تفسير نمونه جلد ۱۱
جمعي از فضلا
- ۷ -
اما گاه مى شود كه پيروان بدون اينكه مايل باشند اغفال مى شوند و تحت تاءثير وسوسه
هاى رهبران گمراه قرار مى گيرند كه نمونه آن در ميان مردم عوام در بسيارى از جوامع
ديده مى شوند، آنها حتى ممكن است با قصد تقرب الى الله به دنبال چنين برنامه هائى
حركت كنند، در اين صورت همه بار گناهانشان بر دوش پيشوايان گمراه است ، و خودشان
اگر در تحقيق كوتاهى نكرده باشند مسؤ ليتى ندارند، ولى دسته اول كه با علم و آگاهى
تبعيت كرده اند مسلما سر سوزنى از گناهشان كم نمى شود در عين اينكه پيشوايانشان
سهمى از مسؤ ليت را
بر دوش مى كشند.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه تعبير (بغير
علم )
دليل بر آن نيست كه پيروان اين گمراهان هيچگونه آگاهى از وضع رهبرانشان نداشتند و
به طور كلى اغفال شده بودند تا هيچگونه مسؤ ليتى شخصا نداشته باشند، بلكه اين تعبير
همانند آنست كه ميگوئيم افراد جاهل و نادان زود به دام اغواگران مى افتند، اما
افراد دانا بسيار دير.
لذا قرآن در آيات ديگر اين پيروان را تبرئه نكرده و سهمى از مسئوليت را نيز براى
آنان قائل شده است ، چنانكه در آيه 47 و 48 سوره مؤ من مى خوانيم و اذ يتحاجون فى
النار فيقول الضعفاء للذين استكبروا انا كنا لكم تبعا فهل انتم مغنون عنا نصيبا من
النار - قال الذين استكبروا انا كل فيها ان الله قد حكم بين العباد:
(گمراه كنندگان و گمراه شوندگان در دوزخ با هم بحث و جدل مى كنند،
پيروان نادان و ضعيف به مستكبرين مى گويند ما پيرو شما بوديم ، آيا سهمى از آتش را
به جاى ما مى پذيريد؟! آنها پاسخ مى دهند ما همگى در دوزخيم خداوند حكم (عادلانه اى
) بين بندگانش كرده است )!
آيه بعد به بيان اين نكته مى پردازد كه اين اولين بار نيست كه مستكبران به رهبران
الهى تهمت مى زنند و وحى آسمانى را اساطير اولين مى شمارند، بلكه آنهائى كه قبل از
اينها بودند نيز از اين گونه توطه ها داشتند، ولى خداوند به سراغ شالوده زندگى آنها
رفت و از اساس آن را ويران نمود، و سقف بر سرشان از بالا فرود آمد! (قد مكر الذين
من قبلهم فاتى الله بنيانهم من القواعد فخر عليهم السقف من فوقهم ). و عذاب و
مجازات الهى از آنجا كه باور نمى كردند و نمى دانستند به سراغشان آمد (و اءتاهم
العذاب من حيث لا يشعرون ).
گر چه بعضى از مفسران آيه فوق را به جريان كار (نمرود)
و ساختمانى كه به پندارش براى صعود به آسمان و مبارزه با خداى آسمان !! ساخته بود
تفسير كرده اند، و بعضى ديگر به جريان بختالنصر، ولى مسلم است كه مفهوم آيه عام است
، و توطئه هاى همه مستكبران و رهبران گمراه را در بر ميگيرد.
جالب اينكه قرآن مى گويد: خداوند براى بر هم زدن توطئه هاى اين مستكبران اقدام
روبنائى نمى كند، بلكه به سراغ ريشه و زيربناى كار آنها رفته ، تشكيلاتشان را از
اساس به هم مى ريزد، و سقفها را بر سرشان فرود مى آورد. آرى چنين است مجازات الهى
درباره اين گونه افراد.
مسلما ريشه كن كردن ساختمان و فرود آمدن سقف ، ممكن است اشاره به ساختمان و سقف
ظاهرى آنها باشد كه بر اثر زلزله ها و صاعقه ها در هم كوبيده شد و بر سر آنان فرود
آمد، و ممكن است كنايه از سازمان و تشكيلات آنها باشد كه به فرمان خدا از ريشه بر
كنده شد، و نابود گشت ، ضمنا مانعى ندارد كه آيه اشاره به هر دو معنى باشد.
اين نكته نيز قابل ملاحظه است كه قرآن بعد از ذكر كلمه
(سقف ) تعبير به
(من فوقهم ) مى كند، با اينكه
مسلما سقف هميشه در طرف بالا است ، اين ممكن است به خاطر تاكيد باشد و هم به خاطر
بيان اين نكته كه گاهى ممكن است سقف فرود آيد ولى صاحب خانه در آنجا نباشد اما در
مورد اين تبهكاران سقف فرود آمد و آنها زير آن بودند و نابود شدند
تاريخ امروز و گذشته چقدر زنده و روشن صحنه هاى اين مجازات الهى را نشان ميدهد،
زورمندان و جبارانى بوده اند كه دستگاه خويش را آنچنان مستحكم مى پنداشتند كه نه
براى خود بلكه براى آينده فرزندانشان در آن دستگاه نقشه مى كشيدند و طرح مى ريختند
و ظاهرا تمام مقدمات براى حفظ قدرت و ثبات نظامشان را فراهم ساخته بودند، ولى
ناگهان از همانجا كه آنها
هيچ فكرش را نمى كردند عذاب الهى به سراغشان آمد و سقف بارگاهشان را بر سرشان فرو
ريخت ، آنچنان نابود يا پراكنده شدند كه گوئى هرگز بر صفحه زمين نبودند!
آنچه گفته شد عذاب دنياى آنها است ولى مجازات آنها به همين جا پايان نمى گيرد، بلكه
بعد از اين در روز رستاخيز خدا آنها را رسوا مى سازد (ثم يوم القيامة يخزيهم ).
و آنها را مورد سؤ ال قرار ميدهد و مى گويد كجا هستند آن شريكانى كه شما براى من
ساخته بود، و به آنها عشق مى ورزيديد، و به خاطر آنها با ديگران به مجادله و حتى
دشمنى برمى خاستيد)؟! (و يقول اين شركائى
الذين كنتم تشاقون فيهم ).
در اينجا آنها پاسخى براى اين سؤ ال مسلما ندارند ولى عالمان در آنجا زبان به سخن
مى گشايند و مى گويند شرمندگى و رسوائى و همچنين بدبختى امروز براى كافران است (قال
الذين اوتوا العلم ان الخزى اليوم و السوء على الكافرين ).
و از اينجا روشن مى شود كه سخنگويان در قيامت ، عالمان و دانشمندانند چرا كه در آن
محضر بزرگ بايد سخنى گفت كه خلافى در آن نباشد و اين از كسى جز عالمان با ايمان
ساخته نيست .
و اگر مى بينيم در بعضى از روايات اهلبيت (عليه السلام ) تفسير به امامان معصوم شده
است ، به خاطر آن است كه آنها مصداق اتم و اكمل عالمان باايمانند.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه منظور از اين سؤ ال و جواب كه ميان مشركان و عالمان
رد و بدل مى شود كشف مطلب پنهان و مكتومى نمى باشد، بلكه اين خود يكنوع مجازات و
كيفر روانى است ، به خصوص اينكه مؤ منان آگاه در اين جهان همواره مورد ملامت و
سرزنش اين مشركان مغرور بودند، و در آنجا بايد اين مغروران كيفر خود را از همين راه
ببينند و مورد ملامت و شماتت واقع شوند در جائى كه هيچ راه انكار و نجات براى آنها
نيست .
آيه بعد توصيفى از كافران مى كند كه آيه قبل با نام آنها پايان يافته بود با تعبيرى
كه درس تكان دهندهاى براى بيدار كردن غافلان و بيخبران است مى گويد آنها كسانى
هستند كه فرشتگان مرگ روح آنها را مى گيرند، در حالى كه به خود ظلم كرده بودند
(الذين تتوفيهم الملائكة ظالمى انفسهم ).
زيرا انسان هر ظلم و ستمى كند در درجه اول به خودش باز ميگردد و خانه خويشتن را قبل
از خانه ديگران ويران مى سازد، چرا كه گام اول ظلم گام اول ويرانگرى ملكات درونى و
صفات برجسته خود انسان است ، و از اين گذشته بنياد ظلم در هر جامعهاى بر قرار شود،
با توجه به پيوندهاى اجتماعى ، سرانجام دور ميزند و به خانه ظالم بر مى گردد.
اما آنها هنگامى كه خود را در آستانه مرگ مى بينند و پردههاى غرور و غفلت از مقابل
چشمانشان كنار ميرود فورا تسليم مى شوند، و مى گويند ما كار بدى انجام نمى داديم !
(فالقوا السلم ما كنا نعمل من سوء).
چرا آنها انجام هر گونه كار بد را انكار مى كنند؟ آيا دروغ مى گويند، به خاطر اينكه
دروغ بر اثر تكرار، صفت ذاتى آنها شده است ؟ و يا مى خواهند بگويند ما ميدانيم اين
اعمال را انجام دادهايم ولى اشتباه كردهايم و سوء نيت نداشته ايم ، ممكن است هر دو
باشد.
ولى بلافاصله به آنها گفته مى شود شما دروغ ميگوئيد، اعمال زشت فراوانى انجام داديد
آرى خداوند از اعمال و همچنين از نيتهاى شما با خبر است (بلى ان الله عليم بما كنتم
تعملون ).
بنابر اين جاى انكار كردن و حاشا نمودن نيست !
(اكنون كه چنين است از درهاى جهنم وارد
شويد در حالى كه جاودانه در آن خواهيد بود)
(فادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها).
(چه جاى بدى است جايگاه متكبران
) (فلبئس مثوى المتكبرين ).
نكته ها :
1 - سنت حسنه و سيئه
براى انجام يك عمل قطعا مقدمات زيادى لازم است ، و در اين ميان نقش رهبران و ارشاد
كنندگان و يا وسوسه گران ، نقش مهمى است ، همچنين نقش سنتهاى خوب يا زشت و ننگين كه
زمينه فكرى و اجتماعى را براى اين گونه اعمال فراهم مى كند نمى توان از نظر دور
داشت ، بلكه گاه مى شود كه نقش رهبران ، و يا سنتگزاران بر همه عوامل ديگر پيشى مى
گيرد.
از اين رو هيچ دليلى ندارد كه آنها شريك جرم و يا شريك در نيكيها نباشند.
روى همين منطق در آيات قرآن و روايات اسلامى به مساءله دلالت بر نيكى و بدى و يا
سنت گذاردن ، اعم از نيك و بد تكيه فراوان شده است .
در آيات فوق خوانديم كه مستكبران گمراه و اغواگر، هم بار گناهان خويش را بر دوش مى
كشند و هم سهمى از بار گناهان پيروانشان را (بى آنكه از مسئوليت پيروان كاسته شود).
اين موضوع تا آنجا مورد اهميت ، كه به گفته پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و
سلم ) الدال على الخير كفاعله : آنكس كه دعوت به نيكى مى كند همانند فاعل آنست
).
در حديثى كه در ذيل آيات فوق ، از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده مى
خوانيم : ايما داع دعى الى الهدى فاتبع ، فله مثل اجورهم ، من غير ان ينقص من
اجورهم شيئا و ايما داع دعى الى ضلالة فاتبع عليه ، فان عليه مثل اوزار من اتبعه ،
من غير ان ينقص من اوزارهم شيئا!: (هر كسى
دعوت به هدايت كند و از او پيروى كنند، پاداشى همچون پاداش پيروانش خواهد داشت ، بى
آنكه از پاداش آنها چيزى كاسته شود. و هر كس دعوت به ضلالت كند و از او پيروى كنند
همانند كيفر پيروانش را خواهد داشت ، بى آنكه از كيفر آنها كاسته شود.
و از امام باقر (عليه السلام ) چنين نقل شده : من استن بسنة عدل فاتبع كان له اجر
من عمل بها، من غير ان ينتقص من اجورهم شى ء و من استن سنة جور فاتبع كان عليه مثل
وزر من عمل به ، من غير ان ينتقص من اوزارهم شى ء: كسى كه سنت عدلى ايجاد كند و از
آن پيروى شود همانند پاداش كسانى را كه به آن عمل مى كنند خواهد داشت ، بى آنكه از
پاداش آنها كم شود و كسى كه سنت ظلمى بگذارد و از آن پيروى شود همانند گناه كسانى
كه به آن عمل مى كنند خواهد داشت ، بى آنكه چيزى از گناهان آنها كاسته شود.
به همين مضمون روايات متعدد ديگرى از پيشوايان معصوم نقل شده كه شيخ حر عاملى (ره )
در جلد يازدهم وسائل كتاب الامر بالمعروف و النهى عن المنكر
باب شانزدهم ، آنها را جمع آورى كرده است .
در صحيح مسلم نيز حديثى از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) به مضمون زير
آمده است : پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در ميان ياران نشسته بود، جمعى پا
برهنه و فاقد لباس خدمتش رسيدند در حالى كه شمشيرها را بر كمر بسته بودند (و آماده
جهاد بودند) از مشاهده فقر آنها، چهره پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دگرگون
شد، به خانه رفت و سپس برگشت و به بلال دستور داد مردم را دعوت به اجتماع و نماز
كند، بعد از برگزارى نماز پيامبر خطبه اى خواند و فرمود: اى مردم از خدا بترسيد
همان خدائى كه شما را همگى از يك نفس آفريد و بدانيد خدا مراقب شما است ، مردم !
تقوا پيشه كنيد و به فكر فرداى قيامت باشيد، هر كدام بتوانيد از دينار، درهم ، لباس
، گندم ، خرما، حتى بخشى از يك دانه خرما به نيازمندان كمك كنيد.
در اين هنگام مردى از انصار، كيسه پولى آورد كه در دستش جاى نمى گرفت اين امر سبب
تشويق مردم شد و پشت سر هم كمكهاى مختلف فراهم كردند بحدى كه دو كوپه از مواد غذائى
و لباس جمع شد، آثار سرور در چهره پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نمايان گشت
در اين هنگام فرمود: من سن فى الاسلام سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها بعده من
غير ان ينقص من اجورهم شى ء و من سن فى الاسلام سنة سيئة كان عليه وزرها و وزر من
عمل بها من بعده من غير ان ينقص من اوزارهم شى ء.
معنى اين بخش از حديث همانند احاديث سابق است .
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه اين احاديث و مانند آن از آيات قرآن ، با آيه 164
انعام و لا تزر وازرة وزر اخرى (كسى گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد) چگونه سازگار
است ؟
پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته كاملا روشن است ، و آن اينكه اينها
مسئول گناهان ديگرى نيستند بلكه مسئول گناهان خويشند، زيرا در تحقق گناه ديگران
شركت داشتند و از يك نظر گناه خودشان محسوب مى شود.
2 - تسليم بيهوده !
كمتر كسى پيدا مى شود كه حقيقت را در مرحله شهود ببيند و باز هم آن را انكار كند،
به همين دليل گنهكاران و ستمگران هنگامى كه در آستانه مرگ قرار مى گيرند و پردهه اى
غفلت و غرور كنار مى رود و چشم برزخى پيدا مى كنند اظهار ايمان مى كنند، همانگونه
كه در آيات فوق خوانديم فالقوا السلم .
منتها در اين هنگام سخنان مختلفى دارند، بعضى اعمال زشت خود را حاشا مى كنند و مى
گويند: ما عمل بدى انجام نداديم (همانگونه كه در آيات فوق آمده ) يعنى آنقدر دروغ
گفتند كه دروغ جزء خميره وجودشان شده و با اينكه مى دانند جاى دروغ نيست باز هم
دروغ مى گويند!، حتى از بعضى آيات قرآن استفاده مى شود كه در رستاخيز نيز جمعى دروغ
مى گويند قالوا و الله ربنا ما كنا مشركين : مشركان مى گويند سوگند به پروردگار كه
ما مشرك نبوديم ! (سوره انعام آيه 23).
بعضى ديگر اظهار ندامت مى كنند و تقاضاى بازگشت به دنيا (سوره سجده آيه 12).
بعضى ديگر تنها ابراز ايمان مى كنند مانند فرعون (سوره يونس - 90) ولى به هر حال
هيچيك از اين سخنان پذيرفته نخواهد شد، چرا كه وقت آن گذشته است و اين گونه ابراز
ايمان جنبه اضطرارى دارد و كرارا گفتهايم كه ايمان اضطرارى بى اثر است .
آيه و ترجمه
و قيل للذين اتقوا ما ذا اءنزل ربكم قالوا خيرا للذين اءحسنوا فى هذه الدنيا حسنة و
لدار الاخرة خير و لنعم دار المتقين
(30)
جنت عدن يدخلونها تجرى من تحتها الا نهر لهم فيها ما يشاءون كذلك يجزى الله المتقين
(31)
الذين تتوفئهم الملئكة طيبين يقولون سلم عليكم ادخلوا الجنة بما كنتم تعملون
(32)
|
ترجمه :
30 - و هنگامى كه بپرهيزگاران گفته مى شد پروردگار شما چه نازل كرده است ؟ مى
گفتند: خير (و سعادت ) براى كسانى كه نيكى كردند در اين دنيا نيكى است ، و سراى
آخرت از آنهم بهتر است ، و چه خوب است سراى پرهيزكاران .
31 - باغهائى از بهشت جاويدان است كه همگى وارد آن مى شوند، نهرها از زير آن جريان
دارد و هر چه را بخواهند در آنجا هست !
32 - همانها كه فرشتگان (قبض ارواح ) روحشان را مى گيرند در حالى كه پاك و
پاكيزهاند به آنها مى گويند سلام بر شما باد، وارد بهشت شويد بخاطر اعمالى كه انجام
تفسير :
سرنوشت پاكان و نيكان
در آيات گذشته اظهارات مشركان درباره قرآن و نتائج آنرا خوانديم ، اما در آيات مورد
بحث ، اعتقاد مؤ منان را با ذكر نتائجش مى خوانيم :
نخست مى گويد: هنگامى كه به پرهيزگاران گفته مى شود پروردگار شما چه چيز نازل كرده
است ؟ مى گويند خير و نيكى (و قيل للذين اتقوا ما ذا انزل ربكم قالوا خيرا).
در تفسير قرطبى مى خوانيم در آن هنگام كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در
مكه بود، در موسم حج كه از اطراف جزيره عربستان مردم گروه گروه وارد مكه مى شدند،
چون جسته گريخته مطالبى درباره پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) به
گوششان رسيده بود، با افراد مختلف كه روبرو مى شدند از آنها پيرامون اين موضوع سؤ
ال مى كردند، هر گاه از مشركان اين سؤ ال را مى كردند آنها مى گفتند: چيزى نيست ،
همان افسانه هاى خرافى و اسطورهه اى پيشينيان ، و هر گاه با مؤ منان روبرو مى شدند
و اين سؤ ال را مطرح مى كردند و مى گفتند پروردگار ما جز خير و نيكى نازل نكرده است
.
چه تعبير رسا و زيبا و جامعى ؟ خير آنهم خير مطلق ، كه مفهوم گسترده اش همه نيكيها،
سعادتها و پيروزيهاى مادى و معنوى را در بر مى گيرد، خير در رابطه با دنيا، خير در
رابطه با آخرت ، خير براى فرد و خير براى جامعه ، خير در زمينه تعليم و تربيت و در
زمينه سياست و اقتصاد و امنيت و آزادى خلاصه خير از هر نظر (زيرا ميدانيم هنگامى كه
متعلق يك كلمه را حذف كنيم مفهوم آن عموميت پيدا خواهد كرد).
ذكر اين نكته نيز لازم است كه درباره قرآن تعبيرات گوناگونى در خود
قرآن وارد شده است ، تعبير به نور، شفاء، هدايت ، فرقان (جدا كننده حق از باطل ) حق
، تذكره و مانند اينها، ولى شايد اين تنها آيه اى است كه در آن تعبير به خير شده
است و مى توان گفت همه آن مفاهيم خاص ، در اين مفهوم عام جمع است .
ضمنا تفاوت تعبيرى كه مشركان و مؤ منان درباره قرآن مى كردند، قابل ملاحظه است : مؤ
منان مى گفتند: خيرا يعنى انزل خيرا (خداوند خير و نيكى نازل كرده است ) و به اين
وسيله ايمان خود را به وحى بودن قرآن آشكار مى ساختند.
اما هنگامى كه از مشركان سؤ ال مى كردند پروردگارتان چه چيز نازل كرده ، آنها مى
گفتند اينها اساطير الاولين است ، و به اين ترتيب ، وحى بودن قرآن را به كلى انكار
مى كردند.
سپس همانگونه كه در آيات گذشته ، نتيجه اظهارات مشركان ، به صورت كيفرهاى مضاعف
دنيوى و اخروى ، مادى و معنوى ، بيان شد، در آيه مورد بحث نتيجه اظهارات ممنان به
اين صورت بيان شده است : براى كسانى كه نيكى كردند در اين دنيا نيكى است (للذين
احسنوا فى هذه الدنيا حسنة ).
جالب اينكه حسنة كه پاداش آنها همانند خير كه اظهار آنها بوده ، مطلق گذاشته شده
است و انواع حسنات و نعمتهاى اين جهان را در بر مى گيرد، اين پاداش دنياى آنها است
، سپس اضافه مى كند سراى آخرت از اين هم بهتر است ، و چه خوبست سراى پرهيزكاران ؟
(و لدار الاخرة خير و لنعم
دار المتقين ).
باز در اين تعبير به كلمه (خير)
و جمله (نعم دار المتقين
) برخورد مى كنيم كه هر دو، مطلقند با مفهوم گستردهشان ، و بايد هم چنين
باشد چرا كه پاداشها، بازتابهائى هستند از اعمال انسانها، در كيفيت و كميت آنها!.
ضمنا از آنچه گفتيم روشن شد كه جمله للذين احسنوا... تا آخر آيه ظاهرا كلام خدا است
، و قرينه مقابله ميان اين آيات و آيات گذشته ، اين معنى را تقويت مى كند، هر چند
بعضى از مفسران ، در تفسير آن دو احتمال داده اند، نخست اينكه كلام خدا باشد، و
ديگر اينكه دنباله كلام پرهيزكاران است .
آيه بعد سراى پرهيزكاران را كه قبلا بطور سربسته بيان شد، توصيف كرده مى گويد: سراى
پرهيزكاران باغهاى جاويدان بهشت است كه همگى وارد آن مى شوند (جنات عدن يدخلونها).
نهرهاى جارى از پاى درختان آنها مى گذرد (تجرى من تحتها الانهار). تنها مساءله باغ
و درخت مطرح نيست ، بلكه هر چه بخواهند در آنجا هست (لهم فيها ما يشاءون ).
آيا تعبيرى از اين وسيعتر و مفهومى از اين جامعتر درباره نعمتهاى بهشتى پيدا مى
شود؟
حتى اين تعبير از تعبيرى كه در آيه 71 سوره زخرف آمده است وسيعتر به نظر مى رسد
آنجا كه مى گويد و فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين : در بهشت هر آنچه دلها
بخواهد و چشمها از آن لذت برد وجود دارد آنجا سخن از خواست دلها است و اينجا سخن از
خواست مطلق (يشاءون ).
بعضى از مفسران از مقدم بودن (لهم فيها)
بر ما (يشاءون
) انحصار
استفاده كرده اند يعنى تنها در آنجا است كه انسان هر چه را بخواهد مى يابد و گرنه
چنين امرى در دنيا غير ممكن است !.
گفتيم آيات مورد بحث كه توضيحى از چگونگى زندگى و مرگ پرهيزكاران است هماهنگ و
همقرينه با آيات گذشته است كه از مشركان مستكبر سخن مى گفت ، در آنجا خوانديم كه
فرشتگان مرگ آنها را قبض روح مى كنند در حالى كه ستمگرند و مرگ آنها آغاز دوران
جديدى از بدبختى آنهاست و سپس به آنها فرمان داده مى شود كه به درهاى جهنم ورود
كنيد.
اما در اينجا مى خوانيم كه پرهيزكاران كسانى هستند كه فرشتگان قبض ارواح ، روح
آنانرا مى گيرند در حالى كه پاك و پاكيزهاند (الذين تتوفاهم الملائكة طيبين ).
پاكيزه از آلودگى شرك پاكيزه از ظلم و استكبار و هر گونه گناه .
در اينجا فرشتگان به آنها مى گويند سلام بر شما باد (يقولون سلام عليكم ).
سلامى كه نشانه امنيت و سلامت و آرامش كامل است .
سپس مى گويند وارد بهشت شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد (ادخلوا الجنة بما
كنتم تعملون ).
تعبير به تتوفاهم (روح آنها را دريافت مى دارند) تعبير لطيفى است درباره مرگ ،
اشاره به اينكه مرگ به معنى فنا و نيستى و پايان همه چيز نيست ، بلكه انتقالى است
از يك مرحله به مرحله بالاتر.
در تفسير الميزان مى خوانيم كه در اين آيه ، سه موضوع مطرح است :
1 - طيب و پاكيزه بودن 2 - سلامت و امنيت از هر نظر 3 - راهنمائى به بهشت .
اين سه موهبت همانست كه در آيه 82 سوره انعام نظير آن را مى خوانيم الذين آمنوا و
لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون : آنها كه ايمان آوردند و
ايمان خود را با ظلم و ستمى نيالودند، امنيت براى آنها است ، و هدايت مى شوند.
آيه و ترجمه
هل ينظرون إ لا اءن تأ تيهم الملئكة اءو يأ تى اءمر ربك كذلك فعل الذين من قبلهم و
ما ظلمهم الله و لكن كانوا اءنفسهم يظلمون
(33)
فأ صابهم سيات ما عملوا و حاق بهم ما كانوا به يستهزءون
(34)
و قال الذين اءشركوا لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شى ء نحن و لا ءاباؤ نا و لا
حرمنا من دونه من شى ء كذلك فعل الذين من قبلهم فهل على الرسل إ لا البلغ المبين
(35)
و لقد بعثنا فى كل اءمة رسولا اءن اعبدوا الله و اجتنبوا الطغوت فمنهم من هدى الله
و منهم من حقت عليه الضللة فسيروا فى الا رض فانظروا كيف كان عقبة المكذبين
(36)
إ ن تحرص على هدئهم فإ ن الله لا يهدى من يضل و ما لهم من ناصرين
(37)
|
ترجمه :
33 - آيا آنها جز اين انتظارى دارند كه فرشتگان (قبض ارواح ) به سراغشان بيايند يا
فرمان پروردگارت (دائر بمجازاتشان ) فرا رسد (آنگاه توبه كنند، كه توبه آنها در آن
زمان بى اثر است ؟ آرى ) آنها كه پيش از ايشان بودند نيز چنين كردند، خداوند به
آنها ستم نكرد، ولى آنان به خويشتن ستم نمودند.
34 - و سرانجام سيئات اعمالشان به آنها رسيد و آنچه را استهزا مى كردند (از وعده
هاى عذاب ) بر آنها وارد شد.
35 - مشركان گفتند: اگر خدا مى خواست نه ما، و نه پدران ما غير او را عبادت نمى
كردند و چيزى را بدون اجازه او تحريم نمى نموديم (آرى ) آنها كه قبل از ايشان بودند
نيز همين كارها را انجام دادند، ولى آيا پيامبران وظيفه اى جز ابلاغ آشكار دارند؟!
36 - ما در هر امتى رسولى فرستاديم كه خداى يكتا را بپرستيد، و از طاغوت اجتناب
كنيد خداوند گروهى را هدايت كرد، و گروهى ضلالت و گمراهى دامانشانرا گرفت پس در روى
زمين سير كنيد و ببينيد عاقبت تكذيب كنندگان چگونه بود؟
37 - هر قدر بر هدايت آنها حريص باشى (سودى ندارد) چرا كه خداوند كسى را كه گمراه
ساخت هدايت نمى كند و ياورانى نخواهند داشت .
تفسير :
وظيفه پيامبران ابلاغ آشكار است
بار ديگر به تجزيه و تحليل ، پيرامون طرز فكر و برنامه مشركين و مستكبرين
پرداخته و با زبان تهديد مى گويد:
آنها چه انتظارى مى كشند؟ (آيا انتظار اين
را دارند كه فرشتگان مرگ به سراغشان بيايند، درهاى توبه بسته شود، پرونده اعمال
پيچيده گردد و راه بازگشت باقى نماند)؟!
(هل ينظرون الا ان تاتيهم الملائكة ).
و يا اينكه انتظار مى كشند (فرمان
پروردگارت دائر به عذاب و مجازات آنها صادر گردد)؟!
(او ياتى امر ربك ).
كه در اين حال نيز درهاى توبه بسته خواهد شد و راه بازگشت و جبران نيست ، اين چه
طرز تفكرى است كه آنها دارند، و چه لجاجت و سرسختى ابلهانه اى ؟
در اينجا (ملائكه
) گرچه بطور مطلق ذكر شده ولى با توجه به آيات گذشته كه سخن از فرشتگان
قبض ارواح مى نمود اشاره به همين مطلب است .
و جمله ياتى امر ربك (فرمان خدا فرا رسد) گرچه احتمالات مختلفى را مى پذيرد، اما با
توجه به اينكه اين تعبير در آيات مختلفى از قرآن به معنى نزول عذاب آمده است در
اينجا نيز همين معنى را مى رساند، و به هر حال مجموع اين دو جمله تهديدى است براى
اين مستكبران كه اگر اندرزهاى الهى و پيامبران او شما را بيدار نكند تازيانه هاى
عذاب و مرگ بيدار خواهد ساخت ، اما در آن زمان ديگر بيدار شدن سودى ندارد.
سپس اضافه مى كند تنها اين گروه نيستند كه اين چنين مى كنند بلكه مشركان و مستكبرين
پيشين نيز چنين كردند (كذلك فعل الذين من قبلهم ).
(خداوند به آنها ستم نكرد ولى آنها به
خويشتن ستم كردند) (و ما ظلمهم الله و لكن
كانوا انفسهم يظلمون ).
چرا كه آنها در حقيقت تنها نتيجه اعمال خود را باز مى يابند.
اين جمله بار ديگر اين حقيقت را تاءكيد مى كند كه هر ظلم و ستم و شرى
از انسان سر مى زند سرانجام دامن خودش را مى گيرد، بلكه قبل از همه به آنها مى رسد،
زيرا عمل بد، آثار شوم خود را در روح و جان فاعلش مى پاشد، قلبشان تاريك و روحشان
آلوده و آرامششان نابود خواهد شد.
باز به نتيجه اعمال آنها مى پردازد و مى گويد: (سرانجام
، سيئات اعمالشان به آنها رسيد) (فاصابهم
سيئات ما عملوا).
(و آنچه را استهزاء مى كردند (از وعده هاى
عذاب الهى ) بر آنها وارد شد) (و حاق بهم
ما كانوا به يستهزئون ).
جمله (حاق بهم
) به معنى (وارد شد بر آنها)
مى باشد، اما بعضى مانند قرطبى در ذيل آيه مورد بحث ، و فريد و جدى در تفسيرش به
معنى احاطه كردن گرفته اند، و مى توان معنى جامعى براى آن ذكر كرد كه هم وارد شدن
را بگيرد و هم احاطه كردن را.
و به هر حال تعبير آيه فوق كه مى گويد (سيئات
اعمالشان به آنها رسيد) باز اين واقعيت را
تاءكيد مى كند كه اين اعمال انسان است كه دامان او را در اين جهان و آن جهان مى
گيرد و در چهره هاى مختلف تجسم مى يابد و او را رنج و آزار و شكنجه مى دهد نه چيز
ديگر.
آيه بعد به يكى از منطقه اى سست و بى اساس مشركان اشاره كرده مى گويد:
(مشركان گفتند اگر خداى مى خواست نه ما و
نه نياكان ما غير او را عبادت نمى كرديم
) و به سراغ بتها نمى رفتيم (و قال الذين
اشركوا لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شى ء نحن و لا آباؤ نا).
(و چيزى را بدون اذن او تحريم نمى نموديم
) (و لا حرمنا من دونه من شى ء).
اين جمله اشاره به قسمتى از چهارپايانى است كه مشركان در عصر جاهليت ، از پيش خود
تحريم كرده بودند، و به خاطر آن شديدا مورد انتقاد از طرف پيامبر اسلام واقع شدند.
خلاصه اينكه آنها مى خواستند ادعا كنند كه آنچه ما انجام مى دهيم ، از پرستش بتها،
و حرام و حلال كردنها، همه مورد رضاى خدا است و بدون اذن او نيست .
اين سخن ممكن است به اين معنى باشد كه آنها عقيده به
(جبر) داشتند، و همه چيز را
بسته به فرمان سرنوشت مى دانستند (همانگونه كه بسيارى از مفسران فهميده اند).
ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه آنها اين سخن را به خاطر اعتقاد به جبر نمى
دانستند بلكه مى خواستند چنين استدلال كنند كه اگر اعمال ما مورد رضاى خدا نيست پس
چرا قبلا پيامبرانى نفرستاده و از آن نهى نكرده است ، چرا از همان روز اول به
نياكان ما نگفت من به اين كار راضى نيستم ، اين سكوت او دليل بر رضاى او است !
اين تفسير با ذيل اين آيه و آيات بعد سازگارتر است .
لذا بلافاصله مى فرمايد: (پيشينيان آنها
نيز همين كارها را انجام دادند) (و به
همين بهانه ها متوسل شدند) ولى آيا پيامبران الهى وظيفه اى جز ابلاغ آشكار دارند؟
(كذلك فعل الذين من قبلهم فهل على الرسل الا البلاغ المبين ).
يعنى اولا اينكه مى گوئيد خداوند سكوت كرده هرگز سكوت نكرده است ، و هر پيامبرى
آمده آشكارا دعوت به توحيد و نفى شرك نموده است ، ثانيا
وظيفه خدا و پيامبر مجبور ساختن نيست ، بلكه نشان دادن راه و ارائه طريق است و اين
كار انجام شده است .
ضمنا جمله كذلك فعل الذين من قبلهم (كسانى كه قبل از آنها بودند نيز همينگونه انجام
دادند) يكنوع دلدارى براى پيامبر است كه بداند اين كارهائى كه آنها مى كنند همانست
كه بر سر همه پيامبران آورده اند، محزون مباش و سخت استقامت كن و بايست كه خدا يار
و ياور تو است .
به دنبال اعلام اين واقعيت كه وظيفه پيامبران تنها ابلاغ آشكار است ، آيه بعد اشاره
كوتاه و جامعى به وضع دعوت پيامبران كرده ، مى گويد:
(ما در هر امتى رسولى فرستاديم )
(و لقد بعثنا فى كل امة رسولا).
(امت )
از كلمه (ام
) به معنى مادر و يا به معنى هر چيزى كه ديگرى را به خود ضميمه مى كند
آمده است ، و از اين رو به هر جماعتى كه در ميان آنها يكنوع وحدت ، از نظر زمان يا
مكان يا تفكر و يا هدف بوده باشد امت مى گويند، و از بررسى موارد استعمال آن در
قرآن كه به 64 مورد بالغ مى شود اين واقعيت تاءييد مى گردد.
سپس اضافه مى كند كه محتواى دعوت همه اين رسولان اين بود
(خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد)
(ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت ).
به اين ترتيب دعوت به سوى توحيد و مبارزه با طاغوت اساس دعوت تمام پيامبران را
تشكيل مى داده ، و نخستين چيزى بوده است كه همه بدون استثناء به آن دعوت مى كردند،
چرا كه اگر پايه هاى توحيد محكم نشود، و طاغوتها از جوامع انسانى و محيط افكار طرد
نگردند، هيچ برنامه اصلاحى قابل پياده كردن نيست .
(طاغوت )،
همانگونه كه قبلا نيز گفته ايم ، صيغه مبالغه از ماده طغيان به معنى متجاوز و متعدى
از حد و مرز است ، و به هر چيزى كه وسيله تجاوز از حد گردد نيز گفته مى شود، از اين
جهت به شيطان ، بت ، حاكم جبار و ستمگر و مستكبر، و بالاخره مسيرى كه به غير حق
منتهى گردد، طاغوت گفته مى شود.
اين كلمه هم به معنى مفرد و هم به معنى جمع استعمال مى شود، هر چند گاهى آنرا به
(طواغيت ) جمع مى بندند.
اكنون ببينيم نتيجه دعوت انبيا به توحيد به كجا رسيد، در اينجا قرآن مى گويد:
(گروهى از آن امتها كسانى بودند كه
خدايشان هدايت كرد) (فمنهم من هدى الله ).
(و گروهى از آنان ضلالت و گمراهى دامانشان
را گرفت ) (و منهم من حقت عليه الضلالة ).
گرچه باز در اين آيه پيروان مكتب جبر سر و صدا بلند كرده اند اين هم دليل ديگرى بر
مكتب ما! ولى كرارا گفته ايم اگر آيات هدايت و ضلالت را در كنار هم بچينيم هيچگونه
ابهامى در آنها نيست ، و نه تنها اشاره اى به جبر نمى كند بلكه به وضوح مساءله
اختيار و اراده و آزادى انسان را بيان مى دارد، چرا كه بسيارى از آيات قرآن مى گويد
هدايت و ضلال الهى به دنبال شايستگيها يا ناشايستگى هائى است كه در انسانها بر اثر
اعمالشان پيدا مى شود.
خداوند ظالمان ، مسرفان ، دروغگويان و مانند آنها را، طبق صريح آيات قرآن ، هدايت
نمى كند، ولى به عكس آنهائى كه در راه خدا جهاد و تلاش و كوشش مى كنند و آنهائى كه
دعوت پيامبران را مى پذيرند، همه را مشمول الطاف خود قرار داده و در مسير پر فراز و
نشيب تكامل و سير الى الله هدايتشان مى كند، ولى گروه اول را به حال خود وا مى
گذارد، تا نتيجه اعمالشان دامان آنها را بگيرد
و در بيراهه ها سرگردان شوند.
و از آنجا كه خاصيت اعمال اعم از نيك و بد از ناحيه خدا است ، نتائج آنها را مى
توان به خدا نسبت داد.
آرى سنت خداوند بر اين است كه نخست اقدام به هدايت تشريعى مى كند، يعنى پيامبران را
مبعوث مى دارد تا هماهنگ با فطرت ، مردم را به توحيد و نفى طاغوت دعوت كنند، و به
دنبال اين هدايت تشريعى ، هر شخص و گروهى لياقت و شايستگى از خود نشان داد مشمول
لطف او و هدايت تكوينى اش مى گردد.
آرى اين است سنت هميشگى خدا، نه آنگونه كه فخر رازى و امثال او از طرفداران مكتب
جبر گفته اند كه خداوند نخست به وسيله انبياء دعوت مى كند، و بعد خودش ايمان و كفر
را جبرا در افراد (بدون هيچ دليلى ) مى آفريند و عجب اينكه هيچ سؤ ال و پرسشى از
خدا در اين زمينه نمى توان كرد؟ راستى چه ترسيم وحشتناكى از خدا كرده اند كه با هيچ
عقل و عاطفه و منطقى سازگار نيست .
جالب توجه اينكه تعبير آيه فوق در مورد هدايت و ضلالت متفاوت است : در مورد اول مى
گويد (گروهى را خدا هدايت كرد)
اما در مورد دوم نمى گويد (گروهى را خدا
گمراه ساخت ) بلكه مى گويد حقت عليهم
الضلالة (گمراهى براى آنها ثابت شد و دامانشان را چسبيد!).
اين تفاوت در تعبير ممكن است اشاره به واقعيتى باشد كه در آيات ديگر قرآن و بعضى از
روايات وارد شده است كه خلاصه اش چنين است :
در رابطه با مساءله هدايت بيشترين سهم مربوط به مقدماتى است كه خدا آفريده ، عقل
داده ، فطرت را براى توحيد بسيج كرده ، پيامبران را فرستاده ، آيات تشريعى و تكوينى
را ارائه نموده است ، تنها يك تصميم گيرى آزادانه از ناحيه بندگان كافى است كه آنها
را به سر منزل مقصود برساند.
ولى در مساءله ضلالت تمام سهم را بندگان گمراه دارند، زيرا بر ضد
مسير حوادث تكوين و تشريع حركت مى كنند، فطرت الهى را زير پا مى گذارند، قوانين او
را ناديده مى گيرند، آيات تشريعى و تكوينى را پشت سر قرار مى دهند، چشم و گوش دل را
بر دعوت انبياء مى بندند، و خلاصه با توسل به اينهمه تخريب و تحريف در وادى ضلالت
گام مى نهند آيا همه اين امور از ناحيه خودشان نيست ؟
اين همان چيزى است كه آيه 79 سوره نساء به آن اشاره مى كند ما اصابك من حسنة فمن
الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك : (هر
نيكى به تو برسد از ناحيه خدا است و هر بدى بتو برسد از ناحيه خود تو است
).
در اصول كافى حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) نقل شده كه اين مطلب
را روشنتر مى سازد كه به يكى از يارانش كه از مساءله جبر و اختيار سؤ ال كرد چنين
فرمود:
بنويس : (بسم الله الرحمن الرحيم قال على
بن الحسين قال الله عز و جل يا بن آدم بمشيتى كنت انت الذى تشاء، و بقوتى اديت الى
فرائضى ، و بنعمتى قويت على معصيتى ، جعلتك سميعا بصيرا، ما اصابك من حسنة فمن الله
و ما اصابك من سيئة فمن نفسك و ذلك انى اولى بحسناتك منك ، و انت اولى بسيئاتك منى
):
(بنام خداوند بخشنده مهربان امام زين
العابدين (عليه السلام ) فرمود: خداوند (در حديث قدسى ) چنين مى فرمايد: اى فرزند
آدم به اراده من است كه تو مى توانى اراده كنى (من آزادى اراده به تو داده ام ) و
به نيروى من است كه مى توانى واجبات را انجام دهى ، و با سوءاستفاده از نعمت من است
كه قدرت بر معصيتم را پيدا كرده اى !، من ترا شنوا و دانا آفريدم (و راه و چاه را
به تو نشان دادم ) آنچه از نيكى به تو مى رسد از ناحيه خدا است ، و آنچه بدى به تو
مى رسد از ناحيه خود تو است ، و اين بخاطر آنست كه من نسبت به كارهاى
نيكى كه انجام مى دهى از تو اولى هستم ، و تو نسبت به كارهاى بدى كه مرتكب مى شوى
از من اولى هستى ).
و در پايان آيه براى بيدار كردن گمراهان و تقويت روحيه هدايت يافتگان اين دستور
عمومى را صادر مى كند در روى زمين سير كنيد و آثار گذشتگان را كه بر صفحه زمين و در
دل خاك نهفته است بررسى نمائيد و ببينيد سرانجام كار كسانى كه آيات خدا را تكذيب
كردند به كجا كشيد) (فسيروا فى الارض
فانظروا كيف كان عاقبة المكذبين ).
اين تعبير خود دليل زنده اى بر آزادى اراده انسان است ، چرا كه اگر هدايت و ضلالت
اجبارى بود، سير در ارض و مطالعه حالات پيشينيان بيهوده بود، و اين دستور خود
تاءكيدى است بر اينكه سرنوشت هيچكس به طور اجبارى قبلا تعيين نشده است بلكه بدست
خود او است .
قرآن مجيد درباره (سير در ارض
) و مطالعه آثار پيشينيان بحثهاى فراوان و جالبى دارد كه ما در جلد سوم
تفسير نمونه ذيل آيه 137 سوره آل عمران مشروحا بيان كرديم (به جلد سوم صفحه 102
مراجعه فرمائيد).
در آخرين آيه مورد بحث ضمن دلدارى به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تاءكيد
مى كند كه سرانجام كار اين گروه گمراه و لجوج به جائى مى رسد كه هر قدر
(بر هدايت آنها حريص باشى و تلاش كنى فايده اى ندارد زيرا خداوند كسى را
كه گمراه كرد هدايت نمى كند)! (ان تحرص
على هداهم فان الله لا يهدى من يضل ).
(و براى آنها هيچ يار و ياورى نيست
) (و ما لهم من ناصرين ).
(تحرص )
از ماده (حرص
) به معنى طلب كردن چيزى با جديت و كوشش است !.
بديهى است اين جمله در حق همه منحرفان نيست ، زيرا وظيفه پيامبر (صلى الله عليه و
آله و سلم )
تبليغ و هدايت است و مى دانيم و تاريخ نيز گواهى داده كه اين تبليغ و هدايت در مورد
بسيارى از گمراهان اثر مى گذارد و به آئين حق مى پيوندند و عاشقانه از آن دفاع مى
كنند.
بنابراين جمله فوق مخصوص آن گروه است كه خيره سرى و لجاجت را به حد اعلا رسانده ، و
آنچنان در استكبار و غرور و غفلت و گناه غرقند كه ديگر درهاى هدايت به روى آنها
گشوده نخواهد شد، اينها هستند كه هر چند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى
هدايت آنها بكوشد نتيجه اى ندارد، زيرا به خاطر اعمالشان آنچنان گمراه شده اند كه
ديگر قابل هدايت نيستند.
طبيعى است چنين افرادى يار و ياورى نيز نمى توانند داشته باشند زيرا هر ناصر و ياور
در زمينه مناسب اقدام مى كند.
ضمنا اين تعبير خود دليلى بر نفى جبر است ، چرا كه (ناصر)
مربوط به جائى است كه جوششى از درون خود انسان باشد و نقش او نقش كمك و يارى باشد
(دقت كنيد).
تعبير به (ناصرين
) به صورت جمع شايد اشاره به آنست كه گروه مؤ منان بر عكس اين گروه نه
يك يار بلكه ياران و ياوران متعدد دارند، خدا يار آنهاست ، پيامبران و بندگان صالح
خدا يار آنها هستند و فرشتگان رحمت نيز ياورشان محسوب مى شوند:
در سوره مؤ من آيه 51 مى خوانيم انا لننصر رسلنا و الذين آمنوا فى الحياة الدنيا و
يوم يقوم الاشهاد: (ما پيامبران خويش و
همچنين مؤ منان را در زندگى اين جهان ، و در روز قيامت ، روزى كه شاهدان براى شهادت
قيام مى كنند يارى خواهيم كرد).
و در سوره فصلت آيه 30 مى خوانيم ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم
الملائكة الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى كنتم
توعدون : (كسانى كه بگويند پروردگار ما
الله است و در راه اين عقيده ، استقامت به خرج دهند، فرشتگان آسمان بر آنها نازل مى
شوند و مى گويند نترسيد و محزون نباشيد و بشارت باد بر شما، بهشتى كه به آن وعده
داده شده ايد).
نكته ها :
1 - بلاغ مبين چيست !
در آيات فوق ديديم كه وظيفه اصلى همه پيامبران بلاغ مبين است (فهل على الرسل الا
البلاغ المبين ).
يعنى رهبران الهى نمى توانند مخفيانه به دعوت خود ادامه دهند مگر اينكه براى مدتى
محدود و موقت باشد، برنامه مخفى كارى آنهم در عصر دعوت رسالت چيزى نيست كه قابل
قبول و نتيجه بخش باشد، صراحت تواءم با رشادت و قاطعيت ، همگام با تدبير، شرط اين
دعوت است .
به همين دليل در تاريخ همه پيامبران مى خوانيم كه آنها با اينكه غالبا تنها بودند
با بيانى صريح و عريان و آشكار، دعوت خود را ابراز مى داشتند، و به تمام پى آمدهاى
آن تن در مى دادند.
و اين چنين است راه و رسم همه رهبران راستين (اعم از پيامبران و غير آنها) كه در
اصل دعوت هرگز به اصطلاح دندان روى حرف نمى گذارند، و از سخنان دو پهلو استفاده نمى
كنند، در بيان حقيقت چيزى فرو گذار نمى نمايند و تمام عواقب اين صراحت و قاطعيت را
نيز به جان پذيرا هستند.
2 - هر امتى رسولى دارد
در آيات فوق خوانديم كه خداوند مى گويد: (در
ميان هر امتى ، رسولى
مبعوث كرديم ) و به دنبال آن اين سؤ ال
پيش مى آيد كه اگر در هر امتى رسولى فرستاده شده باشد، بايد پيامبران از تمام
كشورهاى جهان برخاسته باشند، زيرا هر يك از آنها حداقل امتى هستند، در حالى كه
تاريخ چنين چيزى به ما نشان نمى دهد)؟!
پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه هدف از فرستادن پيامبران
اين است كه دعوت الهى به گوش امتها برسد، و گرنه مى دانيم مثلا در زمانى كه پيامبر
اسلام در مكه يا مدينه قيام كرد، در شهرهاى ديگر حجاز پيامبرى نبود، ولى فرستادگان
رسول الله به آن مناطق گسيل شدند و صداى پيامبر را به گوش همگان رساندند.
علاوه بر اين خود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نامه هائى نوشت و با رسولانى
به كشورهاى مختلف مانند ايران و روم و حبشه فرستاد و پيام الهى را به آنها ابلاغ
كرد.
هم اكنون ما امتى هستيم كه دعوت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) را از
وراء اعصار و قرون وسيله دانشمندان كه پيام آوران آن پيامبرند شنيده ايم و منظور از
مبعوث ساختن رسول در هر امتى چيزى غير از اين نيست .
آيه و ترجمه
و اءقسموا بالله جهد اءيمنهم لا يبعث الله من يموت بلى وعدا عليه حقا و لكن اءكثر
الناس لا يعلمون
(38)
ليبين لهم الذى يختلفون فيه و ليعلم الذين كفروا اءنهم كانوا كذبين
(39)
إ نما قولنا لشى ء إ ذا اءردنه اءن نقول له كن فيكون
(40)
|
ترجمه :
38 - آنها مؤ كدا سوگند ياد كردند كه خدا آنها را كه مى ميرند هرگز مبعوث نمى كند،
آرى اين وعده قطعى خدا است (كه همه مردگانرا به زندگى باز مى گرداند) ولى اكثر مردم
نمى دانند.
39 - هدف اينست كه آنچه را در آن اختلاف داشتند براى آنها روشن سازد تا كسانى كه
منكر شدند بدانند دروغ مى گفتند.
40 - (معاد براى ما مشكل نيست چرا كه ) هنگامى كه چيزى را اراده مى كنيم فقط به آن
مى گوئيم موجود باش ، بلافاصله موجود مى شود!
شاءن نزول :
مفسران در شاءن نزول آيه نخستين چنين نقل كرده اند كه مردى از مسلمانان از يكى از
مشركان طلبى داشت ، هنگامى كه از او مطالبه كرد او در پرداخت دين خود تعلل ورزيد،
مرد مسلمان ناراحت شد و ضمن سخنانش چنين سوگند ياد كرد: قسم به چيزى كه بعد از مرگ
در انتظار او هستم ... (و هدفش قيامت
و حساب خدا بود) مرد مشرك گفت : گمان مى برى ما بعد از مرگ زنده مى شويم ؟! سوگند
به خدا كه او هيچ مرده اى را زنده نخواهد كرد (اين سخن را به اين جهت گفت كه آنها
بازگشت مردگان را به حيات و زندگى مجدد، محال ، يا بيهوده مى پنداشتند) آيه فوق
نازل شد و به او و مانند او پاسخ گفت ، و مساءله معاد را با دليل روشنى بيان كرد،
در حقيقت گفتگوى اين دو نفر سببى بود براى طرح مجدد مساءله معاد.
تفسير :
معاد و پايان گرفتن اختلافها
در تعقيب بحثهائى كه در آيات گذشته پيرامون مساءله (توحيد)
و (رسالت )
پيامبران آمد اين آيات با ذكر گوشه اى از مباحث (معاد)،
اين بحثها را تكميل مى كند.
نخست مى گويد: (آنها مؤ كدا سوگند ياد
كردند كه خداوند كسانى را كه مى ميرند هرگز مبعوث نمى كند)،
و به زندگى جديد باز نمى گرداند (و اقسموا بالله جهد ايمانهم لا يبعث الله من يموت
).
اين انكار بى دليل ، آنهم انكارى توام با قسمهاى مؤ كد، نشانه اى از نادانى آنها و
بيخبريشان بود، لذا قرآن در پاسخ آنها چنين مى گويد:
(اين وعده قطعى خداوند است (كه همه مردگان
را به حيات جديد باز مى گرداند تا نتيجه اعمالشان را ببينند) ولى غالب مردم نمى
دانند) و بر اثر ناآگاهى دست به انكار مى
زنند (بلى وعدا عليه حقا و لكن اكثر الناس لا يعلمون ).
تعبير به (بلى
) (آرى ) و (حقا)
و سپس ذكر وعده ، آنهم وعده اى كه بر خدا است همگى نشانه تاءكيد و قطعيت مساءله
معاد است .
اصولا در مقابل كسى كه حقيقتى را با قاطعيت انكار مى كند بايد با قاطعيت سخن گفت ،
تا آثار سوء روانى آن نفى قاطع با اثبات قاطع بر چيده شود، و مخصوصا بايد روشن كرد
كه اين نفى ، از بى اطلاعى و نادانى است تا اثر خود را به كلى از دست دهد.
سپس به بيان يكى از هدفهاى معاد، و بعد از آن به ذكر قدرت خدا بر اين كار، مى
پردازد، تا نشان دهد اگر سرچشمه انكار آنها اين است كه بازگشت به حيات مجدد را از
قدرت خدا دور مى دانند اين اشتباه بزرگى است ، و اگر منشاء اين كار بى هدف بودن
معاد است آن نيز اشتباه ديگرى است .
نخست مى گويد (خداوند مردگان را مبعوث مى
كند تا براى همگان روشن سازد آنچه را كه در آن اختلاف داشتند)
(ليبين لهم الذى يختلفون فيه ).
(و تا كسانى كه اين واقعيت را انكار كردند
بدانند دروغ مى گفتند) (و ليعلم الذين
كفروا انهم كانوا كاذبين ).
چرا كه آن جهان ، جهان كشف غطاء، و كنار رفتن پرده ها، و آشكار شدن حقايق است ،
چنانكه در سوره ق آيه 22 مى خوانيم : لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك
فبصرك اليوم حديد: (به انسان گفته مى شود
تو در غفلت از چنين روزى بودى ، ولى ما پرده را از برابر ديدگانت بر داشتيم و امروز
بسيار تيز بين هستى )!
و در آيه 9 سوره طارق مى خوانيم يوم تبلى السرائر: (رستاخيز
روزى است كه اسرار درون آشكار مى گردد) و
در آيه 48 سوره ابراهيم مى خوانيم
و برزوا الله الواحد القهار: (در آن روز
همگى در پيشگاه خداوند واحد قهار ظاهر مى شوند).
بالاخره آن روز، روز شهود، و كشف اسرار، و آشكار شدن پنهانيها، و ظهور و بروز است ،
و در چنين شرايط و محيطى اختلاف در عقيده معنى ندارد، هر چند ممكن است بعضى از
منكران لجوج براى تبرئه خويش به دروغ در بعضى از مواقف قيامت متوسل شوند، ولى آن يك
امر استثنائى و زودگذر است !
اين درست به آن مى ماند كه مجرمى را در پاى ميز دادگاه حاضر كنند، او همه چيز را
منكر شود، ولى بلافاصله نوار ضبط صوت و دستخط او و ساير مدارك زنده و حسى را به او
ارائه دهند، و به اتفاق او تمام آثار جرم را از درون خانه و اطاقش بيرون بياورند،
اينجا است كه ديگر جائى براى گفتگو باقى نمى ماند و تسليم مى شود ظهور حقايق در
عالم قيامت حتى از اين هم واضحتر و آشكارتر است !
گرچه حيات پس از مرگ و رستاخيز، اهداف متعددى دارد كه در آيات قرآن بطور پراكنده به
آنها اشاره شده است : تكامل انسان ، اجراى عدالت ، هدف دادن به زندگى اين جهان ،
ادامه فيض خداوند و مانند آن .
ولى آيه مورد بحث به هدف ديگرى اشاره مى كند، و آن بر طرف كردن اختلافات و بازگشت
به توحيد است .
مى دانيم مهمترين اصلى كه در عالم حكومت مى كند اصل توحيد است اين اصل فراگير هم در
ذات و صفات و افعال خدا صادق است و هم در مجموعه عالم آفرينش و قوانينى كه بر آن
حكومت مى كند، و هر چيز بايد سرانجام به اين اصل باز گردد.
و لذا ما معتقديم كه اين اختلافها و جنگها و ستيزها روزى همگى پايان مى گيرد و همه
مردم جهان در زير پرچم حكومت واحدى ، حكومت مهدى (عليه السلام )
جمع مى شوند، چرا كه آنچه بر خلاف روح عالم هستى يعنى توحيد است بايد سرانجام روزى
بر چيده شود.
ولى اختلاف عقيده ها هرگز بطور كامل در اين دنيا، از بين نخواهد رفت چرا كه عالم
غطاء و پوشش است ، ولى سرانجام روزى فرا مى رسد كه اين پوششها و پرده ها از ميان
خواهد رفت و يوم البروز و يوم الظهور است .
بنابراين بازگشت به وحدت و پايان گرفتن اختلافات عقيدتى يكى از اهداف معاد را تشكيل
مى دهد كه در آيه فوق به آن اشاره شده است .
در آيات فراوانى از قرآن مجيد اين مساءله تكرار و تاءكيد شده كه خداوند در روز
قيامت در ميان مردم داورى مى كند و اختلافات بر طرف مى شود.
سپس به دومين نكته يعنى بيان اين حقيقت مى پردازد كه اگر آنها بازگشت انسان را به
زندگى جديد محال مى شمرند بايد بدانند كه قدرت خداوند برتر و بالاتر از اينها است ،
(هنگامى كه ما چيزى را اراده كنيم فقط به آن مى گوئيم موجود باش ! آن
نيز بلافاصله موجود مى شود) (انما قولنا
لشى ء اذا اردناه ان نقول له كن فيكون ).
با چنين قدرت كامله اى كه تنها فرمان موجود باش ، براى وجود هر چيز كافى است ، ديگر
چه جاى شك و ترديد در قدرت خدا بر بازگشت مردگان به زندگى باقى مى ماند.
شايد نياز به توضيح نداشته باشد كه تعبير به (كن
) (موجود باش ) نيز به اصطلاح از ضيق بيان و عدم گنجايش الفاظ است ، و
الا حتى نياز به جمله كن نيست ، اراده خدا همان و تحقق يافتن همان .
اگر بخواهيم مثال كوچك و ناقصى براى اين مساءله در زندگى خود بزنيم مى توانيم آنرا
تشبيه به ايجاد تصورات در مغز به مجرد اراده كنيم ، آيا هنگامى كه ما تصميم مى
گيريم تصورى از يك كوه عظيم يا يك اقيانوس پهناور، يا يك باغ وسيع با اشجار فراوان
، و مانند اينها در مغز خود داشته باشيم هيچگونه مشكلى براى ما وجود دارد؟ و اصلا
نياز به جمله و كلمه اى داريم ؟ بلكه به محض اراده تصوير اين موجودات ذهنى در افق
ذهن ما نمايان مى گردد.
|