تفسير نمونه جلد ۱۱
جمعي از فضلا
- ۶ -
اگر ما، در وسعت مفهوم على الله قصد السبيل و مجموعه نيروهاى مادى و معنوى كه در
آفرينش انسان و تعليم و تربيت او به كار رفته دقيق شويم ، به عظمت اين نعمت بزرگ كه
از همه نعمتها برتر است ، آگاه خواهيم شد.
سپس از آنجا كه راههاى انحرافى فراوان است ، به انسانها هشدار مى دهد و مى گويد
(بعضى از اين راهها منحرف و بيراهه است
) (و منها جائر).
و از آنجا كه نعمت اختيار و آزادى اراده و انتخاب ، يكى از مهمترين عوامل تكامل
انسان مى باشد با يك جمله كوتاه به آن اشاره كرده مى گويد
(اگر خدا مى خواست همه شما را به اجبار به راه راست هدايت مى كرد به
گونه اى كه نتوانيد گامى از آن فراتر بگذاريد)
(و لو شاء لهداكم اجمعين ).
ولى اين كار را نكرد، چرا كه هدايت اجبارى ، نه افتخار است و نه تكامل ، بلكه به
شما آزادى داد تا اين راه را با پاى خود بپيمائيد و به بالاترين اوج تكامل برسيد.
جمله فوق ضمنا به اين واقعيت اشاره مى كند كه گام نهادن گروهى از انسانها در طريق
جائر و راه منحرف ، نبايد اين توهم را ايجاد كند كه خدا در برابر آنها مغلوب شده
است بلكه اين خواست او است و مقتضاى حكمت است كه انسانها آزاد باشند.
در آيه بعد باز به سراغ مادى مى رود تا حس شكرگزارى انسانها را برانگيزد، آتش عشق
خدا را در دلهايشان بيفروزد، و آنها را به شناخت بيشتر بخشنده اين نعمتها دعوت كند.
مى گويد: (او كسى است كه از آسمان آبى فرو
فرستاد) (هو الذى انزل من السماء ماء).
آبى حياتبخش ، زلال ، شفاف ، و خالى از هر گونه آلودگى
(كه شما از آن مى نوشيد) (لكم
منه شراب ).
(و نيز گياهان و درختانى از آن به وجود مى
آيد كه حيوانات خود را در آن به چرا مى فرستيد)
(و منه شجر فيه تسيمون ).
(تسيمون )
از ماده (اسامه
) به معنى چراندن حيوانات است و مى دانيم حيوانات هم از گياهان زمين
استفاده مى كنند هم از برگهاى درختان ، و اتفاقا (شجر)
در لغت عرب معنى وسيعى دارد كه هم به درخت گفته مى شود و هم به گياه .
بدون شك منافع آب باران تنها نوشيدن انسان و روئيدن درختان و گياهان نيست ، بلكه
شستشوى زمينها، تصفيه هوا، ايجاد رطوبت لازم براى طراوت پوست
تن انسان و راحتى تنفس او، و مانند آن همه از فوائد باران است ، ولى از آنجا كه دو
قسمت ياد شده ، از اهميت بيشترى برخوردار بوده روى آن تكيه شده .
باز همين مساءله را چنين ادامه مى دهد (به
وسيله اين آب باران براى شما زراعت را مى روياند، و همچنين زيتون و نخل و انگور را)
(ينبت لكم به الزرع و الزيتون و النخيل و الاعناب ).
(و خلاصه از تمام ميوه ها)
(و من كل الثمرات ).
(مسلما در آفرينش اين ميوه هاى رنگارنگ و
پر بركت و اين همه محصولات كشاورزى نشانه روشنى است از خدا براى كسانى كه اهل
تفكرند) (ان فى ذلك لاية لقوم يتفكرون ).
(زرع )
هر گونه زراعتى را شامل مى شود، (زيتون
) هم نام آن درخت مخصوص است و هم نام ميوه آن (ولى به گفته بعضى از
مفسران (زيتون
) فقط نام درخت است ، و
(زيتونه )
نام ميوه آن در حالى كه در آيه 35 سوره نور زيتونه به خود درخت اطلاق شده است ).
(نخيل )
(درخت خرما) هم به معنى مفرد و هم به معنى جمع استعمال مى شود، و اعناب جمع
(عنبه ) به معنى انگور است .
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا از ميان همه ميوه ها، قرآن مجيد، تنها روى
اين سه ميوه تكيه كرده است ، زيتون و خرما و انگور، دليل آنرا به خواست خدا در ذيل
همين آيات مى خوانيد.
سپس به نعمت تسخير موجودات مختلف جهان در برابر انسان اشاره كرده ، مى فرمايد:
(خداوند شب و روز را براى شما مسخر كرد و
همچنين خورشيد و ماه را) (و سخر لكم الليل
و النهار و الشمس و القمر).
(ستارگان نيز به فرمان او مسخر شما هستند)
(و النجوم مسخرات بامره ).
(مسلما در اين امور نشانه هائى است از
عظمت خدا و بزرگى آفرينش براى آنها كه انديشه مى كند)
(ان فى ذلك لايات لقوم يعقلون ).
در ذيل آيات سوره رعد و ابراهيم گفتيم كه مفهوم واقعى تسخير موجودات براى انسان
آنست كه در خدمت منافع او باشند، و به نفع او كار كنند، و به او امكان بهره گيرى
دهند، به همين جهت شب و روز و خورشيد و ماه و ستارگان كه هر كدام به نوعى در زندگى
انسان اثر دارند و مورد بهره بردارى او قرار مى گيرند در تسخير اويند.
اين تعبير جالب (مسخر بودن موجودات براى انسان به فرمان خدا) علاوه بر اينكه شخصيت
و عظمت واقعى انسان را از ديدگاه اسلام و قرآن روشن مى سازد، و به او عظمتى مى بخشد
كه درخور مقام خليفة اللهى است ، نعمتهاى گوناگون خدا را به خاطرش مى آورد، حس
قدردانى را در او بر مى انگيزد، و از نظام بديعى كه در چگونگى اين تسخير به كار
رفته ، وى را به خدا نزديك مى سازد.
و به همين جهت در پايان آيه مى گويد: در اين تسخير نشانه هائى است براى آنها كه
انديشه مى كنند.
براى آگاهى بيشتر از اسرار اين تسخير به شرح مبسوطى كه در سوره ابراهيم آيات 32 و
33 آورديم مراجعه فرمائيد.
علاوه بر اينها (مخلوقاتى را كه در زمين
آفريده نيز مسخر فرمان شما ساخت ) (و ما
ذراء لكم فى الارض ).
(مخلوقاتى گوناگون و رنگارنگ
) (مختلفا الوانه ).
از انواع پوششها، غذاها، همسران پاك ، وسائل رفاهى گرفته تا انواع معادن و منابع
مفيد زير زمينى و روى زمينى و ساير نعمتها.
(در اينها نيز نشانه اى است آشكار براى
مردمى كه متذكر مى شوند) (ان فى ذلك لاية
لقوم يذكرون )
نكته ها :
1 - نعمتهاى مادى و معنوى
جالب اينكه در آيات فوق نعمتهاى مادى و معنوى آنچنان به هم آميخته شده است كه نمى
توان آنها را از يكديگر تفكيك كرد، با اين حال لحن آيات مزبور در زمينه نعمتهاى
معنوى با مادى متفاوت است .
در هيچ مورد نمى گويد بر خدا است كه فلان رزق و روزى را براى شما بيافريند، اما در
مورد هدايت ، راه راست مى گويد (بر خدا
است كه راه راست را به شما نشان دهد)، و
نيروهاى لازم را براى پيمودن اين راه از نظر تكوين و تشريع در اختيارتان بگذارد.
اصولا بحثهاى يك بعدى از روش قرآن دور است ، حتى آنجا كه سخن از آفرينش درختان و
ميوه ها و تسخير خورشيد و ماه به ميان مى آورد باز آن را در مسير يك هدف معنوى قرار
مى دهد و مى گويد: (اين نعمتهاى مادى نيز
نشانه اى است از عظمت آفرينش و آفريدگار).
2 - چرا تنها زيتون و نخل و انگور؟!
ممكن است چنين به نظر آيد كه اگر قرآن در آيات فوق از ميان انواع ميوه ها روى زيتون
و خرما و انگور تكيه كرده به خاطر وجود آنها در محيط نزول
قرآن بوده است ، ولى با توجه به جهانى و جاودانى بودن قرآن ، و عمق تعبيراتش روشن
مى شود كه مطلب از اين فراتر است .
غذاشناسان و دانشمندان بزرگى كه ساليان دراز از عمر خود را در راه مطالعه خواص
گوناگون ميوه ها صرف كرده اند به ما مى گويند كمتر ميوه اى است كه براى بدن انسان
از نظر غذائى به اندازه اين سه ميوه ، مفيد و مؤ ثر باشد.
همانها مى گويند (روغن زيتون
) براى توليد سوخت بدن ارزش بسيار فراوان دارد، كالرى حرارتى آن بسيار
بالا است ، و از اين جهت يك نيروبخش است و آنها كه مى خواهند همواره سلامت خود را
حفظ كنند، بايد به اين اكسير علاقمند شوند.
روغن زيتون دوست صميمى كبد آدمى است ، و براى رفع عوارض كليه ها و سنگهاى صفراوى و
قولنج هاى كليوى و كبدى و رفع يبوست بسيار مؤ ثر است .
به همين دليل در روايات اسلامى نيز از آن مدح و تمجيد فراوان شده ، در حديثى از
امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) درباره زيتون چنين مى خوانيم :
(غذاى خوبى است ، دهان را خوشبو و بلغم را بر طرف مى سازد، صورت را صفا
و طراوت مى بخشد، اعصاب را تقويت نموده و بيمارى و درد را از ميان مى برد و آتش خشم
و غضب را فرو مى نشاند).
و از آن مهمتر اينكه در خود قرآن از درخت زيتون به عنوان شجره مباركه (درخت پر بركت
) ياد شده است .
با پيشرفت دانش پزشكى و غذاشناسى اهميت داروئى (خرما)
نيز به ثبوت رسيده است . در خرما كلسيم وجود دارد كه عامل اصلى استحكام استخوانها
است و نيز فسفر وجود دارد كه از عناصر اصلى تشكيل دهنده مغز و مانع ضعف اعصاب
و خستگى است ، و قوه بينائى را مى افزايد.
و نيز پتاسيم موجود است كه فقدان آنرا در بدن علت حقيقى زخم معده مى دانند، و وجود
آن براى ماهيچه ها و بافتهاى بدن بسيار پر ارزش است .
اين سخن امروز در ميان غذاشناسان معروف است كه خرما از سرطان جلوگيرى مى كند، زيرا
آمارهائى كه در اين زمينه تهيه شده نشان مى دهد در مناطقى كه خرما بيشتر مى خورند
ابتلاى به سرطان كمتر است ، و اعراب و صحرا نشينانى كه در فقر غذائى به سر مى برند
بواسطه خوردن خرما هرگز مبتلا به سرطان نمى شوند، عامل اين موضوع را وجود
(منيزيم ) مى دانند.
قند فراوانى كه در خرما وجود دارد از سالمترين قندها است كه حتى در بسيارى از موارد
مبتلايان به بيمارى قند نيز مى توانند براحتى از آن استفاده كنند.
دانشمندان در خرما سيزده ماده حياتى و پنج نوع ويتامين كشف كرده اند كه آنرا به
صورت يك منبع غذائى غنى و بسيار پر ارزش در آورده است .
به همين دليل در روايات اسلامى نيز روى اين ماده غذائى تاءكيد فراوان ديده مى شود،
از على (عليهالسلام ) نقل شده كه فرمود: كل التمر فان فيه شفاء من الادواء:
(خرما بخوريد كه شفاى بيماريها است ).
و نيز روايت شده كه در بسيارى از اوقات غذاى على (عليهالسلام ) را نان و خرما تشكيل
مى داد.
و در روايت ديگر مى خوانيم : خانه اى كه در آن خرما نيست اهل آن
خانه در واقع گرسنه اند!.
در آيات سوره مريم نيز خواهد آمد كه خداوند مريم را در آن بيابان كه فاقد وسيله بود
هنگامى كه عيسى را به دنيا آورده بود از رطب تازه روزى داد، و اين اشاره اى است به
اينكه يكى از بهترين غذاها براى مادرى كه فرزند به دنيا آورده رطب تازه است ، و حتى
در رواياتى كه ذيل آيه آمده مى خوانيم بهترين دارو براى چنين زنان همين ميوه است .
و اما در مورد (انگور)
به گفته دانشمندان غذاشناس بقدرى عوامل مؤ ثر دارد كه مى توان گفت ، يك داروخانه
طبيعى است ؟ علاوه بر اين انگور از نظر خواص ، بسيار نزديك به شير مادر است ، يعنى
يك غذاى كامل محسوب مى شود انگور دو برابر گوشت ، در بدن حرارت ايجاد مى كند، و
علاوه بر اين ضد سم است ، براى تصفيه خون ، دفع رماتيسم ، نقرس ، و زيادى اوره خون
، اثر درمانى مسلمى دارد، انگور معده و روده را لايروبى مى كند، نشاط آفرين و بر
طرف كننده اندوه است ، اعصاب را تقويت كرده ، و ويتامينهاى مختلف موجود در آن به
انسان نيرو و توان مى بخشد.
انگور علاوه بر اينكه غذاى بسيار پر ارزشى است قدرت ميكرب كشى قابل ملاحظه اى دارد
و حتى عامل مؤ ثرى است براى مبارزه با بيمارى سرطان .
به همين دليل در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ): خير طعامكم الخبز و
خير فاكهتكم العنب : (بهترين طعام شما نان
و بهترين ميوه شما انگور است ).
اگر ما بخواهيم آنچه را غذاشناسان در زمينه اين ميوه ها گفته اند و روايات
فراوانى كه در منابع اسلامى در اين رابطه نقل شده در اينجا بياوريم مسلما از روش
تفسير خارج خواهيم شد، مقصود اين بود روشن سازيم كه تكيه كردن قرآن بر اين سه نوع
ميوه بى دليل نيست ، و شايد در آن روز قسمت مهمى از آن بر مردم پوشيده بوده است .
3 - تفكر، تعقل ، تذكر
در آيات فوق ، بعد از بيان سه بخش از نعمتهاى الهى مردم را دعوت به انديشه كرده
منتها در يك مورد مى گويد: در اينها نشانه هائى است براى قومى كه تفكر مى كنند، در
مورد ديگر مى گويد براى قومى كه تعقل دارند، و در مورد سوم براى قومى كه متذكر مى
شوند.
اين اختلاف تعبير مسلما جنبه تفنن در عبارت ندارد، بلكه آنچه از روش قرآن مى دانيم
هر كدام اشاره به نكته اى است ، و شايد نكته اين تفاوت آن باشد كه در مورد الوان
نعمتهاى موجود در زمين آنقدر مساءله روشن است كه تنها تذكر و يادآورى كافى است ،
ولى در مورد زراعت و زيتون و نخل و انگور و به طور كلى ميوه ها كمى بيشتر انديشه
لازم است ، تا به خواص غذائى و درمانى آنها آشنا شويم ، به همين جهت تعبير به
(تفكر) مى كند.
اما در مورد تسخير خورشيد و ماه و ستارگان و اسرار شب و روز باز هم انديشه بيشترى
لازم است ، لذا تعبير به (تعقل
) كه گوياى سطح بالاترى از انديشه است فرموده .
در هر حال روى سخن قرآن همه جا با انديشمندان و متفكران و صاحبان مغز و عقل است ، و
با توجه به اينكه قرآن از محيطى بر خاسته كه در آنجا جز جهل حكومت نمى كرد، عظمت
اين تعبيرات آشكارتر مى شود و هم پاسخى است دندانشكن به آنها كه به خاطر بعضى از
مذاهب خرافى خط سرخ روى همه
مذاهب راستين كشيده اند و مى گويند مذهب ، وسيله تخدير و از كار انداختن انديشه ها
است و ايمان به خدا مولود جهل آدمى است !.
اينگونه آيات قرآن تقريبا در همه سوره ها گسترده است ، به وضوح مى گويد مذهب راستين
زائيده انديشه و تفكر و تعقل است و اسلام در همه جا سر و كار با متفكران و
انديشمندان و اولوا الالباب دارد، نه با جاهلان و خرافاتيان ، يا روشنفكر نمايان بى
منطق .
آيه و ترجمه
و هو الذى سخر البحر لتأ كلوا منه لحما طريا و تستخرجوا منه حلية تلبسونها و ترى
الفلك مواخر فيه و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون
(14)
و اءلقى فى الا رض روسى اءن تميد بكم و اءنهرا و سبلا لعلكم تهتدون
(15)
و علمت و بالنجم هم يهتدون
(16)
اء فمن يخلق كمن لا يخلق اء فلا تذكرون
(17)
و إ ن تعدوا نعمة الله لا تحصوها إ ن الله لغفور رحيم
(18)
|
ترجمه :
14 - او كسى است كه دريا را مسخر (شما) ساخت تا از آن گوشت تازه بخوريد و وسائل
زينتى براى پوشش از آن استخراج نمائيد، و كشتيها را مى بينيد كه سينه دريا را مى
شكافند تا شما (به تجارت پردازيد) و از فضل خدا بهره گيريد، شايد شكر نعمتهاى او را
بجا آوريد.
15 - و در زمين كوه هاى ثابت و محكمى افكند تا لرزش آنرا نسبت به شما بگيرد، و
نهرها ايجاد كرد، و راههائى تا هدايت شويد.
16 - و (نيز) علاماتى قرار داد و (شب هنگام ) آنها بوسيله ستارگان هدايت مى شوند.
17 - آيا كسى كه مى آفريند همچون كسى است كه نمى آفريند؟ آيا متذكر نمى شويد!!
18 - و اگر نعمتهاى خدا را بشماريد هرگز نمى توانيد آنرا احصا كنيد، خداوند غفور و
رحيم است .
تفسير :
نعمت كوهها و درياها و ستارگان
اين آيات به سراغ بخش مهم ديگرى از نعمتهاى بى پايان خداوند در مورد انسانها مى رود
و نخست از درياها كه منبع بسيار مهم حيات و زندگى است آغاز مى كند و مى گويد:
(و او كسى است كه درياها را براى شما
تسخير كرد و به خدمت شما گمارد) (و هو
الذى سخر البحر).
مى دانيم قسمت عمده روى زمين را درياها تشكيل مى دهند، و نيز مى دانيم نخستين جوانه
حيات در درياها آشكار شده ، و هم اكنون نيز دريا منبع مهمى براى ادامه حيات انسان و
همه موجودات روى زمين است ، و قرار دادن آن در خدمت بشر يكى از نعمتهاى بزرگ خدا
است :
سپس به سه قسمت از منافع درياها اشاره كرده مى فرمايد:
(تا از آن گوشت تازه بخوريد)
(لتاكلوا منه لحما طريا).
گوشتى كه زحمت پرورش آنرا نكشيده ايد تنها دست قدرت خدا آنرا در دل اقيانوسها پرورش
داده و رايگان در اختيارتان گذارده است .
مخصوصا تكيه روى طراوت و تازگى اين گوشت ، با توجه به اينكه در آن عصر و زمان از يك
جهت ، و در عصر و زمان ما از جهت ديگر، گوشتهاى كهنه فراوان بوده و هست ، اهميت اين
نعمت را آشكارتر مى سازد، و هم اهميت تغذيه از گوشت تازه را.
با تمام پيشرفتى كه در زندگى و تمدن مادى بشر به وجود آمده ، هنوز دريا يكى از
مهمترين منابع تغذيه انسان را تشكيل مى دهد، و همه سال صدها هزار تن از گوشت تازه
اى كه دست لطف پروردگار براى انسانها پرورش داده ، از دريا صيد مى شود.
لذا اكنون كه جمعيت كره زمين رو به افزايش است و بعضى در مطالعات ابتدائى خود احساس
مى كنند خطر كمبود مواد غذائى مردم جهان را براى آينده تهديد مى كند، افكار
دانشمندان متوجه درياها شده و چشم اميد خود را به آن دوخته اند تا از طريق پرورش و
تكثير نسل انواع ماهيها بتوانند اين كمبود را به مقدار قابل ملاحظه اى بر طرف
سازند.
اين از يكسو، از سوى ديگر مقرراتى براى جلوگيرى از آلوده شدن آب درياها و از ميان
رفتن نسل ماهى ها وضع كرده اند كه از مجموع آن اهميت جمله فوق كه در چهارده قرن قبل
در قرآن نازل شده است روشنتر مى شود.
ديگر از منافع آن مواد زينتى است كه از درياها استخراج مى شود لذا اضافه مى كند:
(تا از آن زينتى براى پوشيدن استخراج كنيد)
(و تستخرجوا منه حلية تلبسونها).
انسان مانند چهارپايان نيست كه ذوق نداشته باشد، بلكه يكى از ابعاد معروف چهارگانه
روح انسان را حس زيبائى تشكيل مى دهد كه سرچشمه پيدايش شعر و هنر اصيل و مانند آنها
است .
بدون شك اين بعد از روح انسانى نقش مؤ ثرى در حيات بشر دارد، لذا بايد بطرز صحيح و
سالمى - دور از هر گونه افراط و تفريط و اسراف و تبذير - اشباع گردد.
آنها كه غرق در تجمل پرستى و انواع زينتند به همان گونه گمراهند كه افراد خشك و
مخالف هر گونه زينت چرا كه يكى در طرف افراط و مايه نابودى
سرمايه ها و ايجاد فاصله طبقاتى و كشتن معنويات است ، و ديگرى در طرف تفريط و باعث
خمودى و ركود.
به همين دليل در اسلام ، استفاده از زينت به صورت معقول و خالى از هرگونه اسراف
مانند بهره گيرى از لباسهاى خوب ، انواع عطريات ، بعضى سنگهاى قيمتى و مانند آن -
مخصوصا در مورد زنان - كه نياز روحيشان به زينت بيشتر است توصيه شده است ، ولى باز
تاءكيد مى كنيم كه بايد خالى از اسراف و تبذير باشد.
بالاخره سومين نعمت دريا را حركت كشتيها به عنوان يك وسيله مهم براى انتقال انسان و
نيازمنديهاى او، ذكر مى كند، و مى فرمايد: (كشتى
ها را مى بينى كه آبها را بر صفحه اقيانوسها مى شكافند)
(و ترى الفلك مواخر فيه ).
صحنه اى كه در برابر سرنشينان كشتى به هنگام حركت بر صفحه اقيانوسها ظاهر مى شود
چقدر ديدنى است (خدا اين نعمت را به شما
داد تا از آن بهره گيريد و از فضل او در مسير تجارت خود از كشتيها استفاده كنيد)
(و لتبتغوا من فضله ).
با توجه به اينهمه نعمت ، حس شكرگزارى را در شما زنده كند
(شايد شكر نعمتهاى او را بجا آوريد)
(و لعلكم تشكرون ).
(فلك )
(كشتى ) هم به معنى مفرد آمده و هم به معنى جمع .
(مواخر)
جمع (ماخرة
) از ماده (مخر)
(بر وزن فخر) به معنى شكافتن آب از چپ و راست است ، و به صداى وزش بادهاى شديد
نيز گفته مى شود،
و از آنجا كه كشتيها به هنگام حركت آبها را با سينه خود مى شكافند به آنها
(ماخر)
يا (ماخره )
مى گويند.
اصولا چه كسى اين خاصيت را در ماده اى كه كشتى را از آن مى سازند قرار داد تا روى
آب بايستد، آيا اگر همه چيز از آب سنگين تر بود و فشار مخصوص آب نيز نبود، هرگز مى
توانستيم بر صفحه بيكران اقيانوسها حركت كنيم ؟
به علاوه چه كسى بادهاى منظم را بر صفحه اقيانوسها به حركت در آورد؟ و يا چه كسى در
بخار آنهمه قدرت آفريد تا با نيروى آن كشتيهاى موتورى را بر صفحه اقيانوسها به حركت
در آوريم ؟ آيا هر يك از اينها نعمت بزرگى نيست ؟
توجه به اين نكته كه راههاى دريائى از جاده هاى خشكى بسيار وسيعتر، كم خرج تر و
آماده تر است ، و نيز توجه به اينكه كشتيهاى غول پيكر كه گاهى به عظمت يك شهر مى
باشند، عظيمترين وسيله نقليه بشر را تشكيل مى دهند عظمت نعمت درياها را براى
كشتيرانى واضحتر مى كند.
پس از بيان نعمت درياها، به سراغ كوههاى سخت و سنگين مى رود و مى گويد:
(در زمين كوههاى ثابت و مستقرى افكند تا از لرزش و حركت آن جلوگيرى كند،
و به شما آرامش بخشد) (و القى فى الارض
رواسى ان تميد بكم ).
در گذشته نيز گفته ايم كوهها از ريشه به هم پيوسته اند و همچون زرهى كره زمين را در
بر گرفته اند، و اين سبب مى شود كه از لرزشهاى شديد زمين كه بر اثر فشار گازهاى
درونى هر لحظه ممكن است رخ دهد تا حد زيادى جلوگيرى شود.
از اين گذشته وضع خاص كوهها مقاومت پوسته زمين را در مقابل جاذبه ماه (جزر و مد)
زياد مى كند و اثر آن را به حداقل مى رساند.
از سوى سوم از قدرت طوفانهاى شديد و حركت دائمى بادها بر پوسته زمين مى كاهد چرا كه
اگر كوهها نبودند سطح هموار زمين دائما در معرض تندبادها قرار داشت و آرامشى متصور
نبود.
و از آنجا كه كوهها يكى از مخازن اصلى آبها (چه به صورت برف و يخ و چه به صورت
آبهاى درونى ) مى باشند بلافاصله بعد از آن ، نعمت وجود نهرها را بيان كرده ، مى
گويد (و براى شما نهرهائى قرار داديم
) (و انهارا).
و از آنجا كه وجود كوهها ممكن است اين توهم را به وجود آورد كه بخشهاى زمين را از
يكديگر جدا مى كند، و راهها را مى بندد، چنين اضافه مى كند
(و براى شما راهها قرار داد تا هدايت شويد)
(و سبلا لعلكم تهتدون ).
اين مساءله قابل توجه است كه در ميان بزرگترين سلسله جبال دنيا غالبا بريدگيهائى
وجود دارد كه انسان مى تواند راه خود را از ميان آنها پيدا كند، و كمتر اتفاق مى
افتد كه اين كوهها به كلى بخشهاى زمين را از هم جدا كنند.
و از آنجا كه راه بدون نشانه و علامت و راهنما، انسان را به مقصد نمى رساند بعد از
ذكر نعمت (راه
) به اين (نشانه ها)
اشاره كرده مى گويد: (و علاماتى قرار داد)
(و علامات ).
اين علامتها انواع زيادى دارد: شكل كوهها و درهها و بريدگيهاى آنها،
فراز و نشيبهاى قطعات مختلف زمين ، رنگ خاكها و كوهها، و حتى چگونگى وزش بادها هر
يك ، علامتى براى پيدا كردن راههاست .
براى اينكه بدانيم وجود اين علامات تا چه حد به رهروان كمك مى كند و آنها را از دور
گشتن و گم شدن رهائى مى بخشد، كافى است وضع بعضى از بيابانهاى يكنواخت را كه در
پاره اى از مناطق وجود دارد در نظر بگيريم كه عبور از آنها فوق العاده مشكل و
خطرناك است ، و چه بسيار كسانى كه از آنها رفتند و هيچگاه باز نگشتند، فكر كنيد اگر
همه روى زمين اين چنين يكنواخت بود كوهها به يك اندازه ، دشتها يكرنگ ، درها شبيه
هم ، آيا انسانها مى توانستند به آسانى راه خود را پيدا كنند؟!
ولى از آنجا كه در پاره اى از اوقات در بيابانها، در شبهاى تاريك ، يا هنگامى كه
انسان شبانه در دل اقيانوسها سفر مى كند از اين علامات خبرى نيست ، خداوند علامات
آسمانى را به كمك فرستاده تا اگر در زمين علامتى نيست ، از علامت آسمان استفاده
كنند و گمراه نشوند! لذا اضافه مى كند (و
بوسيله ستارگان ، مردم هدايت مى شوند) (و
بالنجم هم يهتدون ).
البته اين يكى از فوائد ستارگان است ، آنها فوائد بسيارى دارند ولى اگر تنها همين
فايده بود باز مهم بود، مخصوصا پيش از آنكه قطب نما اختراع شود و كشتيها بتوانند
بوسيله آن طبق نقشه ها راه خود را به سوى مقصد باز يابند، حركت در روى درياها بدون
استفاده از ستارگان امكان پذير، نبود، و به همين جهت شبهائى كه ابر آسمان را مى
پوشانيد كشتيها از حركت باز مى ماندند، و اگر به راه خود ادامه مى دادند خطر مرگ
آنها را تهديد مى كرد.
البته مى دانيم ستارگانى كه در نظر ما در آسمان جابجا مى شوند پنج ستاره بيشتر
نيستند كه آنها را سيارات مى گويند، (البته سيارات بيش از اينند، اما بقيه با چشم
كمتر ديده مى شوند) باقى ستاره ها جاى نسبى خود را حفظ مى كنند،
گوئى همچون مرواريدهائى هستند كه به روى پارچه تيره رنگى دوخته شده اند اين پارچه
را از يك طرف افق مى كشند و به سوى ديگر مى برند، و به تعبير ديگر حركت ثوابت حركت
گروهى و دستجمعى است ، اما حركت سيارات حركت انفرادى مى باشد بطورى كه فاصله هايشان
با بقيه ستاره ها تغيير مى كند.
علاوه بر اين ، ستاره هاى ثوابت شكلهاى مخصوصى را تشكيل داده اند كه به
(اشكال فلكى ) معروفند، و
شناخت آنها براى پيدا كردن جهات چهارگانه (شمال و جنوب و مشرق و مغرب ) بسيار مؤ ثر
است .
پس از بيان آنهمه نعمتهاى بزرگ و الطاف خفى پروردگار، وجدان انسانها را به داورى مى
طلبد و مى گويد: (آيا كسى كه مى آفريند
همچون كسى است كه نمى آفريند، آيا متذكر نمى شويد)؟!
(ا فمن يخلق كمن لا يخلق ا فلا تذكرون ).
اين يك روش مؤ ثر تربيتى است كه قرآن در بسيارى از موارد از آن استفاده كرده است ،
مسائل را بصورت استفهامى طرح ، و پاسخ آن را بر عهده وجدان هاى بيدار مى گذارد، و
حس خود جوشى مردم را به كمك مى طلبد تا پاسخ از درون جانشان بجوشد و همچون فرزندشان
به آن عشق ورزند، و آنرا پذيرا گردند.
اصولا از نظر روانى ثابت شده كه براى تعليم و تربيت صحيح بايد حداكثر كوشش را به
كار برد تا طرف مقابل ، مطالب را از خود بداند يعنى احساس كند از درون خودش جوشيده
، نه چيزى كه از بيرون به او القا شده است تا با تمام وجودش آنرا قبول كند و از آن
دفاع نمايد.
تكرار اين نكته نيز لازمست كه مشركانى كه در برابر انواع بتها به سجده مى افتادند
هرگز معتقد نبودند بت آفريننده و خالق است ، بلكه آفرينش را مخصوص الله مى دانستند،
اينجاست كه قرآن مى گويد آيا بايد در برابر خالق
اين همه نعمتها سجده كرد؟ يا موجوداتى كه خود مخلوق ناچيزى بيش نيستند و هرگز خلقتى
نداشته و ندارند.
سرانجام براى اينكه هيچكس تصور نكند نعمت خدا منحصر به اينها است مى گويد:
(و اگر بخواهيد نعمتهاى خدا را شماره كنيد قادر بر احصاى آن نيستيد)
(و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها).
سر تا پاى وجود شما غرق نعمتهاى او است ، در هر نفس كه فرو ميرود و بر مى آيد نه
تنها دو نعمت كه هزاران نعمت موجود است و بر هر نعمتى شكرى واجب ، هر دقيقهاى كه از
عمر ما مى گذرد حيات و سلامت ما مديون فعاليت مليونها موجود زنده در درون بدنمان و
مليونها موجود جاندار و بى جان در بيرون بدنمان است كه بدون فعاليت آنها ادامه حيات
حتى يك لحظه ممكن نيست .
اصولا ما از وجود همه نعمتها، آگاه نيستيم و هر قدر دامنه علم و دانش بشرى گستردهتر
ميشود افقهاى تازهاى از اين نعمتها بر ما گشوده خواهد شد، افقهائى كه كرانه هاى
آنها همچنان ناپيدا است ، آيا با اين حال قدرت احصاى نعمتهاى خدا را داريم ؟!
اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه پس ما چگونه مى توانيم حق شكر او را ادا كنيم ؟ آيا
با اين حال در زمره ناسپاسان نيستيم ؟
پاسخ اين سؤ ال را قرآن در آخرين جمله اين آيه بيان مى كند و مى گويد خداوند غفور و
رحيم است (ان الله لغفور رحيم ).
آرى خدا مهربانتر و بزرگوارتر از آنست كه شما را به خاطر عدم توانائى بر شكر
نعمتهايش مؤ اخذه يا مجازات كند، همين قدر كه بدانيد سر تا پاى شما غرق نعمت او است
و از اداى حق شكرش عاجزيد و عذر تقصير به پيشگاهش بريد، نهايت شكر او را انجام داده
ايد.
ورنه سزاوار خداونديش كس نتواند كه بجا آورد!
ولى اينها همه مانع از آن نيست كه ما به مقدار توانائى به احصاى نعمتهايش بپردازيم
، چرا كه اين توجه هم درجه معرفت و جهان بينى و جهانشناسى توحيد ما را بالا مى برد
و هم شعله عشق خدا را در اعماق قلب ما فروزانتر مى كند، و هم حس شكرگزارى را در ما
تحريك مى نمايد. به همين دليل پيشوايان و بزرگان دين در سخنان خود و حتى در دعاها و
مناجاتهايشان به شمردن گوشهاى از نعمتهاى بى پايانش مى پرداختند تا درسى باشد براى
ديگران . (در زمينه شكر نعمت و عدم توانائى انسان بر احصاى نعمتهاى پروردگار در ذيل
آيه 34 سوره ابراهيم نيز بحث كرده ايم ).
نكته ها :
راه ، نشانه ، رهبر
گرچه در آيات فوق سخن از راهها و طريق زمين به عنوان يك نعمت الهى به ميان آمده ،
چرا كه راه ها مهمترين وسيله ارتباط پيشرفت تمدن انسانى هستند و به همين دليل در
برنامه هاى سازندگى قبل از هر چيز به سراغ ايجاد راه مناسب ميروند، زيرا بدون آن
هيچ فعاليت عمرانى ممكن نيست .
ولى به هر حال بيان قرآن در اين زمينه مى تواند الگوئى براى
(زندگى معنوى )
انسانها نيز باشد چرا كه براى رسيدن به هر هدف مقدس قبل از هر چيز انتخاب راه صحيح
لازم است ، و علاوه بر راه وجود علامات و نشانه ها نيز اهميت حياتى دارند، زيرا
راههاى مشابه هم بسيارند، و گم كردن راه اصلى در ميان آنها كاملا ممكن است ، اينجا
است كه نقش علامات مشخص مى شود.
مخصوصا مؤ منان كه در آيات قرآن به عنوان متوسمان (هوشياران )
توصيف شده اند بايد به دقت مراقب اين نشانه ها باشند.
مكتبها، سنتها، دعوتها و حتى اشخاص را با نشانه ها بشناسند، و حق را در سايه نشانه
هايش از باطل تشخيص دهند.
و اهميت مساءله رهبر نيز احتياجى به توضيح ندارد.
جالب توجه اينكه روايات بسيار از ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) وارد شده كه در آنها
(نجم )
(ستاره ) به پيامبر و علامات به امامان تفسير شده است ، و در بعضى نجم و علامات هر
دو به امامان و رهبران راه حق تفسير شده اند كه به عنوان نمونه به چند حديث اشاره
مى شود:
1 - در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق (عليهالسلام ) چنين مى خوانيم :
(النجم رسول الله و العلامات الائمة عليهم السلام
): (ستاره اشاره به پيامبر است
و علامات امامان هستند).
عين همين مضمون از امام على بن موسى الرضا (عليهاالسلام ) نيز نقل شده است .
2 - در حديث ديگرى از امام باقر مى خوانيم كه در تفسير آيه فوق فرمود:
(نحن النجم
): ستاره مائيم .
3 - و نيز در حديث ديگرى از امام على بن موسى الرضا (عليهم السلام ) نقل شده كه
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عليه السلام ) فرمود:
(انت نجم بنى هاشم ): تو ستاره
بنى هاشمى .
و در روايت ديگرى فرمود: انت احد العلامات : تو يكى از آن نشانه ها هستى .
اينها همه اشاره به تفسير معنوى آيات فوق است .
آيه و ترجمه
و الله يعلم ما تسرون و ما تعلنون
(19)
و الذين يدعون من دون الله لا يخلقون شيا و هم يخلقون
(20)
اءموت غير اءحياء و ما يشعرون اءيان يبعثون
(21)
إ لهكم إ له وحد فالذين لا يؤ منون بالاخرة قلوبهم منكرة و هم مستكبرون
(22)
لا جرم اءن الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون إ نه لا يحب المستكبرين
(23)
|
ترجمه :
19 - خداوند آنچه را پنهان ميداريد و آنچه را آشكار مى سازيد مى داند.
20 - معبودهائى را كه غير از خدا مى خوانند چيزى را خلق نمى كنند بلكه خودشان هم
مخلوقند.
21 - آنها موجودات مرده اى هستند كه هرگز استعداد حيات ندارند، و نمى دانند در چه
زمانى عبادت كنندگانشان محشور مى شوند.
22 - معبود شما خداوند يگانه است ، اما آنها كه به آخرت ايمان ندارند دلهايشان حق
را انكار مى كند، و مستكبرند.
23 - قطعا خداوند از آنچه پنهان مى دارند و آنچه آشكار مى سازند با خبر است او
مستكبران را دوست نم
تفسير :
معبودهاى مرده و فاقد شعور!
از آنجا كه در آيات گذشته به دو قسمت از مهمترين صفات خدا اشاره شد كه هيچيك از آن
در بتها و معبودهاى ساختگى نيستند (خالقيت موجودات ، و بخشيدن نعمتها) در نخستين
آيات مورد بحث به سومين صفت معبود حقيقى اشاره مى شود كه علم و دانائى است ، مى
گويد:
(و خداوند مى داند آنچه را پنهان مى داريد
و آنچه را آشكار مى سازيد) (و الله يعلم
ما تسرون و ما تعلنون ).
پس چرا به دنبال بتها مى رويد كه نه كمترين سهمى در خالقيت جهان دارند، نه كوچكترين
نعمتى به شما بخشيدهاند، و نه از اسرار درون و اعمال برون شما آگاهند؟ اينها چگونه
معبودى هستند كه فاقد همه صفات لازم و ارزشمندند؟!
بار ديگر روى مساءله خالقيت تكيه مى كند، ولى از آيه مشابه آن كه قبلا داشتيم فراتر
مى رود و مى گويد: (معبودهائى را كه آنها
مى خوانند نه تنها چيزى را خلق نمى كنند بلكه خودشان مخلوقند)
(و الذين يدعون من دون الله لا يخلقون شيئا و هم يخلقون ).
تاكنون بحث در اين بود كه اينها خالق نيستند و به همين دليل لايق عبادت نمى باشند
اكنون مى گويد آنها خود مخلوقند، نيازمند و محتاجند، با اين حال چگونه مى توانند
تكيه گاه انسانها گردند و گروهى از كارشان بگشايند؟ اين چه داورى ابلهانه اى است ؟!
از اين گذشته (آنها موجودات مردهاى هستند
كه هرگز بوئى از حيات نبرده و نه استعداد آن را دارند)
(اموات غير احياء).
آيا نبايد معبود حداقل موجود زندهاى باشد، و از نياز يا عبادت عابدانش آگاه گردد؟
بنابر اين چهارمين صفت معبود حقيقى يعنى (حيات
) نيز در آنها به كلى منتفى است .
سپس اضافه مى كند (اين بتها اصلا نمى
دانند در چه زمانى عبادت كنندگانشان معبوث خواهند شد)
(و ما يشعرون ايان يبعثون ).
اگر پاداش و جزا به دست آنها بود حداقل بايد از رستاخيز بندگان خود با خبر باشند،
با اين نادانى چگونه لائق عبادتند؟
و اين پنجمين صفتى است كه معبود به حق بايد داشته باشد و آنها فاقد آنند.
شايد بارها تاكنون گفتهايم كه بت و بت پرستى در منطق قرآن مفهوم وسيعى دارد، بسيار
وسيعتر از خدايان ساختگى از سنگ و چوب و فلزات .
هر موجود و هر كسى را كه تكيه گاه خود در برابر خدا قرار دهيم و سر نوشت خود را دست
او بدانيم او بت ما محسوب مى شود، به همين دليل تمام آنچه در آيات فوق آمده درباره
كسانى كه امروز ظاهرا خداپرستند اما استقلال يك فرد مؤ من راستين را از دست داده و
تكيه گاهى براى خود از بندگان ضعيف
انتخاب كرده اند و به صورت وابسته زندگى مى كنند، شامل مى شود.
آنهائى كه تصور مى كنند قدرتهاى بزرگ جهان مى توانند تكيه گاه روزهاى تاريكشان
باشند، هر چند اين قدرتها جهنمى هستند و بيگانه از خدا، آنها نيز عملا بت پرست و
مشركند و بايد به آنها گفت آيا اين معبودهاى شما چيزى آفريده اند؟ آيا سرچشمه نعمتى
هستند؟ آيا از اسرار درون و برون شما آگاهند؟ و آيا مى دانند شما چه زمانى مبعوث مى
شويد تا جزا و كيفرتان بدهند؟ پس چرا آنها را همچون بت مى پرستيد؟
به دنبال اين استدلالات زنده و روشن بر نفى صلاحيت بتها، چنين نتيجه گيرى مى كنند؟
بنابر اين معبود شما معبود واحدى است )
(الهكم اله واحد).
و از آنجا كه ايمان به مبدا و معاد همه جا با يكديگر قرين و لازم و ملزوم يكديگرند
بلافاصله اضافه مى كند: آنها كه ايمان به آخرت ندارند (و طبعا ايمان درستى به مبدا
نيز ندارند) دلهايشان حقيقت را انكار مى كند و در برابر حق مستكبرند (فالذين لا يؤ
منون بالاخرة قلوبهم منكرة و هم مستكبرون ).
و گرنه دلائل توحيد براى آنها كه حق جو و متواضع در مقابل حقيقتند آشكار است ، و هم
دلائل معاد، ولى خوى استكبار و عدم تسليم در برابر حق سبب مى شود كه آنها دائما
حالت انكار و نفى به خود بگيرند، حتى حقائق حسى را نيز منكر شوند تا آنجا كه اين
معنى به صورت حالت و ملكهاى در مى آيد و با وجود آن هيچ سخن حق و دليل و منطقى در
آنها نفوذ نمى كند.
آيا دلائل زندهاى كه در آيات قبل در زمينه عدم شايستگى بتها براى پرستش گذشت كافى
نيست كه هر ذى شعورى تصديق كند بت لايق پرستش نيست ؟ ولى باز مى بينيم اين جمعيت با
كمال تعجب از پذيرفتن اين حقيقت آشكار خوددارى مى كردند.
آخرين آيه مورد بحث بار ديگر روى علم خدا به غيب و شهود و پنهان و آشكار مجددا تكيه
كرده ، مى گويد: (قطعا خداوند از آنچه
پنهان ميدارند و آنچه آشكار مى سازند با خبر است )
(لا جرم ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون ).
اين جمله در واقع تهديدى است در برابر كفار و دشمنان حق كه خدا از حال آنها هرگز
غافل نيست ، نه تنها برون بلكه درونشان را هم مى داند و به موقع به حسابشان خواهد
رسيد.
آنها مستكبرند، و خداوند مستكبران را دوست نمى دارد (انه لا يحب المستكبرين ).
چرا كه استكبار در برابر حق اولين نشانه بيگانگى از خدا است .
كلمه (لاجرم
) كلمهاى است مركب از (لا)
و (جرم )
كه معمولا براى تاءكيد و به معنى قطعا به كار مى رود، و گاهى به معنى لابد (ناچار)
و حتى گاهى به معنى قسم استعمال مى شود، مثل اين كه ميگوئيم
(لا جرم لافعلن ) سوگند مى
خورم كه اين كار را انجام مى دهم .
و اما اينكه چگونه اين معانى از لاجرم استفاده شده از اين جهت است كه
(جرم ) در اصل به معنى چيدن و
قطع كردن ميوه از درخت است ، و هنگامى كه لا بر سر آن در آيد مفهومش اين مى شود كه
هيچ چيزى نمى تواند اين موضوع را قطع كند، و از آن جلوگيرى نمايد و به اين ترتيب
معنى مسلما و ناچار و گاهى سوگند از آن استفاده مى شود.
نكته ها :
مستكبران كيانند؟!
در چندين آيه از آيات قرآن استكبار به عنوان يك صفت ويژه كفار به كار رفته ، و از
همه آنها استفاده مى شود، كه منظور از آنها تكبر از قبول حق است .
در سوره نوح آيه 7 مى خوانيم : و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى
آذانهم و استغشوا ثيابهم و اصروا و استكبروا استكبارا: هنگامى كه من اين گروه
بيايمان را دعوت ميكنم تا مشمول عفو تو شوند انگشتها را در گوش گذارده و در زير
لباس خود را پنهان مى كنند، و در گمراهى اصرار مى ورزند و در برابر حق استكبار
دارند.
و در سوره منافقين آيه 5 مى خوانيم : و اذا قيل لهم تعالوا يستغفر لكم رسول الله
لووا رؤ سهم و راءيتهم يصدون و هم مستكبرون : و هنگامى كه به آنها بگوئى بيائيد تا
رسول خدا براى شما آمرزش بطلبد، سرپيچى مى كنند و آنها را مى بينى كه مردم را از
راه حق باز مى دارند و استكبار مى ورزند.
و در سوره جاثيه آيه 8 درباره همين گروه ميخوانيم : يسمع آيات الله تتلى عليه ثم
يصر مستكبرا كان لم يسمعها: آيات خدا را كه بر او خوانده مى شود مى شنود، اما چنان
با حالت استكبار اصرار بر كفر دارد كه گوئى آن آيات را هرگز نشنيده است !
و در حقيقت بدترين استكبار همان تكبر از قبول حق است ، چرا كه تمام راههاى هدايت را
به روى انسان مى بندد و تمام عمر در بدبختى و گناه و بى ايمانى مى ماند. على (عليه
السلام ) در نهج البلاغه در خطبه قاصعه صريحا شيطان را
به عنوان (سلف المستكبرين
) پيشكسوت و سر سلسله مستكبران ) معرفى مى كند، چرا كه او نخستين گام را
در مخالفت با حق و عدم تسليم در مقابل اين واقعيت كه آدم از او كاملتر است برداشت .
و به اين ترتيب تمام كسانى كه از پذيرش حق سر باز مى زنند، خواه از نظر مالى تهيدست
باشند يا متمكن ، مستكبرند، ولى نمى توان انكار كرد كه در بسيارى از اوقات تمكن
زياد مالى سبب مى شود كه انسان از پذيرش حق خوددارى كند.
در روضه كافى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : و من ذهب يرى ان له على
الاخر فضلا فهو من المستكبرين ، فقلت انما يرى ان له عليه فضلا بالعافية اذا رآه
مرتكبا للمعاصى ؟ فقال هيهات هيهات ! فلعله ان يكون قد غفر له ، ما اتى ، و انت
موقوف تحاسب ، اما تلوت قصة سحرة موسى (عليهالسلام ).
(كسى كه براى خود بر ديگرى امتياز قائل
است ، از مستكبران است - راوى حديث مى گويد از امام پرسيدم كه آيا مانعى دارد اگر
انسان كسى را مشغول گناه ببيند، براى خود كه مرتكب گناه نيست امتيازى بر او قائل
باشد؟ امام فرمود اشتباه كردى ! چه بسا خدا سرانجام گناه او را ببخشد، ولى تو را در
پاى حساب حاضر سازد، آيا قصه ساحران زمان موسى را در قرآن نخواندى
)
(كه يك روز به خاطر پاداش فرعون و تقرب به دربار او حاضر شدند در برابر پيامبر
اولوا العزم پروردگار قيام كنند، ولى با ديدن چهره حق ناگهان تغيير مسير دادند تا
آنجا كه در برابر تهديد فرعون به كشتن نيز مقاومت كردند و خدا آنها را مشمول عفو و
رحمت خود قرار داد؟!).
آيه و ترجمه
و إ ذا قيل لهم ما ذا اءنزل ربكم قالوا اءسطير الا ولين
(24)
ليحملوا اءوزارهم كاملة يوم القيمة و من اءوزار الذين يضلونهم بغير علم اءلا ساء ما
يزرون
(25)
قد مكر الذين من قبلهم فأ تى الله بنينهم من القواعد فخر عليهم السقف من فوقهم و
اءتئهم العذاب من حيث لا يشعرون
(26)
ثم يوم القيمة يخزيهم و يقول اءين شركاءى الذين كنتم تشقون فيهم قال الذين اءوتوا
العلم إ ن الخزى اليوم و السوء على الكفرين
(27)
الذين تتوفئهم الملئكة ظالمى اءنفسهم فأ لقوا السلم ما كنا نعمل من سوء بلى إ ن
الله عليم بما كنتم تعملون
(28)
فادخلوا اءبوب جهنم خلدين فيها فلبئس مثوى المتكبرين
(29)
|
ترجمه :
24 - و هنگامى كه به آنها گفته شود پروردگار شما چه نازل كرده است ! مى گويند اينها
(وحى الهى نيست ) همان افسانه هاى دروغين پيشينيان است .
25 - آنها بايد روز قيامت بار گناهان خود را بطور كامل بر دوش كشند، و هم سهمى از
گناهان كسانى را كه بخاطر جهل گمراهشان ساختند، بدانيد آنها بار سنگين بدى بر دوش
مى كشند.
26 - كسانى كه قبل از ايشان بودند (نيز) از اين توطئه ها داشتند، ولى خداوند به
سراغ شالوده (زندگى ) آنها رفت و آنرا از اساس ويران كرد، و سقف بر سرشان از بالا
فرو ريخت ، و عذاب (الهى ) از آنجايى كه نمى دانستند به سراغشان آمد!.
27 - سپس روز قيامت خدا آنها را رسوا مى سازد، و مى گويد شريكانى كه شما براى من
ساختيد، و بخاطر آنها با ديگران دشمنى مى كرديد كجا هستند؟ (در اين هنگام ) عالمان
مى گويند: رسوائى و بدبختى ، امروز بر كافران است .
28 - همانها كه فرشتگان (قبض ارواح ) روحشان را مى گيرند در حالى كه به خود ظلم
كرده بودند، در اين هنگام آنها تسليم مى شوند (و مى گويند) ما كار بدى انجام نمى
داديم ، آرى خداوند به آنچه انجام مى داديد عالم است .
29 - اكنون از درهاى جهنم وارد شويد در حالى كه جاودانه در آن خواهيد بود، چه جاى
بدى است جايگاه مستكبران ؟!
شان نزول
در تفسير مجمع البيان مى خوانيم كه بر طبق بعضى از روايات آيه نخست درباره مقتسمين
(تبعيضگران ) كه قبلا درباره آنها بحث شد نازل گرديده است ، آنها 16 نفر بودند كه
به چهار گروه تقسيم شدند و هر گروه چهار نفرى بر سر راه مردم در يكى از جاده هاى
مكه در ايام حج ايستادند تا پيش از آنكه مردم وارد شوند ذهن آنها را نسبت به قرآن و
اسلام بدبين سازند، و بگويند محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) دين و آئين تازهاى
نياورده بلكه همان افسانه هاى دروغين پيشينيان است .
تفسير :
آنها كه بار گناه ديگران را بر دوش مى كشند
در آيات گذشته سخن از مستكبران بود كه هرگز در برابر حق تسليم نمى شدند، بلكه كوشش
داشتند به نحوى از زير بار آن شانه خالى كنند.
و در اين آيات منطق هميشگى اين گروه بى ايمان منعكس شده است ، مى گويد: هنگامى كه
به آنها گفته شود پروردگار شما چه چيز نازل كرده است ؟ در پاسخ مى گويند اينها وحى
الهى نيست ، همان افسانه هاى دروغين پيشينيان است (و اذا قيل لهم ما ذا انزل ربكم
قالوا اساطير الاولين ).
و با اين تعبير موذيانه دو مطلب را بيان مى داشتند نخست اينكه سطح فكر ما از اين
مسائل بسيار برتر است ، اينها افسانه اى بيش نيست كه بر سرگرمى عوام الناس ساخته
شده ، و از اين گذشته تازگى ندارد زيرا اولين بار نيست كه انسانى چنين سخنانى را
اظهار مى دارد، حتى محمد از خود ابتكارى به خرج نداده همان اسطورههاى گذشتگان را
تكرار مى كند.
(اساطير)
جمع (اسطوره
) به حكايات و داستانهاى خرافى و دروغين گفته مى شود، و اين كلمه 9 بار
در قرآن از زبان كفار بى ايمان در برابر انبياء نقل شده است كه غالبا براى توجيه
مخالفت خود با دعوت رهبران الهى به اين بهانه متوسل مى شدند، و عجب اينكه هميشه
كلمه اساطير را با (اولين
) توصيف مى كردند، تا ثابت كنند اينها تازگى ندارد، و حتى گاه مى گفتند
اينها مهم نيست ما هم اگر بخواهيم مى توانيم مانند آن را بياوريم
(آيه 31 - انفال ).
جالب اينكه مستكبران امروز نيز غالبا موذيانه براى فرار از حق و همچنين براى گمراه
ساختن ديگران متوسل مى شوند، حتى در كتب جامعه شناسى شكل به اصطلاح علمى به آن داده
اند و مذهب را زائيده جهل بشر و تفسيرهاى مذهبى را اسطوره ها مى نامند!
اما اگر درست به اعماق فكر آنها نفوذ كنيم مى بينيم مساءله چيز ديگر است ، آنها با
مذاهب خرافى و ساختگى هرگز جنگ و ستيز ندارند، بلكه خود عامل پيدايش يا نشر آنند،
مخالفت آنها تنها با مذاهب راستين است كه افكار انسانها را بيدار مى كند، و
زنجيرهاى استعمار را در هم مى شكند و سد راه مستكبران و استعمارگران است .
آنها مى بينند قبول تعليمات مذهبى كه اصول عدل و انصاف را پيشنهاد مى كند و با
تبعيض و ستمگرى و هر گونه خودگامگى مى جنگد با نقشه هاى آنها مخالف است .
آنها مى بينند پذيرش دستورات اخلاقى مذهب با هوسهاى سركش و آزاديهائى كه مورد نظر
آنها است سازگار نيست ، مجموع اين جهات سبب مى شود كه اين سد و مانع را از سر راه
خود بردارند، و حتما بايد پاسخى براى مردم درست كنند، چه پاسخى از اين بهتر كه آنها
را به نام اسطوره و افسانه دروغين معرفى كنند.
آنچه متاءسفانه آنها را در اين برچسب زدن به مذهب تا حدى موفق مى كند خرافاتى است
كه گاهى افراد نادان و بى اطلاع ساخته و پرداخته و به نام مذهب قالب مى زنند، بر
همه طرفداران مذهب راستين لازم است شديدا با اينگونه خرافات به مبارزه برخيزند، و
دشمنان را خلع سلاح كنند، اين حقيقت را همه جا بنويسند و بگويند كه اينگونه خرافات
هيچگونه ارتباطى به مذاهب راستين
ندارد و دشمن نبايد آن را دستاويز قرار دهد، و گرنه تعليمات پيامبران هم در زمينه
اصول عقائد مذهبى ، و هم در زمينه مسائل عملى آنچنان با عقل و منطق هماهنگ است كه
جائى براى اينگونه تهمتها وجود ندارد.
آيه بعد نتيجه اعمال اين كوردلان را چنين بيان مى كند: اينها بايد روز رستاخيز هم
بار گناهان خود را به طور كامل بر دوش بكشند و هم سهمى از گناهان كسانى را كه بخاطر
جهل گمراه كرده اند! (ليحملوا اوزارهم كاملة يوم القيامة و من اوزار الذين يضلونهم
بغير علم ).
(بدانيد آنها بدترين وزر و مسئوليت را بر
دوش مى كشند) (الا ساء ما يزرون ).
چرا كه گاهى گفتار آنها سبب گمراهى هزاران نفر مى شود، چقدر دشوار است كه انسان هم
بار گناهان خود را بر دوش كشد و هم بار گناهان هزاران نفر ديگر را، و هر گاه سخنان
گمراه كننده آنها باقى بماند و سرچشمه گمراهى نسلها شود بار آنها نيز بر دوششان
سنگينى مى كند!
جمله (ليحملوا)
(بايد اين بار را بر دوش كشند) به صورت امر است ، مفهومش بيان نتيجه و عاقبت كار
است ، درست همانند اينكه به كسى ميگوئيم اكنون كه اين عمل خلاف را انجام دادى بايد
نتيجه آن را تحمل كنى و تلخى آن را بچشى (بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه
لام ليحملوا لام عاقبت باشد).
(اوزار)
جمع (وزر)
به معنى بار سنگين و نيز به معنى گناه آمده است و اينكه به وزير، وزير گفته مى شود
براى اينكه مسؤ ليت سنگينى به دوش ميكشد.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه قرآن گفته است قسمتى از بار گناهان كسانى
را كه گمراه كرده اند بر دوش دارند و نگفته همه بار گناهان آنها را، با اينكه در
روايات مى خوانيم اگر كسى سنت بدى بگذارد تمام گناهان كسانى كه به آن عمل كرده اند
بر دوش مى كشد.
بعضى از مفسران در پاسخ اين سؤ ال گفته اند كه پيروان گمراه دو نوع گناه دارند
گناهانى را كه به عنوان پيروى از رهبرانشان مرتكب مى شوند، و گناهانى را كه مستقلا
دارند، آنچه بر دوش رهبران سنگينى مى كند نوع اول است .
و بعضى (من
) را در آيه فوق براى تبعيض نگرفته اند بلكه براى بيان اينكه گناهان
پيروان بر دوش رهبران است دانسته اند.
ولى تفسير ديگرى به نظر ميرسد كه از همه اينها دلچسب تر است ، و آن اينكه پيروان
گمراه دو حالت دارند، گاهى آگاهانه به دنبال اين رهبران منحرف مى افتند كه نظيرش را
در طول تاريخ فراوان ديدهايم ، در اين صورت عامل گناه هم دستور رهبران است و هم
تصميم خودشان ، و در اينجا است كه يك سهم از مسؤ ليت گناهانشان بر دوش رهبران است
(بى آنكه چيزى از گناهان آنها كاسته شود).
|