تفسير نمونه جلد ۱۲
جمعي از فضلا
- ۸ -
روايـات اسـلامـى ، اعم از روايات اهلبيت (عليهم السلام ) و رواياتى كه از طرق
برادران اهـل تـسـنن نقل شده است مقام محمود را به عنوان مقام شفاعت كبرى تفسير
كرده است ، چرا كه پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بزرگترين شفيعان در
عالم ديگر است و آنها كه شايسته شفاعت باشند، مشمول اين شفاعت بزرگ خواهند شد.
آيـه بـعـد بـه يكى از دستورات اصولى اسلام كه از روح ايمان و توحيد، سر چشمه مى
گـيـرد اشـاره كـرده مـى گـويـد: (بگو
پروردگارا! ورود مرا در هر كار نيز صادقانه قرار ده )
(و قل رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق )
هيچ كار فردى و اجتماعى را جز با صدق و راستى آغاز نكنم ، همچنين هيچ برنامهاى را
جز به راستى پايان ندهم ، راستى و صداقت و درستى و امانت ،
خط اصلى من در همه كارها باشد و آغاز و انجام همه چيز با آن صورت گيرد.
گر چه مفسران بعضا خواسته اند مفهوم وسيع اين آيه را در مصداق يا مصاديق معينى
محدود سـازنـد، از جـمـله ورود بـه مـديـنـه و خـروج از آن بـه مـكـه ، يـا دخـول
در قـبـر و خروج از آن به هنگام رستاخيز، و يا مانند اينها، ولى پر واضح است كه
تـعـبـيـر جـامـع فوق هيچگونه محدوديتى در آن نيست ، تقاضائى است براى ورود و خروج
صادقانه در همه چيز، در همه كار، و در هر برنامه .
در حـقـيقت رمز اصلى پيروزى در همين جا نهفته شده است و راه و روش انبياء و اولياى
الهى همين بوده كه فكرشان ، گفتارشان و اعمالشان از هر گونه غش و تقلب و خدعه و
نيرنگ و هر چه بر خلاف صدق و راستى است پاك باشد.
اصولا بسيارى از بدبختيهائى كه امروز با چشم خود مى بينيم كه دامنگير افراد و اقوام
و مـلتها شده به خاطر انحراف از همين اصل است ، گاهى پايه اصلى كارشان بر اساس دروغ
و نـيـرنـگ اسـت ، و گـاه كـه ورودشـان در كـارهـا بـر اسـاس راسـتـى اسـت ايـن خـط
اصيل را تا پايان حفظ نمى كنند، و همين عامل شكست آنها خواهد بود.
دومين اصل كه از يك نظر ميوه درخت توحيد، و از نظر ديگر نتيجه ورود و خروج صادقانه
در كارها است ، همانست كه در پايان آيه به آن اشاره شده است :
(خـداونـدا بـراى مـن از سـوى خـودت
سـلطـان و يـاورى قـرار ده ) (و اجعل لى
من لدنك سلطانا نصيرا).
چرا كه من تنها هستم ، و به تنهائى كارى نمى توان انجام داد، و با اتكاء بر قدرتم
در بـرابـر ايـنـهـمـه مـشـكـلات پيروز نخواهم شد، تو مرا يارى كن و تو ياورانى
براى من فراهم ساز.
به من منطقى نيرومند، دلائلى دندانشكن در برابر دشمنان ، دوستانى جانباز، اراده اى
قوى ، فكرى روشن ، عقلى سرشار كه همه ياوران من در اين راه خواهند
بود مرحمت فرما، كه جز تو كسى قادر بر اين كار نيست .
و از آنـجـا كـه بـه دنـبـال (صـدق
) و (تـوكـل
) كـه در آيـه قـبـل بـه آن اشـاره شـد، امـيـد بـه پـيـروزى قـطـعـى ،
خـود عامل ديگرى براى موفقيت است در آخرين آيه مورد بحث به پيامبرش مى گويد:
(بگو حق فـرا رسـيـد و بـاطـل مـضـمـحـل و نـابـود شـد)
(و قـل جـاء الحـق و زهـق الباطل ).
اصـولا طـبـيـعـت بـاطـل هـمـيـن اسـت كـه مـضـمـحـل و نـابـود شـدنـى اسـت (ان
الباطل كان زهوقا).
بـاطـل جـولانـى دارد ولى دوام و بـقـائى نـخـواهـد داشـت ، و سـرانـجام پيروزى از
آن حق و طرفداران و پيروان حق خواهد بود.
نكته ها:
1 - نماز شب يك عبادت بزرگ روحانى
غوغاى زندگى روزانه از جهات مختلف ، توجه انسان را به خود جلب مى كند و فكر آدمى را
بـه واديـهـاى گـونـاگـون مـى كـشـانـد، بـه طـورى كـه جـمـعـيـت خـاطر و حضور قلب
كامل ، در آن بسيار مشكل است ، اما در دل شب و به هنگام سحر و فرو نشستن غوغاى
زندگى مادى ، و آرامش روح و جسم انسان در پرتو مقدارى خواب ، حالت توجه و نشاط خاصى
به انسان دست مى دهد كه بى نظير است .
آرى در اين محيط آرام و دور از هر گونه ريا و تظاهر و خودنمائى و توام با حضور قلب
حـالت تـوجـهـى بـه انـسـان دسـت مـى دهـد كـه فـوق العـاده روح پـرور و تكامل
آفرين است .
بـه هـمين دليل دوستان خدا هميشه از عبادتهاى آخر شب ، براى تصفيه روح و حيات قلب و
تقويت اراده و تكميل اخلاص ، نيرو مى گرفته اند.
در آغـاز اسـلام نـيـز پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) با استفاده از
همين برنامه روحـانـى مـسـلمانان را پرورش داد، و شخصيت آنها را آنقدر بالا برد كه
گوئى آن انسان سـابـق نـيـستند، يعنى از آنها انسانهاى تازه اى آفريد، مصمم ، شجاع
، باايمان ، پاك و بـااخـلاص و شايد مقام محمود كه در آيات فوق به عنوان نتيجه
نافله شب آمده است اشاره به همين حقيقت نيز باشد.
بـررسـى روايـاتـى كه در منابع اسلام در فضيلت نماز شب وارد شده نيز روشنگر همين
حقيقت است ، به عنوان نمونه :
1 - پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى فرمايد: خيركم من اطاب الكلام و
اطعم الطـعـام و صـلى بـالليـل و النـاس نـيام : (بهترين
شما كسانى هستند كه در سخن گفتن مودبند گرسنگان را سير مى كنند و در شب در آن هنگام
كه مردم خوابند نماز مى خوانند).
امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) مـى فـرمـايـد: قـيـام الليل مصحة للبدن
و مرضاة للرب عز و جل و تعرض للرحمة و تمسك باخلاق النبيين :
(قـيـام شـب مـوجـب صـحـت جسم و خشنودى
پروردگار و در معرض رحمت او قرار گرفتن و تمسك به اخلاق پيامبران است
).
3 - امـام صـادق (عـليـه السـلام ) بـه يـكـى از يـارانـش فـرمـود: لا تـدع قـيـام
الليل فان المغبون من حرم قيام الليل : (دست
از قيام شب برمدار، مغبون كسى است كه از قيام و عبادت شب محروم گردد).
4 - رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـى فـرمـايـد: مـن صـلى
بـالليـل حـسن وجهه بالنهار: (كسى كه نماز
شب بخواند صورت (و سيرتش ) در روز نيكو خواهد بود).
حتى در بعضى از روايات مى خوانيم كه اين عبادت بقدرى اهميت دارد كه جز پاكان و
نيكان موفق به آن نمى شوند!.
5 - مردى نزد على امير مؤ منان (عليه السلام ) آمد و عرض كرد، من از نماز شب محروم
شدم ، على (عليه السلام ) فرمود: انت رجل قد قيدتك ذنوبك :
(تو كسى هستى كه گناهانت تو را به بند كشيده است
)!
6 - در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : ان الرجـل
ليـكـذب الكـذبـة و يـحـرم بـهـا صـلوة الليـل فـاذا حـرم بـهـا صـلوة الليـل حـرم
بـهـا الرزق : (انسان گاهى دروغ مى گويد و
سبب محروميتش از نماز شب مى شـود، هـنـگـامـى كـه از نـماز شب محروم شد از روزى (و
مواهب مادى و معنوى ) نيز محروم مى شود).
7 - با اينكه مى دانيم كسى همچون على (عليه السلام ) هرگز ترك نماز شب نمى كرد در
عـيـن حـال اهـمـيـت مـوضـوع تـا آن پـايه است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) در وصـايـايـش بـه او فـرمـود: اوصـيـك فـى نـفـسـى بـخـصـال فـاحـفـظـهـا -
ثـم قـال اللهـم اعـنـه -... و عـليـك بـصـلوة الليـل ، و عـليـك بـصـلوة الليـل ،
و عـليـك بـصـلوة الليـل ! تو را به امورى سفارش مى كنم همه را حفظ كن - سپس
فـرمـود: خداوندا! او را بر انجام اين وظائف يارى فرما - تا آنجا كه فرمود: بر تو
باد به نماز شب ، بر تو باد به نماز شب بر تو باد به نماز شب !
8 - پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـه جـبـرئيـل فرمود:
مرا پند ده جبرئيل گفت : يا محمد عش ما شئت فانك ميت ، و احبب ما شئت فانك
مـفـارقـه ، و اعـمـل مـا شـئت فـانـك مـلاقـيـه ، و اعـلم ان شـرف المـومـن
صـلوتـه بالليل ، و عزه كفه عن اعراض الناس :
(اى مـحـمـد هـر چـه مـى خـواهـى عمر كن
اما بدان كه سرانجام خواهى مرد، و به هر چه مى خـواهـى دل ببند اما بدان سرانجام از
آن جدا خواهى شد، و هر عملى مى خواهى انجام ده ولى بـدان سـرانـجـام ، عـمـلت را
خـواهـى ديـد، و نـيز بدان كه شرف مومن نماز شب او است ، و عزتش خوددارى از ريختن
آبروى مردم است ).
ايـن انـدرزهـاى مـلكـوتـى جـبـرئيـل كه همه حساب شده است نشان ميدهد كه نماز شب
آنچنان شـخـصـيـت و تـربـيت و روحانيت و ايمانى به انسان ميدهد كه مايه شرف و آبروى
او است همانگونه كه ترك مزاحمت نسبت به مردم ، سبب عزت خواهد شد
9 - امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى فرمايد: ثلاثة هن فخر المؤ من و زينة فى
الدنيا و الاخـرة ، الصـلوة فـى آخـر الليـل و يـاسـه مـمـا فـى ايـدى النـاس و
ولايـة الامـام مـن آل مـحـمـد: سه چيز است كه افتخار مؤ من و زينت او در دنيا و
آخرت است نماز در آخر شب ، و بـى اعـتنائى به آنچه در دست مردم است ، و ولايت امام
از اهلبيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ).
10 - از هـمـان امـام نـقـل شـده كـه فـرمـود: هـر كـار نـيكى كه انسان با ايمان
انجام مى دهد پـاداشـش در قرآن صريحا آمده جز نماز شب كه خداوند به خاطر اهميت
فوقالعاده اش آنرا بـا صـراحـت بـيـان نـفـرموده ، همينقدر فرموده است : تتجافى
جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ينفقون - فلا تعلم نفس ما
اخفى لهم من قرة اعين جزاء بما كانوا يعملون :
آنها شب هنگام از بسترها برميخيزند و پروردگارشان را با بيم و اميد ميخوانند و از
آنچه بـه آنـهـا روزى داده ايـم انـفـاق مـيـكـنند، اما هيچكس نميداند خداوند چه
پاداشهائى كه موجب روشنى چشمها ميشود در برابر اعمالشان قرار داده است .
البـتـه نـمـاز شـب آداب فـراوانـى دارد ولى بـد نـيـسـت ساده ترين صورت آنرا در
اينجا بـيـاوريم تا عاشقان اين عمل روحانى بتوانند بهره بيشتر گيرند، نماز شب بطور
كاملا ساده يازده ركعت است كه به ترتيب ذيل به سه بخش تقسيم ميشود.
الف - چهار نماز دو ركعتى كه مجموعا هشت ركعت ميشود و نامش نافله شب است .
ب - يك نماز دو ركعتى كه نامش نافله شفع است .
ج - نـمـاز يـك ركعتى كه نامش نافله وتر است ، و طرز انجام اين نمازها درست همانند
نماز صبح مى باشد، ولى اذان و اقامه ندارند و قنوت وتر را هر چه طولانيتر كنند بهتر
است .
2 - مقام محمود چيست ؟
مـقـام مـحـمـود چـنـانـكـه از لفـظـش پـيـداسـت مـعـنـى وسـيـعـى دارد كـه شـامـل
هـر مـقـامـى كـه درخور ستايش باشد ميشود ولى مسلما در اينجا اشاره به مقام ممتاز و
فـوق العـادهـاى اسـت كـه بـراى پـيـامـبـر در سـايـه عـبـادتـهـاى شـبـانـه و
نـيـايـش در دل سحر حاصل ميشده است .
مـعـروف در مـيـان مـفـسـريـن - چنانكه سابقا گفتيم - اين است كه اين مقام همان
شفاعت كبراى پيامبر است .
ايـن تـفـسـيـر در روايـات متعددى نيز وارد شده است : در تفسير عياشى از امام باقر
(عليه السلام ) يا امام صادق (عليه السلام ) ميخوانيم كه در تفسير جمله عسى ان
يبعثك ربك مقاما محمودا فرمود: هى الشفاعة
بـعـضـى از مفسران كوشش كرده اند كه از مفهوم خود آيه اين حقيقت را دريابند: آنها
معتقدند كـه جـمـله عسى ان يبعثك دليل بر اين است كه اين مقامى است كه خدا در آينده
به تو خواهد داد. مقامى است كه ستايش همگان را برمى انگيزد، زيرا سودش به همگان
ميرسد، (چرا كه محمود در جمله بالا مطلق است و هيچگونه قيد و شرطى ندارد).
از ايـن گـذشـتـه حـمـد و سـتايش در برابر يك عمل اختيارى است ، و چيزى كه واجد همه
اين صفات باشد چيزى جز شفاعت عامه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيست .
ايـن احـتـمال نيز وجود دارد كه مقام محمود همان نهايت قرب به پروردگار است كه يكى
از آثارش شفاعت كبرى ميباشد (دقت كنيد).
گـرچـه مـخـاطـب در اين آيه ظاهرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، ولى
از يك نـظـر مـيـتـوان حـكـم آن را تـعـميم داد و گفت همه افراد با ايمان كه برنامه
الهى روحانى تـلاوت و نـمـاز شـب را انـجام ميدهند سهمى از مقام محمود خواهند داشت
، و به ميزان ايمان و عـمل خود به بارگاه قرب پروردگار راه خواهند يافت ، و به همان
نسبت ميتوانند شفيع و دستگير واماندگان در راه شوند.
زيـرا مـى دانـيـم هـر مـؤ مـنى در شعاع ايمان خود از مقام شفاعت برخوردار خواهد
بود، ولى مصداق اتم و اكمل اين آيه شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است
.
3 - عوامل سهگانه پيروزى
غـالبـا در مـيدانهاى مبارزه حق و باطل لشكر باطل از عده و عده بيشترى برخوردار است
، و در عـيـن حـال لشـكـر حـق بـا كـمـى نـفـرات و كـمـبـود وسـائل ظـاهـرى از
پيروزيهاى چشمگيرى برخوردار ميشود كه نمونه هاى آن را در جنگهاى اسلامى بدر و احزاب
و حنين و مانند آن و همچنين در عصر خود ما در انقلابهاى پيروزمند
ملتهاى مستضعف در برابر ابرقدرتهاى مستكبر مشاهده ميكنيم .
ايـن بـه خـاطر آن است كه حاميان حق از نيروى معنوى خاصى برخوردارند كه از يك انسان
يك امت ميسازد.
در آيـات فـوق به سه عامل مهم پيروزى اشاره شد عواملى كه مسلمانان امروز غالبا از
آن فاصله گرفته اند و به همين دليل شاهد شكستهاى پى در پى از دشمنان مستكبرند.
ايـن سـه عـامـل عـبـارتـنـد از: ورود صـادقانه و صميمانه در كارها، و ادامه اين
برنامه تا پايان كار (رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق ).
تكيه بر قدرت پروردگار و اعتماد به نفس و ترك هر گونه اتكاء و وابستگى ديگران (و
اجعل لى من لدنك سلطانا نصيرا).
و بـه ايـن ترتيب هيچ سياستى در مسير پيروزى مؤ ثرتر از صدق و راستى نيست و هيچ
تـكـيـه گـاهـى بـرتـر از اسـتـقـلال و نـفـى وابـسـتـگـى و تـوكـل بـر خـدا نـمـى
باشد مسلمانان چگونه ميخواهند بر دشمنانى كه سرزمينهايشان را غصب كرده اند، و منابع
حياتيشان را به غارت مى برند پيروز شوند، در حالى كه نظر نظامى و اقتصادى و سياسى
وابسته به همانها هستند؟
آيـا مـيـتـوان بـا سـلاحـى كـه از دشـمـن خـريـدارى مـى كـنـيـم بـر دشمن پيروز
شويم چه خيال خام و فكر باطلى ؟!.
4 - حق پيروز است و باطل نابود است
در آيـات فـوق به يك اصل كلى و اساسى ديگر و يك سنت جاودان الهى برخورد مى كنيم كـه
مـايـه دلگـرمـى هـمـه پـيـروان حـق اسـت و آن ايـنـكـه سـرانـجـام حـق پـيـروز
اسـت و بـاطـل بـه طـور قـطـع نـابـود شـدنى است ، باطل صولت و دولتى دارد، رعد و
برقى ميزند، كر و فرى نشان ميدهد ولى عمرش كوتاه است ، و سرانجام به دره نيستى
سقوط مى كند.
و يا به گفته قرآن همچون كفهاى روى آب چشمكى ميزند، غوغائى ميكند و خاموش ميگردد، و
آب كـه مـايـه حـيـات اسـت مـيـمـانـد (فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس
فيمكث فى الارض ) (رعد - 18)
دليـل ايـن مـوضـوع در بـاطـن كـلمه باطل نهفته شده ، زيرا چيزى است كه با قوانين
عالم آفرينش هماهنگ نيست و سهمى از واقعيت و حقيقت ندارد.
ساختگى است ، قلابى است ، بى ريشه است ، ميان تهى است ، و مسلما چيزى كه داراى اين
صفات است نميتواند براى مدتى طولانى باقى بماند.
امـا حـق عـيـن واقـعيت است توأ م با راستى و درستى و داراى عمق و ريشه و هماهنگ با
قوانين خلقت است و چنين چيزى بايد باقى بماند!.
پيروان حق متكى به سلاح ايمان ، منطق وفاى به عهد، صدق حديث ، فداكارى و گذشت ، و
آمادگى براى جانبازى تا سر حد شهادتند، نور آگاهى قلبشان را روشن كرده ، از هيچ چيز
جز الله نمى ترسند، و به غير او متكى نيستند، و همين است رمز پيروزى آنها!.
5 - آيه جاء الحق ... و قيام مهدى (عليه السلام )
در بعضى از روايات جمله جاء الحق و زهق الباطل به قيام مهدى تفسير شده است هنگامى
امام بـاقـر (عـليـه السلام ) فرمود: مفهوم اين سخن الهى اين است كه : اذا قام
القائم ذهبت دولة البـاطـل : هـنـگـامـى كـه امـام قـائم (عـليـه السـلام ) قـيـام
كـنـد دولت باطل برچيده ميشود.
در روايت ديگرى ميخوانيم مهدى به هنگام تولد بر بازويش اين جمله نقش بسته بود: جاء
الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا
مـسـلمـا مـفـهـوم ايـن احـاديث انحصار معنى وسيع آيه به اين مصداق نيست بلكه قيام
مهدى از روشـنـتـريـن مـصـداقـهـاى آن اسـت كـه نـتـيـجـه اش پـيـروزى نـهـائى حـق
بـر باطل در سراسر جهان مى باشد.
در حـالات پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ميخوانيم كه در روز فتح مكه
وارد مسجد الحـرام شد و 360 بت كه از قبائل عرب بر گرد خانه كعبه چيده شده بود هر
يك را پس از ديـگـرى بـا عـصـاى خـود سـرنـگـون مـى سـاخـت و پـيـوسـتـه مـيـفرمود:
جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا.
كـوتـاه سـخـن اينكه اين قانون كلى الهى و ناموس تخلف ناپذير آفرينش در هر عصر و
زمانى مصداقى دارد، و قيام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پيروزيش بر
لشكر شـرك و بت پرستى و همچنين قيام مهدى (عليه السلام ) ارواحنا له الفداء بر
ستمگران و جباران جهان از چهره هاى روشن و تابناك اين قانون عمومى است .
و هـمين قانون الهى است كه رهروان راه حق را در برابر مشكلات اميدوار و نيرومند و
قوى و پر استقامت ميدارد و به ما در همه تلاشهاى اسلاميمان نشاط و نيرو مى بخشد.
آيه و ترجمه
و ننزل من القرءان ما هو شفاء و رحمة للمؤ منين و لا يزيد الظلمين إ لا خسارا
(82)
|
ترجمه :
82 - قـرآن را نـازل مـيـكنيم كه شفا و رحمت براى مؤ منان است و ستمگران را جز
خسران (و زيان ) نميافزايد.
تفسير:
قرآن نسخه شفا
بـخـش از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه ، بـحـث از تـوحـيـد و حـق و مـبـارزه بـا
شـرك و باطل بود، در نخستين آيه مورد بحث به تاثير فوق العاده قرآن و نقش سازنده آن
در اين رابـطـه پـرداخـتـه مـيـگـويد: ما قرآن را نازل مى كنيم كه مايه شفا و رحمت
مؤ منان است (و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤ منين ).
ولى سـتـمگران (مانند هميشه به جاى اينكه از اين وسيله هدايت بهره گيرند) جز خسران
و زيان بيشتر چيزى بر آنها نمى افزايد (و لا يزيد الظالمين الا خسارا).
نكته ها:
1 - مفهوم كلمه من در من القرآن
مـى دانـيـم كـلمه من در اينگونه موارد، براى تبعيض مى آيد، ولى از آنجا كه شفاء و
رحمت مـخـصـوص قـسـمـتـى از قرآن نيست بلكه اثر قطعى همه آيات قرآن است ، مفسران
بزرگ كـلمـه مـن را در ايـنـجـا بـيـانـيـه دانـسـتـه انـد. ولى بـعـضـى ايـن
احتمال را داده اند كه من در اينجا نيز به همان معنى
تـبـعـيـض اسـت ، و اشـاره بـه نـزول تـدريـجـى قـرآن مـى بـاشـد (بخصوص اينكه جمله
نـنـزل فـعـل مـضـارع اسـت ) در ايـن صـورت معنى جمله رويهم رفته چنين ميشود: ما
قرآن را نـازل مـيكنيم و هر بخشى از آن كه نازل ميشود به تنهائى مايه شفاء و رحمت
است ... (دقت كنيد).
2 - فرق ميان شفاء و رحمت
مـى دانيم شفا معمولا در مقابل بيماريها و عيبها و نقصها است ، بنابر اين نخستين
كارى كه قـرآن در وجـود انـسـانها ميكند همان پاكسازى از انواع بيماريهاى فكرى و
اخلاقى فرد و جامعه است .
پـس از آن مرحله رحمت فرا ميرسد كه مرحله تخلق به اخلاق الهى ، و جوانه زدن شكوفه
هاى فضائل انسانى در وجود افرادى است كه تحت تربيت قرآن قرار گرفته اند.
بـه تـعـبـير ديگر شفا اشاره به پاكسازى ، و رحمت اشاره به نو سازى است ، و يا به
تعبير فلاسفه و عرفاء اولى به مقام تخليه اشاره ميكند و دومى به مقام تحليه .
3 - چرا ظالمان نتيجه معكوس ميگيرند؟
نه تنها در اين آيه كه در بسيارى ديگر از آيات قرآن ميخوانيم دشمنان حق بجاى اينكه
از نـور آيـات الهـى دل و جـان خـود را روشـن سـازنـد و تـيـره گـيـهـا را
بـزدايـنـد، بـر جـهل و شقاوتشان افزوده ميشود. اين به دليل آنست كه خميرمايه
وجودشان بر اثر كفر و ظـلم و نـفـاق به شكل ديگرى درآمده ، لذا هر جا نور حق را مى
بينند به ستيز با آن برمى خـيـزند، و اين مقابله و ستيز با حق ، بر پليدى آنها مى
افزايد، و روح طغيان و سركشى را در آنها
تقويت ميكند.
يـك غـذاى نـيـرو بـخش را اگر به عالم مجاهد و دانشمند مبارزى بدهيم از آن نيروى
كافى بـراى تـعـليم و تربيت و يا جهاد در راه حق ميگيرد، ولى همين غذاى نيروبخش را
اگر به ظـالم بـيـدادگرى بدهيم از نيروى آن براى ظلم بيشتر استفاده ميكند، تفاوت در
غذا نيست ، تفاوت در مزاجها و طرز تفكرها است !:
آيات قرآن طبق مثل معروف همچون قطره هاى حياتبخش باران است كه در باغها، لاله
ميرويد، و در شورهزارها خس !
و درسـت به همين دليل ، براى استفاده از قرآن بايد قبلا آمادگى پذيرش را پيدا كرد،
و بـه اصـطـلاح عـلاوه بـر فـاعـليـت فـاعـل ، قـابـليـت محل نيز شرط است .
و از اينجا پاسخ اين سؤ ال كه چگونه قرآن كه مايه هدايت است اين افراد را هدايت
نميكند روشن ميگردد، زيرا قرآن بدون شك مايه هدايت گمراهان است اما به يك شرط،
گمراهانى كه در جستجوى حق هستند، به همين انگيزه به سراغ دعوت قرآن مى آيند، و
انديشه خود را براى درك حق به كار مى گيرند اما متعصبان لجوج و دشمنان قسم خورده حق
كه با حالت صددرصد منفى به سراغ قرآن مى آيند مسلما بهرهاى از آن نخواهند داشت ،
بلكه بر عناد و كفرشان افزوده ميشود چرا كه تكرار عمل خلاف به آن عمق بيشتر در جان
آدمى ميدهد.
4 - يك داروى مؤ ثر براى همه دردهاى اجتماعى و اخلاقى
بدون شك بيماريهاى روحى و اخلاقى انسان ، شباهت زيادى با بيماريهاى جسمى او دارد،
هر دو كشنده است ، هر دو نياز به طبيب و درمان و پرهيز دارد، هر دو گاهى سبب سرايت
به ديـگـران مـيـشـود، هـر دو بايد ريشه يابى شوند و پس از شناخت ريشه اصلى بايد به
درمان هر دو پرداخت .
هـر دو گـاهى به مرحله اى ميرسند كه غير قابل علاجند ولى در بيشتر موارد ميتوان
آنها را درمان كرد.
چـه تـشـبـيه جالب و پر معنى و پرمايه اى ؟ آرى قرآن نسخه حياتبخشى است براى آنها
كه ميخواهند با جهل و كبر و غرور و حسد و نفاق به مبارزه برخيزند.
قـرآن نـسـخـه شـفـابخشى است براى بر طرف ساختن ضعفها و زبونيها و ترسهاى بى دليل .
اختلافها و پراكندگيها.
قـرآن داروى شـفـا بـخـشـى اسـت . بـراى آنـها كه از بيمارى عشق به دنيا، وابستگى
به ماديات . تسليم بى قيد و شرط در برابر شهوتها رنج ميبرند.
قرآن نسخه شفابخشى است براى دنيائى كه آتش جنگها در هر سوى آن افروخته است ، و در
زيـر بـار مـسـابـقـه تـسليحاتى كمرش خم شده ، و مهمترين سرمايه هاى اقتصادى و
انسانى خود را در پاى غول جنگ و تسليحات مى ريزد.
و سرانجام قرآن نسخه شفا بخشى است براى آنها كه پرده هاى ظلمانى شهوات آنها را از
رسيدن به قرب پروردگار مانع شده است .
در آيـه 57 سـوره يونس مى خوانيم : قد جائتكم موعظة من ربكم و شفاء لما فى الصدور:
از سـوى پـروردگـارتـان انـدرز و شـفـا دهـنـده دلهـا نازل شد.
در آيـه 44 سـوره فـصـلت نيز ميخوانيم : قل هو للذين آمنوا هدى و شفاء: به اين
لجوجان تيرهدل بگو اين قرآن براى مؤ منان مايه هدايت و شفاء است .
عـلى (عـليه السلام ) در سخن بسيار جامع خود در نهج البلاغه اين حقيقت را با
شيواترين عـبـارات بـيـان فـرموده است : فاستشفوه من ادوائكم و استعينوا به على
لاوائكم ، فان فيه شـفـاء مـن اكـبـر الداء، و هـو الكـفـر و النـفـاق و الغـى و
الضلال :
از ايـن كـتـاب بـزرگ آسـمـانـى بـراى بـيـمـاريـهـاى خـود شـفـا بـخـواهـيـد و
بـراى حـل مشكلاتتان از آن يارى بطلبيد، چرا كه در اين كتاب درمان بزرگترين دردها
است : درد كفر و نفاق و گمراهى و ضلالت !
و در عبارت ديگرى از همان حضرت ميخوانيم : الا ان فيه علم ما ياتى و الحديث عن
الماضى و دواء دائكـم و نـظم ما بينكم : آگاه باشيد در اين خبرهاى آينده است ، و
بيان حوادث اقوام گذشته ، و درمان بيماريهاى شما و برنامه نظم زندگى اجتماعى شما.
و در جـاى ديـگـر از هـمـان امـام بـزرگ مـيـخـوانـيـم : و عـليـكـم بـكـتـاب الله
فـانـه الحـبـل المـتـيـن و النـور المـبين و الشفاء النافع ، و الرى النافع ، و
العصمة للمتمسك و النـجـاة للمـتـعـلق ، لا يـعـوج فـيقام ، و لا يزيغ فيستعتب ، و
لا تخلقه كثرة الرد و ولوج السـمـع ، مـن قـال به صدق و من عمل به سبق : كتاب خدا
را محكم بگيريد، زيرا رشته اى اسـت بـسـيـار مـسـتـحـكـم ، و نورى است آشكار،
داروئى است شفا بخش و پر بركت ، و آب حياتى است كه عطش تشنگان حق را فرو مينشاند
هر كس به آن تمسك جويد او را حفظ ميكند، و آنـكـس كـه بدامنش چنگ زند نجاتش مى
بخشد، انحراف در آن راه ندارد تا نياز به راست نمودن داشته باشد، و هرگز خطا نمى
كند تا از خوانندگانش پوزش بطلبد، تكرارش مـوجـب كـهـنـگـى و يـا نـاراحـتـى گـوش
نـمـيـگـردد (و هـر قـدر آن را بخوانند، شيرينتر و دلپـذيـرتـر خواهد بود) كسى كه
با قرآن سخن بگويد راست ميگويد و كسى كه به آن عمل كند گوى سبقت را از همگان مى
برد.
اين تعبيرهاى رسا و گويا كه نظير آن در سخنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم
) و سـاير گفته هاى على (عليه السلام ) و ائمه هدى (عليهمالسلام ) كم نيست ، به
خوبى ثـابـت مـيـكند كه قرآن نسخه اى است براى سامان بخشيدن به همه نابسامانيها،
بهبودى فرد و جامعه از انواع بيماريهاى اخلاقى و اجتماعى .
بـهـترين دليل براى اثبات اين واقعيت ، مقايسه وضع عرب جاهلى با تربيت شدگان مكتب
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آغاز اسلام است ، ديديم چگونه آن قوم
خونخوار و جـاهـل و نـادان كـه انـواع بـيـمـاريـهاى اجتماعى و اخلاقى سر تا پاى
وجودشان را فرا گـرفـتـه بـود، بـا اسـتـفاده از اين نسخه شفا بخش نه تنها درمان
يافتند، بلكه آنچنان قوى و نيرومند شدند كه ابرقدرتهاى جبار جهان را به زانو در
آوردند. و اين درست همان حـقـيـقـتـى اسـت كـه مـسـلمـانـان امـروز آن را از يـاد
بـرده انـد، و بـه ايـن حال و روزگار كه ميدانيم و ميدانيد گرفتار گشته اند.
تـفـرقـه در مـيانشان غوغا ميكند، غارتگران بر منابعشان مسلط شده اند، سرنوشتشان به
دسـت ديـگـران تـعـيين ميشود، و انواع وابستگيها آنها را به ضعف و زبونى و ذلت
كشانده است .
و ايـن است سرانجام كار كسانى كه نسخه شفا بخش در خانه هاشان باشد و براى شفاى
دردهاى خود دست به سوى كسانى دراز كنند كه از آنها بيمارترند!
قـرآن نـه فـقـط شـفـا مـيـبـخشد، بلكه بعد از بهبودى يعنى در دوران نقاهت بيماران
را با پيامهاى گوناگونش تقويت ميكند چرا كه بعد از شفا، رحمت است .
جـالب ايـنـكـه داروهـاى دردهـاى جـسـمـانـى غالبا اثرهاى نامطلوبى روى ارگانهاى
بدن مـيـگـذارنـد تـا آنـجا كه در حديث معروفى آمده : هيچ داروئى نيست مگر اينكه
خود سرچشمه بيمارى ديگر است (ما من دواء الا و يهيج داء).
امـا ايـن داروى شـفابخش هيچگونه اثر نامطلوب روى جان و فكر و روح آدمى ندارد، بلكه
به عكس تمام آن خير و بركت است .
در يكى از عبارات نهج البلاغه ميخوانيم : شفاء لا تخشى اسقامه : قرآن
داروى شفابخشى است كه هيچ بيمارى از آن برنمى خيزد.
كـافـى اسـت يـكـمـاه خـود را مـتعهد به پيروى از اين نسخه شفابخش كنيم ، فرمانش را
در زمـيـنـه عـلم و آگـاهـى و عـدل و داد و تـقـوى و پـرهـيـزگـارى ، اتـحـاد و
صميميت ، از خود گـذشـتـگى و جهاد و... پذيرا گرديم ، خواهيم ديد به سرعت نابسامانى
هامان سامان مى يابد.
ذكـر ايـن نـكـته : نيز ضرورت دارد كه اين نسخه مانند نسخه هاى ديگر وقتى مؤ ثر است
كـه بـه آن عـمـل شود و الا صد بار اگر بهترين نسخه هاى شفا بخش را بخوانيم و روى
سر بگذاريم ولى به آن عمل نكنيم ، نتيجهاى نخواهيم گرفت .
آيه و ترجمه
و إ ذا أ نعمنا على الانسن أ عرض و نا بجانبه و إ ذا مسه الشر كان يوسا
(83)
قل كل يعمل على شاكلته فربكم أ علم بمن هو أ هدى سبيلا
(84)
|
ترجمه :
83 - هنگامى كه به انسان نعمت مى بخشيم (از حق ) روى مى گرداند، و متكبرانه دور
ميشود، و هنگامى كه كمترين بدى به او ميرسد (از همه چيز) مايوس ميگردد.
84 - بـگـو هـر كـس طـبـق روش (و خـلق و خـوى خـود عمل ميكند پروردگار شما! آنها را
كه راهشان نيكوتر است بهتر مى شناسد.
تفسير:
هر كسى بر فطرت خود مى تند
بـعـد بـه يـكـى از ريـشـه دارترين بيماريهاى اخلاقى انسانهاى تربيت نايافته اشاره
كرده مى گويد: هنگامى كه به اين انسان نعمت مى بخشيم (غرور و استكبار به او دست مى
دهد) به پروردگار خود پشت ميكند و با حالت تكبر، دور ميشود
(و اذا انعمنا على الانسان اعرض و نا بجانبه ).
امـا هـنـگـامـى كـه نـعـمـت را از او سـلب كنيم ، و حتى مختصر ناراحتى به او برسد
ياس و نوميدى سر تا پاى او را فرا ميگيرد (و اذا مسه الشر كان يؤ سا)
اعـرض از ماده اعراض به معنى رويگردانيدن ، و منظور در اينجا روى برگردانيدن از خدا
و حق است .
نـا از مـاده ناى (بر وزن رأ ى ) به معنى دور شدن است ، و با اضافه كلمه بجانبه
معنى تكبر و غرور و موضعگيرى خصمانه را مى رساند.
از مـجموع اين جمله استفاده ميشود كه انسانهاى بى ايمان و يا ضعيف الايمان به هنگام
روى آوردن نـعـمـتـهـا آنـچـنان مغرور ميشوند كه به كلى بخشنده نعمتها را بدست
فراموشى مى سـپـارنـد، نـه تـنها فراموشش ميكنند بلكه يك حالت بى اعتنائى و اعتراض
و استكبار در برابر او به خود ميگيرند.
جمله مسه الشر اشاره به كمترين ناراحتى است كه به انسان دست ميدهد، يعنى آنها بقدرى
كمظرفيتند كه با مختصر گرفتارى ، دست و پاى خود را گم مى كنند و رشته افكارشان به
كلى در هم مى ريزد و ظلمت ياس و نوميدى بر قلبشان سايه مى افكند.
دومـيـن آيه روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ميفرمايد:
بگو هر كس بر طبق روش و خلق و خوى خود عمل ميكند (قل كل يعمل على شاكلته .
مؤ منانى كه از آيات قرآن ، شفا مى طلبند و رحمت كسب مى كنند، و ظالمانى كه جز
خسارت و زيـان ، بـهـرهـاى از آن نـمـى گـيـرنـد، و انـسـانـهـاى كـمـظـرفـيـتـى
كـه در حـال نـعـمـت مـغـرورنـد و در مـشـكـلات مـايـوس و زبـون ، هـمـه ايـنـهـا
طـبـق روحـيـاتـشـان عـمـل مـيـكـنـنـد، روحـيـاتـى كـه بـر اثـر تـعـليـم و
تـربـيـت و اعمال مكرر خود انسان شكل گرفته است .
و در ايـن مـيـان خـداونـد شـاهد و ناظر حال همه است : آرى پروردگار شما آگاهتر است
به كسانى كه راهشان بهتر و از نظر هدايت پربارتر است (فربكم اعلم بمن هو اهدى
سبيلا).
نكته ها:
1 - غرور و ياس دو بيمارى خطرناك اخلاقى
اين سخن را بسيار از ديگران شنيدهايم و يا به ديگران گفته ايم كه فلان كس ديگر خدا
را بنده نيست ، چرا كه به نوائى رسيده .
و نيز بسيار ديده ايم كه همين گونه اشخاص تازه به نوا رسيده و خدا را فراموش كرده ،
هـنـگـامـى كـه از آن حال سقوط ميكنند يا گرفتار شدائد ميشوند، چنان بيچاره و زبون
و دستپاچه و مايوس مى گردند كه انسان باور نميكند اينها همان آدمهاى سابقند!
آرى چـنـين است حال همه افراد كوته فكر، بيايمان و كمظرفيت ، به عكس دوستان خدا كه
روحـشـان هـمـچـون اوقـيـانـوس اسـت و سـختترين طوفانها در آنان اثر نميكند، چون
كوه در مـقابل حوادث سخت ايستاده اند و چون كاه در مقابل فرمان خدا، دنيا را به
آنها ببخشى دست و پاى خود را گم نمى كنند و جهان را از آنها بگيرى خم به ابرو نمى
آورند!
عـجب اينكه اين انسانهاى خود باخته كم تحمل كه حالاتشان در بسيارى از سوره هاى قرآن
آمـده اسـت (يـونـس 12 - لقـمـان 32 - فـجـر - 14 و 15 - فـصـلت 48 و 49) در حـال
سـختى ، خداپرست مى شوند و به فطرت الهى ، و خويشتن خويش باز مى گردند، امـا بـا
فـرو نـشـسـتـن طوفان حادثه ، چنان تغيير جهت ميدهند كه گوئى هرگز نام خدا را
نشنيده اند.
ايـن بـلاى بـزرگـى اسـت ، زيـرا سـبـب ميشود كه هرگز نتوانند در زندگى موضعگيرى
مستقل و صحيحى داشته باشند، تنها راه درمان اين بيمارى خطرناك بالا بردن سطح فكر در
پـرتـو عـلم و ايـمـان ، و تـرك وابـسـتـگـى و اسـارت در چنگال ماديات ، و قبول زهد
و پارسائى به معنى سازنده است .
ضمنا پاسخ اين سؤ ال از بيان فوق ، روشن شد كه ميگويند: آيات مورد
بـحث ، اين گونه افراد را در هنگام سختيها، يؤ س (نوميد) معرفى كرده ، در حالى كه
در آيات ديگر (مانند آيه 65 سوره عنكبوت ) آنها را به عنوان مخلصين له الدين كه
حاكى از نهايت توجه به خدا است در چنين حالى توصيف مينمايد.
ولى ايـن دو حالت با هم تضادى ندارند بلكه يكى مقدمه ديگرى است ، اين گونه افراد
بـه هنگام روبرو شدن با مشكلات از زندگى خويش به كلى مايوس ميشوند و همين حالت يـاس
سبب ميشود كه پرده ها از فطرتشان كنار برود و به درگاه خدا روى آورند، اما اين
تـوجـه اضـطـرارى نـه براى آنها افتخارى است و نه دليلى است بر بيداريشان ، زيرا
بـه مـحـض ايـنـكـه مـشـكـلات بـر طـرف گـردد، بـه هـمـان حال سابق كه طبيعت ثانوى
آنها شده رو مى آورند.
ولى اوليـاى حـق و بـنـدگـان راستين خدا نه تنها با ديدن چهره مشكلات مايوس
نميشوند، بـلكـه اين حوادث بر ميزان استقامتشان مى افزايد، و به خاطر اتكاء به خدا
و اعتماد به نـفـس ، حـالت تـهـاجـم بـيـشـتـر نـسـبت به مشكلات به خود مى گيرند
چرا كه ياس را در وجودشان راهى نيست
آنـهـا فـقـط خـدا را در مـشـكـلات نـشـنـاخـتـه انـد ، در هـمـه حـال بـا يـاد او
زنـده انـد ، و به ذات پاكش تكيه دارند، و نور رحمتش هميشه در قلب آنها پرتوافكن
است .
2 - شاكلة چيست ؟!
شـاكـلة در اصـل از مـاده شـكـل بـه مـعـنـى مـهـار كـردن حـيـوان اسـت ، و شـكـال
بـه خـود مـهار مى گويند، و از آنجا كه روحيات و سجايا و عادات هر انسانى او را
مـقـيـد بـه رويـه اى مـى كـنـد بـه آن شـاكـله مـيـگـويـنـد و كـلمـه اشكال به سؤ
ال ها و نيازها و كليه مسائلى گفته ميشود كه به نوعى انسان را
مقيد ميسازد.
بـه اين ترتيب مفهوم شاكله هيچگونه اختصاصى به طبيعت ذاتى انسان ندارد ، لذا مرحوم
طـبـرسـى در مـجـمع البيان دو معنى براى آن ذكر كرده است ، طبيعت و خلقت و نيز
طريقه و مـذهـب و سـنـت (چـرا كـه هـر يـك از ايـن امـور انـسـان را از نـظـر عمل
به نحوى مقيد ميسازد).
و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود آنها كه آيه فوق را دليلى بر حكومت صفات ذات بر انسان
گـرفـتـه انـد و آنرا دليلى بر جبر مى پندارند، و در اين راه تا آنجا پيش رفته اند
كه به تربيت و تزكيه اعتقاد ندارند، تا چه حد در اشتباهند.
ايـن طـرز تـفـكـر كـه به علل مختلف سياسى و اجتماعى و روانى كه در مباحث جبر و
اختيار آورده ايم بر ادبيات بسيارى از ملتها حكومت ميكند و براى توجيه نارسائيهاى
خود به آن مـتـوسـل ميشوند از خطرناكترين اعتقاداتى است كه ميتواند يك جامعه را به
ذلت و زبونى بكشاند، و در حال عقب افتادگى ، سالها يا قرنها نگاه دارد.
درست در شعر زير كه بيانگر اين تفكر در مساله تعليم و تربيت است بينديشيد:
درختى كه تلخ است اندر سرشت
|
و از جوى خلدش به هنگام آب
|
به بيخ انگبين ريزى و شهد ناب
|
اگـر بـراسـتى اين منطق ، زير بناى مسائل تربيتى و اجتماعى قرار گيرد بيهوده بودن
هر گونه تعليم و تربيت ، اجتناب ناپذير خواهد بود.
و به همين دليل ما معتقديم مسلك جبر هميشه دستاويزى براى سلطه هاى استعمارى بوده تا
به اين وسيله از واكنشهاى شديد مردمانى كه به زنجير كشيده
شده اند در امان بمانند.
جمله معروف : الجبر و التشبيه امويان و العدل و التوحيد علويان : عقيده جبر و تشبيه
خدا بـه مـوجـودات از اعـتـقـادات بـنـى امـيـه اسـت ، و عـقـيـده عدل و توحيد زير
بناى مكتب علوى است بيانگر اين واقعيت مى باشد.
خـلاصـه ، شـاكله هرگز به معنى طبيعت ذاتى نيست بلكه به هر گونه عادت و طريقه و
مـذهـب و روشـى كه به انسان جهت مى دهد شاكله گفته ميشود بنا بر اين عادات و سننى
كه انـسـان بـر اثـر تـكـرار يـك عـمـل اخـتـيـارى كـسـب كـرده اسـت ، و هـمچنين
اعتقاداتى كه با اسـتـدلال و يـا از روى تـعـصـب پذيرفته است ، همه اينها نقش تعيين
كننده دارند، و شاكله محسوب مى شوند.
اصـولا مـلكـات و روحـيات انسان معمولا جنبه اختيارى دارد چرا كه انسان هنگامى كه
عملى را تـكـرار كـنـد، نـخـسـت حـالت و سـپـس عـادت و بـعـد تـدريـجـا تـبـديـل
بـه مـلكـه مـيـشـود، هـمـيـن مـلكـات اسـت كـه بـه اعمال انسان شكل ميدهد و خط او
را در زندگى مشخص ميسازد، در حالى كه پيدايش آن مستند به عوامل اختيارى بوده است
.
در بـعـضـى از روايـات شـاكـله بـه نـيـت تـفـسـيـر شـده اسـت ، در اصـول كـافـى از
امـام صـادق (عـليـه السـلام ) چـنـيـن نـقـل شـده : النـيـة افـضـل مـن العـمـل
الا و ان النـيـة هـى العـمـل ، ثـم تـلا قـوله عـز و جـل قـل كـل يـعـمـل عـلى
شـاكـلتـه يـعـنـى عـلى نـيـتـه : نـيت افـضـل از عـمـل اسـت اصـلا نـيـت هـمـان
عـمـل اسـت سـپـس آيـه قل كل يعمل على شاكلته را قرائت فرمود و اضافه كرد منظور از
شاكله نيت است .
ايـن تـفـسير، نكته جالبى در بر دارد. و آن اينكه نيت انسان كه از اعتقادات او برمى
خيزد به عمل او شكل مى دهد، و اصولا خود نيت يكنوع شاكله يعنى امر مقيد كننده است ،
لذا گاهى نـيـت را بـه خـود عـمـل ، تـفـسـيـر فـرمـوده و گـاه آنـرا بـرتـر از عمل
شناخته ، چرا كه به هر حال خط عمل منشعب از خط نيت است .
در روايت ديگرى مى خوانيم كه از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدند آيا ميتوان در
معابد يـهود و كليساهاى نصارى نماز خواند؟ فرمود: در آنها نماز بخوانيد كسى مى
پرسد: آيا مـا در آن نـمـاز بـخـوانـيـم هـر چـنـد آنـهـا هـم در آن نماز ميخوانند؟
فرمود: آرى ، مگر قرآن نميخوانى آنجا كه ميفرمايد قل كل يعمل على شاكلته فربكم اعلم
بمن هو اهدى سبيلا سپس فرمود: تو به سوى قبلهات نماز بخوان و آنها را رها كن .
آيه و ترجمه
و يسلونك عن الروح قل الروح من أ مر ربى و ما أ وتيتم من العلم إ لا قليلا
(85)
|
ترجمه :
85 - از تـو در بـاره روح سـؤ ال مـيـكنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است ، و
جز اندكى از دانش به شما داده نشده است ؟
تفسير:
روح چيست ؟
در تـعـقـيـب آيـات گـذشـتـه بـه پـاسـخ بـعـضـى از سـؤ الات مـهـم مـشـركـان يـا
اهـل كـتـاب پـرداخـتـه ، مـيـگـويـد از تـو در بـاره روح سـؤ ال مـى كـنـند، بگو
روح از فرمان پروردگار من است و به شما بيش از اندكى علم و دانش داده نشده است (و
يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربى و ما اوتيتم من العلم الا قليلا).
مفسران بزرگ ، در گذشته و حال پيرامون معنى روح و تفسير اين آيه سخن بسيار گفته اند
و ما نخست به معنى روح در لغت ، سـپس به موارد استعمال آن در قرآن ، و بعد به تفسير
آيه و رواياتى كه در اين زمينه وارد شده است مى پردازيم :
1 - روح از نـظـر لغت در اصل به معنى نفس و دويدن است ، بعضى تصريح كرده اند كه روح
و ريـح (بـاد) هـر دو از يـك مـعـنـى مـشـتـق شـده اسـت ، و اگـر روح انـسـان كـه
گوهر مستقل مجردى است به اين نام ناميده شده به خاطر آنست كه از نظر تحرك و حيات
آفرينى و ناپيدا بودن همچون نفس و باد است ، اين از نظر معنى لغوى .
2 - موارد استعمال آن در قرآن بسيار متنوع است :
گاهى به معنى روح مقدسى است كه پيامبران را در انجام رسالتشان تقويت ميكرده ، مانند
آيـه 253 بـقـره و آتـيـنـا عـيـسـى بـن مـريـم البـيـنـات و ايـدنـاه بـروح القـدس
: مـا دلائل روشن در اختيار عيسى بن مريم قرار داديم و او را با روح القدس تقويت
نموديم .
گـاه بـه نـيـروى معنوى الهى كه مؤ منان را تقويت ميكند اطلاق شده ، مانند آيه 22
مجادله اولئك كـتـب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه : آنها كسانى هستند كه خدا
ايمان را در قلبشان نوشته و به روح الهى تاييدشان كرده است .
زمانى به معنى فرشته مخصوص وحى آمده و با عنوان امين توصيف شده ، مانند آيه 193
سـوره شعراء نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين : اين قرآن را روح
الامين بر قلب تو نازل كرد تا از انذار كنندگان باشى .
و گاه به معنى فرشته بزرگى از فرشتگان خاص خدا يا مخلوقى برتر از فرشتگان آمـده ،
مـانـنـد تـنـزل المـلائكـة و الروح فـيـهـا بـاذن ربـهـم مـن كـل امـر: در شـب
قـدر فـرشـتـگـان و روح ، به فرمان پروردگارشان براى تقدير امور نـازل ميشوند (آيه
4 سوره قدر) و در (آيه 38 سوره نبا) نيز مى خوانيم يوم يقوم الروح و الملائكة صفا:
در روز رستاخيز روح فرشتگان در يك صف قيام مى كنند،
و گاه به معنى قرآن يا وحى آسمانى آمده است مانند و كذلك اوحينا اليك روحا من
امرنا: اين گونه وحى به سوى تو فرستاديم ، روحى كه از فرمان ما است (شورى - 52).
و بالاخره زمانى هم به معنى روح انسانى آمده است ، چنانكه در آيات
آفـريـنش آدم مى خوانيم : ثم سواه و نفخ فيه من روحه : سپس آدم را نظام بخشيد و از
روح خود در آن دميد (آيه 9 سوره سجده ).
و هـمـچـنين فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين : هنگامى كه آفرينش آدم
را نظام بخشيدم و از روحم در او دميدم براى او سجده كنيد آيه 29 سوره حجر).
3 - اكنون سخن در اين است كه منظور از روح در آيه مورد بحث چيست ؟ اين كدام روح است
كه جـمـعى كنجكاو از آن سؤ ال كردند و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در
پاسخ آنها فـرمـود: روح از امـر پـروردگـار مـن اسـت و شـمـا جز دانش كمى نداريد؟!
از مجموع قرائن مـوجـود در آيـه و خـارج آن چـنـيـن استفاده ميشود كه پرسش كنندگان
از حقيقت روح آدمى سؤ ال كردند، همين روح عظيمى كه ما را از حيوانات جدا مى سازد و
برترين شرف ما است ، و تـمـام قـدرت و فـعـاليت ما از آن سرچشمه مى گيرد و به كمكش
زمين و آسمان را جولانگاه خـود قـرار مـى دهـيـم ، اسـرار عـلوم را مـى شـكافيم و
به اعماق موجودات راه مى يابيم مى خواستند بدانند حقيقت اين اعجوبه عالم آفرينش
چيست ؟
و از آنـجـا كـه روح ، سـاخـتـمـانـى مـغـايـر بـا سـاخـتـمـان مـاده دارد و اصول
حاكم بر آن غير از اصول حاكم بر ماده و خواص فيزيكى و شيميائى آنست پيامبر (صلى
اللّه عليه و آله و سلّم ) مامور مى شود در يك جمله كوتاه و پر معنى بگويد: روح ،
از عالم امر است يعنى خلقتى اسرار آميز دارد.
سـپـس بـراى ايـنـكـه از ايـن پاسخ تعجب نكنند، اضافه مى كند، بهره شما از علم و
دانش بـسـيار كم و ناچيز است ، بنا بر اين چه جاى شگفتى كه رازهاى روح را نشناسيد،
هر چند از همه چيز به شما نزديكتر است ؟
در تـفـسـيـر عـيـاشـى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) و امـام صـادق (عـليـه
السلام ) چنين نقل شده كه در تفسير آيه يسئلونك عن الروح فرمود: انما الروح خلق من
خلقه ، له بصر و قوة و تاييد، يجعله فى قلوب الرسل و المؤ منين : روح از مخلوقات
خداوند است بينائى و قدرت و قوت دارد خدا آنرا در دلهاى پيغمبران و مؤ منان قرار مى
دهد.
در حـديـث ديـگـرى از يـكـى از آن دو امـام بـزرگـوار نقل شده كه فرمود: هى من
الملكوت من القدرة : روح از عالم ملكوت و از قدرت خداوند است . در روايـات مـتعددى
كه در كتب شيعه و اهل تسنن آمده است مى خوانيم كه مشركان قريش اين سـؤ ال را از
دانـشـمـنـدان اهل كتاب گرفتند و مى خواستند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
را با آن بيازمايند، به آنها گفته شده بود كه اگر محمد (صلى اللّه عليه و آله و
سـلّم ) اطـلاعـات فـراوانـى در بـاره روح در اخـتـيـار شـمـا بـگـذارد دليـل بـر
عـدم صداقت او است ، لذا جمله كوتاه و پرمعنى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم
) براى آنها اعجابانگيز بود.
ولى در بـخـشـى ديـگـر از روايات كه از طرق اهلبيت (عليهمالسلام ) در تفسير آيه فوق
بـه مـا رسـيـده مـى بـيـنـيـم كـه روح بـه مـعـنـى مـخـلوقـى بـرتـر از جبرئيل و
ميكائيل معرفى شده كه با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امامان همواره
بوده است و آنانرا در خط سيرشان از هر گونه انحراف بازميداشت .
ايـن روايـات بـا آنچه در تفسير آيه گفتيم نه تنها مخالفتى ندارد، بلكه با آنها
هماهنگ اسـت چـرا كـه روح آدمى مراتب و درجاتى دارد، آن مرتبهاى از روح كه در
پيامبران و امامان اسـت مـرتـبـه فـوق العـاده والائى اسـت ، كه از آثارش معصوم
بودن از خطا و گناه و نيز آگاهى و علم فوق العاده است و مسلما چنين مرتبهاى از روح
از همه فرشتگان برتر خواهد بود حتى از جبرئيل و ميكائيل ! (دقت كنيد)
اصالت و استقلال روح
تـا آنـجـا كـه تاريخ علم و دانش بشرى نشان مى دهد، مساله روح و ساختمان و ويژگيهاى
اسرار آميزش ، همواره مورد توجه دانشمندان بوده است و هر دانشمندى به سهم خود
كوشيده است تا به محيط اسرار آميز روح گام بگذارد.
درسـت بـه هـمـيـن دليـل نـظـراتى كه در باره روح ، از سوى علماء و دانشمندان اظهار
شده بسيار زياد و متنوع است .
مـمـكـن اسـت عـلم و دانـش امـروز مـا - و حـتى علم و دانش آيندگان - براى پى بردن
به همه رازهـاى روح كافى نباشد، هر چند روح ما از همه چيز اين جهان بما نزديكتر است
، اما چون گـوهـر آن بـا آنـچـه در عـالم ماده با آن انس گرفته ايم تفاوت كلى دارد،
زياد هم نبايد تعجب كرد كه از اسرار و كنه اين اعجوبه آفرينش و مخلوق مافوق ماده سر
درنياوريم .
امـا بـه هـر حـال ايـن مـانـع از آن نـخـواهـد بـود كـه مـا دورنـماى روح را با
ديده تيز بين عقل ببينيم و از اصول و نظامات كلى حاكم بر آن آگاه شويم .
مـهـمـتـريـن اصـلى كـه بـايـد در ايـنـجـا شـنـاخـتـه شـود مـسـاله اصـالت و
اسـتـقـلال روح اسـت ، در بـرابر مكتبهاى ماده گرا كه روح را مادى و از خواص ماده
مغزى و سلولهاى عصبى ميدانند و ماوراى آن هيچ !.
و مـا بـيـشـتـر در اينجا به همين بحث مى پردازيم ، چرا كه بحث بقاى روح و مساله
تجرد كامل يا تجرد برزخى متكى به آن است .
امـا قـبـل از ورود در ايـن بـحث ذكر اين نكته را لازم ميدانيم كه تعلق روح به بدن
انسان - آنـچـنـان كـه بـعـضـى گـمـان كـرده انـد - تـعـلقـى از قـبـيـل حـلول و
فـى المثل مانند ورود باد در مشك نيست - بلكه يكنوع ارتباط و پيوندى است بـر اساس
حاكميت روح بر تن و تصرف و تدبير آن كه بعضى آن را تشبيه به تعلق معنى به لفظ كرده
اند.
البته اين مساله در لابلاى بحث استقلال روح روشن خواهد شد.
اكنون به اصل سخن باز گرديم .
در ايـن كـه انـسـان بـا سـنـگ و چـوب بـى روح فرق دارد شكى نيست ، زيرا ما به خوبى
احـسـاس مـيـكـنـيـم كه با موجودات بى جان و حتى با گياهان تفاوت داريم ، ما مى
فهميم ، تصور مى كنيم ، تصميم مى گيريم ، اراده داريم ، عشق ميورزيم ، متنفر ميشويم
، و...
ولى گـيـاهـان و سـنـگـهـا هيچ يك از اين احساسات را ندارند، بنا بر اين ميان ما و
آنها يك تفاوت اصولى وجود دارد، و آن داشتن روح انسانى است .
نـه مـاديـهـا و نـه هـيـچ دسـتـهـاى ديـگـر هـرگـز مـنـكـر اصـل وجـود روح و روان
نـيـسـتـنـد و بـه هـمـين دليل همه آنها روانشناسى (پسيكولوژى ) و روانكاوى
(پسيكاناليزم ) را به عنوان يك علم مثبت مى شناسند، اين دو علم گر چه تقريبا از
جـهـاتـى مـراحـل طـفـوليـت خـود را طـى مـيـكـنـنـد ولى بـه هـر حال از علومى
هستند كه در دانشگاه هاى بزرگ دنيا بوسيله استادان و دانشپژوهان تعقيب مى شـونـد و
هـمـانـطـور كـه خـواهـيـم ديـد روان و روح دو حـقـيـقـت جـداى از هـم نـيـسـتـنـد
بلكه مراحل مختلف يك واقعيتند.
آنـجـا كـه سـخـن از ارتـبـاط روح بـا جـسـم اسـت و تـاثـيـر مـتـقـابـل ايـن دو در
يـكديگر بيان ميشود نام روان بر آن مى گذاريم و آنجا كه پديده هاى روحى جداى از جسم
مورد بحث قرار مى گيرند نام روح را به كار مى بريم .
خلاصه اينكه هيچكس انكار نميكند كه حقيقتى بنام روح و روان در ما وجود دارد.
اكـنـون بايد ديد جنگ دامنه دار ميان ماترياليستها از يكسو و فلاسفه متافيزيك و
روحيون از سوى ديگر در كجاست ؟
پاسخ اين است كه : دانشمندان الهى و فلاسفه روحيون معتقدند غير از
مـوادى كـه جـسـم انسان را تشكيل مى دهد، حقيقت و گوهر ديگرى در او نهفته است كه از
جنس ماده نيست اما بدن آدمى تحت تاثير مستقيم آن قرار دارد.
بـعبارت ديگر: روح يك حقيقت ماوراى طبيعى است كه ساختمان و فعاليت آن غير از
ساختمان و فـعـاليـت جـهـان مـاده اسـت درسـت اسـت كـه دائما با جهان ماده ارتباط
دارد، ولى ماده و يا خاصيت ماده نيست !
در صـف مـقـابـل ، فـلاسـفـه مـادى قـرار دارنـد: آنـهـا مـى گـويـنـد: مـا
مـوجـودى مـسـتـقـل از مـاده بـنـام روح يا نام ديگر سراغ نداريم هرچه هست همين
ماده جسمانى و يا آثار فيزيكى و شيميائى آن است .
مـا دسـتـگـاهـى بـنـام مـغـز و اعـصـاب داريـم كـه بـخـش مـهـمـى از اعـمـال
حـياتى ما را انجام مى دهند، و مانند ساير دستگاههاى بدن مادى هستند و تحت قوانين
ماده فعاليت مى كنند.
مـا غـده هـائى در زيـر زبـان داريم بنام غده هاى بزاق كه هم فعاليت فيزيكى دارند و
هم شـيـمـيـائى ، هـنـگـامى كه غذا وارد دهان ميشود، اين چاههاى آرتزين ! بطور
خودكار و كاملا اتوماتيك شروع بكار مى كنند، و چنان حسابگرند كه درست به همان
اندازه كه آب براى جـويـدن و نـرم كردن غذا لازم است روى آن مى پاشند غذاهاى آبدار،
كم آب ، خشك ، هر كدام باندازه نياز خود سهميه اى از آب دهان دريافت ميدارند.
مـواد اسـيـدى خصوصا هنگامى كه زياد غليظ باشند، فعاليت اين غده ها را افزايش
ميدهند، تا سهم بيشترى از آب دريافت دارند، و به اندازه كافى رقيق شوند و به
ديوارهاى معده زيانى نرسانند!
و هنگامى كه غذا را فرو برديم فعاليت اين چاهها خاموش ميگردد، خلاصه نظام عجيبى بر
ايـن چـشـمـه هـاى جـوشـان حـكـومـت مـيـكـنـد كـه اگـر يـك سـاعـت تعادل و حساب
آنها بهم بخورد، يا دائما آب از لب و لوچه ما سرازير است و يا
باندازهاى زبان و گلوى ما خشك ميشود كه لقمه در گلوى ما گير ميكند!. اين كار فيزيكى
بزاق است ، ولى ميدانيم كار مهمتر بزاق كار شيميائى آن است ، مواد مختلفى با آن
آميخته است كه با غذا تركيب ميشوند و زحمت معده را كم مى كنند.
مـاتـريـاليـسـتـهـا ميگويند: سلسله اعصاب و مغز ما شبيه غده هاى بزاقى و مانند آن
داراى فـعـاليـتـهـاى فيزيكى و شيميائى است (كه به طور مجموع فيزيكوشيميائى بان
گفته ميشود) و همين فعاليتهاى فيزيكوشيميائى است كه ما نام آن را پديده هاى روحى و
يا روح ميگذاريم .
آنـهـا ميگويند: هنگامى كه مشغول فكر كردن هستيم يك سلسله امواج الكتريكى مخصوص از
مـغـز مـا بـرمـيـخـيزد، اين امواج را امروز با دستگاههائى ميگيرند و روى كاغذ ثبت
مى كنند، مـخـصـوصـا در بـيـمـارستانهاى روانى با مطالعه روى اين امواج راههائى
براى شناخت و درمان بيماران روانى پيدا ميكنند، اين فعاليت فيزيكى مغز ما است .
|