تفسير نمونه جلد ۱۰
جمعي از فضلا
- ۱۲ -
بعضى از مفسران نيز در تفاوت ميان اين دو گفته اند: انفاق علنى مربوط به واجبات است
، كه معمولا جنبه تظاهر در آن نيست ، زيرا انجام وظيفه كردن بر همه لازم است ، و
چيز مخفيانه اى نميتواند باشد، ولى انفاقهاى مستحبى چون چيزى افزون بر وظيفه واجب
است ممكن است توام با تظاهر و ريا شود و لذا مخفى بودنش بهتر است .
به نظر مى رسد كه اين تفسير جنبه كلى ندارد، بلكه در واقع شاخه اى است از تفسير اول
.
3 - در آن روز (بيع
) و (خلال
) نيست
مى دانيم ماهيت روز قيامت همان دريافت نتيجه ها و رسيدن به عكس - العملها و
بازتابهاى اعمال است ، و به اين ترتيب در آنجا كسى نميتواند براى نجات از عذاب فديه
اى دهد، و حتى اگر فرضا تمام اموال و ثروتهاى روى زمين در اختيار او باشد و آن را
انفاق كند تا ذرهاى از كيفر اعمالش كم بشود
ممكن نيست ، چرا كه (دار عمل
) كه سراى دنيا است پرونده اش در هم پيچيده شده است و آنجا
(دار حساب ) است .
همچنين پيوند دوستى مادى با هر كس و به هر صورت نميتواند در آنجا رهائى بخش باشد
(توجه داشته باشيد خلال و خله به معنى دوستى است ).
و به تعبير ساده مردم در زندگى اين دنيا براى نجات از چنگال مجازاتها غالبا يا
متوسل به پول مى شوند و يا به پارتى يعنى ، از طريق
(رشوه ها)
و (رابطه ها)
براى خنثى كردن مجازاتها دست بكار مى شوند.
اگر چنين تصور كنند كه در آنجا نيز چنين برنامه هائى امكان پذير است دليل بر بى
خبرى و نهايت نادانى آنها است .
و از اينجا روشن مى شود كه نفى وجود خله و دوستى در اين آيه هيچگونه منافاتى با
دوستى مؤ منان با يكديگر در عالم قيامت كه در بعضى از آيات به آن تصريح شده ندارد،
چرا كه آن يك دوستى و مودت معنوى است در سايه ايمان .
و اما مساله (شفاعت
) همانگونه كه بارها گفته ايم به هيچوجه مفهوم مادى در آن نيست بلكه با
توجه به آيات صريحى كه در اين زمينه وارد شده است ، تنها در سايه پيوندهاى معنوى و
يكنوع شايستگى كه بخاطر بعضى از اعمال خير به دست آمده ، مى باشد كه شرح آن را ذيل
آيات 254 سوره بقره (جلد دوم تفسير نمونه صفحه 188 و جلد اول صفحه 159 به بعد) بيان
داشتيم .
4 - همه موجودات سر بر فرمان تواند اى انسان !
بار ديگر در اين آيات به تسخير موجودات مختلف زمين و آسمان در برابر انسان برخورد
مى كنيم كه روى شش قسمت از آن تكيه شده است :
تسخير كشتيها، تسخير نهرها، تسخير خورشيد، تسخير ماه ، تسخير شب
و تسخير روز كه بخشى از آسمان و بخشى از زمين و بخشى از پديده هاى ميان اين دو (شب
و روز) مى باشد.
سابقا گفته ايم باز هم يادآورى آن لازم است كه انسان از ديدگاه قرآن آنقدر عظمت
دارد كه همه اين موجودات به فرمان (الله
) مسخر او گشته اند، يعنى يا زمام اختيارشان بدست انسان است ، و يا در
خدمت منافع انسان حركت مى كنند، و در هر حال آنقدر به اين انسان عظمت داده شده است
كه به صورت يك هدف عالى در مجموعه آفرينش در آمده است .
خورشيد براى او نور افشانى مى كند، بسترش را گرم مى سازد، انواع گياهان براى او
ميروياند محيط زندگانيش را از لوث ميكربهاى مزاحم پاك مى كند، شادى و سرور مى
آفريند، و مسير زندگى را به او نشان مى دهد.
ماه ، چراغ شبهاى تاريك او است ، تقويمى است طبيعى و جاودانى ، جزر و مدى كه بر اثر
ماه پيدا مى شود، بسيارى از مشكلات انسان را ميگشايد، درختان زيادى را (به خاطر
بالا آمدن آب نهرهاى مجاور درياها) آبيارى مى كند، درياى خاموش و راكد را به حركت
در مى آورد و از ركود و گنديدن حفظ مى كند و اكسيژن لازم بر اثر تموج در اختيار
موجودات زنده درياها ميگذارد.
بادها، كشتيها را در سينه اقيانوسها به حركت در مى آورند و بزرگترين مركب و
وسيعترين جادههاى انسان را همين كشتيها و همين درياها تشكيل مى دهند، تا آنجا كه
گاهى ، كشتيهائى به عظمت يك شهر و با همان جمعيت كه در يك شهر كوچك زندگى مى كنند
بر پهنه اقيانوسها به حركت در مى آيند.
نهرها، در خدمت او هستند، زراعتهايش را آبيارى و دامهايش را سيراب و محيط زندگيش را
با طراوت و حتى مواد غذائيش (ماهيها) را در دل خود براى او ميپرورانند.
تاريكى شب همچون لباسى او را مى پوشاند، و آرامش و راحتى به او ارزانى ميدارد، و
همچون يك باد زن ، حرارت سوزنده آفتاب را تخفيف مى دهد و به او جان و حيات تازه مى
بخشد.
و سرانجام روشنائى روز، او را به حركت و تلاش دعوت مى كند، و گرمى و حرارت مى
آفريند و در همه جا جنبش و حركت ايجاد مى كند.
و خلاصه همه از بهر او سرگشته و فرمانبردارند و بيان و شرح اين همه نعمت علاوه بر
اينكه در انسان شخصيت تازه اى مى آفريند و او را به عظمت مقام خويش آگاه مى سازد،
حس شكرگزاريش را نيز برمى انگيزد.
از اين بيان ضمنا اين نتيجه بدست آمد كه تسخير در فرهنگ قرآن به دو معنى آمده است ،
يكى در خدمت منافع و مصالح انسان بودن (مانند تسخير خورشيد و ماه ) و ديگرى زمام
اختيارش در دست بشر بودن (مانند تسخير كشتيها و درياها).
و اينكه بعضى پنداشته اند كه اين آيات اشاره به اصطلاحى است كه امروز براى تسخير
داريم (مانند تسخير كره ماه بوسيله مسافران فضائى ) درست به نظر نميرسد، زيرا در
بعضى از آيات قرآن مى خوانيم و سخر لكم ما فى السماوات و ما فى الارض جميعا منه
(جاثيه - 13) كه نشان مى دهد همه آنچه در آسمانها و همه آنچه در زمين است مسخر
انسان است ، در حالى كه مى دانيم مسافرت فضانوردان به همه كرات آسمانى قطعا محال
است .
آرى در قرآن بعضى آيات ديگر داريم كه ممكن است اشاره به اين نوع تسخير باشد كه به
خواست خدا در تفسير سوره الرحمن از آن بحث خواهيم كرد (در باره مسخر بودن موجودات
در برابر انسان در ذيل آيه 2 سوره رعد نيز بحثى داشتيم ).
5 - دائبين
گفتيم (دائب
) از ماده (دئوب
) به معنى استمرار چيزى در انجام يك برنامه به صورت يك حالت و سنت است ،
البته خورشيد، حركت به دور زمين ندارد و اين زمين است كه به دور آفتاب مى گردد و ما
ميپنداريم آفتاب به دور ما ميچرخد، ولى در معنى دائب حركت در مكان نيفتاده است بلكه
استمرار در انجام يك كار و يك برنامه در مفهوم آن درج است ، و مى دانيم خورشيد و
ماه برنامه نورافشانى و تربيتى خود را نسبت به كره زمين و انسانها به طور مستمر و
با يك حساب كاملا منظم انجام مى دهند (و فراموش نبايد كرد كه يكى از معانى داءب ،
عادت است ).
6 - آيا هر چه را از خدا مى خواهيم به ما مى دهد؟
در آيات فوق خوانديم كه خداوند، به شما لطف كرد و قسمتى از آنچه را از او تقاضا
كرديد به شما داد (توجه داشته باشيد (من
) در جمله (من كل ما سالتموه
) تبعيضيه است ).
و اين به خاطر آن است كه بسيار مى شود انسان از خدا چيزى مى خواهد كه قطعا ضرر و
زيان و يا حتى هلاك او در آن است و خود نميداند، اما خداوند عالم و حكيم و رحيم ،
هرگز به چنين تقاضائى پاسخ نميدهد.
و در عوض شايد در بسيارى از اوقات انسان با زبانش چيزى را از خدا نخواهد ولى با
زبان حالش و فطرت و طبيعت و هستيش آنرا تمنا مى كند، و خدا به او مى دهد، و هيچ
مانعى ندارد كه سؤ ال در جمله (ما سالتموه
) هم سؤ ال به زبان
قال را شامل شود هم زبان حال را.
7 - چرا نعمتهاى او قابل شمارش نيستند
اين يك حقيقت است كه سر تا پاى وجود ما غرق نعمتهاى او است و اگر كتابهاى مختلف
علوم طبيعى و انسانشناسى و روانشناسى و گياهشناسى و مانند آن را بررسى كنيم ،
خواهيم ديد كه دامنه اين نعمتها تا چه حد گسترده است ، اصولا هر نفسى به گفته آن
اديب بزرگ ، دو نعمت در آن موجود است و به هر نعمتى شكرى واجب .
از اين گذشته مى دانيم در بدن يك انسان به طور متوسط ده ميليون ميليارد سلول زنده
است ، كه هر كدام يك واحد فعال بدن ما را تشكيل مى دهد، اين عدد بقدرى بزرگ است كه
اگر ما بخواهيم اين سلولها را شماره كنيم ، صدها سال طول ميكشد!.
و تازه اين يك بخش از نعمتهاى خدا نسبت به ما است ، و بنابراين براستى اگر ما
بخواهيم نعمتهاى او را بشماريم قادر نيستيم و ان تعدوا نعمت الله لا تحصوها.
در درون خون انسان دو دسته گلبول (موجودات زنده كوچكى كه در خون شناورند و وظائف
حياتى سنگين بر دوش دارند) وجود دارند: مليونها گلبول قرمز كه وظيفه آنها رساندن
اكسيژن هوا براى سوختوساز سلولهاى بدن ، و مليونها گلبول سفيد كه وظيفه آنها
پاسدارى از سلامت انسان در مقابل هجوم ميكربها به بدن مى باشد و عجب اينكه آنها
بدون استراحت و خواب دائما كمر به خدمت انسان بسته اند.
آيا با اين حال هرگز مى توانيم نعمتهاى بى پايانش را احصاء كنيم .
8 - افسوس كه انسان ظلوم و كفار است .
از بحثهاى گذشته به اين واقعيت رسيديم كه خداوند با اين همه موجوداتى كه مسخر فرمان
انسان كرده ، و با آنهمه نعمتى كه به او ارزانى داشته ، ديگر كمبودى از هيچ جهت
براى او نيست .
ولى اين انسان بر اثر دور ماندن از نور ايمان و تربيت ، در جاده طغيان و ظلم و ستم
گام مينهد و به كفران نعمت مشغول مى شود:
انحصارگران سعى مى كنند نعمتهاى گسترده الهى را به خود منحصر سازند و منابع حياتى
آن را در اختيار بگيرند، و با اينكه خودشان جز اندكى را نمى توانند مصرف كنند
ديگران را از رسيدن به آن محروم مينمايند.
اين ظلم و ستمها كه در شكل انحصارطلبى ، استعمار، و تجاوز به حقوق ديگران ظاهر مى
شود محيط آرام زندگى او را دستخوش طوفانها مى كند، جنگها مى آفريند، خونها مى
ريزد، و اموال و نفوس را به نابودى مى كشاند.
در حقيقت قرآن مى گويد اى انسان همه چيز بقدر كافى در اختيار تو است ، اما به شرط
اينكه ظلوم و كفار نباشى ، به حق خود قناعت كنى و به حقوق ديگران تجاوز ننمائى !.
آيه و ترجمه
و اذ قال ابرهيم رب اجعل هذا البلد ءامنا و اجنبنى و بنى ان نعبد الا صنام
(35)
رب انهن اضللن كثيرا من الناس فمن تبعنى فانه منى و من عصانى فانك غفور رحيم
(36)
ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلوة
فاجعل افدة من الناس تهوى اليهم و ارزقهم من الثمرت لعلهم يشكرون
(37)
ربنا انك تعلم ما نخفى و ما نعلن و ما يخفى على الله من شى ء فى الارض و لا فى
السماء
(38)
الحمد لله الذى وهب لى على الكبر اسمعيل و اسحق ان ربى لسميع الدعاء
(39)
رب اجعلنى مقيم الصلوة و من ذريتى ربنا و تقبل دعاء
(40)
ربنا اغفر لى و لولدى و للمؤ منين يوم يقوم الحساب
(41)
|
ترجمه :
35 - (به ياد آوريد) زمانى را كه ابراهيم گفت پروردگارا اين شهر (مكه ) را شهر امنى
قرار ده و من و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگاهدار.
36 - پروردگارا آنها (بتها) بسيارى از مردم را گمراه ساختند هر كس از من پيروى كند
از من است و هر كس نافرمانى من كند تو بخشنده و مهربانى .
37 - پروردگارا من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى در كنار خانه اى كه
حرم تو است ساكن ساختم تا نماز را بر پاى دارند، تو قلبهاى گروهى از مردم را متوجه
آنها ساز و از ثمرات به آنها روزى ده شايد آنان شكر تو را بجاى آورند.
38 - پروردگارا تو ميدانى آنچه را ما پنهان و يا آشكار مى كنيم ، و چيزى در زمين و
آسمان بر خدا پنهان نيست .
39 - حمد خداى را كه در سن پيرى اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد مسلما خداى من دعا
را مى شنود (و اجابت مى كند).
40 - پروردگارا مرا برپا كننده نماز قرار ده و از فرزندان من نيز چنين كن پروردگارا
دعاى (ما را) بپذير.
41 - پروردگارا من و پدر و مادرم و همه مؤ منان را روزى كه حساب بر پا مى شود
بيامرز.
تفسير :
دعاهاى سازنده ابراهيم بت شكن
از آنجا كه در آيات گذشته از يكسو بحث از مؤ منان راستين و شاكران در برابر نعمتهاى
خدا در ميان بود، به دنبال آن در آيات مورد بحث گوشهاى از دعاها و درخواستهاى
ابراهيم بنده مقاوم و شاكر خدا را بيان مى كند تا تكميلى باشد براى هر بحث گذشته و
سرمشق و الگوئى براى آنها كه مى خواهند از نعمتهاى الهى بهترين بهره را بگيرند.
نخست مى گويد: به خاطر بياوريد زمانى را كه ابراهيم به پيشگاه خدا عرضه داشت ،
پروردگارا اين شهر (مكه ) را سرزمين امن و امان قرار ده (و اذ قال ابراهيم رب اجعل
هذا البلد آمنا).
و من و فرزندانم را مشمول لطف و عنايتت بنما و از پرستش بتها دور نگاهدار (و اجنبنى
و بنى ان نعبد الاصنام ).
چرا كه من ميدانم بت پرستى چه بلاى بزرگ و خانمانسوزى است ، و با چشم خود قربانيان
اين راه را ديده ام پروردگارا اين بتها بسيارى از مردم را گمراه ساخته اند (رب انهن
اظللن كثيرا من الناس ).
آنهم چه گمراهى خطرناكى كه همه چيز خود حتى عقل و خرد خويش را در اين راه باخته
اند.
خداوند من ، من دعوت به توحيد تو مى كنم ، و همه را به سوى تو مى خوانم ، هر كس از
من پيروى كند او از من است ، و هر كس نافرمانى من كند اگر قابل هدايت و بخشش است
در باره او محبت كن چرا كه تو بخشنده و مهربانى (فمن تبعنى فانه منى و من عصانى
فانك غفور رحيم ).
در حقيقت ابراهيم با اين تعبير مى خواهد به پيشگاه خداوند چنين عرض كند كه حتى اگر
فرزندان من از مسير توحيد منحرف گردند، و به بت توجه كنند از من نيستند، و اگر
بيگانگان در اين خط باشند آنها همچون فرزندان و برادران منند.
اين تعبير مؤ دبانه و بسيار محبت آميز ابراهيم نيز قابل توجه است ، نمى گويد هر كس
نافرمانى من كند از من نيست ، و او را چنين و چنان كيفر كن ، بلكه مى گويد هر كس
نافرمانى من كند تو بخشنده و مهربانى !
سپس دعا و نيايش خود را اين چنين ادامه مى دهد: پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را
در سرزمين فاقد هر گونه زراعت و آب و گياه ، نزد خانهاى كه حرم تو است گذاشتم تا
نماز را بر پاى دارند (ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم
ربنا ليقيموا الصلوة ).
و اين هنگامى بود كه ابراهيم پس از آنكه خدا از كنيزش هاجر، پسرى به او داد و نامش
را اسماعيل گذاشت ، حسادت همسر نخستينش (ساره
) تحريك
شد و نتوانست حضور هاجر و فرزندش را تحمل كند، از ابراهيم خواست كه آن مادر و فرزند
را به نقطه ديگرى ببرد، و ابراهيم طبق فرمان خدا در برابر اين درخواست تسليم شد.
اسماعيل و مادرش هاجر را به سرزمين مكه كه در آن روز يك سرزمين خشك و خاموش و فاقد
همه چيز بود آورد، و در آنجا گذارد، و با آنها خدا حافظى كرد و رفت .
چيزى نگذشت كه اين كودك و آن مادر در آن آفتاب گرم و داغ تشنه شدند، هاجر براى نجات
جان كودكش سعى و تلاش فراوان كرد، اما خدائى كه اراده كرده بود، آن سرزمين يك كانون
بزرگ عبادت گردد، چشمه زمزم را آشكار ساخت ، چيزى نگذشت كه قبيله بيابانگرد جرهم كه
از نزديكى آنجا مى گذشتند، از ماجرا آگاه شدند و در آنجا رحل اقامت افكندند و مكه
كم كم شكل گرفت .
سپس ابراهيم دعاى خودش را اين چنين ادامه مى دهد:
خداوندا! اكنون كه آنها در اين بيابان سوزان براى احترام خانه بزرگ تو مسكن گزيده
اند، تو قلوب گروهى از مردم را به آنها متوجه ساز و مهر آنها را در دلهايشان بيفكن
(فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم ).
و آنها را از انواع ميوه ها (ثمرات مادى و معنوى ) بهره مند كن ، شايد شكر نعمتهاى
تو را ادا كنند (و ارزقهم من الثمرات لعلهم يشكرون ).
و از آنجا كه يك انسان موحد و آگاه مى داند كه علم او در برابر علم خداوند محدود
است و مصالح او را تنها خدا مى داند، چه بسا چيزى از خدا بخواهد كه صلاح او در آن
نيست ، و چه بسا چيزهائى كه نخواهد اما صلاح او در آنست ، و گاهى مطالبى در درون
جان او است كه نمى تواند همه را بر زبان
آورد، لذا بدنبال تقاضاهاى گذشته چنين عرض مى كند:
پروردگارا! تو آنچه را كه ما پنهان مى داريم و يا آشكار مى سازيم بخوبى مى دانى
(ربنا انك تعلم ما نخفى و ما نعلن ).
و هيچ چيز در زمين و آسمان بر خدا مخفى نمى ماند (و ما يخفى على الله من شى ء فى
الارض و لا فى السماء).
اگر من از فراق فرزند و همسرم غمگين هستم تو مى دانى ، و اگر قطره هاى اشكم آشكارا
از چشمم سرازير مى شود تو مى بينى .
اگر اندوه فراق قلب مرا احاطه كرده و با شادى از انجام وظيفه و اطاعت فرمان تو
آميخته است باز هم مى دانى .
و اگر بهنگام جدائى از همسرم به من مى گويد: الى من تكلنى مرا به كه مى سپارى ؟! تو
از همه اينها آگاهى ، و آينده اين سرزمين و آينده آنها كه سخت به هم گره خورده است
همه در پيشگاه علمت روشن است .
سپس به شكر نعمتهاى خداوند كه يكى از مهمترين آنها در حق ابراهيم همان صاحب دو
فرزند برومند شدن ، بنام اسماعيل و اسحاق ، آنهم در سن پيرى بود، اشاره كرده مى
گويد: حمد و سپاس خدائى را كه بهنگام كبر سن ، اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد و
دعاى مرا به اجابت رسانيد (الحمد لله الذى وهب لى على الكبر اسماعيل و اسحاق ).
(آرى خداى من حتما دعاها را مى شنود)
(ان ربى لسميع الدعاء).
و باز به تقاضا و نيايش و دعا ادامه مى دهد و عرض مى كند: پروردگارا مرا بر پا
كننده نماز قرار ده و از فرزندان من نيز چنين كن اى خداى من (رب اجعلنى مقيم الصلاة
و من ذريتى ).
(پروردگارا دعاى ما را بپذير)
(ربنا و تقبل دعاء).
و آخرين تقاضا و دعاى ابراهيم در اينجا اينست كه : پروردگارا مرا و پدر و مادرم و
همه مؤ منان را در روزى كه حساب بر پا مى شود ببخش و بيامرز (ربنا اغفر لى و لوالدى
و للمؤ منين يوم يقوم الحساب ).
نكته ها :
1 - آيا مكه در آن زمان شهر بود؟
در آيات فوق ديديم كه ابراهيم يكبار عرض مى كند خداوندا من فرزندم را در يك سرزمين
فاقد آب و آبادى و زراعت گذاشتم ، اين مسلما اشاره به آغاز ورود او در سرزمين مكه
است كه در آن موقع نه آب بود و آبادى و نه خانه و ساكن خانه ، تنها بقاياى خانه خدا
در آنجا بچشم مى خورد، و يك مشت كوههاى خشك و بى آب و علف !
ولى مى دانيم اين تنها سفر ابراهيم به سرزمين مكه نبود بلكه باز هم مكرر به اين
سرزمين مقدس گام گذارد، در حالى كه مكه تدريجا شكل شهرى را بخود مى گرفت ، و قبيله
جرهم در آنجا ساكن شده بودند، و پيدايش چشمه زمزم آنجا را قابل سكونت ساخت .
به نظر مى رسد كه اين دعاهاى ابراهيم در يكى از اين سفرها بوده ، و لذا مى گويد
خداوندا اين شهر را محل امن و امان قرار ده .
و اگر سخن از وادى غير ذى ذرع مى گويد يا از گذشته خبر مى دهد و خاطره نخستين سفرش
را بازگو مى نمايد، و يا اشاره به اين است كه سرزمين مكه حتى پس از شهر شدن سرزمينى
است غير قابل زراعت كه بايد احتياجاتش را از بيرون بياورند، چرا كه از نظر
جغرافيائى در ميان يك مشت كوههاى خشك بسيار كم آب واقع شده .
2 - امنيت سرزمين مكه :
جالب اينست كه ابراهيم نخستين تقاضائى را كه در اين سرزمين از خداوند كرد تقاضاى
امنيت بود، اين نشان مى دهد كه نعمت امنيت نخستين شرط براى زندگى انسان و سكونت در
يك منطقه ، و براى هر گونه عمران و آبادى و پيشرفت و ترقى است ، و به راستى هم چنين
است .
اگر جائى امن نباشد قابل سكونت نيست ، هر چند تمام نعمتهاى دنيا در آن جمع باشد،
اصولا شهر و ديار و كشورى كه فاقد نعمت امنيت است همه نعمتها را از دست خواهد داد!.
در اينجا به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه خداوند دعاى ابراهيم را در باره امنيت
مكه از دو سو اجابت كرد: هم امنيت تكوينى به آن داد، زيرا شهرى شد كه در طول تاريخ
حوادث نا امن كننده كمتر به خود ديده ، و هم امنيت تشريعى ، يعنى خدا فرمان داده كه
همه انسانها و حتى حيوانها در اين سرزمين در امن و امان باشند.
صيد كردن حيوانات آن ممنوع است و حتى تعقيب مجرمانى كه به اين حرم و خانه كعبه پناه
برند جايز نيست ، تنها مى توان براى اجراى عدالت در حق چنين
مجرمان آذوقه را بر آنها بست تا بيرون آيند و تسليم شوند.
3 - چرا ابراهيم تقاضاى دورى از بت پرستى مى كند:
شك نيست كه ابراهيم پيامبر معصوم بود و فرزندان بلا واسطه او كه به طور قطع در كلمه
(بنى ) در آيه فوق داخل هستند
يعنى اسماعيل و اسحاق نيز پيامبران معصوم بودند، ولى با اين حال تقاضا مى كند كه
خدايا من و آنها را از پرستش بتها دور دار!.
اين دليل بر تاكيد هر چه بيشتر روى مساله مبارزه با بت پرستى است كه حتى پيامبران
معصوم و بت شكن ، نيز تقاضائى را در اين زمينه از خدا مى كنند، اين درست شبيه تاكيد
كردن پيامبر در وصايايش به على (عليهالسلام ) - يا امامان ديگر نسبت به جانشين خود
- در زمينه نماز است كه هرگز احتمال ترك آن در مورد آنها مفهوم نداشت بلكه اصولا
نماز با تلاش و كوشش آنها بر پا شده بود.
اكنون اين (سؤ ال
) پيش مى آيد كه چگونه ابراهيم گفت : پروردگارا اين بتها بسيارى از مردم
را گمراه ساخته اند، در حالى كه سنگ و چوبى بيش نبودند و قدرت بر گمراه ساختن مردم
نداشتند.
پاسخ اين سؤ ال را اينجا مى توان دريافت كه اولا: بتها هميشه از سنگ و چوب نبودند
بلكه گاهى فرعونها و نمرودها مردم را به پرستش خود دعوت مى كردند، و خود را رب
اعلى ، و زنده كننده و مى راننده مى ناميدند.
ثانيا - گاه بتهاى سنگ و چوبى را متوليان و كارگردانان آنچنان مى آراستند و تشريفات
براى آنها قائل مى شدند كه براى عوام ساده لوح به راستى گمراه كننده بودند.
4 - تابعان ابراهيم كيانند؟
در آيات فوق خوانديم كه ابراهيم مى گويد: خداوندا كسانى كه از من
تبعيت كنند از من هستند، آيا پيروان ابراهيم تنها همانها بودند كه در عصر او يا
اعصار بعد در كيش و مذهب او بوده اند، و يا همه موحدان و خداپرستان جهان را - به
حكم اينكه ابراهيم سمبل توحيد و بت شكنى بود - شامل مى شود؟
از آيات قرآن - آنجا كه آئين اسلام را ملت و آئين ابراهيم معرفى مى كند
به خوبى استفاده مى شود كه دعاى ابراهيم همه موحدان و مبارزان راه توحيد را شامل مى
گردد.
در رواياتى كه از ائمه اهل بيت (عليهمالسلام ) نيز به ما رسيده اين تفسير تاييد شده
است .
از جمله در روايتى از امام باقر (عليهالسلام ) مى خوانيم : من احبنا فهو منا اهل
البيت قلت جعلت فداك : منكم ؟! قال منا و الله ، اما سمعت قول ابراهيم من تبعنى
فانه منى : هر كس ما را دوست دارد (و به سيره ما اهل بيت است ، راوى سؤ ال مى كند
فدايت شوم براستى از شما؟ فرمود: بخدا سوگند از ما است ، آيا گفتار ابراهيم را
نشنيده اى كه مى گويد من تبعنى فانه منى هر كس از من پيروى كند او از من است .
اين حديث نشان مى دهد كه تبعيت از مكتب و پيوند برنامه ها سبب ورود به خانواده از
نظر معنوى مى شود.
در حديث ديگرى از امام امير المؤ منين على (عليهالسلام ) مى خوانيم كه فرمود: نحن
آل ابراهيم افترغبون عن ملة ابراهيم و قد قال الله تعالى فمن تبعنى فانه منى : ما
از خاندان ابراهيم هستيم آيا از ملت و آئين ابراهيم رو مى گردانيد در حالى كه
خداوند (از قول ابراهيم چنين نقل مى كند) هر كس از من پيروى كند او از من است .
5 - وادى غير ذى ذرع و حرم امن خدا
كسانى كه به مكه رفته اند به خوبى مى دانند خانه خدا و مسجد الحرام و بطور كلى مكه
در لابلاى يك مشت كوههاى خشك و بى آب و علف قرار گرفته است ، گوئى صخره ها را قبلا
در تنور داغى بريان كرده اند و بعد بر جاى خود نصب نموده اند.
در عين حال اين سرزمين خشك و سوزان بزرگترين مركز عبادت و پر سابقه ترين كانون
توحيد در روى زمين است ، به علاوه حرم امن خدا است ، و همانگونه كه گفتيم هم داراى
امنيت تكوينى و هم تشريعى است .
در اينجا براى بسيارى اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا چنين مركز مهمى را خداوند در
چنان سرزمينى قرار داده ؟
على (عليهالسلام ) در خطبه قاصعه با رساترين عبارات و زيباترين تعبيرات فلسفه اين
انتخاب را بيان فرموده است : وضعه باوعر بقاع الارض حجرا و اقل نتائق الدنيا
مدرا... بين جبال خشنة و رمال دمثة ... و لو اراد سبحانه ان يضع بيته الحرام و
مشاعره العظام بين جنات و انهار و سهل و قرار، جم الاشجار، دانى الثمار، ملتف البنى
، متصل القرى ، بين برة سمراء و روضة خضراء، و ارياف محدقة ، و عراص مغدقة و رياض
ناظرة و طرق عامرة ، لكان قد صغر قدر الجزاء على حسب ضعف البلاء، و لو كان الاساس
المحمول عليها و الاحجار المرفوع بها، بين زمردة خضراء، و ياقوتة حمراء، و نور و
ضياء، لخفف ذلك مصارعة الشك فى الصدور، و لوضع مجاهدة ابليس عن القلوب ، و لنفى
معتلج الريب من الناس ، و لكن الله يختبر عباده بانواع الشدائد، و يتعبدهم بانواع
المجاهد و يبتليهم بضروب المكاره ، اخراجا للتكبر من قلوبهم ، و اسكانا للتذلل فى
نفوسهم ، و ليجعل ذلك ابوابا فتحا الى فضله ،
و اسبابا ذللا لعفوه .
خدا خانه اش را در پر سنگلاخ ترين مكانها و بى گياه ترين نقاط زمين ... در ميان
كوههاى خشن و شنهاى فراوان قرار داد.
اگر خدا مى خواست خانه و حرمش را و محل انجام عبادت بزرگ حج را در ميان باغها و
نهرها و سرزمينهاى هموار و پر درخت و باغهاى پر ثمر، در منطقهاى آباد، داراى كاخهاى
بسيار و آباديهاى به هم پيوسته بى شمار، در ميان گندم زارها و بوستانهاى پر گل و
گياه ، در لابلاى باغهاى زيبا و پر طراوت و پر آب ، در وسط گلستانى بهجت زا با جاده
هائى آباد، قرار دهد مى توانست ، ولى به همان نسبت كه آزمايش بزرگ حج و عبادت راحت
تر و ساده تر مى شد، پاداش و جزا نيز كمتر بود.
و اگر خدا مى خواست به خوبى مى توانست پايه هاى خانه كعبه و سنگهائى كه ساختمان آن
را تشكيل مى دهد از زمرد سبز، و ياقوت سرخ ، و نور و روشنائى قرار دهد، مى توانست ،
ولى در اين حال شك و ترديد، كمتر در دل ظاهربينان رخنه مى كرد، و وسوسه هاى پنهانى
شيطان به سادگى دور مى شد.
ولى خدا مى خواهد بندگانش را با انواع شدائد بيازمايد، و با انواع مشكلات در طريق
انجام عبادتش روبرو كند، تا تكبر از قلبهايشان فرو ريزد، و خضوع و فروتنى در آن
جايگزين گردد و در پرتو اين فروتنى و خضوع درهاى فضل و رحمتش را به روى آنها بگشايد
و وسائل عفو خويش را به آسانى در اختيار - شان قرار دهد.
6 - تقاضاهاى هفتگانه ابراهيم
در آياتى كه گذشت ، ابراهيم قهرمان توحيد و نيايش و مبارزه با بت و بت
پرست و ظالم و ستمگر هفت تقاضا از خداى مى كند كه نخستين آن تقاضاى امنيت شهر مكه ،
آن كانون بزرگ جامعه توحيدى است (و چه پر معنى است اين تقاضا).
دومين تقاضايش دور ماندن از پرستش بتها است ، كه اساس و پايه همه عقائد و برنامه
هاى دينى را در بر مى گيرد:
سومين تقاضايش تمايل دلها و توجه افكار عمومى توده هاى خدا پرستان كه بزرگترين
سرمايه يك انسان در اجتماع است ، نسبت به فرزندان و پيروان مكتبش مى باشد.
چهارمين تقاضا بهره مند شدن از انواع ثمرات آنهم به عنوان مقدمه اى براى شكرگذارى و
توجه بيشتر به خالق آن نعمتها است .
پنجمين تقاضايش توفيق براى برپا داشتن نماز كه بزرگترين پيوند انسان با خدا است مى
باشد، نه تنها براى خودش كه براى فرزندانش نيز همين تقاضا را مى كند.
ششمين خواسته ابراهيم پذيرش دعاى او است و مى دانيم خدا دعائى را مى پذيرد كه از
قلبى پاك و روحى بى آلايش برخيزد كه در واقع اين تقاضا به طور ضمنى مفهومش تقاضاى
توفيق پاك داشتن قلب و روح از هر گونه آلايشى مى باشد. و سرانجام هفتمين و آخرين
تقاضايش آنست كه اگر لغزشى از او سر زده ، خداوند بخشنده و مهربان او را مشمول لطف
و آمرزش خود قرار دهد، و همچنين پدر و مادرش و همه مؤ منان را از اين لطف و مرحمت ،
در روز رستاخيز بهره مند سازد.
به اين ترتيب تقاضاهاى هفتگانه ابراهيم از امنيت شروع مى شود، و به آمرزش پايان مى
پذيرد، و جالب اينكه اينها را نه تنها براى خود مى طلبد، كه براى ديگران نيز همين
تقاضاها را دارد، چرا كه مردان خدا هرگز انحصار طلب نبوده و نخواهند بود!
7 - آيا ابراهيم براى پدرش دعا مى كند؟
بدون شك (آزر)
بت پرست بود، و چنانكه قرآن مى گويد تلاشها و كوششهاى ابراهيم براى هدايتش مؤ ثر
نيفتاد، و اگر قبول كنيم كه آزر پدر ابراهيم بوده اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا در
آيات فوق ابراهيم تقاضاى آمرزش براى او كرد در حالى كه قرآن صريحا مؤ منان را از
استغفار كردن براى مشركان باز داشته است (سوره توبه - آيه 113).
و از اينجا روشن مى شود كه نمى توان (آزر)
را پدر ابراهيم دانست ، و اينكه گفته اند كلمه اب در لغت عرب گاهى به عمو نيز اطلاق
مى شود با توجه به آيات مورد بحث كاملا قابل قبول است .
خلاصه اينكه (اب
) و (والد)
در لغت عرب با هم متفاوتند، كلمه والد كه در آيات فوق نيز به كار رفته منحصرا به
معنى پدر است ، ولى كلمه اب كه در مورد آزر آمده ، مى تواند به معنى عمو بوده باشد.
از انضمام آيات فوق با آياتى كه در سوره توبه در زمينه نهى از استغفار براى مشركان
آمده چنين نتيجه مى گيريم كه آزر حتما پدر ابراهيم نبود.
آيه و ترجمه
و لا تحسبن الله غفلا عما يعمل الظلمون انما يؤ خرهم ليوم تشخص فيه الابصر
(42)
مهطعين مقنعى روسهم لا يرتد اليهم طرفهم و افدتهم هواء
(43)
و انذر الناس يوم ياتيهم العذاب فيقول الذين ظلموا ربنا اخرنا الى أ جل قريب نجب
دعوتك و نتبع الرسل اولم تكونوا اقسمتم من قبل ما لكم من زوال
(44)
و سكنتم فى مسكن الذين ظلموا انفسهم و تبين لكم كيف فعلنا بهم و ضربنا لكم الامثال
(45)
|
ترجمه :
42 - و گمان مبر كه خدا از كارهاى ظالمان غافل است (نه ، بلكه كيفر) آنها را تاخير
انداخته براى روزى كه چشمها در آن (از ترس و وحشت ) از حركت باز مى ايستد.
43 - گردنها برافراشته ، سر به آسمان كرده ، حتى پلك چشمهايشان بى حركت مى ماند
(چرا كه به هر طرف نگاه كنند نشانه هاى عذاب آشكار است ) و (لذا) دلهايشان به كلى
(فرو مى ريزد و) خالى مى گردد!.
44 - و مردم را از روزى كه عذاب الهى به سراغشان مى آيد بترسان ، آن روز كه ظالمان
مى گويند پروردگارا مدت كوتاهى ما را مهلت ده ، تا دعوت تو را بپذيريم ، و از
پيامبران پيروى كنيم (اما به زودى اين پاسخ را مى شنوند كه ) مگر قبلا شما سوگند
ياد نكرده بوديد كه زوال و فنائى براى شما نيست ؟!
45 - (شماها نبوديد كه ) در منازل (و كاخهاى ) كسانى كه به خويشتن ستم كردند سكنى
گزيديد؟ و براى شما آشكار شد چگونه با آنها رفتار كرديم ، و براى شما مثلها (از
سرگذشت پيشينيان ) زديم (باز هم بيدار نشديد).
تفسير :
روزى كه چشمها از حركت باز مى ايستد!
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از (يوم
الحساب ) به ميان آمد، به همين مناسبت
آيات مورد بحث وضع ظالمان و ستمگران را در آن روز مجسم مى سازد، تجسمى تكان دهنده و
بيدارگر، ضمنا با بيان اين بخش از مسائل معاد، بخشهاى توحيدى گذشته تكميل مى گردد.
نخست با لحنى تهديد آميز (تهديدى نسبت به ظالمان و ستمگران ) چنين آغاز مى كند: اى
پيامبر! مبادا گمان كنى كه خداوند از كار ظالمان و ستمگران غافل است (و لا تحسبن
الله غافلا عما يعمل الظالمون ).
اين سخن در حقيقت پاسخى است به سؤ ال كسانى كه مى گويند اگر اين عالم خدائى دارد،
خدائى عادل و دادگر، پس چرا ظالمان را به حال خود رها كرده است ؟ آيا از حال آنها
غافل است و يا مى داند و قدرت جلوگيرى ندارد؟! قرآن در برابر اين سؤ ال مى گويد،
خدا هرگز غافل نيست ، اگر به فوريت آنها را مجازات نمى كند به خاطر آن است كه اين
جهان ميدان و محل آزمايش و پرورش انسانهاست ، و اين هدف بدون آزادى ممكن نيست ،
ولى بالاخره روزى حساب آنها را خواهد رسيد.
سپس مى گويد: خدا مجازات آنها را به روزى مى اندازد كه در آن روز، چشمها از شدت ترس
و وحشت از حركت مى ايستند و به يك نقطه دوخته شده ، بى حركت مى مانند (انما يؤ خرهم
ليوم تشخص فيه الابصار).
مجازاتهاى آن روز آنقدر وحشتناك است كه اين ستمگران ، از شدت هول گردنهاى خود را
برافراشته ، سر به آسمان بلند كرده ، و حتى پلكهاى چشمهاشان بى حركت مى ماند و
دلهايشان از شدت نگرانى و پريشانى به كلى تهى مى شود (مهطعين مقنعى روسهم لا يرتد
اليهم طرفهم و افئدتهم هواء).
(تشخص )
از ماده (شخوص
) به معنى از حركت افتادن چشم و به نقطه خيره شدن است .
(مهطعين )
از ماده (اهطاع
) به معنى (گردنكشيدن
) است ، و بعضى آن را به معنى (سرعت
گرفتن ) بعضى به معنى
(نگاه كردن با ذلت و خشوع )
دانسته اند، ولى با توجه به جمله هاى ديگر آيه همان معنى اول مناسبتر به نظر مى
رسد.
(مقنعى )
از ماده اقناع به معنى سر به آسمان كشيدن است .
جمله (لا يرتد اليهم طرفهم
) مفهومش اين است كه پلكهاى چشمهاى آنها از هول و وحشت به هم نمى خورد،
گوئى همانند چشم مردگان از كار افتاده است !
جمله (افئدتهم هواء)
به معنى تهى شدن دلهاى آنها است ، درست همانند آنچه در زبان فارسى ميگوئيم فلانكس
خبر وحشتناكى به من داد و يك مرتبه دلم تهى شد، و يا قلبم فرو ريخت ، در واقع آنها
آنچنان دستپاچه مى شوند كه همه چيز را فراموش مى كنند، حتى خودشان را، گوئى تمام
معلومات از دل و جان آنها به بيرون فرار كرده ، و هر گونه قوت و قدرت را از دست
داده اند.
بيان اين پنج صفت : خيره شدن چشمها، كشيدن گردنها، بلند كردن سرها، از حركت افتادن
پلك چشمها، و فراموش كردن همه فكرها، ترسيم بسيار گويائى است از هول و وحشت فوق
العاده شديدى كه در آن روز به ظالمان دست مى دهد، همانها كه هميشه با نگاههاى
مغرورانه و متكبرانه خويش همه چيز را
به باد استهزاء مى گرفتند، آن روز آنچنان بيچاره مى شوند كه حتى توانائى بستن پلك
چشمها را از دست مى دهند.
براى نديدن آن منظرههاى هولناك فقط چشمها را خيره خيره به آسمان مى دوزند، چرا كه
به هر طرف نگاه كنند، منظره وحشتناكى در برابر چشم آنها است .
آنها كه خود را عقل كل مى پنداشتند و ديگران را بيخرد مى انگاشتند، آنچنان عقل و
هوش خود را از دست مى دهند كه نگاهشان نگاه ديوانگان است بلكه مردگان است ، نگاهى
خشك ، بى تفاوت ، بى حركت و پر از ترس و وحشت !.
براستى قرآن هنگامى كه مى خواهد منظرهاى را مجسم نمايد در كوتاهترين عبارت كاملترين
ترسيمها را مى كند كه نمونه آن آيه كوتاه بالا است .
سپس براى اينكه تصور نشود مجازاتهاى الهى به گروه خاصى مربوط است به عنوان يك دستور
كلى به پيامبرش مى فرمايد: همه مردم را از روزى كه عذاب دردناك پروردگار به سراغ
بدكاران مى آيد انذار كن ، هنگامى كه ظالمان نتائج وحشتناك اعمال خود را مى بينند،
پشيمان مى شوند و به فكر جبران مى افتند و عرض مى كنند: پروردگارا ما را مدت كوتاه
ديگرى مهلت ده (و انذر الناس يوم ياتيهم العذاب فيقول الذين ظلموا ربنا اخرنا الى
اجل قريب ).
تا از اين مهلت كوتاه استفاده كرده ، دعوت تو را اجابت نمائيم و از پيامبرانت پيروى
كنيم (نجب دعوتك و نتبع الرسل ).
اما فورا دست رد بر سينه آنها گذارده مى شود و به آنها اين پيام تكان دهنده را مى
دهند: چنين چيزى محال است ، دوران عمل پايان گرفت آيا شماها نبوديد كه در گذشته
سوگند ياد مى كرديد، هرگز زوال و فنائى براى حيات قدرت شما نيست (اولم تكونوا
اقسمتم من قبل ما لكم من زوال ).
شما همانها نبوديد كه در كاخها و منازل و مساكن كسانى كه به خويشتن ستم كرده بودند
سكونت جستيد (و سكنتم فى مساكن الذين ظلموا انفسهم ).
و براى شما اين واقعيت به خوبى آشكار شده بود كه ما بر سر آنها چه آورديم (و تبين
لكم كيف فعلنا بهم ).
و براى شما آنقدر مثالهاى تكان دهنده از حالات امتهاى پيشين ذكر كرديم (و ضربنا لكم
الامثال ).
اما هيچيك از اين درسهاى عبرت در شما مؤ ثر نيفتاد و همچنان به اعمال ننگين و ظلم و
ستم خويش ادامه داديد، و اكنون كه در چنگال كيفر الهى گرفتار شده ايد تقاضاى تمديد
مدت و ادامه مهلت مى كنيد، كدام تمديد؟ و كدام مهلت ؟ هر چه بود پايان يافت !
نكته ها :
1 - چرا مخاطب در اينجا پيامبر است ؟
شك نيست كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) هرگز تصور نمى كند كه خداوند از
كار ظالمان غافل است ، ولى با اين حال در آيات فوق روى سخن به پيامبر (صلى الله
عليه و آله و سلم ) مى باشد، و مى گويد مبادا گمان كنى خداوند از اعمال ستمگران
غافل است .
اين در حقيقت از قبيل رساندن پيام به طور غير مستقيم به ديگران است كه يكى از فنون
فصاحت مى باشد كه گاهى فردى را مخاطب مى سازند ولى منظور ديگرى يا ديگران هستند.
به علاوه اين تعبير اصولا كنايه از تهديد است ، همانگونه كه گاه حتى به شخص مقصر
ميگوئيم فكر نكن تقصيراتت را فراموش كردم يعنى به موقع خود حسابت را ميرسم !
و به هر حال اساس زندگى اين جهان بر اين است كه به همه افراد به حد كافى مهلت داده
شود تا آنچه در درون دارند بيرون بريزند و ميدان آزمايش تكامل به حد كافى وسعت يابد
تا عذر و بهانه اى براى كسى نماند، و امكان بازگشت و اصلاح و جبران به همه داده
شود، و مهلت گنهكاران بخاطر همين است .
2 - يوم ياتيهم العذاب چه روزى است ؟
در آيات فوق خوانديم كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مامور مى شود مردم را
از آن روزى كه عذاب الهى به سراغشان مى آيد انذار كند.
در اينكه منظور از اين روز كدام روز است ، مفسران سه احتمال داده اند.
نخست اينكه روز قيامت و رستاخيز است .
دوم اينكه روز فرا رسيدن مرگ است كه مقدمه مجازاتهاى الهى به سراغ ظالمان از همان
روز مى آيد.
سوم اينكه منظور روز نزول پاره اى از بلاها و مجازاتهاى دنيوى است ، همانند
عذابهائى كه بر قوم لوط و قوم عاد و ثمود و قوم نوح و فرعونيان نازل گرديد كه در
ميان طوفان و امواج خروشان دريا، يا در زمين لرزه ها يا بوسيله تندبادهاى سخت و
ويرانگر از ميان رفتند.
گر چه بسيارى از مفسران احتمال اول را ترجيح داده اند، ولى جمله هائى كه به دنبال
آن آمده است به خوبى احتمال سوم را تقويت مى كند، و نشان مى دهد كه منظور مجازاتهاى
نابود كننده دنيوى است ، چرا كه به دنبال اين جمله مى خوانيم : ستمگران با مشاهده
آثار عذاب ، مى گويند پروردگارا مهلت كوتاهى براى جبران به ما بده .
تعبير به (اخرنا)
(ما را به تاخير انداز) قرينه روشنى است بر تقاضاى
ادامه حيات در دنيا، و اگر اين سخن را در قيامت به هنگام مشاهده آثار عذاب مى
گفتند، بايد بگويند: خداوندا ما را به دنيا باز گردان ، همانگونه كه در آيه 27 سوره
انعام مى خوانيم : و لو ترى اذ وقفوا على النار فقالوا يا ليتنا نرد و لا نكذب
بايات ربنا و نكون من المؤ منين . اگر حال آنها را در آن هنگام كه در برابر آتش
ايستادهاند ببينى كه مى گويند اى كاش بار ديگر (به دنيا) باز مى گشتيم و آيات
پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم و از مؤ منان مى شديم (به حالشان تاسف خواهى خورد).
كه بلا فاصله در آيه بعد از آن پاسخ آنها را چنين مى گويد... و لو ردوا لعادوا لما
نهوا عنه و انهم لكاذبون : اگر باز هم بر گردند به همان اعمالى كه از آن نهى شده
بودند، مشغول مى شوند: آنها دروغ مى گويند.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه اگر اين آيه انذار به عذاب دنيا است ، و در آيه
قبل (لا تحسبن الله غافلا...) انذار به عذاب آخرت شده چگونه با يكديگر سازگار مى
باشد، با اينكه كلمه انما دليل بر اين است كه تنها مجازاتشان در قيامت خواهد بود نه
در اين دنيا.
اما با توجه به يك نكته پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود و آن اينكه مجازاتى كه هيچگونه
تغيير و تبديلى در آن راه ندارد، مجازات قيامت است كه همه ظالمان را شامل مى شود،
ولى كيفرهاى دنيوى علاوه بر اينكه عموميت ندارد قابل بازگشت است ،
ذكر اين نكته نيز لازم است كه مجازاتهاى نابود كننده دنيوى همانند مجازاتهاى
دردناكى كه دامنگير قوم نوح و فرعونيان و امثال آنها شد، بعد از شروع آن درهاى توبه
به كلى بسته مى شود و هيچگونه راه باز گشت در آن نيست ، چرا كه غالب گنهكاران
هنگامى كه در برابر چنين كيفرهائى قرار مى گيرند اظهار پشيمانى مى كنند و در واقع
يكنوع حالت ندامت اضطرارى به آنها دست مى دهد
كه بى ارزش است ، بنابراين قبل از وقوع و شروع آنها بايد در صدد جبران بر آيند.
3 - چرا تقاضاى مهلت پذيرفته نمى شود؟
در آيات مختلفى از قرآن مجيد مى خوانيم كه بدكاران و ستمگران در مواقف گوناگون
تقاضاى باز گشت به زندگى براى جبران گذشته خويش مى كنند.
بعضى از اين آيات مربوط به روز قيامت و رستاخيز است ، مانند آيه 28 سوره انعام كه
در بالا اشاره كرديم .
بعضى ديگر مربوط به فرا رسيدن زمان مرگ است مانند آيه 99 سوره مؤ منون كه مى گويد
حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت : اين وضع همچنان
ادامه دارد تا هنگامى كه مرگ يكى از آنها فرا رسد در اين هنگام عرض مى كند:
خداوندا مرا باز گردان ، شايد آنچه را كه كوتاهى كرده ام جبران كنم و عمل صالح
انجام دهم .
و گاهى در مورد نزول عذابهاى نابود كننده وارد شده است همانند آيات مورد بحث كه مى
گويد به هنگام نزول عذاب ، ظالمان تقاضاى تمديد مدت و ادامه مهلت مى كنند.
ولى جالب اينكه در تمام اين موارد پاسخ منفى به آنها داده مى شود.
دليل آنهم معلوم است زيرا هيچ يك از اين تقاضاها جنبه واقعى و جدى ندارد، اينها عكس
العمل آن حالت اضطرار و پريشانى فوق العاده است كه در بدترين اشخاص نيز پيدا مى شود
و هرگز دليل بر دگرگونى و انقلاب درونى و تصميم واقعى بر تغيير مسير زندگى نيست .
اين درست به حالت مشركانى مى ماند كه به هنگام گرفتارى در گردابهاى هولناك درياها
مخلصانه خدا را مى خواندند، ولى به مجرد اينكه طوفان فرو مى نشست و به ساحل نجات مى
رسيدند همه چيز را فراموش مى كردند!
لذا قرآن در بعضى از آيات كه در بالا به آن اشاره شد صريحا مى گويد و لو ردوا
لعادوا لما نهوا عنه : اگر اينها بار ديگر به زندگى عادى برگردند باز همان برنامه
را ادامه مى دهند و به اصطلاح همان آش و همان كاسه است ، هيچگونه تغييرى در روش
آنان پديدار نخواهد گشت .
آيه و ترجمه
و قد مكروا مكرهم و عند الله مكرهم و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال
(46)
فلا تحسبن الله مخلف وعده رسله ان الله عزيز ذو انتقام
(47)
يوم تبدل الارض غير الارض و السموت و برزوا لله الوحد القهار
(48)
و ترى المجرمين يومئذ مقرنين فى الاصفاد
(49)
سرابيلهم من قطران و تغشى وجوههم النار
(50)
ليجزى الله كل نفس ما كسبت ان الله سريع الحساب
(51)
هذا بلغ للناس و لينذروا به و ليعلموا انما هو اله وحد و ليذكر اولوا الالبب
(52)
|
ترجمه :
46 - آنها نهايت مكر خود را به كار زدند، و همه مكرها (و توطئه هاشان ) نزد خدا
آشكار است ، هر چند كوهها با مكرشان از جا بركنده شود!
47 - و گمان مبر كه خدا وعدهاى را كه به پيامبرانش داده تخلف كند، چرا كه خداوند
قادر و منتقم است .
48 - در آن روز كه اين زمين به زمين ديگر و آسمانها (به آسمانهاى ديگر) تبديل مى
شوند، و آنها در پيشگاه خداوند واحد قهار ظاهر مى گردند.
49 - و در آن روز مجرمان را با هم در غل و زنجير مى بينى (غل و زنجيرى كه دستها و
گردنهايشان را بهم بسته ).
50 - لباسشان از قطران (ماده چسبنده بد بوى قابل اشتعال ) است ، و صورتهايشان را
آتش مى پوشاند
51 - تا خداوند هر كس را هر آنچه انجام داده جزا دهد چرا كه خدا سريع الحساب است .
52 - اين (قرآن ) ابلاغى است براى (عموم ) مردم ، تا همه انذار شوند، و بدانند او
معبود واحد است و تا صاحبان مغز (و انديشه ) پند گيرند.
تفسير :
توطئه هاى ستمگران بجائى نمى رسد!
در آيات گذشته به قسمتى از كيفرهاى ظالمان اشاره شد، در اين آيات نيز نخست اشاره به
گوشهاى از كارهاى آنها كرده سپس قسمتى ديگر از كيفرهاى سخت و دردناكشان را بيان
مى كند.
آيه اول مى گويد: آنها مكر خود را به كار زدند و تا آنجا كه قدرت داشتند به توطئه و
شيطنت پرداختند (و قد مكروا مكرهم ).
خلاصه كارى نبود كه دشمنان تو براى محو و نابودى اسلام ، انجام ندهند، از تحبيب و
تهديد گرفته ، تا اذيت و آزار و توطئه قتل و نابودى ، و نيز پخش شايعات و متهم
ساختن به انواع تهمتها.
ولى با اينهمه خداوند به همه نقشه هاى آنها آگاه است ، و همه كارهايشان نزد او ثبت
است (و عند الله مكرهم ).
به هر حال نگران مباش ، اين نيرنگها و نقشه ها و طرحهاى آنها اثرى در تو نخواهد كرد
هر چند با مكر خود كوهها را از جا تكان دهند (و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال ).
(مكر)
- همانگونه كه سابقا هم اشاره كرده ايم - به معنى هر گونه چاره انديشى است ، گاهى
توأ م با خرابكارى و افساد است و گاهى بدون آن (هر چند در لغت فارسى امروز، مكر در
معنى اول به كار مى رود ولى از نظر ادبيات عرب مفهوم آن اعم است ، و لذا گاهى اين
كلمه به خدا هم نسبت داده شده است ).
در تفسير جمله (عند الله مكرهم
) دو احتمال داده شده است ، بعضى از
مفسران همچون علامه طباطبائى در الميزان گفته اند مفهوم اين جمله آن است كه خداوند
به همه نقشه ها و طرحها و نيرنگهاى آنها احاطه كامل دارد.
و بعضى ديگر مانند مرحوم طبرسى در مجمع البيان گفته اند منظور اين است كه جزاى مكر
آنها نزد خداوند ثابت است (بنابراين جمله در تقدير عند الله جزاء مكرهم بوده و كلمه
جزاء كه مضاف است محذوف شده است ).
ولى معنى اول بدون شك صحيحتر است ، زيرا هم موافق ظاهر آيه مى باشد، و هم نياز به
هيچگونه حذف و تقدير ندارد.
جمله بعد كه مى گويد هر چند مكر آنها كوهها را از جاى بر كند نيز اين تفسير را
تقويت مى كند، يعنى آنها هر چند قوى و قادر به نقشه كشى باشند خدا از آنها آگاهتر و
قادرتر است : و توطئه هاى آنها را در هم مى كوبد.
بار ديگر روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كرده ، به عنوان تهديد
ظالمان و بدكاران مى فرمايد: گمان مبر كه خداوند وعدهاى را كه به پيامبران داده
مخالفت مى كند (فلا تحسبن الله مخلف وعده رسله )
چرا كه تخلف از كسى سر ميزند كه يا قادر و توانا نباشد، و يا كيفر و انتقام در
قاموس او نيست ، ولى خداوند هم توانا است و هم صاحب انتقام (ان الله عزيز ذو انتقام
).
اين آيه در حقيقت مكمل آيه اى است كه قبلا داشتيم (و لا تحسبن الله غافلا عما يعمل
الظالمون ).
يعنى اگر مى بينى ظالمان و ستمگران ، مهلتى يافته اند نه به خاطر غفلت پروردگار از
اعمال آنها است و نه به خاطر آنست كه از وعده خود تخلف خواهد كرد، بلكه همه حسابهاى
آنها را يك روز رسيده و كيفر عادلانه آنها را خواهد داد.
ضمنا كلمه انتقام كه در عرف فارسى امروز ما به معنى ، تلافى
كردن توأ م با كينه جوئى و عدم گذشت آمده ، در اصل به اين معنى نيست ، بلكه مفهوم
انتقام همان كيفر دادن و مجازات كردن است ، مجازاتى كه در مورد خداوند هماهنگ با
استحقاق و عدالت بلكه نتيجه اعمال آدمى است لازم به تذكر نيست كه اگر خدا داراى
چنين انتقامى نبود، بر خلاف حكمت و عدل بود.
سپس اضافه مى كند اين مجازات در روزى خواهد بود كه اين زمين به زمين ديگرى تبديل مى
شود و آسمانها به آسمانهاى ديگرى (يوم تبدل الارض غير الارض و السماوات ).
در آن روز همه چيز پس از ويرانى ، نو مى شود، و انسان با شرائط تازه در عالم نوى
گام مى نهد، عالمى كه همه چيزش با اين عالم متفاوت است ، وسعتش ، نعمتهايش و
كيفرهايش و در آن روز هر كس هر چه دارد با تمام وجودش در برابر خداوند واحد قهار
ظاهر مى شود (و برزوا لله الواحد القهار).
(بروز)
اصلا از ماده براز (بر وزن فراز) كه به معنى فضا و محل وسيع است گرفته شده ، و خود
كلمه بروز به معنى قرار گرفتن در چنين فضا و محل وسيعى مى باشد كه لازمه آن ظهور و
آشكار شدن است ، به همين دليل بروز غالبا به معنى ظهور مى آيد (دقت كنيد).
در اينكه بروز انسانها در برابر خداوند در قيامت به چه معنى است ، مفسران بياناتى
دارند:
بسيارى به معنى بيرون آمدن از قبرها، دانسته اند.
|