جالب اين كه بلافاصله بعد از بيان موهبت بزرگ ((علم )), سخن از ((شكر)) به ميان
آمده , تا روشن شود هر نعمتى را شكرى لازم است , و حقيقت شكر آن است كه از آن نعمت
در همان راهى كه براى آن آفريده شده است استفاده شود واين دوپيامبر بزرگ از نعمت
علمشان در نظام بخشيدن به يك حكومت الهى حداكثر بهره را گرفتند.
(آيـه )ـدر ايـن آيه نخست اشاره به ارث بردن سليمان از پدرش داوودكرده , مى گويد:
((سليمان وارث داوود شد)) (وورث سليمن داود) و همه مواهب اورا به ارث برد.
سـپـس قـرآن مـى افزايد: ((سليمان گفت : اى مردم ! به ما سخن گفتن پرندگان تعليم
شده )) (وقال يا ايها الناس علمنا منطق الطير).
((و از همه چيز به ما داده شده است , و اين فضيلت آشكارى است )) (واوتينامن كل شى
ان هذا لهو الفضل المبين ).
يعنى تمام وسائلى را كه از نظر معنوى و مادى براى تشكيل اين حكومت الهى لازم است به
ما داده شده است .
(آيه )ـ سليمان در وادى مورچگان !.
از آيـات ايـن سـوره , و هـمـچنين از آيات سوره سبا به خوبى استفاده مى شود كه
داستان حكومت حضرت سليمان جنبه عادى نداشت , بلكه توام با خارق عادات ومعجزات
مختلفى بود.
در حـقـيقت خداوند قدرت خود را در ظاهر ساختن اين حكومت عظيم وقوايى كه مسخر آن بود
نشان داد.
نـخـسـت مـى گـويـد: ((لشكريان سليمان از جن و انس و پرندگان نزد او جمع شدند))
(وحشر لسليمن جنوده من الجن والا نس والطير).
آنقدر زياد بودند كه ((بايد توقف مى كردند تا به هم ملحق شوند)) (فهم يوزعون ).
(آيـه )ـبـه هـر حـال , سليمان با اين لشكر عظيم حركت كرد ((تا به سرزمين مورچگان
رسيدند)) (حتى اذا اتوا على واد النمل ).
در ايـنـجـا ((مـورچه اى (از مورچگان , همنوعان خود را مخاطب ساخت و)گفت : اى
مورچگان ! داخـل لانه هاى خود شويد تا سليمان و لشكريانش شما راپايمال نكنند در
حالى كه نمى فهمند))! (قالت نملة يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمن
وجنوده وهم لا يشعرون ).
(آيه )ـ((سليمان از شنيدن اين سخن مورچه تبسم كرد و خنديد)) (فتبسم ضاحكا من
قولها).
در اينجا سليمان رو به درگاه خدا كرد و چند تقاضا نمود.
نـخـست اين كه : ((عرضه داشت : پروردگارا! راه و رسم شكر نعمتهايى را كه برمن و پدر
و مادرم ارزانـى داشـتـه اى بـه من الهام فرما)) (وقال رب اوزعنى ان اشكرنعمتك التى
انعمت على وعلى والدى ).
تـا بـتـوانم با بسيج همه نيروهايم اين همه نعمتهاى عظيم را در راهى كه توفرمان
داده اى و مايه خشنودى توست به كار گيرم و از مسير حق منحرف نگردم .
ديگر اين كه مرا موفق دار ((تا عمل صالحى به جاى آورم كه تو از آن خشنودمى شوى ))
(وان اعمل صالحا ترضيه ).
و بـالاخـره سـومـيـن تـقـاضايش اين بود كه عرضه داشت : پروردگارا! ((مرا به رحمتت
در زمره بندگان صالحت داخل گردان )) (وادخلنى برحمتك فى عبادك الصالحين ).
يـعنى هدف نهايى به دست آوردن قدرت , انجام عمل صالح است و عمل صالح نيز مقدمه اى
است براى جلب خشنودى و رضاى خدا كه هدف نهايى است .
(آيه )ـ داستان هدهد و ملكه سبا:.
در اينجا به فراز ديگرى از زندگى شگفت انگيز سليمان اشاره كرده , و ماجراى هدهد و
ملكه سبا را بازگو مى كند.
نخست مى گويد: ((سليمان در جستجوى آن پرنده [ هدهد] برآمد))(وتفقد الطير).
اين تعبير به وضوح بيانگر اين حقيقت است كه او به دقت مراقب وضع كشور و اوضاع حكومت
خود بود و حتى غيبت يك مرغ از چشم او پنهان نمى ماند!.
بـدون شـك مـنـظور از پرنده در اينجا همان هدهد است , چنانكه در ادامه سخن , قرآن
مى افزايد, سليمان ((گفت : مرا چه شده است كه هدهد را نمى بينم ))(فقال مالى لا ارى
الهدهد).
((يا اين كه او از غائبان است )) (ام كان من الغائبين ).
يعنى آيا او بدون عذر موجهى حضور ندارد و يا با عذر موجهى غيبت كرده است ؟.
(آيـه )ـ((سـلـيـمـان )) بـراى ايـن كه حكم غيابى نكرده باشد, و در ضمن غيبت هدهد
روى بقيه پرندگان ـتا چه رسد به انسانهايى كه پستهاى حساسى بر عهده داشتندـ اثر
نگذارد افزود: ((من او را قطعا كيفر شديدى خواهم داد))! (لا عذبنه عذاباشديدا).
((و يا او را ذبح مى كنم ))! (او لا اذبحنه ).
((يا (براى غيبتش ) بايد دليل روشنى به من ارائه دهد)) (اولياتينى بسلطان مبين ).
در حـقيقت سليمان (ع ) تهديد لازم را در صورت ثبوت تخلف نمود, ضمنانشان داد كه او
حتى در برابر پرنده ضعيفى تسليم دليل و منطق است و هرگز تكيه برقدرت و توانائيش نمى
كند.
(آيه )ـ((چندان درنگ نكرد)) كه هدهد آمد (فمكث غير بعيد).
بـازگشت و با صراحت به سليمان چنين ((گفت : من بر چيزى آگاهى يافتم كه تو بر آن
آگاهى نـدارى , من از سرزمين سبا يك خبر قطعى (و دست اول ) براى توآورده ام ))؟
(فقال احطت بمالم تحط به وجئتك من سبا بنبا يقين ).
(آيـه )ـهدهد در شرح ماجرا چنين گفت : ((من (به سرزمين سبا رفته بودم )زنى را در
آنجا يافتم كـه بـر آنـها حكومت مى كند, و همه چيز را در اختيار داردمخصوصا تخت
عظيمى داشت ))! (انى وجدت امراة تملكهم واوتيت من كل شى ولها عرش عظيم ).
((هـدهـد)) بـا ايـن سه جمله تقريبا تمام مشخصات كشور سبا و طرز حكومت آن را براى
سليمان بازگو كرد.
(آيه )ـسليمان از شنيدن اين سخن در فكر فرو رفت ولى هدهد به اومجال نداد و مطلب
ديگرى بر آن افـزود گـفـت : مـساله عجيب و ناراحت كننده اى كه من در آنجا ديدم اين
بود كه : ((مشاهده كـردم آن زن و قوم و ملتش در برابرخورشيد ـنه در برابر اللّه ـ
سجده مى كنند))! (وجدتها وقومها يسجدون للشمس من دون اللّه ).
((و شـيطان (بر آنها تسلط يافته و) اعمالشان را در نظرشان زينت داده )) وافتخار مى
كنند كه در برابر آفتاب سجده مى نمايند! (وزين لهم الشيطان اعمالهم ).
و به اين ترتيب ((شيطان آنها را از راه حق باز داشته )) (فصدهم عن السبيل ).
آنـهـا چـنـان در بـت پرستى فرو رفته اند كه من باور نمى كنم به آسانى از اين راه
برگردند ((آنها هدايت نخواهند شد)) (فهم لا يهتدون ).
(آيـه )ـسپس افزود: ((آنها چرا براى خداوندى سجده نمى كنند كه آنچه درآسمانها و
زمين پنهان اسـت خارج مى كند, و آنچه را مخفى مى داريد و آنچه راآشكار مى سازيد مى
داند)) (الا يسجدوا للّه الذى يخرج الخب فى السموات ويعلم ما تخفون وما تعلنون ).
يعنى چرا براى خداوندى سجده نمى كنند كه غيب آسمان و زمين و اسرارنهفته آن را مى
داند.
(آيـه )ـو سرانجام سخن خود را چنين پايان مى دهد: ((همان خداوندى كه معبودى جز او
نيست و پروردگار و صاحب عرش عظيم است )) (اللّه لا اله الا هو رب العرش العظيم ).
و بـه ايـن تـرتـيب روى ((توحيد عبادت )) و ((توحيد ربوبيت )) پروردگار, و نفى
هرگونه شرك تاكيد كرده و سخن خود را به پايان مى برد.
(آيـه )ـسليمان با دقت به سخنان هدهد گوش فرا داد, و در فكر فرو رفت ,سپس چنين
((گفت : مـا تـحـقـيـق بـه عمل مى آوريم ببينيم تو راست گفتى يا ازدروغگويان هستى
))؟! (قال سننظر اصدقت ام كنت من الكاذبين ).
سـليمان نه هدهد را متهم ساخت و محكوم كرد, و نه سخن او را بى دليل تصديق نمود,
بلكه آن را پايه تحقيق قرار داد.
(آيـه )ـبه هر حال سليمان نامه اى بسيار كوتاه و پرمحتوا نوشت و به هدهد داد و گفت
: ((اين نامه مرا ببر و بر آنان بيفكن , سپس بر گرد (و در گوشه اى توقف كن ) ببين
آنها چه عكس العملى نشان مى دهند))؟ (اذهب بكتابى هذا فالقه اليهم ثم تول عنهم
فانظر ماذا يرجعون ).
(آيـه )ـمـلـكه سبا نامه را گشود و از مضمون آن آگاهى يافت و چون قبلااسم و آوازه
سليمان را شـنيده بود و محتواى نامه نشان مى داد كه سليمان تصميم شديدى درباره
سرزمين سبا گرفته , سـخـت در فـكـر فرو رفت , و چون در مسائل مهم مملكتى با
اطرافيانش به شور مى نشست از آنها دعـوت كـرد, رو به سوى آنها نموده ((گفت : اى
اشراف و بزرگان ! نامه ارزشمندى به سوى من افكنده شده است ))! (قالت يا ايها الملؤا
انى القى الى كتاب كريم ).
(آيـه )ـسـپس ملكه سبا به ذكر مضمون نامه پرداخت و گفت : ((اين نامه ازسوى سليمان
است و مـحـتـوايـش چنين است : به نام خداوند بخشنده مهربان )) (انه من سليمن وانه
بسم اللّه الرحمن الرحيم ).
(آيه )ـتوصيه ام به شما ((اين است برترى جويى در برابر من نكنيد, و به سوى من آييد
و تسليم حق شويد)) (الا تعلوا على واتونى مسلمين ).
آنچه در دو آيه فوق آمده , الگويى است براى طرز نامه نگارى كه با نام خداوند رحمان
و رحيم شروع شود و با دو جمله حساب شده جان سخن بيان گردد.
(آيـه )ـبـعـد از ذكـر مـحـتـواى نامه سليمان , براى سران ملت خود رو به سوى آنها
كرده , چنين ((گـفت : اى اشراف و صاحب نظران ! راى خود را در اين كار مهم براى من
ابراز داريد كه من هيچ كار مهمى را بى حضور شما و بدون نظر شما انجام نداده ام ))!
(قالت يا ايها الملؤا افتونى فى امرى ما كنت قاطعة امرا حتى تشهدون ).
(آيـه )ـ((اشـراف قوم )) در پاسخ او چنين ((گفتند: ما داراى نيروى كافى وقدرت جنگى
فراوان هـسـتـيم , ولى تصميم نهايى با توست , ببين چه دستورمى دهى )) (قالوا نحن
اولوا قوة واولوا باس شديد والا مر اليك فانظرى ماذاتامرين ).
بـه ايـن تـرتـيب هم تسليم خود را در برابر دستورات او نشان دادند, و هم تمايل خود
را به تكيه بر قدرت و حضور در ميدان جنگ !.
(آيـه )ـمـلكه هنگامى كه تمايل آنها را به جنگ مشاهده كرد, در حالى كه خود باطنا
تمايل به اين كار نداشت براى فرو نشاندن اين عطش , و هم براى اين كه حساب شده با
اين جريان برخورد, كند, چـنـيـن ((گـفـت : پـادشـاهـان هـنـگـامـى كه واردمنطقه
آبادى شوند آن را به فساد و ويرانى مى كشانند))! (قالت ان الملوك اذا دخلواقرية
افسدوها).
((و عزيزان اهل آن را به ذلت مى نشانند)) (وجعلوا اعزة اهلها اذلة ).
سپس براى تاكيد بيشتر گفت : ((آرى اين چنين مى كنند)) (وكذلك يفعلون ).
در حـقـيقت ملكه سبا كه خود پادشاهى بود, شاهان را خوب شناخته بود كه برنامه آنها
در دو چيز خـلاصـه مـى شـود: ((فـسـاد و ويرانگرى )) و ((ذليل ساختن عزيزان )), چرا
كه آنها به منافع خود مى انديشند, نه به منافع ملتها و آبادى وسربلندى آنها و هميشه
اين دو بر ضد يكديگرند.
(آيـه )ـسـپـس مـلـكه افزود: ما بايد قبل از هر كار سليمان و اطرافيان او
رابيازماييم و ببينيم به راسـتـى چـه كـاره انـد؟ سـلـيـمان پادشاه است يا پيامبر؟
ويرانگراست يا مصلح ؟ ملتها را به ذلت مى كشانند يا عزت ؟ و براى اين كار بايد از
هديه استفاده كرد, لذا ((من هديه قابل ملاحظه اى براى آنـهـا مـى فـرسـتم تا ببينم
فرستادگان من چه واكنشى را از ناحيه آنها براى ما مى آورند)) (وانى مرسلة اليهم
بهدية فناظرة بم يرجع المرسلون ).
پـادشـاهـان علاقه شديدى به ((هدايا)) دارند, و نقطه ضعف و زبونى آنها نيزهمين جاست
, آنها را مـى توان با هداياى گرانبها تسليم كرد, اگر ديديم سليمان با اين هدايا
تسليم شد, معلوم مى شود ((شـاه )) اسـت ! در بـرابر او مى ايستيم , وگرنه
پيامبرخداست در اين صورت بايد عاقلانه برخورد كرد.
(آيه )ـ مرا با مال نفريبيد!.
فـرسـتادگان ملكه سبا با كاروان هدايا, سرزمين يمن را پشت سر گذاشتند و به سوى شام
و مقر سليمان حركت كردند, به گمان اين كه سليمان از مشاهده منظره اين هدايا خوشحال
مى شود, و بـه آنها شادباش مى گويد, اما ((هنگامى كه (فرستاده ملكه سبا) نزد سليمان
آمد (سليمان نه تنها از آنـهـا استقبال نكرد بلكه ) گفت :مى خواهيد مرا با مال كمك
كنيد (و فريب دهيد) آنچه خدا به مـن داده بـهتر است ازآنچه به شما داده است ))
(فلما جا سليمن قال اتمدونن بمال فما آتانى اللّه خير مماآتيكم ).
مال چه ارزشى در برابر مقام نبوت و علم و دانش و هدايت و تقوا دارد؟.
((بلكه شما هستيد كه به هداياى خود خوشحال مى شويد)) (بل انتم بهديتكم تفرحون ).
و بـه اين ترتيب سليمان , معيارهاى ارزش را در نظر آنها تحقير كرد و روشن ساخت كه
معيارهاى ديگرى براى ارزش در كار است .
(آيـه )ـسـپـس بـراى ايـن كـه قـاطعيت خود را در مساله ((حق و باطل )) نشان دهد به
فرستاده مخصوص ملكه سبا چنين گفت : ((به سوى آنان باز گرد (و اين هدايارا نيز با
خود ببر اما بدان ) ما بـه زودى بـا لـشكرهايى به سراغ آنها خواهيم آمد كه توانايى
مقابله با آن را نداشته باشند)) (ارجع اليهم فلناتينهم بجنود لا قبل لهم بها).
((و مـا آنـها را از آن سرزمين آباد با ذلت خارج مى كنيم در حالى كه كوچك وحقير
خواهند بود)) (ولنخرجنهم منها اذلة وهم صاغرون ).
چرا كه در برابر آيين حق , تسليم نشدند و از در مكر و فريب وارد گشتند.
(آيه )ـ در يك چشم بر هم زدن تخت او حاضر است !.
سـرانـجام فرستادگان ملكه سبا هدايا و بساط خود را برچيدند و به سوى كشورشان
بازگشتند و مـاجـرا را بـراى ملكه و اطرافيانش شرح دادند, و بيان داشتندكه او به
راستى فرستاده خداست و حكومتش نيز يك حكومت الهى است .
لذا ملكه سبا با عده اى از اشراف قومش تصميم گرفتند به سوى سليمان بيايند و شخصا
اين مساله مهم را بررسى كنند تا معلوم شود سليمان چه آيينى دارد؟.
اين خبر از هر طريقى كه بود به سليمان رسيد, و تصميم گرفت قدرت نمايى شگرفى كند تا
آنها را بيش از پيش به واقعيت اعجاز خود آشنا, و در مقابل دعوتش تسليم سازد.
لـذا سليمان رو به اطرافيان خود كرد و ((گفت : اى گروه بزرگان ! كداميك از
شماتوانايى دارد تخت او را پيش از آن كه خودشان نزد من بيايند و تسليم شوند براى من
بياورد)) (قال يا ايها الملؤا ايكم ياتينى بعرشها قبل ان ياتونى مسلمين ).
(آيه )ـدر اينجا دو نفر اعلام آمادگى كردند كه يكى از آنها عجيب وديگرى عجيبتر بود.
نخست ((عفريتى از جن رو به سوى سليمان كرد و گفت : من تخت او را پيش از آن كه (مجلس
تو پايان گيرد و) از جاى برخيزى نزد تو مى آورم )) (قال عفريت من الجن انا آتيك به
قبل ان تقوم من مقامك ).
مـن ايـن كار را با زحمت انجام نمى دهم و در اين امانت گران قيمت نيز خيانتى نمى
كنم , چرا كه ((من نسبت به آن توانا و امينم ))! (وانى عليه لقوى امين ).
(آيـه )ـدومـين نفر مرد صالحى بود كه آگاهى قابل ملاحظه اى از ((كتاب الهى )) داشت
, چنانكه قرآن در حق او مى گويد: ((كسى كه علم و دانشى از كتاب داشت گفت : من تخت
او را قبل از آن كه چشم بر هم زنى نزد تو خواهم آورد))! (قال الذى عنده علم من
الكتاب انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك ).
ايـن شخص يكى از نزديكان با ايمان , و دوستان خاص سليمان بوده است , وغالبا در
تواريخ نام او را ((آصف بن برخيا)) نوشته اند, و مى گويند وزير سليمان وخواهرزاده
او بوده است .
و اما درباره ((علم كتاب )) بسيارى از مفسران و غير آنها گفته اند اين مرد باايمان
از ((اسم اعظم الهى )) باخبر بود يعنى آن نام الهى را در درون جان خود پياده كرده
بود و آن چنان از نظر آگاهى و اخلاق و تقوا و ايمان تكامل يافته بود كه خودمظهرى از
آن اسم گشته بود, اين تكامل معنوى و روحـانـى كـه پـرتـوى از آن اسم اعظم الهى است
قدرت بر چنين خارق عاداتى را در انسان ايجاد مى كند.
و هـنگامى كه سليمان با اين امر موافقت كرد او با استفاده از نيروى معنوى خود تخت
ملكه سبا را در يـك ((طـرفـة العين )) نزد او حاضر كرد: ((پس هنگامى كه سليمان آن
را نزد خود مستقر ديد (زبـان بـه شكر پروردگار گشود و) گفت : اين ازفضل پروردگار من
است , تا مرا بيازمايد كه آيا شـكر نعمت او را به جا مى آورم ياكفران مى كنم ))؟!
(فلما راه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربى ليبلونى اشكر ام اكفر).
سپس افزود: ((و هر كس شكر كند به سود خويش شكر كرده , و هر كسى كفران كند پروردگار
من غنى و كريم است )) (ومن شكر فانما يشكر لنفسه ومن كفرفان ربى غنى كريم ).
تفاوت ((علم من الكتاب )) و ((علم الكتاب )):.
در حـديثى از پيامبر(ص ) چنين آمده است كه ((ابوسعيد خدرى )) مى گويد: من از معنى
((الذى عـنده علم من الكتاب )) از محضرش سؤال كردم فرمود: ((او وصى برادرم سليمان
بن داوود بود)) عرض كردم : ((ومن عنده علم الكتاب )) (رعد/43) از چه كسى سخن مى
گويد.
فرمود: ((ذاك اخى على بن ابي طالب ;Š او برادرم على بن ابي طالب است ))!.
توجه به تفاوت ((علم من الكتاب )) كه علم جزئى را مى گويد, و ((علم الكتاب ))كه
((علم كلى )) را بيان مى كند روشن مى سازد كه ميان ((آصف )) و ((على ))(ع ) چه
اندازه تفاوت بوده است ؟!.
(آيه )ـ نور ايمان در دل ملكه سبا:.
سـلـيـمـان براى اين كه ميزان عقل و درايت ملكه سبا را بيازمايد, و نيز زمينه اى
براى ايمان او به خـداونـد فـراهـم سازد, دستور داد تخت او را كه حاضر ساخته
بودنددگرگون و ناشناس سازند ((گـفـت : تـخـت او را برايش ناشناس سازيد ببينيم آيا
هدايت مى شود يا از كسانى خواهد بود كه هدايت نمى يابند)) و آيا تخت خود را مى
شناسديا نمى شناسد؟ (قال نكروا لها عرشها ننظر اتهتدى ام تكون من الذين لا يهتدون
).
(آيه )ـبه هر حال ((هنگامى كه ملكه سبا وارد شد, (به او) گفته شد: آياتخت تو اين
گونه است ))؟ (فلما جات قيل اهكذا عرشك ).
((ملكه سبا)) زيركانه ترين و حساب شده ترين جوابها را داد و ((گفت : گويا خودآن تخت
است ))! (قالت كانه هو).
و بلافاصله افزود: ((و ما پيش از اين هم آگاه بوديم و اسلام آورده بوديم
))!(واوتينا العلم من قبلها وكنا مسلمين ).
يعنى , اگر منظور سليمان از اين مقدمه چينى ها اين است كه ما به اعجاز او پى ببريم
ما پيش از اين با نشانه هاى ديگر از حقانيت او آگاه شده بوديم و حتى قبل ازديدن اين
خارق عادت عجيب ايمان آورده بوديم .
(آيـه )ـو بـه ايـن ترتيب سليمان ((او را از آنچه غير از خدا مى پرستيدبازداشت ))
(وصدها ما كانت تعبد من دون اللّه ).
هرچند ((او قبل از آن از قوم كافر بود)) (انها كانت من قوم كافرين ).
(آيه )ـدر اين آيه صحنه ديگرى از اين ماجرا بازگو مى شود, و آن ماجراى داخل شدن
ملكه سبا در قصر مخصوص سليمان است .
سليمان دستور داده بود, صحن يكى از قصرها را از بلور بسازند و در زير آن ,آب جارى
قرار دهند.
هـنـگـامـى كـه ملكه سبا به آنجا رسيد ((به او گفته شد: داخل حياط قصر شو))(قيل لها
ادخلى الصرح ).
((پـس هـنـگـامى كه ملكه آن صحنه را ديد, گمان كرد نهر آبى است و ساق پاهاى خود را
برهنه كـرد)) تـا از آن آب بـگـذرد در حـالـى كـه سخت در تعجب فرو رفته بود كه نهر
آب در اينجا چه مى كند؟ (فلما راته حسبته لجة وكشفت عن ساقيها).
اما سليمان به او ((گفت : كه حياط قصر از بلور صاف ساخته شده )) اين آب نيست كه
بخواهد پا را برهنه كند و از آن بگذرد (قال انه صرح ممرد من قوارير).
در اينجا سؤال مهمى پيش مى آيد و آن اين كه : سليمان كه يك پيامبربزرگ الهى بود چرا
چنين دم و دسـتگاه تجملاتى فوق العاده اى داشته باشد؟ درست است كه او سلطان بود و
حكمروا, ولى مگر نمى شد بساطى ساده همچون سايرپيامبران داشته باشد؟.
امـا چـه مـانعى دارد كه سليمان براى تسليم كردن ملكه سبا كه تمام قدرت وعظمت خود
را در تـخـت و تـاج زيبا و كاخ با شكوه و تشكيلات پرزرق و برق مى دانست صحنه اى به
او نشان دهد كه تـمـام دسـتگاه تجملاتيش در نظر او حقير وكوچك شود, و اين نقطه عطفى
در زندگى او براى تجديد نظر در ميزان ارزشها ومعيار شخصيت گردد؟!.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر ايـن هـزيـنه در برابر امنيت و آرامش يك منطقه وسيع و پذيرش
دين حق , و جلوگيرى از هزينه فوق العاده جنگ , مطلب مهمى نبود.
و لـذا هـنـگامى كه ملكه سبا, اين صحنه را ديد چنين ((گفت : پروردگارا! من برخويشتن
ستم كردم ))! (قالت رب انى ظلمت نفسى ).
((و بـا سـلـيـمان در پيشگاه اللّه , پروردگار عاليمان , اسلام آوردم )) (واسلمت مع
سليمن للّه رب العالمين ).
خداوندا! من همراه رهبرم سليمان به درگاه تو آمدم , از گذشته پشيمانم و سرتسليم به
آستانت مى سايم .
(آيه )ـ صالح در برابر قوم ثمود:.
بـعـد از ذكـر قسمتى از سرگذشت ((موسى )) و ((داوود)) و ((سليمان )) ـدر آياتى كه
گذشت ـ چـهـارمـيـن پـيـامـبرى كه بخشى از زندگى او و قومش در اين سوره مطرح مى
گردد حضرت ((صالح )) و قوم ثمود است .
نخست مى فرمايد: ((و ما به سوى ثمود, برادرشان صالح را فرستاديم كه خداى يگانه را
بپرستيد)) (ولقد ارسلنا الى ثمود اخاهم صالحا ان اعبدوا اللّه ).
تـعـبـيـر بـه ((اخـاهم )) (برادرشان ) كه در داستان بسيارى از انبيا آمده اشاره به
نهايت محبت و دلسوزى آنان نسبت به اقوامشان مى باشد.
بـه هـر حـال تمام رسالت و دعوت اين پيامبر بزرگ در جمله ((ان اعبدوا اللّه ))خلاصه
شده است , آرى بندگى خدا, كه عصاره همه تعليمات فرستادگان پروردگار است .
سـپـس مـى افـزايـد ((آنـها در برابر دعوت صالح به دو گروه مختلف تقسيم شدندو به
مخاصمه برخاستند)) مؤمنان از يك سو و منكران لجوج از سوى ديگر (فاذاهم فريقان
يختصمون ).
(آيـه )ـصالح براى بيدار ساختن آنها به انذارشان پرداخت و از عذابهاى دردناك الهى
آنها را برحذر داشـت , امـا آنها نه تنها پند نگرفتند و بيدار نشدند, بلكه همين
مطلب را مستمسكى براى لجاجت خويش ساخته و با اصرار از او خواستندكه اگر راست مى
گويى چرا مجازات الهى دامان ما را فرو نمى گيرد ـ اين مطلب درآيه 77 سوره اعراف
صريحا آمده است .
ولى صالح به آنها ((گفت : اى قوم من ! چرا پيش از تلاش و كوشش براى جلب نيكيها,
براى عذاب و بديها عجله داريد))؟ (قال يا قوم لم تستعجلون بالسيئة قبل الحسنة ).
چـرا تـمـام فـكـر خـود را روى فـرارسيدن عذاب الهى متمركز مى كنيد, اگرعذاب الهى
شما را فـروگيرد, به حياتتان خاتمه مى دهد و مجالى براى ايمان باقى نخواهد ماند,
بياييد صدق گفتار مـرا در بركات و رحمت الهى كه در سايه ايمان به شما نويد مى دهد
بيازماييد ((چرا از پيشگاه خدا تـقاضاى آمرزش گناهان خويش نمى كنيد تا مشمول رحمت
او واقع شويد)) (لولا تستغفرون اللّه لعلكم ترحمون ).
(آيه )ـبه هر حال اين قوم سركش به جاى اين كه اندرز دلسوزانه اين پيامبر بزرگ را به
گوش جان بـشـنـونـد و بـه كـار بـنـدند با يك سلسله سخنان واهى ونتيجه گيريهاى بى
پايه به مبارزه با او بـرخـاسـتـنـد, از جـمله اين كه ((گفتند: ما هم خودت و هم
كسانى را كه با تو هستند به فال بد گرفته ايم )) (قالوا اطـيرنا بك وبمن معك ).
گـويـا آن سـال خـشـكـسالى و كمبود محصول و مواد غذايى بود, آنها گفتند: اين
گرفتاريها و مشكلات ما همه از قدوم ناميمون تو و ياران توست .
اما او در پاسخ ((گفت : فال بد (و بخت و طالع شما) در نزد خداست )) (قال طائركم
عنداللّه ).
اوسـت كه شما را به خاطر اعمالتان گرفتار اين مصائب ساخته و اعمال شماست كه در
پيشگاه او چنين مجازاتى را سبب شده .
ايـن در حـقـيـقت يك آزمايش بزرگ الهى براى شماست ((آرى شما گروهى هستيد كه آزمايش
مى شويد)) (بل انتم قوم تفتنون ).
ايـنـها آزمايشهاى الهى است , تا كسانى كه شايستگى و قابليت دارند, ازخواب غفلت
بيدار شوند, و خود را اصلاح كنند.
(آيه )ـ توطئه نه گروهك مفسد در وادى القرى :.
.
در ايـنجا بخش ديگرى از داستان صالح و قومش را مى خوانيم كه بخش گذشته را تكميل
كرده و پـايـان مى دهد, و آن مربوط به توطئه قتل صالح از ناحيه نه گروهك كافر و
منافق و خنثى شدن توطئه آنهاست .
مى گويد: ((در آن شهر (وادى القرى ) نه گروهك بودند كه (هميشه ) فساد درزمين مى
كردند و اصلاح نمى كردند)) (وكان فى المدينة تسعة رهط يفسدون فى الا رض ولا يصلحون
).
(آيـه )ـمسلما با ظهور صالح و آيين پاك و مصلح او, عرصه بر اين گروهكها تنگ شد,
اينجا بود كه طـبـق ايـن آيـه ((گـفـتند: بياييد قسم ياد كنيد به خدا كه بر او [
صالح ] و خانواده اش شبيخون مى زنيم (و آنها را به قتل مى رسانيم ) سپس به ولى دم
او مى گوييم : ما هرگز از هلاكت خانواده او خـبر نداشتيم و در اين گفتار خودصادق
هستيم ))! (قالوا تقاسموا باللّه لنبـيتـنه واهله ثم لنقولن لوليه ما شهدنامهلك
اهله وانا لصادقون ).
(آيـه )ـهـنـگـامـى كه آنها در گوشه اى از كوه بر سر راه صالح به معبدش كمين كرده
بودند كوه ريـزش كـرد و صـخره عظيمى از بالاى كوه سرازير شد و آنها را درلحظه اى
كوتاه در هم كوبيد و نابود كرد!.
لذا قرآن مى گويد: ((آنها نقشه مهمى كشيدند و ما هم نقشه مهمى كشيديم , در حالى كه
آنها خبر نداشتند))! (ومكروا مكرا ومكرنا مكرا وهم لا يشعرون ).
(آيـه )ـسـپس مى افزايد: ((پس بنگر كه عاقبت توطئه و مكر آنها چگونه بودكه ما همه
آنها و تمام قـوم و طـرفـداران آنـهـا را نـابود كرديم ))؟! (فانظر كيف كان عاقبة
مكرهم انا دمرناهم وقومهم اجمعين ).
(آيـه )ـسـپـس قـرآن در مـورد چگونگى هلاكت و سرانجام آنها چنين مى گويد: ((پس ببين
اين خانه هاى آنهاست كه به خاطر ظلم و ستمشان (ساقط شده و) خالى مانده ))! (فتلك
بيوتهم خاوية بما ظلموا).
آرى ! آتش ظلم و ستم در آنها افتاد و همه را سوزاند و ويران كرد.
((در ايـن مـاجرا درس عبرت و نشانه روشنى است (از پايان كار ظالمان وقدرت پروردگار)
براى كسانى كه مى دانند)) (ان فى ذلك لا ية لقوم يعلمون ).
(آيه )ـاما در اين ميان خشك و تر با هم نسوختند و بى گناه به آتش گنهكارنسوخت ((ما
كسانى را كـه ايمان آورده , و تقوا پيشه كرده بودند نجات داديم )) و آنهاهرگز به
سرنوشت شوم بدكاران گرفتار نشدند)) (وانجينا الذين آمنوا وكانوا يتقون ).
(آيه )ـ انحراف قوم لوط:.
پـنـجمين پيامبرى كه در اين سوره به زندگى او اشاره شده است , پيامبر بزرگ خدا حضرت
لوط است .
نـخـسـت مـى گويد: ((و لوط را به يادآور هنگامى كه به قومش گفت : آيا شما به سراغ
كار بسيار زشـت و قـبـيـح مى رويد در حالى كه (زشتى و نتايج شوم آن را)مى بينيد))
(ولوطا اذ قال لقومه اتاتون الفاحشة وانتم تبصرون ).
منظور از ((فاحشه )) در اينجا همجنس گرايى و عمل ننگين ((لواط)) است .
(آيـه )ـسـپـس مـى افزايد: ((آيا شما به جاى زنان به سراغ مردان از روى شهوت مى
رويد)) (ائنكم لتاتون الرجال شهوة من دون النسا).
و براى اين كه روشن سازد انگيزه اين عمل جهالت و نادانى است مى افزايد:((بلكه شما
قومى جاهل و نادان هستيد)) (بل انتم قوم تجهلون ).
جهل به خداوند, جهل به هدف آفرينش و نواميس خلقت و جهل به آثارشوم اين گناه ننگين
!.
آغاز جز بيستم قرآن مجيد.
(آيه )ـ آنجا كه پاكدامنى عيب بزرگى است !.
اكنون ببينم اين قوم كثيف و آلوده در پاسخ اين گفتار منطقى لوط چه گفتند؟! .
قرآن مى گويد: ((آنها پاسخى جز اين نداشتند كه به يكديگر گفتند: خاندان لوط را از
شهر و ديار خـود بـيـرون كنيد, چرا كه اينها افرادى پاكند)) و حاضر نيستندخود را با
ما هماهنگ كنند! (فما كان جواب قومه الا ان قالوا اخرجوا آل لوط من قريتكم انهم
اناس يتطهرون ).
جوابى كه بيانگر انحطاط فكر و سقوط فوق العاده اخلاقى آنها بود.
آرى ! در محيط آلودگان , پاكى جرم است و عيب ! يوسفهاى پاكدامن را به جرم عفت و
پارسايى به زنـدان مى افكنند, و خاندان پيامبر بزرگ خدا ((لوط)) را به خاطر
پرهيزشان از آلودگى و ننگ به تـبعيد تهديد مى كنند, اما زليخاها آزادند وصاحب مقام
! و قوم لوط بايد در شهر و ديار خود آسوده بمانند!.
(آيه )ـدر روايات آمده است كه لوط حدود سى سال آنها را تبليغ كردولى جز خانواده اش
ـن هم به استثناى همسرش كه با مشركان هم عقيده شدـ به اوايمان نياوردند.
بـديـهى است چنين گروهى كه اميد اصلاحشان نيست جائى در عالم حيات ندارند و بايد
طومار زندگانيشان در هم پيچيده شود.
لـذا در ايـن آيـه مى گويد: ((پس ما لوط و خاندانش را رهايى بخشيديم به جزهمسرش كه
مقدر كرديم او جز باقيماندگان باشد)) (فانجيناه واهله الا امراته قدرناها من
الغابرين ).
(آيه )ـو پس از بيرون آمدن آنها در موعد معين ـدر سحرگاه شبى كه شهرغرق فساد و ننگ
بودـ پس از آن كه صبحگاهان فرا رسيد ((بارانى (از سنگ ) بر آنهافرستاديم (وامطرنا
عليهم مطرا) كه همگى زير آن مدفون شدند, و اين بعد از آن بود كه زلزله وحشتناكى
سرزمين آنها را بكلى زير و رو كرد.
((و چه سخت و ناگوار و بد است باران انذار شدگان )) (فسا مطر المنذرين ).
(آيه )ـدر اين آيه بعد از پايان شرح حال پنج پيامبر بزرگ الهى وسرنوشت قوم آنها,
روى سخن را به پـيامبر گرامى اسلام (ص ) كرده و به عنوان يك نتيجه گيرى از گذشته ,
و مقدمه اى براى طرح گفتگو با مشركان , چنين مى فرمايد:((بگو: حمد و ستايش مخصوص
خداست )) (قل الحمدللّه ).
سـتـايـش مـخـصوص خداوندى است كه اقوام ننگينى همچون قوم لوط را نابودكرد, مبادا
دامنه آلودگيهاى آنها سراسر زمين را فرا گيرد.
سپس مى افزايد: ((و سلام و درود بر بندگان برگزيده اش )) (وسلا م على عباده الذين
اصطفى ).
سلام بر موسى , صالح , لوط, سليمان و داوود: و سلام بر همه انبيا و پيروان
راستينشان .
بـعـد مـى گـويد: ((آيا خداوند (كه اين همه توانايى و قدرت و موهبت و نعمت دارد)
بهتر است يا بتهايى را كه آنها شريك خدا قرار مى دهند)) و مطلقا مبدا اثرنيستند؟!
(اللّه خير اما يشركون ).
(آيه )ـ با اين همه باز مشرك مى شويد!.
در آيـه قـبـل ـبـعـد از ذكـر بـخشهاى تكان دهنده اى از زندگى پنج پيامبر بزرگ
ـسؤال كوتاه و پـرمـعنايى مطرح شد كه ((آيا خداوند با اين همه قدرت و توانايى
بهتراست يا بتهاى بى ارزشى كه آنها ساخته اند)).
از اينجا به بعد به شرح آن سؤال پرداخته و ضمن پنج آيه كه با پنج سؤال حساب شده
شروع مى شود مـشـركـان را تـحت بازپرسى و محاكمه قرار مى دهد, وروشنترين دلائل
توحيد را ضمن اشاره به دوازده نمونه از مواهب بزرگ خداوندبيان مى كند.
نـخـست به خلقت آسمانها و زمين و نزول باران و بركات ناشى از آن پرداخته چنين مى
گويد: آيا بـتهايى كه معبود شما هستند بهترند ((يا كسى كه آسمانها و زمين راآفريده
و براى شما از آسمان آبى فرستاد پس با آن باغهاى زيبا و سرورانگيزرويانديم )) (امن
خلق السموات والا رض وانزل لكم من السما مـا فانبتنا به حدائق ذات بهجة ).
در دنـبـالـه آيه روى سخن را به بندگان كرده , مى گويد: ((شما قدرت نداشتيد كه
درختان اين باغهاى زيبا را برويانيد)) (ما كان لكم ان تنبتوا شجرها).
كار شما تنها بذرافشانى و آبيارى است , اما كسى كه حيات را در دل اين بذرآفريده , و
به نور آفتاب و قطرات حياتبخش باران و ذرات خاك فرمان مى دهد كه اين دانه ها را
برويانيد, تنها خداست .
به تعبير ديگر: توحيد در خلقت (توحيد خالق ) و توحيد در ربوبيت (توحيدتدبيركننده
اين جهان ) پايه اى براى ((توحيد معبود)) شمرده شده است .
و لذا در پايان آيه مى گويد: ((آيا معبود ديگرى با خداست )) (اله مع اللّه ).
((بـلـكـه آنـهـا گـروهى هستند كه (از روى نادانى , مخلوقات را) هم
طراز(پروردگارشان ) قرار مى دهند)) (بل هم قوم يعدلون ).
(آيـه )ـدر دومـيـن سـؤال به بحث از موهبت آرامش و ثبات زمين و قرارگاه انسان در
اين جهان پرداخته , مى گويد: آيا معبودهاى ساختگى آنها بهتراست ((يا كسى كه زمين را
مستقر و آرام قرار داد, و در مـيـان آن , نـهـرهاى آب جارى ,روان ساخت , و براى
زمين , كوههاى ثابت و پابرجا ايجاد كـرد))؟! تاهمچون زرهى قشر زمين را از لرزش نگاه
دارند (امن جعل الا رض قرارا وجعل خلا لها انهارا وجعل لها رواسى ).
و نـيـز ((مـيان دو دريا (از آب شيرين و شور) مانعى قرار داد)) تا با هم مخلوطنشوند
(وجعل بين البحرين حاجزا).
آيا بتها نقشى در اين نظام بديع و شگفت انگيز دارند؟! حتى بت پرستان چنين ادعايى
نمى كنند.
لذا در پايان آيه بار ديگر اين سؤال را تكرار مى كند كه ((آيا معبودى با اللّه هست
))؟ (اله مع اللّه ).
نه ((بلكه بيشترشان نادانند و بى خبر)) (بل اكثرهم لا يعلمون ).
(آيه )ـدر سومين سؤال , از اين سؤالات پنجگانه كه مجموعه اى از يك بازپرسى و محاكمه
معنوى را تشكيل مى دهد, سخن از حل مشكلات , و شكستن بن بستها و اجابت دعاهاست .
مى گويد: آيا معبودهاى بى ارزش شما بهترند ((يا كسى كه دعاى مضطر ودرمانده را
هنگامى كه او را بـخـواند به اجابت مى رساند و گرفتارى و بلا را برطرف مى كند))؟!
(امن يجيب المضطر اذا دعاه ويكشف السؤ).
آرى ! در آن هـنگام كه تمام درهاى عالم اسباب به روى انسان بسته مى شود واز هر نظر
درمانده و مضطر مى گردد, تنها كسى كه مى تواند قفل مشكلات را بگشايدنور اميد در
دلها بپاشد ذات پاك اوست و نه غير او.
از آنجا كه اين واقعيت به عنوان يك احساس فطرى در درون جان همه انسانهاست , بت
پرستان نيز بـه هـنـگـامـى كه در ميان امواج خروشان دريا گرفتارمى شوند تمام
معبودهاى خود را فراموش كـرده , دسـت بـه دامن لطف ((اللّه )) مى زنندهمان گونه كه
قرآن مى گويد: ((هنگامى كه سوار كشتى مى شوند خدا را مى خوانند درحالى كه پرستش را
مخصوص او مى دانند)) (عنكبوت /65).
سـپس مى افزايد: نه تنها مشكلات و ناراحتيها را برطرف مى سازد بلكه ((شمارا خلفاى
زمين قرار مى دهد)) (ويجعلكم خلفا الا رض ).
((آيا (با اين همه ) معبودى با خداست ))؟ (اله مع اللّه ).
((ولـى شـمـا كـمـتـر مـتـذكـر مـى شويد)) (قليلا ما تذكرون ) و از اين دلائل روشن
پند و اندرز نمى گيريد.
(آيه )ـدر چهارمين سؤال مساله هدايت را مطرح كرده , مى گويد: آيا اين بتها بهترند
((يا كسى كه شـمـا را در تـاريـكـيـهاى صحرا و دريا (به وسيله ستارگان )هدايت مى
كند))؟ (امن يهديكم فى ظلمات البر والبحر).
((و كـسى كه بادها را به عنوان بشارت دهندگان پيش از نزول رحمتش مى فرستد)) (ومن
يرسل الـريـاح بـشـرا بين يدى رحمته ) بادهايى كه بيانگر نزول بارانند و همانند پيك
مخصوص بشارت , پيشاپيش آن حركت مى كنند.
و در پـايان آيه , بار ديگر, مشركان را مخاطب ساخته , مى گويد: ((آيا معبودديگرى با
خداست ))؟! (اله مع اللّه ).
سـپـس بـى آنكه منتظر جواب آنها باشد اضافه مى كند: ((خداوند برتر و بالاتراست از
آنچه براى او شريك قرار مى دهند)) (تعالى اللّه عما يشركون ).
(آيـه )ـدر ايـن آيه پنجمين سؤال را كه در مورد مبدا و معاد است به اين صورت مطرح
مى كند: آيا مـعـبودان شما بهترند ((يا كسى كه آفرينش را آغاز كرد وسپس آن را اعاده
مى كند))؟! (امن يبد الخلق ثم يعيده ).
((و كـسـى كه (در ميان اين آغاز و انجام ) شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد))
(ومن يرزقكم من السما والا رض ).
((آيا (با اين حال باز هم معتقديد كه ) معبودى با خداست )) (اله مع اللّه ).
((بـه آنـها بگو: (اگر چنين اعتقادى داريد) دليلتان را بياوريد اگر راست مى گوييد))
(قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين ).
منظور از ((رزق آسمان )) باران و نور آفتاب و مانند آن است , و منظور از ((رزق زمين
)) گياهان و مـواد غـذايـى مـخـتـلفى است كه مستقيما از زمين مى رويد يا
بطورغيرمستقيم از زمين نشات مى گيرد همچون دامها, همچنين معادن و مواد گوناگونى كه
انسان در زندگى خود از آن بهره مى گيرد.
(آيـه )ـاز آن جـا كـه در آيـه قـبل سخن از قيامت و رستاخيز به ميان آمد دراينجا
اين مساله را از جوانب مختلف مورد بررسى قرار مى دهد.