تفسير و مفسران (جلد اول )
آيت الله محمد هادي معرفت
(ره)
- ۲ -
تشابه ، گاه در گفتار (قول )
است و گاه در كردار (عمل )؛ تشابه در گفتار، زمانى است كه ظاهر تعابير
به گونه اى باشد كه يا براى شنونده ايجاد شبهه كند و يا بتوان به وسيله
آن در ذهن ديگران ايجاد شبهه نمود؛ مانند متشابهات قرآن كريم كه به علت
داشتن همين صفت (شبهه انگيزى ) گاه مستمسك منحرفان از حق قرار مى گيرد
و آنان به دلخواه و بر اساس هوى و هوس ، آيات را در جهت فتنه انگيزى و
اهداف پليد خويش ، تاءويل مى كنند. تشابه در عمل ، زمانى است كه ظاهر
كردارى ، مشكوك و حيران كننده باشد؛ مانند اعمالى كه مصاحب موسى (عليه
السلام ) بدان دست مى زد كه ظاهر آن اعمال آن قدر گيج كننده بود كه
موسى (عليه السلام ) نتوانست آنها را تحمل كند و از علت آن نپرسد.
چون در جاى خود، از متشابهات و انواع آن در قرآن و اسباب موجبه آن سخن
گفته ايم ، اكنون فقط به ذكر معانى تاءويل در عرف قرآن و استعمال
انديشمندان پيشين بسنده مى كنيم .
معانى تاءويل
در قرآن كريم ، تاءويل به سه معنا آمده است :
1. توجيه ظاهر لفظ يا عمل متشابه به گونه اى صحيح كه مورد قبول عقل و
مطابق با نقل باشد كه ممكن است مصداق تاءويل بدين معنا در متشابه قولى
، آيه مباركه
فاءما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و
ابتغاء تاءويله
(29) و در عمل متشابه ، جريان مصاحب موسى كه در
آيات سوره كهف بدان اشاره رفته است :
ساءنبوك بتاءويل مالم تسطع عليه صبرا(30)
و
ذلك تاءويل مالم تستطع عليه صبرا(31)
باشد.
2. تعبير خواب ، كه تاءويل به اين معنا هشت بار در سوره يوسف - آيات 6،(32)
21،(33)
36،(34)
37،(35)
44،(36)
45،(37)
100،(38)
101(39)
- آمده است .
3. فرجام و حاصل كار؛ به عبارت ديگر، تاءويل يك موضوع يعنى آنچه كه آن
موضوع بدان منتهى مى شود؛ مانند آيه مباركه
وزنوا بالقسطاس المستقيم ، ذلك خير و اءحسن تاءويلا(40)
كه ((اءحسن تاءويلا))
يعنى بهتر و با سرانجامى نيكوتر. شايد بتوان آيه مباركه زيرا را نيز
مصداق همين معناى تاءويل دانست :
فان
تنازعتم فى شى ء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تومنون بالله و اليوم
الاخر، ذلك خير و اءحسن تاءويلا.(41)
يعنى مفيدتر و خوش عاقبت تر. البته شايد در دو آيه اخير، تاءويل به اين
معنا نباشد، بلكه به معناى بهترين تفسير و قوى ترين احتمال براى معناى
مقصود باشد همان طور كه در آيه مباركه
ولو
ردوه الى الرسول و الى اءولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم
(42) به اين معنا اشاره شده است .
مصداق ديگر تاءويل به معناى سرانجام و عاقبت كار، آيه مباركه
هل
ينظرون الا تاءويله يوم ياءتى تاءويله
(43) است ؛ يعنى آيا در انتظار به سر مى برند تا
بدانند فرجام كار شريعت و قرآن به كجا ختم مى شود؟ آگاه باشند كه
انتظارشان چندان به طول نخواهد انجاميد و به سزاى خويش - آنچنان كه
خداوند در آيات زير وعده كرده است - خواهند رسيد:
يوم يرون الملائكة لا بشرى يومئذ للمجرمين
(44) و
كانهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الا ساعة من نهار(45)
و ((و لات حين مناص .))(46)
تا اينجا معانى سه گانه تاءويل در قرآن را بيان كرديم . معناى چهارم
تاءويل - كه در قرآن نيامده ، ولى در كلام پيشينيان به كار رفته -
عبارت است از: انتزاع مفهوم عام و گسترده از آيه اى كه در مورد خاصى
نازل شده است ؛ اهل فن گفته اند:
العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص المورد. از تاءويل به اين معنا،
گاهى به ((بطن )) يعنى
معناى ثانوى و پوشيده اى كه از ظاهر آيه به دست نمى آيد هم تعبير شده
است ، در مقابل ((ظهر))
يعنى معناى اوليه اى كه ظاهر آيه بر حسب وضع و كاربرد، آن معنا را مى
فهماند.
پيامبر اكرم فرموده است :
ما
فى القرآن آية الا و لها ظهر و بطن در قرآن هيچ آيه اى نيست مگر
اينكه داراى ظهر و بطن است . وقتى از امام باقر (عليه السلام ) از
معناى اين حديث پيامبر پرسيدند، در پاسخ فرمود:
ظهره تنزيله و بطنه تاءويله ، منه ما قد مضى و منه مالم يكن ، يجرى كما
تجرى الشمس و القمر؛(47)
ظهر قرآن يعنى تنزيل آن و بطن قرآن يعنى تاءويل آن ، بعضى از مصاديق
تاءويل آيات قرآن در گذشته روى داده و برخى هنوز رخ ننموده است . قرآن
و آيات آن همانند خورشيد و ماه هستند كه همواره در حركت و پويايى اند.
در روايت ديگر، امام باقر (عليه السلام ) فرموده است :
((اگر آيه اى از قرآن درباره قومى نازل شد و سپس آن قوم هلاك
شدند، با هلاكت آنان ، آيه نيز خواهد مرد (نزول آن انجام پذيرفته است )
ولى قرآن هميشه زنده است (در مقام تاءويل ) و مفهوم آيات آن عام است ،
تا آسمان و زمين برجاست تمامى آيات قرآن از اول تا به آخر زنده است و
اقوام مختلف كه در طى زمان مى آيند ناگزير مصاديق آيات رحمت يا عذاب آن
خواهد بود.))(48)
همچنين در حديث ديگرى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه
ان
فيكم من يقاتل على تاءويل القرآن ، كما قاتلت على تنزيله ، و هو على بن
ابى طالب ؛(49)
همان طور كه من بر سر تنزيل قرآن با مشركان ستيز نمودم ، در بين شما
كسى است كه بعدها بر سر تاءويل آيات قرآن خواهد جنگيد و آن كس ، على بن
ابى طالب است )).
آرى ، پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر سر تنزيل
قرآن جنگ ها كرد؛ زيرا برخى آيات قرآن درباره قريش و مشركين عرب كه با
حق عناد مى ورزيدند و با ظهور اسلام كمر مخالفت بسته بودند، نازل شده
بود و پيامبر اكرم هم بر طبق آن آيات با آنان مى جنگيد. اما كار على
(عليه السلام ) بسى سخت تر بود؛ زيرا با كسانى جنگيد كه با بقاى اسلام
مخالف بودند و مخالفت آنان درست مانند مبارزه گذشتگانشان با ظهور اسلام
بود (بلكه شديدتر از آن .)
به هر حال ، اين معناى تاءويل (معناى چهارم ) دامنه اى بس گسترده دارد
و همين معناست كه ضامن عموميت قرآن است و موجب مى شود قرآن شامل تمام
زمان ها و دوران ها باشد؛ زيرا اگر مفاهيم فراگير برگرفته شده از موارد
خاص نباشد و آيه مختص همان مورد شاءن نزول باشد، بسيارى از آيات قرآن
عاطل و بى ثمر مى شوند و فايده اى جز ثواب تلاوت و ترتيل آن در طول
شبانه روز نخواهند داشت .
نمونه آياتى كه متضمن
مفاهيم عام است
در زير چند نمونه از آياتى را كه از آنها اين گونه مفاهيم عام
به دست مى آيد ذكر مى كنيم :
1. و
اعلموا اءن ما غنمتم من شى ء فاءن لله خمسه و للرسول و لذى القربى ...(50)
آيه در مورد غنايم به دست آمده در جنگ بدر نازل شد و اگر شاءن نزول آيه
را كمى گسترده فرض كنيم - با شرايط خاص - شامل غنايم جنگ هاى ديگر نيز
خواهد شد. امام باقر (عليه السلام ) در تفسير آيه ، با نظر به عموميت
((ما))ى موصول غنيمت را
به مطلق فايده و منافع حاصل از كسب و تجارت تفسير مى كنند به گونه اى
كه هر سودى را كه صاحبان صنعت و تجارت و غير آنها در هر سال و به هر
شكل به دست مى آورند شامل مى شود؛ لذا آن حضرت با استشهاد به آيه
فرمود: ((پرداخت غنايم و فوائد در هر سال بر
آنان (مسلمانان ) واجب است )).
امام كاظم (عليه السلام ) نيز مى فرمايد: ((خمس
شامل تمام منافعى مى شود كه مردم به دست مى آورند، خواه كم باشد خواه
زياد)).(51)
2. و
اءنفقوا فى سبيل الله و لا تلقوا باءيديكم الى التهلكة .(52)
اين آيه در مورد آمادگى دفاع از حريم اسلام نازل شد و اقتضاى اين شاءن
نزول اين است كه صاحبان ثروت بايد مخارج جهاد را بپردازند و جلوى تسلط
دشمن را بگيرند، ولى كلمه ((سبيل
)) در آيه ، تنها به معناى جهاد نيست ، ((سبيل
الله )) يعنى راه اعلاى كلمه دين و تحكيم و بسط
فرمان خدا در روى زمين و در يك جمله ، سبيل الله يعنى تثبيت و تحكيم
اركان حكومت اسلامى - در سراسر جهان - در تمام ابعاد اعم از ادارى ،
اجتماعى ، تربيتى ، سياسى ، نظامى و جز آن ، كه البته اين منظور جز با
بذل مال ميسر نمى شود؛ زيرا پول (مال )، نيرويى است كه مى شود از آن در
هر شرايطى به نحو مطلوب استفاده كرد؛ لذا گفته اند: قوام و ثبات حكومت
به مال است .
آرى ، يك دولت زمانى مى تواند روى پاى خودش بايستد كه توان مالى و
اقتصادى لازم براى اداره جامعه در تمام زمينه ها را داشته باشد، و
(البته ) اين مقدار ثروت بايد از سوى كسانى كه در سايه امنيت آن حكومت
زندگى مى كنند فراهم شود و هر كس موظف است در صدى از اموال خود را - به
عنوان ماليات و هزينه هاى دولت - برابر توانش بپردازد، البته پر واضح
است كه اين هزينه ها چيزى غير خمس و زكات است كه مصارف خاص خودش را
دارد و تنها به امور دولتى مربوط نمى شود.
از توضيحات بالا معلوم شد كه اين هزينه ها همان ماليات است كه مقدار آن
از سوى دولت - بر اساس نيازها - تعيين مى شود و بر اموال و دارايى هاى
مردم بار مى گردد. به همين دليل ، بر خلاف زكات و خمس كه هم مقدار و هم
مورد مصرف آن با صراحت تعيين شده در شريعت براى ماليات ميزان مشخصى
تعيين نشده است ؛ لذا امير مؤ منان (عليه السلام ) در هر سال براى اسب
عتيق (اصيل ) دو دينار و براى اسب بِرذَون (دو رگه و غير اصيل ) يك
دينار ماليات قرار داد.(53)
ضابطه و ملاك تاءويل
اكنون شايسته است اين نكته را متذكر شويم كه براى آگاهى از
دلالات كلام - اعم از دلالت خفى و جلى - شرايط و ملاك هايى وجود دارد
كه بدون رعايت آنها، معناى دقيق كلام حاصل نخواهد شد و همان طور كه
تفسير كلام (رفع ابهام از معانى ظاهرى آيات قرآن ) داراى قوانين و ملاك
هايى است كه در علم اصول و منطق بررسى شده است ، تاءويل كلام (به دست
آوردن معانى باطنى آيات قرآن ) نيز شرايط و قوانينى دارد كه بى اعتنايى
به آنها شايسته و پذيرفته نيست و باعث خواهد شد كه كلام ، بدون معيار
تاءويل شود و از قبيل تفسير به راءى گردد.
لازم است دانسته شود كه تاءويل - چون از اقسام دلالت باطنى كلام است -
جزو دلالت التزامى غير بين است ، كه آن هم به نوبه خود از اقسام دلالت
لفظى است و چون مى دانيم تمام اقسام دلالت الفاظ ملاك هايى دارد (كه
علم منطق متكفل شرح و توضيح آنهاست )؛ لذا تاءويل هم - كه نوعى دلالت
لفظى ، اما غير بين است - نياز به ملاك مشخصى دارد تا از محدوده ى
تفسير به راءى خارج شود. در زير ملاك ها و شرايط تاءويل صحيح را متذكر
مى شويم :
الف . نخستين شرط تاءويل صحيح و مقبول ، در مقابل تاءويل باطل و مردود،
رعايت مناسبت و ارتباط تنگاتنگ بين معناى ظاهرى و باطنى است ؛ از اين
رو چون تاءويل - چنان كه گذشت - عبارت است از مفهوم عام منتزع از فحواى
كلام ، ناگزير در انتزاع اين مفهوم عام ، بايد مناسبت لفظى يا معنوى
رعايت شود.
براى روشن شدن بيشتر مطلب به چند مثال تو توجه كنيد:
1. معلوم است كه لفظ ((ترازو))
براى دستگاه معروف سنجش وزن - كه دو كفه دارد - وضع شده است ، و از
طرفى در آيه مباركه
و
اءقيموا الوزن بالقسط و لا تخسروا الميزان
(54) امر شده كه ترازو را صحيح به پا داريد و در
آن كم فروشى نكنيد، اكنون اگر لفظ ((ترازو))
را از همه قراين خارجى و ملابسات ذهنى جدا سازيم ، مفهوم عام آن مراد
خواهد؛ يعنى هر آنچه كه به وسيله آن چيزى را بسنجند، اعم از اينكه مادى
باشد يا غير مادى ؛ زيرا در اين صورت شامل هر مقياس يا معيار سنجشى -
در تمامى زمينه ها - خواهد شد و ديگر اين اسم (ترازو) تنها به دستگاه
مادى مخصوص و معروف اختصاص نخواهد داشت .
شيخ طوسى مى فرمايد: ((ترازو عبارت است از
دستگاه تعديل در دو طرف زيادى يا نقصان ، و وزن در ترازو حالت اعتدال
خود را مى يابد و بدون آن ، در بسيارى از موارد رسيدن به حقوق يا
رساندن حق به صاحب آن مشكل و غير ممكن است ؛ از اين رو خداوند به بشر
تذكر داده كه ميزان سنجش ، نعمت است و مردم را به سوى آن ارشاد نموده
است ، بعضى هم گفته اند: مراد از ميزان در اين آيه عدالت است ؛ زيرا
رعايت عدالت عبارت است از برقرار كردن موازنه بين اسباب
)).(55)
همچنين محمد بن عباس معروف به ماهيار (متوفاى حدود 330) در كتابى كه در
مورد تاءويل آيات نوشته است ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده
كه ميزانى را كه خداوند براى مردم قرار داده ، همان امام عادل است كه
با حق و عدالت بر مردم حكم راند؛ زيرا تنها با رعايت عدالت است ؟ آسمان
و زمين برافراشته مى ماند... و خداوند به بندگان خود فرمان داده كه بر
امام نشورند و در مقابل فرمان او به قسط و عدل گردن نهند و در اداى
كامل حق او يا امتثال او امرش كوتاهى نكنند.(56)
2. آيه مباركه
قل
اراءيتم ان اءصبح ماؤ كم غورا فمن ياءتيكم بماء معين
(57) معناى ظاهرى آيه كاملا روشن است ؛ مى گويد:
نعمت وجود، وسايل زندگى و تداوم حيات ، همه در گرو اراده الهى و بر
اساس تدبير جهان شمول اوست ؛ زيرا خداوند تنها كسى است كه به دليل
امكان حيات جاويد، اين زمينه را مهيا ساخته كه اگر فضل و عنايت خداوند
نسبت به بندگانش نباشد، كار بر آنان سخت خواهد شد.
اين معناى ظاهرى آيه بود، اما امام باقر (عليه السلام ) در ذيل آيه
بيانى دارد كه معناى باطنى و محتواى كلى آيه را روشن مى سازد؛ امام مى
فرمايد: ((اگر امام و پيشواى خودتان را از دست
بدهيد و به او دسترسى نداشته باشيد چه خواهيد انديشيد؟)).(58)
معلوم است كه امام در آيه ((ماء معين
)) را به پيشواى امت تفسير مى كند.
امام رضا (عليه السلام ) در تفسير آيه فرموده است : ((مراد
از ((ماؤ كم )) علوم ائمه
است و ائمه ابواب علم الهى هستند؛ در نتيجه مراد از ((ماء
معين )) نيز علم ائمه است )).(59)
بدون شك با دقت در بيان امام درخواهيم يافت كه آوردن استعاره
((ماء معين )) براى علم
نافع ، آن هم در زبان پيامبر يا وصى او به ويژه وقتى كه پشتوانه آن وحى
الهى باشد، بسيار به جا و مناسب است ؛ زيرا همان طور كه آب منبع حيات
مادى و منشاء اصلى امكان ادامه حيات بر روى كره خاكى است ، علم نافع -
به ويژه علم دين - تنها پايه اساسى زندگى معنوى است و سبب سعادت دنيوى
و جاودانگى اخروى انسان خواهد شد. بنابراين در اين آيه نيز آب كه مايه
اصلى حيات است - با قطع نظر از قراين خاص - به مفهوم عام از در نظر
گرفته شده كه شامل علم نيز خواهد بود كه ضامن حيات مادى و معنوى بشر
است . اين معنا در آيات ديگر قرآن نيز آمده است ؛ آن جا كه مى فرمايد:
يا
اءيهاالذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم .(60)
يا در آيه ديگر كه مى فرمايد:
لقد
من الله على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من اءنفسهم يتلو عليهم آياته
ويزكيهم و يعلمهم الكتاب و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين .(61)
پس در آيه فوق علم نافع (علوم ارائه شده از طرف پيامبر و امامان معصوم
) مايه حيات معنوى شمرده شده است .
3. آيه مباركه ((فلينظر الانسان الى طعامه .(62)))
معناى ظاهرى آيه اين است كه انسان بايد در غذاى خود تاءمل كند و ببيند
كه طبيعت چگونه امكان به دست آوردن آن را فراهم ساخته و بى مقدمه و بى
دليل و خود به خود به وجود نيامده است . اگر انسان به دقت در غذاى خويش
بنگرد و در آن تاءمل نمايد، مقدار فضل و عنايت و لطف و رحمت الهى را در
خواهد يافت و هنگام تناول آن لذت خواهد برد و اين همه عنايت خداوند را
سپاس خواهد گفت . اين معناى ظاهرى آيه است ، ولى مرحوم كلينى به روايت
زيد شحام چنين نقل كرده است : از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدم : در
اين آيه مقصود از طعام چيست ؟ حضرت فرمود: ((منظور
علمى است كه انسان مى آموزد؛ (بايد) دقت كند كه اين علم را از چه كسى
دريافت مى كند؟))(63)
وقتى در اين بيان امام (عليه السلام ) دقت مى كنيم ، تناسب بين علم و
غذا (طعام ) را به راحتى در مى يابيم ، زيرا علم ، غذاى روح است ؛ از
اين رو بايد احتياط و وسواس به خرج داد تا آن را از منابع اصلى و حقيقى
اش به دست آوريم ، به ويژه اگر علم دين و احكام شريعت مقدس و آيين
توحيد باشد كه در آموختن آن از منابع اصيل بايد كمال احتياط به عمل
آيد.
ب . دومين شرط تاءويل صحيح ، رعايت نظم و دقت در كنار گذاشتن خصوصيات
كلام مورد تاءويل و تجريد آن از قراين خاصه است تا حقيقت و مغز آن در
قالب مفهوم عام هويدا گردد.
مقصود از اين شرط همان است كه در منطق از آن به عنوان قانون
((سبر و تقسيم )) و در
اصول با عنوان ((تنقيح مناط))
تعبير مى شود؛ فقها از تنقيح مناط براى به دست آوردن ملاك قطعى و يقينى
حكم شرعى استفاده مى كنند به طورى كه حكم شرعى - اعم از تكليفى و وضعى
- نفيا و اثباتا داير مدار آن باشد؛ آنان محتواى عام منتزع از دليل را
اعتبار مى كنند، نه فقط عنوان محدود و مخصوص موجود در ظاهر دليل را،
اين عمل در فقه معروف و مشهور است و شرايط خاص خود را دارد.
اما يك نمونه تطبيقى از آيات قرآن ، آيه 17 سوره قصص است ؛ آنجا كه از
زبان موسى (عليه السلام ) نقل شده است :
رب
بما اءنعمت على فلن اءكون ظهيرا للمجرمين .(64)
اين آيه مباركه سخن پيامبر خدا، موسى (عليه السلام ) است كه به شكرانه
نعمت هاى فراوان مادى و معنوى اى كه خداوند به او ارزانى داشته با لحنى
شاكرانه و تعهدآميز بر زبان جارى ساخته است .
براى توضيح بيشتر بايد توجه كرد كه خداوند بر اساس صريح آيه مباركه
و
لما بلغ اءشده و استوى ، آتيناه حكما و علما و كذلك نجزى المحسنين .(65)
به حضرت موسى (عليه السلام ) از نظر جسمى اندامى قوى و توانا داد و به
وى علم و حكمت فراوان آموخت . وى روزى در يك ماجراى خاص با يك ضربه مشت
كه بر دشمن خود زد او را از پاى درآورد، ولى پس از اين واقعه دريافت كه
گويا از نعمت توانايى جسمى خود استفاده نادرست كرده و از او كارى
ناشايست سرزده است ؛ لذا از درگاه رحمت الهى آمرزش طلبيد و خداوند او
را آمرزيد. او در اينجا با خداى تعالى عهد بست تا ديگر توانايى هاى
خويش را كه خداوند به او ارزانى داشته ، در مسير باطل و فساد فى الارض
به كار نيندازد و امكانات مادى و معنويى را كه از ناحيه حضرت بارى
دريافت نموده ، در خدمت گناهكاران و اهل معصيت قرار ندهد؛ لذا با لحنى
حاكى از تعهد و شكر در مقابل نعمت ها مى فرمايد: ((رب
بما اءنعمت على ...)).(66)
توضيحات بالا همه در خصوص معناى ظاهرى آيه مباركه بود، ولى جاى اين
سوال هست كه آيا اين موضوع تنها به حضرت موسى (عليه السلام ) به عنوان
يك پيامبر و شخصى صالح مربوط مى شود يا حكم عقلى قطعى است كه شامل همه
صاحبان قدرت اعم از عالمان ، اديبان ، حكيمان ، صنعتگران و به طور كلى
همه آنان كه خداوند به آنان نعمت علم و حكمت و توانايى سرنوشت ساز
ارزانى داشته نيز مى شود؟ بى ترديد جواب مثبت است ؛ زيرا عقل حكم مى
كند كه اين توانايى ها بيهوده در اختيار دارندگان آنها قرار نگرفته و
بايد در جهت سعادت بندگان خدا و عمران و آبادانى زمين به كار رود.
خداوند در آيه اى ديگر مى فرمايد:
هو اءنشاكم من الارض و استعمركم فيها.(67)
اين مفهوم كلى آيه شريفه ، فقط با اجراى قانون ((سبر
و تقسيم )) و با كنار گذاشتن خصوصيات و قراين
موجود در آيه ، ممكن است و در نتيجه آن ، ملاك حكم عام به دست مى آيد.
آنچه در بالا آمد نمونه اى از آياتى بود كه اگر در قرآن كريم با دقت
نظر و تدبر نگريسته شود، از اين نمونه فراوان به چشم مى خورد؛ از قبيل
فريضه خمس و ماليات كه به ترتيب از آيه غنيمت
(68) و آيه انفاق
(69) با اعمال همين قانون ((سبر
و تقسيم )) به دست مى آيد.
ديدگاه هايى درباره
تاءويل
برخى گمان برده اند كه تاءويل قرآن از دايره مفاهيم ذهنى و
تعبيرات لفظى خارج و از سنخ اعيان و اشياى خارجى است . به گمان اينان
هر آنچه در قرآن اعم از حكمت ها و آداب و سنن و احكام آمده است ، از آن
رو كه برگرفته از اعيان خارجى است و سرانجام بدان منتهى مى شود، تاءويل
قرآن به حساب مى آيد ولى در تبيين و توضيح آن حقيقت خارجى كه تمامى
حقايق قرآن اعم از معارف و احكام به آن باز مى گردد و بر آن منطبق مى
شود، اختلاف نظر دارند.
ابن تيميه در رساله اى كه درباره متشابهات و تاءويل نگاشته است مى
گويد: ((تاءويل در ديدگاه متاءخرين عبارت است
از: انصراف لفظ از معناى راجح و قوى به معنايى مرجوح و ضعيف به خاطر
دليل و قرينه اى كه با آن معناى مرجوح همراه شده است )).
بنابراين نظر، تاءويل احتياج به دليل و قرينه دارد، شخص تاءويل برنده
نيز دو وظيفه بر عهده دارد: 1. بيان امكان حمل لفظ بر معنايى كه ادعا
كرده است ؛ 2. دليلى كه سبب شده تا از معناى ظاهر صرف نظر و لفظ را بر
معناى مورد ادعا حمل نماييم .
ابن تيميه در ادامه مى گويد: ((اما تاءويل از
ديدگاه سلف
(70) دو معنا دارد: 1. تاءويل مترادف با تفسير است و
منظور مجاهد - كه از ائمه و پيشگامان تفسير است - از جمله :
((علماء تاءويل قرآن را مى دانند))
همين است ؛ يعنى تفسير قرآن را مى دانند؛ 2. مصداق خارجى كلام ، كه اگر
كلام جمله اى انشائى باشد، تاءويلش خود عمل مطلوب است و اگر جمله خبريه
باشد، تاءويلش عبارت است از نفس وجود خارجى مخبر به . - وى مى افزايد:
- بين اين معناى تاءويل (تاءويل به معناى مصداق خارجى ) با دو معناى
قبل (تاءويل در عرف متاءخرين و معناى اول تاءويل در عرف سلف ) تفاوت
آشكارى ديده مى شود؛ چون دو معناى اول از مقوله لفظ و از قبيل علم و
كلام است ؛ مانند تفسير و شرح و توضيح ، و تاءويل وجود خارجى ندارد
بلكه عملى قلبى است كه وجود ذهنى و لفظى و كتبى دارد، اما تاءويل به
معناى اخير (معناى دوم تاءويل در عرف سلف ) نفس وجود خارجى اشياء است
اعم از اينكه در گذشته اتفاق افتاده و تحقق خارجى يافته باشد يا در
آينده بخواهد تحقق يابد. بنابراين وقتى گفته شود: ((خورشيد
طلوع كرد))، تاءويل اين جمله ، خود طلوع خورشيد
است .
- آنگاه مى گويد: - تاءويل در عرف و زبان قرآن به معناى اخير است
(معناى دوم در عرف سلف ).))(71)
ابن تيميه باز در تفسير سوزه اخلاص در بيانى مفصل درباره تاءويل آيات
متشابه مى گويد: ((راسخان در علم ، تاءويل آيات
متشابه را مى دانند و اينكه جبرئيل و حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و
سلم ) و اصحاب وى و تابعان و پيشوايان و علماى مسلمانان از تاءويل
متشابهات بهره اى نداشته باشند و همچنان كه علم به ساعت قايمت مختص
خداوند است ، آگاهى از تاءويل آيات متشابه هم در انحصار خداوند باشد،
امرى بسيار دور از واقع است ، هر كس مدعى شود كه اينان (جبرئيل و
پيامبر و...) از تاءويل متشابهات بهره اى ندارند؛ مانند كسى كه عبارتى
را مى خواند بى آنكه معنايش را دريابد، آيات متشابه را مى خوانند، ولى
معنايش را در نمى يابند، به خطا رفته و به مسلمانان نسبت دروغ داده است
؛ اين پندارى واهى است كه با احاديث متواتر رسيده از آنان (پيامبر
و...) تناقض دارد، آنان معناى آيات متشابه را همانند آيات محكم مى
دانند. - وى بعد از اين مطلب مى گويد: - اگر گفته شود اين ادعا، با
فرقى كه شما بين تاءويل به معناى تفسير با تاءويل كتاب خدا (قرآن )
گذاشتيد تنافى دارد، در پاسخ مى گوييم : تناقضى در كار نيست ؛ زيرا
دانستن تفسير لفظ و معنا و مقصود آن در ذهن ، امرى است غير از شناختن
وجود خارجى اشياء كه به وسيله آن الفاظ، اراده شده است ؛ زيرا هر شى ء
داراى چهار مرتبه از وجود است : 1. وجود خارجى ؛ 2. وجود ذهنى ؛ 3.
وجود لفظى (لسانى )؛ 4. وجود بيانى (كتبى ). بنابراين هر كلامى عبارت
است از لفظ يا مجموعه اى از الفاظ كه داراى معنايى در ذهن است (وجود
ذهنى ) و ما آن لفظ را (وجود لفظى ) با خط (وجود كتبى ) بر صفحه كاغذ
مى نگاريم . حال اگر متكلم معناى كلامى را دانست و آن را در ذهن تصور
كرد و سپس آن معناى تصور شده را به زبان آورد، اين ، با وجود خارجى شى
ء تفاوت دارد و چنين نيست كه هر كس معناى اول (وجود ذهنى ) يك شى ء را
شناخت ناگزير به وجود خارجى آن هم علم پيدا كند.
|