تفسير و مفسران (جلد اول )
آيت الله محمد هادي معرفت
(ره)
- ۵ -
آيه مباركه
يا
اءيها الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا(146)
و همچنين آيه مباركه
و
اتقوا الله و يعلمكم الله
(147) به اين مضمون اشاره مى كند.
انواع تفسير
ابن جرير طبرى با چند سند از ابن عباس نقل مى كند:
((تفسير چهار بخش است : 1. آنچه (قارى ) عرب
از راه فهم لغت مى فهمد؛ 2. آنچه همگان در فهم آن مكلف هستند و هيچ كس
در داشتن آن معذور نيست ؛ 3. آنچه تنها دانشمندان بدان مى رسند؛ 4.
آنچه جز خداوند كسى نمى داند)).(148)
بدرالدين زركشى اين تقسيم را درست دانسته ، در شرح آن مى گويد:
((آن كه عرب مى داند بخشى است كه براى فهم آن به
زبان خودش يعنى واژه شناسى رجوع مى كند؛ مراجعه به واژه شناسى براى آن
است كه مفسر، معانى واژه ها را به دست آورد و مصاديق آنها را بشناسد كه
اين گونه وظيفه ها بر عهده قاريان قرآن نيست . حال اگر محتواى واژه ها
يك عمل بود نه علم ، براى حجت دانستن آن ، شهادت يك يا دو نفر يا
استشهاد به يك يا دو بيت از اشعار عرب كافى است ، اما اگر محتواى واژه
چيزى باشد كه علم پيدا كردن بدان لازم است ، آنچه در بالا گفته شد كافى
نيست ، بلكه بايد آن لفظ به سرحد استفاضه برسد و شواهد شعرى زيادى آن
را تاءييد كند و مراجعه به اعراب از آن جهت لازم است كه اگر در مواردى
اختلاف در اعراب موجب اختلاف در معنا شود، هم قارى و هم مفسر لازم است
آن موارد را بياموزند تا مفسر بتواند معناى صحيح آن را به دست آورد و
قارى در مقام قرائت دچار اشتباه نگردد. اما اگر در موردى اختلاف در
اعراب ارتباطى با معنا نداشته باشد، قارى بايد آن را نيز بياموزد تا
قرائت او از اشتباه مصون بماند، ولى مفسر نيازى به آموختن آن ندارد؛
زيرا بدون آن هم به مقصود نائل مى شود، اگر چه ندانستن اين گونه موارد
هم براى همگان نقص به شمار مى آيد.
حال با توجه به توضيحات بالا، شناختن آنچه از تفسير به اين بخش مربوط
مى شود (آنچه عرب از راه دانستن زبان مى فهمد.) بر مفسر لازم است تا
تنها به آنچه از لغت عرب و زبان او است بسنده كند، و كسى كه واژگان عرب
را نمى شناسد، مجاز نيست حتى يك آيه را تفسير كند، بسنده كردن به مقدار
كمى از معانى واژه ها هم كفايت نمى كند؛ زيرا ممكن است لفظى در چند
معنا مشترك باشد و او تنها يك معنا را فرا گرفته باشد.
بخش دوم يا آنچه كه هيچ كس در ندانستن آن معذور نيست ، عبارت است از
بخشى از آيات كه در برگيرنده احكام شرعى و توحيد الهى است و به محض
مراجعه به آنها، معنايش به ذهن مى رسد، هر لفظى كه مفيد يك معناى صريح
و روشن باشد معلوم مى شود كه مقصود خداوند همان است .
اين بخش از آيات ، اختلافى در آن نيست و شخص در فهم و درك آن دچار مشكل
نمى شود؛ زيرا تك تك افراد معناى توحيد را از آيه مباركه
((فاعلم اءنه لا اله الا الله ))(149)
درك مى كند و در مى يابد كه احدى در الوهيت با او شريك نيست هر چند
نداند كه در لغت ((لا))
براى نفى وضع شده و ((الا))
براى اثبات و مقتضاى آن افاده حصر است . همچنين هر شخصى به طور بديهى
مى داند كه مقتضاى آيه مباركه
و
اءقيموا الصلاة و آتوا الزكاة
(150) و امثال آن ، كه فعل هايى امر دارد اين
است كه به آنچه امر شده وجود خارجى بخشد؛ هر چند نداند كه صيغه
((افعل )) (امر) دلالت بر
وجوب دارد يا نه . در اين بخش از آيات احدى نمى تواند ادعا كند كه
معانى واژه هاى آن را نمى فهمد، چون معانى آن براى همه روشن و واضح است
.
بخش سوم يا آنچه جز خداى تعالى كسى نمى داند. اين گونه موارد به منزله
امور غيبى است ؛ مانند آياتى كه دربردارنده علم به زمان رستاخيز، نزول
باران ، جنسيت جنين در رحم ، حقيقت روح و حروف مقطعه است .
از نظر اهل تحقيق در هنگام تفسير آيات متشابه ، هيچ راهى براى اجتهاد
وجود ندارد و فقط بايد به يكى از سه روش زير به معناى آنها اطلاع يافت
:
1. تصريحى از جانب خود قرآن در آيات ديگر آمده باشد؛
2. تفسيرى از ناحيه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيده باشد؛
3. همه امت در تاءويل آن بر يك قول اجماع كرده باشند.
اگر از اين سه راه ، بيانى به دست داده نشد معلوم مى شود كه آن آيه
متشابه از مواردى است كه علم به تاءويلش مخصوص خداست . - به نظر
نگارنده حروف مقطعه قرآن از جمله اين موارد است ؛ زيرا آنها رمزها و
اشاراتى است ميان خدا و پيامبر، و تاءويلش را جز خدا و پيامبر و اصحاب
خاص او كه به آنان به صورت خصوصى تعليم فرموده ، كسى نمى داند -.
بخش چهارم يا آن بخش از آيات كه به اجتهاد علما واگذار شده و غالبا از
آن به تاءويل يعنى برگرداندن لفظ به فرجام كار، تعبير مى شود. بنابراين
مفسر نقش ناقل را بر عهده دارد و شخصى كه تاءويل مى كند، نقش مجتهدى
را دارد كه احكام را استنباط مى كند و مجمل را بيان مى نمايد و تخصيص
عام را روشن مى كند، و اگر لفظى داراى دو معنا يا بيشتر باشد، غير از
دانشمندان ، كسى حق اجتهاد در آن را ندارد، دانشمندان هم كه در مقام
اجتهاد و استنباط بر مى آيند بايد به استناد شواهد و دلايل استنباط
كنند، نه تنها به راءى و نظر خويش )).
زركشى سپس به بيان چگونگى اجتهاد و استنباط احكام از ظواهر قرآن مى
پردازد و مسايلى از قبيل حكم تعارض دو ظاهر، كه بايد ظاهر بر اظهر حمل
شود، كيفيت ترجيح يكى از دو معناى لفظ مشترك ، و غير آن را از قواعدى
كه در حيطه علم اصول واقع مى شود مطرح ساخته ، آنگاه مى گويد:
((اين قانون كه بيان كردم ، اصلى معتبر و مفيد
در بيان انواع تفسير - لفظى كه محتمل چند معنا باشد - است . - در پايان
مى گويد: - با توجه به مطالب ياد شده ، گفتار پيامبر (صلى الله عليه و
آله و سلم ) را كه فرمود:
من تكلم فى القرآن بغير علم فليتبواء مقعده من النار مى شود بر
دو قسم از اقسام چهارگانه بالا تطبيق داد: 1. تفسير لفظ؛ زيرا مفسر
براى تفسير آن بايد در شناخت زبان عربى متبحر باشد؛ 2. حمل لفظى كه
داراى چند معناست بر يكى از معانى آن زيرا مفسر بايد در علوم مختلف
اطلاعات وسيع داشته باشد؛ مثلا از زبان و ادبيات عرب ، بايد در صرف ،
نحو و لغت تبحر داشته باشد، در علم اصول ، اطلاعاتى كه به وسيله آن
بتواند تعريف اشياء، صيغه هاى امر و نهى ، خبر، مجمل و مبين ، عموم و
خصوص ، ظاهر و مضمر، محكم و متشابه و مؤ ول ، حقيقت و مجاز، صريح و
كنايه ، مطلق و مقيد و... را بداند، و در علم فقه ، حداقل توانايى اى
كه بتواند براى استنباط خود استدلال نمايد، نياز دارد. پس از اينها هم
در خطر لغزش است و بايد در مقام اظهار نظر بگويد: شايد اين طور باشد، و
جز در مواردى كه ناگزير از فتوا نباشد، قاطعانه اظهار نظر نكند)).(151)
تفسير به راءى
احاديثى نقل شده كه مردم را از تفسير به راءى برحذر داشته است ،
و ظاهر گرايان پنداشته اند كه سخن گفتن درباره مفاهيم قرآن تفسير به
راءى است و بايد از آن اجتناب نمود، از آن رو كه حقيقت امر برايشان
مخفى مانده و با دقت نظر در محتواى آن ننگريسته اند. براى روشن شدن
مطلب ابتدا متن احاديث
(152) را ذكر مى كنيم و سپس به دقت در محتواى آن مى
نگريم :
1. شيخ صدوق از امير مؤ منان (عليه السلام ) روايت كرده كه : رسول خدا
(صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((خداى جل
جلاله مى فرمايد: هر كس به راءى و دلخواه خويش گفتار مرا تفسير كند به
من ايمان نياورده است )).(153)
2. همچنين از آن حضرت (عليه السلام ) نقل شده كه - به شخصى كه مدعى
وجود تناقض در قرآن بود - فرمود: ((مبادا كه
قرآن را به راءى خود تفسير نمايى ، مگر اينكه از طريق دانشمندان آن را
دريافت كنى ؛ زيرا چه بسا آيه اى كه شبيه كلام بشر است ، ولى كلام
خداست و تاءويل آن شبيه كلام بشر نيست )).(154)
3. از امام على بن موسى الرضا عليهما السلام روايت شده كه به على بن
محمد بن جهم فرمود: ((كتاب خدا، جل جلاله را به
راءى خويش تاءويل نكن ؛ زيرا خداوند عزوجل مى فرمايد:
و ما
يعلم تاءويله الا الله و الراسخون فى العلم .(155)
4. ابو نضر محمد بن مسعود عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت
كرده است كه فرمود: ((هر كس قرآن را به راءى
خويش تفسير كند هر چند درست درآيد، پاداشى ندارد و اگر اشتباه كند گناه
آن بر عهده اش خواهد بود)). در روايت ديگرى آمده
است كه : ((اگر اشتباه كند به اندازه فاصله زمين
و آسمان از حقيقت دور افتاده )).(156)
5. شهيد ثانى زين الدين عاملى در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه و آله
و سلم ) نقل مى كند كه فرمود: ((هر كس بدون
آگاهى درباره قرآن اظهار نظر كند جايگاهش را در آتش فراهم آورده است
)). و نيز حضرتش فرمود: ((هر
كس درباره قرآن از روى ناآگاهى سخن بگويد روز قيامت در حالى كه دهانش
با لگامى از آتش بسته شده محشور مى گردد)). كما
اينكه فرموده است : ((من از امت بعد از خودم ،
بيشتر بر كسى خائف هستم كه به قرآن روى آورد، ولى نادرست تفسير كند)).(157)
6. طبرى از ابن عباس و او از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )
نقل مى كند كه :
من
قال فى القرآن براءيه فليتبؤ ا مقعده من النار. و در روايت
ديگرى است :
من
قال فى القرآن براءيه اءو بمالا يعلم ... و نيز در روايتى ديگر
از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه :
من قال فى القرآن بغير علم فليتبواء مقعده من النار. همچنين :
من تكلم فى القرآن براءيه فليتبواء مقعده من النار. و نيز طبرى
از جندب و او از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل مى كند:
من قال فى القرآن براءيه فاءصاب فقد اءخطاء.(158)
طبرى مصداق اين احاديث را به آياتى اختصاص داده كه راهى براى به دست
آوردن تاءويل آنها از طريق نقل روايت نداشته باشد؛ مانند تاءويل آياتى
كه مشتمل بر يكى از انواع امر (واجب يا ندب يا ارشاد) است ، و يا اقسام
نهى ، يا حقوق و واجبات الهى ، يا حدود و احكامى كه رعايت آن لازم است
، و موارد ديگرى از احكام كه دست يافتن بر آنها جز از طريق بيان
پيامبر، براى امت ممكن نيست . درباره اين گونه از آيات الاحكام هيچ كس
حق سخن گفتن ندارد مگر آنكه در بيان پيامبر - به نص صريح يا با قرينه
روشن - راه تاءويل نشان داده شده باشد. آنگاه مى گويد:
((اين روايات گواه مدعاى ماست كه گفتيم : هيچ كس حق ندارد با
نظر خويش آن بخش از آيات را كه تاءويلش جز از طريق نص صريح پيامبر يا
نصب قرينه از سوى حضرتش قابل درك نيست ، تاءويل كند و چنانچه با نظر
خودش آيه را تاءويل كند، هر چند مطابق با واقع باشد - چون با نظر خودش
تفسير كرده - به خطا رفته است ؛ زيرا هنگام تفسير، به درست بودن سخنش
يقين نداشته و گمان مى كرده كه سخنش درست است ، و كسى كه در امور دين
از روى ظن و گمان اظهار نظر كند گويى بدون آگاهى ، نسبتى به خداوند
داده است ؛ زير گفتار او در اين مورد مانند گفتار كسى نيست كه يقين
دارد سخنش حق و صواب است ، پس مثل آن است كه به خدا نسبتى از روى جهل
داده ؛ كه گناه است و مورد نهى و منع واقع شده است )).(159)
مقصود طبرى عموماتى است كه در قرآن آمده و مخصص آن در سنت از لسان
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به ما رسيده است مثل :
((و اءقيموا الصلاة )) و
((آتوا الزكاة )) و
((لله على الناس حج البيت ))
و غير آنها كه در قرآن به شكل عام وارد شده و تفصيل جزئيات آنها جز از
طريق روايات صحيح روا نيست ، ولى احاديث منع از تفسير به راءى ، صرفا
به اين گونه موارد (آيات الاحكام ) نظر ندارد بلكه فراتر است .
ترمذى از ابن عباس و او از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )
نقل مى كند كه حضرتش فرمود: ((جز در مواردى كه
علم داريد، از نسبت دادن سخن به من بپرهيزيد؛ زيرا هر كس از روى عمد
دروغى را به من نسبت دهد جايگاه خويش را در آتش فراهم آورده ، و هر كس
هم با نظر خويش درباره قرآن سخن بگويد جايگاه خويش را در آتش فراهم
كرده است )).
ابن انبارى مى گويد: ((حديث ابن عباس دو گونه
تفسير شده است :
1. هر كس درباره آيات مشكل (متشابه ) قرآن بدون شناخت نظر صحابه و
تابعان ، سخنى بگويد در معرض غضب الهى واقع خواهد شد.
2. تفسير دوم كه قوى تر و از جهت معنا صحيح تر است اينكه هر كس
درباره قرآن سخنى بگويد و بداند كه سخن صواب غير آن است ، جايگاهش دوزخ
است . - سپس مى گويد: - اما درباره حديث جندب از رسول الله (صلى الله
عليه و آله و سلم ) كه فرمود: ((هر كس درباره
قرآن با نظر خويش سخن بگويد و درست هم گفته باشد در عين حال خطا رفته
است ))،(160)
برخى از دانشمندان ، در اين حديث ((راءى
)) را به معناى ((هوى و
هوس )) گرفته اند و حديث را اين گونه معنا كرده
اند: ((هر كس درباره قرآن سخنى بر اساس هوى و
هوس بگويد كه آن را از طريق ائمه سلف به دست نياورده باشد، هرچند صحيح
باشد به خطا رفته است ؛ زيرا حكمى درباره قرآن صادر كرده كه از روى
شناخت نبوده و بر نظر حديث شناسان اطلاع نيافته و از آنان نقل نكرده
است )).
ابن عطيه نيز مى گويد: ((مقصود از اين حديث اين
است كه درباره معناى آيه از كسى سوال شود و او بدون بصيرت و آگاهى و بى
هيچ مراجعه اى به سخنان دانشمندان و بى توجه به مقتضاى قواعد نحوى و
اصولى ، از پيش خود جوابى بدهد، ولى چنانچه لغت شناس ، لغت قرآن را و
نحوى ، نحو آن را و فقيه ، مفاهيم آن را با تكيه بر قوانين علمى و نظرى
استنباط و تفسير كنند - البته - مصداق اين حديث نخواهند بود، چون اظهار
نظرى اينچنين ، تنها از روى نظر شخصى نيست )).
قرطبى - در ادامه مطلب ابن عطيه - مى گويد: ((اين
گفتارى است صحيح كه عده زيادى از دانشمندان نيز آن را برگزيده اند، چون
هر كس در تفسير قرآن سخنى گويد كه فقط در تصورش آمده و به ذهنش خطور
كرده بى آنكه آن را بر پايه اى صحيح استوار سازد - البته - به خطا رفته
است ، كما اينكه - برعكس - هر كس معانى قرآن را با تكيه بر اصول متقن و
مورد قبول استنباط نمايد، ستايش همه را در پى خواهد داشت . بعضى از
دانشمندان گفته اند: تفسير توفيقى است ، زيرا دستور داريم كه تفسير
قرآن بايد به خدا و رسولش واگذار شود.(161)
- قرطبى در ادامه مى گويد: - ولى اين قول باطلى است ؛ زيرا نهى از
تفسير قرآن از دو حال خارج نيست ؛ يا مقصود از آن اكتفا به نقل احاديث
و عدم استنباط است و يا مقصود ديگرى در كار است . اينكه مراد احاديث
نهى كننده از تفسير به راءى ، اين است كه هيچ كس جز نقل گفتار ديگران ،
حق اظهار نظر درباره قرآن را ندارد، سخنى مردود است ؛ زيرا صحابه
پيامبر كه قرآن شناسند، در تفسير آن اختلاف كرده اند و اقوالى گوناگون
برگزيده اند و چنين نيست كه هر چه را گفته اند از پيامبر (صلى الله
عليه و آله و سلم ) شنيده باشند، و حضرتش درباره ابن عباس دعا فرموده :
اللهم فقهه فى الدين و علمه التاءويل اگر بخواهيم تاءويل قرآن
را همچون تنزيلش تنها از طريق خدا و رسول به دست آوريم پس ثمره اختصاص
ابن عباس به دانستن تاءويل - چنان كه در دعاى پيامبر آمده - چيست ؟
بنابراين بطلان اين وجه مبرهن و روشن است كه شخص تفسير كننده به راءى ،
نسبت به مطلب مورد نظر راءيى داشته و مطابق ميل خويش اين تعبير را
برگزيده و سپس آيه را بر وفق مراد خود تاءويل برده تا با توسل به
تاءويل آن ، براى نظر خويش دستاويزى بجويد به طورى كه اگر از قبل آن
راءى را برنگزيده بود، هرگز آن معناى مورد نظرش از آيه ، به ذهن او
خطور نمى كرد. اين نوع از تاءويل گاهى از روى آگاهى صورت مى پذيرد؛ مثل
كسى كه براى درست جلوه دادن بدعت خويش به بعضى از آيات استشهاد مى كند
تا خصم خويش را دچار اشتباه گرداند، با اينكه مى داند مقصود آيه آنچه
او مى گويد نيست ، و گاهى اين كار را از روى ناآگاهى انجام مى دهد؛
مثلا در آيه چند احتمال متصور است و او احتمالى را برمى گزيند كه با
هدف او هم سوست و چون اين گزينش را بر اساس هواى نفس انجام مى دهد،
در واقع قرآن را تفسير به راءى نموده است ؛ يعنى نظرش او را وادار به
چنان تفسيرى كرده به طورى كه اگر آن ديدگاه را از قبل نداشت ، هيچگاه
آن احتمال را برنمى گزيند، و گاهى هم هدف درستى را برگزيده و در جست و
جوى دليلى براى نظر خويش ، به قرآن روى مى آورد و به گونه اى به قرآن
استناد مى كند كه يقين دارد مقصود آيه آن نيست ؛ مثلا كسى كه مردم را
به مجاهده با سركشى نفس فرا مى خواند و اين آيه را تلاوت مى كند:
((اذهب الى فرعون انه طغى ))(162)
و در همين حال به قلب خودش اشاره مى كند تا به مخاطب بفهماند كه مراد
از فرعون در آيه ، قلب است . اين گونه استدلال را بعضى از وعاظ براى
تحسين (زيبا سازى ) كلام و تشويق مخاطب در راستاى هدفى درست به كار مى
گيرند، ولى اين كار مردود است ؛ زيرا نوعى به كار گرفتن قياس در لغت
است كه فرقه باطنيه (از پيروان تصوف ) در راستاى اهدافى پليد، به منظور
فريفتن مردم و فراخواندن آنان به آراى باطل خويش به كار مى برند و قرآن
را مطابق نظر و مذهب خويش بر امورى تطبيق مى دهند كه خود به طور قطع مى
دانند مراد قرآن نيست . آنچه ذكر شد يكى از دو وجه تفسير به راءى ممنوع
است .
وجه دوم تفسير به راءى اين است كه فرد، صرفا به ظاهر عربى قرآن در مقام
تفسير بسنده كند و آياتى را كه مربوط به الفاظ مشكل قرآن است يا مشتمل
بر واژه هاى مبهم و چند پهلو است يا در آن ، فنون بلاغى از قبيل
اختصار، حذف ، اضمار، تقديم و تاءخير به كار رفته است بدون توجه به
سماع و نقل ، تفسير نمايد. البته چنين شخصى كه پايه هاى ظاهرى تفسير
خويش را مستحكم نساخته و در تفسير، تنها به ظاهر عربى قرآن بسنده نموده
است خطاى او فراوان خواهد بود و در زمره مفسران به راءى در خواهد آمد.
براى تفسير ظاهر قرآن ناگزير بايد به آرا و نظرهاى پيشينيان رجوع كرد
(زيرا آياتى كه جز از طريق نقل ، فهم آنها ميسر نمى گردد بسيار است )
تا اولا تفسير كننده ، از مواضع اشتباه بپرهيزد. و ثانيا دايره فهم و
استنباط او توسعه يابد و انتظار رسيدن به ژرفاى آيات ، قبل از آنكه
تفسير ظاهر آيات بر پايه هاى محكمى استوار باشد انتظارى بيهوده است ؛
به عنوان مثال به آيه مباركه
و
آتينا ثمود الناقة مبصرة فظلموا بها(163)
دقت كنيد؛ كسى كه به ظاهر آيه مى نگرد گمان مى كند كلمه
((مبصرة )) حال ((ناقة
)) است و بينايى را وصف ناقه مى گيرد، حال آنكه
معناى صحيح آن ((آية مبصرة ))
است ؛ يعنى ناقه نشانه اى است براى آگاهى مردم . در اين آيه فن بلاغى
((حذف و اضمار)) به كار
برده شده و امثال اين آيات در قرآن فراوان است )).(164)
البته آنچه را قرطبى در معناى حديث به تفصيل بيان كرده درست است و
بيشتر دانشمندان هم همان را پذيرفته اند؛ بلكه بالاتر، در روايات منقول
از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) هم قراينى وجود دارد كه
اين برداشت را تاءييد مى كند؛ از جمله اضافه موجود در كلمه
((راءيه )) است . كلمه
((راءى )) به ضميرى اضافه
شده است كه به شخص مفسر بر مى گردد و ((راءيه
)) يعنى نظر مخصوص به همان مفسر كه سعى مى كند
حتى الامكان با ظواهر قرآن آن را توجيه نمايد، هرچند اين توجيه موجب
تحريف در كلام الهى باشد؛ زيرا قرآن براى چنين شخصى اهميت ندارد و فقط
توجيه عملكرد و نظر خودش برايش مهم است و به هر وسيله ممكن سعى در
اثبات راءى خويش دارد. چنين فردى غالبا نسبت كذب به خداوند روا داشته و
در مورد آيات الهى آتش جدل را شعله ور مى سازد.
مرحوم صدوق رحمة الله عليه از سعيد بن مسيب و او از عبدالرحمان بن سمره
(165) نقل مى كند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم ) فرمود: ((خداوند توسط هفتاد پيامبر، بر
كسانى كه درباره دين خدا به مجادله مى پردازند نفرين ساده است . هر كس
درباره آيات خدا جدال كند كافر شده ، آنكه قرآن را با نظر خويش تفسير
نمايد به خدا نسبت كذب روا داشته و در ميان مردم بدون آگاهى از احكام
دين فتوا دهد فرشتگان آسمان و زمين او را نفرين كنند، و هر بدعتى گم
راهى است و فرجام گم راهى دوزخ است )).(166)
مرحوم ثقة الاسلام كلينى از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه
فرمود: ((آنچه را مى دانيد بيان كنيد و آنچه را
نمى دانيد بگوييد: خداوند داناتر است ؛ زيرا انسان به علت تفسير نادرست
آيات ، به وادى ژرفى سقوط مى كند كه ژرفاى آن بيش از فاصله زمين و
آسمان است )).(167)
همچنين كسى كه تك روى كرده تنها راءى خويش را درست مى شمارد و به اقوال
سلف و احاديث رسيده از طريق ائمه اطهار عليهم السلام وقعى نمى نهد و
همچنين ساير مآخذ تفسيرى شناخته شده را ارج نمى گذارد؛ اينچنين انسان
مستبد به راءيى هلاك خواهد شد. از آنجا است كه فرموده اند اگر هم
احيانا سخن صوابى هم گفته در عين حال به بيراهه رفته و اجر و مزدى
نخواهد داشت .
ابو النضر محمد بن مسعود بن عياش از امام صادق (عليه السلام ) روايت مى
كند: حضرتش فرمود: ((آن كس كه قرآن را مطابق نظر
خويش تفسير نمايد اگر هم راه صواب را پيموده باشد ماءجور نيست و اگر
خطا رفته باشد از رحمت الهى بسى دور است )).(168)
آنچه از مجموعه اين احاديث به انضمام احاديث ديگر به دست مى آيد اين
است كه علت منع از تفسير به راءى دو نكته است :
1. اينكه شخص در تفسير قرآن ، با هدف خودنمايى و جدل و غلبه بر خصم
تفسير نمايد، چنين فردى تنها مى كوشد با استناد به آيات متشابه كه مى
تواند خواسته وى را تاءمين سازد نظر و راءى مخصوص خودش را - خواه درست
باشد و خواه نادرست - استحكام بخشد، در حالى كه آيه اگر در جهت هدف او
معنا نمى شد، هيچگاه آن منظور را نمى فهماند، و درست به همين دليل است
كه چنين فردى هرچند در تفسير آيه سخنى صواب هم گفته باشد پاداشى دريافت
نخواهد كرد؛ زيرا وى در صدد تفسير قرآن نبوده بلكه در پى تاءييد نظر
خويش با هر وسيله ممكن بوده است ، چنين فردى در بسيار از موارد در جست
و جوى آيات متشابه به منظور تاءويل آنهاست . بنابراين ، نهى در حديث
مذكور، تنها شامل تاءويلى مى شود كه به دليلى قاطع مستند نباشد:
فاءما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و
ابتغاء تاءويله .(169)
2. اينكه در تفسير قرآن ، بدون استناد به اصلى استوار و تنها با تكيه
بر تعابير ظاهرى آيات تفسير كند؛ چنين تفسيرى سخن گفتن از روى جهل و
نادانى است كه بدون شك مبغوض است ، خصوصا اگر چنين سخنى درباره كتاب
خدا باشد، كتابى كه باطل و تحريف را بدان راهى نيست ، بنابراين چنين
فردى نيز هر چند به معناى درست آيه هم رسيده باشد، به خاطر اين عملش
اجرى دريافت نخواهد كرد؛ زيرا او از مسيرى نادرست گام به وادى اى بس
دشوار نهاده ، كه در چنين حالتى بسيارى از گفتار وى نادرست و گم راه
كننده است و نسبت دروغ به خدا روا داشته ، كه امرى بس عظيم و خطرناك
است .
در گذشته ، سخن راغب اصفهانى و توضيح او در اين خصوص را بيان داشتيم ،(170)
همچنين آنچه را زركشى در اين باب گفته بود آورديم
(171) كه سخنان آن دو براى توضيح درباره موضوع كافى بود
و با آنچه ما هم اكنون در معناى حديث يادآور شديم تفاوتى نداشت .
ولى جلال الدين سيوطى در ((الاتقان
)) از مقدمه تفسير محمد بن سليمان بلخى (متوفاى
698) نقل كرده كه وى مى گويد: ((درباره معناى
حديث پنج قول وجود دارد:
|