تفسير كوثر ، جلد پنجم

يعقوب جعفرى

- ۲۸ -


اَللّهُ الَّذى خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمآءِ مآءً فَأَخْرَجَ بِه مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقًا لَكُمْ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِىَ فِى الْبَحْرِ بِأَمْرِه وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ (32 ) وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دآئِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ (33 ) وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ اِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّهِ لا تُحْصُوها اِنَّ الاْنِْسانَ لَظَلُومٌ كَفّارٌ (34 )

خداست آنكه آسمانها و زمين را آفريد و از آسمان آبى فرو فرستاد پس با آن از ميوه ها براى شما روزى بيرون آورد و براى شما كشتيها را مسخّر كرد تا به فرمان او در دريا روان شوند و رودها را براى شمامسخّر كرد(32) و براى شما خورشيد و ماه را كه همواره در حركتند، مسخّر نمود و براى شما شب و روز را مسخّر كرد(33) و از هر چه خواستيد به شما داد و اگر نعمت خدا را بشماريد، نمى توانيد آن را شمارش كنيد، همانا انسان بسيار ستمگر و ناسپاس است(34)

نكات ادبى

1 ـ «الله» مبتدا و خبر آن محذوف است به تقدير «هو الذى».

2 ـ «من» در «من السماء» و «من الثمرات» براى ابتداى غايت است.

3 ـ «الثمرات» ميوه ها. اين كلمه غالباً به ميوه كه از درخت به دست مى آيد گفته مى شود، ولى به زراعت و سبزيها نيز اطلاق مى شود، مانند:«كلوا من ثمره اذا اثمر و اتوا حقه يوم حصاده» كه منظور از آن غلات است. در اينجا نيز منظور همه خوراكيهاست.

4 ـ «رزقا» منصوب است به جهت مفعول مطلق بودن و يا مفعول بودن براى «اخرج».

5 ـ «دائبين» تثنيه «دائب» به معناى چيزى كه همواره در حركت است وداراى نظم خاصى است وعادت به آن دارد. اين كلمه صفت براى شمس و قمر است و چون قمر مذكّر است، به عنوان تغليب، مذكّر آمده است، چون هر كجا مذكّر و مؤنث جمع شوند صفت آنها مذكّر آورده مى شود و غلبه با مذكّراست.

6 ـ «من» در «من كلّ» براى تبعيض است يعنى برخى از آنچه را كه خواسته ايد داده است. يا بگوييم من زائده و براى زينت است، در اين صورت مفهوم آن چنين خواهد بود كه همه آنچه را كه به آن نياز داريد به شما داده است.

7 ـ «نعمت الله» تمام نعمتهاى خدا. مفرد در حال اضافه افاده استغراق مى كند.

8 ـ «ظلوم و كفّار» هر دو براى مبالغه است.

تفسير و توضيح

* آيات (32-34) اللّه الّذى خلق السّموات و الارض ... : برخى از نعمتهاى مهم خدا را كه در زندگى بشر و تأمين نيازهاى او نقش اساسى دارند، بر مى شمارد و تذكر مى دهد كه خدا اين نعمتها را در اختيار شما قرار داده است. اين تذكر براى آن است كه انسان شكرگزار اين مواهب الهى باشد.

در اين آيات از هشت نوع نعمت ياد كرده است:

1 ـ آسمانها و زمين را آفريد; تا بشر از امكانات موجود در آنها بهره مند شود.

2 ـ از آسمان آبى فرو فرستاد; منظور همان باران است كه گاهى به طور مستقيم وگاهى با ذخيره شدن در سفره هاى زير زمينى و جوشيدن از چشمه ها در اختيار بشر قرار مى گيرد.

3 ـ به وسيله آن آب، ميوه ها را به عنوان روزى براى شما بيرون آورد; منظور از آن، همه خوراكيهايى است كه بشر از آن استفاده مى كند و شامل انواع ميوه ها و غلات و سبزيها مى شود و در اينجا به معناى محصول است.

4 ـ كشتيها را براى شما رام و مسخّر كرد تا به دستور خدا در دريا حركت كنند; درست است كه كشتى رابشر مى سازد ولى علم كشتى سازى را خدا به بشر ياد داده و ديگر اينكه حركت كشتى در دريا در اثر عواملى امكان پذير است كه خدا آنها را آفريده است.

5 ـ براى شما رودها را تسخيركرد; با جريان رودهاست كه آبهاى نازل شده از آسمان در خدمت زراعت قرار مى گيرد و بشر انواع استفاده ها را از آن مى كند.

6 ـ آفتاب و ماه را براى شما رام كرد; آفتاب و ماه در زندگى بشر نقش مهمى دارند وعلاوه بر روشنايى، تأثيرات فراوانى در رشد حيوانات و گياهان و ايجاد انرژى دارند و شايد تأثيرات مهم ديگرى هم داشته باشند كه ما از آن بى خبريم. جالب اينكه آفتاب و ماه را با صفت «دائبين» ذكر مى كند كه به معناى سير و حركت دائمى و تأثير روزانه آنها در پرورش گياه و حيوان و حتى جمادات است.

7 ـ براى شما شب و روز را مسخّر كرد; شب براى استراحت و روز براى تلاش و كار است و هر دو در تنظيم زندگى بشر نقش اساسى دارند.

8 ـ به شما از هر چه خواستيد، داد. يعنى هر چيزى كه مورد نياز شماست و شما به زبان حال آن را مى خواهيد، خدا به شما داده است. معلوم مى شود كه غير از عواملى كه در آيات پيش گفته شد، ابزار و امكانات ديگرى نيز براى ادامه زندگى بشر لازم است وخدا همه آنها را به بشر ارزانى داشته است.

پس از برشمارى برخى از نعمتهاى خدا، خاطرنشان مى سازد كه اگر بخواهيد نعمتهاى خدا را بشماريد هرگز نخواهيد توانست. چون نعمتهاى خدا بر انسان آن چنان انبوه و فراوان است كه به شمار نمى آيد.برخى از اين نعمتها ظاهر و روشن است و برخى ديگر پنهان است و بشر از آن خبر ندارد:

واسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة (لقمان/ 3)

ونعمتهاى آشكار و نهان خود را بر شما فراوان كرد.

پس از بيان اينكه شما نمى توانيد نعمتهاى خدارا بشماريد، اضافه مى كند كه همانا انسان بسيار ستمگر و ناسپاس است و منظور طبيعت انسان است كه غالبا در اثر هواى نفس از نعمتهاى الهى غافل مى شود و يا آن را ناسپاسى مى كند. نكته اى كه در اينجا قابل توجه است اين است كه در اين آيه پس از بيان ناتوانى بشر از شمارش نعمتهاى خدا مى فرمايد: انسان «ظلوم و كفّار» است و دو صفت ناپسند انسان را ذكر مى كند ولى در آيه ديگر پس از بيان همين مطلب مى فرمايد: خدا«غفور و رحيم» يعنى آمرزنده و مهربان است و دو صفت خوب خدا را مى آورد:

وان تعدّوا نعمت الله لاتحصوها انّ الله لغفوررحيم (نحل/ 18)

واگر نعمت خدا را بشماريد نمى توانيد آن را شمارش كنيد همانا خداوند آمرزنده و مهربان است.

شايد آوردن اين دو جمله متفاوت در ذيل اين دو آيه براى آن باشد كه اين نعمتهارا به دو صورت مى توان لحاظ كرد: يكى در نسبت آنهابه خدا و ديگرى در نسبت آنها به بشر. در مقام اول شايسته است كه از صفات خدا ياد گردد و در آيه سوره نحل چنين شده و خدا با دو صفت «غفور و رحيم» ياد شده است و در مقام دوم مناسب است كه از صفات بشر ياد شود و در آيه مورد بحث چنين شده و بشربا دو صفت «ظلوم و كفّار» ياد شده است و مى توان اينهارا در مقابل هم قرارداد و گفت اگر خدا غفور است انسان ظلوم است و اگر خدا رحيم است انسان كفّار است.

وَ اِذْ قالَ اِبْراهيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذَا الْبَلَدَ آمِنًا وَ اجْنُبْنى وَ بَنِىَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ

(35 ) رَبِّ اِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثيرًا مِنَ النّاسِ فَمَنْ تَبِعَنى فَاِنَّهُ مِنّى وَ مَنْ عَصانى فَاِنَّكَ غَفُورٌ رَحيمٌ (36 ) رَبَّنآ اِنّى أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتى بِواد غَيْرِ ذى زَرْع عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقيمُوا الصَّلوةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوى اِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ (37 ) رَبَّنآ اِنَّكَ تَعْلَمُ ما نُخْفى وَ ما نُعْلِنُ وَ ما يَخْفى عَلَى اللّهِ مِنْ شَىْء فِى الْأَرْضِ وَ لا فِى السَّمآءِ (38 ) اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى وَهَبَ لى عَلَى الْكِبَرِ اِسْماعيلَ وَ اِسْحاقَ اِنَّ رَبّى لَسَميعُ الدُّعآءِ (39 ) رَبِّ اجْعَلْنى مُقيمَ الصَّلوةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتى رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعآءِ (40 ) رَبَّنَا اغْفِرْ لى وَ لِوالِدَىَّ وَ لِلْمُؤْمِنينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ (41 )

وهنگامى كه ابراهيم گفت: پروردگارا، اين شهر را ايمن بگردان ومن و فرزندانم را از اينكه بتها را پرستش كنيم دور كن(35) پروردگارا، آنها بسيارى از مردم را گمراه ساختند، پس هركس از من پيروى كند او از من است و هر كس مرا نافرمانى كند همانا تو آمرزنده ومهربانى(36) پروردگارا، من برخى از فرزندانم را در دره اى بى آب و علف،نزد خانه با احترام تو سكونت دادم، پروردگارا، تا نماز را برپا دارند، پس دلهايى از مردم را چنان كن كه به آنان ميل كنند و آنان را از ميوه ها روزى بده، باشد كه سپاسگزارى كنند(37) پروردگارا، تو آنچه را پنهان كنيم و آنچه را آشكار سازيم، مى دانى و چيزى نه در زمين و نه در آسمان برخدا پنهان نمى ماند (38) ستايش خداى را كه در پيرى اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد، همانا پروردگارم شنونده دعاست (40) پروردگارا، مرا برپا دارنده نماز كن و از فرزندانم هم، پروردگارا و دعاى مرا بپذير (40) پروردگارا در روزى كه حساب برپا مى شود، من و پدر و مادرم و مؤمنان را بيامرز (41)

نكات ادبى

1 ـ «اجنبنى» دورم كن. جنب واجنب و جنّب به يك معناست.

2 ـ ضمير «انّهن» به «الاصنام» برمى گردد و اِسناد اِضلال به اصنام يك اِسناد مجازى است.

3 ـ مفعول «اسكنت» حذف شده و تقدير آن چنين است: «اسكنت ناساً من ذرّيّتى»

4 ـ «المحرّم» با احترام، با شكوه، اطلاق محرّم يا حرام به بيت خدا يا به جهت احترام آن يا به جهت حرام بودن تعرض به مجرمان در آنجاست.

5 ـ «ليقيموا» متعلق به «اسكنت» است و فصل به ندا اشكالى ندارد.

6 ـ «افئده» جمع «فؤاد» قلبها.

7 ـ «تهوى» ميل مى كند، از هوى به معناى افتادن از بالا به پايين است.

تفسير و توضيح

* آيات (35 ـ 36) و اذ قال ابراهيم ربّ اجعل ... : در اين بخش از آيات برخى از دعاهاى حضرت ابراهيم را نقل مى كند و در لابلاى آن مطالبى را از قول ابراهيم مى آورد كه توضيح داده خواهد شد.

نخستين دعايى كه در اينجا از ابراهيم نقل مى شود اين است كه مى گويد: خدايا اين شهر را محل امن قرار بده. البته در اينجا به صورت «ربّ اجعل هذا البلد آمنا» و در سوره بقره آيه 126 به صورت «ربّ اجعل هذا بلدا آمنا» آمده، در اولى عنايت روى امنيّت است و در دومى عنايت روى شهر بودن است و معلوم مى شود كه بالاترين نعمت كه مقدمه هر نعمتى است نعمت امنيّت است و ابراهيم كه پيش بينى مى كند كه شهر مكه محل توجه خداشناسان خواهدبود و از هر سوى بدانجا رهسپار خواهند شد، از خدا مى خواهد كه آن شهر را شهر امن قرار بدهد. اين درخواست مربوط به امن بودن تكوينى مكه نيست چون مى دانيم كه در طول تاريخ بارها در آن شهر جنگ و ناامنى رخ داده است بلكه مربوط به امنيت تشريعى است، يعنى ابراهيم از خدا مى خواهد كه از نظر تشريعى مكه را محل امن قراربدهد و هر كس وارد آنجا شد از نظر تشريعى در امان باشد و كسى حق نداشته باشد كه متعرض او گردد تا وقتى كه از آنجا بيرون آيد.

اين درخواست ابراهيم پذيرفته شد و خداوند درباره شهر مكه چنين حكم داد

كه كسى حق ندارد در مكه متعرض كسى باشد اگرچه او مجرم و محكوم به حدّ باشد و بايد صبر كنند تا او از حرم بيرون شود سپس حدّ را اجرا كنند:

و من دخله كان آمناً (آل عمران / 97)

و هر كس وارد آنجا (مكه) شود در امان خواهد بود.

دعاى بعدى ابراهيم اين است كه مى گويد: خدايا، من و پسرانم را از اينكه بتها را پرستش كنيم دور ساز. منظور از پسران همان اسماعيل و اسحاق است و اين دعا براى تثبيت خداشناسى و دوام فيض الهى و نوعى اعلام انزجار از بت پرستى است، و گرنه آنان بت پرست نبودند و اضافه مى كند كه اين بتها بسيارى از مردم را گمراه كردند، يعنى وسيله گمراهى آنان شدند، چون بتهاى بيجان كه از خود قدرتى ندارند كه مردم را گمراه كنند ولى مردم با پرستش آنها گمراه شدند و اين بتها مايه گمراهى آنان بود.

پس از اين بيان، ابراهيم مرزهاى ايمان را مشخص مى كند و مى فرمايد: هر كس از من پيروى كند او از من است، يعنى دين او مورد قبول است و هر كس مرا نافرمانى كند، خدايا تو آمرزنده ومهربانى، يعنى سرانجام او را تو تعيين خواهى كرد و تو مى توانى از او درگذرى و او را مورد لطف خود قرار بدهى. در واقع اين جمله ابراهيم نوعى شفاعت گنهكاران در پيشگاه خداوند است. بنابراين منظور از كسانى كه ابراهيم را نافرمانى كردند، گنهكاران از امّت اوست.

* آيات (37 ـ 38) ربّنا انّى اسكنت من ذرّيّتى ... : ابراهيم در اين آيه به خدا عرض حال مى كند و اين هنگامى بود كه ابراهيم همسر خود هاجر و پسر خود اسماعيل را به همان دره اى كه كعبه در آنجا قرار داشت آورده بود. البته كعبه را نخستين بار حضرت آدم در آن محل ساخته بود و بعدها ابراهيم آن را تجديد بنا كرد.

هاجر كنيز ساره همسر ابراهيم بود و ابراهيم با موافقت ساره با او ازدواج كرد و او اسماعيل را به دنيا آورد. ساره از ابراهيم خواست كه آنها را به شهر ديگرى ببرد و ابراهيم طبق وحى الهى مأمور شد كه هاجر و اسماعيل را به مكه ببرد و اين يكى از امتحانهاى الهى بود كه او مأمور مى شود زن و بچه اش را در يك دره بى آب و علف به اميد خدا رها كند و خود از آنجا برود. وقتى هاجر و اسماعيل را آنجا آورد و به آنها گفت كه آنان را در آنجا رها خواهد كرد، هاجر گفت: آيا اين به امر خداست؟ ابراهيم پاسخ داد: آرى. هاجر گفت: پس به لطف خدا اميدوار هستم و لذا پس از آنكه ابراهيم از آنجا رفت و آب و غذاى هاجر و اسماعيل تمام شد، آنان هفت بار ميان صفا و مروه به دنبال آب رفت و آمد كردند و بالاخره زير پاى اسماعيل چاه زمزم جوشيد و از آنجا آب خوردند و كاروانى از آنجا عبور مى كرد آنان به اين مادر و پسر غذا دادند و كسانى به سبب پيدايش آب در آنجا ساكن شدند و آن منطقه مسكونى شد.

به هر حال وقتى ابراهيم زن و بچه اش را به آنجا آورد دلش به حال آنان سوخت و خطاب به خداوند گفت: پروردگارا، من بعضى از خانواده و ذريه ام را در يك وادى بى آب و علف نزد خانه شكوهمند تو سكونت دادم تا آنان نماز را به پا دارند پس كسانى از مردم را به آنان مهربان كن و آنان را از ميوه ها روزى بده، باشد كه سپاسگزارى كنند.

از ين آيه به روشنى معلوم مى شود كه كعبه پيش از ابراهيم وجود داشت و همان طور كه گفتيم به وسيله آدم ساخته شده بود، بعدها كه ابراهيم به مكه برگشت و اسماعيل هم جوانِ نيرومندى شده بود، آن خانه را تجديد بنا كرد (رجوع شود به تفسير آيه 127 از سوره بقره).

اينكه ابراهيم زن و بچه خود را در آن مكان اسكان داد، براى آن بود كه آن مكان آباد شود و خانه خدا تجديد بنا گردد و مردم از هر سوى به آنجا بشتابند و آنجا محل عبادت خدا به عمل آيد و اقامه نماز گردد و لذا مى فرمايد: اين كار را كردم تا فرزندانم نماز را به پا دارند.

اينكه ابراهيم از خدا مى خواهد دلهاى برخى از مردم را به خانواده او مهربان كند، نشان مى دهد كه استفاده از ديگران و كمك گرفتن از آنها با توحيد و توكّل منافات ندارد و انسان مى تواند در عين توكّل، از واسطه هاى گوناگون هم استفاده كند. همچنين در دعاى ابراهيم آمده كه خدايا آنان را از ميوه ها روزى بده، معلوم است كه مكه از آغاز تاكنون به خاطر شرايط جغرافيايى، درخت ميوه و حتى گندم ندارد ولى به بركت دعاى ابراهيم انواع ميوها از شهرهاى دور و نزديك به آنجا آورده مى شود و ميوه و غذا به وفور در مكه وجود دارد.

در آيه بعدى به عنوان اظهار ادب به پيشگاه خداوند چنين ادامه مى دهد كه خدايا تو آنچه را كه پنهان مى كنيم و آنچه را كه آشكار مى سازيم، مى دانى و براى خدا چيزى نه در زمين و نه در آسمان پنهان نمى ماند.

اين يكى از آداب دعاست كه به هنگام دعا بايد از صفات برجسته خداوند ياد كرد و ابراهيم چنين كرد و مابايد ادب دعا را از ابراهيم بياموزيم. البته ممكن است جمله (و ما يخفى على الله من شىء) سخن خدا باشد كه به عنوان جمله معترضه در وسط سخنان ابراهيم آمده است ولى سياق آيات بيشتر اين وجه را تقويت مى كند كه اين جمله نيز از سخنان ابراهيم باشد و او خواسته خدا را با اين صفت ياد و ستايش كند.

در عين حال كه خدا از درون انسان خبر دارد، شايسته است كه انسان در مقام دعا حاجتهاى خود را به زبان بياورد. امام صادق(ع) فرمود: خدا مى داند كه بنده اش چه مى خواهد ولى دوست دارد كه حوائج خود را شرح دهد.(250)

* آيات (39 ـ 41) الحمد لله الذى وهب لى على الكبر اسماعيل و اسحاق ... : اين جمله نيز سخن ابراهيم است ولى دنباله سخنان قبلى او نيست بلكه ميان آن سخنان و اين جملات، سالها فاصله بوده است، زيرا كه سخنان قبلى را هنگامى بيان كرد كه هاجر و اسماعيل خردسال را به مكه آورد و در آن هنگام هنوز اسحاق به دنيا نيامده بود و در اين جمله از اسحاق نام مى برد.

ابراهيم در جوانى و ميانسالى فرزندى نداشت و خدا به عنوان يك معجزه و كرامت در پيرى به او دو پسر داد. اسماعيل در نود و نه سالگىِ ابراهيم و اسحاق در صد و دوازده سالگىِ او به دنيا آمدند و ابراهيم كه ساليان دراز از نعمت فرزند محروم بود در پيرى اين نعمت را به دست آورد و لذا خدا را به خاطر اين نعمت ستايش مى كند و مى گويد: حمد خدا را كه در پيرى اسماعيل و اسحاق را به من هديه كرد، همانا خداوند شنونده دعاست. معلوم مى شود كه ابراهيم همواره از خدا طلب فرزند مى كرده و چون اسماعيل و اسحاق به دنيا آمدند، دعاى خود را مستجاب شده يافت و لذا مى گويد خداوند شنونده دعاست.

پس از اين سپاس و ستايش، باز خدا را مى خواند و از او درخواست مى كند كه پروردگارا، من و برخى از نسل مرا به پادارنده نماز كن، پروردگارا دعاى مرا مستجاب نما. معلوم مى شود كه نماز و رابطه با خدا براى ابراهيم بالاترين ارزشها را داشته است كه آن را براى خود و ذريه اش از خدا مى خواهد. اينكه اين دعا را براى خود و برخى از نسل خود مى كند و نه همه آنها، براى آن است كه او مى دانست كه همه فرزندان و ذريه او موحّد و خداشناس نخواهند بود، چون بعيد است كه نسل يك نفر تا روز قيامت همگى يك حالت داشته باشند و لذا دعايى مى كند كه قابل اجابت باشد.

در دعاى بعدى اظهار مى دارد كه پروردگارا، من و پدر و مادرم و مؤمنان را در روزى كه حساب برپا مى شود يعنى روز قيامت، بيامرز.

از اينكه ابراهيم در اينجا براى پدر و مادر خود طلب آمرزش مى كند، معلوم مى شود كه پدر و مادر او موحّد و خداشناس بوده اند، چون استغفار براى مشركان جايز نيست و ابراهيم يك بار به آزر عموى خود وعده استغفار داد و چون او ايمان نياورد از او بيزارى جست:

ما كان للنّبىّ و الّذين آمنوا ان يستغفروا للمشركين و لو كانوا اولى قربى من بعد ما تبيّن لهم انّهم اصحاب الجحيم. و ما كان استغفار ابراهيم لابيه الا عن موعدة وعدها ايّاه فلمّا تبيّن انّه عدوّ لله تبرّأ منه انّ ابراهيم لاوّاه حليم (توبه / 113 ـ 114)

پيامبر و كسانى را كه ايمان آورده اند، نشايد كه براى مشركان طلب آمرزش كنند اگرچه از نزديكان باشند پس از آنكه براى آنها روشن شد كه آنان اهل دوزخند. و آمرزش خواهى ابراهيم براى پدرش نبود مگر به سبب وعده اى كه به او داده بود و چون معلوم شد كه او دشمنى براى خداست از او بيزارى جست، همانا ابراهيم بسيار آه كشنده و بردبار بود.

توجه كنيم كه در اين آيات سخن از استغفار ابراهيم براى عموى بت پرست اوست كه آزر نام داشت و اطلاق كلمه «اب» به او مشكلى ندارد چون عربها به عمو وجدّ نيز «اب» مى گويند، ولى «والد» تنها به پدرى كه انسان از صلب او به دنيا آمده گفته مى شود و لذا در آيه مورد بحث ابراهيم براى «والدين» خود طلب آمرزش مى كند. به خصوص اينكه اين دعا در زمان پيرى ابراهيم و پس از تولد اسماعيل و اسحاق بوده و آيه سوره توبه نمى تواند ناظر به اين دعا باشد. (براى توضيح بيشتر رجوع شود به تفسير آيات 113 و 114 از سوره توبه).

وَ لا تَحْسَبَنَّ اللّهَ غافِلاً عَنْ ما يَعْمَلُ الظّالِمُونَ اِنَّما يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْم تَشْخَصُ فيهِ الْأَبْصارُ (42 ) مُهْطِعينَ مُقْنِعى رُؤُوسِهِمْ لا يَرْتَدُّ اِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَوآءٌ (43 ) وَ أَنْذِرِ النّاسَ يَوْمَ يَأْتيهِمُ الْعَذابُ فَيَقُولُ الَّذينَ ظَلَمُوا رَبَّنآأَخِّرْنآ اِلى أَجَل قَريب نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَوَ لَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ ما لَكُمْ مِنْ زَوال (44 ) وَ سَكَنْتُمْ فى مَساكِنِ الَّذينَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ وَ تَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنا بِهِمْ وَ ضَرَبْنا لَكُمُ الْأَمْثالَ (45 )

و خداوند را از آنچه ستمگران مى كنند، غافل مپندار، همانا آنان را تا روزى كه ديدگان در آن خيره شوند، به تأخير مى اندازد (42) شتابان سرهاى خود را بالا گرفته چشمشان بر هم نمى خورد و دلهايشان (از اميد) خالى است (43) و مردم را بيم ده از آن روزى كه عذاب به سوى آنان مى آيد، پس كسانى كه ستم كرده اند مى گويند: پروردگارا، ما را تا زمانى نزديك مهلت بده تا دعوت تو را اجابت كنيم و از پيامبران پيروى نماييم. آيا شما پيش از اين سوگند نخورديد كه شما را زوالى نيست؟ (44) و در خانه هاى كسانى كه به خويشتن ستم كردند، ساكن شديد و براى شما معلوم شد كه با آنان چه كرديم و براى شما مَثَلها زديم(45)

نكات ادبى

1 ـ «تشخص» خيره مى شود، پلكها روى هم قرار نمى گيرد. شخوص در اصل به معناى توجه داشتن به يك نقطه دور است و دراينجا منظور همان خيره شدن است.

2 ـ «مهطعين» شتابان، در حال روى آوردن. اين كلمه و كلمه «مقنعى» هر دو حال از ضمير «يؤخرهم» مى باشد.

3 ـ «مقنعى رؤوسهم » در حالى كه سرهايشان را بالا گرفته اند.منظور بيان نگرانى شديد آنهاست.

4 ـ «لايرتدّ» برنمى گردد.

5 ـ «طَرفهم» چشم آنان. طَرف هم به چشم و هم به پلك گفته مى شود.

6 ـ «هواء» خالى. منظور خالى بودن قلب آنها از اميد و شادى است.

7 ـ «نجب» مجزوم است به جهت قرار گرفتن در جواب امر. و همين طور است «نتّبع» و به سبب التقاء ساكنين مكسور شده است.

8 ـ فاعل «تبيّن» مقدّر است: «تبيّن لكم فعلنابهم» و نمى توان «كيف» را فاعل آن گرفت چون ماقبل كيف در آن عمل نمى كند و صدارت طلب است.

تفسير و توضيح

* آيات (42 ـ 43) ولاتحسبنّ الله غافلا عمّا يعمل الظّالمون ... : تهديد شديدى درباره ستمگران است و سرنوشت شوم و ذلت بار آنان را در روز قيامت بيان مى كند. گاهى انسان از خود مى پرسد چرا ظالمان و ستمگران به سبب ظلمشان از سوى خداوند مجازات نمى شوند؟ اين آيه پاسخ به اين سؤال است، مى فرمايد: خدا را از آنچه ستمگران مى كنند غافل مپندار، زيرا كه خدا كيفر آنها را به روز قيامت واگذار كرده است، همان روزى كه چشمها در آن خيره مى شود و آنان شتابان از قبرهاى خود بيرون مى آيند و سرهايشان بالاست و نمى توانند پلكها را روى هم بگذارند و اين از شدت خوف و هراسى است كه در محشر به آنان چيره خواهد شد و با نگرانى شديد سرهاى خود را بالا خواهند گرفت تا ببينند چه حكمى درباره آنان داده مى شود. ديگر اينكه دلهاى آنان خالى از اميد و شادمانى است و خود را در برابر عذاب الهى مى يابند.

اينكه آنان در آمدن به محشر شتاب خواهند كرد به سبب همان نگرانى شديد است و مى خواهند هرچه زودتر از سرنوشت خود آگاه شوند:

يوم يخرجون من الاجداث سراعا كأنهم الى نصب يوفضون خاشعة ابصارهم

ترهقهم ذلّة ذلك اليوم الذى كانوا يوعدون (معارج / 43 ـ 44)

روزى كه از قبرها به سرعت خارج مى شوند گويا كه آنان به سوى نشانه هايى مى شتابند، در حالى كه چشمهايشان از وحشت خيره شده ، خوارى و زبونى آنان را فرا گرفته است. اين همان روزى است كه آنان وعده داده مى شدند.

* آيات (44 ـ 45) و انذر النّاس يوم يأتيهم العذاب ... : به دنبال ترسيم صحنه اى از شرمندگى و حالت ذلت كافران و ستمگران در روز قيامت ، به پيامبر اسلام(ص) دستور مى دهد كه كافران را از روز فرا رسيدن مرگ كه روز عذاب و آغاز بدبختيهاى آنان است، بيم دهد. در آن روز ستمگران مى گويند: پروردگارا، ما را تا زمانى نزديك مهلت بده تا دعوت تو را اجابت كنيم و از پيامبران پيروى نماييم. ولى هيهات كه ديگر زمان تكليف و عمل پايان يافته و راه بازگشت وجود ندارد. اينكه آن روز را به روز مرگ تفسير كرديم و نه روز قيامت، به خاطر كلمه «اخّرنا» است كه به معناى مهلت خواستن و به تأخير انداختن است و اين درخواست با روز مرگ تناسب دارد و اگر آن روز را روز قيامت بگيريم بايد «اخّرنا» را به «ردّنا» معنا كنيم يعنى ما را به دنيا برگردان و اين خلاف ظاهر است.

اين آيه نظير آيه ديگرى است كه در زير مى خوانيد و آن مربوط به روز مرگ است:

وانفقوا ممّا رزقناكم من قبل ان يأتى احدكم الموت فيقول ربّ لولا اخّرتنى الى اجل قريب فاصّدّق و اكن من الصالحين و لن يؤخّر الله نفسا اذا جاء اجلها و الله خبير بما تعملون (منافقون/ 10 ـ 11)

و از آنچه به شما روزى داده ايم انفاق كنيد پيش از آنكه يكى از شما را مرگ فرارسد پس بگويد: پروردگارا، چرا مرگ مرا تا زمان نزديكى به تأخير نيانداختى تا صدقه بدهم و از صالحان باشم؟ هرگز خداوند مرگ كسى را هنگامى كه اجلش فرارسد، به تأخير نمى اندازد و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

البته طبق برخى از آيات، در روز قيامت نيز كافران آرزوى بازگشت به دنيا را خواهند داشت:

ولو ترى اذ وقفوا على النار فقالوا يا ليتنا نردّ و لا نكذّب بآيات ربّنا و نكون من المؤمنين (انعام / 27)

و اگر آنها را ببينى كه بر آتش نگهداشته شده اند (شگفت زده خواهى شد) آنان گويند: اى كاش به دنيا برگردانيده مى شديم و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم و از مؤمنان مى شديم.

در ادامه آيه مورد بحث، در پاسخ ظالمان كه از خدا درخواست مهلت مى كنند، گفته مى شود: آيا شما نبوديد كه سوگند مى خورديد كه شما را زوالى نيست؟ يعنى روز جزا را تكذيب مى كرديد و مى گفتيد با مرگ همه چيز تمام مى شود و تا هستيم نعمتهاى موجود را از دست نخواهيم داد. و آيا شما نبوديد كه در خانه هاى كسانى كه پيش از شما بودند و بر خود ستم كردند، ساكن شديد و اين در حالى بود كه بر شما معلوم شده بود كه با آنان چه كرديم و چگونه آنان را كيفر داديم و براى شما مَثَلها زديم تا بيدار شويد. با اين همه، شما عبرت نگرفتيد و پند نياموختيد.

وَ قَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ وَ عِنْدَ اللّهِ مَكْرُهُمْ وَ اِنْ كانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ (46) فَلا تَحْسَبَنَّ اللّهَ مُخْلِفَ وَعْدِه رُسُلَهُ اِنَّ اللّهَ عَزيزٌ ذُو انْتِقام (47 ) يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ (48 ) وَ تَرَى الْمُجْرِمينَ يَوْمَئِذ مُقَرَّنينَ فِى الْأَصْفادِ (49 ) سَرابيلُهُمْ مِنْ قَطِران وَ تَغْشى وُجُوهَهُمُ النّارُ (50 ) لِيَجْزِىَ اللّهُ كُلَّ نَفْس ما كَسَبَتْ اِنَّ اللّهَ سَريعُ الْحِسابِ (51) هذا بَلاغٌ لِلنّاسِ وَ لِيُنْذَرُوا بِه وَ لِيَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ اِلهٌ واحِدٌ وَ لِيَذَّكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ(52 )

و همانا نيرنگ خود را به كار بردند و نيرنگ آنها نزد خداست و چنين نيست كه نيرنگشان به گونه اى باشد كه كوهها از آن از جا كنده شود (46) پس خدا را چنين مپندار كه از وعده اى كه به پيامبرانش داده تخلف كند، همانا خداوند، پيروز و انتقام گيرنده است (47) روزى كه زمين به زمين ديگرى تبديل گردد و آسمانها نيز و آنان در برابر خداى يگانه قهار ظاهر مى شوند (48) و گنهكاران را بينى كه در آن روز در بندها به هم بسته شده اند (49) لباسهايشان از قطران است و آتش صورتهايشان را مى پوشاند (50) تا خداوند هر كس را آنچه را كه انجام داده جزا دهد، همانا خداوند زود حساب كننده است (51) اين، پيامى براى مردم است و تا به وسيله آن بيم داده شوند و بدانند كه او معبودى يگانه است و صاحبان انديشه پند گيرند (52)

نكات ادبى

1 ـ «مكر» حيله، نيرنگ و در نسبت به خدا چاره جويى و مقابله با نيرنگ.

2 ـ «ان» در «و ان كان» براى نفى است چون پس از آن در «لتزول» لام جحد آمده و اين لام كه مكسور است معمولا بعد از نفى مى آيد، مانند: «و ما كان الله ليعذبهم» و «و ما كان الله ليذرهم» و كان در اين موارد تامّه است و لذا در بعضى از قرائتها و«ما كان مكرهم» آمده است. گفته شده كه (ان) شرطيه وصليه است و نيز گفته شده كه «ان» مخفف از مثقله است ولى هيچ كدام از اين دو احتمال قرينه ندارد، بخصوص وجه سوم كه احتياج به لام فارقه دارد و لام فارقه بايد مفتوح باشد، مانند: «و ان كانوا من قبل لفى ضلال» و در اينجا مكسوره است.

3 ـ «يوم تبدّل» متعلق به «انتقام» است، يعنى انتقام الهى در چنين روزى محقق خواهد شد.

4 ـ «السموات» عطف به «الارض» اولى است و تقدير آن چنين است: «والسموات غير السموات».

5 ـ «برزوا» آشكار مى شوند، پديدار مى شوند. بروز در اصل به معناى ظهور پس از خفاست و در اينجا به معناى بيرون آمدن از قبرهاست، گويا آنها در قبرها پنهان بودند و در قيامت آشكار مى شوند، هرچند كه در همان حالت قبلى نيز براى خدا آشكار بودند.

6 ـ «مقرّنين» به هم بسته شده. «تقرين» به معناى بسته شدن دو چيز يا دو نفر با يك ريسمان است.

7 ـ «الاصفاد» غلها، زنجيرها. جمع صَفَد.

8 ـ «سرابيلهم» لباسهاى آنها، پيراهنهاى آنها. جمع سربال است كه به معناى چيزى است كه بدن را مى پوشاند، مانند زره و پيراهن، ولى بيشتر در پيراهن استعمال مى شود.

9 ـ «قَطران» قير، ماده سياه رنگى كه در قديم از بعضى درختان به دست مى آوردند و با آن امراض پوستى شتران را معالجه مى كردند و ماده اى قابل اشتعال بود. امروز به قير كه از نفت به دست مى آيد قطران گفته مى شود و نيز به مس گداخته شده هم قطران گفته مى شود.

10 ـ «ليجزى» علت براى تعذيب مجرمان است.

11 ـ واو در «ولينذروا» عطف به محذوف غير معين است، يعنى اين كار علل مختلفى دارد و از جمله آنها علتهايى است كه بيان مى شود.

تفسير و توضيح

* آيات (46 ـ 47) و قد مكروا مكرهم و عندالله مكرهم ... : كافران براى مقابله با پيامبران، نيرنگها به كار مى بردند و از جمله كفّار قريش جهت جلوگيرى از گسترش اسلام حيله ها و مكرها مى كردند ولى خداوند كه از نيرنگ آنها آگاه بود، نيرنگشان را به هم مى زد. در اين آيه همين موضوع را مطرح مى كند و مى فرمايد: آنان مكر خود را به كار بردند ولى نيرنگ آنها نزد خداست، يعنى خدا از آن باخبر است و از آن جلوگيرى مى كند و در اساس، نيرنگ آنان به گونه اى نيست كه كوهها از آن از جا كنده شوند، يعنى نيرنگ آنان آن تاثيرى راكه گمان مى برند ندارد. اين تعبير براى كوچك كردن نيرنگ آنان است مانند:

فما بكت عليهم السماء (دخان / 29)

آسمان بر آنان گريه نكرد.

و اين شيوه خاصى در تحقير است كه با نوعى تمسخر همراه است.

اينكه خدا نيرنگ كافران را به خودشان برمى گرداند و آن را بى اثر مى سازد و با آن مقابله مى كند، در آيات ديگر نيز مورد اشاره قرار گرفته است:

و مكروا و مكرالله و الله خير الماكرين (آل عمران/ 54)

و نيرنگ زدند و خدا نيز چاره سازى كرد و خدا بهترين چاره كنندگان است.

قد مكرالذين من قبلهم فاتى الله بنيانهم من القواعد (نحل / 26)

همانا كسانى كه پيش از آنها بودند، نيرنگ كردند، پس خدا پايه هاى بناهاى آنان را درهم كوبيد.

اين يك سنت الهى و وعده اى است كه خدا به پيامبرانش داده و اراده خدا به اين تعلق گرفته كه نيرنگ كافران و مخالفان پيامبران رادر هم كوبد و پيامبران و جبهه توحيد را پيروز گرداند. اين است كه در آيه بعدى خاطرنشان مى سازد كه چنين مپندار كه خدا از وعده اى كه به پيامبران خود داده تخلف مى كند، همانا خدا بسيار قدرتمند و انتقام گيرنده است. اين مطلب به عنوان نتيجه مطلب قبلى درباره مقابله با مكر كافران آمده است.

وعده اى كه خداوند به پيامبرانش داده وعده پيروزى نهايى حق بر باطل است كه درآيات متعددى بيان شده است:

انّالننصر رسلنا والذين آمنوا فى الحيوة الدنيا ويوم يقوم الاشهاد(غافر/51)

همانا ما پيامبران خود و كسانى را كه ايمان آورده اند، در دنيا و در روزى كه گواهان به پا خيزند(قيامت) كمك مى كنيم.

كتب الله لاغلبنّ انا و رسلى(مجادله / 21)

خدا مقرر كرده كه من و پيامبرانم غلبه خواهيم كرد.

در آيه مورد بحث براى تأكيد در اينكه خدا به وعده خود عمل خواهد كرد، دو صفت براى خدا ذكر مى كند: يكى اينكه او عزيز است يعنى بسيار قدرتمند و تواناست و قدرت انجام وعده خود را دارد; و ديگر اينكه اوانتقام گيرنده است وانتقام مظلومان و مؤمنان را از ظالمان و كافران مى گيرد. انتقام الهى براى تشفّى خاطر نيست بلكه براى اجراى عدالت است.

* آيات (48ـ50) يوم تبّدل الارض غيرالارض ... : هر چند كه خداوند گاهى كافران را در همين دنيا مجازات مى كند و از آنها انتقام مى كشد ولى مجازات وانتقام اصلى در روز قيامت است ودر اين آيه زمانى را كه خدا از كافران انتقام خواهد كشيد تعيين مى كند و آن روز قيامت است، روزى كه زمين به زمين ديگرى و آسمانها به آسمانهاى ديگرى تبديل خواهند شد.

بايد ديد كه منظور از تبديل شدن زمين و آسمان به زمين و آسمان ديگر چيست؟ در روايات براى آن تفسيرهاى گوناگون گفته شده مانند اينكه برجستگى ها و پستى و بلندى هاى زمين از كوه و درخت و دريا از بين خواهد رفت و زمين سطح كاملا مسطحى مانند نقره سفيد پيدا خواهد كرد و آسمان نيز ستارگان را از دست خواهد داد و مانند طلا خواهد بود، يا اينكه از زمين وآسمان زمينه هاى گناه برداشته خواهد شد و مانند روز «دحو الارض» خواهد بود، يا اينكه به صورت نان پاكى خواهد بود كه مردم از آن خواهند خورد، يا اينكه زمين و آسمان كنونى به كلى نابود خواهد شد و زمين و آسمان جديدى به وجود خواهد آمد، از نظر علم امروز نيز زمين و آسمان و ستارگان عمر معينى دارند وبالاخره روزى مجموعه آنها پايان خواهد يافت و همه در هم كوبيده خواهد شد واحتمالا مجموعه ها و منظومه هاى جديدى به وجود خواهد آمد. همان گونه كه در آغاز، همه آنها به صورت توده هاى بخار و گاز بودند وبه تدريج درهم فشرده شدند و خورشيد و زمين و ستارگان ديگر وماهها از اين مجموعه بزرگ جدا شدند.

به نظر مى رسد كه آنچه در روايات آمده از باب تقريب ذهن و تنزيل مطلب در حدّ فهم عموم است وآنچه واقع خواهد شد به هم ريختن نظام موجود وپيدايش نظامى جديد است; نظامى كه با وضع خاص قيامت هماهنگ باشد واين قابل تطبيق با پيش بينى هاى دانشمندان امروز است واينكه عمر زمين و آسمان پايان خواهد يافت. اتفاقاً در آيات متعددى از قرآن كريم نيز اين پيش بينى شده است و از درهم كوبيده شدن زمين و آسمان وبى فروغ شدن خورشيد و به هم پيوستن خورشيد و ماه و نابودى ستارگان در آينده خبر داده شده است و اينك ما برخى از اين آيات را در زير مى آوريم:

يوم نطوى السّماء كطىّ السّجلّ للكتب كما بدءنا اوّل خلق نعيده(انبياء/ 104)

روزى كه آسمان را مى پيچانيم مانند پيچيده شدن طومار بر نوشته ها. همان گونه كه آفرينش نخست را آغاز كرديم،آن را باز مى گردانيم.

و حملت الارض والجبال فدكّتادكّة واحدة فيومئذ وقعت الواقعة وانشقّت السماء فهى يومئذ واهية (حاقة/16ـ14)

وزمين و كوهها از جا برداشته شوند و يكباره درهم شكنند، پس آن روز آن واقعه(رستاخيز) رخ مى دهد و آسمان شكافته مى شود و در آن روز سست و پراكنده گردد.

اذا الشّمس كوّرت واذا النّجوم انكدرت واذا الجبال سيّرت (تكوير/ 1ـ3)

هنگامى كه خورشيد در هم پيچيده و بى فروغ گردد و هنگامى كه ستارگان تيره شوند و هنگامى كه كوهها از جاى رانده شوند.

فاذا برق البصرو خسف القمر وجمع الشمس و القمر (قيامت/ 7ـ9)

پس آنگاه كه چشم خيره شود و ماه تيره گردد و خورشيد وماه جمع شوند.

طبق اين آيات و آيات ديگر، در روز قيامت زمين و آسمان و ستارگان كاملا به هم خواهد ريخت و وضعيت جديدى پيش خواهد آمد واين همان تبديل زمين وآسمان به زمين و آسمان ديگر است كه در آيه مورد بحث آمده است.

همزمان با اين دگرگونى بزرگ در كائنات، همه انسانها در پيشگاه خداوندِ يگانه قهار پديدار خواهند شد وهمه از قبرها بيرون رانده شده و در صحنه قيامت حضور پيدا خواهند كرد.

* آيات(49ـ51) و ترى المجرمين يومئذ مقرّنين فى الاصفاد ... : صحنه تكان دهنده اى از صحنه هاى روز قيامت ترسيم مى شود ونمونه هايى از مجازاتهاى دردناك مجرمان ارائه مى گردد. مى فرمايد: در آن روز گنهكاران را مى بينى كه در زنجيرها به همديگر بسته شده اند و لباس آنها از قَطران است كه نوعى ماده آتش زا مانند قير است و آتش صورتهاى آنان را مى پوشاند. اين تعبيرها نشان دهنده شدت و حدّت آتش جهنم است كه همه وجود آنان را فرا خواهد گرفت.

مسلط شدن آتش بر صورت بسيار دردناك استو علاوه بر رنج شديد باعث زشترويى نيز مى گردد و در آيه ديگرى به اين موضوع اشاره شده است:

تلفح وجوههم النّار وهم فيهاكالحون (مؤمنون / 104)

آتش چهره هايشان را مى سوزاند و آنان در آنجا زشترويند.

در آيه بعدى تأكيد مى كند كه اين عذاب سخت براى آن است كه خدا مى خواهد هر كسى را، آنچه را كه انجام داده جزا دهد، همانا خداوند زود حساب كننده است. نكته اى كه در اينجا قابل توجه است اين است كه در اين آيه همان اعمالى كه انسان انجام داده به عنوان جزا معرفى مى شود واين مطلب دلالت بر تجسم اعمال دارد، يعنى در قيامت عين همان اعمالى كه انسان در دنيا انجام داده مجسم خواهد شد و به صورت بهشت يا جهنم به انسان خواهد رسيد و شايد اين از باب تبدّل ماده به نيرو و نيرو به ماده است.

در اين آيه و چند آيه ديگر از خدا به عنوان «سريع الحساب» و در آيه اى از او به عنوان «اسرع الحاسبين» ياد شده است ومفهوم هر دو اين است كه خدا در قيامت بى درنگ و بدون فوت وقت به حساب افراد رسيدگى خواهد كرد واينكه در بعضى از آيات از طولانى شدن روز قيامت خبر داده شده، براى اين نيست كه رسيدگى به حساب طول خواهد كشيد بلكه طولانى شدن آن روز به عنوان مجازاتى براى كافران واهل باطل است; چون آن روز روز هولناكى است و هر چه طول بكشد براى آنان درد آور خواهد بود و مؤمنان از اين موضوع رنجى نخواهند برد.

* آيه(52) هذابلاغ للنّاس ولينذروا به ... :اين آيه آخرين آيه از سوره مباركه ابراهيم است و همان گونه كه نخستين آيه اين سوره درباره قرآن بود آيه پايانى نيز راجع به قرآن است; در آيه نخست،از قرآن به عنوان كتابى ياد كرد كه نازل شده تا مردم را از تاريكيهابه سوى روشنايى بيرون برد و در اين آيه، قرآن را پيامى براى مردم معرفى مى كند كه براى هدفهاى متعددى نازل شده است و از جمله آنها سه هدف را ذكر مى كند: نخست اينكه اين پيام براى آن است كه مردم با آن بيم داده شوند، منظور اين است كه در قرآن از عذاب الهى بركافران خبرداده شده ومردم بايد از آن بترسند وبه راه راست وارزشهاى دينى واخلاقى روى آورند. دوم اينكه اين پيام براى آن است كه مردم به يگانگى خدا پى ببرند. سوم اينكه صاحبان خرد وانديشه از آن پند گيرند و آن را چراغى فرا راه خود قرار دهند.

* * *

خدايا، ما را آن شايستگى عنايت فرما كه از آيات نورانى قرآن پندگيريم و آن راچراغ راهمان سازيم و ما را از كسانى قرار بده كه به مدد قرآن، از تاريكيهاى كفرو جهل و خود پرستى به روشنايى ايمان و تقوا راه يافته اند.

پايان تفسير سوره ابراهيم