فَلَوْلا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهآ ايمانُهآ اِلاّ قَوْمَ يُونُسَ لَمّآ آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْىِ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَتَّعْناهُمْ اِلى حين (98 ) وَ لَوْ شآءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِى الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعًا أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النّاسَ حَتّى يَكُونُوا مُؤْمِنينَ (99 ) وَ ما كانَ لِنَفْس أَنْ تُؤْمِنَ اِلاّ بِاِذْنِ اللّهِ وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ (100 )
پس چرا مردم هيچ آبادى ايمان نياوردند تا ايمانشان به آنها سودى بدهد؟ (آنها به موقع ايمان نياوردند) مگر قوم يونس كه چون ايمان آوردند، در زندگى اين دنيا عذاب خوارى را از آنها برداشتيم و آنها را تا زمانى (معين) برخوردار كرديم(98) و اگر پروردگار تو مى خواست، همه اهل زمين ايمان مى آوردند. آيا تو مردم را مجبور مى كنى كه مؤمن شوند؟(99) هيچ كسى را نرسد كه ايمان بياورد مگر به اذن خدا و او پليدى را بر كسانى كه نمى انديشند قرار مى دهد(100)
نكات ادبى
1 ـ «لولا» براى تحضيض و توبيخ است به معناى چرا چنين نشد؟ اين حرف جمله را به حالت منفى درمى آورد و لذا پس از آن استثنا «الاّ قوم يونس» وارد شده است.
2 ـ «الاّقوم يونس» استثناى متصل است و از «قرية» استثناء شده كه به معناى اهل قريه است. البته اگر از خود قريه استثناء مى شد استثناى منقطع بود. ابوعطيه
گفته كه اين استثناء از نظر لفظ منقطع و از نظر معنى متصل است.
3 ـ «الخزى» خوارى و رسوايى.
4 ـ «حين» زمان، وقت. منظور در اينجا زمان معين است و آن زمان مرگ آنهاست.
5 ـ «شاء» بخواهد. منظور از اين مشيّت، مشيّت تكوينى و اجبارى است يعنى مردم را مجبور به ايمان كند.
6 ـ «رجس» پليدى و در اينجا معناى گمراهى مى دهد كه بدترين پليديهاست.
تفسير و توضيح
* آيه (98) فلولا كانت قرية آمنت فنفعت ايمانها... : همان گونه كه از آيات قرآنى استفاده مى شود، در طول تاريخ همواره پيامبران از سوى خداوند براى اقوام مختلف مبعوث مى شدند و آنان را به سوى خدا مى خواندند ولى قوم آنها دعوت او را نمى پذيرفتند و در كفر خود اصرار مى كردند. در چنين حالتى خداوند براى آنان عذاب هلاك كننده اى نازل مى كرد و آنها تا وقت نزول عذاب به خود نمى آمدند و ايمان نمى آوردند تا ايمانشان آنها را از آن عذاب نجات دهد و هلاك مى شدند و اگر هم پس از نزول عذاب ايمان مى آوردند، ايمانشان پذيرفته نبود.
از اين اقوام كه عذاب الهى به سراغ آنها آمد، قوم يونس استثنا شده اند. اين قوم كه در نينوا از سرزمين موصل زندگى مى كردند، به تكذيب يونس پرداختند. يونس به آنها وعده عذاب داد و خود از ميان آنها خارج شد، مدتى نگذشت كه آثار عذاب الهى نمايان شد و قوم يونس كه خود را در چند قدمى عذاب الهى مى ديدند، به خود آمدند و به سراغ يونس رفتند ولى او را نيافتند، پس با اشاره بزرگانشان همگى سر به بيابان گذاشتند و زنها و كودكان و حتى چارپايانشان را هم بيرون آوردند. آنها ميان مادرها و بچه ها جدايى انداختند. صداى گريه آنها بلند شد و خودشان نيز به گريه و زارى پرداختند و به درگاه الهى توبه كردند. در اين هنگام بود كه رحمت الهى به سراغ آنها آمد و عذاب از آنها برداشته شد; عذابى كه اگر فرود مى آمد باعث خوارى و رسوايى و ذلّت و هلاك آنها مى شد.
در اين آيه به همان مطلب اشاره مى كند و اظهار مى دارد كه مردم آباديهايى كه عذاب براى آنها نازل شد، ايمان نياوردند تا از آن سود ببرند و ايمانشان آنها را از عذاب نجات دهد مگر قوم يونس كه به موقع ايمان آوردند و ما عذاب خوار كننده را در زندگى دنيا از آنها برداشتيم و آنها را تا زمان معينى كه همان زمان مرگ طبيعى آنان بود، برخوردار كرديم.
البته قوم يونس پيش از نزول عذاب ايمان آوردند. آنها فقط آثار عذاب را ديده بودند و خود عذاب نازل نشده بود و براى همين بود كه ايمان آنها پذيرفته شد و اگر پس از نزول عذاب ايمان مى آوردند، طبق يك سنّت الهى، ايمانشان پذيرفته نمى شد. همان گونه كه ايمان فرعون پس از افتادن به حالت غرق پذيرفته نشد:
فلم يك ينفعهم ايمانهم لمّا رأوا بأسنا سنة الله التى قدخلت فى عباده(غافر/85)
ايمان آوردن آنها وقتى كه عذاب ما را ديدند براى آنان سودى نداد، اين سنّت خداست كه در ميان بندگانش جارى است.
* آيات (99-100) ولوشاء ربّك لآمن من فى الارض ... : ايمان وقتى ارزش دارد كه از روى اراده و اختيار باشد و اگر از روى ناچارى باشد، ارزش و اعتبارى ندارد. همچنين اگر از روى اجبار باشد و خداوند با اراده تكوينى خود بندگان را مجبور به ايمان كند، باز ارزش ندارد. در اين آيه اظهار مى دارد كه اگر خداوند مى خواست همه مردم روى زمين ايمان مى آوردند. يعنى خداوند قدرت آن را دارد كه با اراده تكوينى خود همه را مجبور به ايمان كند ولى معلوم است كه چنين نمى كند چون در اين صورت استعدادهاى اشخاص شكوفا نمى شود و ارزش واقعى آنان ظاهر نمى گردد و اين ايمان فضيلتى ندارد و صاحب آن مستحق ثواب نمى شود.
در ادامه مى فرمايد: آيا تو مردم را مجبور مى كنى كه ايمان بياورند؟ يعنى اين خداست كه قدرت انجام چنين كارى را دارد و تو چنين قدرتى را ندارى و خدا با وجود آنكه قدرت آن را دارد، مردم را مجبور به ايمان نمى كند. پس تو نيز در فكر ايمان اجبارى مردم نباش. از اين آيه فهميده مى شود كه پيامبر خدا به شدت خواهان ايمان آوردن مردم بود و آنچنان در اين كار اصرار داشت كه مى خواست اگر
قدرت داشته باشد حتى از روى اجبار هم كه شده مردم را وادار به ايمان كند و اين، شدّت علاقه او را به مردم مى رساند كه همواره خواهان سعادت و مصلحت مردم بود.
در آيه بعدى اظهار مى دارد كه وقتى كسى ايمان مى آورد، هر چند از روى اختيار و اراده هم باشد، باز به اذن و اجازه خداوند است و اين خداست كه امكانات لازم را در اختيار او گذاشته و پيامبرانى را براى هدايت او فرستاده و او با استفاده از لطف و توفيق الهى ايمان مى آورد. در مقابل اين افراد كسانى هم هستند كه درصدد استفاده از اين امكانات نيستند و انديشه آنها درست كار نمى كند و در گمراهى باقى مانده اند. خداوند چنين افرادى را در پليدى و گمراهى قرار مى دهد و از آنان سلب توفيق مى كند.
قُلِ انْظُرُوا ماذا فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما تُغْنِى الْآياتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْم لا يُؤْمِنُونَ (101 ) فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ اِلاّ مِثْلَ أَيّامِ الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ قُلْ فَانْتَظِرُوا اِنّى مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ (102 ) ثُمَّ نُنَجّى رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا كَذلِكَ حَقًّا عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنينَ (103 )
بگو بنگريد كه در آسمانها و زمين چيست؟ و نشانه ها و بيم دادنها براى گروهى كه ايمان نمى آورند، سودى ندارد(101) پس آيا جز (روزهايى را) مانند روزهاى كسانى كه پيش از آنها بودند، انتظار مى كشند؟ بگو: منتظر باشيد كه من نيز با شما از منتظرانم(102) سپس پيامبرانمان و كسانى را كه ايمان آورده اند، نجات مى دهيم كه اين چنين بر ما شايسته است كه مؤمنان را نجات دهيم(103)
نكات ادبى
1 ـ ««انظرو» بنگريد، بينديشيد. ماده نظر اگر با «الى» متعدى شود به معناى نگاه كردن و ديدن با چشم است و درغير اين صورت به معناى فكر كردن و نگريستن با ديده عقل است.
2 ـ «ماذا» براى استفهام است.
3 ـ «النذر» جمع نذير، بيم دهنده، هشدار دهنده.
4 ـ «ننجّى» با تشديد جيم از باب تفعيل است و از نظر معنا با «ننجى» از باب افعال تفاوتى ندارد و هر دو صورت آن در قرآن به كار رفته است.
5 ـ «كذلك» يا مربوط به «ننج المؤمنين» است كه در اين صورت نبايد روى آن وقف كرد و يا مربوط به «ننجّى» است كه پيش از آن قراردارد و در اين حالت بايد بر روى آن وقف كرد. به نظر مى رسد كه وجه اول مناسبتر باشد.
6 ـ «حقّا» يا مفعول مطلق است به تقدير: «يحقّ حقا» كه يك جمله معترضه است و يا منصوب به «ننجى» اول يا دوم است.
7 ـ «ننج» در رسم الخط قرآن بدون يا نوشته شده ولى اصل آن با ياء است به صورت «ننجى» و حذف ياء براى جزم نيست و فقط براى پيروى از رسم الخط است.
تفسير و توضيح
* آيات (101-103) قل انظروا ماذا فى السموات و الارض ... : اين حقيقت كه اهل عناد هرگونه معجزه اى را ببينند ايمان نمى آورند، در آيات پيش گفته شد و در اين آيه با تعبير ديگرى روى آن تأكيد مى شود. مفهوم كلى آيه اين است كه دليل براى اثبات يگانگى خدا فراوان است ولى چه مى شود كرد كه براى كسانى كه تصميم گرفته اند كه ايمان نياورند و با حق عناد مى كنند، هيچ دليلى مؤثر نيست.
در آغاز آيه به پيامبر دستور مى دهد كه به مشركان بگويد: بنگريد كه در آسمانها و زمين چيست؟ يعنى اگر درست بنگريد آثار قدرت و يگانگى خداوند را در زمين و آسمان مى بينيد. پس از طرح اين سؤال با تأسف اظهار مى دارد كه اينهمه آيات و نشانه ها و آمدن پيامبران براى كسانى كه ايمان نمى آورند سودى ندارد.
منظور از «آيات» نشانه هاى خدا در جهان آفرينش و منظور از «نذر» كه جمع «نذير» است، پيامبران هستند كه مردم را بيم مى دهند و از عواقب شوم كفر و گناه
مى ترسانند.
در آيه بعدى در مورد اين كافران كه هيچ معجزه و دليلى آنها را وادار به ايمان نمى كند، مى فرمايد: آيا اينان جز روزهايى را كه مانند روزهاى امتهاى پيشين است، انتظار مى كشند؟ اگر به تاريخ توجه كنيم درگذشته نيز اقوامى بودند كه پيامبران خود را تكذيب كردند و به آنها ايمان نياوردند و خدا براى آنان عذاب نازل كرد و آنها به جهت كفر و عناد خود با عذاب الهى هلاك شدند. اينك آيه به مشركان مكه هشدار مى دهد كه اگر شما نيز مانند آن امتها در كفر و شرك اصرار كنيد بايد سرنوشت شومى مانند سرنوشت آنان را انتظار بكشيد. پس از بيان اين مطلب به پيامبر دستور مى دهد كه به آنان بگويد: منتظر باشيد كه من نيز با شما از منتظرانم. يعنى در انتظار وعده هاى الهى باشيد كه من نيز منتظر آن هستم.
سنت خدا بر اين بوده كه هر وقت امتى را كه پيامبر خود را تكذيب كرده بودند هلاك مى كرد، پيامبر و مؤمنان را از آن عذاب نجات مى داد و آن عذاب فقط شامل كافران مى شد. اين نوع عذاب را عذاب «استيصال» مى گويند. گاهى عذاب، فراگير است مانند زلزله يا سيل كه گاه و بيگاه اتفاق مى افتد و خوب و بد در آن قربانى مى شوند. اين گونه بلاها حكمتهايى دارد كه ما آن را نمى دانيم ولى گاهى عذاب فقط براى مجازات كافران است، به طورى كه براى امتهاى پيامبران پيشين مثل نوح و هود و صالح اتفاق افتاد; در اين موارد همه بدان هلاك شدند و همه خوبان يعنى پيامبر و مؤمنان نجات يافتند.
اين حقيقت را در آيات مورد بحث خاطر نشان مى سازد و پس از اشاره به عذابى كه براى امتهاى پيشين نازل شده بود، مى فرمايد: ما پيامبران خود و كسانى را كه به آنها ايمان آورده اند نجات مى دهيم و اين عذاب شامل آنها نمى شود. آنگاه اين نويد را مى دهد كه اگر براى مشركان عصر پيامبر هم عذابى نازل شود، مؤمنان در امان خواهند بود و مى فرمايد: اين چنين بر ما شايسته است كه مؤمنان را نجات دهيم.
اينكه نجات دادن مؤمنان دوبار آمده، اولى مربوط به مؤمنان در امتهاى پيشين و دومى مربوط به مؤمنان عصر پيامبر اسلام (ص) است و البته مى دانيم كه بلاها و
عذابهايى از آن دست كه براى كافران امتهاى پيشين نازل شد، براى مشركان عصر پيامبر نازل نشد و اين بدان جهت بود كه پيامبر اسلام هيچ گاه از خداوند طلب عذاب بر مردم نكرد و وجود او سايه رحمتى بود كه بر سر مردم گسترده بود.
در عين حال مشركان عصر پيامبر نيز با عذابهايى مانند جنگ و كشتار مواجه شدند و تعداد زيادى از آنها در جنگهايى مانند بدر و احد و خندق به هلاكت رسيدند.
قُلْ يآ أَيُّهَا النّاسُ اِنْ كُنْتُمْ فى شَكّ مِنْ دينى فَلا أَعْبُدُ الَّذينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لكِنْ أَعْبُدُ اللّهَ الَّذى يَتَوَفّاكُمْ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ (104) وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدّينِ حَنيفًا وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ (105 ) وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَ لا يَضُرُّكَ فَاِنْ فَعَلْتَ فَاِنَّكَ اِذًا مِنَ الظّالِمينَ (106 ) وَ اِنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرّ فَلا كاشِفَ لَهُ اِلاّ هُوَ وَ اِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرفَلا رآدَّ لِفَضْلِه يُصيبُ بِه مَنْ يَشآءُ مِنْ عِبادِه وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ (107 )
بگو: اى مردم، اگر از در دين من در شك هستيد (بدانيد كه) من كسانى را كه شما جز خداوند عبادت مى كنيد نمى پرستم، بلكه خدايى را مى پرستم كه جان شما را مى گيرد و من دستور يافته ام كه از مؤمنان باشم(104) و اينكه صورت خود را خالصانه به سوى دين كن و از مشركان نباش(105) و به جاى خدا چيزى را كه به تو زيانى و سودى نمى رساند، نخوان كه اگر چنين كنى در آن صورت از ستمگران خواهى شد(106) و اگر خداوند به تو ضررى برساند هيچ كس جز او آن را برطرف نمى كند و اگر خيرى را براى تو بخواهد، بازدارنده اى براى فضل او نيست، آن را به هركس از بندگانش كه بخواهد مى رساند و او آمرزنده بخشايشگر است(107)
نكات ادبى
1 ـ «فلااعبد» به حالت رفع. اگر بدون فاء بود مجزوم مى شد.
2 ـ «يتوفّاكم» جان شما را مى گيرد، شما را مى ميراند. از «توفّى» به معناى اخذ
چيزى به طور كامل. كسى كه مى ميرد روح او به طور كامل گرفته مى شود.
3 ـ «ان اكون» در اصل «بان اكون» بود. چون ماده «امر» به كمك حرف جرّ مفعول دوم مى گيرد ولى معمولا حرف جر را در اينجا حذف مى كنند.
4 ـ «وان اقم» يا عطف به «ان اكون» است و «امرت» در اول آن هم مى آيد و يا جمله مستأنفه است و بايد فعل مناسبى در اوّل آن مقدر كنيم مانند:«واوحى الىّ ان اقم» و ضمناً اقامه وجه كنايه از مداومت در كار است.
5 ـ «حنيفا» خالصانه، بى شائبه. از «حنف» به معناى ميل آمده است و حنيف كسى است كه از هر چيزى ببرد و ميل به سوى توحيد ناب كند. گاهى شخص را به «حنيف» متصف مى كنند و گاهى دين را با صفت حنيف مى آورند و در اينجا هم «حنيفا» يا حال از فاعل «اقم» و يا حال از «دين» است.
6 ـ «كاشف» برطرف كننده. از كشف به معناى برداشتن ساتر.
تفسير و توضيح
* آيات (104-106) قل ياايها الناس ان كنتم فى شك من دينى ... : پيامبر اسلام (ص) مأمور مى شود كه در خطاب ديگرى به مشركان مكه بگويد: اگر شما در دين من ترديد داريد، يعنى آگاهى كافى درباره آن نداريد، بدانيد كه من آن بتها را كه شما به جاى خداوند مى پرستيد نمى پرستم، بلكه من خداوندى را مى پرستم كه جان شما را مى گيرد.
اين خطاب براى كسانى كه از حقيقت دينى كه حضرت محمد آورده بود اطلاع لازم را نداشتند، اساس اسلام را معرفى مى كند كه همان نفى معبودهاى باطل و پرستش خداى يگانه است. از اين آيه استفاده مى شود كه آنچه در درجه اول اهميت است نفى معبودهاى باطل است و نخست بايد خانه دل را از صحبت اغيار زدود آنگاه به پرستش خداى يگانه روى آورد و اين ترتيب در كلمه مقدس «لااله الاّ الله» هم مشاهده مى شود كه در قسمت اول اين جمله هر گونه معبودى نفى مى شود و در قسمت دوم وجود «الله» اثبات مى گردد.
نكته ديگرى كه در اينجا ذكر مى كنيم اين است كه در اين آيه در معرفى خداوند به مشركان، صفت خاصى براى خدا ذكر مى كند و آن اينكه خدا همان خدايى است كه جان شما را مى گيرد. اين يك نوع تهديد است و مشركان را تهديد به عذاب مى كند.
گرفتن جان انسان به هنگام مرگ در اينجا و چند آيه ديگر به خدا نسبت داده شده ولى در بعضى از آيات به ملائكه نسبت داده شده:
الذين تتوفّاهم الملائكة (نحل/28)
كسانى كه فرشتگان جان آنها را مى گيرند.
اين دو نوع آيات با يكديگر منافات ندارند چون درست است كه قبض روح به وسيله فرشتگان انجام مى گيرد ولى آنها اين كار را به دستور خدا انجام مى دهند و در واقع قبض روح انسانها را هم به خدا و هم به فرشتگان مى توان نسبت داد. همان گونه كه در نزول باران و كارهاى ديگرى كه در نظام خلقت انجام مى گيرد، قضيه از همين قرار است و اين كارها توسط فرشتگان و به امر خدا صورت مى پذيرد و لذا در قرآن گاهى اين كارها را به خدا و گاهى به فرشتگان نسبت مى دهد.
در آيه مورد بحث، پس از معرفى اساس دين اسلام، پيامبر مأموريتهاى خود را از سوى خداوند بر مى شمارد و آن چهار مأموريت است:
1 ـ مأمور شده ام كه از مؤمنان باشم;
2 ـ به من وحى شده كه خالصانه روى خود را به سوى دين كن;
3 ـ به من وحى شده كه از مشركان نباش;
4 ـ به من وحى شده كه به جاى خدا چيزى را كه به تو زيانى و سودى نمى رساند نخوان كه اگر چنين كنى از ستمگران خواهى بود.
اين چهار فقره در واقع تفصيل يك حقيقت است و آن همان توحيد است كه در اينجا به تعبيرهاى گوناگون و از زاويه هاى مختلف بيان شده است.
اين همه تأكيد براى آن است كه مشركان را از اينكه پيامبر با آنان سازش كند، به كلى مأيوس سازد. همچنين در قسمت اخير آيه، انديشه مشركان را به كار مى اندازد
تا به خود بيايند و بينديشند كه چگونه جسم بى جانى را كه سود و زيانى براى انسان ندارد پرستش مى كنند و خود را در برابر چنين موجود بى خاصيتى كوچك مى كنند و ابلهانه از او انتظار كمك دارند.
* آيه (107) و ان يمسسك الله بضرّ فلا كاشف له الاهو... : در آيه پيش سخن از اين بود كه بتهايى كه مشركان مى پرستند قدرت آن را ندارند كه سود و زيانى برسانند و اينك در اين آيه قدرت بى پايان الهى و حكومت بلامنازع او در جهت سود و زيان رسانى به مردم را بيان مى كند.
نخست اين حقيقت را خاطر نشان مى سازد كه اگر از سوى خداوند آسيبى مانند بلا يا بيمارى يا فقر و يا چيزهايى مانند آنها به تو برسد، هيچ كس قدرت آن را ندارد كه آن آسيب را برطرف كند مگر خداوند كه اگر بخواهد آن را برمى دارد و «كشف ضرّ» مى كند. سپس طرف مقابل را هم مطرح مى سازد به اين بيان كه اگر خداوند درباره تو اراده خير كند و بخواهد سودى به تو برساند، هيچ كس نمى تواند جلو فضل و رحمت او را بگيرد و مانع رسيدن فضل خدا بر بنده اش بشود.
در ادامه آيه مى فرمايد: خداوند فضل خود را به هركس از بندگانش كه بخواهد مى رساند و او آمرزنده بخشايشگر است. با اين جمله مردم را به لطف خود اميدوار مى سازد. اين آيه دلالت دارد كه اگرچه خدا هم غضب دارد و هم رحمت، ولى رحمت او بر غضب او پيشى گرفته است و خدا مى خواهد بندگانش را به لطف و كرم خود بنوازد. چون به طورى كه ملاحظه مى فرماييد پس از بيان ضررى كه به بندگان مى رساند، بلافاصله از برطرف ساختن آن به وسيله خودش صحبت مى كند و جمله به صورت شرطى باقى مى ماند، يعنى فقط چنين گفته مى شود كه اگر ضرر برساند كسى جز او آن را برطرف نمى كند; و بعد از اين جمله، چنين گفته مى شود كه اگر ضرر برساند كسى جز او آن را برطرف نمى كند; و بعد از اين جمله كه با اگر شروع مى شود، چيزى نمى گويد كه دليل بر حتمى بودن و وقوع آن باشد. اما در بيان اراده خير بر بندگان، هرچند كه جمله باز هم شرطى است و با اگر شروع مى شود ولى پس از آن با جمله (يصيب به من يشاء = فضل خود را به هر كس كه بخواهد مى رساند) از
حتمى بودن و وقوع آن خبر مى دهد. آنگاه مطلب را با آوردن دو صفت آمرزنده و بخشايشگر (غفور و رحيم) تأكيد بيشترى مى بخشد و بدين گونه بندگان را به فضل و كرم خود اميدوار مى سازد.
قُلْ يآ أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جآءَكُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدى فَاِنَّما يَهْتَدى لِنَفْسِه وَ مَنْ ضَلَّ فَاِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ مآ أَنَا عَلَيْكُمْ بِوَكيل (108 ) وَ اتَّبِعْ ما يُوحى اِلَيْكَ وَ اصْبِرْ حَتّى يَحْكُمَ اللّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ (109 )
بگو: اى مردم: هر آينه حق از جانب پروردگارتان به سوى شما آمده است. پس هركس هدايت يابد، به سود خود هدايت مى يابد و هركس گمراه شود به زيان خود گمراه مى شود، و من بر شما نگهبان نيستم(108) و از آنچه بر تو وحى شده، پيروى نما و شكيبايى كن تا خداوند داورى كند و او بهترينِ داورى كنندگان است(109)
نكات ادبى
1 ـ ««من ربكم» متعلق به «جائكم» و يا حال از «الحق» است.
2 ـ «اهتدى» قبول هدايت كند، راه يابد. افتعال از «هدى» و براى مطاوعه است.
3 ـ لام در «لنفسه» براى انتفاع است، يعنى به سود خود.
4 ـ على در «عليها» براى ضرر است يعنى به زيان خود.
5 ـ «وكيل» كسى كه مسئوليت حفظ چيزى را داشته باشد، نگهبان.
تفسير و توضيح
* آيه (108) قل يا ايها الناس قدجائكم الحق من ربكم ... : اسلام دين حق و قرآن كتاب حق خداست و اين هردو براى تربيت و رشد فكرى مردم از سوى پروردگارشان آمده است. اينكه در اين آيه مى فرمايد: حق از جانب پروردگارتان آمده، اشاره به همين نكته دارد و خداوند كه پروردگار شما و تربيت دهنده شماست، حق را براى رسيدن شما به تكامل انسانى فرستاده است.
منظور از «حق» در اين آيه اسلام و قرآن است كه حقيقتى استوار و زوال ناپذيرند و خاصيت پرورش و تربيت مردم را دارند. ديديم كه همين قرآن چگونه مردم جاهلى را به مرحله اى رسانيد كه تمدنى عظيم و گسترده به وجود آوردند و منادى ارزشهاى انسانى در جهان شدند.
قرآن يك حقيقت است و خدا آن را براى هدايت مردم نازل كرده و بدين گونه ابزار لازم را در اختيار انسان گذارده است ولى استفاده از بركات آن اراده و همت بلند مى طلبد، اگر كسى خود را همسو با قرآن كرد و از اين نعمت استفاده كرد، كارى به سود خود كرده است و اگر از آن استفاده نكرد و گمراه شد، به خود ضرر رسانده است. در پايان مى فرمايد: من وكيل و نگهبان شما نيستم، يعنى اين خود شما هستيد كه مى توانيد با استفاده از نور قرآن راه خود را روشن كنيد و مى توانيد خود را از اين نور محروم سازيد و در ظلمت گمراهى بمانيد. پيامبر فقط وظيفه تبليغ دارد و او نمى تواند مردم را مجبور به هدايت و ايمان كند.
* آيه (109) واتّبع ما يوحى اليك واصبر ... : در اين آيه كه آيه پايانى سوره يونس است پيامبر را دلدارى مى دهد و روح او را در برابر فشارهاى مشركان تقويت مى كند و با رمز و كنايه به او وعده پيروزى مى دهد.
مى فرمايد: از آنچه بر تو وحى شده پيروى نما و صبر پيش بگير. بدين گونه به پيامبر فرمان مى دهد كه در برابر اذيتهاى مشركان ايستادگى كند و صبر پيش گيرد تا خداوند ميان او و مشركان داورى كند كه او بهترين داوران است.
اين آيه با لحن خاصى كه دارد، ضمن آنكه به پيامبر قوت قلب مى دهد، تهديدى براى مشركان است كه خدا در ميان آنان و پيامبر داورى خواهد كرد و معلوم است كه داورى خدا به شكست مشركان و پيروزى مؤمنان خواهد انجاميد.
در قرآن كريم بارها به پيامبر دستور صبر و شكيبايى داده شده و در بعضى از آيات، مانند آيه مورد بحث، اين فرمان همراه با وعده پيروزى است:
واصبر لحكم ربّك فانك باعيننا(طور/48)
و براى حكم پروردگارت صبر كن كه تو زير نظر ما هستى.
فاصبر انّ وعدالله حق(غافر/77)
پس صبر كن كه وعده خدا حق است.
همچنين براى بالا بردن روحيّه پيامبر، به او تذكر مى دهد كه پيامبران اولوالعزم در برابر آزار مخالفان صبر كردند، تو نيز چنين باش:
فاصبر كما صبر اولواالعزم من الرسل(احقاف/35)
پس صبر كن همان گونه كه صاحبان اراده از پيامبران صبر كردند.
ديديم كه در اثر صبر و استقامت پيامبر، وعده خدا تحقق يافت و اسلام، با هجرت پيامبر به مدينه حاكميت و حكومت پيدا كرد و در مدت زمان كوتاهى شبه جزيره عربستان زير پرچم اسلام قرار گرفت و پيام اسلام از محدوده جزيرة العرب فراتر رفت و پيامبر با چشم خود تحقق وعده الهى را ديد.
پايان تفسير سوره يونس
سوره هود
مشخصات و فضايل اين سوره
اين سوره به جهت اشتمال آن بر داستان حضرت هود، به اين نام ناميده شده است و به طورى كه خواهيم ديد در زمان پيامبر، از اين سوره به همين عنوان نام برده شده است. اين سوره در مكه مكرمه نازل شده و همه در آن اتفاق نظر دارند، جز آيات 12 و 17 و 114 كه به گفته بعضى از مفسران در مدينه نازل شده است.
سوره هود از نظر ترتيب كنونى قرآن سوره يازدهم و از نظر ترتيب نزولى سوره پنجاه و دوم است و پس از سوره يونس نازل شده و مشابهتهاى بسيارى ميان اين دو سوره وجود دارد و مى توان بعضى از مطالب سوره هود را تفصيل آن مطالب كلى دانست كه در سوره يونس آمده است مثلاً داستانهاى پيامبرانى مانند هود، ابراهيم،لوط، صالح، نوح و شعيب، تفصيل همان سنتهاى كلّى خداوند درباره مشركان و تكذيب كنندگان پيامبران است كه در سوره يونس آمده است.
اين سوره از نظر قاريان شام و مدينه صدوبيست و دو آيه و از نظر ديگران صدوبيست و يك آيه دارد.
درباره اهميت و فضيلت اين سوره روايات متعددى نقل شده از جمله:
1 ـ عن ابى جحيفه قال قيل : يا رسول الله قد اسرع اليك الشّيب. قال: شيّبتنى هود و اخواتها.
به پيامبر(ص) گفته شد كه يا رسول الله زود پير شدى. فرمود: سوره هود و خواهران آن مرا پير كردند.
2 ـ عن انس بن مالك عن ابى بكر قال: قلت: يا رسول الله عجّل اليك الشّيب قال: شيّبتنى هود و اخواتها الحاقة و الواقعة و عمّ يتسائلون و هل اتاك حديث الغاشية.
ابوبكر مى گويد: به پيامبر گفتم: اى پيامبر خدا، پيرى زودتر به سراغ تو آمد. فرمود:مرا سوره هود و خواهران آن سوره حاقه و سوره واقعه وسوره عم يتسائلون و سوره هل اتاك پير كرد.
3 ـ ابىّ بن كعب عن النبى (ص): من قرأها اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من صدّق بنوح و كذّب به و هود و صالح و شعيب و لوط و ابراهيم و موسى و كان يوم القيامة من السعداء.
پيامبر فرمود: هر كس سوره هود را قرائت كند به او ده حسنه به تعداد كسانى كه به نوح، هود و صالح و شعيب و لوط و ابراهيم و موسى ايمان آورده و يا تكذيب كرده اند، پاداش داده مى شود و او در روز قيامت از سعادتمندان خواهد بود.
4 ـ عن ابى جعفر (ع) قال: من قرأ سورة هود فى كل جمعة بعثه الله يوم القيامة فى زمرة النبيين و حوسب حسابا يسيرا و لم يعرف خطيئة عملها يوم القيامة.
امام باقر (ع) فرمود: هر كس سوره هود را در هر جمعه بخواند، خداوند او را در روز قيامت در صف پيامبران محشور مى كند و حساب او آسان خواهد بود و در قيامت خطاهايى را كه كرده نخواهد شناخت.
به طورى كه بارها گفته ايم فضايل سوره هاى قرآنى براى تشويق مردم به خواندن قرآن است و پاداشهايى كه در اين روايات ذكر شده، اگر از نظر سند درست باشد براى كسى است كه اين سوره ها را با تدبّر بخواند و به آنها عمل كند. شك نيست كه در چنين حالتى انسان به آن درجه از ايمان و تقوا مى رسد كه شايسته هر نوع پاداشى مى شود.
ديديم كه در بعضى از روايات از پيامبر(ص) نقل شد كه فرمود: سوره هود مرا پير كرد. در رواياتى آمده است كه حضرت مشخص فرمود كه آيه: فاستقم كما امرت باعث پيرى او شده است و استقامت در برابر مخالفان كار دشوارى بوده است.
دورنمايى از اين سوره
اين سوره با يادى از قرآن و امر به عبادت و استغفار و توبه شروع مى شود و پس از اشاره اى به روز قيامت، از آگاهى خداوند بر نهان و آشكار مردم و روزى رسانى و علم خدا خبر مى دهد، آنگاه از قدرت خداوند كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد سخن مى گويد و هدف از خلقت جهان را آزمايش بندگان معرفى مى كند و پس از ذكر عكس العمل ناپسند كافران در برابر سخن خدا، از حالات روحى بشر به هنگام بروز نعمت و نقمت مى گويد.
در آيات بعدى از ناراحتى پيامبر در مقابل تكذيب كنندگان و درخواستهاى غيرمنطقى آنان صحبت مى كند و مخالفان را به مبارزه مى طلبد و از آنها مى خواهد كه اگر مى توانند ده سوره مانند سوره هاى قرآن را بياورند. در قسمت بعدى دنياپرستان را هشدار مى دهد كه اگر هم در دنيا به هدف خود برسند، در آخرت نصيبى جز آتش نخواهند داشت، آنگاه از حقانيت پيامبر اسلام مى گويد و كسانى را كه او را تكذيب مى كنند ستمگرانى مى خواند كه سدّ راه خدا هستند و به آنان لعنت مى فرستد و از زيانكارى آنان در قيامت خبر مى دهد. پس از ذكر كافران، از مؤمنان سخن به ميان مى آورد و به آنان وعده بهشت مى دهد، سپس اين دو گروه را به كر و كور و نيز بينا و شنوا تشبيه مى كند.
بخش بعدى آيات اين سوره به ذكر داستانهاى پيامبران اختصاص دارد و نخست از نوح شروع مى كند و دعوت او و نيز عكس العمل زشت قوم او را مى آورد و سرانجام كار آن قوم را كه در يك طوفان سهمگين غرق شدند بيان مى كند. پس از نوح از هود ياد مى كند كه به قوم عاد مبعوث شد و آنها را به عبادت خدا دعوت كرد و چون او را تكذيب كردند در دنيا و آخرت گرفتار لعنت شدند. پس از آن از صالح و قوم او سخن به ميان مى آورد و سرانجام شوم كافران از قوم صالح را بيان مى كند. سپس اجمالى از داستان ابراهيم و لوط و شعيب و موسى و سرانجام مخالفان آنها را
مى آورد و خاطرنشان مى سازد كه ما به آنان ستم نكرديم بلكه آنان خود بر خويشتن ستم كردند و اين سنت خداوند در جامعه هاى بشرى است كه ستمگران را مؤاخذه مى كند.
در آيات بعدى از قيامت و صحنه هاى عجيب آن سخن مى گويد و مردم را در آن روز به دو گروه شقى و سعيد تقسيم مى كند و از سرنوشت هر دو گروه خبر مى دهد. آنگاه با ذكر مجدد موسى و اينكه هر كسى پاداش كارهاى خود را خواهد ديد به پيامبر اسلام فرمان مى دهد كه همان گونه كه مأمور شده اى استقامت كن. آنگاه مسلمانان را از طغيان كردن و مايل شدن به سوى ستمگران نهى مى كند و دستور اقامه نماز و صبر مى دهد و از كسانى كه ديگران را از فساد در زمين نهى مى كردند ياد مى كند و تذكر مى دهد كه هرگز خداوند جامعه اى را كه مردم شايسته اى دارند هلاك نمى كند و به اين حقيقت اشاره مى كند كه اگر خداوند مى خواست مردم را از روى اجبار و اكراه امت واحدى قرار مى داد ولى چنين نكرد و آنان با سليقه هاى گوناگون زندگى مى كنند سپس هشدار مى دهد كه جهنم را از جنّ و انس پر خواهد كرد.
در قسمت پايانى سوره يادآور مى شود كه بيان قصه هاى پيامبران گذشته براى تقويت روحى و ثبات قدم پيامبر اسلام است و در اين قصه ها پند و اندرز و عبرتى براى مؤمنان وجود دارد و به پيامبر دستور مى دهد كه به كسانى كه ايمان نياورده اند بگويد، مطابق امكانات خود عمل كنيد كه ما نيز عمل خواهيم كرد و منتظر باشيد كه ما نيز از منتظرانيم و سخن آخر اينكه غيب آسمانها و زمين از آنِ خداوند است و تمام كارها به سوى او باز مى گردد، پس او را عبادت كن و بر او توكل نما كه پروردگار تو از آنچه انجام مى دهند، غافل نيست.
تفسير سوره هود
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيم خَبير (1 ) أَلاّ تَعْبُدُوا اِلاَّ اللّهَ اِنَّنى لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ وَ بَشيرٌ (2 ) وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا اِلَيْهِ يُمَتِّعْكُمْ مَتاعًا حَسَنًا اِلى أَجَل مُسَمًّى وَ يُؤْتِ كُلَّ ذى فَضْل فَضْلَهُ وَ اِنْ تَوَلَّوْا فَاِنّى أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْم كَبير (3 ) اِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَىْء قَديرٌ (4 )
به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر. الف ، لام ، راء . كتابى است كه آيات آن
استوار شده، آنگاه از سوى حكيمى آگاه به تفصيل بيان شده است (1) كه جز خدا را
نپرستيد، همانا من براى شما از جانب او بيم دهنده و مژده دهنده هستم (2) و اينكه از
پروردگارتان طلب آمرزش كنيد سپس به سوى او بازگرديد تا شما را به بهره اى نيكو تا
مدت معينى بهره مند سازد و به هر صاحب فضلى ، فضل او را بدهد، و اگر روى گردانيد،
پس من براى شما از عذاب روزى بزرگ مى ترسم (3) بازگشت شما به سوى خداوند است و او
بر هر چيزى تواناست (4)
نكات ادبى
1 ـ «الر» از حروف مقطعه است و در باره آن در اول سوره بقره بحث كرديم به آنجا رجوع
شود.
2 ـ «كتاب» خبر براى مبتداى محذوف است و تقدير آن چنين مى باشد: «هذا كتاب» يا «ذلك
كتاب» البته بعضى ها «الر» را مبتدا و «كتاب» را خبر آن گرفته اند.
3 ـ «احكمت» محكم شده، استوار شده، خلل ناپذير شده است. از «اِحكام» به معناى اتقان
و استوارى. محكم چيزى است كه فساد در آن رخنه نمى كند و حكيم كسى است كه كار او
محكم است.
4 ـ گفته شده «ثمّ» در اينجا براى تراخى در زمان نيست بلكه براى تراخى درحال است
مانند «فلان كريم الاصل ثم هو كريم الفعل» طبق اين فرض لازم نيست تفصيل آيات پس از
اِحكام آن باشد ولى اگر «ثمّ» را براى تراخى در زمان بگيريم، در اين فرض معناى آيه
چنين مى شود كه حقيقت قرآن زمانى به صورت محكم وجود داشته سپس به تفصيل و تدريج بر
پيامبر نازل شده است.
5 ـ «الاّ تعبدوا» جمله مفسره است و «فصّلت» را تفسير مى كند و مى توانيم بگوييم كه
«الاّ تعبدوا» مفعول لاجله است به تقدير «لاجل ان لاتعبدوا» در فرض اول «لا» براى
نهى است و در فرض دوم براى نفى است و اگر آن را نافيه بگيريم بايد بگوييم كه نون
«تعبدوا» به جهت منصوب بودن به «ان» حذف شده است.
6 ـ «ان استغفروا» عطف بر «الاّ تعبدوا» است.
7 ـ «يمتعكم» از آن جهت مجزوم است كه در جواب امر واقع شده است.
8 ـ «متاعا» مفعول مطلق است اگر چه مصدر از باب فعل خود نيست نظير «انبتكم نباتا».
9 ـ «مسمّى» ناميده شده، تعيين شده.
10 ـ «يؤت» عطف بر «يمتعكم».
11 ـ ضمير «فضله» يا به «ذى فضل» و يا به خدا بر مى گردد.
12 ـ «تولّوا» جمع مذكر مخاطب از فعل مضارع است و يكى از دو تاء آن حذف شده است.
بعضى ها احتمال داده اند كه اين صيغه جمع مذكر غايب از ماضى باشد ولى چون در سياق
خطاب قرار گرفته است، احتمال اول درست تر مى نمايد.
تفسير و توضيح
* آيه (1) بسم الله الرحمن الرحيم الر كتاب احكمت آياته... : سوره طبق معمول با نام
خداوند رحمن و رحيم شروع شده است و ما درباره آن در اول سوره حمد به تفصيل بحث
كرديم. سپس حروف مقطعه «الر» آمده كه در اين باره نيز در اول سوره بقره بحث كرديم و
در اينجا مى گوييم كسانى كه حروف مقطعه را به نامهاى خدا تفسير كرده اند، بايد اين
را به «انا الله الرحيم» يا «اناالله الرحمن» و مانند آن تفسير كنند همچنين اگر
آمدن حروف مقطعه را در اوايل بعضى از سوره هاى قرآنى به اين معنا بگيريم كه قرآن از
همين حروف كه در اختيار شما نيز قرار دارد تشكيل شده ولى در نهايت اعجاز است و شما
با اينكه مواد اصلى را در اختيار داريد از آوردن مانند قرآن ناتوان هستيد، اين معنا
با دنباله آيه كه راجع به صفات قرآن است، سازگارى بيشترى دارد.
در نخستين آيه اين سوره براى آيات قرآنى دو صفت مهم ذكر مى كند: نخست اينكه آيات
قرآنى «محكم» است و ديگر اينكه اين آيات «مفصل» است و ميان اين دو صفت حرف «ثمّ» به
كار رفته كه نشان مى دهد كه تفصيل آيات در مرتبه اى بعد از محكم بودن آن است.
اكنون بايد ديد كه منظور از اين دو صفت چيست و چگونه آيات قرآنى در آغاز محكم بوده
و سپس مفصل شده است؟ به نظر مى رسد كه اين آيه اشاره به دو مرحله اى بودن نزول قرآن
است، يعنى قرآن در مرحله اول به صورت يك حقيقت بسيط و محكم كه تكثرى در آن نبود
نازل شد و در لوح محفوظ و يا در قلب پيامبر قرار گرفت، در مرحله بعدى همين حقيقت
نورانى، به صورت تفصيل و جزء به جزء و به تدريج و در طول زمان بر پيامبر نازل شد.
نظير اين آيه در بيان اينكه قرآن دو نوع رتبه وجودى دارد آيه زير است:
انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى امّ الكتاب لدينا لعلىّ حكيم
(زخرف/44)
همانا ما آن را قرآن عربى قرار داديم تا شما بينديشيد و به تحقيق آن در مادر كتاب
نزد ما والا و حكيم است.
توجه كنيم كه در اين آيه، قرآن در آن مرتبه وجودى خود كه به تفصيل در اختيار بشر
قرار گرفته به عربى بودن متصف شده و هدف از آن به كار انداختن عقل بشرى است ولى در
مرتبه وجودى ديگرش كه در «ام الكتاب» يا همان لوح محفوظ قرار دارد كه نزد خداست، به
دو صفت والايى و حكيم بودن متصف شده است و در اين مرتبه است كه قرآن يك حقيقت بسيط
است وعربى يا غير عربى بودن در آن مطرح نيست ولى در مرتبه وجودى ديگرش كه تنزل پيدا
مى كند و حالت خطاب به مردم مى يابد عربى است و براى انديشيدن مردم است.
آيه مورد بحث نيز بيانگر همين معناست و اين مطلب را مى رساند كه قرآن در مرحله اى
به صورت محكم و بدور از هر گونه تشخص بوده و در مرحله ديگر تشخص پيدا كرده و آيات
آن به صورت تفصيلى و به طور مشروح بيان شده است و البته قرآن حتى در همان مرحله
نخست كه در لوح محفوظ قرار داشت، داراى آيات بوده است و قرآن در عين محكم بودن و
وحدت داشتن، از نظر معنى تكثر داشته است و اگر نداشت در مرحله بعدى نمى توانست مفصل
و مشروح باشد. مانند يك نطفه كه همه اجزاى يك انسان به نحوى در آن وجود دارد و
بعدها به فعليت درمى آيد و تكثر عينى پيدا مى كند. بنابراين، تعليق «احكام» به آيات
مانع از آن نيست كه ما اين صفت را به حقيقت بسيط قرآنى كه در لوح محفوظ است مربوط
بدانيم.
بعضى ها صفت «احكام» را وجود وحدت هدف در آيات گوناگون و صفت «تفصيل» را گوناگونى
مضامين آيات معنا مى كنند و هر دو صفت را همزمان به آيات قرآنى حمل مى كنند و «ثمّ»
را نه به معناى ترتيب زمانى بلكه به معناى ترتيب در ذكر مى گيرند. همچنين نظريات
ديگرى درباره مفهوم «احكام» و «تفصيل»ذكر شده است ولى ظاهر آيه با توجه به اينكه
«ثمّ» حقيقت در تراخى زمانى است، دلالت بر آن مطلبى دارد كه ذكر كرديم.
در پايان آيه، خاطر نشان مى سازد كه اين «احكام» و «تفصيل»در آيات قرآنى از جانب
خداوند حكيم و خبير است. مى توان «احكام» را مربوط به صفت «حكيم» و «تفصيل» را
مربوط به صفت «خبير»دانست.
توجه كنيم كه محكم بودن آيات قرآنى به دو گونه است: يكى محكم بودن در مقابل «مفصل»
بودن است كه شامل تمام آيات مى شود و توضيح آن گذشت و ديگرى محكم بودن در مقابل
«متشابه» بودن است كه بعضى از آيات را دربرمى گيرد و مفهوم ديگرى دارد كه در ذيل
آيه 7 سوره آل عمران توضيح داده شد.
* آيات (2-4) الاّ تعبدوا الاّ الله انّنى لكم منه نذير و بشير... : آيات قرآنى در
مقام تفصيل و خطاب به مردم كه مرحله عينيّت يافتن آن است، مشتمل بر حقايق و معارف
بلندى است كه در اين آيات برخى از آنها آمده است و اين آيات تفسيرى بر آن تفصيل است
كه در آيه پيش، ياد شد.
در اين آيات سه اصل بسيار مهم كه بيانگر مبانى اسلام است ذكر شده و آن، توحيد و
نبوت و معاد است، به اضافه يك اصل كلى براى بهتر شدن زندگى دنيوى انسان و برخوردارى
از زندگى بهينه در رسيدن به كمال مطلوب كه هر انسانى آن را آرزو مى كند.
در مورد توحيد مى فرمايد: جز خدا را عبادت نكنيد و در مورد نبوت مى فرمايد: همانا
من براى شما، بيم دهنده و مژده دهنده هستم و در مورد معاد مى فرمايد: بازگشت شما به
سوى خداست و راجع به آن اصل كلى كه مربوط به زندگى بهينه در اين دنياست، تفصيل
بيشترى مى دهد و اين مطلب را در وسط نبوت و معاد قرار مى دهد تا معلوم شود كه نتيجه
پيروى از پيامبر خوشبختى دنيا و آخرت و سعادت مادى و معنوى است.
درباره آن اصل كلى كه راجع به زندگى اين دنياست، مى فرمايد: از پروردگارتان آمرزش
بخواهيد و استغفار كنيد سپس به سوى او بازگرديد كه اگر چنين كنيد خداوند شما را تا
وقت معينى كه همان وقت مرگ است، با بهره اى نيكو بهره مند سازد و به هر صاحب فضلى
فضل او را بدهد يعنى هر كسى را به مقامى كه شايسته اوست برساند.
طبق اين آيه، استغفار و بازگشت به خدا تأثير تعيين كننده اى در زندگى اين دنيا دارد
و باعث سعادت جامعه و نزول بركتهاى آسمان و زمين مى شود و البته اين خاصيت ايمان
است كه موانع پيشرفت را برطرف مى كند و با برقرارى وحدت ميان افراد و ايجاد آرامش و
اطمينان خاطر در مردم جامعه اى سعادتمند مى سازد.
به نظر مى رسد كه «استغفار» طلب آمرزش از گناهانى است كه از انسان سرزده و «توبه»
تصميم بر دورى از گناهان در آينده است و براى همين است كه دو لفظ استغفار و توبه را
در كنار هم و با حرف عطف «ثمّ» آورده كه دلالت بر دوگانگى مفهوم آنها دارد. ضمناً
بگوييم كه: استغفار باعث گشايش در زندگى انسان و برخوردارى از نعمتهاى مادى و ايمنى
از بلاهاى آسمانى مى شود همان گونه كه در اين آيه آمده و در آيات ديگر نيز اين
حقيقت به روشنى بيان شده است:
فقلت استغفروا ربّكم انه كان غفارا يرسل السماء عليكم مدرارا و يمددكم باموال و
بنين و يجعل لكم جنات و يجعل لكم انهارا (نوح / 10-12)
پس گفتم به پروردگارتان استغفار كنيد كه او بسيار آمرزنده است تا بر شما از آسمان
باران پياپى بفرستد و شما را با مالها و فرزندان يارى كند و براى شما باغها و نهرها
قرار دهد.
و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون (انفال / 33)
و خدا عذاب دهنده آنان نيست در حالى كه آنان استغفار مى كنند.
همچنين در بعضى از روايات نيز اين خاصيت براى استغفار بيان شده است.
در آيه مورد بحث، پس از بيان خاصيت استغفار و توبه، اظهار مى دارد كه بر شما از
عذاب روزى بزرگ مى ترسم. منظور از روزى بزرگ همان روز قيامت است و مى توان آن را به
روز نزول عذاب دنيايى تفسير كرد. در آيه بعدى كه مربوط به قيامت است از اينكه
بازگشت همه مردم به سوى خدا خواهد بود خبر مى دهد و قدرت مطلق خداوند را كه بر هر
چيزى توانايى دارد يادآور مى شود.
أَلا اِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلا حينَ
يَسْتَغْشُونَ ثِيابَهُمْ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ اِنَّهُ عَليمٌ
بِذاتِ الصُّدُورِ (5 )
آگاه باشيد كه آنان سينه هاى خود را مى گردانند تا خود را از او پنهان كنند، آگاه
باشيد كه وقتى آنان لباسهاى خود را براى خود پوشش قرار مى دهند، خداوند آنچه را كه
پنهان مى كنند و آنچه را كه آشكار مى سازند، مى داند، همانا او به آنچه در سينه
هاست آگاه است (5)
نكات ادبى
1 ـ «يثنون» مى پيچانند، مى گردانند، برمى تابند. از «ثنى» به معناى دو تا كردن،
پشت سر هم قرار دادن. اين يك صيغه مضارع است و ياء حرف عله در آن حذف شده است.
2 ـ «صدورهم» سينه هايشان. منظور از آن قسمت جلو بدن است.
3 ـ «ليستخفوا» از «استخفاء» به معناى خود را پنهان كردن. لام آن براى علت است و متعلق به «يثنون» مى باشد.
4 ـ ضمير «منه» يا به پيامبر و يا به خدا برمى گردد.
5 ـ «حين» ظرف است و ناصب آن يا «يعلم» يا فعل مقدر است به تقدير: «حين يريدون».
6 ـ «يستغشون» پوشش قرار مى دهند. از «غشاوه» به معناى پوشش و پرده مشتق شده است.
تفسير و توضيح
* آيه (5) الا انّهم يثنون صدورهم ليستخفوا منه... : بعضى از مشركان مكه كه در
برابر منطق پيامبر اسلام، سخنى براى گفتن نداشتند و در عين حال در كفر خود باقى
بودند، هر وقت پيامبر را مى ديدند كه قرآن مى خواند، روى خود را برمى گردانيدند و
لباس خود را بر سر مى كشيدند و به راه ديگرى مى رفتند تا خود را از پيامبر پنهان
كنند و سخنان او را نشنوند.
قرآن كريم در اين آيه ضمن خبر دادن از اين حركت مشركان، اظهار مى دارد كه آنها در
هر حالتى باشند خداوند از كار آنها آگاه است و مى فرمايد: آگاه باشيد هنگامى كه
آنان لباس خود را براى خود پوشش قرار مى دهند، خدا آنچه را كه پنهان مى دارند و
آنچه را كه آشكار مى كنند، مى داندو او به آنچه در سينه هاست، آگاه است.
از آنجا كه خداوند از درون انسانها خبر دارد و هر فكرى كه به خاطر انسان خطور كند،
بيرون از گستره علم خداوند نيست، پوشيدن سر و پنهان كردن خود حتى اگر در شب ظلمانى
و داخل خانه و توى رختخواب باشد، كوچكترين مانعى از علم خداوند بر احوال آنها نمى
شود چون خدا از باطن انسان و به تعبير قرآن كريم، از «ذات الصدور» خبر دارد.
تعبير «يستغشون ثيابهم» كه به مفهوم پوشش قرار دادن لباس و بر سر كشيدن جامه است،
در داستان حضرت نوح هم آمده است و حضرت نوح در مباحثاتى كه با خدا دارد، از قوم خود
خبر مى دهد كه در موقع دعوت من آنها لباس خود را پوشش قرار مى دادند تا سخنان مرا
نشنيده بگيرند:
جعلوا اصابعهم فى آذانهم و استغشوا ثيابهم (نوح / 7)
آنان انگشتان خود را در گوشهايشان قرار مى دادند و لباس خود را بر سر مى كشيدند.