آشـكـار بـوديـد (قـال لقـد كـنـتـم انـتـم و آبـاؤ كـم فـى ضلال مبين ).
ايـن تـعـبـيـر كـه تـواءم بـا انـواع تـاكـيـدهـا و حـاكـى از قـاطعيت تمام است ،
سبب شد كه بـتـپـرسـتـان كـمـى بـه خـود آمـده در صـدد تـحـقـيـق برآيند، رو به سوى
ابراهيم كرده :
(گفتند: آيا براستى تو مطلب حقى را
آوردهاى يا شوخى ميكنى ) (قالوا ا جئتنا
بالحق ام انت من اللاعبين ).
زيرا آنها كه به پرستش بتها عادت كرده بودند و آن را يك واقعيت قطعى
مـى پنداشتند باور نمى كردند كسى جدا با بتپرستى مخالفت كند، لذا از روى تعجب اين
سؤ ال را از ابراهيم كردند.
امـا ابـراهـيـم صـريـحـا بـه آنـهـا پـاسـخ گـفـت : آنـچه ميگويم جدى است و عين
واقعيت كه پـروردگـار شـمـا پـروردگـار آسـمـانـهـا و زمـيـن اسـت (قال بل ربكم رب
السموات و الارض ).
همان خدائى كه آنها را آفريده و من از گواهان اين عقيدهام (الذى فطرهن و انا على
ذلكم من الشاهدين ).
ابـراهيم با اين گفتار قاطعش نشان داد آن كس شايسته پرستش است كه آفريدگار آنها و
زمـيـن و هـمـه مـوجـودات اسـت ، امـا قـطـعـات سنگ و چوب كه خود مخلوق ناچيزى
هستند ارزش پـرسـتـش را نـدارنـد، مـخـصوصا با جمله و انا على ذلكم من الشاهدين
اثبات كرد تنها من نـيـسـتـم كه گواه بر اين حقيقتم بلكه همه آگاهان و فهميدهها
همانها كه رشته هاى تقليد كوركورانه را پاره كرده اند گواه بر اين حقيقتند.
ابـراهـيـم بـراى اينكه ثابت كند اين مساله صددرصد جدى است و او بر سر عقيده خود تا
هـمـه جـا ايـسـتـاده اسـت و نـتـائج و لوازم آن را هـر چـه بـاشـد بـا جـان و دل
ميپذيرد اضافه كرد به خدا سوگند، من نقشهاى براى نابودى بتهاى شما به هنگامى كـه
خودتان حاضر نباشيد و از اينجا بيرون رويد خواهم كشيد! (و تالله لاكيدن اصنامكم بعد
ان تولوا مدبرين ).
(اكـيـدن )
از مـاده (كـيـد)
گـرفـتـه شـده كه به معنى طرح پنهانى و چاره انديشى مـخـفـيانه است . منظورش اين
بود كه به آنها با صراحت بفهماند سرانجام از يك فرصت استفاده خواهم كرد و آنها را
درهم ميشكنم !.
اما عظمت و ابهت بتها در نظر آنان شايد به آن پايه بود كه اين سخن را جدى نگرفتند و
عكسالعملى نشان ندادند شايد فكر كردند مگر ممكن است انسانى به خود اجازه دهد اين
چنين بـا مـقدسات يك قوم و ملت كه حكومتشان هم صددرصد پشتيبان آن است بازى كند؟ با
كدام جرات ؟ و با كدام نيرو؟
و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود ايـنـكـه بـعـضـى گـفـتـه انـد ايـن جـمـله را در دل
گـفـتـه ، و يـا بـه طـور خصوصى با بعضى در ميان نهاده به هيچوجه نيازى به آن نيست
، بخصوص اينكه كاملا بر خلاف ظاهر آيه است .
بـعلاوه در چند آيه بعد ميخوانيم بتپرستان به ياد اين گفتار ابراهيم افتادند و
گفتند ما شنيديم جوانى سخن از توطئه در باره بتها ميگفت .
بـه هـر حـال ابـراهـيـم در يـك روز كـه بتخانه خلوت بود، و هيچكس از بتپرستان در
آنجا حضور نداشت ، طرح خود را عملى كرد.
تـوضـيـح ايـنـكـه : طـبـق نـقـل بـعـضـى از مـفـسـران بـتـپـرسـتـان در هـر سـال
روز خـاصـى را بـراى بـتـهـا عـيـد ميگرفتند، غذاهائى در بتخانه حاضر كرده سپس
دسـتـجمعى به بيرون شهر حركت ميكردند، و در پايان روز بازميگشتند و به بتخانه مى
آمدند تا از آن غذاها كه به اعتقادشان تبرك يافته بود بخورند.
بـه ابـراهـيـم نـيـز پـيـشنهاد كردند او هم با آنها برود، ولى او به عذر بيمارى با
آنها نرفت .
بـه هـر حـال او بـى آنـكـه از خـطـرات اين كار بترسد و يا از طوفانى كه پشت سر اين
عـمـل بـه وجود مى آيد هراسى به دل راه دهد مردانه وارد ميدان شد، و با يك دنيا
قهرمانى بـه جـنـگ ايـن خدايان پوشالى رفت كه آنهمه علاقمند متعصب و نادان داشتند،
بطورى كه قرآن مى گويد همه آنها را قطعه قطعه كرد، جز بت بزرگى كه داشتند! (فجعلهم
جذاذا الا كبيرا لهم ).
و هـدفـش ايـن بـود شـايـد بتپرستان به سراغ او بيايند و او هم تمام گفتنيها را
بگويد (لعلهم اليه يرجعون ).
نكته ها:
1 - بتپرستى در اشكال گوناگون
- درسـت اسـت كـه مـا از لفـظ بـت پـرستى بيشتر متوجه بتهاى سنگى و چوبى ميشويم ،
ولى از يـك نـظر بت و بت - پرستى مفهوم وسيعى دارد كه هر نوع توجه به غير خدا را،
در هـر شـكـل و صـورت شـامـل مـى شـود.و طـبـق حـديـث مـعـروف هـر چـه انـسـان را
بـه خـود مـشـغـول و از خـدا دور سـازد بـت او اسـت ! (كـلما شغلك عن الله فهو صنمك
)! در حديثى از اصـبـغ بـن نباته كه يكى از ياران معروف على (عليهالسلام ) است
ميخوانيم : ان عليا مر بقوم يلعبون الشطرنج ، فقال : ما هذه التماثيل التى انتم لها
عاكفون ؟ لقد عصيتم الله و رسـوله !: امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـهـالسـلام ) از
كـنـار جـمـعـى مـيـگـذشـت كـه مـشـغـول بـازى شـطـرنـج بـودنـد فرمود: اين مجسمه
ها (و بتهائى ) را كه از آن جدا نمى شويد چيست ؟ شما هم نافرمانى خدا كردهايد و هم
عصيان پيامبر.
2 - گفتار بت پرستان و پاسخ ابراهيم
جـالب ايـنـكـه بـتـپـرسـتـان در جـواب ابـراهـيـم ، هم روى كثرت نفرات تكيه كردند،
و هم طول زمان ، گفتند: (ما پدران خود را
بر اين آئين و رسم يافتيم ).
او هـم در هـر دو قـسـمـت بـه آنـهـا پـاسـخ گـفـت ، كـه هـم شـمـا و هـم پدرانتان
، هميشه در ضلال مبين بوديد!
يعنى انسان عاقل كه داراى استقلال فكرى است هرگز خود را پايبند اين اوهام نمى كند
نه كثرت طرفداران طرح و سنتى را دليل اصالت آن ميداند و نه دوام و ريشهدار بودن آن
را.
آيه و ترجمه
قالوا من فعل هذا بالهتنا إ نه لمن الظلمين
(59)
قالوا سمعنا فتى يذكرهم يقال له إ برهيم
(60)
قالوا فأ توا به على اءعين الناس لعلهم يشهدون
(61)
قالوا ء اءنت فعلت هذا بالهتنا يإ برهيم
(62)
قال بل فعله كبيرهم هذا فسلوهم إ ن كانوا ينطقون
(63)
فرجعوا إ لى اءنفسهم فقالوا إ نكم اءنتم الظلمون
(64)
ثم نكسوا على رءوسهم لقد علمت ما هؤ لاء ينطقون
(65)
قال اء فتعبدون من دون الله ما لا ينفعكم شيا و لا يضركم
(66)
اءف لكم و لما تعبدون من دون الله
(67)
|
ترجمه :
59 - گفتند: هر كس با خدايان ما چنين كرده قطعا از ستمگران است (و بايد كيفر
ببيند)!
60 - (گـروهـى ) گفتند: شنيديم جوانى از (مخالفت با) بتها سخن ميگفت كه او را
ابراهيم ميگفتند.
61 - (عدهاى ) گفتند: او را در برابر چشم مردم بياوريد تا گواهى دهند.
62 - (هنگامى كه ابراهيم را حاضر كردند) گفتند تو اين كار را با خدايان ما كردهاى ،
اى ابراهيم ؟!
63 - گـفـت : بـلكـه بـزرگـشـان كـرده بـاشـد! از آنـهـا سـؤ ال كنيد اگر سخن مى
گويند!!
64 - آنها به وجدان خود بازگشتند و (به خود) گفتند: حقا كه شما ستمگريد.
65 - سـپـس بـر سـرهـاشـان واژگونه شدند (و حكم وجدان را به كلى فراموش كردند و
گفتند:) تو ميدانى كه اينها سخن نمى گويند!
66 - (ابراهيم ) گفت : آيا جز خدا چيزى را ميپرستيد كه نه كمترين سودى براى شما
دارد، و نه زيانى مى رساند (كه به سودشان چشم دوخته باشيد يا از زيانشان بترسيد).
67 - اف بـر شـمـا و بـر آنـچـه غـيـر از خـدا پـرسـتـش مـيـكـنـيد، آيا انديشه نمى
كنيد (و عقل نداريد )؟!
تفسير:
برهان دندانشكن ابراهيم
سـرانـجـام آن روز عـيـد بـه پايان رسيد و بتپرستان شادى كنان به شهر بازگشتند، و
يـكـسـر بـه سـراغ بـتـخـانـه آمـدنـد، تـا هم عرض ارادتى به پيشگاه بتان كنند و هم
از غذاهائى كه به زعم آنها در كنار بتها بركت يافته بود بخورند.
هـمـيـنـكـه وارد بتخانه شدند با صحنهاى روبرو گشتند كه هوش از سرشان پريد، به جـاى
آن بـتـخـانـه آبـاد با تلى از بتهاى دست و پا شكسته و بهم ريخته روبرو شدند!
فريادشان بلند شد صدا زدند چه كسى اين بلا را بر سر خدايان ما آورده
است ؟! (قالوا من فعل هذا بالهتنا).
مسلما هر كس بوده از ظالمان و ستمگران است (انه لمن الظالمين ).
او هـم بـه خدايان ما ستم كرده ، و هم به جامعه و جمعيت ما و هم به خودش ! چرا كه
با اين عمل خويشتن را در معرض نابودى قرار داده است .
امـا گـروهـى كـه تهديدهاى ابراهيم را نسبت به بتها در خاطر داشتند، و طرز رفتار
اهانت آمـيـز او را بـا اين معبودهاى ساختگى مى دانستند
(گفتند: ما شنيديم جوانكى سخن از بتها ميگفت و از آنها به بدى ياد ميكرد
كه نامش ابراهيم است )
(قالوا سمعنا فتى يذكرهم يقال له ابراهيم ).
درست است كه ابراهيم طبق بعضى از روايات در آن موقع كاملا جوان بود و احتمالا سنش
از 16 سـال تـجاوز نمى كرد، و درست است كه تمام ويژگيهاى
(جوانمردان )،
(شجاعت
) و (شـهـامت
) و (صراحت
) و (قاطعيت
) در وجودش جمع بود، ولى مسلما منظور بـتـپـرستان از اين تعبير چيزى
جز تحقير نبوده بگويند ابراهيم اين كار را كرده ، گفتند جوانى كه به او ابراهيم
ميگفتند چنين ميگفت ... يعنى فردى كاملا گمنام و از نظر آنان بى شخصيت .
اصـولا مـعمول اين است هنگامى كه جنايتى در نقطهاى رخ مى دهد براى پيدا كردن شخصى
كه آن كار را انجام داده به دنبال ارتباطهاى خصومت آميز ميگردند، و مسلما در آن
محيط كسى جز ابراهيم آشكارا با بتها گلاويز نبود،
و لذا تمام افكار متوجه او شد جمعيت گفتند اكنون كه چنين است پس برويد او را در
برابر چشم مردم حاضر كنيد تا آنها كه ميشناسند و خبر دارند گواهى دهند (قالوا فاتوا
به على اعين الناس لعلهم يشهدون ).
بعضى از مفسران نيز اين احتمال را داده اند كه منظور مشاهده صحنه مجازات و كيفر
ابراهيم است ، نه شهادت و گواهى بر مجرم بودن او اما با توجه به آيات بعد كه بيشتر
جنبه بـازپـرسـى دارد ايـن احـتـمـال مـنـتـفـى اسـت ، بـعـلاوه تـعـبـيـر بـه
كـلمـه
(لعـل )
(شـايـد) نـيـز مـتـنـاسـب بـا مـعنى دوم نيست ، زيرا اگر مردم در برابر صحنه
مجازات حضور يابند، طبعا مشاهده خواهند كرد، شايد ندارد.
جـارچـيان در اطراف شهر فرياد زدند كه هر كس از ماجراى خصومت ابراهيم و بدگوئى او
نسبت به بتها آگاه است حاضر شود، و به زودى هم آنها كه از اين موضوع آگاه بودند و
هم ساير مردم اجتماع كردند تا ببينند سرانجام كار اين متهم به كجا خواهد رسيد.
شور و ولوله عجيبى در مردم افتاده بود، چرا كه از نظر آنها جنايتى بيسابقه توسط يك
جوان ماجراجو در شهر رخ داده بود كه بنيان دينى مردم محيط را به لرزه درآورده بود.
سـرانجام محكمه و دادگاه تشكيل شد و زعماى قوم در آنجا جمع بودند بعضى مى گويند:
خود نمرود نيز بر اين ماجرا نظارت داشت .
نـخستين سؤ الى كه از ابراهيم كردند اين بود (گفتند:
توئى كه اين كار را با خدايان ما كردهاى ؟ اى ابراهيم
)! (قالوا ء انت فعلت هذا بالهتنا يا ابراهيم ).
آنـهـا حـتـى حـاضـر نـبـودند بگويند تو خدايان ما را شكستهاى ، و قطعه قطعه كردهاى
، بلكه تنها گفتند: تو اين كار را با خدايان ما كردى ؟
ابـراهـيـم آنچنان جوابى گفت كه آنها را سخت در محاصره قرار داد، محاصرهاى كه قدرت
بـر نـجـات از آن نداشتند (ابراهيم گفت :
بلكه اين كار را اين بت بزرگ آنها كرده ! از آنها سؤ ال كنيد اگر سخن مى گويند)!
(قال بل فعله كبيرهم هذا فاسئلوهم ان كانوا ينطقون ).
اصـول جـرم شـنـاسـى مى گويد متهم كسى است كه آثار جرم را همراه دارد، در اينجا
آثار جـرم در دسـت بـت بـزرگ اسـت (طبق روايت معروفى ابراهيم تبر را به گردن بت
بزرگ گذاشت ).
اصـلا چـرا شـمـا بـه سـراغ مـن آمـديـد؟ چـرا خـداى بـزرگـتـان را مـتـهـم نـمـى
كـنـيد؟ آيا احـتـمـال نـمـى دهـيد او از دست خدايان كوچك خشمگين شده و يا آنها را
رقيب آينده خود فرض كرده و حساب همه را يكجا رسيده است ؟!
از آنـجـا كـه ظـاهـر ايـن تـعـبـير به نظر مفسران با واقعيت تطبيق نمى داده ، و از
آنجا كه ابـراهـيـم پـيـامـبـر اسـت و مـعصوم و هرگز دروغ نمى گويد، در تفسير اين
جمله ، مطالب مختلفى گفته اند آنچه از همه بهتر به نظر ميرسد اين است كه :
ابراهيم (عليهالسلام ) به طور قطع اين عمل را به بت بزرگ نسبت داد، ولى تمام قرائن
شهادت ميداد كه او قصد جدى از اين سخن ندارد، بلكه ميخواسته است عقائد مسلم
بتپرستان را كـه خـرافـى و بـياساس بوده است به رخ آنها بكشد، به آنها بفهماند كه
اين سنگ و چوبهاى بيجان آنقدر بيعرضه اند كه حتى نمى توانند يك جمله سخن بگويند و
از عبادت كـنـنـدگـانـشـان يـارى بـطـلبـنـد ، تـا چـه رسـد كـه بـخـواهـنـد بـه
حـل مـشـكـلات آنـهـا بـپردازند! نظير اين تعبير در سخنان روزمره ما فراوان است كه
براى ابـطـال گـفـتـار طـرف ، مـسـلمات او را به صورت امر يا اخبار و يا استفهام در
برابرش مـيـگـذاريـم تـا مـحـكـوم شود و اين به هيچوجه
(دروغ نيست دروغ آنست كه قرينهاى همراه نداشته باشد).
در روايـتـى كـه در كـتـاب كـافـى از امـام صـادق (عـليـهـالسـلام ) نـقـل شده
ميخوانيم : انما قال بل فعله كبيرهم ارادة الاصلاح ، و دلالة على انهم لا يفعلون ،
ثـم قـال و الله ما فعلوه و ما كذب : (ابراهيم
اين سخن را به خاطر آن گفت كه ميخواست افكار آنها را اصلاح كند، و به آنها بگويد كه
چنين كارى از بتها ساخته نيست ، سپس امام اضافه فرمود: به خدا سوگند بتها دست به
چنان كارى نزده بودند، ابراهيم نيز دروغ نگفت .
جمعى از مفسران نيز احتمال داده اند كه ابراهيم (عليهالسلام ) اين مطلب را به صورت
يك جـمـله شـرطيه ادا كرد و گفت : بتها اگر سخن بگويند دست به چنين كارى زده اند، و
مسلما تـعـبير خلاف واقع نبود، زيرا نه بتها سخن ميگفتند و نه چنين كارى از آنها سر
زده بود، به مضمون همين تفسير نيز حديثى وارد شده است .
امـا تـفسير اول صحيحتر به نظر ميرسد زيرا جمله شرطيه (ان كانوا ينطقون ) قيدى است
بـراى سـؤ ال كـردن (فـاسـئلوهـم ) نـه بـراى جـمـله بل فعله كبيرهم (دقت كنيد).
نـكته ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه : عبارت اين است كه بايد
از بـتـهاى دست و پا شكسته سؤ ال شود كه اين بلا را چه كسى بر سر آنها آورده است ،
نـه از بـت بـزرگ زيـرا ضـمـيـر (هـم
) و هـمـچنين ضميرهاى ان كانوا ينطقون همه به صورت جمع است و اين با
تفسير اول سازگار است .
سـخنان ابراهيم ، بتپرستان را تكان داد، وجدان خفته آنها را بيدار كرد و همچون
طوفانى كـه خـاكـسـتـرهاى فراوان را از روى شعله هاى آتش برگيرد و فروغ آن را آشكار
سازد، فـطـرت تـوحـيـدى آنـهـا را از پـشـت پـرده هـاى تـعـصـب و جهل و غرور آشكار
ساخت .
در يـك لحـظـه كوتاه و زودگذر از اين خواب عميق و مرگزا بيدار شدند، چنانكه قرآن مى
گـويـد: (آنـهـا بـه وجدان و فطرتشان
بازگشتند و به خود گفتند حقا كه شما ظالم و ستمگريد)
(فرجعوا الى انفسهم فقالوا انكم انتم الظالمون ).
هـم بـه خـويشتن ظلم و ستم كرديد و هم بر جامعهاى كه به آن تعلق داريد و هم به ساحت
مقدس پروردگار بخشنده نعمتها.
جـالب ايـنـكـه در آيـات قـبـل خوانديم آنها ابراهيم را متهم به ظالم بودن كردند،
ولى در اينجا دريافتند كه ظالم اصلى و حقيقى خودشانند.
و در واقـع تـمـام مـقـصـود ابراهيم از شكستن بتها همين بود، هدف شكستن فكر بتپرستى
و روح بـتـپـرسـتـى بـود، و گـرنـه شـكـسـتـن بـت فـايدهاى ندارد، بتپرستان لجوج
فورا بـزرگـتـر و بـيشتر از آن را ميسازند و به جاى آن مينهند ، همانگونه كه در
تاريخ اقوام نادان و جاهل و متعصب ، اين مساله ، نمونه هاى فراوان دارد.
تا اينجا ابراهيم موفق شد يك مرحله بسيار حساس و ظريف تبليغ خود را كه بيدار ساختن
وجدانهاى خفته است از طريق ايجاد يك طوفان روانى بود اجرا كند.
ولى افـسوس كه زنگار جهل و تعصب و تقليد كوركورانه بيشتر از آن بود كه با نداى
صيقلبخش اين قهرمان توحيد به كلى زدوده شود.
افـسـوس كـه ايـن بـيـدارى روحـانـى و مـقـدس چـنـدان بـه طـول نـيـانـجـامـيـد، و
در ضـمـيـر آلوده و تـاريـكـشـان از طـرف نـيـروهـاى اهـريـمـنـى و جهل قيامى بر ضد
اين
نـور تـوحـيـدى صـورت گـرفـت و هـمـه چـيـز بـه جـاى اول بـازگـشـت ، چـه تعبير
لطيفى قرآن مى كند سپس آنها بر سرهاشان واژگونه شدند (ثم نكسوا على رؤ سهم ).
و بـراى ايـنـكـه از طـرف خـدايان گنگ و بسته دهانشان عذرى بياورند گفتند: تو
ميدانى ايـنـها هرگز سخن نمى گويند! (لقد علمت ما هؤ لاء ينطقون ). اينها هميشه
خاموشند و ابهت سكوت را نمى شكنند!!
و با اين عذر پوشالى خواستند ضعف و زبونى و ذلت بتها را كتمان كنند.
ايـنـجـا بـود كـه مـيـدانـى براى استدلال منطقى در برابر ابراهيم قهرمان گشوده شد
تا شديدترين حملات خود را متوجه آنها كند، و مغزهايشان را زير رگبارى از سرزنش
منطقى و بـيـداركننده قرار دهد: (فرياد زد
آيا شما معبودهاى غير خدا را ميپرستيد كه نه كمترين سودى به حال شما دارند و نه
كوچكترين ضررى )
(قال ا فتعبدون من دون الله ما لا ينفعكم شيئا و لا يضركم ).
ايـن خـدايان پندارى كه نه قدرت بر سخن دارند، نه شعور و دركى ، نه ميتوانند از خود
دفاع كنند، و نه ميتوانند بندگان را به حمايت خود بخوانند، اصلا اينها چه كارى
ازشان ساخته است و به چه درد ميخورند؟!
پـرسـتـش يـك مـعبود يا به خاطر شايستگى او براى عبوديت است ، كه اين در باره بتهاى
بـيـجـان مـفـهـوم ندارد، و يا به خاطر انتظار سودى است كه از ناحيه آنها عائد شود،
و يا تـرس از زيـانـشـان ، ولى اقـدام مـن بـه شـكـسـتن بتها نشان داد كه اينها
كمترين بخارى ندارند، با اين حال آيا اين كار شما احمقانه نيست ؟!
باز اين معلم توحيد ، سخن را از اين هم فراتر برد و با تازيانه هاى سرزنش بر روح
بيدردشان كوبيد و گفت : اف بر شما، و بر اين معبودهائى كه غير از
(الله )
انتخاب كرده ايد)! (اف لكم و لما تعبدون
من دون الله ).
(آيا هيچ انديشه نمى كنيد، و عقل در سر
نداريد)؟ (ا فلا تعقلون ).
ولى در تـوبـيـخ و سـرزنـشـشـان ، ملايمت را از دست نداد مبادا بيشتر لجاجت كنند.
در حقيقت ابراهيم بسيار حساب شده برنامه خود را تعقيب كرد، نخستين بار به هنگام
دعوت آنها به سـوى توحيد، صدا زد اين مجسمه هاى بيروح چيست ؟ كه شما ميپرستيد؟ اگر
ميگوئيد سنت نياكان شما است ، هم شما و هم آنها گمراه بوديد.
در دومـيـن مـرحـله ، اقـدام بـه يـك بـرنـامـه عـملى كرد، تا نشان دهد اين بتها
چنان قدرتى نـدارنـد كـه هـر كـس نـگـاه چـپ به آنان كند، نابودش كنند، مخصوصا با
اخطار قبلى به سـراغ بـتـهـا رفـت و آنـهـا را بـه كلى درهم شكست ، تا نشان دهد
خيالاتى كه آنها به هم بافته اند همه بيهوده است .
در سـومـيـن مـرحـله در آن مـحـاكمه تاريخى سخت آنها را در بنبست قرار داد، گاه به
سراغ فـطـرتشان رفت ، زمانى به سراغ عقلشان ، گاه اندرزشان داد، گاه سرزنش و توبيخ
كرد.
خـلاصـه ايـن مـعـلم بـزرگ الهـى از هر درى وارد شد و آنچه در توان داشت به كار
برد، ولى مسلم قابليت محل نيز شرط تاثير است و اين متاسفانه در آن قوم كمتر وجود
داشت .
|