تفسير و مفسران (جلد دوم )

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۳ -


ابن جوزى از محمود بن غيلان نقل مى كند كه از مؤ مّل شنيدم ، مى گفت : ((فردى درباره فضايل سوره هاى قرآن از ابى بن كعب برايم حديثى نقل كرد. به او گفتم : چه كسى اين روايت را برايت نقل كرده است ؟ گفت : مردى در مدائن كه اكنون زنده است . نزد او رفم و از او پرسيدم . او گفت : پيرمردى در واسط آن را برايم روايت كرد كه هنوز هم زنده است . نزد او رفتم . او گفت : مردى در بصره اين حديث را برايم نقل كرد، نزد مرد بصرى رفتم ، گفت : شيخى در آبادان آن را برايم روايت كرد، نزد مرد آبادانى رفتم و درباره حديث از او پرسيدم . دستم را گرفت و به خانه اى برد كه در آنجا جمعى از متصوفه گرد آمده بودند كه شيخ آنان در ميانشان حضور داشت . گفت : اين مرد برايم نقل كرده است . به او گفتم : اى شيخ چه كسى اين رواى را برايت نقل كرده است ! گفت : كسى برايم روايت نكرده است ولى ما ديديم مردم از قرآن روى گردانده اند، اين حديث را براى آنان جعل كرديم تا به قرآن روى آورند)).(53)
لذا يحيى بن سعيد قطان مى گويد: ((من نديده ام صالحان را به اندازه اى كه درباره حديث دروغ گفته اند، درباره چيز ديگرى دروغ گفته باشند)). مسلم سخن يحيى را چنين تاءويل مى كند و مى گويد: ((منظور او آن است كه دروغ بر زبان آنان جارى مى شود ولى در دروغگويى تعمد ندارند)).(54)
قرطبى در كتاب ((تذكار)) مى گويد: ((احاديث دروغ و اخبار باطلى را كه جاعلان حديث و خبر پردازان درباره فضيلت برخى از سره هاى قرآن و فضايل اعمال ديگر ساخته اند، هيچ اعتبارى ندارد. عده زيادى دست به اين كار زده اند و به گمان خود مردم را به اعمال نيك فرا خوانده اند. اين گونه روايات از ابو عصمه نوح بن ابو مريم مروزى و محمد بن عكاشه كرمانى و احمد بن عبدالله جويبارى و ديگران نقل شده است . به ابو عصمه گفتند: تو در اين زمان چگونه از طريق عكرمه از ابن عباس درباره فضيلت تك تك سوره هاى قرآن حديث نقل مى كنى ؟ گفت : من ديدم مردم از قرآن روى بر تافته و به فقه ابو حنيفه و مغازى محمد بن اسحاق پرداخته اند؛ لذا اين احاديث را براى رضاى خدا ساختم تا مردم مجددا به قرآن روى آورند. - قرطبى ادامه مى دهد: - حاكم و ديگر محدثان بزرگ آورده اند: مردى از زهاد كار خودش را جعل احاديث در فضيلت قرآن و سوره هاى آن قرار داده بود. به او گفتند: چرا چنين كردى ؟ پاسخ داد: ديدم مردم از قرآن روى برتافته اند؛ خواستم آنان را به قرائت قرآن تشويق كنم ! گفتند: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است : ((هر كس از روى عمد به من دروغ نسبت دهد، جايگاهش را در دوزخ فراهم آورده است )) جواب داد: من عليه پيامبر به دروغ جعل نكرده ام ، بلكه براى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و به سود او چنين كردم !)).
قرطبى به منظور هشدار دادن نسبت به احاديث جعلى مى گويد: ((بدترين و مضرترين ايشان زاهد پيشگانى هستند كه به گمان خويش ((حِسبَتا)) يعنى براى هدايت مردم و قربة الى الله جعل حديث مى كنند و مردم هم جعليات آنان را به سبب اعتمادى كه به ايشان داشته اند، پذيرفته اند. اين قوم با اين كار، هم خود گمراه شده اند و هم ديگران را به گمراهى افكنده اند)).(55)
از جمله اينان ، ميسرة بن عبد ربه - كه در دروغ پردازى و جعل حديث شهره است - چهل حديث در فضيلت شهره قزوين جعل كرده است . ابو زرعه مى گويد: او در جواب اعتراضات مى گفت : با اين كار به خدا تقرب مى جويم . ابن طباع مى گويد: به ميسره گفتم : اين احاديث را كه ((من قراء كذا فله كذا)) را از كجا آورده اى ؟ گفت : خودم جعل كردم تا مردم را به قرائت اين سوره ها تشويق كنم ، اين در حالى است كه عده اى او را زاهد دانسته اند، و نيز حسن - راوى مسيب بن واضح - از كسانى است كه از اين نوع احاديث جعل كرده است . همچنين نعيم بن حماد كه براى تقويت سنت به جعل حديث مى پرداخته است !(56) و نيز هيثم طائى كه تمام شب با نماز به صبح مى آورد و چون روز مى شد به جعل حديث مى پرداخت . امثال اين زاهد مآبان كه به پندار خويش براى تقرب به خدا حديث جعل مى كردند فراوانند.(57)
ابن جوزى مى گويد: ((گروهى از واضعان حديث كسانى هستند كه براى ترغيب يا بيم دادن مردم حديث جعل كرده اند تا به گمان خود آنان را به كار خير وادارند و از كار ناپسند باز دارند. كه اين يك نوع معامله شخصى و خود سرانه بر سر دين است . مفهوم كار اين افراد اين است كه شريعت ناقص و نيازمند به تكميل است و ما آن را كامل كرديم . - سپس ابن جوزى از ابو عبدالله نهاوندى نقل مى كند كه : - نهاوندى به غلام خليل گفت : اين احاديثى كه درباره اخلاق و عرفان نقل كرده اى از كجاست ؟
گفت : آنها را جعل كرديم تا دلهاى مردم را به رحم آوريم . اين در حالى است كه همين غلام خليل تظاهر به زهد مى كرد و خود از شهوات دنيا روى بر مى تافت و قوت متصوفانه او باقلا بود و در روز مرگش تمام بازار بغداد تعطيل شد)).(58)
4. جعل حديث براى تقرب به سلاطين ؛ برخى از محدثان ضعيف النفس و ضعيف الايمان براى نزديك شدن و موقعيت يافتن نزد سلاطين و حكام ، دست به جعل حديث مى زدند؛ چون اين كار خوشايند حكام بود و بدى و زشتى سياست و حكومت آنان را كمرنگتر مى نمود. هارون الرشيد از كبوتر و كبوتربازى خوشش مى آمد. - روزى در حالى كه ابو البخترى قاضى (59) نزد او بود - كبوترى به وى اهدا شد. ابو البخترى گفت : ابو هريره از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرد كه ((لاسبق الا فى خف اءو حافر اءو جناح ))(60) كلمه ((جناح )) را از پيش خود افزود و اين حديث را براى خوشايند رشيد جعل كرد. رشيد هم به او جايزه اى گرانبها داد. وقتى خارج شد، رشيد گفت : به خدا سوگند دانستم كه دروغ مى گويد. رشيد دستور داد كبوتر را ذبح كنند. گفتند: گناه كبوتر چيست ؟ گفت : به سبب اين كبوتر بود كه او بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دروغ بست .(61) نظير اين داستان را ابن جوزى به غياث بن ابراهيم در حضور مهدى عباسى نسبت داده است .(62)
همچنين ابو البخترى براى هارون الرشيد از جعفر بن محمد از پدرش نقل مى كند: ((جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد در حالى كه حضرت قبايى سياه به تن داشت و كمربندى بر آن بسته بود)). اين حديث را به دليل اينكه شعار عباسيان پوشيدن لباس سياه بود جعل كرد. در اين هنگام يحيى بن معين وارد شد و به او گفت : دروغ گفتى دشمن خدا! و به سربازان دستور داد كه او را بگيرند. معافى تميمى در اين باره مى گويد:

ويل و عول لاءبى البخترى   اذا توافى الناس فى المحشر
من قوله الزور و اعلانه   بالكذب فى الناس على جعفر...(63)
تا آخر ابيات كه مشهور است . هنگامى كه خبر مرگ او به ابن المهدى رسيد، خداى را سپاس گفت كه مسلمين را از شر او راحت ساخت .(64)
ابن جوزى از زكريا بن يحيى ساجى نقل مى كند كه گفت : ((برايم نقل شده است كه ابو البخترى در دورانى كه قاضى بود بر هارون الرشيد وارد شد. در اين هنگام هارون كبوترى را پرواز مى داد. هارون گفت : آيا درباره اين كار من حديثى به خاطر ندارى ؟ گفت : هشام بن عروه از پدرش از عايشه برايم روايت كرده است : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كبوتر پرواز مى داد (كان يطير الحمام ). در اين هنگام هارون گفت : از پيش رويم برو! و گفت : اگر او از قريشيان نبود بى درنگ عزلش مى كردم )). - ابن جوزى مى گويد: - اين حديث از ساخته هاى دست وهب بن وهب ، ابو البخترى است كه از جعل كنندگان بزرگ حديث است )).(65)
ابن جوزى حديث قباى سياه را همچنين آورده است : ((هنگامى كه هارون الرشيد وارد مدينه شد، حيا كرد كه با قباى سياه و تسمه بر كمر، بر منبر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برآيد. ابو البخترى گفت : جعفر بن محمد از پدرش براى ما روايت كرد كه جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرود آمد در حالى كه قباى سياه بر تن داشت و كمربند بسته و در آن خنجرى جاى داده بود. يحيى بن معين مى گويد: به حلقه درس ابوالبخترى در آمدم كه داشت همين حديث را با سند از جعفر بن محمد از پدرش از جابر نقل مى كرد. به او گفتم دروغ بر پيامبر بستى اى دشمن خدا!
يحيى گفت : نگهبانها مرا دستگير كردند. گفتم : اى مرد گمان مى كند جبرئيل در حالى كه قبا بر تن داشت بر پيامبر نازل گرديد. نگهبانها به من گفتند: اين مرد واقعا قصه پرداز دروغگويى است و مرا رها كردند)).(66)
احاديث درباره فرزندان عباس و حكومت آنان و خصوصا لباس ويژه آنان كه جبرئيل آن لباس را به تن مى كرد، فراوان است و ابن جوزى بسيارى از آنها را در كتاب ((الموضوعات )) نقل و به گونه اى نيكو ابطال كرده است .(67)
5. جعل حديث در راستاى سياست ؛ معاويه نخستين كسى بود كه سياستش را بر جعل و دگرگونى احاديث گذاشت تا به اهداف شوم خود كه همان پيروزى بر اسلام حقيقى و ناب بود، دست يابد.
استاد ابوريه مى گويد: ((ضرورت ايجاب مى كند تا از يكى از عوامل بسيار مهم جعل حديث كه تاءثير عميقى بر زندگى مسلمانان داشته است پرده برداريم و سخن بگوييم ؛ زيرا آثار اين عمل تاكنون در افكار مسموم و عقلهاى متحجّر و واپس گرا و انسانهاى متعصب باقى است . آرى دست سياست از آستين برآمد و در جعل حديث دخالت كرد و اثر بسيار عميقى بر اين امر نهاد و جريان جعل حديث را رهبرى كرد و در اختيار گرفت تا از آن ، در جهت تاءييد سياستهاى اعمال شده و قوام بخشيدن به پايه هاى حكومت بهره بردارى نمايد.
اوج اين جريان در زمان معاويه بود كه با مال و نفوذ خود به آن سرعت بخشيد؛ لذا جاعلان حديث نه تنها در بيان فضايل معاويه و ستودن او دست به جعل حديث زدند بلكه متعصبانه به يارى او پرداختند؛ تا جايى كه مقام شام - پايگاه حكومت معاويه - را تا حدى بالا بردند كه نه مدينة الرسول و نه مكه معظمه كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در آن متولد شده بود به پايه آن نمى رسيد. در اين امر بغايت زياده روى كردند و فراوان نوشتند؛ چنان كه درباره عظمت شام و معاويه كتابها فراهم آمد...))(68)
ابن ابى الحديد از استاد خود ابو جعفر اسكافى نقل مى كند: ((معاويه گروهى از صحابه و عده اى از تابعان را ماءمور ساخت كه درباره على (عليه السلام ) احاديثى جعل كنند كه موجب طعن در شخصيت حضرت و بيزارى مردم از وى بشود و براى اين خوش خدمتى ، جوايزى قرار داد كه آنان را به طمع انداخت ؛ لذا از صحابه ، ابو هريره ، عمرو بن عاص و مغيرة بن شعبه و از تابعان ، عروة بن زبير آنقدر حديث جعل كردند كه رضايت خاطر معاويه جلب شد. در زير به نمونه هايى از اين احاديث اشاره مى كنيم :
زهرى روايت مى كند: عروة بن زبير از عايشه چنين روايت كرده است : روزى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بودم كه عباس و على (عليه السلام ) وارد شدند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى عايشه ! اين دو نفر غير مسلمان از دنيا خواهند رفت ! در حديث ديگرى از عروه نقل مى كند كه گفت : عايشه برايم نقل كرد: نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بودم كه عباس و على (عليه السلام ) داخل شدند: پيامبر به من فرمود: اى عايشه ! اگر خوش دارى به دو نفر از اهل دوزخ بنگرى ، به اين دو مرد كه وارد شدند بنگر.
بخارى و مسلم با سندهاى متصل به عمروبن عاص ، از قول او آورده اند كه : از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى گفت : آل ابو طالب اوليا و دوستداران من نيستند؛ دوستداران من خدا و مومنان صالحند.
از ابو هريره هم روايتى نقل شده است كه مضمون آن اين است : على (عليه السلام ) در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از دختر ابو جهل خواستگارى كرد. پيامبر خشمگين شد و در خطبه اى چنين فرمود: نه ، به خدا سوگند، دختر ولى خدا نمى تواند با دختر دشمن خدا - ابو جهل - در زير يك سقف جمع شوند. فاطمه (عليهما السلام ) پاره تن من است ، آنچه موجب آزار او شود موجب آزار من نيز هست ؛ اگر على دختر ابو جهل را مى خواهد، از دختر من جدا شود و هر كار مى خواهد بكند... و نيز ابو جعفر از اعمش روايت مى كند كه در ((عام الجماعه ))(69) ابو هريره با معاويه به عراق آمد و به مسجد كوفه وارد شد. ديد تعداد زيادى از مردم به استقبال او آمده اند؛ بر روى زانوهاى خود نشست و چند بار بر پيشانى خود زد؛ آنگاه گفت : اى مردم عراق ، آيا شما گمان مى كنيد من بر خدا و رسولش دروغ مى بندم (70) و با اين كار آتش جهنم را براى خودم فراهم مى آورم ! به خدا سوگند از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى فرمود: ((هر پيامبرى حرمى دارد و حرم من در مدينه است . در محدوده ((عير)) و ((ثور)).(71) هر كس در آن بدعتى پديد آورد لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او باد)) و من گواهى مى دهم كه على در آن بدعت نهاد. چون اين سخن به معاويه رسيد او را ستود و پاداشى نيكو داد و به امارت مدينه منصوب كرد)).(72)
همچنين ابن ابى الحديد از استادش ابو جعفر اسكافى نقل مى كند كه : ((معاويه صد هزار درهم به سمرة بن جندب داد تا روايت كند آيه و من الناس من يعجبك قوله فى الحياة الدنيا و يشهد الله على ما فى قلبه و هو اءلد الخصام و اذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل و الله لا يحب الفساد(73) درباره على بن ابى طالب و آيه و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاة الله و الله رؤ ف بالعباد(74 ) درباره ابن ملجم نازل شده است . سمره قبول نكرد؛ دويست هزار درهم به او داد، باز هم نپذيرفت ؛ سيصد هزار درهم به او داد، باز هم نپذيرفت ؛ تا اينكه چهارصد هزار درهم به او داد و او پذيرفت و چنين روايتى را جعل كرد)).(75)
آرى معاويه نياز داشت كه از مقام و مرتبه اى برخوردار باشد تا با كسى چون امام على (عليه السلام ) برابرى كند؛ لذا كوشش مى كرد مقام پست خودش ‍ را بالا ببرد تا امكان مقابله با امير مؤ منان (عليه السلام ) را پيدا كند؛ از اين رو جايزه ها مى گذاشت تا در فضيلت وى و پايگاه حكومتش حديث جعل كنند و در اين راه از هيچ كوششى فروگذار نمى كرد.
ابوريه مى گويد: ((معاويه و پدرش - چنان كه روشن است - در روز فتح مكه اسلام آوردند؛ لذا از طلقاء (آزاد شدگان ) به شمار مى آيد و نيز از گروه ((مولفة قلوبهم )) است كه به عنوان اجرت اسلام آوردنشان ، از پيامبر پول مى گرفتند. اوست كه اساس خلافت راستين در اسلام را ويران كرد و بعد از او تا كنون ، خلافت بر اساسى ، استوار نشد. دمشق را پايتخت حكومت خود قرار داد. درباره خود او و فضيلت شام احاديث فراوانى ساختند و به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نسبت دادند. اكنون برخى از اين احاديث را ذكر مى كنيم :
ترمذى روايت مى كند: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درباره معاويه گفت : خداوندا! او را هدايتگر و هدايت شده قرار ده ! در حديث ديگرى آمده است كه پيامبر فرمود: پروردگارا! به او كتاب و حساب بياموز و از عذاب مصونش بدار! در روايتى ديگر، اين عبارت نيز اضافه شده است : و او را به بهشت وارد كن .
برغم فزونى احاديث بى اساس كه درباره فضايل معاويه جعل شده است ، اسحاق بن راهويه - امام برجسته حديث و استاد بخارى - مى گويد: حتى يك حديث صحيح درباره فضيلت معاويه وجود ندارد)).(76)
علامه امينى احاديث صحيحى را كه هيچ خدشه اى در سند آنها نيست در نكوهش معاويه نقل كرده و گفتار جامعى درباره غلوگرايى ها در شاءن معاويه دارد كه ما را از سخن گفتن در اينجا بى نياز مى كند.(77)
نيز استاد ابوريه مى گويد: ((تمجيد كاهنان يهودى (كعب الاحبار و دنباله روهاى وى ) از شام به عنوان جايگاه فرمانروايى پيامبر، براى اغراضى بود كه در دل پنهان داشتند وگرنه در گذشته روشن ساختيم كه شام هيچ فضيلتى نداشت و شايسته آن همه تمجيد نبود؛ جز اينكه دولت بنى اميه در آنجا پايه گذارى شد؛ دولتى كه نظام حكومتى اسلام را از خلافت شايسته ، به پادشاهى ستمگونه بدل ساخت ؛ دولتى كه در سايه حمايت آن ، فرقه هاى اسلامى يكى پس از ديگرى سر بر آورد و باعث فروپاشى قدرت و تجزيه دولت اسلامى شد و در آن زمان ، جعل حديث بالا گرفت . البته چنين شرايطى ، كاهنان يهودى را بر آن داشت تا فرصت را مغتنم بشمارند و در آتش فتنه بدمند و آشوب را با انبوهى از احاديث دورغين و نيرنگ آميز گسترده نمايند. از جمله اين دورغها اين بود كه در ستايش شام و ساكنان آن بغايت كوشيدند و اظهار داشتند كه آنچه خير است يكجا در شام فراهم آمده و آنچه شر است بتمامه در ديگر سرزمينهاست )).(78)
از جمله بافته هاى اين كاهنان در فضيلت شام ، آنكه پادشاهى و سلطنت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در شام ظهور خواهد كرد. بيهقى در كتاب ((دلائل )) از ابو هريره - شاگرد و دست پرورده كعب الاحبار - روايت يم كند: خلافت در مدينه و پادشاهى در شام خواهد بود. و باز از كعب الاحبار است : مردم شام شمشيرى از شمشيرهاى خداوندند كه خدا به وسيله ايشان از تبه كاران انتقام مى گيرد.
نيز روايت كرده اند: بزودى شام بر روى شما گشوده خواهد شد. پس اگر خواستيد در آنجا منزل اختيار كنيد، در شهرى انتخاب كنيد كه نامش دمشق است - پايتخت امويان - چه اينكه آن شهر مركز ارتش اسلام در رفع فتنه ها است ، و خرگاه آن در سرزمينى است كه به آن ((غوطه )) مى گويند.(79)
دمشق را تا آنجا ستودند كه گفتند مقصود از ((ربوه )) در آيه مباركه و آويناهما الى ربوة ذات قرار معين (80) دمشق است . و اين گفته را به پيامبر اكرم نسبت دادند. ابو هريره دمشق را يكى از شهرهاى بهشت شمرده است و نيز در حديث ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چنين نقل مى كند كه فرمود: چهار شهر، از شهرهاى بهشتند: مكه ، مدينه ، بيت المقدس و دمشق .(81)
همچنين معاويه را - كه بخوبى از كعب آموخته بود چگونه حديث جعل كند - مى بينيم كه خود را اين گونه مى ستايد كه پيامبر به او وعده داده است بزودى خلافت آن حضرت به او خواهد رسيد. او در خطبه اى كه بعد از بازگشت از عراق و بيعت امام حسن (عليه السلام ) در سال 41 هجرى ، در شام ايراد كرد مى گويد: ((اى مردم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: تو بزودى بعد از من به خلافت خواهى رسيد. پس سرزمين مقدس ‍ را براى پايگاه حكومت خود انتخاب كن ؛ چون ((ابدال ))(82) در آن سرزمينند)).(83)
ابوريه مى گويد: ((هنوز از آن زمان كه معاويه شام را سرزمين ابدال ناميد چندان گذشته بود كه احاديثى منسوب به پيامبر بر دست اين ابدال ظهور كرد؛ كه سيوطى در ((الجامع الصغير)) آنها را آورده است )).(84)
تاكنون از بخش عظيمى از نيرنگهاى يهوديان بدانديش نسبت به مسلمانان و دين و حاكميت اسلام پرده برافتاد؛ زيرا اينان تنها به آنچه درباره فضيلت شام گفتند اكتفا ننمودند و بسيار بر آن افزودند تا آنجا كه گفتند: فرقه پيروزمند و بر حق ، در شام ظهور مى كند و حتى گفتند: نزول عيسى از آسمان هم در سرزمين شام خواهد بود.
در ((صحيح مسلم )) و ((بخارى )) آمده است : ((يك طايفه از امت من هميشه بر حق و پيروزمندند. خذلان و مخالفت كسى به آنان ضرر نمى رساند و آنان بر اين صفت تا قيامت باقى اند)). بخارى نقل مى كند: ((آن طايفه در شامند))(85) و در روايت ابو امامه باهلى است كه : آنها گروهى هستند كه وقتى از پيامبر درباره ايشان سوال شد فرمود: در بيت المقدس و اطراف آن هستند.(86)
در ((صحيح مسلم )) از ابو هريره نقل شده است كه پيامبر فرمود: ((تا روز رستاخيز همواره اهل مغرب زمين بحق پيروزمند)). احمد و ديگران گفته اند: مراد، مردم شام است . در كتاب ((كشف الخفاء)) آمده است : كعب الاحبار مى گويد: ((اهل شام شمشيرى از شمشيرهاى خدايند كه خداوند به وسيله آنان از گردنكشان و عاصيان انتقام مى گيرد)). ابوريه در ذيل اين سخن مى گويد: ((شايد مراد از عاصيان و گردنكشان در اينجا كسانى باشند كه سر تسليم در مقابل معاويه فرود نياورده اند و از غير او پيروى كرده اند و مراد از ((غير)) تنها امير مؤ منان على بن ابى طالب (عليه السلام ) است )).(87 )
آرى ؛ كينه توزان در شخص معاويه و شام زمينه مناسبى براى كاشتن بذر نفاق و تفرقه ميان مسلمانان يافتند؛ لذا با امام امير مؤ منان (عليه السلام ) كه مصداق بارز حقيقت درخشان اسلام (اسلام ناب ) بود دشمنى ورزيدند و همه همت خود را بر سر دشمنى با او و اسلام ، در قالب تمجيد از معاويه و شام نهادند.
ابن جوزى از عبدالله بن احمد بن حنبل نقل مى كند كه گفت : ((از پدرم پرسيدم : نظرت درباره على و معاويه چيست ؟ پس از لحظه اى درنگ گفت : درباره آن دو چه بگويم ؛ على (عليه السلام ) دشمنان زيادى داشت . اين بدخواهان به قصد يافتن عيبى در او كوششها كردند ولى چيزى به دست نياوردند؛ لذا جانب مردى را گرفتند كه با آن حضرت از در خصومت در آمده و به پيكار او كمر بسته بود، (منظورش معاويه است ) پس به قصد توطئه عليه على (عليه السلام ) بر گرد او جمع شدند)).(88)
ابن حجر مى گويد: ((ابن جوزى با اين سخن به روايات بى اساسى كه در فضايل معاويه ساخته و پرداخته بودند اشاره مى كند. - وى مى گويد: - درباره فضايل معاويه احاديث زيادى در دست است كه هيچكدام سند درستى ندارند. اسحاق بن راهويه ، نسائى و ديگران نيز به اين امر گواهى قطعى داده اند)).(89)
جالب توجه اينكه بخارى ، در كتاب ((الفضائل )) از صحيح خود، باب ويژه درباره معاويه را چنين عنوان گذارى كرده است : ((باب ذكر معاويه )) و جراءت نكرده است كه همچون ساير ابواب ، بر آن عنوان فضايل بنهد و اساسا در آن باب از نكته قابل ملاحظه اى ياد نكرده است .(90) ابن جوزى (91) و ديگران هم به همين شكل عمل كرده اند؛ لذا ابن حجر در شرح ((صحيح بخارى )) مى گويد ((بخارى در اين شرح حال از لفظ ذكر، استفاده كرد و بر آن اطلاق فضيلت يا منقبت نكرد؛ زيرا از احاديث ذكر شده در اين باب هيچ فضيلتى به دست نمى آيد)).(92 ) به ديگران سخن : از احاديثى كه در ضمن اين شرح حال آورده است فضيلتى بر نمى آيد. در گذشته هم معلوم شد كه هيچ حديثى درباره معاويه صحيح نيست .
ذهبى روايت مى كند: ((هنگامى كه نسائى به دمشق آمد، از وى درباره فضايل و برترى معاويه سوال شد. وى گفت : آيا معاويه به برابرى رضايت نمى دهد كه در پى برترى است . - او همچنين مى گويد: - به خاطر اين اظهار نظر، حاضران در مسجد يكى پس از ديگرى او را مى راندند و بر دو پهلوى او فشار وارد مى كردند تا اينكه از مسجد اخراج گرديد و سپس به مكه برده شد و در آنجا در گذشت )).(93)
در تمام دوره پس از معاويه تا زمانى كه سلطه امويان پا برجا بود نيز امور بر همين منوال مى گذشت ؛ مثلا مشاهده مى كنيم كه هشام بن عبدالملك اطرافيان و عالم نمايان چاپلوس آن عصر را واداشت كه روايت كنند: آيه و الذى تولى كبره منهم له عذاب اءليم (94) درباره على (عليه السلام ) نازل شده است و آنان نيز دستور او را پذيرفتند.(95)
6. جعل حديث در همسويى با خواست عوام الناس و چشم داشتن به اموال و ثروتى كه در اختيار آنان است .
قصه پردازان حرفه اى از اين گروهند. آنان اساطير و افسانه هاى كهن و حوادث عجيب و غريب را براى مردم نقل مى كردند تا پول ، كمكهاى غير نقدى و غذاى اضافى آنان را به چنگ آورند.
حديث سازى براى خشنودى عوام و مورد قبول واقع شدن نزد آنان و به دست آوردن دلشان جهت حضور در مجالس وعظ و گستراندن و پر جمعيت كردن حلقه هاى بحث در آن زمان امرى رايج بوده و همچنان ادامه دارد.
قرطبى در مقدمه تفسيرش مى گويد: ((گروهى از جاعلان حديث گدايانى بودند كه مدتها در بازار يا مسجد مى ايستادند و به جعل حديث مى پرداختند و احاديث ساختگى را با سندهاى راست نمايى كه از قبل درست كرده بودند براى مردم نقل مى كردند)).(96)