برگزيده تفسير نمونه جلد سوم
تفسير سوره هاى :
كهف، مريم، طه، انبيا، حج، مؤمنون، نور، فرقان، شعرا، نمل، قصص، عنكبوت، روم، لقمان، سجده، احزاب

زير نظر: آية اللّه مكارم شيرازى
تحقيق و تنظيم :احمد على بابائى

- ۴ -


و از آنـجا كه مساله نبوت در طول تاريخش با انواع غلو و مبالغه همراه بوده است آن را چنين بيان مـى كـنـد: ((بـگـو: مـن فقط بشرى همچون شما هستم (يگانه امتيازم اين است ) كه بر من وحى مى شود)) (قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى ).
و بـا ايـن تـعـبـير بر تمام امتيازات پندارى شرك آلودى كه پيامبران را از مرحله بشريت به مرحله الوهيت بالا مى برد قلم سرخ مى كشد.
سپس از ميان تمام مسائلى كه وحى مى شود, انگشت روى مساله توحيدمى گذارد و مى گويد: بر من وحى مى شود ((كه معبود شما فقط يكى است )) (انماالهكم اله واحد).
در ايـنجا تنها به مساله توحيد اشاره شده است , زيرا توحيد تنها يك اصل ازاصول دين نيست بلكه خمير مايه همه اصول و فروع اسلام است .
اگـر در يـك مـثـال ساده تعليمات دين را از اصول و فروع به دانه هاى گوهرى تشبيه كنيم بايد توحيد را به آن ريسمانى تشبيه كرد كه اين دانه ها را به هم پيوندمى دهد و از مجموع آن گردنبند پرارزش و زيبايى مى سازد.
بـه همين دليل در احاديث مى خوانيم كه : جمله ((لا اله الا اللّه )) قلعه محكم پروردگار است و هر كس در آن وارد شود از عذاب و كيفر الهى در امان است .
سومين جمله اين آيه اشاره به مساله رستاخيز مى كند و آن را با حرف ((فا)) به مساله توحيد پيوند مـى زنـد, و مـى گـويـد: ((بنابراين هر كس اميد لقاى پروردگارش رادارد بايد عمل صالح انجام دهد)) (فمن كان يرجوا لقا ربه فليعمل عملا صالحا).
لقاى پروردگار كه همان مشاهده باطنى ذات پاك او با چشم دل و بصيرت درون است گرچه در ايـن دنـيـا هـم بـراى مؤمنان راستين امكان پذير است اما در قيامت به خاطر مشاهده آثار بيشتر و روشنتر جنبه همگانى و عمومى پيدا مى كند.
در آخـرين جمله حقيقت عمل صالح را در يك بيان كوتاه چنين بازگو مى كند:((و نبايد كسى را در عبادت پروردگارش شريك سازد)) (ولا يشرك بعبادة ربه احدا).
بـه تـعـبـيـر روشـنتر تا حقيقت خلوص و اخلاص , در عمل نيايد رنگ عمل صالح به خود نخواهد گـرفـت در حـقيقت عمل صالحى كه از انگيزه الهى و اخلاص ,سرچشمه گرفته و با آن آميخته شده است گذرنامه لقاى پروردگار است !.
عـمـل خـالص تا آن حد در اسلام مورد اهميت است كه در حديثى از پيامبراكرم (ص ) مى خوانيم : ((كـسـى كه چهل روز اعمال خود را خالصانه انجام دهد,خداوند چشمه هاى حكمت و دانش را از قلبش بر زبانش مى گشايد)).
((پايان سوره كهف )).

سوره مريم [19].

اين سوره در ((مكه )) نازل شده و 98 آيه است .

محتواى سوره :.

بطور كلى محتواى اين سوره در سه بخش خلاصه مى شود:
1ـ مهمترين بخش اين سوره را قسمتى از سرگذشت زكريا و مريم و حضرت مسيح (ع ) و يحيى و ابراهيم قهرمان توحيد و فرزندش اسماعيل و ادريس و بعضى ديگر از پيامبران بزرگ الهى , تشكيل مى دهد كه داراى نكات تربيتى خاصى است .
2ـ قـسـمـتـى ديـگـر مـسائل مربوط به قيامت و چگونگى رستاخيز و سرنوشت مجرمان و پاداش پرهيزكاران و مانند آن است .
3ـ بـخـش ديـگر اشارات مربوط به قرآن و نفى فرزند از خداوند و مساله شفاعت است كه مجموعا برنامه تربيتى مؤثرى را براى سوق نفوس انسانى به ايمان و پاكى و تقوا تشكيل مى دهد.

فضيلت تلاوت سوره :.

در حـديـثـى از امـام صـادق (ع ) مـى خوانيم : ((هر كس مداومت به خواندن اين سوره كند از دنيا نخواهد رفت مگر اين كه خدا به بركت اين سوره او را از نظر جان ومال و فرزند بى نياز مى كند)).
ايـن غـنـا و بـى نـيـازى مـسـلما بازتابى است از پياده شدن محتواى سوره در درون جان انسان و انعكاسش در خلال اعمال و رفتار و گفتار او.
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
(آيـه )ـ بـار ديـگـر در آغـاز ايـن سـوره بـه حروف مقطعه برخورد مى كنيم ((ك ,ه , ى , ع , ص )) (كهيعص ).
در خصوص حروف مقطعه اين سوره دو دسته از روايات در منابع اسلامى ديده مى شود:.
نخست رواياتى است كه هر يك از اين حروف را اشاره به يكى از اسما بزرگ خداوند (اسما الحسنى ) مى داند ((ك )) اشاره به كافى و ((ه)) اشاره به هادى , و ((ى ))اشاره به ولى , و((ع )) اشاره به عالم و ((ص )) اشاره به ((صادق الوعد)) (كسى كه در وعده خود صادق است ).
دوم روايـاتـى اسـت كه اين حروف مقطعه را به داستان قيام امام حسين (ع ) دركربلا تفسير كرده اسـت : ((ك )) اشـاره بـه ((كـربـلا)), ((هـا)) اشـاره به ((هلاك خاندان پيامبر))(ص ) و ((ى )) به ((يزيد)) و ((ع )) به مساله ((عطش )) و ((ص )) به ((صبر و استقامت ))حسين و ياران جانبازش .
البته آيات قرآن تاب معانى مختلف را دارد كه در عين تنوع منافاتى هم با هم ندارند.
(آيه )ـ.

دعاى گيراى زكرياـ.

بـعـد از ذكـر حروف مقطعه , نخستين سخن از داستان زكريا(ع ) شروع مى شود,مى فرمايد: ((اين يادى است از رحمت پروردگار تو نسبت به بنده اش زكريا )) (ذكررحمة ربك عبده زكريا).
(آيـه )ـ ((در آن هـنگام كه (از نداشتن فرزندى , سخت ناراحت و غمناك بود) پروردگارش را در خلوتگاه (عبادت ) پنهان خواند )) (اذ نادى ربه ندا خفيا).
(آيـه )ـ ((گـفـت : پروردگارا ! استخوانم (كه ستون پيكر من و محكمترين اعضاى تن من است ) سست شده (قال رب انى وهن العظم منى ).
((و شعله پيرى تمام سرم را فراگرفته )) (واشتعل الراس شيبا).
سـپـس مـى افـزايد: پروردگارا ! ((و من هرگز در دعاى تو از اجابت محروم نبوده ام )) (ولم اكن بـدعائك رب شقيا) تو همواره در گذشته مرا به اجابت دعاهايم عادت دادى و هيچ گاه محرومم نساخته اى , اكنون كه پير و ناتوان شده ام سزاوارترم كه دعايم را اجابت فرمايى و نوميد بازنگردانى .
(آيـه )ـ سـپـس حـاجـت خـود را چنين شرح مى دهد: پروردگارا ! ((من ازبستگانم بعد از خودم بـيـمناكم (كه حق پاسدارى از آيين تو را نگاه ندارند ! و (ازطرفى ) همسرم نازا و عقيم است , تو از نزد خود جانشينى به من ببخش )) (وانى خفت الموالى من ورائى وكانت امراتى عاقرا فهب لى من لدنك وليا).
(آيـه )ـ ((جـانشينى كه وارث من و دودمان يعقوب باشد, و او را موردرضايتت قرار ده !)) (يرثنى ويرث من آل يعقوب واجعله رب رضيا).
بـه عـقـيده ما ((ارث )) در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه هم ارث اموال را شامل مى شود و هم ارث مـقـامـات مـعنوى را, چرا كه اگر افراد فاسدى صاحب اختيار اموال فراوان او مى شدند به راستى نـگران كننده بود, و نيز اگر رهبرى معنوى مردم به دست افراد ناصالح مى افتاد آن نيز بسيار مايه نگرانى بود بنابراين خوف زكريا در هردو صورت قابل توجيه است .
(آيه )ـ.

زكريا به آرزوى خود رسيد:.

ايـن آيـه استجابت دعاى زكريا را در پيشگاه پروردگار, استجابتى آميخته بالطف و عنايت ويژه او بيان مى كند, و با اين جمله شروع مى شود ((اى زكريا! ما تو رابشارت به پسرى مى دهيم كه نامش يـحيى است پسرى (بى سابقه ) كه همنامى براى او پيش از اين قرار نداده ايم )) (يا زكريا انا نبشرك بغلا م اسمه يحيى لم نجعل له من قبل سميا).
(آيـه )ـ امـا زكـريـا كـه اسباب ظاهر را براى رسيدن به چنين مطلوبى مساعدنمى ديد از پيشگاه پـروردگار تقاضاى توضيح كرد و ((گفت : پروردگارا ! چگونه براى من فرزندى خواهد بود ؟ در حـالى كه همسرم نازا و عقيم است و من نيز از شدت پيرى افتاده شده ام )) (قال رب انى يكون لى غلا م وكانت امراتى عاقرا وقد بلغت من الكبر عتيا).
(آيـه )ـ امـا به زودى زكريا در پاسخ سؤالش اين پيام را از درگاه خداونددريافت داشت : ((فرمود: مـطلب همين گونه است كه پروردگار تو گفته و اين بر من آسان است )) (قال كذلك قال ربك هو على هين ).
اين مساله عجيبى نيست كه از پيرمردى همچون تو و همسرى ظاهرا نازافرزندى متولد شود ((من تو را قبلا آفريدم در حالى كه هيچ نبودى )) (وقد خلقتك من قبل ولم تك شيئا).
خـدايـى كـه تـوانايى دارد از هيچ , همه چيز بيافريند, چه جاى تعجب كه در اين سن و سال و اين شرايط فرزندى به تو عنايت كند.
(آيـه )ـ زكـريـا با شنيدن سخن فوق بسيار دلگرم و خوشحال شد و نور اميدسر تا پاى وجودش را فـراگـرفـت امـا از آنـجـا كه اين پيام از نظر او بسيار سرنوشت ساز وپراهميت بود از خدا تقاضاى نشانه اى بر اين كار كرد و((گفت : پروردگارا ! نشانه اى براى من قرار ده )) (قال رب اجعل لى آية ) .
بـدون شـك زكـريا به وعده الهى ايمان داشت ولى براى اطمينان بيشتر ـهمان گونه كه ابراهيم مـؤمـن بـه مـعاد تقاضاى شهود چهره معاد در اين زندگى كرد تاقلبش اطمينان بيشترى يابد ـ زكريا از خدا تقاضاى چنين نشانه و آيتى نمود.
((خـدا به او فرمود: نشانه تو آن است كه سه شبانه روز تمام (در حالى كه زبانت سالم است ) قدرت سـخـن گفتن با مردم را نخواهى داشت )) تنها زبانت به ذكرخدا و مناجات با او گردش مى كند (قال آيتك الا تكلم الناس ثلث ليال سويا).
اين نشانه آشكارى است كه انسان با داشتن زبان سالم و قدرت بر هرگونه نيايش با پروردگار, در برابر مردم توانايى سخن گفتن را نداشته باشد.
(آيـه )ـ ((بـعـد از ايـن (بشارت و اين آيت روشن ) زكريا از محراب عبادتش به سراغ مردم آمد و با اشاره به آنها چنين گفت : صبح و شام تسبيح پروردگاربگوييد)) (فخرج على قومه من المحراب فاوحى اليهم ان سبحوا بكرة وعشيا).
چـرا كـه نـعـمـت بزرگى كه خدا به زكريا ارزانى داشته دامنه آن همه قوم را فرامى گرفت و در سرنوشت آينده همه آنها تاثير داشت .
از ايـن گـذشـته اين موهبت كه اعجازى محسوب مى شد مى توانست پايه هاى ايمان را در دلهاى افراد محكم كند.
(آيه )ـ.

صفات برجسته يحيى :.

در آيـات گذشته ديديم كه خداوند چگونه به هنگام پيرى زكريا, يحيى را به اومرحمت فرمود, به دنباله آن در اين آيه فرمان مهم الهى را خطاب به ((يحيى ))مى خوانيم : ((اى يحيى ! كتاب خدا را با قوت و قدرت بگير)) ! (يا يحيى خذ الكتاب بقوة ).
مـنـظور از ((كتاب )) در اينجا ((تورات )) است و منظور از گرفتن كتاب با قوت وقدرت آن است كـه بـا قـاطـعيت هرچه تمامتر محتواى آن را اجرا كند, و به تمام آن عمل نمايد, و در راه تعميم و گسترش آن از هر نيروى مادى و معنوى , فردى واجتماعى , بهره گيرد.
بعد از اين دستور, به مواهب دهگانه اى كه خدا به يحيى داده بود, و يا او به توفيق الهى كسب كرد, اشاره مى كند.
1ـ ((ما فرمان نبوت و عقل و هوش و درايت را در كودكى به او داديم ))(وآتيناه الحكم صبيا).
(آيـه )ـ دوم : ((و بـه او رحمت و محبت (نسبت به بندگان ) از سوى خودبخشيديم )) (وحنانا من لدنا).
3ـ ((و به او پاكى (روح و جان و پاكى عمل ) داديم )) (وزكوة ).
4ـ ((و او پرهيزكار بود)) (وكان تقيا) و از آنچه خلاف فرمان پروردگار بود,دورى مى كرد.
(آيه )ـ پنجم : ((او نسبت به پدر و مادرش نيكوكار بود)) (وبرا بوالديه ).
6ـ ((و جبار (و متكبر) و عصيانگر نبود)) (ولم يكن جبارا).
7ـ ((او معصيت كار و آلوده به گناه نبود)) (عصيا).
(آيه )ـ 8 و 9 و 10ـ و چون او جامع اين صفات برجسته و افتخارات بزرگ بود, ((سلام بر او, آن روز كـه تولد يافت , و آن روز كه مى ميرد, و آن روز كه زنده برانگيخته مى شود)) (وسلا م عليه يوم ولد ويوم يموت ويوم يبعث حيا).
جـمـلـه فوق نشان مى دهد كه : در تاريخ زندگى انسان و انتقال او از عالمى به عالم ديگر سه روز سـخـت وجـود دارد, روز گـام نهادن به اين دنيا ((يوم ولد)) و روزمرگ و انتقال به جهان برزخ ((يـوم يـموت )) و روز برانگيخته شدن در جهان ديگر((ويوم يبعث حيا)) و از آنجا كه اين سه روز انـتـقـالـى طـبيعتا با بحرانهايى روبرو است خداوند سلامت و عافيت خود را شامل حال بندگان خاصش قرار مى دهد و آنها رادر اين سه مرحله توفانى در كنف حمايت خويش مى گيرد.
#شـهـادت يـحيى ! يحيى قربانى روابط نامشروع يكى از طاغوتهاى زمان خود شد به اين ترتيب كه ((هـروديـس )) پـادشـاه هـوسباز فلسطين , عاشق ((هيروديا))دختر برادر خود شد, و تصميم به ازدواج با او گرفت !.
پيامبر بزرگ خدا يحيى (غ ) صريحا اعلام كرد كه اين ازدواج نامشروع است ومن به مبارزه با چنين كارى قيام خواهم كرد.
آن دختر كه يحيى را بزرگترين مانع راه خويش مى ديد تصميم گرفت در يك فرصت مناسبت از وى انتقام گيرد ارتباط خود را با عمويش بيشتر كرد و زيبايى خودرا دامى براى او قرار داد.
روزى به او گفت : من هيچ چيز جز سر يحيى را نمى خواهم ! ((هروديس )) كه ديوانه وار به آن زن عـشق مى ورزيد بى توجه به عاقبت اين كار تسليم شد و چيزى نگذشت كه سر يحيى را نزد آن زن بدكار حاضر ساختند اما عواقبت دردناك اين عمل , سرانجام دامان او را گرفت .
سـالار شهيدان امام حسين (ع ) مى فرمود: ((از پستيهاى دنيا اينكه سر يحيى بن زكريا را به عنوان هديه براى زن بدكاره اى از زنان بنى اسرائيل بردند)).
(آيه )ـ.

سرآغاز تولد مسيح (ع ):.

بـعد از بيان سرگذشت يحيى (غ ) رشته سخن را به داستان تولد عيسى (غ ) وسرگذشت مادرش مريم مى كشاند, چرا كه پيوند بسيار نزديكى در ميان اين دوماجرا است .
اگـر تـولـد يـحـيـى از پدرى پير و فرتوت و مادرى نازا عجيب بود, تولد عيسى ازمادر بدون پدر عجيبتر است .
اگـر رسيدن به مقام عقل و نبوت در كودكى , شگفت انگيز است , سخن گفتن در گهواره آن هم از كتاب و نبوت , شگفت انگيزتر است .
و به هر حال هر دو آيتى است از قدرت خداوند بزرگ , يكى از ديگرى بزرگتر, و اتفاقا هر دو مربوط به كسانى است كه با هم قرابت بسيار نزديك از جهت نسب داشتند چرا كه مادر يحيى خواهر مادر مريم بود, و هر دو زنانى نازا و عقيم بودند و در آرزوى فرزندى صالح به سر مى بردند.
آيـه مـى گـويد: ((و در كتاب آسمانى قرآن از مريم سخن بگو آنگاه كه از خانواده خود (به صورت مـتـواضـعـانـه و گمنام ) جدا شده و در يك منطقه شرقى قرار گرفت ))(واذكر فى الكتاب مريم اذانتبذت من اهلها مكانا شرقيا).
او در حـقيقت مى خواست مكانى خالى و فارغ از هرگونه دغدغه پيدا كند كه به راز و نياز با خداى خود بپردازد.
(آيه )ـ در اين هنگام , مريم ((ميان خود و آنان حجابى افكند)) تاخلوتگاهش از هر نظر براى عبادت آماده باشد (فاتخذت من دونهم حجابا).
((در ايـن هـنگام ما روح خود (يكى از فرشتگان بزرگ ) را به سوى او فرستاديم و او در شكل انسان كـامـل بـى عيب و نقص و خوش قيافه اى بر مريم ظاهر شد))(فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا).
(آيه )ـ پيداست كه در اين موقع مريم از ديدن چنين منظره اى كه مردبيگانه زيبايى به خلوتگاه او راه يـافته چه ترس و وحشتى به او دست مى دهد ؟ لذابلافاصله ((صدا زد: من به خداى رحمان از تو پناه مى برم اگر پرهيزكار هستى )) (قالت انى اعوذ بالرحمن منك ان كنت تقيا).
و اين نخستين لرزه اى بود كه سراسر وجود مريم را فراگرفت .
بردن نام خداى رحمان , و توصيف او به رحمت عامه اش از يك سو, وتشويق او به تقوا و پرهيزكارى از سوى ديگر, همه براى آن بود كه اگر آن شخص ناشناس قصد سوئى دارد او را كنترل كند.
(آيـه )ـ مـريـم با گفتن اين سخن در انتظار عكس العمل آن مرد ناشناس بود,انتظارى آميخته با وحـشـت و نـگـرانى بسيار, اما اين حالت ديرى نپاييد, ناشناس زبان به سخن گشود و ماموريت و رسـالـت عظيم خويش را چنين بيان كرد و ((گفت : من فرستاده پروردگار توام )) ! (قال انما انا رسول ربك ).
ايـن جـمـلـه هـمچون آبى كه بر آتش بريزد, به قلب پاك مريم آرامش بخشيدولى اين آرامش نيز چـندان طولانى نشد, چرا كه بلافاصله افزود: من آمده ام ((تا پسر پاكيزه اى (از نظر خلق و خوى و جسم و جان ) به تو ببخشم )) ! (لا هب لك غلا ما زكيا).
(آيـه )ـ از شنيدن اين سخن لرزش شديدى وجود مريم را فرا گرفت و بارديگر در نگرانى عميقى فرو رفت و ((گفت : چگونه ممكن است من صاحب پسرى شوم , در حالى كه تا كنون انسانى با من تـماس نداشته و هرگز زن آلوده اى نبوده ام )) ؟!(قالت انى يكون لى غلا م ولم يمسسنى بشر ولم اك بغيا).
او در اين حال تنها به اسباب عادى مى انديشيد.
(آيه )ـ اما به زودى توفان اين نگرانى مجدد با شنيدن سخن ديگرى ازپيك پروردگار فرو نشست او بـا صراحت به مريم ((گفت : مطلب همين است كه پروردگارت فرموده , اين كار بر من سهل و آسان است )) (قال كذلك قال ربك هوعلى هين ).
تـو كـه خوب از قدرت من آگاهى , تو كه ميوه هاى بهشتى را در فصلى كه دردنيا شبيه آن وجود نـداشـت در كنار محراب عبادت خويش ديده اى , تو كه ميدانى جدت ((آدم )) از خاك آفريده شد, اين چه تعجب است كه از اين خبر دارى ؟!.
سپس افزود: ((و ما مى خواهيم او را آيه و اعجازى براى مردم قرار دهيم ))(ولنجعله آية للناس ).
و ما مى خواهيم او را ((رحمتى از سوى خود)) براى بندگان بنماييم (ورحمة منا).
و به هر حال ((اين امرى است پايان يافته )) و جاى گفتگو ندارد (وكان امرا مقضيا).
(آيه )ـ.

مريم در كشاكش سخت ترين طوفانهاى زندگى :.

((سرانجام مريم باردار شد)) (فحملته ) و آن فرزند موعود در رحم او جاى گرفت .
((اين امر سبب شد كه او (از بيت المقدس ) به مكان دوردستى برود))(فانتبذت به مكانا قصيا).
او در اين حالت در ميان يك بيم و اميد, يك حالت نگرانى توام با سروربه سر مى برد, گاهى به اين مى انديشيد كه اين حمل سرانجام فاش خواهد شد, چه كسى از من قبول مى كند زنى بدون داشتن همسر باردار شود, من با اين اتهام چه كنم ؟.
امـا از سـوى ديگر, احساس مى كرد كه اين فرزند پيامبر موعود الهى است يك تحفه بزرگ آسمانى مـى بـاشـد, خـداونـدى كه مرا به چنين فرزندى بشارت داده و باچنين كيفيت معجزآسايى او را آفريده چگونه تنهايم خواهد گذاشت ؟.
(آيـه )ـ هر چه بود دوران حمل پايان گرفت , گرچه در اين حالت زنان به آشنايان و دوستان خود پـناه مى برند تا براى تولد فرزند به آنها كمك كنند, ولى چون وضع مريم يك وضع استثنايى بود و هرگز نمى خواست كسى وضع حمل او راببيند, با آغاز درد زائيدن , راه بيابان را پيش گرفت .
قـرآن در ايـن زمـيـنه مى گويد: ((درد وضع حمل , او را به كنار درخت خرمايى كشاند)) (فاجاها المخاض الى جذع النخلة ).
كه تنها بدنه اى از آن درخت باقى مانده , يعنى درختى خشكيده بود.
در اين حالت , توفانى از غم و اندوه , سراسر وجود پاك مريم را فراگرفت به قدرى اين توفان سخت بود كه اين بار بر دوشش سنگينى مى كرد كه بى اختيار((گفت : اى كاش پيش از اين مرده بودم و بكلى فراموش مى شدم )) ! (قالت يا ليتنى مت قبل هذا وكنت نسيا منسيا).
بـديـهـى اسـت تنها ترس تهمتهاى آينده نبود كه قلب مريم را مى فشرد,مشكلات و مصائب ديگر مـانند وضع حمل بدون قابله و دوست و ياور, دربيابانى تنهاى تنها, نبودن محلى براى استراحت , آبى براى نوشيدن و غذا براى خوردن , وسيله براى نگاهدارى مولود جديد, اينها همه امورى بود كه سخت او را تكان مى داد.
(آيـه )ـ اما اين حالت زياد به طول نيانجاميد و همان نقطه روشن اميد كه همواره در اعماق قلبش وجـود داشـت درخـشـيـدن گـرفت ;Š ((ناگهان از طرف پايين پايش صدا زد كه : غمگين مباش ! پروردگارت زير پاى تو چشمه آبى (گوارا) قرارداده است )) (فناديها من تحتها الا تحزنى قد جعل ربك تحتك سريا).
(آيه )ـ و نظرى به بالاى سرت بيفكن چگونه ساقه خشكيده به درخت نخل بارورى تبديل شده كه مـيـوه هـا, شـاخه هايش را زينت بخشيده اند ((تكانى به اين درخت نخل بده تا رطب تازه بر تو فرو ريزد)) (وهزى اليك بجذع النخلة تساقطعليك رطبا جنيا).
(آيه )ـ از اين غذاى لذيذ و نيروبخش ((بخور, و (از آن آب گوارا) بنوش ))(فكلى واشربى ).
((و چشمت را (به اين مولود جديد) روشن دار)) ! (وقرى عينا).
و اگر از آينده نگرانى , آسوده خاطر باش ((پس هرگاه بشرى ديدى (و از تو دراين زمينه توضيح خواست ) با اشاره بگو: من براى خداى رحمان روزه گرفته ام (روزه سكوت ) و به همين دليل امروز بـا احـدى سخن نمى گويم )) (فاما ترين من البشر احدا فقولى انى نذرت للرحمن صوما فلن اكلم اليوم انسيا).
بنابراين , از هر نظر آسوده خاطر باش و غم و اندوه به خاطرت راه نيابد.
از تعبير آيه چنين بر مى آيد كه نذر روزه سكوت .
بـراى آن قوم و جمعيت , كار شناخته شده اى بود, به همين دليل اين كار را براو ايراد نگرفتند ولى اين نوع روزه در شرع اسلام , مشروع نيست .
از امام على بن الحسين (ع ) در حديثى چنين نقل شده : ((روزه سكوت حرام است )).
از امـيـرمؤمنان على (ع ) مى خوانيم كه از پيامبراسلام (ص ) نقل مى فرمايد:((بايد اولين چيزى كه زن پس از وضع حمل مى خورد رطب باشد)).
و از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه بهترين غذاى زن باردار و داروى اورطب است .
(آيه )ـ.

مسيح در گاهواره سخن مى گويد:.

((سـرانـجـام مريم در حالى كه او (كودكش ) را در آغوش گرفته بود, نزد قومش آورد)) (فاتت به قومها تحمله ).
هـنـگـامـى كـه آنها كودكى نوزاد را در آغوش او ديدند, دهانشان از تعجب بازماند, بعضى كه در قضاوت و داورى , عجول بودند گفتند: حيف از آن سابقه درخشان , با اين آلودگى ! و صد حيف از آن دودمـان پـاكـى كـه ايـن گـونه بدنام شد((گفتند: اى مريم ! كار بسيار عجيب و بدى انجام دادى )) ! (قالوا يا مريم لقد جئت شيئا فريا).
(آيـه )ـ بـعـضـى بـه او رو كردند و گفتند: ((اى خواهر هارون ! پدر تو آدم بدى نبود, مادرت نيز هرگز آلودگى نداشت )) (يا اخت هرون ما كان ابوك امرا سووما كانت امك بغيا).
ايـنكه آنها به مريم گفتند: ((اى خواهر هارون )) ! به جهت اين است كه هارون مرد پاك و صالحى بود, آن چنان كه در ميان بنى اسرائيل ضرب المثل شده بود, هركس را مى خواستند به پاكى معرفى كنند مى گفتند: او برادر يا خواهر هارون است .
(آيـه )ـ در اين هنگام , مريم به فرمان خدا سكوت كرد, تنها كارى كه انجام داد اين بود كه : ((اشاره به نوزادش عيسى كرد)) (فاشارت اليه ) اما اين كار بيشترتعجب آنها را برانگيخت .
((بـه او گـفتند: ما چگونه با كودكى كه در گاهواره است سخن بگوييم )) ؟! (قالواكيف نكلم من كان فى المهد صبيا).
(آيـه )ـ به هر حال , جمعيت از شنيدن اين گفتار مريم نگران و حتى شايدعصبانى شدند آن چنان كـه طـبق بعضى از روايات به يكديگر گفتند: مسخره واستهزا او, از انحرافش از جاده عفت , بر ما سخت تر و سنگينتر است !.
ولـى ايـن حـالـت چـنـدان بـه طول نيانجاميد ؟ چرا كه آن كودك نوزاد زبان به سخن گشود و ((گفت : من بنده خدايم )) (قال انى عبداللّه ).
((او كتاب آسمانى به من مرحمت كرده )) (آتينى الكتاب ).
((و مرا پيامبر قرار داده است )) (وجعلنى نبيا).
(آيـه )ـ ((و خـداونـد مرا وجودى پربركت (وجودى مفيد از هر نظر براى بندگان ) در هر جا باشم قرار داده است )) (وجعلنى مباركا اين ما كنت ).
((و مرا تا زنده ام توصيه به نماز و زكات كرده است )) (واوصينى بالصلوة والزكوة مادمت حيا).
(آيه )ـ و نيز ((مرا نيكوكار و قدردان و خيرخواه , نسبت به مادرم )) قرار داده است (وبرا بوالدتى ).
((و مرا جبار و شقى قرار نداده است )) (ولم يجعلنى جبارا شقيا).
در روايـتى مى خوانيم كه حضرت عيسى (غ ) مى گويد: ((قلب من نرم است ومن خود را نزد خود كوچك مى دانم )) اشاره به اين كه نقطه مقابل جبار و شقى اين دووصف است .
(آيـه )ـ و سرانجام اين نوزاد (حضرت مسيح ) مى گويد: ((و سلام و درودخدا بر من باد آن روز كه متولد شدم , و آن روز كه مى ميرم , و آن روز كه زنده برانگيخته مى شوم )) (والسلا م على يوم ولدت يوم اموت ويوم ابعث حيا).
ايـن جمله هم در مورد يحيى آمده و هم در مورد حضرت مسيح (غ ), با اين تفاوت كه در مورد اول خداوند اين سخن را مى گويد و در مورد دوم مسيح (غ ) اين تقاضا را دارد.
(آيه )ـ.

مگر فرزند براى خدا ممكن است ؟!.

بـعـد از آن كـه قـرآن مجيد در آيات گذشته ترسيم بسيار زنده و روشنى ازماجراى تولد حضرت مـسـيح (ع ) كرد به نفى خرافات و سخنان شرك آميزى كه درباره عيسى گفته اند پرداخته چنين مى گويد: ((اين است عيسى بن مريم )) (ذلك عيسى ابن مريم ).
مـخـصـوصـا در ايـن عـبارت روى فرزند مريم بودن او تاكيد مى كند تا مقدمه اى باشد براى نفى فرزندى خد.
و بـعـد اضـافـه مى نمايد: ((اين قول حقى است كه آنها در آن شك و ترديدمى كنند)) و هريك در جاده اى انحرافى گام نهادند (قول الحق الذى فيه يمترون ).
(آيـه )ـ در ايـن آيـه با صراحت مى گويد: ((هرگز براى خدا شايسته نبودفرزندى انتخاب كند او منزه و پاك از چنين چيزى است )) (ما كان للّه ان يتخذ من ولد سبحانه ).
بـلـكه ((او هرگاه چيزى را (اراده كند و) فرمان دهد به آن مى گويد: موجود باش آن نيز موجود مى شود)) (اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون ).
اشـاره به اين كه : دارا بودن فرزند ـن چنان كه مسيحيان در مورد خدامى پندارندـ با قداست مقام پـروردگـار سازگار نيست , از يك سو لازمه آن جسم بودن و از سوى ديگر محدوديت , و از سوى سوم نياز خداوند است .
تعبير ((كن فيكون )).
ترسيم بسيار زنده اى از وسعت قدرت خدا و تسلط و حاكميت او در امرخلقت است .
(آيـه )ـ آخـريـن سـخن عيسى بعد از معرفى خويش با صفاتى كه گفته شداين است كه بر مساله تـوحيد مخصوصا در زمينه عبادت تاكيد كرده , مى گويد: ((وخداوند پروردگار من و شماست او را پرستش كنيد اين است راه راست )) (وان اللّه ربى وربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم ).
و بـه ايـن تـرتـيـب مـسـيـح (ع ) از آغاز حيات خود با هرگونه شرك و پرستش خدايان دوگانه و چندگانه مبارزه كرد.
(آيه )ـ ولى با اين همه تاكيدى كه مسيح (ع ) در زمينه توحيد و پرستش خداوند يگانه داشت ((بعد از او گـروهـهايى از ميان پيروانش اختلاف كردند)) و عقايدگوناگونى مخصوصا در باره مسيح ابراز داشتند (فاختلف الا حزاب من بينهم ).
((واى بـه حـال آنها كه راه كفر و شرك را پيش گرفتند, از مشاهده روز عظيم رستاخيز)) (فويل للذين كفروا من مشهد يوم عظيم ).
تاريخ مسيحيت نيز به خوبى گواهى مى دهد كه آنها تا چه اندازه بعد ازحضرت مسيح (ع ) در باره او و مساله توحيد اختلاف كردند.
بـعضى گفتند: او خداست كه به زمين نازل شده است ! عده اى را زنده كرده وعده اى را ميرانده سپس به آسمان صعود كرده است !.
بعضى ديگر گفتند: او فرزند خداست !.
و بـعـضـى ديگر گفتند: او يكى از اقانيم سه گانه (سه ذات مقدس ) است , اب وابن و روح القدس (خداى پدر, خداى پسر و روح القدس )!.
و بعضى ديگر گفتند: او سومين آن سه نفر است : خداوند معبود است , اوهم معبود, و مادرش هم معبود!.
سرانجام بعضى گفتند: او بنده خداست و فرستاده او.
و از آنجا كه انحراف از اصل توحيد, بزرگترين انحراف مسيحيان محسوب مى شود در ذيل آيه فوق ديديم كه چگونه خداوند آنها را تهديد مى كند.
(آيـه )ـ ايـن آيـه وضع آنها را در صحنه رستاخيز بيان كرده , مى گويد: ((آنهادر آن روز كه نزد ما مى آيند چه گوشهاى شنوا و چه چشمهايى بينا پيدا مى كنند !ولى اين ستمگران , امروز كه در دنيا هستند در گمراهى آشكارند)) (اسمع بهم وابصريوم ياتوننا لكن الظالمون اليوم فى ضلا ل مبين ).
اصـولا مـشـاهـده آن دادگاه و آثار اعمال , خواب غفلت را از چشم و گوش انسان مى برد, و حتى كوردلان آگاه و دانا مى شوند, ولى چه سود كه اين بيدارى وآگاهى به حال آنها مفيد نيست .
(آيه )ـ بار ديگر روى سرنوشت افراد بى ايمان و ستمگر در آن روز تكيه كرده , مى فرمايد: ((آنان را از روز حسرت [ روز رستاخيز كه براى همه مايه تاسف است ] بترسان , در آن هنگام كه همه چيز پايان مـى يابد ! و آنها در غفلتند و ايمان نمى آورند)) ! (وانذرهم يوم الحسرة اذ قضى الا مروهم فى غفلة وهم لا يؤمنون ).
هـم نـيكوكاران تاسف مى خورند اى كاش بيشتر عمل نيك انجام داده بودند وهم بدكاران چرا كه پرده ها كنار مى رود و حقايق اعمال و نتائج آن بر همه كس آشكارمى شود.
(آيـه )ـ ايـن آيـه بـه هـمـه ظـالمان و ستمگران هشدار مى دهد اين امولى كه در اختيار آنهاست , جـاودانى نيست همان گونه كه حيات خود آنها هم جاودانى نمى باشد, بلكه وارث نهايى همه اينها خداست , مى فرمايد: ((ما زمين و تمام كسانى را كه بر آن هستند به ارث مى بريم و همگى سرانجام به سوى ما باز مى گردند)) (انانحن نرث الا رض ومن عليها والينا يرجعون ).
(آيه )ـ.

منطق گيرا و كوبنده ابراهيم (ع ):.

در ايـنـجـا قسمتى از زندگانى قهرمان توحيد, ابراهيم خليل پرده بر مى دارد وتاكيد مى كند كه دعوت اين پيامبر بزرگ ـهمانند همه رهبران الهى ـ از نقطه توحيدآغاز شده است .
آيه مى گويد: ((در اين كتاب [قرآن ] از ابراهيم ياد كن )) (واذكر فى الكتاب ابرهيم ).
((چـرا كـه او مـردى بـسيار راستگو وتصديق كننده (تعليمات و فرمانهاى الهى ) ونيز پيامبر خدا بود)) (انه كان صديقا نبيا).
در واقـع بارزترين صفتى كه در پيامبران و حاملان وحى الهى لازم است همين معنى مى باشد كه آنها فرمان پروردگار را بى كم و كاست به بندگان خدا برسانند.
(آيـه )ـ سپس به شرح گفتگوى او با پدرش ((آزر)) مى پردازد ـپدر در اينجااشاره به عمو است ـ و چـنـيـن مى گويد: ((در آن هنگام كه به پدرش گفت : اى پدر چراچيزى را پرستش مى كنى كه نـمى شنود و نمى بيند و نمى تواند هيچ مشكلى را از توحل كند)) (اذ قال لا بيه يا ابت لم تعبد ما لا يسمع ولا يبصر ولا يغنى عنك شيئا).
ايـن بـيـان كـوتـاه و كـوبـنـده يـكى از بهترين دلايل نفى شرك و بت پرستى است چرا كه يكى از انگيزه هاى انسان در مورد شناخت پروردگار انگيزه سود و زيان است كه علماى عقايد از آن تعبير به مساله ((دفع ضرر محتمل )) كرده اند.
او مـى گـويد: چرا تو به سراغ معبودى مى روى كه نه تنها مشكلى از كار تونمى گشايد بلكه اصلا قدرت شنوايى و بينائى ندارد.
(آيـه )ـ پـس از آن , ابـراهيم با منطق روشنى , او را دعوت مى كند كه در اين امر از وى تبعيت كند مـى گويد: ((اى پدر ! علم و دانشى نصيب من شده كه نصيب تونشده , بنابراين , از من پيروى كن (و سـخـن مـرا بـشنو) تا تو را به راه راست هدايت كنم )) (يا ابت انى قد جانى من العلم مالم ياتك فاتبعنى اهدك صراطا سويا).
مـن از طـريـق وحـى الـهى آگاهى فراوانى پيدا كرده ام و با اطمينان مى توانم بگويم كه راه خطا نخواهم پيمود و تو را به راه خطا هرگز دعوت نمى كنم .
(آيه )ـ سپس اين جنبه اثباتى را با جنبه نفى و آثارى كه بر مخالفت اين دعوت مترتب مى شود توام كـرده , مـى گـويـد: ((پـدرم ! شيطان را پرستش مكن , چراكه شيطان هميشه نسبت به خداوند رحمان , عصيانگر بوده است )) (يا ابت لا تعبدالشيطان ان الشيطان كان للرحمن عصيا).
مـنـظـور از عـبادت در اينجا به معنى اطاعت و پيروى فرمان است كه اين خوديك نوع از عبادت محسوب مى شود.
(آيـه )ـ بار ديگر او را متوجه عواقب شوم شرك و بت پرستى كرده ,مى گويد: ((اى پدر ! من از اين مـى تـرسـم كـه (با اين شرك و بت پرستى كه دارى )عذابى از ناحيه خداوند رحمان به تو رسد, در نتيجه از دوستان شيطان باشى )) (ياابت انى اخاف ان يمسك عذاب من الرحمن فتكون للشيطان وليا).
تعبير ابراهيم در برابر عمويش ((آزر)) در اينجا بسيار جالب است از يك سومرتبا او را با خطاب ((يا ابت )).
(پـدرم ) كه نشانه ادب و احترام است مخاطب مى سازد و از سوى ديگر جمله ((ان يمسك )) نشان مى دهد كه ابراهيم از رسيدن كوچكترين ناراحتى به آزر ناراحت ونگران است .
(آيه )ـ.

نتيجه دورى از شرك و مشركان :.

سخنان منطقى ابراهيم در طريق هدايت پدرش گذشت , اكنون نوبت بازگوكردن پاسخهاى آزر است تا از مقايسه اين دو با يكديگر, حقيقت و واقعيت آشكار وروشن شود.
قـرآن مـى گويد: نه تنها دلسوزيهاى ابراهيم و بيان پربارش به قلب آزر ننشست بلكه او از شنيدن ايـن سـخـنـان , سخت برآشفت و ((گفت : اى ابراهيم ! آيا تو ازخدايان من روى گردانى ))؟ (قال اراغب انت عن آلهتى يا ابرهيم ).
((اگر از اين كار خوددارى نكنى بطور قطع تو را سنگسار خواهم كرد)) (لئن لم تنته لا رجمنك ).
((و اكنون از من دور شو)) تا ديگر تو را نبينم (واهجرنى مليا).
(آيه )ـ ولى با اين همه , ابراهيم همانند همه پيامبران و رهبران آسمانى ,تسلط بر اعصاب خويش را هـمچنان حفظ كرد, و در برابر اين تندى و خشنونت شديد, با نهايت بزرگوارى ((گفت : سلام بر تو)) (قال سلا م عليك ).
ايـن ((سـلام )) مـمـكن است توديع و خداحافظى باشد كه با گفتن آن و چندجمله بعد, ابراهيم , ((آزر)) را ترك گفت و ممكن است سلامى باشد كه به عنوان ترك دعوى گفته مى شود.
سـپس اضافه كرد: ((من به زودى براى تو از پروردگارم تقاضاى آمرزش مى كنم چرا كه او نسبت به من , رحيم و لطيف و مهربان است )) (ساستغفر لك ربى انه كان بى حفيا).
در واقع ابراهيم در مقابل خشونت و تهديد آزر, مقابله به ضد نمود.
(آيـه )ـ سـپـس چـنـيـن گفت : ((من از شما (از تو و اين قوم بت پرست )كناره گيرى مى كنم , و همچنين از آنچه غير از خدا مى خوانيد)) يعنى از بتها(واعتزلكم وما تدعون من دون اللّه ).
((و تنها پروردگارم را مى خوانم , و اميد است كه دعاى من در پيشگاه پروردگارم بى پاسخ نماند)) (وادعوا ربى عسى الا اكون بدعا ربى شقيا).
ايـن آيـه از يـك سـو, ادب ابراهيم را در مقابل آزر نشان مى دهد, و از سوى ديگر قاطعيت او را در عقيده اش مشخص مى كند.
(آيـه )ـ ابـراهيم به گفته خود وفا كرد و بر سر عقيده خويش با استقامت هرچه تمامتر باقى ماند, هـمـواره منادى توحيد بود, هرچند تمام اجتماع فاسد آن روز بر ضد او قيام كردند, اما او سرانجام تـنـهـا نماند, پيروان فراوانى در تمام قرون واعصار پيدا كرد بطورى كه همه خداپرستان جهان به وجودش افتخار مى كنند.
قـرآن در ايـن زمـيـنـه مـى گـويـد: ((هـنـگامى كه ابراهيم از آن بت پرستان و از آنچه غير از اللّه مى پرستيدند كناره گيرى كرد, اسحاق و (بعد از اسحاق , فرزندش ) يعقوب را به او بخشيديم , و هر يـك از آنـها را پيامبر بزرگى قرار داديم )) (فلما اعتزلهم ومايعبدون من دون اللّه وهبنا له اسحق ويعقوب وكلا جعلنا نبيا).
اين موهبت بزرگ , نتيجه آن استقامتى بود كه ابراهيم (ع ) در راه مبارزه با بتها وكناره گيرى از آن آيين باطل از خود نشان داد.
(آيه )ـ علاوه بر اين , ((ما به آنها از رحمت خود بخشيديم )) (ووهبنا لهم من رحمتنا).
رحمت خاصى كه ويژه خالصين و مخلصين و مردان مجاهد و مبارز راه خداست .
و سـرانـجام ((براى اين پدر و فرزندانش , نام نيك و زبان خير و مقام برجسته (در ميان همه امتها) قرار داديم )) (وجعلنا لهم لسان صدق عليا).
ايـن در حـقـيـقت پاسخى است به تقاضاى ابراهيم كه در سوره شعرا آيه 84آمده است واجعل لى لسان صدق فى الا خرين ;Š ((خدايا ! براى من نام نيك درامتهاى آينده قرار ده )).
(آيه )ـ.

موسى پيامبرى مخلص و برگزيده :.

اين آيه و دو آيه بعد اشاره كوتاهى به موسى (ع ) دارد كه فرزندى است ازدودمان ابراهيم .