تفسير نمونه جلد ۱۰
جمعي از فضلا
- ۱۳ -
ولى اين احتمال وجود دارد كه بروز به معنى ظهور تمام وجود انسان و درون و برونش در
آن صحنه است ، همانگونه كه در آيه 16 غافر مى خوانيم يوم هم بارزون لا يخفى على
الله منهم شى ء: روزى كه همه آنها آشكار مى شوند و چيزى از آنان از خدا مخفى نمى
ماند و در آيه 9 سوره طارق مى خوانيم :
يوم تبلى السرائر: روزى كه اسرار درون هر كس آشكار مى شود.
به هر حال توصيف خداوند در اين حال به قهاريت دليل بر تسلط او بر همه چيز و سيطره
او بر درون و برون همگان مى باشد.
در اينجا يك سؤ ال پيش مى آيد كه مگر چيزى در دنيا بر خدا مخفى است كه در آنجا
آشكار مى گردد؟ مگر خداوند از وجود مردگان در قبرها بى خبر است و يا اسرار درون
انسانها را نمى داند؟
پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه در اين جهان ما ظاهر و
باطنى داريم و گاهى بر اثر محدود بودن علم ما، اين اشتباه پيدا مى شود كه خدا درون
ما را نمى بيند، ولى در جهان ديگر آنچنان همه چيز آفتابى و آشكار مى شود كه ظاهر و
باطنى وجود نخواهد داشت ، همه چيز آشكار است و حتى اين احتمال در دل كسى پيدا نمى
شود كه ممكن است چيزى از خدا مخفى مانده باشد.
و به عبارت ديگر، تعبير بروز و ظهور با مقايسه به تفكر ما است ، نه با مقايسه به
علم خدا.
در آيه بعد حال مجرمان را به نحو ديگرى ترسيم مى كند: در آن روز مجرمان را مى بينى
كه در غل و زنجير گرفتارند، غلها و زنجيرهائى كه دستهاى آنها را به گردنشان و سپس
آنها را به يكديگر پيوند مى دهد (و ترى المجرمين يومئذ مقرنين فى الاصفاد).
(اصفاد)
جمع (صفد)
(بر وزن نمد) و (صفاد)
(بر وزن معاد) در اصل به معنى غل مى باشد و بعضى گفته اند خصوص آن غل و زنجيرى را
گويند كه دست و گردن را به هم مى بندد.
(مقرنين )
از ماده قرن و اقتران و به همان معنى است ، منتها هنگامى كه
به باب تفعيل برده شود، از آن تكثير استفاده مى شود، بنابراين روى هم رفته كلمه
مقرنين به معنى كسانى است كه بسيار به يكديگر نزديك شده اند.
در اينكه منظور از اين كلمه در آيه فوق كيست ، مفسران سه تفسير ذكر كرده اند:
نخست اينكه مجرمان را در آن روز با غل و زنجير در يك سلسله طولانى به هم مى بندند،
و به اين صورت در عرصه محشر ظاهر مى شوند، اين غل و زنجير، تجسمى است از پيوند عملى
و فكرى اين گنهكاران در اين جهان كه دست به دست هم مى دادند، و به كمك هم مى
شتافتند و در طريق ظلم و فساد با يكديگر رابطه و پيوند و همكارى داشتند و اين
ارتباط در آنجا به صورت زنجيرهائى مجسم مى شود كه آنان را به يكديگر مرتبط مى سازد.
ديگر اينكه مجرمان در آن روز بوسيله زنجيرهائى با شياطين قرين مى شوند، و پيوند
باطنيشان در دنيا، به صورت همزنجير بودنشان در جهان ديگر، آشكار مى گردد.
سوم اينكه دستهاى آنها را به وسيله زنجيرها گردنشان قرين مى سازند. و مانعى ندارد
كه همه اين معانى در مورد مجرمان صادق باشد، هر چند ظاهر آيه بيشتر معنى اول را مى
رساند.
سپس به لباس آنها مى پردازد كه خود عذاب بزرگى است براى آنان ، و مى گويد: پيراهن
آنها از ماده قطران است و صورت آنها را شعله هاى آتش مى پوشاند (سرابيلهم من قطران
و تغشى وجوههم النار).
(سرابيل )
جمع (سربال
) (بر وزن مثقال ) به معنى پيراهن است از هر جنس كه باشد و بعضى گفته
اند به معنى هر نوع لباس است ، ولى معنى اول مشهورتر است .
(قطران )
كه گاهى در لغت به فتح قاف و سكون طاء و يا به كسر قاف و سكون طاء خوانده شده ، به
معنى ماده اى است كه از درختى به نام ابهل مى گيرند كه آن را مى جوشانند تا سفت
شود، و به هنگام بيمارى جرب به بدن شتر مى مالند و معتقد بودند با سوزشى كه دارد
ماده بيمارى جرب را از بين مى برد، و به هر حال جسمى است سياه رنگ ، بد بو و قابل
اشتعال و
و به هر حال مفهوم جمله سرابيلهم من قطران اين است كه به جاى لباس ، بدنهاى آنها را
از نوعى ماده سياهرنگ بد بوى قابل اشتعال مى پوشانند، لباسى كه هم زشت و بد منظر
است و هم بد بو، و هم خود قابل سوختن و شعله ور شدن و با داشتن اين عيوب چهارگانه
بدترين لباس محسوب مى شود چرا كه لباس را براى آن مى پوشند كه زينت باشد و هم انسان
را از گرما و سرما حفظ كند، اين لباس به عكس همه لباسها هم زشت است و هم سوزاننده
و آتش زننده است !
اين نكته نيز قابل توجه است كه مجرمان با تلبس به لباس گناه در اين جهان هم خويشتن
را در پيشگاه خدا رو سياه مى كنند و تعفن گناه آنها جامعه را آلوده مى سازد، و هم
اعمال آنها باعث شعله ور شدن آتش فساد است در خودشان و در جامعهاى كه در آن زندگى
مى كنند، و اين قطران كه در جهان ديگر لباس آنها را تشكيل مى دهد گوئى تجسمى است از
اعمال آنان در اين جهان .
و اگر مى بينيم در آيه فوق مى گويد: شعله هاى آتش صورت آنها را مى پوشاند به اين
دليل است كه وقتى لباس قطران شعله ور شد نه تنها اندام بلكه صورتشان هم كه به قطران
آلوده نيست در ميان شعله هاى آن مى سوزد.
اينها براى آن است كه خداوند مى خواهد هر كس را مطابق آنچه انجام داده است جزا دهد
(ليجزى الله كل نفس ما كسبت ).
جالب اينكه نمى گويد: جزاى اعمالشان را به آنها مى دهد. بلكه مى گويد: آنچه را
انجام داده اند به عنوان جزا به آنها خواهند داد، و به تعبير ديگر جزاى آنها اعمال
مجسم خودشان است ، و اين آيه با اين تعبير خاص دليل ديگرى بر مساله تجسم اعمال است
.
و در پايان مى فرمايد: خداوند سريع الحساب است (ان الله سريع الحساب ).
كاملا روشن است هنگامى كه اعمال انسان از ميان نرود و با تغيير چهره به سراغ آدمى
بيايد ديگر حسابى از آن سريعتر نخواهد بود، و در واقع حسابش همراه خودش است !
در بعضى از روايات مى خوانيم ان الله تعالى يحاسب الخلائق كلهم فى مقدار لمح البصر:
خداوند به اندازه يك چشم بر هم زدن حساب همه خلائق را مى رسد اصولا محاسبه پروردگار
نياز به زمان ندارد و آنچه در روايت فوق آمده ، در حقيقت براى اشاره به كوتاهترين
زمان است (براى توضيح بيشتر به جلد دوم تفسير نمونه صفحه 40 مراجعه فرمائيد).
و از آنجا كه آيات اين سوره و همچنين تمامى اين قرآن جنبه دعوت به توحيد و ابلاغ
احكام الهى به مردم و انذار آنها در برابر تخلفاتشان دارد، در آخرين آيه اين سوره
(سوره ابراهيم ) مى فرمايد: اين (قرآن ) ابلاغ عمومى براى همه مردم است (هذا بلاغ
للناس ).
و انذارى است براى آنان (و لينذروا به )
و هدف اين است كه بدانند او معبود واحد است (و ليعلموا انما هو اله واحد).
(و منظور اين است كه صاحبان مغز و انديشه
متذكر شوند) (و ليذكر اولوا الالباب ).
نكته ها :
1 - تبديلزمين و آسمان ، به زمين و
آسمان ديگر
در آيات بالا خوانديم كه در رستاخيز اين زمين به زمين ديگر تبديل مى شود و همچنين
آسمانها به آسمانهاى ديگر.
آيا منظور از اين تبديل ، تبديل ذات است ، يعنى به كلى اين زمين نابود مى شود و
زمين ديگرى آفريده خواهد شد و قيامت در آن بر پا مى گردد؟ و يا منظور تبديل صفات
است به اين معنى كه اين كره خاكى و همچنين آسمانها ويران مى گردند و بر ويرانه هاى
آنها زمين و آسمانى نو و تازه آفريده مى شود؟ كه نسبت به اين زمين و آسمان در سطحى
بالاتر از نظر تكامل قرار دارند.
ظاهر بسيارى از آيات قرآن معنى دوم را تعقيب مى كند.
در سوره فجر آيه 21 مى خوانيم كلا اذا دكت الارض دكا دكا:
(زمانى فرا مى رسد كه زمين در هم كوبيده مى شود).
و در سوره (زلزال
) كه سخن از پايان جهان و آغاز قيامت است چنين مى خوانيم اذا زلزلت
الارض زلزالها و اخرجت الارض اثقالها: (در
آن زمان كه زمين به زلزله مى افتد و سنگينى هاى درونش بيرون مى ريزد).
و در سوره حاقه آيه 14 و 15 مى خوانيم و حملت الارض و الجبال فدكتا دكة واحدة
فيومئذ وقعت الواقعه : (زمين و كوهها از
جا برداشته مى شوند و در هم كوبيده مى شوند و در آن روز آن واقعه بزرگ تحقق مييابد).
و در سوره طه آيه 105 تا 108 مى خوانيم و يسئلونك عن الجبال فقل ينسفها ربى نسفا -
فيذرها قاعا صفصفا - لا ترى فيها عوجا و لا امتا - يومئذ
يتبعون الداعى لا عوج له و خشعت الاصوات للرحمن فلا تسمع الا همسا:
(از تو در باره كوهها سؤ ال مى كنند بگو
پروردگارم آنها را از هم متلاشى مى كند، سپس آن را به صورت زمينى هموار در مى آورد
آنچنان كه اعوجاج و پستى و بلندى در آن نخواهى ديد، در آن روز مردم از دعوت كننده
اى كه هيچ انحرافى در او نيست ، پيروى مى كنند و صداها در برابر خداوند مهربان به
خشوع ميگرايد آنچنان كه جز صداى آهسته نمى شنوى ).
در آغاز سوره (تكوير)
نيز سخن از خاموش شدن خورشيد و تاريك شدن ستارگان و حركت كوهها به ميان آمده .
و در آغاز سوره (انفطار)
از شكافتن آسمانها و پراكنده شدن كواكب و سپس برانگيخته شدن مردگان از قبرها! (دقت
كنيد) گفتگو شده است .
از مجموع اين آيات و مانند آن و همچنين آيات مختلفى كه مى گويد: انسانها از قبرها
بار ديگر برانگيخته مى شوند به خوبى استفاده مى شود كه نظام كنونى جهان به اين صورت
باقى نمى ماند، ولى به كلى نابود نمى شود، بلكه اين جهان در هم مى ريزد و زمين صاف
و مسطح مى گردد، و مردم در زمينى تازه (و طبعا كاملتر و عاليتر به حكم آنكه عالم
ديگر همه چيزش از اين جهان وسيعتر و كاملتر است ) گام مى نهند.
طبيعى است كه اين جهان امروز ما استعداد پذيرش صحنه هاى قيامت را ندارد و براى
زندگى رستاخيز ما، تنگ و محدود است و همان گونه كه بارها گفته ايم شايد نسبت آن
جهان به اين جهان ، همچون نسبت اين جهان است به محدوده عالم جنين و رحم مادر.
آياتى كه مى گويد: مدت طول روزها در قيامت با مقايسه به روزهاى اين
جهان بسيار زيادتر است نيز شاهد خوبى بر اين واقعيت مى باشد.
البته ما نمى توانيم ترسيم دقيقى از جهان ديگر و ويژگيهايش در اين جهان داشته باشيم
، همانگونه كه كودك در عالم جنين - اگر فرضا هم عقل كامل مى داشت نميتوانست
ويژگيهاى عالم بيرون از جنين را درك كند.
ولى همينقدر مى دانيم كه دگرگونى عظيمى در اين جهانى كه هستيم پيدا مى شود، اين
جهان به كلى ويران مى گردد، و به جهان كاملا جديدى تبديل مى شود، جالب اينكه در
روايات متعددى كه در منابع اسلامى نقل شده مى خوانيم كه در آن هنگام زمين و عرصه
محشر تبديل به نان پاكيزه و سفيد رنگى مى شود كه انسانها مى توانند از آن تغذيه
كنند! تا حسابشان روشن گردد، و هر كدام به سوى سرنوشتشان حركت كنند.
اين روايات در تفسير (نور الثقلين
) به طرق مختلف نقل شده است
و بعضى از مفسران اهل تسنن مانند (قرطبى
) نيز در ذيل همين آيه اشاره به چنين رواياتى كرده است .
بعيد نيست منظور از اين روايات آن باشد كه در آن جهان ، زمين به جاى آنكه خاك آن را
پوشانده باشد، يك ماده غذائى قابل جذب براى بدن انسان ، سراسر آن را فرا گرفته ، و
به تعبير ديگر خاك چيزى نيست كه قابل جذب بدن انسان باشد و حتما مواد غذائى موجود
در خاك بايد در لابراتوار ريشه و ساقه و شاخه گياهان تبديل به مواد قابل جذبى براى
بدن انسان شوند، ولى در آن روز به جاى خاك ماده اى سطح زمين را فرا گرفته كه به
آسانى براى بدن انسان قابل جذب است ، و اگر از آن تعبير به نان شده است به خاطر آن
است كه بيشترين
غذاى آن را نان تشكيل مى دهد (دقت كنيد).
2 - آغاز و ختم سوره ابراهيم
سوره (ابراهيم
) همانگونه كه ديديم از بيان نقش حساس قرآن در خارج ساختن از ظلمات جهل
و شرك به نور علم و توحيد، آغاز شد، و با بيان نقش قرآن در انذار همه توده ها و
تعليم توحيد و تذكر اولوا الالباب پايان مى گيرد.
اين (آغاز)
و (پايان )
بيانگر اين واقعيت است كه همه آنچه را مى خواهيم در همين قرآن است ، و به گفته امير
مؤ منان على عليه السلام فيه ربيع القلب و ينابيع العلم :
(بهار دلها و سرچشمه علوم و دانشها همه در
قرآن است ) و همچنين درمان همه بيماريهاى
فكرى و اخلاقى و اجتماعى و سياسى را بايد در آن جست (فاستشفوه من ادوائكم ).
اين بيان دليل بر اين است كه بر خلاف سيره بسيارى از مسلمانان امروز كه به قرآن به
عنوان يك كتاب مقدس كه تنها براى خواندن و ثواب بردن نازل شده مينگرند كتابى است
براى دستور العمل در سراسر زندگى انسانها.
كتابى است آگاهى بخش و بيدار كننده .
و بالاخره كتابى است كه هم دانشمند را تذكر مى دهد، و هم توده مردم از آن الهام مى
گيرند.
بايد چنين كتابى در متن زندگى مسلمانان جان گيرد و قانون اساسى زندگى آنان را تشكيل
دهد، و هميشه موضوع بحث و بررسى و مطالعه و دقت براى عمل كردن بيشتر و بهتر باشد.
فراموش كردن اين كتاب بزرگ آسمانى و روى آوردن به مكتبهاى انحرافى
شرق و غرب يكى از عوامل مؤ ثر عقب افتادگى و ضعف و ناتوانى مسلمين است .
و چه عالى فرمود: على (عليهالسلام ) و اعلموا انه ليس على احد بعد القرآن من فاقة و
لا لاحد قبل القرآن من غنى : (بدانيد
هيچكس از شما بعد از دارا بودن قرآن كمترين نياز و فقر ندارد و احدى قبل از دارا
بودن قرآن بى نياز نخواهد بود).
و چقدر دردناك است بيگانگى ما از قرآن ، و آشنائى بيگانگان به قرآن .
و چه رنج آور است كه بهترين وسيله سعادت در خانه ما باشد و ما به دنبال آن گرد جهان
بگرديم .
و چه مصيبت بار است در كنار چشمه آب حيات ، تشنه كام ، جان دادن ، و يا در
بيابانهاى بر هوت به دنبال سراب دويدن ؟! خداوندا به ما آن عقل و درايت و ايمان را
عطا فرما كه اين بزرگ وسيله سعادت را كه خونبهاى شهيدان راه تو است ، ارزان از دست
ندهيم ! و به ما آن هوشيارى مرحمت كن كه بدانيم گمشده هاى ما در همين كتاب بزرگ است
، تا دست نياز به سوى اين و آن دراز نكنيم .
3 - نخستين و آخرين سخن ، توحيد است
نكته ديگرى كه آيات فوق به ما آموخت ، تاكيد بر توحيد به عنوان آخرين سخن و تذكر به
(اولوا الالباب ) به عنوان
آخرين يادآورى است .
آرى توحيد ريشه دارترين و عميقترين اصل اسلامى است ، و تمام خطوط تعليم و تربيت
اسلامى به آن منتهى مى شود، يعنى از هر جا شروع كنيم بايد از توحيد شروع كنيم و هر
جا برسيم بايد به توحيد ختم كنيم كه تار و پود اسلام را
توحيد تشكيل مى دهد.
نه تنها توحيد در (معبود)
و (اله )
كه توحيد در هدف ، و توحيد در صفوف مبارزه ، و توحيد در برنامه ها، همگى پايه هاى
اصلى را مشخص مى كند، و اتفاقا گرفتارى بزرگ ما مسلمانان امروز نيز در همين است كه
توحيد را عملا از اسلام حذف كرديم .
كشورهاى عربى كه زادگاه اسلام است ، متاسفانه غالبا به دنبال شعارهاى شرك آلود
نژادپرستى ، و مجد عربى ، و حيات عروبت ، و عظمت عرب ، افتاده اند، و كشورهاى ديگر
هر كدام براى خود بتى از اين قبيل ساخته و رشته توحيد اسلامى را كه زمانى شرق و غرب
جهان را به هم پيوند مى داد به كلى از هم گسسته اند، و آنچنان در خود فرو رفته و از
خود بيگانه شده اند كه جنگ و ستيزشان با يكديگر بيش از جنگ و ستيزشان با دشمنان قسم
خورده است .
چقدر ننگ آور است كه بشنويم آمار كشته شدگان جنگهاى داخلى كشورهاى عربى به مراتب
بيش از آمار قربانيان آنها در مبارزه با صهيونيسم اسرائيل بوده است .
تازه چنين دشمن مشترك و خطرناكى را دارند و اينهمه پراكنده اند واى اگر پاى اين
دشمن در ميان نبود، آن روز چه مى شد؟!
بگذاريد صريحتر بگوئيم به هنگامى كه اين بخش از تفسير را مينويسيم دولت عراق كه
تاكنون يك گلوله به سربازان اسرائيل شليك نكرده چنان بى رحمانه به بهانه كوچكى
(بهانه اختلاف مرزى كه مسلما از طريق مذاكره قابل حل است ) به كشور جمهورى اسلامى
ايران حمله كرده كه گوئى اين دو ملت نه همسايه يكديگرند، نه ارتباط فرهنگى دارند، و
نه پيوند عميق دينى .
و از آن طرف ميبينيم دشمن مشترك (صهيونيسم ) شادى كنان مى گويد:
ما طرحى بهتر از اين تصور نمى كرديم كه عراق به ايران حمله كند و هر دو طرف در جنگى
طولانى شديدا آسيب ببينند و فكر ما تا مدت زيادى آسوده گردد!!
اينجا است كه بر مسلمان موحد و متعهد و با ايمان لازم است ، شر اين طاغوتها را براى
هميشه از ميان ببرند، و اينگونه حكومتهاى شرك آلود نفاق افكن ويرانگر دشمن شاد كن
را به قعر جهنم بفرستند.
پايان سوره ابراهيم
زندگى پرماجراى ابراهيم پيامبر بتشكن
از آنجا كه اين سوره تنها سوره اى است كه در قرآن به نام ابراهيم ناميده شده - هر
چند حالات ابراهيم تنها در اين سوره نيامده ، بلكه به مناسبتهاى گوناگون در سوره
هاى ديگر نيز از اين پيامبر بزرگ الهى ياد شده است - مناسب ديديم كه زندگى پر
افتخار اين قهرمان توحيد را فهرستوار در پايان اين سوره بياوريم ، تا در تفسير آيات
مختلف كه در آينده به آن برخورد مى كنيم ، و نياز به احاطه بر زندگى اين پيامبر
دارد، آگاهى كافى براى خوانندگان عزيز باشد، و بتوانيم آنها را به اين بحث ارجاع
دهيم .
زندگى ابراهيم را در سه دوره مشخص مى توان مطرح كرد:
1 - دوران قبل از نبوت .
2 - دوران نبوت و مبارزه با بت پرستان در بابل
3 - دوران هجرت
از بابل و تلاش و كوشش در سرزمين مصر و فلسطين و مكه .
زادگاه و طفوليت ابراهيم
ابراهيم در سرزمين (بابل
) كه از سرزمينهاى شگفت انگيز جهان بود و حكومتى نيرومند و در عين حال
ظالم و جبار بر آن سلطه داشت ، تولد يافت
ابراهيم در زمانى چشم به جهان گشود كه نمرود بن كنعان آن پادشاه جبار و ستمگر بر
بابل حكومت مى كرد و خود را خداى بزرگ بابل معرفى مينمود.
البته مردم بابل تنها اين يك بت را نداشتند، بلكه در عين حال بتهائى با اشكال
گوناگون و از مواد مختلف ساخته و پرداخته بودند و به نيايش در مقابل آنها مشغول
بودند.
حكومت وقت از آنجا كه بت پرستى را وسيله مؤ ثرى براى تحميق و تخدير افكار ساده لوح
مى ديد، سخت از آن حمايت مى كرد، و هر گونه اهانت و توهين به بتها را يك گناه بزرگ
و جرم نابخشودنى مى دانست .
مورخان در باره تولد ابراهيم داستان شگفت انگيزى نقل كرده اند كه خلاصه اش چنين است
:
منجمان تولد شخصى را كه با قدرت بى منازع نمرود مبارزه خواهد كرد، پيش بينى كرده
بودند، و او با تمام قوا هم براى جلوگيرى از تولد چنين كودكى ، و هم براى كشتن او
بر فرض تولد، تلاش و كوشش مى كرد.
ولى هيچيك از اينها مؤ ثر نيفتاد و اين نوزاد سرانجام تولد يافت .
مادر براى حفظ او، او را در گوشه غارى در نزديكى زادگاهش پرورش مى داد، بطورى كه
سيزده سال از عمر خود را در آنجا گذراند.
سرانجام كه در آن مخفيگاه ، دور از نظر ماموران نمرود پرورش يافت ، و به سن نوجوانى
رسيد تصميم گرفت كه آن خلوتگاه را براى هميشه ترك كند، و به ميان مردم گام نهد، و
درس توحيدى را كه با الهام درون به ضميمه مطالعات فكرى دريافته بود براى مردم باز
گويد.
مبارزه با گروههاى مختلف بت پرست
در اين هنگام كه مردم بابل علاوه بر بتهاى ساختگى دست خود، موجودات
آسمانى همچون خورشيد و ماه و ستارگان را پرستش مى كردند، ابراهيم تصميم گرفت از
طريق منطق و استدلالهاى روشن ، وجدان خفته آنها را بيدار سازد و پرده هاى تاريك
تلقينات غلط را از روى فطرت پاك آنها برگيرد، تا نور فطرت بدرخشد، و در راه توحيد و
يگانه پرستى گام بگذارند.
او مدتها پيرامون آفرينش آسمان و زمين و قدرتى كه بر آنها حكومت مى كند و نظام شگفت
انگيز آنها مطالعه كرده بود، و نور يقين در قلبش ميدرخشيد (سوره انعام آيه 75).
مبارزه منطقى با بت پرستان
نخست با ستاره پرستان روبرو شد و در برابر گروهى كه در برابر ستاره
(زهره
) كه بلافاصله بعد از غروب آفتاب در افق
مغرب مى درخشد به تعظيم و پرستش مشغول مى شدند قرار گرفت .
ابراهيم يا از روى تعجب و استفهام انكارى ، و يا به عنوان هماهنگى با طرف مقابل ،
به عنوان مقدمه براى اثبات اشتباهشان ، صدا زد (اين
خداى من است )؟!
اما هنگامى كه غروب كرد، گفت : من غروب كنندگان را دوست ندارم .
و هنگامى كه (ماه
) سينه افق را شكافت و ماه پرستان مراسم نيايش را شروع كردند، با آنها
هم صدا شده ، گفت : اين خداى من است ؟
اما آن هم كه افول كرد گفت : اگر پروردگارم مرا راهنمائى نكند از گمراهان خواهم
بود.
(خورشيد)
پرده هاى تاريك شب را شكافت ، و شعاع طلائى خود را بر كوه و صحرا پاشيد، آفتاب
پرستان به نيايش برخاستند، ابراهيم گفت : (اين
خداى من است ؟، اين از همه بزرگتر است ).
اما هنگامى كه غروب كرد، صدا زد اى قوم من از شريكهائى كه شما براى خدا مى سازيد
بيزارم !
اينها همه افول و غروب دارند.
اينها همه دستخوش تغيير و اسير دست قوانين آفرينش اند، و هرگز از خود اراده و
اختيارى ندارند، تا چه رسد به اينكه خالق و گرداننده اين جهان باشند.
من روى خود را به سوى كسى كردم كه آسمانها و زمين را آفريده ، من در ايمان خود به
او خالص و ثابت قدمم و هرگز از مشركان نخواهم بود (سوره انعام آيه 75 تا 79).
ابراهيم اين مرحله از مبارزه خود را با بت پرستان ، به عاليترين صورتى پشت سر گذاشت
، و توانست عده اى را بيدار و حداقل عده ديگرى را در شك و ترديد فرو برد.
چيزى نگذشت اين زمزمه در آن منطقه پيچيد، اين جوان كيست كه با اين منطق گويا و بيان
رسا در دلهاى توده مردم راه باز مى كند؟!
گفتگو با آزر
در يك مرحله ديگر ابراهيم با عمويش آزر وارد بحث شد و با عباراتى بسيار محكم ، رسا
و توام با محبت و گاهى توبيخ ، در زمينه بت پرستى به او هشدار داد، و به او گفت .
چرا چيزى را ميپرستى كه نميشنود و نميبيند و نه هيچ مشكلى را در باره تو حل مى كند؟
تو اگر از من پيروى كنى ، من ترا به راه راست هدايت مى كنم ، من از اين ميترسم كه
اگر از شيطان پيروى كنى مجازات الهى دامنت را بگيرد.
حتى هنگامى كه عمويش در مقابل اين نصايح ، او را تهديد به سنگسار
كردن مينمود او با جمله (سلام عليك
)، من براى تو استغفار خواهم كرد كوشش نمود تا در دل سنگين او راهى پيدا
كند (سوره مريم آيه 47).
نبوت ابراهيم
در اينكه ابراهيم در چه سن و سالى به مقام نبوت نائل گشت دليل روشنى در دست نداريم
ولى همينقدر از سوره مريم استفاده مى شود كه او به هنگامى كه با عمويش آزر به بحث
پرداخت به مقام نبوت رسيده بود، زيرا در اين سوره مى خوانيم . و اذكر فى الكتاب
ابراهيم انه كان صديقا نبيا اذ قال لابيه يا ابت لم تعبد ما لا يسمع و لا يبصر و لا
يغنى عنك شيئا (آيه 41 و 42 سوره مريم )
و مى دانيم اين ماجرا قبل از درگيرى شديد با بت پرستان و داستان آتش سوزى او بوده
است ، و اگر آنچه را بعضى از مورخان نوشته اند كه ابراهيم به هنگام داستان آتشسوزى
16 ساله بود به آن بيفزائيم ثابت مى شود كه او از همان آغاز نوجوانى اين رسالت بزرگ
را بر دوش گرفته بود.
مبارزه عملى با بت پرستان
به هر حال ماجراى درگيرى ابراهيم با بت پرستان ، هر روز شديدتر، و شديدتر، مى شد،
تا به شكستن همه بتهاى بتخانه بابل (به استثناى يك بت بزرگ ) با استفاده از يك فرصت
كاملا مناسب ، انجاميد!.
گفتگو با حاكم جبار!
ماجراى مخالفت و مبارزه ابراهيم با بتها سرانجام به گوش نمرود رسيد و او را احضار
كرد تا به گمان خود از طريق نصيحت و اندرز، و يا توبيخ و تهديد وى را خاموش سازد.
او كه در سفسطه بازى ، چيره دست بود، از ابراهيم پرسيد اگر تو اين بتها را نميپرستى
، پس پروردگار تو كيست ؟
گفت : همان كسى كه حيات و مرگ به دست او است .
فرياد زد اى بى خبر اين بدست من است ، مگر نميبينى مجرم محكوم به اعدام را آزاد مى
كنم ، و زندانى غير محكوم به اعدام را اگر بخواهم اعدام مينمايم ؟!
ابراهيم كه در پاسخهاى دندانشكن ، فوق العاده مهارت داشت ، با استمداد از قدرت نبوت
به او گفت تنها حيات و مرگ نيست كه بدست خدا است ، همه عالم هستى به فرمان اويند،
مگر نميبينى صبحگاهان خورشيد به فرمان او از افق مشرق سر بر مى آورد و شامگاهان به
فرمانش در افق مغرب فرو ميرود؟ اگر تو حكمروا بر پهنه جهان هستى ميباشى ، فردا اين
قضيه را عكس كن ، تا خورشيد از مغرب سر بر آورد، و در مشرق فرونشيند.
نمرود چنان مبهوت شد كه توانائى سخن گفتن را در برابر او از دست داد (بقره آيه
258).
بدون شك ابراهيم مى دانست كه نمرود در ادعاى قدرت بر حيات و مرگ سفسطه مى كند ولى
مهارت او در استدلال اجازه نميداد اين مطلب كه جاى دستاويزى براى دشمن سفسطه باز در
آن وجود دارد، تعقيب شود، لذا فورا آن را رها كرد و به چيزى چسبيد كه هيچگونه قدرت
دست و پا زدن در آن نداشت !.
هجرت ابراهيم
سرانجام دستگاه حكومت جبار نمرود كه احساس كرد اين جوان كم كم به صورت كانون خطرى
براى حكومت خود كامه او در آمده و زبان گويا و فكر توانا و منطق رسايش ممكن است سبب
بيدارى و آگاهى توده هاى تحت ستم گردد،
و زنجيرهاى استعمار او را سرانجام پاره كنند و بر او بشورند، تصميم گرفت با دامن
زدن به تعصبات جاهلانه بت پرستان ، كار ابراهيم را يكسره كند و با مراسم خاصى كه در
سوره انبياء خواهد آمد، او را در برابر ديدگان همه در ميان درياى آتشى كه بوسيله
جهل مردم و جنايت نظام حاكم بر افروخته شده بود، بسوزاند و براى هميشه فكر خود را
راحت كند.
اما هنگامى كه آتش به فرمان خدا خاموش گشت و ابراهيم سالم از آن صحنه بيرون آمد
چنان لرزه اى بر دستگاه نمرود وارد گشت كه به كلى روحيه خود را باخت ، چرا كه ديگر
ابراهيم يك جوان ماجراجو و تفرقه افكن - بر چسبى كه دستگاه نمرود به او ميزدند -
نبود، بلكه به عنوان يك رهبر الهى و يك قهرمان شجاع كه مى تواند يك تنه و با دست
خالى بر انبوه جباران قدرتمند يورش ببرد، در آمد!
و به همين دليل نمرود و درباريانش كه همچون زالو خون مردم بينوا را مى مكيدند تصميم
گرفتند براى ادامه حكومت خود با تمام قوا در برابر ابراهيم بايستند و تا او را
نابود نكنند از پاى ننشينند.
از سوى ديگر ابراهيم سهم خود را از آن گروه گرفته بود، يعنى دلهاى آماده به او
ايمان آورده بودند، او بهتر ديد كه با جمعيت مؤ منان و هوادارانش سرزمين بابل را
ترك گويد، و براى گستردن دعوت حق به سوى شام و فلسطين و مصر سرزمين فراعنه روانه
شود، و توانست در آن مناطق حقيقت توحيد را تبليغ نمايد و مؤ منان فراوانى را به سوى
پرستش خداوند يگانه بخواند.
آخرين مرحله رسالت ابراهيم
ابراهيم عمرى را به مبارزه با بت پرستى در تمام اشكالش و مخصوصا
(انسان پرستى ) گذراند، و
توانست دلهاى آمادگان را به نور توحيد روشن سازد، و در
كالبد انسانها جان تازه اى دمد و گروههاى زيادى را از زنجير خودكامگان رهائى بخشد.
اكنون بايد در آخرين مرحله عبوديت و بندگى خدا گام نهد و هر چه را دارد در طبق
اخلاص بگذارد، و به پيشگاهش تقديم كند.
تا از رهگذر آزمايشهاى بزرگ الهى با يك جهش بزرگ روحانى وارد مرحله امامت و پيشوائى
انسانها گردد.
و مقارن همين حال پايه هاى خانه توحيد، خانه كعبه را برافرازد، و آن را به صورت يك
كانون بى نظير خدا پرستى در آورد، و از همه مؤ منان آماده ، به كنگره عظيمى در كنار
اين خانه عظيم توحيد، دعوت كند.
ماجراى حسادت (ساره
) زن نخستينش با (هاجر)
كنيزى كه او را به همسرى اختيار كرده بود و فرزندى به نام
(اسماعيل ) از او يافت ، سبب
شد كه اين مادر و كودك شير خوار را به فرمان خدا از سرزمين
(فلسطين ) به بيابان خشك و
تفتيده (مكه
) در لابلاى آن كوههاى زمخت و خشن ببرد.
و آنها را در آن سرزمين كه حتى يك قطره آب در آن پيدا نميشد، به فرمان خدا، و به
عنوان يك آزمايش بزرگ بگذارد و باز گردد.
پيدايش چشمه (زمزم
) و آمدن قبيله (جرهم
) به آن سرزمين و اجازه خواستن براى زندگى در آن منطقه از هاجر كه هر
كدام ماجراى طولانى و مفصلى دارد، سبب آبادى اين زمين شد.
ابراهيم از خدا خواسته بود كه آن نقطه را شهرى آباد و پر بركت سازد، و دلهاى مردم
را به فرزندانش كه در آن منطقه رو به فزونى بودند، متوجه گرداند.
جالب اينكه بعضى از مورخان نقل كرده اند هنگامى كه ابراهيم هاجر و اسماعيل شير خوار
را در مكه گذاشت ، و مى خواست از آنجا باز گردد، هاجر
او را صدا زد كه اى ابراهيم چه كسى به تو دستور داد ما را در سرزمينى بگذارى كه نه
گياهى در آن وجود دارد، نه حيوان شير دهنده اى ، و نه حتى يك قطره آب ، آن هم بدون
زاد و توشه و مونس ؟!
ابراهيم در يك جمله كوتاه پاسخ گفت : (پروردگارم
مرا چنين دستور داده است ).
هنگامى كه هاجر اين جمله را شنيد گفت اكنون كه چنين است ، خدا هرگز ما را به حال
خود رها نخواهد كرد!.
ابراهيم (كرارا)
از فلسطين به قصد زيارت اسماعيل به مكه آمد، و در يكى از همين سفرها بود كه مراسم
حج را بجاى آورد، و به فرمان خدا اسماعيل فرزندش را كه به صورت نوجوان برومند و فوق
العاده پاك و با ايمان بود به قربانگاه برد، و حاضر شد اين بهترين ميوه شاخسار
حياتش را با دست خود در راه خدا قربانى كند.
هنگامى كه اين مهمترين آزمايش را به عاليترين صورتى از عهده بر آمد و تا آخرين
مرحله آمادگى خود را در اين راه نشان داد خدا قربانيش را پذيرفت و اسماعيل را براى
او حفظ كرد و گوسفندى به عنوان قربانى براى او فرستاد.
سرانجام ابراهيم با ادا كردن حق همه اين امتحانات ، و بيرون آمدن از كوره همه اين
آزمايشها، به بلندترين مقامى كه يك انسان ممكن است به آن برسد ارتقاء يافت و چنانكه
قرآن مى گويد: خداوند ابراهيم را به كلماتى آزمود و او همه آنها را به انجام رساند،
و به دنبال آن به او فرمود من ترا امام و پيشوا قرار مى دهم ، ابراهيم كه از اين
مژده به وجد آمده بود تقاضا كرد كه اين مقام را به بعضى از فرزندان من نيز ببخش ،
دعاى او مستجاب شد ولى به اين شرط كه اين
مقام به كسى كه ظلم و ستم و انحرافى از او سر زده باشد هرگز نخواهد رسيد.
مقام والاى ابراهيم در قرآن
بررسى آيات قرآن نشان مى دهد كه خداوند براى ابراهيم ، مقام فوق العاده والائى قرار
داده است ، مقامى كه براى هيچيك از پيامبران پيشين قائل نشده است .
بزرگى مقام اين پيامبر الهى را از تعبيرات زير به خوبى مى توان دريافت :
1 - خداوند از ابراهيم به عنوان يك (امت
) ياد كرده ، و شخصيت او را به منزله يك امت مى ستايد (نحل - 120).
2 - مقام خليل اللهى را به او عطا فرموده است ، و اتخذ الله ابراهيم خليلا (نساء
125).
جالب اينكه در بعضى از روايات در تفسير اين آيه مى خوانيم ،
(اين مقام به خاطر آن بود كه ابراهيم هرگز چيزى از كسى نخواست و هرگز
تقاضا كننده اى را محروم نكرد!).
3 - او از نيكان صالحان قانتان صديقان بردباران و وفا
كنندگان به عهد بود.
4 - ابراهيم فوق العاده مهمان نواز بود بطورى كه در بعضى از روايات آمده است او را
ابو اضياف (پدر مهمانان يا صاحب مهمانان ) لقب داده بودند.
5 - او توكل بى نظيرى داشت ، تا آنجا كه در هيچ كار و هيچ حادثه اى نظرى جز به خدا
نداشت هر چه مى خواست ، از او مى طلبيد و جز در خانه او را نمى كوبيد.
داستان پيشنهاد فرشتگان براى نجات او به هنگامى كه قوم لجوج مى خواستند او را در
ميان دريائى از آتش بيفكنند، و عدم قبول اين پيشنهاد از ناحيه ابراهيم در تواريخ
ضبط است ، او مى گفت : من سر تا پا نيازم اما نه به مخلوق بلكه تنها به خالق !.
6 - او شجاعت بى نظيرى داشت و در برابر سيل خروشان تعصبهاى بت پرستان يك تنه ايستاد
و كمترين ترس و وحشتى به خود راه نداد، بتهاى آنها را به باد مسخره گرفت و از بتكده
آنها تل خاكى ساخت ، و در برابر نمرود و دژخيمانش با شهامت بى نظيرى سخن گفت كه هر
يك از آنها در آياتى از قرآن مجيد آمده است .
7 - ابراهيم منطق فوق العاده نيرومندى داشت ، در عبارات كوتاه و محكم
و مستدل پاسخهاى داندانشكنى به گمراهان مى داد، و با همان منطق رسايش بينى لجوجان
را به خاك مى ماليد.
هرگز بخاطر شدت خشونت آنها از كوره در نمى رفت ، بلكه با خونسردى كه حاكى از روح
بزرگش بود با آنها روبرو مى شد، و با گفتار و رفتارش سند محكوميتشان را به دستشان
مى سپرد، كه اين مطلب نيز در داستان محاجه ابراهيم با نمرود، و با عمويش آزر، و با
قضات دادگاه بابل ، هنگامى كه مى خواستند او را به جرم خداپرستى و بتشكنى محكوم
نمايند، به روشنى آمده است .
به آيات زير كه در سوره انبياء آمده است خوب توجه كنيد:
هنگامى كه قضات از او پرسيدند آيا تو هستى كه اين بلا را به سر خدايان ما آورده اى
و اينهمه بتهاى كوچك و بزرگ را در هم شكسته اى ؟ (قالوا انت فعلت هذا بالهتنا يا
ابراهيم ).
او در پاسخ براى آنكه آنها را در بن بست شديد قرار دهد، بن بستى كه راه نجات از آن
را نداشته باشند گفت : ممكن است اين كار را بزرگ آنها كرده باشد؟ از آنها سؤ ال
كنيد اگر سخن مى گويند (قال بل فعله كبيرهم هذا فاسئلوهم ان كانوا ينطقون ).
با همين يك جمله دشمنان خود را در بن بست شديدى قرار داد، اگر بگويند بتها لال و
بسته دهن هستند و قادر به تكلم نيستند، زهى رسوائى با اين خداى گنگ و بى عرضه ، و
اگر قبول كنند كه آنها قادر به تكلمند بايد بپرسند و جواب بشنوند!
اينجا بود كه وجدان خفته آنها اندكى بيدار شد، و به خويشتن خويش بازگشتند، و از
درون خويش فريادى شنيدند كه به آنها مى گفت (شما
ظالم و خود خواه و ستمگريد)، نه به خود
رحم مى كنيد و نه به جامعه اى كه به آن تعلق داريد (فرجعوا الى انفسهم فقالوا انكم
انتم الظالمون ).
ولى به هر حال لازم بود پاسخى بگويند، لذا با كمال سرشكستگى گفتند تو كه ميدانى
اينها سخن نمى گويند (ثم نكسوا على رؤ سهم لقد علمت ما هؤ لاء ينطقون ).
در اينجا بود كه گفتار كوبنده ابراهيم همچون صاعقه اى بر سر آنها فرود آمد، فرياد
زد اف بر شما و بر آنچه غير از خدا مى پرستيد، اى بى عقل ها! (اف لكم و لما تعبدون
من دون الله افلا تعقلون ).
سرانجام چون ياراى مقاومت در برابر منطق نيرومند ابراهيم در خود نديدند - -
آنچنانكه شيوه همه زورگويان قلدر است - متوسل به زور شدند، و گفتند او را بايد
بسوزانيد.
و براى اين كار از تعصبات جاهلانه بت پرستان كمك گرفتند و صدا زدند بشتابيد به يارى
خدايانتان اگر توان و قدرتى داريد (قالوا حرقوه و انصروا الهتكم ان كنتم فاعلين ).
اين يك نمونه از منطق رسا و مستدل و قاطع و برنده ابراهيم بود.
8 - قابل توجه اينكه قرآن يكى از افتخارات مسلمانها را اين مى شمرد كه آنها بر آئين
ابراهيمند و او بود كه نام (مسلمان
) را بر شما گذارد.
حتى براى تشويق مسلمانان به انجام پاره اى از دستورات مهم به آنان گوشزد مى كند كه
شما بايد به ابراهيم و يارانش اقتدا جوئيد.
9 - مراسم حج با آنهمه عظمت و شكوهش بوسيله ابراهيم ، و به فرمان خدا پايه گذارى شد
و به همين جهت نام ابراهيم و خاطره ابراهيم با تمام مراسم
حج آميخته است و انسان در هر موقف و هر برنامه اى از اين مراسم بزرگ به ياد اين
پيغمبر الهى مى افتد و پرتو عظمت او را در دل خويش احساس مى كند، اصولا انجام مراسم
حج بى ياد ابراهيم نامفهوم است !.
10 - شخصيت ابراهيم تا آن حد و پايه بود كه هر گروهى كوشش داشتند او را از خود
بدانند يهوديان و مسيحيان هر كدام بر پيوند خويش با ابراهيم تاكيد داشتند، كه قرآن
در پاسخ آنها اين واقعيت را بيان داشت كه او تنها يك مسلمان و موحد راستين بود يعنى
كسى كه در همه چيز تسليم فرمان خدا بود، جز به او نمى انديشيد و جز در راه او گام
بر نمى داشت .
پايان جلد 10 تفسير نمونه
|