آيـه ـ شـان نزول : مفسران نقل كرده اند: جمله ((لا يسخر قوم من قوم )) درباره
((ثابت بن قيس )) (خطيب پيامبر(ص )) نازل شده است كه گوشهايش سنگين بود, وهنگامى كه
وارد مسجد مى شد كنار دست پيامبر(ص ) براى او جائى باز مى كردند,تا سخن حضرت را
بشنود روزى وارد مسجد شد در حـالى كه مردم از نماز فراغت پيدا كرده , و جاى خود
نشسته بودند, او جمعيت را مى شكافت و مـى گـفـت : جـابـدهـيد! جا بدهيد! تا به يكى
از مسلمانان رسيد, و او گفت همين جا بنشين ! او پـشـت سرش نشست , اما خشمگين شد,
هنگامى كه هوا روشن گشت ((ثابت )) به آن مردگفت : كيستى ؟ او نام خود را برد و گفت
فلانكس هستم .
((ثابت )) گفت : فرزند فلان زن ؟! و در اينجا نام مادرش را با لقب زشتى كه درجاهليت
مى بردند ياد كرد.
آن مرد شرمگين شد و سر خود را به زير انداخت .
آيه نازل شد و مسلمانان را از اين گونه كارهاى زشت نهى كرد.
و گفته اند: ((ولا نسا من نسا)) درباره ((ام سلمه )) نازل گرديد كه بعضى ازهمسران
پيامبر(ص ) او را بـه خـاطر لباس مخصوصى كه پوشيده بود, يا به خاطركوتاهى قدش مسخره
كردند, آيه نازل شد و آنها را از اين عمل بازداشت .
تفسير:.
استهزا, عيبجوئى و القاب زشت ممنوع !.
از آنـجا كه قرآن مجيد در اين سوره به ساختن جامعه اسلامى براساس معيارهاى اخلاقى
پرداخته , پـس از بـحـث دربـاره و ظائف مسلمانان در مورد نزاع ومخاصمه گروههاى
مختلف اسلامى در اينجا به شرح قسمتى از ريشه هاى اين اختلافات پرداخته تا با قطع
آنها اختلافات نيز برچيده شود, و درگيرى و نزاع پايان گيرد.
در ايـن آيـه در زمـيـنـه مـسائل اخلاق اجتماعى به سه حكم اسلامى به ترتيب عدم
سخريه , ترك عيبجوئى و تنابز به القاب اشاره كرده , مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان
آورده ايد! نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را مسخره كند)) (يا ايها الذين
آمنوا لا يسخر قوم من قوم ).
چه اين كه ((شايد آنها (كه مورد سخريه قرار گرفته اند) از اينها بهتر باشند))(عسى
ان يكونوا خيرا منهم ).
هـمـچنين ((و نه زنانى زنان ديگر را (نبايد مسخره كنند) شايد آنان بهتر از اينان
باشند)) (ولا نسا من نسا عسى ان يكن خيرا منهن ).
در اينجا مخاطب مؤمنانند, اعم از مردان و زنان , قرآن به همه هشدارمى دهد كه از اين
عمل زشت بپرهيزند, چرا كه سرچشمه استهزا و سخريه همان حس خود برتربينى و كبر و غرور
است كه عامل بسيارى از جنگهاى خونين در طول تاريخ بوده .
سپس در دومين مرحله مى فرمايد: ((و يكديگر را مورد طعن و عيبجوئى قرارندهيد)) (ولا
تلمزوا انفسكم ).
و بـالاخـره در مرحله سوم مى افزايد: ((و با القاب زشت و ناپسند يكديگر را
يادنكنيد)) (ولا تنابزوا بالا لقاب ).
بـسـيـارى از افـراد بى بند و بار در گذشته و حال اصرار داشته و دارند كه برديگران
القاب زشتى بگذارند و از اين طريق آنها را تحقير كنند, شخصيتشان رابكوبند, و يا
احيانا از آنان انتقام گيرند, و يـا اگـر كـسـى در سـابـق كـار بـدى داشـته سپس
توبه كرده و كاملا پاك شده باز هم لقبى كه بازگوكننده وضع سابق باشد بر او بگذارند.
اسـلام صـريحا از اين عمل زشت نهى مى كند, و هر اسم و لقبى را كه كوچكترين مفهوم
نامطلوبى دارد و مايه تحقير مسلمانى است ممنوع شمرده .
در حـديـثى آمده است كه روزى ((صفيه )) دختر ((حى بن اخطب )) (همان زن يهودى كه بعد
از مـاجراى فتح خيبر مسلمان شد و به همسرى پيغمبراسلام (ص )درآمد) روزى خدمت
پيامبر(ص ) آمـد در حالى كه اشك مى ريخت , پيامبر(ص ) ازماجرا پرسيد, گفت : عايشه
مرا سرزنش مى كند و مى گويد: ((اى يهودى زاده ))!.
پيامبر(ص ) فرمود: ((چرا نگفتى پدرم هارون است , و عمويم موسى ,و همسرم محمد!)).
و در اينجا بود كه اين آيه نازل شد.
بـه هـمـيـن جـهـت در پـايان آيه مى افزايد: ((بسيار بد است كه بر كسى پس ازايمان
نام كفرآميز بگذاريد)) (بئس الا سم الفسوق بعد الا يمان ).
و در پايان آيه براى تاكيد بيشتر مى فرمايد: ((و آنها كه توبه نكنند (و از اين
اعمال دست بر ندارند) ظالم و ستمگرند)) (ومن لم يتب فاولئك هم الظالمون ).
چـه ظلمى از اين بدتر كه انسان با سخنان نيش دار, و تحقير و عيبجوئى , قلب مردم با
ايمان را كه مركز عشق خداست بيازارد.
آيـه ـ شان نزول : مفسران نقل كرده اند: جمله ((ولا يغتب بعضكم بعضا))درباره دو نفر
از اصحاب رسـول اللّه (ص ) اسـت كـه رفـيقشان ((سلمان )) را غيبت كردند,زيرا او را
خدمت پيامبر فرستاده بـودند تا غذائى براى آنها بياورد, پيامبر سلمان راسراغ
((اسامة بن زيد)) كه مسؤول ((بيت المال )) بود فرستاد.
((اسامه )) گفت : الان چيزى ندارم , آن دو نفر از ((اسامه )) غيبت كردند و گفتند:او
بخل ورزيده و دربـاره ((سـلمان )) گفتند: اگر او را به سراغ چاه سميحه (كه چاه
پرآبى بود) بفرستيم آب آن فـروكـش خـواهد كرد! سپس خودشان به راه افتادند تا
نزد((اسامه )) بيايند, و درباره موضوع كار خود تجسس كنند.
پيامبر(ص ) فرمود: من آثار خوردن گوشت در دهان شما مى بينم .
عرض كردند: اى رسول خدا ما امروز مطلقا گوشت نخورده ايم !.
فرمود: آرى گوشت ((سلمان )) و ((اسامه )) را مى خورديد.
آيه نازل شد و مسلمانان را از غيبت نهى كرد.
تـفـسـيـر: در اين آيه نيز در زمينه مسائل اخلاقى اجتماعى سه حكم اسلامى به ترتيب :
اجتناب از گمان بد, تجسس و غيبت , بيان شده است .
نـخست مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمانهابپرهيزيد, چرا
كه بعضى از گمانها گناه است ))! (يا ايها الذين آمنوا اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض
الظن اثم ).
مـنـظور از اين نهى , نهى از ترتيب آثار است يعنى ;Š هرگاه گمان بدى نسبت به
مسلمانى در ذهن شـمـا پـيـدا شد, در عمل كوچكترين اعتنايى به آن نكنيد, طرز
رفتارخود را دگرگون نسازيد و مناسبات خود را با طرف تغيير ندهيد.
لذا در روايات دستور داده شده كه اعمال برادرت را بر نيكوترين وجه ممكن حمل كن , تا
دليلى بر خـلاف آن قـائم شـود, و هـرگز نسبت به سخنى كه از برادرمسلمانت صادر شده
گمان بد مبر, مادام كه مى توانى محمل نيكى براى آن بيابى !.
سـپـس در دسـتـور بعد مساله ((نهى از تجسس )) را مطرح كرده , مى فرمايد: ((و(هرگز
در كار ديگران ) تجسس نكنيد)) (ولا تجسسوا).
و بـالاخـره در سـومـيـن و آخـريـن دسـتـور ـكه در حقيقت معلول و نتيجه دوبرنامه
قبل است مى فرمايد: ((و هيچ يكى از شما ديگرى را غيبت نكند)) (ولا يغتب بعضكم
بعضا).
و بـه ايـن تـرتـيب گمان بد سرچشمه تجسس , و تجسس موجب افشاى عيوب و اسرار پنهانى ,
و آگاهى بر اين امور سبب غيبت مى شود كه اسلام از معلول و علت همگى نهى كرده است .
سـپـس بـراى ايـن كـه قبح و زشتى اين عمل را كاملا مجسم كند آن را در ضمن يك مثال
گويا ريخته , مى گويد: ((آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را
بخورد))؟! (ايحب احدكم ان ياكل لحم اخيه ميتا).
به يقين ((همه شما از اين امر كراهت داريد)) (فكرهتموه ).
آرى آبـروى برادر مسلمان همچون گوشت تن اوست , و ريختن اين آبرو به وسيله غيبت و
افشاى اسـرار پـنـهـانـى هـمـچـون خـوردن گوشت تن اوست , و تعبير به ((ميتا)) به
خاطر آن است كه ((غيبت )) در غياب افراد صورت مى گيرد, كه همچون مردگان قادر بر
دفاع از خويشتن نيستند.
و اين ناجوانمردانه ترين ستمى است كه ممكن است انسان درباره برادر خودروا دارد.
و از آنجا كه ممكن است افرادى آلوده به بعضى از اين گناهان سه گانه باشند وبا شنيدن
اين آيات متنبه شوند, و در صدد جبران برآيند در پايان آيه راه را به روى آنها گشوده
, مى فرمايد: ((و تقواى الـهى , پيشه كنيد (و از خدا بترسيد) كه خداوندبسيار توبه
پذير و مهربان است )) (واتقوا اللّه ان اللّه تواب رحيم ).
نـخـست بايد روح تقوا و خداترسى زنده شود, و به دنبال آن توبه از گناه صورت گيرد,
تا لطف و رحمت الهى شامل حال انسان شود.
نكته ها:.
1ـ امنيت كامل و همه جانبه اجتماعى :.
دسـتورهاى ششگانه اى كه در دو آيه فوق مطرح شده هرگاه بطور كامل دريك جامعه پياده
شود آبرو و حيثيت افراد جامعه را از هر نظر بيمه مى كند.
انـسـان چهار سرمايه دارد كه همه آنها بايد در دژهاى اين قانون قرار گيرد ومحفوظ
باشد: جان , مال , ناموس و آبرو.
تـعـبـيـرات آيـات فوق و روايات اسلامى نشان مى دهد كه آبرو و حيثيت افرادهمچون مال
و جان آنهاست , بلكه از بعضى جهات مهمتر است !.
اسـلام مى خواهد در جامعه اسلامى امنيت كامل حكمفرما باشد نه تنها مردم در عمل و با
دست به يـكـديـگر هجوم نكنند, بلكه از نظر زبان مردم , و از آن بالاتر ازنظر انديشه
و فكر آنان نيز در امان بـاشـند, و هركس احساس كند كه ديگرى حتى درمنطقه افكار خود
تيرهاى تهمت را به سوى او نـشانه گيرى نمى كند, و اين امنيتى است در بالاترين سطح
كه جز در يك جامعه مذهبى و مؤمن امكان پذير نيست .
پـيـغـمبر گرامى (ص ) در حديثى مى فرمايد: ((خداوند خون و مال و آبروى مسلمان رابر
ديگران حرام كرده , و همچنين گمان بد درباره او بردن )).
2ـ تجسس نكنيد!.
ديديم قرآن با صراحت تمام تجسس را در آيه فوق منع نموده , و از آنجا كه هيچ گونه
قيد و شرطى بـراى آن قائل نشده نشان مى دهد كه جستجوگرى در كارديگران و تلاش براى
افشاگرى اسرار آنـهـا گـناه است , ولى قرائنى كه در داخل وخارج آيه است نشان مى دهد
كه اين حكم مربوط به زنـدگـى شـخـصى و خصوصى افراد است , و در زندگى اجتماعى تا
آنجا كه تاثيرى در سرنوشت جامعه نداشته باشد نيز اين حكم صادق است .
اما روشن است آنجا كه ارتباطى با سرنوشت ديگران و كيان جامعه پيدامى كند مساله شكل
ديگرى بـه خود مى گيرد, لذا شخص پيغمبر(ص ) مامورانى براى جمع آورى اطلاعات قرار
داده بود كه از آنها به عنوان ((عيون )) تعبير مى شود, تاآنچه را ارتباط با سرنوشت
جامعه اسلامى در داخل و خارج داشت براى اوگردآورى كنند.
و نـيـز بـه هـمـيـن دلـيـل حـكـومت اسلامى مى تواند ماموران اطلاعاتى داشته باشد,
يا سازمان گـسـتـرده اى براى گردآورى اطلاعات تاسيس كند, و آنجا كه بيم توطئه بر ضد
جامعه , و يا به خـطـر انـداخـتن امنيت و حكومت اسلامى مى رود به تجسس برخيزند, و
حتى در داخل زندگى خصوصى افراد جستجوگرى كنند.
ولـى اين امر هرگز نبايد بهانه اى براى شكستن حرمت اين قانون اصيل اسلامى شود, و
افرادى به بـهـانه مساله ((توطئه )) و ((اخلال به امنيت )) به خود اجازه دهند كه به
زندگى خصوصى مردم يـورش بـرند, نامه هاى آنها را باز كنند, تلفنها راكنترل نمايند و
وقت و بى وقت به خانه آنها هجوم آورند.
خلاصه اين كه مرز ميان ((تجسس )) و ((به دست آوردن اطلاعات لازم براى حفظ امنيت
جامعه )) بسيار دقيق و ظريف است , و مسؤولين اداره امور اجتماع بايددقيقا مراقب اين
مرز باشند, تا حرمت اسرار انسانها حفظ شود, و هم امنيت جامعه و حكومت اسلامى به خطر
نيفتد.
3ـ غيبت از بزرگترين گناهان است :.
گـفتيم سرمايه بزرگ انسان در زندگى حيثيت و آبرو و شخصيت اوست , و هرچيز آن را به
خطر بـيندازد مانند آن است كه جان او را به خطر انداخته باشد, بلكه گاه ترور شخصيت
از ترور شخص مهمتر محسوب مى شود, و اينجا است كه گاه گناه آن از قتل نفس نيز
سنگينتر است .
يكى از فلسفه هاى تحريم غيبت اين است كه اين سرمايه بزرگ بر باد نرود, وحرمت اشخاص
درهم نشكند.
نكته ديگر اين كه غيبت , بدبينى مى آفريند, پيوندهاى اجتماعى را سست مى كند, سرمايه
اعتماد را از بين مى برد, و پايه هاى تعاون و همكارى را متزلزل مى سازد.
از ايـنـهـا گـذشـتـه ((غيبت )) بذر كينه و عداوت را در دلها مى پاشد, و گاه سرچشمه
نزاعهاى خونين و قتل و كشتار مى گردد.
در حـديثى آمده است : روزى پيامبر(ص ) با صداى بلند خطبه خواندو فرياد زد: ((اى
گروهى كه به زبان ايمان آورده ايد و نه با قلب ! غيبت مسلمانان نكنيد, و از عيوب
پنهانى آنها جستجو ننمائيد, زيـرا كـسـى كـه در امور پنهانى برادردينى خود جستجو
كند خداوند اسرار او را فاش مى سازد, و درون خانه اش رسوايش مى كند))!.
و در حديث ديگرى آمده است كه خداوند به موسى وحى فرستاد: ((كسى كه بميرد در حالى كه
از غـيـبـت توبه كرده باشد آخرين كسى است كه وارد بهشت مى شود و كسى كه بميرد در
حالى كه اصرار بر آن داشته باشد اولين كسى است كه وارد دوزخ مى گردد))!.
و نـيـز در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (ص ) مى خوانيم : ((تاثير غيبت در دين
مسلمان از خوره در جسم او سريعتر است ))!.
تـمـام اين تاكيدات و عبارات تكان دهنده به خاطر اهميت فوق العاده اى است كه اسلام
براى حفظ آبـرو, و حـيثيت اجتماعى مؤمنان قائل است , و نيزبه خاطر تاثير مخربى است
كه غيبت در وحدت جامعه , و اعتماد متقابل و پيونددلها دارد.
(آيه )ـ.
تقوا بزرگترين ارزش انسانى !.
در آيـات گذشته روى سخن به مؤمنان بود و مسائل متعددى كه يك ((جامعه مؤمن )) را با
خطر روبرو مى سازد بازگو كرد و از آن نهى فرمود.
در حالى كه در آيه مورد بحث مخاطب كل جامعه انسانى است و مهمترين اصلى را كه ضامن
نظم و ثـبـات است بيان مى كند, و ميزان واقعى ارزشهاى انسانى رادر برابر ارزشهاى
كاذب و دروغين مشخص مى سازد.
مـى فرمايد: ((اى مردم ! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم , و شما را تيره ها
وقبيله ها قرار داديم تا يـكديگر را بشناسيد)) اينها ملاك امتياز نيست (يا ايها
الناس اناخلقناكم من ذكر وانثى وجعلناكم شعوبا وقبائل لتعارفوا).
مـنظور از آفرينش مردم از يك مرد و زن همان بازگشت نسب انسانها به ((آدم ))و
((حوا)) است , بـنـابراين چون همه از ريشه واحدى هستند معنى ندارد كه از نظرنسب و
قبيله بر يكديگر افتخار كـنـنـد و اگـر خـداونـد بـراى هر قبيله و طائفه اى
ويژگيهايى آفريده براى حفظ نظم زندگى اجتماعى مردم است , چرا كه اين تفاوتهاسبب
شناسائى است و بدون شناسايى افراد نظم در جامعه انسانى حكمفرمانمى شود.
بـه هـر حـال قرآن مجيد بعد از آن كه بزرگترين مايه مباهات و مفاخره عصرجاهلى يعنى
;Š نسب و قـبـيـلـه را از كـار مى اندازد, به سراغ معيار واقعى ارزشى رفته مى
افزايد: ((گرامى ترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست )) (ان اكرمكم عنداللّه
اتقيكم ).
بـه ايـن تـرتيب قلم سرخ بر تمام امتيازات ظاهرى و مادى كشيده , و اصالت وواقعيت را
به مساله تقوا و پرهيزكارى و خدا ترسى مى دهد, و مى گويد: براى تقرب به خدا و
نزديكى به ساحت مقدس او هيچ امتيازى جز تقوا مؤثر نيست .
و از آنـجـا كـه تـقـوا يك صفت روحانى و باطنى است كه قبل از هر چيز بايد درقلب و
جان انسان مـسـتـقـر شـود, و مـمـكـن است مدعيان بسيار داشته باشد و متصفان كم , در
آخر آيه مى افزايد: ((خداوند دانا و آگاه است )) (ان اللّه عليم خبير).
پـرهـيزكاران را به خوبى مى شناسد, و از درجه تقوا و خلوص نيت و پاكى وصفاى آنها
آگاه است , آنـهـا را بـر طـبق علم خود گرامى مى دارد و پاداش مى دهدمدعيان دروغين
را نيز مى شناسد و كيفر مى دهد.
نكته ها:.
1ـ ارزشهاى راستين و ارزشهاى كاذب !.
بـدون شـك هـر انسانى فطرتا خواهان اين است كه موجود با ارزش وپرافتخارى باشد, و به
همين دليل با تمام وجودش براى كسب ارزشها تلاش مى كند.
ولـى شـنـاخـت مـعيار ارزش , با تفاوت فرهنگها كاملا متفاوت است , و گاه ارزشهاى
كاذب جاى ارزشهاى راستين را مى گيرد.
گروهى ارزش واقعى خويش را در انتساب به قبيله معروف و معتبرى مى دانند.
مخصوصا در ميان اقوام جاهلى افتخار به انساب و قبائل , رايجترين افتخارموهوم بود,
تا آنجا كه هر قـبـيـلـه اى خود را ((قبيله برتر)) و هر نژادى خود را
((نژادوالاتر)) مى شمرد, كه متاسفانه هنوز رسوبات و بقاياى آن در اعماق روح بسيارى
ازافراد و اقوام وجود دارد.
گـروه ديـگـرى مـساله مال و ثروت و داشتن كاخ و قصر و خدم و حشم و امثال اين امور
را نشانه ارزش مى دانند.
و به همين ترتيب هر گروهى در مسيرى گام بر مى دارند و به ارزشى دل مى بندند و آن را
معيار مى شمرند.
اما از آنجا كه اين امور همه امورى است متزلزل و برون ذاتى و مادى وزودگذر, يك آئين
آسمانى هـمچون اسلام هرگز نمى تواند با آن موافقت كند, لذاخط بطلان روى همه آنها
كشيده , و ارزش واقعى انسان را در صفات ذاتى اومخصوصا تقوا و پرهيزكارى و تعهد و
پاكى او مى شمرد حتى براى موضوعات مهمى , همچون علم و دانش , اگر در مسير ايمان و
تقوا و ارزشهاى اخلاقى , قرارنگيرد اهميت قائل نيست .
در كتاب ((آداب النفوس )) طبرى آمده كه پيامبر(ص ) در سرزمين ((منى )) در حالى كه
بر شترى سـوار بود روبه سوى مردم كرد و فرمود: ((اى مردم بدانيد! خداى شما يكى است
و پدرتان يكى , نه عـرب بـر عـجـم بـرترى دارد و نه عجم بر عرب , نه سياهپوست بر
گندمگون و نه گندمگون بر سياهپوست , مگر به تقوا;Š آيا من دستورالهى را ابلاغ كردم
؟.
همه گفتند: آرى !.
فرمود: اين سخن را حاضران به غائبان برسانند))!.
2ـ حقيقت تقوا:.
از آيـات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه ((تقوا)) همان احساس مسؤوليت وتعهدى است
كه به دنبال رسوخ ايمان در قلب بر وجود انسان حاكم مى شود و او رااز ((فجور)) و
گناه باز مى دارد, به نيكى و پاكى و عدالت دعوت مى كند, اعمال آدمى را خالص و فكر و
نيت او را از آلودگيها مى شويد .
بعضى از بزرگان براى تقوا سه مرحله قائل شده اند:.
1ـ نگهدارى نفس از عذاب جاويدان از طريق تحصيل اعتقادات صحيح .
2ـ پرهيز از هرگونه گناه اعم از ترك واجب و فعل معصيت .
3ـ خـويـشتندارى در برابر آنچه قلب آدمى را به خود مشغول مى دارد و از حق منصرف مى
كند, و اين تقواى خواص بلكه خاص الخاص است .
آيـه ـ شان نزول : بسيارى از مفسران شان نزولى براى اين آيه و آيه بعد ذكركرده اند
كه خلاصه اش چنين است : جمعى از طايفه ((بنى اسد)) در يكى از سالهاى قحطى و خشكسالى
وارد مدينه شدند, و بـه امـيد گرفتن كمكى از پيامبر(ص )شهادتين بر زبان جارى كردند,
و به پيامبر(ص ) گفتند: ((طـوائف عـرب بر مركبها سوارشدند و با تو پيكار كردند, ولى
ما با زن و فرزندان نزد تو آمديم , و دست به جنگ نزديم )) و از اين طريق مى خواستند
بر پيامبر(ص ) منت بگذارند.
ايـن آيه و آيه بعد نازل شد ـو به آنها خاطرنشان كرد كه اسلام آنها ظاهرى است , و
ايمان در اعماق قلبشان نيست .
تفسير:.
فرق ((اسلام )) و ((ايمان )):.
در آيـه گذشته , سخن از معيار ارزش انسانها يعنى ((تقوا)) درميان بود, واز آنجاكه
((تقوا)) ثمره شـجـره ((ايـمـان )) اسـت , آن هـم ايـمانى كه در اعماق جان نفوذ
كند, دراينجا به بيان حقيقت ((ايـمـان )) پـرداخته , چنين مى گويد: ((عربهاى باديه
نشين گفتند:ايمان آورده ايم ! به آنها بگو: شـمـا ايـمان نياورده ايد ولى بگوئيد
اسلام آورده ايم , ولى هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است ))! (قالت الا عراب آمنا
قل لم تؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا ولما يدخل الا يمان فى قلوبكم ).
طبق اين آيه تفاوت ((اسلام )) و ((ايمان )) در اين است كه ((اسلام )) شكل ظاهرى
قانونى دارد, و هركس شهادتين را بر زبان جارى كند در سلك مسلمانان واردمى شود, و
احكام اسلام بر او جارى مى گردد.
ولى ايمان يك امر واقعى و باطنى است و جايگاه آن قلب آدمى است , نه زبان و ظاهر او.
ايـن هـمـان چيزى است كه در عبارت گويائى در بحث ((اسلام و ايمان )) آمده است ,
((فضيل بن يـسار)) مى گويد: از امام صادق (ع ) شنيدم فرمود: ((ايمان با اسلام شريك
است , اما اسلام با ايمان شـريـك نيست (و به تعبير ديگر هر مؤمنى مسلمان است ولى هر
مسلمانى مؤمن نيست ) ايمان آن اسـت كـه در دل ساكن شود, اما اسلام چيزى است كه
قوانين نكاح و ارث و حفظ خون بر طبق آن جارى مى شود)).
سپس در ادامه آيه مى افزايد: ((و اگر از خدا و رسولش اطاعت كنيد (ثواب اعمالتان را
بطور كامل مـى دهد) و چيزى از پاداش كارهاى شما را فروگذار نمى كند))(وان تطيعوا
اللّه ورسوله لا يلتكم من اعمالكم شيئا).
چرا كه ((خداوند آمرزنده مهربان است )) (ان اللّه غفور رحيم ).
جـمـله هاى اخير در حقيقت اشاره به يك اصل مسلم قرآنى است كه شرطقبولى اعمال
((ايمان )) اسـت , مـى گويد: اگر شما ايمان قلبى به خدا و پيامبر(ص )داشته باشيد
ـكه نشانه آن اطاعت از فـرمـان خدا و رسول اوست ـ اعمال شما ارزش مى يابد, و خداوند
حتى كوچكترين حسنات شما را مـى پـذيـرد, و پـاداش مى دهد, وحتى به بركت اين ايمان
گناهان شما را مى بخشد كه او غفور و رحيم است .
(آيـه )ـ و از آنـجا كه دست يافتن بر اين امر باطنى يعنى ايمان كار آسانى نيست
دراين آيه به ذكر نشانه هاى آن مى پردازد, نشانه هائى كه به خوبى مؤمن را از مسلم ,
وصادق را از كاذب , و آنها را كه عاشقانه دعوت پيامبر(ص ) را پذيرفته اند, از آنها
كه براى حفظ جان و يا رسيدن به مال دنيا اظهار ايمان مى كنند جدا مى سازد.
مى فرمايد: ((مؤمنان واقعى تنها كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده اند,
سپس هرگز شك و ريبى به خود راه نداده , و با اموال و جانهاى خود درراه خدا جهاد
كرده اند)) (انما المؤمنون الذين آمنوا باللّه ورسوله ثم لم يرتابواوجاهدوا
باموالهم وانفسهم فى سبيل اللّه ).
آرى ! نـخـستين نشانه ايمان عدم ترديد و دو دلى در مسير اسلام است , نشانه دوم جهاد
با اموال , و نشانه سوم كه از همه برتر است جهاد با انفس (جانها) است .
و لـذا در پايان آيه مى افزايد: ((چنين كسانى راستگويانند)) و روح ايمان دروجودشان
موج مى زند (اولئك هم الصادقون ).
ايـن مـعيار را كه قرآن براى شناخت ((مؤمنان راستين )) از ((دروغگويان متظاهربه
اسلام )) بيان كرده , معيارى است روشن و گويا براى هر عصر و زمان , براى جداسازى
مؤمنان واقعى از مدعيان دروغين , و براى نشان دادن ارزش ادعاى كسانى كه همه جا دم
از اسلام مى زنند و خود را طلبكار پيامبر(ص ) مى دانند ولى درعمل آنها كمترين نشانه
اى از ايمان و اسلام ديده نمى شود.
آيـه ـ شـان نـزول : جـمـعى از مفسران گفته اند كه : بعد از نزول آيات گذشته گروهى
از اعراب خـدمـت پيامبر(ص ) آمدند و سوگند ياد كردند كه در ادعاى ايمان صادقند, و
ظاهر و باطن آنها يـكى است , آيه نازل شد (و به آنها اخطار كرد كه نيازى به سوگند
ندارد خدا درون و برون همه را مى داند).
تفسير:.
منت نگذاريد كه مسلمان شده ايد!.
در آيـات گذشته نشانه هاى مؤمنان راستين بيان شده بود و چنانكه در شان نزول ذكر شد
جمعى از مـدعيان اصرار داشتند كه حقيقت ايمان در قلب آنها مستقراست , قرآن به آنها
و به تمام كسانى كـه هـمـانند آنها هستند اعلام مى كند كه نيازى به اصرار و سوگند
نيست , در مساله ((ايمان )) و ((كفر)) سر و كار شما با خدائى است كه ازهمه چيز
باخبر است .
مـخـصـوصـا با لحنى عتاب آميز در آيه مورد بحث مى گويد: به آنها ((بگو: آياخدا را
از ايمان خود باخبر مى سازيد؟ در حالى كه خداوند تمام آنچه را در آسمانهاو زمين است
مى داند)) (قل اتعلمون اللّه بدينكم واللّه يعلم ما فى السموات ومافى الا رض ).
و براى تاكيد بيشتر مى افزايد: ((و خداوند از همه چيز آگاه است )) (واللّه بكل شى
عليم ).
ذات مـقـدس او عـين علم است , و علمش عين ذات اوست , و به همين دليل علمش ازلى و
ابدى است .
(آيـه )ـ سـپـس بـه گـفـتـگـوى اعـراب باديه نشين باز مى گردد كه اسلام خود رابه رخ
پيامبر مـى كـشـيـدند, و مى گفتند: ما با تو از در تسليم آمديم در حالى كه بسيارى
از قبائل عرب از در جنگ آمدند.
قـرآن در پـاسـخ آنـها مى گويد: ((آنها بر تو منت مى نهند كه اسلام آورده
اند))!(يمنون عليك ان اسلموا).
به آنها ((بگو: اسلام خود را بر من منت نگذاريد)) (قل لا تمنوا على اسلا مكم ).
((بـلـكـه خداوند بر شما منت مى نهد كه شما را به سوى ايمان هدايت كرد اگر(در ادعاى
ايمان ) راستگو هستيد))! (بل اللّه يمن عليكم ان هديكم للا يمان ان كنتم صادقين ).
مـنت بر دو گونه است : اگر جنبه عملى داشته باشد (به معنى بخشش نعمت گرانقدر) ممدوح
است , و منت هاى الهى از اين قبيل است , ولى اگر جنبه لفظى داشته باشد, مانند منت
بسيارى از انسانها عملى است زشت و ناپسند.
((ايـمـان )) قـبـل از هـر چـيـز درك تـازه اى از عـالم هستى به انسان مى دهد,
حجابهاپرده هاى خـودخـواهـى و غـرور را كـنـار مـى زند, افق ديد انسان را مى گشايد,
و شكوه وعظمت بى مانند آفرينش را در نظر او مجسم مى كند.
اينجاست كه انسان بايد هر صبح و شام شكر نعمت ايمان را به جا آورد و بعد از هرنماز
و هر عبادت سر به سجده بگذارد, و خدا را بر اين همه توفيق سپاس گويد.
(آيـه )ـ در ايـن آيـه كه آخرين آيه سوره حجرات است باز هم آنچه را در آيه قبل آمده
تاكيد كرده , مـى فـرمايد: ((خداوند غيب آسمانها و زمين را مى داند, و نسبت به آنچه
انجام مى دهيد بيناست )) (ان اللّه يعلم غيب السموات والا رض واللّه بصيربما تعملون
).
اصـرار نـداشـتـه باشيد كه حتما مؤمن هستيد, و نيازى به سوگند نيست , او درزواياى
قلب شما حـضـور دارد, و از آنـچـه در آن مـى گـذرد كاملا باخبر است او از تمام
اسرار اعماق زمين و غيب آسمانها آگاه است , بنابراين چگونه ممكن است از درون دل شما
بى خبر باشد؟.
((پايان سوره حجرات )).
سوره ق [50].
اين سوره در ((مكه )) نازل شده , و داراى 45 آيه است .
محتواى سوره :.
مـحـور بـحثهاى اين سوره مساله ((معاد)) است و در مسائل مربوط به معادانگشت روى
امور زير مى گذارد.
1ـ انكار و تعجب كافران از مساله معاد (معاد جسمانى ).
2ـ اسـتـدلال بـر مساله معاد از طريق توجه به نظام آفرينش , و مخصوصااحياى زمينهاى
مرده به وسيله نزول باران .
3ـ استدلال بر مساله معاد از طريق توجه به خلقت نخستين .
4ـ اشاره به مساله ثبت اعمال و اقوال براى ((يوم الحساب )).
5ـ مسائل مربوط به مرگ و انتقال از اين جهان به سراى ديگر.
6ـ گوشه اى از حوادث روز قيامت و اوصاف بهشت و دوزخ .
7ـ اشاره به حوادث تكان دهنده پايان جهان .
در ايـن مـيـان اشاراتى كوتاه و مؤثر به وضع اقوام طغيانگر پيشين و سرنوشت دردناك و
شوم آنها ـمـانـنـد قوم فرعون , عاد, لوط, شعيب , و تبع ـ نيز دستوراتى براى توجه
به خدا و ذكر او به پيامبر اسلام (ص ) داده شده است و اشاره كوتاهى به عظمت قرآن در
آغاز و پايان سوره به چشم مى خورد.
فضيلت تلاوت سوره :.
از روايـات اسلامى استفاده مى شود كه پيامبر(ص ) اهميت فراوانى براى اين سوره قائل
بود, تا آنجا كه هر روز جمعه آن را در خطبه نماز جمعه قرائت مى فرمود.
و نـيـز در حـديثى از امام باقر(ع ) آمده است : ((كسى كه پيوسته در نمازهاى فريضه و
نافله سوره ((ق )) را بخواند خداوند روزى او را گسترده مى كند, و نامه اعمالش را به
دست راستش مى دهد, و حساب او را در قيامت آسان مى سازد)).
نـيـاز بـه يـادآورى ندارد كه اين همه افتخار و فضيلت تنها با خواندن الفاظحاصل نمى
شود, بلكه خـوانـدن الـفاظ سرآغازى است براى بيدارى انديشه ها و آن نيز وسيله اى
است براى عمل صالح و هماهنگى با محتواى سوره .
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
(آيـه )ـ در ايـنـجا بار ديگر در آغاز اين سوره به بعضى از ((حروف مقطعه ))
برخوردمى كنيم و آن حرف ((قاف )) (ق ) است .
چنانكه قبلا نيز گفته ايم يكى از تفسيرهاى قابل توجه ((حروف مقطعه )) اين است كه
((قرآن )) با آن هـمـه عـظـمت از مواد ساده اى همچون حروف ((الفبا)) تشكيل يافته ,
و اين نشان مى دهد كه ابـداع گـر و نـازل كـننده قرآن مجيد علم و قدرت بى پايان
داشته كه از چنين ابزار ساده اى چنان تركيب عالى آفريده است .
برخى از مفسران نيز ((ق )) را اشاره به بعضى از اسمااللّه مانند ((قادر)) و ((قيوم
))دانسته اند.
از جـمله امورى كه گواهى مى دهد ذكر اين حرف از حروف مقطعه براى بيان عظمت قرآن است
ايـن كـه بلافاصله بعد از آن مى فرمايد: ((سوگند به قرآن مجيد)) كه قيامت و رستاخيز
حق است (والقرآن المجيد).
((مـجـيد)) از ماده ((مجد)) به معنى ((شرافت گسترده )) است قرآن عظمت وشرافتى بى
پايان دارد ظاهرش زيبا, محتوايش عظيم , دستوراتش عالى , وبرنامه هايش آموزنده و
حيات بخش است .
(آيه )ـ سپس به بيان پاره اى از ايرادهاى بى اساس كفار و مشركان عرب پرداخته , از
ميان آنها به دو ايـراد اشـاره كـرده , نخست مى گويد: ((آنها تعجب كردند كه پيامبرى
انذارگر, از ميان خودشان آمـده , و كافران گفتند: اين چيز عجيبى است ))؟!(بل عجبوا
ان جاهم منذر منهم فقال الكافرون هذا شى عجيب ).
ايـن ايـرادى اسـت كـه قـرآن بـارهـا به آن و پاسخ آن اشاره كرده , و تكرار آن نشان
مى دهد كه از ايرادهاى اصلى كفار بوده كه همواره آن را تكرار مى كردند.
(آيـه )ـ بـعـد از ايـن ايراد به رسالت پيامبر(ص ) و اينكه چگونه از جنس بشراست ؟
ايراد ديگرى به مـحـتواى دعوت او داشتند و انگشت روى مساله اى مى گذاردند كه براى
آنها از هر نظر عجيب و غريب بود.
آنـهـا مـى گـفتند: ((آيا هنگامى كه مرديم و خاك شديم (دوباره به زندگى بازمى گرديم
) اين بازگشتى بعيد است ))! (اذا متنا وكنا ترابا ذلك رجع بعيد).
(آيـه )ـ تنها در اينجا نيست كه اين ايراد را به پيامبر اسلام (ص ) كردند,بارها
گفتند, و بارها پاسخ شنيدند و باز هم از روى لجاجت تكرار كردند.
به هرحال قرآن مجيد در اينجا از چند راه به آنها پاسخ مى گويد:.
نـخـسـت : به علم بى پايان خداوند اشاره كرده , مى فرمايد: ((ما مى دانيم آنچه
رازمين از بدن آنها مى كاهد و نزد ما كتابى است كه همه چيز در آن محفوظ است ))
(قدعلمنا ما تنقص الا رض منهم وعندنا كتاب حفيظ).
اگـر اشـكـال و ايـراد شـمـا به خاطر اين است كه استخوانهاى آدمى مى پوسد, وگوشت او
خاك مـى شـود, و جـز زمـيـن مـى گـردد و ذراتـى از آن نيز تبديل به بخار وگازهاى
پراكنده در هوا مى گردد, چه كسى مى تواند آنها را جمع آورى كند؟ و اصلاچه كسى از
آنها باخبر است ؟.
پـاسخش معلوم است : خداوندى كه علم او به تمام اشيااحاطه دارد تمام اين ذرات را مى
شناسد, و به هنگام لزوم همه را جمع آورى مى كند, همان گونه كه ذرات پراكنده آهن را
درميان تلى از غبار بـا يـك قطعه آهن ربا مى توان جمع آورى كرد,جمع آورى ذرات
پراكنده هر انسان براى خدا از اين هم آسانتر است .
و اگـر ايـراد آنـها اين است كه حساب اعمال انسان را چه كسى براى معاد ورستاخيز نگه
مى دارد پاسخش اين است كه همه اينها در لوح محفوظ ثبت است ,اصولا چيزى در اين عالم
گم نمى شود, حتى اعمال شما باقى مى ماند, هرچندتغيير شكل مى دهد.
(آيـه )ـ سپس به پاسخ ديگرى مى پردازد كه بيشتر جنبه روانى دارد,مى گويد: ((بلكه
آنها حق را هنگامى كه به سراغشان آمد تكذيب كردند)) (بل كذبوابالحق لما جاهم ).
يعنى ;Š آنها آگاهانه منكر حق شده اند, وگرنه گرد و غبارى بر چهره حق نيست ,و
چنانكه در آيات بعد مى آيد آنها صحنه معاد را با چشم خود مكرر در اين دنيامى بينند
و جاى شك و ترديد ندارد.
لذا در پايان آيه مى افزايد: ((از اين رو پيوسته در كار پراكنده خود متحيرند))(فهم
فى امر مريج ).
گاه پيامبر(ص ) را مجنون مى خوانند, گاه كاهن , و گاه شاعر.
گاه مى گويند: ((بشرى به او تعليم مى دهد))! و.
اين پراكنده گوئيها نشان مى دهد كه حق را دريافته اند, و به دنبال بهانه جوئى هستند
و لذا هرگز روى يك حرف نمى ايستند.
(آيه )ـ.
لحظه اى به آسمان بنگريد!.
قرآن همچنان بحث ((دلائل معاد)) را دنبال مى كند, گاه از طريق قدرت بى انتهاى حق و
گاه از وجود صحنه هاى معاد در همين دنيا كمك مى گيرد.
نـخـسـت توجه منكران را به آفرينش آسمانها جلب كرده , مى گويد: ((آيا به آسمان
بالاى سرشان نـگـاه نـكـردند كه چگونه ما آن را بنا كرده ايم (بى آنكه ستون وپايه
اى داشته باشد) و چگونه آن را (به وسيله ستارگان ) زينت بخشيده ايم , و هيچ شكاف و
شكستى در آن نيست ))! (افلم ينظروا الى السما فوقهم كيف بنيناهاوزيناها وما لها من
فروج ).
مـنظور از نگاه كردن در اينجا نگاهى توام با انديشه و تفكر است كه انسان را به قدرت
عظيم خالق اين آسمان پهناور و شگفتيهايش آشنا سازد.
(آيـه )ـ سـپس به عظمت آفرينش زمين پرداخته , مى افزايد: ((و زمين راگسترش داديم و
در آن كـوهـهـائى عـظـيـم و استوار افكنديم , و از هر نوع گياه بهجت انگيز در آن
رويانديم )) (والا رض مددناها والقينا فيها رواسى وانبتنا فيهامن كل زوج بهيج ).
آرى ! آفرينش زمين از يك سو, گسترش آن (بيرون آمدن از زير آب ) از سوى ديگر, پيدايش
كوهها كه ريشه هاى آن به هم پيوسته و همچون زرهى زمين را دربرابر فشارهاى درونى و
برونى و جزر و مـدهـاى حاصل از جاذبه ماه و خورشيدحفظ مى كند, از سوى سوم , و
پيدايش انواع گياهان با آن همه عجائب و زيبائيها ازسوى چهارم همگى دليل بر قدرت بى
پايان اوست .
(آيه )ـ در اين آيه نتيجه گيرى كرده , مى گويد: همه اينها را آفريديم ((تاوسيله
بينائى و يادآورى براى هر بنده توبه كارى باشد))! (تبصرة وذكرى لكل عبدمنيب ).
آرى ! كـسـى كه قدرت بر آفرينش آسمانها با آن همه عظمت و زيبائى , و زمين با اين
همه نعمت و جـمال و نظم و حساب دارد, چگونه نمى تواند مردگان را بارديگر لباس حيات
بپوشاند, و قيامتى برپا كند؟.
(آيه )ـ در اين آيه پايه استدلال ديگرى را مى نهد و مى گويد: ((و از آسمان آبى
پربركت نازل كرديم و به وسيله آن باغها و دانه هايى را كه درو مى كنند رويانديم
))(ونزلنا من السما ما مباركا فانبتنا به جنات وحب الحصيد).
(آيـه )ـ سپس مى افزايد: ((و (همچنين ) نخلهاى بلندقامت كه ميوه هاى متراكم دارند))
(والنخل باسقات لها طلع نضيد).
(آيه )ـ در پايان اين بخش مى گويد: ((همه اينها براى روزى بخشيدن به بندگان است , و
به وسيله بـاران زمـيـن مـرده را زنـده كـرديـم (آرى ) زنـده شـدن مـردگـان (و خروج
آنها از قبرها) نيز همين گونه است ))! (رزقا للعباد واحيينا به بلدة ميتا كذلك
الخروج ).
و به اين ترتيب ضمن يادآورى نعمتهاى عظيمش به بندگان , و تحريك حس شكرگزارى آنها در
مـسـير شناخت او, به آنها يادآور مى شود كه شما نمونه معاد راهمه سال در برابر
چشمان خود در همين جهان مى بينيد, زمينهاى مرده و خشك وخالى از هرگونه آثار زندگى
بر اثر نزول قطرات بـاران بـه حركت در مى آيند, و غوغاى رستاخيز را سر مى دهند, از
هر گوشه كه گياهى مى رويد ((وحده لا شريك له ))مى گويد!.
ايـن جنبش عظيم و حركت به سوى حيات و زندگى در عالم گياهان بيانگر اين واقعيت است
كه آفـريـدگـار عالم مى تواند موجودات مرده را بار ديگر حيات بخشدچرا كه ((وقوع ))
چيزى اقوى دليل بر ((امكان )) آن است .
(آيه )ـ.
تنها تو نيستى كه گرفتار دشمنى !.
قـرآن همچنان ادامه بحثهاى مربوط به معاد از دريچه هاى مختلف را دنبال مى كند, نخست
براى دلدارى پيامبر(ص ) مى فرمايد: فقط تو نيستى كه اين گروه كافرتو و محتواى دعوتت
را ـخصوصا دربـاره مـعادـ تكذيب كردند ((پيش از آنان قوم نوح و اصحاب الراس و قوم
ثمود (پيامبرانشان را) تكذيب كردند)) (كذبت قبلهم قوم نوح واصحاب الرس وثمود).
((قـوم ثـمـود)) هـمـان قوم صالح پيامبر بزرگ خداست , كه در سرزمين ((حجر)) درشما
حجاز زندگى داشتند, و در مورد ((اصحاب الرس )), بسيارى عقيده دارند كه آنها طائفه
اى بودند كه در سـرزمـيـن ((يـمـامـه )) مى زيستند و پيامبرى به نام ((حنظله
))داشتند كه او را تكذيب كردند و سرانجام در چاهش افكندند.
(آيه )ـ سپس مى افزايد: ((و هم چنين قوم عاد و فرعون و قوم لوط)) (وعادوفرعون
واخوان لوط).
مـنظور از برادران ((لوط)) همان قوم لوط است چرا كه قرآن از اين پيامبران بزرگ به
عنوان برادر ياد كرده است .