ابو هريره مى گويد:
((پيامبر آيه ((يومئذ
تحدث اءخبارها))(498)
را تلاوت كرد، سپس فرمود: آيا مى دانيد اخبار زمين كدام است ؟ حاضران
گفتند: خدا و رسولش داناترند. آنگاه فرمود: اخبارش بدين گونه است كه
عليه همه بندگان درباره اعمالى كه روى زمين انجام داده اند شهادت مى
دهد و مى گويد: فلان عمل را در فلان روز انجام داد)).(499)
ابو الدراء(500)
مى گويد: ((شنيدم كه پيامبر اين آيه را قرائت
نمودند:
ثم اءورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا، فمنهم ظالم لنفسه و منهم
مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذين الله ، ذلك هو الفضل الكبير، جنات
عدن يدخلونها...(501)
آنگاه فرمودند: پيشى گيرنده به نيكى ها و ميانه رو، هر دو بدون محاسبه
وارد بهشت خواهند شد و كسى كه بر نفس خود ستم روا داشته ، پس از يك
حسابرسى آسان به بهشت وارد خواهد شد)).(502)
عمران بن حصين
(503) مى گويد: ((پيامبر تمام شب
را براى ما درباره بنى اسرائيل مى گفت و جز براى نماز از جابر نمى خاست
)).(504)
احتمالا اين موضوع ، در يك يا چند شب معين كه براى خود آنان معلوم بوده
رخ داده است .
اين بود اندكى از بسيار، و قطره اى از آبشار، كه از چشمه سار حكمت و
مهبط وحى الهى افاضه گرديده است . بركات آن همواره در گذر روزگار
جاودانه باد.
فصل پنجم : تفسير در دوران صحابه
آنان در پيشگاه خدا درجات متفاوتى دارند(505)
بى ترديد، پس از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )
صحابه كبار بودند كه مسؤ وليت پخش و گسترش علوم و معارف اسلامى را بر
عهده داشتند؛ زيرا تنها آنان بودند كه حاملان پرچم هدايت و پيام رسان
دستورات شريعت بودند، و اين افتخار را براى هميشه به خود اختصاص
دادند.
آرى ، تمامى صحابه در مراتب علمى و دانش اسلامى يكسان نبوده و بر حسب
استعدادها و مواهب ذاتى و مقدار حضور علمى نزد پيامبر اسلام ، داراى
درجات متفاوت بوده اند و هر يك طبق ظرفيت خود از آن منبع سرشار بهره
برده اند:
اءنزل من السماء ماء فسالت اءودية بقدرها(506)
باران رحمت از آسمان فيض الهى ريزش نمود و پهناى دشت ها هر يك به
اندازه ظرفيت خود از آن لبريز شده ، روان گشتند.
نرفع
درجات من نشاء و فوق كل ذى علم عليم
(507) درجه و مرتبه هر كه را مشيت و حكمت ما
(خداوند) اقتضا كند بالا مى بريم و بالاتر از هر دارنده دانشى ،
دانشورى وجود دارد؛ يعنى مراتب تصاعدى دانش لايتناهى است .
يوتى
الحكمة من يشاء و من يوت الحكمة فقد اءوتى خيرا كثيرا(508)
خداوند به هر كس كه بخواهد، حكمت ارزانى مى دارد، و هر كه بدو حكمت
داده شد، هر آينه از ارزش هاى فراوان بهره مند گرديده است .
مسروق بن اجدع همدانى
(509) مى گويد: ((من با اصحاب
پيامبر همنشينى كرده ام ؛ آنان را همچون آبشخورهايى يافتم كه برخى يك
نفر را سيراب مى كند و برخى دو نفر و برخى ده نفر و برخى صد نفر را و
برخى آن اندازه پر آب است كه اگر تمام ساكنان زمين از آن بنوشند، جملگى
را سيراب مى سازد)).(510)
در عبارت ابن كثير آمده است : ((برخى از
آبشخورها يك سوار را سيراب مى كند، برخى دو سوار و برخى گروه فراوانى
را سيراب مى سازد))(511)
كه مقصود او از اين بخش كه گروه فراوانى را سيراب مى سازد، امير مؤ
منان على (عليه السلام ) است كه خود - نهج البلاغه - در وصف خويش مى
گويد: ((كوه بلند را مانم كه سيلاب از ستيغ من
ريزان است و مرغ از پريدن به قله ام ناتوان )).(512)
و نيز مسروق مى گويد: ((دانش به سه نفر ختم مى
گردد: على بن ابى طالب كه عالم مدينه است ، عبدالله بن مسعود عالم عراق
و ابوالدرداء عالم شام .
هرگاه اينان با يك ديگر بنشينند، دو دانشمند عراق و شام از دانشور
مدينه پرسش نمايند، ولى او از آنان چيزى نمى پرسد)).(513)
ذهبى مى گويد: ((انصاف اين است كه صحابه در توان
فهم قرآن و درك معانى آن با يك ديگر تفاوت داشتند، و اين تفاوت ناشى از
تفاوت در اسباب و وسايل فهم قرآن است كه در اختيار داشتند؛ مثلا آگاهى
آنان نسبت به زبان عرب يكسان نبود؛ برخى اطلاعات گسترده داشتند و آشنا
با واژه هاى غريب 7 بودند؛ همانند عبدالله بن عباس ، در حالى كه برخى
ديگر اين گونه نبودند. برخى از آنان همواره ملازم و همراه پيامبر
بودند؛ لذا آن بخش از اسباب نزول را كه ديگران نمى دانستند، اينان مى
دانستند؛ مانند على بن ابى طالب (عليه السلام ). علاوه بر اينها، صحابه
در درجه علمى و توانايى هاى عقلى نيز يكسان نبودند، بلكه در اين باب با
يك ديگر تفاوت زيادى داشتند)).(514)
براى روشن شدن اين تفاوت به نمونه هاى زير توجه كنيد:
1. عدى بن حاتم
(515) كه عربى اصيل به شمار مى رود از آيه مباركه
و
كلو واشربوا حتى يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود من الفجر(516)
ظاهر آيه را ديده و چنين برداشت كرده است كه بايد دو ريسمان سفيد و
سياه را در مقابل نور فجر گرفت و آن ها را از هم تشخيص داد؛ لذا ريسمان
هاى سفيد و سياهى را زير بالش خود نهاده بود و هنگام فجر به آنها مى
نگريست ، ولى تشخيص يكى از ديگرى برايش ممكن نگشت . به هنگام روز نزد
پيامبر آمد و از كار خويش ، آن حضرت را آگاه ساخت . پيامبر (صلى الله
عليه و آله و سلم ) از اين عمل وى چنان خنديدند كه دندان هايشان پديدار
گشت ، و در بعضى روايات آمده كه آن حضرت به وى فرمودند:
((معلوم مى شود بالش تو خيلى پهن است !))،
كنايه از اينكه وى متوجه حقيقت امر نگرديده است . آنگاه به وى فرمودند:
((مقصود از آيه ، پديدار شدن سپيدى صبحدم از دل
تاريكى شب است ؛ سپيده اى كه در افق - به شكل عرضى - در دل تاريكى شب
كه در شرف اتمام است ظاهر مى شود)).(517)
در تفسير ((الدر المنثور))
آمده است : ((اذان بلال يا سپيده دم مستطيلى -
سپيده دم تابناك كه بالا آمده است - شما را از خوردن سحرى باز ندارد،
بلكه با مشاهده سپيده دم آشكار در افق (كه گسترده و قرمزگون است ) چيزى
نخوريد)).
در حديث ديگر آمده است : ((اذان بلال شما را از
خوردن سحرى باز ندارد؛ زيرا هنگام اذان وى هنوز شب هنگام است ، و تا
هنگام استماع اذان ابن ام مكتوم بخوريد و بياشاميد؛ زيرا وى تا فجر
طلوع نكند، اذان نمى گويد)).(518)
امام باقر (عليه السلام ) فرموده است : ((مراد
از فجر و سپيده دم ؛ نوار سفيدرنگى است كه در دامنه افق گسترده مى
گردد، نه آنكه به صورت عمودى مشاهده مى شود)).(519)
2. عايشه از آيه مباركه ((يوتون ما آتوا))
ارتكاب گناه را فهميده است ، پندارى كه با سياق آيه - كه در ستايش
جايگاه حقيقى مومنان وارد شده است - در تنافى كامل است . آيه شريفه
چنين است :
ان
الذين هم من خشية ربهم مشفقون - تا آنجا كه مى گويد: -
و
الذين يوتون ما آتوا و قلوبهم وجلة اءنهم الى ربهم راجعون . اولئك
يسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون .(520)
عايشه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيد: آيا مومنى كه دست
به دزدى مى زند، مرتكب زنا مى شود و شرب خمر مى نمايد، او از خدا مى
ترسد؟! حضرت فرمود: ((خير؛ بلكه مومن كسى است كه
روزه مى گيرد و نماز به پاى مى دارد و در راه خدا انفاق مى كند و از
خدا هم مى ترسد)).(521)
كنايه از اينكه او اطاعت الهى را به جاى مى آورد، ولى خوف آن دارد كه
مبادا نتواند اطاعت حق را چنان كه بايد كامل و مطابق خواست الهى به جاى
آرد! شايد آنچه موجب اشتباه عايشه گرديده اين باشد كه آيه را به قصر
(ياءتون ما اءتوا)(522)
تصور نموده است به معناى (يعملون ما عملوا)؛ كه ما در گذشته
(523) بطلان اين قرائت را روشن ساختيم . قرائت صحيح با
مد است ؛ يعنى كارهاى نيك را دور از عجب و ريا به جاى آورند؛ تفسير
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز به همين نكته اشاره دارد.
3. زراره از امام باقر (عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود:
((روزى عمار ياسر خدمت پيامبر عرض كرد: در شب
جنب شدم و آب جهت غسل همراه نداشتم . حضرت فرمود: چه كار كردى ؟ گفت :
لباس خويش افكندم و تن خويش را به خاك ماليدم !!(524)
آنگاه پيامبر به او تيمم را آموخت ؛ چه بدل از وضو و چه بدل از غسل
)).
4. عمر بن خطاب آياتى چند از سوره عبس را خواند تا رسيد به آيه
فلينظر الانسان الى طعامه ، اءنا صببنا الماء صبا، ثم شققنا الارض شقا،
فاءنبتنا فيها حبا، و عنبا و قضبا، و زيتونا و نخلا، و حدائق غلبا، و
فاكهة و اءبا، متاعا لكم و لاءنعامكم .(525)
آنگاه گفت : معناى (فاكهه ؛ ميوه ) را فهميدم ، ولى (اءب ) يعنى چه ؟
اندكى در خود فرو رفت و سپس گفت : اى عمر! اين گونه سوالات تكلف و خود
را به دشوارى انداختن است ، چه گزندى به تو رسد اگر معناى (اءب ) را
ندانى ؟ از آنچه در قرآن براى شما به طور روشن بيان شده ، پيروى نموده
و بدان عمل نماييد و آنچه را نمى توانيد بفهميد به خداوند واگذاريد!
شايد تفسير آيه را از وى پرسيده اند و او در مقام پاسخ حيران مانده كه
چنين سخنى بر زيان جارى ساخته است .
همچنين روايت شده كه قبل از عمر، از ابوبكر درباره تفسير اين آيه
پرسيدند؛ در جواب گفت : ((كدام آسمان بر من سايه
افكند و كدامين زمين مرا بر روى خود نگاه دارد، آنگاه كه درباره كتاب
خدا سخنى ندانسته بگويم )).(526)
ذهبى مى گويد: ((اگر ما به عصر صحابه بنگريم ،
در خواهيم يافت كه همه صحابه در فهم معانى قرآن يكسان نبودند، بلكه با
هم تفاوت داشتند؛ بسيارى از آيات كه براى بعضى از آنان روشن بود، براى
برخى ديگر مبهم و ناآشنا بود؛ اين مطلب به تفاوت آنان از نظر توان فكرى
و شناخت شرايط زمانى و مكانى نزول قرآن بر مى گردد. از اين هم بالاتر،
آنان از نظر شناخت معانى لغوى واژگان قرآن نيز در يك درجه نبودند؛ عده
اى از صحابه به پاره اى از واژه هاى قرآن شناخت نداشتند. البته اين
موضوع نقص تلقى نمى شود، چون معانى همه واژه ها را تنها معصوم مى تواند
احاطه پيدا كند و هيچ كس هم ادعا نكرده است كه تك تك افراد امت بايد
همه واژه هاى زبان خود را بشناسند. - وى در ادامه مى گويد: - از جمله
شواهد ادعاى ما، حديثى است كه ابو عبيده در باب فضايل از انس نقل مى
كند؛ مى گويد: عمر بن خطاب در حالى كه بر منبر بود اين آيه را خواند:
((و فاكهة و اءبا))(527)
سپس گفت : معناى فاكهه را دانستم ، ولى (اءب ) به چه معناست ؟ وى در
خود فرو رفت و پس از اندكى درنگ گفت : اى عمر! اين گونه پرسش ها تكلف
است . شاهد ديگر روايتى است كه مى گويد: عمر بر منبر بود و آيه
((اءو ياءخذهم على تخوف ))(528)
را خواند، آنگاه درباره معناى تخوف از حاضران پرسش نمود. مردى از قبيله
هذيل گفت : تخوف در نزد ما به معناى تنقص ؛ اندك اندك شدن است ، و اين
شعر را خواند:
تخوف الرحل منها تامكا قردا |
|
كما تخوف عود النبعة السقن |
طبرسى
(529) مى گويد:
((تخوف به معناى
تنقص است و تنقص يعنى اينكه افراد را يكى پس از ديگرى برچيند به گونه
اى كه در آخر هيچ كس نماند، در اين حالت بيم هلاكت و نابودى تدريجى
مى رود
)). آنگاه شعر بالا را با تغيير
((رحل
)) به
((سير
)) آورده است .
(530)
فراء مى گويد:
((تخوف در تفسير به معناى تنقص
است
)).
(531)
با توجه به مطالب ياد شده معناى آيه چنين مى شود: خداى تعالى آنان را
به تدريج نابود مى سازد. امرى كه آنان را در ترس از نابودى قرار مى
دهد، اين است كه مى بينند رو به كم شدن و نابودى تدريجى هستند. نظير
اين مفهوم در برخى آيات ديگر هم آمده است :
اءفلا يرون اءنا ناءتى الارض ننقصها من اءطرافها(532)
و لنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و
الثمرات .(533)
5. ابو عبيده از طريق مجاهد از عبدالله بن عباس نقل مى كند كه :
((من معناى
((فاطر
السماوات
))(534)
را نمى دانستم تا اينكه روزى دو باديه نشين كه بر سر چاه آبى با هم
نزاع داشتند، نزد من آمدند، يكى مى گفت : اءنا فطرتها، و ديگرى مى گفت
: اءنا ابتداءتها
)).
(535)
كه هر دو به معناى حفر كردن است .
ذهبى مى گويد:
((وقتى بر عمر بن خطاب معناى
((اءب و تخوف
)) پوشيده
مى ماند و از ديگران مى پرسد و وقتى ابن عباس - كه ترجمان قرآن است -
معناى
((فاطر
)) را نمى
دانست مگر بعد از آنكه از ديگران شنيد، تكليف ديگر صحابه روشن است !
شكى نيست بسيارى از آنان به معناى اجمالى و ابتدايى آيه اكتفا مى
نمودند؛ مثلا همين قدر كه بدانند آيه مباركه
((و
فاكهة و اءبا
))(536)
در صدد بر شمردن نعمت هايى است كه خداوند به بندگانش ارزانى داشته است
، برايشان كافى بود، و وقتى مقصود آيه روشن و آشكار بود ديگر خود را
براى فهم معناى تفصيلى آن ، به زحمت نمى انداختند
)).
(537)
صحابه مفسر
چهار تن از صحابه به تفسير قرآن شهره اند و پنجمى ندارند؛ اينان
عبارتند از:
1. امير مؤ منان امام على بن ابى طالب (عليه السلام ) كه سرآمد و
داناترين آنان است ؛
2. عبدالله بن مسعود؛
3. ابى بن كعب ؛
4. عبدالله بن عباس كه از نظر سن كوچك ترين آنان است ، ولى در رواج
تفسير از ديگران جلوتر است .
از ديگر صحابه جز اندكى آثار تفسيرى چيزى بر جاى نمانده است .
جلال الدين سيوطى مى گويد:
((ده نفر از صحابه به
تفسير شهرت يافته اند: خلفاى چهارگانه ، ابن مسعود، ابن عباس ، ابى بن
كعب ، زيد بن ثابت ، ابوموسى اشعرى و عبدالله بن زبير. البته از خلفا
آنكه از او بيشتر روايت شده على بن ابى طالب است و تفاسير روايت شده از
ديگر خلفا به غايت اندك است
)).
(538)
ذهبى مى گويد:
((غير از افراد ياد شده تعداد
ديگرى از صحابه هم درباره تفسير قرآن سخن گفته اند؛ همچون انس بن مالك
، ابو هريره ، عبدالله بن عمر، جابر بن عبدالله ، عبدالله بن عمرو بن
عاص و عايشه . البته تفسير به دست آمده از اينان بسيار كم است . ده نفر
از صحابه هم كه به تفسير شهرت يافته اند، مقدار تفسيرشان يكسان نيست و
تنها چهار نفر از آنان به كثرت روايت در تفسير ممتاز گشته اند: على بن
ابى طالب ، ابن مسعود، ابى بن كعب و ابن عباس . و از شش نفر ديگر مثل
زيد، ابو موسى ، ابن زبير و... روايات اندكى بر جاى مانده و به پايه آن
چهار نفر نخست نمى رسند. - وى در ادامه مى گويد: - به همين دليل شايسته
ديديم كه درباره آن شش نفر سخن كوتاه كنيم و رشته سخن را درباره چهار
نفر نخست ؛ يعنى على بن ابى طالب ، ابن مسعود، ابى بن كعب و ابن عباس
ادامه دهيم ، چون روايات تفسيرى از اين چهار نفر فراوان است به گونه اى
كه در طول تاريخ مدارس تفسيرى شهرهاى مختلف را - به رغم تعداد و كثرت -
اشباع ساخته است
)).
(539)
امير مؤ منان على عليه
السلام ، داناترين صحابه به معانى قرآن
امام بدرالدين زركشى مى گويد:
((سرآمد
مفسران از صحابه ، على بن ابى طالب است و سپس ابن عباس كه حيات خود را
وقف تفسير كرده بود؛ لذا تفسير به جاى مانده از وى افزون از تفسير
برجاى مانده از على است ، گرچه ابن عباس تفسير خود را از على گرفته است
)).
(540)
ذهبى مى گويد:
((على اقيانوسى از دانش و شخصيتى
توانمند در مقام استدلال بود؛ داراى ذوق سرشار در مقام استنباط و بهره
بالايى در فصاحت ، خطابه و شعر بود. عقلى رشيد و بصيرتى نافذ داشت . در
موارد فراوان ، صحابه براى فهم مبهمات امور و روشن شدن مشكلات بدو پناه
مى بردند و پيامبر آنگاه كه وى را به قضاوت يمن فرستاد براى او دعا كرد
و فرمود:
((بار الها! زبانش را استوار بدار و
قلبش را به حق رهنمون ساز
)) او انسانى موفق بود
و نظرى صائب داشت ؛ مشكل گشاى مبهمات بود
(541)
تا آنجا كه بدو مثل زده اند و گفته اند: قضية و لا اءبا حسن لها!
(542)
- آنگاه مى گويد: - تعجبى ندارد، چرا كه پرورش يافته بيت رسالت بود؛
عمق معارف نبوى را از سرچشمه اصلى اش دريافت نموده و شعاع پرتو نبوت
سرتاسر وجودش را روشن ساخته بود... به عطاء گفتند: آيا در اصحاب پيامبر
داناتر از على يافت مى شود؟ پاسخ داد: نه ؛ سوگند به خداوند كه ديگرى
را نمى شناسم . سعيد بن جبير از ابن عباس نقل مى كند كه : اگر در
موضوعى سخنى از على برايمان به اثبات مى رسيد به غير او عدول نمى كرديم
)).
(543)
ابن عباس مى گويد:
((بخش اعظم اندوخته هاى
تفسيرم را از على بن ابى طالب آموخته ام
)). همو
مى گويد:
((على را دانشى است كه پيامبر بدو
آموخته و پيامبر را خداوند، دانش آموخته است . بنابراين دانش پيامبر از
خداوند و دانش على از پيامبر است و دانش من از دانش على است و اندوخته
هاى علمى من و اصحاب پيامبر، جملگى در مقابل دانش على به سان قطره اى
در برابر هفت درياست
)). در حديثى ديگر مى گويد:
((بضاعت علمى من درباره قرآن در برابر دانش على
چون گودال كم آبى است در برابر دريا
)).
(544)
وى در سخنى ديگر مى گويد:
((اگر علم اصحاب
پيامبر را به ده بخش تقسيم نماييم ، نه بخش آن تنها به على اختصاص
داده شده و او با ساير اصحاب در بخش دهم نيز شريك است
)). به همين سبب است كه - بنابر قول خليل بن احمد - جملگى بدو
محتاجند و او از همه آنان بى نياز.
سعيد بن جبير مى گويد:
((ابن عباس مى گفت : اگر
در موضوعى سخنى از على بن اثبات مى رسيد به آن بسنده مى كرديم و سراغ
ديگرى نمى رفتيم
)). نظير همين مطلب با اندك
تغييرى در گفتار ابن اثير آمده اس .
در گذشته دانستيم كه ابن عباس جمله اندوخته هاى تفسيرى خويش را از امير
مؤ منان على (عليه السلام ) فرا گرفته بود.
سعيد بن مسيب مى گويد:
((هيچ كس جز على جمله
سلونى (از من بپرسيد) را بر زبان نرانده است . - وى همچنين مى گويد: -
عمر به خدا پناه مى برد از مشكلى كه در آن قرار گيرد و على براى حل آن
حضور نداشته باشد.
)) بلاذرى در
((انساب الاشراف
)) اين جمله را كه عمر
مى گفت :
ما
اءبقانى الله لمعضلة ليس لها ليس لها اءبوالحسن نقل كرده است .
ابوالطفيل مى گويد:
((على مى فرمود: بپرسيد از
من ! بپرسيد از من درباره كتاب خداى تعالى ، به خدا سوگند! هيچ آيه اى
در قرآن نيست مگر اينكه من مى دانم در شب نازل شده يا روز...
)).
عبدالله بن مسعود مى گويد:
((قرآن كريم بر اساس
هفت حرف نازل شده است كه هر حرف آن داراى ظاهر و باطنى است و على بن
ابى طالب ظاهر و باطن تمام آنها را مى داند
)).
(545)
ابو عمرو زاهد (261 - 345) به روايت از علقمه و او از ابن مسعود نقل مى
كند:
((روزى ابن مسعود در نشستى ميان پيروان خود
گفت : اگر كسى را نسبت به كتاب خدا از خود داناتر مى يافتم بار سفر به
سوى او مى بستم .
در اين هنگام يكى از آن ميانه گفت : آيا با على برخورد كرده اى ؟ گفت :
آرى ؛ محضر او را درك نمودم و از او دست مايه فراوان آموخته و استفاده
هاى كلان برده ، قرآن را نزد او خواندم ؛ او بهترين و داناترين فرد پس
از پيامبر بود. او را دريايى يافتم كه چون سيل خروشان بود
)).
(546)
ابن ابى الحديد به قصد اثبات اين مدعا كه تمامى علوم اسلامى به على
(عليه السلام ) باز مى گردد مى گويد:
((از جمله
علوم ، علم تفسير است كه تنها از او اخذ شده و از آن سرچشمه سرازير
گرديده است و اگر به كتاب هاى نگاشته شده در تفسير مراجعه شود، صحت اين
گفتار آشكار خواهد شد؛ زيرا بيشتر دست مايه هاى برجاى مانده در تفسير
يا مستقيما از اوست يا از ابن عباس ، و همراهى و ملازمت و جدايى
ناپذيرى او را از على همه مى دانند و شاگردى او نزد على بر همگان
هويداست .
روزى به ابن عباس گفتند: دانش تو در مقابل دانش پسر عمويت على در چه
حدى است ؟ پاسخ داد: همچون قطره اى باران در برابر اقيانوس بيكران
)).
(547)
حاكم نيشابورى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل مى كند كه
فرمود:
((قرآن با على و على با قرآن است و اين
دو تا هنگام رستاخيز و حضور نزد من از يك ديگر جدايى ناپذيرند
)).
نيز فرمود:
((من شهر دانشم و على دروازه آن . پس
هر كس آهنگ ورود به اين شهر دارد بايد كه از دروازه آن داخل شود
))،
(548)
يعنى تنها از طريق على (عليه السلام ) مى توان به علوم وحى دسترسى يافت
.
اكنون وقت آن فرا رسيده تا گوش جان به كلام خود امير مؤ منان (عليه
السلام ) بسپاريم و از زبان خودش توصيف او را بشنويم . مى فرمايد:
((درباره كتاب خدا از من بپرسيد؛ زيرا آيه اى
وجود ندارد مگر اينكه من مى دانم در شب نازل شده يا در روز و در دشت
فرو فرستاده شده يا در كوهسار
)). در جاى ديگر مى
فرمايد:
((به خدا سوگند! آيه اى از قرآن فرو
فرستاده نشده مگر اينكه من مى دانم درباره چه كسى و در چه مكانى نازل
گرديده است ؛ زيرا پروردگارم مرا درون ژرف انديش و زبانى پرسشگر بخشيده
است
)).
به وى گفتند: چرا تو از ديگر ياران پيامبر بيشتر حديث مى دانى !؟
فرمود:
((زيرا هرگاه از او مى پرسيدم مرا آگاه
مى ساخت و اگر سكوت مى كردم خود با من آغاز سخن مى كرد
)).
(549)
نيز مى فرمايد:
((نخستين كسى بودم كه بر پيامبر
وارد مى شدم و آخرين فردى بودم كه از محضرش مرخص مى شدم ؛ هرگاه سوال
مى كردم ، پاسخم مى داد و چنانچه سكوت مى كردم با من سخن آغاز مى كرد.
هر روز يك بار و در شب يك بار بر وى وارد مى شدم ؛ گاه اين ديدار در
منزل من صورت مى پذيرفت . پيامبر بيشتر اوقات به خانه ام مى آمد و اگر
در برخى از جلسات من به محضرش مى شتافتم با من خلوت مى كرد و حتى زنان
خويش را بيرون مى نمود، به گونه اى كه تنها من بودم و او، ولى هرگاه به
خانه ام مى آمد نمى خواست كه فاطمه عليها السلام و هيچ يك از فرزندانم
مجلس را ترك كنند، چنانچه مى پرسيدم پاسخم مى داد و اگر خاموش مى شدم و
پرسش هايم پايان مى يافت ، خود آغاز به سخن مى كرد؛ از اين رو آيه اى
در قرآن نبود مگر اينكه پيامبر قرائت آن را به من مى آموخت . او برايم
املا مى كرد و من به خط خودم مى نگاشتم ، آنگاه از خدا مى خواست كه به
من توان درك و فهم آيه را بدهد. بنابراين هيچ آيه اى در قرآن نيست مگر
اينكه من آن را حفظ كرده ام و پيامبر تاءويل آن را به من آموخته است
...
)).
(550)
در كتاب
((كافى
)) از آن
حضرت نقل شده است :
((آيه اى از قرآن بر پيامبر
نازل نشده مگر اينكه قرائت آن را به من آموخته است و او املا فرموده و
من به خط خود نوشته ام ؛ تاءويل و تفسير آيه ها، ناسخ و منسوخ ، محكم و
متشابه و خاص و عام آن ها را به من آموخته است . او از خدا درخواست
نمود تا توان درك و حفظ آن را بر من آسان سازد؛ لذا هيچگاه پس از اين
دعا، آيه اى از قرآن يا علمى كه (پيامبر) به من آموخته و من آن را
نوشته ام فراموش نكردم و هر دانشى كه خدا به او درباره حلال و حرام يا
امر و نهى - اعم از آنچه در گذشته بود و آنچه در آينده خواهد آمد - عطا
كرده و يا درباره كتابى كه بر پيشينيان پيرامون طاعت يا معصيت نازل شده
است همه و همه را به من آموخت و من حفظ نمودم و هيچگاه حتى يك حرف از
آنها را فراموش نكردم . سپس دست خويش را بر سينه من نهاد و برايم دعا
نمود تا خداوند سينه ام را سرشار از دانش و فهم و حكمت و بينش سازد.
آنگاه به وى گفتم : اى پيامبر خدا - پدر و مادرم فداى تو باد! - از
هنگامى كه برايم دعا نمودى هيچگاه نكته اى را فراموش نكرده ام و مطلبى
را از دست نداده ام ؛ آيا در آينده بر من - از خطر نسيان - بيمناك هستى
؟ فرمود: نه ؛ هرگز بر تو - از خطر فراموشى و يا ناآگاهى - بيمناك
نيستم
)).
(551)
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز به على (عليه السلام ) فرمود:
((خداوند به من فرمان داده است تا تو را به خود
نزديك كرده و هيچگاه از خود دور نكنم و آنچه مى دانم به تو بياموزم و
در حق تو جفا نوروزم (كوتاهى نكنم )؛ لذا بر من سزاوار است كه به تو
بياموزم و تو را سزد كه نيك دريايى
)).
(552)