تفسير و مفسران (جلد اول )

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۳ -


براى روشن شدن مطلب به مثال زير دقت كنيد: اهل كتاب ، آنچه در كتاب هايشان در ارتباط با پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و صفات و اخبار آن حضرت آمده ، به خوبى مى دانستند، ولى اين دانستن ، شناخت معناى كلام (وجود ذهنى ) و تفسير آن است ، اما تاءويل آن اخبار، خود وجود خارجى پيامبر است كه مبعوث شده ، وقتى نسبت به وجود خارجى پيامبر علم پيدا كردند و ايمان آوردند، همين ، تاءويل آن اخبار و توصيفات موجود در كتاب هايشان است .
مثال ديگر: انسان ممكن است بدون اينكه ديده باشد، معناى حج ، مشاعر، بيت ، مساجد، منى ، عرفه ، مشعر و... را بفهمد (با شنيدن توصيفات آنها، آنها را تصور كند و وجود ذهنى به آنها ببخشد)، ولى اين مكان ها را نمى شناسد (وجود خارجى آن را) تا اينكه به سفر حج مشرف مى شود و اين امكان را مى بيند، و در مى يابد كه كعبه اى را كه مشاهده مى كند همان است كه در آيه مباركه ((و لله على الناس حج البيت ))(72) بدان اشاره شده است (اين مشاهده وجود خارجى ، تاءويل آيه است ) و عرفات و مشاعر و... بر همين قياس است .
مثلا سوم : انسان خوابى مى بيند؛ معبر خواب را براى او تعبير مى كند، او هم مطلب را مى فهمد يعنى در ذهن تصور مى كند (به آن وجود ذهنى مى بخشد) تحقق يافتن محتواى آن در عالم خارج ، تاءويل خواب است ، نه تصور هنى آن و به زبان آوردن آن ؛ لذا حضرت يوسف صديق (عليه السلام ) - پس از تحقق خارجى خوابش - مى فرمايد: ((هذا تاءويل روياى من قبل ))(73) يعنى تحقق خارجى خواب من ، و باز مى فرمايد: لا ياءتيكما طعام ترزقانه الا نباتكما بتاءويله قبل ان ياءتيكما(74) به آن دو نفر فرستاده از تعبير خواب خبر داد قبل از آنكه تعبير در خارج تحقق پيدا كند. نتيجه اين كلام طولانى اين است كه : ما تاءويل مفاهيم آيات قرآن از قبيل وعد و وعيد را مى فهميم ، اگر چه ندانيم كه اين تاءويل در آيه مباركه هل ينظرون الا تاءويله يوم ياءتى تاءويله (75) چه وقت اتفاق خواهد افتاد و تحقق خارجى خواهد يافت .(76)
اين نظريه ابن تيميه درباره تاءويل قرآن ، بى نهايت مورد توجه محمد رشيد رضا - موسس مجله مصرى المنار - قرار گرفته و آن را بسيار ستوده است . وى ابتدا سخنى از استادش شيخ محمد عبده درباره تاءويل ذكر مى كند: ((تاءويل به معناى مآل و مرجع شى ء است ، يعنى آن چيزى كه در عالم خارج سخن بر آن منطبق مى شود)).(77) آنگاه مى گويد: ((در كتاب هاى تفسير رايج و متداول ، نكته اى كه در مورد اين مساءله (تاءويل ) كارگشا باشد، وجود ندارد و ما چكيده مطالب آنان را در صفحات قبل كتابمان آورديم كه بهترين آنها فرمايش استاد عبده بود. پس از نقل مطالب آنان مناسب ديدم در نهايت به سخنى از احمد بن تيميه باز گردم و آن را بار ديگر با دقت و امعان نظر مطالعه نمايم كه پس از اين مطالعه دقيق دريافتم كه كلام وى در اين مورد بى بديل و در اوج قله تحقيق است ، چون در اين بيان خودش اثبات مى كند كه در قرآن آيه اى نيست كه معنايش قابل فهم نباشد و آيات متشابه هم حالت نسبى دارد و نسبت به افراد فرق مى كند؛ انسان هاى با بضاعت علمى كم ممكن است درباره اين آيات دچار اشتباه شوند، ولى راسخان در علم معناى آن را به خوبى مى فهمند و دچار اشكال نمى شوند، آنچه علمش مخصوص خداوند است ، مرجع و مال آيات در عالم واقع و خارج است كه البته مصداق آنها را كسى جز خداوند نمى داند؛ از قبيل كيفيت صفات خداوند متعال و چگونگى عالم غيب ، يا چگونگى قدرت خداوند و تعلق آن به ايجاد و اعدام اشياء، كيفيت استوارى خداوند بر عرش ... يا كيفيت عذاب دوزخيان و نعمت بهشتيان و...؛ اينها امورى است كه انسان ها نمى دانند. خداوند در اين مورد مى فرمايد: فلا تعلم نفس ما اخفى ما اخفى لهم من قرة اءعين (78) بنابراين آتش آخرت همچون آتش دنيا نيست ، بلكه چيز ديگرى است ؛ ميوه هاى بهشتى ، شير و عسل اخروى از سنخ دنيايى آنچه براى ما شناخته شده نيست ؛ چيزى وراى اينها و متناسب با آن نشئه از حيات است . - وى در ادامه مى گويد: - ما اين مورد را با تفصيلى كه متناسب باشد با استعانت از گفتار اين عالم بزرگ و نقل بعضى كلمات وى ، بيان مى كنيم )). آنگاه تمام مطالب ابن تيميه را با طول و تفصيل بيان مى كند.(79)
سخن ابن تيميه كه مورد تمجيد و تاءييد رشيد رضا هم واقع شد چيزى بيشتر از بيان مفهوم لغوى ماده تاءويل ؛ يعنى مال و مرجع شى ء نيست . اما اينكه اعيان خارجيه را مصداق تاءويل آيات دانستند، احتمالا از باب اشتباه مصداق به جاى مفهوم است ؛ زيرا وجود عينى اشياء، عين تشخص ‍ آنهاست كه از آن به مصداق خارجى نيز تعبير مى شود و تاكنون در استعمال رايج و معمول كسى ديده نشده است كه لفظ تاءويل را بر مصداق خارجى شى ء اطلاق كند و احتمالا اين استعمال ، نو آورد خاص اين دو نفر (ابن تيميه و رشيد رضا) است ، كه در اين صورت ما بر سر اصطلاح نزاعى نداريم .
به هر حال به نظر مى رسد اين دو در اين باب حرف تازه اى ندارند؛ زيرا مساءله وجودهاى چهارگانه اشياء (ذهنى ، لفظى ، كتبى و عينى ) گفته اى است كه از ديرزمان در علم منطق مطرح بوده و چيزى نيست كه آنها نو آورى كرده باشند، آنچه تازه است و تا به حال سابقه نداشته ، اطلاق اسم تاءويل بر شى ء خارجى است به اعتبار اينكه مصداق وجودهاى سه گانه (لفظى ، ذهنى ، و كتبى ) انتزاع شده از آن عين خارجى است ، كه البته اين يك اصطلاح جديد و ناشناخته است .
استاد علامه طباطبايى درباره تاءويل تحقيقى لطيف دارد؛ تاءويل را چيزى جدا از مفهوم مى داند و اساسا آن را از سنخ الفاظ و معانى و تعابير نمى داند؛ او معتقد است تاءويل ، حقايق و واقعيت هايى است كه جايگاه آنها خارج از ذهن و عبارات است ؛ به عبارت ديگر، واقعيت هايى وراى اذهان و عبارات است .
علامه رحمة الله عليه كلام ابن تيميه را نقل و آن را از يك جهت تصحيح و از جهت ديگر تخطئه كرده است . كلام وى را از اين جهت كه تاءويل را شامل تمامى آيات قرآن اعم از محكم و متشابه مى داند و هم از اين جهت كه آن را حقيقتى وراى مفاهيم و عبارات مى شمارد، مى پذيرد، ولى از آن جهت كه تاءويل را فقط عين خارجى محض مى داند كلام وى را قبول ندارد و مى فرمايد: ((عين خارجى ، مصداق است نه تاءويل ؛ تاءويل حقايقى جارى در بستر زمان ، و مصالح واقعى و اهداف و مقاصد معينى است كه از رهگذر تكاليف و احكام و حكمت ها و پندها و آداب و رسوم مطرح شده در قرآن و حتى داستان ها و اخبار گذشتگان كه در قرآن به آن اشاره رفته ، قابل تحقق است . - علامه با وجود اينكه نظر ابن تيميه را مورد مناقشه قرار مى دهد، مى فرمايد: - اگر چه در پاره اى از مطالبى كه مطرح كرده درست گفته ، در پاره اى ديگر بيراهه رفته است . وى در آنجا كه يم گويد: تاءويل اختصاص به آيات متشابه ندارد بلكه همه آيات قرآن را شامل مى شود، و هم آنچه كه گفته است : تاءويل از سنخ مدلول لفظى نيست بلكه امرى خارجى است كه كلام بدان وابسته و بر محور آن استوار است ، درست گفته ، اما اينكه هر امر خارجى مرتبط با مضمون كلام - حتى اخبار مربوط به حوادث گذشته و آينده - را از اقسام تاءويل كلام مى داند، سخنى نادرست است .))(80)
سپس علامه مى افزايد: ((حق سخن در تاءويل آيات قرآن ، آن است كه تاءويل حقيقتى خارجى است كه بيانات قرآن اعم از احكام و مواعظ و حكمت ها بدان مستند است . تاءويل نسبت به تمامى آيات قرآن - چه محكم و چه متشابه - جارى است و نوعى مفهوم نيست كه با الفاظ فهمانده شود، بلكه امورى خارجى است فراتر از آنكه در حيطه الفاظ در آيد، و خداى سبحان تنها جهت تقريب به ذهن ما، آن امور متعاليه را در قالب الفاظ قرار داده و مقيد به آن نموده است . اين همانند ((امثال )) است كه فراخور فهم شنونده ذكر مى شود تا به واسطه آن به مقصود كلام نزديك تر شود و مطلب برايش آشكار گردد؛ از قبيل آيات مباركه اول سوره زخرف :
و الكتاب المبين . انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون . و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم .(81) - علامه در توضيح آيه مى فرمايد: - بر پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) كتابى مبين به شيوه گفتارى و با زبان عربى عرضه شد، و علت اينكه در قالب زبانى ، آن هم عربى عرضه شده ، آن است كه مردم آن را درك كنند، وگرنه قرآن نزد خداوند - در لوح محفوظ - بلند مرتبه و بسى فراتر از دسترس فكر بشرى است بى آنكه به فصل ها و بخش هاى گوناگون تقسيم گردد. بنابراين ((كتاب مبين )) در آيه مباركه پيش عبارت است از اساس و منشاء قرآن كه جايگاهى خاص در لوح محفوظ دارد، و بعدها لباس تنزيل بر قامت آن پوشانده شده ، و اين همان است كه از آن به ((ام الكتاب )) و ((لوح محفوظ)) تعبير شده است . بنابراين كتاب مبين - كه اصل و روح قرآن است - خالى از تفصيل بوده و چيزى غير از اين كتاب منزل است و اين كتاب منزل ((بين الدفتين )) در حكم لباس براى آن كتاب مبين به شمار مى رود. قرآن در مرتبه ((تنزيل )) نسبت به ((كتاب مبين )) - كه ما آن را حقيقت كتاب مى ناميم - همانند لباسى بر تن و به منزله تجسم يك شى ء نسبت به حقيقت آن و يا به منزله آوردن مثال براى روشن شدن مقصود از كلام است .))(82)
آنگاه ادامه مى دهد: ((بنابراين ، تاءويل واقعيت خارجى اى كه موجب تشريع حكمى از احكام الهى يا بيان معرفتى از معارف الهى يا پيدا شدن حادثه اى كه مضمون يكى از قصه هاى قرآن است ، گرچه چيزى نيست كه خود امر و نهى يا بيان يا واقعه مورد نظر باشد، در هر حال (حكم يا بيان حادثه ) چون از آن واقعيت خارجى نشاءت گرفته و به مدد آن نمود يافته ، به منزله اثرى است كه به صورت اشاره از آن حكايت دارد)).(83)
در پايان ، نظر خويش را در مورد تاءويل خلاصه كرده ، مى فرمايد: ((تاءويل در لسان قرآن عبارت قرآن عبارت از حقيقتى است كه در بطن شى ء وجود دارد و مآل آن شى ء بوده كه بر آن متكى است ؛ لذا تاءويل رويا عبارت است از تعبير آن ، و تاءويل حكم عبارت است از ملاك آن ، و تاءويل فعل عبارت است از مصلحت و غرض نهائى آن ، و تاءويل واقعه عبارت است از علت واقعى آن و همين طور...))(84)
ولى با درنگى كنجكاوانه در كلام علامه ، در همراهى و موافقت با وى دچار ترديد مى شويم . اگر او به خلاصه گيرى پايانى كلامش - كه ملاكات احكام و مصالح مقاصد در نظر گرفته شده در تكاليف را تاءويل دانسته ؛ يعنى اصل و مرجع اساسى تمام آيات قرآن گرفته - اكتفا كرده بود، امكان همراهى با ايشان وجود داشت ، اما به آن اكتفا نكرده و بلكه تاءويل تمامى آيات قرآن را امرى بسيط با قوامى محكم فرض نموده كه در آن از هرگونه جزء بندى هاى موجود در قرآن متداول هيچ اثرى نيست و خالى از آيات و سوره ها است و وجودى واحد و بسيط محض است كه در جايگاه رفيع و لوح محفوظ جاى دارد كه تنها براى پيراستگان وارسته ، شرف دستيابى به آن ميسر است . علامه براى قرآن دو وجود قائل است :
1. وجودى ظاهرى كه در قالب الفاظ و عبارات شكل گرفته و داراى مفاهيم مخصوص خود است . اين همان قرآن است كه قرائت مى شود و مورد تلاوت و تدبر قرار مى گيرد و مردم - از صدر اسلام تاكنون - با آن ماءنوس هستند.
2. وجودى باطنى و حقيقى كه اصل اين قرآن موجود است و از دسترس ‍ عقول و افكار بشرى به دور است و اوهام راهى نيست ، كه مال تاءويل قرآن به همين وجود حقيقى و عالى است .
ايشان در مقام بيان اين نكته كه قرآن در شب قدر يك جا نازل گشته و اين قرآن در دست مردم نيست - زيرا اين قرآن بدون شك به طور تدريجى نازل شده است - مى فرمايد: ((آنچه از تدبر در آيات قرآن به دست مى آيد نكته اى ديگر است ؛ زيرا از آياتى كه دلالت بر نزول قرآن در ماه مبارك رمضان يا شب قدر دارند به لفظ ((انزال )) تعبير شده كه دلالت بر دفعى بودن نزول قرآن دارد نه واژه ((تنزيل )) كه دال بر نزول تدريجى است . دفعى بودن نزول هم يا در مورد مجموع قرآن است يا پاره اى از آن ، يا به لحاظ اينكه قرآن داراى واقعيت ديگرى است كه به واسطه آن مى توانيم آن را درك كنيم قرآن امر واحدى است و يك جا نازل شده كه آن حقيقت وراى آن چيزى است كه با فهم عادى خود درك مى كنيم (با فهم عادى خود احكامى از قبيل تفرق ، تفصيل ، انبساط، تدريج و امثال آن درباره قرآن صادر مى كنيم ) كه اين مطلب به خوبى از آيه كريمه كتاب اءحكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير(85) قابل فهم است ؛ زيرا احكام در مقابل تفصيل است . تفصيل به معناى فصل فصل و پاره پاره قرار دادن است ؛ در نتيجه احكام قرآن بدين معنا است كه در آن تجزيه و تفصيل نبوده و برخى از آن از برخى ديگر مجزا نگشته است ؛ زيرا بازگشت آن به معنايى واحد است كه داراى اجزاء و فصول نيست و آيه با وجود كلمه ((ثم )) كه دال بر ((تراخى )) و وجود فاصله زمانى است ، بيانگر اين نكته است كه تفصيل موجود در قرآن بعدا عارض شده وگرنه در ابتدا محكم - بدون اجزاء و فصول - بوده است . آيات اول سوره زخرف اين مطلب را روشن تر مى سازد: حم و الكتاب المبين انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون (86) اين آيه به روشنى مى فهماند كه كتابى مبين بر پيامبر عرضه گرديده كه رخت عربى بر قامت آن پوشانده شده است و سر اينكه قرآن در قالب زبان عربى عرضه شده اين است كه مردم آن را بفهمند وگرنه قرآن در نزد خداوند - در لوح محفوظ - بلند مرتبه و بسى فراتر از دسترس افكار بشرى است . حكيم است ، (فصول و بخش هاى مختلف ندارد) از اين رو ((كتاب مبين )) در آيه ، كه سرچشمه و روح قرآن است ، خالى از تفصيل بوده و چيزى برتر از اين كتاب منزل است و اين كتاب منزل (بين الدفتين ) در حكم لباسى براى آن محسوب مى گردد)).(87)
وى سپس تكميل بحث را به سخن آينده خود درباره آيات متشابه موكول مى كند و در آنجا مى فرمايد: ((حق آن است كه تاءويل آيات قرآن عبارت است از آن حقيقت خارجى كه بيانات قرآن بدان مستند است ؛ تاءويل نسبت به تمامى آيات قرآن - محكم و متشابه - جارى است و از زمره مفاهيم نيست ؛ امورى است خارجى ، بسى فراتر از آنكه در حيطه الفاظ در آيد و خداوند تنها جهت تقريب به اذهان آن امور متعالى را در قالب الفاظ قرار داده است . انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم (88) در قرآن ، بارها تصريحا يا تلويحا به اين معنا اشاره شده است .))(89)
اكنون جاى اين پرسش است : چه چيزى موجب گرديده كه براى قرآن دو وجود فرض كنيم : وجودى آسمانى نزد خداى تعالى در لوح محفوظ، عارى از جزء و فصل كه ((لا يمسه الا المطهرون ))، و وجودى زمينى در قالب الفاظ و عبارات كه به تدريج براى هدايت مردم نازل گشته و رخت عربيت بر قامت خود افكنده تا قابل فهم گردد!؟
ممكن است اين نظريه ناشى از توجه به برخى آيات باشد از قبيل شهر رمضان الذى اءنزل فيه القرآن (90) يا حم ، و الكتاب المبين ، انا اءنزلناه فى ليلة مباركة انا كنا منذرين ، فيها يفرق كل اءمر حكيم اءمرا من عندنا(91) يا ((انا اءنزلناه فى ليلة القدر))(92) و يا رواياتى كه فريقين آن را نقل كرده اند: ان القرآن نزل جملة واحدة فى ليلة القدر، ثم نزل تدريجا طول عشرين عاما(93) لذا علامه بزرگوار براى قرآن ، دو وجود و دو نزول قائل شده ؛ يك وجود همان وجود بسيط است كه يك باره نازل شده ؛ همان كه به منزله روح است براى اين قرآن موجود كه به تدريج نازل گرديده است . وى با اين سخن ، بين ظواهر آيات و دلالت روايات جمع كرده و آن را با فرق نهادن بين دو واژه ((انزال و تنزيل )) نيز قرين ساخته است ، لكن فرمايش علامه با برخى شواهد ديگر سازگار نيست ، چون اولا: شرافت ماه رمضان به خاطر نزول همين قرآن شناخته شده موجود در نزد مخاطبان آيه است ، نه به خاطر امر ديگرى كه اصلا آن را نمى شناسند.
ثانيا: قرآنى كه در ماه مبارك (رمضان ) نازل گشت ، موصوف به صفت هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان (94) گرديده ، و مسلم است كه هدايت و روشنگرى تنها به وسيله همين كتابى كه نزد مسلمانان متداول بوده صورت مى پذيرد نه به واسطه كتاب مكنون و محفوظ نزد خداوند كه مرتبه اش بس رفيع و فراتر از دسترس مردم است .
ثالثا: آنچه را اهل انحراف ممكن است براى فتنه و فساد مستمسك خود قرار دهند، تفسير ناصحيح و وارونه آيات است نه فرض وجودى ديگر براى قرآن كه در اعلى عليين جاى دارد. بنابراين فرموده علامه : ((براى تمامى آيات - اعم از محكم و متشابه - تاءويلى وجود دارد كه از قبيل مفاهيم نيست ، بلكه از جمله امور عينيه (خارجيه ) است و فراتر از آن است كه در حيطه الفاظ در آيد)) براى ما روشن نيست .
گذشته از قراين ذكر شده ، فرق بين ((انزال و تنزيل )) ادعايى است كه براى نخستين بار از سوى راغب اصفهانى - بى آنكه شاهدى بر آن باشد - مطرح شده است ، وى مى گويد: ((اينكه لفظ انزال را به كار برده نه تنزيل ، از اين جهت است كه قرآن كريم - بر حسب روايات - ابتدا به صورت دفعى و يك جا به آسمان دنيا نزول يافته و سپس به طور تدريجى رخت ((تنزيل )) پوشيده است . در ادامه مى گويد: - لفظ انزال اعم از تنزيل است و به اين دليل كه فرمود: لو اءنزلنا هذا القرآن على جبل ...(95) و نفرمود ((لو نزلنا))، تا اين نكته را بيان دارد كه اگر قرآن را يك بار بر كوه نازل مى كرديم ، همان گونه كه بارها بر تو نازل كرديم ، تاب تحمل نداشت و از خشيت الهى از هم مى پاشيد)).
ولى موارد زير جملگى ادعاى راغب اصفهانى را نقض مى كند:
1. آيه مباركه اى كه از زبان عرب بيان شده است : و لولا نزل عليه القرآن جملة واحدة (96)
2. و قالوا لولا نزل عليه آية من ربه (97)
3. و يقول الذين آمنوا لولا نزلت سورة (98)
4. ولو نزلنا عليك الكتاب فى قرطاس فلمسوه (99)
5. لنزلنا عليهم من السماء ملكا رسولا(100)
در همه اين آيات فقط يك نزول وجود دارد در حالى كه به لفظ ((تنزيل )) از آن تعبير شده است ، خصوصا در سه آيه نخست كه حكايت گفتار عرب است .
6. و اءنزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون .(101) در اين آيه ، در خصوص يك مورد، هر دو تعبير ((انزال و تنزيل )) به كار رفته است .
از طرفى ديگر در قرآن كريم در خصوص موارد تدريجى ، لفظ ((انزال )) به كار برده شده كه موارد زير در اين زمينه قابل توجه است :
1. و اءنزل من السماء ماء فاءخرج به من الثمرات رزقا لكم .(102)
2. هو الذى اءنزل عليك الكتاب منه آيات محكمات .(103) وجه استدلال به اين آيه اين است كه كتاب مشتمل بر محكم و متشابه همان است كه به صورت تدريجى نازل شده است .
3. اءفغير دين الله اءبتغى حكما و هو الذى اءنزل اليكم الكتاب مفصلا(104) زيرا كتابى كه فصل فصل است همين قرآنى است كه به صورت تدريجى در طول زمان نازل گرديده است .
سوال ديگر اينكه چه فايده اى بر نزول يك باره قرآن به آسمان دنيا يا آسمان چهارم در ((بيت المعمور)) يا ((بيت العزة )) - بنابر اختلاف موجود در تعبير روايات - و سپس نزول تدريجى آن در طى دوران رسالت مترتب است ؟ آيا قرآن با وجود بسيط خود - در آن جايگاه رفيع - فايده اى براى اهل آسمان ها و ملكوتيان يا انسان هاى روى زمين دارد؟
فخر رازى اين سوال را چنين پاسخ مى دهد كه فايده وجود قرآن در آن مكان رفيع - پايين تر از عرش و نزديك به زمين - اين است كه جبرئيل به هنگام نياز، آسان تر بدان دسترسى داشته باشد.(105)
برخى از اساتيد معاصر در مقام جواب گفته اند كه رابطه بين آن قرآن محفوظ در نزد خداى تعالى با قرآن موجود در ميان مردم رابطه عليت است ؛ از اين رو آنچه را گرفته از آن قرآن بسيط و عالى مقام است ؛ لذا اين قرآن پرتوى از آن نور درخشنده و رشحه اى از آن منبع رفيع است كه افاضه مى گردد.(106)
ولى به نظر مى رسد تمامى اين سخنان تكلفات و گفتارهايى بى دليل است كه نيازى به بسط قلم درباره آن احساس نمى شود.
آياتى كه براى اثبات وجودى ديگر براى قرآن نزد خداوند - كه ((لا يمسه الا المطهرون )) - بدان تمسك شده ، مطلبى را غير از آنچه آنان قصد كرده اند مى رساند. مقصود از كتاب مكنون ، همان علم غيب الهى است كه از آن به ((لوح محفوظ)) تعبير مى شود. همچنين تعبير به ((ام الكتاب )) كنايه از علم ذاتى ازلى خداوند به تمامى موجودات ، براى هميشه است .
علامه طباطبايى در اين خصوص ، در تفسير سوره رعد حديثى نقل كرده كه امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: ((هر امرى را كه خداوند اراده مى كند - قبل از ايجاد آن - در علمش موجود است . هيچ چيزى وجود پيدا نمى كند جز اينكه قبل از آن در علم الهى موجود بوده است ...))(107)
وى اين مطلب را در تفسير آيه مباركه يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب (108) بيان فرموده است .
بنابراين ، معناى آيه مباركه و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم (109) اين است كه خداوند در علم ازلى و قطعى خويش ‍ مقدر داشته كه قرآن - در مسير جاودانه اش - در جايگاهى والا و مستقر قرار گرفته باشد؛ جايگاهى كه دست بى خردان از رسيدن بدان كوتاه است ؛ پايه هاى آن استوار و همواره در بستر زمان بى هيچ دشوارى در حركت و پويايى است .(110) همچنين آيه مباركه بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ(111) يعنى مجد و عظمت قرآن پيوسته در علم ازلى الهى مقدر شده است .(112)
مرحوم طبرسى و ديگران در تفسير آيه مباركه انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون (113) گفته اند كه اين آيه بر مقام والاى قرآن نزد خداوند دلالت مى كند و در علم الهى مقرر شده كه قرآن از دسترسى دشمنان در امان باشد.
سيد قطب مى گويد: ((انه لقرآن كريم ))؛ يعنى قرآن چه از ناحيه خاستگاه و چه از ناحيه ذات و چه از ناحيه جهت گيرى ها داراى كرامت است . ((فى كتاب مكنون ))؛ يعنى مصون و محفوظ است كه تفسير آن در آيه بعد، يعنى ((لا يمسه الا المطهرون )) آمده است . چون مشركان ادعا كرده بودند كه شيطان اين قرآن را نازل كرده و آيه - در واقع - ابطال اين پندار واهى است ؛ زيرا شيطان به اين كتاب كه در علم و حراست خداوند محفوظ است هرگز دسترسى ندارد و تنها ملائكه پاك و مطهرند كه مفتخر به شرف نزول قرآن گرديدند؛ لذا بعد از اين آيه مى فرمايد: ((تنزيل من رب العالمين ))؛ يعنى تنزيلى از جانب خداوند عالميان است (نه از ناحيه شيطان (114)).))
آيا علم به تاءويل تنها از آن خداست ؟
درباره وقف بر ((الا الله )) در آيه ((و ما يعلم تاءويله الا الله )) و شروع از و الراسخون فى العلم يقولون آمنا به كل من عند ربنا(115) و نيز در اثر وجود پاره اى روايات كه تنها خداوند از تاءويل آگاهى دارد و راسخان در علم هم تاءويل را نمى دانند و آن را به علم خداى سبحان واگذار مى كنند، پرسش فوق مطرح شده است .
از جمله رواياتى كه به اين مطلب اشاره مى كند، بخشى از خطبه ((اشباح )) در نهج البلاغه است ؛ امير مؤ منان مى فرمايد: ((پس اى پرسنده ، بينديش ! و آنچه قرآن از وصف پروردگار به تو مى نمايد بپذير و نور هدايت قرآن را چراغ راه خود گير و از آنچه شيطان تو را به دانستن آن وا مى دارد، و كتاب خدا آن را بر تو واجب نمى شمارد و در سنت رسول و ائمه هدى نشانى ندارد، دست بدار و علم آن را به خدا واگذار - كه دستور دين چنين است و نهايت حق خدا بر تو اين است ؛ و بدان ! كسانى در علم دين استوارند كه اعتراف به نادانى ، بى نيازشان كرده كه ناانديشيده پا در ميان گذارند، و فهم آنچه را در پس پرده هاى غيب نهان است آسان انگارند. لاجرم به نادانى خود در فهم آن معناهاى پوشيده اقرار آرند، و خدا اين اعتراف آنان را به ناتوانى در رسيدن بدانچه نمى دانند ستوده است ، و ژرف ننگريستن آنان را در فهم آنچه بدان تكليف ندارند، راسخ بودن در علم فرموده است . پس ‍ بدين بس كن ! و بزرگى خداى سبحان را با ميزان خرد خود مسنج ، تا از تباه شدگان مباشى )).(116)